اخبار

گروه پاسخگویی اینترنتی مرکز ملی پاسخگویی به سؤالات دینی در ماه رمضان حضوری فعال و چشمگیر در عرصه اینترنت داشته است .
حجت الاسلام سید محمد اکبریان ،مدیر بخش پاسخگویی کتبی و اینترنتی این مرکز ، با بیان این مطلب افزود : جدای از آمار بازدیدکنندگان پاسخ های سایت پاسخگو (www.Pasokhgoo.ir )که روزانه به بیش از هفت هزار بازدید می رسید ، این گروه به طور متوسط روزانه به دویست پرسش کاربران اینترنتی پاسخ داده است و در مجموع در ماه مبارک رمضان امسال ،پاسخگوی پنج هزار پرسش دینی از طریق ایمیل و پاسخگویی زنده (آنلاین) بوده ایم .
اکبریان در ادامه گفت : مرکز پاسخگویی به سوالات دینی نامه‌ها و پرسش‌های اینترنتی را از طریق سایت پاسخگو، سایت پرس‌وجو، ایمیل پاسخگو و ایمیل یاهو دریافت کرده و پاسخ را برای پرسشگران ارسال می‌کند که تاکنون به حدود 20 هزار پرسش کاربران از سراسر جهان پاسخ داده شد.

حجت‌الاسلام اکبریان با یادآوری این که مرکز پاسخگویی به سوالات دینی از بهمن ماه سال گذشته وارد عرصه جدید پاسخگویی در اینترنت به صورت زنده (آن‌لاین ) شده است، اظهار کرد: در مدت کوتاهی که از فعالیت بخش پاسخگویی زنده می‌گذرد، به بیش از 18 هزار پرسش کاربران اینترنتی پاسخ داده شد.

مدیر بخش کتبی و اینترنت مرکز ملی پاسخ‌گویی دینی، گسترش روزافزون پاسخ‌گویی به‌صورت زنده و گسترش بخش اینترنتی و کتبی را از برنامه‌های آینده این مرکز برشمرد و خاطرنشان کرد: متقاضیان برای ارتباط با مرکز می‌توانند به آدرس www.pasokhgoo.ir مراجعه و سؤالات خود را مطرح کنند.

محمد صدیق فهیمى

الحمد لله و کفى و سلام على عباد الذین اصطفى

قال الله تبارک و تعالى فى کتابه (قل لااسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى)

«بگو اى پیامبر من از شما چیزى در برابر دعوتم جز دوستى نزدیکانم نمىطلبم»

مقدمه

سپاس و ستایش خداوند یکتا را سزد که وعدههایش همواره صادق بوده و هست و خواهد بود و سعادت و خوشبختى ابدى را در صداقت صادقان وعده فرموده و درود بر روان پاک و مطهر سرور کائنات حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبدالله(صلى الله علیه وآله) که اصدق الصادقین است و با به ارمغان آوردن صداقت، کذب را از اعماق سینهها بیرون کشید و روح انسانى را در قالب صدق، با صفا و محبت آشنا ساخت. و درود بر اهلبیت(علیهم السلام)گرانقدرش که چون ذبیح الله صادقانه راه سعادت و نجات را در مدرسه عشق و وفا و دوستى و محبت و زهد و پارسایى به بشر آموختند.

درطول تاریخ بشر همواره کسانى بودهاند که پس از وفاتشان خلاء نبود آنها کاملاً حس شده است، اما اندیشمندان پس از آنها آن خلاء را بنوعى پرکردهاند، ولى کم هستند کسانى که پس از حیاتشان اندیشه خود آنها به کمک جامعه آمده و بر جامعه حاکم شود بگونهاى که اندیشمندان بعد از او پیرامون محور فکرى او بیندیشند. و امام جعفر صادق(علیه السلام) یکى از معدود کسانى است که خلاء وجودى حضرتش را جز اندیشههاى والا و بلند او نتوانسته است پر کند. لذا او نه چون شمع است که از سوز و گدازش صحبت شود تا پروانهها گرد آیند و نه چون خورشید است که از تابش نورش حرفى زده شود تا عوام راه جویند که او اظهر من الشمس است که پیران طریقت براى شناخت خود نیازمند مصاحبت وجود شریف اویند.

