دکتر مهین عرب
یکى از مهمترین مباحث در ولایتبویژه از دیدگاه عرفانى مبحث "ختم ولایت" است که هنوز هم معرکه آراى اهل ذوق و صاحبنظران در عرفان مىباشد. جهت روشن شدن بحث مقدمتا به بررسى اجمالى ولایت و معناى آن پرداخته و سپس خاتم ولایت و اقسام آن، ختم و اقسام آن و صفات هر یک را مورد تامل قرار مىدهیم:
ولایت از معدود کلماتى است که در قرآن و احادیث در معانى مختلفى بکار رفته است. با توجه به موارد استعمال قرآنى ، ولایت را مىتوان چنین معنا کرد: ولایت عبارت است از سرپرستى و مالکیتى که باعث نوع خاصى از تصرف و تدبیر مىشود. برترین مرتبه این ولایت از آن حق - "جل جلاله" - است که مالک حقیقى و مدبر واقعى هر چیزى است (1) ;بلکه صاحب مطلق چنین ولایتى همانا پروردگار متعال است و سایر ولایات در واقع از تجلیات آن ولایت مطلقه الهى مىباشد که به اذن او، بر صاحبان آن افاضه شده است. از این رو در نزد شیعه ولایتى معتبر است که به اذن حق و منسوب به او باشد; زیرا همانطور که گفته شد، فقط حق تعالى ما لک واقعى و حاکم بر جهان هستى است و فقط او شایسته خطاب ولى، حاکم ، سلطان و مالک است و احدى در عرض او حتى بر نفس خود، ولایت و سلطنت ندارد. چون حق تعالى مبرا از مجانست مخلوقات است، خلفا و نمایندگانى را براى تربیت مملوکان و عبیدش منصوب فرموده و اطاعت ایشان را واجب گردانیده است. لذا ولایتبه اذن او براى رسول الله«صلى الله علیه وآله» و برخى از مومنان نیز ثابت گردید; چنانکه در آیه شریفه قرآن بدان اشاره شده است:
"انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون. (2) در این آیه ولایت الهى به ترتیب منحصر به سه فرد است:
الف - حضرت حق (جل جلاله)
ب - حضرت رسول اکرم«صلى الله علیه وآله»
ج - مؤمنان
در عرفان نیز ولایتبعنوان یکى از ارکان و محورهاى اصلى، مورد بحث و بررسى عرفاى بزرگ از جمله ابن عربى قرار گرفته است. بعقیده او ولایت کمالى است ازلى و ابدى که سرآغاز جمله کمالات است; زیرا در نظر وى غایت کمالات انسانى رسالت و بعد نبوت است که آنها نیز خود مرتبهاى از مراتب ولایتند و بدین جهت او ولایت را ملک عام و محیطى مىداند که شامل نبوت و رسالت مىباشد. اما اینها خود دو امانت الهى و وظیفه اجتماعى براى شخص رسول و نبى هستند که محدوده آن همین عالم عین و شهادت است; در حالى که ولایت که باطن این دوست همواره باقى است و در واقع رسول و نبى بواسطه این جنبه است که در دنیا و آخرت داراى کمال و برترى بر سایر انسانها مىباشند.
صاحب واقعى تمامى ولایتها و نبوتها و رسالتها در نظر ابن عربى و سایر مشایخ عرفا تنها یک حقیقت است; همان که آغاز و غایت آفرینش است، حقیقتى که کاملترین مظهر و مجلاى حضرت حق، متحقق به جمیع اسماء الهى و واسطه در فیض به ماسواستیعنى همان حقیقت محمدى«صلى الله علیه وآله».
توضیح اینکه در صحف کریمه اهل تحقیق محققاست که صادر نخستین نفس رحمانى است و آن اصل اصول و هیولاى عوالم غیر متناهى و ماده تعینات است و از آن تعبیر به تجلى سارى و رق منشور و وجود منبسط و نور مرشوش نیز مىکنند.
