اخبار

غلامحسین اعرابى

امام سجاد (ع) با شش خلیفه معاصر بود كه هیچ یك بااهل‏بیت (علیهم السلام) مهر نورزیدند . این خلفا عبارتند از :

1- یزید بن معاویه

2- عبدالله بن زبیر

3- معاویه‏بن یزید

4- مروان بن حكم

5- عبدالملك بن مروان

6- ولیدبن عبدالملك

امام سجاد (ع) پس از شهادت پدر ، درایام اسارت و در شرایط‏اختناق ، امامت را به عهده گرفت . این شرایط سخت تا پایان‏امامت وى ادامه یافت . مسعودى نوشته است : «قام ابومحمد على‏بن الحسین (ع) بالامر مستخفیا على تقیه شدیده فى زمان صعب .

»حضرت سجاد (ع) امامت را به صورت مخفى و با تقیه شدید و درزمانى دشوار عهده دار گردید .

در چنین مقطع زمانى ، آیا امام (ع) مى‏توانست دست‏به‏مبارزات سیاسى و فعالیتهاى گسترده فرهنگى و اجتماعى بزند ؟ به نظر مى‏رسد پاسخ منفى است ; به دو دلیل :

1- جو اختناق و كنترل شدیدى كه حكومتها پس از شهادت امام حسین(ع) به وجود آورده بودند ; این اختناق سبب شد مبارزات سیاسى‏یا مسلحانه نتیجه‏اى جز هدر رفتن نیروها نداشته باشد . چنان كه‏مبارزات زمان آن حضرت تماما به شكست انجامید . براى درك این‏وضعیت اسفبار ، توجه به دو روایت زیر سودمند است :

الف) «سهل بن شعیب‏» ، یكى از بزرگان مصر ، مى‏گوید :روزى به حضور على بن الحسین (ع) رسیدم و گفتم : حال شماچگونه است ؟

فرمود : فكر نمى‏كردم شخصیت‏بزرگى از مصر مثل شما نداند كه‏حال ما چگونه است ؟ اینك اگر وضع ما را نمى‏دانى ، برایت توضیح‏مى‏دهم :

وضع ما ، در میان قوم خود ، مانند وضع بنى‏اسرائیل در میان‏فرعونیان است كه پسرانشان را مى‏كشتند و دخترانشان را زنده نگه‏مى‏داشتند . امروز وضع ما چنان دشوار است كه مردم با ناسزاگویى‏به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها ، به دشمنان ما تقرب مى‏جویند.»

ب) زراره بن اوفى مى‏گوید : دخلت على على ابن الحسین (ع) فقال : یازراره الناس فى‏زماننا على ست طبقات : اسد و ذئب و ثعلب و كلب و خنزیر و شاه‏فاما الاسد فملوك الدنیا یحب كل واحد منهم ان یغلب و لا یغلب واما الذئب فتجاركم یذمو (ن) اذا اشتروا و یمدحو (ن) اذاباعوا و اما الثعلب فهولاءالذین یاكلون بادیانهم و لایكون فى‏قلوبهم ما یصفون بالسنتهم و اما الكلب یهر على الناس بلسانه ویكرمه الناس من شر لسانه و اما الخنزیر فهولاءالمخنثون واءشباههم لایدعون الى فاحشه الا اءجابوا و اما الشاه بین اءسد وذئب و ثعلب و كلب و خنزیر .»

حضرت در این روایت ، حاكمان را به شیران درنده و مسلمانان رابه گوسفندان اسیر در چنگ درندگان ، تشبیه كرده است .

2- شرایط نا سالم فرهنگى آن روزگار; براثر فعالیتهاى ناسالم‏حكومتهاى وقت و انگیزه‏هاى مختلفى كه در آن زمان وجود داشت‏مردم به طرف بى‏بندوبارى سوق داده شدند و با چنین مردمى هرگزنمى‏شد كارهاى بنیادى انجام داد مگر این كه تحولى معنوى در آنان‏به وجود آید . در این موقعیت ، تمام تلاش حضرت سجاد (ع) این‏بود كه شعله معنویت را روشن نگه دارد و این جز از راه دعاها ونیایشها و تذكارهاى مقطعى حضرت به خوبى از عهده آن برآمد .

ممكن نبود .

در مورد رواج فرهنگ غلط بى‏بندوبارى و فحشا در آن عصر ، یكى‏از محققان مى‏نویسد : «در مدینه مجالس غنا و رقص برپا مى‏شد و چه بسا زنان ومردان با یكدیگر بودند و هیچ پرده‏اى نیز در میان نبود .

(الشعر والغنافى المدینه و مكه ، ص 250) . . . عایشه دختر طلحه مجالس مختلط از مردان و زنان برپامى‏كرد و در آن مجالس با فخر و مباهات آواز مى‏خواند .

(الاغانى ، ج 10 ، ص 57)

. . . مدینه پر از زنان آوازه‏خوان شده بود و آنها نقش فعالى‏در آموزش غنا به دختران و پسران و گسترش آوازه‏خوانى و اشاعه‏بى‏بندوبارى و فساد داشتند . . . .»

در تاریخ الادب العربى ، ج 2 ، ص 347 چنین آمده است : «گویى این دو شهر بزرگ حجاز (مكه و مدینه) را براى‏خنیاگران ساخته بودند ، تا آنجا كه نه تنها مردمان عادى ، بلكه‏فقیهان و زاهدان نیز به مجالس آنان مى‏شتافتند .»

در این موقعیت ، امام سجاد (ع) براى تبیین معارف اسلام وبرپاداشتن شجره اسلام و زنده نگه داشتن مشعل معنویت ، از سلاح‏دعا استفاده كرد و بذر معنویت پاشید تا در موقعیت مناسب ثمردهد .

یكى از نویسندگان معاصر در باره صحیفه سجادیه كه در بردارنده‏دعاهاى امام (ع) است . مى‏نویسد : «. . . صحیفه سجادیه اساس اندیشه انقلابى را تشكیل داده وامت اسلامى نیز نیاز به تكیه گاهى كامل و انقلابى داشته است .

نیاز امت در آن هنگام ، سخن و یا اشعار كینه برانگیز و عواطف‏لحظه‏اى و زودگذر نبود ، بلكه به یك نظریه كامل و انقلابى نیازداشته است . امام زین العابدین (ع) این نظریه را تنها درصحیفه سجادیه كه چكیده اصول تربیتى امام (ع) است . تبیین‏نكرده ، بلكه خود امام زبور ناطق بوده است .»

این نویسنده در مورد تاثیر صحیفه سجادیه در هدایت انقلابیان‏و حركتهاى اسلامى مى‏نویسد : «من گمان نمى‏كنم كه پس از قرآن كتابى همچون صحیفه سجادیه‏باشد كه این گونه قلب محرومان را تسلى بخشد و خون انقلاب را دررگهاى مستضعفان به جوش آورد و دلهاى مجاهدان را به درخشش خودروشن كند و هدایتگر انقلابیون در راه مبارزه باشد . . .»

عنوان صحیفه ، دعا و نیایش است ; اما از موضوعات مبارزاتى وسیاسى تهى نیست . موارد زیر بر درستى این سخن گواهى مى‏دهد :

1ك دعاى چهل و هشتم صحیفه :
حضرت در این دعا به صراحت از مسایل زیر كه جنبه سیاسى دارد یاد مى‏كند :

الف) مقام خلافت مخصوص خلفا و اصفیاى الهى است .

ب) مقام خلافت مورد یورش و غصب قرار گرفته است .

ج) احكام خدا تبدیل گشته و كتاب خدا مورد غفلت قرار گرفته‏است .

د) واجبات الهى تحریف شده است .

ه) سنت پیامبر (ص) متروك گشته است .

متن دعا چنین است : «. . . اللهم ان هذا المقام لخلفائك و اصفیائك و مواضع‏امنائك فى الدرجه‏الرفیعه التى خصصتهم بها قد ابتزوها و انت‏المقدر لذلك لایغالب امرك و لا یجاوز المحتوم من تدبیرك كیف شئت‏و انى شئت و لما انت اعلم به غیر متهم على خلقك و لا لارادتك حتى‏عاد صفوتك و خلفاوك مغلوبین مقهورین مبتزین یرون حكمك مبدلا وكتابك منبوذا و فرائضك محرفه عن جهات اشراعك و سنن نبیك متروكه‏اللهم العن اعداءهم من الاولین و الاخرین و من رضى بفعالهم واشیاعهم و اتباعهم اللهم صل على محمد و آل محمد انك حمید مجیدكصلواتك و بركاتك و تحیاتك على اصفیائك ابراهیم و آل ابراهیم وعجل الفرج و الروح و النصره و التمكین و التاییدلهم . . .»

2ك دعاى چهل و هفتم :
درزمانى كه اهل‏بیت (علیهم السلام) در فشار به سر مى‏بردند وامیرمومنان (ع) بر فراز منبرها لعن مى‏شد ، حضرت در دعاى چهل‏و هفتم (دعاى روز عرفه) به مسایل مهم زیر اشاره مى‏كند :

الف) مقام امارت و رهبرى از آن اهل‏بیت (علیهم السلام) است

ب) ائمه (علیهم السلام) از هر پلیدى پیراسته و شایسته‏وساطت‏بین خالق و خلق‏اند .

ج) دین به وسیله امام منصوب از سوى خداوند تقویت مى‏شود .

د) خدا اطاعت از ائمه را واجب ساخته است .

فرازى از دعاى عرفه آن حضرت چنین است : «رب صل على اءطائب اهل بیته الذین اخترتهم لامرك و جعلتهم‏خزنه علمك و حفظه دینك و خلفائك فى‏ارضك و حججك على عبادك وطهرتهم من الرجس و الدنس تطهیرا بارادتك و جعلتهم الوسیله الیك‏و المسلك الى خبتك . . .»

«. . . اللهم انك ایدت دینك فى كل اوان بامام اقمته علمالعبادك و منارا فى بلادك بعد ان وصلت‏حبله بحبلك و جعلته‏الذریعه الى رضوانك و افترضت طاعته و حذرت معصیته و امرت‏بامتثال اوامره . . . و اته من لدنك سلطانا نصیرا وافتح له‏فتحا یسیرا . . . .»

3ك دعاى چهاردهم :
این دعا سراسر شكوه از ستمگران است كه در نظر آن حضرت مصداقى‏جز حكام وقت ندارد .

4ك دعاى بیستم : (دعاى مكارم الاخلاق)
حضرت در این دعا از خداوند مى‏خواهد او را از سلطه ستمگران‏نجات بخشد و پیروزش سازد : «اللهم صل على محمد و آل محمد و اجعلنى یدا على من ظلمنى ولسانا على من خاصمنى و ظفرا بمن عاندنى وهب لى مكرا على من‏كایدنى و قدره على من اضطهدنى . . .»

5ك دعاى چهل و نهم :
حضرت در این دعا از فراوانى دشمنانش و از برنامه‏هاى حساب شده‏آنان جهت آزار و حتى قتل امام به خدا شكوه مى‏كند : «فكم من عدو انتضى على سیف عداوته و شحذلى ظبه مدیته وارهف لى شباحده و داف‏لى قواتل سمومه و سدد نحوى صوائب سهامه ولم تنم عنى عین حراسته و اضمر ان یسومنى المكروه و یجر عنى‏زعاق مرارته فنظرت یا الهى . . . .»

بارخدایا ! چه بسا دشمنى كه شمشیر عداوت آخت و بر من تاخت وبراى كشتن من خنجر خویش تیز كرد و با دم برنده آن آهنگ جان من‏نمود و زهر كشنده به آب من بیامیخت و خدنگ جان شكار خویش دركمان نهاد و مرا نشانه گرفت و چون پاسبانان همواره بیدار ،دیده از من برنمى‏گرفت و در دل داشت كه مرا گزندى سخت رساند وشرنگ كینه خویش به كامم ریزد ; آنگاه اى خداوند من ! دیدى كه ... .»

--------------------------------------------------------------------------------

ماهنامه كوثر شماره 34

جواد محدثى

عباس فرزند امیر المؤمنین،برادر سید الشهدا،فرمانده و پرچمدار سپاه امام حسین‏«ع‏»در روزعاشورا.عباس در لغت،به معناى شیر بیشه،شیرى كه شیران از او بگریزند است.[44] مادرش‏«فاطمه كلابیه‏»بود كه بعدها با كنیه‏«ام البنین‏»شهرت یافت.على‏«ع‏»پس ازشهادت فاطمه زهرا با ام البنین ازدواج كرد.عباس،ثمره این ازدواج بود.ولادتش را در[45]شعبان سال 26 هجرى در مدینه نوشته‏اند و بزرگترین فرزند ام البنین بود و این چهارفرزند رشید،همه در كربلا در ركاب امام حسین‏«ع‏»به شهادت رسیدند.وقتى‏امیر المؤمنین شهید شد،عباس چهارده ساله بود و در كربلا 34 سال داشت.كنیه‏اش‏«ابو الفضل‏»و«ابو فاضل‏»بود و از معروفترین لقبهایش،قمر بنى هاشم،سقاء،صاحب لواءالحسین،علمدار،ابو القربه،عبد صالح، باب الحوایج و...است.

عباس با لبابه،دختر عبید الله بن عباس(پسر عموى پدرش)ازدواج كرد و از این‏ازدواج،دو پسر به نامهاى عبید الله و فضل یافت.بعضى دو پسر دیگر براى او به نامهاى‏محمد و قاسم ذكر كرده‏اند.

آن حضرت،قامتى رشید،چهره‏اى زیبا و شجاعتى كم نظیر داشت و به خاطر سیماى‏جذابش او را«قمر بنى هاشم‏»مى‏گفتند.در حادثه كربلا،سمت پرچمدارى سپاه‏حسین‏«ع‏»و سقایى خیمه‏هاى اطفال و اهل بیت امام را داشت و در ركاب برادر،غیر ازتهیه آب،نگهبانى خیمه‏ها و امور مربوط به آسایش و امنیت‏خاندان حسین‏«ع‏»نیر برعهده او بود و تا زنده بود،دودمان امامت،آسایش و امنیت داشتند [46] .

روز عاشورا،سه برادر دیگر عباس پیش از او به شهادت رسیدند.وقتى علمدار كربلااز امام حسین‏«ع‏»اذن میدان طلبید حضرت از او خواست كه براى كودكان تشنه وخیمه‏هاى بى‏آب، آب تهیه كند.ابو الفضل‏«ع‏»به فرات رفت و مشك آب را پر كرد و دربازگشت به خیمه‏ها با سپاه دشمن كه فرات را در محاصره داشتند درگیر شد و دستهایش‏قطع گردید و به شهادت رسید. البته پیش از آن نیز چندین نوبت.همركاب با سید الشهدا به‏میدان رفته و با سپاه یزید جنگیده بود.عباس،مظهر ایثار و وفادارى و گذشت بود.وقتى‏وارد فرات شد،با آنكه تشنه بود، اما بخاطر تشنگى برادرش حسین‏«ع‏»آب نخورد وخطاب به خویش چنین گفت:

یا نفس من بعد الحسین هونى
و بعده لا كنت ان تكونى
هذا الحسین وارد المنون
و تشربین بارد المعین تالله ما هذا فعال دینى
و سوگند یاد كرد كه آب ننوشد. [47] وقتى دست راستش قطع شد،این رجز را مى‏خواند:

و الله ان قطعتموا یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
و عن امام صادق الیقین
نجل النبى الطاهر الامین
و چون دست چپش قطع شد،چنین گفت:

یا نفس لا تخشى من الكفار
و ابشرى برحمة الجبار
مع النبى السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یسارى

فاصلهم یا رب حر النار

شهادت عباس،براى امام حسین بسیار ناگوار و شكننده بود.جمله پر سوز امام،وقتى‏كه به بالین عباس رسید،این بود:«الآن انكسر ظهرى و قلت‏حیلتى و شمت بى عدوى‏». [48] وپیكرش، كنار«نهر علقمه‏»ماند و سید الشهدا به سوى خیمه آمد و شهادت او را به اهل بیت‏خبر داد. هنگام دفن شهداى كربلا نیز،در همان محل دفن شد.از این رو امروز حرم‏ابا الفضل‏«ع‏»با حرم سید الشهدا فاصله دارد.