لذا لزوماً براى شناخت بهتر او بدنبال راهروان راه کمال که از راه پیمودن طریقهى مقدسهى سلوک حضرتش به اوج قله سعادت دست یازیدهاند و بهره وافر بردهاند و در نهایت از بلنداى آن قله عظیم، معرفت و عشق را درک کرده و اعتراف به بزرگى و عظمت شخصیت شریفش نمودهاند طى طریق خواهیم نمود و در این رهگذر از زبان معترف سالکان طریقتش سخن خواهیم گفت. و با استفاده از عنوان «ما قاله الاعلام فى فضائل الامام الصادق(علیه السلام)» ثمره نخل بارورش را بر تنگدستان خواهیم بخشید و با بر تن کردن جامه تقوى چون پاک باختگان، راه عزت و شرافت را خواهیم پیمود و تمام سعى و تلاش خود را در راه خدمت بخلق خدا بخاطر رضاى حق تعالى بکار خواهیم گرفت و در این آشفته بازار محبت و صداقت را پسندیده و با قلبى مطمئن به مسیر آخرت قدم خواهیم گذاشت.

و اما از بزرگان علم و معرفت و محبان اهل بیت(علیهم السلام) زیادند کسانى که از محضر شریف حضرتش مستقیماً و یا غیر مستقیم بهره بردهاند و درباره ایشان سخنها گفتهاند و مقالات با ارزش به رشته تحریر کشیدهاند ولى ما در اینجا باختصار از کتب اهل سنت بطور مستند و مستدل نظر تنى چند از اعلام ایشان را دربارهى آن حضرت(علیه السلام) ذکر مىکنیم. یادشان زنده و روحشان شاد باد.

1 ـ امام مالک بن انس

محمد بن زیاد ازدى گفت: شنیدم که مالک بن انس مىگوید بر جعفر بن محمد الصادق(علیه السلام)وارد شدم بگونهاى که زیاد از من قدرشناسى مىکرد و مىفرمود «اى مالک تو را دوست دارم» و من از این بابت مسرور مىگشتم و خدا را سپاس مىگفتم و هیچگاه نشد که ایشان را ببینم مگر اینکه یا روزه داشتند و یا نماز مىخواندند و یا مشغول به ذکر خداوند تبارک و تعالى بودند»

و نیز گفتهاند: «هیچگاه ندیدم ایشان را مگر بر سه خصلت نیک یا نماز مىخواند و یا روزهدار بود و یا به تلاوت قرآن مشغول بود و هیچگاه ایشان را بىوضو ندیدم»(1)

2 ـ امام ابوحنیفه

و ابوحنیفه فرموده است «فقیهتر از جعفر بن محمد بچشم ندیدهام»(2)

3 ـ امام شافعى

ابن حجر عسقلانى گفته است: اسحاق بن را هویه گفت به شافعى گفتم: جعفر بن محمد نزد تو چگونه است؟ شافعى گفت: «ثقة»(3)

یعنى «مورد اعتماد و اطمینان کامل من است»

4 ـ عمرو بن المقدام

ابونعیم اصفهانى در کتابش بنام حلیة الاولیاء از عمرو بن المقدام نقل مىکند که گفت «کنت اذا نظرت الى جعفر بن محمد علمت انه من سلالة النبیین»

یعنى «چون نگاه به جعفر بن محمد مىکردم مىدانستم که او از سلاله پیامبران است»(4)

5 ـ ابن حبان

و باز ابن حجر عسقلانى از قول ابن حبان درباره امام صادق(علیه السلام)مىگوید:

ابن حبان گفته: «وى از سادات اهل بیت است که فقیه و علیم و فاضل بود و به سخنش نیازمند بودیم»(5)

و در روایت دیگرى آمده است که وى تنها کسى بود که همه فقها و علما و فضلا محتاج و نیازمند سخنش بودند.

6 ـ ابوحاتم

و ذهبى در کتاب خود موسوم به تذکرة الحفاظ مىنویسد قال ابوحاتم «ثقة لایسأل عن مثله»(6)

یعنى «امام صادق آنگونه مورد اطمینان است که از کسى همانند او سئوال نمىشود».

7 ـ ابن ابى حاتم

و در جاى دیگر ابن حجر عسقلانى در کتاب تهذیب التهذیب از ابن ابى حاتم نقل مىکند که گفت از قول پدرش: ]جعفر الصادق( ثقة لایسأل عنه.(7)

یعنى: «امام جعفر صادق(علیه السلام) شخصیت مورد اطمینانى است که نیاز نیست درباره او از کسى پرسش شود»

8 ـ شهرستانى

وى در کتاب خود موسوم به الملل و النحل درباره عظمت و بزرگى حضرت صادق(علیه السلام)مىنویسد: «وى به جهت شدة محبتى که به اُنس با خدا داشت، وحشت داشت که با مردم تماس داشته باشد و همواره از مردم دورى مىگزید و معتقد بود هر کس با غیر از خدا مأنوس شد متوجه وسواس مىشود.»(8)

