اخبار

شیعیان بطور عموم خصوصاً علویان كه امامان شیعه در رأس آن ها بودند, در عصر خلفاى بنى امیه و عصر خلافت منصور و مهدى عباسى , در بدترین حالت بسر مى بردند, و قیام هاى شیعى یكى پشت سر دیگرى توسط دستگاه حاكم سركوب مى شد, و بطور كلى شیعه بودن جرم بزرگى بود كه بواسطه ى آن , كشتن و زندان و مصادره ى اموال و ویرانى خانه هاى شیعیان , براى دستگاه خلافت امر مشروع و قانونى بود, و امامان شیعه نیز در حال تقیه بسر مى بردند, و ارتباطهاى سیاسى با شیعیان بشكل پنهانى انجام مى گرفت . اما بعد از امام كاظم (ع ) كه فعالیت هاى سیاسى زیر پردهء امامان (ع ) كم كم به ثمر مى رسید, شیعه توانست ابراز وجود نماید و جمعیت شان روبفزونى گرفت . پس از گذشت سالیان درازى كه شیعه هانمى توانستند در مورد امامت امامان ابراز عقیده نمایند, هم اكنون عظمت و منزلت ائمه (ع ) نزد مردم تا بدان جا رسیده بود كه خلفاى عباسى دیدند, نمى توانند بطور علنى و بى پرده عواطف مردم را بر انگیزند, و احساساتشان را جریحه دار سازند و به ائمه (ع ) آسیب برسانند و از طرف دیگر نمى توانستند امامان را بحال خود واگذارند, تا آزادانه و مطابق خواست ];ك ك 5 و اراده خود هر چه مى خواهند بكنند, ازین رو مناسب دیدند در برابر امامان , سیاست جدیدى اتخاذ نمایند. سازش مأمون با امام هشتم (ع ) ـ رهبر و مقتداى شیعیان ـ میزان نفوذ و توان این فرقه را در صحنه هاى فكرى و سیاسى بالا برد, مقر حضرت رضا (ع ) به خراسان و شبكه ى و كلاى آن حضرت و حضرت جواد (ع ) در نواحى و نقاط مختلف مملكت اسلامى , موجب شد كه شیعه ها بتوانند ابراز وجود نمایند, و ارتباطات سیاسى خود را مستقیماً در مقر حج در مدینه و مكه با خود امام جواد و یا با وكلاى آن حضرت برقرار نمایند. شیعیان امام جواد (ع ) در بغداد و مداین , سواد عراق و در مصر در صحنه ظاهر شدند, خراسان و رى بصورت دو مركز بزرگ شیعى درآمد, اینان علاوه بر ارتباط با وكلاى امام (ع ) خود نیز در سفر حج در مدینه و مكه به دیدار امام (ع ) مى شتافتند, بدین ترتیب ارتباط خود را با امام حفظ مى كردند. قم یكى از مراكز اصلى شیعه بود, و در دوران امامت امام جواد (ع ) ارتباط خود را با آنجناب حفظ كرده بود, و در عین حال در آن زمان مردم قم با عاملان حكومتى كه از طرف مأمون مى آمدند, مخالفت مى كردند, و درگیرى هایى را بوجود آوردند, كه موجب آن درخواست كاهش خراج و مالیات بود كه از طرف حكومت پذیرفته نشد, تا این كه با لشكر كشى مأمون توسط على ابن هشام سركوب گردید, ولى باز هم بطور پراكنده براى مدتى ادامه داشت . و همچنین در فارس و اهواز و خراسان و سیستان , تشكل هاى شیعى كم كم علنى و ارتباطات خود را مستقیماً با امام (ع ) در سفر حج و یا توسط وكلاى آن حضرت برقرار مى كردند. مأمون عباسى كه سیاستمدارترین , زیرك ترین و دور اندیش ترین عباسیان است , خود را در چهرهء حامى علم و مدافع آزادى بیان و احترام به عقاید ظاهر مى ساخت , و این به هدف آنان براى ماندن شان بر اریكه قدرت كمك مى كرد. این پوشش مزورانه , نیرنگ ها و گمراهى هاى بسیارى را در خود نهفته داشت . و نتیجهء آن عبارت بود از محو بسیارى از حقایقى كه با سیاست حكام و منافع شان سازگارى نداشت . مأمون , معاصر امام جواد (ع ) بود, و امام (ع ) بخش بزرگى از زندگانى خود را همزمان با او بسر برد. مأمون بمنظور كسب پیروزى نهایى و قطعى براندیشهء شیعى امامى , چه در زمان امام هشتم و چه در زمان امام جواد كوشش هاى فراوانى را بعمل آورد. او پس از آن كه اشتباه گذشتگانش را نسبت به رفتار با ائمه اهلبیت تجربه كرده ];ّّ5 بود, سعى نمود كه با آنان با روش نو, و در نوع خود بى نظیر كه در پس آن نیرنگ سخت تر و توطئهء بزرگتر نفته بود, رفتار كند. تشكیل جلسات , مباحثه هاى علمى , و دعوت از فقها و متكلمین و عالمان نامدار, براى بحث و جدل علمى , بدین منظور بود كه چه امام رضا (ع ) و چه امام جواد (ع ) را كه خردسال هم بود, حداقل در یك مسئله ء علمى شكست دهند, و بدینوسیله لیاقت , محبوبیت و وجههء مذهبى ومردمى آن ها را زیر سؤال برد, و با شكست امام , در مسئلهء امامت , مذهب تشیع از مبنا سقوط كند, و براى همیشه ستاره ى شیعه و امامان شیعه خاموش گردد, و بدین ترتیب بزرگترین منبع و مصدر مشكلات و خطراتى كه مأمون و دیگر حاكمان غاصب را تهدید مى كنند, از میان بردارد و مى گفت : چیزى از این كه منزلت او كاسته شود, نزد من محبوب تر نیست . بعد از شهادت امام رضا (ع ) نیز این مرد بجهت رسیدن به مقاصد, راه خود را ادامه داد, و توطئهء خود را علیه حركت تشیع و موقعیت اجتماعى آن , كه حكومت عباسیان را تحت تأثیر قرارداده بود, ادامه داد. مأمون كه بالاى سر هر كسى یك خبرچین داشت , و كنیزكان خود را براى جاسوسى به هر كه مى خواست هدیه مى داد و ازدواج دخترش ام حبیبه با امام رضا (ع ) و دختر دیگرش ام الفضل با امام جواد (ع ) نیز بیشتر بمنظور اطلاع یابى و جاسوسى بود, او با این خصوصیات قطعاً از حركت هاى شیعى بعد از امام رضا (ع ) و ارتباطشان با امام جواد (ع ) مطلع بود, و به توانایى حضرت جواد علیرغم خردسالى نسبت به پاسخ تمامى مسایل دقیق و مشكل كاملاً آگاهى داشت .

وجود اما جواد (ع ) با آن سن كم , در مقام امامت كه مسؤولیت هاى رهبرى را به عهده داشت , فى حد نفسه و بخودى خود براى نظام حاكم خطرناك بود, مأمون حزم و احتیاط نموده و براى مقابله با هر رویداد ناگهانى احتمالى , آمادگى لازم را اتخاذ مى كرد و لذا براى فرو خواباندن خشم و اعتراض شیعیان علیه خود, همانطور كه امام رضا (ع ) را ولیعهد خود قرار داد و بنام او سكه زد, و دخترش را به عقد آن حضرت درآورد, نسبت به امام جواد (ع ) نیز همان نیرنگ سیاسى را بكار برد, و در سال 211هجرى امام جواد (ع ) را از مدینه به بغداد آورد, تا فعالیت هاى فكرى و سیاسى او را زیر نظر بگیرد, و هرگاه زیان و خطرى را از ناحیه وى احساس كند, فوراً راه ها را بر وى ببندد, و روابط او را با شیعیانش قطع كند و هم آرزو داشت كه با نیرنگ ها و شیوه هایش با فریب دادن امام و];ّّ5 یا تهدید او در آینده آن حضرت را جلب و جذب كرده و داعى و مبلغ خود و دولتش بگرداند. جلب خوشبینى شیعیان نسبت به خود, و مبراء نشان دادن خود از مسموم كردن امام هشتم (ع ) یكى دیگر از هدف هاى مأمون بود كه دنبال مى كرد و مى خواست براى مردم تثبیت كند كه او هیچ گونه منافاتى بین خط امام (ع ) و روش خود به عنوان سلطان و حاكم نمى بیند.

تلاش هاى مأمون براى كاستن از وجهه و لیاقت و محبوبیت امام جواد (ع ) بجایى نرسید و براى نیرنگ خواست دخترش را به عقد امام (ع ) درآورد. مأمون كه در زیركى و شعور سیاسى كم نظیر بود, با ترویج دخترش به امام جواد (ع ) همان هدفى را دنبال مى كرد كه در مورد سپردن ولایتعهدى به امام هشتم (ع ) و ازدواج دخترش با آن حضرت دنبال مى كرد. زیرا شیعیان و علویان در آن زمان نیروى عظیمى را تشكیل مى دادند, و مأمون تنها از همین ها مى ترسید, از این رو با ازدواج دختر خود با آن حضرت كه زعیم و پیشواى اهلبیت و شیعیان بود مى خواست شعله هاى انقلابات را خاموش سازد.

اما امام (ع ) برخلاف انتظار مأمون , فعالیت هاى خود را بسیار دقیق و حساب شده انجام مى داد, و در هر زمینه اى كه فرصت فعالیت بود, فعالیت مى كرد, حتى ماندن در بغداد برایش مشكل تمام مى شد, بقصد زیارت خانه ى خدا از بغداد بیرون شد و دربرگشت در مدینه ماند, تا از مراقبت و تسلط مأمون به دور باشد, و نقشه هاى او را خنثى كرد اما وقتى كه معتصم برادر مأمون به خلافت نشست به عبدالملك ابن زیاد نوشت : تقى و ام الفضل را بسوى او بفرستد و دوباره امام جواد (ع ) را به بغداد آورد, تا شخصاً حركت هاى امام (ع ) را زیر نظر بگیرد. اما امام (ع ) علیرغم تلاش ها و حیله هاى مأمون و معتصم روز به روز نفوذ و عظمت و محبوبیت بیشترى مى یافت و در میان مردم ریشه مى دوانید, به گونه اى كه براى نظام حاكم هراس آور بود با آن كه خرد سال بود, انگشت نما شده و موافق و مخالف و دوست و دشمن به علم و فضل او معترف شدند, مردم شیفته ى جمال او بودند, وقتى كه در خیابان هاى بغداد راه مى رفت , مردم برفراز تپه ها و بلندى ها مى رفتند تا جمال او را ببینند و دیدن او براى آنان رویداد مهم بحساب مى آمد.

بدینسان نفوذ اجتماعى و محبوبیت آن حضرت , علیرغم توطئه هاى خلافت گسترده مى شد, كه دستگاه ];ّّ5 خلافت را به وحشت انداخته بود, زیرا مى دیدند امام توانسته است آن چه را كه به عقیده حكومت براى او نقطه ى ضعف بشمار مى رفت , نقطه ى قوت خود قرار داده وحتى در میان رجال دولتى نفوذ كرده است . مردى از بنى حنیفه از اهالى سیستان گوید: سالى در سفر حج همراه با امام جواد (ع ) بودم , روزى كه با هم سرسفره بودیم و عده اى از درباریان معتصم نیز حضور داشتند, عرض كردم كه حاكم ما مردى است كه دوستدار شما اهلبیت است , و در دیوان او براى من مالیاتى مقرر شده است به او نامه ى بنویسید كه به من نیكى كند, فرمود: من او را نمى شناسم , گفتم از دوستان شما است . پس نوشت بسم الله الرحمن الرحیم , رساننده این نامه , مذهب و مرام جمیل از تو یاد مى كند, عمل مفید براى تو آنست كه به مردم نیكى كنى . وقتى وارد سیستان شدم و نامه را به حاكم دادم , آن را گرفته به چشم مالید و پرسید مشكل شما چیست ؟ گفتم : در دیوان شما مالیاتى سنگینى براى من مقرر شده است , دستور داد آن مالیات را از من بردارد و گفت : تا من حاكمم مالیات پرداخت نكن .

از آن كه در آن مجلس برخى از دربارنشینان معتصم بود, امام (ع ) على الظاهر تجاهل مى كند كه او را نمى شناسم , تا آسیبى به او نرسد, آنگاه با چند جمله اى موعظه گونه منظورش را مى نویسد, ولى نفوذ و تأثیرش به آن اندازه است كه حاكم سیستان بعنوان یك مرید دلباخته , فرمان امام را اجرا مى نماید. در مورد مبارزات ائمهء معصومین (ع ) با دستگاه حاكمه مى توان گفت : همهء زندگى آنان طبیعت مبارزاتى داشته است بصورتى كه تمام كلمات , و حركات و جهت گیرى ها و سیره و روش زندگى آنان حتى اكل و شرب , مشى و ركوب , و رنگ لباس و القاب و نقش انگشترشان , معنادار و پر از رمز و راز بوده است . حضرت امام جواد (ع ) جملهء <نعم القادر الله > براى نقش انگشتر خود انتخاب كرده بود كه با این انتخاب در واقع تمامى مظاهر سركشى و ستم عباسیان را محكوم مى نماید, آنان كه به آخرین آرمان هاى شان رسیده بودند كه عبارت بود از مستحكم نمودن پایه هاى حكومت و سلطنتشان به طورى كه دیگر هیچ نیرویى توان ایستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته باشد.

حضرت امام جواد (ع ) پایه هاى امامت را استوار ساخت و خط وصایت و رهبرى را در اهلبیت حفظ كرد, لیاقت و برازندگى خود را براى امامت امت به اثبات رساند, مناظرات آن حضرت با متكلمین و فقها از جمله یحیى ];ّّ5 ابن اكثم كه از بزرگان فقها بود و تفوق آن حضرت بر حریفانش در رشته هاى علوم , بجاى آن كه از پاسخ ناتوان بماند و منظور دستگاه خلافت برآورده شود, وسایل گسترش پیام اهلبیت (ع ) و نفوذ آنان را فراهم نمود, و بى لیاقتى و عدم كفایت خلفاى زمانشان را براى مردم به اثبات رساند و پرده هاى فریب و تزویر را از چهره هاى آنان بالا زد, و این خطر بزرگى براى آنان بود و بخصوص در زمینه ى سیاسى اثر حتمى داشت . دستگاه خلافت مى خواست , كرامت و فضیلت و شخصیت امام (ع ) را مخفى نگه داشته , و یا بكلى محو كنند, تا مردم مجذوب او نگردند اما تكیه بر ترور شخصیت و مسخ تقدس و كرامت او, نتیجه ى برعكس داد, تا آن كه با خوراندن زهر بطور مخفیانه و حذف فیزیكى توانستند خود را از خطرات كه چه بسا حكومت شان نمى توانست در برابر آن مقاومت كند, نجات دهند.

--------------------------------------------------------------------------------

پى نوشتها:
1 پیشین , جعفریان , ج 2 ص 212به نقل از الغیبة: ص 212
2 پیشین , جعفریان , ج 2 ص 133و ر.ك : زندگانى سیاسى امام جواد (ع ): عاملى , جعفر مرتضى , ترجمه : سید محمد حسینى , چاپ هفتم , قم انتشارات جامعه مدرسین , 1373و ر.ك : گسترش تشیع در رى و تاریخ تشیع در ایران : ص 125ـ 124
3 پیشین , عاملى , ص 75ـ 74
4 ر.ك : پیشین , عاملى .
5 ر.ك : پیشین , عاملى , ص 7669
6 پیشین , مجلسى , ج 5 ص 73 پیشین , عاملى , ص 83به نقل از اعیان الشیعة: ج 2 ص 33
7 پیشین , شبر, ص 170به نقل از سیرة رسول الله و اهل بیته : ج 2 ص 537 پیشین , عاملى , ص 117
8 ر.ك : پیشین , عاملى .
9 پیشین , مجلسى , بحارالانوار: ج 50 ص 82به نقل از الكافى : ج 5 ص 112ـ 111
10 پیشین , مجلسى , ج 50 ص 87ـ 85
11 ارشاد: مفید, محمد ابن نعمان , 320ـ 319 انتشارات بصیرتى , قم .

--------------------------------------------------------------------------------

اندیشه حكومت دینى , ج 1 , ص 557 - 564

ابوالفضل هادى منش‏

گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه‏

دوران امامت امام على النقى علیه‏السلام به دلیل گسترش فرهنگى در گرایش‏هاى اعتقادى و بحث‏هاى علمى كه از برخورد میان مكتب‏هاى كلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود از ویژگى خاصى برخوردار است. در این دوران، مكتب‏هاى عقیدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش یافته و پراكندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پدید آمده بود. مباحثى كلان چون جبر و تفویض، ممكن یا ناممكن بودن رؤیت خداوند، تجسیم و مباحثى از این قبیل، افكار عمومى جامعه را دست‏خوش تاخت و تازهاى فكرى كرده بود. سرچشمه این تحولات فكرى، در رویكرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نیز هجوم فلسفه و كلام دیگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مى‏شود. دستگاه حكومتى، كتاب‏هاى علمى دانشمندان ملل دیگر را به عربى ترجمه مى‏كرد و در اختیار مسلمانان مى‏گذاشت. این روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدریج ادامه یافت و به اوج خود رسید. او تلاش فراوانى در ترجمه كتاب‏هاى دیگر ملل، به ویژه یونان داشت و بودجه بسیارى را در این راه هزینه كرد.

«جرجى زیدان» در این باره مى‏نویسد: «مأمون هم‏وزن كتاب‏هاى ترجمه شده طلا مى‏داد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى‏شد، از خود علامتى مى‏گذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق مى‏كرد. با دانشمندان خلوت مى‏نمود و از معاشرت با آنان لذت مى‏برد».(1)

پس از آن، این روند تا آنجا ادامه یافت كه ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نیز به این كار مبادرت ورزیدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد كتاب فروشان و كاغذ فروشان در بغداد فزونى مى‏یافت و انجمن‏هاى علمى و ادبى تشكیل مى‏شد و مردم بیش از هر كار به مباحثات علمى و مطالعه مى‏پرداختند. این رویه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و كتاب‏هاى بسیارى از زبان‏هاى یونانى، سریانى، هندى، نبطى و لاتین ترجمه گردید.(2) عباسیان لحظه‏اى دانشمندان غیرمسلمان را از خود دور نمى‏كردند. متوكل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مى‏نشاندند و با آنان شراب مى‏نوشیدند و امیران و وزیران خود را در برابر آنها ایستاده نگه مى‏داشتند، به گونه‏اى كه هیچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت.(3) نزدیكى بیش از حد خلفا با غیر مسلمانان و احترام بیش از اندازه به آنها، عقاید شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مى‏ساخت. به خوبى آشكار است كه این احترام و صرف آن همه بودجه‏هاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى كتاب‏هاى علمى گوناگون جایگاهى مناسب را در گسترش مناظره‏هاى علمى فراهم آوردند كه اهداف مشخص و از پیش تعیین شده‏اى را در این موضوع دنبال مى‏كرد.

البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى علیه‏السلام در مناظره‏هاى علمى به دست مى‏آید، برترى مبانى اعتقادى شیعه را در این برهه از زمان آشكار مى‏سازد. گذشته از این مطالب، پیدایش این همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گردیده و حاصل این آشفتگى، در پیدایش گروه‏هاى گوناگونى چون: غلات، واقفیه، صوفیه، مجسّمه و... نمود یافت. حاكمیت نیز از این آشفتگى فرهنگى، براى دست‏یابى به اهداف خود بهره مى‏جست. عباسیان مى‏خواستند از این جریان‏ها به عنوان حربه‏اى براى تضعیف مبانى فكرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى كنند.

در این میان، تیز بینى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشه‏هاى دین ستیزانه آنان را آشكار مى‏ساخت. اگر چه مراقبت شدید از ایشان، اندكى آنان را در رسیدن به هدف ننگین‏شان یارى مى‏داد و عدم دسترسى به امام، مشكلات جامعه اسلامى را افزون‏تر مى‏كرد، ولى امام با نهایت درایت، در خنثى كردن این توطئه‏هاى فرهنگى مى‏كوشید.

تلاش‏هاى گسترده امام در زمینه‏هاى فرهنگى‏
یكى از پر دامنه‏ترین تلاش‏هاى امام در دوران زندگى‏شان، فعالیت‏هاى ایشان در زمینه‏هاى فرهنگى بود كه برخى از مهمترین آنها در قالب‏هاى ذیل انجام مى‏پذیرفت؛

1. مبارزه فرهنگى با گروه‏هاى منحرف عقیدتى
همان گونه كه گفته شد، دوران امام هادى علیه‏السلام، اوج پیدایش مكتب‏هاى گوناگون عقیدتى بود كه بستر آن با ایجاد فضاى فكرى از سوى حكومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظریه پردازان این حركت‏ها را نیز مشتى عناصر فریب خورده، فرصت طلب و سودجو تشكیل مى‏دادند. این گروه‏ها عبارت بودند از:

الف) غلات‏
«غلات»، انسان‏هایى تندرو، افراطى و بى‏منطق بودند كه درباره امامت، مبالغه بیش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا مى‏بردند و با بهره‏گیرى از عقاید انحرافى خویش، بسیارى از واجبات الهى را حرام و بسیارى از گناهان كبیره را بر خود حلال شمرده بودند.

گاه خود را از سوى امام، كه خدا قلمداد شده بود، پیامبر معرفى كرده و بسیارى از موجبات بدنامى شیعه را در عصر گسترش فرهنگ‏ها فراهم مى‏آوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را كه مردم ساده و بى‏آلایش به امام مى‏پرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعت‏هاى مختلف در دین، به امیال نفسانى خود رنگ شرعى و دینى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه كرده، آنان را طرد مى‏كرد.

سران این فرقه عبارت بودند از: «على بن حسكه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم یقطینى یا قاسم بن یقطین» و «محمد بن نصیر نمیرى یا فهرى».(4) كه هر كدام از این افراد، به گونه‏اى در تشریعات این گروه سهیم بودند. به عنوان نمونه على بن حسكه قمى، امام هادى علیه‏السلام را پروردگار جهانیان مى‏دانست و خود را از سوى ایشان پیامبر هدایت انسانها معرفى كرده بود. او تمامى واجبات و فروع دینى، مانند زكات، حج، روزه و... را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیرى، بر بدعت‏هاى على بن حسكه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّیت لواط و اعتقاد به تناسخ(5) را افزود.(6)

امام با موضعى صریح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل یكى از آنان را صادر كرد. ایشان براى نمایاندن چهره كریه آنان، در پاسخ شیعیانى كه از عقاید منحرف على بن حسكه پرسیده بودند، چنین نگاشت:

«ابن حسكه - كه نفرین خدا بر او باد - دروغ‏گویى بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمى‏پندارم. خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم و پیامبران پیشین او را مگر به آیین یكتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و دوستى و ولایت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نكرده است. ما جانشینان پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم و بندگان خدا هستیم كه هرگز به او شرك نخواهیم ورزید. اگر اطاعتش كنیم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپیچى كنیم، گرفتار عذاب دردناك او خواهیم شد. ما نمى‏توانیم براى خدا نشانه‏اى بیاوریم، ولى خدا براى ما و همه آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از كسى كه چنین سخنانى مى‏گوید، بیزارى مى‏جویم و از چنین گفته‏هایى به خدا پناه مى‏برم. شما نیز از آنان برائت و بیزارى جویید و آنان را در فشار قرار دهید.»

در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مى‏كند.(7) گفتنى است امام به قتل فارس بن حاتم كه از سران غلات بود نیز فرمان داد.(8) كه به محض صدور این فرمان یكى از شیعیان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد كرد.

ب) صوفیه
از دیگر اندیشه‏هاى منحرفى كه با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افكار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پیروان این مكتب، با نمایاندن چهره‏اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى میل به دنیا و پاك و منزه از پستى‏ها و آلایش‏هاى دنیایى، مردم را گمراه مى‏كردند. آنها نیز چون غلات از همگى این عنوان‏ها در راستاى اهداف سود جویانه خود در زمینه‏هاى گونه گون بهره‏مند مى‏شدند. آنها در اماكن مقدسى چون مسجد پیامبر صلى‏اللّه علیه و آله و سلّم گرد هم مى‏آمدند و به تلقین اذكار و اوراد با حالتى خاص مى‏پرداختند، به گونه‏اى كه مردم با دیدن حالت آنها مى‏پنداشتند با پرهیزكارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مى‏گرفتند. امام هادى علیه‏السلام نیز با واكنش‏هایى سریع و به هنگام، این توطئه عقیدتى را كشف و خنثى ساخت. نگاشته‏اند روزى آن حضرت با گروهى از یاران صمیمى خود در مسجد مقدس پیامبر اكرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهى از صوفیه وارد مسجد النبى صلى اللّه علیه و آله و سلّم شده و گوشه‏اى از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه مى‏زنند و با حالتى ویژه، مشغول تهلیل مى‏شوند. امام با دیدن اعمال فریب‏كارانه آنها، به یاران خود فرمود:

«به این جماعت حیله‏گر و دو رو توجهى نكنید. اینان هم‏نشینان شیاطین و ویران كنندگان پایه‏هاى استوار دینند. براى رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره‏اى زاهدانه از خود نشان مى‏دهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مى‏كنند. به راستى كه اینان مدتى را به گرسنگى سر مى‏كنند تا براى زین كردن، استرى بیابند. اینها لا اله الا اللّه نمى‏گویند، مگر این كه مردم را گول بزنند و كم نمى‏خورند مگر این كه بتوانند كاسه‏هاى بزرگ خود را پر سازند و دل‏هاى ابلهان را به سوى خود جذب كنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه خود درباره دوستى خدا سخن مى‏گویند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى [كه خود كنده‏اند] مى‏اندازند. همه این وردهایشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهایى كه مى‏خوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، كسى از آنان پیروى نمى‏كند و به سوى آنان گرایش نمى‏یابد. هر كس به دیدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گویى به زیارت شیطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس هم به آنان كمك كند، مانند این است كه به پلیدانى چون یزید و معاویه و ابوسفیان یارى رسانده است».

وقتى سخنان امام به اینجا رسید، یكى از حاضران با انگیزه‏اى كه امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح كرد كه سبب ناراحتى ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفته‏ها در حالى است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»

امام با تندى به او نگریست و فرمود:

«دست بردار از این پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمى‏شود. [آنان كه این اعمال را انجام مى‏دهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند ]پست‏ترین طایفه صوفیانند؛ چرا كه تمامى صوفیان با ما مخالفند و راهشان نیز از ما جداست. آنها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همین‏ها هستند كه سعى در خاموش كردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور كامل خواهد تاباند هر چند كه كافران ناخشنود باشند.»(9)

ج) واقفیه
«واقفیه» از دیگر فرقه‏هاى دوران امامت امام هادى علیه‏السلام بودند كه امامت على بن موسى الرضا علیه‏السلام را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر علیه‏السلام، متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ایستایى شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم علیه‏السلام و موضع‏گیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع كردند. امام هادى علیه‏السلام نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود با آنان دست به رویارویى فرهنگى زد و آنان را نیز به سان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند. در این باره «ابراهیم بن عقبة» در نامه‏اى به امام هادى علیه‏السلام مى‏نویسد: «فدایت شوم! من مى‏دانم كه ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دورى مى‏كنند، آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین كنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد(10) و این گونه بر اندیشه‏هاى گمراه كننده آنان خط بطلان كشیدند. سركردگى این گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت كه از زمان امامت على بن موسى الرضا علیه‏السلام از پرداخت مالیات‏هاى اسلامى به امام خوددارى كرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایى از این قبیل دست مى‏زد. آنها رویّه خود را هم چنان تا عصر امام هادى علیه‏السلام ادامه دادند. روزى امام یكى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را دید و چون او را قابل هدایت و بیدارى یافت، به او رو كرد و فقط در یك جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده كه به خود آیى؟» سخن روح فزاى ایشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغییر رویه و بیدارى او گردید.(11)

د) مجسّمیه
این گروه مى‏پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت‏هایى بسیار سطحى و ابتدایى از دین داشتند و از درك مجرّدات و چیزهایى كه از سیطره جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیارى از حقایق هستى را كه خارج از دایره ماده بود، انكار مى‏كردند یا آن را تا عالم مادّه پایین مى‏كشیدند. كم كم آنها و اندیشه‏هاى بدوى و یكسویه‏شان در بین شیعیان رسوخ كرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحى‏نگرى و كوته‏بینى خود قرار داد. خبر به امام هادى علیه‏السلام رسید و شیعیان از امام كسب تكلیف كردند. «ابراهیم بن همدانى» در نامه‏اى، عقاید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمایى خواست. او به امام نوشت كه در بین شیعیان و دوستداران اهل‏بیت علیهم‏السلام افرادى پیدا شده‏اند كه تحت تأثیر این عقاید پوچ قرار گرفته‏اند و مى‏پندارند كه خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پیام مكتب ناب اهل بیت علیهم السلام در این زمینه نگاشت: «پاك و منزه است آن خدایى كه هیچ حد و مرزى ندارد! هرگز این گونه توصیف نمى‏شود، هیچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».(12)

ه) باورمندان به رؤیت
اشاعره گروهى بودند كه مى‏پنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتى آنها بر این عقیده بودند كه خداوند با همین چشم مادى قابل دیدن است. شیعیان درباره این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:

«پایبندى به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است كه باید بین چشم شما و شى‏ء انعكاسى صورت گیرد كه حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعكاسى و نورى در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امكان دیدن آن شى‏ء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زیرا بیننده چیزى را مى‏تواند با چشم خود ببیند كه در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت دیده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا كه علت‏ها با معلول‏هاى خود رابطه‏اى جدایى‏ناپذیر دارند».(13)

بدین ترتیب، امام تفكر مخدوش و منحرف این گروه را نیز باطل اعلام كرد.

2. تحریر رساله كلامى
از جمله تلاش‏هاى علمى - فرهنگى امام على النقى علیه‏السلام در گستره اعتقادات، نوشتن رساله كلامى است كه آن را به انگیزه پاسخ‏گویى به مشكلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در این رساله، با ایراد بحث‏هاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلین و لزوم تمسك به آن، مبحث جبر و تفویض را كه از پیچیده‏ترین مسائل كلامى است، با بیانى بسیار روشن و شیوا مطرح و نقد كرده و نظر امامیه را با عنوان «الأمرُ بینَ الأمرینِ» به اثبات رسانیده است. در بخشى از این رساله آمده است:

«در این باره به گفتار امام صادق علیه‏السلام آغاز مى‏كنم كه فرمود: نه جبر است و نه تفویض؛ بلكه مقامى است میان آن دو كه عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت كافى و توشه، مانند مركب سوارى و وسیله تحریك فاعلى بر كار خود.

پس این پنج چیز است كه امام صادق علیه‏السلام به عنوان اسباب جمع كننده فضل گرد آمده است. پس اگر بنده‏اى یكى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن كاستى و كمبود، تكلیف از او ساقط است... همچنین روایت شده كه فرمود: مردم در عقیده به سه دسته تقسیم مى‏شوند: دسته‏اى مى‏پندارند كه كار به آنها وانهاده شده است كه آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاك انداخته‏اند. دسته‏اى دیگر مى‏پندارند كه خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مكلف فرموده است. اینها نیز خداوند را ستمگر مى‏انگارند كه سبب هلاك خود را با این اندیشه فراهم آورده‏اند. دسته‏اى دیگر معتقدند كه خداوند بندگان را به اندازه توانشان مكلف فرموده و تكلیفى بیش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون كار نیك انجام دهند، خدا را بستایند و چون بد كنند، از او آمرزش بخواهند كه اینان به حق رسیدگانند. پس امام صادق علیه‏السلام خبر داده كه هر كس پیرو جبر و تفویض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را كه هر كس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بیان كردم كه كسى كه پیرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما میان این دو نظریه است...»

سپس حضرت به بررسى بیشتر مسئله جبر و تفویض در قالب پنج مثال دیگر مى‏پردازد كه در تفسیر تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگیزه بیان مى‏دارند و با بهره‏گیرى از آیات قرآن و استدلال‏هاى عقلانى و با نهایت دقت و حوصله، آن را از زوایاى مختلف بررسى مى‏كنند؛ به گونه‏اى كه مطالب با بیانى بسیار ساده، مستند و عقلانى مطرح مى‏شوند و در عین كامل و مبسوط بودن، جمله‏اى را تكرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوایى لازم نمى‏یابیم.(14)

3. مناظره‏هاى علمى و اعتقادى
امامان معصوم علیهم السلام چشمه‏هاى جوشان معرفت و گنجینه‏هاى دانش الهى‏اند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذیر، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مى‏كنند. آنان با بیان شیوا و روشنگر خود، تاریكى نادانى را از بین برده و در هر زمان، امید نور ستیزان را نومید مى‏ساختند.

همان گونه كه پیش‏تر نیز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپایى جلسه‏هاى مناظره و گفت‏وگوى علمى بود كه برقرارى این گونه جلسه‏ها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسید و این روند تا دوران امامت امام هادى علیه‏السلام نیز ادامه یافت. برپایى این مجالس هدفدار براى در هم شكستن چهره علمى امامان و زیر سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشكیل مى‏شد. البته با این كار، آنان نه تنها به مقصود خویش نمى‏رسیدند، بلكه موجب رسوایى و فضاحت آنان نیز مى‏شد؛ چرا كه آن بزرگ پیشوایان دانش و معرفت، از این فرصت براى روشن كردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصیل اسلامى بهره بردارى مى‏كردند. دولت عباسى مى‏كوشید تا با زیر نظر گرفتن امام و كنترل شدید ملاقات‏هاى ایشان با شیعیان، از روشن شدن افكار مردمى جلوگیرى كند و جلوى فیضان این سرچشمه بزرگ را بگیرد، ولى برپایى نشست‏هاى علمى در تناقض با این سیاست بر مى‏آمد و تمام تلاش‏هاى عباسیان را بیهوده مى‏ساخت. پى‏گیرى این سیاست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاكى از كوته‏فكرى، ناكارآمدى، نارسایى در چاره جویى و بن بست‏هاى فكرى آنان در برابر اهداف معین خود بود.

متوكل عباسى براى این منظور، دو تن از دانشمندان به نام‏هاى «یحیى بن اكثم» و «ابن سكّیت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى علیه‏السلام ترتیب دهند. در نشستى كه به این منظور ترتیب داده شده بود، متوكل از ابن سكّیت خواست تا پرسش‏هاى خود را مطرح كند. او نیز پرسید: «چرا موسى با عصا بر انگیخته شد، عیسى علیه‏السلام با شفاى بیماران و زنده كردن مردگان و محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر؟»

امام در پاسخ فرمود: «موسى علیه‏السلام با عصا و ید بیضا در دوره‏اى بر انگیخته شد كه مردم تحت تأثیر جادو قرار گرفته بودند. او نیز به همین منظور برایشان معجزه‏اى آورد كه جادویشان را از بین ببرد و حجت را برایشان تمام سازد. عیسى علیه‏السلام با شفاى بیماران خاص و بدون درمان و با زنده كردن مردگان بر انگیخته شد، زیرا در آن زمان پزشكى و پیشرفت‏هاى آن، مردم را شگفت زده كرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مى‏كرد و بیماران بى‏درمان را شفا مى‏داد. محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر در دوره‏اى بر انگیخته شد كه شعر و شمشیر بر اندیشه مردم حكمرانى مى‏كرد. او نیز با قرآن تابنده و شمشیر برنده بر شعر و شمشیرشان چیره گشت و پیام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».