مقام والاى عباس بن على‏«ع‏»بسیار است.تعابیر بلندى كه در زیارتنامه اوست،گویاى‏آن است. این زیارت كه از قول حضرت صادق‏«ع‏»روایت‏شده،از جمله چنین دارد:

«السلام علیك ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لامیر المؤمنین و الحسن و الحسین...

اشهد الله انك مضیت على ما مضى به البدریون و المجاهدون فى سبیل الله المناصحون فى‏جهاد اعدائه المبالغون فى نصرة اولیائه الذابون عن احبائه...» [49] كه تایید و تاكیدى بر مقام‏عبودیت و صلاح و طاعت او و نیز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و یاوران‏اولیاء خدا و مدافعان از دوستان خداست.امام سجاد«ع‏»نیز سیماى درخشان عباس بن‏على را اینگونه ترسیم فرموده است:«رحم الله عمى العباس فلقد آثر و ابلى و فدا اخاه‏بنفسه حتى قطعت‏یداه فابدله الله عز و جل بهما جناحین یطیر بهما مع الملائكة فى الجنة كماجعل جعفر بن ابى طالب.و ان للعباس عند الله تبارك و تعالى منزلة یغبطه بها جمیع الشهداءیوم القیامة‏» [50] .كه در آن نیز مقام ایثار،گذشت،فداكارى،جانبازى،قطع شدن دستانش ویافتن بال پرواز در بهشت،همبال با جعفر طیار و فرشتگان مطرح است و اینكه:عمویم‏عباس،نزد خداى متعال،مقامى دارد كه روز قیامت،همه شهیدان به آن غبطه مى‏خورند ورشك مى‏برند.

عباس یعنى تا شهادت یكه تازى
عباس یعنى عشق،یعنى پاكبازى
عباس یعنى با شهیدان همنوازى
عباس یعنى یك نیستان تكنوازى
عباس یعنى رنگ سرخ پرچم عشق
یعنى مسیر سبز پر پیچ و خم عشق
جوشیدن بحر وفا،معناى عباس
لب تشنه رفتن تا خدا،معناى عباس [51]
در زیارت ناحیه مقدسه نیز از زبان حضرت مهدى‏«ع‏»به او اینگونه سلام داده شده‏است: «السلام على ابى الفضل العباس بن امیر المؤمنین،المواسى اخاه بنفسه،الآخذ لغده من‏امسه، الفادى له،الواقى الساعى الیه بمائه،المقطوعة یداه...» [52] .

كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام
شد در این قبله عشاق،دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبى كه نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانى
تا كه تكمیل شود حج من و تقدیرم [53]

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها
44- مروج الذهب،ج 3،ص 6.

45- حیاة الامام الحسین،ج 3،ص 28 به نقل از تهذیب التهذیب.

46- مقتل الحسین،مقرم،ص 177.برخى هم‏«عمرو بن عبد الله‏»نوشته‏اند.مثل تنقیح المقال، مامقانى،ج 2،ص 333.

47- سفینة البحار،ج 1،ص 136،بحار الانوار،ج 45،ص 21.

48- عنصر شجاعت،ج 2،ص 151.

49- انصار الحسین،ص 98.

50- بحار الانوار،ج 44،ص 288.

51- الحسین فى طریقه الى الشهاده،ص 61.

52- لغت نامه،دهخدا.

53- در این زمینه نیز ر.ك:«شعراء كربلا،او الحائریات‏»على الخاقانى،محتوى معرفى 84 شاعر این شهر(الذریعه،ج 14،ص 194)نیز:«عاشورا فى الادب العاملى المعاصر»،سید حسن نور الدین پیرامون شاعران جبل عامل و محتوا وسبكهاى شعرى آنان پیرامون حادثه كربلا با نمونه‏هایى از اشعارشان.

منبع : فرهنگ عاشورا

مولد و میلاد

حـسـیـن بن على (ص ) در مدینه منوره در سال چهارم هجرى در روز سه شنبه , سوم ماه شعبان یاپنجشنبه پنجم همان ماه متولد شد بعضى از مورخان تولد آن حضرت را روز آخر ربیع الاول سال سـوم هـجرى دانسته و بعضى دیگر گفته اند در پنجم جمادى الاول سال سوم یا چهارم هجرت به دنیا آمده است بنابراین درباره تولد آن حضرت چند قول وجود دارد, ولى قول مشهور این است كه ایشان در روزسوم شعبان سال چهارم هجرت به دنیا آمده است .

هـنـگـامـى كه آن حضرت متولد شد او را نزد جد بزرگوارش رسول خدا(ص ) آوردند آن حضرت بادیدن او سخت مسرور شد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و روز هفتم تـولدش گوسفندى براى او عقیقه كرد و به مادرش فرمود: ((سرش را بتراشید و به وزن موهایش نقره صدقه دهید)).

آن حـضـرت شش سال و چند ماه با جد بزرگوارش رسول خدا(ص ) و پس از آن بیست و نه سال ویـازده مـاه بـا پدرش امیرالمؤمنین (ص ) و پس از آن حدود ده سال با برادرش امام حسن (ص ) و حـدود ده سـال پـس از شـهـادت امـام حسن (ص ) زندگى كرد مدتى كه آن حضرت پس از امام حسن (ص ) زندگى كرده است , مدت امامت او محسوب مى شود.

كـنـیـه امـام حسین (ع ) ((ابوعبداللّه )) بود لقب هاى فراوانى به آن حضرت داده اند و از جمله پس ازشـهـادت , ایشان را ((سیدالشهدا)) خواندند چنان كه مى دانیم تا پیش از آن , لقب سیدالشهدا بر حـمزه ,عموى پیامبر اطلاق مى شد و پس از شهادت سبط گرامى رسول اللّه , آن حضرت را به این لقب خواندند.

نامگذارى توسط پیامبر (ص )

در روایـات آمـده اسـت كـه نـامگذارى آن حضرت و برادر بزرگوارش به حسین و حسن , توسط شـخـص پـیامبر اكرم صورت گرفته است و تصریح شده است كه این نامگذارى به دستور خداوند متعال بوده است .

از عـلى بن ابیطالب نقل كرده اند كه فرمود: آن گاه كه حسن به دنیا آمد نام عمویم ((حمزه )) را بـر او نهادم و آن گاه كه حسین متولد گشت نام عموى دیگرم ((جعفر)) را بر او گذاشتم روزى رسول خدا(ص ) مرافراخواند و فرمود: من مامور شده ام كه نام آن دو را تغییر دهم , از این پس آنان را حسن وحسین بخوانید [2].

در روایـات دیـگـر آمـده اسـت كـه پـیـامـبر اكرم (ص ) فرمود: حسن و حسین را به نام فرزندان هـارون نـامـیدم , او فرزندانش را ((شبر)) و ((شبیر)) نامید و من فرزندانم را به همان نام (به لفظ عربى ) حسن وحسین نامیدم [3].

خبر از شهادت در هنگام تولد

اسـمـا بـنـت عـمـیس مى گوید: وقتى امام حسین (ص ) متولد شد, رسول خدا(ص ) آمد فرمود: اسما!پسرم را بیاور من كودك را در پارچه سفیدى پیچیدم و به حضرت دادم .

حـضـرت در گـوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت , بعد در حالى كه او را در دامن خودگذاشته بود, گریست .
گفتم : پدر و مادرم فدایت چرا گریه مى كنى ؟ .
فرمود: براى این پسرم .
گفتم : او در همین ساعت متولد شده و تو برایش گریه مى كنى ؟ .
فرمود: آرى اى اسما! گروه سركشى او را مى كشند, خدا شفاعتم را نصیبشان نكند.
بعد فرمود: این خبر را به فاطمه نرسان كه تازه فرزندش به دنیا آمده [4] .

روزى ام الـفـضـل هـمـسـر عـبـاس عـمـوى پـیـامـبـر, خدمت آن حضرت رسید و عرض كرد: ((یـارسول اللّه (ص ) من امشب خواب بدى دیدم , دیدم گویا قطعه اى از بدن مبارك شما جدا شده در دامن من افتاد.

فـرمـود: خـیـر اسـت , فاطمه پسرى مى آورد كه تو او را پرورش خواهى داد خدمت پیامبر رسیدم وكـودك را در دامـنـش نـهـادم و چند لحظه از آن حضرت چشم برداشتم , وقتى دوباره نگاهش كردم , دیدم اشك از چشمانش سرازیر است .
گفتم : پدر و مادرم فدایت یا رسول اللّه چرا گریه مى كنى ؟ .
فرمود: هم اكنون جبرئیل آمد و به من خبر داد كه امت من این پسرم را مى كشند)) [5] .

هـنگامى كه امیرالمؤمنین (ص ) به طرف صفین مى رفت در راه از كربلا گذشت در آن جا توقفى كـرد وچـنـان گـریست كه زمین را از اشك خیس كرد آنگاه فرمود: ((روزى خدمت رسول خدا رسـیـدم دیـدم حـضـرت گـریه مى كند, گفتم : پدر و ماردم فدایت یا رسول اللّه (ص ) چرا گریه مى كنى ؟ .

فـرمـود: هـم اكـنـون جبرئیل این جا بود, او به من خبر داد كه پسرم حسین در كنار شط فرات در زمـیـنـى به نام كربلا كشته خواهدشد و مشتى از خاك آنجا را برایم آورد تا ببویم و من نتوانستم از گریه خوددارى كنم .

و هـمـان جـا بـود كه امیرالمؤمنین (ص ) فرمود: این جاست اقامتگاه و بارانداز ایشان , این جاست كـه خونشان را مى ریزند, گروهى از آل محمد در این صحرا كشته مى شوند كه زمین و آسمان به حالشان گریه خواهد كرد [6] .

شباهت با رسول خدا(ص )

در اخـبـار فـراوان آمده است كه آن حضرت شبیه ترین فرد به رسول اللّه (ص ) بود اصحاب پیامبر بارهااین نكته را در مورد سیرت و صورت امام حسین (ع ) یادآورد شده اند, مخصوصا یادآور شده اند كـه قـامـت ایـشـان بـسیار شبیه به پیامبر بود, به طورى كه هر كس قامت آن حضرت را مشاهده مى كرد به یاد رسول خدا مى افتاد [7] .

عـاصـم بـن كلیب از پدرش نقل كرده است كه شبى رسول خدا را در خواب دیدم و خواب خود را براى ابن عباس نقل كردم [تا ببینم كه آیا خواب من درست بوده است یا خیر] او گفت : آیا هنگامى كـه پـیامبررا دیدى به یاد حسین بن على نیفتادى ؟

گفتم : آرى ! به خدا قسم هنگامى كه رسول خـدا قـدم برمى داشت و راه مى رفت , كاملا به حسین بن على شباهت داشت ابن عباس گفت : ما همواره او را به پیامبر شبیه مى دانستیم .

انـس بـن مـالـك مـى گوید: نزد عبیداللّه بن زیاد بودم كه سر حسین بن على را در یك تشت به مـجلس آوردند ابن زیاد با چوبى به بینى و صورت آن حضرت اشاره كرد و گفت : من چهره اى به ایـن نـیـكـویـى ندیده ام گفتم : اى ابن زیاد! مگر نمى دانى كه حسین بن على شبیه ترین مردم به رسول خدا بود [8] .

علاقه رسول خدا(ص ) به امام حسین (ع )

یكى از زیباترین و برجسته ترین نكات زندگى امام حسین , توجه شدید و علاقه بى نظیر پیامبراكرم بـه ایشان و برادر بزرگوارش امام حسن (ع ) است این نكته آن چنان آشكار و نمایان بود كه صفات زیـادى ازكـتـب تـاریـخ و حدیث را به خود اختصاص داده است در این جا گوشه اى اندك از این مطالب رایادآور مى شویم .

دوستى با حسین

رسـول گرامى اسلام (ص ) به مهمانى دعوت شده بود با گروهى از اصحاب به میهمانى مى رفت درراه امام حسین (ص ) را دید كه در كوچه بازى مى كند, پیش رفت تا او را بگیرد, ولى او كودكانه گریخت وهر چه حضرت به دنبال او رفت , او به سوى دیگرى جست و آن حضرت همچنان خنده كـنـان او را دنـبـال مـى كرد تا او را گرفت آن گاه دستى بر پس گردن و دستى در زیر چانه او گرفته دهان بر دهانش گذاشت واو را بوسید.

و بـعد فرمود: حسین از من است و من از حسینم , خدا دوست بدارد كسى را كه حسین را دوست دارد [9] .

زیـد بـن حـارثـه نقل مى كند: مى خواستم براى انجام كارى خدمت رسول خدا(ص ) برسم شبانه بـه مـنـزل آن حـضـرت رفتم و درب خانه را كوبیدم پیامبر در حالى كه چیزى در زیر عباى خود داشـت , بـیـرون آمد پس از آن كه كارم تمام شد, پرسیدم : اى رسول خدا! چه همراه دارى ؟

عباى خـویـش را بـه كـنـار زد وحـسن و حسین را كه در برگرفته بود به من نشان داد و فرمود: اینان فرزندان من و فرزندان دختر من هستندآن گاه رو به آسمان كرد و فرمود:.
اللهم انك تعلم انى احبهما فاحبهما و احب من یحبهما.

خدایا! تو مى دانى كه من این دو را دوست دارم , پس آنها را دوست بدار و دوست بدارهر كس آن دو را دوست بدارد [10] .

سـلـمـان فـارسـى نـیز از پیامبر اكرم در خصوص امام حسین و امام حسین روایت كرده است كه فرمود:.

من احبهما احببته و من احببته احبه اللّه و من احبه اللّه ادخله جنات النعیم , و من ابغضهما اوبغى علیهما ابغضته و من ابغضته ابغضه اللّه و من ابغضه اللّه ادخله نار جهنم و له عذاب مقیم .

هـر كس فرزندانم حسن و حسین را دوست بدارد, من او را دوست دارم و هر كس من اورا دوست بـدارم , خـداونـد او را دوست دارد و هر كس خدا او را دوست بدارد به بهشت هاى پر از نعمت وارد خواهد شد اما هر كس آن دو را دشمن بدارد و بر آنها ستم روادارد, من او را دشمن خواهم داشت و هر كس من او را دشمن دارم , خداوند او را دشمن دارد و به آتش جهنم در افكند و در عذاب پایدار بماند [11] .

ایـن عـلاقـه و عنایت ویژه پیامبر اكرم (ص ) به امام حسین (ع ) و اهل بیت (ع ) را صرفا نمى توان به یك رابطه عاطفى و علاقه خویشاوندى حمل كرد مضامین روایاتى كه در كتب فریقین فراوان نقل شـده اسـت , نـشـان مى دهد كه رسول خدا(ص ) با اطلاع و آگاهى از مسیر آینده جامعه اسلامى , مـى خـواستندبدین وسیله راه حق و باطل را به روشنى از یكدیگر تفكیك و متمایز سازند در واقع پـیـامـبـر اكرم با این سخنان گویا همه دشمنى ها و كینه توزى هایى را كه در آینده بر ضد خاندان نبوت انجام خواهد شد, براى حق پویان و حقیقت طلبان پیش گویى مى كردند شاید از این روست كـه در روایـات دیگر, رسول خداصریحا از جنگ و پیكار بااهل بیت یاد كرده است و جنگ باایشان را همچون جنگ با خودش دانسته است .