نفس رحمانى را حقیقت محمدى نیز گویند; زیرا نفس اعدل امزجه که نفس مکتفیه استبه حسب صعود و ارتفاع درجات و اعتلاى مقامات عدیل صادر اول مىگردد. بلکه فراتر از عدیل مذکور، اتحاد وجودى با وجود منبسط مىیابد و در این مقام جمیع کلمات وجودیه، شؤون حقیقت او مىگردند.
ابن عربى در باب یکصد و نود و هشتم فتوحات مکیه که در معرفت نفس و اسرار آن است در این مطلب مىفرماید:
"الموجودات هى کلمات الله التى لا تنفد کما فى قوله تعالى "قل لو کان البحر " و قال تعالى فى حق عیسى "و کلمته القاها الى مریم (4) " و هو عیسى فلهذا قلنا ان الموجودات کلمات الله الى ان قال: و جعل النطق فى الانسان على اتم الوجوه، فجعل ثمانیة و عشرین مقطعا للنفس یظهر فى کل مقطع حرفا معینا هو غیر الآخر، ما هو عینه مع کونه لیس غیر النفس. فالعین واحدة من حیث انما نفس، و کثیرة من حیث المقاطع."مراد از سریان ولایت در السنه اهل تحقیق، همین سریان وجود منبسط و نفس رحمانى و فیض مقدس است; چنان که فرمودهاند: وجود و حیات جمیع موجودات به مقتضاى قوله تعالى: "و من الماء کل شىء حى (5) " سریان ماء ولایتیعنى نفس رحمانى است که به منزلت هیولى و به مثابت ماده سارى در جمیع موجودات است.
اهل تحقیق همگى بر مبناى وحدت شخصى وجود بر این عقیده راسخند که مراتب تمامى موجودات در قوس نزول از تعینات نفس رحمانى و حقیقت ولایت است و در قوس صعود حقیقت انسان کامل داراى جمیع مظاهر و جامع جمیع مراتب است.
حقیقت محمدیه که اولین تعین و نخستین مظهر حق است، در مراتب غیب و شهادت نزول کرده و در هر مرتبهاى بنابر مقتضیات آن مرتبه ظهور نموده و ولایتخود را تحقق مىدهد; در مرتبه اسما و صفات الهى با انبا از غیب و رفع تخاصم در قالب حقیقت اسم اعظم، در عالم ارواح بواسطه روح محمدى«صلى الله علیه وآله» و در مرتبه شهادت نیز در صورت نبیى از انبیا، از آدم تا عیسى «علیه السلام»، و بالاخره در چهره کاملترین مظهر خود یعنى حضرت ختمى مرتبت«صلى الله علیه وآله» ظهور نموده و بدین ترتیب ختم تمامى این نبوات و ولایات را مىنماید; اما علیرغم آنکه خود صاحب تمامى این ولایات است چون به کسوت نبوت و رسالت در این عالم ظاهر مىگردد و اینها مانع از ظهور جنبه ولایت وى مىباشند بدین جهت ظهور ولایت او در قالب اولیاى امتش محقق مىگردد. (6)
خاتم و ختم:
مقصود از خاتم کسى است که به نهایت کمال رسیده و جامع تمامى مقامات گردیده است (7) .این اصطلاح در شرع و عرفان در مورد دو امر نبوت و ولایتبکار رفته است. خاتم نبوت کسى است که حق تعالى نبوت را به او ختم نموده و آن پیامبر اکرم«صلى الله علیه وآله» است، که آیه 40 سوره احزاب "ولکن رسول الله و خاتمالنبیین (8) نیز تصریح بر همین معنا دارد; اما خاتم ولایت کسى است که صلاح دین و آخرت توسط او به نهایت کمال رسیده و نظام جهان به مرگ او مختل مىگردد. (9) همانطور که ولایتبر دو قسم است، ختم نیز بر دو قسم مىباشد:
1- ختم ولایت عامه یا مطلقه
2- ختم ولایتخاصه
چون نبوت ظهور ولایت است پس هر چه دایره نبوت عامتر باشد، دلیل بر شمول دایره ولایتخواهد بود و چون نبوت مطلقه از آن حضرت رسول«صلى الله علیه وآله» بود پس ولایت مطلقه نیز از آن حضرتش است و همانطور که نبوت جمیع انبیا، از آدم تا عیسى«علیه السلام» از مراتب و شؤون نبوت محمدى«صلى الله علیه وآله» بود پس ولایت ایشان که باطن نبوتشان مىباشد نیز از مراتب و شؤون ولایت محمدى«صلى الله علیه وآله» است، و چون نبوت ایشان مانع از ظهور ولایتشان بود و ظهور این ولایت آنها در امت محمدى«صلى الله علیه وآله» است پس ختم آن نیز بدست ولیى از اولیاى این امتخواهد بود.
