اخبار
۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۱۹:۵۴ شناسه مطلب: 2641
غلامحسین اعرابى
امام سجاد (ع) با شش خلیفه معاصر بود که هیچ یک بااهلبیت (علیهم السلام) مهر نورزیدند . این خلفا عبارتند از :
1- یزید بن معاویه
2- عبدالله بن زبیر
3- معاویهبن یزید
4- مروان بن حکم
5- عبدالملک بن مروان
6- ولیدبن عبدالملک
امام سجاد (ع) پس از شهادت پدر ، درایام اسارت و در شرایطاختناق ، امامت را به عهده گرفت . این شرایط سخت تا پایانامامت وى ادامه یافت . مسعودى نوشته است : «قام ابومحمد علىبن الحسین (ع) بالامر مستخفیا على تقیه شدیده فى زمان صعب . »حضرت سجاد (ع) امامت را به صورت مخفى و با تقیه شدید و درزمانى دشوار عهده دار گردید .
در چنین مقطع زمانى ، آیا امام (ع) مىتوانست دستبهمبارزات سیاسى و فعالیتهاى گسترده فرهنگى و اجتماعى بزند ؟ به نظر مىرسد پاسخ منفى است ; به دو دلیل :
1- جو اختناق و کنترل شدیدى که حکومتها پس از شهادت امام حسین(ع) به وجود آورده بودند ; این اختناق سبب شد مبارزات سیاسىیا مسلحانه نتیجهاى جز هدر رفتن نیروها نداشته باشد . چنان کهمبارزات زمان آن حضرت تماما به شکست انجامید . براى درک اینوضعیت اسفبار ، توجه به دو روایت زیر سودمند است :
الف) «سهل بن شعیب» ، یکى از بزرگان مصر ، مىگوید :روزى به حضور على بن الحسین (ع) رسیدم و گفتم : حال شماچگونه است ؟
فرمود : فکر نمىکردم شخصیتبزرگى از مصر مثل شما نداند کهحال ما چگونه است ؟ اینک اگر وضع ما را نمىدانى ، برایت توضیحمىدهم :
وضع ما ، در میان قوم خود ، مانند وضع بنىاسرائیل در میانفرعونیان است که پسرانشان را مىکشتند و دخترانشان را زنده نگهمىداشتند . امروز وضع ما چنان دشوار است که مردم با ناسزاگویىبه بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها ، به دشمنان ما تقرب مىجویند.»
ب) زراره بن اوفى مىگوید : دخلت على على ابن الحسین (ع) فقال : یازراره الناس فىزماننا على ست طبقات : اسد و ذئب و ثعلب و کلب و خنزیر و شاهفاما الاسد فملوک الدنیا یحب کل واحد منهم ان یغلب و لا یغلب واما الذئب فتجارکم یذمو (ن) اذا اشتروا و یمدحو (ن) اذاباعوا و اما الثعلب فهولاءالذین یاکلون بادیانهم و لایکون فىقلوبهم ما یصفون بالسنتهم و اما الکلب یهر على الناس بلسانه ویکرمه الناس من شر لسانه و اما الخنزیر فهولاءالمخنثون واءشباههم لایدعون الى فاحشه الا اءجابوا و اما الشاه بین اءسد وذئب و ثعلب و کلب و خنزیر .»
حضرت در این روایت ، حاکمان را به شیران درنده و مسلمانان رابه گوسفندان اسیر در چنگ درندگان ، تشبیه کرده است .
2- شرایط نا سالم فرهنگى آن روزگار; براثر فعالیتهاى ناسالمحکومتهاى وقت و انگیزههاى مختلفى که در آن زمان وجود داشتمردم به طرف بىبندوبارى سوق داده شدند و با چنین مردمى هرگزنمىشد کارهاى بنیادى انجام داد مگر این که تحولى معنوى در آنانبه وجود آید . در این موقعیت ، تمام تلاش حضرت سجاد (ع) اینبود که شعله معنویت را روشن نگه دارد و این جز از راه دعاها ونیایشها و تذکارهاى مقطعى حضرت به خوبى از عهده آن برآمد .
ممکن نبود .
در مورد رواج فرهنگ غلط بىبندوبارى و فحشا در آن عصر ، یکىاز محققان مىنویسد : «در مدینه مجالس غنا و رقص برپا مىشد و چه بسا زنان ومردان با یکدیگر بودند و هیچ پردهاى نیز در میان نبود .
(الشعر والغنافى المدینه و مکه ، ص 250) . . . عایشه دختر طلحه مجالس مختلط از مردان و زنان برپامىکرد و در آن مجالس با فخر و مباهات آواز مىخواند .
(الاغانى ، ج 10 ، ص 57)
. . . مدینه پر از زنان آوازهخوان شده بود و آنها نقش فعالىدر آموزش غنا به دختران و پسران و گسترش آوازهخوانى و اشاعهبىبندوبارى و فساد داشتند . . . .»
در تاریخ الادب العربى ، ج 2 ، ص 347 چنین آمده است : «گویى این دو شهر بزرگ حجاز (مکه و مدینه) را براىخنیاگران ساخته بودند ، تا آنجا که نه تنها مردمان عادى ، بلکهفقیهان و زاهدان نیز به مجالس آنان مىشتافتند .»
در این موقعیت ، امام سجاد (ع) براى تبیین معارف اسلام وبرپاداشتن شجره اسلام و زنده نگه داشتن مشعل معنویت ، از سلاحدعا استفاده کرد و بذر معنویت پاشید تا در موقعیت مناسب ثمردهد .
یکى از نویسندگان معاصر در باره صحیفه سجادیه که در بردارندهدعاهاى امام (ع) است . مىنویسد : «. . . صحیفه سجادیه اساس اندیشه انقلابى را تشکیل داده وامت اسلامى نیز نیاز به تکیه گاهى کامل و انقلابى داشته است .
نیاز امت در آن هنگام ، سخن و یا اشعار کینه برانگیز و عواطفلحظهاى و زودگذر نبود ، بلکه به یک نظریه کامل و انقلابى نیازداشته است . امام زین العابدین (ع) این نظریه را تنها درصحیفه سجادیه که چکیده اصول تربیتى امام (ع) است . تبییننکرده ، بلکه خود امام زبور ناطق بوده است .»
این نویسنده در مورد تاثیر صحیفه سجادیه در هدایت انقلابیانو حرکتهاى اسلامى مىنویسد : «من گمان نمىکنم که پس از قرآن کتابى همچون صحیفه سجادیهباشد که این گونه قلب محرومان را تسلى بخشد و خون انقلاب را دررگهاى مستضعفان به جوش آورد و دلهاى مجاهدان را به درخشش خودروشن کند و هدایتگر انقلابیون در راه مبارزه باشد . . .»
عنوان صحیفه ، دعا و نیایش است ; اما از موضوعات مبارزاتى وسیاسى تهى نیست . موارد زیر بر درستى این سخن گواهى مىدهد :
1ک دعاى چهل و هشتم صحیفه :
حضرت در این دعا به صراحت از مسایل زیر که جنبه سیاسى دارد یاد مىکند :
الف) مقام خلافت مخصوص خلفا و اصفیاى الهى است .
ب) مقام خلافت مورد یورش و غصب قرار گرفته است .
ج) احکام خدا تبدیل گشته و کتاب خدا مورد غفلت قرار گرفتهاست .
د) واجبات الهى تحریف شده است .
ه) سنت پیامبر (ص) متروک گشته است .
متن دعا چنین است : «. . . اللهم ان هذا المقام لخلفائک و اصفیائک و مواضعامنائک فى الدرجهالرفیعه التى خصصتهم بها قد ابتزوها و انتالمقدر لذلک لایغالب امرک و لا یجاوز المحتوم من تدبیرک کیف شئتو انى شئت و لما انت اعلم به غیر متهم على خلقک و لا لارادتک حتىعاد صفوتک و خلفاوک مغلوبین مقهورین مبتزین یرون حکمک مبدلا وکتابک منبوذا و فرائضک محرفه عن جهات اشراعک و سنن نبیک متروکهاللهم العن اعداءهم من الاولین و الاخرین و من رضى بفعالهم واشیاعهم و اتباعهم اللهم صل على محمد و آل محمد انک حمید مجیدکصلواتک و برکاتک و تحیاتک على اصفیائک ابراهیم و آل ابراهیم وعجل الفرج و الروح و النصره و التمکین و التاییدلهم . . .»
2ک دعاى چهل و هفتم :
درزمانى که اهلبیت (علیهم السلام) در فشار به سر مىبردند وامیرمومنان (ع) بر فراز منبرها لعن مىشد ، حضرت در دعاى چهلو هفتم (دعاى روز عرفه) به مسایل مهم زیر اشاره مىکند :
الف) مقام امارت و رهبرى از آن اهلبیت (علیهم السلام) است
ب) ائمه (علیهم السلام) از هر پلیدى پیراسته و شایستهوساطتبین خالق و خلقاند .
ج) دین به وسیله امام منصوب از سوى خداوند تقویت مىشود .
د) خدا اطاعت از ائمه را واجب ساخته است .
فرازى از دعاى عرفه آن حضرت چنین است : «رب صل على اءطائب اهل بیته الذین اخترتهم لامرک و جعلتهمخزنه علمک و حفظه دینک و خلفائک فىارضک و حججک على عبادک وطهرتهم من الرجس و الدنس تطهیرا بارادتک و جعلتهم الوسیله الیکو المسلک الى خبتک . . .»
«. . . اللهم انک ایدت دینک فى کل اوان بامام اقمته علمالعبادک و منارا فى بلادک بعد ان وصلتحبله بحبلک و جعلتهالذریعه الى رضوانک و افترضت طاعته و حذرت معصیته و امرتبامتثال اوامره . . . و اته من لدنک سلطانا نصیرا وافتح لهفتحا یسیرا . . . .»
3ک دعاى چهاردهم :
این دعا سراسر شکوه از ستمگران است که در نظر آن حضرت مصداقىجز حکام وقت ندارد .
4ک دعاى بیستم : (دعاى مکارم الاخلاق)
حضرت در این دعا از خداوند مىخواهد او را از سلطه ستمگراننجات بخشد و پیروزش سازد : «اللهم صل على محمد و آل محمد و اجعلنى یدا على من ظلمنى ولسانا على من خاصمنى و ظفرا بمن عاندنى وهب لى مکرا على منکایدنى و قدره على من اضطهدنى . . .»
5ک دعاى چهل و نهم :
حضرت در این دعا از فراوانى دشمنانش و از برنامههاى حساب شدهآنان جهت آزار و حتى قتل امام به خدا شکوه مىکند : «فکم من عدو انتضى على سیف عداوته و شحذلى ظبه مدیته وارهف لى شباحده و دافلى قواتل سمومه و سدد نحوى صوائب سهامه ولم تنم عنى عین حراسته و اضمر ان یسومنى المکروه و یجر عنىزعاق مرارته فنظرت یا الهى . . . .»
بارخدایا ! چه بسا دشمنى که شمشیر عداوت آخت و بر من تاخت وبراى کشتن من خنجر خویش تیز کرد و با دم برنده آن آهنگ جان مننمود و زهر کشنده به آب من بیامیخت و خدنگ جان شکار خویش درکمان نهاد و مرا نشانه گرفت و چون پاسبانان همواره بیدار ،دیده از من برنمىگرفت و در دل داشت که مرا گزندى سخت رساند وشرنگ کینه خویش به کامم ریزد ; آنگاه اى خداوند من ! دیدى که ... .»
--------------------------------------------------------------------------------
ماهنامه کوثر شماره 34
۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۲۳:۰۹ شناسه مطلب: 2634
۱۳۸۵/۱۱/۲۱ ۱۲:۰۴ شناسه مطلب: 2620
افسر بخشى
ازدواج از سنتهاى حسنه جامعهاسلامى است و توجه به آن در روایات واحادیث، اهمیت مساله را بیش از پیشآشکار مىسازد. ازدواج علاوه بر آرامشزن و مرد، موجب بقاى نسل و سلامتجامعه مىگردد; چنانکه قرآن مىفرماید:یکى از نشانههاى خداوند این است کهبرایتان همسرى آفرید تا موجب آرامشتانباشد و بین شما الفت و مهربانى قرار داد. (1)
با وجود تاکید بسیار بر ازدواج، جایىکه پاى شرف، دین و امکان خطر گناهپیش آید، طلاق ضرورت مىیابد. اسلامچون مسیحیت کاتولیک، پیمان ازدواج راناگسستنى نمىداند و یا چون یهود، به بازبودن نسبى درهاى خروجى اعتقادىندارد; بلکه طلاق را مبغوضترین حلالهامىشمرد (2) و آن را امرى آسیبى ولىاجتنابناپذیر مىداند و معتقد استچنانچه در حدى متعارف نگه داشته شود،مىتواند حایز نتایج مثبتى براى خانواده وجامعه باشد. (3) در جوامع پیشرفتهصنعتى، روابط انسانى و در پى آن روابطخانوادگى از ابعاد معنوى تهى و در نتیجهسست، سرد و آسیب پذیر شدهاست; تنهاهدف زندگى مشترک، ارضاىخواستههاى غریزى است و جسم وخواستههاى آن، محور تمام ارزشها وکوششهاست. چیزى ارزش خواندهمىشود یا به نظر داراى ارزش مىآید کهنیازهاى طبیعى و کششهاى جسمانى راپاسخ دهد; پس بمحض یکنواختشدنروابط جسمانى، طرفین در جستجوىسرچشمههاى دیگر تمتع، به پیوندهاىدیگر مىاندیشند. (4)
متاسفانه در سالهاى اخیر در کشور مانیز بویژه در شهرهاى بزرگى چون تهران -که بافت زندگى شهرى آن را به یک جامعهصنعتى تبدیل نموده است - آمار طلاقنسبتبه ازدواج، حرکتى افزایشى داشتهاستبطورى که طبق آمار بدست آمده درسال 1359، از هر 32377 ازدواج، 5260مورد به طلاق منجر شده و در سال1360، از 57833 مورد ازدواج، 9414مورد آن به طلاق انجامیده است که از اینتعداد در سال 59، 76/15 درصد طلاق بهتهران تعلق داشته و 11/7 درصد به کلکشور و در سال 60، 28/16 درصد بهتهران و 29/8 درصد در کل کشور بودهاست. (5)
دوگانگى وسیعى در آمار طلاق شهر وروستا بویژه تهران و روستا وجود دارد ودر مواردى تا 4 برابر گزارش شده است.علت این دوگانگى این است که در جامعهسنتى، سنتها همچون ستونهاى استوارموجب بقاى خانواده شده است در حالىکه جوامع صنعتى طلاق را نفى مىکنند وموجبات استحکام پیوند زناشویى را نیزفراهم نمىآورند; به همین دلیل الگو قراردادن قوانین غربى در جامعه اسلامى ماکار ساز نبوده، از معضلات پىآمد طلاقنمىکاهد; زیرا این قوانین مطابق با عرفغرب تدوین شده است و نمىتواندخواستههاى جوامع اسلامى و سنتى رابرآورده سازد. متاسفانه برخى ازتحصیلکردههاى این گونه جوامع نیزفریب ظواهر فریبنده این قوانین را خورده،پس از بازگشتبه وطن بانگ سر مىدهندکه بطور مثال حق طلاق به زن تعلق داشتهباشد و... . باید به اینان یادآورى کنیم کهآمار طلاق در خانوادههاى بىسواد و یابالاتر از فوق لیسانس و در میانخانوادههایى که زن استقلال مالى دارد،بیشتر است. (6)
خوشبختانه زن مسلمان، از الگوىکامل خویش، بانوى دو عالم حضرتفاطمه زهرا«علیها السلام» پیروى مىکند که بهدست مبارک خویش دستاس مىکردند وبراى فرزندانشان لباس مىدوختند. زنجامعه ما علاوه بر رسیدگى به امور خانه،همسر و فرزندان، به اقتصاد منزل چه درخانه بعنوان خود اشتغالى (بافتنى،خیاطى، فرشبافى) و چه خارج از خانهکمک موثرى مىکند و همواره با رضایتکامل ایثار کرده، زندگى را بخوبى در کنارهمسر و فرزندان ادامه مىدهد. او مصداقاین ضرب المثل معروف است که:
زن خوب و فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشا
عدهاى از تحصیلکردگان ما که دادسخن سر مىدهند و خواستار یکسانشدن قوانین طلاق کشورمان با جوامعغربى هستند و دادن حق طلاق به زن،تقسیم دارایى و... را با همسر بعنوانپیشرفت و تمدن مطرح مىسازند، آگاهنیستند که در غرب آمار ازدواج اصولابسیار پایین است و روابط جنسى از چنانآزادى برخوردار است که تفاوت چندانىاز لحاظ حقوقى میان فرزندان نامشروع ودیگر فرزندان وجود ندارد و یا اگرازدواجى انجام مىگیرد اغلب بر اثرخیانت زن و شوهر و بىتفاوتى جامعه بهاین امر به طلاق مىانجامد. مرداک، جامعهشناس معروف، در بررسى طلاقدر چهل کشور به این نتیجه رسید که دربرخى جوامع، افکار عمومى با طلاقموافق است و حتى چنان آن را موردتشویق قرار مىدهند که اگر مردى براىمدت زیادى با یک زن زندگى کند، مورداستهزا قرار مىگیرد. حال این را مقایسهکنید با خانوادههاى سنتى ما که با وجودمقصر نبودن در طلاق دخترشان، چنان ازاین قضیه سرافکنده و شرمگین مىشوندکه ممکن استبه خاطر شدت سرزنشدختر خود را به بیمارى روانى یا به کاممرگ بکشانند.
جامعه ما طلاق را ننگ و علت آن رامعمولا بىکفایتى زن مىداند و این مسالهخود کمک بسیار مؤثرى در حفظ بنیانخانواده است; البته اگر ادامه زندگى بهگونهاى با درد و رنج همراه شود که خودموجب فساد بیشتر گردد طلاق در عینمذموم بودن، جایز شمرده مىشود. (7)
در مذمت طلاق پیامبر اکرم«صلى الله علیه وآله»فرمودهاند: طلاق ندهید زنان را الا ازتهمتى، که خداى تعالى ذوا قان را دوستندارد یعنى کسانى که هر وقتخواهندزنى نو کنند از مردان و زنان که هر وقتخواهند شوهرى نو کنند. (8)
طلاق در لغت جدا شدن زن از مرد،رها شدن از قید نکاح و رهایى از زناشویىاست. (9) دهخدا طلاق را بیزارى نامهمىخواند و مىگوید در عرف، معناىجدایى، از آن در ذهن متبادر مىشود.
بطور کلى طلاق علل متعددى ازجمله علل فرهنگى، اجتماعى وتفاوتهاى تربیتى، ایمانى، اقتصادى،سیاسى و علل زیستى دارد. (10) از دیدجامعه شناسان طلاق پدیدهاى استاجتماعى که تنها با یک عامل پدیدنمىآید و با یک عامل نیز از بین نمىرود.از آنجا که در این گفتار کوتاه به طورمبسوط فرصت پرداختن به طلاق ازدیدگاههاى مختلف نیست، تنها بهتوضیحى کوتاه بسنده کردهایم که هدف ازآن جلب نظر خوانندگان گرامى بهپیامدهاى شوم طلاق براى فرزندان است.قبل از توضیح هر یک از عوامل، بهتقسیمبندى زیر توجه شود. (11)
با وجودى که در اسلام براى تحکیمبنیان خانواده در گزینش همسر، شرایطىچون کفو بودن زوجین در شؤون زندگىتاکید شده، متاسفانه در خانوادههاى مقیدو متدین نیز گاهى بىتوجهى به این امرمهم دیده مىشود.
طلاق زمانى اسف انگیزتر است کهیک یا چند فرزند نیز قربانى این مسالههولناک باشند. بنابراین نه تنها لزومپرداختن به علل طلاق ضرورى استبلکهوالدین باید از سرنوشتشوم فرزندانشانپس از جدایى، آگاه شوند تا شاید اندکىبه خود آیند و دریابند که آزادى ایشان ازقید پیمان زناشویى چه غرامتسنگینىخواهد داشت.
عوامل مؤثر در جدایى همسران رامىتوان به دو دسته عوامل فردى ومحیطى تقسیم کرد; عوامل فردى عبارتنداز:
الف: سستى اراده مرد و دهنبینىاو - یکى از نتایج مثبت پیوند زن و مرد،رشد همه جانبه فکرى و شخصیتى آنها درزندگى مشترک زناشویى و گرفتنتصمیمهاى مهم و ارزنده در امور مشترکخود و فرزندان است. متاسفانه اغلبهمسران بویژه شوهر به جهت وابستگىشدید به مادر و نقش مهمتر او نسبتبهپدر در زندگى گذشتهاش، بعد از تشکیلخانواده مستقل به توصیههاى او گوش فرامىدهد و باعث دلسردى همسر خودمىشود. چنین امرى باعث نزاعهاىخانوادگى، فاصله زوجین از یکدیگر وسرانجام جدایى خواهد شد.
ب : پرخاشگرى - پرخاشگرى انسانکه ناشى از یک واکنش کلى در برابرناکامیهاى زندگى است گاهى در درون وىسرکوب مىشود که از نظر سلامت روانبسیار نامطلوب و خطرناک است، و گاهىبصورت انتقادهاى شدید با زد و خورد وفحاشى بروز مىکند. متاسفانه چون بر اثرعدم شناخت طرفین در ابتداى زندگى،احساس منفى پرخاشگرى درکنمىشود، پس از گذشت مدتى کشمکش،طرف مورد پرخاش براى رهایى ازنزاعهاى پى در پى تن به جدایى مىدهد.اگر طرفین یکدیگر را درک کنند، مسالهبمرور بر طرف خواهد شد، بطور مثالمرد بر اثر عدم توانمندى در محیط کار، ازطرف کارفرما سرزنش مىشود و بااحساس شدید ناکامى وارد محیط منزلمىگردد; در نتیجه بهانهجویى مىکند وبگو مگوهاى طرفین آغاز مىشود. اگرهمسر با اندکى حوصله و تحمل بتواندریشه پرخاشگرى شوهر را دریابد، سریعاچاره اندیشى نموده، با مهربانى وعطوفت قضیه را حل مىکند. اما اغلبمسائل اینگونه حل نمىشود بلکه خودخانم که طى روز از فعالیت درون منزل وگاهى هم فعالیتخارج از منزل خستهاست در پى دفاع برمىآید; پرخاشطرفین به یکدیگر و کشمکشها آغازمىشود و در این میان فرزندان بىگناهقربانى مىشوند زیرا ادامه بىرویه این امرطلاق را به دنبال دارد.
در خانوادههایى که این گونه نزاعهاولو خفیفتر همواره وجود داشته باشد،نسلى ترسو، مضطرب، ناامید وضعیفالنفس پرورش مىیابد.
اگر هر یک از طرفین اندکى بیندیشندو مجسم نمایند که پس از هر گونه رفتارىکه از وى سر زند، طرف مقابل چهواکنشى را نشان خواهد داد و پس از آنچه خواهد گذشت، جلوى خیلى ازاتفاقات ناگوار گرفته مىشود، ولىمتاسفانه بدون اندکى اندیشه، همانواکنشهاى سریع به هنگام برخوردها مرتباتوسط زن یا مرد تکرار مىشود و هر بارشدت خشونت رفتار و واکنشهاى منفىطرفین افزونتر مىشود بطورى که چارهکار را فقط در جدایى مىبینند.
ج: خودخواهى - این خصلت ازویژگیهاى دوران طفولیت است. کودک دراین دوران باید بتواند بتدریجبا دیگرانارتباط عاطفى برقرار کند و بیاموزد که درقبال محبت دیگران محبت کند و اطرافیانرا مورد توجه قرار دهد. هر چه روابطاجتماعى او گسترده شود، از خودپسندىاو کاسته مىگردد; بر عکس هر چه روابطاو محدودتر شود، خودپسندى او بیشترمىگردد. (12)
اگر والدین نتوانند رابطه سالمى را ازلحاظ تربیتى با کودک برقرار نمایند وبالعکس عامل تشدید کننده رابطه یکجانبه و نامطلوب براى فرزندشان باشند،کودک در بزرگسالى و در زندگى مشترکانتظار دارد چون ایام خوش کودکى، تنها ازطرف مقابل محبت و ایثار ببیند و چونخواستهاش برآورده نمىگردد، اختلافشروع مىشود; بویژه اگر هر دو طرفداراى چنین خصیصهاى باشند خیلى زودنزاعهاى خانوادگى آغاز مىگردد.
د: بیماریهاى جسمى و جنسى - اینموضوع هم از دیگر عوامل طلاق است.خوشبختانه رافتى که در خانوادههاىمسلمان وجود دارد، تداوم بخش زندگىزناشویى است; بویژه اگر بیمار، شوهرباشد زن نهایت گذشت و فداکارى را نشانمىدهد. ولیکن گاه فقر شدید مانع گذشتمىگردد. متاسفانه طبق آمار به دستآمده (13) 75/57 درصد طلاقها بر اثربیمارى نازایى زن بوده است. عطوفت وگذشت زن اغلب مانع از تقاضاى طلاقمىگردد ولیکن در مورد مردان این مسالهکمتر صدق مىنماید; حتى دیده شدهبخاطر فرزند، مرد به ازدواج دوم و حتىسوم روى آورده است که غرور زن مانع ازادامه زندگى او شده است و در این حالتزن تقاضاى طلاق مىکند.
ه : عامل اعتیاد - معتاد بودن مرد درخانواده از عوامل مهم جدایى است; چوناین بلاى خانمانسوز باعث مىشود که اوتنها به اعتیاد و بدست آوردن مواد مخدربیندیشد و خانواده برایش هیچگونهارزشى نداشته باشد. زن درمانده نیزبمرور آماده جدایى از همسر مىگردد.
و : انحراف یکى از طرفین - انجاماعمال خلافى چون ارتباط نامشروع،دزدى، جنایت و قاچاق مىتواند موجبجدایى باشد.
ز: سوء ظن - بدبینى و سوء ظن بیشاز حد که غالبا از طرف شوهر سر مىزنداغلب بر اثر یادگیرى ایام کودکیست ومىتواند پایههاى زندگى مشترک را سستنماید. در گذشته، طفل اینگونه رفتار را ازپدر دیده و بتدریج آموخته است و امروزآن را درباره همسر خود به کار مىبرد.رفتار خیانت آمیز مادر هم مىتواند چنانآسیبى به روان کودک وارد کند که او را بهکرى یا کورى روانى مبتلا سازد، یعنىبدون ضایعهاى در گوش یا چشم نشنود ونبیند. وقتى کودک در ایام کودکى خیانتپدر یا مادر خود را مىبیند در جوانى بهجنس مخالف ظنین بوده، خواهداندیشید که همه زنها یا مردهاخیانتکارند. چنین کسى اصولا از ازدواجبیم دارد و اگر بر اثر اصرار مجبور بهازدواج شود، سوء ظن بیش از اندازهاشموجب آزردگى شدید همسر و در نتیجهدلسردى او شده، رفته رفته جدایى آنها رافراهم خواهد آورد.
ح : ارزشها و اعتقادات - نظام ارزشىو اعتقادى نیز در زندگى زناشویى امرىاست که در فرد بالغ بصورت یکى ازمشخصههاى شخصیتى ظاهر شده وعموما غیر قابل تغییر است. از فردى کهبطور مثال در یک خانواده متدین پرورشیافته و بمرور زمان اعتقادات و انجامتکالیف شرعى برایش به منزله یک اصلمسلم در آمده است، نمىتوان انتظارداشت پس از تشکیل خانواده از عقایدشدستبردارد. متاسفانه چه بسیارندازدواجهایى که عدم دقتبه این اصل مهمدر ابتدا زن و شوهر را دچار مشکلاساسى مىکند و هر یک از طرفین درصدد تغییر دیگرى برمىآید غافل از آنکهراه عبثى مىپیماید; البته توبه و متحولشدن انسانها در اسلام این نوید را به دختریا پسر آماده ازدواج مىدهد که پس ازازدواج همسر خویش را دگرگون ساخته واز وى فردى متدین و معتقد سازد ولىگاهى این عمل میخ بر سنگ کوفتن استو تداوم زندگى را غیر قابل تحملمىسازد. عوامل فردى بسیارى باعثجدایى مىشود که از حوصله این مقالهبدور است.
در این راستا مسائل جانبى یااجتماعى نیز همواره نقش مهمى دراختلال روابط همسران دارند که مىتوانبه برخى از آنها اشاره کرد; از جمله:
الف . عدم استقلال اقتصادى، کهنتیجه آن زندگى زوجین با اعضاى خانوادههمسر مانند پدر، مادر و مشکلتر از آنخواهران و برادران همسر است. اینزندگى با بحران اولیه که همان عدماستقلال فکرى است، آغاز مىشود و درانتظار جرقهاى است تا آتش بحرانشعلهور گردد. از آن فاجعه آمیزتر هنگامىاست که مادر زن یا مادر شوهر، همسرخویش را از جوانى از دست داده باشد و بامشقت و فقر فرزندش را بزرگ کرده باشد;چرا که انتظار محبت و رسیدگى بیشترىاز فرزند خود دارد و اگر فرزند - معمولاشوهر - نتواند با مدیریت صحیح، رعایتاحترام به مادر و همسر را با هم جمع کندو موجب برانگیختن حسادت دیگرىشود، پس از گذشت زمان بهکشمکشهایى فراوان براى پیروزى درجلب حمایت طرف خواهد انجامید.مشکل زمانى به اوج مىرسد که شوهر درتصمیم گیرى به سوى مادر کشانده شود.البته خوشبختانه در خانوادههاى متدینکه فرزندان همواره به پیروى از آیات واحادیث و سرمشق قرار دادن بزرگترها وبه تبعیت از آیه «و بالوالدین احسانا»احترام مادر و پدر را فریضه دانسته و آنهارا مقدم بر خویش مىدانند کمتر اختلافبروز مىکند; ولیکن شیوع طلاق درخانوادههاى غیر مذهبى به مراتب بیشتراست و چاره کار مدیریت صحیح شوهراست که بتواند در عین احترام به همسرمحبتبه مادر را نیز داشته باشد.
ب . دوستیهاى خانوادگى - گاهىدوستیهاى زوجهاى جوان با دیگردوستان و یا افراد مجرد بقدرى از حداعتدال خارج مىشود که منجر به ایجادزمینههاى گناه و در نتیجه طلاقمىگردد; بویژه آنکه در اینگونه روابطمساله حسادت اطرافیان و دوستان نیزافزوده شود.
ج . بیماریهاى لاعلاج اطفال -متاسفانه هنگامى که معلول جسمى یاذهنى در خانواده متولد مىگردد، زوجینبشدت احساس گناه نموده و هر یکسعى دارد دیگرى را عامل معلولیت فرزندمعرفى کند; در عین حال همه افرادخانواده را ترک کرده تمام توجه خویش رابه کودک معلول معطوف مىسازد. این امرمعمولا در مادر بیشتر دیده مىشودبطورى که همسر و دیگر فرزندان رافراموش مىکند. پس از گذشت زمانناچار شوهر براى کسب محبتبه دنبالپناهگاه دیگرى مىگردد و متاسفانه خودعاملى براى جدایى مىشود.
د. مشاجرات لفظى و نزاعها یکى ازعوامل بسیار مهم در طلاق نزاعها وکشمکشهاى زوجین بر اثر عدم درکمتقابل و در عین حال پایین بودن سطحفرهنگ آنهاست; بویژه آنکه زن در اینراستا به استقلال اقتصادى نیز رسیدهباشد. متاسفانه 57 درصد طلاقهایى کهاداره آمار دادگسترى منتشر کرده است،بعلت عدم تفاهم در خانوادههاى کارمندانو کارگران بوده است. (14) که نیاز به تحقیق ومطالعه بیشترى دارد. البته عوامل جدایىرا نمىتوان به تنهایى موجب طلاقدانستبلکه ممکن است هر یک از آنها ویا جمعى از آنها در یک مجموعه به نام«بهم ریختگى خانواده» ظاهر شده، چونانموریانه در درون درخت تنومند زندگىعمل نماید و وقتى زوجین به خود آیندکه از زندگى جز پوستهاى پوک و شکنندهچیزى باقى نمانده است و با کوچکترینتلنگرى از هم پاشیده مىشود.
منظور از گفتار فوق، بررسى اجمالىعلل طلاق و هدف اصلى توجه دادنعاملان طلاق به این سؤال است که: آیالحظهاى از قلمرو خودخواهى بیرونآمدهاید تا دیگران هم براى شما اهمیتداشته باشند؟ آیا جگر گوشهاى کهوجودش از شماستبرایتان هیچ ارزش واعتبارى دارد؟
لحظهاى به خود آیید و به دنبال راهفرار براى آزادى از قید ازدواج نباشید. شماخواهرم، برادرم بویژه شما خواهرم بانگبر نیاور که چرا آنقدر قوانین جلوى جدایىسنگ اندازى مىکنند؟ چرا نمىتوان ازبند زندگى مشقتبارى که بر وجودمسایه شوم افکنده، رها شوم؟
باید هشدارى داد به افرادى که هیچگاهنخواستهاند اندکى مسؤولیتخطیرزندگى زناشویى را تحمل نمایند و باکوچکترین ناملایمتى بانگ جدایى سرمىدهند. اینان متاسفانه به رشد و بلوغشخصیت نرسیدهاند. ازدواج را بسانبازیهاى ایام خوش کودکى مىپندارند وتکرار بازى برایشان لذت آور است.
نتایج تحقیقات وسیعى که انجام شدهو همچنین تحقیقى که بوسیله نگارنده درمورد 50 تن از فرزندان خانوادههاىمطلقه بصورت طولى و طى 12 سالصورت گرفته است، عدم سلامت روانکودکان طلاق را در آینده نشان مىدهد.دلیل آن نیز نیاز کودک به زندگى درمحیطى سرشار از عشق و محبت استولیکن برعکس شبانهروز در نزاعهاىشدید والدین و در بدترین وضعیتروانى بسر مىبرد.
این زندگى سراسر آشفته از او فردىبى اعتماد، ترسو، گوشهگیر، پرخاشگر ومتزلزل مىسازد زیرا هرگز طعم ثبات رادر زندگى نچشیده است. کودک هر لحظهبیم رها شدن را دارد چرا که قدرتتجزیه و تحلیلش آنقدر رشد نکرده کهبتواند با دلیل قانع کنندهاى بهقضایاى اطراف بپردازد. او نمىتواندمنشا محبتبه دیگرى باشد.
ذات نایافته از هستى بخش کى تواند که شود هستىبخش
آمار به دست آمده (15) نشان مىدهد که40 درصد طلاقهابین سنین 19-26 سال و80 درصد آن تا 45 سالگى رخ مىدهد.
در سالهاى نخست ازدواج بر اثربىتجربگى، شناخت طرف مقابل کمترمیسر است در نتیجه خواستهها کمتر موردتوجه قرار مىگیرد. زوجهاى جوان هنوزبه بلوغ شخصیتى نرسیدهاند و لذت وراحتى زمان مجردى را فراموش نکردهاند.براى دلسوزى خویش از وضعیت آشفتهزندگى فرصتبیشترى دارند; لذا در اینسنین منحنى طلاق عکس منحنى ازدواجاست و هر چه بر سنین زوجین افزودهمىشود امر طلاق کمتر صورت مىگیرد،بطورى که در سنین میانسالى و کهنسالىاغلب مرگ موجب تنهایى زن و شوهرمىشود و در این زمان است که بر اثرعلاقه، عادت و تفاهم هیچکدام قادر بهترک دیگرى نیست. کودکانى که والدین رابر اثر جدایى از دست مىدهند اغلب درسنین 1 الى 10 ساله هستند. کابوستجدید میثاق والدین، در این کودکان بیدادمىکند، ترس از رها شدن در ذهنشانریشه دوانده است و براى انتخاب یکى ازوالدین دچار تعارض مىگردند. آنها پس ازطلاق والدین همچون توپى به مادربزرگ، عمه، مادر، پدر و دیگران پاس دادهمىشوند. در چنین وضعیتى چگونهمىتوان ثبات را به مفهوم واقعى از اوطلب کرد. کودک در چنین شرایطى استکه وجود مشترک والدین را مىطلبد به هراقدامى متوسل مىشود، عمل خلافانجام مىدهد، لجبازى مىکند، از خوردنامتناع مىکند، به درس بى توجه مىشود،بهانه مادر را مىگیرد تا شاید پدر را واداربه آشتى نماید. متاسفانه پدر در ینحالتبسرعت وارد عمل مىشود وعجولانه به زندگى دوم تن در مىدهد. وباز هم کودک مىماند و کوهى ازمشکلات، زیرا بمجرد ازدواج دوم،نامادرى به فکر فرزند جدید و دور نمودنطفل شوهر از پدر مىافتد پس از گذشتزمانى کوتاه همان کسى که براى نگهدارىفرزند به این خانه وارد شده است، آنچنانوضعیتى ایجاد مىکند که پدر را وادار بهسپردن طفل به دیگران مىکند. کنایههاىاطرافیان مرتبا در گوش این طفل غوغامىکند، نفرت و خشم از والدین سراسروجودش را فرامىگیرد و به فکر انتقام ازخویش و دیگران بر مىآید. او به همهمردان و زنان بدبین و مشکوک است. اگرمادر عامل جدایى بوده او را عنصرى پلیدو گناهکار مىداند. در آینده ممکن استبه تحصیلات عالى و شغلى موجه دستیازد ولیکن ریشه سوءظن و بدبینىهیچگاه از وجودش رختبرنخواهدبست.
او که ناظر نزاع والدین و رهایى آنانبدون اندکى ایثار بوده و ناسازگارى را درکودکى تجربه کرده است، چگونه مىتواندروحیه گذشت را در خویش بپروراند؟ اوهمواره ترسى ناشى از تهمتشباهتبهمادر یا پدر را با خود همراه دارد; در نتیجهدر روابط زناشویى، فردى خوار و زبوناست. اینگونه روابط، رابطه مطلوبى درزندگى مشترک نخواهد بود چون درخانواده علاوه بر گذشت، دارا بودنروحیه تفاهم، طرفین را به تکاملمىرساند نه منفعل شدن به معناى تام.زدگى از هر کارى، از جمله تحصیل، نوعدیگرى از نتایج جدایى والدین است. دراین حالت فرزند رها شده براى کسبآرامش درونى به دامان انحرافات کشاندهمىشود. تجربه نشان داده است که پسرانآمادگى بیشترى براى ابتلا به «مشکلاترفتارى» دارند. سرنوشت چنین فرزندانىشوم و هولناک است و وقتى به خودمىآیند که به دهها نوع آلودگى گرفتارشدهاند.
به جوانان توصیه مىشود اگر قادرنیستید انتخاب شایستهاى کنید و اگرنیاموختهاید دیگرى را دوستبدارید وروحیه الفت و عطوفت در خانواده ایجادنمایید، تامل کنید. حال اگر ازدواج کردیدو دریافتید انتخاب شما غلط بوده وکامیابى شما در جاى دیگریست دربچهدار شدن اندکى درنگ کنید. تصورنکنید که فرزند به شما و خانواده روحیهتفاهم مشترک را خواهد آموخت و ضامنخوشبختى شما خواهد شد. خیر! چونمتاسفانه پس از جدایى ممکن است جسمفرزند باقى بماند و روح او براى همیشهآزرده و شکننده شود.
خوشبختانه با افزایش خانوادههاىمتدین و با ایمان، در زندگیهاى جدید بهارزشهاى اسلامى اهمیت داده مىشود ورضاى خداوند اصل مهم تلقى مىشود،در نتیجه آن خانه بر اثر رضاى خداوند،سرشار از برکت و شادابى مىگردد.
باز هم به جوانان بویژه خواهرانى کهمتاسفانه خواهان تغییر و آسانتر کردنقوانیندادگاههاى خانواده به شیوهغربىاندتوصیه مىشود به هنگام بستن پیمانمقدس ازدواج دقت کنید که هر چه اینپیمان با ارزشهاى انسانى و اسلامى قرینباشد، رشتههاى آن تا ابد ناگسسته خواهدماند; به راههاى درست وصل بیندیشید وتصور یافتن طرق سهل گسستن را براىدیگر جوامع بگذارید.
پىنوشتها:
1) و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجالتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة ان فىذلک لآیات لقوم یتفکرون (روم، 20)
2) ابغض الحلال عند الله الطلاق
3) ساروخانى - دکتر باقر: طلاق و پژوهشى درشناخت واقعیت و عوامل آن، ص 100
4) همان منبع، ص 120
5) همان منبع، ص 34
6) همان منبع
7) داناى علمى - منیژه: موجبات طلاق درحقوق ایران و اقلیتهاى غیر مسلمان
8) لا تطلقوا النساء الا من ریبة فان الله لا یحبالذواقین و الذواقات (شیخ طوسى، تفسیر مجمعالبیان، ج 1، ص 304
9) فرهنگ عمید، ذیل طلاق
10) قائمى - دکتر على: روزنامه کیهان،25/1/76، ص 7
11) ساروخانى - دکتر باقر: طلاق و پژوهشى درشناخت واقعیت و عوامل آن، ص 112
12) علیرضا کرمى - رضا کرمى نورى:روانشناسى تربیتى ویژه مراکز تربیت معلم،صص 74-88
13) اداره آمار قضایى دادگسترى جمهورىاسلامى ایران، سال 1360
14) ساروخانى - دکتر باقر: همان منبع، ص 59
15) توزیع طلاق در تهران در سال 1365، ادارهآمار قضایى دادگسترى جمهورى اسلامى ایران
ندای صادق، سال دوم شماره 6 - تابستان 1376
۱۳۸۵/۱۱/۲۱ ۱۱:۵۹ شناسه مطلب: 2619
علی زینتی
چکیده:
بهترین راه شناسایی یک پدیده، مطالعهی فرانگر و بررسی در محملهای گوناگون است. شناخت همهجانبه و کشف فلسفهی ازدواج نیز میسّر نمیباشد، مگر در پرتو تطبیق و مقایسه. یکی از ابعاد مؤثر و حایز اهمیت این تطبیق، مقایسهی ازدواج در دو آیین آسمانی اسلام و مسیحیت است. از این رو نوشتار حاضر، به بررسی تطبیقی علل و چرایی، جایگاه و اهداف ازدواج در اسلام و سپس در مسیحیت میپردازد و در آخر یافتههای حاصل را مورد مقایسه قرار میدهد. مهمترین دستاورد این تطبیق عبارت است از اینکه هر دو آیین، تنها راه مشروع تأمین نیاز جنسی، ایجاد نسل پاک و تأمین محبت را در پرتو ازدواج و خانواده میدانند؛ با این تفاوت اساسی که رهبانیت و تجرد نسبت به ازدواج در آیین مسیحیت از جایگاهی ویژه برخوردار است؛ در حالی که در دین مبین اسلام، تجرد و رهبانیت امری کاملاً مردود است و برخلاف مسیحیت عامل تقرب به خداوند محسوب نمیشود؛ بلکه این ازدواج است که زمینهساز تکامل و تقرب الهی خواهد بود.