دانـشـمـندان برجسته اهل سنت از زید بن ارقم و ابوهریره و دیگران روایت كرده اند كه پیامبر در هـنـگام فوت , آن گاه كه در بستر بیمارى افتاده بود, رو به على و فاطمه و حسن و حسین كرد و فـرمـود: ((انـا حـرب لـمن حاربكم و سلم لمن سالمكم , یعنى : من با هر كس كه با شما بجنگد در جنگ خواهم بود و با هر كس با شما دوستى كند دوست خواهم بود)) [12].
ایـن عـبارت بارها و بارها از سوى پیامبر اكرم در شان اهل بیت گرامیش صادر شده است [13] ازجـمـله نقل كرده اند كه آن حضرت بارها رو به خانه على و فاطمه و حسن و حسین مى ایستاد و مـى فـرمـود:((انــا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم , یعنى مى جنگم با هر كس كه شما با او بجنگید و دوستى مى كنم با هر كس كه شما با او دوستى كنید)).

بـرا بن عازب روایت كرده است كه رسول اكرم (ص ) در مورد امام حسین (ع ) فرمود: ((هذا منى و انامنه و هو محرم علیه ما یحرم على , یعنى حسین از من است و من از حسینم و هر چه بر من حرام است برحسین نیز حرام است )) [14].

علاقه جبرئیل به حسین

در روایـات آمـده اسـت روزى حـسـن و حـسـیـن , در كودكى , پیش روى پیامبر (ص ) با یكدیگر كـشـتى مى گرفتند و پیامبر دائما حسن را تشویق مى كرد فاطمه رو به پدر كرد و عرض كرد: اى رسـول خـدا! شـمـاحـسـن را كـه بـرادر بزرگتر است در مقابل حسین كه كوچكتر است تشویق مى كنید؟
پیامبر فرمود: زیراجبرئیل شاهد این ماجرا بود و حسین را تشویق مى كرد و من حسن را.

مهرورزى پیامبر به حسین

مـهـر و مـحبت پیامبر به امام حسین و برادر بزرگوارش امام حسن زبانزد عام و خاص بوده است گـذشـتـه از گفتارى كه نقل شد, از رفتار حضرت با ایشان حكایات فراوانى نقل كرده اند كه این نكته به خوبى معلوم مى شود.

نـقل شده است كه گاه در هنگام نماز جماعت , حسن و حسین , كه كودكانى خردسال بودند, نزد جـدبـزرگـوارشـان مـى رفـتند و در سجده بر دوش آن حضرت سوار مى شدند برخى از اصحاب پـیش دستى مى كردند تا كودكان را از رسول خدا دور كنند, ولى آن حضرت اشاره مى فرمودند كه آنـهـا را بـه حـال خـودواگذارید سپس به آرامى دست آنها را مى گرفتند و پایین مى آوردند و بر زانوان خویش مى نشاندند [15] .

روزى پـیامبر سجده نماز را, بر خلاف معمول , طولانى كرد نماز كه تمام شد, نمازگزاران عرض كـردنـد:امـروز سـجـده را طولانى تر به جاى آورید, آیا وحى نازل شده و دستورى رسیده است ؟

فـرمود: خیر,فرزندم حسین بر شانه ام سوار بود, خواستم صبر كنم تا او كار خویش را انجام دهد و لذتش را از بین نبرده باشم [16] .

عـمـر بـن خـطـاب نـقل مى كند كه روزى رسول خدا را دیدم كه حسن و حسین را بر شانه هاى خـویـش سـوار كرده بود رو به آن دو كردم و گفتم : چه اسب خوبى دارید!! پیامبر (ص ) فرمود: و اینها چه سواركاران خوبى هستند! [17] .

ابـى بـریده نقل مى كند كه روزى رسول خدا(ص ) در مسجد براى ما خطبه مى خواند كه ناگهان حسن وحسین به مجلس وارد شدند و پیراهن قرمز رنگ به تن داشتند, به طورى كه در هنگام راه یـافتن بر زمین مى كشید پیامبر از منبر پایین آمدند و آن دو را بغل كردند و جلوى خویش نشاندند سـپـس فرمودند: خداو رسولش راست گفتند كه : انما اموالكم و اولادكم فتنه این دو فرزندم كه چنین راه مى روند آن چنان مشعوف شدم كه نتوانستم به سخنانم ادامه دهم [18] .

گریه امام حسین (ع )

پـیـامـبـر اكـرم (ص ) از در خانه فاطمه (س ) مى گذشت صداى گریه امام حسین (ص ) را شنید فـرمـود:دخـترم ! فرزندم حسین را ساكت كن , مگر نمى دانى كه صداى گریه این كودك مرا آزار مى دهد [19] .

حسین بهترین است

حـذیـفـه یمان مى گوید: روزى پیامبر اكرم (ص ) وارد مسجد شد امام حسین (ص ) را روى دوش گـرفـتـه بادست هاى مباركش پاهاى او را به سینه مى فشرد فرمود: اى مردم مى دانم درباره چه مـوضوعى اختلاف دارید (منظورش بهترین هاى بعد از خودش بود این حسین بن على (ص ) كسى اسـت كـه بـهـتـریـن جده (مادر بزرگ ) را دارد, جدش محمد, رسول خدا(ص ), سالار پیامبران و جده اش خدیجه , دختر خویلد,اولین زنى است كه به خدا و رسولش ایمان آورد این حسین بن على بـهـتـرین پدر و مادر را دارد, پدرش على بن ابیطالب برادر, وزیر و پسر عموى رسول خدا و اولین مردى است كه به خدا و رسولش ایمان آورد و مادرش فاطمه دختر محمد بانوى زنان جهان است ایـن حـسین بن على بهترین عمو و عمه رادارد, عمویش جعفر بن ابیطالب است كه خدایش با دو بـال زیـنت داده تا در بهشت به هر جا كه خواهدپرواز كند و عمه اش , ام هانى دختر ابیطالب است ایـن حـسـیـن بن على (ص ) بهترین دایى و خاله را دارد,دایى اش قاسم پسر رسول خدا و خاله اش زینب , دختر رسول خداست , آن گاه كودك را از شانه خود برزمین نهاد تا در پیش رویش به بازى بـپـردازد و فـرمـود: مردم این حسین , جد و جده اش در بهشت اند, دایى و خاله اش در بهشت اند و خودش و برادرش نیز در بهشت اند [20] .

اگر مردم مى دانستند

از تـشـیـیـع جـنـازه بر مى گشتیم در بین راه امام حسین (ص ) خسته شد و كنار راه نشست ابو هـریره (پیرمرد مورد احترام زمان خود) در كنارش نشست و با لباس خود خاك از پاى آن حضرت مى ستردحضرت فرمود: ابوهریره ! چرا تو این كار را مى كنى ؟ .
.

عـرض كـرد: بـگـذار مـن ایـن كـار را بكنم , به خدا اگر آنچه را من درباره تو مى دانم , این مردم مى دانستندتو را برگردن هاى خود حمل مى كردند [21] .

مدرك بن عماره نقل مى كند كه روزى ابن عباس را دیدم كه ركاب حسن و حسین را گرفته بود و راه مـى بـرد بـه او اعـتراض كرده گفتند: تو ركاب آنها را گرفته اى , در حالى كه از آنها مسن تر هستى ؟

! گفت : این دو فرزندان رسول خداو جگرگوشه او هستند, آیا سعادتى از این بالاتر است كه من ركاب آنها را بگیرم[22] .

فضایل و مناقب

در فـضایل امام حسین (ع ) آن قدر گفته اند كه همه آنها در یك یا چند دفتر نمى گنجد از این رو در اینجا,همچون مباحث گذشته , به نمونه هایى چند اكتفا مى كنیم لازم به یادآورى است كه در ذیل هر یك ازعناوین زیر, گاه تا ده ها روایت نقل شده است .

آقاى جوانان بهشت

امـام عـلـى (ع ) از رسـول خـدا(ص ) روایـت كرده است كه فرمود: الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة , یعنى حسن و حسین آقاى جوانان اهل بهشت هستند [23] .

ابن عباس نیز از آن حضرت نقل كرده است : الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة , من احبهما فقداحبنى و من ابغضهما فقد ابغضنى [24] .

هـمـیـن روایـات را عـمـر بـن خـطـاب و فـرزندش عبداللّه بن عمر نیز از پیامبر اكرم (ص ) نقل كرده اند[25] .

از حـذیـفـة بـن یـمـان , صـحابى معروف پیامبر, نقل شده است كه شبى خدمت رسول خدا(ص ) رسـیدم و نماز مغرب را با ایشان خواندم حضرت برخاست و دائما نماز مى خواند تا هنگام نماز عشا رسـیـد نـمـازعشا را نیز با آن حضرت خواندم و منتظر ماندم پیامبر از مسجد خارج شد تا به خانه خـویـش رود پـشـت سر او راه افتادم , گویا با كسى سخن مى گفت كه من دقیقا ندانستم كه چه مى فرماید ناگهان رو به عقب كرد و فرمود: كیستى ؟ .
گفتم : حذیفة .
گفت : فهمیدى چه كسى با من بود؟ .
گفتم : خیر.

گـفـت : جبرئیل امین بود كه سلام خداى را به من رساند و مرا بشارت داد كه فاطمه بانوى زنان بهشت وحسین و حسین آقاى جوانان بهشتى هستند.
عرض كردم : اى رسول خدا! براى من و مادرم استغفار كن .
فرمود: خداوند تو و مادرت را ببخشاید [26] .

جـابـربن عبداللّه انصارى از رسول خدا روایت كرده است كه روزى در مسجد در كنار آن حضرت بـااصحاب بزرگوارش نشسته بودیم حسین (ع ) وارد مسجد شد پیامبر رو به ما كرد و فرمود: من اراد ان یـنظرالى سید شباب اهل الجنة , فلینظر الى الحسین بن على , یعنى : هر كس مى خواهد به آقاى جوانان بهشت نگاه كند, به چهره فرزندم حسین بنگرد [27] .

حسین بابى از بهشت

رسـول گرامى اسلام فرمود: به وسیله من آگاه شدید, با على راه یافتید و هدایت شدید, نیكى ها به واسطه حسن به شما عطا شد, ولى سعادت و شقاوت شما با حسین است آگاه باشید كه حسین یكى ازدرهاى بهشت است , هر كس به او دشمنى كند خدا بوى بهشت را بر او حرام مى كند [28] .

حسین و آیه تطهیر

ام سـلـمـه , زن بـا وفـاى رسـول خـدا(ص ) نـقل مى كند كه روزى فاطمه (س ) غذایى براى پدر بـزرگوارش آورد آن روز پیامبر در خانه من بود رسول اللّه نسبت به دخترش احترام كرد و فرمود: برو و پسر عمویم على و فرزندانم حسن و حسین را نیز دعوت كن تا با هم غذا بخوریم پس از مدتى فـاطمه و على در حالى كه دستان حسن و حسین را در دست داشتند, بر پیامبر وارد شدند همان دم جبرئیل بر پیامبر نازل شد وآیه شریفه تطهیر را نازل فرمود: انما یرید اللّه لیذهب عنكم الرجس اهـل الـبـیت و یطهركم تطهیرا (احزاب / 33) یعنى : خداوند اراده كرده است تا هرگونه زشتى و پلیدى را از شما اهل بیت دور گرداند و شما راپاك و پاكیزه گرداند.

حـضرت رو به من [ام سلمه ] كرد و فرمود: كساى خیبرى را, كه عبایى بزرگ بود, بیاورم على (ع ) رادر طـرف راسـت و زهـرا را در طرف چپ و حسن و حسین را بر پاى مباركش نشاند و كسا را بر آنـهـاانداخت با دست چپ , عبا را سخت بر هم پیچید و دست راست را به طرف آسمان بلند كرد و سه بارفرمود:.

اللهم هؤلا اهل بیتى و حامتى , اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا, انا حرب لمن حاربتم و سلم لمن سالمتم و عدو لمن عاداكم ,.

خداوندا! اینان اهل بیت و خاندان من هستند, [چنان كه وعده فرمودى ] پلیدى را ازایشان دور دار و آنان را پاك و معصوم دار, من مى جنگم با كسى كه شما [اهل بیت ] با اوبجنگید, و آشتى مى كنم با كسى كه شما آشتى كنید و دشمن كسى هستم كه با شما دشمنى كند [29] .

از ایـن روایـت , كـه در مـنـابـع حدیث از طرق مختلف نقل شده است و مورد اتفاق شیعه و سنى اسـت ,به دست مى آید كه امام حسین (ع ) یكى از مصادیق آیه تطهیر است از روایات و قراین بسیار مـى توان ثابت كرد كه در زمان نزول آیه تطهیر, جز همین پنج تن كس دیگرى مشمول آیه تطهیر نـبـوده اسـت و ازهمین روى ایشان را ((اصحاب كسا)) و امام حسین (ع ) را خامس اصحاب كسا, یعنى پنجمین شخصیت اصحاب كسا نام نهاده اند.

احمد حنبل و ترمذى , دو تن از محدثان بزرگ اهل سنت , در كتب ((مسند)) و ((سنن )) خود نقل كرده اندكه تا شش ماه پس از نزول آیه مذكور, پیامبر اكرم (ص ) هر روز هنگامى كه براى نماز صبح بـه مـسـجدمى رفتند در جلوى خانه على و فاطمه مى ایستادند و بلند مى فرمودند: الصلوة یا اهل بیت محمد, انمایرید اللّه لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا.

حسین و آیه مباهله

در بـیـن دانـشـمـنـدان اسـلامـى , از شیعه و سنى , اتفاق نظر است كه پیامبر در هنگام مباهله با عـالـمـان مـسـیـحـى بحران , تنها على , فاطمه , حسن و حسین را به همراه برد و آنان را مصداق ((ابنائنا)) و ((نسائنا)) و((انفسنا)) در آیه شریفه قرار داد این مطلب آن چنان مشهور و مسلم است كه عالم بزرگ اهل سنت , حاكم نیشابورى , در كتاب ((معرفة علوم الحدیث )) خود این جریان را از مصادیق روایات متواتر مى شمارد [30].

مـاجـرا از ایـن قـرار است كه اسقف مسیحیان نجران همراه با گروهى از علماى مسیحى خدمت رسـول خـدا شـرفیاب شدند حضرت دین اسلام را بر آنها عرضه كرد ولى سرباز زدند و نپذیرفتند سـرانجام وحى نازل شد و آنان را به مباهله با پیامبر دعوت كرد: فمن حاجك فیه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة اللّه عـلى الكاذبین (آل عمران / 16)در روز موعود, رسول خدا دست اهل خویش را گرفت و براى مباهله حضور یافت مسیحیان كه دریافتندپیامبر با تمام سرمایه خویش به میدان مباهله آمده است از این كار تن زنند و به پرداختن جزیه رضایت دادند [31] .

وارث علم پیامبر

عـكـرمـه , شـاگـرد بـرجسته ابن عباس , نقل مى كند كه روزى ابن عباس در مسجد براى مردم حدیث مى گفت كه نافع بن ازرق برخاست و گفت : اى ابن عباس ! از احكام مورچه و پشه براى من مـردم فتوامى دهى ؟

اگر علمى دارى خدایى را كه مى پرستى براى من توصیف كن ابن عباس سر بزیر انداخت حسین به على در گوشه مسجد نشسته بود, رو به نافع كرد و فرمود: اى نافع به سوى من بیا تا پاسخت رابازگویم .
نافع گفت : من از تو پرسیدم ؟ .
ابن عباس گفت : یا ابن الازرق ! انه من اهل بیت النبوة و هم ورثة العلم .
نافع به سوى امام رفت و حضرت پاسخ او را ارایه فرمود.
نافع گفت : اى حسین ! سخنانت نیكو و پرمایه است .
فرمود: شنیده ام كه تو پدرم و برادرم و مرا به كفر متهم كرده اى ؟ .