مقصود از ختم خاص همان ختم ولایتمحمدى«صلى الله علیه وآله» است و خاتم ولایتمحمدى«صلى الله علیه وآله»- همانطورکه ازنام آن مشخصاست - ولایتاولیاى محمدى را ختممىنماید و او کسى است که بر قلب حضرت رسول اکرم«صلى الله علیه وآله» مىباشد.
مرحوم آقا محمد رضا قمشهاى ختم خاص را چنین تعریف مىنماید:
"مراد از خاتم الاولیاء کسى است که صاحب عالىترین مراتبولایت و نهایت درجه قرب باشد به گونهاى که نزدیک تر از او به خداوند متعال کسى نباشد. (10) حال با توجه به این مطلب که نزدیکترین مظهر به حقیقت مقدس محمدى همانا حقیقت مظهر علوى است که در وجود مقدس حضرت على«علیه السلام» و فرزندان مطهرش - که قدوه و پیشواى آدم عالم هستند - تبلور یافته است، لذا کسى جز حضرت امیر مؤمنان على«علیه السلام» شایستگى آن را ندارد که خاتم ولایت مطلقه محمدیه باشد خصوصا با توجه به این که این معنا در احادیث نبوى حتى از طریق اهل سنت، نیز وارد شده است که تعداد آنها کم هم نیست و ما در اینجا به حسب اختصار به ذکر فقط چند نمونه از آنها اکتفا مىکنیم:
1- قال رسول الله«صلى الله علیه وآله»: "کنت انا و على نورا بین یدى الله عز و جل قبل ان یخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق آدم قسم ذلک فیه و جعله جزئین فجزء انا و جزء على". (11) حضرت رسول«صلى الله علیه وآله» فرمودند: "من و على نورى در برابر حضرت حق "عزوجل " بودیم چهارده هزار سال قبل از آن که آدم آفریده شود پس چون آدم خلق شد خداوند این نور را قسمت کرد و آن را دو جزء نمود جزئى را من و جزئى را على قرار داد .
2- قال رسول الله«صلى الله علیه وآله»: "خلقت انا و على من نور واحد قبل ان یخلق الله آدم باربعة الالف عام فلما خلق الله آدم رکب ذلک النور فى صلبه فلم یزل شیئا واحدا حتى افترقنا فى صلب عبدالمطلب، ففى النبوة و فى على الوصیة (12) ." از حضرت رسول«صلى الله علیه وآله» مروى است که فرمود: من و على از یک نور و یک حقیقت آفریده شدیم چهار هزار سال قبل از آنکه خداوند آدم«علیه السلام» را بیافریند. چون خداوند آدم«علیه السلام» را آفرید آن نور را در صلب وى قرار داد و پیوسته این نور در اصلاب گذشته همینطور یگانه بود تا آنکه در صلب عبدالمطلب از هم جدا شدیم پس نبوت در من و وصایت در على قرار گرفت.