9 ـ ابن حجر هیثمى

وى که یکى دیگر از مؤلفین بنام اهل سنت بشمار مىآید در کتاب خود موسوم به الصواعق المحرقه موضوعى را در رابطه به اینکه شش فرزند از سلاله پاک محمد بن على(علیهما السلام) بدنیا آمدند که افضل و کاملتر از همه آنها امام جعفر صادق(علیه السلام) بودند که پس از وى خلیفه و وصى ایشان شدند و مردم از علوم منتشره ایشان به تمامى شهرها سخن گفتهاند و پیشوایان بزرگى از او حدیث روایت کردهاند.(9)

10 ـ عبدالرحمن بن الجوزى

ابن جوزى که خود از عرفاء بنام اهل سنت مىباشد و از مؤلفین مشهور جهان اسلام است در کتابش موسوم به صفة الصفوة مىنویسد «کان ]جعفر بن محمد( مشغولا بالعبادة عن حب الریاسة»(10)

یعنى: جعفر بن محمد شخصیتى بود که مشغولیت فراوانش به عبادت او را از عشق ریاست بازداشته و سیراب کرده بود.

11 ـ شبلنجى

این عارف بزرگ ربانى نیز که یکى دیگر از مؤلفین مشهور اهل سنت است در کتاب معروفش به اسم نورالابصار نوشته است: «کان جعفر الصادق(رضى الله عنه) مستجابالدعوة و اذا سأل الله شیئاً لم یتم قوله الا و هو بین یدیه»(11)

یعنى: جعفر صادق(رضى الله عنه) مستجاب الدعوه بود و دعایش همیشه مورد قبول حق تعالى واقع مىشد و چون از خداوند چیزى مىخواست هنوز قولش پایان نیافته بود چیز مورد نظر برایش مهیا بود.

12 ـ ابن خلکان

این مؤلف مشهور و بنام اهل سنت نیز در کتاب خود موسوم به وفیات الاعیان اظهار داشته است: «و کان من سادات اهل البیت و لقب بالصادق لصدقه فى مقالته... و کان تلمیذه ابوموسى جابر بن حیان الصوفى الطرسوسى قدألف کتاباً یشتمل على ألف ورقة تتضمن رسائل جعفر الصادق وهى خمس مأة رسالة»(12)

یعنى: حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) از سادات اهل بیت(علیهم السلام)بشمار مىرود و بدلیل راستگویى در گفتارش ملقب به صادق شده است ... و ابوموسى جابر بن حیان یکى از شاگردان اوست که کتابى مشتمل بر هزار برگ تألیف نموده که متضمن رسالههاى امام جعفر صادق(علیه السلام)است که مقدار آنها به پانصد رساله مىرسد.

13 ـ خیر الدین الزرکلى:

وى یکى دیگر از مؤلفین بنام اهل سنت مىباشد که تألیفات ارزشمندى را از خود به یادگار گذاشته است او در کتاب الاعلام درباره امام جعفر صادق(علیه السلام) نوشته: «کان من أجلّاء التابعین و له منزلة رفیعة فى العلم. أخذ عنه جماعة، منهم الإمامان ابوحنیفة و مالک و لقب بالصادق لأنه لم یعرف عنه الکذب قط له اخبار مع الخلفاء من بنى العباس و کان جریئاً علیهم صداعاً بالحق»(13)

یعنى: امام جعفر صادق(علیه السلام) از بزرگان تابعین بشمار مىرود و در علم و دانش داراى منزلتى رفیع است و جماعت زیادى از او کسب علم کردهاند که از جمله آنها دو نفر از پیشوایان اهل سنت امام ابوحنیفه و امام مالک هستند و لقبشان صادق است بخاطر اینکه هرگز کسى از او کذب نشنیده است و در خبرهاى مربوط به او آمده است که وى براى اعتلاء حق پیوسته علیه خلفاى بنى عباس در ستیز بوده و به مبارزه پرداخته است.