گفت : قسم به خدا با آنچه از شما شنیدم بى تردید شما سرچشمه نورانى اسلام و ستارگان احكام خداهستید (لقد كنتم منار الاسلام و نجوم الاحكام ).
امام فرمود: یك سؤال از تو مى پرسم .
گفت : بپرس , یابن رسول اللّه .
فـرمود: آیه ((فاما الجدار فكان لغلامین یتیمین فى المدینه )) (كهف / 81) را خوانده اى ؟

اى نافع ! چه كسى آن گنج گرانبها را براى آن دو یتیم در زیر دیوار پنهان كرده بود تا به آنان ارث رسد.
گفت : پدر یتیمان .
فـرمـود: راسـتـى پدر آنها بهتر و دلسوزتر براى فرزندانش بود یا رسول خدا؟

آیا مى توان باور كرد كـه پیامبر علم گران بهاى خویش را براى فرزندانش به ودیعت نگذاشته باشد و ما را از آن محروم كرده باشد؟
[32] .

ریحانه پیامبر

پـیامبر اكرم (ص ) به میهمانى در خانه یكى از اصحاب دعوت شده بود همراه با یاران به راه افتاد, درحالى كه جلوتر از دیگران راه مى رفت حسن و حسین با كودكانى چند در كوچه به بازى مشغول بـودرسـول خدا به سوى او رفت تا او را بگیرد و او به این سو و آن سو مى گریخت پیامبر در حالى كـه مـى خـندید او را دنبال كرد تا او را گرفت یك دست را در زیر سر و دست دیگر را در زیر چانه حسین گذاشت و لب مباركش را بر دهان حسین نهاد و بوسید و فرمود:.
هذان ریحانتاى من الدنیا من احبنى فلیحبهما,.

ایـن دو گـلـهـاى زیـباى من در دنیا هستند, هر كس مرا دوست بدارد باید آنان را دوست بدارد [33] .

جـابـر بن عبداللّه انصارى مى گوید: روزى نزد رسول خدا نشسته بودیم كه على بن ابیطالب (ع ) واردشد حضرت رو به على كرد و فرمود:.

سـلام علیك ابا الریحانتین اوصیك بریحانتى من الدنیا خیرا, فعن قلیل ینهد ركناك و اللّه عزوجل خلیفتى علیك .

سـلام بـر تـو اى پـدر دو ریحانه [حسن و حسین ]! تو را به این دو ریحانه زیبایم از دنیا سفارش به نیكویى مى كنم كه بزودى دو ركن تو فرو ریزند.

جابر مى گوید: هنگامى كه پیامبر رحلت كرد, على (ع ) فرمود: این یكى از دو ركنى بود كه رسول خـداگـفت و هنگامى كه فاطمه وفات كرد, فرمود: این هم ركن دومى بود كه رسول خدا گفت [34] .

در هـمـیـن راسـتـا روایـت جـالـبـى از عبداللّه بن عمر نقل شده است كه مربوط به امام , پس از واقعه عاشوراست ابن نعیم نقل مى كند كه نزد عبداللّه بن عمر نشسته بودیم , مردى پیش آمد و از حكم خون پشه سؤال كرد كه اگر در لباس نمازگزار باشد نمازش صحیح است یا خیر؟ .
عبداللّه پرسید: از كجا مى آیى و اهل كدام منطقه اى ؟ .
گفت : اهل عراق هستم .

عـبـداللّه گـفت : این مرد را بنگرید كه از خون پشه مى پرسد, حال آن كه اینان پسر رسول خدا را كشتند وسكوت كردند از رسول خدا (ص ) شنیدم كه مى فرمود: حسن و حسین دو ریحانه من در این دنیا هستند [35] .

سخاوت امام حسین (ع )

روزى عـربـى نـزد امام حسین (ص ) آمده عرض كرد: اى پسر رسول خدا من ضامن شده ام دیه اى رابـپردازم ولى توان پرداخت آن را ندارم با خود فكر كردم از كریم ترین مردم كمك مى گیرم و از آل محمد(ص ) كریم تر نیافتم .

فـرمـود: سه مسئله از تو مى پرسم , اگر یكى را پاسخ دهى یك سوم دیه را به تو مى دهم و اگر دو مسئله را جواب دهى دو سوم آن را مى پردازم و اگر همه را پاسخ دهى تمام آن را مى دهم .

عـرض كـرد: اى پـسـر رسول خدا(ص ) آیا چون تویى كه اهل علم و شرفى از كسى مثل من سؤال مى كندفرمود: آرى از جدم رسول خدا(ص ) شنیدم كه فرمود: بخشش باید به اندازه معرفت باشد.
.
مرد عرب گفت : هر چه مى خواهى بپرس اگر بدانم جواب مى دهم وگرنه از شما یاد مى گیرم .
فرمود: چه كارى برتر از همه كارهاست ؟ .
گفت : ایمان به خدا.
فرمود: راه نجات از هلاكت چیست ؟ .
گفت : اعتما به خدا.
فرمود: زینت مرد چیست ؟ .
گفت : دانشى توام با بردبارى .
فرمود: اگر نداشت ؟ .
گفت : ثروتى همراه با جوانمردى .
فرمود: اگر نداشت ؟ .
گفت : فقرى توام با صبر.
فرمود: و اگر نداشت ؟ .
گفت : صاعقه اى كه از آسمان بیاید و او را بسوزاند كه سزاوار سوختن است .

حـضـرت خـنـدیـد و كـیسه اى حاوى هزار دینار به سویش انداخت و انگشتر خود را كه نگینى به ارزش دویـسـت درهم داشت به او داد و فرمود: این طلا را به طلبكاران بده و این انگشتر را در امر زندگى خودصرف كن .
عرب مال را گرفت و مى گفت : ((اللّه اعلم حیث یجعل رسالته )) سوره انعام آیه 124.
یعنى خدا بهتر مى داند رسالت خویش را در كجا قرار دهد [36] .

سخاوت و تواضع

روزى امام حسین (ص ) چند كودك را دید كه تكه نانى را با هم مى خوردند از حضرت خواستند از نـان آنها بخورد حضرت دعوت ایشان را پذیرفت و از تكه نانشان خورد آنگاه آنان را با خود به منزل آورد,غـذا داد و لـبـاس نـو پـوشـید و فرمود: اینان از من سخاوتمندترند زیرا تمام آنچه را داشتند بخشیدند و من فقط مقدارى از آنچه داشتم به آنها بخشیدم [37] .

جود و شجاعت

زیـنب دختر ابو رافع نقل مى كند كه فاطمه (س ) پس از آن كه پدر بزگوار خویش را از دست داد سخت دلگیر شد و دائما گریه و ناله مى كرد روزى دست حسن و حسین را گرفت و به نزدیك قبر پـدر آمـد وسـخـت گریست و شكوه كرد در بین شكوایه هاى خویش عرض كرد: یا رسول اللّه ! آیا چیزى را براى این دو فرزند به ارث مى گذارى ؟ .

صـداى رسـول خـدا آمـد كـه فرمود: اما الحسن فله هیبتى و شؤودى و اما الحسین فله جراتى و جـودى (امـا براى حسن هیبت و آقایى را به ارث مى گذارم و اما براى حسین جرات و جودم را به ودیعت مى نهم ).
فاطمه زهرا عرض كرد: راضى و خشنود شدم اى رسول خدا [38] .

حج امام حسین (ع )

امـام حـسـیـن (ص ) در طـول عمر شریف خود بیست و پنج بار پیاده به حج مشرف شد در حالى كه همراه او اسب هاى اصیل را بدون سوار مى بردند [39] .

آن حـضـرت در حـالـیـكـه از امكانات كافى برخوردار بود و مى توانست از وسایل موجود آن زمان بـسـیـاربالایى بهره مند شود به خاطر اظهار بندگى كامل و خضوع و خشوعى كه در پیاده رفتن وجود دارد راه خانه خدا را پیاده مى پیمود.

امـا ایـنـكـه در همان حال اسب هاى سوارى را بدون سوار همراه خود مى برد شاید به دو دلیل زیر بـود:یكى آن كه هنگام بازگشت از آنها استفاده كنند و دیگر آنكه حركت با خدم و حشم بیشتر بر بندگى واطاعت محض دلالت دارد.

مناجات

امـام حسین (ع ) را دیدند كه در مسجد مدینه صورت بر خاك نهاده مى گوید: الهى اگر به خاطر گـنـاهانم بازخواستم كنى به كرمت توسل مى جویم و اگر با خطاكاران جسم كنى به آنها خواهم گـفـت ترا دوست دارم آقاى من اطاعت من براى تو نفعى ندارد و معصیتم زیانى به تو نمى رساند پـس اگـر آنـچـه را نـفـعى برایت ندارم به جا نیاورم بر من ببخش و اگر آنچه كه را ضررى به تو نمى زند مرتكب شدم در گذر, كه توارحم الراحمینى [40] .

--------------------------------------------------------------------------------
(2). تاریخ دمشق , ابن عساكر, ترجمه الامام حسین (ع ), ص 26 و 27 و اسد الغابه , ج 2, ص 19.

(3). تـاریخ دمشق , ص 31 و 32, به همین مضمون روایاتى در المعجم الكبیر طبرانى و طبقات ابن سعد, ذیل سرگذشت امام حسین (ع )آمده است .
(4). فرائد السمطین , ج 2, ص 104 و ینابیع الموده , ص 318, باب 60.
(5). ینابیع الموده , ص 319, باب 60.

(6). همان , ص 320, باب 60.

(7). گـفته اند كه امام حسن (ع ) در صورت و چهره به پیامبر بیشتر شباهت دارد و امام حسین (ع ) در قـامـت و هیكل به ایشان شبیه تر بود رك :تاریخ دمشق , ترجمه امام حسین , ص 41 تا 45, ر ك : تاریخ دمشق , ترجمه امام حسین (ع ), صص 45ـ41.

(8). صـحـیح بخارى , ج 5, ص 33, نیز مراجعه كنید به تاریخ دمشق , ترجمع امام حسین , ص 46 تا 50.
(9). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 و فرائد السمطین , ج 2, ص 131, باب 30.

(10). طبقات ابن سعد, ترجمه امام حسین , مؤسسه آل البیت , ص 23, این روایت در سنن ترمذى , ج 5, ص 656 و سنن نسایى , روایت 5824 و نیز نقل شده است .
(11). تاریخ ابن عساكر, ترجمه امام حسین (ع ), ص 139.

(12). تاریخ دمشق , ابن عساكر, ترجمه امام حسین , ص 146.

(13). سـنـن ترمذى , ج 13, ص 248 و اسدالغابه , ج 7, ص 225 و مستدرك , حاكم نیشابورى , ج 3, ص 149.
(14). كنز العمال , ج 7, ص 106.
(15). تاریخ دمشق , ابن عساكر, صص 153 ـ 143.
(16). مسند احمد بن حنبل , ج 3, ص 493 و الطبقات الكبرى , ابن سعد, ج 8.
(17). سنن ترمذى , ج 13, ص 189 و مجمع الزواید, ج 9, ص 181.

(18). مـسـنـد احـمـد بـن حنبل , ج 5, ص 354 و سنن ترمذى , ج 13, ص 194 و مستدرك , حاكم نیشابورى , ج 1, ص 287.
(19). تاریخ ابن عساكر, ترجمه امام حسین (ع ), ص 132 و المعجم الكبیر طبرانى , ج 3, ص 116.
(20). تاریخ ابن عساكر, زندگى امام حسین (ع ), ص 6 ـ 135.
(21). تاریخ ابن عساكر, ترجمه امام حسین (ع ), ص 149.
(22). تاریخ ابن عساكر, ص 210.
(23). همان , صص 62 و 63.
(24). فراید السمطین , ج 2, ص 98.
(25). كنزالعمال , ج 12, ص 112, مستدرك , حاكم نیشابورى , ج 3, ص 167.
(26). مسند احمد بن حنبل , ج 5, ص 391 و كنز العمال , ج 12, ص 102.
(27). تاریخ , ابن عساكر, صص 85 تا 82.
(28). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 145.

(29). اسـد الغابه , ج 7, ص 222 و المعجم الكبیر, ج 23, ص 396 و المستدرك , حاكم نیشابورى , ج 3, ص 146 و نیز ر ك : تفسیر درالمنثورو تفسیر ابن كثیر, ذیل آیه تطهیر.
(30). معرفة علوم الحدیث , ص 62.

(31). تفسیر جامع البیان , طبرى و تفسیر درالمنثور, سیوطى , ذیل آیه شریفه و الطبقات , ابن سعد, ترجمه امام حسین , ص 29.
(32). تاریخ دمشق , ابن عساكر, ص 224 و بغیة الطالب , ترجمه امام حسین , ص 144.
(33). همان , ص 118, مستدرك , حاكم نیشابورى , ج 3, ص 164.
(34). حلیة الاوصیا, ابو نعیم اصفهانى , ج 3, ص 201.
(35). صحیح بخارى , ج 5, ص 33 و سنن ترمذى , ج 4, ص 339.
(36). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 157 تذكره سبط بن الجوزى , ص 211.
(37). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 155.
(38). المعجم الكبیر, طبرانى , ج 22, ص 423 و كنزالعمال , ج 4, ص 599.
(39). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 155 و تاریخ ابن عساكر زندگى امام حسین (ع ), ص 149.
(40). مقتل خوارزمى , ج 1, ص 153.