3- عن على «علیه السلام» قال: قال رسول الله«صلى الله علیه وآله» یا على خلقنىالله و خلقک من نوره، فلما خلق آدم«علیه السلام» اودع ذلک النور فى صلبه فلم نزل انا و انتشیئا واحدا، ثم افترقنا فى صلب عبدالمطلب، ففى النبوة و الرسالة، وفیک الوصیة و الامامة (13) .حدیث فوق از حضرت على«علیه السلام» است که از قول حضرت رسول«صلى الله علیه وآله» مىفرماید: "اى على خداوند من و تو را از نور خود آفرید و چون آدم«علیه السلام» را آفرید این نور را در صلب او به ودیعه قرار داد و پیوسته من و تو نور واحدى بودیم تا اینکه در صلب عبدالمطلب از یکدیگر جدا شدیم، پس در من نبوت و رسالت و در تو وصایت و امامت نهاده شد."
احادیث فوق بوضوح علاوه بر نزدیکى این دو حقیقت مقدس از اتحاد آن دو حکایت مىکند و اگر دقتشود هر یک از آنها به ترتیب از حیث مدلول بر دیگرى برترى دارند; زیرا حدیث اول یگانگى این دو حقیقت را تا ظهور آدم بیان مىنماید که پس از خلق آن حضرت این دو حقیقت مقدس از یکدیگر جدا مىشوند; اما حدیث دوم اتحاد نورى این دو بزرگوار را تا حضرت عبدالمطلب بیان مىکند و این بدین معناست که همانطور که حقیقت محمدى«صلى الله علیه وآله» داراى ولایت و نبوت مطلقه بود - به گونهاى که ولایت و نبوت جمیع انبیا و اولیا جلوهاى از انوار ولایت آن حقیقت مقدس بود - به جهت اتحاد مذکور نیز آن حضرت داراى مقام ولایت و نبوت مطلقه است; بطورى که ولایت و نبوت تمامى انبیا و اولیا، شعاعى از خورشید تابناک ولایت آن حقیقت مطهر است، همچنانکه در روایت آمده است: "بعث على مع کل نبى سرا و معى جهرا."
این دو حقیقت مقدس همواره در جمیع کمالات شریک بودهاند تا آنکه پس از افتراق در صلب عبدالمطلب یکى صاحب مقام نبوت و دیگرى داراى مرتبه وصایت گردیده است و شاهد بر این معنا قول رسول اکرم«صلى الله علیه وآله» است که فرمود:
"لولا انى خاتمالانبیاء لکنتشریکا فى النبوة، فان لم تکن نبیا فانک وصى نبى و وارثه، بل انتسید الاوصیاء و امام الاتقیاء." (14) جالب توجه است که این سخنان در کتب اهل سنت هم نقل شده است:
"قال رسول الله«صلى الله علیه وآله»: على منى بمنزلة راسى من بدنى." (15) " قال النبى«صلى الله علیه وآله» لعلى: انت منى وانا منک." (16) پس مطابق آنچه بیان شد صاحب ولایت مطلقه الهى، حقیقت علوى«علیه السلام» است، همانگونه که صاحب مقام نبوت مطلقه الهى حقیقت محمدى است. این معنا با بیان قبلى ما که خاتم ولایت مطلقه الهى خود حقیقت محمدى«صلى الله علیه وآله» است منافاتى ندارد; زیرا همانطور که در احادیث نور مشاهده شد ایشان حقیقت واحدى بودهاند که در هنگام ظهور در این عالم که عالم ظاهر و شهادت است از یکدیگر جدا و در دو قالب متفاوت ظاهر گردیدهاند.