پاسخ امام، بسیار روشن و قانع كننده بود. ابن سكیت از روى ناچارى پرسشى بى‏محتوا را بیان كرد و گفت: «اكنون حجت خدا چیست؟» امام نیز با كنایه، مهر خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل كه به خوبى در مى‏یابد آن كه به خدا دروغ بندد، رسوا مى‏شود». شكست ابن سكیت در این گفت‏وگوى كوتاه و آن هم فقط با یك پرسش ساده، خشم یحیى بن اكثم را بر انگیخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سكیت را به مناظره چه كار؟! او هم‏نشین نحو و شعر و لغت است». سپس كاغذى بیرون آورد كه در آن پرسش‏هاى پراكنده‏اى را مطرح كرده بود و پاسخ را از امام به طور مكتوب خواست.(15) پرسش‏هاى او درباره تأویل و تفسیر برخى آیات قرآن، گواهى زن، احكام خنثى، دلیل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملكرد امیرمؤمنان على علیه‏السلام بود. امام با نهایت دقت، ظرافت و كمال به پرسش‏هاى وى پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جایگاه علمى خود، سیزده پرسش پیچیده و مشكل را براى شیعیان پاسخ گفت و به صورت غیر مستقیم، معارف واقعى اسلام را در اختیار خواهندگان قرار داد. پاسخ‏هاى امام هادى علیه‏السلام آن چنان كوبنده و دقیق بود كه یحیى بن اكثم در پایان این رویارویى به متوكل گفت: «پس از این جلسه و این پرسش‏ها دیگر سزاوار نیست كه از او درباره مسئله دیگرى پرسش شود؛ زیرا هیچ مسئله‏اى پیچیده‏تر از اینها وجود ندارد [و او از عهده پاسخ‏گویى به همه آنها بر آمد ]و موجب آشكار شدن بیشتر مراتب علمى او، موجب تقویت شیعیان خواهد شد».(16)

4. رفع شبهه‏هاى دینى
افزون بر شبهه‏هاى خرد و كلانى كه از سوى دانشمندان مزدور و فرقه‏هاى مرجع آن دوران در حوزه دین مطرح مى‏شد، كشمكش‏هاى بزرگ بر سر مسائل بنیادین و زیر بنایى اسلام، هر از چند گاهى رخ مى‏نمود كه دامنه فتنه انگیزى آن، اندیشه قشر گسترده‏اى از مسلمانان و گاه شیعیان را در بر مى‏گرفت. یكى از بزرگ‏ترین این فتنه جویى‏ها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود كه مدت‏ها اندیشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسیار انسان‏هایى كه به جهت عقیده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن این پرسش و نیافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفان‏شان را به شدت سركوب مى‏كردند. از این دسته «احمد بن نصر خزاعى» را مى‏توان نام برد كه از مخالفان دولت عباسى بود و یك بار هم نقشه قتل واثق، خلیفه عباسى را كشید، ولى نافرجام ماند. خلیفه نیز براى از میان برداشتن او با طرح این پرسش كه آیا قرآن مخلوق است یا نه، برنامه سركوب او را آغاز كرد و پس از بیان پرسش‏هاى گوناگون در این زمینه و دیگر مسائل اعتقادى، بهانه‏اى براى قتل وى به چنگ آورد و او را از میان برداشت.(17) واثق، احمد بن نصر را كه معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسید. هنگامى كه از عقیده او آگاهى یافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آویزان كنند و برگه‏اى به گوش او آویختند كه بر آن نوشته شده بود: «این سر احمد بن نصر است كه معتقد به خلق قرآن و نفى تشبیه خداوند نیست!»(18)

معتزله كه گرایشى افراطى به عقل دارند، قرآن كریم را حادث و مخلوق مى‏دانستند و آن را از صفات بارى تعالى مى‏شمردند، ولى در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قدیم و غیرمخلوق دانستند. جرقه‏هاى این كشمكش كه برخاسته از نظریه جبر یا تفویض بود، از اواخر حكومت امویان آغاز گردید و با پیدایش این دو مكتب كلامى در عصر عباسیان به اوج خود رسید. تا پیش از مأمون، حكمرانان عباسى گرایش شدید و تعصب بسیارى بر نظر اشاعره و جبرگرایى داشتند و معتزلیان را به شدت شكنجه و سركوب مى‏كردند. با به حكومت رسیدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظریه خلق قرآن با حربه‏هاى گوناگون از صحنه روزگار پاك مى‏شدند! پس از مأمون نیز خلفاى عباسى از او پیروى كردند و كسانى را كه به عقاید معتزله پایبند نبودند، شكنجه مى‏كردند یا از میان برمى‏داشتند.

هنگامى كه متوكل به حكومت دست یافت، دوباره به عقاید اشاعره پیوست و این بار قربانیان این ماجرا، معتزلیان بودند! در گیر و دار این آشوب زدگى‏هاى اعتقادى، امام هادى علیه‏السلام پیشواى اندیشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن این بحث‏ها، خط سیر مكتب ناب اسلامى را براى پیروان خود ترسیم كرد. ایشان براى تنویر اذهان پیروان خود در بغداد نوشت:

«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنه‏هاى این روزگار در پناه دارد كه در این صورت بزرگ‏ترین مرحمت را در برابر ما به انجام رسانیده است كه در غیر آن، چیزى جز نابودى و بدبختى دستاورد كسى نخواهد شد. نظر من درباره جدالى كه بر سر [مخلوق بودن یا نبودن‏] قرآن در گرفته، این است كه آن بدعتى بیش نیست كه در گناه این بدعت پرسش كننده و پاسخ دهنده، هر دو یكسانند؛ چرا كه براى پرسش كننده سودى در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمى‏یابد] و براى پاسخ دهنده نیز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى كه از فهم و درك او خارج است، باقى نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفریدگانش هستند. قرآن نیز كلام خداوند بزرگ است. پس از پیش خودتان بر آن نامى قرار ندهید كه از گمراهان خواهید بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد این آیه قرار دهد كه فرمود: آنان كسانى هستند كه در نهان از خداى خویش مى‏ترسند و از روز جزا سخت در وحشتند».(19)

و این گونه شیعیان را از آشفتگى فكرى بیرون آوردند.(20) این پرسش پیش‏تر نیز از امامان پرسیده شده بود كه از امام رضا علیه‏السلام پرسیدند و امام قاطعانه پاسخ داد: «قرآن كلام خداست، همین و بس!»(21) بدین ترتیب، امام با تبیین موضعى اصولى و روشنگرانه در این بحث، شیعیان را از كاوش در این گونه بحث و جدل‏هایى كه ثمره‏اى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بیان كرده‏اند. ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها:

1) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتى امیركبیر، 1333 ش، ج 3، ص 216.

2) همان.

3) همان، ص علیه‏السلام‏237.

4) باقر شریف قرشى، حیاة الامام على الهادى علیه‏السلام، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ق، ص 468.

5) حلول ارواح مردگان در كالبدى غیر از بدن مادى خود فرد.

6) حیاة الامام على الهادى علیه‏السلام، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسى، رجال كشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص 520.

7) محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا، ج 18، ص 555.

8) رجال كشى، ص 518.

9) شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 58.

10) رجال كشى، ص 460.

11) سید ابوالقاسم خویى، معجم رجال الحدیث فى طبقات الرواة، منشورات آیة الله الخویى، بیروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259.

12) شیخ صدوق، التوحید، تهران، مكتبة الصدوق، 1378 ه . ق، باب تجسیم و صورة، ص 100.

13) احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 486.

14) ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، تهران، كتاب فروشى اسلامیة، 1384 ق، ص 496.

15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 164.

16) همان.

17) محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، بیروت، روائع التراث العربى، بى‏تا، ج 9، ص 134.

18) جلال الدین السیوطى، تاریخ الخلفاء، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 384؛ تاریخ طبرى، ج 9، ص‏134.

19) انبیاء، 49.

20) التوحید، ص 223.

21) همان.

پاسدار اسلام ـ شماره 278- بهمن 83

یكى از میدان هاى رویارویى امام باقر (ع) با اندیشه‏ هاى منحرف، موضعگیری ها و روشنگری هاى آن حضرت در رویارویى با عقاید و مشى خوارج بود. امام باقر (ع) در برخى ...

احمد ترابى اكنون امام باقر (ع) در زمانى كه افزون بر نیم قرن از رحلت رسول اكرم (ص) گذشته و تنشهاى فكرى و عقیدتى، شدت بیشترى یافته است، مجال مى‏یابد تا با تشكیل حوزه عظیم درسى به تصحیح اندیشه‏ها بپردازد. مبارزه با اندیشه خوارج گرچه پس از جنگ نهروان به شدت تضعیف شدند، ولى با گذشت زمان به تجدید قوا پرداخته و هوا دارانى یافته و بعدها به شورشها و حركتهاى اجتماعى دامن زدند. یكى از میدان هاى رویارویى امام باقر (ع) با اندیشه‏ هاى منحرف، موضعگیری ها و روشنگری هاى آن حضرت در رویارویى با عقاید و مشى خوارج بود. امام باقر (ع) در برخى از تعالیم خود مى‏فرمود: به این گروه مارقه (1) باید گفت: چرا از على (ع) جدا شدید، با این كه شما مدتها سر در فرمان او داشتید و در ركابش جنگیدید و نصرت و یارى وى زمینه تقرب شما را به خداوند، فراهم مى‏آورد. آنها خواهند گفت: امیر المؤمنین (ع) در دین خدا حكم كرده است (یعنى در جنگ با معاویه حكمیت را پذیرفته است در حالى كه نمى‏بایست شرعا حكمیت را بپذیرد) . به آنان باید گفت: خداوند در شریعت پیامبر حكمیت را پذیرفته و آن را به دو مرد از بندگانش وانهاده است.آنجا كه فرموده: فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما (2) هر گاه میان زن و شوهر اختلافى رخ نمود كه احتمال دارد به جدایى منتهى شود، به انگیزه ایجاد سازش و همدلى میان آنها، یك مرد از جانب شوهر و یك مرد از جانب زن به عنوان حكم فرستاده شوند تا اگر بناى اصلاح باشد، خدا آنان راتوفیق عطا كند. از سوى دیگر، رسول خدا (ص) در جریان بنى قریظه براى حكمیت، سعد بن معاذ را برگزید و او به آن چه مورد امضا و پذیرش خداوند بود، حكم كرد. به خوارج باید گفت: آیا شما نمى‏دانید كه وقتى امیر المؤمنین (ع) حكمیت را پذیرفت به افرادى كه حكمیت بر عهده آنان نهاده شده بود فرمان داد تا بر اساس قرآن حكم كنند و از حكم خداوند فراتر نروند و شرط كرد كه اگر حكم آنان خلاف قرآن باشد، آن را نخواهد پذیرفت؟ زمانى كه كار حكمیت علیه على (ع) تمام شد، برخى به آن حضرت گفتند: كسى را بر خود حكم ساختى كه علیه تو حكم كرد! امیر المؤمنین (ع) در پاسخ گفت: من به حكمیت كتاب خدا تن دادم، نه به حكمیت یك فرد تا نظر شخصى خودش را اعمال كند. اكنون باید به خوارج گفت كه در كجاى این حكمیت، انحراف از حكم قرآن دیده مى‏شود! با این كه آن حضرت بصراحت اعلام كرد كه: حكم مخالفت قرآن را رد مى‏كند. (3) در روایتى دیگر آمده است: فردى از خوارج مدعى بود كه على (ع) در جنگ نهروان به خاطر كشتن خوارج، گرفتار ظلم شده است.وى مى‏گفت اگر بدانم كه در پهنه زمین كسى هست كه براى من ظالم نبودن على (ع) را ثابت كند به سویش خواهم شتافت.به او گفتند كه از میان فرزندان على (ع) شخصى چون ابو جعفر، محمد بن على مى‏تواند تو را پاسخ دهد. وى كه از سردمداران خوارج بود، گروهى از بزرگان یارانش را گرد آورد و به حضور امام باقر (ع) رسید. به امام باقر (ع) گفته شد اینان براى مناظره آمده‏اند.حضرت فرمود اكنون بازگردند و فردا بیایند. فرداى آن روز، امام باقر (ع) فرزندان مهاجر و انصار را گرد آورد و گروه خوارج نیز حضور یافتند. امام باقر (ع) با حمد و ستایش خداوند، سخن آغاز كرد و پس از شهادت به‏وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اكرم (ص) فرمود: سپاس خداى را كه با اعطاى نبوت به پیامبر اكرم، ما خاندان را كرامت بخشید و ولایت خویش را به ما اختصاص داد.اى فرزندان مهاجر و انصار! در میان شما هر كس فضیلتى از امیر المؤمنین على (ع) مى‏داند، بر جاى ایستد و آن را بازگوید. حاضران هر یك ایستادند و در فضیلت على (ع) سخنها ایراد كردند. با این زمینه و فضایى كه امام باقر (ع) پدید آورد آن مرد كه بزرگ خوارج آن محفل بشمار مى‏آمد، از جاى برخاست و گفت: من فضایل و ارزشهاى على (ع) را بیش از این جمع آگاهم و روایتهاى فزونترى را مى دانم، ولى اینها مربوط به زمانى است كه على (ع) هنوز حكمیت را نپذیرفته، با پذیرش حكمیت كافر نشده بود. سخن در فضایل على (ع) به حدیث خیبر رسید، آنجا كه پیامبر (ص) فرمود: «لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، كرارا غیر فرار، لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه.» فردا، پرچم را به فردى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.بر دشمن هماره مى‏تازد و هرگز از میدان نبرد نمى‏گریزد، او از رزم باز نمى‏گردد مگر با پیروزى و فتح خیبر. در این هنگام امام باقر (ع) رو به جانب آن مرد كرد و فرمود: درباره این حدیث چه مى‏گویى؟ خارجى گفت: این حدیث حق است و شكى هم در آن نیست، ولى كفر پس از این مرحله پدید آمد . امام باقر (ع) فرمود: آیا آن روز كه خداوند على را دوست مى‏داشت، مى‏دانست كه او در آینده اهل نهروان را خواهد كشت یا نمى‏دانست؟ مرد گفت: اگر بگویم خدا نمى‏دانست، كافر شده‏ام، پس ناگزیر باید اقرار كنم كه خداوند مى‏دانسته است. امام باقر (ع) فرمود: آیا محبت خدا به على (ع) از آن جهت بوده كه وى در خط اطاعت خدا حركت مى‏كرده یا به خاطر عصیان و نافرمانى بوده است! مرد گفت: بدیهى است كه دوستى خداوند نسبت به امیر المؤمنین على (ع) ازجهت اطاعت و بندگى وى بوده است نه عصیان و نافرمانى. (در نتیجه محبت خداوند به على (ع) بیانگر این است كه على (ع) تا پایان عمر در راه اطاعت خدا گام نهاده و هرگز از مسیر رضاى او بیرون نرفته است و آنچه كرده وظیفه الهى او بوده است). سخن كه به اینجا رسید، امام باقر (ع) رو به آن مرد كرده و فرمود: اكنون تو در میدان مناظره مغلوب شدى، از جاى برخیز و مجلس را ترك كن. مرد از جاى برخاست و آیه‏اى از قرآن را كه بیانگر آشكار گشتن حق براى او بود زمزمه مى‏كرد و اظهار داشت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته» (4) . مبارزه با توهمات قدریه و جبریه از جمله مسایل بحث انگیز معارف اسلامى كه از دیر زمان، ذهن اندیشه وران و حتى عامیان را به پرسشهاى مختلف بر مى‏انگیخته، مسأله جبر و اختیار است. در قرآن كه محور تعالیم اسلامى است از یك سو حاكمیت مطلق الهى بر تمامى ابعاد و زوایاى هستى به انسان یادآورى شده است، و از سوى دیگر اعمال و موضعگیرى آدمیان در صحنه زندگى و در میدان كفر و ایمان، عمل خود آنان بشمار آمده است. در برخى آیات مى‏خوانیم: ما شاء الله لا قوة الا بالله (5) خواست، خواست خداست و نیرویى جز به اتكاى خدا وجود ندارد. و ما تشاؤون إلا ان یشاء الله... (6) شما چیزى را نمى‏خواهید مگر این كه خداوند بخواهد. تضل بها من تشاء و تهدى بها من تشاء (7) خداوند آن كس را كه بخواهد به وسیله آیات قرآن گمراه مى‏سازد و هر آن كس را كه بخواهد هدایت مى‏كند. و از سوى دیگر در بعضى از آیات مى‏خوانیم: و ما اصابكم من مصیبة فبما كسبت ایدیكم... (8) هر ناگوارى كه به شما برسد، نتیجه دستاوردهاى خود شماست. و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا یظلمون (9) هر فردى به وسیله آن چه خود كسب كرده و انجام داده است مجازات مى‏شود و آدمیان مورد ستم واقع نخواهند شد. و لا تزر وازرة اخرى (10) در نظام داورى حق، هیچ كس سنگینى بار دیگرى را بر دوش نمى‏كشد. هر یك از این دو دسته آیات، بیانگر بعدى از معرفت جامع دینى است، و نظر به تبیین حقیقتى خاص دارد و در صورتى كه جایگاه هر یك از این آیات شناخته نشود، مثلا یك دسته مورد توجه قرار گیرد و دسته دیگر نادیده انگاشته شده، یا توجیه و تأویل شود، معرفت دینى به انحراف مى‏گراید، چنان كه در صدر اسلام، دور ماندگان از مكتب اهل بیت (ع) به دلیل عدم آشنایى كامل با منطق وحى و عدم تسلط بر مجموعه آیات قرآن و ناآگاهى از شیوه جمع میان پیامهاى آن، گرفتار افراط و تفریط شدند، گروهى به جبر گراییدند و دسته‏اى به تفویض كامل! این جریانهاى فكرى هر چند در عصر امام صادق (ع) اوج بیشترى یافت، ولى خیزشهاى آن در عصر امام باقر (ع) نمایان شد. امام باقر (ع) در رد نظریه جبر مطلق و اختیار مطلق مى‏فرمود: لطف و رحمت الهى به خلق، بیش از آن است كه آنان را به انجام گناهان مجبور سازد، و سپس ایشان را به خاطر كارهایى كه به اجبار انجام داده‏اند عذاب كند! از سوى دیگر خداوند قاهرتر و نیرومندتر از آن است كه چیزى را اراده كند و تحقق‏نیابد. از آن حضرت سؤال شد كه مگر میان جبر و اختیار، جایگاه سومى وجود دارد؟ امام باقر (ع) فرمود: آرى میان جبر و اختیار مجالسى گسترده‏تر از فضاى آسمانها و زمین هست. (11) راوى حدیث همانند این بیان را به امام صادق (ع) نیز نسبت داده است. موضعگیرى علیه دروغپردازان و غالیان ضعف فرهنگ جامعه، همواره دو نتیجه تلخ را به همراه دارد: افراط یا تفریط! این دو آفت در حكومت امویان و مروانیان، جامعه را بشدت رنج مى‏داد. برخى از مردم تحت تأثیر محیط و شگردهاى تبلیغى دستگاه حكومتى، از خاندان رسالت تا آنجا فاصله گرفتند كه به ایشان توهین كرده و ناسزا مى‏گفتند.و در مقابل، گروه دیگرى از مردم به انگیزه موضعگیرى علیه حكومت و یا انگیزه‏هاى دیگر، در تعظیم جایگاه اهل بیت (ع)، تا بدان جا افراط مى‏كردند كه ائمه معصومین (ع) ناگزیر با آنان به مواجهه و مبارزه مى‏پرداختند . با توجه به امكانات محدودى كه در اختیار امامان (ع) قرار داشت، آنان براى ارتباط با شیعیان و تبیین مواضع حق براى ایشان، دشواریهاى مهمى داشتند و عناصر فرصت طلب از این خلأ در جهت منافع شخصى خود سود جسته، شیفتگان خاندان رسالت را با روایات ساختگى و دروغ به انحراف مى‏كشاندند. در روایتى از امام صادق (ع) هفت تن به عنوان عناصر فرصت طلب و دروغپرداز معرفى شده‏اند : 1 ـ مغیرة بن سعید 2 ـ بیان 3 ـ صائد 4 ـ حمزة بن عماره بربرى 5 ـ حارث شامى 6 ـ عبد الله بن عمر و بن حارث 7 ـ ابو الخطاب. (12) در روایتى دیگر از امام ابو الحسن الرضا (ع) آمده است: «بیان» ، بر على بن الحسین (ع) دروغ مى‏بست و خداوند حرارت آهن را به او چشانید و كشته شد.مغیرة بن سعید بر امام باقر (ع) دروغ مى‏بست، او نیز كشته شد و به كیفر رسید و... (13) هشام بن حكم از امام صادق (ع) نقل كرده است: مغیرة بن سعید از روى عمد و غرض ورزى بر پدرم (امام باقر علیه السلام) دروغ مى‏بست.یاران مغیرة در جمع اصحاب امام باقر (ع) مى‏آمدند و نوشته‏ها و روایات را از ایشان مى‏گرفتند و به مغیره مى‏رساندند، و او در لابلاى آن نوشته‏ها مطالب كفر آمیز و باطل را مى‏افزود و به امام باقر (ع) نسبت مى‏داد و آنان را امر مى‏كرد تا آن مطالب را به عنوان آراى امام در میان شیعه رواج دهند.پس آن چه از مطالب آمیخته به غلو در روایات امام باقر دیده شود، افزوده‏هاى مغیرة بن سعید است. (14) امام باقر (ع) از وجود چنین عناصر نا سالمى، كاملا آگاهى داشت و در هر فرصت به افشاى چهره آنان و انكار بافته‏هاى ایشان مى‏پرداخت. وى درباره مغیرة مى‏فرمود: آیا مى‏دانید مغیرة مانند كیست؟ مغیره مانند بلعم است كه خداوند در حق وى فرمود: الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فكان من الغاوین (15) ما آیات خود را به او عطا كردیم ولى او به عصیان گرایید و پیرو شیطان گشت و در زمره گمراهان جهان قرار گرفت. (16) از این روایت استفاده مى‏شود كه مغیرة در آغاز گمراه نبوده، بلكه در جمع شیعه جایگاهى ارزشمند داشته، ولى در مراحل بعد گرفتار كجروى و غلو شده و فرقه مغیریه را بنیان نهاده است. مغیرة بن سعید، درباره خداوند قائل به تجسیم بود و سخنان غلو آمیز درباره على (ع) مى‏گفت . (17) درباره او گفته اند كه بعد از وفات امام باقر (ع)، مدعى امامت شد و بعدها ادعاى نبوت نیز كرد. (18) «بیان» از دیگر چهره‏هاى افراطگر و غالى است. درباره وى گفته‏اند كه به الوهیت على بن ابى طالب (ع) و حسن بن على (ع) و حسین بن على (ع) و محمد بن حنفیه و سپس ابو هاشم (فرزند محمد بن حنفیه) قائل بوده، و خود را مصداق آیه هذا بیان للناس مى‏دانسته است. (19) او تا بدان جا به انحراف گراییده كه براى خویش مدعى نبوت و رسالت نیز شده است. (20) امام باقر (ع) درباره او فرمود: «خداوند لعنت كند بیان تبان (21) را، زیرا وى بر پدرم (على بن الحسین، زین العابدین علیه السلام) دروغ مى‏بست.من شهادت مى‏دهم كه پدرم (على بن الحسین) بنده صالح خدا بود. (22) در روایتى دیگر از امام باقر (ع) این سخن نقل شده است: خداوندا! من از مغیرة بن سعید و بیان به درگاه تو تبرى مى‏جویم. (23) حمزة بن عماره بربرى، از دیگر منحرفانى است كه تحت لواى اعتقاد به امامت على (ع) و ائمه، به تحریف اندیشه‏ها پرداخته است. او از اهل مدینه بود و محمد بن حنفیه را تا مرتبه الوهیت بالا برد، و گروهى از مردم مدینه و كوفه پیرو او شدند.امام باقر (ع) از او تبرى جسته و وى را لعنت كرده است. (24) ابو منصور عجلى، افراطگر و منحرف دیگرى است كه در عصر امام باقر (ع) باافكار غلو آمیز و آراى ساختگى خود، پیروانى براى خویش گرد آورد كه با نام «منصوریه» یا «كسفیه» (25) شهرت یافتند. امام باقر (ع) ابو منصور را به طور رسمى طرد نمود، ولى وى پس از وفات آن حضرت مدعى شد كه امامت از امام باقر (ع) به وى منتقل شده است. (26) غالیان و افترا زنندگان به ائمه، خطوط مختلفى را دنبال مى‏كرده‏اند. برخى از آنان در پى انگیزه‏هاى سیاسى، تلاش مى‏كرده اند تا امام باقر (ع) را مهدى موعود معرفى كنند.ولى امام باقر (ع) در رد آنان مى‏فرمود: گمان مى‏كنند كه من مهدى موعودم، ولى من به پایان عمر خویش نزدیكترم تا به آنچه ایشان مدعى هستند و مردم را به آنان مى‏خوانند. (27) گروهى دیگر از این گروهها، راه تندروى و غلو را در امر ولایت و مقام ائمه در پیش گرفته بودند كه امام باقر (ع) در رد ایشان مى‏فرمود: اى گروه شیعیان! خط میانه باشید تا تندروان از تندروى خویش نادم شوند و به شما اقتدا نمایند، و جویندگان راه و حقیقت به شما ملحق گردند. فردى از انصار به امام عرض كرد: تندروان و غالیان چه كسانى هستند؟ امام فرمود: غالى و تندرو آن كسانى هستند كه به ما اوصاف و عناوین و مقاماتى را نسبت مى‏دهند كه خودمان آن اوصاف را براى خویش قایل نشده‏ایم.آنان از ما نیستند و ما هم از ایشان نیستیم... سپس آن حضرت چنین ادامه داد: به خدا سوگند، ما از سوى خدا برائت و آزادى مطلق به همراه نداریم، و میان ما و خدا خویشاوندى نیست، و بر خداوند حجت و دلیلى در ترك تكلیف و وظایف نخواهیم داشت.ما به خداوند تقرب نمى‏جوییم، مگر به وسیله اطاعت و بندگى او.پس هر یك از شما كه مطیع خداوند باشد، ولایت و محبت ما به حال او ثمر بخش است، و كسى كه اهل معصیت باشد، ولایت ما سودى به حالش نخواهد داشت.هان، دور باشید از گول زدن خویش وگول خوردن به وسیله غالیان! (28) -------------------------------------------------------------------------------- پى‏نوشت‏ها: 1 ـ «مارقه» به گروه خوارج اطلاق شده است، زیرا آنان از زیر بار بیعت خود با على (ع) خارج شدند، و على (ع) در خطبه شقشقیه به این جهت درباره ایشان گفت: «و مرقت اخرى» .نهج البلاغه، خطبه .3 2 ـ نساء/ .35 3 ـ احتجاج طبرسى 2/ .324 4 ـ الكافى 8/349، بحار 21/ .26 5 ـ كهف/ .39 6 ـ انسان/76، تكویر/ .81 7 ـ اعراف/ .155 8 ـ شورى/ .30 9 ـ جاثیه/ .22 10 ـ انعام/164، اسراء/15، زمر/39، فاطر/ .18 11 ـ عن ابى جعفر و ابى عبد الله (ع) قالا: إن الله ارحم بخلقه من ان یجبر خلقه على الذنوب ثم یعذبهم علیها و الله اعز من ان یرید امرا فلا یكون، قال: فسئلا (ع) هل بین الجبر و القدر منزلة ثالثة؟ قالا: نعم أوسع مما بین السماء و الارض.اصول كافى 1/باب الجبر و القدر، حدیث .9 12 ـ اختیار معرفة الرجال، جزء 4/302، حدیث .543 13 ـ همان، حدیث/ .544 14 ـ اختیار معرفة الرجال، جزء 3/225، حدیث .402 15 ـ اعراف/ .175 16 ـ تفسیر العیاشى 2/42، اختیار معرفة الرجال 228، حدیث 406، بحار 46/ .322 17 ـ تاریخ طبرى 5/456، الكامل فى التاریخ 4/209 ـ .207 18 ـ الفصل فى الملل و الأهواء و النحل 2/14 ـ .13 19 ـ تاریخ طبرى 5/457، الكامل فى التاریخ 4/ .209 20 ـ فرق الشیعة .34 21 ـ «تبان» به معناى علاف و كاه فروش است. 22 ـ اختیار معرفة الرجال .301 23 ـ طبقات ابن سعد 5/ .237 24 ـ فرق الشیعة 28 ـ .27 25 ـ «كسفیه» نامیده شدند، چون مى‏گفتند: «ان علیا هو الكسف الساقط من السماء» . 26 ـ فرق الشیعه 38، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل 2/ .14 27 ـ سیر اعلام النبلاء 4/407، تاریخ ابن عساكر 15/ .357 28 ـ اصول كافى 2/ .75 كتاب: زندگى سیاسى امام باقر (ع)، ص 80

سوالاتی از سوره حشر1- چرا حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با یهود بنی‌النضیر پیمان بستند كه دوستان آنان دوست مسلمین باشد و دشمنانشان دشمن؟ مثلا اگر كفار و منافقین دوست یهودیان باشند، مسلمین می‌توانند با آنها دوستی كنند؟
2- یهودیان در عمل خلاف عهد رفتار نكردند و نیت خود را عملی نكردند و البته نتوانستند عملی كنند؛‌ با این حال چرا حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور اخراج آنها را صادر كردند؟
3- در آیه 16 این سوره مباركه كلام شیطان «انی اخاف الله رب العالمین» چه می‌تواند باشد؟ مگر شیطان واقعاً از پروردگار عالمین می‌ترسد؟ و چرا شیطان از انسان كافر اعلام برائت می‌كند؟
4- چرا مسلمین خانه و درختان یهودیان را ویرن كردند؟ این كار چه نفعی برای مسلمین داشت؟ مگر آن‌ها به‌زودی جزء دارایی‌های مسلمین محسوب نمی‌شدند؟

شرح 1- چرا حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با یهود بنی‌النضیر پیمان بستند كه دوستان آنان دوست مسلمین باشد و دشمنانشان دشمن؟ مثلا اگر كفار و منافقین دوست یهودیان باشند، مسلمین می‌توانند با آنها دوستی كنند؟
2- یهودیان در عمل خلاف عهد رفتار نكردند و نیت خود را عملی نكردند و البته نتوانستند عملی كنند؛‌ با این حال چرا حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور اخراج آنها را صادر كردند؟
3- در آیه 16 این سوره مباركه كلام شیطان «انی اخاف الله رب العالمین» چه می‌تواند باشد؟ مگر شیطان واقعاً از پروردگار عالمین می‌ترسد؟ و چرا شیطان از انسان كافر اعلام برائت می‌كند؟
4- چرا مسلمین خانه و درختان یهودیان را ویرن كردند؟ این كار چه نفعی برای مسلمین داشت؟ مگر آن‌ها به‌زودی جزء دارایی‌های مسلمین محسوب نمی‌شدند؟
پاسخ

=====================================

متن پاسخ: -با سلام و تشکر از ارتباط شما

پاسخ پرسش1و2و4: در مورد پیمان بین پیامبر با یهودیان ابن اسحاق مى‏گويد:
رسول خدا‏(ص)بين مهاجران و انصار نوشته‏اى امضا كرد و در آن با يهود پيمان بست. آنان را بر دين و اموالشان تثبيت كرد و به سود و زيان آنان شرايطى مقرر فرمود. متن پيمان چنين است:
بسم‏الله‏الرحمن الرحيم اين نوشته‏اى است از محمد پيامبر‏(ص)بين مسلمانان قريش و يثرب و كسانى كه به ايشان ملحق شوند و به همراهشان جهاد كنند. آنان ملتى واحد را تشكيل مى‏دهند. مهاجران در پرداخت ديه و فديه بر آداب پيش از اسلام باقى‏اند و به نيكى و عدالت آن را مى‏دهند. بنى‏عوف، بنى‏ساعده، بنى حارث، بنى جشم، بنى نجار، بنى‏عمروبن‏عوف، بنى نبيت و بنى اوس هم بر رسوم پيش از اسلام باقى‏اند. .. هر يهودى از ما پيروى كند يارى مى‏شود و با ديگر مسلمانان مساوى است، بر او ستم نمى‏شود و دشمنش يارى نمى‏گردد... يهود هنگام جنگ همراه مسلمانان هزينه جنگى را مى‏پردازند.
يهود بنى‏عوف و بندگانشان با مسلمانان در حكم يك ملت‏اند. يهوديان دين خود را دارند و مسلمانان دين خود را، اما هر كه ستم كند خود و خانواده‏اش را به هلاكت‏خواهد انداخت. براى يهوديان بنى نجار، بنى حارث، بنى ساعده، بنى جشم، بنى اوس، بنى ثعلبه، جفنه بنى‏ثعلبه و بنى شطيبه همان حقوق بنى‏عوف ثابت است. نزديكان ايشان هم از اين مزايا برخوردارند. كسى بدون اجازه محمد‏(ص)از اين مجموعه بيرون نمى‏رود. از قصاص جراحتى كوچك هم گذشت نخواهد شد. هر كه ديگرى را ترور كند خود و خانواده‏اش را در معرض ترور قرار داده مگر اين‏كه به او ستم شده باشد. يهوديان و مسلمانان هزينه جنگ را به سهم خود مى‏پردازند... قريش و دوستانشان پناه داده نمى‏شوند. اگر كسى به مدينه حمله كرد همه دفاع خواهند كرد. يهود اوس و موالى‏شان نيز از اين حقوق برخوردارند.

یهودیان بنى النضير
بنى النضير تيره‏اى از يهود بودند كه در جنوب شرقى مدينه سكونت داشتند و داراى قلعه و مزارع و نخلستانى در آن محل بودند،اينان با پیامبر اسلام پيمان عدم تعرض و دوستى داشتند و متعهد شده بودند كه بر ضد مسلمانان اقدامى نكنند و كسى را عليه ايشان تحريك ننمايند .دو حادثه شوم«رجيع و بئر معونه»سبب شد كه دوباره زبان يهود به استهزاى مسلمانان باز شود و آنان را مورد شماتت قرار دهند و سخنان ناهنجارى درباره پیامبر اسلام بر زبان آرند و سبب جرئت دشمنان و منافقين گردند.
پیامبر اسلام ديگر بار متوجه اين دشمنان داخلى گرديد و در صدد برآمد تا از عقيده قلبى آنان نسبت به مسلمانان مطلع شده و پايدار نبودن ايشان را در پيمانى كه بسته بودند آشكار سازد.
كشته شدن دو تن از قبیله بنی عامر به دست عمرو بن اميه در بئر معونه ، سبب شد كه پیامبر اسلام در صدد تهيه ديه و خون¬بهاى آن دو نفر بر آيد و آنان را به كسان مقتولان كه همپيمان با او بودند بپردازد.
و چون قبيله بنى عامر همان‏گونه كه با رسول خدا(ص)همپيمان بودند با يهود بنى النضير نيز همپيمان بودند،رسول خدا(ص)در صدد برآمد تا از يهود مزبور كمك بگيرد و به همين منظور با ده نفر از ياران خود كه از آن جمله على بن ابيطالب(ع)بود به سوى محله بنى النضير حركت كرد و چون بدانجا رسيد و منظور خود را اظهار كرد آنان در ظاهر از پيشنهاد آن حضرت استقبال كرده و آمادگى خود را براى كمك و مساعدت در اين باره اظهار داشتند و از آن حضرت دعوت كردند تا در محله آنان فرود آيد،پیامبر اسلام فرود آمده و به ديوار قلعه آنان تكيه داد و به انتظار كمك آنها در آنجا نشست،در اين موقع چند تن از سركردگان آنها به عنوان آوردن پول يا تهيه غذا به ميان قلعه رفته و با هم گفتند:
شما هرگز براى كشتن اين مرد چنين فرصتى مانند امروز به دست نخواهيد آورد خوب است هم اكنون مردى بالاى ديوار برود و سنگى را از بالا بر سر او بيفكند و ما را از دست او راحت و آسوده سازد، همگى اين رأى را پسنديدند و با اينكه يكى از بزرگانشان به نام سلام بن مشكم با اين كار مخالفت كرده بود وگفت:شايد خداى محمد او را از اين كار آگاه سازد،به سخن او گوش ندادند و در صدد انجام توطئه بر آمدند.
شخصى از ايشان به نام عمرو بن جحاش انجام اين كار را به عهده گرفت و بى‏درنگ خود را به بالاى ديوار رسانيد تا توطئه آنها را اجرا كند. ولى قبل از اينكه او كار خود را بكند خداى تعالى به وسيله وحى پیامبر را از توطئه ايشان آگاه ساخت و رسول خدا(ص)فورا از جاى خود برخاسته و مانند كسى كه دنبال كارى مى‏رود بدون آنكه حتى ياران خود را خبر كند به سوى مدينه به راه افتاد.در برخى از نقل‏ها هم آمده كه رو به اصحاب خود كرد و فرمود:شما در جاى خود باشيد و خود تنها راه شهر را در پيش گرفت .
اصحاب كه ديدند مراجعت پیامبر به طول انجاميد از جاى برخاستند و به جستجو پرداختند و از كسى كه از مدينه مى‏آمد سراغ آن حضرت را گرفتند و او گفت:من پیامبر را در شهر مدينه ديدار كردم.
پیامبر اسلام مطمئن بود كه با رفتن او،يهود جرئت آنكه به اصحاب او گزندى برسانند ندارند و از عكس العمل و انتقام رهبر مسلمانان بسختى واهمه و بيم دارند.
به هر صورت،ياران رسول خدا(ص)كه اين حرف را شنيدند خود را به مدينه و نزد پیامبر رساندند و چون علت آمدن او را پرسيدند حضرت توطئه آنها و وحى خداى تعالى را به ايشان اطلاع داد،و به دنبال آن يكى از مسلمانان به نام محمد بن مسلمه را مأمور كرد و فرمود:به نزد يهود بنى النضير برو و به آنها بگو:شما پيمان شكنى كرديد و از در مكر و حيله بر آمديد و نقشه قتل مرا طرح نموديد،اينك تا ده روز مهلت داريد كه از اين سرزمين برويد و از آن پس اگر در اينجا مانديد كشته خواهيد شد.
محمد بن مسلمه پيام رسول خدا(ص)را به آنها رسانيد،يهود مزبور كه تاب مقاومت در برابر مسلمانان را در خود نمى‏ديدند آماده رفتن شدند ولى عبد الله بن ابى سركرده منافقين مدينه براى آنها پيام فرستاد كه از جاى خود حركت نكنيد و ما دو هزار نفر هستيم كه آماده كمك به شما هستيم و هرگز شما را تسليم محمد نخواهيم كرد و يهود بنى قريظه نيز به پشتيبانى شما برخاسته و شما را يارى مى‏كنند. يهوديان گول وعده او را خوردند و ماندند، و به محكم كردن قلعه‏هاى خويش پرداختند و چون مهلت به پايان رسيد پیامبر اسلام پرچم جنگ را بست و به دست على بن ابيطالب(ع)داد و با سربازان اسلام به سوى قلعه‏هاى بنى النضير حركت كرد و دستور محاصره آنان را صادر فرمود.
محاصره آنان به طول انجاميد كه بعضى مدت محاصره را بيست و يك روز ذكر كرده‏اند،و به گفته برخى رسول خدا(ص)براى اينكه يهود مزبور از آن سرزمين دل بركنند و يا كمال خوارى و ذلت خود را به چشم ببينند دستور داد چند نخله خرما را از باغهاى آنها قطع كردند و همين هم شد و آنها تسليم شدند و حاضر به ترك خانه و ديار گشتند و از آن سرزمين رفتند،و مفسران نيز گفته‏اند آيه«ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها فباذن الله ...» نيز در همين باره نازل شده كه چون يهود بنى النضير آن حضرت را در اين كار سرزنش كردند اين آيه نازل شد،و در كتاب سيرة المصطفى آمده است كه مجموع نخله‏هايى كه مسلمانان قطع كرده و يا سوزاندند شش نخله بود و در نقلى كه فخر رازى در تفسير همين آيه از ابن مسعود كرده وى گفته است:رسول خدا(ص)دستور داد چند نخله خرما را كه سر راه جنگجويان و مزاحم آنان براى جنگ بود قطع كردند. و به هر صورت يهوديان كه ديدند از كمكهايى كه عبد الله بن ابى وعده كرده بود خبرى نشد و يهود بنى قريظه هم براى نجات آنها اقدامى نكردند به ستوه آمده و تدريجا ترس و نااميدى بر آنها مستولى شد و تسليم شدند و از پیامبر اسلام امان خواستند تا از مدينه كوچ كنند .
تذکر چند نکته
1- درمتن پیمان پیامبر با یهودیان مورخان به وضوح آن را بیان نکرده اند در این باره ابهام فراوانی وجود دارد.
شما می توانید در این باره به کتاب بر خوردهای پیامبر و یهودیان حجاز از مصطفی صادقی نیزمقاله برخوردهای مسالمت آمیز پیامبر با یهود مندرج در فصلنامه تاریخ اسلام ج2، از مصطفی صادقی مراجعه نمایید.
2-پیمان ها و قراردادها براساس مصالح عمومی منعقد می شود . این امر معقول و منطقی است که پیامبر با توجه به مصلحتها با دشمنانش قرارداد منعقد کند و در این قرار داد آنان را همانند دوستان خود به حساب آورد.هنوز یهودیان بر ضد مسلمانان به جنایات و خیانات رو نیاورده بودند که پذیرش این قرار داد برما ثقیل آید.پیامبر اسلام تلاش فراوان نمود تا آنان را به هدایت و اسلام بکشاند . بعد از آن که همه راه ها طی شد و از هدایت آنان نا امید شد نوبت به برخورد و قدرت نمایی رسید و با آنان در گیر شد.
3- قطع چند درخت متعلق به یهودیان بدین جهت بود که آنان را از ادامه مبارزه مأیوس نماید و از خونریزی بیشتر جلوگیری نماید.
4- در گزارشهای تاریخی نداریم که مسلمانان در خانه های مذکور را از جا در آورده و خراب نموده باشند بلکه خود یهودیان در هنگام کوچ کوشیدند آن چه که قابل استفاده است بر دارند و با خود ببرند.