منبع : امام حسین و عاشورااز دیــدگــاه اهــل سنـت ، مركز پژوهش هاى صدا و سیما

شیعیان بطور عموم خصوصاً علویان كه امامان شیعه در رأس آن ها بودند, در عصر خلفاى بنى امیه و عصر خلافت منصور و مهدى عباسى , در بدترین حالت بسر مى بردند, و قیام هاى شیعى یكى پشت سر دیگرى توسط دستگاه حاكم سركوب مى شد, و بطور كلى شیعه بودن جرم بزرگى بود كه بواسطه ى آن , كشتن و زندان و مصادره ى اموال و ویرانى خانه هاى شیعیان , براى دستگاه خلافت امر مشروع و قانونى بود, و امامان شیعه نیز در حال تقیه بسر مى بردند, و ارتباطهاى سیاسى با شیعیان بشكل پنهانى انجام مى گرفت . اما بعد از امام كاظم (ع ) كه فعالیت هاى سیاسى زیر پردهء امامان (ع ) كم كم به ثمر مى رسید, شیعه توانست ابراز وجود نماید و جمعیت شان روبفزونى گرفت . پس از گذشت سالیان درازى كه شیعه هانمى توانستند در مورد امامت امامان ابراز عقیده نمایند, هم اكنون عظمت و منزلت ائمه (ع ) نزد مردم تا بدان جا رسیده بود كه خلفاى عباسى دیدند, نمى توانند بطور علنى و بى پرده عواطف مردم را بر انگیزند, و احساساتشان را جریحه دار سازند و به ائمه (ع ) آسیب برسانند و از طرف دیگر نمى توانستند امامان را بحال خود واگذارند, تا آزادانه و مطابق خواست ];ك ك 5 و اراده خود هر چه مى خواهند بكنند, ازین رو مناسب دیدند در برابر امامان , سیاست جدیدى اتخاذ نمایند. سازش مأمون با امام هشتم (ع ) ـ رهبر و مقتداى شیعیان ـ میزان نفوذ و توان این فرقه را در صحنه هاى فكرى و سیاسى بالا برد, مقر حضرت رضا (ع ) به خراسان و شبكه ى و كلاى آن حضرت و حضرت جواد (ع ) در نواحى و نقاط مختلف مملكت اسلامى , موجب شد كه شیعه ها بتوانند ابراز وجود نمایند, و ارتباطات سیاسى خود را مستقیماً در مقر حج در مدینه و مكه با خود امام جواد و یا با وكلاى آن حضرت برقرار نمایند. شیعیان امام جواد (ع ) در بغداد و مداین , سواد عراق و در مصر در صحنه ظاهر شدند, خراسان و رى بصورت دو مركز بزرگ شیعى درآمد, اینان علاوه بر ارتباط با وكلاى امام (ع ) خود نیز در سفر حج در مدینه و مكه به دیدار امام (ع ) مى شتافتند, بدین ترتیب ارتباط خود را با امام حفظ مى كردند. قم یكى از مراكز اصلى شیعه بود, و در دوران امامت امام جواد (ع ) ارتباط خود را با آنجناب حفظ كرده بود, و در عین حال در آن زمان مردم قم با عاملان حكومتى كه از طرف مأمون مى آمدند, مخالفت مى كردند, و درگیرى هایى را بوجود آوردند, كه موجب آن درخواست كاهش خراج و مالیات بود كه از طرف حكومت پذیرفته نشد, تا این كه با لشكر كشى مأمون توسط على ابن هشام سركوب گردید, ولى باز هم بطور پراكنده براى مدتى ادامه داشت . و همچنین در فارس و اهواز و خراسان و سیستان , تشكل هاى شیعى كم كم علنى و ارتباطات خود را مستقیماً با امام (ع ) در سفر حج و یا توسط وكلاى آن حضرت برقرار مى كردند. مأمون عباسى كه سیاستمدارترین , زیرك ترین و دور اندیش ترین عباسیان است , خود را در چهرهء حامى علم و مدافع آزادى بیان و احترام به عقاید ظاهر مى ساخت , و این به هدف آنان براى ماندن شان بر اریكه قدرت كمك مى كرد. این پوشش مزورانه , نیرنگ ها و گمراهى هاى بسیارى را در خود نهفته داشت . و نتیجهء آن عبارت بود از محو بسیارى از حقایقى كه با سیاست حكام و منافع شان سازگارى نداشت . مأمون , معاصر امام جواد (ع ) بود, و امام (ع ) بخش بزرگى از زندگانى خود را همزمان با او بسر برد. مأمون بمنظور كسب پیروزى نهایى و قطعى براندیشهء شیعى امامى , چه در زمان امام هشتم و چه در زمان امام جواد كوشش هاى فراوانى را بعمل آورد. او پس از آن كه اشتباه گذشتگانش را نسبت به رفتار با ائمه اهلبیت تجربه كرده ];ّّ5 بود, سعى نمود كه با آنان با روش نو, و در نوع خود بى نظیر كه در پس آن نیرنگ سخت تر و توطئهء بزرگتر نفته بود, رفتار كند. تشكیل جلسات , مباحثه هاى علمى , و دعوت از فقها و متكلمین و عالمان نامدار, براى بحث و جدل علمى , بدین منظور بود كه چه امام رضا (ع ) و چه امام جواد (ع ) را كه خردسال هم بود, حداقل در یك مسئله ء علمى شكست دهند, و بدینوسیله لیاقت , محبوبیت و وجههء مذهبى ومردمى آن ها را زیر سؤال برد, و با شكست امام , در مسئلهء امامت , مذهب تشیع از مبنا سقوط كند, و براى همیشه ستاره ى شیعه و امامان شیعه خاموش گردد, و بدین ترتیب بزرگترین منبع و مصدر مشكلات و خطراتى كه مأمون و دیگر حاكمان غاصب را تهدید مى كنند, از میان بردارد و مى گفت : چیزى از این كه منزلت او كاسته شود, نزد من محبوب تر نیست . بعد از شهادت امام رضا (ع ) نیز این مرد بجهت رسیدن به مقاصد, راه خود را ادامه داد, و توطئهء خود را علیه حركت تشیع و موقعیت اجتماعى آن , كه حكومت عباسیان را تحت تأثیر قرارداده بود, ادامه داد. مأمون كه بالاى سر هر كسى یك خبرچین داشت , و كنیزكان خود را براى جاسوسى به هر كه مى خواست هدیه مى داد و ازدواج دخترش ام حبیبه با امام رضا (ع ) و دختر دیگرش ام الفضل با امام جواد (ع ) نیز بیشتر بمنظور اطلاع یابى و جاسوسى بود, او با این خصوصیات قطعاً از حركت هاى شیعى بعد از امام رضا (ع ) و ارتباطشان با امام جواد (ع ) مطلع بود, و به توانایى حضرت جواد علیرغم خردسالى نسبت به پاسخ تمامى مسایل دقیق و مشكل كاملاً آگاهى داشت .

وجود اما جواد (ع ) با آن سن كم , در مقام امامت كه مسؤولیت هاى رهبرى را به عهده داشت , فى حد نفسه و بخودى خود براى نظام حاكم خطرناك بود, مأمون حزم و احتیاط نموده و براى مقابله با هر رویداد ناگهانى احتمالى , آمادگى لازم را اتخاذ مى كرد و لذا براى فرو خواباندن خشم و اعتراض شیعیان علیه خود, همانطور كه امام رضا (ع ) را ولیعهد خود قرار داد و بنام او سكه زد, و دخترش را به عقد آن حضرت درآورد, نسبت به امام جواد (ع ) نیز همان نیرنگ سیاسى را بكار برد, و در سال 211هجرى امام جواد (ع ) را از مدینه به بغداد آورد, تا فعالیت هاى فكرى و سیاسى او را زیر نظر بگیرد, و هرگاه زیان و خطرى را از ناحیه وى احساس كند, فوراً راه ها را بر وى ببندد, و روابط او را با شیعیانش قطع كند و هم آرزو داشت كه با نیرنگ ها و شیوه هایش با فریب دادن امام و];ّّ5 یا تهدید او در آینده آن حضرت را جلب و جذب كرده و داعى و مبلغ خود و دولتش بگرداند. جلب خوشبینى شیعیان نسبت به خود, و مبراء نشان دادن خود از مسموم كردن امام هشتم (ع ) یكى دیگر از هدف هاى مأمون بود كه دنبال مى كرد و مى خواست براى مردم تثبیت كند كه او هیچ گونه منافاتى بین خط امام (ع ) و روش خود به عنوان سلطان و حاكم نمى بیند.

تلاش هاى مأمون براى كاستن از وجهه و لیاقت و محبوبیت امام جواد (ع ) بجایى نرسید و براى نیرنگ خواست دخترش را به عقد امام (ع ) درآورد. مأمون كه در زیركى و شعور سیاسى كم نظیر بود, با ترویج دخترش به امام جواد (ع ) همان هدفى را دنبال مى كرد كه در مورد سپردن ولایتعهدى به امام هشتم (ع ) و ازدواج دخترش با آن حضرت دنبال مى كرد. زیرا شیعیان و علویان در آن زمان نیروى عظیمى را تشكیل مى دادند, و مأمون تنها از همین ها مى ترسید, از این رو با ازدواج دختر خود با آن حضرت كه زعیم و پیشواى اهلبیت و شیعیان بود مى خواست شعله هاى انقلابات را خاموش سازد.

اما امام (ع ) برخلاف انتظار مأمون , فعالیت هاى خود را بسیار دقیق و حساب شده انجام مى داد, و در هر زمینه اى كه فرصت فعالیت بود, فعالیت مى كرد, حتى ماندن در بغداد برایش مشكل تمام مى شد, بقصد زیارت خانه ى خدا از بغداد بیرون شد و دربرگشت در مدینه ماند, تا از مراقبت و تسلط مأمون به دور باشد, و نقشه هاى او را خنثى كرد اما وقتى كه معتصم برادر مأمون به خلافت نشست به عبدالملك ابن زیاد نوشت : تقى و ام الفضل را بسوى او بفرستد و دوباره امام جواد (ع ) را به بغداد آورد, تا شخصاً حركت هاى امام (ع ) را زیر نظر بگیرد. اما امام (ع ) علیرغم تلاش ها و حیله هاى مأمون و معتصم روز به روز نفوذ و عظمت و محبوبیت بیشترى مى یافت و در میان مردم ریشه مى دوانید, به گونه اى كه براى نظام حاكم هراس آور بود با آن كه خرد سال بود, انگشت نما شده و موافق و مخالف و دوست و دشمن به علم و فضل او معترف شدند, مردم شیفته ى جمال او بودند, وقتى كه در خیابان هاى بغداد راه مى رفت , مردم برفراز تپه ها و بلندى ها مى رفتند تا جمال او را ببینند و دیدن او براى آنان رویداد مهم بحساب مى آمد.

بدینسان نفوذ اجتماعى و محبوبیت آن حضرت , علیرغم توطئه هاى خلافت گسترده مى شد, كه دستگاه ];ّّ5 خلافت را به وحشت انداخته بود, زیرا مى دیدند امام توانسته است آن چه را كه به عقیده حكومت براى او نقطه ى ضعف بشمار مى رفت , نقطه ى قوت خود قرار داده وحتى در میان رجال دولتى نفوذ كرده است . مردى از بنى حنیفه از اهالى سیستان گوید: سالى در سفر حج همراه با امام جواد (ع ) بودم , روزى كه با هم سرسفره بودیم و عده اى از درباریان معتصم نیز حضور داشتند, عرض كردم كه حاكم ما مردى است كه دوستدار شما اهلبیت است , و در دیوان او براى من مالیاتى مقرر شده است به او نامه ى بنویسید كه به من نیكى كند, فرمود: من او را نمى شناسم , گفتم از دوستان شما است . پس نوشت بسم الله الرحمن الرحیم , رساننده این نامه , مذهب و مرام جمیل از تو یاد مى كند, عمل مفید براى تو آنست كه به مردم نیكى كنى . وقتى وارد سیستان شدم و نامه را به حاكم دادم , آن را گرفته به چشم مالید و پرسید مشكل شما چیست ؟ گفتم : در دیوان شما مالیاتى سنگینى براى من مقرر شده است , دستور داد آن مالیات را از من بردارد و گفت : تا من حاكمم مالیات پرداخت نكن .

از آن كه در آن مجلس برخى از دربارنشینان معتصم بود, امام (ع ) على الظاهر تجاهل مى كند كه او را نمى شناسم , تا آسیبى به او نرسد, آنگاه با چند جمله اى موعظه گونه منظورش را مى نویسد, ولى نفوذ و تأثیرش به آن اندازه است كه حاكم سیستان بعنوان یك مرید دلباخته , فرمان امام را اجرا مى نماید. در مورد مبارزات ائمهء معصومین (ع ) با دستگاه حاكمه مى توان گفت : همهء زندگى آنان طبیعت مبارزاتى داشته است بصورتى كه تمام كلمات , و حركات و جهت گیرى ها و سیره و روش زندگى آنان حتى اكل و شرب , مشى و ركوب , و رنگ لباس و القاب و نقش انگشترشان , معنادار و پر از رمز و راز بوده است . حضرت امام جواد (ع ) جملهء <نعم القادر الله > براى نقش انگشتر خود انتخاب كرده بود كه با این انتخاب در واقع تمامى مظاهر سركشى و ستم عباسیان را محكوم مى نماید, آنان كه به آخرین آرمان هاى شان رسیده بودند كه عبارت بود از مستحكم نمودن پایه هاى حكومت و سلطنتشان به طورى كه دیگر هیچ نیرویى توان ایستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته باشد.

حضرت امام جواد (ع ) پایه هاى امامت را استوار ساخت و خط وصایت و رهبرى را در اهلبیت حفظ كرد, لیاقت و برازندگى خود را براى امامت امت به اثبات رساند, مناظرات آن حضرت با متكلمین و فقها از جمله یحیى ];ّّ5 ابن اكثم كه از بزرگان فقها بود و تفوق آن حضرت بر حریفانش در رشته هاى علوم , بجاى آن كه از پاسخ ناتوان بماند و منظور دستگاه خلافت برآورده شود, وسایل گسترش پیام اهلبیت (ع ) و نفوذ آنان را فراهم نمود, و بى لیاقتى و عدم كفایت خلفاى زمانشان را براى مردم به اثبات رساند و پرده هاى فریب و تزویر را از چهره هاى آنان بالا زد, و این خطر بزرگى براى آنان بود و بخصوص در زمینه ى سیاسى اثر حتمى داشت . دستگاه خلافت مى خواست , كرامت و فضیلت و شخصیت امام (ع ) را مخفى نگه داشته , و یا بكلى محو كنند, تا مردم مجذوب او نگردند اما تكیه بر ترور شخصیت و مسخ تقدس و كرامت او, نتیجه ى برعكس داد, تا آن كه با خوراندن زهر بطور مخفیانه و حذف فیزیكى توانستند خود را از خطرات كه چه بسا حكومت شان نمى توانست در برابر آن مقاومت كند, نجات دهند.

--------------------------------------------------------------------------------

پى نوشتها:
1 پیشین , جعفریان , ج 2 ص 212به نقل از الغیبة: ص 212
2 پیشین , جعفریان , ج 2 ص 133و ر.ك : زندگانى سیاسى امام جواد (ع ): عاملى , جعفر مرتضى , ترجمه : سید محمد حسینى , چاپ هفتم , قم انتشارات جامعه مدرسین , 1373و ر.ك : گسترش تشیع در رى و تاریخ تشیع در ایران : ص 125ـ 124
3 پیشین , عاملى , ص 75ـ 74
4 ر.ك : پیشین , عاملى .
5 ر.ك : پیشین , عاملى , ص 7669
6 پیشین , مجلسى , ج 5 ص 73 پیشین , عاملى , ص 83به نقل از اعیان الشیعة: ج 2 ص 33
7 پیشین , شبر, ص 170به نقل از سیرة رسول الله و اهل بیته : ج 2 ص 537 پیشین , عاملى , ص 117
8 ر.ك : پیشین , عاملى .
9 پیشین , مجلسى , بحارالانوار: ج 50 ص 82به نقل از الكافى : ج 5 ص 112ـ 111
10 پیشین , مجلسى , ج 50 ص 87ـ 85
11 ارشاد: مفید, محمد ابن نعمان , 320ـ 319 انتشارات بصیرتى , قم .

--------------------------------------------------------------------------------

اندیشه حكومت دینى , ج 1 , ص 557 - 564

ابوالفضل هادى منش‏

گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه‏

دوران امامت امام على النقى علیه‏السلام به دلیل گسترش فرهنگى در گرایش‏هاى اعتقادى و بحث‏هاى علمى كه از برخورد میان مكتب‏هاى كلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود از ویژگى خاصى برخوردار است. در این دوران، مكتب‏هاى عقیدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش یافته و پراكندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پدید آمده بود. مباحثى كلان چون جبر و تفویض، ممكن یا ناممكن بودن رؤیت خداوند، تجسیم و مباحثى از این قبیل، افكار عمومى جامعه را دست‏خوش تاخت و تازهاى فكرى كرده بود. سرچشمه این تحولات فكرى، در رویكرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نیز هجوم فلسفه و كلام دیگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مى‏شود. دستگاه حكومتى، كتاب‏هاى علمى دانشمندان ملل دیگر را به عربى ترجمه مى‏كرد و در اختیار مسلمانان مى‏گذاشت. این روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدریج ادامه یافت و به اوج خود رسید. او تلاش فراوانى در ترجمه كتاب‏هاى دیگر ملل، به ویژه یونان داشت و بودجه بسیارى را در این راه هزینه كرد.