واژگان کلیدی:ازدواج، اسلام، مسیحیت، عزوبت، رهبانیت، خانواده.
کلام خداوند و سخن وحی نه تنها با پیام و محتوای عالی و نغز خود راهنمای حق جویان و حقیقتطلبان است، بلکه در ارائهی حقایق آیینی و معرفی راه و روش نیز راهنمایی بیبدیل و بیهمتا است. یکی از روشهای قرآن در اعطای بصیرت و ایجاد بینش، مقایسهی دو سوی موضوعات است. آنگاه که قرآن آگاهان را در برابر جاهلان قرار میدهد و استفهام معرفتی ارائه مینماید، همین شیوه از بصیرتآفرینی را به کار میگیرد: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون»(زمر، 9) همچنانکه با مقایسهی نابینا و بینا و اهل ایمان و عمل صالح با انسان بدکار «و ما یستوی الاعمی و البصیر و الذین امنوا و عملوا الصالحات و لا المسئ» (غافر، 58) روشی دیگر جهت نیل به علم و معرفت را به آدمیان میآموزد و در پرتو تطابق و تناظر، حوزههای ناگشودهی معرفت را به روی انسانها میگشاید.
مطالعهی تطبیقی در کنار دیگر روشهای مطالعه، از جایگاه ویژه و منحصر به فردی برخوردار است. روی آورد مستقیم در شناخت یک پدیده و بررسی یک مسئله، محقق و مخاطب را از آگاهی نسبت به ابعاد متعدد موضوع محروم کرده و هر دو را به سطحینگری مبتلا مینماید و در نهایت به از دست دادن فهم عمیق میانجامد ولیکن مطالعهی مقایسهای و تطبیقی، محقق و مخاطب را از حصرگرایی رها ساخته و ابعاد ناپیدای موضوع مورد نظر را در خلال مقایسه فرا روی وی میگشاید.
روش شناسی تحقیق
ـ تعریف مسئله
ـ تحدید دامنهی تطبیق
ـ تبیین دو قطب تطبیق
ـ استقصای وجوه و موارد تمایز و تشابه دو قطب تحقیق در دامنهی تعیین شده
ـ تبیین موارد و مواضع خلاف و وفاق در دو قطب مورد نظر
ـ ریشه یابی موارد وفاق و خلاف
بر این اساس، رئوس مباحث مطروحه در این مطالعه را میتوان اینگونه طبقهبندی نمود:
الف- تبیین مسئله
چنانکه واضح است، اسلام و مسیحیت[i] دو دین برجستهی الهی و آسمانی هستند و هر دو مدعی اصلاح و تربیت بشر و هدایت انسان به سمت کمال و تعالی میباشند و «ازدواج» نیز یکی از عوامل و شاید برجستهترین و موثرترین عامل در رهسپاری انسان به سوی کمال و تعالی است. لذا این دو آیین آسمانی باید در این مورد سخنی و پیامی برای رهروان خود داشته باشند تا از رهگذر ازدواج صحیح و مناسب، مسیر ترقی و کمال را به روی پیروان خود بگشایند؛ چرا که نمیتوان دین و مسلکی را یافت که در مورد مؤثرترین عامل سعادت و کمال آدمی، حرف و سخنی نداشته باشد.
از این جهت، برای آشنائی همه جانبه با اهداف، جایگاه و فلسفهی ازدواج، بهترین محمل مقایسه ومطالعهی تطبیقی، این دو آئین آسمانی است. برخی از سؤالات مطرح شده در مقام تطبیق، به قرار ذیل است:
1- آیا هر دو دین اسلام و مسیحیت به یک اندازه به ازدواج اهمیت میدهند؟
2 - آیا هر دو دین از یک دیدگاه به ازدواج نگاه میکنند و از آن یک تعریف و جایگاه ارائه میدهند؟
3- آیا هر دو دین بر اساس یک راهکار از این عامل برای سعادت بهره میگیرند؟
4- آیا هر یک با هدفی خاص به ازدواج روی میآورند و هدف مخصوص خویش را تعقیب میکنند یا اهداف یکسان و مشترک دارند؟
5- آیا وظایف و کارکردهایی که برای ازدواج بیان میشود و از آن انتظار میرود، در هر دو دین اسلام و مسیحیت یکسان است یا تفاوت دارد؟
ب- تعیین دامنهی بحث در محدودهی تطبیق و مقایسه
اسلام و مسیحیت همانند دیگر ادیان الهی، مجموعهای متشکل از عقاید، معارف، احکام و مقرّرات میباشند. افزون بر این، هر یک از بخشهای فوق، خود از قلمرویی وسیع برخوردارند. از آنجا که نوشتار حاضر، در صدد انجام یک تحقیق مقایسهای است، در ابتدا باید معین شود که در موضوع مورد بحث، چه بخشی از مباحث ازدواج در اسلام و مسیحیت با هم مقایسه میشوند؛ زیرا ازدواج یک موضوع چند بخشی است و باید محدودهی مقایسه در ذیل بحث مشخص شود:
ـ آیا احکام ازدواج در این دو دین بررسی میشود؟ کدام بخش از احکام؟ احکام عقد یا طلاق و... یا مبانی اعتقادی این دو دین در مورد ازدواج مورد مقایسه قرار میگیرد؟ روشن است که تا محدوده مقایسه معین نشود یا مقایسهای اصلاً صورت نمیپذیرد و اگر هم ممکن گردد، ثمره علمی در پی نخواهد داشت و به جواب سؤالات و حل مشکل منتهی نخواهد شد.
در این نوشتار، منظور از اسلام، همانا قرآن کریم، احادیث و روایات اولیای دین میباشد و مقصود از مسیحیت، کتاب مقدس و برداشتهای مستند به این کتاب است. لذا در بحث حاضر، به مشترکات مسلمانان توجه میشود و کمتر به اختلاف مذاهب پرداخته میشود؛ همانگونه که در مسیحیت نیز به پراکندگی مذاهب و فرق آن توجهی نکرده و به مشترکات پرداخته میشود و در صورت اختلاف با مذهبی خاص، موضوع اختلاف به طور دقیق بیان میشود.
در اینجا محور اصلی مقایسه «ازدواج» در اسلام و مسیحیت است که مبتنی بر سه بحث ذیل است:
- علل و فلسفهی ازدواج در اسلام و مسیحیت
- اهمیت و جایگاه ازدواج در اسلام و مسیحیت
- اهداف ازدواج در اسلام و مسیحیت
در ابتدا توصیف ازدواج در سه محور فوق از دیدگاه اسلام و سپس همان سه محور از دیدگاه مسیحیت مورد بررسی قرار میگیرد و سرانجام در مقام تطبیق به محورهای ذیل پرداخته میشود:
ـ استقصای نقاط و وجوه اشتراک اسلام و مسیحیت در مورد ازدواج در سه محور معین شده.
ـ استقصای موارد و نقاط افتراق اسلام و مسیحیت در مورد ازدواج در سه محور معین شده.
ـ ریشهیابی موارد وفاق و خلاف اسلام و مسیحیت در مورد ازدواج در سه محور فوق، بر اساس مبانی اعتقادی، زمینههای تاریخی ادله و رویآوردها، روشها و لوازم آن در اسلام و مسیحیت.
ازدواج در اسلام
الف- فلسفه ازدواج در اسلام
از دیدگاه اسلام، ماهیت ازدواج یک قرارداد و پیمان با شرایطی ویژه است. (رک. نجفی، 1365: ج29، صص8-5) این پیمان و قرارداد افزون بر اینکه از استحکام خاص برخوردار است، «میثاقاً غلیظاً» (نساء، 21) دارای یک ارزش و منزلت الهی و خدایی ویژه میباشد و در سطح دیگر قراردادهای اجتماعی قرار نمیگیرد تا صرفاً از قواعد عمومی آن قراردادها پیروی کند. شاید بتوان گفت: قویترین پیمان و مقدسترین قرارداد است که آدمی با اعتماد به آن، والدین و خواهر و برادر خود را رها کرده و راضی میشود با فردی که شناخت زیادی از وی ندارد، هم پیمان شود و همهی دارایی خود را با او به مشارکت گذارد. گویا به همین جهت است که در روایات از این قرارداد به «قلاده» تعبیر شده و هشدار داده شده است که متوجه باشید عنان اختیار خود را به دست چه کسی میدهید. (رک. الحرالعاملی، 1403ق: ج14، ص17) و چه کسی را کنار خود قرار میدهید و شریک مال و دین و اسرار خویش میسازید. (همان: ص14)
اینک باید دید که اسلام این پیمان وثیق را به چه قصدی پی میریزد و بر آن اهتمام میورزد؟ لیکن قبل از بیان علل و فلسفه ازدواج، ذکر یک نکته ضروری است و آن تفاوت «فلسفه و چرایی» با «هدف یا اهداف» است که این دو چه سان در این بحث از یکدیگر منفک شدهاند؟ مقصود از هدف، وضعیت مطلوبی است که به طور آگاهانه سودمند تشخیص داده شده و برای تحقق آن تلاش میشود (اعرافی، 1376: ص5) ولی در «علت یا فلسفه» نسبت به انتخاب آگاهانه، تلاش هدفمند و تأثیر ارادهی انسانی در تحقق آن هیچ توجهی نیست؛ یعنی علت وقوع یک پدیده میتواند عاملی غیر انسانی باشد؛ ولی اهداف همیشه با اراده نیرویی انسانی و هدفدار محقق میشود. در این نوشتار نیـز اهـداف ازدواج با تـلاش انسانهـایی که ازدواج نمودهانـد فـراهم میشـود و باید اینچنین باشد؛ در حالی که وقتی از علل تشریع ازدواج سخن گفته میشود، توجهی به ارادهی انسانی در تأمین آنها نمیباشد؛ به عنوان مثال چه بخواهیم و چه نخواهیم فلسفهی ازدواج، پاسخ به ندای فطرت و تأمین آرامش است.
تشریع ازدواج و ترغیب به آن در اسلام، از یک علت و فلسفهی اساسی و از چندین چرایی فرعی و غیر اساسی برخوردار است. بر این اساس، میتوان این علل را به دو دسته اساسی و فرعی تقسیم نمود:
1- علت اساسی تشریع ازدواج
علت اساسی تشریع ازدواج، پاسخ به ندای فطرت و نیازهای (روحی، روانی، جسمی) طبیعی انسان است. تمام قوانین و مقرّرات اسلام، از زیر ساختهای فطری و طبیعی به ودیعه نهاده شده در نهاد انسان، سرچشمه میگیرند. این قوانین و مقرّرات به شکلی برآورندهی نیازهای فطری و طبیعی انسان هستند و در پرتو این قوانین، سلامت و رشد آدمی تضمین میشود. فلسفهی اساسی و بنیانی ازدواج همانند تمام احکام و مقرّرات آن، پاسخ به ندای فطرت خداجوی انسان است. ازدواج از این روی در اسلام، تشریع و مورد ترغیب قرار گرفته است که میتواند به نیازهای فطری آدمی پاسخ شایسته داده و سلامت و تعالی وی را زمینهسازی نماید. لذا افرادی که از ازدواج روی میگردانند، در واقع به طور ناخودآگاه با فطرت و طبیعت خود به جنگ برخاستهاند. در نتیجه، چون برخلاف فطرت و نیاز طبیعی حرکت میکنند، با دشواری و مشکلات فراوان مواجه میشوند و از مسیر اعتدال و جادهی تکامل و رشد خارج میشوند. (رشید پور، 1376: ص 8)
2- علل فرعی تشریع ازدواج
- تأمین آرامش روح و روان و سکون دل و جان
از جمله علل ازدواج در دیدگاه اسلام، تأمین آرامش و سکون است. «من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و...» (روم، 21)، «از نشانههای خدا این است که از جنس خودتان برای شما همسرانی را آفرید تا در کنار آنها آرامش بیابید.» این آرامش از اینجا ناشی میشود که این دو جنس مکمل یکدیگر و مایهی شکوفایی و نشاط و پرورش یکدیگر میباشند. (مکارم شیرازی، 1368: ج16، ص391)
- حفظ نوع بشر
از دیگر علل تشریع ازدواج در اسلام همانا حفظ نوع بشر در قالب توالد و تناسل سالم و مشروع میباشد. این علت تا به آن حد مورد نظر اسلام است که روایات نقل شده از اولیای دین، فرزندآور بودن را از صفات شایسته زنان برای ازدواج میشمارد (عندلیب، 1422ق: ج1، ص140) و فرزند داشتن را مایه برکت میداند. (کلینی، 1367: ج5، ص474، ح2)
- حفظ دین
ازدواج نوعی تأثیر در تأمین مصونیت از انحرافها، کژیها و لغزشها دارد و همین حالت موجب فراهم شدن جایگاهی متفاوت با قبل برای شخص مزدوج میشود و نوعی، فضیلت، برتری و دوری گزیدن از تخلفات را به همراه دارد و تقید فرد را به فضایل، آداب دینی و معنوی بیشتر میسازد. گویا از همین روی اولیای دین میفرمایند: «کسی که ازدواج کند، نیمی از دین خود را حفظ نموده است.» (الحر العاملی، 1403ق: ج14، ص5) یا در سخنی نورانی و نغز، پیامبر رحمت(ص) میفرمایند: «مردان مجرد را زن دهید تا خدا اخلاقشان را نیک و ارزاقشان را وسیع و جوانمردیشان را زیاد کند.» (مشکینی، 1366: ص14)
- رشد شخصیت و احساس مسئولیت اجتماعی
مسئولیتپذیری و بیرون آمدن از حصار خودبینی و طبیعت فردی و متعهد شدن در برابر دیگران و به دنبال آن فراهم شدن زمینهی رشد اجتماعی، از دیگر علل و فلسفههای تشریع ازدواج است. این تأثیر را در هیچ عمل و رفتار فردی و اجتماعی دیگر نمیتوان سراغ گرفت. انسان تنها در پرتو ازدواج میتواند به شخصیت اجتماعی خود دست یابد و پختگی شخصیت پیدا کند. (مکارم شیرازی، 1368: ج14، ص465) ازدواج اولین مرحلهی خروج از خود طبیعی فردی و توسعه پیدا کردن شخصیت انسان است. (مطهری، 1362: صص252-251) اگر راهی غیر از این برای رسیدن به این مطلوب وجود داشت، به طور یقین اسلام آن را معرفی مینمود. این پختگی جز در پرتو ازدواج و تشکیل خانواده پیدا نمیشود.
ب- اهمیت و جایگاه ازدواج در اسلام
1- محبوبیت ازدواج نزد خداوند
ازدواج از منظر اسلام بسیار پسندیده و مطلوب است و از منظر فقه اسلامی، عملی مستحب و چه بسا مستحب موکد و در برخی موارد واجب شمرده میشود (مشکینی، 1366: ص10) و مانند هر عمل مستحب بر انجام آن ثواب و پاداش دنیوی و اخروی مترتب میشود؛ چرا که مورد طلب و درخواست الهی واقع شده است: «وانکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله و الله واسع علیم» (نور، 32) هر عملی که مورد درخواست اولیای دین واقع شود، نشان از فضیلت و رجحان آن عمل در دیدگاه اولیای دین دارد و از مطلوبیت ذاتی آن عمل حکایت میکنـد. لذا در منظر اسلام، ازدواج عملی مطلوب درگاه الهی و مستحب موکد شمرده میشود و انجام دهندهی آن مستحق ثواب و پاداش الهی است.
2- ازدواج، پیمانی مقدس
در حالیکه برای بیان اهمیت ازدواج، مطلوبیت ذاتی و الزام استحبابی آن در اسلام کفایت مینماید، اما قداست ویژه آن در بارگاه الهی خود شاهد دیگری بر این اهمیت و جایگاه خاص است. به بیانی دیگر، افزون بر الزام الهی در ازدواج که خود به صورت غیر مستقیم از اهمیت ازدواج حکایت میکند، در برابر برخی مکاتب و مذاهب که با نگاهی حیوانی، دنیوی و فرو افتاده به ازدواج مینگرند و فضیلت انسانی را در ترک ازدواج میجویند، اسلام برای ازدواج جایگاهی قدسی قائل است. اسلام ازدواج را از مجموعهی رفتارهای برخاسته از شهوت و تمایلات حیوانی خارج نموده و در پایگاه قدسی خاص، آن را معرکهی فضیلتجویی معرفی مینماید و به انسانها توصیه میکند که فضائل را در این وادی جستجو کنند. لذا ازدواج را موجب آبادانی خانهها میداند و میفرماید: هیچ چیزی نزد خدا محبوبتر از خانهای که با ازدواج آباد میشود، نیست: «ما من شیء احب الی الله من بیت یعمر بالنکاح» (الحرالعاملی، 1403ق: ج14، ص8)
افزون بر روشهای فوق، اسلام در مقام بیان اهمیت ازدواج، از دریچههای مختلف به آن نگاه میکند و بر اساس نقشی که برای ازدواج قائل است، اهمیت و جایگاه آن را گوشزد مینماید. بنابراین، بر پایه نقشهایی که اسلام برای ازدواج در نظر گرفته است، اهمیت ازدواج مشخص میشود.
3- ازدواج، فضیلت بخش عبادتها و اعمال
در اسلام، افزون بر اینکه ازدواج خود عملی ارزشمند و مورد پسند خداوند تلقی میشود، بلکه موجب ارزشمندی دیگر اعمال و به خصوص عبادات افراد نیز خواهد بود؛ یعنی ازدواج سبب میشود عبادت فرد متأهل از فضیلت برتری نسبت به فرد مجرد برخوردار باشد. این برتری گاه بدان مرتبه میرسد که هفتاد رکعت نماز انسان مجرد نمیتواند با دو رکعت نماز انسان متأهل برابری کند: «رکعتان یصلیهما المتزوج افضل من سبعین رکعة یصلیها اعزب» (همان: ج14، ص6، ح1) و حتی اگر فرد مجرد تمام شبها به نماز و روزها را به روزه مشغول باشد، باز هم نمیتواند در فضیلت با دو رکعت نماز شخص متأهل همترازی کند: «الرکعتان یصلیهما رجل متزوج افضل من رجل اعزب یقوم لیله، و یصوم نهاره...» (همان: ص7، ح4) در برخی تعابیر شخص متأهلی که خوابیده است، فقط به عنوان اینکه متأهل است بر انسان مجردی که روزهدار و نمازگزار است، برتری دارد، «المتزوج النائم افضل من الصائم القائم العزب.» (قمی، 1403ق: ج1، ص561)
4- ازدواج، مایه برکت و موجب خیر
از جمله تعابیر رسا و نغز اسلام در بیان اهمیت ازدواج، همانا بیان ثمرات و فواید مادی و معنوی مترتب بر آن است. با این روش، هم جایگاه ازدواج را نزد خداوند بیان میکند و هم انسانها را به انجام آن ترغیب مینماید. بر همین اساس، در مکتب اسلام، ازدواج مایهی فزونی رزق و روزی و سبب زیادی ثروت معرفی شده (همان: صص25-24، ح3؛ عندلیب، 1422ق: ص190) و موجب به تاخیر افتادن مرگ و بلندی عمر، دانسته شده است. (مجلسی، 1403ق: ج5، ص311) به هنگام ازدواج ابواب آسمان گشوده و رحمت الهی به زمین فرو میریزد.
5- ازدواج، سیرهی عملی انبیا و اولیای دین
همانگونه که در بین انسانها مرسوم است، از جمله راههای نشان دادن اهمیت یک عمل و ترغیب مردم به انجام آن به عنوان یک الگوی اجتماعی، انجام آن عمل توسط انسانهای برجسته و شاخص آن جامعه همانند معلمان، مربیان، متولیان و حاکمان است. در اینجا هم اسلام برای بیان جایگاه ازدواج و ترغیب مردم به آن، اعلام میکند که ازدواج سیره و روش اولیا و انبیا است. اگر شما میخواهید در زمرهی ائمه هدی و حضرات معصومین(ع) باشید، پس همانند آنها عمل کنید و به آنها تأسی نمایید. از این رو، در دین اسلام، پیامبر این آیین حنیف، به مسلمانان گوشزد مینماید که اگر دوست دارید، پیرو سنت و مرام من باشید، ازدواج کنید و توجه داشته باشید که اگر از ازدواج روی گردانید، نمیتوانید از پیروان آیین من باشید: «فان التزویج سنة رسول الله (ص) فانه کان یقول من کان یحب انیتبع سنتی فان من سنتی التزویج» (الحر العاملی، 1403ق: ج14، ص3، ح6) و در کلامی دیگر با صراحت بیشتر ازدواج را سنت خویش قرار داده و ترک آن را خروج از دایرهی سنت نبوی بیان فرمودهاند: «النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی» (مجلسی، 1403ق: ج103، ص220) در برخی تعابیر این اهتمام آنقدر شدت پیدا میکند که پیامبر خدا میفرماید: «هر که میخواهد بر فطرت من (دین فطری) باشد، باید طبق سنت من رفتار کند، یکی از سنتهای من ازدواج است.» (مشکینی، 1366: ص21) گویا ازدواج نکردن برابر با خروج از فطرت و دین رسول خاتم(ص) است.
ج- اهداف ازدواج از دیدگاه اسلام
اسلام در پرتو تشریع ازدواج، اهداف و انتظاراتی را تعقیب مینماید و از مزدوجین نیز توقع و انتظار دارد تا این اهداف را فراهم آورند. به بیانی دیگر، در اسلام افزون بر اینکه ازدواج به خودی خود میتواند هدف قرار بگیرد و به تعبیری مطلوبیت ذاتی دارد، از مطلوبیت غیری نیز برخوردار است و برای رسیدن به اهدافی خاص مورد ترغیب و تشویق قرارگرفته است. از مردان و زنانی که با هم پیمان همسری میبندند، میخواهد در مسیر این پیمان الهی و آسمانی، به این مقاصد و اهداف لباس تحقق بپوشانند. از دیدگاه اسلام با فراهم آمدن این اهداف، هم زمینهی شکوفایی توان نهفته و استعداد بالقوه در نهاد انسان مهیا میشود و هم ذخیرهای گران و سرمایهای بیپایان و جاودان (مانند تربیت نسل پاک و فرزند صالح) به بشریت ارزانی میشود. لذا اگر ازدواجی به اهداف بیان شده نرسد یا مسلمانان مزدوج، این اهداف را فراهم نیاورند، نه تنها زمینهی شکوفایی استعداد به ودیعه نهاده را تباه کردهاند، بلکه سرمایهای جاودان را برباد دادهاند؛ در حالیکه اسلام به هیچ یک از این دو خسران رضایت نمیدهد. بر ایـن اسـاس مشاهده میشـود، اسـلام در شـرایط انتخاب همسـر، آیین ازدواج و...، توصیههایی را ارائه مینماید که تمام این دستورات و توصیهها به منظور رسیدن به این اهداف بیان شدهاند. شدت اهتمام اسلام به رعایت این دستورات وتوصیهها نشانهی آن است که اسلام هرگز به از دست دادن این اهداف رضایت نمیدهد و نمیپسندد که ازدواجی انجام پذیرد، ولی اهدافش تأمین نشود.
تذکر این نکته خالی از فایده نیست که اسلام با بیان اهداف تعریف شده برای ازدواج، مسلمانان را از برخی اهداف نابجا و ناپسند برحذر میدارد و سخت هشدار میدهد که مبادا برای رسیدن به اهدافی غیر از آنچه بیان شد یا به غرض نیل به اهدافی که با فلسفه و جایگاه ازدواج در تعارض است، به سراغ ازدواج بروند.
پس اسلام از ازدواج، اولاً اهدافی خاص و معین را تعقیب مینماید و برای نیل به اهداف مطلوب در مراحل مختلف انجام ازدواج تدابیری را اندیشیده است و با توجه به شدت اهتمام به این تدابیر و توصیهها هرگز به از دست دادن این اهداف رضایت نمیدهد. ثانیاً، اهداف ناثواب و نابجا را مردود میشمارد و مسلمانان را از این گونه ازدواجها که به این نوع اهداف ختم میشود، منع میکند.
در بررسی متون دین اسلام، اهداف ازدواج به دو دسته تقسیم میشوند: اهداف مستقیم و بدون واسطه و اهداف غیرمستقیم و با واسطه. اهداف مستقیم ازدواج که در ذیل آن، اهداف غیر مستقیم قرار دارند، به قرار ذیل است:
1- تشکیل خانواده
از جمله اساسیترین اهداف اسلام از ازدواج، تشکیل خانواده است. اسلام با تعیین این هدف، به مسلمانان این پیام را تفهیم میکند که تمام علل و چراییهای ازدواج مانند پاسخ به نیازهای روحی، روانی، شناختی و جسمی و حفظ نوع بشر و تولید نسل سالم و پاک و... باید در چهارچوبی تعریف شده و در قالب کانونی به نام خانواده تأمین و فراهم شود.
پس خانواده آن کانون محبت، عاطفه و لطفی است که با ازدواج پیریزی میشود و از محبوبترین و عزیزترین کانونها نزد خداوند است که هرگز بنایی با این جایگاه ویژه و رفیع بنا نشده است: «ما بنی فی الاسلام بناء احب الی الله ـ عزّوجلّ ـ و اعز من التزویج.»
اگر ازدواجی انجام پذیرد، ولی به تشکیل این کانون مهر و محبت منتهی نشود و صرفاً عقد و قراری بین دو انسان باشد، چنین ازدواجی شاید از دیدگاه عرفی و حقوقی یک ازدواج صحیح باشد، ولی از دیدگاه اسلام - به ویژه تربیت اسلامی- ازدواجی مطلوب و مورد پسند نیست؛ هر چند به تولید نسل و بر آوردن برخی نیازهای جسمی و... بیانجامد.
با این بیان مشخص میشود که چرا این هدف از اولین و اساسیترین اهداف ازدواج است؛ چرا که بدون این هدف، تأمین دیگر اهداف، ناممکن است یا به صورت ناقص فراهم میشود. اندکی تأمل در این معنا، آن را از اثبات بینیاز میسازد. واضح است که اسلام به هیچ یک از این دو رضایت نمیدهد.
اسلام، خانواده را به عنوان یک هدف واسطهای در نظر میگیرد تا در پرتو آن به اهداف بعدی خود نایل آید. در واقع از دیدگاه اسلام تنها با تشکیل خانواده میتوان به اهدافی خاص دست یافت و هیچ مسیری برای رسیدن به آن اهداف، جز از طریق خانواده وجود ندارد. به عنوان مثال، تأمین محبت و مودت، یکی از اهداف اسلام از ازدواج است؛ اما این هدف به صرف ازدواج و تنها از طریق این قرارداد و پیمان به دست نمیآید. از دیدگاه اسلام، محل ارزانی نمودن محبت و مودت تنها کانون گرم خانواده است. اگر اسلام به محبت فرزندان اهمیت میدهد و بوسیدن آنان را موجب رحمت و حسنه میشمارد (رک. عندلیب، 1422ق: ج1، ص162، ح342)، آن را در کوچه و برزن نمیجوید؛ بلکه در کانون خانواده تعقیب مینماید. در اینجا نکتهای اجتماعی قابل ذکر است که اگر اسلام به محبت بر ایتام اهتمام دارد و مسلمانان را به آن ترغیب مینماید، هرگز آن را جز از طریق خانواده نمیطلبد. هر مسلمانی از نظر اخلاقی، موظف است یتیمی را در خانه و خانواده خود تربیت کند و در خانواده به او محبت نماید؛ نه آنکه در خیابان با مشاهدهی یک یتیم دست ترحم بر سر وی بکشد. بیتردید، این شکل یتیمنوازی، ضررش بیش از نفع آن است و آن نوازش از صد نیش زبان برای آن یتیم دردناکتر است. یتیمخانه ساختن، تحفهی فرهنگ غیر اسلامی است که دامنگیر مسلمانان شده است.
چنانکه بیان گردید، خانواده خود در پرتو ازدواج تشکیل میشود و از جمله اهداف بیواسطه ازدواج، تشکیل خانواده است. اما اهداف با واسطهی ازدواج به قرار ذیل است:
- محبت و مودت نسبت به همسر و فرزندان
قرآن کریم با انتساب «آرامش و سکون» به ازدواج، آن را هدف مستقیم ازدواج بیان مینماید: «خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیهاً ...» (روم، 21) بر طبق این معنا، هدف از ایجاد زوجیت با همسرانی از جنس خود، همانا «آرامش و سکون» است؛ ولی آنگاه که از«مودت و رحمت» به عنوان اهداف بعدی نام میبرد، آنها را در یک ظرف ارتباطی میجوید و لذا با لفظ «بینکم» این هدف را بیان میکند. از این شکل بیان میتوان به دست آورد که «آرامش و سکون» هدف مستقیم و «محبت و مودت»، هدف غیر مستقیم ازدواج هستند و در یک شکل ارتباطی خاص، به نام خانواده تعقیب میشوند. پس «مودت و محبت» نیز از جملهی اهداف ازدواج هستند که در قالب روابط خانوادگی (بینکم) قرار میگیرند.
اسلام تنها به نیازهای جسمی انسانها توجه ندارد، بلکه به نیازهای روحی، روانی و معنوی انسانها نیز توجه دارد. یکی از این نیازها، نیاز به محبت و مهربانی است. این نیاز را اسلام در خانواده تأمین مینماید. لذا از جمله اهداف مستقیم ازدواج، تشکیل خانواده و از جمله اهداف با واسطهی آن، تأمین محبت، مهربانی و مودت همسران و فرزندان نسبت به یکدیگر و دیگران است. این اهداف باید در فضای خانواده فراهم شود. اگر خانواده به بر آوردن این نیاز اقدام نمود، جامعه لبریز محبت میشود و هرگز دچار کمبود و کاستی در محبت نخواهد شد و از تمام مفاسد این کاستی در امان خواهد ماند.
- تولید مسلمان کارآمد
در ابتدا لازم به یادآوری است که پرورش نسل پاک و برخوردار از طهارت، هدف مستقیم ازدواج است و برای رسیدن به آن، ازدواج تنها راه است تا در پرتو عقدی شرعی، نسلی پاک و سالم تولید شود؛ لذا این هدف جزء اهداف مستقیم ازدواج بیان میشود. اما اسلام تنها به تولید کمی مسلمانان فارغ از فاکتورهای کیفی بسنده نمیکند؛ بلکه درصدد پرورش انسانهایی آگاه و کارآمد است و این هدف همانند اهداف پیشین تنها از رهگذر خانواده به دست میآید؛ چرا که عواملی بیش از ازدواج در رسیدن به آن نقش دارند و ازدواج تنها زمینهساز آن است. براین اساس مشاهده میشود که اسلام برای رسیدن به این هدف، مسئولیتهای فراوانی را بر عهدهی خانواده میگذارد. بیتردید هر مسئولیت سپاری برای رسیدن به هدفی انجام میگیرد. در اینجا نیز این مسئولیتها به منظور نیل به «تولید نسل آگاه و مسلمان کارآمد»، بر عهدهی خانواده نهاده شده است. از جملهی مسئولیتهای سپرده شده به خانواده، همانا دانش آموختن (نک. عندلیب، 1422ق: ج2، ص31، ح1619)، قرآن آموختن (نک. همان: ج1، ص502، ح1482)، آموزش عقاید، احکام و مقررات دین (نک. همان: ج2، ص29، ح1608)، حرفهآموزی (همان: ج2، ص33، ح1628) آموزش آداب و سنن مسلمانی (همان: ج2، ص85، ح1789) و... است. گرچه امروز، برخی از این وظایف را دولت یا نهادهای دیگر اجتماعی بر عهده دارند، ولی این موجب سلب مسئولیت از خانواده نمیشود. لذا با وجود تعهد این سازمانها و نهادها، در صورت عدم فراهم شدن اهداف فوق، خانواده مسئول شناخته شده و مورد مؤاخذه قرار میگیرد. همچنان که اگر این نهادها آموزشهای فوق را بر اساس منابع و آموزههای اسلام ارائه نکنند، خانواده مسئول خواهد بود. مقصود آن است که این آموزشها به هدف تولید مسلمان آگاه و کارآمد منتهی شود وگرنه ضرورتی برای سنگین ساختن بار مسئولیت خانواده وجود ندارد.
با انجام این مهم، اهداف بعدی همانند: شکوفاسازی استعدادها، ایجاد روحیهی تعاون، همکاری، همدلی و همراهی، تأمین سعادت فردی، پرورش حس مسئولیتپذیری، رشد و تکامل شخصیت انسانی، هدایت به حق و حقیقتطلبی که خود از اهمیت خاصی در دیدگاه اسلام بر خوردار است، نیز فراهم میشود. پس اسلام هیچ هدفی را فراموش نکرده و در پرتو خانواده به تمام اهداف خود از ازدواج دست مییابد. به این ترتیب و بر این اساس، جایگاه اهداف و ارتباط و تعامل آنها با یکدیگر و تأثیر و تأثر آنها نیز معین میشود که اسلام احساس تعهد را در برابر دین، ارزشهای دینی و انسانی میخواهد، همانگونه که رشد و تکامل انسان و شکوفاسازی استعدادها، همدلی و تعاون و... را فارغ از تعهد دینی نمیجوید. اسلام اهداف خود را از ازدواج، که همان تربیت انسان کامل کار آمد مسلمان است، در خانواده، آن هم در خانوادهای بناشده بر پایهی تعالیم اسلام میطلبد.
2- پرورش نسل سالم و پاک
از جمله اهداف مهم و خطیر اسلام از ازدواج، پرورش نسل سالم و پاک است. اسلام اگر خواهان بنای مدینهی فاضله میباشد که اینگونه نیز هست و اگر در اندیشه سعادت جامعهی انسانی است که اینچنین میباشد و اگر... این مهم جز با تربیت انسانهای سالم و پاک ممکن نمیشود. بنابر اندیشهی اسلام، هرگز بیوجود انسانهای سالم و پاک، نمیتوان جامعهی پاک بنا نمود و مدینهی فاضله پیریزی کرد و جز از رهگذر ازدواج، نمیتوان به این آمال رسید. تنها ازدواج مطابق با قوانین و شرایط اسلام است که میتواند این انتظار را برآورده سازد.
به منظور رسیدن به این هدف، اسلام شرایط خاصی را برای ازدواج در نظر میگیرد. این شرایط بسیار متنوع است؛ چرا که به واسطهی اهمیت این هدف، اسلام حتی شرایط تغذیه، حالات روحی و... موثر را از نظر دور نداشته است؛ لذا به رعایت برخی امور و اجتناب از بـرخی عوامل موثـر دیگر توصیه مینماید. (الحر العاملی، 1403ق: ج14، صص50-68) به عنوان نمونه، اسلام از ازدواج با فرد شراب خوار و بد اخلاق، کم خرد و احمق نهی مینماید. (همان: صص59-53) قابـل توجه اسـت که در بـرخی از اسناد اسلامی توصیه شده است که اگر با این افراد تن به ازدواج دادید، از آنها بچهدار نشوید. (رک. همان: ص57 ، باب 34) این توصیه از طرف منابع اسلامی نشان میدهد که این شرایط حداقل به منظور تولد نسل سالم و پاک مورد نظر اسلام قرارگرفته است. همچنان که در برخی اسناد، به این هدف عالی ازدواج توجه صریح شده و به شرافت خانوادگی به عنوان یک شرط اساسی مینگرد و میفرمایند: «تزوجوا فی الحجر الصالح، فان العرق دساس»، «با خاندانی صالح ازدواج کنید، زیرا عرق (ژن) دساس و بسیار تأثیرگذار است.» (طبرسی، بیتا: ج1، باب 8 ، ص373)
3- حفظ عفت و حیای فردی و اجتماعی
توجه به صفات برجستهی انسانی و زمینهسازی به منظور تأمین آنها، از جملهی اهداف مهم و خطیری است که اسلام از طرق مختلف در صدد تأمین آنها است. عفت و حیا از جملهی این صفات میباشند که یکی از راههای تأمین این صفات و سجایا، ازدواج است. اسلام با تشریع و تبلیغ ازدواج، به دو شکل مسیر نیل به این هدف را هموار میسازد: یکی از این جهت که ازدواج را بهترین و طبیعیترین راه تأمین نیازهای جنسی معرفی میکند. اسلام با ابراز این اندیشه نه تنها به ازدواج به عنوان عملی پست نگاه نمیکند، بلکه آن را عملی با ارزش، مقدس و شایستهی ثواب تلقی مینماید و با ارائهی این گونه تلقی از ازدواج، مسیر صحیح پاسخ به نیازهای جنسی را معرفی و ترویج میکند تا آدمی را از پرتگاه رفتارهای جنسی بیضابطه دور ساخته و به این نوع رفتار او نظم و قانون بخشد و از رهگذر قانونمندسازی رفتارهای جنسی، عفت و حیا را به جامعهی بشری ارزانی نماید. مسیر دومی که اسلام برای رسیدن به هدف عفت عمومی پیش میگیرد، همانا تشریع قوانین خاص در محدودهی درونی ازدواج است. یعنی اگرچه ازدواج را مسیر نیل به عفت و حیا میداند، ولی به گونهای ازدواج را ترویج و تشریع نمیکند که خود تهدیدی برای عفت اجتماعی محسوب شود و افراد هرزه در قالب ازدواج به اهداف زشت خود برسند و عفت عمومی را به یغما برند. در واقع، اسلام با پیش گرفتن مسیر تعادل نه راه ازدواج صحیح را به روی نیازهای بشر بسته است تا به بیراهه رود و عفت را پایمال سازد و نه با نگاه افراطی به ازدواج، خود ازدواج را وسیلهای برای بی عفتی قانونی دیگران قرارداده است تا در قالب ازدواج به اهداف پلید خود برسند.
4- تأمین آرامش و سکون دل
آرامش بخشیدن به نهاد ناآرام و دل بیقرار انسان، نیازمند ارتباط با جنس مخالف است که اسلام آن را با ازدواج برای افراد تأمین مینماید. آدمی در مراحل مختلف حیات خود به مرحلهای میرسد که افزون بر نیازهای جسمی و جنسی، خود را نیازمند ارتباط با جنس مخالف میبیند. این نیاز به گونهای است که حتی با ارضای نیاز جنسی هم برطرف نمیشود و آدمی حتی در حالیکه به تمایلات جنسی او پاسخ قانع داده شده است، باز هم احساس کمبود ارتباطی و همنوایی با جنس مخالف را دارد. این نیاز، در برخی مواقع، آنقدر شدید میشود که تمرکز و آرام و قرار را از دل انسان سلب مینماید. تنها عاملی که میتواند به این انسان بیقرار، آرامش بخشد و وی را به ساحل امن سلامتی روحی و روانی مسکن دهد، ازدواج است. اسلام هم یکی از اهداف ازدواج را پاسخ به این نیاز درونی معرفی مینماید و تأمین آن را از جملهی آیات و نشانههای خداوند میشمارد: «و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها...» (روم، 21) «از نشانههای خداوند این است که همسرانی را از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار هم آرامش یابید.»
آرامش و سکون، نیاز همیشگی انسانها است. انسان جز در ظرف روانی آرامش و قرار، قادر به انجام فعالیت نیست و تنها در این صورت میتواند به اهداف خویش برسد و حتی وجود خویش را حفظ نماید. چه روی دیگر سکهی آرامش و قرار، اضطراب و آشوب است. دل آشوبزده و انسان مبتلا به اضطراب، سلامت خود را در معرض تهدید میبیند تا چه رسد که در پی اهداف زندگی خود برآید. آدمی هیچگاه از اضطراب استقبال نکرده و همیشه از آن گریزان است؛ چرا که آن را بزرگترین تهدید برای خود میداند. اسلام با تشریع ازدواج و تأمین آرامش و قرار، بزرگترین خواستهی بشر را به او هدیه داده است. با تأمین «آرامش و سکون»، کلید سلامت روح و روان در اختیار آدمی قرار میگیرد و مسیر تکامل و تعالی به روی وی باز میشود.
اهداف مذموم ازدواج از دیدگاه اسلام
اسلام تنها به بیان اهداف مثبت و مورد پذیرش ازدواج نمیپردازد، بلکه در کنار بیان اهداف عالی ازدواج، مسلمانان را از ازدواج به منظور رسیدن به برخی اهداف نامناسب و زشت بر حذر میدارد. براین اساس، اسلام ازدواجهایی را که به منظور کسب مال و ثروت، فخرفروشی، خودنمایی، رسیدن به موقعیت و منزلت اجتماعی و دنیوی و صرفاً ارضای غریزهی جنسی انجام میپذیرد، سخت نکوهش مینماید. به این ترتیب میتوان گفت که اسلام تنها با نظر ایجابی به ازدواج نگاه نمیکند و تنها به بیان اهداف ایدهآل ازدواج اکتفا نمینماید، بلکه از ازدواج به قصد رسیدن به اهداف ناپسند و نادرست نیز ممانعت مینماید و به مسلمانان توصیه میکند که تنها به منظور رسیدن به اهداف مقدس و متعالی بیان شده به سراغ ازدواج بروید و به آنها هشدار میدهد که اگر به منظور آن اهداف مطرود ازدواج کنید، به آن اهداف نمیرسید و اگر هم آنها تأمین شوند، سعادتآفرین نیستند و موجب گرفتاری خواهند بود.