پاسخ 3 :
مفسران در توجیه گفتار شیطان ـ«من از خدا بیمناکم »توجیهات مختلفی دارند :
بعضی گفته اند این ادعای دروغ است 1
و بعضی گفته اند از عذاب دنیوی و سریع الهی ترس داشت چنان که بسیاری از مجرمان از مجازاتهای نزدیک می ترسند اما از کیفر های دیر رس غفلت ورزیده، پروا نمی کنند 2
وعلامه طباطبائی ره هردو احتمال را ذکر کرده است 3
1 – اطیب البیان ،ج 12 /ص 480 التفسیر المظهری / ج 9 /ص 255 و تفسیر سور آبادی / ج4 /ص 2574
3 – ترجمه المیزان / ج19 / ص 369
2 – تفسیر نمونه/ ج23 / ص538
agar farsi nemibinid&gt;&gt;&gt;&gt;&gt;view-----encoding----unicod utf8 yaa arabic ( windows)

======================

كاربر گرامي !

بسياري از پرسش هاي مطرح در ذهن شما ، پرسش هايي است كه به ذهن دوستان شما نيز رسيده و قبلا از واحد پاسخ به سوالات دفتر تبليغات پرسيده و پاسخ دريافت كرده اند . برخي ازاين پرسش و پاسخ كه جنبه عمومي داشته در سايت «پاسخگو » گذاشته شده و روز به روز بر حجم آن افزوده مي شود .
بنابراين پيشنهاد مي كنيم قبل از ارسال پرسش به سايت مورد اشاره مراجعه كرده و چنانچه پاسخ خود را نيافتيد ، از طريق همان سايت ، بخش « پرسش شما » س‍ؤال خود را مطرح بفرماييد .
نشاني سايت :
www.pasokhgoo.ir

سید مهدى موسوى كاشمرى

یكى از عوامل اساسى در تكامل انسان عنصر «اسوه‏» است.

به یقین ارائه تعریف جامعى از اسوه در همه موضوعات مربوط به حیات مادى و معنوى بشر كه بتواند با برقرارى اعتدال بین نیازها و استعدادهاى انسانى، آنها را در حد طاقت‏بشرى به كمال لایق خود برساند، بدون هدایت وحى، توفیق بایسته را نخواهد یافت.

زیرا براى دست‏یابى به الگوى مذكور باید خود جستجوگر انسان و ابعاد شخصیت انسانى را بشناسد، به تمامى حقائق وجودى او و راه كمال و ایجاد اعتدال بین قواى او به درستى پى برده باشد، سپس فرد و یا افرادى را كه در تمامى آن ابعاد، خویش را تا نقطه كمال رسانیده باشند، بشناسد و آن گاه با اسوه قرار دادن آنها، خود در این طریق راه بپیماید.

از مسائل ضرورى در همه دورانها به خصوص امروزه غیر ممكن بودن این امر است.

بنابراین یافتن اسوه انسانى جز از راه هدایت الهى ممكن نیست، زیرا خداوندى كه خود آفریدگار انسان است، بهتر از هر كس به احتیاجات و قابلیتهاى مصنوع خویش آگاه است و درباره او فرموده است: «الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر». آیا او نسبت‏به مخلوق خود آگاه نیست؟ او دانا به لطائف امور و آگاه است. (1)

او مى‏داند كه هر كس در چه مرحله‏اى از مراتب كمال بشرى قرار دارد در این باره در قرآن كریم فرمود: «الله اعلم یث‏یجعل رسالته ...» خداوند داناترین موجود به جایگاه شایسته اعطاى رسالت‏خویش است. (2)

همان طور كه معرفى نمونه‏ها بدون استمداد از وحى ممكن نیست، توصیف اشخاص نیز جداى از وحى براى افراد انسان در غایت دشوارى و گاه ناممكن است. به این دلیل با نگاهى به زمانهاى گذشته مى‏توان به این نتیجه رسید; آنها كه خواسته‏اند درباره اسوه‏هاى الهى به داورى بنشینند، در حق آنان ستم روا داشته، از مقام و مرتبه‏اى كه حائز آن بودند چشم پوشیدند و از بازگو كردنش لب فرو بستند و یا در دام غلو و زیاده‏انگارى گرفتار شدند و به آنان مقام الوهیت دادند.

بر همین اساس، ما كه فاطمه(س) را به عنوان «اسوه‏» براى نوع انسان بویژه زنان مى‏دانیم، این موضوع را از زبان وحى شنیدیم و از صراحت كلام رسول خدا گرفتیم.

آیات بسیارى از قرآن كریم درباره معرفى اهل بیت عصمت: از جمله حضرت فاطمه(س) نازل گردیده‏اند كه بحث درباره آنها خود باب دیگرى مى‏طلبد و منابع حدیثى شیعه و سنى مشحون از این گونه روایات است. در این باره كتابهاى مستقلى حتى به وسیله بزرگان اهل سنت تالیف شده است. (3)

بخارى در «صحیح‏» ضمن حدیث طولانى از عایشه چنین نقل مى‏كند: نبى گرامى‏6 به فاطمه(س) فرمود: «... یا فاطمه الا ترضین ان تكون سیدة نساء المؤمنین او سیدة نساء هذه الامة‏». آیا راضى نیستى كه سرور و بزرگ زنان مؤمن یا بانوان این امت‏باشى؟» (4)

در بیان خصوصیات آن حضرت نیز، كلام خداوند گویاترین و واقعى‏ترین معرف است و در این خصوص آیات سوره «هل اتى‏» برجسته‏ترین صفات را مطرح كرده است تا مؤمنانى كه در جستجوى كمال حقیقى و رسیدن به درجات عالى انسانى‏اند، با چشم دوختن به آن ارزشها خود را در مسیر آن قرار دهند.

خداوند در قرآن كریم مى‏فرماید: «... ان الابرار یشربون من كاس كان مزاجها كافورا عینا یشرب بها عباد الله یفجرونها تفجیرا. یوفون بالنذر و یخافون یوما كان شره مستطیرا. و یطعمون الطعام على حبه مسكینا و یتیما و اسیرا. انما نطعمكم لوجه الله لا نرید منكم جزاء و لا شكورا. انا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا. فوقیهم الله شر ذالك الیوم و لقیهم نضرة و سرورا. و جزاهم بما صبروا جنة وحریرا.»

نیكان - در روز واپسین - از جامى پر از شراب پاك كه آب كافور به آن مخلوط است، مى‏نوشند و كافور چشمه‏اى در بهشت است كه بندگان خدا از آن مى‏آشامند و به هر سو كه بخواهند آن را به جریان مى‏اندازند. آنها به نذر خویش وفا كرده و از روزى كه سختى‏هاى آن همه‏گیر است مى‏ترسند.

با شدت احتیاجى كه به آذوقه خود دارند، آن را به مسكین و یتیم و اسیر مى‏بخشند، و زبان حالشان این است كه ما تنها به خاطر رضاى خدا به شما غذا دادیم و از شما هیچ انتظار پاداش عملى و زبانى نداریم و ما از پروردگارمان، در روزى كه شدت و محنت آن بسیار است، مى‏ترسیم.

پس خداوند آنان را از سختى آن روز ایمن ساخت و آثار رحمت و نعمت‏خویش را بر چهره‏ها و قلبهایشان نمودار كرد و در برابر صبرى كه كردند، بهشت و لباس بهشتى به آنان پاداش داد. (5)

پیروان اهل بیت عصمت: بر این اتفاق‏اند كه این آیات در شان عترت طاهر نازل شده است و این واقعه در كتابهاى حدیثى و تفسیرى شیعیان از قطعیات به شمار مى‏رود. گروهى از بزرگان اهل سنت نیز به این موضوع در كتب روایى و تفسیرى خود تصریح كرده‏اند. (6)

زمخشرى در تفسیر خود، از تفاسیر عمده اهل سنت، به نقل از ابن‏عباس درباره شان نزول این آیات مى‏گوید:

حضرت حسن و حسین(ع) مریض شدند رسول خدا(ص) به همراه عده‏اى از مردم كه با او بودند، از آن دو عیادت كردند. آنها به على(ع) پیشنهاد دادند براى شفاى فرزندان خود نذر كند. سپس آن بزرگوار و همسرش فاطمه(س) و فضه كه خدمتكار آنان بود، نذر كردند كه اگر آن دو سلامت‏خویش را بازیابند به شكرانه آن، سه روز روزه بگیرند. آن دو شفا یافتند. اهل بیت نیز تصمیم گرفتند تا به نذر خود وفا كنند در حالى كه دستشان از آذوقه تهى بود. بنابراین على(ع) از شمعون خیبرى، شخصى یهودى، به مقدار سه صاع (7) جو قرض گرفت. آنگاه حضرت فاطمه(س) یك صاع از آن را آرد كرده و پنج قرص نان به تعداد اشخاص منزل پخت. تا سفره پهن شد و آنها خواستند افطار كنند، شخص سائلى رسید و اظهار داشت: درود خدا بر شما اى خاندان پاك محمد(ص)، من از مسكینهاى مسلمانانم مرا اطعام كنید، خداى متعال از غذاى بهشت‏به شما عوض دهد.

آنان نیز آن شخص نیازمند را بر خویش ترجیح دادند و شب را در حالى كه جز با آب افطار نكردند، به صبح آوردند. روز بعد نیز روزه گرفتند حضرت فاطمه با صاع دیگرى از آرد، نان پخت. وقت افطار یتیمى از راه رسید و عرض حاجت كرد. این بار نیز آن یتیم را بر خود مقدم داشته و همگى غذاى خود را به او بخشیدند و با آب افطار كردند. روز سوم هنگام افطار اسیرى بر در خانه آمد و تقاضاى طعام كرد. آنان هم نان خود را به او دادند و بدین صورت اهل بیت پیامبر(ص) به نذر خود وفا كردند. روز بعد على(ع) دست دو فرزندش حسن و حسین‏8 را گرفت و نزد رسول خدا(ص) رفت. تا چشم مبارك آن حضرت به آنان كه از شدت گرسنگى بر خویش مى‏لرزیدند افتاد، فرمود: این حالى كه در شما مى‏بینم برایم بسیار سخت است. آنگاه حركت كرد و همراه آنها به نزد فاطمه(س) رفتند.

رسول‏خدا(ص) دخترش را دید كه در محراب عبادت ایستاده و مشغول راز و نیاز است و از بى‏غذایى شكم مباركش به پشتش چسبیده و چشمهایش به گودى فرو رفته است. آن حضرت از این حالت‏بسیار متاثر شد. در همان موقع جبرئیل(ع) نازل شد و آیات مذكور از سوره «هل اتى‏» را در شان خاندان پاك پیامبر برایش قرائت كرد و تبریك و هنیت‏خداوند را به خاطر داشتن چنین اهل بیتى به رسول‏الله(ص) رساند. (8)

فاطمه(س) اسوه بانوان مؤمن

امام شرف الدین عاملى معتقد بود: «علماء علم بیان و سایر سخن شناسان شكى در این ندارند كه جمع با الف و لام حقیقت در عموم است و در این هیچ اختلافى بین عرب نیست و روشن است كه لفظ «ابرار» در آیه كریمه جمع «بر» یا «بار» است و الف و لام بر آن وارد شده است و ظهور آن در شمول جاى تردید نیست و در عین حال این لفظ با وجود فراگیر بودن آن، تنها بر حضرت على و فاطمه و حسن و حسین اطلاق گردیده و این خود برهان بر این است كه آنان خلاصه برگزیدگان و كامل‏ترین نیكان و با فضیلت‏ترین خوبان‏اند و چه ستایشى بالاتر از این كلام خداوند مى‏توان یافت؟». (9)

خداوند متعال از بین تمامى ابرار تعدادى را گزینش كرد و آنان را كه كاملترین افراد بشر پس از رسول خدا(ص) هستند به عنوان مقتدا به جهانیان شناساند و شریفترین و لطیفترین حالات و اوصاف انسانى را كه در داستان، ایثار آنان تبلور یافت، به عنوان درسى آموزنده، راهى به سوى كمال، تفسیرى براى حیات، صحنه‏اى براى امتحان، اوجى براى پرواز، مظهرى براى شكوفایى و به بار نشستن قابلیتهاى انسان براى مؤمنان بازگو كرد و به این ترتیب بر آنان منت گذارد.

در این واقعه از دو بانوى پاك سخن به میان آمده است. اولین آنها حضرت فاطمه(س)، به عنوان اهل بیت و مقتدا و دیگرى فضه، به عنوان پیرو و دست پرورده خاندان عترت است. فضه آن چنان خویش را فانى در فاطمه(س) كرد و با او میثاقى جانانه و جاودانه بست كه خود را داوطلبانه در این صحنه پرشور ایثار و نوعدوستى شریك ساخت و به این نزلت‏بى‏بدیل دست‏یافت. صحنه پرافتخارى كه فضه آفرید براى كسانى كه به بهانه معصوم بودن ائمه و معمول بودن ما از پیروى آنان سرباز مى‏زنند، عذرى باقى نمى‏گذارد.

بخشى از صفاتى كه در این آیات و شان نزول آن به چشم مى‏خورد عبارتند از:

1 - توجه به خداى متعال و كمك خواستن از او

این جریان به بشر یاد مى‏دهد كه باید همواره رو به سوى او داشت و توجه به اسباب مادى نباید چشم بشر را محدودنگر كند، بلكه باید به سوى ماوراى دنیاى ماده نظر داشته باشد و به سر منشا هستى چشم بدوزد و در همه احوال، از جمله در گرفتاریها و شدائد، رو به جانب او آرد و رفع مصیبت و نیز شفاى مرض را از او بخواهد; در عین به كارگیرى اسباب، مسبب الاسباب و شفا دهنده واقعى را فقط خدا بداند و این چیزى است كه بشر فرو رفته در هوسها و شهوات و خو گرفته با ظواهر طبیعت، از فقدان آن رنج مى‏برد و در شعله‏هاى بى‏توجهى بدان مى‏سوزد.

در این میان اهمیت توجه به دو وسیله معنوى عمده یعنى «اصل نذر» و «روزه‏» كه قرآن كریم نیز بدان توصیه فرموده است (10) به خوبى مشهود است و كارآیى این دو وسیله براى برآمدن خواسته‏ها در نظر مؤمنان بر اثر تجربه‏هاى بى‏شمار كاملا آشكار است.

2 - وفا به پیمان

این صفت از باشكوه‏ترین جلوه‏هاى رفتارى انسانهاى كامل است كه در سایه آن تمامى ارزشها، اعمال تعهدات اجتماعى عملى مى‏شود و نهادهاى گوناگون آن شكل مى‏گیرد و بالاتر آن كه رابطه بین انسانها و خدا تحقق مى‏یابد; همچنان كه برخى گفته‏اند:

«وقتى افرادى بر سر پیمانى كه خویش بر خود واجب كرده‏اند این گونه وفادار باشد، چنین كسانى قطعا به پیمانهاى الهى وفادارتر خواهند ماند.» (11)

3- ایثار و گذشت

یكى از بزرگترین موانع در برابر رشد و تعالى انسانى و از غلیظترین حجابهاى ظلمانى در حوزه معرفت‏بشرى، حجاب خودخواهى و خودبینى است. نقطه مقابل آن ایثار است كه نه تنها شخص از خودبینى دست مى‏كشد بلكه با گذشت‏خود، تمام توجه‏اش را به همنوع خود معطوف مى‏كند و گوهر انسانى خود را آشكار مى‏سازد.

تا وقتى كه انفاق از زوائد زندگى باشد، خالى از شوائب خودنگرى نیست و نوعدوستى در آن حضور ندارد و یا بسیار كم‏رنگ است ولى آنگاه كه از مایحتاج و مال مورد علاقه باشد، محض نوعدوستى و دیگر خواهى است و به صراحت قرآن مجید (12) راه فلاح جز از این طریق میسر نیست.

4- اخلاق در عمل

قرآن كریم در بیان انگیزه اهل بیت از ایثار تنها عامل این حركت را كسب رضایت‏خدا معرفى مى‏كند و از این رو آنان با همه فشارى كه بر خود وارد كردند خیال انتظار هر گونه پاداش عملى و حتى زبانى و سپاسگزارى را از خود دور ساختند.

5- ترس از روز حساب

سختى‏ها و شرورى كه در عالم طبیعت هست، همانند شادى‏ها و رفاه آن نسبى، زودگذر، محدود، منطقه‏اى و جزئى است; بر خلاف شدائد قیامت كه فراگیر و كلى است‏به سراغ همه مى‏رود و دامن همه را مى‏گیرد و هیچ فردى را گریزى از آن نیست و لذا سزاوار است مردم در هر مقام و تیره و نژادى كه هستند، از آن هراسناك باشند مگر آنان كه بتوانند در پناه عمل خالص و كسب رضاى خداوند مامنى براى خود بسازند.

6- صبر و استقامت

خداوند متعال به اهل بیت رسول اكرم(ص) وعده نعمتهاى بى‏پایان بهشت را مى‏دهد و آن را پاداش صبر و مقاومت آنان معرفى مى‏كند این امر تاكید بر این است كه بهشت را براى هر كس كه باشد به بها مى‏دهند نه به بهانه.

7- عبادت و ثبات در آن

از برجسته‏ترین نكته‏هاى این داستان و از شكوهمندترین قله‏هاى رفیع این نمایش عظیم و پرافتخار انسانى، همان قسمت آخرین این واقعه است كه:«وقام فانطلق معهم فراى فاطمة فى محرابها قد التصق ظهرها ببطنها و غارت عیناه ...» پیامبر(ص) به همراه على(ع) و حسن و حسین(ع) به سوى خانه فاطمه آمدند. رسول خدا(ص) دید دخترش در محراب عبادت قرار گرفته در حالى كه شكمش به پشتش چسبیده و چشمان مباركش به گودى رفته است.

این قلم هیچ توضیحى را لازم نمى‏بیند ولى شما خواننده گرامى را به تامل هر چه بیشتر در این فراز دعوت مى‏كند.

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها:

1- سوره ملك، آیه 14.

2- سوره انعام، آیه 124.

3- براى نمونه، ر. ك: شواهد التنزیل، حاكم حكانى از اعلام قرن پنجم; خصائص الوحى المبین، یحیى بن حسین بطریق، متوفى 600 هجرى; ما نزل من القرآن فى على(ع)، ابونعیم حافظ احمد بن عبدالله اصفهانى، متوفى 430.

4- صحیح بخارى، ج‏8، كتاب الاستیذان، چاپ بیروت، دارالقلم، ص‏412، باب‏693، حدیث 1158.

5- سوره انسان، آیات 5 تا13.

6- تفسیر كشاف، زمخشرى، دارالفكر، ج‏4، ص‏197; شواهد التنزیل، حاكم حكانى، ج‏2، ص‏393 -409; خصائص الوحى المبین، فصل 12، ص‏100; اسدالغابة، ج‏5، ص‏530 و غیر آن.

7- صاع: معادل چهار مد یا یك من تبریز یا سه كیلوگرم است; فرهنگ عمید، ج‏2، ص‏1350.

8- تفسیر كشاف، نشر دارالفكر، ج‏4، ص‏197.

9- الكلمة الغراء فى تفضیل الزهراء، ص‏39.

10- سوره بقره، آیه 45.

11- تفسیر كشاف، ج‏4، ص‏196; الكلمة الغراء فى تفضیل الزهراء، ص‏40.

12- سوره آل عمران، آیه 92.

ماهنامه كوثر شماره 8

اصغر بابایى

شخصیت فاطمه زهرا(س), در ابعاد گونه گون قابل بررسى است.
در هر مرحله از مراحل زندگى وى, لایه ها و درسهاى بزرگى نهفته است و با كالبدشكافى و موشكافیهاى عمیق, مى توان درسهاى بزرگى آموخت و باید هم آموخت.
یكى از ابعاد زندگى فاطمه زهرا(س), كه خیلى درخشان و دلنواز است, ((بعد تربیتى)) زندگى حضرت است.
سیره علمى و عملى فاطمه زهرا(س) در امور تربیتى, چیزى نیست كه بتوان ظرافتها و لطافتهاى آن را به قلم آورد و یا اینكه در یك مقال و مقاله بتوان ترسیم كرد.
سیره علمى, تا به مرحله عمل نرسد و عملى نگردد, فایده چندانى ببار نمىآورد. از سیره عملى فاطمه(س), در امر تربیت, سخن بگوئیم, وى را ((بانو و كوثر بیكران)) و ((مادر محبت)) معرفى كنیم; ولى خودمان در میدان عمل, بى عارى و بى پروایى بكنیم, آیا چنین كارى شایسته است؟

زمزمه هاى تربیتى زهرا(س)
زلالتر از آب زمزم:
وارهیده از جهان عاریه
ساكن گلزار و ((عینٌ جاریه))(1)
آوازه و آرزوهاى مادر, به ((تربیت)) پیوند خورده است.
در حقیقت, مادر ((پیش مرگ و سر پیشاهنگ)), امر تربیت است و از جمله دل مشغولیها و دلجوئیهاى دیرینه وى تربیت فرزند در ابعاد گونه گون زندگى است.
از دیدگاه اسلام, ((تربیت اسلامى)), خدایى ترین مسئله اى است كه یك مادر دانا با آن مواجه است.
اسلام دین ((تربیت محور)) است و در این راستا مردان و زنان بزرگى را با ((چراغ هدایت)), جهت ایصال الى المطلوب و ارائه طریق به سوى بشریت فرستاده است.
مولانا در همین راستا راست گفت:
كلكم راع نبى چون راعى است
خلق مانند رمه او ساعى است
از رمه چوپان نترسد در نبرد
لیكشان حافظ بود از گرم و سرد(2)
به هر تقدیر, آیا مادران در میدان تعلیم و تربیت به الگوى توانا و زیبا, نیاز دارند یا خیر؟
جاى تردید وجود ندارد كه همه انسانها نیازمند الگو هستند و دنبال الگوگیرى و الگویابى مى باشند و این امر, براى انسانهاى عاقل, بسیار طبیعى است.
آنچه مهم است و جاى دقت دارد, این است كه از چه كسى باید پیروى كرد و فرد به عنوان الگو, باید داراى چه شرایط و ویژگیها باشد؟
از دیدگاه اسلام, اولین شرط براى یك الگو, آن است كه خود عامل به گفته هایش باشد و سیره عملى و علمى زندگى او به عنوان حجت شرعى و عقلى شناخته شده باشد.
این شرط كه الگو باید, سیره عملى و علمى وى حجت باشد جز در مورد انبیا و امامان(ع) مصداق ندارد.
در این نوشتار كوتاه, كوشش شد تا بخشى از فضایل و سیره عملى و علمى فاطمه زهرا(س) در میدان تربیت, به عنوان مادرى مهربانتر از خورشید و ((مادر محبت)) به عنوان الگو, براى مادران بیان گردد. تا میدانى و دریایى به سوى عاشقان گشوده گردد.
زندگى فاطمه زهرا(س) لبریز از لایه ها و لطافت ها است و دسترسى و شناخت عمیق از تمامى لایه ها و لطافت هاى زندگى معنوى وى, براى همه كس مقدور نیست.
شخصیت معنوى این بانوى ((بى كران)) متشكل از ((بسترهاى معنوى)) بسیارى است كه هر كدام از آنها براى یك زندگى معنوى و معنادار بكار آید.
از این جهت, كوثر بى كران, كاملترین الگویى است كه مى توان در ابعاد گونه گون زندگى, وى را مقتداى خویش قرار داد, كه یكى از ((لایه ها و لطافت هاى)) زندگى معنوى وى كه بستر معنوى خوبى را براى رشد ربانى و معنوى فراهم مى سازد, ((بستر تربیتى)) زندگى او است.
در ((سیره عملى و علمى)) زندگى وى, ظرافت ها و دقتها موج مى زند.
او مادر است, اما چگونه مادر؟!
مادر امامت است و حسنین در دامن مبارك او تربیت یافته اند.
مادرى است كه از راه تكان دادن گهواره, براى همیشه جهان را تكان مى دهد و از طریق ((لالایى و تاتایى هاى)) حساب شده, جهان و جهانیان را پر از فریادهاى عدالت خواهى مى كند و به سمت عدالت پیش مى راند.
حضرت امیر(ع) در مورد تربیت خانوادگى مى فرمایند:
((یا كمیل, مر اهلإ ان یروحوا فى كسب المكارم...))
((اى كمیل! خانواده ات را فرمان ده كه روزها در به دست آوردن بزرگوارى, و شب ها در رفع نیاز خفتگان بكوشند. سوگند به خدایى كه تمام صداها را مى شنود, هر كس دلى را شاد كند, خداوند از آن شادى لطفى براى او قرار دهد كه به هنگام مصیبت چون آب زلالى بر او باریدن گرفته و تلخى مصیبت را بزداید چنان كه شتر غریبه را از چراگاه دور سازد.))(3)
تربیت كلامى كودكان, از زمزمه هاى زیباى مادر در قالب ((لالایى)) و ((تاتایى)), آغاز مى شود.
از اینجاست كه ظرافتهاى تربیت, رخ مى نماید و یك مادر مسوول را با مشكلات و موانع تربیتى مواجه مى سازد.
مادر با زمزمه هاى ((لالایى و تاتایى)), در واقع مى خواهد در پاكترین سرزمین وجود كودك كه همان هستى و انسانیت كودك است تصرف كند و تصرف مى كند. آیا در چنین حالتى شایسته و بایسته است كه مادر, امر تربیت را سبك و سرسرى انگارد؟
آیا زمزمه هاى كلامى مانند لالایى, تاتایى و غیره مهم نیست و هر لفظ مهمل و بى معنایى كه باشد, اشكال ندارد؟
در اینجا جالب است كه توجه عزیزان را به یك داستان تربیتى كه بسیار جلب توجه مى كند جلب نمائیم.
در شعرى منسوب به ((مادر تربیت)) فاطمه زهرا(س) آمده:
اشبه اباإ یا حسن
واخلع عن الحق الرسن
واعبد الها ذا المنن
و لا توال ذا الاحن
یعنى
حسن جان مانند پدرت باش
حق را از بند اسارت رهاساز
خدایى پر فضل و احسان را بپرست
از دشمنان كینه توز دوستى و پیروى مكن(4)
این سخن زیبا, از جمله نوازش هاى نورانى حضرت زهرا(س) است به نوزادش حسن(ع). آن زمانى كه حضرت, نوزادش را روى دست بازى مى داد و به هوا مى پراند و به دنبال آن با وى با زبان كودكى سخن مى گفت, چنین زمزمه مى نمود.
فاطمه زهرا(س), قبل از آنكه یك مادر باشد, معلم و مدیر شایسته بود. مربى و روان شناسى بود كه در عمل, ((تربیت دینى)) را كاربردى ساخت و ظرافتهاى تربیتى را در خاندان اهل بیت(ع) به نمایش گذاشت.
آنگاه كه حضرت زهرا(س) امام حسین(ع) را بر روى دست نوازش مى كرد, مى فرمود:
انت شبیهٌ بابى؟
لست شبیها بعلى؟
((حسین جان تو به پدرم شباهت دارى و به پدرت على(ع) شبیه نیستى.))
امام على(ع) سخنان فاطمه(س) را مى شنید و لبخند مى زد.(5)
مادرانى كه فاطمه زهرا(س) را الگوى خویش مى دانند, آیا در امر تربیت هم این ((مادر تربیت)) را الگوى خود مى دانند یا خیر؟
اگر فاطمه زهرا(س) را به عنوان الگوى تربیتى قبول دارند ـ و باید هم قبول داشته باشند ـ تا به حال چه فكرى كرده اند؟
چه كارى كرده اند؟
چاره اى اندیشیده اند یا خیر؟...
مادرى كه منتظر مد و تجمل روز است و بازار او را فریفت و گیج كرد, چه كار مى تواند بكند؟
او خود به دهها سرپرست و مادر احتیاج دارد تا هستى خود را به ثمن اندك نفروشد.
مادرى ((فن و هنرى)) است كه هر كس استعداد تحصیل آن را ندارد.
مادرى ((كلاس عشق)) است كه به قول مولانا:
در آسمان درها نهى, در آدمى پرها نهى
صد شور در سرها نهى, اى خلق سرگردان تو
مادرانى كه به خطا, خویشتن را از ((عشق مادرى)) محروم مى سازند, وحشتناكترین گمراهى ها را مرتكب مى شوند و خسران ابدى است كه نه در زمان و نه در ابدیت جبرانى ندارد.
یك مادر كم حوصله و عصبى, چگونه مى تواند به ظرافتهاى تربیتى جامه عمل بپوشاند؟
چرا ((سوراخ دعا را گم كرده ایم))؟
بیائیم قبول كنیم كه ((تربیت بزرگترین منبع و معدن)) است و ما, در كشف و بهره بردارى آن مشكل داریم.
چند درصد از مادران, همانند فاطمه زهرا(س), زمزمه ها و سایر رفتارهاى تربیتى آنها حساب شده و با ((استانداردهاى تربیت اسلامى)) سازگار است؟
آیا شعر: اتل متل توتوله, گاو حسن چه جوره... با استاندارهاى تربیت اسلامى مى سازد؟
آیا یاد دادن چنین جملاتى, اولین وظیفه برخى ها است؟
مادرى كه دختر هفت تا ده ساله خویش را تقریبا ((نیمه عریان)) در معرض دید عموم قرار مى دهد, چه تضمینى براى حجاب اسلامى و تربیت او دارد؟ چرا عده اى به نام مادر, به بچه ها و فرزندان خیانت مى كنند؟

مگر خیانت چه هست؟
خیانت به این نیست كه سر كودك را از قفا جدا بكنند, هر كارى كه روح و اندیشه كودك را خدشه دار كند, خود بزرگترین خیانت است و هیچ خیانتى, عمق فاجعه اش, عمیق تر از خیانت در امور تربیتى نیست و گناه آن بابخشودنى است.
به هر حال, تا شور و شعور لازم در امر تربیت تحقق پیدا نكند و تا زندگى را سراسر عشق نبینیم, تربیت انقلابى و یا پاكسازى و خودسازى, نوسازى انقلابى تحقق پیدا نمى كند و به بار نمى نشیند.