«جرجى زیدان» در این باره مى‏نویسد: «مأمون هم‏وزن كتاب‏هاى ترجمه شده طلا مى‏داد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى‏شد، از خود علامتى مى‏گذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق مى‏كرد. با دانشمندان خلوت مى‏نمود و از معاشرت با آنان لذت مى‏برد».(1)

پس از آن، این روند تا آنجا ادامه یافت كه ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نیز به این كار مبادرت ورزیدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد كتاب فروشان و كاغذ فروشان در بغداد فزونى مى‏یافت و انجمن‏هاى علمى و ادبى تشكیل مى‏شد و مردم بیش از هر كار به مباحثات علمى و مطالعه مى‏پرداختند. این رویه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و كتاب‏هاى بسیارى از زبان‏هاى یونانى، سریانى، هندى، نبطى و لاتین ترجمه گردید.(2) عباسیان لحظه‏اى دانشمندان غیرمسلمان را از خود دور نمى‏كردند. متوكل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مى‏نشاندند و با آنان شراب مى‏نوشیدند و امیران و وزیران خود را در برابر آنها ایستاده نگه مى‏داشتند، به گونه‏اى كه هیچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت.(3) نزدیكى بیش از حد خلفا با غیر مسلمانان و احترام بیش از اندازه به آنها، عقاید شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مى‏ساخت. به خوبى آشكار است كه این احترام و صرف آن همه بودجه‏هاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى كتاب‏هاى علمى گوناگون جایگاهى مناسب را در گسترش مناظره‏هاى علمى فراهم آوردند كه اهداف مشخص و از پیش تعیین شده‏اى را در این موضوع دنبال مى‏كرد.

البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى علیه‏السلام در مناظره‏هاى علمى به دست مى‏آید، برترى مبانى اعتقادى شیعه را در این برهه از زمان آشكار مى‏سازد. گذشته از این مطالب، پیدایش این همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گردیده و حاصل این آشفتگى، در پیدایش گروه‏هاى گوناگونى چون: غلات، واقفیه، صوفیه، مجسّمه و... نمود یافت. حاكمیت نیز از این آشفتگى فرهنگى، براى دست‏یابى به اهداف خود بهره مى‏جست. عباسیان مى‏خواستند از این جریان‏ها به عنوان حربه‏اى براى تضعیف مبانى فكرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى كنند.

در این میان، تیز بینى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشه‏هاى دین ستیزانه آنان را آشكار مى‏ساخت. اگر چه مراقبت شدید از ایشان، اندكى آنان را در رسیدن به هدف ننگین‏شان یارى مى‏داد و عدم دسترسى به امام، مشكلات جامعه اسلامى را افزون‏تر مى‏كرد، ولى امام با نهایت درایت، در خنثى كردن این توطئه‏هاى فرهنگى مى‏كوشید.

تلاش‏هاى گسترده امام در زمینه‏هاى فرهنگى‏
یكى از پر دامنه‏ترین تلاش‏هاى امام در دوران زندگى‏شان، فعالیت‏هاى ایشان در زمینه‏هاى فرهنگى بود كه برخى از مهمترین آنها در قالب‏هاى ذیل انجام مى‏پذیرفت؛

1. مبارزه فرهنگى با گروه‏هاى منحرف عقیدتى
همان گونه كه گفته شد، دوران امام هادى علیه‏السلام، اوج پیدایش مكتب‏هاى گوناگون عقیدتى بود كه بستر آن با ایجاد فضاى فكرى از سوى حكومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظریه پردازان این حركت‏ها را نیز مشتى عناصر فریب خورده، فرصت طلب و سودجو تشكیل مى‏دادند. این گروه‏ها عبارت بودند از:

الف) غلات‏
«غلات»، انسان‏هایى تندرو، افراطى و بى‏منطق بودند كه درباره امامت، مبالغه بیش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا مى‏بردند و با بهره‏گیرى از عقاید انحرافى خویش، بسیارى از واجبات الهى را حرام و بسیارى از گناهان كبیره را بر خود حلال شمرده بودند.

گاه خود را از سوى امام، كه خدا قلمداد شده بود، پیامبر معرفى كرده و بسیارى از موجبات بدنامى شیعه را در عصر گسترش فرهنگ‏ها فراهم مى‏آوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را كه مردم ساده و بى‏آلایش به امام مى‏پرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعت‏هاى مختلف در دین، به امیال نفسانى خود رنگ شرعى و دینى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه كرده، آنان را طرد مى‏كرد.

سران این فرقه عبارت بودند از: «على بن حسكه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم یقطینى یا قاسم بن یقطین» و «محمد بن نصیر نمیرى یا فهرى».(4) كه هر كدام از این افراد، به گونه‏اى در تشریعات این گروه سهیم بودند. به عنوان نمونه على بن حسكه قمى، امام هادى علیه‏السلام را پروردگار جهانیان مى‏دانست و خود را از سوى ایشان پیامبر هدایت انسانها معرفى كرده بود. او تمامى واجبات و فروع دینى، مانند زكات، حج، روزه و... را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیرى، بر بدعت‏هاى على بن حسكه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّیت لواط و اعتقاد به تناسخ(5) را افزود.(6)

امام با موضعى صریح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل یكى از آنان را صادر كرد. ایشان براى نمایاندن چهره كریه آنان، در پاسخ شیعیانى كه از عقاید منحرف على بن حسكه پرسیده بودند، چنین نگاشت:

«ابن حسكه - كه نفرین خدا بر او باد - دروغ‏گویى بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمى‏پندارم. خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم و پیامبران پیشین او را مگر به آیین یكتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و دوستى و ولایت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نكرده است. ما جانشینان پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم و بندگان خدا هستیم كه هرگز به او شرك نخواهیم ورزید. اگر اطاعتش كنیم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپیچى كنیم، گرفتار عذاب دردناك او خواهیم شد. ما نمى‏توانیم براى خدا نشانه‏اى بیاوریم، ولى خدا براى ما و همه آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از كسى كه چنین سخنانى مى‏گوید، بیزارى مى‏جویم و از چنین گفته‏هایى به خدا پناه مى‏برم. شما نیز از آنان برائت و بیزارى جویید و آنان را در فشار قرار دهید.»

در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مى‏كند.(7) گفتنى است امام به قتل فارس بن حاتم كه از سران غلات بود نیز فرمان داد.(8) كه به محض صدور این فرمان یكى از شیعیان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد كرد.

ب) صوفیه
از دیگر اندیشه‏هاى منحرفى كه با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افكار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پیروان این مكتب، با نمایاندن چهره‏اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى میل به دنیا و پاك و منزه از پستى‏ها و آلایش‏هاى دنیایى، مردم را گمراه مى‏كردند. آنها نیز چون غلات از همگى این عنوان‏ها در راستاى اهداف سود جویانه خود در زمینه‏هاى گونه گون بهره‏مند مى‏شدند. آنها در اماكن مقدسى چون مسجد پیامبر صلى‏اللّه علیه و آله و سلّم گرد هم مى‏آمدند و به تلقین اذكار و اوراد با حالتى خاص مى‏پرداختند، به گونه‏اى كه مردم با دیدن حالت آنها مى‏پنداشتند با پرهیزكارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مى‏گرفتند. امام هادى علیه‏السلام نیز با واكنش‏هایى سریع و به هنگام، این توطئه عقیدتى را كشف و خنثى ساخت. نگاشته‏اند روزى آن حضرت با گروهى از یاران صمیمى خود در مسجد مقدس پیامبر اكرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهى از صوفیه وارد مسجد النبى صلى اللّه علیه و آله و سلّم شده و گوشه‏اى از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه مى‏زنند و با حالتى ویژه، مشغول تهلیل مى‏شوند. امام با دیدن اعمال فریب‏كارانه آنها، به یاران خود فرمود:

«به این جماعت حیله‏گر و دو رو توجهى نكنید. اینان هم‏نشینان شیاطین و ویران كنندگان پایه‏هاى استوار دینند. براى رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره‏اى زاهدانه از خود نشان مى‏دهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مى‏كنند. به راستى كه اینان مدتى را به گرسنگى سر مى‏كنند تا براى زین كردن، استرى بیابند. اینها لا اله الا اللّه نمى‏گویند، مگر این كه مردم را گول بزنند و كم نمى‏خورند مگر این كه بتوانند كاسه‏هاى بزرگ خود را پر سازند و دل‏هاى ابلهان را به سوى خود جذب كنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه خود درباره دوستى خدا سخن مى‏گویند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى [كه خود كنده‏اند] مى‏اندازند. همه این وردهایشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهایى كه مى‏خوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، كسى از آنان پیروى نمى‏كند و به سوى آنان گرایش نمى‏یابد. هر كس به دیدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گویى به زیارت شیطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس هم به آنان كمك كند، مانند این است كه به پلیدانى چون یزید و معاویه و ابوسفیان یارى رسانده است».

وقتى سخنان امام به اینجا رسید، یكى از حاضران با انگیزه‏اى كه امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح كرد كه سبب ناراحتى ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفته‏ها در حالى است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»

امام با تندى به او نگریست و فرمود:

«دست بردار از این پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمى‏شود. [آنان كه این اعمال را انجام مى‏دهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند ]پست‏ترین طایفه صوفیانند؛ چرا كه تمامى صوفیان با ما مخالفند و راهشان نیز از ما جداست. آنها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همین‏ها هستند كه سعى در خاموش كردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور كامل خواهد تاباند هر چند كه كافران ناخشنود باشند.»(9)

ج) واقفیه
«واقفیه» از دیگر فرقه‏هاى دوران امامت امام هادى علیه‏السلام بودند كه امامت على بن موسى الرضا علیه‏السلام را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر علیه‏السلام، متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ایستایى شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم علیه‏السلام و موضع‏گیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع كردند. امام هادى علیه‏السلام نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود با آنان دست به رویارویى فرهنگى زد و آنان را نیز به سان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند. در این باره «ابراهیم بن عقبة» در نامه‏اى به امام هادى علیه‏السلام مى‏نویسد: «فدایت شوم! من مى‏دانم كه ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دورى مى‏كنند، آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین كنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد(10) و این گونه بر اندیشه‏هاى گمراه كننده آنان خط بطلان كشیدند. سركردگى این گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت كه از زمان امامت على بن موسى الرضا علیه‏السلام از پرداخت مالیات‏هاى اسلامى به امام خوددارى كرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایى از این قبیل دست مى‏زد. آنها رویّه خود را هم چنان تا عصر امام هادى علیه‏السلام ادامه دادند. روزى امام یكى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را دید و چون او را قابل هدایت و بیدارى یافت، به او رو كرد و فقط در یك جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده كه به خود آیى؟» سخن روح فزاى ایشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغییر رویه و بیدارى او گردید.(11)

د) مجسّمیه
این گروه مى‏پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت‏هایى بسیار سطحى و ابتدایى از دین داشتند و از درك مجرّدات و چیزهایى كه از سیطره جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیارى از حقایق هستى را كه خارج از دایره ماده بود، انكار مى‏كردند یا آن را تا عالم مادّه پایین مى‏كشیدند. كم كم آنها و اندیشه‏هاى بدوى و یكسویه‏شان در بین شیعیان رسوخ كرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحى‏نگرى و كوته‏بینى خود قرار داد. خبر به امام هادى علیه‏السلام رسید و شیعیان از امام كسب تكلیف كردند. «ابراهیم بن همدانى» در نامه‏اى، عقاید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمایى خواست. او به امام نوشت كه در بین شیعیان و دوستداران اهل‏بیت علیهم‏السلام افرادى پیدا شده‏اند كه تحت تأثیر این عقاید پوچ قرار گرفته‏اند و مى‏پندارند كه خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پیام مكتب ناب اهل بیت علیهم السلام در این زمینه نگاشت: «پاك و منزه است آن خدایى كه هیچ حد و مرزى ندارد! هرگز این گونه توصیف نمى‏شود، هیچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».(12)

ه) باورمندان به رؤیت
اشاعره گروهى بودند كه مى‏پنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتى آنها بر این عقیده بودند كه خداوند با همین چشم مادى قابل دیدن است. شیعیان درباره این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:

«پایبندى به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است كه باید بین چشم شما و شى‏ء انعكاسى صورت گیرد كه حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعكاسى و نورى در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امكان دیدن آن شى‏ء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زیرا بیننده چیزى را مى‏تواند با چشم خود ببیند كه در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت دیده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا كه علت‏ها با معلول‏هاى خود رابطه‏اى جدایى‏ناپذیر دارند».(13)

بدین ترتیب، امام تفكر مخدوش و منحرف این گروه را نیز باطل اعلام كرد.

2. تحریر رساله كلامى
از جمله تلاش‏هاى علمى - فرهنگى امام على النقى علیه‏السلام در گستره اعتقادات، نوشتن رساله كلامى است كه آن را به انگیزه پاسخ‏گویى به مشكلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در این رساله، با ایراد بحث‏هاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلین و لزوم تمسك به آن، مبحث جبر و تفویض را كه از پیچیده‏ترین مسائل كلامى است، با بیانى بسیار روشن و شیوا مطرح و نقد كرده و نظر امامیه را با عنوان «الأمرُ بینَ الأمرینِ» به اثبات رسانیده است. در بخشى از این رساله آمده است:

«در این باره به گفتار امام صادق علیه‏السلام آغاز مى‏كنم كه فرمود: نه جبر است و نه تفویض؛ بلكه مقامى است میان آن دو كه عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت كافى و توشه، مانند مركب سوارى و وسیله تحریك فاعلى بر كار خود.

پس این پنج چیز است كه امام صادق علیه‏السلام به عنوان اسباب جمع كننده فضل گرد آمده است. پس اگر بنده‏اى یكى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن كاستى و كمبود، تكلیف از او ساقط است... همچنین روایت شده كه فرمود: مردم در عقیده به سه دسته تقسیم مى‏شوند: دسته‏اى مى‏پندارند كه كار به آنها وانهاده شده است كه آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاك انداخته‏اند. دسته‏اى دیگر مى‏پندارند كه خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مكلف فرموده است. اینها نیز خداوند را ستمگر مى‏انگارند كه سبب هلاك خود را با این اندیشه فراهم آورده‏اند. دسته‏اى دیگر معتقدند كه خداوند بندگان را به اندازه توانشان مكلف فرموده و تكلیفى بیش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون كار نیك انجام دهند، خدا را بستایند و چون بد كنند، از او آمرزش بخواهند كه اینان به حق رسیدگانند. پس امام صادق علیه‏السلام خبر داده كه هر كس پیرو جبر و تفویض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را كه هر كس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بیان كردم كه كسى كه پیرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما میان این دو نظریه است...»

سپس حضرت به بررسى بیشتر مسئله جبر و تفویض در قالب پنج مثال دیگر مى‏پردازد كه در تفسیر تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگیزه بیان مى‏دارند و با بهره‏گیرى از آیات قرآن و استدلال‏هاى عقلانى و با نهایت دقت و حوصله، آن را از زوایاى مختلف بررسى مى‏كنند؛ به گونه‏اى كه مطالب با بیانى بسیار ساده، مستند و عقلانى مطرح مى‏شوند و در عین كامل و مبسوط بودن، جمله‏اى را تكرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوایى لازم نمى‏یابیم.(14)

3. مناظره‏هاى علمى و اعتقادى
امامان معصوم علیهم السلام چشمه‏هاى جوشان معرفت و گنجینه‏هاى دانش الهى‏اند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذیر، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مى‏كنند. آنان با بیان شیوا و روشنگر خود، تاریكى نادانى را از بین برده و در هر زمان، امید نور ستیزان را نومید مى‏ساختند.