14 ـ محمد فرید وجدى

این نویسنده بنام نیز که یکى از اندیشمندان بزرگ اسلام و صاحب تألیفات متعددى مىباشد در دائرة المعارف مشهور خود از امام جعفر صادق((علیه السلام)) صحبت به میان آورده و بعنوان یک سنى مذهب مىنویسد: «ابوعبدالله جعفر الصادق بن محمدالباقر بن على زین العابدین ابن الحسین بن على ابن ابیطالب هو احد الأئمة الأثنى عشر على مذهب الامامیة کان من سادات اهل البیت النبوی، لقب الصادق لصدقه فى کلامه کان من افاضل الناس»(14)

یعنى: ابوعبدالله جعفر الصادق فرزند محمد باقر فرزند على زین العابدین فرزند حسین فرزند على فرزند ابیطالب یکى از ائمه دوازده گانه مذهب امامیه است وى از سادات نبوى(صلى الله علیه وآله) مىباشد و به دلیل صداقت در گفتارش به صادق ملقب شده است و یکى از بزرگان زمان خود در میان مردم است.

15 ـ ابو زهره

محمد ابوزهره از دیگر نویسندگان جهان اسلام و از اندیشمندان بنام در کتابى که به نام الامام الصادق به رشته تحریر کشیده است درباره حضرت مىنویسد:«امام صادق(علیه السلام) در طول مدت زندگى پربرکتش همیشه در طلب حق بود و هرگز پردهاى از ریب و شک و تردید بر قلب او مشاهده نشد و کارهایش به مقتضیات کجاندیشى سیاستمداران زمانش رنگ نباخت و لذا هنگامى که رحلت فرمود عالم اسلامى فقدان او را کاملا حس کرد زیرا که یاد او هر زبانى را عطرآگین مىساخت و همه علماء و اندیشمندان بر فضل او اجماعاً معترفند»

و اضافه مىکند «علماء اسلام در هیچ مسألهاى آنگونه که بر فضل امام صادق و دانش او اجماع نمودهاند علیرغم اختلاف طوائفشان در امرى به این شکل اجماع ننمودهاند و تعداد زیادى از ائمه اهل سنت هستند که معاصر با ایشان بودند و هم عصر با ایشان زیسته و از محضر مبارکشان فیض بردهاند و بدین سان وى به پیشوایى علمى زمانش کاملا شایسته بوده همچنانکه این شایستگى را قبل از او پدر و جدش و نیز عمویش زید رضى الله عنهم اجمعین داشتهاند.

و همه پیشوایان راه هدایت به آنها اقتداء نموده و از حرفهاى آنها اقتباس نمودهاند»(15)

16 ـ ابن الصباغ مالکى

این نویسنده نامدار اهل سنت نیز که در کتاب خود بنام الفصول المهمة در ارتباط با مناقب امام جعفر صادق(علیه السلام) مطالب قابل توجهى را ذکر نموده است در این باره مىنویسد:«مناقب جعفر الصادق(علیه السلام)فاضلة أو صفاته فى الشرف کاملة، و شرفه على جبهات الأیام سائلة، و أندیة المجد و الغر بمفاخره و مآثره آهلة»(16)

17 ـ عبدالله بن شبرمة

ابونعیم اصفهانى در کتاب معروفش بنام حلیة الأولیاء بنقل از ابن شبرمة در باب احتجاج امام صادق(علیه السلام)مىنویسد: «امام جعفر به هنگامى که من و ابوحنیفه به محضر ایشان وارد شدیم به ابن ابى لیلى فرمودند چه کسى با شماست؟ پس از معرفى ابوحنیفه(رضی الله عنه) بین امام جعفر الصادق(علیه السلام)و ابوحنیفه سؤالاتى رد و بدل شد و در قسمتى از آن سؤالات امام جعفر صادق(علیه السلام) به ابوحنیفه گفت: «کدامیک از جهت کیفر و عقاب عظیمتر است؟ آدم کشى یا زنا؟» ابوحنیفه جواب داد: آدم کشى. امام فرمود: «پس به درستى که خداوند عزّ و جلّ شهادت دو نفر در آدمکشى پذیرفته و در زنا نپذیرفته مگر اینکه چهار نفر باشند، سپس گفت: «کدامیک از این دو عبادت عظیمترند. نماز یا روزه؟» ابوحنیفه جواب داد: نماز. فرمود:«پس چگونه است که حائض قضاى روزه دارد اما نمازهایش قضا نمىشود!» لذا بصراحت ابوحنیفه را از قیاس دین با رأى خودش بازداشت و فرمود: «از خدا بترس و دین را به رأیت قیاس مکن»(17)

و باز ابونعیم اصفهانى در همین کتاب به نقل از ابن بسطام مىنویسد: «کان جعفر بن محمد یطعم حتى لایبقى لعیاله شیءٌ»(18)

یعنى: جعفر بن محمد به هنگام اطعام، فقیران را به گونهاى طعام مىداد که چیزى براى خانوادهاش باقى نمىگذاشت.