ائمه اطهار«علیهم السلام» نور واحد هستند که در راس (17) ایشان حضرت على«علیه السلام» وصى و ولى حضرت رسول اکرم«صلى الله علیه وآله» و بعد از ایشان سایر ائمه«علیهم السلام» داراى این مقام مىباشند، تا حضرت مهدى«عجلالله تعالى فرجهالشریف» که آخرین ایشان و خاتم ولایت جزئیه (خاصه) آن حضرت است. در انتها به ذکر دو روایت جهت تایید ولایتباقى ائمه«علیهم السلام» تبرک مىجوییم:
1) اتحاد نورى ائمه«علیهم السلام» با حقیقت محمدى«صلى الله علیه وآله» به تصریح روایات بسیارى که از سنى و شیعه وارد شده است: قال الله تعالى : "یا محمد انى خلقتک و خلقت علیا و فاطمة و الحسن و الحسین و الائمة من ولده نورا من نورى و عرضت ولایتکم على اهل السماوات و الارض، فمن قبلها کان عندى من المؤمنین و جحدها کان عندى منالکافرین. یامحمد لوان عبدا من عبیدى عبدنى حتى ینقطع و یصیر کالشن البالى ثم اتانى جاحدا لولایتکم ما غفرت له حتى یقرب بولایتکم... ." (18) حدیث فوق از احادیث معراجى است که حق تعالى خطاب به حضرت رسول«صلى الله علیه وآله» مىفرماید: اى محمد! من تو و على، فاطمه، حسن، حسین و ائمه نسل حسین را از نور خود آفریدم و ولایتشما را بر اهل آسمانها و زمین عرضه داشتم; پس هر کس آن را بپذیرد، در پیشگاه من از مومنان بشمار مىآید و هر کس آن را انکار کند، نزد من از کافران محسوب مىگردد. اى محمد! اگر بندهاى از بندگانم سر برآستان عبودیت من بساید تا بدانجا که جسمش فرسوده و نزار شود سپس در حالتى نزد من آید که منکر ولایتشما باشد، هرگز او را نخواهم آمرزید تا آنکه به ولایتشما اقرار کند...
همانطور که در حدیث مذکور مشاهده مىشود حضرت حق - جلت عظمته - نهتنها حقیقت محمدى و حقیقت علوى، بلکه جمیع ائمه«علیهم السلام» را از نور خود آفریده و ولایت ایشان را نیز در عرض ولایت آن دو حقیقت مقدس قرار داده است و آن را چنان ارج مىنهد که ایمان و کفر را دایر مدار آن مىداند.
بنابر این ایشان نیز مانند حقیقت علوى به حکم اتحاد نورى که با حقیقت محمدى«صلى الله علیه وآله» دارند در تمامى فضایل جز نبوت، با آن حضرت شریک هستند، یعنى مانند او صاحب اسم اعظم الهى و داراى "جوامع الکلم" و سایر مناقب مىباشند. بدین لحاظ ایشان تنها شایستگان منصب ختم ولایتند که در وجود مبارک حضرت بقیة الله الاعظم«عجلالله تعالى فرجهالشریف» ظهور و بروزى تام دارد.
2) اطلاق وصى بر ایشان که به حکم "کل وصى ولى و لا عکس" ولایتشان نیز ثابت مىشود:
قال رسول الله «صلى الله علیه وآله»: "قلتیا رب و من اوصیائى؟ فنودیت: یا محمد اوصیاؤک المکتوبون على ساق عرشى، فنظرت و انابین یدى ربى جل جلاله الى ساق العرش فرایت اثنى عشر نورا، فى کل نور سطر اخضر علیه اسم وصى من اوصیائى، اولهم على بن ابى طالب، و اخرهم مهدى امتى. فقلت: یا رب هولاء اوصیائى من بعدى؟ فنودیت: یا محمد هولاء اولیائى و اوصیائى و اصفیائى و حججى بعدک على بریتى و هم اوصیاؤک و خلفاؤک و خیر خلقى بعدک... (19) حدیث فوق نیز از احادیث معراجى است و همانطور که ملاحظه مىشود تعداد اوصیاى حضرت ختمى مرتبت«صلى الله علیه وآله» را دوازده تن ذکر نموده است که اول ایشان حضرت على ابن ابىطالب«علیه السلام» و آخرین ایشان حضرت مهدى«عجل الله تعالى فرجهالشریف» است و وقتى حضرت رسول«صلى الله علیه وآله» سؤال مىکنند که آیا ایشان اوصیاى بعد از من هستند؟ از جانب حق ندا مىرسد که اى محمد اینها اولیا، اوصیا، برگزیدگان و حجتهاى من بعد از تو براى مردمند. همچنین آنها اوصیا و جانشینان تو و بهترین مخلوقات من بعد از تو مىباشند.