همان گونه كه پیش‏تر نیز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپایى جلسه‏هاى مناظره و گفت‏وگوى علمى بود كه برقرارى این گونه جلسه‏ها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسید و این روند تا دوران امامت امام هادى علیه‏السلام نیز ادامه یافت. برپایى این مجالس هدفدار براى در هم شكستن چهره علمى امامان و زیر سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشكیل مى‏شد. البته با این كار، آنان نه تنها به مقصود خویش نمى‏رسیدند، بلكه موجب رسوایى و فضاحت آنان نیز مى‏شد؛ چرا كه آن بزرگ پیشوایان دانش و معرفت، از این فرصت براى روشن كردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصیل اسلامى بهره بردارى مى‏كردند. دولت عباسى مى‏كوشید تا با زیر نظر گرفتن امام و كنترل شدید ملاقات‏هاى ایشان با شیعیان، از روشن شدن افكار مردمى جلوگیرى كند و جلوى فیضان این سرچشمه بزرگ را بگیرد، ولى برپایى نشست‏هاى علمى در تناقض با این سیاست بر مى‏آمد و تمام تلاش‏هاى عباسیان را بیهوده مى‏ساخت. پى‏گیرى این سیاست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاكى از كوته‏فكرى، ناكارآمدى، نارسایى در چاره جویى و بن بست‏هاى فكرى آنان در برابر اهداف معین خود بود.

متوكل عباسى براى این منظور، دو تن از دانشمندان به نام‏هاى «یحیى بن اكثم» و «ابن سكّیت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى علیه‏السلام ترتیب دهند. در نشستى كه به این منظور ترتیب داده شده بود، متوكل از ابن سكّیت خواست تا پرسش‏هاى خود را مطرح كند. او نیز پرسید: «چرا موسى با عصا بر انگیخته شد، عیسى علیه‏السلام با شفاى بیماران و زنده كردن مردگان و محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر؟»

امام در پاسخ فرمود: «موسى علیه‏السلام با عصا و ید بیضا در دوره‏اى بر انگیخته شد كه مردم تحت تأثیر جادو قرار گرفته بودند. او نیز به همین منظور برایشان معجزه‏اى آورد كه جادویشان را از بین ببرد و حجت را برایشان تمام سازد. عیسى علیه‏السلام با شفاى بیماران خاص و بدون درمان و با زنده كردن مردگان بر انگیخته شد، زیرا در آن زمان پزشكى و پیشرفت‏هاى آن، مردم را شگفت زده كرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مى‏كرد و بیماران بى‏درمان را شفا مى‏داد. محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر در دوره‏اى بر انگیخته شد كه شعر و شمشیر بر اندیشه مردم حكمرانى مى‏كرد. او نیز با قرآن تابنده و شمشیر برنده بر شعر و شمشیرشان چیره گشت و پیام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».

پاسخ امام، بسیار روشن و قانع كننده بود. ابن سكیت از روى ناچارى پرسشى بى‏محتوا را بیان كرد و گفت: «اكنون حجت خدا چیست؟» امام نیز با كنایه، مهر خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل كه به خوبى در مى‏یابد آن كه به خدا دروغ بندد، رسوا مى‏شود». شكست ابن سكیت در این گفت‏وگوى كوتاه و آن هم فقط با یك پرسش ساده، خشم یحیى بن اكثم را بر انگیخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سكیت را به مناظره چه كار؟! او هم‏نشین نحو و شعر و لغت است». سپس كاغذى بیرون آورد كه در آن پرسش‏هاى پراكنده‏اى را مطرح كرده بود و پاسخ را از امام به طور مكتوب خواست.(15) پرسش‏هاى او درباره تأویل و تفسیر برخى آیات قرآن، گواهى زن، احكام خنثى، دلیل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملكرد امیرمؤمنان على علیه‏السلام بود. امام با نهایت دقت، ظرافت و كمال به پرسش‏هاى وى پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جایگاه علمى خود، سیزده پرسش پیچیده و مشكل را براى شیعیان پاسخ گفت و به صورت غیر مستقیم، معارف واقعى اسلام را در اختیار خواهندگان قرار داد. پاسخ‏هاى امام هادى علیه‏السلام آن چنان كوبنده و دقیق بود كه یحیى بن اكثم در پایان این رویارویى به متوكل گفت: «پس از این جلسه و این پرسش‏ها دیگر سزاوار نیست كه از او درباره مسئله دیگرى پرسش شود؛ زیرا هیچ مسئله‏اى پیچیده‏تر از اینها وجود ندارد [و او از عهده پاسخ‏گویى به همه آنها بر آمد ]و موجب آشكار شدن بیشتر مراتب علمى او، موجب تقویت شیعیان خواهد شد».(16)

4. رفع شبهه‏هاى دینى
افزون بر شبهه‏هاى خرد و كلانى كه از سوى دانشمندان مزدور و فرقه‏هاى مرجع آن دوران در حوزه دین مطرح مى‏شد، كشمكش‏هاى بزرگ بر سر مسائل بنیادین و زیر بنایى اسلام، هر از چند گاهى رخ مى‏نمود كه دامنه فتنه انگیزى آن، اندیشه قشر گسترده‏اى از مسلمانان و گاه شیعیان را در بر مى‏گرفت. یكى از بزرگ‏ترین این فتنه جویى‏ها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود كه مدت‏ها اندیشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسیار انسان‏هایى كه به جهت عقیده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن این پرسش و نیافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفان‏شان را به شدت سركوب مى‏كردند. از این دسته «احمد بن نصر خزاعى» را مى‏توان نام برد كه از مخالفان دولت عباسى بود و یك بار هم نقشه قتل واثق، خلیفه عباسى را كشید، ولى نافرجام ماند. خلیفه نیز براى از میان برداشتن او با طرح این پرسش كه آیا قرآن مخلوق است یا نه، برنامه سركوب او را آغاز كرد و پس از بیان پرسش‏هاى گوناگون در این زمینه و دیگر مسائل اعتقادى، بهانه‏اى براى قتل وى به چنگ آورد و او را از میان برداشت.(17) واثق، احمد بن نصر را كه معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسید. هنگامى كه از عقیده او آگاهى یافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آویزان كنند و برگه‏اى به گوش او آویختند كه بر آن نوشته شده بود: «این سر احمد بن نصر است كه معتقد به خلق قرآن و نفى تشبیه خداوند نیست!»(18)

معتزله كه گرایشى افراطى به عقل دارند، قرآن كریم را حادث و مخلوق مى‏دانستند و آن را از صفات بارى تعالى مى‏شمردند، ولى در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قدیم و غیرمخلوق دانستند. جرقه‏هاى این كشمكش كه برخاسته از نظریه جبر یا تفویض بود، از اواخر حكومت امویان آغاز گردید و با پیدایش این دو مكتب كلامى در عصر عباسیان به اوج خود رسید. تا پیش از مأمون، حكمرانان عباسى گرایش شدید و تعصب بسیارى بر نظر اشاعره و جبرگرایى داشتند و معتزلیان را به شدت شكنجه و سركوب مى‏كردند. با به حكومت رسیدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظریه خلق قرآن با حربه‏هاى گوناگون از صحنه روزگار پاك مى‏شدند! پس از مأمون نیز خلفاى عباسى از او پیروى كردند و كسانى را كه به عقاید معتزله پایبند نبودند، شكنجه مى‏كردند یا از میان برمى‏داشتند.

هنگامى كه متوكل به حكومت دست یافت، دوباره به عقاید اشاعره پیوست و این بار قربانیان این ماجرا، معتزلیان بودند! در گیر و دار این آشوب زدگى‏هاى اعتقادى، امام هادى علیه‏السلام پیشواى اندیشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن این بحث‏ها، خط سیر مكتب ناب اسلامى را براى پیروان خود ترسیم كرد. ایشان براى تنویر اذهان پیروان خود در بغداد نوشت:

«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنه‏هاى این روزگار در پناه دارد كه در این صورت بزرگ‏ترین مرحمت را در برابر ما به انجام رسانیده است كه در غیر آن، چیزى جز نابودى و بدبختى دستاورد كسى نخواهد شد. نظر من درباره جدالى كه بر سر [مخلوق بودن یا نبودن‏] قرآن در گرفته، این است كه آن بدعتى بیش نیست كه در گناه این بدعت پرسش كننده و پاسخ دهنده، هر دو یكسانند؛ چرا كه براى پرسش كننده سودى در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمى‏یابد] و براى پاسخ دهنده نیز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى كه از فهم و درك او خارج است، باقى نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفریدگانش هستند. قرآن نیز كلام خداوند بزرگ است. پس از پیش خودتان بر آن نامى قرار ندهید كه از گمراهان خواهید بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد این آیه قرار دهد كه فرمود: آنان كسانى هستند كه در نهان از خداى خویش مى‏ترسند و از روز جزا سخت در وحشتند».(19)

و این گونه شیعیان را از آشفتگى فكرى بیرون آوردند.(20) این پرسش پیش‏تر نیز از امامان پرسیده شده بود كه از امام رضا علیه‏السلام پرسیدند و امام قاطعانه پاسخ داد: «قرآن كلام خداست، همین و بس!»(21) بدین ترتیب، امام با تبیین موضعى اصولى و روشنگرانه در این بحث، شیعیان را از كاوش در این گونه بحث و جدل‏هایى كه ثمره‏اى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بیان كرده‏اند. ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها:

1) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتى امیركبیر، 1333 ش، ج 3، ص 216.

2) همان.

3) همان، ص علیه‏السلام‏237.

4) باقر شریف قرشى، حیاة الامام على الهادى علیه‏السلام، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ق، ص 468.

5) حلول ارواح مردگان در كالبدى غیر از بدن مادى خود فرد.

6) حیاة الامام على الهادى علیه‏السلام، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسى، رجال كشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص 520.

7) محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا، ج 18، ص 555.

8) رجال كشى، ص 518.

9) شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 58.

10) رجال كشى، ص 460.

11) سید ابوالقاسم خویى، معجم رجال الحدیث فى طبقات الرواة، منشورات آیة الله الخویى، بیروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259.

12) شیخ صدوق، التوحید، تهران، مكتبة الصدوق، 1378 ه . ق، باب تجسیم و صورة، ص 100.

13) احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 486.

14) ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، تهران، كتاب فروشى اسلامیة، 1384 ق، ص 496.

15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 164.

16) همان.

17) محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، بیروت، روائع التراث العربى، بى‏تا، ج 9، ص 134.

18) جلال الدین السیوطى، تاریخ الخلفاء، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 384؛ تاریخ طبرى، ج 9، ص‏134.

19) انبیاء، 49.

20) التوحید، ص 223.

21) همان.

پاسدار اسلام ـ شماره 278- بهمن 83

یكى از میدان هاى رویارویى امام باقر (ع) با اندیشه‏ هاى منحرف، موضعگیری ها و روشنگری هاى آن حضرت در رویارویى با عقاید و مشى خوارج بود. امام باقر (ع) در برخى ...