ازدواج در مسیحیت
قبل از توصیف و تبیین فلسفه و بیان اهمیت و اهداف ازدواج در آیین مسیحیت، توجه به سه نکته ضرورت دارد:
الف)- در این بررسی، همانگونه که در توصیف اسلام گذشت، به نظریه و دیدگاه دینی مسیحیت در خصوص ازدواج به عنوان دین الهی پرداخته میشود و به فرهنگ رایج و آداب و رسوم متداول در بین مسیحیان در ازدواج توجه نمیشود. به بیان دیگر، آنچه در این نوشتار به تطبیق و مقایسه گذارده میشود، فرهنگ رایج و آداب و رسوم بومی و اجتماعی متداول و مرسوم در جامعهی مسیحی نیست؛ بلکه آموزههای برگرفته از منابع اصیل و متون قابل استناد مسیحیت میباشد که با تعالیم برگرفته از متون اسلامی مقایسه میشود.
ب)- در این موضوع، مقایسه صرفاً بر مبنای آموزههای مستند به متون دینی صورت گرفته و تحلیل تحلیلگران و پژوهشگران در مورد متون اسلامی و مسیحیت، مبنای تطبیق قرار نگرفته است و بر پایه تحلیلهای انجام شده تطبیق انجام نمیشود؛ لذا تطبیقها بر اساس معارف برگرفته از منابع دینی انجام میگیرد.
ج)- در بررسی نظریه اسلام، ابتدا به فلسفه و علل ازدواج پرداخته شد؛ ولی در بررسی دیدگاه مسیحیت، اهمیت و جایگاه ازدواج بر مبحث علل و فلسفه ازدواج مقدم گردید. این اختلاف در بررسی، محصول مقایسه و تطبیق است که جدای از آشنایی با جایگاه ازدواج در مسیحیت نمیتوان به سراغ علل و فلسفهی آن رفت؛ زیرا در سطور بعدی روشن خواهد شد که مسیحیت بعد از ناتوانی در حفظ طهارت و پاکی، ازدواج را تشریع مینماید و ازدواج در این آئین از یک جایگاه دست دومی برخوردار است.
الف- اهمیت و جایگاه ازدواج در مسیحیت
1- تقدیس ازدواج
مسیحیت با معرفی ازدواج به عنوان یکی از آیینهای مقدس و شعائر دینی، جایگاهی خاص برای ازدواج قائل است. در الاهیات مسیحی شعائر دینی آدابی هستند که به واسطهی آنها فیض خداوند از طریق نامرئی به انسان میرسد. (مولند، 1381: ص37) نزد مسیحیان شعار مذهبی عبارت است از یک عمل محسوس که به موجب تأسیس الهیاش تنها شکل و صورت نیست؛ بلکه چیزی است که در نجات و تقدس انسان اثر دارد. (همان: ص66) هر شعاری یک شکل مرئی و محسوس از فیض نامرئی به شمار میرود. مسیحیان کاتولیک رم، هفت شعار را به رسمیت میشناسند که ازدواج یکی از آن شعائر است.[ii] آن هفت شعار عبارتند از: تعمید، توبه، تایید (تثبیت ایمان)، عشای ربانی، تدهین نهایی، اعتراف و ازدواج. از بین این گروه شعائر، پنج شعار اول، برای سلامت روح هر فرد مسیحی انجام میشود؛ در حالیکه دو شعار اخیر، یعنی اعتراف و ازدواج برای خدمت به کلیسا و تشکیل خانواده انجام میپذیرد. (همان: صص67-66)
ازدواج مقدس[iii] تنها شامل تشریفات ازدواج که صرفاً عمل تقدیسی است، نمیشود؛ بلکه پیمان میان زن و شوهر و اموری را که ازدواج با آنها تکمیل میشود را نیز شامل میشود. از نظر تاریخی، مدرک ازدواج به عنوان یک آیین مذهبی، به کتاب مقدس برمیگردد که از آن به «سر عظیم» تعبیر میکند.[iv] سر عظیم به ارتباط میان زن وشوهر اشاره دارد. زندگی زناشویی صفت شعاری خود را از این عقیده گرفته است که نمونهای زمینی از یک حقیقت آسمانی است. (همان: ص80)
بر این اساس، ازدواج در مسیحیت یک پدیده طبیعی و صرفاً عملی دنیوی و انسانی تلقی نمیشود؛ بلکه جایگاهی آسمانی و برتر از حیات دنیوی دارد. شاید بتوان گفت که ازدواج در مسیحیت تنها برآورنده نیازهای مادی نیست و به قصد رسیدن به این هدف یا به منظور تأمین اغراض دنیوی ـ تا چه رسد به اهداف غریزی و حیوانی ـ انجام نمیپذیرد. البته پروتستانها معتقدند، این شعائر جزء ضمائم گزینشی در زندگی مسیحیـان اسـت که هـر کـس بخواهـد میتوانـد آنها را بپذیـرد یا رهـا کنـد. چـون پروتستانها به نیت بیش از عمل اهمیت میدهند، معتقدند رستگاری موهبتی است که از جانب خداوند اعطا میشود نه از راه برگزاری شعائر مقدس مانند ازدواج. (مکآفی برون، 1920م: ص285)
2- ازدواج اتحادی دایم و ناگسستنی
در مسیحیت، ازدواج نشانهی محبت خداوند به بشریت است و به وسیلهی این عمل، زن ومرد اتحادی مقدس و غیر قابل انفصال بر قرار میکنند. در واقع، در مسیحیت ازدواج عبارت است از یکی شدن محبت دو شخص که با یکدیگر برای زندگی مشترک همراه با امانتداری متقابل و همکاری متعهد میشوند.(همان: ص286) مسیحیان هنگام ازدواج متعهد میشوند که یکی شدن مرد و زن را نشانهی آشکاری برای محبت خدا به بشر و محبت مسیح به شاگردانش قرار دهند. به همین علت، مسیحیان ازدواج را التزام و تعهد در طول زندگی میشمارند و با طلاق و تجدید فراش در زمان حیات همسر مخالفند. (میشل، 1377: ص95)
در مسیحیت، دو عنصر ماهیت ازدواج را فراهم میآورد؛ قداست آسمانی و الهی و ناگسستنی بودن پیمان منعقد شده. پس ازدواج در مسیحیت یک نوع پیمان دایم و تعهد پایدار آسمانی است که نشان از محبت خداوند دارد. این تعهد آسمانی و الزامآور، هرگز قابل گسستن و نقض نیست. در انجیل، طلاق زن و ازدواج مجدد زن، در حکم زنا به شمار میرود. در انجیل متی پیرامون طلاق چنین آمده است: هر کس زن خویش را بدون آن که خیانت از وی دیده شود، طلاق دهد و آن زن هم دوباره شوهر کند، آن مرد مقصر است، چون باعث شده، زنش زنا کند و مردی هم که با این زن ازدواج کرده، زناکار است. (وکیلی، 1375: صص48-47)
3- تجرد عامل تقرب به خدا
اگرچه ازدواج در مسیحیت پدیدهای مقدس محسوب شده و سرّ عظیم نامیده میشود، اما در برابر آن عزوبت و تجرد و دوری گزیدن از ازدواج امری پسندیدهتر است. شخص مجرد، با تمام توان به خدمت خداوند میرسد و با کم کردن مشغلههای دنیوی و زندگی، خود را شبیه عیسی (ع) و مریم مقدس (ع) میسازد. (پطرس، 1882م: ص345)
بنابر دیدگاه انجیل، ازدواج تنها وسیلهای جهت دفع شهوت و جلوگیری ازمعصیت است و خود ارزشمند نیست. اگرچه از ازدواج به عنوان آیین مقدس یاد میشود، ولی این قداست ذاتی ازدواج نیست؛ بلکه نگاه به ازدواج به عنوان وسیله ای جهت حفظ پاکی و تامین نیازهای جسمی است. لذا در صورت آلودگی به حرام، ازدواج مستحب میشود وگرنه اگر کسی بتواند شهوت خود را کنترل کند، بهترین عمل عزوبت، بتولیت و عدم ازدواج است. چون عزوبت نزد خداوند، از ازدواج بهتر است. پس برای افرادی که نمیتوانند پاکی و طهارت خود را حفظ کنند و آلوده میشوند، ازدواج خوب است؛ ولی اگر ازدواج نکنند، خوبتر است؛ چون در ازدواج، انسان به فکر ارضا و تحصیل رضای همسر است؛ درحالیکه شخـص غیر متـزوج پیوستـه در پی تحصیـل رضـای پروردگار است. (سکری سرور، بیتا: ص68)
در این رابطه به بعضی از بیانات «پولس» اشاره میشود:
ـ «اما دربارهی آن چه به من نوشته بودید، مرد را نیکو آن است که زن را لمس نکند؛ لکن به سبب زنا هر مرد زوجه خود را بدارد، ... به مجردین و بیوه زنان میگویم که ایشان را نیکو است که مثل من بمانند، اگر پرهیز ندارند، نکاح کنند؛ زیرا که نکاح از آتش هوس بهتر است.» (رساله اول پولس به قرنتیان،7/10-1)
ـ «شخص مجرد در امور خداوند میاندیشد که چگونه رضامندی خداوند رابجوید و صاحب زن در امور دنیا میاندیشد که چگونه زن خود را خوش سازد.» (همان:40-
7/32)
به بیان دیگر، اصل اساسی آن است که آدمی رهبانیت پیشه کند (چه مرد و چه زن)؛ ولی از آنجا که این کار غیر ممکن است، ازدواج اجازه داده شده است. از باب جمع بین ارزش بودن رهبانیت و ضرورت حفظ خود از گناه، ازدواج با یک نفر مباح دانسته شد؛ یعنی رویآوری به ازدواج فقط برای پاسخ به ضرورتی است که از راه عزوبت نمیتوان آن را فراهم نمود؛ چه گزینهی اول عزوبت است؛ لذا در بهرهمندی از ازدواج باید به قدر ضرورت اکتفا نمود؛ چرا که ازدواج راه فرار از آتش هوس دانسته شده است، (رک. رساله اول پولس به قرنتیان، 7/10-1) نه مسیر رسیدن به ملکوت و آدمی برای فرار از آتش خلق نشده بلکه برای رسیدن به کمال - ملکوت- به دنیا آمده است. بر این اساس، در این مسیر فرعی یعنی ازدواج دیگر تعدد و تجدید راه ندارد و برای هیچیک از زن و مرد ازدواج مجدد ممکن نیست؛ مگر آنکه یکی از دو زوج بمیرد و طلاق در صورتی ممکن میشود که یکی از دو زوج از مسیحیت خارج شود. (شبلی، 1993م: ج2، ص 198) بر اساس احکام و مقررات ازدواج در مسیحیت، باید زوجین هر دو مسیحی باشند تا بتوانند با هم ازدواج کنند و لذا اگر بعد از ازدواج یکی از آن دو از مسیحیت خارج شود، باید از هم جدا شوند. (سکری سرور، بیتا: ص69)
به عقیده برخی مجامع[v]، کسیکه اقدام به ازدواج میکند، طریق راحت و آسانی را که اغلب مردم برمیگزینند، انتخاب کرده است؛ اما کسی که عفت پیش میگیرد، راه برتر و سزاوارتری را برگزیده و همانند ملائکه شده است. کسی که ازدواج میکند سزاوار سرزنش نیست؛ لکن از آن نعمتی که با عفت به آن میرسد دور میماند. راه عزوبت، کوتاهترین راه رسیدن به ملکوت است. حتی در مجامع بیان شده که ازدواج مانع ورود به ملکوت خداوند است. (سکری سرور، بیتا: ص69) با عنایت به این سخن، مقدس شمردن ازدواج در مسیحیت هرگز به معنای ارزش ذاتی ازدواج نیست. ارزش ذاتی و اساسی برای عزوبت است و چون با عزوبت میتوان به ملکوت رسید نه با ازدواج، ازدواج وسیلهای است جهت فرار ازآتش هوس نه تامین اهداف عالی و لذا عزوبت انتخاب خواص و برگزیدگان است وعموم مردم چون از عزوبت عاجزند به ازدواج روی میآورند.
ب- فلسفه ازدواج در مسیحیت
1- علت اساسی تشریع ازدواج
- حفظ پاکی و طهارت
بر پایه آنچه گذشت، میتوان گفت که در مسیحیت دو سطح از پاکی مورد نظر است:
- پاکی از زنا و روابط جنسی نامشروع
-پاکی از ارتباط با جنس مخالف؛ هر چند در قالب آیین مذهبی و شعائر دینی همانند ازدواج صورت گیرد.
مقصود اولی و اساسی در دیدگاه مسیحیت، تأمین و حفظ پاکی نوع دوم است. لذا کسی که بتواند خود را بر اساس تعریف دوم، از آلودگی و ناپاکی مصون بدارد و پاکی نوع دوم را برای خود فراهم آورد، هرگز نباید به سراغ ازدواج برود. این گروه که از دیدگاه مسیحیت، انسانهای برتر و برگزیده تلقی میشوند، نیازمند ازدواج نیستند و برای آنها ازدواج تشریع نشده و نخواهد شد تا از علل و فلسفهی آن سخن گفته شود. ازدواج برای افرادی تشریع شده و میشود که نمیتوانند پاکی نوع دوم را برای خود فراهم آورند. از این رو به کشیشان ـ به عنوان برگزیدگان ـ حق ازدواج داده نمیشود. چه دادن حق ازدواج به کشیشان، سبب تصفیه اخلاق عمومی خواهدشد. (دورانت، 1373: ج6، ص26)
بنابراین، ازدواج در مسیحیت، بعد از ناتوانی از تأمین پاکی نوع دوم تشریع شده است و فلسفهی آن، حفظ و تأمین پاکی نوع اول است تا انسانها به زنا و روابط نامشروع مبتلا نشوند. از این رو، بعد از منع کشیشان از ازدواج میگویند، صیغهگیری کشیشان، شورشی بهجا و بر حق، علیه این قانون سخت و خشن است. (همان: صص 27-26)
به بیان دیگر، در مسیحیت ازدواج به خودی خود مطلوب نیست و انتخاب و گزیده اول مسیحیت نمیباشد تا برای خود ازدواج به عنوان ازدواج، فلسفه بیان شود؛ بلکه عزوبت و تجرد که نقطهی مقابل ازدواج است، گزیدهی نخست مسیحیت است. پس بنابر قاعده باید برای عزوبت فلسفه و علت بیان شود نه برای ازدواج. اما از آنجا که عزوبت نمیتواند اهداف دست اول مسیحیت را ـ همانند پاکی از ارتباط با جنس مخالف و رهبانیت ناب ـ تأمین نماید، به سراغ ازدواج میآید تا بلکه بتواند به برخی از سطوح پایینتر اهداف خود دست یابد.
2- علت فرعی تشریع ازدواج
- نجات و رستگاری
در مفهوم شعائر چنین میگویند: شعائر جهت رسیدن فیض خداوند به انسان از طریق نامریی هستند؛ یعنی این شعایر کمک خداوند که برای نجات بشر لازم هستند را به وجود میآورند. (زیبایینژاد، 1382: ص315) ازدواج که یکی از این شعائر میباشد، از این قاعده خارج نیست. لذا مسیحیان معتقدند، شعائر برای نجات و رستگاری ضروری هستند. البته در نحوهی تأثیر این شعائر در رستگاری، اختلاف نظر دارند. کاتولیکها میگویند: بدون بهرهمندی از این شعائر، نجات برای هیچکسی ممکن نیست و برای رسیدن انسان به نجات و رستگاری تشریع شدهاند؛ ولی پروتستانها تأثیر این شعائر را در حد به نمایش در آوردن رستگاری و نجات میدانند یا آنها را در صحه گذاردن بر نجات و رستگاری موثر میدانند و عامل اصلی را ارادهی خداوند میشمارند. (مک آفی برون، 1920م: ص286)
در هر حال، ازدواج برای تأمین نجات و رستگاری انسانها آورده شده است؛ چه انسان خود این تأثیر را به دست خود فراهم آورد یا با وسیلهسازی از خداوند بخواهد که این موهبت را به وی عطا کند.
با توجه به فلسفه نخست و اینکه عزوبت در مسیحیت گزیده و برتر است، قابل ذکر است که راه اول نجات و رستگاری، همانا رهبانیت و عدم ارتباط با جنس مخالف ـ عزوبت و بتولت ـ است و ازدواج راه اول و گزیدهی نخست، جهت رسیدن به رستگاری و نجات نیست؛ حتی اگر در قالب روشهای شرعی و قانونی باشد. بر این اساس، اگر فلسفهی ازدواج، نجات و رستگاری بیان میشود، باز هم به عنوان فلسفه و چرایی دوم است. لذا در فرض ناتوانی از رهبانیت برای رسیدن به رستگاری، ازدواج به عنوان راه بدیل تشریع و به عنوان یک شعار معرفی شده است.
ج- اهداف ازدواج از دیدگاه مسیحیت
در نزد مسیحیان، ازدواج اهداف متعدد و متنوعی را تعقیب میکند که به اهداف مهم آن اشاره میشود:
1)- پیدایش فرزندان شایسته و پاک
از اساسیترین اهداف ازدواج در نزد مسیحیان، پیدایش فرزندان شایسته و برخورداری از نسل پاک و پارسا است. تنها راه پیدایش نسل پاک و شایسته، ازدواج و تشکیل خانواده است. لذا این ازدواج باید با رعایت شرایط معین شده همراه باشد تا بتواند به اهداف خود برسد. مثلاً ـ بنابر عقیدهی برخی از مذاهب مسیحی ـ از جملهی این شرایط، آن است که باید عقد ازدواج خوانده شود و صرف رضایت طرفین کفایت نمیکند و حتی این عقد باید توسط کشیش اجرا شود (سکری سرور، بیتا: ص92) یا زوجین هر دو باید مسیحی و از یک مذهب باشند و اختلاف مذهب زن و شوهر، یکی از موانع ازدواج به حساب میآید. (مولند، 1381: ص123)
2)- اهتمام به کثرت نسل
«مقصود خداوند برای زوج ازدواج کرده این بود که با تولید نسل، فرزندان زیاد شوند.» (متی 6-4: 19)
مسیحیت به تکثر نسل اهتمام جدی دارد و از محدود کردن آن امتناع میورزد. ازدواج برای سلامت امت مسیح، لازم است و دلیل بر ایمان به خدا و اعتقاد به عنایت خداوند و سبب جلب خوشحالی خانواده میشود؛ لذا در ممالکی که مسیحیت در اقلیت قرار دارند، اهتمام به کثرت نسل بیشتر است. (شبلی، 1993م: ج2، ص197)
3)- ایجاد محبت و وفاداری و یکی شدن زوجین
ازدواج خود نشانهی محبت خدا به بشریت است. مزدوجین برای تولید مثل، تربیت فرزندان و رشد آنان در فضای ایمان و محبت به خدا تلاش میکنند. در واقع ازدواج رمز و نشانهای بشری از شیوهی رفتار خداوند با انسان به شمار میرود. همانگونه که خداوند انسانها را دوست میدارد، در اینجا نیز به این امر اهتمام دارد و از مزدوجین تعهد میگیرد تا با یکی شدن، نشانهی آشکاری برای محبت خدا به بشر و محبت مسیح به شاگردانش قرار دهند. (میشل، 1377: ص95) لذا باید خانواده را کانونی از محبت خدا قرار دهند تا در پرتو این کانون محبت، فرزندان رشد کنند.
4)- ایجاد پیوند ناگسستنی
از دیدگاه مسیحیت، ارتباطی که دو زوج در ازدواج با یکدیگر برقرار میکنند، عمیقترین رابطهای است که دو انسان میتوانند با همدیگر برقرار کنند. خداوند ازدواج را به وجود آورد تا نه تنها از لحاظ جسمی، عاطفی، عقلانی و اجتماعی، بلکه در زمینهی روحانی نیز، بین دو انسان اتحادی صمیمی و عمیق برقرار شود. (استات، بیتا: ص42) اهتمام مسیحیت به این هدف، آنقدر زیاد است که هر گونه عملی که منجر به گسستن پیمان ازدواج شود، محکوم شده است. لذا به هیچ وجه جدایی، طلاق و تعدد زوجات را تجویز نمیکند و آنها را از محرمات میشمارد. به عنوان نمونه، در زمان «پیوس یازدهم»، سقط جنین، جلوگیری از بارداری و طلاق که به عنوان عوامل سست کننده ازدواج تلقی میشوند، محکوم شد. (زیبایینژاد، 1375: ص126) افزون بر توصیههای اکید دینی در مراسم ازدواج نیز، کشیش کلماتی را تکرار میکند که به این پیوند استحکام میبخشد. مثلاً به زوجین میگوید که این جملات را با هم تکرار کنند: «در خوشیها و ناراحتیها، در غنا و فقر، در بیماری و سلامتی (همدیگر را) دوست میداریم و گرامی میداریم تا وقتی که ما دو نفر زندهایم.» (کاکس، 1378: ص116)
5)- تشکیل خانواده
یکی دیگر از اهداف ازدواج از دیدگاه مسیحیت، تشکیل خانواده است. مسیحیت برای بقای نسل، تنها به قوانین ازدواج اهتمام ندارد؛ بلکه استمرار نسل و آیین مسیحیت را در تولید فرزندان و در فضای خانواده میجوید. بر این اساس مسئولیت پرورش نسل را به آن میسپارد. تربیت نسل، وظیفهی خانواده و حق اجتماع است. در خانواده باید تعاون و همکاری در تمام شئون حیات، حاکمیت داشته باشد تا بتواند در پرورش نسل موفق باشد. ازدواج هستهی اصلی تشکیل خانواده است و خانواده نیز از دیدگاههای مختلف تربیتی، اجتماعی، اقتصادی و... اهمیت دارد.(منصور، 1999م: صص158-157)
بنابر دیدگاه مسیحیان کاتولیک، نه تنها به دنیا آوردن فرزند، بلکه حق اساسی و وظیفهی تربیت و تعلیم شایسته آنها از خصوصیات و اهداف ازدواج است. (برانتل، 1381: ص242)
وجوه اشتراک اسلام و مسیحیت در ازدواج
دیدگاههای مشترک اسلام و مسیحیت را در مورد فلسفه، جایگاه و اهداف ازدواج به شرح زیر میتوان خلاصه نمود:
الف- هر دو دین اسلام و مسیحیت ازدواج را به عنوان تنها راه دینی، مشروع و قانونی جهت برقراری روابط جنسی و پاسخ به نیازهای زیستی وابسته به غریزه جنسی و تولید نسل و تکثر نوع بشر قبول دارند و معتبر میشمارند.
ب- ازدواج جایگاه خطیر و جلیل دارد و تنها راه تشکیل خانواده و موجب حفظ حیات و سلامت اعضای آن است.
ج- ازدواج تنها راه مقبول و مورد پذیرش جهت فراهم نمودن زمینهی رشد اجتماعی بشری و سالم نگهداری آن از آفات مرتبط با غریزه جنسی است. (سلیم سالم، 2004م: ص163؛ ص183)
د- در بررسی جایگاه ازدواج، هر دو آیین به ازدواج به عنوان عملی مقدس نگاه میکنند. البته تعبیر آنها متفاوت است. اسلام از ازدواج به «پیمان مقدس» تعبیر میکند و مسیحیت از آن به عنوان «سر عظیم»، «پیمان عفت» و «آیین مقدس» یاد میکند.
ه- در بررسی اهداف ازدواج، اهدافی چون «تولید نسل پاک»، «اهتمام به تکثیر نسل»، «تشکیل خانواده» و «ایجاد محبت و مودت» از اهداف مشترک هر دو آیین الهی است.
وجوه افتراق اسلام و مسیحیت در ازدواج
دیدگاههای متفاوت و افتراقی مسیحیت و اسلام را در مورد فلسفه، جایگاه و اهداف ازدواج به شکل زیر میتوان بیان نمود:
الف ـ برخلاف اسلام که به تأهل اهمیت داده و تجرد را حالتی ناپسند و منفور در نزد خداوند میداند، از منظر مسیحیت، تجرد و عزوبت نسبت به ازدواج از جایگاه برتر و عالیتری برخوردار است. بر حسب این دیدگاه، رهبانیت روشی مبارک و پسندیده و یکی از نعمتهای الهی و عطایای ربانی است و بسیاری از مؤمنین مسیحی به رهبانیت دعوت میشوند و در این سلک زندگی میکنند و خود را به نماز، دعا و ... مشغول میسازند و از زندگی با مردم و همراهی با آنها کناره میگیرند؛ اما در اسلام رهبانیت حرام شمرده شده و بدعت و عملی غیر الهی خوانده میشود: «لا رهبانیة فی الاسلام» تأهل در اسلام بسیار پسندیده و مورد ترغیب قرار گرفته است. (همان: ص184)
در هیچ یک از ادیان الهی، رهبانیت مورد پذیرش و ترغیب قرار نگرفته و نمیگیرد و آنچه در مسیحیت دیده میشود، نوعی تحریف است؛ لذا در مسیحیت تحریف شده، رهبانیت ارزش یافته است. رهبانیت و عزلت نمایانگر تحقیر زن است. ترک ازدواج، خود دلیل بارزی بر بیتوجهی به مقام زن است. زن در انجیل، نسبتی طولی و نه عرضی با مرد دارد از مفاهیمی چون تأکید بر فریب خوردن حوا به وسیله شیطان، آفرینش زن به جهت خلقت مرد،[vi] چنین استنباط میشود که زن از نظر خلقت مؤخر از مرد است (از نظر ارزشی) و از آنجا که از مرد منتزع و جدا شده، به مثابه تابعی از مرد است و به جهت آن که موجب رانده شدن آدمیان از بهشت شده است، جنسی نامطلوب انگاشته میشود. بنابراین، تحقیر زن در انجیل، میتواند یکی از ریشههای ارزشی بودن رهبانیت و عزلت در مسیحیت به شمار آید. از سوی دیگر، نظر به اینکه ازدواج مهمترین وظیفه اجتماعی زن و مرد به شمار میرود، ترجیح رهبانیت نوعی بیتوجهی به شئون است. زیرا به حکم باری تعالی، زن آفریده شده است، برای آنکه مادر باشد و به تربیت و بقای نسلی همت گمارد که در آینده موجب اعتلای جوامع انسانی شود؛ همچنان که خداوند متعال، داشتن فرزند را نتیجه پیمان زناشویی و در ردیف طیبات ذکر کرده است: «والله جعل لکم من انفسکم ازواجاً و جعل لکم من ازواجکم بنین و حفدة و رزقکم من الطیبات»، (نحل، 72) (رک. وکیلی، 1370: صص54-50)
ب- اسلام و مسیحیت گرچه هر دو از حفظ پاکی سخن میگویند، ولی پاکی مورد نظر اسلام با پاکی مورد نظر مسیحیت کاملاً متفاوت است. در اسلام، هرگز پاکی به معنای پاسخ ندادن به ندای فطرت و ازدواج نکردن نیست؛ بلکه اسلام حتی ازدواج نمودن را هم پاکی و امتیاز میداند.
ج- در بررسی جایگاه ازدواج در اسلام و مسیحیت، هر یک پایگاهی اختصاصی برای ازدواج قائل است. مسیحیت آن را «پیمانی ناگسستنی و دائمی» میداند و اسلام آن را «مایه برکت»، «فضیلت بخش اعمال دیگر» و «سیره عملی پیامبر و ائمه» میشمارد. همچنین اسلام ازدواج را عامل تقرب و مسیر اصلی نیل به مقام قرب میشمارد؛ درحالیکه مسیحیت راه اصلی تقرب را در عزوبت میجوید و ازدواج را مانع و مسیر انحراف آمیز و دور دست منتهی به مقام قرب میداند.
د- از آنجا که مسیحیت بعد از ناتوانی در عزوبت به ازدواج روی آورده است و عزوبت را انتخاب اول خود میداند، در روی آوری به ازدواج به میزان ضرورت اکتفا کرده و هرگز تعدد زوجه و ازدواج مجدد را نمیپذیرد؛ لذا در مقام بیان جایگاه، آن را «اتحادی دایم و ناگسستنی» میداند؛ در حالی که اسلام در بیان مقام ازدواج، «ناگسستنی بودن» را از ویژگیهای برجستهی بیانگر جایگاه قرار نمیدهد.
ه- در بررسی علل و فلسفه تشریع ازدواج نیز، هر یک از ادیان مسیحیت و اسلام، فلسفهای اختصاصی بیان میکنند. اسلام فلسفهی ازدواج را پاسخگویی به ندای فطرت میداند؛ اما مسیحیت گویا عزوبت را پاسخ اولیه به فطرت و طبیعت میداند؛ لذا به عزوبت به عنوان صفتی برتر از تأهل نگاه میکند و معتقد است افرادی که توان حفظ طهارت همراه با عزوبت را ندارند، باید به ازدواج تن دهند. در نگاه مسیحیت گویا فطرت آدمی در وهلهی اول با عزوبت سازگارتر مینماید و ازدواج برای افرادی تشریع شده است که نتوانستهاند عزوبت همراه با عفت را تأمین نمایند.
و- اسلام و مسیحیت، هر یک علل خاصی را نیز برای ازدواج در نظر دارند. مسیحیت در کنار «حفظ پاکی»، «نجات و رستگاری» را از جمله علل تشریع ازدواج میداند و اسلام هم در کنار «پاسخ به ندای فطرت»، «آرامش روحی و روانی»، «حفظ نوع بشر» و «رشد و تعالی انسان» را نیز از علل تشریع ازدواج میشمارد.
ز- اسلام و مسیحیت، در کنار اهداف مشترک، اهداف اختصاصی خود را نیز از ازدواج تعقیب میکنند. اهداف اختصاصی مسیحیت از ازدواج عبارت از: «ایجاد پیوند ناگسستنی» و اهداف اختصاصی اسلام عبارتند از: «تأمین آرامش و سکون»، «رشد و تکامل شخصیت»، «حفظ عفت و حیای اجتماعی» و «شکوفاسازی استعداد».
ح- اسلام در حالیکه اهداف ممدوح ازدواج را بیان کرده و انسانها را به آنها ترغیب مینماید، اهداف مذموم و ناشایست ازدواج را نیز بیان و انسانها را از اینگونه ازدواجها بر حذر میدارد. یعنی دور کردن اهداف نابجا و ناشایست از فضای ازدواج و هشدار دادن نسبت به آنها، از خصایص ویژهی اسلام است.
فهرست منابع:
×کتاب مقدس
× استات، جان: «مبانی مسیحیت»، روبرت آسریان، انتشارات حیات ابدی، بیتا.
×اعرافی، علیرضا: «اهداف تربیت از دیدگاه اسلام»، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، 1376.
×برانتل، جورج: «آیین کاتولیک»، حسن قنبری، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، 1381.
×پطرس، فرماج: «ایضاح التعلیم المسیحی»، مطبعة الاباء المرسلین الیسوعیین، 1882م.
×الحر العاملی، محمد بن حسن: «وسائل الشیعه»، لبنان، دارالاحیاء التراث لبنان، 1403ق.
×دورانت، ویل: «تاریخ تمدن»، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1373.
×رشید پور، مجید: «مراحل ازدواج در اسلام»، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان، 1376.
×زیبایینژاد، محمد رضا: «در آمدی بر تاریخ و کلام»، انتشارات اشراق، 1375.
× زیبایینژاد، محمد رضا: «مسیحیتشناسی مقایسهای»، تهران، انتشارات سروش، 1382.
×سلیم سالم، غسان: «محاور الاتقاء و محاور الافتراق بین المسیحیة و الاسلام»، دارالطلیة 2004م.
×سکری سرور، محمد: «نظام الزواج فی الشرایع الیهودیة و المسیحیة»، دارالفکر العربی، بیتا.
×شبلی، احمد: «مقارن الادیان»، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، 1993م.
×طبرسی، حسن: «مکارمالاخلاق»، انتشارات فراهانی، بیتا.
×عندلیب، حمزه: «نحن و الاولاد»، دلیل ما، 1422ق.
×قرآن کریم
×قمی، شیخ عباس: «سفینة البحار»، دارالتعارف، 1403ق.
×کاکس، هاروی: «مسیحیت»، عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، 1378.
×کلینی رازی، محمدبن یعقوب: «الکافی»، دارالکتب الاسلامیه، 1367.
×مجلسی، محمد باقر: «بحارالانوار»، لبنان، دارالاحیاء التراث، 1403ق.
×مشکینی، علی: «ازدواج در اسلام»، احمد جنتی، الهادی، 1366.
×مطهری، مرتضی: «تعلیم و تربیت در اسلام»، تهران، انتشارات صدرا، 1362.
×مکآفی برون، رابرت: «روح آیین پروتستان»، فریبرز مجیدی، انتشارات نگاه معاصر، 1920م.
×مکارم شیرازی، ناصر: «تفسیر نمونه»، دارالکتب الاسلامیه، 1368.
×منصـور، محمدحسـین: «احکامالاسـره المطبقة علی المسیحین المصریین»، دارالمطبوعات الجامعیة، 1999م.
× مولند، اینار: «جهان مسیحیت»، محمد باقر انصاری و مسیح مهاجری، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1381.
×میشل، توماس: «کلام مسیحی»، حسین توفیقی، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1377.
×نجفی، محمد حسن: «جواهرالکلام»، مکتبه الاسلامیه، 1365.
--------------------------------------------------------------------------------
* - کارشناس ارشد روانشناسی، عضو هیئت علمی مرکز جهانی علوم اسلامی
[i] - مقصود از مسیحیت، دین تحریف شده کنونی است؛ نه رهآورد اصیل عیسی مسیح (ع).
[ii] - شعائر و آیینهای مقدس در نزد پروتستانها، فقط عشای ربانی و غسل تعمید است. تعالیم مسیحیت فقط بر این دو آیین اصرار دارد. این عقیده از این جا ناشی میشود که پروتستانها بر اهمیت نیت و انگیزه پای میفشارند نه بر اعمال؛ (مک آفی برون، 1920م: ص284) البته کلیسای ارتودوکس از آن به عنوان یکی از خدمات کلیسا یاد میکند. (مولند، 1381: ص61)
[iii] - holy matrimony
[iv] - آیه 3 باب 5 رساله پولس رسول به افسیسان. (همان)
[v] - GANGRE
[vi] - «مرد از زن نیست؛ بلکه زن از مرد است و نیز مرد به جهت زن آفریده نشده است؛ بلکه زن برای مرد[آخرین شده است.]» (عهد جدید، رساله اول پولس رسول به قرنتیان به باب 11/17-1)
۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۰۹:۴۹ شناسه مطلب: 2606
غلامعلی رجایی
در فرازهای آخر دعای ندبه، فراز قابل توجهی دیده میشود که از آن به آسانی نمیتوان و نباید گذشت.
در این فراز آمده است: «این الطالب بدم المقتول بکربلا»؛ کجاست طلب کننده خون کشته کربلا؟ نخستین مطلبی که در این عبارت به صورت اشاره به آن پرداخته شده، انتقامگیری از قاتلان امام حسین و طلب خون بناحق ریخته مظلوم کربلاست و جالب اینجاست که در این عبارت، علاوه بر این که نامی به صراحت از امام حسین برده نشده، از آوردن عنوان بقیه شهدای کربلا هم در آن اثری دیده نمیشود. گویی، شهدای کربلا فانی در حسینند و به قول آن عارف بزرگ، همه آنان در روز عاشورا، بسته به مراتب وجودیشان به یک حسین تبدیل شدند، چه جز حسین ندیدند و جز از حسین نشنیدند و جز در راه او سر و جان نباختند.
در این میان، پرسش اساسی که به ذهن میرسد، این است که امام زمان (عج) که برای آینده بشریت و نه تنها مسلمانان ذخیره الهی است و بر همین مبنا در قرآن بقیهالله نام گرفته است، شخصاً طالب خون بناحق ریخته جد مظلومش حسین بن علی است و تا قیام ایشان همچنان پرچم خونخواهی مظلوم کربلا به دست با کفایت ایشان است، پس از گذشت قرنها چگونه و از چه کسانی خون آن حضرت را مطالبه میکنند؟
در زمان ظهور آن حضرت، بنیامیه و آل زیاد و آل مروان به عنوان مسببان قتل سیدالشهدا، که در زیارت عاشورا آن همه لعن و نفرین ابدی نثارشان شده است، کجا هستند که آن حضرت تا خون جد اطهرشان را از آنان مطالبه کنند؟ پس از گذشت بیش از سیزده قرن، بر فرض که گفته شود قاتلان آن حضرت در کربلا، وارثان و فرزندانی دارندف آیا مطالبه خون شهید کربلا از ورثه و اولاد و نسلهای پس از آنان با اصول حقوقی و شرعی سازگاری دارد؟
از این که بگذریم، پرسش مهمتر دیگر این که مگر نه مختار که رحمت خدا بر او باد در سال 64 از ابن سعد و حرمله و همه کسانی که به گونهای دستشان به خون شهدای کربلا آغشته شده بود، به سختی انتقام کشید و هر یک را به تناسب جرمی که در کربلا مرتکب شده بودند، به شیوه خود آنان به مجازات رسانید و دعای خیر امام سجاد را برای خود خرید که خداوند رحمت کند مختار را که خانههای ما را آباد و فرزندان یتیم شهید و اهل بیت را شاد ساخت. آیا خونخواهی حسین در قضیه قیام مختار محقق نشده است که حضرت صاحب (عج) باید عهدهدار این امر مهم شوند؟
در میان قبایل عرب از گذشته تاکنون، رسم چنین بوده و هست که اگر کسی در قبیلهای بناحق کشته شود و خاندان و قبیله او به هر دلیل، نتوانند خون کشته خود را از قاتلان وی بگیرند و یا قاتلان وی را قصاص کنند، بر سردر منزل آن کشته، پرچم سرخی به علامت یادمانی از خونی که از وی بناحق بر زمین ریخته، نصب و پس از انجام خونخواهی، پرچم سیاهی را به جای آن برافراشته میکنند که بر فراز گنبد مرقد امام حسین (ع) و گنبد حرم حضرت عباس (ع) و دیگر شهدای کربلا، اعم از حر در روستای حر و دو طفلان مسلم در روستای مسیب نیز چنین پرچم هایی دیده میشود که اشاره به این دارند که هنوز خون حسین میجوشد و وارث آن امام زمان (عج) به خونخواهی وی قیام نکرده؛ این است رمز و راز سرخی آن پرچمی که قرنهاست بر گنبد حرم حسینی، چشم عالم و آدم را مجذوب و مسحور خود ساخته است که حسین مظلوم کشته شده و هنوز که هنوز است خونخواه او در پی طلب خون مطهر اوست.
با این مقدمه و طرح چند مطلب، پرسش اصلی فراروی ماست که در عصر ظهور، که در آن شاید حتی اولاد یزید و معاویه نیز از رابطه نسبی با اجداد خود بیخبر باشند، این خون چگونه و از چه کسانی مطالبه خواهد شد؟
امویان عصر چه کسانی هستند و کمانهای حرمله و تیغهای شبث بن ربعی و حکیم بن طفیل و عمرو بن حجاج و شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث به دست چه کسانی سپرده شده است؟
با اندک تأملی پیرامون این پرسش و ارتباط آن با نهضت جهانی حضرت مهدی (عج) که امید و آمال و کعبه مقصود و وعده همه انبیای گذشته به ملتهای خود بوده است، به خوبی میتوان دریافت که مراد از خونخواهی حضرت امام حسین، مطالبه خون آن حضرت از وارثان و امتداددهندگان خط بنی امیه و بنی مروان و آل زیاد و آل مروان است؛ کسانی که در تداوم همان رذالتها و قساوتها و در پی بهرهمندی از لذتهای زودگذر دنیای فانی به قیمت استحکام حکومتهای ظالمانه خویش به نابودی ارزشهای الهی و محو فضایل اخلاقی که ثمره و نتیجه دعوت و بعثت تمامی انبیاست، کمر بستهاند و اگر سپاه کوفه به دستور ابن زیاد زنازاده، امام و نزدیک به یکصد و بیست تن از یارانش را به شهادت رساند، آنان از کشتن و نابودی صدها و هزاران برابر این تعداد در عصر حاضر ابایی ندارند که نمونه آن را میتوان در جنایات حکومتهای ننگین و ستمگر طالبان و حزب بعث صدامی در افغانستان و عراق و هماکنون به دست پسماندههای آنان و با حمایت نیروهای اشغالگر در بغداد و بصره و کربلا و کاظمین و دیگر شهرهای عراق به خوبی دید و کیست که نداند اگر امام حسین اکنون در بین ما بود، همانگونه که در زمان خود حکومت جابر و جائر یزید و ابن زیاد را بر اسلام و مسلمین برنمیتافت بر ستمگران زمانه ما میخروشید و با نثار خون خود و جوانان و اصحاب فداکارش در سرنگونی حاکمیت ضد الهی آنان میکوشید و در همین زمانه، ندا میداد که اگر دین محمد جز با کشتن من بر پا نمیشود و بجا نمیماند، پس ای شمشیرها من را در بر گیرید.
به عبارت دیگر، همه کسانی که به گونهای با جنایات سپاه کوفه در کربلا همداستانند و به تعبیر «فرضیت به» زیارت وارث که راضی به انجام آن جنایات و ستمها هستند، همان آل زیاد و آل مروان و بنی امیه معاصرند.
در کتاب شریف اصول کافی، حدیث جالبی نقل شده که کسی از معصوم پرسید: چرا کفار برای مثلاً شصت سال زندگی کافرانه خویش، باید در عذاب جهنم الهی مخلّد و جاویدان باشند و کجای این عقوبت با عدل الهی سازگاری دارد که امام در پاسخ فرمودند: این بدان جهت است که ملاک عذاب در نیتهای آنان نهفته است، چه اگر اینها عمر جاودان داشتند در ادامه عمر خود، دست از جنایات و ستمهایشان بر نمیداشتند و در روایتی دیگر، وقتی حضرت علی (ع) در یکی از جنگها به اصحاب خود میفرمایند همه کسانی که دل و نیتشان با ما در این جنگ بود، ولی امکان حضور در صحنه را نداشتند و نیز آنهایی که هنوز از مادر متولد نشدهاند، ولی دلهایشان با این پیروزی همراه هست، در ثواب جهاد ما شریکند، یکی از اصحاب با تعجب میپرسد: ما این همه زحمت کشیدیم، چگونه آنان در ثواب جهاد با ما بدون حضور در میدان جنگ سهیم و شریک هستند؟
حضرت پاسخ دادند: به دلیل نیّاتشان.