مادران یخچالى!
تربیت منهاى محبت, آب در هاون كوبیدن است.
كتاب كریم مى فرمایند:
((و قضى ربإ الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا, اما یبلغن عندإ الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كریما, واخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما كما ربیانى صغیرا;
پروردگارت مقرر داشته است كه جز او را نپرستید, به پدر و مادر نیكى كنید, چنانچه یكى یا هر دوى آنها نزد تو به پیرى رسیدند كلمه اى رنجش آور به آنها نگو, و بر سرشان فریاد نزن, و با اكرام با آنها سخن بگو, و با آنها خاكسارى و مهربانى كن, و بگو: پروردگارا همانگونه كه آنها مرا در كودكى پرورش دادند, تو نیز آنها را مشمول رحمت خود قرار بده.))(6)
ظاهر آیه یك معناى روشنى دارد و آن مهربانى و احترام به والدین است. ولى آنچه مهم است و از روح و معناى پنهان این دو آیه استفاده مى شود, این است كه وقتى پاى تربیت انسانى و اسلامى به میان آمد, در مرحله اول والدین باید این آیات را در عمل تفسیر كنند و یكى از دستورالعمل هاى كار تربیتى خود قرار دهند تا در مرحله بعدى نوبت به فرزندان برسد.
مادرى كه مى خواهد كار تربیتى معنادار انجام دهد, خود باید:
1 ـ به فرزندان نیكى كند.
2 ـ هنگام ناتوانى در دوران نوزادى و كودكى, و یا دوران دیگر, حتى به آنها اف نگوید.
3 ـ بر سرشان فریاد نزند.
4 ـ با اكرام با آنها سخن بگوید.
5 ـ با آنها خاكسارى و مهربانى كند و بال و پر پر مهر و آغوش گرم خویش را به سوى آنها بازگشاید.
6 ـ از خداوند براى فرزندان, طلب سعادت و رحمت بكند.
فاطمه زهرا(س) كه خود قرآن ناطق و مفسر كبیر است, یقینا در كار تربیتى, این نكات ظریف و عمیق قرآنى را كاربردى ساخت و بدان جامعه عمل پوشاند.
در روایت آمده, امام حسن(ع) مریض شد و درد و بى تابى آن بزرگوار بالا گرفت, حضرت زهرا(س) فرزند عزیزش را خدمت رسول خدا برده :
((قالت: یا رسول الله ادع الله لابنإ ان یشفیه, اى رسول خدا! پروردگارت را بخوان تا فرزندت را شفا دهد.))(7)
در جاى دیگر آمده, حضرت زهرا(س) با یاد روزگار شیرین و محبتهاى رسول خدا, خطاب به كودكان خود فرمود:
((این ابوكما الذى؟ كان یكرمكما و یحملكما مرذه بعد مره؟
این ابوكما الذى؟ كان اشدذ الناس شفقه علیكما؟
فلا یدعكما تمشیان على الارض و لا اراه یفتح هذا الباب ابدا و لایحملكما على عاتقه كما لم یزل یفعل بكما؟
كجاست پدر مهربان شما دو فرزندم؟ كه شما را عزیز و گرامى مى داشت, و همواره شما را بر روى دوش خود مى گرفت, و نمى گذاشت بر روى زمین راه روید.
كجاست پدر شما كه مهربان ترین مردم نسبت به شما بود.
دیگر هرگز او را نمى بینم كه این درب منزل را باز كند, و شما را بر دوش خود گیرد, همان رفتارى كه همواره نسبت به شما انجام مى داد.))(8)
با این شیوه با فرزندان سخن گفتن, در واقع یك دوره كامل, كلاس ((آموزش محبت)) است. همان كلاسى كه پدر بزرگوارش براى وى برگزار كرد, خود دارد براى فرزندان دلبند خویش برگزار مى نماید. این همان كلاس كاربردى عملى است, كه از زیباترین كلاسهاست.
فاطمه زهرا(س) ((مادر محبت)) است و با محبت معنادار وى باید جهان هدایت مى شد.
اگر با وجود الگوى تربیتى چون فاطمه زهرا(س), عده كثیرى از مادران مسلمان با مشكل تربیتى مواجه هستند, این به خاطر آن است كه :
اولا شناخت و معرفت عمیق, نسبت به شخصیت الگو ندارند.
ثانیا شناخت و تلقى و برداشت درست از تربیت اسلامى ندارند.
ثالثا برخورد و رفتارشان در امر تربیت محبتآمیز نیست.
رابعا بسیارى از مادران و پدران تربیت را به عنوان بزرگترین منبع, به حساب نمىآورند.
نویسنده كتاب ((كوچك زیباست)) كه یك بحث اقتصادى در آن مطرح شده است, یكى از عناوین بحث كتاب را ((تربیت, بزرگترین منبع)) قرار داده است.
مى گوید:
((عامل اصلى همه توسعه هاى اقتصادى از ذهن آدمى برمى خیزد. ناگهان, شهامت, قدرت ابتكار, اختراع, تكاپوى سازنده, نه تنها در یك زمینه بلكه در بسیارى زمینه ها در آن واحد از وجود آدمى فوران مى كند... بنابراین مى توان گفت كه تربیت حیاتى ترین منبع براى بشریت است.))(9)
به هر تقدیر, اگر ظرافتهاى تربیتى كه ((مادر مهربان)) فاطمه زهرا(س), آنها را در امر تربیت بكار مى گرفت, در زندگى انسانى ـ اسلامى مسلمانان جامه عمل پوشیده مى شد, مى بایست در انتظار مى ماندیم كه:
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافى شود
از محبت دردها شافى شود
از محبت مرده زنده مى كنند
از محبت شاه بنده مى كنند(10)
متاسفانه و صد متاسفانه یكى از مشكلات بسیار بزرگ بر سر راه تربیت, ((فقر شادى و فقر محبت)) است. از چهره و رفتار برخى از نوجوانان و جوانان كمبود محبت و فقر شادى مى بارد.
برخى از والدین, آنقدر نسبت به فرزندان بى مهرى و نامهربانى مى كنند كه بهتر است از آنها به ((والدین یخچالى)) نام ببریم.
مادرى كه مسوولیت خطیر مادر شدن را پذیرفت, چگونه آغوش محبت و مهربانى به سمت و سوى فرزندان باز نمى كند؟
آیا تمامى مشكلات بر سر راه تربیت را مى توان با ((عروسك انبوه)) حل و فصل كرد؟
برخى ها, كودك را بمبارانى از عروسكهاى عاجز و عجیب و غریب مى كنند و اجازه فكر كردن را از بچه ها مى گیرند.
آیا عروسكها جاى لبخند و محبت مادر را پر مى كنند؟
برخى از مادران كم حوله و بعضا عصبى مى خواهند, فقط بچه ها را سرگرم بكنند, دیگر مهم نیست با چه چیز آنها را سرگرم بكنند؟
كسى با عروسك و اسباب بازى مخالف نیست, سخن بر سر این است كه:
1ـ عروسك جاى لبخند, بوسه, نوازش و محبت مادر را پر نمى كند و مشكلات بر سر راه امر تربیت را, تنها با اسباب بازى, نمى توان حل و فصل كرد.
2ـ فرزندان را بمبارانى از عروسك و اسباب بازى كردن و قدرت تفكر و خلاقیت را از بچه ها گرفتن درست نیست.
3ـ در بازار خرید و فروش عروسكها و اسباب بازى, باید حد و مرزى باشد و والدین عزیز, هر اشیایى را به نام اسباب بازى و عروسك نخرند و بدانند كه پشت بعضى از اشیا به نام عروسك, غرض و مرضهاى زیادى خوابیده است.
عروسكى كه با باطرى روشن مى شود وشروع به رقصیدن مى كند, چه آثارى در ذهن صاف كودك ببار مىآورد و چه پیام و پیامدى دارد؟
مادر باید در امر تربیت, هدفمند, اهل شناخت و مطالعه, با حوصله و صبور, مدیر, مهربان و با ادب, با عاطفه و... باشد.
بهشت را به بها زیر پاى مادران مى گسترانند, نه به بهانه.
تا با دست مبارك مادران, جهان به لرزه درنیاید و تا در دامن و آغوش گرم مادران, گرماى محبت به جهان صادر نشود... و تا تربیت به مرز استاندارد اسلامى نرسد, هدف اسلام عزیز تامین نمى شود. هدف اسلام عزیز و مورد دعوت دین اسلام, همه بشریت هستند و رسیدن به سعادت از كانال محبت و تربیت.

داستان داورى و مادرى:
اگر مادرى با داورى بین فرزندان مواجه گردد چه باید بكند؟
داورى و قضاوت, از ظرافت و لطافت خاصى برخوردار است و این امر بر كسى پوشیده و پنهان نیست. ولى داورى بین فرزندان و كودكان, ظرافت و لطافت كار را صد چندان مى نماید.
ـ ذهن صاف و دست نخورده كودكان
ـ روح لطیف و ظریف آنها
ـ داورى توام با تربیت
ـ فضاى ذهن كودك و محدودیت هاى آن, همه و همه دست به دست هم مى دهند و كار داورى بین فرزندان و كودكان را با مشكل مواجه مى كند.
آیا مادران مى توانند داوران خوبى براى فرزندان و كودكان خود باشند؟
در اینجا توجه عزیزان را به یك داستان جالب توجه, كه از طرف ((مادر محبت)) حضرت زهرا(س), صورت گرفت, جلب مى نمائیم.
داستان داورى بدین قرار است كه:
((رسول گرامى اسلام درباره مسابقه خطاطى به حسن و حسین(ع) سفارش فرمود:
هر كس خط او زیباتر است, قدرت او نیز بیشتر است.
حسن وحسین هر كدام خط زیبایى نوشتند, اما رسول خدا قضاوت نكرد و آن دو بزرگوار را به مادرشان, فاطمه(س) هدایت فرمود, تا نگرانى قضاوت, با عاطفه مادرى جبران شود.
حضرت زهرا(س) دید كه هر دو خط زیبا و هر دو در این مسابقه هنرى شركت نموده اند, چه باید كرد؟ با خود گفت:
قالت: انا ماذا اصنع و كیف احكم بینهما؟
من چه مى توانم بكنم و چگونه میان دو كودكم داورى كنم؟
قضاوت نهایى را به تلاش خودشان ارتباط داد و فرمود:
یا قرتى عینى انى اقطع قلادتى على راسكما و انشر بینكما جواهر هذه القلاده فمن اخذ منها اكثر فخطده احسن و تكون قوته اكثر.
اى نور دیدگانم! من دانه هاى این گردنبند را با پاره كردن رشته آن بر سر شما مى ریزم و میان شما دانه هاى گردنبند را پخش مى نمایم. هر كدام از شما دانه هاى بیشترى بگیرد, خط او بهتر و قدرت او بیشتر است.))(11)
به حق, ظرافت و زیبایى از لابلاى این داورى, موج مى زند.
این داستان حق, داراى لایه هایى است و آمادگى دارد دریاى بیكرانى از داوریهاى زیبا را به دینداران و مادران بگشاید و مسیر زندگى انسانها را عوض كند. البته این داستان از باب ((مشت نمونه خروار)) است و از این قبیل مطالب در سیره علمى و عملى امامان(ع) موج مى زند و فراوان است.
حال مادران در مورد این داورى, خود به داورى بنشینند و خودشان را در امور تربیتى محك بزنند!
از دیدگاه قرآن و امامان, امر تربیت و ظرافتهاى آن بسیار جدى است و ذره اى كوتاهى در آن روا نباشد.
ذهن, اندیشه, روح و انسانیت چیزى نیست كه به راحتى بتوان از كنار آن گذر كرد و یا آن را نادیده گرفت.
على(ع) مى فرمایند:
((لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل و لا میراث كالادب, و لا ظهیر كالمشاوره; هیچ ثروتى چون عقل, و هیچ فقرى چون نادانى نیست. هیچ ارثى چون ادب, و هیچ پشتیبانى چون مشورت نیست.))(12)

حقوق كودكان و عقوق مادران
رسول اكرم(ص) مى فرمایند: ((یا على یلزم الوالدین من ولدهما ما یلزم لهما من عقوقهما))(13)
یا على(ع), همانطورى كه فرزندان ممكن است عاق والدین گردند, والدین هم ممكن است عاق فرزندان گردند.
همانطورى كه حقوق طرفینى و فراگیر است, عقوق (ضیق و سختى ها) هم, طرفینى است.
از دیدگاه اسلام, به یك اعتبار, حقوق به دو قسم تقسیم مى گردد:
1ـ حقوق مادى, 2ـ حقوق معنوى.
صاحبان حقوق, عموم مردم مى باشند و مرد و زن, پیر و جوان, حتى رحم (بچه در شكم مادر), صاحبان حق محسوب مى شوند.
تربیت انسانى اسلامى, از جمله حقوق معنوى محسوب مى شود و نتیجه آن, پیام یا پیامد بزرگى را به همراه خواهد داشت.
آنچه در بین عرف و عموم مرسوم است و شیوع دارد مساله ((حقوق و عقوق)) والدین است و در اذهان حك شده است كه در صورت سرپیچى فرزندان از والدین, فرزندان مورد عاق والدین قرار مى گیرند و در دنیا و آخرت پیامدهاى بدى در انتظار فرزندان خواهد بود.
این نكته درست, اما حقوق فرزندان چه؟
آیا در صورت سهل انگارى و بى توجهى به امر تربیت, والدین مورد عاق فرزندان قرار نمى گیرند؟ یقینا چنین است و در صورت كوتاهى در امر تعلیم و تربیت, پیامدهاى بسیار بدى در انتظار پدر و مادر خواهد بود.
مادرى كه به خاطر چشم به هم چشمیهاى كور و مدستائیها و مدپرستى هاى پلید, شوهر را زیر سوال مى برد و با شخصیت و مردانگى او بازى مى كند, آرامش خانواده را به هم مى پاشد و براى امر تربیت ذره اى ارزش قایل نمى شود, مورد عاق فرزندان قرار نمى گیرد و حقوق آنها را پایمال نكرده است؟!
مادرى كه مى تواند فرزندش را همانند حسین فهمیده, تربیت بكند و باید هم چنین بكند, ولى به خاطر توقعات بیجا و كور, و سرگرمیهاى فریبنده, فرزندش با همان استعداد و آمادگى سرشار, سر از زندان درمىآورد, چه جوابى دارد؟
عده اى مى گویند در ایران نمى شود كار فرهنگى و تربیتى عمیق و هدفمند انجام داد. ولى باید گفت:
چطور شد, پدر وزیرى, وقتى پسرش در پاكستان متولد شد, و استعداد و نبوغ خاصى را در پسرش شناسایى كرد, مسئله را با یكى از بزرگان محلى در میان گذاشت, آن عالم, گفت: شما در پاكستان نمى توانید به هدف برسید, بهترین و مناسب ترین جا براى رشد و كار فرهنگى, ایران است و شما بروید ایران.
آقاى وزیرى, راهنمایى عالم محل را پذیرفت و آمد قم مقدس و الاذن كه پسرش حدود شانزده سال سن دارد, حافظ كل قرآن, حافظ كل نهج البلاغه, حافظ بیش از هفتاد دوره كتاب, در گرایشهاى مختلف اعم از روایات, فقه, رجال, تفسیر وغیره.
خلاصه یك خانواده پنج نفره, كلشان حافظ كل قرآن هستند و زندگى بسیار ساده هم دارند.))
با این مقدمه, برویم سراغ اصل بحث, و ببینیم رابطه پدر فرزندى بین رسول اسلام(ص) و فاصله زهرا(س) چگونه بوده است؟
شیخ صدوق مى فرمایند:
((رسول گرامى اسلام(ص) هر گاه به مسافرت مى رفت, با فاطمه(س) خداحافظى مى كرد و وقتى از سفر برمى گشت, ابتدا به دیدن فاطمه مى شتافت.
در یكى از مسافرت هاى پیامبر(ص), حضرت زهرا(س) دو دستبند نقره و یك جفت گوشواره براى خویش و یك پرده براى درب منزل خرید, پیامبر(ص) از مسافرت بازگشت و به دیداردختر شتافت.
پس از مشاهده پرده خانه و زیور آلات ساده فاطمه(س) توقف كوتاهى كرد و به مسجد رفت.
حضرت زهرا(س) با خود اندیشید كه پدر ناراحت است و فورى دستبند و گوشواره و پرده را درآورد و خدمت رسول خدا فرستاد و پیام داد:
((قالت: تقرا علیإ ابنتإ السلام و تقول اجعل هذا فى سبیل الله)) دخترت براى تو سلام مى فرستد و مى گوید كه این[ زیور آلات اندك] را نیز در راه خدا انفاق كن.
پیامبر(ص) پس از مشاهده بخشش و ایثار فاطمه(س) سه بار فرمود:
((فداها ابوها; پدرش فداى او باد.))(14)
در مقابل, حضرت زهرا(س) درباره عواطف گرم پدرانه رسول خدا(ص) مطلبى را نقل فرمود كه قابل توجه و ارزیابى است:
وقتى آیه 63 سوره نور نازل شد كه:
((رسول خدا را آنگونه كه همدیگر را صدا مى زنید, نخوانید))
فاطمه زهرا(س) مى فرماید:
ترسیدم كه رسول خدا را به لفظ ((اى پدر)) بخوانم.
من[ هم مانند دیگران پدر را] به نام ((یا رسول الله)) صدا زدم.
[بدین خاطر] پیامبر, یك بار, یا دوبار, یا سه بار از من روى گردانید[ و پاسخ نگفت]. سپس رو به من كرد و فرمود:
اى فاطمه(س) این آیه درباره تو و خانواده تو و نسل تو نازل نشده است. تو از من هستى و من از تو هستم.
همانا این آیه براى ادب كردن جفاكاران درشت خوى قریش, انسانهاى خودخواه و متكبر, نازل شده است.
مرا با جمله ((اى پدر)) خطاب كن كه مایه حیات قلب من است و خداوند را خشنود مى كند.(15)
این گونه مطالب در سیره عملى پیامبر(ص) و فاطمه زهرا(س) و امامان(ع) موج مى زند و اینجا دیگر سخن از عقوق والدین و فرزندان نیست, سخن از حقوق محض است و اخلاق جهانشمول.
نقش تربیتى اینگونه روابط, بسیار بالا است و انسانیت و عاطفه در آن, بسیار فراوان و ریشه دار.
تا بحال, در هیچ جاى دنیا, چنین روابطى بین ((پدر و دختر)) صورت نگرفته است. این رابطه, بر خلاف همه روابط معروف در دنیا داراى شان نزول است و همیشه تاریخ, درسآموز.
این جمله پیامبر(ص) كه در حق فاطمه زهرا(س) فرمود:
((فداها ابوها)), به بلنداى تاریخ پیام تربیتى دارد.
این جمله گرانسنگ, مى تواند میزان و محك بسیار مناسبى باشد, تا همه كسانى كه با امور تربیتى در ارتباط و تماس هستند عموما و والدین خصوصا, خودشان را در معرض محك قرار دهند و فاصله ها را آسیب شناسى كنند.
اگر فاصله ها زیاد هست, كه زیاد هم هست چرا؟
چه باید كرد؟
خلاصه سخن آن كه:
مردم عصر فضا و تكنولوژى عموما و مسلمانان خصوصا, دنبال آن چیزهایى كه به جد باید باشند, نیستند, و دنبال آن چیزهایى كه اصلا نباید باشند, هستند. و به عبارت دیگر ((سوراخ دعا را گم كرده اند)).
دكور و تجمل, مسلح شدن به مد روز, هماهنگى و همراهى با بازار, رقابت كور با همسایه در ظاهرسازى, پیروى و الگوگیرى سریع از وامانده ها و سرخورده هاى غربى, دنبال هر خس و خاشاك, روانه شدن, روى آوردن به مواد مخدر, به بهانه عروسى ادا و اطوار درآوردن, ریخت و پاش فراوان, سر و صداها و روى آوردن به سوى صداهاى آلوده و... همه و همه براى آنها مهم است و سراسیمه دنبالش مى دوند ولى امر تربیت, قناعت زیبا, محبت و مدارا, الگوگیرى دینى و ارزشى, حلال و حرام الهى, روح قرآن, سیره عملى امامان و معصومین(ع) برادرى و برابرى, تعهد دینى و... چندان برایشان مهم نیست و به راحتى از كنارش گذر مى كنند.
متاسفانه عده اى از مسلمانان كه زیاد هم هستند, از سیره عملى امامان و معصومین الگو نمى گیرند ولى از غربى, آنهم غربى بنجول و سرخورده از زندگى, الگو مى گیرند و در جامعه دینى, انگشت نمایى مى كنند.
به هر تقدیر, مادران بدانند, كه با اندك توجه, مى توانند زمینه هاى زندگى بسیار زیبا را فراهم كنند.
مگر حضرت زهرا(س) از چه ابزارهاى تربیتى استفاده مى كرد كه مادران عصر فضا با آن امكانات بى بهره هستند؟!
فاطمه زهرا(س), فقط روح و اندیشه بلند داشت و بس.
ابزارهاى تربیتى حضرت, عاطفه بود و محبت.
بینش بود و هدفمندى.
و جاذبه بود و جانفشانى در امر تربیت.

نتیجه و خلاصه:
امور تربیتى و ظرافتها و لطافت هاى آن, مقام و منزلت مادر و مسوولت پذیرى وى, الگو بودن فاطمه زهرا(س) در ((سیره علمى و عملى)) در این نوشتار, مثلث بحث را تشكیل مى دهد.
امر تربیت, به عنوان بزرگترین منبع و از خدایى ترین مسئله اى است كه هر انسان مسوول با آن روبرو است و كوتاهى در این امر تمام هستى یك انسان را زیر سوال مى برد.
كسى كه بیش از همه در میدان تعلیم و تربیت نقش ایفا مى كند مادر است, و مادر اولین فردى است كه كار تربیتى را آغاز مى كند و در این جهت تمام حركات و رفتار مادر, اعم از زمزمه ها و لالایى, لبخند, نفس كشیدن, ظاهر و باطن, تاثیر عمیقى بر كودك و روح او مى گذارد و مثلث شخصیت وى را تشكیل مى دهد.
اگر مادران در امر تربیت كوتاهى بكنند و به عنوان مادران بى مسوولیت معرفى و معروف گردند, عقوق و عوارض بدى در انتظار آنها است و هیچ عذرى پذیرفته نیست.
در پایان باید گفت, آنچه مى تواند مادران و فرزندانشان را در امر تربیت, بیمه كند, عمل كردن به ((سیره و رفتار عملى و علمى)) فاطمه زهرا(س) است ولا غیر.

--------------------------------------------------------------------------------

پى نوشت ها:
1ـ مثنوى معنوى, دفتر چهارم, بیت 1767, اشاره به آیه 12 غاشیه.
2ـ همان, دفتر سوم.
3ـ نهج البلاغه, حكمت 257.
4ـ مناقب ابن شهر آشوب, ج3, ص389.
5ـ همان.
6ـ سوره اسرا, آیات 17 ـ 23 ـ 24.
7ـ بحارالانوار, ج59, ص104.
8ـ محمد, دشتى, ((نهج الحیاه ـ فرهنگ سخنان فاطمه)) قم, موسسه تحقیقاتى امیرالمومنین, 1375, ص74.
9ـ اى. اف. شوماخر, ((كوچك زیباست)) على رامین, تهران: صدا و سیما, چهارم, 1378, ص61.
10ـ مثنوى معنوى, دفتر دوم, ابیات 1529 ـ 1531.
11ـ محمد, دشتى, همان, یا بحارالانوار, ج45, ص190, ح36.
12ـ نهج البلاغه, حكمت 54.
13ـ بحارالانوار, ج77, ص60, ح3, باب 43.
14ـ محمد دشتى, همان.
15ـ همان.

سعید داودى‏

اشاره‏
زن به عنوان نیمى از پیكره اجتماع و نقش تعیین‏كننده‏اش در بقا و گسترش نسل انسانى و پرورش و تربیت فرزندان و مانند آن، همیشه مورد توجه اندیشمندان بوده است. نمى‏توان در تاریخ از انسان سخن گفت، ولى از زن سخن نگفت. در طول تاریخ، زن پا به پاى مرد در فراز و نشیب‏هاى زندگى و سازندگى مطرح است. گاه به طور مستقیم و گاه با ترغیب مردان و ایجاد انگیزه‏هاى لازم در آنان، نقش سازنده خود را در تاریخ انسانى نشان داده است.

با اینكه زن همیشه در كنار مرد، در تمدن‏سازى و رشد و شكوفایى جوامع انسانى - مستقیم یا غیر مستقیم - نقش آفرین بوده است، ولى از دیر زمان، مورد داورى‏هاى غیرمنصفانه نیز قرار گرفته است. بسیارى از اندیشمندان و كارشناسان علوم انسانى و اجتماعى یا نخواستند و یا نتوانستند، نقش حقیقى و جایگاه واقعى زن را در پیكره انسانى بشناسند.

بررسى دیدگاه قرآن كریم درباره جایگاه زن در نظام خلقت و روشن ساختن مقام و منزلت انسانى او هدفى است كه در این مقاله دنبال مى‏شود.

قرآن كریم در نخستین آیه از سوره نساء مى‏فرماید: (یَاَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِیرًا وَنِسَآءً وَاتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى تَسَآءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَیْكُمْ رَقِیبًا)

در این آیه كه روى سخن با تمام انسان‏هاست، خداوند همگان را به تقواى الهى و ترس از مخالفت با پروردگار سفارش مى‏كند. آنگاه در توصیف خداوند به یكى از صفات، اشاره به صفت خالقیّت او كرده و مى‏فرماید: همان پروردگارى كه شما را از نفس واحدى آفرید. و همسرش را نیز از همان نفس و ماهیت خلق كرده و از این دو صنف، مردان و زنان فراوانى پدید آمدند.

بار دیگر، تقواى الهى را مطرح مى‏كند و به ارتباط با ارحام و خویشاوندان سفارش كرده و از قطع رحم پرهیز مى‏دهد و براى تأكید بر سفارشات خود، و ترغیب به انجام آنها و اجتناب از ترك این امور، بر مراقبت خداوند از اعمال و رفتار انسان، تأكید مى‏ورزد.

این آیه كه به خلقت انسان و ریشه آفرینش و گسترش نسل انسانى اشاره دارد، تصریح مى‏كند كه همه انسان‏ها از «یك نفس» آفریده شدند و به گفته مرحوم طبرسى: «مراد از نفس در این آیه، به اجماع همه مفسران، آدم علیه السلام است».(1)

ادامه آیه نیز قرینه خوبى بر این حقیقت است؛ چرا كه فرمود: «همسر آن «نفس» را از جنس او قرارداد و از آن دو (مرد و زن) مردان و زنان فراوانى را منتشر ساخت» این بیان مى‏رساند كه «نفس واحده» همان آدم علیه السلام است كه خداوند به وسیله او و همسرش حوّا نسل انسانى را گسترش داد.

پرسشى كه در اینجا مطرح است، این است كه از برخى روایات استفاده مى‏شود: همسر آدم از دنده‏اى از دنده‏هاى او آفریده شده است. و بر همین اساس، جمعى مفسران نیز همین نظریه را تقویت كرده‏اند.

علامه طبرسى مى‏گوید: «بیشتر مفسران معتقدند، حوا از ضلعى از ضلع‏هاى آدم علیه السلام آفریده شده است و از پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلم روایت كرده‏اند كه فرمود: «خُلِقَتِ الْمَرْأَةُ مِنْ ضِلْعِ آدمَ، إنْ أَقَمْتَها كَسَرْتَها و إِنْ تَرَكْتَها - و فیها عِوَجٌ - إِسْتَمْتَعْتَ بِها»؛ زن آدم علیه السلام از یك قسمت از دنده‏هاى وى آفریده شد (و از این‏رو، كمى كج خلق و ناسازگار است؛ لذا) اگر بخواهى وى را راست كنى، مى‏شكند (و زندگى مشترك به تباهى مى‏انجامد) ولى اگر به همان صورت رهایش سازى (و با كاستى‏ها و كج خُلقى‏هاى وى بسازى) از او بهره‏مند خواهى شد.»(2) روایات دیگرى به همین مضمون نیز نقل شده است.(3)

شاید آیه محل بحث كه مى‏گوید:(وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) ناظر به همین معنا باشد (اگر من در «مِنْها»، تبعیض را برساند) هر چند این روایات ماهیت انسانى زن را نفى نمى‏كند، ولى آیا از آنها، طفیلى بودن و فرع بودن زن در خلقت بدست نمى‏آید؟

در پاسخ به این پرسش و بیان چگونگى خلقت حوّا علیها السلام باید گفت:

اولاً: هر چند مصداق «نفس واحده» در این آیه آدم علیه السلام است، ولى به كار بردن واژه «نفس» و انتساب خلقت همه انسان‏ها به آن «نفس» در واقع نكته مهم دیگرى را در بر دارد؛ و آن این كه همه افراد بشر اعم از زن و مرد از یك ریشه و اصل، سرچشمه مى‏گیرند و گوهر آفرینش آنها به یك گوهر و یك نفس بر مى‏گردد.

واژه «نفس» به گفته علامه طباطبایى: «آن چیزى است كه انسانیت انسان به اوست و مقصود از آن، همان مجموعه روح و جسم آدمى است (در دنیا) و در حیات برزخى روح تنهاست.»(4)

به هر حال، همه افراد بشر، از حضرت آدم سرچشمه مى‏گیرند و از همان طینتى كه خداوند آدم را آفرید بقیّه ابناى بشر را خلق كرد و چه زن و چه مرد، همگى از سرشت واحد آفریده شدند و همه را «بنى آدم» مى‏گویند.

ادامه آیه كه فرمود: (وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) مى‏رساند همسر آدم از ماهیّت و جنس خود اوست و هر دو از یك حقیقت برخوردارند. بنابراین، جفت آن پدر (آدم) از سرشت و طینت خود او بوده است.

مرحوم علامه طباطبایى مى‏فرماید: « «مِنْ» در این آیه «نشویه» است (یعنى منشاء چیزى را بیان مى‏كند؛ نه براى تبعیض) یعنى جفت این مرد، از نوع او بوده است و همانند اوست. این آیه، به مانند برخى دیگر از آیات قرآن است كه فرمود: (وَ مِنْ ءَایَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَیْهَا...) «از نشانه‏هاى الهى آن است كه از سرشت، و نوع خودتان، براى شما همسرانى آفرید تا به سوى آنان و در كنار آنها، آرامش یابید.»(5)

بنابراین، آنچه در بعضى از تفسیرها آمده است كه مراد این آیه آن است كه، این جفت، از آن نفس (آدم) مشتق شده و از برخى از اجزاى او گرفته شده است، دلیلى ندارد.»(6)

در ادامه آیه فرمود: (وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِیرًا وَنِسَآءً)؛ «خداوند از آدم و همسرش، مردان و زنان فراوانى را به وجود آورد.»

این آیه به روشنى مى‏گوید، نسل انسانى و ریشه همه آدمیان به آدم و همسرش بر مى‏گردد و آدمیان از یك زن و مرد، پدید آمده‏اند و در تكوّن و رشد و گسترش نسل انسانى، هر دو صنف (زن و مرد) نقش دارند؛ در نتیجه، مرد هر چند بزرگ و با عظمت باشد، باید بداند، ریشه او به یك مرد و زن بر مى‏گردد. پس اگر مرد از ماهیت انسانى برخوردار است، از ازدواج مرد و زنى، پدید آمده است كه آن دو - هر دو با هم ماهیّت واحدى داشته‏اند. و از ماهیت انسانى آن دو، انسان‏هاى فراوانى - از مرد و زن - خلق شده‏اند.

در واقع قرآن خلقت همسر آدم را، از همان گوهر و حقیتى مى‏داند كه آدم علیه السلام از آن آفریده شد.

ثانیاً: در روایات دیگر، شكل خلقت حوّا به گونه‏اى دیگر بازگو شده است، كه با روایات گذشته معارض است:

امام باقر علیه السلام فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تعالى خَلَق حَوّاء مِن فَضْلِ الطِّینَةِ الّتى خَلَقَ مِنْها آدَم؛ خداوند متعال، حوّا را از باقیمانده گِل آدم، آفرید.»(7)

و در روایت دیگرى آمده است كه راوى مى‏گوید از امام باقر علیه السلام پرسیدم: «خداوند حوّاء را از چه چیزى آفرید؟» فرمود: «مردم چه مى‏گویند؟» گفتم: «آنها مى‏گویند خداوند او را از ضلعى از ضلع‏هاى آدم آفرید» فرمود: «دروغ مى‏گویند! آیا خداوند نمى‏توانست از غیر آن بیافریند؟» پرسیدم: «پس از چه چیزى آفرید؟» فرمود: «پدرم به من خبر داد، او نیز از پدرانش كه پیامبر خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند مقدارى از گل را گرفت و آنها را مخلوط كرد، و از وى آدم را آفرید، و از باقیمانده همان گل، حوّا را آفرید.»(8)

در روایتى كه مرحوم شیخ صدوق، در «علل الشرایع» و «من لا یحضره الفقیه» نقل كرده است، آمده است كه زرارة بن اعین، از امام صادق علیه السلام سؤال كرد، نزد ما مردمى هستند كه مى‏گویند: «خداوند حوّا را از بخش نهایى ضلع چپ آدم آفرید» امام علیه السلام فرمود: «خداوند از چنین نسبتى منزه است و برتر از آن است... آیا كسى مى‏تواند بگوید كه خداوند توان آن را نداشت كه همسر آدم را از غیر دنده او خلق كند، تا بهانه بدست عیب‏جویان دهد كه بگویند، بعضى از اجزاى آدم، با بعضى دیگر نكاح نمود» سپس فرمود: «خداوند بعد از آفرینش آدم، حوّا را به صورت تازه و نو پدید آورد... .»(9)

همانگونه كه ملاحظه مى‏كنید، در برابر روایاتى كه مى‏گفت: «حوّا از دنده آدم و یا دنده چپ وى آفریده شد» روایاتى است كه برخى از آنها مى‏گویند: «حوّا از باقیمانده گل آدم آفریده شد» و برخى نیز مى‏گوید: «به صورت نو ظهور آفریده شد.»

در دو روایت، عقیده خلقت حوّا از قسمتى از اعضاى بدن آدم، ردّ شده و صریحاً مورد تكذیب قرار گرفته است.

بنابراین، به لحاظ هماهنگى با آیات و این دسته از روایات، نتیجه مى‏گیریم كه حوّاء از دنده چپ آدم و از بخشى از اندام او آفریده نشد. بلكه خدایى كه آدم ابوالبشر را آفرید، براى تكمیل و تكثیر نسل انسانى، از همان نوع و گوهر، انسانى دیگر به عنوان همسر و جفت براى وى آفرید كه هر یك براى دیگرى آرامش روحى به ارمغان مى‏آورد.

علاوه بر این‏كه روایات «آفرینش حوّاء از دنده آدم» هماهنگ با توراتِ تحریف شده است و بوى «اسرائیلى» بودن از آنها كاملاً احساس مى‏شود.(10)

از مجموع مباحث مطرح شده درباره خلقت زن و مرد، دو نكته اساسى روشن شد:

1. زن و مرد هر دو از ماهیّت واحد انسانى برخوردارند و سرشت و طینت آنان یكى است.

2. زن از جزء و عضوى از اعضاى مرد آفریده نشده است؛ بلكه از همان طینت و سرشتى كه مرد (آدم) آفریده شد، او را نیز خدا خلق كرده است.

--------------------------------------------------------------------------------

1) مجمع البیان، ج 3، ص 8، فخررازى نیز مى‏گوید: «اجمع المسلمون على انّ المراد بالنفس الواحدة هیهنا هو آدم‏علیه السلام إلّا انّه أنّث الوصف على لفظ النفس»(تفسیركبیر، ج 9، ص 160)

2) مجمع البیان، ج 3، ص 8.

3) نور الثقلین، ج 1، ص 434، حدیث 16 و 17 (به نقل از كافى). و البرهان، ج 2، ص 10.

4) المیزان، ج 4، ص 135.

5) سوره روم، آیه 21 (آیات 72 سوره نحل و 11 سوره شورى نیز، همین حقیقت را مى‏رساند.)

6) المیزان، ج 4، ص 136. ابومسلم اصفهانى از مفسران پیشین مى‏گوید: «مراد از «خلق منها زوجها» یعنى از جنس همان «نفس» همسرش را آفرید. شبیه به این آیات كه «نفس» در آنها به معناى «جنس» استعمال شده است: «واللَّه جَعَلَ لَكُمْ مِن انفسِكُمْ اَزْواجاً»(نحل/ 72) و مثل: «إذ بَعَثَ فیهم رَسُولاً مِنْ اَنْفسِهِم»(آل‏عمران/ 164) و مثل: «لَقد جَاءَكُم رَسُولٌ مِنْ اَنْفسِكُم»(توبه/ 128) (تفسیر كبیر، ج 9، ص 161)

7) مجمع البیان، ج 3، ص 8.

8) المیزان، ج 4، ص 146 (به نقل از نهج البیان شیبانى).

9) علل الشرایع، ص 17، باب 17، ح 1؛ الفقیه، ج 3، ص 239، حدیث 1133.

10) ر.ك: تورات، «سفر تكوین» فصل دوم.

پاسدار اسلام ـ شماره 278- بهمن 83

ابراهیم امیرى

اشاره:
تاریخ نـویسـى 90 سال زندگى بزرگمردى كه انقلابـى به عظمت و عمق و تإثیرگذارى و ثمردهى انقلاب اسلامى ایران را رهبرى كرد و در پـى آن, نظام بـى بـدیل جمهورى اسلامـى را در این سـرزمیـن كه قـرنها گرفتار استبـداد بـى حساب شاهان و سایه سیاه استعمارگـران بـود, استـوار سـاخت, كـارى است بسیـار دشـوار و اگـر محــــدودیتهاى انكارناپذیرى كه در بازنـویسى ایـن تاریخ بلند و پرماجرا وجـود دارد را در نظر آوریم اذعان خـواهیـم كرد كه كارى است ناشدنـى. براستى كه چگونه مى تـوان رمز و راز شكل گیرى شخصیت حضرت آیت الله العظمى امام خمینى, ایـن مرد بزرگ قرنها را بازگـو كرد در حالى كه آنچه از جلـوه هاى سالهاى نخستیـن, و نـوجوانى, و جـوانـى, و میانسالى وى مانده است تنها بخشـى از زندگـى ایشان است; چه رسد به خلـوت امام و رازهاى سربمهرى كه در محفل انـس معنـوى او, با خـداى بزرگ و اولیإ عظیـم الشإن اسلام(ع) نهفته است. حتـى مرور بر نقاط عطف و سرفصلهاى زندگى آن بزرگـوار نیز كارى نیست كه در ایـن مختصـر بگنجـد. ایـن است كه از آن ((آفتـاب)) شــرق, تنها جرعه اى بـرگرفتیـم و چـون ((ماه)) بازتابـى از بخـش كـوچكـى از شعاعهاى جهانتاب آن وجود نازنین شدیم. با اینهمه سخـن به درازا مـى كشیـد و بـا همه اختصـار, چـاره اى نبـود جز اینكه پیـام زن, ((ماه))شمار ((آفتاب)) زندگـى امام, از آغاز تا انجام را در سه بخش سامان دهد و در سه دفتر ولى همه در همیـن ویژه نامه, تقدیـم كنـد; دفتر نخست: ((از غنچه جمادى تا خروش خرداد)); دفتـر دوم: ((از خرداد خونین تا بهمن سپید)); و دفتر سوم: ((از بهار بهمـن تا خرداد سوگ)). آنچه اینك مى خوانید بخش نخست ایـن مجموعه است. دو بخـش دیگـر چنـان كه اشـارت رفت, در صفحـات بعدى آمـده است.