احمد ترابى اكنون امام باقر (ع) در زمانى كه افزون بر نیم قرن از رحلت رسول اكرم (ص) گذشته و تنشهاى فكرى و عقیدتى، شدت بیشترى یافته است، مجال مى‏یابد تا با تشكیل حوزه عظیم درسى به تصحیح اندیشه‏ها بپردازد. مبارزه با اندیشه خوارج گرچه پس از جنگ نهروان به شدت تضعیف شدند، ولى با گذشت زمان به تجدید قوا پرداخته و هوا دارانى یافته و بعدها به شورشها و حركتهاى اجتماعى دامن زدند. یكى از میدان هاى رویارویى امام باقر (ع) با اندیشه‏ هاى منحرف، موضعگیری ها و روشنگری هاى آن حضرت در رویارویى با عقاید و مشى خوارج بود. امام باقر (ع) در برخى از تعالیم خود مى‏فرمود: به این گروه مارقه (1) باید گفت: چرا از على (ع) جدا شدید، با این كه شما مدتها سر در فرمان او داشتید و در ركابش جنگیدید و نصرت و یارى وى زمینه تقرب شما را به خداوند، فراهم مى‏آورد. آنها خواهند گفت: امیر المؤمنین (ع) در دین خدا حكم كرده است (یعنى در جنگ با معاویه حكمیت را پذیرفته است در حالى كه نمى‏بایست شرعا حكمیت را بپذیرد) . به آنان باید گفت: خداوند در شریعت پیامبر حكمیت را پذیرفته و آن را به دو مرد از بندگانش وانهاده است.آنجا كه فرموده: فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما (2) هر گاه میان زن و شوهر اختلافى رخ نمود كه احتمال دارد به جدایى منتهى شود، به انگیزه ایجاد سازش و همدلى میان آنها، یك مرد از جانب شوهر و یك مرد از جانب زن به عنوان حكم فرستاده شوند تا اگر بناى اصلاح باشد، خدا آنان راتوفیق عطا كند. از سوى دیگر، رسول خدا (ص) در جریان بنى قریظه براى حكمیت، سعد بن معاذ را برگزید و او به آن چه مورد امضا و پذیرش خداوند بود، حكم كرد. به خوارج باید گفت: آیا شما نمى‏دانید كه وقتى امیر المؤمنین (ع) حكمیت را پذیرفت به افرادى كه حكمیت بر عهده آنان نهاده شده بود فرمان داد تا بر اساس قرآن حكم كنند و از حكم خداوند فراتر نروند و شرط كرد كه اگر حكم آنان خلاف قرآن باشد، آن را نخواهد پذیرفت؟ زمانى كه كار حكمیت علیه على (ع) تمام شد، برخى به آن حضرت گفتند: كسى را بر خود حكم ساختى كه علیه تو حكم كرد! امیر المؤمنین (ع) در پاسخ گفت: من به حكمیت كتاب خدا تن دادم، نه به حكمیت یك فرد تا نظر شخصى خودش را اعمال كند. اكنون باید به خوارج گفت كه در كجاى این حكمیت، انحراف از حكم قرآن دیده مى‏شود! با این كه آن حضرت بصراحت اعلام كرد كه: حكم مخالفت قرآن را رد مى‏كند. (3) در روایتى دیگر آمده است: فردى از خوارج مدعى بود كه على (ع) در جنگ نهروان به خاطر كشتن خوارج، گرفتار ظلم شده است.وى مى‏گفت اگر بدانم كه در پهنه زمین كسى هست كه براى من ظالم نبودن على (ع) را ثابت كند به سویش خواهم شتافت.به او گفتند كه از میان فرزندان على (ع) شخصى چون ابو جعفر، محمد بن على مى‏تواند تو را پاسخ دهد. وى كه از سردمداران خوارج بود، گروهى از بزرگان یارانش را گرد آورد و به حضور امام باقر (ع) رسید. به امام باقر (ع) گفته شد اینان براى مناظره آمده‏اند.حضرت فرمود اكنون بازگردند و فردا بیایند. فرداى آن روز، امام باقر (ع) فرزندان مهاجر و انصار را گرد آورد و گروه خوارج نیز حضور یافتند. امام باقر (ع) با حمد و ستایش خداوند، سخن آغاز كرد و پس از شهادت به‏وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اكرم (ص) فرمود: سپاس خداى را كه با اعطاى نبوت به پیامبر اكرم، ما خاندان را كرامت بخشید و ولایت خویش را به ما اختصاص داد.اى فرزندان مهاجر و انصار! در میان شما هر كس فضیلتى از امیر المؤمنین على (ع) مى‏داند، بر جاى ایستد و آن را بازگوید. حاضران هر یك ایستادند و در فضیلت على (ع) سخنها ایراد كردند. با این زمینه و فضایى كه امام باقر (ع) پدید آورد آن مرد كه بزرگ خوارج آن محفل بشمار مى‏آمد، از جاى برخاست و گفت: من فضایل و ارزشهاى على (ع) را بیش از این جمع آگاهم و روایتهاى فزونترى را مى دانم، ولى اینها مربوط به زمانى است كه على (ع) هنوز حكمیت را نپذیرفته، با پذیرش حكمیت كافر نشده بود. سخن در فضایل على (ع) به حدیث خیبر رسید، آنجا كه پیامبر (ص) فرمود: «لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، كرارا غیر فرار، لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه.» فردا، پرچم را به فردى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.بر دشمن هماره مى‏تازد و هرگز از میدان نبرد نمى‏گریزد، او از رزم باز نمى‏گردد مگر با پیروزى و فتح خیبر. در این هنگام امام باقر (ع) رو به جانب آن مرد كرد و فرمود: درباره این حدیث چه مى‏گویى؟ خارجى گفت: این حدیث حق است و شكى هم در آن نیست، ولى كفر پس از این مرحله پدید آمد . امام باقر (ع) فرمود: آیا آن روز كه خداوند على را دوست مى‏داشت، مى‏دانست كه او در آینده اهل نهروان را خواهد كشت یا نمى‏دانست؟ مرد گفت: اگر بگویم خدا نمى‏دانست، كافر شده‏ام، پس ناگزیر باید اقرار كنم كه خداوند مى‏دانسته است. امام باقر (ع) فرمود: آیا محبت خدا به على (ع) از آن جهت بوده كه وى در خط اطاعت خدا حركت مى‏كرده یا به خاطر عصیان و نافرمانى بوده است! مرد گفت: بدیهى است كه دوستى خداوند نسبت به امیر المؤمنین على (ع) ازجهت اطاعت و بندگى وى بوده است نه عصیان و نافرمانى. (در نتیجه محبت خداوند به على (ع) بیانگر این است كه على (ع) تا پایان عمر در راه اطاعت خدا گام نهاده و هرگز از مسیر رضاى او بیرون نرفته است و آنچه كرده وظیفه الهى او بوده است). سخن كه به اینجا رسید، امام باقر (ع) رو به آن مرد كرده و فرمود: اكنون تو در میدان مناظره مغلوب شدى، از جاى برخیز و مجلس را ترك كن. مرد از جاى برخاست و آیه‏اى از قرآن را كه بیانگر آشكار گشتن حق براى او بود زمزمه مى‏كرد و اظهار داشت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته» (4) . مبارزه با توهمات قدریه و جبریه از جمله مسایل بحث انگیز معارف اسلامى كه از دیر زمان، ذهن اندیشه وران و حتى عامیان را به پرسشهاى مختلف بر مى‏انگیخته، مسأله جبر و اختیار است. در قرآن كه محور تعالیم اسلامى است از یك سو حاكمیت مطلق الهى بر تمامى ابعاد و زوایاى هستى به انسان یادآورى شده است، و از سوى دیگر اعمال و موضعگیرى آدمیان در صحنه زندگى و در میدان كفر و ایمان، عمل خود آنان بشمار آمده است. در برخى آیات مى‏خوانیم: ما شاء الله لا قوة الا بالله (5) خواست، خواست خداست و نیرویى جز به اتكاى خدا وجود ندارد. و ما تشاؤون إلا ان یشاء الله... (6) شما چیزى را نمى‏خواهید مگر این كه خداوند بخواهد. تضل بها من تشاء و تهدى بها من تشاء (7) خداوند آن كس را كه بخواهد به وسیله آیات قرآن گمراه مى‏سازد و هر آن كس را كه بخواهد هدایت مى‏كند. و از سوى دیگر در بعضى از آیات مى‏خوانیم: و ما اصابكم من مصیبة فبما كسبت ایدیكم... (8) هر ناگوارى كه به شما برسد، نتیجه دستاوردهاى خود شماست. و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا یظلمون (9) هر فردى به وسیله آن چه خود كسب كرده و انجام داده است مجازات مى‏شود و آدمیان مورد ستم واقع نخواهند شد. و لا تزر وازرة اخرى (10) در نظام داورى حق، هیچ كس سنگینى بار دیگرى را بر دوش نمى‏كشد. هر یك از این دو دسته آیات، بیانگر بعدى از معرفت جامع دینى است، و نظر به تبیین حقیقتى خاص دارد و در صورتى كه جایگاه هر یك از این آیات شناخته نشود، مثلا یك دسته مورد توجه قرار گیرد و دسته دیگر نادیده انگاشته شده، یا توجیه و تأویل شود، معرفت دینى به انحراف مى‏گراید، چنان كه در صدر اسلام، دور ماندگان از مكتب اهل بیت (ع) به دلیل عدم آشنایى كامل با منطق وحى و عدم تسلط بر مجموعه آیات قرآن و ناآگاهى از شیوه جمع میان پیامهاى آن، گرفتار افراط و تفریط شدند، گروهى به جبر گراییدند و دسته‏اى به تفویض كامل! این جریانهاى فكرى هر چند در عصر امام صادق (ع) اوج بیشترى یافت، ولى خیزشهاى آن در عصر امام باقر (ع) نمایان شد. امام باقر (ع) در رد نظریه جبر مطلق و اختیار مطلق مى‏فرمود: لطف و رحمت الهى به خلق، بیش از آن است كه آنان را به انجام گناهان مجبور سازد، و سپس ایشان را به خاطر كارهایى كه به اجبار انجام داده‏اند عذاب كند! از سوى دیگر خداوند قاهرتر و نیرومندتر از آن است كه چیزى را اراده كند و تحقق‏نیابد. از آن حضرت سؤال شد كه مگر میان جبر و اختیار، جایگاه سومى وجود دارد؟ امام باقر (ع) فرمود: آرى میان جبر و اختیار مجالسى گسترده‏تر از فضاى آسمانها و زمین هست. (11) راوى حدیث همانند این بیان را به امام صادق (ع) نیز نسبت داده است. موضعگیرى علیه دروغپردازان و غالیان ضعف فرهنگ جامعه، همواره دو نتیجه تلخ را به همراه دارد: افراط یا تفریط! این دو آفت در حكومت امویان و مروانیان، جامعه را بشدت رنج مى‏داد. برخى از مردم تحت تأثیر محیط و شگردهاى تبلیغى دستگاه حكومتى، از خاندان رسالت تا آنجا فاصله گرفتند كه به ایشان توهین كرده و ناسزا مى‏گفتند.و در مقابل، گروه دیگرى از مردم به انگیزه موضعگیرى علیه حكومت و یا انگیزه‏هاى دیگر، در تعظیم جایگاه اهل بیت (ع)، تا بدان جا افراط مى‏كردند كه ائمه معصومین (ع) ناگزیر با آنان به مواجهه و مبارزه مى‏پرداختند . با توجه به امكانات محدودى كه در اختیار امامان (ع) قرار داشت، آنان براى ارتباط با شیعیان و تبیین مواضع حق براى ایشان، دشواریهاى مهمى داشتند و عناصر فرصت طلب از این خلأ در جهت منافع شخصى خود سود جسته، شیفتگان خاندان رسالت را با روایات ساختگى و دروغ به انحراف مى‏كشاندند. در روایتى از امام صادق (ع) هفت تن به عنوان عناصر فرصت طلب و دروغپرداز معرفى شده‏اند : 1 ـ مغیرة بن سعید 2 ـ بیان 3 ـ صائد 4 ـ حمزة بن عماره بربرى 5 ـ حارث شامى 6 ـ عبد الله بن عمر و بن حارث 7 ـ ابو الخطاب. (12) در روایتى دیگر از امام ابو الحسن الرضا (ع) آمده است: «بیان» ، بر على بن الحسین (ع) دروغ مى‏بست و خداوند حرارت آهن را به او چشانید و كشته شد.مغیرة بن سعید بر امام باقر (ع) دروغ مى‏بست، او نیز كشته شد و به كیفر رسید و... (13) هشام بن حكم از امام صادق (ع) نقل كرده است: مغیرة بن سعید از روى عمد و غرض ورزى بر پدرم (امام باقر علیه السلام) دروغ مى‏بست.یاران مغیرة در جمع اصحاب امام باقر (ع) مى‏آمدند و نوشته‏ها و روایات را از ایشان مى‏گرفتند و به مغیره مى‏رساندند، و او در لابلاى آن نوشته‏ها مطالب كفر آمیز و باطل را مى‏افزود و به امام باقر (ع) نسبت مى‏داد و آنان را امر مى‏كرد تا آن مطالب را به عنوان آراى امام در میان شیعه رواج دهند.پس آن چه از مطالب آمیخته به غلو در روایات امام باقر دیده شود، افزوده‏هاى مغیرة بن سعید است. (14) امام باقر (ع) از وجود چنین عناصر نا سالمى، كاملا آگاهى داشت و در هر فرصت به افشاى چهره آنان و انكار بافته‏هاى ایشان مى‏پرداخت. وى درباره مغیرة مى‏فرمود: آیا مى‏دانید مغیرة مانند كیست؟ مغیره مانند بلعم است كه خداوند در حق وى فرمود: الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فكان من الغاوین (15) ما آیات خود را به او عطا كردیم ولى او به عصیان گرایید و پیرو شیطان گشت و در زمره گمراهان جهان قرار گرفت. (16) از این روایت استفاده مى‏شود كه مغیرة در آغاز گمراه نبوده، بلكه در جمع شیعه جایگاهى ارزشمند داشته، ولى در مراحل بعد گرفتار كجروى و غلو شده و فرقه مغیریه را بنیان نهاده است. مغیرة بن سعید، درباره خداوند قائل به تجسیم بود و سخنان غلو آمیز درباره على (ع) مى‏گفت . (17) درباره او گفته اند كه بعد از وفات امام باقر (ع)، مدعى امامت شد و بعدها ادعاى نبوت نیز كرد. (18) «بیان» از دیگر چهره‏هاى افراطگر و غالى است. درباره وى گفته‏اند كه به الوهیت على بن ابى طالب (ع) و حسن بن على (ع) و حسین بن على (ع) و محمد بن حنفیه و سپس ابو هاشم (فرزند محمد بن حنفیه) قائل بوده، و خود را مصداق آیه هذا بیان للناس مى‏دانسته است. (19) او تا بدان جا به انحراف گراییده كه براى خویش مدعى نبوت و رسالت نیز شده است. (20) امام باقر (ع) درباره او فرمود: «خداوند لعنت كند بیان تبان (21) را، زیرا وى بر پدرم (على بن الحسین، زین العابدین علیه السلام) دروغ مى‏بست.من شهادت مى‏دهم كه پدرم (على بن الحسین) بنده صالح خدا بود. (22) در روایتى دیگر از امام باقر (ع) این سخن نقل شده است: خداوندا! من از مغیرة بن سعید و بیان به درگاه تو تبرى مى‏جویم. (23) حمزة بن عماره بربرى، از دیگر منحرفانى است كه تحت لواى اعتقاد به امامت على (ع) و ائمه، به تحریف اندیشه‏ها پرداخته است. او از اهل مدینه بود و محمد بن حنفیه را تا مرتبه الوهیت بالا برد، و گروهى از مردم مدینه و كوفه پیرو او شدند.امام باقر (ع) از او تبرى جسته و وى را لعنت كرده است. (24) ابو منصور عجلى، افراطگر و منحرف دیگرى است كه در عصر امام باقر (ع) باافكار غلو آمیز و آراى ساختگى خود، پیروانى براى خویش گرد آورد كه با نام «منصوریه» یا «كسفیه» (25) شهرت یافتند. امام باقر (ع) ابو منصور را به طور رسمى طرد نمود، ولى وى پس از وفات آن حضرت مدعى شد كه امامت از امام باقر (ع) به وى منتقل شده است. (26) غالیان و افترا زنندگان به ائمه، خطوط مختلفى را دنبال مى‏كرده‏اند. برخى از آنان در پى انگیزه‏هاى سیاسى، تلاش مى‏كرده اند تا امام باقر (ع) را مهدى موعود معرفى كنند.ولى امام باقر (ع) در رد آنان مى‏فرمود: گمان مى‏كنند كه من مهدى موعودم، ولى من به پایان عمر خویش نزدیكترم تا به آنچه ایشان مدعى هستند و مردم را به آنان مى‏خوانند. (27) گروهى دیگر از این گروهها، راه تندروى و غلو را در امر ولایت و مقام ائمه در پیش گرفته بودند كه امام باقر (ع) در رد ایشان مى‏فرمود: اى گروه شیعیان! خط میانه باشید تا تندروان از تندروى خویش نادم شوند و به شما اقتدا نمایند، و جویندگان راه و حقیقت به شما ملحق گردند. فردى از انصار به امام عرض كرد: تندروان و غالیان چه كسانى هستند؟ امام فرمود: غالى و تندرو آن كسانى هستند كه به ما اوصاف و عناوین و مقاماتى را نسبت مى‏دهند كه خودمان آن اوصاف را براى خویش قایل نشده‏ایم.آنان از ما نیستند و ما هم از ایشان نیستیم... سپس آن حضرت چنین ادامه داد: به خدا سوگند، ما از سوى خدا برائت و آزادى مطلق به همراه نداریم، و میان ما و خدا خویشاوندى نیست، و بر خداوند حجت و دلیلى در ترك تكلیف و وظایف نخواهیم داشت.ما به خداوند تقرب نمى‏جوییم، مگر به وسیله اطاعت و بندگى او.پس هر یك از شما كه مطیع خداوند باشد، ولایت و محبت ما به حال او ثمر بخش است، و كسى كه اهل معصیت باشد، ولایت ما سودى به حالش نخواهد داشت.هان، دور باشید از گول زدن خویش وگول خوردن به وسیله غالیان! (28) -------------------------------------------------------------------------------- پى‏نوشت‏ها: 1 ـ «مارقه» به گروه خوارج اطلاق شده است، زیرا آنان از زیر بار بیعت خود با على (ع) خارج شدند، و على (ع) در خطبه شقشقیه به این جهت درباره ایشان گفت: «و مرقت اخرى» .نهج البلاغه، خطبه .3 2 ـ نساء/ .35 3 ـ احتجاج طبرسى 2/ .324 4 ـ الكافى 8/349، بحار 21/ .26 5 ـ كهف/ .39 6 ـ انسان/76، تكویر/ .81 7 ـ اعراف/ .155 8 ـ شورى/ .30 9 ـ جاثیه/ .22 10 ـ انعام/164، اسراء/15، زمر/39، فاطر/ .18 11 ـ عن ابى جعفر و ابى عبد الله (ع) قالا: إن الله ارحم بخلقه من ان یجبر خلقه على الذنوب ثم یعذبهم علیها و الله اعز من ان یرید امرا فلا یكون، قال: فسئلا (ع) هل بین الجبر و القدر منزلة ثالثة؟ قالا: نعم أوسع مما بین السماء و الارض.اصول كافى 1/باب الجبر و القدر، حدیث .9 12 ـ اختیار معرفة الرجال، جزء 4/302، حدیث .543 13 ـ همان، حدیث/ .544 14 ـ اختیار معرفة الرجال، جزء 3/225، حدیث .402 15 ـ اعراف/ .175 16 ـ تفسیر العیاشى 2/42، اختیار معرفة الرجال 228، حدیث 406، بحار 46/ .322 17 ـ تاریخ طبرى 5/456، الكامل فى التاریخ 4/209 ـ .207 18 ـ الفصل فى الملل و الأهواء و النحل 2/14 ـ .13 19 ـ تاریخ طبرى 5/457، الكامل فى التاریخ 4/ .209 20 ـ فرق الشیعة .34 21 ـ «تبان» به معناى علاف و كاه فروش است. 22 ـ اختیار معرفة الرجال .301 23 ـ طبقات ابن سعد 5/ .237 24 ـ فرق الشیعة 28 ـ .27 25 ـ «كسفیه» نامیده شدند، چون مى‏گفتند: «ان علیا هو الكسف الساقط من السماء» . 26 ـ فرق الشیعه 38، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل 2/ .14 27 ـ سیر اعلام النبلاء 4/407، تاریخ ابن عساكر 15/ .357 28 ـ اصول كافى 2/ .75 كتاب: زندگى سیاسى امام باقر (ع)، ص 80

صفحه‌ها