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشتها:
1) مرحوم علامه طباطبایى در المیزان ذیل آیه "انتولى فى الدنیا و الآخرة (یوسف ،101)، ولایت الهى را چنین معنا مىکند: ولایتحق یعنى قائم بودن او بر هر چیز و به ذات و صفات و افعال هر چیز که خود ناشى است از اینکه او هر چیزى را ایجاد کرده و از کتم عدم به ظهور وجود آورده است..."
2) مائده، 55
3) کهف ، 109
4) نساء، 171
5) انبیاء،30
6) حسن زاده آملى: انسان کامل در نهج البلاغه، ص 201-206
7) ر.ک: کاشانى : الاصطلاحات الصوفیه، ص 159
8) خاتم (به فتح تاء و کسر آن) غیر از معانى دیگرى که دارند، هر دو به معناى آخر هر چیز و پایان آن نیز مىباشند. در اقرب و قاموس خاتم (به فتح و کسر) به معناى انگشتر، آخر قوم، عاقبتشى و غیره و در کشاف و تفسیر بیضاوى به معناى آخر الانبیاء آمده است. (قاموس قرآن 2/226)
علامه طباطبایى در ذیل آیه شریفه فوق مىفرماید: مراد از خاتم النبیین بودن آن حضرت این است که نبوت به او ختم شده و بعد او دیگر نبیى نخواهد بود... رسول عبارت از کسى است که حامل رسالتى از خدا به سوى مردم باشد و نبى آن کسى است که حامل خبرى از غیب باشد و آن غیب عبارت از دین و حقایق آن است و لازمه این حرف آن است که وقتى نبوتى بعد از رسول خدا«صلى الله علیه وآله» نباشد، رسالتى هم وجود نداشته باشد; چون رسالتخود یکى از اخبار و انباء غیب است. وقتى بنا باشد انباء غیب منقطع شود و دیگر نبوت و نبیى نباشد، قهرا رسالتى هم نخواهد بود. از اینجا معلوم مىشود که چون رسول خدا«صلى الله علیه وآله» خاتم النبیین است پس خاتم الرسل هم خواهد بود.(المیزان ج 32، ص200)
9) کاشانى : همان منبع ، ص 159
10) قمشهاى: تعلیقات بر فصوص، ص 64
11) ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 2، ص450 و نیز با کمى تغییر در خوارزمى: مناقب ص88; قندوزى: ینابیع المؤدة، ص 314; هبة الله شافعى: تاریخ ابن عساکر، ج 1، ص 152; احمد بن حنبل: مناقب، ج 1، ص 479
12) قندوزى: ینابیع المودة، ص 256
13) همان منبع، ص 256-314 ; ابن مغازلى: مناقب ص 88; ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج9، ص 171
14) قندوزى : همان منبع، ص 80
15) محب الدین طبرى شافعى: الریاض النضره، ص 162; قندوزى: ینابیع المودة، ص 235; ابن حجر هیثمى: الصواعق المحرقه، ص 75
16) صحیح بخارى، ک 62 ب 9; صحیح ترمذى، ک46 ب 19و 20; مسند احمد، ج3، ص483; ابن ماجه: مقدمه، ب 11
17) از امام محمدباقر«علیه السلام» نقل شده است: "... على افضلنا و اولنا و خیرنا بعد النبى«صلى الله علیه وآله»";ر.ک: تفسیرمجمعالبیان،ج3، ص301
18) حموى: فرائد السمطین،ج 2، ص 319-320 ; الجواهر السنیه، ص 312 - 313; شیخ طوسى: الغیبة، ص 95; ابن طاووس: طرائف ، ص 3171; مجلسى: بحارالانوار ، ج 36، ص 261-263; بحرانى: غایه المرام، ص 194; اصفهانى - محمدتقى: مکیال المکارم ، ج1، 566; صافى: منتخب الاثر، ص 116-117; ابن عیاش: مقتضب الاثر، ص 77
19) قندوزى: همان منبع، ص 486; صدوق کمال الدین: ج 1، ص 254; مجلسى: همان منبع، ج26، ص 337
--------------------------------------------------------------------------------
ندای صادق -ش 10