1/7/1281 ش ـ 20 جمـادى الثـانى 1320 ق
ولادت نور
امام خمینى همزمان با سالروز میلاد مسعود بانـوى بزرگ اسلام, حضرت فاطمه(س) در خانـواده اى از اهل علـم و تقـوا و هجرت و جهاد, در خانـدانـى از سلاله زهـراى اطهر(س), در شهر خمیـن دیـده به جهان گشود.

پدر بزرگـوار امام خمینى, آیت الله سیدمصطفى مـوسـوى از معاصران مرحـوم آیت الله العظمـى میرزاى شیرازى, پـس از آنكه سالیانى را در نجف اشرف به تحصیل علـوم و معارف اسلامـى پـرداخته و به درجه اجتهاد نایل آمده بود, به ایران بازگشت و در شهر خمیـن ملجإ و هادى مردم در امور دینى گشت.

در حـالـى كه بیـش از 5 ماه از ولادت آقا ((روح الله)) نمـى گذشت, طاغوتیان و خوانیـن تحت حمایت عمال حكومت وقت, نداى حق طلبى پدر را كه در برابر زورگـوییهایشان به مقاومت برخاسته بـود, خامـوش كـرده و وى را در مسیر خمین به اراك به شهادت رساندنـد. بـدیـن تـرتیب, امام خمینـى از اوان كـودكـى با رنج یتیمـى آشنا و بـا مفهوم شهادت روبه رو گردید و پـس از شهادت پدر بزرگـوارش, دوران كـودكى و جـوانى را تحت سرپرستى مادر باایمانـش, بانـو هاجر كه خـود از خـانـدان علـم و تقـوا و از نـوادگـان مـرحـوم آیت الله خـوانسارى ـ صاحب كتاب زبـده التصانیف ـ بـود و همچنیـن نزد عمه بزرگـوارش صاحبه خانـم كه بانـویـى شجاع و حق جـو بـود, رشد كرد.

21/11/1281 ـ 12 ذیقعده 1320
مجتهد شهید
آیت الله سیدمصطفى موسوى پدر بزرگوار امام خمینى در راه خمیـن ـ اراك, مـورد سـوء قصد گروهى از اشرار منطقه قرار گرفت و بر اثر اصابت چند گلـوله به كتف و كمر در سـن 47 سالگى به شهادت رسید. مرحوم سیدمصطفـى فرزند علامه جلیل القدر مرحـوم سید احمد مـوسـوى است كه به گفته برخـى, از خانـدان جلیل صاحب ((عبقات الانـوار)) مى باشد.

ایشـان تحصیلات خـود را در نجف اشـرف و سـامـرا در زمان میـرزاى شیرازى پیگیرى نمـود و جزء علما و مجتهدان عصر خـود قرار گرفت. از اجازه ها و اوراق و كتـابهایشان استفاده مـى شـود ایشان به در جه اجتهاد رسیـده و لقب ((فخـر المجتهدیـن)) گـرفته بود.

وى پـس از بـازگشت از نجف اشـرف و از سال 1312 تا 1320 ق كه در خمین سكونت داشت, رهبرى و هدایت اهالى خمیـن و حومه را به عهده مـى گیـرد و مشغول اداره امـور مـردم مـى گردد.

پدر بزرگـوار بنیانگذار جمهورى اسلامـى ایران در مدت اقامت خـود در خمیـن, بشـدت در مقابل زورگـوییهاى ظالمان و خـوانیـن منطقه ایستادگـى مـى كرد و در راه دفاع از مردم مظلـوم از هیچ كـوششـى دریغ نمى نمـود, تا اینكه در سال 1320در حالى كه به همراه عده اى سوار و تفنگدار جهت مطلع كردن عضدالسلطان حاكم اراك و خمیـن از اوضاع و احـوال نابسـامان خمیـن و روستـاهاى اطـراف, عازم اراك بـود, در بین راه تـوسط دو سركرده خـوانیـن (جعفر قلى خان و رضا قلـى خان) مـورد حمله قرار مـى گیرد و در اثـر اصابت تیر به لقإ الله مـى پیـونـدد. جنازه ایشان پـس از انتقال به نجف اشـرف, با حضـور علمـا و مـردم به خـاك سپـرده شـد.

قاتلان, پس از ارتكاب جنایت ددمنشانه خود, متوارى گشته, ولى پـس از مدتـى دستگیر و به زندانـى در تهران منتقل شدند. یكـى از آن دو در زنـدان فـوت كـرد و فـرد دیگر به واسطه پیگیرى قاطعانه و مستمر بستگان آن شهید, به اعدام محكوم شد و به جزاى خـود رسید. ایشان داراى سه پسر و سه دختـر بـود. پسـرها عبارتنـد از: سیـد مرتضى, معروف به آیت الله پسندیده; سید نورالدیـن كه از محترمان مقیـم تهران بود و سید روح الله ـ امام خمینى ـ كه آخریـن فرزند آن مرحوم مى باشند.

1288 ش ـ 1327 ق
آغاز تحصیل
امام خمینـى به منظور تحصیل دروس ابتدایـى درسـن 7 سالگـى عازم مكتبخانه آخـوند ((ملا ابـوالقاسـم)) در خمیـن شد و ادامه درس و آمـوزش را نزد ((آقا شیخ جعفر)) شاگردى كرد و آنگاه وارد مدرسه شد و تمریـن و آمـوزش خط را نزد استاد ((آقا حمزه محلاتـى)) فرا گـرفت و قبل از پانزده سالگـى تحصیلات دبستان را به پایان بـرد.

1336 ق
درگذشت مادر
والده فاضله و مكرمه امام خمینى, بانـو هاجر خاتـون درایـن سال عالـم فانى را وداع گفت. مرگ مادر در حالى اتفاق افتاد كه امام خمینـى بیـش از پانزده سال از عمر خـود را نگذرانده بـود. ایـن پیشامـد انـدوهـى جانكاه بـر چهره امام نشانـد, امام هیچ یك از رنجها و سختیها و سیل حـوادث روزگـار او را در زنـدگــى متزلزل نساخت و وى در سـایه اعتماد به نفـس, به كسب پیشـرفت و تكامل و تحصیل علـم و دانـش و فضیلت پـرداخت.

((هاجـر خاتـون)) بانـوى باایمان و بزرگـوارى بـود كه نگهبان و مربى یتیمانش كه كوچكتریـن آنها ((روح الله)) چند ماهه بود, شد.

وى استوار ایستاد و از فرزنـدانـى خرد و ناتـوان, زنان و مردان بزرگ و پاكدامنى تربیت كرد كه فرزند كوچكتر او, حكـومت دو هزار و پانصـد ساله شاهنشاهـى را به زبـاله دان تاریخ فـرستاد و قـرن بیستـم را بـا قیـام الهى خـود زیـر و رو كرد.

ایشان با همیارى و كمك ((صاحبه خانـم)) عمه بزرگوار امام, پس از شهادت پـدر امـام خمینـى به منظور اجـراى عدالت و خـونخـواهــى شهیـدشان سفـرى مخـاطـرهآمیز را آغاز كـردنـد و در پـایتخت بـا استقامت و شهامت خـویـش آنقـدر ماندنـد تا سرانجام عدالت را در بـاره قـاتل آیت الله شهیـد اجـرا كـردند.

1336 ق
درگذشت عمه امام
در ایـن سال بانو ((صاحبه خانم)) عمه بزرگوار امام خمینى در اثر بیمارى دار فـانـى را وداع گفت. عمه مكـرمه امام شیـرزن دلاور و شجاعى بـود كه در برابر دزدان و اشرار مى ایستاد و كلامـش همچـون فرمانده اى متنفذ بود.

آیت الله پسنـدیـده در خـاطـرات خـود از وى به عنـــوان ((عالمه باشهامت)) نام مى برد. مقبره ایـن بانوى مـومنه و فاضله در كنار قبر مادر بزرگـوار امام خمینى در ((خاكفرج)) در جـوار امامزاده احمـد از نـوادگـان امـام سجـاد(ع) قـرار گرفته است.

1339 ق
هجرت به اراك
امام خمینـى پـس از آمـوزش صرف و نحـو و منطق به مـدت سه سال در محضر برادر بزرگـش (آیت الله سیدمرتضـى پسنـدیـده) رهسپار حـوزه علمیه اراك كه تحت زعامت مـرحـوم آیت الله حاج شیخ عبـدالكـریـم حـائرى یزدى رونق بسزایـى داشت, شـد و در محضـر اساتیـد فـن به آموختن ادبیات مشغول گردید.

ایشـان فـراگیـرى كتـاب مطـول را نزد مـرحـوم ((شیخ محمـدعلــى بـروجـردى)) و ادامه منطق را نزد مـرحـوم ((حـاج شیخ محمـــــد گلپایگانـى)) و شـرح لمعه را نزد مـرحـوم ((آقاى عباس اراكـى)) آغاز كرد.

همچنیـن ایشان از محضر اساتید دیگرى همچـون ((آقا میرزا محمـود افتخار العلما)), ((آقا میرزا مهدى داعى)) و ((میرزا رضا نجفـى خمینى)) استفاده نمود.

فروردین 1300 ـ رجب 1340 ق
هجرت به قم
امام خمینـى همزمان با هجـرت آیت الله حائرى یزدى به قـم, رهسپار حـوزه علمیه قـم گـردیـد. ایشـان پـس از ورود به قـم در مـدرسه ((دارالشفـا)) مسكـن گزیـد و در حـوزه تازه تـإسیـس آن سـامان تحصیلات خـود را با جـدیت دنبال نمـود و به سـرعت مـراحل تحصیلات علـوم حـوزوى را نزد استادان طـى كرد و از محضـر اساتیـدى بزرگ همچـون مـرحـوم آقـامیـرزا محمـدعلـى ادیب تهرانــــى, آیت الله سیدمحمدتقى خـوانسارى و آیت الله سیدعلى یثربى كاشانى بهره برد.

1345 ق
شركت در دروس عالیه
امام خمینـى پـس از اتمام دوره سطح, شـركت در درس خـارج آیت الله حائرى را آغاز نمـود. در محضـر آن استـاد بزرگ بـود كه تـوانست سطـوح عالى علمى و مبانى فقهى و اصـولى خـود را تحكیـم و تكمیل نموده و به درجه اجتهاد برسد.

هنگـام رحلت آیت الله حـائرى در سال 1355 كه امام در 35 سـالگـى بود, داراى مبناى متقـن, محكم و مستقل بود و در زمره فضلاى نامى و نـوابغ علمـى حـوزه قـرار داشت. ایشـان علاوه بـر مقام ممتـاز فقـاهت, در علـوم هیـإت و فلسفه و حكمت و عرفـــان و اخلاق نیز داراى مهارت ویژه و تخصصـى كـامل بـود. استـاد ایشـان در علـوم هیإت و ریاضیـات و فلسفه, مـرحـوم حـاج سیـد ابـوالحسـن رفیعى قزوینـى بـود. امام ادامه ایـن دروس, به اضـافه علـوم معنـوى و عرفانـى را نزد مرحـوم آقا میرزا علـى اكبر حكمـى یزدى آمـوخت و عروض و قـوافـى و فلسفه اسلامـى و غرب را نزد مـرحـوم آقــا شیخ محمدرضا مسجدشاهى اصفهانى و اخلاق و عرفان را مقدارى نزد مرحـوم آیت الله حاج میرزا جـواد ملكـى تبریزى و عالیتریـن سطـوح عرفان نظرى و عملـى را به مـدت شـش سال نزد مرحـوم آیت الله آقا میرزا محمدعلى شاهآبادى فرا گرفت.

امام خمینـى علاوه بـر دروس رایج حـوزه, به دلیل تـوجه به مسایل علمى و فرهنگـى خارج از حـوزه و مجامع روشنفكرى و دانشگاهى, در سـن 26 سالگـى به آمـوختـن فلسفه دارویـن و نقـد آن نزد مرحـوم آیت الله حـاج شیخ محمـدرضا نجفـى اصفهانـى مسجـدشاهـى پـرداخت. بنا به گفته برخى, امام مدتـى را نیز صرف فراگیرى زبان انگلیسى كرد.

1347 ق
آغاز تدریس فلسفه و عرفان
امام خمینى تدریس كتب فلسفى را در سـن 27سالگى آغاز نمود, لیكن دقت و احتیـاط كـامل را در انتخـاب شـاگـرد و كتـاب مــورد بحث مـى نمـود. ایشان مقیـد بـود در مجلـس درس, افـراد لایق و فاضل و معتقـد شـركت نماینـد. امام دایما بـا بـرگزارى امتحان كتبـى و شفاهـى, میزان فـراگیرى شاگردان را كنتـرل مـى نمـود و در صـورت احراز عدم شایستگى, از شركت آنان در مجلـس درس جلـوگیرى مى كرد. ضمنا همزمـان بـا تـدریـس فلسفه, بـراى افـراد شـایسته و مـورد اعتماد, به طـور خصـوصى بحثـى از علـوم عرفان را نیز شروع كرد.

1307 ش ـ 1347 ق
آغاز تـإلیف كتـاب (شـرح دعاى سحر)
امام خمینـى از سـن 27سالگـى در كنار تحصیل و تدریـس, اقدام به تإلیف و تصنیف نمود. حاصل ایـن كوشـش, تإلیف دهها جلد كتاب و شرح و حاشیه بر چند كتاب در مـوضـوع فقه, اصـول, تفسیر, عرفان, اخلاق, احكام و فلسفه بـود كه تعداد زیادى از آنها چاپ و منتشـر شـده است. شـوق به تإلیف و تصنیف در تمام دوران نهضت تـا آغاز انقلاب همچنان ادامه داشت. پـس از پیـروزى انقلاب اسلامـى, به علت گـرفتـاریهاى متعدد, امام فـرصت نگـارش نیافت, امـا همچنان بـا ایراد سخنرانـى و صـدور پیامها و اطلاعیه هاى متعدد به مناسبتهاى گوناگـون و بـرگزارى چنـد جلسه تفسیـر ـ كه از سیما پخـش شـد ـ گنجینه ارزشمندى از احكام علمى و عملى اسلام را كه چـون ((صحیفه نـور)) است, بـراى امت اسلام به یـادگار گذاشت.

((شرح دعاى سحر)) ظاهرا اولیـن اثرى است كه توسط امام خمینى در سن 27 سالگى تحریر شده است.

ایـن كتاب از كتابهاى عرفانـى حضـرت امام و ماننـد تإلیف دیگر ایشان, مصباح الهدایه قابل استفاده كسـانـى است كه بـا فلسفه و عرفان آشنایـى كامل داشته باشند. سال تإلیف ایـن كتاب, همزمان با ورود مرحوم آیت الله شاهآبادى به قـم است و تإلیف ایـن كتاب در سال اول شاگردى در نزد آن مرحوم این نكته را روشـن مى كند كه حضرت امام ـ همان طور كه خود در اولیـن برخورد و ملاقات با آقاى شاهآبادى اظهار داشته بـود ـ فلسفه را قبلا خـوانـده و در عرفان نیز كار كرده و استاد دیده بود. ایـن كتاب به زبان عربى نگاشته شده و با تـرجمه فارسـى, پـس از پیروزى انقلاب منتشـر شـده است.

امام خمینـى كتابهاى عرفانـى دیگـرى همچـون ((حاشیه بـر مصبـاح الانـس)) و ((رسـاله لقـإ الله)) را نیز تحـریـر نمـود.

1308 ش ـ 1347 ق
ازدواج
امام خمینـى در سـن 28 سالگـى با خانـم قـدس ایران ثقفـى, فرزند مكـرمه آیت الله حـاج میـرزا محمـد ثقفـى تهرانـى ازدواج نمـود. آیت الله حاج میرزا محمـد ثقفـى ـ فرزند مرحـوم آیت الله حاج شیخ ابـوالفضل كلانتر ـ كه در آن زمان در حوزه علمیه قـم مى زیست, به واسطه مـرحـوم آیت الله لـواسـانـى بـا امام آشنا شـد و در همان بـرخـورد اول, شیفته فضایل علمـى و اخلاقـى و مجذوب روح بـاعظمت ایشـان شـد; از ایـن رو بـدون تـإمل پیشنهاد ایشـان را در امـر ازدواج پذیرفت. خانـم ثقفـى در مدت قریب به 60 سال زندگى مشترك با امام خمینى متحمل سختیها و مشكلات فراوانـى شـد و در پیشبـرد نهضت اسلامـى, همگام و همراه امام بـود. همسر مكرمه امام متـولد 1292 ش مى باشد و ثمره ایـن ازدواج, 7 فرزند به نامهاى: مصطفـى, صـدیقه, فریده, فهیمه, سعیده, احمد و لطیفه مـى باشـد كه در حال حـاضـر سه دختـر در قیـد حیـات مـى بـاشند.

آذر 1309 ـ 12 رجب 1349
ولادت اولین فرزند
((حاج آقا مصطفى)) اولیـن فرزندامام در شهرستان قم دیده به جهان گشـود. ایشان پـس از اتمام دروس ابتدایى, به تحصیل علـوم اسلامى در حوزه علمیه قـم پرداخت و دوره سطح را از محضر اساتیـد حـوزه همچـون آیت الله مـرتضـى حائرى, آیت الله شهیـد صـدوقـى, آیت الله سلطانى و آیت الله شیخ محمدجـواد اصفهانى بهره برد, و در سـن 21 سالگـى از حـوزه درس خارج و فقه مرجع بزرگ وقت مـرحـوم آیت الله بـروجـردى استفاده كرد و درس خارج اصـول را در محضر امام شـروع كرد و پـس از درگذشت آیت الله بروجردى, در حـوزه درس فقه و اصول پـدر بزرگـوارش و نیز علامه بزرگ مـرحـوم میـرداماد شـركت كـرد.

آیت الله سید مصطفـى خمینى علاوه بر مقام و درجه اجتهاد در فقه و اصول, در علوم معقول و فلسفه و كلام نیز تبحر داشت و قبل از سـن 30 سالگى جامع دانـش معقول و منقول گردید و مدت ده سال در حوزه علمیه نجف خـارج اصـول تـدریـس مـى كـرد.

از ایشان تإلیفاتـى در زمینه هاى مختلف فقهى, اصـولـى, تفسیر و ... به جا مانده است. ایشان از سال 1341 وارد فعالیتهاى سیاسـى شد و پـس از تبعید امام به تركیه, وى نیز تبعید شـد و تا هنگام شهادت همراه و یاور امام بـود. مقبـره آن مـرحـوم در نجف اشـرف مى باشد.

1318 ش ـ 4 محرم 1358 ق
تإلیف كتاب ((چهل حدیث))
كتاب ((اربعیـن)) شـرح چهل حـدیث از پیشـوایان معصـوم(ع) است كه تـوسط امـام و به زبـان فـارسـى تـإلیف شـده است.

كتاب فوق در اصل عمدتا تقریرات درس ایشان است كه مضامیـن آن را در مدرسه فیضیه و ملاصادق در قـم براى شاگردان خود ایراد فرموده و سپـس تصمیـم گـرفتنـد آن را به صـورت كتـاب بنگـارند.

حضرت امام در آغاز كتاب فرمـوده اند: ((ایـن بنده بـى بضاعت ضعیف مدتـى بـود با خـود حدیث مى كردم كه چهل حدیث از احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع[ (را] كه در كتب معتبـره اصحاب و علما ثبت است, جمعآورى كنم, كه با حال عامه مناسبتى داشته باشد و از ایـن جهت آن را به زبان فارسى نگاشته كه فارسـى زبانان از آن بهره گیرنـد ... )).

امـام در آغاز حـدیث اول, چهار نفـر از مشـایخ را كه به ایشـان اجازه روایت حـدیث داده اند, به ایـن تـرتیب نام بـرده انـد: شیخ محمـدرضا آل علامه, حاج شیخ عبـاس قمـى, سیـد محسـن امیـن و سیـد ابوالقاسم دهكردى اصفهانى.

30/1/1321 ش ـ 1361 ق
تإلیف كتاب ((آداب نماز))
كتاب ((آداب الصلاه)) یكـى از تـإلیفات امام است كه نگارش آن در ایـن تاریخ به پـایان رسیـد. در ایـن كتاب آداب قلبـى و اسـرار معنـوى نماز مطرح شـده است. در ایـن كتاب تفسیر سـوره هاى حمد و تـوحید و قـدر به صـورت عرفانـى و نسبتا مفصل آمده است. سه سال پیش از تإلیف ایـن كتاب, در یكى از آثار گرانقدر حضرت امام به نام ((سر الصلاه)) همیـن معانى به صـورت موجز و به زبان خاص اهل عرفان به نگارش در آمده بود, لكـن ایشان به منظور استفاده مردم به تـإلیف كتـاب حـاضـر به زبـان سـاده پـرداختند.

1322 ش
تإلیف كتاب ((كشف الاسرار))
امام خمینى با انتشار كتاب ((كشف الاسـرار)) فعالیت علنـى سیاسـى خـود را كه آكنده از انتقاد به سیاستهاى استعمارى و ضـد اسلامـى رضـاخـان و پـس از او بـود, آغاز كـرد و نسبت به ادامه همـــان سیاستها ـ بلكه بـدتر از آن ـ پـس از فرار رضاخان, به همه مردم بخصـوص علمـا و روحـانیـون حـوزه هـاى علمیه هشدار داد.

ایشان كتاب فـوق را در رد كتـاب ((اسـرار هزار ساله)) كه تـوسط شخصـى منحـرف و به منظور تـرویج وهـــابیت و در رد تشیع و اسلام نـوشته شـده بـود, به رشته تحریر در آوردند. امام به جهت اهمیت موضوع, تدریـس خـود را در قـم تعطیل و پاسخ كتاب فوق را به طور مستـدل بیان كردنـد; به گـونه اى كه در اثر فعالیت شبانه روزى در نگـارش كتـاب فـوق از نـاحیه چشـم بیمـار شـدند.

حضـرت امام میفرمـود: ((یك روز بـراى درس به طـرف مـدرسه فیضیه مـى رفتـم. در وسط راه متـوجه شـدم كه عده اى راجع به كتاب اسرار هزار ساله بحث و گفتگـو مى كنند. یك مرتبه به ذهنـم آمد كه عجب, ما داریم مى رویم درس اخلاق مـى گـوییـم و حال آنكه ایـن بحثها در حـوزه مطرح است!)) ایشان از وسط راه برمـى گردنـد و ظرف مـدت یك ماه تا چهل روز تقـریبا تمام كارهایشان را رها مـى كننـد و كتاب فوق را مى نویسند.

ایشان در مقـدمه كتـاب مـى نـویسنـد: ((امـروز كه دنیاى آتـش خیز بناچارى دست خـود را به طرف دیـن و روحانیت دراز كرده ... بعضى از نـویسندگان ما حمله به دیـن و دیندارى و روحانیت را بر خـود لازم دانسته, بدون آنكه خـودشان نیز مقصودى جز فتنه انگیزى داشته باشنـد, با قلمهاى ننگین خـود اوراقـى را سیاه كرده, بیـن عامه مردم پخـش كرده اند. غافل از آنكه سست كردن مردم, امروز به دیـن و دینـدارى و روحـانیت از بزرگتـریـن جنایات است كه بـراى فناى كشـور اسلامى هیچ چیز بیـش از آن كمك كارى نمـى كند)). امام خمینى همچنیـن در كتاب فـوق بـراى اولیـن بـار به طـرح مسإله ((ولایت فقیه)) و حكومت اسلامى پرداختند و بر لزوم حكـومت اسلامـى تإكید ورزیدند.

15/2/1323 ش ـ 11 جمـادى الاولـى 1363
تاریخى ترین سند مبارزه
پس از كشف الاسرار تاریخى تریـن سند مبارزه امام قطعه اى است كه به درخـواست مرحـوم حجت الاسلام وزیرى در یزد, در دفتـرى كه به منظور گـردآورى دستنوشته علما و بزرگان قـرار داده بـود, نـوشته انـد. در ایـن سند كه با آیه شریفه ((قل انما اعظكم بواحده ان تقوموا لله مثنـى و فرادى)) آغاز شـده است, حضرت امام ((قیام لله)) را تنها راه اصلاح دو جهان بیان مى كنند و مـى نـویسنـد: ((قیام براى خـدا است كه خاتـم النبییـن(ص) را یك تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بتها را از خانه خـدا برانـداخت و به جاى آن توحید و تقوا را گذاشت)).

ایشان در ادامه در باره عواقب و مضـرات تـرك قیام بـراى خـدا و اقدام براى منافع شخصى نـوشته اند: ((خودخـواهى و ترك قیام براى خـدا ما را به ایـن روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را بر ما چیـره كـرده و كشـورهـاى اسلامـى را زیـر نفـوذ دیگـران درآورده [است])).

امام خمینـى در پـایـان ایـن سنـد از همه علمـا و روحـانیـون و دینداران خداخـواه دعوت مـى نمایند براى نجات دیـن از دست مشتـى شهوتران قیام كنند.

ایـن نامه كه در واقع بیانیه اى سیاسى و مبارزاتـى است, در آغاز نخستیـن جلـد مجمـوعه صحیفه نـور آمده است.

1363 ق
تعطیل درس براى رفع شبهات
تخصص ویژه امـام در علـوم عقلـى مـوجب شـدایشـان در همـان اوان جـوانى, پاسخگوى اشكالات و شبهات عقلى نسبت به اسلام باشد. در آن زمان كسانى كه نسبت به مسایل دینـى سـوال داشتند, به قـم رجـوع مـى كردند و با اینكه علماى طراز اول در قـم حضـور داشتند, آنان را بـراى بـرطـرف كـردن ابهام و اشكال به حضـور امام راهنمایـى مى كردند.

هنگامى كه شخصـى, به علت شبهاتـى كه معاندان به او تلقیـن كرده بـودند, در ایمان و عقاید دینـى خـود دچار لغزش شـده و براى به دست آوردن حقیقت به قـم مراجعه كرده بـود, وى را به امام خمینى معرفـى كـردنـد. ایشان با پشتكار و اهتمام فـراوان در مقام رفع شبهه و ابهامات برآمد. اهتمام امام به ایـن موضـوع در حدى بـود كه سه روز درس خویـش را تعطیل نمود و سرانجام موفق شد شبهات را از بیـن ببرد و از انحطاط فكرى و سقوط آن شخص در منجلاب تباهى و گمراهـى جلـوگیرى نمایـد و به راه حق و حقیقت راهنماییـش كنـد.

1364 ق
آغاز تدریس خارج فقه و اصول
امام خمینـى تـدریـس خارج فقه و اصـول راهمزمان با ورود مرحـوم آیت الله بروجردى به قـم آغاز كرد. ایشان قبل از شروع درس خارج, سالیان درازى به تدریـس ((سطح)) اشتغال داشت و كتب فقه و اصـول را با بیانى شیوا براى گروهى از فضلا و محصلان علوم اسلامى تبییـن مى نمود.

ایشان با شروع درس خارج فقه و اصـول و در ادامه آن, با سـرمایه سرشار علمى خـویـش, جـویبارهایى از علـم و دانـش و فضیلت را در بـوستان روحانیت روان ساخت و ابـواب و نظرات جـدیـدى را در فقه گشـود و فقه و حكومت را در هـم آمیخت و صدها شاگرد فاضل و مبرز تـربیت نمـود كه بسیارى از آنها نقـش مهمـى در ایجاد و استمرار نهضت اسلامى ایفا نمودند.

امام طى سالهاى طولانى, در حوزه علمیه قـم به تدریس چندیـن دوره فقه, اصـول, فلسفه و عرفان و اخلاق اسلامـى در مدرسه فیضیه, مسجد اعظم, مسجد محمدیه, مدرسه حاج ملا صادق, مسجد سلماسـى و ... همت گماشت.

24/12/1324 ش
ولادت حاج سیداحمدآقا
در ایـن سـال مـرحـوم حـاج سیـداحمـدآقـا دیـده به جهان گشـود. ایشان دوران كودكى خـود را در حالى سپرى كرد كه والد بزرگوارش, مبارزه سیاسى خویـش علیه ظلـم و ستـم را به مقتضاى فضاى آن روز آغاز كرده و به عنـوان مجتهد بـرجسته و پرآوازه در حـوزه علیمه قـم مطرح بود. وى پـس از طى دوران تحصیل موفق به اخذ دیپلـم در رشته طبیعى از دبیرستان حكیـم نظامـى قـم شد و پـس از آن تحصیل علوم دینى را آغاز نمود. مرحوم حاج سیداحمد پـس از تبعید امام, چنـدیـن بار مخفیانه به نزد پـدر در نجف رفت, كه در مـواردى با واكنـش ساواك روبه رو گشت. ایشان در طول زندگانى خویـش به عنوان یار و همراه امام مطرح بـود. حضـرت امام در تاریخ 1361/8/23 در بـاره مـواضع گذشته و حـال احمـدآقـا نـوشت: ((... اینجـانب در پیشگاه مقدس حق شهادت مى دهـم كه[ احمد] از اول انقلاب تاكنـون و از پیـش از انقلاب در زمانى كه وارد ایـن نحـو مسایل سیاسـى شده است, از او رفتار یا گفتارى كه بر خلاف مسیر انقلاب اسلامـى ایران باشد, ندیده ام و در تمام مراحل از انقلاب پشتیبانـى نمـوده و در مرحله پیروزى شكـوهمند انقلاب معیـن و كمك كار مـن بـوده و هست و كارى بر خلاف نظر مـن انجام نمى دهد ...)). ایشان سرانجام پـس از عارضه قلبـى و تنفسى و على رغم پنج روز تلاش پزشكان در شامگاه 25 اسفند ماه 1373 دعوت حق را لبیك گفت و به دیدار پـدر در پیشگاه حق نایل شد.

1325 ش
تلاش بـراى مـرجعیت آیت الله بـروجـردى
به دنبال رحلت آیت الله العظمـى سیـد ابـوالحسـن اصفهانـى و طـرح مسإله جانشینـى ایشان در دوره حساس پـس از رضاخان, امام كه در آن سالها از مـدرسان بنام حـوزه علمیه قـم به شمار مـى رفت, بـا تـوجه به بینـش عمیق نسبت به موقعیت و مسـوولیت مراجع تقلید در جامعه و امـور سیاسـى تلاشهاى گستـرده اى را بـراى تثبیت مـرجعیت آیت الله بـروجـردى آغاز كرد. امام از سالهاى سیاه و دیكتاتـورى رضاخان به خـوبى به یاد داشت در اثر بـى اعتنایـى و عدم مـداخله برخى از مراجع در امور سیاسى, رضاخان پایه هاى حكومت دیكتاتـورى خـود را محكـم كرد و به حـریـم اسلام, روحانیت و حـوزه هاى علمیه یـورش برد و حتـى حریـم محدود درس و بحث حـوزه را محترم نشمرد.

با تـوجه به تجـربیات تلخ فـوق و با شناختـى كه امام از مقام و مـرتبه آیت الله بـروجـردى داشت و مـى دانست ایشـان از شـاگـردان برجسته آخـونـد خراسانى ـ رهبـر روحانـى مشروطه ـ است و نیز با عنایت به مـوضعگیـرى شجـاعانه اى كه ایشان در مقابل خلافكاریها و قانـون شكنیهاى رضاخان داشت, كـوشـش فـراوانـى كـرد تا ایشان را متقاعد سازد به قـم مهاجـرت نمـوده و مـرجعیت و رهبـرى دینـى و سیاسى مردم را پذیرا شوند. بدیـن منظور با ارسال نامه و سفر به شهرهاى مختلف, نظر مـوافق علماى شهرها را نسبت به مرجعیت ایشان جلب نمود.

پـس از سكـونت آیت الله بروجردى در قـم, بزودى ایشان مورد تـوجه علما و طلاب حـوزه و عمـوم مردم قـرار گـرفت و در مـدت كـوتاهـى مرجعیت تقلیـد اكثر مردم كشور و شیعیان خارج از كشـور را احراز نمود.

پـس از یك دوره فترت چند ساله در حـوزه ها, نظم و انضباط در امر تعلیـم و تربیت و شهریه طلاب به وجـود آمد و مدارس علمیه جـدیدى در شهرستانها تإسیس شد, تا بتواند به تعلیـم و تربیت طلاب بومى بپردازد و بدیـن وسیله تبلیغات مذهبى و امـور دینى ولایات اداره شد. براى نخستیـن بار روحانیون فاضل و دانشمند به خارج از كشور و از جمله اروپا اعزام شـدند, تا امـور تبلیغى و مذهبـى شیعیان خـارج از كشـور را هـدایت و اداره نمـایند.

امام همچنیـن طلاب فاضل و جـوان حوزه را تشویق به نویسندگى كرد. در آن اوقات سعى امام در ایـن بـود كه مسـایل حـوزه و جـامعه و جـریان سیاسـى كشـور به اطلاع آیت الله بـروجـردى بـرسـد. متقابلا آیت الله بروجردى احترام و اعتماد خاصـى بـراى امام قایل بـود و در موارد متعددى ایشان را به عنوان نماینده تام الاختیار خـود در اداره حـوزه و گفتگـوهـاى سیـاسـى مـى گمـاشت.

9/1/1340
مرجعیت امام
به دنبال ارتحال آیت الله العظمـى بـروجـردى, مرجعیت امام خمینـى فـراگیر شـد و مـورد استقبال مردم ایران قرار گرفت و بسیارى از علما, ایشان را به عنوان مرجع اعلم معرفى نمودند. ایـن در حالى بـود كه حضرت امام بشدت از مطرح شدن خویـش به عنوان مرجع تقلید پرهیز داشت; ایـن در حالـى بود كه فتاواى امام بـر تمام ابـواب كتاب عروه الـوثقـى پنج سال قبل از رحلت آیت الله بـروجردى پایان یافته بـود و در همیـن سالها حاشیه بـر كتـاب وسیله النجـاه به عنـوان رسـاله عملیه ایشـان نیز نگـارش یـافته بود.

ایشان حتى حاضر به چاپ رساله خود نبود و در برابر ایـن درخواست فرمـوده بـود: ((آنهایى كه به رساله مـن احتیاج دارند, خـودشان ببرند و چاپ كنند)).

شایـان ذكـر است شـاه پـس از درگذشت آیت الله بـروجـردى تلگـرام تسلیتـى به آیت الله حكیـم در نجف فرستاد, تا بدیـن وسیله نظرها را به خارج ایران معطوف دارد!

1/10/1340
بى اعتنایى به نخست وزیر
علـى امینـى, نخست وزیر رژیـم شاه كه براى دیداربا مراجع قـم به ایـن شهر آمده بود, مورد استقبال و احترام قرار گرفت, اما امام وى را تعظیـم و تكریـم نكـرد. ایشان با بیانات صـریح و قاطعانه امكان سوءاستفاده و بهره بردارى از ایـن ملاقات را سلب نمود. على امینى پـس از مراجعت به تهران, در گفتگـو با آیت الله كاشانى از ابهت و عظمت روحـى ایشـان تجلیل كـرد.

16/7/1341
مقـابله بـا غائله انجمنهاى ایـالتـى و ولایتى
به دنبال تصـویب طرح((لایحه انتخابات انجمنهاى ایالتى و ولایتى)) و اعلام آن در مطبـوعات مبنـى بـر حذف قیـد اسلام از شــــــرایط انتخاب كننـدگان و انتخـاب شـونـدگـان و اداى سـوگنـد به ((كتـاب آسمانـى)) به جاى قرآن كریـم, كه در جهت اسلام زدایى صـورت گرفت, امـام و جمعى از مـراجع و علمـاى قـم بـا تشكیل جلسه اى در منزل مرحـوم آیت الله شیخ مرتضـى حائرى به بحث و تبادل نظر پرداختنـد. پس از آن هر كدام از مراجع, تلگرامى به شاه مخابره كردند. متـن تلگراف امام لحن تندترى داشت.

در بخشـى از تلگـراف امـام چنیـن آمـده بـود: ((به طـورى كه در روزنـامه هـا منتشـر است, دولت در انجمنهاى ایـالتـى و ولایتــى, ((اسلام)) را در رإى دهنـدگان و منتخبین شـرط نكرده و ایـن امر مـوجب نگرانـى علماى اعلام و سایر طبقات مسلمیـن است. صلاح مملكت در حفظ احكـام دیـن مبیـن اسلام و آرامـش قلوب است.

مستـدعى است امر فـرماییـد مطالبـى را كه مخالف دیانت مقـدسه و مذهب رسمى كشـور است, از برنامه هاى دولتى و حزبى حذف نمایند)). اما شاه در پاسخ تلگـرام مـراجع, مـوضـوع را به نخست وزیر محـول كرد! شایان ذكـر است شاه پاسخ تلگـرام امام را چنـد روز پـس از پاسخ سایر مراجع ارسال كـرد. تشكیل جلسه فـوق و صـدور اعلامیه و مخابره تلگرام به شاه و سخنرانیهاى روشنگرانه امام رژیـم را با مشكلاتى مواجه ساخت.