و اینک مهدی، فرزند اوست که در تداوم قیام جد مظلوم خویش، ندای «هل من ناصر ینصرنی» را در مقابله با ستمگران و یزیدیان زمان سر داده است و مسلمانان و آزادگان جهان را به مقابله با سپاه کین که در سرتاسر جهان به مصاف سپاه دین شتافته و شهرهای آنان را اشغال کردهاند، فرا میخواند.
اینک جهان کربلا شده و همه روزها، عاشوراست و حسین مهدی است و استکبار در ایفای نقش سپاه کوفه به نابودی دین کمر بسته است و به جای حرمله که با تیر حلق کودکان و نوجوانان حرم امام حسین را هدف میگرفت، هزاران حرمله، مغز و فکر جوانان جامعه اسلامی را نشانه رفتهاند و به جای آتش زدن خیمههای امام حسین، به یاری ابزار نوین رسانهای به خانههای مسلمانان قصد تهاجم کردهاند و صد افسوس که چه تلفاتی هم وارد کردهاند. اگر گوش فرا دهیم، صدای استغاثه حسین از حلقوم مبارک فرزندش به گوش میرسد. آیا کسی هست که مهدی را یاری کند؟
۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۰۹:۳۱ شناسه مطلب: 2604
طاهره کشوادى
((خـدا رحمت کند بنده اى را که بـداند از کجا آمده و در کجاست و به کجا مى رود؟))امام على(ع)
آیا براى انسانى که در طـول عمر خـویـش در مسیر تحقق ایـن حدیث نورانى تلاش و پـویـش نماید, دیگر جاى جهل و تردید در ((حال)) و اضطراب و اندوه براى ((آینده)) مـى ماند؟ آیا براى انسانى که بر مبناى جهان بینى متعالى اسلامى مى فهمد گـوهر انتخاب شده هستـى از سوى خداى حکیم است و براى مدتى در ایـن دنیا, امانتدار ((گنج)) استعدادهاى خویـش و نعمتهاى غیر قابل شمارش الهى شده و بر اساس عدالت طبق آنچه که خـود در دنیـا آزادانه انتخـاب و عمل کــرده است, به محضـر الهى خـواهـد رفت, دیگـر جاى تشـویـش و نگـرانـى مى ماند؟ یا آن کـس که شتابان به سـوى انجام اعمال نیک مى رود تا بـا زاد و تـوشه در رضـوان الهى کنـار اولیـا قـرار گیرد؟
در راستاى همیـن حدیث نـورانى آنجا که امام فرمـود: و بداند در کجا است ... وظیفه همه ما است که بـدانیـم در چه جهانـى زندگـى مـى کنیـم; چه جهان طبیعت و ماده و چه جـامعه انسـانـى و اوضـاع تـاریخـى, سیاسـى و اجتمـاعى. کسب ایـن آگـاهیها به روش صحیح و واقع بینانه ـ بویژه از طریق علماى متعهد و افراد آگاه و متدیـن ـ براى انسان موجب بصیرت, آرامـش, رشد و تعهد مى شـود. به همیـن جهت بخشـى از ایـن مطـالعات و کسب آگـاهیها, به شنـاخت یکـى از عظیـم ترین و شگفتآورتریـن پدیده هاى زمان ما, یعنى انقلاب اسلامـى ایران منعطف مى گردد.
مطالعه اوضاع دوران قبل از انقلاب و حـوادث و سیر انقلاب در طـول بیست سال اخیر یکـى از رسالتها است. بـى تردید جـوان امروز باید بـدانـد بر سر چه سفره گرانمایه اى نشسته است. اگر او ارزش ایـن ((مائده الهى)) را نداند و آگاه نباشد ایـن مائده آسمانى چگونه و بـا تحمل چه رنجها و سختیها و مبـارزات و بـــــا گذار از چه ورطه هاى هـولناک و تـوطئه هاى خطرناک داخلى و خارجى به دست آمده است, آن را راحت از دست خـواهد داد.
با تـوجه به تحول عمیقى که در ملت ایران بخصوص جوانان به واسطه نفـس قدسى و گرم امام به وجود آمد و نقـش عظیـم ایشان در هدایت انقلاب کبیر اسلامى که از بزرگترین ثمرات آن, احیاى دیـن در جهان امـروز است, بـازنگـرى رهنمـودهـا و استعانت از سیـره آن ((روح الهى)) ضرورتـى همگانى مى باشد. از این رو در ایـن مقاله سعى شده است رابطه ((امام خمینـى و نسل جـوان)) در رهنمـودها, هشدارها, اظهار علاقه و ارادتهاى ایشـان بـررسـى شـود.
ایـن سخنان و پیامها در طـول دوران 25 ساله انقلاب از حـدود سال 42 تا سال 67 بـر دل تاریخ نقـش بسته است. دورانـى که اوج تسلط جابرانه و سیاه استعمار بخصـوص دولت امریکا و استیلاى فرهنگـى ـ نظامـى رژیـم پهلـوى در ایران بـود. دورانى که بیـش از هر زمان دیگر شاه و اطرافیانـش به تاراج سـرمایه هاى مادى و معنـوى ایـن کشـور مشغول بـودند. در همیـن زمان انقلاب اسلامـى به رهبرى امام خمینـى رویـش و جـوشـش مـى کنـد و بعد از پیروزى در بهمـن 57 با انبـوهـى از مشکلات, تـوطئه ها و محاصره اقتصادى و نظامـى روبه رو مى شـود. دورانى که جـوانان و مراد آنها ـ امام خمینى ـ با تکیه بـر معارف عمیق اسلامـى وعده هاى الهى را یکـى پـس از دیگرى محقق مـى سازنـد و حکـومت اسلامـى را به رغم مخالفت و دشمنـى قـدرتهاى استکبـارى در یکـى از مهمتـریـن منـاطق جهان بـر پـا مـى کننـد.
امـام, جـوانـان, و مبـارزه بـا استعمـار و طـاغوت
بررسـى سخنرانیها و پیامهاى دهه چهل و نیمه اول دهه پنجاه امام به وضـوح نشان مـى دهـد ایشـان بـا جـدیت و پشتکار چهره ظلمت زده استعمار و رژیـم را افشا مـى کند. ایشان در بیانات فراوانـى سعى مـى کند هیمنه سهمگین استبـداد را در ایـران بشکنـد. از نخستیـن سخنرانیهاى خـود در سال 42 و 43 پیامبرگـونه(1) نوک پیکان حمله را متـوجه سر اژدهاى استعمار مى کند و بى محابا در دورانى که ترس و حیرت و سکـوت همه جا را فرا گرفته است, امریکا را عامل اصلـى بـدبختـى و فساد, و پشتیبـان مهم رژیـم شاه معرفـى مـى نمایـد و نقشه هاى شـوم آنان را براى تباهى ((نسل و حرث))(2) ایران, برملا مـى سازد و شجاعانه راههاى مبارزه را در پیـش پاى ملت و جـوانان انقلابى باز مى کند.
در ایـن خصـوص به بخشـى از سخنـان امـام تـوجه مـى نمـاییم:
((نقشه ایـن بود که[ جوانان] یا در خدمت دولتهاى اجانب باشند و اخیرا خصـوصا در خدمت آمریکا و یا یک افرادى باشند که بـى تفاوت باشند. ایـن مراکزى که براى عیـش و عشرت جـوانها تهیه کردنـد و ایـن مغازه هاى زیادى که براى فروش عروسکها و فرآورده هاى خارجـى که به وجـود آوردنـد و ایـن دکانهاى مشروب فروشـى, اینها به یک طبع خـودش واقع نشـده[ است]. اینها روى یک بـرنـامه اى بــود که آنقدرى که مى توانند در دانشگاهها جوانها را از بیـن ببرند و به خط آنها بکنند. آنقدرى که در آنجا نمـى شـود, یعنـى مراکز فحشا, بى تفاوتشان کنند و راجع به کشـور خـودشان بـى تفاوت باشنـد. هـر کارى مـى خـواهند بکنند, (شاه و آمریکا) بکننـد, آنها[ جـوانان] کارى نداشته باشند)).(3) و:
((از زمان رضاشاه این نقشه ها بـود که باید ایـن ملت را عقب نگه داشت. بایـد ایـن ملت ما را از دیانتـش منفصل کـرد ... از زمان رضاشاه ایـن مطلب پیـش آمد که اسلام را و خدمتگزاران اسلام را هر دو را کـوبید)).(4) و با اشاره به نابـودى ذخایر مادى زیرزمینى مثل مـراتع, نفت و ... و ذخایـر روى زمینـى که جـوانان هستنـد, مى فرماید: ((نمـى گذارند اینها تحصیل کنند. رشد فکرى براى اینها نمى گذارند ... نمى گذارند قوه اعتراض در اینها پیدا شـود ... که مقابل اینها بایستند و نگذارند اینها[ رژیـم شاه] اینقدر چپاول کنند)).
حضرت امام از کید بزرگ استعمار یاد مـى کنند و براى جـوانان نیز رهنمـودهایـى دارنـد که آنها را از غلطیدن در ایـن گرداب عظیـم هلاکتآور حفظ نماید. ایشان همـواره مکتب اسلام و حکـومت اسلامى را نجات دهنده مـردم مـى دانستنـد و از جـوانان نیز مـى خـواستنـد با مطـالعه و شناخت اسلام و تـاریخ صـدر اسلام و شناخت حکـومت امـام علـى(ع), تهذیب نفـس و فـداکـارى, اتحـاد و هشیـارى, التزام به احکام اسلام, افشاى جنایات شاه و اعتـراض به آنها, بیـدار کـردن مردم, پـرهیز از اختلاف و از اجتناب آراى شخصـى در تفسیر قـرآن, تبـرى از قشرهاى غیر اسلامـى و جـدیت در تحصیل علـم(5), خـود را بـراى مبارزه مکتبـى و درازمـدت با امـریکا و رژیـم مستبـد شاه تجهیز نمایند:
((باید تـوجه داشته باشیـد تا روزى که ملت اسلامـى پاىبنـد ایـن مکتبهاى استعمارى مـى باشـد یا قـوانیـن الهى را بـا آن مقـایسه مى کند و در کنار هـم قرار مى دهد, روى آسایش و آزادى را نخواهند دید و ایـن مکتبهایى که از چپ و راست به ملت اسلام عرضه مى شـود, فقط براى گمراهـى و انحراف آنان است و مـى خـواهنـد مسلمانان را بـراى همیشه خـوار و ذلیل و عقب مانـده و اسیـر نگه دارنـد و از تعالیم آزادىبخـش قـرآن کـریـم دور سازنـد.))(6) حضـرت امام با صـراحت بیان مـى فـرمایـد: پاىبنـدى به مکتبهاى استعمارى و حتـى مقایسه اسلام بـا ایـن مکتبها و در کنار هـم قـرار دادن آنها چه ذلت و خـوارى بزرگـى را به همـراه مىآورد.
ایـن کار باعث مى شـود ملتها روى آسایـش و آزادى را نبینند. عدم پاىبندى به اسلام و دورى از تعالیـم قرآن, ذلتآفریـن و اسارتآور است, حتـى اگر بخـواهند اسلام را کنار آنها قـرار دهنـد, گرفتار التقاط مى شوند. پـس راه نجات و آزادى واقعى انسانها در تمسک به اسلام نـاب و بـى تـوجهى به مکـاتب چپ و راست و گـرایشهاى فکــرى برگرفته از ایـن مکاتب است; راهى که قرآن و امام و شهدا در پیش پاى مسلمانان باز کردند.
امام, جوانان و انقلاب
رژیـم شاه همچنـان به ظلـم و چپـاول خـود ادامه مـى داد. شـاه و خانـدان او با نهایت سـرسپـردگـى در مقابل امـریکا و اسـرائیل, خزانه هاى ملت را به جیب گشاد بیگانگان سـرازیر کرده و هر فریاد آزادیخـواهانه را با شدت سرکوب مى نمودند و با ایجاد مراکز فساد مى خواستند جـوانان را به اعتیاد و فحشا و میگسارى و قمار یا به ولگردى و سرگرم شـدن به پـوچگرایـى و هیپـى گرى در وادى وانفساى غفلت و هرزگى به برهـوت بدبختـى بغلطانند و هر که را نیز یاراى مبارزه باشـد, به شکنجه گاهها و تبعیـدگاهها فـرستاده, او را در انزوا قرار دهنـد. ایـن سیاست در داخل ایران ادامه داشت و امام نیز از تبعیـدگاه خـود (نجف اشرف) با نامه ها و پیامها با افشاى نقشه و بـرنامه هاى شاه و امـریکا و آگاه کـردن مـردم و جـوانان داخل و خارج کشـور, بذر انقلاب را در سراسـر ایـران مـى افشانـد. امام بـا تکیه بـر اسلام رهایـى بخـش ـ نقطه وحـدت تمام نژادها و اقـوام کشـور ـ آنچنان امـواج خروشانـى را علیه طاغوت به وجـود آورد که زنجیـرهاى 2500 ساله پـاره شـد و حکـومت اسلامـى ـ هـدف مقبـول امت و امـام ـ در ایـران بـرقـرار گـردید.
هنر بزرگ امام این بـود که در جهانـى که روشنفکران آن, دیـن را افیون ملتها و جدایى دیـن از سیاست را لازمه نهضت مى دانستند, با توحید کلمه و کلمه تـوحید و با به میدان آوردن جـوانانى عاشق و مـومـن, انقلابـى عظیـم به وجـود آورد که آثار آن تا قرنها باقى خـواهـد مـانـد و مشعلـدار مبـارزات ملل مسلمـان خـواهـد بـود.
امام با رهنمودهاى خـویـش, شور انقلاب را در دل جـوانان ایجاد و در هـر مـرحله آنـان را هـدایت مـى کـرد:
((جـوانان ایـران و زنان و مـردان که در زمان طاغوت بـا تـربیت طاغوتى بار آمده بـودند, هرگز نتوانستند با قدرت طاغوتى مقابله کنند, ولى آنگاه که به دست تـواناى حق جل و علا به انسان انقلابى دور از علایق شیطانى متحول شدند, آن قدرت عظیـم را سرکوب کردند. دستهاى جنایتکارى که جـوانان عزیز را در رژیـم سـابق به مـراکز فساد کشاند و از انسانهاى آزاد عروسکهاى مصرفـى تراشید, انگیزه و نقشه شان ایـن بـود که هر خیانتى که در آن کشور واقع مى شـود و هرچه به سـر ملت و ذخایر ارزنـده آن مـىآیـد و هـرچه زنجیـرهاى استعمار به دست و پاى مردم محکمتـر مـى شـود, در مقابل بـى تفاوت بـاشنـد و یـا به حمـایت همـان رویه بـرخیزند)).(7)
و:
[))جـوانان] بـداننـد که تـوطئه ها در کـار است که نگذارنـد شما جـوانها به رشد انسانى خـودتان برسید و ایـن کشور, کشور آزاد و مستقل باشـد. آنهایـى که چپاول ایـن کشـور مـى کردند, باز مشغول توطئه اند که در ایـن کشور آرامـش برقرار نشود تا اصلاح نشود ... از ایـن جهت ... همه جـوانهاى محتـرم و عزیز بـا بیـدارى تـوجه داشته باشند که اینهایى که در بیـن جمعیتها مىآیند و مى خـواهند با اظهار اسلامیت, با اظهار اینکه ما براى کشـور دلسـوز هستیـم, مانع بشـونـد از اینکه مـردم کار بکننـد ... اینها دوستـان شما نیستند. اینها همانهایى هستند که مى خـواهند نگذارند مملکت شما, کشور شما, مستقل بشـود ... اعراض کنید از ایشان ... از ایـن به بعد هـم مـن امیـدوارم که با حفظ خودتان و حفظ ایمان خـودتان و تـوجه به خـدا ایـن راه را تـا آخـر بـرسـانید)). (8)
امام, جوانان و جنگ
یکـى از توطئه هاى گسترده اى که علیه انقلاب اسلامى تـوسط امریکا و ایادى او در منطقه به راه افتاد, جنگ تحمیلى بـود. رژیـم مغرور عراق به تحـریک امریکا به مرزهاى ایران حمله کرد, ولـى جـوانان مـومـن و سلحشـور با مقاومت دلیرانه و مثال زدنى خـود بخصـوص در خرمشهر, دشمـن را زمینگیر کرده و در طـول 8 سال دفاع مقـدس, با عملیـاتهاى مختلف مـوفق شـدنـد دشمنـــى را که وعده فتح 3 روزه خـوزستان را مـى داد, بدون کسب حتـى یک وجب از خاک ایران منکـوب کنند. از مهمترین عوامل ایـن پیروزى و مقاومت, رابطه عاطفى قوى بیـن امام و جوانان بـود. امام خمینى با صداقت بى بدیل, شجاعت و ایمان قوى, تقوا و اخلاص و ساده زیستى خـود الگو و مراد و محبـوب قلب میلیونها جوان ایرانى شده بـود. از مظاهر ایـن عشق و ارادت دیـدارهاى جـوانان رزمنـده در حسینیه جماران است که چگـونه بـا دیدن مراد خـویـش اشک مـى ریختنـد و عاشقانه در دیدار با محبـوب خود, مجذوب چهره نورانى او مى شدند. امام هـم متقابلا علاقه بسیار عمیقى به جـوانان داشتند. وقتـى پیامها و سخنان امام پخـش مى شد آنچنان از استحکام و قـوت و شادابى و روحیه انقلابـى سرشار بـود که به نظر نمـىآمـد سخـن مـردى در آستانه 90 سالگـى است. اظهار ارادتهاى مخلصانه امام به جـوانان رزمنده و بسیجیان و تقدیر از روحیه ایثـار و تعاون و اخلاص و فـداکـارى و شب زنــــده داریها و شهادت طلبیهاى آنان در تمـام دوران دفـاع مقـدس, جبهه هاى جنگ را وعده گاه جـوانان آگاه و متعهدى سـاخته بـود که بـا دل کنـدن از تمام مظاهـر مـادى و فـریبنـده و دست و پـا گیـر دنیا, جبهه را معراج دل به سـوى حق و قبله حق پـرستان و شیطان ستیزان قرار داده بودند.
((اینجانب هر وقت با یکـى از چهره ها روبه رو مى شـوم و عشق او را به شهادت در بیان و چهره نورانیش مشاهده مى کنـم, احساس شرمسارى و حقارت مى کنم ... جوانان عزیزم! شما توقع نداشته باشید که مـن بتوانـم از عهده ثناى شما و شکر عمل شما برآیم. شما را همان بس که محبـوب خداى تعالى هستید و خداى شما فرمـوده که شما را چـون سدى محکـم و بنیانى مرصـوص در مقابل دشمنان خدا و براى رضاى او ایستاده اید, دوست مـى دارم و این است جزاى شما و ایـن است عاقبت عمل شما.))(9)
و:
((من وقتى که این طور احساسات را از جوانهاى وطـن مى بینم و این طـور مهیا بـودن از بـراى شهادت, مهیا بـودن از بـراى دفـاع از اسلام, غرور مى گیرد مرا که همچو جـوانهایى داریـم.))(10) ((ایـن تحـولى که در جـوانهاى ما, در انسانها, آنهایى که متعهد هستند, پیدا شده است, اهمیتـش بیشتر از آن تحولى است که در مملکت پیدا شده است. این بود که با همت شما جوانان, همه قشرها ... ایـن سد بـاطل را, سـد شیطانـى را شکستیـد و شیطانها را از حـریـم اسلام بیرون کردید)).(11)
امـام, جـوانـان و علـم و فـرهنگ و تربیت
از مهمتـریـن عوامل انحطاط ملتها, وابستگى علمـى و فـرهنگـى به بیگانگان و دشمنان است. رژیـم وابسته شـاه در انجـام مإمـوریت خـود بـراى نابـودى ذخایر مادى و معنـوى ملت ایران, با تبلیغات فراگیر و استفاده از رسانه هاى گوناگـون سعى در استحاله فرهنگـى مـردم داشت. شـدت تبلیغات به حـدى بـود که اقشـارى از مــــردم افتخارشان در استفاده از لغات خارجـى در صحبتهاى روزمـره بـود.
گروهـى دیگر بـراى معالجه ساده تـریـن نـوع بیمارى به خارج سفـر مـى کـردنـد. دولت بـراى ایجاد صنایع از متخصصان خارجـى استفاده مى کرد. آنچه که حتى به عمد نفى و تحقیر مى شد, هـوش و استعداد و فرهنگ خودى, منابع عظیـم مردمى, تاریخ سرشار از حماسه و معنویت و اسلامیت ایران بـود. امام شدیـدا با ایـن برنامه طرح ریزى شـده مقابله مى کرد. اصـولا امام در مسایل علمـى و فرهنگـى بشدت معتقد به استقلال, اتکـاى به نفـس و عدم وابستگـى به خـارج بــود و در سخنرانیها و پیامهاى خـود بسیار روى ایـن مسإله تکیه مى نمـود:
((بى شک بالاترین و والاتریـن عنصرى که در موجودیت هر جامعه دخالت اساسـى دارد, فرهنگ آن جامعه است. اساس فرهنگ هر جامعه هـویت و مـوجـودیت آن جامعه را تشکیل مـى دهد و با انحراف فرهنگ, هر چند جامعه در بعدهاى اقتصادى, سیاسى, صنعتى و نظامى قدرتمند و قـوى باشـد, ولـى پوچ و پـوک و میان تهى است.))(12) تإکیـد امام بر استقلال, به حـدى بـود که محاصره اقتصادى ایران تـوسط امریکا را یک پیروزى بـراى ملت ایران دانست, تا به ایـن تـرتیب جـوانان و متخصصـان داخلـى ابتکـارات و اختـراعات خـود را بـروز بـدهنـد.
ایشان همـواره تإکید مى کرد مردم ایران مـى تـوانند داراى صنایع پیشـرفته باشنـد, به شـرط آنکه بـا ایمان و اعتماد به نفـس تلاش کنند.
در مـورد مسایل تربیتى هـم با تیزبینى خاص خـود, پایه هاى اولیه تربیت را خانـواده و دامان مادر و پدر مى دانست و تإکید مـى کرد محیط و وضع پـرورش نـوجـوانـان محیطـى اسلامـى و صحیح بـاشـــد:
((از ایـن رو است که نقش خانواده و بخصوص مادر در نونهالان و پدر در نـوجـوانان بسیار حساس است و اگر فرزندان در دامـن مادران و حمایت پدران متعهد به طـور شایسته و با آموزش صحیح تربیت شده و به مـدارس فرستاده شـونـد, کار معلمان نیز آسانتر خـواهد بـود. اساسا تربیت از دامان پاک مادر و جـوار پدر, شروع مـى شـود و با تربیت اسلامى و صحیح آنان استقلال و آزادى و تعهد به مصالح کشـور پایه ریزى مى شود. ))(13)
((اکنـون بر معلمان متعهد و مسـوول دبستانى و دبیرستانى است تا با کوشـش خود جـوانانى را تحویل دانشگاهها دهند که با آگاهى از انحرافات گذشته دانشگاه, بر فرهنگ غنى و مستقل اسلامـى ـ ایرانى تکیه کننـد و بر اساتید متعهد است ... جـوانانـى متعهد نسبت به مصالح کشـور و آگاه به اهـداف اسلام تحـویل جامعه دهنـد. ))(14)
((و اما در دانشگاه نقشه آن است که جـوانان را از فـرهنگ و ادب و ارزشهاى خـودى منحرف کننـد ... و دولتمردان را از بیـن اینان انتخاب و بر سرنـوشت کشـورها حکـومت دهند, تا به دست آنها هرچه مـى خـواهند انجام دهند. اینان کشـور را به غارت زدگى و غربزدگـى بکشاننـد و قشـر روحانـى بـا انزوا و منفـوریت و شکست قادر بـر جلوگیرى نباشد و این بهترین راه است براى عقب نگهداشتـن و غارت کردن کشورهاى تحت سلطه ...))
((... بـر همه مـا است به متصـدیـان کمک کنیـم و بـــراى همیشه نگذاریـم دانشگاهها به انحراف کشیـده شـود و هر جا انحرافـى به چشـم خورد, با اقدام سریع به رفع آن کوشیم و ایـن امر حیاتى در مرحله اول با دست پـرتـوان خـود جـوانان دانشگاهها و دانشسراها انجـام گیـرد که نجـات دانشگـاه از انحـراف نجـات کشــور و ملت است.))(15)
امام, جوانان و مسوولان
در زمینه رشد و تعالـى جوانان, امام خمینى هـم به خـود جـوانان رهنمود ارائه کرده اند و هـم به مسـوولان. رهنمودهاى امام به نسل جـوان در ادامه مقاله خواهد آمد, ولى آنچه در ایـن قسمت مد نظر است, خطابهاى امام به مسـوولان حکـومت اسلامـى در باره نسل جـوان است که جـوانان را تا مرز رسیدن به بهتریـن ارزشها ارتقا دهند:
((اینک به تمام متصدیان امور و دست اندرکاران کشور هشدار مى دهـم که قدر ایـن جـوانان حزب اللهى را بـدانید و از آنان قـدردانـى کنیـد و آنـان را تشـویق نمـاییـد و در آغوش محبت خـــــود حفظ کنید.))(16) ((جـوانها را تربیت کنید به اینکه مستقیـم باشنـد, خداخـواه باشند.))(17) ((از فرهنگیان و متصدیان تعلیـم و تربیت ... مـى خـواهـم که به مإمـوریت بزرگـى که به آنان سپرده شده و مسـوولیت عظیمى که به عهده گرفته اند تـوجه نمایند که با انحراف فرهنگ, کشور به انحراف کشیده مـى شـود و نـوباوگان و جـوانان که امید ملت اسلام هستند, اماناتـى بـس بزرگ و شریفنـد که خیانت در آن, خیانت به اسلام و کشور است و ایـن نوباوگان و جـوانان که در آتیه, سرنـوشت کشـور به دست آنان است و باید تربیت صحیح اسلامـى در جمیع مـدارس به طـور جـدى اجرا شود, تا کشـور از آسیب مصـون گردد.))(18)
و یکى از مهمترین سفارشات امام:
((مـن به همه مسوولین و دست اندرکاران سفارش مى کنم که به هر شکل ممکـن وسایل ارتقإ اخلاقـى و اعتقادى و علمى و هنرى جـوانان را فـراهـم سازیـد و آنان را تا مـرز رسیـدن به بهتـریـن ارزشها و نـوآوریها همراهـى کنیـد و روح استقلال و خـودکفایـى را در آنان زنده نگه دارید.))(19)
امام, جوانان و معیارها
مـوقعیت خاص جـوانان چه از نظر فردى و چه از نظر اجتماعى ایجاب مى کند امام با علاقه و دلسـوزى, رهنمـودهاى فراوانى داشته باشد. ایـن رهنمـودها از آغاز نهضت 15 خـرداد که سرآغاز انقلاب اسلامـى است, در زمینه هاى مختلف ایراد شـده است. به عنـوان مثال زمانـى که رژیـم شاه با نیـرنگ مـى خـواست با تعطیلـى کسبه در روز جمعه زمینه فساد بیشتر را در میان جـوانان فراهـم کند, امام از مردم مـى خـواهـد جلسات دینـى را در روزهاى جمعه بـرگزار نماینـد, تا جـوانان از جذب به مراکز فساد در امان بماننـد, و همچنیـن نقشه رژیـم شاه براى تشکیل سپاه دیـن را با درخواست از جـوانان براى اظهار تنفر از ایـن عمل و گرم نگه داشتـن مساجد و محافل دینـى, برملا نمود.
آگـاه نمـودن اقشـار مختلف مـردم در تمـام دوره هاى انقلاب, کـار پیـوسته اى است که امام, آن را انجام مى داد, زیرا ایشان مردم را صاحبان اصلـى انقلاب مـى دانست. چـرا که وقتـى مـردم از جنایات و خیانتهاى شاه و استعمار, و حقـوق از دست رفته خـود مطلع شـوند, مسلما با تمام وجـود از رژیـم منزجر شـده و بـراى ایجاد حکـومت اسلامى قیام مى کنند.
از ایـن رو امام عنایت خاصى براى آگاه کردن جـوانان که هدف عمده تبلیغات و توطئه هاى امریکا و رژیـم بـودند, داشت. از دید امام, دشمنان ملت مـى خـواستنـد با ایجـاد فسـاد و تبـاهـى نسل فعال و اندیشه گر را یا از میدان به در کنند, یا به بـى تفاوتى بکشانند. امام بـا هشـدارهاى خـود, معیارهاى انتخـاب راه درست و زنـدگـى حق مدارانه را ارائه مى فرمود.
حضـرت امام با شکـرگزارى به درگاه خـدا و تقـدیـر و تقـدیـس از جـوانانـى که با تحـول الهى با نجات از مراکز فساد, به جانبازى در راه خـدا و دیـن پـرداخته بـودنـد,
مى فرمـود: ((شما برادرها با قدرت ایمانى و با قدرت اسلامـى ایـن پیروزیها را به دست آوردید ... مـن در محضر خداى تبارک و تعالى به ایـن پیروزیهاى شما که پیروزیهایى است با تعهد اسلامـى, براى اسلام است, مـن افتخار مى کنم. مباهات مى کنـم به درگاه خدا که در یک همچـو مقطع از زمـانـى واقع شـدم که جـوانـان مـا ایـن طـور هستنـد.))(20) ((این مسإله مهم است ... ایـن جـوانها را خـداى تبارک و تعالى آن طور در ظرف یک مدت بسیار کـم متحول کرد به یک مقامى ...
که غیـر از خـدا اصلا هیچـى نخـواهنـد. شهادت را ایـن طـور طالب باشنـد.))(21) بـا تعمق در ژرفاى انـدیشه امام و معیارهایـى که ایشان فرا راه اندیشه ما قرار مى دهد, مى تـوان چهره جـوان نمونه و الگو را شناخت. ایـن جوان نمونه, جوان آگاه, مستقل, خودباور, خـداخـواه, ایثـارگـر, شجاع, مبـارز, مقاوم و اهل علـم و تقـوا مى باشد; نه جـوانى که اهل عیـش و عشرت و غفلت و بـى تفاوتى است, که امام در مورد آنان مى فرماید:
((شما اگر دقت کنید در حال جـوانها و طبقات جامعه مـى بینیـد که آنهایـى که درعیش و عشرت مـى گذرانند, حقیقتا عیـش و عشرت نیست. بـدنها افسرده, روحها پژمرده و کسالت سـر تا پاى آنها را گرفته است. اگر دو ساعت عشرت مـى کنند, بیست و دو ساعت در ناراحتـى آن هستند و آنهایـى که اهل خدا هستند, تـوجه به خـدا دارنـد, ورزش جسمى مـى کنند و ورزش روحـى. آنها در تمام مدت اشخاصـى هستند که پژمردگى در آنها نیست, افسردگـى در آنها نیست و ایـن یک نعمتـى است از خـداى تبارک و تعالـى که خـداوند نصیب همه بکنـد.))(22)
امام, جوانان و آینده
با تـوجه به تیزبینى و دورنگرى امام, در بیانات نـورانى ایشان, سخنان بسیارى را در مورد آینده جوانان و جـوانان آینده مى تـوان یافت. از مهمتـریـن مسایلـى که ایشان به جـوانان تذکر مـى دهـد, تهذیب نفس است. سـن جوانى بهترین دوران زندگى است که مى توان به پالایش روح پرداخت. کسانى که با وعده هاى شیطانى ایـن امر مهم را براى پایان عمر قرار مـى دهند, در واقع ریشه هاى رذایل اخلاقـى را به مرور زمان در خـود تثبیت و تقـویت و در مقابل, قـدرت مجاهده با نفس را ضعیف مى کنند.
مـولـوى, آن عارف نامى در شعرى به همیـن واقعیت اشاره مى کند که خارکنى بوته هاى خارى بر سر راهـش بـود و هر روز وعده مى داد روز دیگـر آن را از ریشه بکنـد و انجام ایـن وعده را مرتب به تعویق مى انداخت, تا خاربـن بلند و قـوى شد, ولـى خارکـن رو به پیرى و ضعف رفت و قـدرت کنـدن بـوته خـار رو به تحلیل.
از ایـن رو امـام تـوصیه هـاى فـراوانـى در ایـن زمینه دارنـــد.
بخصوص اگر شخصى جهت کسب علـم حرکت کند, اهمیت ایـن امر براى او دو چندان مى شـود. در غیر ایـن صورت علـم براى او ((حجاب اکبر)) است:
((هر قدمى که براى تعلیم و تعلـم برمى دارید, همراه آن قدم, قدم باشـد بـراى مهار کـردن نفستان که از ایـن سـرکشـى اى که دارد و آزادىاى که براى خـودش فرض مـى کند, که هیچ مهارى در کار نباشد; خودتان مهار کنید نفـس خودتان را. اگر یک همچو تعلیـم و تربیتى در یک کشورى باشد, ایـن کشور مى تواند مستقل باشد مى تـواند آزاد باشد, اقتصادش را مى تواند تإمیـن کند, مى تواند فرهنگش را درست کند و مى تـواند همه چیزش را اصلاح کند)).(23) ((اگر غفلت بکنید, هر قدمـى که در علـم بردارید, از انسانیت دور شـدید. هـى دورتر ... هر چه درس بخوانیـد و بخـوانیم, اگر چنانچه به راه مستقیـم نباشیـم ... هـر چه معلـومات زیادتـر بشـود, از انسانیت, انسان دورتر مى شـود.))(24) ((جهاد اکبر, جهادى است که با نفـس طاغوتى خودش انسان انجام مى دهد. شما جـوانها از حالا باید شروع کنید به این جهاد.
نگذارید که قواى جوانى از دستتان برود. هر چه قـواى جـوانـى از دست بـرود, ریشه هاى اخلاق فاسـد در انسان زیادتر مـى شـود و جهاد مشکلتـر.))(25) حضـرت امام بـا درک مـوقعیت خاص سنـى و اجتماعى جـوانان, که هم فرصت مناسبـى براى رشد و تعالـى آنها و هـم هدف اصلـى دشمنـان اسلام و ملت مـى بـاشـد مـى فـرمـایـد:
((جـوانان متعهد ... سرمایه هاى امیدبخـش اسلام و کشـورهاى اسلامى هستنـد. اینـاننـد که بـا تعهد و سلاح و استقـامت و پـایـــدارى مى تـوانند کشتـى نجات امت اسلامـى و کشـورهاى خـود باشند و ایـن عزیزانند که استقلال, آزادى و ترقـى و تعالى ملتها مرهـون زحمات آنان است و اینانند که هدف اصلـى استعمار و استثمارگران جهانند و هر قطبـى در صـدد صید آنان است و با صید آنان است که ملتها و کشـورهـا به تبـاهـى و استضعاف کشیـده مـى شـود.))(26)
((تـوجه کنید که دنیا را به چیزى نگیـریـد. تـوجه کنیـد که همه رفتنـى هستیم و باید به خـداى تبارک و تعالـى نزدیک بشـویـم تا آنجا ما را راه بدهند. ))(27)
((امورى که مربوط به ایـن عالـم است گذرا است. زودگذر هم هست و پیروزیها و شکستها و خوشیها و ناخوشیهاى ایـن دنیا بیـش از چند روزى و مقـدار انـدکـى پـایـدار نیست. آنچه که بـراى مـن و شما مـى مانـد, آن چیزى است که در درون خـودتان تحصیل کـرده باشیـد. باور کنیم که خداى تبارک و تعالـى حاضر است. باور کنیـم که همه چیز به دست اوست.))(28)
حضرت امام در مـورد قـدرت سازندگـى جـوانان تإکید خاصـى داشت. ایشان بر خودباورى جـوانان و خـوداتکایـى و ابتکار و تلاش علمـى آنان تإکید مى ورزید. ((جـوانهاى ما اثبات کردند که مـى تـوانند خـودشان عمل بکننـد و شما مطمئن باشیـد که در درازمـدت شما همه کار مى تـوانید بکنید. همان طورى که با شجاعت ابرقدرتها را خارج کـردیـد, بـا شجاعت در فـرهنگ خـودتـان کار بکنیـد و در کارهاى خودتان, خودتان عمل بکنیـد و اتکإ خـودتان را هـر روز به خارج کـم بکنیـد و یک وقتـى بـرسـد که هیچ اتکا به خارج, ما نـداشته بـاشیـم و همه چیز را خـودمـان تهیه کنیـم.))(29)
((مـن در اینجا به جـوانان عزیز کشـورمان, به ایـن سـرمایه ها و ذخیره هاى عظیـم الهى و به ایـن گلهاى معطر و نوشکفته جهان اسلام سفارش مى کنم که قدر و قیمت لحظات شیریـن زندگى خود را بدانید و خـودتان را براى یک مبارزه علمى و عملى بزرگ تا رسیدن به اهداف عالـى انقلاب اسلامـى آماده کنیـد.))(30) رهنمـود دیگـر ایشان به جـوانان, بهره گیـرى از علمـاى پـاک و متعهد و مبـارز اسلام است:
((نکته دیگـرى که از بـاب نهایت ارادت و علاقه ام به جـوانان عرض مى کنـم, ایـن است که در مسیر ارزشها و معنویات از وجود روحانیت و علما متعهد اسلام استفاده کنیـد و هیچ گاه و تحت هیچ شـرایطـى خـود را بى نیاز از هدایت و همکارى آنان ندانید. روحانیون مبارز و متعهد به اسلام در طـول تاریخ و در سخت تریـن شرایط همـواره با دلى پر از امید و قلبى سرشار از عشق و محبت, به تعلیـم و تربیت و هـدایت نسلها همت گماشته انـد و همیشه پیشتاز و سپـر بلاى مردم بوده اند.))(31)
حضرت امام خمینـى براى آنکه جـوانان در مسیرى مطمئن حرکت کنند و گرفتار برخـى خناسان و منحرفان وابسته نشـونـد, بـر ایمان به خدا, تهذیب نفس, تـوکل بر خـدا, خـوداتکایـى و اعتماد به نفـس, همراهـى با روحانیت آگاه و متعهد و نیز پرهیز از گرایـش و حرکت در مسیر ملـى گراها و منافقیـن تإکید مـى کنند.(32) امید است با شناخت بیشتر راه امام, پیـونـد روحـى بیشتـرى را با آن فـرزانه دوران داشته باشیم.
پى نوشت :
1ـ دقت در سیـره انبیا نشـان مـى دهـد آنـان همـواره در مبـارزه زیربنایـى با مخالفان تـوحید و حق پرستـى بـوده انـد, و صف مقابل انبیـا همـواره جبهه اى از اشـراف و فـرعونیـان بــــــوده است. انبیا به جـاى مبارزات روبنایـى, به مقـابله با اصل جبهه بـاطل مى پرداختند.
2ـ بقره, آیه 205.
3ـ صحیفه نور, ج16, ص118.
4ـ همان, ج3, ص66.
5ـ بـا استفـاده از پیامهاى امـام به اتحـادیه انجمنهاى اسلامـى دانشجـویـان خـارج از کشـور در سـالهاى 50 ـ 51.
6ـ صحیفه نور, ج1, ص185.
7ـ همان, ج19, ص11.
8ـ همان, ج11, ص141.
9ـ همان, ج16, ص99.
10ـ همان, ج11, ص68.
11ـ همان, ص175.
12ـ همان, ج15, ص160 ـ 161.
13ـ همان.
14ـ همان.
15ـ وصیتنـامه سیـاسـى ـ الهى امـام, صفحات 31 و 32.
16ـ صحیفه نور, ج19, ص104.
17ـ همان, ص225.
18ـ همان, ج14, ص143.
19ـ همان, ج20, ص241 ـ 242.
20ـ همان, ج16, ص70.
21ـ همان, ص190.
22ـ همان, ص61.
23ـ همان, ج5, ص99 ـ 100.
24ـ همان.
25ـ همان, ج7, ص211.
26ـ همان, ج12, ص162.
27ـ همان, ج20, ص3 و 4.
28ـ همان.
29ـ همان, ج16, ص63.
30ـ همان, ج20, ص241.
31ـ همان, ص242 و 243.
32ـ همان, ج15, ص28.
۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۰۹:۲۲ شناسه مطلب: 2603
پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 که با تکیه بر سه اصل ارزش های اسلامی، قیام مردمی و رهبری مرجع تقلید مسلمانان شیعه، شکل گرفت و نیز تأسیس نظام جمهوری اسلامی بر پایه همین سه رکن، بحث های متعددی در عرصه اندیشه و نظر، به ویژه در زمینه تقسیمبندی حکومت ها و نظام های سیاسی دنیا بوجود آورد. از یک طرف با توجه به اینکه در غرب حکومت های مردم سالار را جانشین حکومت های تئوکراتیک میدیدند و از نظر اندیشمندان غربی، جمع میان این دو یعنی تئوکراسی و دموکراسی، امری غیر ممکن به نظر میرسید و از طرف دیگر ملاحظه نقش غیرقابل اغماض و همزمان مذهب و مردم در سقوط رژیم اتو کرات پهلوی و تأسیس و استمرار نظام جمهوری اسلامی، صاحبنظران دچار نوعی تناقضگوئی و تضاد شدند و نهایتاً این پدیده را ناپایدار دانسته، پیشبینی میکردند که سرانجام یکی بر دیگری غلبه خواهد کرد به نحوی که حذف مردم از صحنه موجب ایجاد نظامی خودکامه بر پایه مذهب خواهد شد.(1) در حالیکه ایدئولوژی ویژه انقلاب اسلامی، شکل و نوعی از جمهوری را تعیین کرد که در آن، هم اوامر و نواهی و احکام الهی، منشأ قانونگذاری میباشد و هم حقوق شهروندان، مورد توجه قرار میگیرد. مشارکت همگانی اقشار، گروهها و طبقات مختلف اجتماعی سبب شد تا «جمهوریت» از یک پذیرش همگانی بعنوان پایگاه قانونی برای نظم سیاسی برخوردار شود. در این نظام، شأن و مقام حکومت، آنچنانکه اصل امامت و ولایت، اقتضأ مینماید بسیار گستردهتر از آن چیزی است که نظریهپردازان و متفکران اندیشه سیاسی در باب حکومت گفتهاند. اگر در نظریة «توماس هابس»، شئون خصوصی از حوزه شمول قدرت حکومت، خارج شده است در اندیشه اسلامی، قدرت امام (حکومت) تا کوچکترین زوایای حیات فرد نفوذ میکند. به همین دلیل، که دایره شمول و گستره ولایت و اقتدار او در شئون فردی و اجتماعی بود عدهای از افراد و گروهها پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی بین مردم سالاری (جمهوریت) و خداسالاری (اسلامیت) تضاد و ناسازگاری دیدند و معتقد بودند که این دو مفهوم، ناظر به شیوههای گوناگون حکومتند. بخشی یکسره از دین سخن میگفتند و واژه جمهوریت و مردمسالاری در نزد آنان مفهومی وارداتی و بیگانه با روح دینی تلقی میشد و بخشی دیگر یکسره جمهوریت را اختیار کرده و نفی دین را چاره کار میدانستند. در نزد این افراد و گروهها، حق حاکمیت به امری مناقشهآمیز و مجادلهای(Polemic) تبدیل شد به گونهای که در مواجهه با اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، دو قرائت اتوکراتیک (یکه سالارانه) و کلریکال - آریستوکراتیک (روحانی - اشراف سالارانه) در برابر قرائت دموکراتیک و جمهوریتخواهانه قرار گرفت زیرا مبنا و مکانیسم اعمال اقتدار در قرائت نخست با اصول و ماهیت جمهوری تعارض بنیادین دارد. برخی نیز کوشیدند این دو پدیده را آشتی دهند: گروهی جمهوریت و اسلامیت را همسان و همچون دو پایه نظام و یا دو بال یک پرنده انگاشتند که هر یک بدون دیگری امکان حرکت و بقا را از نظام میگیرند.(2) بعضی جمهوریت را بر اسلامیت مقدم دانسته و بر مردم سالاری نظام تکیه میکنند و اسلامیت را بر اساس خواست و اراده مردم توجیه مینمایند و برخی نیز جمهوریت را تحتالشعاع اسلامیت نظام دیده و در واقع آنرا وسیلهای برای عینیت بخشیدن نظام میانگارند. امروزه با تحقق حکومت دینی در ایران، تلاش عامدانه برخی آن است که با تمسک به همان تعارض حق حاکمیت کلیسایی و حق حاکمیت مردمی، جمهوری اسلامی را متهم به تضعیف جمهوریت در برابر تقویت اسلامیت آن کنند و برخی نیز عالمانه با خلط معانی مشروعیت الهی و مقبولیت و حقانیت مردمی» به همان نتیجهای برسند که هدف گروه نخستین است.(3) و به این ترتیب «ولایت مطلقه فقیه» را در مقابل «حق حاکمیت ملی» قرار میدهند و آن را در این باب چنان توجیه و تأویل میکنند که گویی مصداقی برای حکومت استبدادی است. قضاوت اینکه جمهوریت و اسلامیت، دو وجه مستقل و اصیل جمهوری اسلامی است و یا اینکه اصالت از آن اسلامیت و یا جمهوریت است، بحثی بسیار جدی است. آنچه مسلم و محقق است اطلاق جمهوری اسلامی به نظام برخاسته از انقلاب اسلامی آنرا چه از نظر عملی از نظامهای دیگر جهان چه نظامهای تئوکراتیک و چه نظامهای دموکراتیک ممتاز و متفاوت ساخته است. قانون اساسی این نظام هم به تبع ماهیت آن و همانطور که از عنوان آن پیداست دو وصف دارد اول موصوف به وصف جمهوری و دیگر موصوف به وصف اسلامی است. حال این سئوال مطرح است که جایگاه و حوزه و گستره هر کدام چگونه است و اولویت با جمهوریت است یا اسلامیت و به عبارت دیگر خداسالاری نظام جمهوری اسلامی را پوشش میدهد یا مردم سالاری. کسانی معتقدند اعتقاد به اصالت دو وجه جمهوریت و اسلامیت اصلاً غیرممکن است یعنی نمیتوان بهصورت همزمان، هم به حاکمیت مردم و هم به حاکمیت اسلام معتقد بود. در نظر اینان این دو وجه یا دو رکن نمیتوانند شانه به شانه در کنار هم و در عرض هم قرار گیرند. چرا که بنابراین دیدگاه اعتقاد به حضور هم تراز و هم عرض جمهوریت و اسلامیت، باعث ایجاد دوگانگی ذاتی در اصالت و مشروعیت قدرت میگردد. اما از طرف دیگر تجلی این دو آلیسم یا ثنویت چنان در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و در سیره عملی اداره امور کشور مشهود است که جای هیچ انکار و تردید نیست.(4) در سطوح مختلف مدیریت کشور، قدرت ناشی از جمهوریت نظام در انتخابات مجلس خبرگان رهبری، ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی و شوراهای محلی تجلی مییابد، در حالی که قدرت ناشی از اسلامیت نظام در مقام ولایت امر و نهادهای ناشی از آن از جمله شورای نگهبان تجلی مییابد. عقبه عنصر جمهوریت در نهادهای مدنی از جمله گروهها و تشکلهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی و مطبوعات شکل میگیرد، در حالی که عقبه عنصر اسلامیت (یا ولایت فقیه) را اسلامشناسان، فقها، روحانیون و حوزههای علمیه تشکیل میدهند. رویکرد جمهوریت در نظام براساس استنباطی است که از آیات قرآن مجید، سیره نبوی، سیرة ائمه اطهار و بزرگان دینی حاصل میشود. آرای عمومی مردم ممکن است دقیقاً همان چیزی را بگوید که منظور شرح مقدس است ولی لزوماً هر چه جمع بخواهد با اسلام تطبیق نمیکند و این بیان دیگری از عدم همبستگی ضروری دو عنصر جمهوریت و اسلامیت است. اینک که بیش از دو دهه از تأسیس این نظام نوپا گذشته و جمهوری اسلامی روز به روز در همان راستای اولیه دوام و واقعیت پیدا کرده است، ضرورت دارد با توجه به این تجربه بیست و دو ساله و واقعیتهای حقوقی و عینی آن، نظریه جدیدی برای نظام ارائه شود و جایگاه مذهب و مردم یا به عبارت دیگر جمهوریت و اسلامیت در نظام جمهوری اسلامی تعیین گردد. در این مقاله سعی مینماییم با بررسی سه نظریه خداسالاری، مردم سالاری و شایسته سالاری، جایگاه هر یک را در قرآن، نظرات حضرت امام و قانون اساسی بررسی نموده، جایگاهی متناسب برای این پدیده جدید در میان انواع حکومتها و نظامهای سیاسی شناخته شده، ارائه کنیم. نویسنده معتقد است که نه تنها تضادی میان دو اصل اسلامیت و جمهوریت وجود ندارد بلکه رسالت و مأموریت آنها با یکدیگر متفاوت است و در طول یکدیگرند و در حالیکه حاکمیت از آن خداوند است، عینیت یافتن چنین حاکمیتی و مقبولیت و اقتدار نظام در دست مردم میباشد. الف) خداسالاری یا تئوکراسی از دیدگاه اندیشمندان غرب، خداسالاری یا تئوکراسی که از ریشه یونانیtheos به معنای خدا وKratia به معنای حکومت آمده، به معنی حکومت خدا است. در عرف متفکران مسیحی قرون وسطی دیگر تئوکراسی حکومتی است که در آن نه تنها حاکمیت از آن خداوند است بلکه حکومت توسط کشیشانی اداره میگردد که مدعی دارا بودن اختیار از ناحیه خداوند میباشند. در این نوع حکومت زمامداران اصلی پیشوایان مذهبی هستند.(5) با این ترتیب تئوکراسی نوعی از حکومت است که اساس آن را نظام دینی تشکیل میدهد و در آن فرض بر این است که حکومت از آن خدا و قوانین تشریع شده از جانب او میباشد و روحانیان، که فرمانروایان نیز هستند، اشاعه دهندگان و مفسران فرمانهای خداوند و نماینده آن فرمانروای نادیدنی میباشند.(6) طرفداران این نظریه بر این عقیدهاند که تشکیل دولت، ناشی از حکمت الهی و اراده خداوندی است و متصدیان امور از طرف خداوند مبعوث میشوند و از جانب او و به نمایندگی او جامعه را اداره میکنند .این نظریه در ممالک قدیمی از قبیل مصر و چین و آشور و کلده و حتی در معمول بوده و پس از ظهور مسیحیت توسعهای فوقالعاده یافته است. غالب نویسندگان قرون وسطی همآواز با سنت اگوستین، دولت را ناشی از خداوند میدانستند و مدعی بودند که اداره حکومت باید در دست روحانیون و نمایندگان مذهب مسیح باشد. معهذا همین نویسندگان حکومت سلاطین و امرا را نیز قبول داشتند و معتقد بودند که ایشان از طرف خداوند مأموریت پیدا میکنند که مردم را بنام او و نمایندگی او اداره کنند. به عقیده نویسندگان مزبور سلاطین فقط در مقابل خداوند مسئول بوده و نمیتوانند اقتدارات مطلق و نامحدود خود را کلاً و یا جزئاً به شخصی دیگر یا دستهای از مردم و یا بالاخره به تمام ملت انتقال دهند و چون سلاطین نماینده خداوند در روی زمین بوده و مردم را به نام او اداره میکنند، افراد ملزم و مکلفند که بدون قید و شرط از آنها اطاعت کنند.(7) تردیدی نیست که چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ تاریخی، در دین مبین اسلام نیز نه تنها جدائی میان سیاست و دیانت وجود ندارد بلکه حکومت از احکام اصلی و اساسی اسلام است و پیامبر اکرم(ص) از روز ورود به مدینه منوره، تشکیل حکومت اسلامی بر حاکمیت خداوند همت را اصلی خود قرار داده است. قرآن کریم بهعنوان کتاب آسمانی مسلمانان، بیشترین آیات خود را به مسائل حکومتی تخصیص داده است و حکومت اسلامی بر خلاف مسیحیت اعمال شده، که هم در نظر وهم در عمل خود در دوران حاکمیت کلیسا به نوعی دوآلیسم یا ثنویت حاکمیت قائل بوده است، برپایه احکام و مبانی وحدانیت خداوند شکل گرفته و با اعتقاد به توحید نه تنها هیچ نوع دوآلیسم را در حکومت و زندگی بشری نمیپذیرد بلکه خدای قادر و قهار را حاکم و ناظر بر همه زوایای زندگی بشر دانسته و به این ترتیب خداسالاری و حاکمیت الهی را در همه ادوار تاریخ زندگی بشری محرز و ثابت دانسته و از بندگان خود خواسته است که از این اصل یعنی حاکمیت خداوند تبعیت و پیروی نمایند. در این کتاب آسمانی چه بصورت روشن و چه بصورت ضمنی، به این اصل اشارات فراوان و متعددی شده است. در اینجا صرفاً به چند آیه اشاره میکنیم. در این آیات حاکمیت را از آن خدا دانسته و حاکمیت غیر خدا را نفی و طرد کرده است. 1. ان الحکم الا (هیچ حکمی بجز حکم خدا نیست) (انعام 57 و یوسف 40) 2. و من لم یحکم بما انزل ا فاولئک هم الکافرون. (مائده/ 44) 3. و من لم یحکم بما انزل ا فاولئک هم الفاسقون. (مائده/ 47) 4. و من لم یحکم بما انزل ا فاولئک هم الظالمون. (مائده/ 45) ... در این سه آیه آنها که به غیر خدا حکم میکنند به سه صفت کفر و فسق و ظلم متصف شدهاند زیرا انکار ربوبیت خدا یک نوع شرک است و خروج از طاعت ا دخول در طاعت شیطان است، و این هم کفر است و هم ظلم و هم فسق. 5. و ما اختلفتم فیه من شی فحکمه الی ا (در هر چیزی اختلاف کردید، پس حکم آن نزد خداوند است.) (شوری/ 10) 6. مالهم من دونه من ولی ولایشرک فی حکمه احدا (نیست برای آنان غیر از خدا ولی و متصدی امری و شریک نمیشود در حکم او احدی) در این آیه نفی شریک برای خدا در مسئله قانونگذاری و حکومت شده است، پس پذیرفتن قانون غیرالهی از هر مقامی شریک قرار دادن برای او در مقام قانونگذاری و حکم است. (کهف / 26) 7. انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اریک ا (ما نازل نمودیم به سوی تو کتاب را به حق تا حکم کنی بین مردم به آنچه که خدا به تو نشان داده است.) (نسا/ 105) از نظر امام خمینی(ره) که نه تنها رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی بود بلکه در واقع ایدئولوگ و نظریهپرداز اصلی این نظام میباشد، ملاک مشروعیت حکومت در زمینه تقنین، اجرا و یا قضا تنها اراده خداوند است و هیچ چیز دیگر حتی اراده همه انسانها باشد، نمیتواند ملاک مشروعیت حکومت باشد. امام خمینی در همین زمینه اظهار میدارد: «حکومت اسلام، حکومت قانون است. در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به قانون است. حاکمیت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حکم خداست. قانون اسلام، یا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامی حکومت تام دارد. همه افراد از رسول اکرم(ص) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد تا ابد تابع قانون هستند.»(8) و در جای دیگر ابراز میدارند: «حکومت اسلامی، نه استبدادی و نه مطلقه، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معنای متعارف آن که تصویب قانون تابع آرای اشخاص اکثریت باشد، مشروطه از این جهت که حکومتکنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم معین گشته است و مجموعه شرط همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت شود. از این جهت حکومت اسلامی حکومت قانون الهی بر مردم است.»(9) فرق اساسی حکومت اسلامی با حکومتهای مشروطه سلطنتی و جمهوری در همین است، در این که نمایندگان مردم یا شاه در اینگونه رژیمها به قانونگذاری میپردازند، در صورتی که قدرت مقننه و اختیار تشریع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچ کس حق قانونگذاری ندارد، و هیچ قانونی جز حکم شارع را نمیتوان به مورد اجرا گذاشت.» و حضرت امام در تعیین جایگاه ولی فقیه که رهبری و زعامت این نظام را بر عهده دارد این چنین مطرح میکنند که «فقهای جامعالشرایط از طرف معصومین نیابت در تمام امور شرعی و سیاسی و اجتماعی و تولی امور در غیبت کبری موکول به آنان است.(10) و در جای دیگر توضیح میدهد که «مفهوم رهبری دینی رهبری علمای مذهبی است در همه شئون جامعه.»(11) در بررسی کلی مقدمه و اصول قانون اساسی، ملاحظه میگردد که حاکمیت مطلق در همه شئونات سیاسی و اجتماعی از آن خداوند بوده و تدوینکنندگان قانون توجه فوقالعاده زیادی داشتهاند که در ایجاد و اداره نظام جمهوری اسلامی، همواره رعایت کامل احکام الهی و شرعی ملحوظ نظر باشد. اولین اصل در تحلیل ساختاری هر حکومتی این است که حاکمان سیاسی، قدرت خود را از کجا به دست آوردهاند؟ آیا مشروعیت ایشان متکی به اراده ملی است و یا آن را خود از منابع دیگری اخذ کردهاند. در اصل اول و دوم، قانون اساسی، حکومت جمهوری اسلامی را حکومتی بر پایه ایمان به خدای یکتا و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر او میداند و تفصیل این موارد را در بندهای دیگر همان اصول بیان میکند. اصل 56 بالصراحه حاکمیت مطلق بر جهان و انسان را از آن خداوند میداند و در عین حال میگوید که به خواست خدا که انسان بر سرنوشت اجتماعی خود حاکم گردیده است. در عین حال در اعمال حاکمیت خداوند و رعایت احکام الهی، ساز و کارهای مستحکمی را پیشبینی کرده است که مهمترین آنها مدیریت نظام بر پایه ولایت مطلقه فقیه که در واقع جانشین حاکمیت ائمه اطهار، رسول اکرم و خداوند میباشد. ولی فقیه، مسئول نظارت بر اجرای موازین شرعی است و با نصب فقهای شورای نگهبان قانون اساسی مستمراً این مأموریت را اجرا نموده، بر تصویب قوانین کشور نظارت قانونی دارد، به طوری که هیچ قانونی بدون تأیید شورای نگهبان قابل اجرا نخواهد بود. اصل چهارم و پنجم قانون اساسی به گونهای واضح و برجسته اصالت حاکمیت خدا را در جمهوری اسلامی نشان میدهد. بنابراین و بلاتردید چه از نظر احکام دینی اسلام و قرآن و چه از دیدگاه رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی و چه از نظر قانون اساسی، حاکمیت الهی و یا به عبارت دیگر خداسالاری، اصل اساسی و رکن خدشهناپذیر نظام جمهوری اسلامی است و این حاکمیت نه قابل تفکیک و نه قابل تقسیم یا تفویض به غیر میباشد. به عبارت دیگر مشروعیت نظام بستگی به تبعیت از حاکمیت الهی و پذیرش خداسالاری دارد. اینکه این سئوال مطرح است که با توجه به اطلاق عنوان جمهوری به این نظام، جایگاه مردم در آن چگونه توجیه و تبیین میگردد. ب) دموکراسی یا مردم سالاری دموکراسی یک اصطلاح سیاسی قدیمی است که از ترکیب دو کلمه یونانیdemos به معنای مردم و kratia به معنای حاکمیت تشکیل شده و معنای تحتاللفظی آن حکومت مردم میباشد. اگر چه اصطلاح دموکراسی کاربرد زیادی پیدا کرده است و استعمال آن در تداول عموم به صورتی روزمره درآمده است، معهذا تعریف روشن و معینی ندارد و در عین جذابیت و سادگی دارای ابهامات زیادی است و تا کنون تعریف جامعی از آن در علوم سیاسی صورت نگرفته است. هر جامعه و رژیمی این اصطلاح را مطابق برداشت خود، با معانی نسبتاً متفاوت و بعضاً متضاد بکار میبرد. در استعمال امروزی دموکراسی میتواند در معنای حکومت مردمی، یا حاکمیت مردمی یا حکومت نمایندگان و همچنین حکومت بر مبنای مشارکت مستقیم مردمی به کار رود. متداولترین تعریفی که برای دمکراسی شده است، برابری فرصتها برای افراد یک جامعه به منظور برخورداری از آزادیها و ارزشهای اجتماعی است و در معنای محدودتر، شرکت آزادانه افراد در گرفتن تصمیماتی است که در زندگی فرد و جمع مؤثر است. دموکراسی در طول تاریخ بیش از پیش وسعت یافته و امروزه خارج از حدود سیاست به صورت دموکراسی اجتماعی و دموکراسی اقتصادی نیز بکار میرود. به این سوال که دموکراسی چیست به دو طریق پاسخ داده شده است: اول اینکه دموکراسی بهعنوان یک سیستم خاص، شکلی از حکومت یا روشی تعریف شده است که توسط آن مردم یا اکثریت مردم میتوانند کنترل سیاسی خود را اعمال کنند.(12) اما پاسخ دوم، فراتر از این مفهوم میکانیکی از شکل دولت به یک شیوه زندگی تفسیر میکند. این پاسخ دموکراسی را بهعنوان یک آرمان و یا روحیه و با مفاهیم فلسفی توصیف میکند و تلاش میکند که آن را بهعنوان یک نیروی ایدئولوژیک نشان دهد، نیروئی که تأثیر عمیقی بر میسری میگذارد که در آن مسیر مردم در راستایی واحد و معین حرکت میکنند. اینکه دمکراسی را در حالت محدود و در محدوده لغت تعریف کنیم، کاری ساده است. در این حالت دموکراسی به معنای حاکمیت اکثریت است. بر اساس نظر لرد برایس دمکراسی دولتی است که در آن اراده اکثریت مردم واجد شرایط حاکم باشد.(13) دموکراسی سیاسی در عمل به معنای حکومت اکثریت یا «نصف به اضافه یک» مجمع رأی دهندگان است و آبراهام لینکلن آن را «حکومت مردم، به دست مردم، و برای مردم» تعریف میکند.(14) دموکراسی بهعنوان فلسفه سیاسی، مردم را در اداره امور خود و نظارت بر دولت شایسته و توانا و محق میشناسد و وجود دولت را ناشی از اراده مردم میشمارد. از مفهوم دموکراسی دو استنباط وجود دارد که در عمل با یکدیگر متضادند. یکی عبارت است از مطلق انگاشتن اراده اکثریت و تحمیل آن بر همه و دیگری عبارتست از لزوم شرکت آزادانه افراد در متظاهر کردن آن اراده و امکان دادن به «اقلیت» که به «اکثریت» تبدیل شود. شکل اول غالبا به صورت تظاهر اراده طبقه یا طبقههایی رخ مینماید که اکثریت جامعه را تشکیل میدهند، و در یک حزب پیشرو، که خود را نماینده آن طبقه معرفی میکند مجسم میشوند. در عین حال «دیکتاتوری پرولتاریا» نیز خود را این نوع استنباط، گونهای دموکراسی میداند. در ازمنه قدیم، دموکراسی یکی از رژیمهایی تلقی میشد که در تقسیمبندی انواع حکومتهای یونان باستان مطرح بودند. این انواع عبارت بودند از حکومت فردی (پادشاهی)، حکومت تعدادی از افراد (آریستوکراسی) و حکومت بسیاری از افراد (دموکراسی).(15) فلاسفه آریستوکرات همچون سقراط و طرفداران حکومت مختلط مانند ارسطو با بدبینی به دموکراسی مینگریستند. در یونان باستان و جمهوری رم اغلب دیده میشد که در تقابل با رژیمهای مختلط (که در آن عناصر پادشاهی، اشرافی و مردمی دخیل بودند) مقبولتر بوده است. دموکراسی سیاسی مستقیم، شکل متقدم دموکراسی است که ابتدا در دولتشهرهای یونان، به خصوص در آتن (قرن پنجم قبل از میلاد) ظاهر شد و در آن عموم مردم (به استثنای زنان و بردگان) مستقیماً در وضع قوانین شرکت میکردند.(16) برای امور اجرایی نیز مردم به نوبت عهدهدار سمتها میشدند و دادرسان را با قرعه انتخاب میکردند. افلاطون این نوع حکومت را مطلقاً رد میکرد و ارسطو آن را بهعنوان شر کمتر میپذیرفت. جمهوری رم نیز با بعضی از مظاهر دمکراسی آشنائی داشت و روش نمایندگی نخستین بار در آن معمول شد، اما با پیدایش دوره امپراطوری و نفوذ کلیسا مظاهر این نوع دموکراسی نیز رخت بربست. کارل پوپر که از نظریهپردازان معاصر غرب میباشد، میگوید که دموکراسی هیچگاه حکومت اکثریت مردم نبوده است و چنین نیز نباید باشد. از دیدگاه پوپر، «دموکراسیها عبارت از حاکمیت عامه نیستند بلکه بیش از هر چیز عبارتند از نهادهائی که تجهیز شدهاند تا خود را از خطر دیکتاتوری محافظت نمایند. آنها به حکومت دیکتاتوری و به جمع شدن قدرت در نزد یک نفر یا یک گروه اجازه رشد نمیدهند بلکه میکوشند قدرت حکومت (دولت) را محدود سازند.»(17) ظاهراً در نظام دموکراسی تقنین از آن ملت و منتخبان آنان است که در آن به هیچ وجه محدودیت ندادند و لزوماً ملاحظه اوامر و نواهی الهی نمینمایند بلکه صرفاً حطات بشری برای نیل به یک سلسله اهداف عقلائی محور قرار میگیرد. معمولاً درجه تحقق دموکراسی در یک جامعه با میزان حضور مردم در صحنه سیاسی سنجیده میشود لیکن میتوان ادعا کرد که حضور مردم و شمار عددی آنها به تنهایی نمیتواند ملاک واقعبینانهای به حساب آید. لذا در بحث مشارکت، رعایت عدل و برابری، انتخاب آگاهانه، وجود رقابت آزاد و تنوع و کثرت نقش اساسی دارند. آنچه که به مردم قدرت انتخاب میدهد آگاهی و بینشی است که امکان تمییز حق از باطل، سره از ناسره و حقیقت از مجاز را فراهم میآورد. عنصر آگاهی در اینجا بسیار تعیین کننده است زیرا بدون آن اساساً آرای اکثریت و تفویض حق حاکمیت و قدرت سیاسی هیچ معنایی نخواهد داشت. در رابطه با مفهوم دموکراسی نظرات متفاوتی وجود دارد و همانطورکه گفته شد مهمترین آنها حاکمیت اکثریت میباشد در عین حال مارکسیستها حکومتی را دموکراتیک میدانند که در خدمت مردم باشد نه ضرورتاً نماینده آنها. افلاطون که خود را از مخالفین دموکراسی میدانست بیخردی و خودخواهی اعضأ رژیم دموکراتیک را که همان تودهها بودند سرزنش میکرد. او همچنین فساد و بیکفایتی صاحبمنصبان اداری نظامهای دموکراتیک را مطرح مینمود و جو فردگرائی و تفکر مادیگرائی حاکم بر محیط و نظام دموکراتیک را مورد سرزنش و انتقاد قرار میداد. «مهمترین تصمیمها در دموکراتیکترین احزاب همیشه مرهون مشارکت تعداد انگشت شماری از اعضأ است... و بیتفاوتی سیاسی تودهها و نیازشان به ارشاد و رهبری، عامل احساس حقشناسی توده نسبت به کسانی که از طرف او سخن میگویند و قلم خود را در خدمت او به کار میبرند، به ترقی رهبران کمک میکند.» جاذبیت دموکراسی که از تاکید بر نقش مردم، ناشی شده است به برداشتهای مفهومی متفاوتی نزد اندیشمندان انجامیده است و عملکرد نظامهای حکومتی از این منظر مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است. جایگاه تشکیلات سیاسی بر حسب تفاوت نگرشها بدین موضوع، مورد اختلاف میباشد. به عبارتی در دموکراسیهای غربی، افراد و گروهها با افکار و عقاید خاص خود (طبقاتی، صنفی و...) تشکیلات سیاسی را به منظور تحقق اهداف و انگیزههای خویش و کسب قدرت لازم ایجاد مینمایند. دموکراسی در مفهوم ایدهآلیستی آن، متضمن توزیع عادلانه فرصتها و امکانات جامعه در میان افراد، گروهها و طبقات اجتماعی برای رسیدن به قدرت است، اما در واقعیت اجتماعی میزان موفقیت در عرصه رقابت، ارتباط مستقیمی با اصول و ارزشها و فرهنگ حاکم بر جوامع دارد. در کشورهای سرمایه داری و پیشرفته، با حاکمیت پول و سرمایه و در پی بروز بحرانهای اخلاقی، عملاً این امکان به نفع افراد و گروههایی است که مورد قبول ارزشهای دینی (خصوصاً جامعه اسلامی) نیستند. در واقع دموکراسی با فراهمسازی امکان استفاده ابزاری از روشهای سیاسی و بکارگیری ترفندهای تبلیغاتی بر پایه ایدههای مختلف، آزادی و شانس لازم را برای تحقق منافع و مصالح گروههای خاص تأمین میکند. علاوه بر این ویژگی بیتفاوتی و تمایل تودهها به سپردن امور خویش به رهبران سرشناس نیز، احزاب و گروههای سیاسی را برای رسیدن به قدرت کمک مینماید. مردم سالاری در فرهنگ سیاسی غرب علاوه بر دموکراسی با واژه اومانیسم نیز همزا داست و بنابراین برای درک واقعی آن باید به این مفهوم هم توجه کرد. از دیدگاه اومانیستها همانطور که فویر باخ میگوید: «انسان خدای انسان است. «یا» خداوند چیزی جز انسان در نظر خود انسان نیست. «به عبارت دیگر به جای دین خدا، از دین انسانیت گفتگو میشود. آگوست کنت میگوید: «تا آنجا که به انسانها مربوط میشود در جهانی بدون خداوند، همزیستی اجتماعی و اخلاقی آنها صرفاً متکی بر منابع خودشان - خودشان به مثابه نتیجه پیشرفت تکامل نوع انسان - یعنی همدلی نوع دوستانه است.» یا به نوشته جرج الیوت «نوع بشر هیچ پناهی به جز نوع بشر ندارد.» آگوست کنت در کتاب نظام سیاسی مثبت (1851-4) پی ریزی نوعی کیش خداناشناسانه را پیشنهاد میکند که بر اصول اومانیستی استوار است.(18) این پیشنهاد در واقع به منظور پر کردن جای خالی مسیحیت بیاعتبار شده در اروپای معاصر مطرح شد و این همان دین انسانیت است. به عبارت دیگر به جای خداسالاری، با مردمسالاری و یا خدامردمی، مواجه خواهیم بود که به معنای حاکمیت مردم به جای حاکمیت خداوند و متعاقباً نفی حاکمیت الهی است. اگر چه در اسلام و قرآن مجید توجه زیادی به رعایت حال مردم، توسط حکمرانان گردیده و بیعت با آنها توصیه شده است اما در عین حال حوزه این امور تا آنجا نافذ و معتبر است که برخلاف احکام الهی نباشد. حاکمیت بهرحال از آن خداوند است و نقش مردم نیز در همان راستا انگاشته شده و از طرف دیگر حاکمیت الهی را نه موکول به رضایت مردم است و نه این حاکمیت با مردم تقسیم میشود. مهمتر از آن اینکه رای و خواست اکثریت که اساس نظریه مردم سالاری و دمکراسیهای غربی است در قرآن مذمت شدهاست. در این رابطه آیات متعددی وجود دارد که فقط به چند نمونه از آنها میپردازیم: «فمنهم مهتدو کثیر منهم فاسقون (پس قلیلی از مردم به دعوت پیامبران الهی پاسخ داده و هدایت شدند و بسیاری به سوی فسق شتافتند). (سوره حدید، آیه 26) و کثیراً من الناس عن آیاتنا لغافلون (و بسیاری از مردم از آیات ما غافلند.) (سوره یونس، آیه 92) و ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل ا (و اگر بسیاری از ساکنین زمین اطاعت کنی پس تو را از راه خدا دور کنند.) (سوره انعام، آیه 116) 1. «ولکن اکثر الناس لایعلمون» «ولکن اکثر الناس لایومنون» «ولکن اکثر الناس لایشکرون» که به این معنا است که بسیاری از مردم نمیدانند ایمان نیاورده و شکر نمیگذارند. و همانگونه که امام علی(ع) در نهجالبلاغه در باب کثرت یاران باطل و قلت یاران حق فرموده است: «حق و باطل ولکل اهلٌ فلئن امر الباطل لقدیماً فعل و لئن قل الحق فلربما و لعل...» (خطبه / 16 نهجالبلاغه) حقی داریم و باطلی، برای هر کدام طرفدارانی است. اگر باطل حکومت کند جای تعجب نیست، از دیر زمان چنین بوده و اگر پیروان حق کماند چه بسا افزوده گردند... در غرب تجربه دموکراسی بر پایه آرای اکثریت نشان داده است که خواست اکثریت همواره در جهت حفظ و دفاع از آزادیهای مطروحه در مکتب لیبرالیسم نیست و چه بسا نبودن نوعی کنترل بر آرای عمومی منجر به حکومتهای فاشیسم، نازیسم و یا کمونیسم گردیده و نوعی حکومت توتالیتر را به وجود آورده است. به همین علت به جای دموکراسی تکثرگرا امروزه از نوعی دموکراسی نخبهگرا دفاع میشود به نحویکه احزاب سیاسی قادر باشند بر مسیر تصمیمگیری اکثریت تاثیر گذاشته، بتوانند جلوی انحرافات احتمالی آن را بگیرند. این در واقع همان روشی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی بکار گرفته شده و با ایجاد مکانیزمهای کنترلی، را برای دخالت مردم در امر حاکمیت را محدود کردهاند تا از حدود موازین و احکام الهی خارج نگردد. همانطور که در آغاز این نوشته به نقش انکارناپذیر تودههای عظیم و میلیونی مردم ایران در پیروزی انقلاب اسلامی اشاره گردید، بلاتردید در ایجاد ساختار نظام برخاسته از انقلاب نیز، توجه کافی و وافی به نقش و حضور آن رکن اساسی مبذول گردیده است، بطوریکه اساس تشکیل و اقتدار این نظام نوپا بر دوش ملت قرار گرفته است. رهبر انقلاب نیز علیرغم نفوذ فوقالعاده خود و اینکه تمام تصمیماتش به خاطر برخورداری از اعتماد عمومی با اقبال مردم مواجه میشد معهذا به نکته مهم فوق توجه داشت و در هر گامی که در ساخت بنیادهای نظام برداشته میشد مشارکت مردم را دخالت میداد به همین دلیل در اولین گام، نوع نظام را به آرای عمومی ارجاع داد که بیش از 98% مردم، تشکیل نظام جمهوری اسلامی را مورد تایید قرار دادند و با انتخاب نمایندگان خود در مجلس خبرگان قانون اساسی و نهایتا تایید آن قانون با آرای مستقیم خود، مهر تایید بر قانون اساسی زدند. قانونی که اصل حاکمیت خداوند بر پایه مکتب اسلام را سرلوحه همه امور جامعه قرار داده بود. قانون اساسی جمهوری اسلامی در عین توجه لازم به منشا حاکمیت الهی نظام، به نقش مردم در تعیین رهبران و نمایندگان و دولت مردان این نظام توجه فوقالعادهای نموده است به طوریکه همه مسئولین نظام، از رهبر تا شوراهای اسلامی شهرها و روستاها، با رای مستقیم و یا غیر مستقیم مردم انتخاب میشوند و در واقع میتوان گفت جمهوری اسلامی از این لحاظ مردمیترین و دموکراتیکترین نظام معاصر میباشد. در طول 22 سال از پیروزی انقلاب اسلامی، ملت ایران به طور متوسط هر سال یک مرتبه در انتخاب نمایندگان مجلس خبرگان رهبری، ریاست جمهوری، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، شورای اسلامی شهر و روستا و... بیانگر نقش انکارناپذیر مردم در تعیین سرنوشت خود میباشد. در عین حال شاکله قانون اساسی طوری تدوین و تنظیم گردیده است که به هیچ عنوان مشارکت و مداخله مردم در سرنوشت خود به معنای حاکمیت مردمی با معیارهای اومانیستی و قرارداد اجتماعی پیدا نباشد بلکه حدود و ثغور حاکمیت الهی چه در قانونگذاری و چه در تعیین رهبران نظام ملحوظ نظر واقع گردیده است. مثلا اگر چه در تعیین رهبری، با مسامحه اصطلاح انتخاب به کار برده میشود ولی در واقع به معنای کشف ولی فقیهی است که منصوب خداوند باشد و یا اینکه رئیس جمهوری تا زمانیکه مورد تنفیذ ولایت فقیه قرار نگیرد با انتخاب مردم مشروعیت قانونی نمییابد. در مقایسه اجمالی این نظام با دموکراسیهای غربی، میتوان گفت از نظر جمهوری اسلامی دموکراسیهائی که بر پایه و مبنای ارزشهای لیبرالیستی و اومانیستی هستند کلا مردود میباشند. در عین حال دموکراسی بهعنوان یک روش در انتخاب شایستگان و نخبگان، با محدودیتهای خاص خود در قانون اساسی جمهوری اسلامی پذیرفته شده است. با توجه به مباحث فوق برای تعیین جایگاه جمهوریت و اسلامیت نظام میتوان ادعا کرد که مشروعیت نظام صرفا از اسلامیت و حاکمیت خداوند ناشی میشود و در عین حال مقبولیت و اقتدار نظام از آن مردم میباشد. به این ترتیب مردمسالاری دینی در همین جا مفهوم و معنا پیدا میکند. ج) شایستهسالاری در همه نظامهای جهان، بدون توجه به اهداف و آرمانهای حاکم بر آنها، تلاش عمومی بر این است که مدیران و رهبران جامعه از میان افراد شایسته انتخاب شوند تا به نحوی مطلوب اهداف نظام را تحقق بخشند .حتی در دموکراسیهای مدرن به اندازه کافی به عنصر نخبهگرائی توجه میشود و دموکراسی تکثرگرا حساسیت خود را به دموکراسی نخبهگراElitismdemet sccey داده است. در دنیای معاصر، نگاه ارزشی به دموکراسی کاملاً مردود است. دیگر کسی گمان نمیبرد که انتخاب اکثریت همواره به معنای خیر جامعه و بهترین انتخاب است. همانطور که قبلاً اشاره شد، نازیسم آلمان و فاشیسم ایتالیا بر اساس رای اکثریت به قدرت رسیدند و اختناق و فجایع انسانی فراوانی آفریدند. نظریة دموکراسی نخبهگرا بر آن است که رایدهندگان که عبارتند از آحاد مردم، به دلایل متعدد از جمله عدم شناخت عمیق، عدم سواد کافی و تاثیرپذیری از تبلیغات منحرف کننده، در بسیاری از این امور نمیتوانند تصمیمات مفید داشته باشند. بدین جهت مشارکت آنها باید در چارچوب و محدوده تعین گروه حاکم منتخب از میان نخبگان باشد. به این ترتیب رای مردم در تعیین اینکه کدام فرد و یا گروه از نخبگان، حاکم باشد، موثر واقع گردد. دموکراسی نخبهگرا به خاطر اعتقاد به سهلانگاری مردم در تصمیمگیریهای سیاسی و اجتماعی کلان، حوزه دخالت آنان را در تعیین نخبگان محدود میسازد.(19) اسلام نیز به صلاحیت و شایستگی اهمیت بسیار میدهد و اصولاً مقولات ولایت، وراثت و حاکمیت را تحتالشعاع شایستگی و صلاحیت ملاحظه مینماید و واگذاری هیچ موقعیتی را از طریق وراثت و یا به صورت مادامالعمر و برتری و رجحان افراد بشر را در همان صلاحیت و شایستگی میداند در قرآن کریم و در آیات متعددی از قرآن کریم، تجویز نمیکند به این امر اشاره شده است: 1. ان الارض یرئها عبادی الصالحون (بدرستیکه زمین به بندگان صالح و شایسته به ارث میرسد.) 2. ان اکرمکم عندا اتقیکم (بدرستیکه برترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شما است.) 3. والمومنون والمومنات بعضهم اولیأِ بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و یطیعون اَ و رسولَه اولئک سیرحمهم ا ان ا عزیز حکیم (ایمان آورندگان به اسلام اعم از زن و مرد بعضی اولیا بعض دیگرند و امر به انجام کارهای شایسته میکنند و از کارهای ناشایسته مانع میشوند و این در حالی است که نماز را برپا میدارند و زکاة میدهند و فرمان خدا و پیامبر را اطاعت میکنند. همچنین از پیامبر روایت شده است که: «شایستگی پیدا نمیکنند جامعه عمومی از امت من، مگر هنگامی که خواص آنان شایسته شوند.» گفته شد: ای پیامبر خدا! خاصان امت شما چه کسانی هستند. گفت: آنان چهارند: 1. رهبران اجتماع 2. دانشمندان 3. حق ستایان 4. بازرگانان. گفته شد: چگونگی این فرمایش را روشن سازید: فرمود: «رهبران چوپانان خلقند. اگر شبان این رمه، گرگ صفت و درنده خو و بیرحم و خونآشام باشد، چه کسی این گوسفندان را راهنمایی خواهد کرد .و دانشمندان به مانند طبیبان اجتماعند. اگر طبیب بیمار شد، چه کسی به پرستاری و مداوای بیمار خواهد پرداخت. عباد راهنمایان مردمند، اگر راهنما گمراه باشد، رونده را چه کسی ره خواهد نمود. بازرگانان، امینان خداوند در میان مردمند، اگر امین خیانتپیشه شد، انسان به چه کسی میتواند اعتماد داشته باشد.»(20) در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز علاوه بر حاکمیت خداوند و مشارکت مردم به موضوع انتخاب نخبگان و شایستگان توجه فراوان مبذول شده است. بر طبق اصل دوم قانون اساسی، مسئولان طراز بالا جهت تصدی سازمانهای مختلف حکومت، علاوه بر آنکه به صورت غیر مستقیم حائز صلاحیت و مشروعیت مکتسبه از آرای مردم باشند؛ ایمان، صحت عمل و شایستگی آنان نیز مناط اعتبار خواهد بود.(21) طبق اصل سوم، آنچه بهعنوان محور اساسی حاکمیت در جامعه شناخته شده است، مسئله رهبری است. زیرا که مکانیسم حکومت در آیین تشیع با اصل نبوت در عصر پیغمبر(ص)، اصل امامت در عصر ائمه(ع) و اصل ولایت عام در عصر غیبت همراه است. از آنجا که قانونگذاری و صدور حکم بر حسب نیازهای متغیر زمان صورت میپذیرد، لذا نوعی مصلحتاندیشی در قالب احکام ثانویه، با در نظر گرفتن روح کلی اسلام (احکام ثابته الهی)، در همه زمانها و مکانها تا ظهور نخبه معصوم (حضرت ولی عصر(عج) ضروری مینماید. بدین ترتیب فقیهان و در راس آنها ولی فقیه علاوه بر نظارت بر مصوبات مجلس و نحوة اجرای قوانین، موظفند احکام و مسائل جدید هر عصر با استناد به قرآن، سنت، اجماع و عقل به دست آورند. حاکمیت فقهای واجد شرایط، به دلیل آزادی توام با مسئولیت انسان در برابر خداوند، منبعث از آرای عمومی خواهد بود. چنانکه مطابق اصل یکصد و هفت قانون اساسی، رهبر از طریق خبرگان رهبری منتخب مردم برگزیده خواهد شد. با این ترتیب ملت خود بهطور غیرمستقیم رهبر را انتخاب میکند. این حق را از آن جهت نمیتوان از بشر سلب نمود که خالق متعال انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم گردانیده است. از این رو ملت باید فقیه را بشناسد و حاکمیت وی را پذیرفته باشد تا از این راه حق حاکمیت خود را که مشروعیت الهی دارد، اعمال نماید. همچنین است برکناری رهبری که در اصل یکصد و یازده قانون اساسی پیشبینی شده است و نیز برابری رهبر در مقابل قوانین با کلیه افراد ملت، که در اصل یکصد و دوازدهم قانون اساسی آمده است. پس از رکن رهبری، رئیس جمهور عالیترین مقام رسمی کشور به شمار میآید. در انتخاب وی نیز سه اصل مطابقالذکر (مشارکت مردمی، شایستگی و کاردانی، جلب نظر فقیه) شرط خواهد بود. جمعبندی با توجه به مطالب این مقاله که در سه بخش خداسالاری، مردم سالاری و شایستهسالاری ارائه شد، جایگاه و حدود و ثغور هر یک از سه عنصر فوق و نقش هر یک از آنها در اسلام و نظام جمهوری اسلامی معلوم و مشخص گردید: 1. در نظام جمهوری اسلامی حاکمیت مطلق از آن خداوند است که در زوایای زندگی سیاسی - اجتماعی جامعه اسلامی نفوذ و سلطه دارد و هیچ قانون و تصمیمی نمیتواند مغایر فرامین و احکام الهی اسلام صادر و جاری گردد. بنابراین مشروعیت نظام تنها به حاکمیت الهی و یا به عبارتی به اسلامیت آن مربوط است و لاغیر. 2. ولایت و رهبری نظام اگرچه از طریق مجلس خبرگان منتخب ملت تعیین میگردد اما در عین حال منصوب خداوند بوده، تا زمانیکه شایستگی و صلاحیت آن مسئولیت خطیر را داشته باشد، در جایگاه خود باقی و در صورت از دست دادن صلاحیت بخودی خود معزول میباشد. 3. هدایت نظام و مراقبت از اسلامیت آن بر عهده ولی فقیه و فقهای شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام است که هر اعضای دو نهاد آخر منصوب رهبری میباشند. 4. دموکراسی و مردم سالاری بهعنوان یک روش نه بهعنوان یک مکتب با محدودیتهای خاص خود مورد قبول و توجه خاص قرار گرفته است و نقش مردم نه مشروعیت بخشیدن به نظام بلکه در جهت عینیت، مقبولیت و اقتدار آن، نقشی اساسی و کلیدی است و حدود و ثغور و اختیارات آن در چارچوبه و دایره اسلامیت نظام تعیین میگردد. به عبارت دیگر جمهوریت نظام محاط در اسلامیت آن میباشد. 5. شایسته سالاری در انتخاب اولیا و مدیران نظام، مورد توجه جدی قرار گرفته است و این شایستگی در ذیل سه اصل تعهد اسلامی (اعتقاد و باور به اسلامیت نظام)، مقبولیت مردمی (که از طریق انتخابات عمومی معلوم میشود) و کفایت و شایستگی رعایت میگردد. با این ترتیب شایستهسالاری نیز مورد لحاظ در جمهوریت و اسلامیت نظام میباشد. 6. بهعبارت اخری میتوان بهطور خلاصه نتیجه گرفت که نظام جمهوری اسلامی برخلاف نظامهای تئوکراتیک قرون وسطی، استبدادی نیست زیرا که از منبع مهم دیگری تقویت میگردد و در عین حال که اراده منبع مشروعیت آن میباشد، اراده مردم نیز منبع اقتدار آن است و به عبارت دیگر از هر دو رکن عقلی حکومت یعنی مشروعیت الهی و قدرت مردمی برخوردار است درحالیکه حکومتهای استبدادی، نه در قدرت به نیروی اراده مردم متکی هستند و نه ضرورتاً در مشروعیت به اراده خداوندی. از طرف دیگر این نظام با دموکراسیهای رایج در غرب نیز تفاوت اساسی دارد زیرا که دموکراسی دچار بحران مشروعیت است و از منبعی که بتواند مشروعیت آنرا تامین کند برخوردار نیست، گرچه دموکراسی به حکومت موجودیت میدهد و قدرت حکومت را در صحنه اجرا تامین میکند ولی از عهده تامین مشروعیت خود برنمیآید زیرا اراده مردم خود نیازمند مرجعی است که مشروعیت آن را گواهی کند چراکه عدالت و شایستگی لازمه تفکیکناپذیر اراده مردم نیست و خطر انحراف و گمراهی همواره وجود دارد. به این ترتیب در نظام جمهوری اسلامی اراده خداوند منبع مشروعیت و اراده مردم منبع قدرت، مقبولیت و عینیت نظام است. در چنین نظامی است که اسلامیت و جمهوریت نهتنها در تضاد نیستند بلکه هر یک جایگاه منطقی و عقلی خود را دارا بوده و لازم و ملزوم یکدیگرند. به عبارت دیگر نظام جمهوری اسلامی نه تئوکراسی و نه دموکراسی (هر دو در مفهوم متداول در غرب) میباشد بلکه میتوان آن را نوعی تئودموکراسی دانست. به این ترتیب مردمسالاری دینی در همین راستا تعریف میشود و تحقق مییابد.