امام خمینـى در جلسه یادشـده پیشنهاد كـرد متـن تلگرامهایـى كه علما و به هیإت حاكمه مخابـره مـى كننـد, چاپ شـود و در دستـرس عمـوم قـرار گیـرد, تا عامه مـردم از اقـدامات و نظر پیشـوایان اسلامـى در بـاره تصـویب لایحه فـوق مطلع شـونـد. امـام در ایــن پیشنهاد, مـاننـد همیشه, حضـور مـردم را در صحنه مبـارزه لازم و اجتناب ناپذیـر دانسته و به حاضـران در جلسه تإكیـد كـرد بـدون حضـور آگـاهـانه مـردم, مبـارزه به پیـش نمى رود.

20/8/1341
اعتراض به سكوت دولت
امام خمینى در اعتراض به سكـوت دولت درغائله انجمنهاى ایالتى و ولایتى و عدم تـوجه به مخالفتهاى مراجع و علما و مردم و در پاسخ به كسب تكلیف مردم در ایـن قضیه طـى سخنانى فرمـود: ((... خـوب است كسانى كه ایـن بیانات را مى نـویسند, به مقامات دولتـى اطلاع دهند كه بیـش از ایـن با احساسات مردم بازى نكننـد. علماى اسلام دست بردار نیستند. اگر آنها خیال مـى كننـد با امروز و فردا كردن مـى تـواننـد مـوضـوع را مسكـوت بگذارنـد, اشتبـاه است.

ابـدا ایـن طـور نیست. كار خیلـى مهم است. صحبت خطر بـراى اسلام است. علماى اسلام نمـى تـواننـد ساكت بماننـد ... قضیه منحصـر به علماى ایران نیست. علماى عراق, علماى مصـر, علماى یمـن و علماى سـایـر نقـاط اسلامـى هـم در ایـن مـوضـوع بـا ما هستنـد ...)).

9/9/1341
عقب نشینى رژیم
به دنبال اعتراضات گستـرده امام و سایـر مـراجع وعلما و قیام و خـروش ملت علیه لایحه ((انجمنهاى ایـالتـى و ولایتـى)) و افشــاى تـوطئه هاى رژیـم, اسـدالله علـم در یك مصـاحبه مطبـوعاتـى, لغو تصویبنامه را رسما اعلام داشت و روزنامه ها نیز در تیتر اول خـود نوشتند: ((در هیإت دولت تصویب شد كه تصـویبنامه مورخه 41/7/14 قابل اجرا نخواهد بود)). و بدیـن ترتیب غائله پـس از گذشت كمتر از دو ماه پایان یافت.

شایان ذكر است رژیـم قبل از ایـن با ارسال تلگرامهاى خصـوصى به مراجع لغو تصویبنامه را اعلام كرده بـود, لكـن امام پایان ماجرا را منـوط به اعلام رسمـى لغو تصـویبنامه و درج آن در روزنـامه ها دانسته و طى سخنانى فرموده بـود: ((.. هر چند مضمون تلگرافى كه براى علماى قـم فرستاده, قانع كننده مـى باشـد, ولـى تا در جراید رسمـى كشـور لغو تصـویبنـامه به طـور صـریح اعلام نگـردد, مـــا نمى توانیم به ایـن تلگراف ترتیب اثر دهیم, و هیإت حاكمه بداند كه اگر خبـر لغو تصـویبنامه را در جـرایـد اعلام نكنـد, ما ایـن تلگراف را كإن لـم یكـن فـرض كـرده, به مبارزه ادامه خـواهیـم داد)).

19/10/1341
مقابله با رفراندم فرمایشى
پـس از اعلام لغو تصـویبنامه انتخابات انجمنهاى ایالتى و ولایتـى, شاه به منظور تحكیـم سلطه آمریكا و كاهـش فشارهاى مـردمـى علیه رژیـم, بـرنامه رفـورمـى خـود تحت عنـوان ((اصـول ششگانه انقلاب سفیـد!)) را اعلام كـرد و به رفـرانـدم گذاشت.

لـوایح فـوق طرح امپریالیستى بـود كه كاخ سفید, اجراى آن را در كشـورهاى تـوسعه نیافته و از جمله ایران در نظر گرفته بـود و آن را مانع بزرگـى براى نفـوذ كمـونیسـم مـى دانست. آمریكا بر ایـن عقیـده بـود كه دهقانان و كارگـران, نیروى عظیمـى هستنـد كه با جنبشهاى خـود در فـرصتهاى مناسب مـى تـواننـد وضعى شبیه آنچه در چیـن, كوبا, ویتنام و ... اتفاق افتاد, به وجـود آورند و اجراى طرحهایى چون اصلاحات ارضى و سهیـم كردن كارگران در سود كارخانه, مـى تـوانـد مـانع وقـوع چنیـن رخـدادهـایـى شـود.

امام با درایت و هوشیارى خاص خـود و با وقوف بر آثار شـوم ایـن تـوطئه, با علمـا در بـاره لـوایح ششگـانه به گفتگـو پـرداخت و نقشه هاى پلید رژیـم را تشریح كرد اما با توجه به عدم اطلاع برخى از مقامات روحانـى از مسایل پشت پرده و بیگانه بـودن با مبارزه سیاسى گفتگوها بى نتیجه ماند.

جلسات فـوق ادامه یافت, تا اینكه مقرر شـد نماینـده شاه به قـم فـرا خـوانـده شـود و اهـداف و انگیزه هاى رژیـم از طـرح باصطلاح ((انقلاب سفیـد)) بـراى مـراجع و علما تشـریح شـود و ضمنا نظرات علماى قـم به شاه و دیگر سردمداران رژیـم منعكس شود. نماینده اى از طرف شاه با امام و مراجع به گفتگـو پرداخت كه نتیجه مطلـوبى به دنبـال نـداشت و نكات مبهم لـوایح پیشنهادى شاه روشـن نشـد.

حضرت امام پـس از آن, آیت الله روح الله كمالوند یكى از روحانیون داراى نفـوذ را براى مذاكره مستقیـم با شاه فرستاد. شاه به جاى پاسخگـویـى به ابهامات, به انتقاد شـدیـد از روحانیـون پرداخت.

پـس از ایـن ملاقـات, جلسه اى به ابتكار امام بـا حضـور مـراجع و علماى بـرجسته قـم, به منظور شنیـدن گزارش ملاقـات و اخذ تصمیـم نهایى تشكیل و نظرات مختلفـى ارایه شد. حضرت امام پـس از شنیدن دیدگاه سایر علما طـى سخنانى به تشریح خط مشـى مبارزه, در آغاز وضعیت حساس پیـش آمـده, پرداخت و فرمـود: ((آقایان تـوجه داشته باشنـد كه بـا وضعى كه پیـش آمـده, آینـده تاریك و مسـوولیت ما سنگیـن و دشـوار مـى باشد ... آن كه روبه روى ما قرار دارد و طرف خطاب و حساب ما مـى باشـد, شخص شاه است كه در مرز مرگ و زنـدگـى قرار گرفته[ است] ...

خطرى كه اكنون عمـوم مردم را تهدید مى كند, بزرگتر از آن است كه بتوان از آن چشـم پوشید ... ملت اسلام در معرض فنا و نیستى قرار خـواهد گرفت ... كارى كه از ما ساخته است, بیدار كردن و متـوجه ساختـن مردم است. آن وقت خـواهید دید كه داراى چه نیروى عظیمـى خـواهیـم بـود كه زوال ناپذیـر است و تـوپ و تـانك هـم حـریف آن نمى شـود)). پـس از بیانات فـوق مقرر شد مراجع و علما, هر یك با صـدور اعلامیه اى به مخالفت با ((رفراندم)) تحمیلـى شاه بپردازند و اقـدام به افشـاگـرى علیه رژیـم نمـایند.

اوایل بهمن 1341
اسلام در خطر كفر
به دنبـال حـوادث روز دوم و سـوم بهمـن 1341در تهران كه پیامـد پیام تحریـم رفرانـدم از سـوى امام و دیگر مراجع بـود و سركـوب تظاهـرات آرام مردم و مـوج عظیـم دستگیـرى روحانیـون و مـردم و محاصره منزل آیت الله بهبهانى و آیت الله خـوانسارى, امام اعلامیه تاریخـى خود را با آگاهى از وقایع خـونیـن تهران صادر كرد و با ایـن اقـدام شجاعانه, با تمام وجـود در مقابل رژیـم كه خـود را برنده حوادث مى دانست, ایستاد.

در ایـن اعلامیه كه با جمله: ((مسلمیـن آگاه بـاشنـد كه اسلام در خطر كفر است)) آغاز مـى شـد, امام ماهیت كفرآلـود رژیـم را افشا كردند و در بخشـى از آن نـوشتنـد: ((.. . با ما معامله بـردگان قرون وسطى مى كنند. به خداى متعال! مـن ایـن زندگى را نمى خواهم. انـى لا ارى المـوت الا سعاده و لا الحیـوه مع الظالمیـن الا برما. كاش مإموریـن بیایند و مرا بگیرند, تا تكلیف نداشته باشم! فقط جرم علماى اسلام و سایر مسلمیـن آن است كه دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملكت مـى نماینـد و با استعمار مخالفت دارنـد)).

3/11/1341
عدم استقبال از شاه
یك روز پیش از ورود شاه به قم, مراجع وعلماى برجسته قـم جلسه اى با حضـور حضرت امام تشكیل دادنـد, تا نسبت به اوضاع تصمیـم گیرى نماینـد. فـرمانـدار قـم كه به منظور تـرتیب ملاقات علما با شاه درخواست حضور در جلسه را نموده بـود, تإكید كرد در صورت پذیرش ایـن درخواست, رژیم به تمام خواسته هاى روحانیت پاسخ مثبت خواهد داد.

امام به منظور خنثـى نمـودن ترفند جدید رژیـم, قبل از اظهارنظر دیگران و احتمال جبهه بنـدى و تشتت آرا, سخنان مهم و صـریحـى را خطاب به فرماندار قـم ایراد فرمود. ایشان در بخشى از سخنان خود اظهار داشت: ((با یورش وحشیانه دیروز مإموریـن دولت به علما و مردم شـریف تهران و هتك مقام مقـدس روحانیت پایتخت و نیز رفتار غیر انسانى امروز مإمـوریـن دولت با اهالـى محترم قـم و جامعه روحانیت این شهر و تجاوز به حریـم ایـن حـوزه مقـدسه, دیگر جاى هیچ گونه تفاهم و حسـن مراوده با دستگاه حاكمه باقى نمانده است و هیچ راهـى جهت ملاقات با شاه وجـود نـدارد, مگر آنكه شاه براى جبران اهانت و تجاوزى كه به حریـم مقدس روحانیت شده, آقاى علـم را به عنـوان مجرم اصلى از مقام نخست وزیرى عزل نماید و به ایـن بگیر و ببندها و اعمال پلیـس پایان بخشـد, تا راه براى ملاقات و مذاكره با او هموار گردد)).

سخنان امام در دیـدار با شاه و شرایطـى كه از جانب ایشان بـراى ملاقات طرح شد, چنان صریح و شجاعانه بـود كه راه را بر هر بحث و اختلاف بست و اجازه نـداد موضعگیرى بعضـى از حضار در جلسه مـوجب تفـرقه گردد. از ایـن رو علماى دیگـر ضمـن تإییـد بیانات امام, نسبت به عواقب اعمال خشونتآمیز رژیـم اعلام خطر كردند. پس از آن فـرمـانـدار قـم بـا سـرافكنـدگـى جلسه را تـرك كـرد.

شاه در چهارم بهمـن 1341 در حالى وارد قم شد كه شهر به صورت یك پایگاه نظامى درآمده بـود و استقبالى از سـوى علما و مردم صورت نگرفت. وى با شدت عصبانیت وارد حرم مطهر شد و طـى سخنانـى ضمـن حمله شـدیـد به روحـانیت و بـازاریـان, حـركت علمـــاى اسلام را ((ارتجاع سیاه)) نامید!

7/12/1341
نوید دوباره پیروزى
در شـرایطـى كه رژیـم بـا تبلیغات همه جانبه از پیـروزى خـود در رفرانـدم باصطلاح انقلاب سفیـد خبر مـى داد, امام طـى بیاناتـى در مخالفت با رفراندم غیر قانـونى و انقلاب سفید فرمایشى, بار دیگر روح تـازه اى در پیكـر ملت مسلمـان دمیـد و روحـانیت و گـروههاى مختلف مـردم را به ادامه مقاومت در برابـر رژیـم فـرا خـوانـد.

ایشان در بخشـى از بیانات خـود با اطمینان به وعده نصرت الهى و پیروزى نهضت اسلامـى بر رژیـم طاغوتـى شاه فرمـود: ((شما آقایان محتـرم در هـر مقامـى كه هستیـد, بـا كمال متـانت و استقامت در مقابل كارهاى خلاف شـرع و قانـون ایـن دستگاه بایستیـد. از ایـن سرنیزه هاى زنگزده و پـوسیده نترسید. ایـن سرنیزه ها بزودى خواهد شكست. دستگاه حاكمه با سرنیزه نمى تـواند در مقابل خواست یك ملت بزرگ مقـاومت كنـد و دیـر یـا زود شكست خـواهـد خورد)).

29/12/1341
خود را آماده كشته شدن كنید
به دنبال تهدیدات شاه و تصمیـم به یورش به حوزه علمیه قـم, امام خمینى طى بیاناتـى, آمادگى خـود را براى فداكارى در راه اسلام و مبارزه بـا طـاغوت اعلام كـرد. ایشـان بـا ژرف نگـرى ویژه خـود و پیـش بینـى حـوادث آینـده, درس مبارزه و مقاومت را آمـوزش داد و مـردم مسلمان را براى استقامت در برابـر رویـدادهاى تلخ روزهاى آینده آماده است.

امام خمینـى بیانات خـود را در حضـور گروهـى از مردم و در مسجد اعظم با این آیه شریفه آغاز كرد: ان الذیـن قالوا ربنا الله ثم استقامـوا تتنزل علیهم الملائكه الا تخاقـوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التـى كنتـم تـوعدون[;فصلت, آیه ]30 یعنى آنها كه گفتند پروردگار ما خـدا است, سپـس استقامت ورزیـدنـد, ملائكه بـر آنها نازل مى شوند كه: مترسید و اندوهگیـن نباشید و به بهشتى كه وعده داده مى شـوید, شادمان باشید. آن گاه فرمودند: ((مربى ما آمریكا نیست. مربى ما انگلیـس نیست. مربى ما اسـرائیل نیست. مـربـى ما خدا است. پس براى چه بترسیم؟! براى چه اندوهگیـن باشیم؟! اینها كه آدم نیستنـد كه مـا از آنها بتـرسیـم! مـا را به چه تهدیــد مـى كننـد اینها؟! براى چه باید از تهدیـد اینها بترسیـم؟! مـن امسال 63 سالـم تمام است. پیغمبر اكرم 63 سالش بود كه وفات كرد (گریه حضار). حضرت علـى بـن ابـى طالب 63 سالـش بـود كه به شهادت رسید (گریه حضار).

براى چه باید از اینها بترسیم؟ ما پیرو پیغمبر اكرم هستیـم. ما پیرو حضرت امیر(س) هستیـم. ترس بـراى چه؟! خـود را آماده كنیـد براى كشته شـدن! خود را آماده كنید براى زنـدان رفتـن! خـود را آماده كنید براى سربازى رفتـن! خـود را آماده كنیـد براى كتك و اهانت! خـود را آماده كنید براى تحمل مصایبى كه در راه دفاع از اسلام و استقلال براى شما در پیـش است! كمربندها را محكـم ببندید براى حبـس, براى تبعیـد شـدن, براى سـربازى رفتـن, بـراى عمامه برداشتن, براى ...)).

اواخر اسفند/ 1341
تحریم عید نوروز
حضـرت امـام به منظور افشاى نقشه هاىخطـرناك شـاه در جلسه اى بـا حضـور علماى قـم, پیشنهاد كردنـد عید نـوروز سال 1342, از سـوى روحانیت قـم و شهرستانها و حـوزه هاى علمیه, اعلام عزا شود. ایـن پیشنهاد مورد مـوافقت سایر مراجع و علما قـرار گرفت و به دنبال آن علمـاى شهرستـانها در جـریـان امـر قـرار گـرفتند.

حضـرت امام در پیامـى خطـاب به علما فـرمـود: ((دستگـاه حـاكمه مى خـواهد با تمام كوشـش به هدم احكام ضروریه اسلام قیام[ كند] و به دنبـال آن مطـالبـى است كه اسلام را به خطـر مـى اندازد.

لذا اینجانب عید نوروز را به عنـوان عزا و تسلیت به امام عصر ـ عجل الله تعالـى فـرجه ـ جلـوس مـى كنـم و به مـردم اعلام خطــــر مى نمایم)).

همچنیـن در پیـام دیگـرى كه بـا عنـوان ((روحـانیت امسـال عیـد ندارد)) منتشـر گردیـد, هشـدار دادنـد: ((دستگاه جابـره در نظر دارد ...

دخترهاى هیجـده ساله را به نظام اجبارى ببـرد و به سربازخانه ها بكشـد; یعنـى با زور و سرنیزه دخترهاى جـوان عفیف مسلمان را به مـراكز فحشا ببرد ... مـن این عیـد را بـراى جامعه مسلمیـن عزا اعلام مى كنم ... و اگر زنده مانـم, تكلیف بعدى خود را به خـواست خداوند ادا خواهم كرد)).

اعلامیه هاى شـدیـداللحـن امام, شاه و رژیـم را به وحشت و انفعال انـداخت; به طـورى كه شاه در صـدد تكذیب مـواردى بـرآمـد كه در اعلامیه امام به آنها اشاره شـده بـود و در نطق دوازده فروردیـن 1342 در مشهد, ضمـن تكذیب سربازى بردن دختران, ایـن مـوضـوع را جعلى دانست!

2/1/1342.ش ـ 25 شوال 1382.ق
تهدید اخلال گران
به مناسبت شهادت امام صادق(ع) مراسـم عزادارى با حضـور گروهى از مردم در منزل امام برپا شد. یكـى از روحانیـون ضمـن بیان فضایل امام صادق(ع) و مبارزه اساسى آن حضرت با دستگاه امـوى و عباسـى به طرح مسایل روز پرداخت. عوامل ساواك به قصد ایجاد ناآرامـى و اغتشاش در مجلـس, صلـوات نابجا و پى در پى مى فرستادند. در ایـن حال حضرت امام به محض اطلاع و مشاهده اوضاع, آیت الله خلخالـى را مإمـور ساختند با صداى بلند, اخلالگران را تهدید كند كه: ((... اگر یك بار دیگر حركت سـوء و ناشایسته اى كه موجب اخلال در نظم و آرامـش در مجلـس باشـد, از خـود نشان دهند و خـواسته باشنـد از رسیدن سخنان آقایان خطبا به گوش مردم جلوگیرى نمایند, فـورا به طرف صحـن مطهر حـركت مـى كنـم و در كنار مرقـد مطهر حضـرت فاطمه معصـومه(س) سخنانى را كه لازم است به گوش مردم برسد, شخصا ایراد خـواهـم كرد)). ایـن تهدید موثر واقع شد و مراسـم بدون هر گونه تشنجى پایان یافت.

2/1/1342.ش ـ 25 شوال 1382.ق
محكـوم سـاختـن هجـوم رژیـم به مدرسه فیضیه

مراسـم سوگوارى سالروز شهادت امام صادق(ع) در مدرسه فیضیه كه از سـوى آیت الله گلپایگانـى برگزار شده بـود, مـورد هجـوم وحشیانه مزدوران رژیـم قرار گرفت كه در اثر حمله آنها, دهها نفر شهید و مجروح شدند.

امام خمینى پـس از اطلاع از حادثه فیضیه به میان مردم وحشترده اى كه در بیرونى خانه اجتماع كرده بـودند, آمدند. عده اى قصد بستـن در خانه امام را داشتند كه ایشان از ایـن اقدام ناراحت شـدند و در مقابل تلاش كسانـى كه به بستـن در اصـرار داشتند, فرمـودنـد: ((مـن باید به فیضیه بروم و ببینـم به طلبه هایـم چه مـى گذرد.)) امـام بـا خـواهـش حـاضـران, از ایـن كـار منصـرف شـدند.

در وضعى كه بسیارى از افراد و روحانیون, پس از حمله عمال رژیـم به مدرسه فیضیه, روحانیت را شكست خـورده و كار نهضت را تمام شـده مـى دانستنـد و در حالـى كه در آن مـوقعیت خطرات بسیارى امام را تهدیـد مـى كـرد, ایشان بـا استقامت و روحیه عالـى طـى سخنانـى, پیـروزى نهضت و شكست رژیـم را به همگـان نـویـد دادند.

ایشان در بخشـى از بیانات خـود فرمـودند: ((... ناراحت و نگران نشـوید! مضطـرب نگردید! تـرس و هراس را از خـود دور كنیـد! شما پیـرو پیشـوایانـى هستیـد كه در بـرابـر مصایب و فجـایع صبـر و استقامت كردنـد. كه آنچه ما امروز مـى بینیـم, نسبت به آن, چیزى نیست. پیشـوایان بزرگـوار مـا, حـوادثـى چـون روز عاشـورا و شب یازدهـم محرم را پشت سر گذاشته انـد و در راه دیـن خـدا یك چنان مصایبـى را تحمل كرده اند. شما امروز چه مـى گـویید؟! ... دستگاه حاكمه با ارتكاب ایـن جنایت, خود را رسوا و مفتضح ساخت و ماهیت چنگیزى خود را بخوبى نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به ایـن فاجعه, شكست و نابودى خود را حتمى ساخت. ما پیروز شدیـم. ما از خدا مى خواستیـم كه ایـن دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا كند ...))

9/1/1342
شاه دوستى یعنى غارتگرى
امـام خمینـى در پـاسخ به تلگـرام علمـا و روحـانیـون تهران در محكـومیت حمله به فیضیه, حمله كمانـدوهـا و مـإمـوران دولت به مـركز روحانیت را, مشابه حمله مغول دانستنـد; با ایـن تفاوت كه حمله مغول به یك مملكت اجنبى بـود, ولى یورش مإمـوران شاه, به ملتـى مسلمان و روحـانیـون و طلاب بـى پناه; آن هـم در روز شهادت امام صادق(ع)! ایشان در ایـن اعلامیه كـوبنده, ((شاه دوستـى)) را به معناى غارتگرى, هتك اسلام, ضـربه زدن به پیكـر قـرآن و اسلام, تجـاوز به احكام اسلام و تبـدیل احكـام قـرآن كـریـم و كـوبیـدن روحانیت و اضمحلال آثار رسالت برشمردنـد و به نام ملت, نخست وزیر ـ اسـدالله علـم ـ را مـورد استیضـاح قـرار دادند.

امام در اعلامیه خـود ضمـن حـرام دانستـن ((تقیه)) در ایـن وضع, تإكید كردند: ((حضرات آقایان تـوجه دارنـد اصـول اسلام در معرض است. قـرآن و مذهب در مخاطـره است. با ایـن احتمال, تقیه حـرام است و اظهار حقـایق واجب و لـو بلغ ما بلغ)). در پـایان اعلامیه آمده بود: ((مـن اكنون قلب خود را براى سرنیزه هاى مإمورین شما حاضـر كـردم ... مـن به خـواست خدا, احكام خـدا را در هر مـوقع مناسبـى بیان خـواهـم كرد و تا قلـم در دست دارم, كارهاى مخالف مصالح مملكت را برملا مى كنم)).

23/1/1342
مخالفت با مهاجرت به نجف
امام خمینـى در پـاسخ به تلگـرام آیت الله حكیـم كه از ایشـان و علماى قـم دعوت به مهاجرت دسته جمعى به نجف كرده بـود, در حضـور علماى قـم اعلام داشتنـد: مهاجرت از ایران جز خالـى كردن میـدان براى رژیـم و بى رهبر و سرگردان ساختـن مردم, چیزى در بر نخواهد داشت. ایشان همچنیـن طى تلگرامى به آیت الله حكیم فرمودند: ((ما عجالتا در ایـن آتـش سـوزان به سر برده و با خطرهاى جانـى صبـر نموده, از حقوق اسلام و مسلمیـن و از حریـم قرآن و استقلال مملكت اسلام دفاع مـى كنیـم, و تـا سـرحـد امكان مـراكز روحانیت را حفظ نمـوده, امـر به آرامـش و سكـوت مـى نمـاییم)).

13/3/1342.ش ـ دهم محرم 1383.ق
نطق تاریخى عصر عاشورا
امام خمینى در عصرعاشـوراى حسینـى, در میان جمع زیادى از طلاب و روحانیـون و مردم قـم در مـدرسه فیضیه, شاه و اسـرائیل را اساس گرفتاریهاى مردم ایران اعلام كردند و در نطق كوبنده خـود, حكومت پهلـوى را با دودمان بنـى امیه و یزید مقایسه نمـودند و نسبت به همسـویـى رژیـم با اسـرائیل و عمال صهیـونیسـم در ایران به شاه هشـدار داده و تهدیـد كـردنـد در صـورت ادامه مخالفتهاى شاه با اسلام و ملت, او را از مملكت بیـرون خـواهنـد كرد.

ایشان در بخشى از بیانات خود فرمـودند: ((اسرائیل نمى خـواهد در این مملكت دانشمند باشد. اسرائیل نمى خـواهد در ایـن مملكت قرآن باشـد. اسـرائیل نمـى خـواهـد در ایـن مملكت علماى دیـن باشنـد. اسرائیل نمـى خـواهد در ایـن مملكت احكام اسلام باشد. اسرائیل به دست عمال خـود مدرسه فیضیه را كوبید. ما را مـى كـوبند. شما ملت را مى كوبند. مى خواهد اقتصاد شما را قبضه كند. مى خـواهد زراعت و تجـارت شمـا را از بیـن ببـرد ...)).

بخـش عمده اى از سخنان امام به بیان نتایج زیانبار سلطنت دودمان پهلـوى و افشـاى روابط پنهانـى شـاه و اسـرائیل اختصــاص داشت. ایشان در ایـن سخنـرانـى بـا صـداى بلنـد خطاب به شاه فـرمـود:

((آقا! من به شما نصیحت مى كنـم. اى آقاى شاه! اى جناب شاه! مـن به تـو نصیحت مـى كنـم! دست بـردار از ایـن كارها! آقـا! اغفـال مى كنند تو را. مـن میل ندارم كه یك روز اگر بخـواهند تـو بروى, همه شكر كنند ... اگر دیكته مى دهند دستت و مى گـویند بخـوان, در اطرافش فكر كـن ... نصیحت مرا بشنو ... ربط بیـن شاه و اسرائیل چیست كه سازمان امنیت مى گـوید: از اسرائیل حرف نزنید؟! ... مگر شاه اسرائیلى است؟!)).

15/3/1342
بازداشت امام خمینى
با توجه به رهبرى نهضت اسلامـى تـوسط امام و اقـدامات روشنگرانه ایشان و مخالفتهاى مردمى علیه رژیـم, امام خمینى تـوسط مزدوران شاه دستگیر و بازداشت شـد. مإمـوران اعزامـى رژیـم, ابتـدا با هجـوم به منزل امام, به ضرب و شتـم افراد منزل پـرداختنـد و در حالـى كه ایشان مشغول نماز شب بـود, دستگیر شـده و سـراسیمه به تهران بـرده شـدنـد و در بازداشتگاه بـاشگـاه افسـران زنـدانـى گردیدند و غروب آن روز به زندان قصر منتقل شـدنـد و به مـدت 19 روز در آنجا محبوس بـودند. پـس از آن به پادگان عشرتآباد منتقل شـدنـد و پـس از طـى یك شبانه روز در سلـول انفـرادى, در اتاقـى زنـدانـى گـردیـدنـد.

از خـرداد خـونیـن تـا بهمـن سپیـد
15/3/1342
خروش مردم در 15 خرداد
به دنبال انتشار خبـر دستگیـرى امام, در تمام كشـور, مـردم بـا بستـن مغازه هـا و تعطیلـى دروس دانشگـاهها, اقـدام به تظاهـرات عظیمـى بـراى حمـایت از رهبـر خـود نمـودنـــد.

رژیـم پهلـوى بـراى سـركـوب كـردن قیام مردم, تظاهرات مـردم را به خاك و خـون كشید و گروهـى از مردم بـى دفاع را مجروح كرده یا به شهادت رساند.

پانزده خـرداد 42 سـرآغاز انقلاب اسلامـى مـردم ایـران به رهبـرى امام خمینى بـود و رژیـم با اعلام حكـومت نظامـى در تهران و قـم خـواست بـا حـركت مـردم مقـابله نمـایـد.

30/3/1342
مهاجرت علما به تهران
بیـش از چهل و پنج نفـر از بزرگـان و علمـاى حـوزه هـــاى مختلف ایـران, به منظور تلاش بـراى آزادى امام خمینـى در تهران اجتماع كردند.

آیت الله روح الله كمالـونـد, از طرف علماى مهاجر, نزد شاه رفت و شـاه به نـاچـار در مـورد جـان امـام, به ایشـان اطمینـان داد.

همچنیـن آیت الـله سیـد احمـد خـوانســارى, بـا اصـرار نمـاینده مهاجران (حاجآقا روح الله كمالوند) باامام خمینى در زندان ملاقات كرد.

در دوم مـرداد همیـن سـال اعلامیهء مشتـرك علمـاى مهاجـر بــــا سـى و شـش امضا مرجعیت امام خمینى را تإیید كردند. صدور چنیـن اعلامیه اى, رژیـم را بیش از پیـش در تنگنا و فشار قرار داد; چرا كه بـر اساس قانـون اسـاسـى, مـراجع تقلیـد از مصـونیت قضـایـى بـرخـوردار بـودنـد. به دنبال اعمـال فشار علما و مراجع داخل و خارج كشـور, امام خمینـى پـس از مـدتـى از زنـدان عشـرتآباد به خـانه اى در داوودیه تهران منتقل شـــد.

11/5/1342
انتقال به داوودیه
امام خمینـى از بـازداشتگـاه به منزلـى تحت محـاصـرهء نیـروهاى امنیتـى در منطقهء داوودیهء تهران منتقل شــــد.

جمع زیـادى از مـردم تهران به محض اطلاع از انتقـال رهبـر خــود به سمت داوودیه سـرازیـر شـدنـد. سـاعاتـى از ازدحــــام جمعیت نگذشت كه رژیـم ناگزیر از پراكندن جمعیت و محاصرهء علنـى منزل, توسط نیروهاى نظامى گردید.

عصـر آن روز, روزنـامه هاى رژیـم خبـرى جعلـى مبنـى بـر تفـاهـم مراجع تقلیـد با مقامات دولتـى را منتشر ساختنـد, و از آنجا كه اطلاع و تكذیب خبر فـوق براى امام خمینى ممكـن نبـود, علماى وقت بـا انتشـار بیانیه هـایـى هـر گـونه تفـاهـم را تكذیب كـردنـد.

18/1/1343
آزادى از زندان
امام خمینـى پـس از گذشت حـدود ده ماه, از زنـدان و حصر آزاد و به قم بازگشت.

مـردم به محض اطلاع, به شـادمـانـى پـرداختنـد و به همیــن منـاسبت جشنهاى بـاشكـوهـى در مـدرسهء فیضیه و شهر به مـــــدت چند روز برپا شد.

امـام خمینـى پـس از سه روز, در نطق انقلابـى خـود مهر بطلانـــى بر همهء تصورات و تبلیغات رژیـم زد و فرمود: ((امروز جشـن معنا نـدارد. تا ملت عمر دارد, غمگیـن در مصیبت پانزده خرداد است)). ایشـان همچنیـن در پـاسخ به گزارش كذب روزنـامه هـاى مبنــــــى بر تفاهـم با رژیـم فرمـود: ((در سرمقاله نـوشته بـودنـد كه با روحانیت تفاهـم شـده و روحانیت با انقلاب سفید شاه و ملت مـوافق هستند. كدام انقلاب؟ كـدام ملت؟ ... خمینـى را اگـر دار بزننـد, تفـاهـم نخـواهـد كـرد. بـا سـرنیزه نمـى شـود, اصلاحـات كـرد)).

26/1/1343
اختلاف, توطئه دشمن
یكـى از تـوطئه ها و ترفنـدهاى رژیـم و ساواك پـس از آزادى امام خمینى از زندان, تحلیل بردن نیروهاى مبارز در حوزهء علمیهء قـم از طـریق ایجـاد اختلاف بیـن علمـا و مـراجع بــود.

امام خمینـى بـا بینـش عمیق خـود و آگـاهـى از ایـن تـوطئه نطق تاریخـى خـود در مسجد اعظم قـم فرمـود: ((اگر كسى به مـن اهانت كـرد, سیلـى به صـورت مـن زد, سیلى به صورت اولاد مـن زد, والله تعالى راضى نیستـم در مقابل او كسـى پا شـود و دفاع كند! راضـى نیستـم. مـن مـى دانـم كه بعضـى از افراد یا به جهالت یا به عمد مـى خـواهند تفرقه ها بین ایـن مجتمع بیندازنـد ... مـن كه اینجا نشسته ام, دست تمـام مـراجع را مـى بـوسـم. تمـام مـراجع اینجـا, نجف, سـایـر بلاد, مشهد, تهران هـر جـا هستنـد, دست همهء علمـاى اسلام را مـى بـوسـم. مقصـد بزرگتر از اینها است. مـن دست برادرى دراز مى كنـم به تمام ملتهاى اسلام, به تمام مسلمیـن دنیا در شرق و غرب عالم)).

25/2/1343
دانشگاه اسلامى شاه!
رژیـم شاه به منظور دولتـى كردن روحانیـون و منزوى نمـودن آنها و ویـران سـاختـن حـوزه هـاى علمیه, اقـدام به تـإسیـس ((بنیاد دانشگاه اسلامى)) نمود.

امـام بـا دریـافت ایـن حقیقت كه انگیزهء رژیـم پیشبـرد تـوطئه اسلام زدایـى مـى باشد, پـس از آزادى از زندان در ایـن باره هشدار دادند: ((... ایـن دانشگاه اسلامى كه مـى خـواهند درست كننـد, نه اینكه خیال كنید با اسلام آشتـى كرده اند, بلكه قضیهء قرآنـى است كه در مقابل امیـرالمـوءمنیـن ـسلام الله علیه ـ سرنیزه كـردند. معاویه با حـربهء قـرآن, امیرالمـوءمنیـن را شكست داد ... مگـر مـى شـود بـا دانشگـاه اسلامـى, اسلام را شكست داد؟ مگـر مــــــا مـى گذاریـم شما دانشگـاه اسلامـى درست كنیـد؟ مـا آن كسـى را كه در ایـن دانشگاه وارد شـود; تفسیق مـى كنیـم و میان ملت از بیـن خـواهـد رفت. مگـر مـى تـواننـد اسلام و مسلمیـن و علماى اسلام را تحت نظر وزارت فـرهنگـى كه در امـر دیـانت و اسلام دخـــــــالت مى كند ...)).

4/8/1343
مخالفت با قانون كاپیتولاسیون
به دنبـال تصـویب لایحهء ذلت بـار ((كـاپیتـولاسیـون)) (مصـونیت بخشـى به مستشـاران آمـریكـایـى) در مجلـس شـوراى ملـى در تاریخ 21 مهر 1343 كه بـراى مصـونیت مستشاران و دیگـر تبعهء آمریكا در ایران بـود, امام در نطق مهم و تاریخى خود, اقدام به افشاى لایحهء كاپیتولاسیون نمود.

امام در سخنان پـرشـور خـود, حمله را مستـقیما متـوجه آمـریكـا كرد و ایالات متحده را با شدیدترین لحـن به باد انتقاد و اعتراض گرفت.

در بخشـى از بیانـات فـوق كه بـا آیهء شـریفهء ((انا لله و انا الیه راجعون)) آغاز مى شـود, و همراه با تإثر و گریه شدید حضار است, آمده است: ((مـن تإثرات قلبـى خـودم را نمى تـوانـم اظهار كنـم. قلب مـن در فشار است. ایـن چند روزى كه مسایل اخیر ایران را شنیده ام, خـوابم كـم شـده است. ناراحت هستـم. قلبـم در فشار است. بـا تإثـرات قلبـى روزشمارى مـى كنـم كه چه وقت مـرگ پیـش بیاید. ایران دیگر عید ندارد. عیـد ایران را عزا كرده انـد. عزا كردند و چراغانـى كردند. عزا كردند و دسته جمعى رقصیدنـد. ما را فروختند. استقلال ما را فروختند ... قانـونى در مجلـس بردند; در آن قانون اولاش ما را ملحق كردند به پیمان ویـن, و ثانـیا الحاق كـردنـد به پیمان ویـن. مستشاران نظامـى, تمام مستشاران نظامـى آمریكا با خانـواده هایشان, با كارمندهاى فنـى شان, با كارمنـدان اداریشان, با خدمه شان, با هر كـس كه بستگى به آنها دارد, اینها از هـر جنایتـى كه در ایران بكنند, مصـون هستنـد. اگـر یك خادم آمریكایى, اگـر یك آشپز آمریكایـى, مـرجع تقلیـد شما را در وسط بازار ترور كند, زیر پا منكـوب كند, پلیـس ایران حق ندارد جلوى او را بگیرد. دادگاههاى ایران حق ندارند محاكمه كنند, بازپرسـى كنند, باید برود آمریكا آنجا در آمریكا اربابها تكلیف را معیـن كنند!)).