پینوشتها:
1. اخیراً در ایران هم بعضی از نویسندگان متاثر از غرب چنین برداشتی کردهاند. رجوع کنید به کتاب «جمهوریت و انقلاب اسلامی» (مجموعه مقالات) مقاله «جمهوریت، ولایت و مشروعیت» به قلم آقای آغاجری ص 295.
2. جمهوریت و انقلاب اسلامی، مقاله موانع و مشکلات نظری تحقق جمهوریت در جامعه دینی، نوشته محمدعلی ایازی، صفحه 239.
3. یکی از مسائلی که موجب گمراهی و بروز تعارض و تناقض در مباحث مربوط به جمهوریت و اسلامیت نظام گردیده است، استفاده از اصطلاح مشروعیت در برابر واژه لاتینLegitimacy میباشد در حالیکه معنای اصلی این لغت «قانونی و مجاز» است نه «مشروع» «مشروع» عبارت از امری است که در شریعت دینی مجاز شناخته شده باشد.
4. صنیعیفرد، محمد علی، واو منطقی بین جمهوریت و اسلامیت، مجموعه مقالات، ص 534. .1983.
Webster in New Twentieh Century Dictionary-Noah Webst. . 5 آشوری، داریوش، فرهنگی سیاسی، انتشارات مروارید، 1345، ص 61.
7. قاسمزاده، حقوق اساسی، انتشارات ابنسینا، 1344، صص 15 و 16.
8. امام خمینی(ره)، صحیفه نور، جلد 6، ص 137.
9. امام خمینی(ره)، صحیفه نور، جلد 4، ص 168.
10. امام خمینی(ره)، صحیفه نور، جلد 19 ، ص 237.
11. امام خمینی(ره)، صحیفه نور، جلد 18، ص 42.
12. پازارگاد، تاریخ فلسفه سیاسی، جلد اول، انتشارات زوار، 1359. .313.
J.R.Lewis,"Democracy", Allman Son, London, 6691, P.1 13. آشوری، داریوش، همان منبع، صفحه 88. ,51987. David Miller, The Black Well Encylopedia of Political Thought, Oxford Publishing Center 1 .116P. .16 عزیزی، محسن، تاریخ عقاید سیاسی، جلد اول، انتشارات دانشگاه تهران، 1345، ص 62.
17. مراجعه شود به کتاب «درس این قرن» مصاحبه جیانکار لوبوزتی با کارل پوپر، نوشته علی پایا، انتشار ط 1367-9، ص -118 114.
18. برای مطالعه بیشتر در این زمینه مراجعه شود به کتاب اومانیسم نوشته تونی دیویس، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، صفحات 38 به بعد به نقل از جمهوریت و اسلامیت صفحه 643.
19. به نقل از مجموعه جمهوریت و اسلامیت، ص 218.
20. جمهوریت و انقلاب اسلامی، مقاله مشارکت سیاسی و تشکل؛ جنبههای نظری و جایگاه، عبدالرضا فاضلی، ص 381.
21. البته ناگفته نماند که نمایندگان منتخب مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری که با رای مستقیم مردم انتخاب میگردند علیرغم اینکه از صافیهای لازم تایید صلاحیت میگذرند ضرورتاً نخبگان اصیل نیستند، زیرا عدم شناخت دقیق تودههای مردم و تبلیغات که با هزینههای گزاف به راه میافتد بر آرای عمومی موثر واقع میشوند این نقطه ضعفی است که تنها میتوان با استفاده از شیوه انتخاب غیر مستقیم مانند شیوه انتخاب رهبری، آن را برطرف نمود.
۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۰۹:۲۲ شناسه مطلب: 2602
محمد باقر حشمت زاده طرح موضوع و مسأله انقلاب اسلامى براى تحقیق و بررسى، یک موضوع کلان است. از لحاظ متدولوژى و روش تحقیق سؤالات و مجهولات اساسى زیر در این رابطه طرح مىشود: 1- تاریخچه و مراحل انقلاب اسلامى چه بوده است؟ 2- زمینهها، علل و عوامل شکلگیرى و پیروزى انقلاب اسلامى چه بودهاند؟ 3- اهداف و شیوههاى انقلاب اسلامى چه هستند؟ 4- در مقایسه با سایر انقلابها ویژگیهاى انقلاب اسلامى چه هستند؟ 5- انقلاب اسلامى در مسیر خود با چه آفات و موانعى روبرو بوده است؟ 6- پىآمدها، آثار و نتایج انقلاب اسلامى چه هستند؟ در یک پژوهش بنیادى و گروهى باید پاسخهاى مستند و مستدل به سؤالات فوق ارائه نمود. در آن صورت نسبت به انقلاب اسلامى شناختى وسیع، عمیق و دقیق بدست خواهد آمد. سؤال دوم از لحاظ علمى و فلسفى دشوارترین مجهول است. زیرا پرسش از علت و چرایى پدیدهها مشکل و سخت است. براى مثال در حالیکه بیش از دویست سال از انقلاب فرانسه و بیش از هشتاد سال از انقلاب روسیه مىگذرد هنوز هم درباره علل و چرایى آنها نظریهپردازى مىشود. (1) اهمیت و ضرورت موضوع در بین مجهولات فوق سؤال ششم حساسترین، سیاسىترین و کاربردىترین پرسش مىباشد. در حالیکه سؤال دوم عمدتاً در آکادمىها، دانشگاهها و پژوهشگاهها مطرح مىباشد، سؤال ششم بطور وسیع و عمیق در عرصه جامعه و در بین دولت و ملّت، دوست و دشمن و داخل و خارج طرح مىشود. این مدعا مبتنى بر این استدلال است که انسانهاى ذیربط با انقلاب اسلامى اعم از موافق و مخالف، واقعیت آن را پذیرفتهاند و مىگویند به هر دلیلى و متأثر از هر علّتى انقلاب اسلامى، دولت شاهنشاهى را براندازى کرده و جمهورى اسلامى را مستقر کرده است. پس مهم آن است که ببینیم این پدیده کلان چه آثار و نتایجى در عمل ببار آورده است؟ و این فضاى جدید چه تأثیرى بر زندگى ما داشته است؟ در این میان آثار و نتایج اقتصادى انقلاب دانسته و ندانسته، کم یا زیاد، مستقیم و غیر مستقیم، بحق یا ناحق، بیشتر مورد توجه و استناد قرار مىگیرد. ملاک اقتصادى براى مثال در بسیارى از محافل که گفتگوهایى بین توده مردم صورت مىگیرد مباحث به گرانى و تورم کشیده مىشود و در این رابطه قیمت اجناس و کالاهاى اساسى، قبل و بعد از انقلاب با هم مقایسه مىشود. در این موارد تبعاً مخالفان، قیمت بالاى کالاها و خدمات در شرایط کنونى را مهمترین دلیل براى ناکامى و ناتوانى انقلاب مىدانند، در مقابل موافقان، ضمن توجه به این امر، به برخى از تحولات اساسى اقتصادى و صنعتى استشهاد مىکنند و از خدمات رسانى به روستاها، افزایش تولید برق و گاز، لولهکشى، جاده کشى و... سخن مىگویند. در این موارد بعضاً مىگویند که اصولاً مادیات و اقتصاد هدف اصلى و اولى انقلاب نبوده و لذا به آثار و دستاوردهاى سیاسى و فرهنگى انقلاب اشاره مىکنند. در زمینه اهمیّت اقتصاد به عنوان ملاک و معیار سنجش نتایج انقلاب اسلامى مىتوان به تبلیغات کشور در ایام بزرگداشت پیروزى انقلاب در دههى فجر و همچنین ایام هفته دولت در شهریور ماه اشاره نمود. در این مقاطع نیز دیده مىشود که دولتمردان و مقامات رسمى نیز بخش عمدهاى از گفتارشان درباره آثار و نتایج اقتصادى انقلاب اسلامى است. در این مناسبتها عمدتاً آمارهایى از فعالیتهاى عمرانى و اقتصادى کشور ارائه شده و با قبل از انقلاب مقایسه مىشوند. این مقدار توجّه به اقتصاد که به صورت دانسته یا ندانسته مبذول مىشود مىتواند ناشى از چند عامل باشد: اولاً انسان از بدو تولد، دو دسته نیازهاى مادى و معنوى را بصورت بالقوّه با خود دارد. ابتدا نیازهاى مادى فعلیت مىیابند، گرچه نیازهاى معنوى از لحاظ ارزشى تقدم و اولویت دارند و اینها نیز در وقت خودشان از قوّه به فعل مىآیند. به این ترتیب ملاحظه مىشود که نیازهاى مادى از نظر فعلیت تقدم دارند و لذا تحریک پذیرى آنها بیشتر است. ثانیاً متأثر از تمدن غرب، جوّ نظام جهانى بشدت اقتصادى و مادى است و صنعت و اقتصاد بزرگترین ارزش و دستاورد فرهنگ و تمدن غربى شده است. در چنین شرایطى براى ارزش گذارى هر پدیده انسانى و اجتماعى، از جمله انقلابها، چنین القاء مىشود که چه دستاورد مادى و اقتصادى داشته است؟ یعنى عملاً ارزش پدیدهها تابع نتایج مادى و اقتصادى شده است. البته این حد افراط در اقتصاد و امور مادى تنگناهایى در آن تمّدن ایجاد کرده است و خلأهایى در آنجا بوجود آورده است که اتفاقاً انقلاب اسلامى با پیامهاى انسانى و ارزشى خود مىتواند براى آنها جالب و جاذب باشد امّا در وضعیّت کنونى به هر حال نتایج مادى و اقتصادى پدیدهها و میزان رفاهى که براى شهروندان دارند در ارزیابى و ارزش گذارى آنها نقش اصلى را دارد. حساسترین مسأله در شناخت انقلاب اسلامى مجدداً به این مدعا باز مىگردیم که ششمین سؤال و مسأله در باب شناخت انقلاب اسلامى، مهمترین و حساسترین و سیاسىترین پرسش مىباشد و اذهان همگان بطور عمده متوّجه این قضیه است که صرفنظر از اینکه انقلاب اسلامى تحت تأثیر چه علل و عواملى ایجاد شده و پیروز گردیده است، این پدیده در عمل چه آثار و نتایجى داشته است؟ طبعاً دو دهه پس از پیروزى انقلاب و استقرار جمهورى اسلامى همه ما در اطراف خود مسائلى را لمس و تجربه مىکنیم که بعضاً به مذاقمان تلخ یا شیرین مىنماید و آنها را نوعاً به حساب پیامدهاى انقلاب اسلامى مىگذاریم. اهمیت فوقالعاده این قضیه آنجاست که اگر اکثریت مردم به این نتیجه برسند که در مجموع، انقلاب اسلامى دستاوردهاى مثبتى داشته و مسیر نظام به سوى خیر و سعادت است، از تداوم و توسعه آن حمایت مىکنند. امّا چنانچه استنتاج و استنباط عامه بر خلاف این باشد، باید در انتظار انواع و اقسام بحرانها بود که هزینهها و خسارت آن شاید قابل بررسى و ارزیابى نباشد. بنابراین جا دارد که آثار و نتایج انقلاب اسلامى بطور عالمانه و منصفانه تحقیق و ارزیابى شده و به صورت شجاعانه و دلسوزانه تبلیغ و ترویج شود. اهمیت ملاکها در ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى همانطور که اشاره شد انبوه مردم و شهروندان بطور روزمره با کثیرى از وقایع و حوادث مواجه مىشوند که در وهله اول با آنها برخوردهاى احساسى و عاطفى دارند بطوریکه در یک لحظه ممکن است تصور کنند نظام در وضع مطلوب بوده و به سوى خیر و سعادت مىرود اما در دقایقى دیگر بعکس بیندیشند. پژوهشگران علوم اجتماعى دنبال شناخت و کشف این مسأله هستند که در دراز مدت جمع بندى رأى و نظر یک شهروند چیست؟ و از آن بالاتر جمع بندى افکار عمومى دربارهى شناخت و ارزیابى ساختار و کارکرد نظام چیست؟ و از همه مهمتر اینکه چطور مىتوان افکار عمومى را به یک تصور صحیح، وسیع و عمیق از واقعیات درباره دولت و نظام رساند تا بتوان حمایت و مشارکت شایستهاى از شهروندان کسب نمود. (2) اینک برخى از اخبار و وقایعى را که مردم و شهروندان به صورت کوتاه مدت و بلند مدت با آنها مواجهند و به عنوان آثار و نتایج انقلاب اسلامى آنها را ارزیابى مىکنند مورد اشاره قرار مىدهیم. برپایى کنفرانس سران کشورهاى اسلامى، مشارکتهاى متعدد و وسیع مردم در انتخابات، راهپیمایىها و نماز جمعهها، انواع آمار جرم و جنایت، گرانى و تورم، انواع آمار از عمران و خدمات رسانى در شهرها و روستاها، افزایش ظرفیت دانشگاهها، تشدید اختلاف درآمدها در بین اقشار مختلف مردم، رواج ابتذالهاى فرهنگى و اخلاقى در بین نسل جوان، تثبیت موقعیت کشور در منطقه و جهان، توسعه و بسط نماز و روزه در اقشار مختلف مردم و جوانان، تداوم اعتیاد و قاچاق مواد مخدر، افزایش حجم و ارزش صادرات غیر نفتى، افزایش تولید برخى از اقلام اساسى کشاورزى، افزایش سهم گاز در الگوى مصرف انرژى تا حد 30%، افزایش تعداد میلیاردرها، گرانى نرخ خرید و اجاره مسکن و... شاهد مثالهاى فراوانى از این دست مسایل، بصورت خرد و کلان در ابعاد سیاسى، اقتصادى و فرهنگى مىتوان ارائه نمود. هر یک از این مسایل به نوعى در اذهان و تصورات اقشار مختلف مردم بازتاب مىیابد و هر فرد و هر گروهى به نسبتهاى مختلف از حوادث و جریانهاى فوق متنفع و متضرر مىشوند. سؤال این است که مجموعه پدیدههاى فوق چگونه توسط مجموعه آحاد، افراد و اقشار دریافت و ارزیابى مىشود و نهایتاً افکار عمومى مردم آثار و نتایج انقلاب اسلامى ایران را از زاویه این مسایل چگونه مىبینند؟ و آنها را با چه ملاکهایى بررسى و ارزیابى مىکنند؟ مهمترین ملاکها در ارزیابى انقلاب اسلامى در اینجا برخى از ملاکها براى بررسى و ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى ارائه مىشود: 1- مقایسه نتایج و آثار با اهداف انقلاب اسلامى 2- مقایسه نتایج و آثار با امکانات دولت و کشور 3- سنجش نتایج و آثار انقلاب اسلامى با اهداف و امکانات به طور همزمان 4- مقایسه وضع موجود نظام جمهورى اسلامى با کشورهاى پیشرفته. 5- مقایسه وضع موجود نظام جمهورى اسلامى با کشورهاى همطراز 6- مقایسه وضع موجود نظام جمهورى اسلامى با قبل از انقلاب 7- مقایسه وضع موجود نظام جمهورى اسلامى با سناریوى فرضى که اگر تا کنون شاهنشاهى دوام مىداشت؟ اهداف انقلاب اسلامى بعنوان ملاک ارزیابى انقلاب اسلامى در همهى ابعاد فردى و اجتماعى، داخلى و خارجى، سیاسى و اقتصادى و فرهنگى، اهداف بسیار بلندى براى مردم و دولت ترسیم نموده است. این اهداف عمدتاً مأخوذ از قرآن و سنت بوده که عمدتاً در کلام امام خمینى (ره) و شعارهاى مردم متجلى شدهاند. این اهداف درمنبع قانون اساسى بصورت رسمى و قانونى به تأیید و تصویب امام و امت رسیدهاند. بطور بسیار عادى و عقلایى و حقانى، این اهداف یکى از بهترین ملاکها براى سنجش وضعیت کنونى نظام و ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى هستند و هر کس مىتواند بپرسد: بعد از دو دهه از وقوع انقلاب و استقرار نظام جدید، اهداف فوق چقدر محقق شدهاند؟ و وضع موجود با اهداف فوق چقدر فاصله دارد؟ آیا اصولاً وضع موجود انقلاب و نظام در راستاى تحقق اهداف فوق هستند یا خیر؟ اهداف انقلاب و نظام جمهورى اسلامى در اصل سوم قانون اساسى بشرح زیر ترسیم شدهاند و هر خوانندهاى مىتواند با مطالعهى آنها و با اتکاء به اخبار و اطلاعاتى که شخصاً از وضع موجود دارد نسبت به آثار و نتایج انقلاب اسلامى ارزیابى و قضاوت نماید. البته حق آن است که این سنجش در یک پژوهش گروهى وسیع و عمیق متکى به آمار و ارقام و اسناد صورت بپذیرد و نتیجهى آن براى همگان تبیین شود. اصل سوم قانون اساسى «دولت جمهورى اسلامى ایران موظف است براى نیل به اهداف مذکور در اصل دوم همه امکانات خود را براى امور زیر بکار برد: 1- ایجاد محیط مساعد براى رشد فضایل اخلاقى بر اساس ایمان و تقوى و مبارزه با کلیه مظاهر فساد . 2- بالا بردن سطح آگاهیهاى عمومى در تمام زمینهها با استفاده صحیح از مطبوعات و رسانههاى گروهى و وسایل دیگر. 3- آموزش و پرورش و تربیت بدنى رایگان براى همه در تمام سطوح و تسهیل و تعمیم آموزش عالى. 4- تقویت روح بررسى و تتبع و ابتکار در تمام زمینههاى علمى و فنى، فرهنگى و اسلامى از طریق تأسیس مراکز تحقیق و تشویق محققان . 5- طرد کامل استعمار و جلوگیرى از نفوذ اجانب. 6- محو هر گونه استبداد و خودکامگى و انحصارطلبى. 7- تأمین آزادیهاى سیاسى و اجتماعى در حدود قانون. 8- مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى خویش. 9- رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه براى همه در تمام زمینههاى مادى و معنوى 10- ایجاد نظام ادارى صحیح و حذف تشکیلات غیر ضرورى 11- تقویت کامل بنیه دفاع ملى از طریق آموزش نظامى عمومى براى حفظ استقلال و تمامیت ارضى و نظام اسلامى کشور. 12- پى ریزى اقتصاد صحیح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامى جهت ایجاد رفاه و رفع فقر و برطرف ساختن هر نوع محرومیت در زمینههاى تغذیه و مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه. 13- تأمین خودکفایى در علوم و فنون، صنعت و کشاورزى و امور نظامى و مانند اینها. 14- تأمین حقوق همه جانبه افراد از زن و مرد و ایجاد امنیت قضایى عادلانه براى همه و تساوى عمومى در برابر قانون. 15- توسعه و تحکیم برادرى اسلامى و تعاون عمومى بین همه مردم . 16- تنظیم سیاست خارجى کشور بر اساس معیارهاى اسلام، تعهد برادرانه نسبت به همهى مسلمانان و حمایت بى دریغ از مستضعفان جهان» همانطور که ملاحظه مىشود قانون اساسى همهى نیازها و اهداف مردم و نظام را از جنبههاى فردى و اجتماعى، داخلى و خارجى، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى بصورت وسیع و عمیق طرح و ترسیم نموده است. بطور کلى مبتنى بر تجربیات شخصى مىتوان این مدعا و فرضیه را مطرح کرد که در برخى از اهداف توفیقات نسبى حاصل شده و در پارهاى دیگر عدم توفیقهایى دیده مىشود. براستى اگر همهى شهروندان و امت در حال حاضر فعلیت اهداف فوق را بخواهند آیا دولت توان پاسخگویى را خواهد داشت؟ در این مورد اگر فقط بند 12 اصل سوم مورد توجه قرار گیرد وسعت و پیچیدگى و حساسیت مطلب روشن مىشود. براستى انقلاب و جمهورى اسلامى چه مقدار رفاه را برقرار نموده و فقر را بر طرف کرده است؟ در زمینههاى تغذیه و مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه چقدر محرومیت زدایى شده است؟ بدون یک پژوهش اسنادى و میدانى و صرفاً مبتنى بر تجربیات شخصى و محدود، مىتوان مدعى شد که پس از دو دهه از انقلاب هنوز فاصلهى زیادى با اهداف فوق داریم. در مورد بند 3 از اصل سوم نیز مىتوان پرسش کرد که آیا آموزش و پرورش و تربیت بدنى رایگان در جامعه محقق شده است؟ پیدایش و رشد مدارس غیرانتفاعى با شهریههاى بالا و اخذ وجه از دانشآموزان به عناوین مختلف، مسایل مشهود و ملموسى است که تقریباً تمامى خانوادههاى کشور با آن سرو کار دارند. اما به اهدافى نیز مىتوان اشاره کرد که در راستاى عمل و تحقق قرار دارند مثلاً بندهاى 2 و 4 در زمینه پیشرفتهاى علمى و فرهنگى اهدافى را ترسیم نمودهاند که مىتوان مدعى بود که محقق شدهاند. قرائن زیادى موجود است که حکایت از بالا بودن سطح آگاهیهاى عمومى در تمام زمینهها دارد. همچنین تشکیل و توسعهى دهها مؤسسهى پژوهشى و تحقیقى مىتواند قرینهاى دال بر تقویت روح بررسى و ابتکار و تتبع در کشور باشد. (3) در مجموع مدعا این است که اگر آثار و نتایج انقلاب با اهداف آن مقایسه شود نمرهى بالنسبه پائینى حاصل مىشود. زیرا اهداف، فوقالعاده بلند و عالى ترسیم و تدوین شده است. امکانات بعنوان ملاک ارزیابى انقلاب اسلامى براى تحقق اهدافش و برآورده کردن خواستهها و نیازهاى مردم چه امکاناتى در اختیار داشته است؟ این پرسش، عقلایى است و در رشتههاى علمى و معرفتى گوناگون بصور مختلفى متجلى شده است. مثلاً در علم حقوق و فقه مىگویند: «تناسب حق و تکلیف» یعنى(4) اگر کسى تکلیفى بعهده داشت باید متناسب با آن حقوقى داشته باشد تا بتواند آن تکلیف را انجام دهد. در علم مدیریت از تناسب وظایف و مأموریتها با امکانات و اختیارات سخن مىگویند. (5) اصل سوم قانون اساسى نیز نکته فوق را ملحوظ داشته و چنین آورده که: «دولت جمهورى اسلامى ایران موظف است براى نیل به اهداف مذکور در اصل دوم، همه امکانات خود را براى امور زیر بکار برد» یعنى مقنن عنایت داشته که براى تحقق اهداف، قهراً امکاناتى مورد نیاز است. با توجه به وسعت و کثرت اهداف انقلاب اسلامى که در اصل سوم بیان شده است، امکانات بسیار عظیمى باید در اختیار دولت باشد. همانطور که مىتوان اهداف و نیازهاى انقلاب و نظام را به دو دستهى مادى و معنوى تقسیم نمود، امکانات نیز اعم ا مادى و معنوى است. امکانات کیفى و معنوى را مىتوان به این شرح برشمرد: 1- ایمان و روحیه 2- اراده و عزم ملى 3- علم و عقل 4- زمان امکانات مادى را هم به این شرح مىتوان نام برد: 1- منابع طبیعى 2- سرمایه 3- تکنولوژى (6) از نظر معنوى مىتوان ادعا کرد که انقلاب اسلامى امکانات عظیمى را آزاد و فراهم کرد. بنابر این براى تحقق اهداف باید انتظار بالایى از آن داشت. اما چرا اهداف آنچنانکه باید و شاید حاصل نشدهاند؟ اولاً امکانات معنوى عمدتاً شرط لازم براى تحقق اهداف هستند. یعنى براى تغییر و تحول و نیل به وضع مطلوب لازم است مردمى با روحیه و با ایمان و با عزم و اراده در صحنه حاضر شوند. اما این کافى نیست بلکه اینان باید امکانات و ابزار مادى هم داشته باشند. ثانیاً عمدهى امکانات معنوى و بسیج عمومى مردم براى حضور و مشارکت، صرف دفع آفات و موانع انقلاب و حفظ اصل نظام و انقلاب و آب و خاک شد و تحقق اهداف را تحت الشعاع قرار داد. آشوبها و تشتتهاى داخلى، محاصره اقتصادى، حمله نظامى، تهاجم فرهنگى، امواج تروریسم، رشد شدید جمعیت، مهاجرت وسیع از روستاها به شهر، آفات و موانعى هستند که توان و انرژى فوق العاده سنگینى براى دفع آنها صرف شده است و در نتیجه تحقق اهداف دچار رکود و تأخیر شدهاند. یکى از مهمترین امکاناتى که براى تحقق هر هدفى مورد نیاز است، مقولهى زمان و زمانبندى است. بر اساس عقل و تجربه براى اینکه بتوان در ایران مطابق بند 12 از اصل سوم، اقتصادى صحیح و عادلانه داشت که در آن رفاه ایجاد شده و فقر رفع شده باشد و در زمینه کار و بهداشت و مسکن و تغذیه هیچ نوع محرومیتى نباشد حتى در صورت فراهم بودن امکانات مادى و معنوى، به چند سال زمان نیاز هست؟ مسلماً این هدف به زمان زیادى نیاز دارد. اقتصاد سرمایهدارى غرب براى تحقق رفاه حداقل چند صد سال از زمان رنسانس و انقلاب صنعتى، وقت صرف کرده است با این وجود در زمینه رفع فقر کاملاً موفق نبوده و آمار حکایت از آن دارد که دهها میلیون نفر در کشورهاى مرفه غربى زیر خط فقر زندگى مىکنند. (7) اقتصاد دولتى و اشتراکى شرق نزدیک هفتاد سال براى رفع فقر تلاش کرد اما توفیق چشمگیرى در زمینه رفاه عمومى نداشت و سرانجام دستخوش فروپاشى و اضمحلال گردید. اصولاً برخى از اهداف مندرج در اصل سوم قانون اساسى به نوعى متخذ از قرآن و سنت مىباشند و مکتب اسلام از صدر ظهور خود آنها را به عنوان اهداف و ایدهآلهاى نوع بشر مطرح کرده است و در صورت فراهم بودن امکانات در هر عصر و دورهاى، انسانها بطور نسبى مىتوانند به آنها نائل شوند. بنابر این انقلاب اسلامى نیز با بیست سال عمر و کمبود امکانات و هجمهى آفات و موانع، راه درازى تا تحقق اهداف اصولى و کلان خود دارد. بنابر این نکته مهم در ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى آن است که حداقل مردم مطمئن باشند که در مسیر تحقق اهداف قرار دارند. پس از بررسى امکانات کیفى و معنوى و نقش آنها در تحقق اهداف اینک امکانات مادى و اقتصادى انقلاب اسلامى را بررسى مىکنیم. در باب اهمیت امکانات مادى کافى است به این نکته اشاره کنیم که اینها نه تنها براى تحقق اهداف و نیازهاى مادى لازم و ضرورى هستند، حتى پیشبرد اهداف معنوى و کیفى نیز نیازمند استفاده از ابزارها و امکانات مادى است. براى مثال بند 1 از اصل سوم قانون اساسى یک هدف کاملاً اخلاقى و معنوى است: «1- ایجاد محیط مساعد براى رشد فضایل اخلاقى بر اساس ایمان و تقوى و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهى اولاً- مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهى نیازمند هزینه و تشکیلات قابل توجهى است. ثانیاً- باید براى تبلیغ و تعریف فضایل اخلاقى نیز تشکیلات ارشادى و تبلیغى برپا کرد که این هم هزینهبر است. ثالثاً- رواج یک اقتصاد خلاق و عادلانه که در آن انسانها مجبور نباشند براى رفع نیازهاى مادىشان پست و زبون شوند، از پیش شرطهاى ایجاد محیط مساعد براى رشد فضایل اخلاقى است.» بنابراین دولت برخاسته از انقلاب اسلامى با اهداف وسیع و کلان که طبق اصل سوم در پیش رو دارد نیازمند امکانات مادى و اقتصادى عظیمى است. بنابراین در ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى بخصوص در ابعاد اقتصادى و رفاهى باید میزان امکانات اقتصادى و مادى آن را ملاک قرار داد. یکى از مهمترین و اصلىترین امکاناتى که در اختیار نظام قرار داشته است، درآمدهاى حاصل از فروش نفت مىباشد. از گذشتههاى دور، یعنى طى چندین دههى اخیر، اقتصاد ایران تک محصولى و تک پایهاى شده است، که این امر به عنوان یکى از اتهامات مهم رژیم گذشته همواره مورد انتقاد مخالفان رژیم شاه و شخص امام خمینى (ره) بود و یکى از اهداف و آرمانهاى انقلاب اسلامى نیز قطع وابستگى دولت و کشور به نفت بود. لذا در ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى این نقد و ایراد قابل طرح است که چرا با وجود گذشت دو دهه از پیروزى انقلاب این هدف حاصل نشده است؟ لکن در این قسمت هدف آن است که بررسى شود که دولت و نظام جدید در مقایسه با نظام و حکومت شاه چه مقدار از درآمد نفت برخوردار بوده است تا بتواند اهداف انقلاب اسلامى را محقق گرداند؟ براى این منظور جدول زیر ارائه مىشود: طى این بیست سال جمعیت تقریباً دو برابر شده است پس بطور کمى نیازها دو برابر شده است. اما از لحاظ کیفى نیازها و خواستههاى مردم چند برابر شده است. اولاً- متأثر از شعارهاى عدالت خواهانه و آرمانى انقلاب اسلامى، توقعات مردم از این نظام بیشتر است. ثانیاً جمعیت شهرى طى این مدت دو برابر شده است و الگوى مصرف زندگى شهرى بالا و پر تنوع مىباشد. ثالثاً- متأثر از شعارهاى عدالت خواهانه انقلاب اسلامى و رواج رادیو و تلویزیون در روستاها، الگوى مصرف روستایى نیز شهرى شده است. ردیفشاخصها13761356 1جمعیتایران33 میلیون نفر64 میلیون نفر 2تولید نفت6 میلیون بشکه3/5 میلیون بشکه 3مصرف نفت0/5 میلیون بشکه1/5 میلیون بشکه 4صادرات نفت5/5 میلیون بشکه روزانه2 میلیون بشکه 5درآمد نفت24 میلیون دلار14 میلیون دلار 6قیمت یک بشکه13 دلار13 دلار 7هزینههاى عمدهحفظ نظام شاهنشاهىهزار میلیارد دلار خسارت جنگ 8جمعیت شهرى17 میلیون نفر34 میلیون نفر 9جمعیت روستایى16 میلیون نفر30 میلیون نفر 10سرانه درآمد نفت750 دلار150 دلار 11انتظارات مردمپائینبالا 12قدرت خرید دلار1 دلار0/6 دلار 13سهم نفت در الگوى مصرف65%95% 14سهم گاز در الگوى مصرف1% 30% با این تفاصیل، انتظارات و خواستههاى مردم از لحاظ کمى و کیفى نسبت به سال آخر حکومت شاه چندین برابر شده است. بنابراین از لحاظ مفروضات نظریه سیستمها، این حجم از توقعات و انتظارات که به این سرعت متوجه هر نظام سیاسى شود مىتواند بحرانزا و فلج کننده باشد. لکن طى این دو دهه به دلایل(8) مختلفى این واقعه حادث نشده است که این را مىتوان به حساب انعطاف و ظرفیت بالاى انقلاب اسلامى گذاشت. زیرا از یک طرف دولت على رغم این مشکلات و کمبودها، خدمات رسانى خود را در حد مقدور افزایش داده است و از طرف دیگر مردم بخاطر مشروعیتى که براى دولت خودشان قائل هستند تا حد مقدور خواستهها و انتظارات خود را کنترل کرده و از قوه به فعل نیاوردهاند. در ردیفهاى دیگر جدول دیده مىشود که تولید نفت نسبت به رژیم گذشته نصف شده است که این امر خودش از اهداف انقلاب اسلامى بود. زیرا نفت یک مادهى معدنى تجدیدناپذیر و تمام شدنى است که امام معتقد بود باید تولید آن حساب شده و محدود باشد تا نسلهاى آینده نیز از درآمد نفت و انرژى سوختى آن بهرهمند باشند. (9) جدول نشان مىدهد که طى این مدت مصرف داخلى نفت از نیم میلیون بشکه به 1/5 میلیون بشکه رسیده است یعنى على رغم آنکه جمعیت حدود دو برابر شده اما مصرف نفت سه برابر شده است. این افزایش از نظر ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى حاوى علایم و پیامهاى(10) متفاوتى است: از یک طرف این امر یک علامت مثبت است و نشان مىدهد که نفت بعنوان یک کالاى مهم و ضرورى که در کنترل و مالکیت دولت مىباشد، بطور وسیع در سطح کشور و بین اقشار مردم توزیع مىشود و این امر مىتواند به رشد و توسعه اقتصادى کشور کمک کرده و رضامندى عامه را نیز افزایش دهد. از طرف دیگر افزایش مصرف نفت بیش از افزایش جمعیت مىتواند حامل پیامى منفى باشد به این صورت که احتمالاً نفت بصورت غیر بهینه و صرفاً به صورت سوخت مصرف مىشود که بإ؛2ط توجه به نقش بنیادى این ماده در اقتصاد ملى کشور این امر یک نتیجه منفى است. همچنین آمار و قرائن دال بر آن است که توزیع و مصرف این مادهى ارزشمند نیز نامناسب و ناعادلانه است. بطورى که سهم یک روستایى از این ماده چند ده لیتر نفت سفید در سال است. در حالى که سهم یک فرد مرفه و متمول شهرى چند هزار لیتر بنزین و گازوئیل براى اتومبیل و شوفاژ منزل است. با توجه به یارانهى بالایى که دولت براى هر لیتر فرآوردهى نفتى مىپردازد مشخص مىشود که(11) سهم این فرد شهرى از یارانههاى دولتى دهها برابر یک فرد روستایى است. در زمینهى صادرات نفت جدول نشان مىدهد که صادرات کشور نسبت به گذشته از نصف کمتر شده است. از یک نظر این کاهش مىتواند یک نتیجهى مثبت باشد یعنى مردم ما سهم بیشترى از تولید را به مصرف خودشان اختصاص دادهاند و باقى را هم براى نسلهاى آینده گذاشتهاند. اما کاهش تولید و صادرات از این پس مىتواند یک اثر و نتیجهى منفى تلقى شود. زیرا بطور منطقى میزان تولید و صادرات باید با میزان ذخایر شناخته شده و ظرفیت تولید و روند رشد اقتصادى کشور و نیازهاى ارزى آن تناسب داشته باشد. واقعیت آن است که ایران با قریب یکصد میلیارد بشکه ذخایر، حدوداً معادل 10% ذخایر جهان را در اختیار دارد و از سوى دیگر ظرفیت تولید ایران قریب 4/5 میلیون بشکه مىباشد و(12) نسبت به تولید بالفعل خود نزدیک یک میلیون بشکه اضافهى ظرفیت تولید دارد. با توجه به(13) اینکه ایران براى ظرفیتسازى تولید میلیاردها دلار خرج کرده است که با مشکلات اقتصادى که دارد مىتوانست آن را در سایر بخشهاى اقتصادى خود هزینه کند، حق دارد که در حد ظرفیت تولید کند تا سرمایهگذاریهایش توجیه اقتصادى داشته باشد. به همین ترتیب ایران مىتواند حداقل سهمى معادل گذشته در تولید و صادرات داشته باشد. امإ؛گأ شرایط سیاسى و اقتصادى نظام بینالملل، سهم کنونى را در واقع به ایران تحمیل کرده است. چون با محدودیت تقاضا و افزایش عرضه، افزایش تولید و صادرات ایران مىتواند موجب کاهش شدید قیمت و درآمد نفت شود. بنابراین اگر ایران بخواهد بعنوان یکى از اهداف و نتایج مهم انقلاب اسلامى سهم شایستهاى از تولید و صادرات نفت جهان را داشته باشد: اولاً با یک سازماندهى و دیپلماسى فعال منطقهاى و جهانى باید جلوى کاهش قیمت نفت را بگیرد. ثانیاً افزایش سهم ایران در تولید و صادرات نفت نباید موجب نادیده گرفتن هدف انقلابى یعنى قطع و کاهش وابستگى دولت و اقتصاد به نفت شود. نکتهى بدیعى که در مسألهى نفت وجود دارد آن است که در حال حاضر قیمت یک بشکه نفت تقریباً معادل قیمت بیست سال قبل از آن است در حالیکه کشورهاى جهان سوم براى هزینههاى جارى و عمرانى خود عمدتاً وابسته به صادرات مواد خام هستند قیمت این مواد متأسفانه یا ثابت مانده یا کاهش مىیابد در حالیکه قیمت کالاهاى ساخته شده کشورهاى پیشرفته روز به روز بیشتر مىشود. یکى از مهمترین دستاوردها و نتایج مثبت انقلاب اسلامى آن بود که موجب شد قیمت نفت که 13 دلار بود به حدود سه برابر افزایش یابد و به مرز بشکهاى 40 دلار برسد، و همواره با(14) چشمانداز توسعه و صدور انقلاب به کشورهاى نفت خیز منطقه، کشورهاى بزرگ این نگرانى را داشتند که قیمت نفت نیز به همان میزان افزایش یابد و کنترل عرضه و قیمت این مادهى حیاتى در اختیار دولت اسلامى و انقلابى جدید قرار گیرد و بتواند از این اهرم براى پیشبرد اهداف انقلاب اسلامى استفاده نماید. همین نگرانى مىتواند یکى از دلایلى باشد که دولتهاى بزرگ مصرف کنندهى نفت جهت تضعیف، تجزیه و براندازى انقلاب اسلامى دست به اقدام بزنند. محاصره اقتصادى، تقویت دستجات معارض، فشار و انزواى سیاسى، حملهى نظامى، تهاجم فرهنگى(15) و... از جملهى این اقدامات بود که ضمن خارج کردن کنترل عرضه و قیمت نفت از دست ایران، بخش عمدهاى از امکانات و توان انقلاب اسلامى را صرف کرده و در نتیجه به تحقق اهداف انقلاب آسیبهاى شدیدى وارد کرد. بنابراین تحت تأثیر مجموعهى شرایط فوق ملاحظه مىشود که قیمت نفت پس از یک افزایش شدید و انقلابى در سالهاى اولیهى پیروزى انقلاب، به سرازیرى کاهش افتاد و اینک پس از بیست سال بجاى اول خود بازگشته است در حالیکه افزایش قیمت نفت یک هدف عمده و اصلى انقلاب بوده است. بخاطر ثابت ماندن قیمت نفت و کاهش صادرات کشور، در نتیجه درآمد نفتى کشور به حدود نصف کاهش یافته است. این امر نشان مىدهد که تا چه مقدار تعادل بین اهداف و نیازهاى انقلاب از یک سو با امکانات از سوى دیگر بهم خورده است و از همین جا مىتوان به میزان ازدیاد مسایل و مشکلات نظام پى برد. یعنى جمعیت دو برابر شده اما درآمد نفت نصف شده است. مشکلات این امر زمانى روشن مىشود که بدانیم درآمدهاى دولت از سه منبع مىباشد: 1- فروش نفت 2- مالیاتها 3- سود کارخانجات دولتى. اقلام دوم و سوم نیز وابسته به نفت مىباشند. چون کارخانجات و فعالیتهاى اقتصادى و صنعتى دولت براى تأمین مواد اولیه، تعمیرات قطعات یدکى، خرید ماشین آلات، اساساً به ارزهاى حاصل از نفت وابسته هستند. همچنین چون کل اقتصاد کشور وابسته به نفت و تزریق ارزهاى حاصل از نفت بوده، رشد و رونق فعالیتهاى کشور، وابسته به میزان ارز