13/8/1343
تبعید به تركیه
بار دیگـر كمانـدوهاى مسلح اعزامـى از تهران, منزل امام در قـم را محاصـره كـردنـد و در سحـرگاه ایـن روز ـ در حالـى كه ایشان مشغول نیایـش بـودند ـ بازداشت شدند و به همراه نیروهاى امنیتى مستقیما به فـرودگاه مهرآباد تهران اعزام گـردیـدنـد و بـا یك فـرونـد هـواپیماى نظامـى كه از قبل آماده شـده بـود, تحت الحفظ مـإمـوران امنیتـى و نظامـى به تـركیه تبعیـد شـدند.

عصـر آن روز سـاواك خبـر تبعیـد امـام را به اتهام اقـدام علیه امنیت كشـور! در روزنامه ها منتشـر سـاخت. علـى رغم فضـاى خفقان, مـوجـى از اعتـراضها به صـورت تظاهرات در بازار تهران, تعطیلـى طـولانـى مـدت دروس حـوزه هـا و ارسـال طـومـارهـا و نـامه هـا به سـازمـانهاى بیـن المللـى و مـراجع تقلیـد جلـوه گـر شـد.

آیت الله مصطفـى خمینـى نیز در روز تبعیـد امـام بـــــازداشت و زندانى شد و پـس از چندى در سیزده دیماه 1343 به تركیه نزد پدر تبعید گردید.

دوران تبعیـد امـام در تـركیه بسیـار سخت و شكننـده بـــــود و حضرت امام حتـى از پـوشیدن لباس روحانیت ممنـوع شـده بـود. اما هیچ یك از فشـارهـاى روحـى و جسمـى نتـوانست آن حضـرت را وادار به سازش كند.

1343ش
تإلیف كتاب ((تحریرالوسیله))
امام خمینـى در مـدت اقامت و تبعیـد در تـركیه اقـدام به نگارش كتاب ((تحـریرالـوسیله)) نمـود و با طـرح مسایل شـرعى سیاسـى و اجتمـاعى اسلامـى در كنار احكـام عبـادى همچـون امـر به معروف و نهى از منكـر, نماز جمعه, دفاع, قضا و تبییـن احكام مـورد نیاز روز, گامهاى مـوءثر و ارزنده اى در جهت خنثـى سازى شعار استعمارى ((تفكیك دین از سیاست)) بـرداشت و با ایـن امر, رساله هاى عملیه را از ركـود و مسـایل فـردى خـارج ســاخت.

13/7/1344
انتقال به تبعیدگاه دوم
امام خمینـى پـس از یازده ماه اقامت اجبارى در تـركیه به همراه فـرزنـد بزرگـوارشان حاج سیـد مصطفـى خمینـى به عراق عزیمت كرد. ورود امـام به عراق, واكنشهاى متفـاوتـى را به دنبــــال داشت. ایشان پـس از زیارت مشاهـد مشـرفه كاظمیـن, سـامـرا و كـربلا در تـاریخ 23 مهر 44 بـا استقبـال كـم نظیـر وارد نجف اشـرف شـــد. دیـدار امام با برخـى از مراجع و علما, در نخستیـن روزهاى ورود به نجف, بـازتـابهایـى به دنبـال داشت و شـوكت و عظمت امـام را بیش از پیش نمایان ساخت.

امـام خمینـى پـس از چهل روز اقـامت در عراق, دروس خـــــود را در حـوزهء علمیه نجف با بیـان سخنـان مبسـوطـى در بـارهء وظایف سـران ممالك اسلامـى و مسـوءولیت علما در مبارزه بـا استعمـار و صهیـونیزم آغاز كـرد. ایشان در حـوزهء عملیه نجف به مـدت سیزده سـال در مـسجـد شیـخ انـصــارى مـعـارف اهـل بیـت و فـقه را در عالى تریـن سطوح تدریـس نمود. مبانى متقـن ایشان در فقه اصـول و تسلط ایشان بـر رشته هاى گوناگـون معارف اسلامـى در حـدى بـود كه پـس از مـدت كمـى, علـى رغم كـارشكنیهاى مـرتجعان, حـوزهء درسـى ایشـان به عنـوان یكـى از بـرجسته تـریـن حـوزه هاى درسـى نجف از لحاظ كیفیت و كمیت شاگردان شد.

امام خمینـى از بـدو ورود به نجف بـا ارسال نامه و پیكهایـى به ایـران و ایـراد سخنـرانیها, ارتباط خـویـش را با مبـارزان حفظ نمـوده و هدایت و رهبرى نهضت را از خارج كشـور بر عهده داشتند.

17/3/1346
تحریم معامله با اسرائیل
به دنبـال حملهء گستـرده و همه جـانبهء رژیـم اشغالگـر قـدس به كشـورهاى عربـى و جنگ شـش روزهء اعراب و اسـرائیل, امام خمینـى با صـدور بیانیه اى پرشـور و آتشیـن, بار دیگر ملل اسلامـى را به یگانگى و اتحاد فرا خواند و با تـوجه به رابطهء تنگاتنگ سیاسى, نظامى و اقتصادى رژیـم ایران با صهیونیستهاى اشغالگر و تإمیـن نفت مورد نیاز اسرائیل از سـوى ایران, وجـود هر گـونه رابطه با اسرائیل و فروش نفت به آن را تحـریـم كرد و ایـن عمل را مخالفت بـا اسلام اعلام نمـود. در بخشـى از اعلامیهء ایشـان آمـــده است:

((... ایـن مادهء فسـاد كه در قلب ممـالك اسلامـى با پشتیبـانـى دول استعمـارى بزرگ, جـایگزیـن شـده است و ریشه هـاى فســـــادش هـر روز ممالك اسلامـى را تهدید مـى كنـد, بایـد با همكارى ممالك اسلامـى و ملل بزرگ اسلام, ریشه كـن شـود. ... كمك به اســرائیل و عمال آن, چه رابطهء تجـارى و چه رابطهء سیاسـى, حـرام و مخالفت با اسلام است ...)).

در آن زمـان رادیـو عراق بـا قطع بـرنـامه هـاى عادى خـود متــن اعلامیه امام را به زبان عربـى و فارسى پخـش كرد, كه نشانه اى از اهمیت موضـوع و تإثیر كلام امام در بیـن سران عرب و نقـش ایشان در به حـركت در آوردن ملل جهان بـود.

22/8/1346
یورش به منزل امام
مإمـوران ساواك و شهربانـى همـراه بـا نماینـدهء دادسـراى قـم ضمـن یورش به منزل امام در قم, كلیهء كتابهاى امام را همراه با اوراق و اسناد تاریخـى فـراوان, ضبط و به ساواك انتقال دادنـد. مإمـوران رژیـم همچنیـن به كتابخانهء نوبنیاد امام در قـم, به نام ((ولـى عصر)) دستبـرد زدنـد و هزاران جلـد كتاب در زمینه هاى گوناگـون علمـى, سیاسـى, اقتصادى و اخلاقـى را به یغما بـردنـد. رژیـم همچنیـن مسـوءولان پـرداخت شهریهء امام را به سـاواك فـرا خـوانـد و بـا تهدیـد و ارعاب از آنان التزام گـرفت از پـرداخت شهریهء امام خـوددارى نماینـد. در همیـن راستا تعدادى از یاران امام دستگیر و تبعید شدند.

در تابستان ایـن سال رژیـم با حمله به مـدرسهء فیضیه كه كانـون عنـاصـر انقلاب و مـركز پخـش اعلامیه هـاى امـام بـود, در صــــدد جلـوگیـرى از نصب عكسهاى مختلف امـام, نـوشتـن شعارهــــــــاى انقلابـى بـر در و دیـوار و پخـش اعلامیه هـا شـد.

كلیهء اقـدامـات فـوق تـوسط رژیـم, در واكنـش به حـركت سیـاسـى امـام در نجف و استمـرار نهضت در ایـران صـورت گـــرفت.

30/5/1348
محكومیت آتش سوزى مسجدالاقصى
مســجـدالاقصـى یــكـى از مــقـدستـریـن مــكـانهــاى اسلامــى و نخستیـن قبلهء مسلمـانـان, تـوسط اشغالگـران فلسطیـن به آتـــش كشیده شد و خسارتهاى زیادى بر آن وارد شـد. در نتیجه مـوجـى از خشـم و انزجـار مسلمـانان را نسبت به اشغالگـران قـدس به وجـود آورد.

شاه كه تحت فشـار افكار عمـومـى قـرار داشت, بـا پیشنهاد قبـول هزینهء تعمیر مسجـد, به كمك اسرائیل شتافت, تا از استمرار خشـم مسلمانان كاسته شود.

امام خمینـى با انتشار پیامـى, فریبكارى شاه را افشا كرده و در مقابل پیشنهاد كرد: ((تا زمانـى كه فلسطیـن اشغال شده[ و] آزاد نشـده است, مسلمانان مسجـدالاقصـى را نبایـد تجـدیـد بنا كننـد. بگذارنـد جنایت صهیـونیسـم همـواره در بـرابـر چشمان مسلمـانان مجسـم بـاشـد و مـایهء حـركتـى بـراى آزادى فلسطیـن گـــردد)).

1/11/1348
آغاز درس ((ولایت فقیه))
امـام خمینـى پـس از چهار سـال حضـور در نجف اشــــــــرف و در ادامهء بحث فقهى خـود در مـوضـوع ((بیع)) به مـوضـوع ولایت فقیه رسیـد كه سـرآغازى دوباره بـراى مباحث حكـومت اسلامـى و مبـارزه علیه رژیـم شـاه و تشكیل حكـومت اسلامـى بـــود.

ایشـان به منـاسبت آغــاز درس ولایـت فقــیه, ضمـن سخنـانــى به بـررسـى مصـایب و مشكلات مـسلمـانـان, خصـوصـا حـوزه هــاى علمیه پـرداختنـد و تـوطئه و انحراف فكرى جـدایـى دیـن و سیاست و عدم دخـالت روحـانیـون در سیـاست را متذكـر شـدنـد.

پـس از گــذشــت یك هفته از شــروع درس ولایــت فقــیه, عــده اى از افـراد حـوزهء علمیه نجف اشـرف به مخـالفت با مبـاحث ایشـان پـرداختند, كه ایشان در جـواب فرمـود: ((خـدا مـى دانـد كه ایـن صحبتها از مسایل واجب تر است. ایـن صحبتها شما را زنده مـى كنـد. ایـن وضع نكبت بـار شمـا را تغییـر مـى دهـــد)).

21/3/1349
تجلیل از آیت الله سعیدى
آیت الله سعیـدى یكـى از مبـارزان و انقلابیـون به دلیل مخــالفت با ورود هیإتى از بزرگتریـن سرمایه داران آمریكایى به سرپرستـى راكفلـر, دستگیـر شـد و پـس از تحمل شكنجه هـاى وحشیانهء سـاواك در زنـدان قزل قلعه به شهادت رسیــد.

امام خمینى با انتشار پیامـى ضمـن تجلیل از مبارزهء وى, تإكید كـرد: ((این تنها مـرحـوم سعیـدى نیست كه با ایـن وضع اسف انگیز در گـوشهء زنـدان از پـاى درمـىآیـد)).

ایشـان در بخـش دیگـرى از پیام خـود آورده انـد: ((كارشناسـان و سـرمایه داران بزرگ آمـریكـا به اسـم عظیـم تـریـن سـرمـایه گذارى خارجى براى اسارت ایـن ملت مظلوم به ایران هجـوم نمودند ... هر قـراردادى كه با سـرمایه داران آمـریكا و دیگـر مستعمـریـن بسته شـود, مخـالف خـواست ملت و مخـالف احكــام اسلام است)).

1/4/1350
محكـومیت جشنهاى دو هزار و پـانصـد ســاله
به دنبـال اعلام بـرگزارى جشنهاى دو هزار و پـانصـد ســــــالهء شاهنشـاهـى بـا هزینه هاى گزاف, امـام خمینـى طـى بیاناتـى ضمـن اعتـراض به بـرگزارى چنیـن جشنــهایـى و سكـوت محـافــل دینــى فرمود: ((جشـن را بـراى او[ امیرالمـوءمنیـن(ع]( بایـد گرفت كه براى اینكه یك خلخالـى از پاى یك نفر معاهـد در مـىآیـد, آرزوى مرگ مـى كند; نه كسـى كه اگر یك دفعه یك شعارى برخلاف هـواى نفـس او داده بشـود, بفرستد بریزند در دانشگاه. ... چرا؟ براى اینكه شعار دادند كه ما جشـن دو هزار و پانصد ساله را نمى خواهیـم. ما گرسنه هستیـم. گـرسنگـى مسلمانها را رفع كنیـد. جشـن نگیـریـد. روى مرده ها جشن نگیرید)).

ایشان در پیام دیگـرى فـرمـود: ((ایـن جشنها و عیاشیها مـربـوط به ملت شریف و مسلمان ایران نیست و دایـركننـده و شـركت كننـدهء ایـن جشنها خـائن به اسلام و ملت ایـران مـى بـاشـد)).

1/8/1356
شهادت حاج آقا مصطفى
آیت الله حـاجآقـا مصطفـى خمینـى یكـى از نزدیكتـریـــــــــن و صـدیق تـریـن یاران و خـدمتگزاران ایشان به طـرز مشكـوكـى تـوسط عمال رّژیم به شهادت رسید.

امام خمینـى پـس از اطلاع از شهادت فرزنـد, برنامهء روزانه خـود را طبق معمـول انجام داد و در حالـى كه پیكـر پـاك شهیـد را به كربلا تشییع مـى كردنـد, امام طبق بـرنامهء معمـول خـود, در نماز جماعت ظهر و شب حاضر شـد و پـس از آن بـراى عرض تسلیت و تـوصیه به صبر, به خانهء فرزنـد شهیـدشان رفت و به مادر داغدار حاجآقا مصطفـى فرمـود: ((امانتـى خداوند به ما داده بـود و اینك از ما گرفت. مـن صبر مـى كنـم. شما هم صبر كنید و صبرتان هـم براى خدا باشد)).

امـام خمینـى در اولیـن جلسهء درس خـود, پـس از ایــــن مصیبت, یعنـى ده روز پـس از شهادت فـرزندش, در نطق كـوبنـده و حماسـى, فقـدان عزیزتـریـن فـرد را از ((الطــاف خفیهء الهى)) دانسته و فـرمـود: ((... اگـر اطلاع داشتیـم از آن الطاف خفیه اى كه خـداى تبارك و تعالـى نسبت به عبادش دارد ـ و انه لطیفٌ علـى عباده ـ و اطلاع بر آن مسایل داشتیم, در ایـن طور چیزهایى كه جزیى است و مهم نیست, ایـن قدر بـى طاقت نبـودیم. مى فهمیدیـم كه یك مصالح و الطافى در كار است)).

19/10/1356
آغاز دوبارهء قیام از قم
پـس از شهادت حـاج آقـا مصطفـى و چـاپ مقـاله اى تـوهیــنآمیز به امام خمینـى و همهء مـراجع تحت عنـوان ((ارتجاع سـرخ و سیاه در ایران)) كه به دستـور ساواك و با نام مستعار احمـد رشیـدى مطلق در هفـدهـم دى 1356 در روزنـامه اطلاعات انجـام شـد, مــــردم و روحانیـون قـم بـا انجـام راهپیمایـى و اجتماع در منازل علما, اعتراض خود را نسبت به اعمال اهانتآمیز رژیـم ابراز داشتند. در ایـن واقعه, عده اى از طلاب و مردم قـم شهیـد و جمعى نیز مجروح و عده اى دستگیر شدند.

امـام خمینـى پـس از دریـافت گزارش كشتـار نـــــــوزده دى, در بیاناتى, ضمـن تسلیت به ملت مظلوم ایران با اشاره به سفر كارتر به ایران, به تشریح پنجاه سال جنایات سلطنت غیر قانـونى پهلـوى پرداخت و مفاسـد ارتـش, دانشگاه و مجلـس شاهنشاهـى را بـرشمرد, و در پـایـان همهء طبقـات را به وحــــدت كلمه به منظور ادامهء مبارزه با رژیـم فرا خـواندنـد از تفـرقه و تشتت بـرحذر داشت. شـایـان یـادآورى است در چهلـم قیـام قـم, تبـریز و پــس از آن شهرهـاى یزد و قـم و مشهد شـاهـد اعتـراضـات و قیامهاى مـردمـى علیه رژیم بود.

10/3/1357
آزادى اعطا شدنى نیست
امـام خمینـى در آخـریـن سخنـرانـى خـود در نجف اشـــــــرف به مناسبت فرا رسیدن سالروز قیام خونیـن پانزده خرداد 42, قیام بر ضد شاه و دخالتهاى آمریكا در ایران را تكلیفـى شرعى اعلام كرد و در تجلیل از پانزده خرداد فرمـود: ((پانزده خـرداد بایـد زنـده بماند ... ملت ایران نبایـد پانزده خرداد را از یاد ببـرنـد)). ایشـان سیـاست اعطـاى آزادى فـرمـایشـى از سـوى رژیـــــــم را حیله اى بـراى نجـات رژیـم بـرشمـرده و فـرمـود: ((ایـن چه وضعى است كه در ایـران هست؟ ایـن چه آزادى است كه اعطا فـرمـوده انـد آزادى را؟ مگر آزادى اعطاشـدنـى است؟! خـود ایـن كلمه جرم است. كلمهء اینكه اعطـا كـردیـم آزادى را, ایـن جـرم است. آزادى مال مـردم است. قانـون آزادى داده, خـدا آزادى داده به مـردم, اسلام آزادى داده, قـانـون اسـاسـى آزادى داده[ است] به مـردم. اعطـا كـردیـم چه غلطـى است! به تـو چه كه اعطـا بكنى!)).

ایشـان آنگاه آمـریكـا را مجـرم اصلـى دانسته و فـرمـود: ((همه گـرفتـاریها[یـى] كه ما داریـم, از دست آمـریكا است. مجـرم دست دوم عبارت از این شاه است)).

14/7/1357
مهاجرت به فرانسه
امام خمینـى كشـور عراق را به قصـد فـرانسه تـرك كرد. ایـن امر پـس از محاصرهء خانهء امام در نجف توسط مإموران عراقى و اعمال فشار و دیـدار وزراى خارجهء ایـران و عراق در نیـویـورك صـورت گرفت.

ایشـان در بـرابـر اخطارهاى مقامات عراقـى فـرمـود: ((مـن, هـم اهل سیـاست هستـم و هـم مذهبـى. هیچ وقت از نظرات سیـاســــــى خود عدول و نزول نخـواهـم كرد)). به دنبال ایـن اظهارات مقامات عراقـى ضمـن همـاهنگـى بـا هیإت اعزامـى از سـاواك, تصمیـم به اخراج امام از نجف گرفتند.

حضـرت امـام پـس از ممـانعت و مخـالفت مقـامـات كـویتـى بــــا عزیمت ایشـان به كـویت, عازم پـاریـس شد.

انتشار خبر ورود امام به پاریـس مـوجـى از شادى در ایران و رفع نگـرانى و اضطـراب از میلیـونها زن و مرد ایرانـى و مشتاقان آن حضرت شد.

امـام یك روز پـس از ورود به پـاریـس جزئیات بـرخـورد خـود بـا مقـامـات عراقـى و سپـس سفـر به پـاریـس را چنیـن تشـریح كـرد: ((مقامات عراق به مـن هشـدار دادنـد كه به دلیل روابطـى كه بـا رژیـم ایران دارند, نمى توانند فعالیتهاى مرا تحمل كنند. مـن به آنها پاسخ دادم كه اگر شما مسـوءولیتهایى نسبت به حكـومت ایران داشته باشید, مـن هم در برابر اسلام و ملت ایران مسوءولم و باید به وظیفهء الهى و معنـوى خـود عمل كنـم)).

ایشـان در بخـش دیگـرى از اعلامیهء خـود یـادآور شـد: ((اگــــر مى مانـدم, خـود را در برابـر ملت ایران, گنهكار احساس مـى كردم, امـا مـن نمـى تـوانـم بـى تفـاوت بمـانـم)).

30/8/1357
هجوم رژیم به حرم رضوى
مـإمـوران رژیـم بـا هجـوم به حـرم مطهر امـام رضـــا(ع) و به مسلسل بستـن حـرم و مـردم بـى دفـاع, عده اى را شهیـد و مجـــروح كردند.

امام خمینـى به محض اطلاع از ایـن خبـر تـإثـرانگیز بـا انتشار پیامى, پنجـم آذر را عزاى عمـومى اعلام كرد و در قسمتـى از پیام خـود فرمود: ((دولت یاغى نظامى به امر شاه,تر و خشك را به آتـش كشیـده و یكـى از بزرگتـرین ضربه هاى ایـن جنایتكار به اسلام, به مسلسل بستـن بـارگـاه قـدس حضـرت علـى بـن مـوسـى الـرضـا صلـوات الله علیه است. این بارگـاه مقـدس در زمـان رضـاخــان به مسلسل بسته شـد و قتل عام مسجـد گـوهـرشـاد به وجـود آمـد و در زمـان محمـدرضـاخـان آن جنایت تجـدیـد[ شـد] و دژخیمـان شـاه در صحـن و حـریـم آن حضرت ریخته و كشتار كردنـد ... بـر تمام طبقات لازم است بـا هـر وسیلهء ممكـن به سقـوط ایـن دستگـاه جبـار قیـــام كننـد. اطـاعت[ از] ایـن دستگـاه, اطـاعت[ از] طـاغوت و حــرام است ...))

26/10/1357
فرار خفت بار شاه
محمـدرضـاشـاه به همـراه همسـرش بـا خـوارى و ذلت از ایــــران فـرار كـرد و پـس از چنـد روز اقـامت در مصـر به مـراكـش رفت و میهمـان شاه حسـن, پـادشـاه آن كشـور شـد. محمـدرضـا كه در ایـن روزهـا سخت افسـرده و خسته به نظر مـى رسیـد, بــــراى عزیمت به كشـورهاى اروپـایـى تلاش مـى كـرد, اما تلاشهاى او بـى حاصل بـود و كشـورهاى فرانسه, اسپانیا, انگلیس و سـویـس در مورد عدم تضمیـن امنیت او به وى خبر داده بـودند. در واقع دوران سرگردانى و خفت او آغاز شده بود.

12/11/1357
پرواز انقلاب
امـام خمینـى پـس از چهارده سـال تبعیـد و دورى از وطـــــن در میان استقبال بى سابقهء مردم ایران وارد كشـور شد. استقبال چنان عظیـم و غیر قابل انكار بـود كه خبرگزاریهاى غربـى نیز مستقبلان را چهار تا شـش میلیـون نفر تخمیـن زدند. پرواز فـوق به عنـوان ((پرواز انقلاب)) معروف شد.

امام خمینـى طـى بیاناتـى در فـرودگاه تهران فـرمـود: ((مـن از عواطف طبقـات مختلف ملت تشكـر مـى كنـم. عواطف ملت ایــــران به دوش مـن بـار گـرانـى است كه نمـى تـوانـم جبـران كنـم)).

ایشـان همچنیـن در اولیـن سخنـرانـى در میـان انبـــوه مستقبلان در بهشت زهرا فرمـود: ((مـن وقتى چشمـم به بعض از اینها كه اولاد خـودشان را از دست داده انـد مـى افتـد, سنگینـى اى در دوشـم پیدا مى شود كه نمى تـوانـم تاب بیاورم. محمدرضا پهلوى فرار كرد و همه چیز ما را به باد داد. مملكت ما را خـراب كرد و قبـرستانهاى ما را آباد)). در همیـن نطق تاریخـى بـود كه ایشان با صـداى بلنـد فرمود: ((من دولت تعیین مى كنم. من توى دهـن دولت مى زنم ... مـن به پشتیبـانـى ایـن ملت دولت تعییـن مـى كنــم)).

امام خمینـى قبل از تـرك دهكـدهء نـوفل لـوشـاتـو طـى پیامـى از مهمان نوازى مردم و دولت فرانسه بـویژه اهالى نوفل لـوشاتـو تشكر كرده بود.

16/11/1357
تعیین دولت موقت
امـام خمینـى پـس از چهار روز اقـامت در ایـران, مهنـــدس مهدى بـازرگان را به پیشنهاد شـوراى انقلاب به عنـوان نخست وزیـر دولت موقت انقلاب منصوب نمود.

ایشـان در طلیعهء فـرمـان خـود تعییـن نخست وزیـر را حق شـــرعى و قانـونـى ناشـى از آراى اكثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران كه طـى اجتماعات عظیـم و تظاهرات وسیع و متعدد در سراسـر ایران نسبت به رهبـرى جنبـش ابـراز شـده است, عنـوان كـرد.

حضـرت امـام در حكـم خـویـش, هـوشیـارانه تـإكیـد كـرده بـود: ((...جناب عالـى را بدون در نظر گرفتـن روابط حزبـى و بستگـى به گـروهـى خـاص مـإمـور تشكیل دولت مـوقت مـى نمـایـم ... مقتضـى است كه اعضاى دولت مـوقت را هر چه زودتـر با تـوجه به شـرایطـى كه مشخص نمـوده ام, تعییـن و معرفـى نمـاییـد)).

لازم بــه یـادآورى اســت امـام خمــینـى در پیـــام 67/12/3 به روحـانیت بـا تـواضع خاص نـوشت: ((مـن امـروز بعد از ده سال از پیـروزى انقلاب اسلامـى همچـون گذشته اعتـراف مـى كنـــــم كه بعض تصمیمـات اول انقلاب در سپـردن پستها و امـور مهمه كشـــــور به گـروهـى كــه عقیـدهء خـالص و واقعــى بــه اســلام نـاب محمـدى نداشته اند, اشتباهى بـوده است كه تلخى آثار آن براحتـى از بیـن نمـى رود. گرچه در آن مـوقع هـم مـن شخصـا مایل به روى كار آمدن آنان نبودم, ولـى با صلاحـدید و تإییـد دوستان قبـول نمـودم)).

از بهار بهمن تا سوگ خرداد
22/11/1357
انفجار نور
ملت مسلمان ایران با اتكا به خـداونـد و با رهبرى امام خمینـى, نظام دو هزار و پانصـد ساله شاهنشاهـى را سـرنگـون كـرد و ثمره سـالها مبـارزه و جهاد و شهادت به بـار نشست و حكـومت ((جمهورى اسلامى)) براى اولیـن بار در ایران برپا شد. وقایع انقلاب اسلامـى به قـدرى سریع بـود كه حتـى مقامات آمریكایـى در آخـریـن روزها نمـى دانستنـد انقلاب پیروز شـده است و اتاق عملیات كاخ سفیـد از طرف برژینسكى, تلفنى از ویلیام سـولیوان آخریـن سفیر آمریكا در تهران مى پرسید: آیا هنوز امكان كـودتا وجـود دارد؟! امام خمینى در پیامـى پـس از پیروزى انقلاب خطاب به مـردم فـرمـود: ((تـوجه داشته باشید كه انقلاب ما از نظر پیروزى بر دشمـن هنوز به پایان نـرسیـده است. دشمـن از انـواع وسایل و دسـایـس بهره منـد است و تـوطئه ها در كمیـن است. تنها هـوشیارى و انضباط انقلابى و اطاعت از فرمانهاى رهبرى و دولت مـوقت اسلامى است كه تـوطئه ها را نقـش بر آب مى سازد)).

ایشـان همچنیـن در یكـى از بیـانـات خـود از انقلاب, تعبیــر به ((انفجار نور)) نمودند.

30/11/1357
هشدار به ضد انقلاب
پـس از گذشت یك هفته از پیروزى انقلاب اسلامـى, عوامل ضـد انقلاب, اقـدام به تـوطئه علیه نظام نمـودنـد كه امام خمینـى بـا صـدور اعلامیه اى, به ضـد انقلاب اخطـار كرد:

((در ایـن موقع حساس كه اشرار, با نامهاى فریبنده, مشغول توطئه بر ضـد انقلاب اسلامـى هستند و خطر بازگشت اجانب با دست ایشان بر سر چپاول كشـور مى رود, لازم است نیروهاى انتظامـى ملـى فـورا به مراكز حفاظتـى خـود برگردنـد و با نیروى انتظامـى همكارى بـراى حفاظت شهر و مراكز حساس مربـوط به شهر نمایند. اینان كه دست به خرابـى و اعمال ضد اسلامى و انسانى زده اند و كـوشـش دارند مراكز حساس را به نفع بیگانگان به دست بیاورند, باید بـدانند كه قدرت آنان, بیـش از قدرت شیطانى شاه و پشتیبان آنان نیست و در صورتى كه به ملت نپیوندند و به طـور معقـول عمل نكنند, تكلیف را براى ملت شجاع ایران و تهران معلوم خواهم كرد ... مـن حتى الامكان میل دارم تمام اقشار با هـم با صدق و صفا رفتار نمایند, ولـى اجازه هرج و مرج نخواهم داد)).

5/12/1357
دستـور به محـاكمه متهمـان و زنـدانیـان
امام خمینى طـى حكمى آیت الله خلخالى را مسـوول محاكمه متهمان و زندانیان نمودند. متـن حكـم چنیـن بود: ((به جناب عالى مإموریت داده مـى شـود تا در دادگاهى كه براى محاكمه متهمیـن و زندانیان تشكیل مى شود, حضور به هـم رسانده و پس از تمامیت مقدمات محاكمه بـا مـوازیـن شـرعیه حكـم شـرعى صـادر كنیـد)).

10/12/1357
عزیمت به قم
امام خمینى پـس از حدود یك ماه اقامت در تهران, به شهرستان قـم عزیمت كردند و تا زمان ابتلا به بیمارى قلبى ـ دوم بهمـن 1358 ـ قریب یازده ماه در آن شهر اقامت داشتنـد. مراجعت حضـرت امام به قم پـس از سالها دورى, با استقبال بسیار گستـرده مردم قـم و در اوج شـادى و شـادمـانـى آنـان انجـام شـد.

19/12/1357
عدم پذیرش توصیه
امام خمینـى با صـدور نامه اى به نخست وزیر وقت تـوصیه نمـود هیچ كـدام از منسـوبان و نزدیكان ایشان حق دخالت در عزل و نصبها را نـدارنـد. متـن نـامه ایشـان چنیـن بــــود: ((لازم است به جمیع وزارتخانه ها و ادارات دولتى اخطار نمایید كسانى كه از منسوبیـن و یا اقرباى اینجانب هستند و براى تـوصیه اشخاص و یا نصب و عزل اشخاص به مراكز مـربـوطه مـراجعه مـى كننـد, به هیچ وجه به آنان تـرتیب اثر ندهنـد. منسـوبین و نزدیكان مطلقا حق دخالت در ایـن گونه امور را ندارند)).

5/1/1358
محكـومیت صلح ننگیـن مصـر و اسـرائیل
به دنبال صلح ننگیـن مصر و اسرائیل, امام خمینى پیامـى خطاب به ملل مسلمـانـان جهان صـادر كـردنـد. در ایـن پیـام آمــده است: ((اینجـانب بیـش از پـانزده سـال است كه خطـر اسـرائیل غاصب را گـوشزد كرده ام و به دول و ملل عرب ایـن حقیقت را اعلام نموده ام. اكنـون با طرح استعمارى صلح سادات و اسرائیل ایـن خطر بیشتـر و نزدیكتر و جدىتر شده است. مصر با قبول ایـن صلح وابستگى خود را به دولت استعمارگـر آمـریكا آشكارتـر نمـود. از دوست شاه سـابق ایران بیش از ایـن نمى توان انتظار داشت. ایران خود را همگام با برادران مسلمان كشورهاى عربى دانسته و خود را در تصمیـم گیریهاى آنان شـریك مـى دانـد. ایـران صلح سادات و اسـرائیل را خیانت به اسلام و مسلمیـن و برادران عرب مى داند و مـوضعهاى سیاسى آنان را تإیید مـى كنـد)). ایشان در تایخ 1358/2/10 فرمان قطع رابطه با مصر را صادر نمود و خطاب به وزیر امـور خارجه وقت مرقـوم داشت: ((با در نظر گرفتـن پیمان خائنانه مصر و اسرائیل و اطاعت بى چون و چـراى دولت مصـر از آمـریكـا و صهیـونیست, دولت مـوقت جمهورى اسلامـى ایـران قطع روابط دیپلمـاتیك خـود را بـا دولت مصـــــر بنماید)).

12/1/1359
رإى به نظام جمهورى اسلامـى ایـران
مـردم مسلمـان ایـران پـس از گذشت پنجـاه روز از پیـروزى انقلاب اسلامى, در یكـى از آزادتریـن انتخابات تاریخ و با بیـش از 98/2 درصـد به استقـرار نظام جمهورى اسلامـى رإى مثبت دادنـد. امـام خمینى در بزرگداشت این روز فرمود: ((صبحگاه دوازده فروردیـن كه روز نخستین حكومت الله است, از بزرگتریـن اعیاد مذهبى و ملى ما است. ملت باید ایـن روز را عید بگیرند و زنده نگه دارنـد. روزى كه كنگـره هاى قصـر 2500 سـال حكـومت طـاغوتـى فـرو ریخت و سلطه شیطانـى براى همیشه رخت بربست و حكومت مستضعفیـن كه حكـومت خدا است, به جاى آن نشست)).

9/2/1358
آیین نامه اجرایى شوراها
امام خمینى دستـور تهیه آییـن نامه اجرایى شـوراهاى شهر و روستا را به شـوراى انقلاب صادر نمـود. متـن فرمان ایشان به ایـن شـرح است: ((در جهت استقرار حكـومت مردمى در ایران و حاكمیت مردم بر سـرنـوشت خـویـش كه از ضـرورتهاى نظام جمهورى اسلامــى است, لازم مـى دانـم بـى درنگ به تهیه آییـن نامه اجرایى شـوراها براى اداره امور محل شهر و روستا در سراسر ایران اقدام و پـس از تصـویب به دولت ابلاغ نماییـد, تا دولت بلافاصله به مـرحله اجـرا درآورد)). لازم به یـادآورى است بعدا مـوادى از قـانـون اساسـى به مسـإله شوراها اختصاص یافت.

26/2/1358
زن, مربى جامعه
امـام خمینـى به مناسبت اعلام سـالـروز ولادت حضـرت فـاطمه(س) به عنـوان روز زن پیامى صادر كردند. ایشان در بخشـى از پیام خـود, ضمـن بیان مقام والاى حضرت فاطمه زهرا(س) یادآور شـدنـد: ((تمام ابعادى كه براى زن متصـور است و بـراى یك انسان متصـور است, در فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ جلـوه كـرده و بـوده است, یك زن معمـولى نبـوده است. یك زن روحانى, یك زن ملكـوتى, یك انسان به تمام معنـا انسـان, تمام نسخه انسـانیت, تمـام حقیقت زن, تمـام حقیقت انسـان. او زن معمـولى نیست.

ایـن موجود ملكوتى است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است, بلكه مـوجـود الهى جبـروتـى, در صـورت یك زن ظاهـر شـده است)). ایشان در قسمت دیگـرى از پیـام خـود به مسـوولیت و شـإن زنـان پرداخته و نوشته اند:

((زن مربـى جامعه است. از دامـن زن انسانها پیدا مى شـود. مرحله اول مـرد و زن صحیح, از دامـن زن است. مـربـى انسـانها زن است. سعادت و شقاوت كشـورها بسته به وجـود زن است. زن با تربیت صحیح خودش انسان درست مـى كنـد و با تـربیت صحیح خـودش كشـور را آباد مى كند. مبدإ همه سعادتها از دامـن زن بلند مى شود ... زن مبدإ همه خیرات است)).

4/3/1358
تسـریع در تـدویـن پیـش نـویـس قـانـون اسـاسـى
امام خمینـى طـى حكمـى به مهندس مهدى بازرگان دستـور تـدویـن و تكمیل هرچه سریعتر قانـون اساسـى را صادر كردنـد. در قسمتـى از این حكـم آمـده است: ((طرح تـدویـن قانـون اساسـى را كه شـوراى طرحهاى انقلاب مشغول تـدویـن و تكمیل آن هستنـد, با سـرعت تكمیل [كرد]. و به تصویب شـوراى انقلاب رسانده و هرچه زودتر در اختیار افكار عمـومى بگذارید, تا همه صاحب نظران و تمامـى اقشار ملت در مدت محدودى كه تعییـن مـى نمایید, پیشنهادها و نظرات خـود را در باره آن ابزار نمایید ... و مجلـس متشكل از نماینـدگان مردم با تـوجه به پیشنهادهاى مفیدى كه رسیده است, مـواد قانون اساسى را به صورت نهایى بررسى و تنظیـم نمایند و سعى شـود كه در آن كلیه حقـوق و آزادیها و فرصتهاى رشـد و تعالـى و استقلال ایـن ملت بر مبناى موازین اسلامى كه ضامـن حقوق همه افراد است و اكثریت قریب به اتفاق مردم ایران بـدان رإى مثبت داده است, پیـش بینـى گردد ...)). پـس از گذشت كمتـر از یك سال از پیروزى انقلاب اسلامـى, و تلاش سه ماهه اعضاى مجلـس خبـرگان, قانـون اساسـى جمهورى اسلامـى ایـران در تـاریخ 1358/8/28 تصـویب شـد.