تزریقى نفت مىباشد و در شرایط رکود اقتصادى ناشى از جنگ و انقلاب، دولت نمىتوانسته چندان مالیاتها را مورد توجه قرار دهد و فشارهاى مالیاتى به مردم را به سایر فشارها اضافه نموده و نارضایتى و ناخرسندى تودهها را افزایش دهد. با توجه به نکات فوق معلوم مىشود که درآمد نفت چقدر براى دولت و نظام حیاتى و اساسى است و کاهش و افت آن تا چه میزان مىتواند آسیب آفرین باشد. نکتهى دیگر آن است که قدرت خرید دلار و ارزش برابرى آن در برابر سایر ارزهاى معتبر طى بیست سال اخیر کاهش چشمگیرى داشته است. درآمدهاى نفتى کشور به دلار محاسبه و پرداخت مىشود اما ایران باید عمدهى خریدهاى خود را از ژاپن و اروپاى غربى انجام دهد. به این ترتیب مىتوان تخمین زد که 14 میلیارد دلار درآمد نفتى در سال 76 شاید قدرت خریدى معادل 8 میلیارد دلار سال 1356 داشته باشد. بنابراین در حالیکه جمعیت دو برابر شده است، درآمد نفتى به حدود یک سوم کاهش یافته است و این نکته میزان مشکلات نظام و دولت را در تحقق اهداف و رفع نیازهاى ملت را شفافتر مىنماید. از تقسیم کل درآمد نفت در یک سال به کل جمعیت، شاخصى بنام درآمد سرانه نفت بدست مىآید که این رقم در سال 1356 حدوداً معادل 750 دلار و در حال حاضر معادل 200 دلار مىباشد. به این ترتیب سهم هر ایرانى از درآمد نفت به یک چهارم تقلیل یافته است و اگر افت ارزش دلار نسبت به بیست سال قبل را در نظر بگیریم، این رقم به حدود 100 دلار مىرسد و در واقع به طور واقعى سهم هر نفر از درآمد نفت نسبت به گذشته به یک هفتم کاهش یافته است. در جمع بندى مطالب بالا و نقش نفت در انقلاب و تأمین نیازهاى نظام مىتوان گفت: در حالى که درآمد صورى و واقعى کشور چندین برابر کم شده، اما جمعیت دو برابر شده است. ضمن آنکه دولت جدید مطابق قانون اساسى وظایفش فوقالعاده متنوع و متعدد شده و انتظارات و نیازهاى مردم نیز به دلایل عدیدهاى از لحاظ کمى و کیفى چندین برابر شده است. پس صورت مسأله نظام و انقلاب اسلامى چنین است: اهداف، خواستهها و نیازهاى فوقالعاده وسیع و بزرگ اما امکانات مادى بالفعل، فوقالعاده محدود و کم. این صورت مسأله، مقابل هر علم و عقلى گذاشته شود راه حلها و تجویزهاى محدود و معینى قابل ارائه است و بحرانهاى عدیدهاى قابل پیش بینى است. قدرتهاى بزرگ نیز صورت مسأله ایران را نوعاً اینطور مىبینند و پیشبینى و تجویزشان این است که مردم و مسئولان در یک بازى منطقى و عقلایى یا از اهداف و اصول و ارزشهاى انقلابى دست بر مىدارند و یا براى تأمین امکانات مادى کشور به کشورهاى بزرگ متوسل مىشوند. که این امر نیز در دراز مدت(16) نتیجهاش استحاله انقلاب و کنار گذاشتن اصول و آرمانهاى انقلاب است. لذا مشاهده مىشود که براى تشدید مسأله فوق و هضم انقلاب اسلامى و نظام برخاسته از آن، در روند نظام بینالمللى، آمریکا همواره نفت را اهرم کرده است. مثلاً در نوبتهاى مختلف خرید نفت ایران تحریم شده است یا طى طرح داماتو سرمایه گذارى در بخش بالادستى و افزایش ظرفیت تولید ایران تحریم شده است، یا از طریق تقویت بازارهاى بورس تلاشى در جهت کاهش و تثبیت قیمت نفت بعمل آورده است. (17) صورت مسألهاى که به انقلاب و نظام تحمیل شده است باید بطور وسیع، عمیق و دقیق از سوى دولت و جناحهاى سیاسى تبیین و تبلیغ شود. فى الواقع یکى از مهمترین کاربردهاى احزاب و دستجاب سیاسى آن است که توان خود را صرف مسألهشناسى و نیاز سنجى نظام کرده و به عنوان آموزش سیاسى آن را به صورت شایسته تبلیغ کرده و راه حلهاى مناسب تجویز نموده و مردم را براى حل مسایل و مشکلات بسیج و تجهیز نمایند. شاید یکى از مهمترین وظایف نخبگان سیاسى و جناحها آن باشد که بتوانند صورت مسأله را تغییر دهند تا راه حلها و تجویزها سهلتر شود. در حال حاضر بنظر مىرسد که رجال سیاسى و گروههاى اجتماعى و احزاب به دلایل مختلفى کمتر به این امر توجه دارند و شدت رقابتها و بازى سیاسى آنها را از این مهم باز داشته است. واقعیت آن است که صورت مسأله نظام و انقلاب بطور شایستهاى قابل تغییر است بطوریکه راهحلها و راهکارهاى آن مستقل بوده و از کنترل و نظارت قدرتهاى بزرگ بىنیاز باشد. اولاً امکانات بالقوه مادى و معنوى نظام زیاد است و کم نیست. باید آنها را شناخت و فعلیت بخشید. ثانیاً نیازها، خواستهها و اهداف را باید زمانبندى و اولویت بندى و مرحلهبندى کرد. قطعاً تحقق فورى همهى آنها امرى محال و غیر منطقى است. پس این نکته را باید درست تحقیق و تبلیغ شود. ثالثاً عامه و تودهى مردم نیز با صورت مسأله فعلى و موجود نظام آشنا هستند و عمدهى مشکلات و کمبودهاى مادى و اقتصادى را براى یک نظام اسلامى و انقلابى و جنگ زده، طبیعى مىدانند و تحمل مىکنند. قرینهى این مدعا آن است که طى دو دهه با وجود همین مسایل با نظام و دولت همراهى کردهاند. اما چیزى که قابل توجیه نیست و تحمل مردم را محدود مىکند تبعیضهاست. مردم مىدانند امکانات مادى و اقتصادى محدود است اما متأثر از روح انقلاب اسلامى و اصل عدالت، انتظار دارند این امکانات محدود لااقل منصفانه و عادلانه توزیع شود و ضمن رعایت این نکته بدانند که نظام با تحمل این مشکلات در راستاى اهداف انقلاب حرکت مىکند و در بعد اقتصادى نیز «توسعه» هدف است. آخرین نکتهاى که در جدول قابل ذکر است افزایش سهم گاز در الگوى مصرف انرژى کشور مىباشد. این امر اهداف قابل توجه اقتصادى انقلاب بوده و حصول آن به عنوان یکى از آثار و نتایج مثبت انقلاب اسلامى قابل ارزیابى است. این ارقام نشان مىدهد که سهم گاز در الگوى مصرف انرژى طى دو دهه از انقلاب به حدود 30% رسیده است. بنابراین گاز که یک ثروت(18) عظیم خدادادى است و سالیان درازى بىمصرف مىسوخت، اینک جایگزین نفت مىشود و وابستگى صنعت و اقتصاد کشور به نفت را کم مىکند و این فرصت را نیز فراهم مىکند که سهم بیشترى از نفت بجاى مصرف داخلى صادر شده و براى اقتصاد ما ارز فراهم شود. در اینجا براى ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى، از منظر امکانات، مىتوانیم پس از احتیاجات بالنسبه طولانى فوق به این مدعا برسیم که: با توجه به امکانات بالنسبه محدود مادى وابسته به درآمد نفت آنچه که در زمینه تحقق اهداف و برآورد خواستههاى مادى مردم صورت گرفته است مثبت و قابل توجه مىباشد. تلفیق اهداف و امکانات معمولاً آحاد مردم که براى پیروزى انقلاب اسلامى رنجها و زحمات زیادى را متحمل شدهاند، آثار و نتایج انقلاب اسلامى را با ملاک اهداف و نیازهاى خود مىسنجند که در این صورت - به دلایلى که در سطور و صفحات قبل ذکر شد این اهداف و نیازها چنانکه باید و شاید محقق نشدهاند، لذا این مدعا قابل طرح است که از زاویه این ملاک، مردم نمره بالنسبه پائینى به آثار و نتایج انقلاب مىدهند. از سوى دیگر دولت که طبق قانون اساسى مکلف به تحقق اهداف انقلاب اسلامى است، عملکرد خود را با توجه به امکانات مادى که در اختیار داشته مىسنجد و نظر به تنگناها و مشکلاتى که از این بابت وجود داشته، قاعدتاً نمره بالایى به خودش مىدهد و آثار و نتایج انقلاب را عمدتاً خوب و بالا ارزیابى مىنماید. بنابر این دولت و ملت به دلیل تفاوت ملاک، ارزیابیهاى مخالفى از آثار و نتایج انقلاب اسلامى مىکنند که همین امر مىتواند موجب انشقاق و تکدر رابطهى این دو قطب مهم نظام شده و فوق العاده آسیبزا باشد. با توجه به این امر باید گفت که بررسى و ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى از این نظر امرى بسیار لازم و ضرورى است که باید درست تحقیق شده و درست تبلیغ شود. بنابراین در قدم نخست شایسته است ملاکى عالمانه و منصفانه فراهم کنیم و این چیزى نیست جز آنکه براى ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى، بطور توأمان از هر دو ملاک، یعنى اهداف و امکانات استفاده کنیم. تبلیغ نتایج چنین تحقیقى مىتواند تا حد زیادى موجب تقرب و بسط روابط دولت و ملت شده به ایجاد ثبات و رفع بحران و تنش یارى کند. اگر دولت و ملت هر کدام فقط به ملاکهاى خودشان بسنده کنند تفرقه و تشتت زیادى قابل پیشبینى است. براى مثال آحاد ملت با توجه به نیازهایشان، خیلى فورى و آنى خواهان مسکن، کار، بهداشت، تغذیه، امنیت، عزت و عفت هستند، این طبیعت نیازهاى انسان است که باید سریعاً اشباع شوند. اما از طرف دیگر دولت با توجه به کمبودها و مشکلات مادى ممکن است بگوید براى اشباع این نیازها و تحقق این اهداف در سطح عمومى پنجاه سال وقت نیاز است. این هم مىتواند منطقى باشد اما نوشداروى بعد از مرگ است. اما اگر ملاک تلفیقى مورد قبول واقع شود از یک سو ملت تلاش مىکند همهى توانهاى بالقوهى خود را بالفعل کند و از سوى دیگر تا حد ممکن نیازها را محدود کرده و به تأخیر بیندازد. دولت نیز تلاش مىکند ضمن توزیع عادلانهى امکانات محدود، اعتماد و مشارکت عمومى را جلب کرده و براى افزایش تولید و بالفعل کردن امکانات بالقوه تلاش بیشترى بعمل آورد. مقایسه با کشورهاى پیشرفته مانند دیگر انقلابها، انقلاب اسلامى ایران نیز تلاشى بود براى بر هم زدن وضع موجود(نظام شاهنشاهى) و برقرارى وضع مطلوب (جمهورى اسلامى). یکى از ملاکهایى که مىتواند بسنجد که انقلاب در تحقق مدینه فاضله و جامعه آرمانى خود به چه نتایجى رسیده، وضعیت و موقعیت کشورهاى به اصطلاح پیشرفته و توسعه یافته است. چرا؟ این کشورها به حق و ناحق، درست یا غلط الگوى توسعه و تحول هستند و اینک در مرحلهاى از ثبات و رفاه هستند که مطلوب بسیارى از ملل است. نکتهى فوق از کلام بسیارى از غرب رفتهها شنیده مىشود که دانسته یا ندانسته، به عمد یا غیر عمد از آسایش و رفاه و امنیت و... آن بلاد سخن مىگویند. رسانههاى گروهى نیز به همین سبک با نمایش زندگى مردم آن سامان تودهى مردم غرب ندیده را به مقایسه وضع ایران با آن کشورها سوق مىدهند و نتیجهى این مقایسه نیز کم و بیش روشن است. اما براى استفاده از این ملاک و معیار، در سنجش و ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى و عملکرد نظام حتماً باید به چند نکته توجه داشت تا نتیجهى تحقیق، عالمانه و منصفانه باشد: اولاً کشورهاى پیشرفته و مرفه اقتصادى و صنعتى طى چه زمانى، طى چه مراحلى و با چه امکاناتى به وضع موجود فعلى رسیدهاند؟ از لحاظ نظرى و فکرى و فرهنگى و علمى، آنها حداقل این مسیر را از 5 قرن قبل و از زمان رنسانس آغاز کردهاند و از لحاظ علمى، فنى و تکنولوژیک و از لحاظ ادارى و سیاسى و حقوقى، این مهم را از دویست سال پیش با انقلاب فرانسه شروع نمودهاند. (19) با این شاخصها، مقایسه انقلاب بیست سالهى ایران با آنها وجهى نداشته و فعلاً زود است. ثانیاً مهمترین هدف و غایت دولت و تمدن نوین غربى، ایجاد بهشت روى زمین بود. این هدف(20) در ضدیت با فرهنگ و سلطه کلیسایى قرون وسطى بود که بطور افراطى بىتوجه به نیازهاى مادى، انسانها را دعوت به ترک دنیا و تقرب به یک خدا و آخرت آلوده به خرافات مىنمود. در حالى که انقلاب اسلامى هدف غایى و نهایىاش معنویت و تقرب به خداى واحد و منزه است. و البته بطور واقعى و متعادل، اقتصاد و نیازهاى مادى را هم بعنوان وسیله و ابزار مىپذیرد. ثالثاً باید دید که پس از پانصد سال این بهشت روى زمین به چه بهایى بدست آمده است؟ و چشم انداز آیندهى آن چیست؟ مهمترین هزینه و پیامد این بهشت روى زمین و جامعهى مادى و رفاهى، آلودگى و تخریب شدید طبیعت بوده است. یعنى بهشت طبیعت مبدل به جهنم مىشود تا بهشت شهر صنعتى حاصل شود. اینک تمدن غربى با این سؤال اساسى مواجه است که آیا آنچه را که از دست داده و چشمانداز ترسناکى که از این رهگذر براى آینده وجود دارد، نسبت به آنچه که بدست آورده مىارزد یا خیر؟ (21) - این بهشت روى زمین به بهاى استعمار و استثمار و عقب ماندگى جهان سوم حاصل شده است و در حال حاضر فقط 15% از جمعیت جهان که در نیمکره شمالى هستند از مواهب این بهشت مادى برخوردار هستند که در آنجا نیز بخشى از مردمان زیر خط فقر زندگى مىکنند. - افراط دولتمردان و رجال کلیسا در قرون وسطى در معنویت گرایى (که آلوده به خرافات بود) موجب افراط اصحاب رنسانس در دنیاطلبى و ماده گرایى شد و این افراط گرایى نوین دارد آثار منفى خودش را بروز مىدهد و گروههاى زیادى از مردمان که شاهد قربانى شدن اخلاق و معنویت و افزایش جرم و جنایت و شیوع بیماریهاى نوین جسمى و روانى، متلاشى شدن و تضعیف شدید خانواده و... هستند به مسایل معنوى گرایش نشان مىدهند. این نکته مىتواند یکى از مهمترین اهداف و آثار و نتایج انقلاب اسلامى را که عرفان و معنویت باشد تبلیغ و ترویج نماید. دلزدگى مردمان غرب از بهشت روى زمین و جامعه رفاهى و مصرفى و گرایش آنها به سوى حقیقت و معنویت، عمدتاً دچار آسیبهاى جدى شده است و از جنگیرى و شیطان پرستى، پوچ گرایى، جادوبازى و احضار ارواح و... سردرآورده است که بعنوان عوارض و آسیبهاى جدى تمدن نوین باید به آن نگریست. در واقع یکى از اهداف و انگیزههاى وقوع انقلاب اسلامى در دو دههى قبل، اعتراض به ماده گرایى حکومت شاه بود. آن دولت با الگو قرار دادن توسعه غرب در آمدهاى نفتى را هزینه کرد و ضمن آنکه نتوانست همان جامعه مادى و رفاهى غرب را هم محقق نماید، بلکه قسمتى از آسیبها و ابتذالهاى فرهنگى و معنوى آنجا را وارد کرد و من حیث المجموع سبب در هم ریختگى و نابسامانى شدید جامعه ایران شد. بنابراین استفاده از ملاک کشورهاى پیشرفته براى سنجش و ارزیابى آثار و نتایج انقلاب جاى تردید و تأمل دارد چون غایت فرهنگ و ارزش آنها مادیت و اصالت و اولویت اقتصاد است، در حالیکه غایت انقلاب اسلامى معنویت و نگاه ابزارى به اقتصاد است.(22) مقایسه با کشورهاى همطراز یکى از ملاکهاى عالمانه و منصفانه براى سنجش و ارزیابى انقلاب اسلامى مقایسه با کشورهاى همطراز است. در این رابطه مىتوان موقعیت کنونى کشور را که نتیجهى دو دهه عملکرد انقلاب اسلامى است با وضعیت کشورهایى مانند مصر، پاکستان و ترکیه سنجش کرد. این کشورها مسلمان هستند و با ایران، هم منطقه مىباشند. از لحاظ جمعیتى کم و بیش در حد و اندازهى ایران هستند. در یک تحقیق وسیع و دقیق و مبتنى بر آمار و اطلاعات ضروریست که پژوهشگران جمهورى اسلامى را با این کشورها مقایسه کنند. نتایج چنین پژوهشى از لحاظ نظرى و کاربردى مىتواند فوقالعاده مفید و قابل استفاده باشد. در چنین پژوهشى باید بررسى کرد که کشورهاى همسایه و همطراز ایران طى دو دههى گذشته در حالىکه جنگ و انقلاب نداشتهاند، اینک از لحاظ اقتصادى، فرهنگى و سیاسى چه وضعیتى دارند؟ یک نکتهى بدیع و مهم این است که اغلب این کشورها از لحاظ مادى و اقتصادى، اتفاقاً از انقلاب اسلامى ایران و جنگ تحمیلى منتفع نیز گردیدهاند. در حالى که ایران بطور طبیعى ضمن آنکه از آثار و برکات معنوى جنگ و انقلاب در دراز مدت به بلوغ و جوشش رسیده است لکن از لحاظ مادى و اقتصادى لطمات فراوانى دیده است. زمانى که ایران بواسطهى پیروزى انقلاب اسلامى و در راستاى حفظ استقلال خود از پیمان نظامى سنتو خارج شد و مبدل به تهدیدى براى منافع غرب گردید، آمریکایىها و غربیها براى جبران این خلأ و کنترل این تهدید کمکهاى فراوان مالى، اقتصادى و نظامى به پاکستان و ترکیه ارائه نمودند. (23) همین کشور ترکیه زمانى که بین ایران و عراق جنگ شعلهور بود و راههاى تجارى خلیج فارس براى آنان ناامن شده بود بعنوان مرکز ترازیت کالا براى دو کشور میلیاردها دلار سود برده است. مصر نیز بعنوان سردمدار صلح و سازش با اسرائیل و سد نفوذ انقلاب اسلامى در منطقهى عربى و اسلامى، از لحاظ سیاسى و اقتصادى مورد توجه بیشتر آمریکا و غرب قرار گرفت. پاکستان نیز وضعیتى مشابه مصر و ترکیه داشت. با وجود این مسایل، کشورهاى فوق اینک از لحاظ مادى و معیشتى و رفاهى در مقایسه با ایران چه وضعیتى دارند؟ و براى جلب و جذب کمکهاى اقتصادى، مالى و نظامى غرب، از لحاظ سیاسى و فرهنگى چه هزینه و خسارتهایى نمودهاند؟ این سؤالاتى است که در یک تحقیق باید منصفانه و عالمانه به آن پاسخ گفت تا بتوانیم با شجاعت و صراحت نقاط قوت و ضعف کشورمان را شناسایى کنیم. اما در حد این نوشتار و مبتنى بر برخى از خواندهها و شنیدهها، حداقل مىتوان چند فرضیه و مدعا را مطرح کرد تا پژوهشگران بعداً آنها را شرح و آزمون کنند. اولاً کشورهاى مذکور اغلب بدهیهاى خارجى سنگینى دارند. براى مثال ترکیه 90 میلیارد دلار بدهى دارد. در حالیکه ایران با توجه به هزینههاى سنگین بازسازى حدود 12 میلیارد دلار(24) بدهى دارد. مصر نیز بدهیهاى زیادى دارد که در جریان جنگ نفت خلیج فارس در 1990 زمانى که به تبعیت از آمریکا در لشکرکشى علیه عراق مشارکت نمود به عنوان پاداش، چند میلیارد دلار از این بدهیها بخشوده شد که طبعاً این امر از لحاظ استقلال و حیثیت ملى نمىتواند خوشایند باشد. نکتهاى که پژوهشگران در این مقایسه باید مدنظر داشته باشند، وضعیت تورم، پیشرفت امور زیربنایى اقتصادى و تولیدى، حجم فعالیتهاى عمرانى و رفاهى، وضعیت توزیع ثروت و درآمدها و چگونگى قشربندى جمعیت بر اساس ثروت و درآمد و مقایسه وضعیت زندگى شهرى و روستایى است. این کشورها با وجود اینکه طى دو دههى گذشته، در حد ایران و انقلاب اسلامى خطر و تهدید نداشتهاند، لکن حجم وسیعى از درآمدهایشان صرف تجهیز ارتش و خرید تسلیحات از خارج گردیده است که مسلماً موجب فشار به مسایل مادى و معیشتى مردم مىشود. ارقام تورم در ترکیه بالاست. نکتهى قابل توجه آن است که انقلاب اسلامى از ابتدا عزم و ارادهى جدى براى توسعهى صنعتى و اقتصادى، توجه به امور زیربنایى، بهبود وضعیت روستاها، توزیع عادلانه امکانات، استقلال و خلاقیت صنعتى و اقتصادى داشته است. لکن در عمل به دلیل مشکلات ناشى از انقلاب و جنگ و فشارهاى بینالمللى و برخى ضعفها و سوء مدیریتها، هنوز نتوانستهاند اهداف و آرمانها را در حد مطلوب محقق گرداند، اما داشتن این اهداف و داشتن عزم و اراده براى تحقق آنها مسألهى مثبتى است که باید به فال نیک گرفت در حالیکه غالب کشورهاى همطراز علیرغم داشتن برخى از آثار توسعه و رفاه فاقد اهداف و ارادهى فوق هستند. ثانیاً باید بررسى شود کشورهاى همطراز همین مقدار از توسعه و رفاه را به چه بهایى بدست آوردهاند؟ از نظر اقتصادى اینها به اقتصاد بینالملل و اقتصاد کشورهاى بزرگ بشدت پیوند خورده و وابسته شدهاند و تبع این امر تنگناها و محدودیتهاى زیادى از نظر اقتصادى و سیاسى دارند. براى مثال از لحاظ سیاسى این کشورها علىرغم منافع ملى و اسلامى خودشان، تا حدود زیادى همراه و همگام سیاستهاى غرب و آمریکا هستند که این نکته مشروعیت مردمى این دولتها را آسیبپذیر کرده است و تنشهاى داخلى و سیاسى قابل توجهى ایجاد کرده است. بطوریکه در همین راستا جریانهاى ملى و مذهبى نسبتاً نیرومندى در این کشورها ایجاد شده است که مىتوان آن را(25) بطور غیر مستقیم از آثار و نتایج انقلاب اسلامى تلقى کرد که بعضاً این دولتها و همراهان غربىشان براى سرپوش گذاشتن به ضعفها و عملکردهایشان آن را بطور مستقیم به مداخله جمهورى اسلامى نسبت مىدهند تا بهانهاى براى اعمال فشار و تحریم بر علیه ایران فراهم کنند. از لحاظ سیاسى مىتوان نگاهى به وضعیت دیگر کشورهاى مسلمان منطقه انداخت. عراق، عربستان، کویت و امارات که به همراهى کشورهاى بزرگ در مقابل انقلاب اسلامى صف آرایى کردند و عملاً بطور مستقیم و غیر مستقیم در اشغال ارتش آمریکا هستند و قراردادهاى فراوانى در زمینهى سیاسى امنیتى، نظامى و اقتصادى با غرب و آمریکا بستهاند که مسلماً استقلال آنها را بشدت آسیبپذیر کرده است. نکتهى دیگرى که باید به آن توجه شود هزینههاى فرهنگى است. هویت زدایى دینى و مذهبى در ترکیه و مصر سابقهى طولانى دارد اما آنها بعنوان سد نفوذ انقلاب اسلامى و جلب حمایت اقتصادى غرب این روند را توسعه و تشدید کردند، اما تا حدودى نتیجهى عکس گرفتهاند و موجب تحریک عواطف ملى و مذهبى مردم خودشان شدهاند و همانطور که اشاره شد دولتهاى آنان با امواج وسیع و قوى اسلام گرایى مواجه شدهاند. مقایسه انقلاب با قبل از انقلاب یکى از مهمترین و رایجترین شیوههاى سنجش و ارزیابى آثار و نتایج انقلاب اسلامى مقایسه با قبل از انقلاب مىباشد. این ملاک اهمیت و کاربرد فوقالعادهاى دارد. یک نکتهى مهم آن است که اصلىترین علت وقوع انقلاب نارضایتى وسیع و عمیق عمومى از ساختار و عملکرد نظام شاه بود. مردم و رهبران بوسیله انقلاب اسلامى آن وضعیت را به امید دست یافتن به یک وضع مطلوب طرد و نفى کردند. اینک اگر ثابت نشود که بوسیله انقلاب، در راستاى تحقق وضع مطلوب هستیم و تا کنون نتایج قابل قبولى بدست آوردهایم، فلسفهى وجودى انقلاب و جاذبیت و نافعیت آن مورد سؤال و تردید قرار مىگیرد. نکتهى دیگر آن است که بخش عمدهاى از جمعیت جوان کشور خود شخصاً نظام پیشین را لمس و تجربه نکردهاند و شاید دقیقاً با تمام وجود ندانند و حس نکنند که چرا نسل ما قبل آنها دست به انقلاب زده است. این نسل وضعیت موجود نظام را با انتظارات و توقعات و آرمانهاى خودش مىسنجد و عمدتاً ممکن است وضعیت مادى زندگى غربى را الگوى ارزیابى و سنجش قرار دهد. با توجه به این ملاک نتیجهى ارزیابى کم و بیش مشخص است. واقعاً اگر چنین باشد چگونه مىتوان آثار و نتایج انقلاب اسلامى را براى این نسل تحقیق و تبلیغ کرد؟ اما نسلى که شرایط قبل از انقلاب را درک و لمس کرده و خود در وقوع و پیروزى آن نقش آفرینى کرده تحت چه شرایط و ضوابطى قبل و بعد از انقلاب را مقایسه مىکند؟ عمدهى این نسل، زحمات و لطمات انقلاب و جنگ را صبورانه و داوطلبانه به امید تحقق اهداف و آرمانهاى انقلاب تحمل کردهاند و بسیارى از نتایج اقتصادى، سیاسى و فرهنگى نظام را مثبت تلقى کرده و عملکردها و روندها را در راستاى تحقق اهداف مىدانند. اما در عین حال از برخى مسایل رنج مىبرند و از یک انقلاب الهى و مردمى بسیار بسیار انتظار دارند. مثلاً در ابعاد اقتصادى، همواره مسألهى تورم، گرانى، احتکار، افزایش شدید ثروت برخى از افراد و اقشار، تبعیضها و اختلاف درآمدها، کاهش قدرت خرید اقشار متوسط و ضعیف... آزار دهنده است. بنابراین پارهاى از مشکلات طبیعى و غیر طبیعى ناشى از جنگ و انقلاب مىتواند براى تعدادى از افراد و اقشار تردید آفرین باشد. مثلاً قشر چند میلیونى کارگر و کارمند و حقوقبگیر حساب مىکند قیمت بسیارى از کالاها و خدمات با ضریب بسیار بیشترى نسبت به دستمزدهایش افزایش یافته است و این به معنى کاهش قدرت خرید وى مىباشد. بنابر این نسل انقلاب نیز که خود با تمام وجود شرایط دو نظام را حس و لمس کرده است ممکن است از این زاویه نمره بالایى به آثار و نتایج اقتصادى انقلاب ندهد. در بعد فرهنگى و اخلاقى نیز مسایل و سؤالاتى نسل اول انقلاب و تحلیلگران و پژوهندگان را به خود مشغول مىکند. نکته آن است که بزرگترین هدف و نتیجهى انقلاب، احیاء دینى و اخلاقى و فرهنگى و معنوى بوده است و بسیارى از کسان آثار و دستاوردهاى معنوى و فرهنگى انقلاب را آنقدر زیاد و روشن مىبینند که معتقدند تمام خسارات و هزینههاى مادى و اقتصادى که تا کنون به نظام تحمیل شده، به این دستاوردها مىارزد. اما در کنار این آثار قرائنى دیده مىشود که باید تأمل کرد. مثلاً چرا هنوز تعداد قابل توجهى معتاد وجود دارد و چرا عدهاى درگیر قاچاق مواد مخدر هستند؟ چرا برخى از جوانان و اقشار ما دچار ابتذال و تهاجم فرهنگى شده و نشانههایى از منکرات و منهیات بصورت نیمه آشکار و پنهان دیده مىشود؟ بطوریکه برخى مىگویند فساد اخلاقى و ابتذال فرهنگى قبل از انقلاب آشکار بود اما اینک پنهان شده است و از بین نرفته است. سؤالات و نکات فوق در یک پژوهش گروهى و همه جانبه و عمیق باید عالمانه و منصفانه شرح و اندازهگیرى شود تا ما بتوانیم تصویر دقیق و درستى از نقاط قوت و ضعف جمهورى اسلامى داشته باشیم. اما نگارنده در حد تجربیات و معلومات و متدولوژى خود در پاسخ سؤالات و تردیدهاى فوق فرضیهها و مدعاهایى را پیش مىنهد. نگارنده که مىتواند بصورت عینى و تجربى دو دهه قبل و بعد از انقلاب اسلامى را به محک آزمون و مقایسه بزند، مبتنى بر یافتهها، خواندهها و دیدههایش مىگوید که ایران از نظر فردى و اجتماعى، اقتصادى و سیاسى و فرهنگى، داخلى و خارجى، طى دو دههى گذشته تحولات وسیع و عمیق و عمدتاً مثبتى را حاصل کرده است. لکن شدت حب و بغضهاى موافقان و مخالفان و غوغاى طبیعى انقلاب و جنگ تا کنون مانع از آن بوده که این امر بطور عالمانه و دلسوزانه و نقادانه بطور روشن و دقیق، تحقیق و تبلیغ شود. ذیلاً برخى تحولات و نتایج انقلاب اسلامى را در ابعاد اقتصادى و فرهنگى و سیاسى بررسى مىشود: در سطح اقتصاد کلان در مقایسه با قبل از انقلاب نکات زیر قابل توجه است: افزایش صادرات غیر نفتى، بسط و توسعه فعالیتهاى عمرانى و رفاهى در سطح روستاها از قبیل تأسیس خانه بهداشت، ساخت راه، حمام بهداشتى، برق، آب لولهکشى، تلفن، تأسیس مدارس تا سطح دبیرستان، توسعه ظرفیت پالایشگاهها و خودکفایى در تأمین فرآوردههاى نفتى علیرغم افزایش شدید مصرف و جمعیت جلوگیرى از اتلاف گاز و جایگزین کردن براى نفت و پوشش دادن صدها شهر و میلیونها نفر، افزایش قابل توجه ظرفیت تولید برق تا حد رفع خاموشیها، توسعه ظرفیت پتروشیمى و افزایش تولید آن تا بیش از بیست برابر. براى نمونه مسألهى افزایش صادرات غیر نفتى یک توفیق راهبردى است که مىتواند در آینده آرمان استقلال اقتصاد از نفت را تحقق بخشیده و آسیب پذیرى امنیت اقتصادى کشور را مانع شود. در حالى که در سالهاى 56 و 57 صادرات غیر نفتى ایران حدود نیم میلیارد دلار و معادل(26) یک چهلم صادرات نفت ارزش داشت، در برخى از سالهاى اخیر صادرات غیر نفتى تا مرز 5 میلیارد دلار پیش رفت یعنى ده برابر شدن نسبت به قبل از انقلاب. این رقم معادل یک سوم ارزش صادرات نفت بود که با یک چهلم قبل از انقلاب اگر مقایسه شود نشانه افزایش توان اقتصاد فعلى کشور است. البته افزایش صادرات غیر نفتى که یک شاخص مثبت در اقتصاد کلان ماست به دلیل فراهم نبودن برخى از زمینهها، در سطح اقتصاد خرد آثار ناخوشایندى داشت بطوریکه قیمت عمده اقلام صادراتى براى مصرف کننده داخلى افزایش یافت. اما با تمام این مشکلات نشان داده شد که در صورت فراهم کردن شرایط، اقتصاد ملى توان بسط صادرات غیر نفتى را تا حد بسیار بالایى دارد و این علامت بسیار امیدوار کنندهاى بر رشد و استقلال اقتصادى ماست. اما از نظر سیاسى مسایل کلان زیر قابل توجه است: سقوط نظام استبدادى، طرد نفوذ استعمار، حصول آزادى و استقلال، عطف توجه سیاست خارجى به جهان سوم و جهان اسلام. آثار و نتایج فوق شاید بعضاً در میان مدت جلب توجه ننمایند، اما در دراز مدت قطعاً ثمرات آنها بسیار ملموس و روشن خواهد بود. براى مثال نظام سلطنتى استبدادى وابسته به یک فرد به نام شاه، موجب رکود و عدم رشد شخصیت آحاد ملت مىشود. در حالىکه بزرگترین سرمایهى یک کشور افراد آن هستند که در یک فضاى آزاد و سازنده اگر رشد کنند همینها اصلىترین عوامل توسعه و پیشرفت هستند. جمهورى اسلامى باید فضاى آزاد و خلاق را براى حفظ و بسط شخصیت شهروندان محافظت کند. از نظر فرهنگى نکات زیر قابل بحث است: بزرگترین هدف و دستاورد انقلاب ایران تجدید حیات اسلام بود. در عصر ارتباطات جهانى و سلطه اقتصاد بر تمام شئون بشر، بطور کلى مکتب و اخلاق و ایدئولوژى تعطیل و طرد شده بود. اما انقلاب اسلامى حاوى این پیام بود که اخلاق و معنویت براى انسان ارزشمندتر است و(27) اسلام براى اداره و هدایت زندگى بشر در همه زمانها و مکانها مفید و عملى است. افزایش و رشد مطبوعات و نشریات، افزایش ظرفیت دانشگاهها، گسترش مراکز علمى و تحقیقى در همه زمینهها، افزایش و گسترش مدارس در همه مقاطع، توجه به کتاب و کتابخوانى، گسترش کمى و تحول کیفى حوزههاى علمیه و مدارس دینى، همگى نکاتى هستند که در توسعه و تحول فرهنگى نقطه قوت و توجه هستند. با توجه به نتایج کلان فرهنگى و سیاسى و اقتصادى فوق مىتوان این فرضیه و مدعا را مطرح نمود که تحقیقاً انقلاب اسلامى آثار و دستاوردهاى فراوانى داشته است، در عین حال علىرغم اینکه بطور تحقیقى چنین نتایجى حاصل شده از نظر تبلیغى نیز باید علمى و هنرى برخورد شود، مثلاً در ایام هفته دولت و دههى فجر مسئولان از طریق وسایل ارتباط جمعى و تبلیغى معمولاً از آثار و نتایج انقلاب بخصوص در بعد اقتصادى سخن مىگویند و براى اثبات پیشرفت کشور وضعیت فعلى را با قبل از انقلاب مقایسه مىکنند دیده شده که عدم ظرافت در این شیوهى تبلیغى، معمولاً در مخاطبان اثر عکس گذاشته و مىگویند چرا و چقدر مقایسه با نظام قبل؟ نتیجه گیرى حاصل کلام آنکه اگر مبتنى بر اطلاعات وسیع و عمیق و به مدد ملاکهاى علمى و عینى که در این نوشتار مطرح شده آثار و نتایج انقلاب اسلامى را بررسى کنیم مشاهده مىشود که اهداف زیادى محقق شده و اهداف زیادى هم در راستاى تحقق هستند، اما در عین حال عدم توفیقها و ناکامیهایى نیز بچشم مىخورد. نکته آن است که نتایج مثبت براى انقلابها طبیعى و ضرورى است. زیرا انقلاب یعنى بر هم زدن وضع موجود جهت تحقق جامعه مطلوب، اما ناکامیها و نتایج منفى براى انقلابها غیر طبیعى و خطرساز است. بنابراین باید اینها نیز دقیقاً شناسایى و علتیابى شوند. -------------------------------------------------------------------------------- پاورقى ها: (1) -آلن، بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، کیهان، 1370، ص 323. (2) -باقر، ساروخانى، دائرةالمعارف علوم اجتماعى، کیهان، 1370، ص 589. (3) -وزارت فرهنگ و آموزش عالى، مرکز مدارک علمى ایران، مؤسسات پژوهشى کشور (بخش دولتى)، 1376. (4) -دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر حقوق اسلامى، سمت، 1368، ص 219. (5) -على محمد، اقتدارى، سازمان و مدیریت، چ 12، دانشگاه تهران، 1355، ص 73. (6) -عبدالعلى، قوام، اصول سیاست خارجى و سیاست بین الملل، سمت، 1370، ص 69. (7) -ژان، فوراستیه، تمدن سال 2001، خسرو رضایى، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1368، ص 77. (8) - the sovier economic experiment.ed iuy susan .millar james r -1 .university of illiois 1990 :urban .linz .P j} (9) -فرامرز، رفیع پور، توسعه و تضاد، دانشگاه شهید بهشتى، 1376، ص 40. (10) -روابط عمومى وزارت نفت، نفت در کلام امام، 1364، ص 49. (11) -گزارش اقتصادى و ترازنامه سال 1375 بانک مرکزى و سال 1375. (12) -روابط عمومى وزارت نفت، نشریه مشعل، سال 4، خرداد 77، ش 133، ص 8. (13) -مؤسسه مطالعات بین المللى انرژى، تحولات بازار نفت، ش 6 مورخ 77/6/31، ص 49. (14) -گزارش اقتصادى و ترازنامه سال 1375 بانک مرکزى، ص 32. (15) -پىیر، ترزیان، داستان اوپک، عبدالرضا عفرانى، فراندیش، 1367، ص 355. (16) -مجید، مختارى، تجزیه و تحلیل اجمالى مقاطع و مراحل جنگ ایران و عراق، فصلنامهى بررسیهاى نظامى سال 5، شماره 18، 1373، ص 41-45. (17) -دفتر نمایندگى دائمى جمهورى اسلامى ایران در سازمان ملل، خطوط اصلى استراتژى آمریکا و اولویتهاى اطلاعاتى آن در دهه 90، مرداد 1369، ص 20. (18) -روابط عمومى وزارت نفت، نشریه مشعل، سال 4، خرداد 77، ش 133. (19) -پل، کندى، ظهور و سقوط قدرتهاى بزرگ، محمود ریاضى، نشر خجسته، 1369. (20) -بهاءالدین، پازارگاد، فلسفه سیاسى غرب، ج 2، نشر زوار، چ 4، 1359. (21) - greeno owen the glbalization of world politics edited by john baylis and steve smith oxford 1997 p 314 (22) -مقدمه قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران. (23) -سیامک، کاکایى، نقش ترکیه در منطقه خاورمیانه پس از جنگ سرد، (فصلنامه خاورمیانه) شماره 4، 1376، ص 75. (24) -هرایرد دکمیجیان، جنبشهاى اسلامى در جهان عرب، حمید احمدى، انتشارات کیهان، 1373. (25) -گزارش اقتصادى و ترازنامه سال 1375 بانک مرکزى، ص 49. (26) -گزارش اقتصادى و ترازنامه سال 1373 بانک مرکزى، ص 68. (27) - مهران، کندرى، ایدئولوژى، فصلنامه فرهنگ، کتاب نهم، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1370، ص 197.