29/3/1358
گفتگو با مراجع تقلید
در آستانه تشكیل مجلـس خبرگان, امام خمینى با چند تـن از مراجع تقلید در منزل آیت الله العظمـى گلپایگانـى تشكیل جلسه دادنـد و در باره مسـایل جـارى كشـور در محیطـى همـراه بـا صفا و صمیمیت مذاكـراتى را انجام دادنـد. تشكیل چنیـن جلساتـى تا هنگامـى كه امـام خمینـى در قـم سـاكـن بـودنـد, بـرگزار مـى شـد.

16/5/1358
اعلام روز قدس
امام خمینـى با انتشـار پیامـى به منظور حمـایت از مبـارزه ملت مسلمان و مظلـوم فلسطیـن, آخـریـن جمعه ماه مبـارك رمضان را به عنـوان روز قـدس اعلام كردند. در بخشـى از پیام ایشان آمده است: ((مـن در طـى سالیان دراز, خطر اسرائیل غاصب را گـوشزد مسلمیـن نمودم ... مـن از عموم مسلمانان جهان و دولتهاى اسلامى مى خواهـم كه بـراى كـوتـاه كـردن دست ایـن غاصب و پشتیبـانان آن, به هـم بپیـوندند و جمیع مسلمان جهان را دعوت مـى كنـم آخریـن جمعه ماه مبارك رمضان را كه از ایام قـدر است و مـى تـواند تعییـن كننـده سرنوشت مردم فلسطیـن نیز باشد, به عنـوان روز قدس انتخاب و طـى مـراسمـى همبستگـى بیـن المللـى مسلمانان را در حمـایت از حقـوق قـانـونـى مـردم مسلمـان اعلام نمـایند)).

ایـن اقدام امام خمینى با استقبال گسترده ملتهاى مسلمان روبه رو شـد. ایـن روز به عنـوان یكـى از بزرگتریـن تجمعات و اعتـراضات عمـومى نسبت به اشغالگران صهیـونیست به شمار مى رود و نقـش مهمى در تقـویت روحیه مـردم رنجـدیـده و مظلـوم فلسطیـــــــن دارد.

26/5/1358
اقدام انقلابى
به دنبال جنایات و اعمال وحشیانه گروهـى ضد انقلاب در كردستان و مسامحه برخى مسـوولان در برخـورد با تـوطئه گران, امام طى سخنانى در جمع گروهى از مردم, خـواستار سركـوب تـوطئه گران شد و فرمود: ((ایـن توطئه گرها در صف كفار واقع هستنـد. ایـن تـوطئه گـرها در كـردستان و غیـر آن در صف كفار هستنـد. با آنها بایـد بـا شـدت رفتار كـرد. دولت با شدت رفتار كند. ژانـدارمـرى با شـدت رفتار كند. ارتـش با شدت رفتار كند. اگر با شـدت رفتار نكننـد, ما با آنها با شدت رفتار مـى كنیـم. مسامحه حـدودى دارد ... ما باز تا چندى مهلت مـى دهیـم به این قشرهاى فاسـد و ایـن اعلام آخر است و اگر چنانچه در كار خـودشان تعدیل نكنند و به ملت بـرنگـردنـد و دست از تـوطئه برندارند, خدا مى داند انقلابى عمل مى كنـم. مىآیـم تهران و روسایى كه مسامحه مى كنند, با آنها انقلابـى عمل مى كنـم. عذرها را كنار بگذارید. بروید فاسـدها را سركـوب كنید. بـرویـد تـوطئه گـرهـا را سـركـوب كنیـد. مسـامحه نكنید)).

13/8/1358
فتح لانه جاسوسى
در سالروز تبعید امام به تركیه, گروهى از دانشجـویان مسلمان كه خـود را پیرو خط امام معرفـى كردنـد, سفارت آمریكا در تهران را از جمله در اعتراض به ملاقات بازرگان با برژینسكـى اشغال كرده و جاسـوسان آمریكایـى را بازداشت كـردنـد. اسناد به دست آمـده از سفارت, نشانگـر اسـرار جاسـوسیها و دخالتهاى بـى شمار آمریكا در ایران و كشـورهاى مختلف جهان مـى باشد. به دنبال ایـن امر, دولت موقت مهنـدس بازرگان, استعفا نمود كه مـورد مـوافقت امام قـرار گرفت. امام خمینى ضمـن حمایت از حركت انقلابى دانشجـویان, آن را انقلابـى بزرگتـر از انقلاب اول نـامیـد.

15/11/1358
مقام, رفتنى است
امام خمینى در مراسـم تنفیذ حكـم ریاست جمهورى بنـى صدر, اولیـن رئیـس جمهور ایـران كه در بیمارستان قلب تهران انجام شـد, ضمـن تذكرات و نصایح ارزشمنـدى خطاب به ایشان فرمـود: ((مـن یك كلمه به آقاى بنـى صـدر تذكـر مـى دهـم. ایـن یك تذكـر بـراى همه است. حب الدنیا رإس كل خطیئه. هر مقامى كه براى بشر حاصل مى شـود, چه مقامهاى معنـوى و چه مقامهاى مادى, روزى گرفته خـواهد شـد و آن روز هـم نامعلوم است. تـوجه داشته باشند همه كسانى كه براى بشر خدمت مـى كنند, كسانـى كه داراى مقام هستند, داراى پستـى هستند, كه مقام آنها را مغرور نكنـد. ایـن مقام رفتنـى است و انسان در حضـور خداى تبارك و تعالـى ماندنـى است ...)). متإسفانه نصایح سـودمند امام خمینى در بنـى صـدر مـوثر واقع نشـد و وى در تاریخ 1360/3/31 تـوسط مجلـس شوراى اسلامى به دلیل عدم كفایت سیاسى از ریاست جمهورى عزل شـد. وى به همـراه سـركـرده منافقـان به نحـو مفتضحانه اى از كشور گریخت.

19/1/1359
استقبال از قطع رابطه با آمریكا
به دنبال قطع رابطه ایران و آمریكا, امام با انتشار پیامى ضمـن استقبال از ایـن امر فرمـود: ((ملت شریف ایران! خبـر قطع رابطه بیـن ایران و آمریكا را دریافت كردم. اگر كارتر در عمر خـود یك كار كرده باشد كه بتوان گفت به خیر و صلاح مظلوم است, همیـن قطع رابطه است. رابطه بیـن یك ملت به پا خاسته براى رهایى از چنگال چپاولگران بیـن المللـى با یك چپاولگر عالمخـوار, همیشه به ضـرر ملت مظلـوم و به نفع چپاولگر است. ما ایـن قطع رابطه را به فال نیك مى گیریـم; چـون كه ایـن قطع رابطه دلیلـى بر قطع امید دولت آمـریكا از ایـران است. ملت رزمنـده ایـران ایـن طلیعه پیـروزى نهایى را كه ابرقدرت سفاكـى را وادار به قطع رابطه یعنـى خاتمه دادن به چپـاولگـریها كـرده, اگـر جشـن بگیـــــرد, حق دارد)).

5/2/1359
رسـوایـى آمـریكـا در طبـس و عكـس العمل امام
به دنبال دخالت نظامـى آمریكا در ایران از طریق طبـس, به منظور آزادسازى جاسـوسان آمـریكایـى و شكست مفتضحانه آنان بـا امـداد الهى, حضرت امام پیامـى خطاب به ملت ایران صادر كرد و در بخشـى از پیام خـود مـرقـوم داشت: ((اشتباه كارتـر در آن است كه گمان مى كند با دست زدن به ایـن مانورهاى احمقانه مى تـواند ملت ایران را كه بـراى آزادى و انسانیت است, منصرف كنـد. كارتر باز احساس نكرده با چه ملتـى روبه رو است و با چه مكتبـى بازى مـى كند. ملت ما ملت خـون و مكتب ما جهاد است ... كارتر باید بـدانـد كه اگر ایـن گروه به مركز جاسـوسـى آمریكا در تهران حمله كرده بـودند, اكنـون از هیچ یك از آنها و از پنجاه نفر جاسـوس محبـوس در لانه جـاسـوسـى خبـرى نبـود و همه رهسپـار جهنـم بـودند)).

21/2/1360
عدم پذیرش منافقین
به دنبال ارسال نامه اى از سـوى سازمان منافقیـن به حضرت امام و تقاضاى ملاقات اعضا و هـواداران آنها با امام, ایشان در بخشى از بیانات خـود با اشاره به خدمات ارائه شده در مدت دو سال پـس از انقلاب و قضاوتهاى غیر منصفانه سازمان فـوق فرمود: ((ما به آنها كرارا گفته ایم و حالا هـم مى گوییم كه ما مادامى كه شما ـ تفنگها را در مقابل ملت كشیده ایـد, یعنـى در مقابل اسلام با اسلحه قیام كرده اید, نمى توانیم صحبت كنیم و نمى توانیـم مجلسى با هـم داشته باشیم. شما اسلحه ها را زمیـن بگذارید و به دامـن اسلام برگردید. اسلام شما را مـى پذیرد و اسلام هـوادار همه شماها است. فقط گفتـن به اینكه ما حاضریـم و در آن نوشته اى كه نوشته اید, باز ناشى گرى كردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه كردید, ما چطـور با كسانى كه قیام مسلحانه بر ضد اسلام مى خواهند بكنند, مى تـوانیـم تفاهـم كنیم ...)).

24/9/1361
فرمان هشت ماده اى
امام خمینى در مـورد اسلامى شدن قـوانیـن و عملكردها, فرمان هشت ماده اى مهمـى را خطاب به قـوه قضاییه و تمام ارگانهاى اجـرایـى صادر كردنـد. ایشان در این فرمان ضمـن تـوصیه به تهیه قـوانیـن شرعى و تصـویب و ابلاغ آنها با دقت لازم و سرعت و قوانیـن مربـوط به مسـایل قضـایـى و رسیـدگـى به صلاحیت قضـات و دادستـــانها و دادگاهها بـا سـرعت و دقت و نیز صـدور حكـم از سـوى قضات واجـد شرایط, با استقلال و قدرت و بدون ملاحظه از مقامـى, تصریح كردند: احـدى حق نـدارد بـا مـردم رفتـار غیـر اسلامـى داشته بـاشـــد.

در ایـن پیام تإكید شده بود: احضار و یا توقیف افراد بدون حكم قاضـى كه از روى مـوازیـن شرعى باشد ـ هرچند به مدت كـم ـ و یا تصرف در اموال مردم یا توقیف و مصادره آن بدون حكم حاكـم شرع ـ آن هـم پس از بررسى دقیق و ثبوت حكـم از نظر شرعى ـ و نیز ورود به خانه یا مغازه و یا محل كار افراد بـدون اذن صاحب آن ممنـوع مى باشد.

ایشان در پایان متذكـر شـدنـد: ((بایـد همه بـدانیـم كه پـس از استقـرار حـاكمیت اسلام و ثبـات و قـدرت نظام جمهورى اسلامـى بـا تإیید و عنایات خداوند قادر كریم و توجه حضرت خاتـم الاوصیإ و بقیه الله ـ ارواحنا لمقـدمه الفـدإ ـ و پشتیبانـى بـى نظیر ملت متعهد ارجمنـد از نظام و حكـومت, قابل قبـول و تحمل نیست كه به اسـم انقلاب و انقلابـى بـودن خداى نخـواسته به كسـى ظلـم شـود و كارهایى خلاف مقدرات الهى و اخلاق كریمه اسلامى از اشخاص بـى تـوجه به معنویات صادر شود)).

ایشان همچنیـن هیإتى را به عنوان اعضاى ستاد پیگیرى فرمان فوق تعییـن نمـودنـد, تـا متخلف یـا متخلفـان را پـس از تشخیص, عزل نمایند.

15/10/1361
انحلال هیإتهاى گزینش
به دنبال روند نامطلـوبى كه در طرح سـوالات سخیف و غیر مرتبط با اسلام از سوى هیإتهاى گزینـش پیـش آمده بود, امام طى فرمانى به ستاد پیگیرى تخلفات ادارى, تمامى هیإتهاى گزینـش را منحل اعلام كردند و خواستار تعییـن هیإتهایى متشكل از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب اخلاق كریمه و فاضل و متـوجه به مسایل روز شـده و مـرقـوم داشتنـد: ((اخیـرا چنـد كتاب به عنـوان سـوالات دینـى و ایدئولـوژى اسلامـى را ملاحظه نمـودم و بسیار متإسف شدم از آنچه در این كتابها و جزواتـى از ایـن قبیل به اسـم اسلام, ایـن دیـن انسان ساز الهى, بـراى گزینـش عمـومـى مطـرح شـده است و آنها را میزان رد و قبـولى افراد قرار داده اند. ایـن نوشته ها كه مشحـون از سوالات غیر مربوط به اسلام و دیانت و احیانا مستهجـن و اسفآور است, از آنجا كه به اسـم اسلام منتشـر شـده است, از كتب و جزوات انحرافـى است كه براى حیثیت اسلام و جمهورى اسلامـى مضر است و به وزیـر ارشاد تـوصیه نمـودم كه امثـال ایـن كتب را در اسـرع وقت جمعآورى و فـروش و خـریـد و نشـر آنها را ممنـوع شــــرعى اعلام نماینـد)). ایشان همچنین در ایـن فرمان دستـورى مبنـى بـر تهیه كتابچه هاى مختصرى شامل بعضـى از مسایل شـرعى مورد نیاز عمـوم و مسایل اعتقادى لازم, و نیز احتـراز از تجسـس از احـوال شخصـى در غیـر مفسـدان و غیـر گـروههاى خـرابكـار صـادر نمـودند.

26/11/1361
وصیتنامه سیاسى الهى
امـام خمینـى وصیتنـامه سیـاسـى ـ الهى خـود را نـوشتنــــــد. ایشان در ابتـداى وصیتنامه خـود با ذكر تذكراتـى در باره حـدیث شریف ((ثقلیـن)) و حوادث اسفبارى كه بر كتاب خدا و عترت پیامبر پـس از شهادت حضرت علـى(ع) آغاز شـد, راههاى حفظ و بقاى اسلام و حكـومت اسلامى را متذكـر مى شـوند و در بخشـى از آن مـى نـویسنـد: ((اینجـانب به همه نسلهاى حاضـر و آینـده وصیت مـى كنـم كه اگـر بخـواهیـد اسلام و حكـومت الله بـرقـرار بـاشـد و دست استعمار و استثمارگران خارج و داخل از كشورتان قطع شود, ایـن انگیزه الهى را كه خداوند تعالى در قرآن كریـم بر آن سفارش فرمـوده است, از دست نـدهیـد و در مقابل ایـن انگیزه كه رمز پیـروزى و بقـاى آن است, فـرامـوشـى هـدف و تفـرقه و اختلاف است)). امـام خمینـى در ادامه, تذكرات و نصایح ارزشمنـد و مفیـدى را بـراى همه مسـوولان نظام و مردم مسلمان ایران بیان مـى فرماینـد كه تحقق و جامه عمل پـوشـانـدن به آنها, رمز حفظ حكـومت اسلامـى از جمیع تـوطئه ها و دسـایـس دشمنـان داخلـى و خـارجـى خـواهـد بود.

6/1/1365
سكته قلبى
امام خمینى به دنبال سكته قلبـى, دچار مرگ ناگهانـى شدند. پزشك معالج بلافاصله شروع به ماساژ قلبـى و تنفـس دهان به دهان مى كند و بـا استفاده از اكسیژن و وصل كـردن سـرم به داخل رگ مـوفق به حیات مجدد قلب و تنفـس مـى شـود. بـدیـن وسیله امام حیات دوباره یافته و به مـركز درمانـى مجـاور محل اقامت منتقل شـدنـد و تحت مراقبتهاى پزشكى قرار گرفتند و دوران نقاهت را در بخـش سى سى یـو سپرى كردنـد. ایشان یك روز پـس از ایـن حادثه كه حالشان بهبـود نسبى یافت, مسـوولان طراز اول كشور را به حضور پذیرفتند و خطمشى آینده را چنیـن بیان كردند: ((از هیچ قدرتى غیر از خدا نترسید. محكـم و استـوار در مقابل قدرتهاى بزرگ بایستیـد. اگر قـدرتهاى بزرگ احساس كننـد ضعیف هستید و احساس ضعف داریـد, بر شما بیشتر خـواهنـد تـاخت. پیـروزى بـا شمـا و ملت است)).

17/11/1366
تشكیل مجمع تشخیص مصلحت نظام
با تـوجه به فوریتهایى كه در مسایل مهم كشـور پیـش مىآمد و نیز به دنبال كسب تكلیف مسـوولان در باره شیوه اعمال حق حاكـم اسلامى در مورد احكام حكـومتى در مواردى كه میان مجلـس شـوراى اسلامى و شوراى نگهبان توافقى حاصل نمى شود, امام مجمعى را به ایـن منظور تشكیل دادند. ایشان در بخشـى از پیام خـود مـى نـویسند: ((حضرات آقایان تـوجه داشته باشنـد كه مصلحت نظام, امـور مهمه اى است كه گـاهـى غفلت از آن مـوجب شكست اسلام عزیز مـى گـردد. امـروز جهان اسلام, نظام جمهورى اسلامـى ایـران را تابلـوى تمام نماى حل معضلات خـویـش مـى داننـد. مصلحت نظام و مـردم از امــور مهمه اى است كه مقاومت در مقابل آن ممكـن است كه اسلام و پابرهنگان زمیـن را در زمان دور و نزدیك زیر سـوال برد و اسلام آمـریكایـى مستكبـران و متكبـریـن را با پشتـوانه هاى میلیاردها دلار تـوسط ایادى داخل و خارج آنان پیروز گردانـد)). ایـن مجمع بعدا در بازنگـرى قانـون اساسى, در این قانون جاى گرفت.

29/4/1367
پذیرش قطعنامه
قطعنامه 598 شوراى امنیت مبنى بر پایان جنگ تـوسط امام پذیرفته شد. ایشان ضمـن تعبیر نوشیدن ((جام زهر)) در پذیرش قطعنامه, در بخشى از پیام مهم خود فرمودند: ((اما در مورد قبـول قطعنامه كه حقیقتا مسإله بسیار تلخ و ناگوارى براى همه و خصـوصا براى مـن بود, این است كه مـن تا چند روز قبل معتقد به همان شیوه دفاع و مـواضع اعلام شده در جنگ بـودم و مصلحت نظام و كشـور و انقلاب را در اجراى آن مـى دیدم, ولى به واسطه حـوادث و عواملـى كه از ذكر آن فعلا خوددارى مى كنـم و به امید خداوند در آینده روشـن خـواهد شد و با تـوجه به نظر تمامى كارشناسان سیاسـى و نظامى سطح بالاى كشـور كه مـن به تعهد و دلسـوزى و صـداقت آنان اعتماد دارم, با قبول قطعنامه و آتـش بـس موافقت نمودم و در مقطع كنونى آن را به مصلحت انقلاب و نظام مى دانـم و خدا مى داند كه اگر نبود انگیزه اى كه همه مـا و عزت و اعتبـار مـا بـایـد در مسیــر مصلحت اسلام و مسلمین قربانى شـود, هرگز راضـى به ایـن عمل نمـى بـودم و شهادت برایـم گـواراتر بـود. اما چاره چیست كه همه بایـد به رضایت حق تعالـى گـردن نهیـم و مسلـم ملت قهرمان و دلاور ایران نیز چنیـن بوده و خواهد بود)).

17/6/1367
تشكیل مـوسسه تنظیـم و نشـر آثـار امـام خمینى
موسسه تنظیـم و نشر آثار امام خمینى, بر اساس مسوولیتى كه حضرت امام به فـرزنـد گرامیشان حجت الاسلام و المسلمیـن حاج سیـد احمـد خمینى واگذار نمودند, فعالیت رسمى خود را آغاز كرد. وجـود اغلاط و اشتبـاهات آشكار در آثار منتشـره امام و انتساب مطالب نادرست به حضـرت امـام و یـا نقل نـاصحیح وقـایع و رخـدادهـاى نهضت در روزنامه ها و آثار منتشره, انگیزه تقدیـم نامه اى از سـوى مرحـوم حاج احمـدآقا به حضـرت امام گردیـد. در ایـن نامه با استناد به نمـونه هایـى از اشكـالات و اغلاط یاد شـده, از محضـر امام خمینـى درخـواست تعییـن فرد و یا نهادى به منظور نظارت بر انتشار آثار ایشان شـد. حضـرت امام در پاسخ به ایـن نامه مرقـوم فرمـودنـد: ((فـرزنـد عزیزم احمـد! حفظه الله تعالـى! از آنجـا كه شمـا را بحمدالله تعالـى در مسایل سیاسـى و اجتماعى صاحب نظر مى دانـم و در تمامى فرازها و نشیبها در كنار مـن بوده اى و هستى, لهذا شما را براى تنظیـم و تدویـن كلیه مسایل مربـوط به خود ـ كه بسا در رسانه هاى گـروهـى اختلافات و اشتبـاهاتـى رخ داده است ـ انتخـاب مـى نمایـم و از خداوند متعال كه حاضر و ناظر است, تـوفیقات شما را خـواستارم. امیـد است با صرف وقت و دقت نظر, ایـن امر را به پایان برسانى)).

11/7/1367
ترسیم سیاستها و خطمشى بازسازى
پـس از بـرقرارى صلح نسبـى, امام با انتشار پیامـى در نه بنـد, سیاستها و خطمشى بازسازى كشـور را براى مسـوولان ترسیـم نمودند. مطالعه دقیق ایـن دستـور عمل براى دریافت عمق دوراندیشى امام و در عیـن حـال, اصالت ارزشها از نگاه ایشان كافـى است. ایشان در بخشى از پیام خـود ضمـن تإكید بر سیاست ((نه شرقى و نه غربى)) مرقـوم داشتند: ((جمهورى اسلامى ایران نباید تحت هیچ شرایطـى از اصول و آرمانهاى مقدس و الهى خـود دست بردارد. ان شإالله مردم سلحشور ایران كینه و خشـم انقلابى و مقدس خویش را در سینه ها نگه داشته و شعله هاى ستـم سـوزان را علیه شوروى جنایتكار و آمریكاى جهانخوار و اذناب آنان به كار خـواهند گرفت, تا به لطف خـداوند بزرگ پرچـم اسلام ناب محمدى(ص) بر بام همه عالـم قـد برافرازد و مستضعفـان و پـابـرهنگان و صـالحـان, وارثـان زمیـن گـردنـد)).

10/8/1367
نگارش منشور برادرى
امام خمینـى در پاسخ به نامه حجت الاسلام انصارى ـ از اعضاى دفتـر امام ـ كه خـواستار تبییـن نظرات معظم له در بـاره اختلاف نظرهاى موجود میان جناحهاى فكرى وفادار به انقلاب شده بـود, مطالب مهمى مرقـوم فرمـودند كه در واقع منشـور برادرى جناحهاى فكرى وفادار به انقلاب مـى بـاشـد. ایشان ضمـن تـوصیه همه جناحها به بـرخـورد برادرانه و دوستانه و تإلیف قلـوب و تلاش جهت زدودن كـدورتها و نزدیك ساختـن مـواضع مـى فرماینـد: ((البته یك چیز مهم دیگر هـم ممكـن است مـوجب اختلاف گردد كه همه باید از شر آن به خـدا پناه ببـریـم كه آن حب نفـس است, كه این دیگر ایـن جریان و آن جریان نمى شناسد ...)).

8/10/1367
چارچوب فعالیت مجمع تشخیص مصلحت
چارچـوب فعالیت مجمع تشخیص مصلحت نظام از سـوى امام تعییـن شد. ایشان در پیام خود با تـوجه به پایان جنگ و عدم فوریت مسایل به منظور طـرح مستقیـم آنها در مجمع, مســوولیت مجمع را رفع اختلاف بیـن مجلس و شوراى نگهبان دانسته و خطاب به اعضاى شوراى نگهبان فرمـود: ((تذكرى پدرانه به اعضاى عزیز شـوراى نگهبان مى دهـم كه خودشان قبل از ایـن گیرها مصلحت نظام را در نظر بگیرند, چرا كه یكـى از مسایل بسیار مهم در دنیاى پرآشـوب كنـونـى نقـش زمان و مكان در اجتهاد و نـوع تصمیـم گیـریها است. حكـومت, فلسفه عملـى برخـورد یا شرك و كفر و معضلات داخلى و خارجى را تعییـن مى كند و ایـن بحثهاى طلبگـى مـدارس كه در چارچـوب تئوریها است, نه تنها قابل حل نیست كه ما را به بـن بستهایـى مـى كشاند كه منجر به نقض ظاهرى قانون اساسى مى گردد)).

11/10/1367
پیام به گورباچوف
امام خمینـى با انتشار پیام مهمـى به گـورباچف, ضمـن پیـش بینـى فروپاشى قطب ماركسیستى جهان نوشتند: ((از ایـن پـس كمونیسـم را بـایـد در مـوزه هـاى تـاریخ سیـاسـى جهان جستجـو كرد)).

ایشان در ایـن نامه بـا ارائه تحلیلهاى محكـم و قـوى از تحـولات شـوروى, از آن به ((صداى شكستـن استخـوانهاى كمـونیسـم)) تعبیر كردند.

امام خمینى ضمـن طرح مسایل عمیق فلسفـى و عرفانى و با اشاره به ناكامـى كمـونیستها در سیاستهاى مذهب ستیز, خـواستار آن شدند كه گـورباچـوف به جاى امید بستـن به ماده پرستـى غرب, به خـداوند و مذهب روى آورد. امـام تصـریح كـردنـد: ((مشكل اصلـى كشـور شمـا مسـإله مالكیت و اقتصـاد و آزادى نیست; مشكل شمـا عدم اعتقـاد واقعى به خدا است. همان مشكلى كه غرب را هم به ابتذال و بـن بست كشیده و یا خواهد كشید)).

25/10/1367
تإكید بر تدوین تاریخ انقلاب
امام خمینى طـى نامه اى خطاب به حجت الاسلام سیدحمیـد روحانـى ضمـن تقدیر از تلاش وى در تدوین تاریخ انقلاب, خواستار استمرار تدویـن دقیق تاریخ انقلاب شد.

ایشان در بخشى از نامه خـود با تـوجه به ضرورت ثبت تاریخ انقلاب به صورت واقعى مرقوم داشتند: ((از شما مى خواهـم هرچه مى تـوانید سعى و تلاش نمایید تا هـدف قیام مـردم را مشخص نماییـد, چـرا كه همیشه مـورخیـن اهـداف انقلابها را در مسلخ اغراض خـود و یــــا اربابانشان ذبح مـى كننـد. امروز هـم چـون همیشه تاریخ انقلابها, عده اى به نـوشتـن تاریخ پرافتخار انقلاب اسلامى مشغولند كه سر در آخـور غرب و شرق دارند ... اگر شما مى تـوانستید تاریخ را مستند به صدا و فیلـم حاوى مطالب گوناگون انقلاب از زبان توده هاى مردم رنجدیده كنید, كارى خـوب و شایسته در تاریخ ایران نمـوده اید)).

9 /11/1367
حساسیت نسبت به مقدسات
به دنبـال پخـش بـرنامه اى به عنـوان الگـوى زن مسلمان از صـداى جمهورى اسلامى كه در آن به بعضى از مقدسات اهانت شده بـود, امام نامه اى خطاب به مدیر عامل صدا و سیما فرستاد. متـن نامه به این شرح است:

((بـا كمال تـإسف روز گذشته از صـداى جمهورى اسلامـى مطلبـى در مورد الگوى زن پخـش گردیده است كه انسان شرم دارد بازگو نماید. فردى كه ایـن مطلب را پخـش كرده است, تعزیر و اخـراج مـى گردد و دست اندركاران آن تعزیر خـواهند شد. در صـورتى كه ثابت شـود قصد توهین در كار بـوده است, بلاشك فرد توهیـن كننده محكوم به اعدام است. اگر بار دیگر از ایـن گـونه قضایا تكرار گردد, موجب تنبیه و تـوبیخ و مجازات شدید و جدى مسوولیـن بالاى صدا و سیما خـواهد شـد. البته در تمامـى زمینه هـا قـوه قضـاییه اقـدام نمـایـد)).

25/11/1367
حكم اعدام نویسنده آیات شیطانى
به دنبال انتشار كتاب موهـن ((آیات شیطانى)) تـوسط سلمان رشدى, امام حكـم ارتداد و اعدام وى و ناشران مطلع از محتـواى كفرآمیز این كتاب را صادر كردند.

تدویـن و انتشار وسیع كتاب مبتذل ((آیات شیطانى)) و حمایت رسمى دولتهاى غربى از آن, سرآغازى بر فصل جدید تهاجـم فرهنگى و حمله به مقدسات اسلامى بـود كه اگر مسلمانان جهان در مقابل تـوهینهاى ایـن كتاب از خود حساسیت نشان نمى دادند, خاكریز اول براحتى فتح شده بـود و پـس از آن مبانى دینى و مقدسات و ارزشهاى معنـوى با انواع شیوه ها مورد هجوم قرار مى گرفت. متـن این پیام مهم به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

به اطلاع مسلمانان غیـور سراسـر جهان مـى رسانـم مـولف كتاب آیات شیطانى كه علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیـم و چاپ و منتشر شده است, همچنیـن نـاشـریـن مطلع از محتـواى آن محكــــوم به اعدام مى باشند. از مسلمانان غیور مى خـواهـم تا در هر نقطه كه آنان را یافتند سریعا آنها را اعدام نمایند تا دیگر كسـى جرإت نكند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر كـس در ایـن راه كشته شود شهید است, ان شإالله. ضمنا اگر كسى دسترسـى به مـولف كتاب دارد ولى خـود قدرت اعدام آن را ندارد او را به مردم معرفـى نماید تا به جزاى اعمـالـش بـرسـد. والسلام علیكـم و رحمه الله و بـركــاته.

روح الله الموسوى الخمینى

3/12/1367
ترسیم منشور روحانیت
امام خمینى پیام مهمى را خطاب به مراجع, روحانیـون و علما صادر كردند. در ایـن پیام كه به ((منشـور روحانیت)) شهرت یافت, امام ضمـن تجلیل از شهداى حـوزه و روحـانیت در طــول نهضت و انقلاب و دفـاع مقـدس و ذكـر خـدمـات علمـا و فقها در طـول تـاریخ, خطـر تحجرگرایان و مقـدس نمایان در حـوزه هاى علمیه را متذكر شـدنـد و فرمـودند: ((طلاب عزیز لحظه اى از فكر ایـن مارهاى خـوش خط و خال كوتاهى نكنند. اینها مروج اسلام آمریكایى اند و دشمـن رسـول الله. آیا در مقابل ایـن افعیها نبـایـد اتحاد طلاب عزیز حفظ شـود؟)).

ایشـان در ادامه بـا تـوجه به تحلیلهاى غلط و قضـاوتهاى غیـــر منصفانه در باره روند ده ساله انقلاب و جنگ تحمیلـى, ضمـن معذرت خواستـن از خانواده هاى شهدا مى نویسند: ((از خداوند مى خواهم مرا در كنار شهداى جنگ تحمیلـى بپذیرد. ما در جنگ براى یك لحظه هـم نادم و پیشمـان از عملكـرد خـود نیستیـم. راستـى مگـر فـرامـوش كـرده ایم كه ما بـراى اداى تكلیف جنگیـده ایـم و نتیجه, فـرع آن بوده است)).

امـام خمینـى در بخشهاى دیگـرى از ایـن پیام مهم و تـاریخـى در اواخـر عمر خـود ضمـن تإكیـد بـر حفظ اصـول در گذشته و آینـده انقلاب, تـوصیه هاى ارزشمندى را به مردم و علما بیان مـى فرمایند.

8/1/1368
اعلان استعفاى قائم مقام رهبرى
امام خمینـى مـوافقت خـود را بـا استعفاى قائم مقام رهبـرى اعلام كرد. ایشان در پاسخ به درخـواست كتبـى استعفاى قائم مقام رهبرى, مرقـوم داشتنـد: ((همان طـور كه نـوشته ایـد رهبـرى نظام جمهورى اسلامى كار مشكل و مسوولیت سنگیـن و خطیرى است كه تحملى بیـش از طاقت شما مى خواهد و به همیـن جهت هم شما و هـم مـن از ابتدا با انتخاب شما مخالف بـودیـم و در ایـن زمینه هـر دو مثل هـم فكـر مـى كردیـم, ولـى خبرگان به ایـن نتیجه رسیده بـودنـد و مـن هـم نمى خـواستـم در محدوده قانـونى آنها دخالت كنـم)). امام امت در بخش دیگرى از پاسخ خود آورده اند: ((به شما نصیحت مى كنـم كه بیت خـود را از افراد ناصالح پاك نماییـد و از رفت و آمـد مخالفیـن نظام كه به اسـم علاقه به اسلام و جمهورى اسلامـى خـود را جـــــا مى زنند, جدا جلوگیرى كنید)).

4/2/1368
دستور بازنگرى قانون اساسى
امام خمینى به منظور اصلاح و تكمیل اركان تشكیلات نظام اسلامى طـى نامه اى به رئیـس جمهور وقت ـ حضرت آیت الله خامنه اى ـ هیإتى از شخصیتهاى صاحب نظر و كارشناسان را مسـوول بررسى و تدویـن اصلاحات لازم در قانون اساسى بر اساس هشت محـور تعیین شده در ایـن نامه, نمودند.

اصلاح مواد مربـوط به شرایط رهبرى, تمركز در قوه مجریه و قضاییه و صـدا و سیمـا و وظایف مجمع تشخیص مصلحت نظام بود.

مـواد اصلاح شده قانـون اساسى در تاریخ دوازدهـم آذر 1368 ـ بعد از رحلت امام ـ به نظرخـواهى عمومى گذاشته شد و با اكثریت مطلق آرا به تإیید ملت ایران رسید.

13/3/1368
دل آرام و قلب مطمئن در ملكـوت اعلى
روح بلند بنیانگذار جمهورى اسلامى, امام خمینى در سـن 87 سالگـى و پس از تحمل چندیـن عمل سخت و طولانى در ساعت 22 و 20 دقیقه به ملكوت اعلى پرواز كرد و به دیدار حق تعالى شتافت و هجرتـش داغى التیام ناپذیر بـر قلبهاى مسلمانان ایـران و جهان بـر جاى نهاد.

ایشان در پایان وصیتنامه سیاسـى الهى خـود نـوشته اند: ((با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحـى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سوى جایگاه ابدى سفر مى كنـم و به دعاى خیر شما احتیاج مبـرم دارم و از خـداى رحمـن و رحیـم مى خـواهـم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصور و تقصیر بپذیرند و بـا قـدرت و تصمیـم و اراده به پیـش بـروند)).

بدن مطهر ایشان پـس از تشییع حدود نه میلیـون نفر از عاشقان آن حضرت, در روز شانزدهـم خرداد در بهشت زهرا و در جـوار حق آرمید و میلیـونها ارادتمند را در فراق خـود تنها گذاشت. پـس از رحلت امام, مجلس خبرگان در روز چهاردهـم خرداد 1368 با تشكیل جلسه و قرائت وصیتنامه امام خمینـى براى اولیـن بار و بحث و تبادل نظر براى جانشیـن ایشان, فرزند صالح او حضرت آیت الله خامنه اى را به عنـوان رهبر انقلاب اسلامى و پیشـواى جمهورى اسلامـى ایران انتخاب كـرد. وسلام علیه یـوم ولـد و یـوم مـات و یـوم یبعث حیا.

منابع:
1ـ نهضت امـام خمینـى, سیـد حمیـد روحـانـى.
2ـ كـوثر ـ مجموعه سخنرانیهاى امام خمینى, مـوسسه تنظیـم و نشر آثار امام خمینى.
3ـ صحیفه نور.
4ـ حدیث بیدارى, حمید انصارى.
5ـ مهاجـر قبیله ایمـان, حمیـد انصـارى.
6ـ زنـدگینـامه سیـاسـى امـام خمینـى, محمـدحسـن رجبى.
7ـ هفت هزار روز, غلامـرضـا كـربـاسچـــى.
8ـ شهیدى دیگر از روحانیت.
9ـ خمیـن در انقلاب, محمـدجـواد مـرادىنیـا.
10ـ خـاطـرات آیت الله پسنـدیـده, محمـدجـواد مـرادىنیا.
11ـ روزنامه جمهورى اسلامى.

صفحه‌ها