۱۳۸۵/۱۱/۱۵ ۰۱:۰۵ شناسه مطلب: 2568
سید حسن مدرسى
ایرانیان همچون دیگر ملتها دین اسلام را به این دلیل پذیرفتند که دینى آسمانى است و فرامین آن خدایى و پیام آن با پیام فطرت سازگار است. در این مکتب است که ارزشهایى نظیر شهادت و جهاد معنى مىدهد و شهید قداست و ظمتخاصى مىیابد و شهادت به کام مجاهد شیرینتر از عسل مىگردد. و به کوششکنندگان راه حق مژده هدایت داده مىشود: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (بقره /132) و مظاهر این مکتب ارج مىیابند و شایستهترین خویهاى آسمانى: ایثار، بیداردلى، ثبات بر طریق حق، فداکارى، مروت، وظیفهشناسى تجلى مىنماید. نظر به این که در این مقال سخن از اسوههاى تربیتى و اخلاقى است. نخست تربیت و اخلاق را به اجمال تعریف مىکنیم سپس به معرفى مظاهر و نمونههاى تربیت و اخلاق در نهضتحسینى مىپردازیم:
تربیت عبارت است از پرورش و تقویت استعدادهاى مثبت و کاهش استعدادهاى منفى و ایجاد هماهنگى لازم بین آنها.
«اخلاق جایگزینى عادتهاى شایسته به جاى ناشایسته است عادتهایى که شرع مقدس اسلام جزئیات آن را مشخص کرده است» (1) اخلاق بخشى از حکمت عملى است که در حوزه فرهنگ اسلامى عبارت از این است که امور مربوط به خود و خانواده و جامعه و سیاستبرنامهریزى شود و چنین اخلاقى را کتاب و سنت مىسازد. و در رفتار بزرگان تبلور پیدا مىکند.» (2)
در زندگى امامان شواهد بسیارى داریم که آنان در عین حال که تعالیم انسان دوستانه را یاد مىدادند «خود نیز در مقاطع مختلف: در گرماى ظهر و سرماى سخت نیمهشب، دستبه عمل زده در هر مقیاس که ممکن بوده استخوراک و وسیله زندگى براى بینوایان حمل مىکردهاند.» (3) و پیروان خود را عملا تعلیم مىدادهاند. خاندان ولایت و یاران باوفاى حسینعلیهالسلام در قضیه کربلا نیز همانطور که در رعایت آداب و دستورات اخلاقى و انجام امور شایسته مظاهر اخلاق بودند و در تدبیر و سیاست و اجراى احکام عبادى و تربیتى نیز بهترین سرمشق بهشمار مىآمدند. آنان به جهانیان آموختند که فرامین قرآنى تنها براى گفتن و نوشتن و شنیدن نیستبلکه براى اجرا و عمل است.» (4) آنان در صحنه پیکار حضور یافتند و با آفریدن حماسهاى عظیم تعهد خود را به انجام رسانیدند.
نهضت عاشورا هنگامى آغاز شد که مردم کوفه از ناروایىها، نامردمىها و خودسرىهاى دستگاه بنىامیه به ستوه آمده بودند و حمایتخود را با هزاران نامه اعلام داشتند. امام با این که بىوفایى و سستعنصرى مردم عصر خلافت پدر و امامتبرادر خود را تجربه کرده بود، اما «وى براى تعلیم امت جدش رسول الله و اتمام حجت و حاکمیت فرمان الهى امر به معروف و نهى از منکر، دعوت آنان را پذیرفت و مسلم بن عقیل را با نامهاى روانه کوفه کرد.» (5)
مسلم سفیر امام حسینعلیهالسلام
مسلم مؤمنى است که در قبال مولایش براى خود تعهداتى قایل است و ماموریتخود را یک تکلیف شرعى تلقى مىکند و آن را با عشق مىپذیرد و روانه کوفه مىشود به محض ورود، شیعیان دستهدسته با وى بیعت کردند. مسلم، مسلمانى پرهیزکار و پاکدل بود که به حقیقتبراى این نام برازندگى داشت; آن چنان معتقد بود که رعایت مقررات دین و سیره پیغمبر را از هر چیز مهمتر مىشمرد و در دیندارى او همین بس که چون پیغمبر ترور ناگهانى را نهى کرده بود، وى بهترین فرصت را براى قتل ابنزیاد از دست داد و از نهانخانه شریک بن اعور بیرون نیامد تا حرمت این حکم را زیر پا ننهاده باشد و «نخواست که به خاطر سلامتخود و پیروزى در ماموریتى که به عهده داشتحکمى از احکام دین را نقض کند.» وى با این حرکت ثبات بر طریق حق و پایبند بودن به سنت پیغمبر و احکام دین و مردود بودن ترور را به پیروان حسینعلیهالسلام تعلیم داد.
مسلم پس از مرگ «شریک» به خانه «هانى» رفت. هانى مردى سرشناس، محترم و معتقد به حقانیت راه و رسم حسینعلیهالسلام بود وقتى ابنزیاد از ورود مسلم به خانه «هانى» آگاهى یافت، «هانى» را احضار کرد و به او گفت تا مسلم را تسلیم نکنى رها نخواهى شد. تسلیم کردن مسلم براى شیخى سرشناس و محترم غیرممکن بود. وى هرگز نمىتوانست مهمان خود را به دشمن تسلیم کند. «پس از گفتگوهاى بسیار... ابن زیاد عصبانى شد و با عصا چهره هانى را زخمى کرد. خبر به قبیله مذحج رسید آنان قصر را محاصره کردند. ابنزیاد بسیار ترسید به شریح قاضى گفتبرو «هانى» را ببین که زنده است و به مردم بگو. شریح او را خونآلوده دید و برگشت و گفت وى زنده است. با شهادت ناقض قاضى دین به دنیا فروخته فرصتى دیگر از دست هواداران مسلم و هانى رفت.» (7) هانى یک مؤمن واقعى بود و به هیچ قیمتى حاضر نبود تغییر جهت دهد، و ابن زیاد پس از نجات از مهلکه براى دستگیرى مسلم نیرو فرستاد.
دلاوریها و کظم غیظ مسلم
«مسلم در خانه «طوعه» بود وى در چنین شرایطى وظیفه داشت که نخست صاحب خانه را از گزند مهاجمان برهاند لذا با شمشیر کشیده تاخت و آنان را از خانه «طوعه» بیرون ریخت و پس از دلاوریهاى زیاد... [با تامین دادن محمد اشعث] دست از مقاومتبرداشت. «مسلم را به قصر آوردند... ابنزیاد براى این که احساسات حاضران را بر ضد مسلم برانگیزد گفت: مسلم، مگر تو نبودى که در مدینه شراب خوردى؟ جناب مسلم با خونسردى گفت: پسر زیاد، من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخوارى کسى است که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بىگناهان و دستگیرى و شکنجه آزاد مردان به صرف تهمت و گمان باکى ندارد... وى پس از این که در برابر هر تهمتى و بىشرمیى پاسخى مستدل مىشنود و شکست مىخورد همچون جاهلان سفاهت آغاز مىکند...» (8) و دستور قتل وى را مىدهد. مسلم در آن لحظه به اجراى سنت وصیت مىپردازد و عملا آن را به پیروان حسینعلیهالسلام تعلیم مىدهد.
وصیتنامه مسلم
وصیت در اسلام امرى مستحب و مقبول است و براى وصى پاداش اخروى منظور شده و پذیرفتن وصایت نیز ستوده شده است. مسلم مقید است که این سنت را به جاى آورد. وقتى حاضران در مجلس را از تصمیم خود باخبر ساخت. «از میان آن همه نامردم احدى وصیت او را بر عهده نگرفت، مسلم ناچار به انتخاب پرداخت، عمر سعد را مخاطب ساخت و گفت: ما و تو خویشاوندیم بیا وصیت مرا بشنو. وى امتناع کرد اما به اشاره پسر زیاد پذیرفت... مسلم نخست درباره وام خود وصیت کرد و گفت هفتصد درهم در کوفه مقروضم، آنچه دارم بفروش و بپرداز. دوم تن مرا در گوشهاى به خاک بسپار، سوم این که به حسینعلیهالسلام نامه بنویس که به کوفه نیاید.» (9) وصى امین است و موظف است آنچه به وى سپرده مىشود بى کموکاستبر طبق وصیتنامه عمل کند; اما عمرسعد خیانت کرد همه آنچه شنیده بود با ابنزیاد در میان گذاشت و با این کار دنائت، خباثت و سستى ایمان خود را بیشتر از پیش آشکار کرد. مسلم پس از این که تعهدات خود را با اعمال و رفتار و گفتار به پایان برد پذیراى شهادت گردید، و به دستور ابن زیاد کشته شد. «ابن زیاد پس از اجراى حکم به قاتل وى گفت: وقتى او را براى کشتن مىبردید چه مىگفت: پاسخ داد. مسلم در آن هنگام «تکبیر و تسبیح و تهلیل مىگفت و استغفار مىکرد» (10) ضمن ایفاى نقش، صفات برجستهاى از مسلم به ظهور رسید که هر کدام در جاى خود براى پیروان حسینعلیهالسلام درسى آموزنده مىباشد از آن جمله است: حفظ حرمتحکمى از احکام دین، حمیت، دلاورى، فرونشاندن خشم، پایدارى، وفاى به عهد و ذکر حضرت بارىتعالى.
بازتاب شهادت مسلم
خبر مرگ مسلم پس از اعلام حمایت اهل کوفه براى امام حسینعلیهالسلام بسیار گران آمد و اشک بر دیدگانش حلقه زد; اما بىدرنگ هدف خود را دنبال کرد، جملهاى گفت که نشان داد، مقصود بالاتر از این است: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» (احزاب /23) «بعضى از مؤمنین به پیمان خودشان با خدا وفا کردند و در راه حق شهید شدند و بعضى دیگر انتظار مىکشند که کى نوبت جانبازى آنها برسد. ولى مسلم وظیفه خودش را انجام داد. نوبت ما است» (11) حسینعلیهالسلام در عصرى است که انحراف، ضعف ایمان، فساد و ناامیدى مردم را فراگرفته و شمار وفاداران به امام اندک و پارسایان گوشهگیرند. «وى به عنوان یک رهبر مسؤول مىبیند، اگر خاموش بماند تمام اسلام به صورت یک «دین دولتى» درمىآید... نه مىتواند خاموش بنشیند که مسؤولیت جنگیدن با ظلم را دارد... حسین براى این که در اندام مرده این نسل خون تازه حیات و جهاد تزریق کند جز مردن و انتخاب مرگسرخ خویش سلاحى و چارهاى ندارد و براى جهاد جز «بودن خویش» هیچ ندارد. آن را برمىگیرد و به سمت قتلگاه خویش مىآید.» (12) آرى امام در قبال امت و میراث جدش تعهد دارد و نمىتواند کعبه را در تسخیر بنىامیه ببیند و بىعدالتى، پلیدى و قساوت دستگاه جابر را تحمل کند. «در چنین شرایطى [از انجام اعمال حجخوددارى مىکند] یعنى من اعتراض دارم... وى عدم رضایتخویش را به این وسیله و به این شکل اعلام مىکند. یعنى حجى که گردانندهاش یزید باشد براى مسلمین فایدهاى ندارد [این که امام کعبه را ترک کند] و بعد بگوید من براى رضاى خدا رو به جهاد مىکنم... یک دنیا معنى داشت. کار کوچکى نبود، ارزش تبلیغاتى داشت، اسلوب، روش و متد کار در این جا به اوج مىرسد. سفرى را در پیش مىگیرد که همه عقلا... آن را ناموفق پیشبینى مىکنند». (13) آنان که تنها به مصالح خویش مىاندیشند و هر امرى را با میزانهاى مادى مىسنجند سفر حضرت را بدون نتیجه مىپنداشتند و به بهانه خیرخواهى و دلسوزى براى انصراف وى از رفتن به عراق تلاش مىکردند و نزدیکان نیز به صورتهاى مختلف اظهار نگرانى مىکردند. وعده و وعیدهاى حاکم مکه و پیشنهاد اماننامه نیز هیچگونه تاثیرى بر جاى نمىگذارد و کار به جایى مىرسد که حاکم مىنویسد: «از خدا مىخواهم از تفرقهافکنى بپرهیزى، چه بیم دارم کشته شوى... امام پاسخ مىدهد: کسى که به پیروى از دستورات حق و فرستاده اوست و به نیکى و نیکوکارى مقید است، با خدا و پیغمبر خدا مخالف نیست و بهترین امان هم امان خداست.» (14) سرانجام امام حرکتى را آغاز مىکند که از انگیزههاى درونى بسیار توانایى منشا گرفته و با معیارهاى مادى قابل محاسبه نیست. «در عین حال حسینعلیهالسلام نظر دوستاران و خیرخواهان را تصدیق مىکند. مىگوید: خودم مىدانم. ایشان مىگویند: پس چرا اهلبیت را با خودت مىبرى؟ مىگوید: آنها را باید ببرم... در واقع امام یک عده مبلغ را بعد از شهادتش با دست و نیروى خود دشمن تا قلب حکومت دشمن (شام) فرستاد این خودش تاکتیکى عجیب و کارى فوقالعاده است همه براى این است که صداها بیشتر به جهان آن روز برسد، بیشتر ابعاد تاریخ و ابعاد زمان را بشکافد.» (15) و فساد و پلیدى و انحرافهاى اخلاقى یزیدیان را برملا سازد و چهره کریه آنان را آشکار کند. «آرى رکتحسینعلیهالسلام از حجاز و رفتنش به سوى عراق جنبش نیرومندى بود که از انگیزههاى درونى بسیار توانایى منبعث مىشد.» (16)
وصیتنامه اباعبدالله الحسینعلیهالسلام
امام حسینعلیهالسلام در خطبههایى به پایمال شدن قوانین الهى و پیدایى مفاسد اجتماعى تصریح مىکند و اصلاح امت جد بزرگوار و تحقق فریضه الهى امر به معروف و نهى از منکر را در جامعه مىخواهد. «وى در وصیتنامهاى به محمدبن حنفیه مىنویسد: «انى ما خرجت اشرا ولابطرا و لامفسدا و لاظالما وانما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدى ارید ان آمر بالمعروف وانهى عن المنکر» در بین راه هر چه خبرهاى مایوسکنندهتر از کوفه مىرسید خطبهاى داغتر از خطبه قبلى مىخواند... از آن جمله است: آیا نمىبینید قوانین الهى پایمال مىشود؟ آیا نمىبینید این همه مفاسد پیدا شده و احدى نهى نمىکند و احدى هم بازنمىگردد؟ در چنین شرایطى یک نفر مؤمن باید از جان خود بگذرد و لقاى پروردگار را در نظر بگیرد» (17) امام زندگى با ستمگران را مایه ملامت و مردن را شهادت در راه حق مىبیند و سکوت در برابر حاکم جابر را گناهى نابخشودنى مىشمارد... و براى جلوگیرى از نقض و جابجایى احکام الهى و حفظ حرمتخون مسلمانان خود را سزاوارتر از دیگر افراد مىشناسد. و «مىگوید: «وانا احق من غیری» و من از تمام افراد دیگر براى این که دستور جدم را عملى سازم شایستهترم. وقتى انسان حسینعلیهالسلام را با این صفات و خصایص مىشناسد مىبیند حق است و سزاوار است که نام او زنده بماند.» (18) و این که هر انسان آزادهاى حسینعلیهالسلام را دوست مىدارد به خاطر این است که وى خود را در راه حق و عدالت و اجتماع انسانى فدا کرد.
جلوههایى از حقیقت اسلام
رفتار امام در هر زمینه بیانگر ارزشهایى نظیر: انسانیت، جوانمردى، شفقت و محبتبود لذا وقتى از دور متوجه حرکت نیروى مهاجم مىشود، با این که از موقعیت و فرصت مناسبى برخوردار استبه روش پدر بزرگوار خود علىعلیهالسلام در صفین علیه آنان حرکتى انجام نمىدهد و در مسیر انساندوستى و جوانمردى و محبت تا آن جا پیش مىرود که تشنگى سپاهیان مزاحم را تحمل نمىکند در سیراب کردن افراد و روش سیرآب شدن اسبان مراقبت مىنماید. «در کربلا در نهایتشدتها و فشارها نیز مراقب است که ابتداى به جنگ نکند» (19) چنان که به هنگام مواجهه با «حر» در پاسخ یکى از همراهان که به وى پیشنهاد مىکند براى از میان بردن این مانع وقت مناسبى است مىگوید: «وظیفه من در حال حاضر جنگ نیست.» (20) اندرز و خیرخواهى یاران امام در دل غافل سپاهیان کوفه سودى نمىبخشد و آنان به زشتى کار خود واقف نمىگردند و شب عاشورا فرا مىرسد.
شب عاشورا
در شب عاشورا بعد از اتمام حجتها، آنان که در راه حق و اعتلاى کلمه توحید و احکام قرآن یک دل و یک جهتشدند ماندند و وفادارى خود را اعلام کردند و چنین گفتند: «ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد، ما هرگز از راه حق که تو پیشواى آن هستى روى برنخواهیم تافت و تا رمقى در تن داریم از حریم تو دفاع خواهیم کرد» (21) آرى آنان کسانى بودند که حقانیت راه حسینعلیهالسلام را از صمیم جان دریافته بودند و براى وصول به محبوب دقیقهشمارى مىکردند. «آنان هم شجاع بودند و هم مؤمن هم نظامى بودند و هم عابد... دستى به اوراق قرآن داشتند و دستى به دسته شمشیر.» (22) حسینعلیهالسلام وقتى آنان را از نتیجه ظاهرى جنگ، یعنى کشته شدن باخبر ساخت، همگى غرق در شادى شدند و خدا را سپاس گفتند و پاسخى سزاوار که بیانگر شوق و شور و عشق به شهادت بود، به امام خود دادند «تا آنجا که جوان سیزده ساله امام حسن مجتبىعلیهالسلام مىگوید: شهادت براى من از عسل شیرینتر است.» (23) شب عجیبى بود وقتى هدف براى جمعى دردمند، معتقد و مخلص روشن است و ثمره تلاشها و از خودگذشتگیها امیدوارکننده، صفا و صمیمیت و عشق را به ارمغان مىآورد و حال نیازمندى افزایش مىیابد و راز و نیاز به درگاه بىنیاز رنگى و حالى و هوایى دیگر به خود مىگیرد.
روز عاشورا
آنان با چنین روحیهاى شب را به صبح رسانیدند. سرانجام صبح عاشورا فرا رسید. خیرخواهیها و دلسوزیهاى امام در دل ناپاک کوفیان مؤثر واقع نشد. یزیدیان آماده جنگ گردیدند و سپاه اسلام براى دفاع مجهز شد. دستور قرآن در چنین موردى در درجه اول صلح است و دعوت به این امر شایسته. «اما اگر یکى از آن دو دسته ستمکارى را پیش گرفتبا او بجنگید تا به حکم خدا گردن بنهد. بدینترتیب امام و یاران او بیش از هر مسلمان دیگر خود را مکلف به پیروى از قرآن مىدانستند... از جمله کسانى که در این راه از خیرخواهى کوتاهى نکرد «زهیربن قین» بود که سپاه کوفه را مخاطب ساخت و گفت: مردم، خیرخواهى حق هر مسلمانى بر مسلمان دیگر است تا کار به شمشیر نکشیده است ما با یکدیگر برادریم و یک دین داریم... در غیر این صورت دیگر رشته پیوندى میان ما نخواهد بود. [حسینعلیهالسلام با خطبههایى که ایراد فرمود براى رستگارى اسیران هوى و هوس و فریبخوردگان تا جایى که مىتوانست تلاش کرد و براى آنان بجز آزادى، خیر و عزت و سعادت نمىخواست.] وى به آنها گفت که این آخرین فرصتى است که براى انتخاب زندگى آزاد به آنها داده مىشود... اگر به این عزت پشتپا زنند به دنبال آن زندگى پر از خوارى و مذلت در انتظار ایشان است.» (24) امام در یکى از خطبهها مردم را از سویى به تحمل شنیدن سخنان طرف مقابل و تامل و دقت فرامىخواند و از سوى دیگر آنان را به هنگام قضاوت به پرهیز از شتابزدگى و نگهدارى جانب عدل و انصاف دعوت مىکند و به این وسیله بالاترین درجه دلسوزى و انساندوستى خود را به نمایش مىگذارد.
خطبههاى امام حسینعلیهالسلام
خطبه در اسلام جایگاه ویژهاى دارد. خطبه بهترین راه نشر احکام دیانت و اخلاقیات است. حسینعلیهالسلام در روز عاشورا خطبههاى آتشینى ایراد فرمود. «این خطبهها سندهایى گرانبهاست. سندهایى که بیش از آن که نشاندهنده روح آزادگى و شرف و پرهیزکارى باشد، نمایانگر نقطه اوج شفقت و دلسوزى بر مردم گمراه و تلاش انسانى براى نجات چنین مردم است. حسینعلیهالسلام در یکى از خطبهها مىگوید: مردم شتاب مکنید سخن مرا بشنوید. من خیر شما را مىخواهم... اگر سخن مرا شنیدید و انصاف دادید و دیدید من راست مىگویم. این جنگ از میان برخواهد خاست... و الا زیان آن دامنگیر شما خواهد شد. مىدانید من کیستم؟... مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر پدر من وصى و پسرعموى پیغمبر و نخستین مسلمان نیست؟... اگر گمان مىکنید من دروغ مىگویم هنوز از اصحاب محمدصلى الله علیه وآله چند تن زندهاند مىتوانید از آنها بپرسید: جابربن عبدالله انصارى، ابوسعید خدرى... آنها به شما خواهند گفت که آنچه مىگویم درست است... در خطبه دیگر امام حسینعلیهالسلام مىگوید: مردم من خیرخواه شما هستم من براى تفرقهافکنى نیامدهام همه مرا مىشناسید، مىدانید که دروغگو نیستم... در اینجا بود که فتنهجویان و جنگطلبان ترسیدند مبادا این سخن سراسر خیرخواهى در دل سنگ مردم کارگر افتد و آنان بدانچه مىخواهند دست نخواهند یافت... سرانجام آنچه باید روى دهد آغاز گردید.» (25) حضرت سیدالشهداعلیهالسلام اگر به اصل و نسب خود و برشمردن تعدادى از اصحاب جد بزرگوارش مىپردازد و به عنوان گواهانى بر صداقتسخنان خود یاد مىکند و هدف خود را از سفر بازمىگوید به این دلیل است که فریبکاران براى عملى ساختن نیات پلید خود افکار عمومى را منحرف کرده حقیقت را وارونه جلوه مىدادند و ایراد چنین خطبه هایى علاوه بر بیدار کردن وجدانهاى خفته در القاى خصلتها و ارزشهاى والاى انسانى ضرورت داشت.
از خصلتهاى حسینى آنچه در روز عاشورا بیشتر جلوهگر است آرامش و پایدارى حسینعلیهالسلام است، از رفتار امام با مسائل و شرایط مىتوان دریافت که وى «آیندهروشن و آثار نورانى نهضتخود را به چشم مىبیند.» (26) با توجه به آنچه یاد شد، سخنان محبتآمیز حسینعلیهالسلام نشانگر آن است که وى علاقهاى به جنگ نداشت و تا آن جا که توانست کوشید به فریبخوردگان تفهیم کند که طریق ناصوابى برگزیدهاند و پایان مطلوبى در انتظار آنان نیست. امرا براى جلوگیرى از شورش سپاهیان و ضعف روحیه آنان فرمان حمله مىدهند «از این لحظه همراهان امامعلیهالسلام نام «سپاهى» گرفتند و حملات وى عنوان «جهاد» یافت.» (27)
روحیه اصحاب حسینعلیهالسلام
شهادت براى یاران حسینعلیهالسلام مفهوم ویژهاى داشت. انگیزه آنان رسیدن به آزادى و کمال و حفظ ارزشها و باورها و نفى زندگى ذلتبار بود لذا آن را بدون چشمداشتى از سر اخلاص و اعتقاد و رغبتبرگزیدند و از فرط اشتیاق «خودشان را قبل از حضرت و بنىهاشم به شهادت رساندند... آنان در هیچ جا در مقام عذر و توجیه برنیامدند.» (28) و با بصیرت کامل به حکم وظیفه در تعظیم حق از خود گذشتند و درس فداکارى و ظلمستیزى به بشر آموختند، این ارزشهاى انسانى از جمله منشهایى است که در کربلا به نمایش گذاشته شد. اصحاب حسین در گیرودار نبرد روحیهاى بسیار قوى داشتند. «آنان با این که مىتوانستند با برداشتن یک قدم یا نگفتن یک سخن برهند; اما مرگ را ترجیح دادند. براى سنجش اخلاق قائد آنان همین بس که امام را در میان خود نگریستند و او را آماده دریافتشهادت در راه خدا و براى دعوت یافتند. » (29)
از جمله این یاران «عابس بن ابى شبیب شاکرى و ابوثمامه صیداوى... و جابربن عروه غفارى بودند. ابوثمامه شیرمردى است که دخول وقت نماز ظهر را به امام یادآور شد و دعاى خیر حضرت: «خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد» بدرقه راهش شد آنان در بحبوحه جنگ نیز به برگزارى نماز اول وقت مقید بودند و جابربن عروه غفارى پیرمرد سالخوردهاى است که در جنگ «بدر» و «صفین» شرکت داشت. محضر مبارک پیغمبرصلى الله علیه وآله را درک کرده بود. کمر را با عمامه و ابروهاى آویخته خود را با دستمالى بست و به دشمن حملهور شد و شربت گواراى شهادت نوشید و به نگاه و کلام محبتآمیز «شکر الله سعیک یا شیخ» امام خود سرافراز گردید. دگر عمروبن جناده انصارى فرزند شهید جنادة بن کعب انصارى بود که مادر، وى را با سخنان «پسرم از کنار مادر برخیز به میدان برو و در برابر چشمان پسر پیغمبر بجنگ» به جنگ با کفار تشویق کرد. جوان در حالى که دهانش به عبارت: «پیشواى من حسینعلیهالسلام است. این بهترین پیشواست... معطر شده بود جنگید تا به درجه رفیع شهادت رسید. رشادتهاى دیگر یاران امام و بنىهاشم فرزندان على و عقیل و امام حسن و امام حسین و مسلم و عبدالله جعفر... و دلاوریهاى عباس بن علىعلیهالسلام نیز همینگونه بود.» (30) این شیرمردان با بصیرت و اطمینان کامل قدم به صحنه نبرد گذاشتند و چنان شجاعانه جنگیدند و جان خود را در راه حق نثار کردند «که ایمان به آنان آفرین گفت.» (31) در آن روز خونین از سپاه امام بجز حضرت سجادعلیهالسلام و طفل شیرخوارش کسى زنده نماند. امام علىاصغرعلیهالسلام را با خود به صحنه نبرد برد و او را نیز فدا کرد. و «بدین طریق عواطف جهانیان را بیدارى بخشید و فهماند که در این قوم نه تنها دیانت نیست از انسانیت هم بویى نبردهاند.» (32)
ارزشهاى اخلاقى در حادثه کربلا
حادثه کربلا یک صحنه نمایش اخلاق اسلامى است که به اختصار به توضیح ارزشهایى نظیر مروت، ایثار و فداکارى که برجستگى بیشترى دارند مىپردازیم.
مروت
حسینعلیهالسلام با دشمنان به شیوه پدرش علىعلیهالسلام رفتار مىکرد. سیراب کردن آنان به هنگام تشنگى و پرهیز از ترور و غافلگیرى، نمونههاى روشنى از مروت است. حسینعلیهالسلام نیز با این که از فسق و فجور و خباثتشمربن ذىالجوشن، و اهانت وى به حریم ولایت آگاه است پیشنهاد حمله ناگهانى سپاه خود را رد مىکند و مىگوید: «ما هرگز شروع به جنگ نمىکنیم ولو به نفع ما باشد. (33) »
ایثار
ایثار عاطقهاى است اخلاقى، انسانى و اسلامى که در حادثه کربلا به اوج خود رسید. از خودگذشتگى ابوالفضل العباسعلیهالسلام در ننوشیدن آب تجسمى از ایثار بود. وى پس از دفع مزاحمان به شریعه فرات رسید هنگامى که مشک را از آب پر کرد با این که خود نیز تشنه بود به یاد تشنگى مولایش از نوشیدن آب منصرف شد. آن را ریخت و آنچه بر دلش گذشت، بر زبان جارى کرد (رجز خواند) و چنین گفت «عباس! حسینعلیهالسلام در خیمه تشنه است و تو مىخواهى آب گوارا بنوشى! به خدا قسم... رسم برادرى، رسم امام داشتن، رسم وفادارى چنین نیست؟ ابوالفضل مظهر وفا بود. نمونه دیگر عمربن قروى انصارى بود که خود را به هنگام نماز در برابر پیکانهاى کفار سپر اباعبداللهعلیهالسلام قرار داد و از پا درآمد... وى در عین حال تردید داشت که وظیفهاش را انجام داده و به عهدش وفا کرده است.» (34)
مساوات
اصحاب حسینعلیهالسلام ترکیبى از آزادگان و بردگان آزاد شده بود و شیوه رفتار امام هم نسبتبه نقش آفرینان و ایثارگران یکسان بود رنگ، قومیت، موقعیت و نژاد آنان در نظر و قضاوت وى تاثیرى نداشت و مساوات حاکم بود چنان که دو نفر از عده معدودى که امام خود را به بالین آنان رسانید برده آزاد شده بودند. «جون» یکى از آنها بود که وقتى به شهادت رسید امام خود را به بالین وى رسانید و حشر او را با «ابرار» که مقامى برتر از متقین است از خدا درخواست کرد «خدایا در آن جهان او را با «ابرار» محشور کن. دیگر مردى رومى است که وقتى از اسب بر زمین افتاد اباعبداللهعلیهالسلام خون را از جلو چشمانش پاک کرد و صورتش را بر صورت وى گذاشت. این صورت بر صورت نهادن منحصر به همین غلام و فرزندش علىاکبر بود «فوضع خده على خده... متبسم الى ربه...» صحنه خونین کربلا متضمن پیامهاى اخلاقى، اجتماعى، توحیدى، اعتقادى، عرفانى، اندرزى و پرخاشگرى است که با جانبازیهاى کمسالترین (طفل شیرخوار اباعبداللهعلیهالسلام) تا کهنسالترین مرد (جابربن عروه غفارى) و زن (زوجه عبدالله بن عمر کلبى) تجسم پیدا کرد و هر یک عهدهدار نقشى بودند.» (35) در آن روز هیچ کدام از اصحاب حسینعلیهالسلام در برابر دشمن ضعفى از خود نشان ندادند، فرار نکردند و به سپاه دشمن نپیوستند.
انتخاب انقلابى حر
برعکس نیروى جاذبه، ایمان و شیوه رفتار امام در امر به معروف عملى سبب شد که «حر» را که نامزد امارت بود وادار به توبه کرد و در زمره «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر» (توبه/112) قرار گرفت [و در بروز حال توبه و توجه تام به خدا و اولیاى او و قطع علاقه دنیوى عاقبتبخیر شد و سرمشق دیگران گردید وى پس از توبه با اجازه امام در مقابل مردم ایستاد و گفت: شما همان کسانى هستید که وسیله نامه به وى وعده یارى دادید، پیمان شکنى آنان را زشت و ننگین شمرد و پس از اتمام حجتها جنگید تا به شهادت رسید و این چنین مورد تفقد حضرت اباعبداللهعلیهالسلام واقع شد] «ونعم الحر حر بنى ریاح» «این حر ریاحى چه حر خوبى است.» (36) قدردانى و ارجنهادن به عمل شایسته مؤمنى که براى حاکمیت فرمان اساسى «امر به معروف و نهى از منکر» تا پاى جان مىایستد خودش امر به معروف است و موجب مىگردد که دیگران نیز به انجام امور شایسته راغب گردند. از جمله کسانى که حسینعلیهالسلام خود را به بالین آنان رسانید ابوالفضل العباس بود وى یادگار شجاعت امیرالمؤمنینعلیهالسلام است و مورد علاقه شدید ابىعبداللهعلیهالسلام که عبارتهاى عباس جانم، بنفسى انت (اى جان من به قربان تو) نشانگر درجه محبت اوست. عباسعلیهالسلام در آن هنگام که سرگرم پیکار است; برادر به حال انتظار ایستاده است که ناگهان فریاد مردانه ابالفضل را شنید. خود را به بالین او رسانید از دیدن پیکر قطعهقطعه شده عباس و کشتار بىرحمانه یزیدیان به قدرى منقلب گردید که «چهره حسینعلیهالسلام شکسته شد (بان الانکسار فى وجه الحسین) از میان کسانى که حسین خود را به بالینشان رسانید هیچکدام وضعى دلخراشتر و جانسوزتر از ابالفضل العباسعلیهالسلام نداشت.» (37) هنگامى که فرزندان و اصحاب امام وظیفه خود را انجام دادند و دعوت حق را پاسخ گفتند و به درجه والاى شهادت رسیدند. امام در حالى که ارواح پاک آنان را مورد خطاب قرار داد پیروزى معنوى سپاه اسلام را به آنان نوید داد و نفرت و انزجار دایمى جهانیان را یادآور گردید: «اى ارواح پاک برخیزید، ستمگران و ناکسان را بنگرید که چگونه در عین غلبه متلاشى و مغلوب گشتهاند و براى همیشه شکستخوردهاند و براى ابد منفور گشتهاند.» (38) ظاهرا از اصحاب و فرزندان امام بجز حضرت سجادعلیهالسلام که در بیمارى به سر مىبرد، کسى باقى نماند لذا خود حسینعلیهالسلام آماده رفتن به قربانگاه شد «حضرت اباعبداللهعلیهالسلام در دقیقههاى آخر زندگانى خود آنان را از چنین پایانى بیم داد: «به خدا اگر مرا کشتید به جان یکدیگر مىافتید و خون یکدیگر را مىریزید اما خدا به این کیفر بر شما بسنده نخواهد کرد، عذابى سختبراى شما آماده خواهد ساخت.» (39) امام به خاطر پاسدارى از حریم مقدس اسلام و ارزشهاى گرانبهاى آن در هیچ شرایطى جزع و بىتابى نکرد و تسلیم قدرتطلبان و زورگویان جائر نشد و کشته شدن و اسارت خاندان را به جان خرید و به عهد خود وفا کرد و شهادت را عاشقانه پذیرا شد و به سوى محبوب شتافت. حسینعلیهالسلام با شهادت خود از یکسو راه مبارزه با بیدادگرى، فساد و ناجوانمردى ... را نشان داد و از سوى دیگر با خصلتهاى عالیه انسانى راه وصول به کمال و تقرب به حق را آموخت و پرچم حقانیت و عظمت تشیع را به خواهرش زینب کبرىعلیهاالسلام سپرد.
بانوى کربلا زینب کبرىعلیهاالسلام
زینبعلیهاالسلام کاروانسالار است. وى نمونه اعلا و الگوى تمامعیارى از چگونگى حرکت انسان به سوى کمال است و پس از برادر مسؤولیت ادامه نهضت پرخروش حسین را برعهده دارد، پرستارى از حجتخدا، امام زینالعابدینعلیهالسلام نیز با اوست. هنگامى که اهلبیت را در بدترین و نامناسبترین شرایط به کوفه مىآورند در مدخل کوفه زینبعلیهاالسلام دختر با فضیلت على و فاطمه مىدرخشد. وى در حالى که شجاعت و عفت و پاکى زنانگى درهم آمیخته بود ضمن القاى خطابهاى براى اهل کوفه تلخکامى و غم و اندوه دایمى را مىطلبد (نفرین مىکند) و آنان را متوجه این واقعیت مىکند که چگونه تحتتاثیر نفس پرفریب قرار گرفتند و بازیچه امیال جنایتکارى شدند و ننگ کشتن فرزند پیغمبر را بر دوش کشیدند و براى همیشه به عذاب الهى گرفتار شدند. زینبعلیهاالسلام خطابه خود را بدینگونه آغاز مىکند:
«هرگز اشکهاى شما نایستد و شیونتان آرام نگیرد... ننگ کشتن نواده خاتم پیغمبران و سالار فرستادگان را چگونه مىتوانید بشویید؟» (40)
آرى اسراى دودمان رسول اکرمصلى الله علیه وآله با تبلیغات سوء عمال یزید به عنوان خارجى به کوفه وارد شدند اما «آنها هرگز به صورت یک جمعیتشکستخورده درنیامدند و دنبال همان هدف حسینى بودند.» (41) زینبعلیهاالسلام بانوى خردمند بنىهاشم با تکیه به نیروى معنوى و عظمت روحىاش ترسى به خود راه نداد و با کمال شجاعت کوفیان عهدشکن و ابنزیاد پلید بىرحم سرکش و یزید مقتدر مستبد تبهکار را رسوا کرد.
رسالت امام سجادعلیهالسلام
امام زینالعابدینعلیهالسلام در نابسامانترین دوره امامت ائمه اطهارعلیهمالسلام مىزیست. پس از واقعه عاشورا و آغاز خلافتش همراه اسرا به اسیرى برده شد. در مدخل کوفه زینبعلیهاالسلام خطبهاى ایراد فرمود که به بیدارى و آگاهى اهل کوفه و کارگزاران یزید انجامید و موجب تاثر، سرافکندگى و پشیمانى آنان گردید و زمینه درخشش امام چهارمعلیهالسلام را در مسجد شام فراهم ساخت وى در حضور یزیدبن معاویه با سخنرانى خود درباره تصحیح فرهنگ سیاسى جامعه و تبیین اسلام و رهبر اسلامى و پیشواى قرآنى موضع خود را تشریح کرد. امام در مدت سىوچهار سال امامتخود مسائل مختلف مربوط به جامعه را در قالب صحیفه سجادیه نشر داد و خاطرات عاشورا را زنده کرد. امام از موضع حق حراست نمود و در مراقبتبر جریانهاى داخلى جامعه اسلامى همت گماشت و به پرورش فرزندى که پس از وى به امر خدا امام خواهد بود توجه داشت و «از تربیت فرزند دیگر خویش زیدبن على بن الحسینعلیهالسلام که به عنوان پرچمدار انقلاب خونین دیگر زیرنظر امام خود باید بپاخیزند تا تبلور عاشورا کاستن نگیرد غافل نبود.» (42) حادثه عاشورا و نهضت امام حسین بسان خورشیدى سرچشمه فیضبخشى در عرصهها و سطوح مختلف براى آزادگان بویژه شیعیان گردید خون «مطهر حسینعلیهالسلام و یارانش بر زمین ریخت، اما از آن خون درخت آزادى و آزادگى رویید... و این نهضتسرچشمه صدها نهضت دیگر شد که در تاریخ اسلام پدید آمد مانند نهضت توابین، مختار ثقفى، زیدبن حسن، شهداى فخ... و تا هم اکنون نیز هر نهضتى که علیه ستم و تباهى و روشهاى بیدارگرانه در دنیاى اسلام و شیعه پامىگیرد.» (43) و نهضتى که از سال 42 به لطف و عنایات حق و زعامتحضرت آیتالعظمى امام خمینىقدس سره پىریزى شد و در سال1357 به انقلاب شکوهمند اسلامى پیوند خورد و هم اکنون حلاوت ثمرات آن را به جان مىچشیم نیز از برکات نهضت عاشوراى حسینى است. بر ما است که از سیدالشهداعلیهالسلام و اصحاب باوفایش الگو گیریم و در حفظ و حراست ارزشهاى معنوى و منشهاى آسمانى و حقایق بسیارى که در عاشورا درخشیدند بکوشیم و این راه را به پایان برسانیم.
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشتها و مآخذ
1- عبدالکریم عثمان، روانشناسى از دیدگاه غزالى، ترجمه و نگارش محمدباقر حجتى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1361، ص330.
2- محمدرضا حکیمى، دانش مسلمین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بىتا، ص 332.
3- محمدرضا حکیمى، شرفالدین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1360، ص163.
4- همان، ص163.
5- سید جعفر شهیدى، پس از پنجاه سال، پژوهشى تازه پیرامون قیام حسینعلیهالسلام، تهران، امیرکبیر، 1358، ص149.
6- همان، ص136.
7- همان، ص 140-141.
8- همان، ص146.
9- همان، ص146.
10- ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج2، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص47، 64.
11- مرتضى مطهرى، حماسه حسینى، ج1، تهران، انتشارات صدرا، بىتا، ص178.
12- على شریعتى، شهادت، تهران، انتشارات حسینیه ارشاد، 1350، ص40، 41، 42، 60.
13- سیدجعفر شهیدى، پس از پنجاه سال، صص149، 150.
14- حماسه حسینى، ج1، ص238.
15- همان، ص238.
16- عباس محمود عقاد، ابوالشهدا الامام حسینعلیهالسلام، ترجمه کاظم معزى، تهران، نشر کتابفروشى علمیه اسلامیة، بى تا، ص138.
17- حماسه حسینى، ج2، صص 122،123، 134.
18- همان، صص134 و 135.
19- حماسه حسینى، ج1، صص 238 و239.
20- پس از پنجاه سال، ص172.
21- علامه محمدحسین طباطبائى، شیعه در اسلام، قم، مطبوعاتى دارالتبلیغ،1346، ص135.
22- محمدرضا حکیمى، بعثت، غدیر، عاشورا، مهدى، تهران، نشر فرهنگ اسلامى، بىتا، ص151.
23- حماسه حسینى، ج2، ص247.
24- پس از پنجاه سال...،صص 172 و173.
25- همان، ص173.
26- همان، ص181.
27- رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، تهران، واحد تحقیقات اسلامى بنیاد بعثت، 1362، ص41.
28- حماسه حسینى، ج3، ص159.
29- ابوالشهدا الامام حسینعلیهالسلام، ص138.
30- بعثت، غدیر، عاشورا، مهدى، ص155 تا 161.
31- همان، ص151.
32- رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص42.
33- حماسه حسینى، ج2، ص262
34- همان، ص 261 تا ص267.
35- همان، ص268.
36- همان، ص112 تا116.
37- همان، ص118.
38- محمدباقر محقق، قرآن و امام حسین، تهران، انتشارات بعثت، 64، ص94.
39- پس از پنجاه سال،...، ص182.
40- حماسه حسینى، ج2، ص292.
41- بنت الشاطى، بانوى کربلا، ترجمه سیدرضا صدر، تهران، نشر چاپ جدید، ص61، ص167.
42- ابوالشهدا الامام حسین، ص222.
43- بعثت، غدیر ،عاشورا، مهدى، ص162.
--------------------------------------------------------------------------------
فصلنامه مشکوة شماره 60