و در جلد سوم این کتاب در صفحه 198 نوشته است: تعداد زیادى از تابعین از امام صادق(علیه السلام)حدیث روایت نمودهاند که از میان آنها مىتوان یحیى بن سعید الأنصارى، و ایوب سختیانى و أبان بن تغلب و ابوعمرو بن المعلاء و یزید بن عبدالله بن بن الهاد را نام برد. مضافاً اینکه ائمه و أعلام اهل سنت مانند مالک بن انس و شعبة بن الحجاج و سفیان ثورى و ابن جریح و عبدالله بن عمر و روح بن القاسم و سفیان بن عیینة و سلیمان بن بلال و اسماعیل بن جعفر و حاتم بن اسماعیل و عبدالعزیز بن مختار و وهب بن خالد و مسلم بن حجاج نیز از ایشان حدیث روایت نمودهاند.

وى به گونهاى که ذهبى در کتاب تذکرة الحفاظ یاد کرده است فرزند محمد بن على بن حسین بن على بن ابىطالب(علیهم السلام) است. و از قبیله بنىهاشم است. روز یکشنبه و بنا به روایت دیگرى روز دوشنبه در حالى که سیزده شب از ماه ربیعالاول باقى بود در سال 83 هجرى در مدینه منوره دیده به جهان گشود وهمزمان با روز ولادت رسول اعظم حضتر محمد بن عبدالله(صلى الله علیه وآله) مىباشد و در سال 148 هجرى در سن 68 سالگى بدست منصور دوانیقى به شهادت رسیده و به دیار باقى شتافتند و در جنة البقیع در کنار قبرى که پدر بزرگوارشان امام باقر(علیه السلام) و جدشان امام على زین العابدین(علیه السلام) قرار داشتند مدفون گردیدند.

پى نوشتها

1 ـ تهذیب التهذیب ج2 ص 104 ابن حجر عسقلانى.

2 ـ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 166

3ـ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 103

4 ـ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 193

5 ـ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104

6 ـ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 166

7 ـ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 103

8 ـ الملل و النحل، ج 1، ص 166.

9 ـ ابن حجر هیثمى: الصواعق المحرقة، ص 120

10ـ صفة الصفوة، ج 2، ص 168، رقم 186

11 ـ نورالابصار، ص 170

12 ـ وفیات الأعیان، ج 1، ص 291

13 ـ الاعلام، ج 2، ص 121

14 ـ دائرة المعارف، ج 3، ص 109

15 ـ الإمام الصادق، ص 65 و 68

16 ـ الفصول المهمة، ص 230

17 ـ حلیة الأولیاء، ج 3، ص 196

18 ـ حلیة الأولیاء، ج 3، ص 194

سید ابراهیم سید علوى

مقدمه

وحدت و یکپارچگى مسلمانان و لزوم اتحاد و اتفاق کلمه میان ایشان بلکه ضرورت توحید کلمه بر محور کلمه توحید براى همه موحدان و خداپرستان روى زمین، از تعالیم و آموزشهاى اساسى آیین اسلام و از اصول فرهنگ قرآنى است. و بر همین اساس، قرآن کریم یکى از عمده‏ترین و سازنده‏ترین اهداف رسالت رسول اکرم صلى الله علیه وآله را تالیف قلوب و ایجاد انس و تفاهم به جاى خصومت و دشمنى بیان مى‏دارد و اگر کسى در تاریخ، به دیده عبرت بنگرد این معنى را از شاهکارهاى رسالت محمدى‏صلى الله علیه وآله مى‏یابد. (1)

«واعتصموا بحبل الله جمیعا ولاتفرقوا»

یعنى همگى به حبل و رشته خداوندى چنگ بزنید و پراکنده نگردید.

«واذکروا نعمت الله علیکم اذکنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم على شفا حفرة من النار فانقذکم منها» آل عمران /103;

یعنى: یاد آورید نعمت‏خداوندى را در حق شما که دشمنان یکدیگر بودید او میان دلهاى شما جمع کرد و در پرتو نعمت‏یکتاپرستى، برادران هم شدید و در پرتگاه آتش قرار داشتید شما را نجات و رهایى داد.

بعد از رحلت پیامبر عظیم‏الشان اسلام اوصیاى معصوم او کوشیدند تا آن وحدت و یکپارچگى را حفظ کنند و آنان از حقوق شخصى خویش چشم پوشیدند و از خدشه‏دار شدن اتحاد و اتفاق امت را مانع شدند. و در درازناى تاریخ، دانشمندان مصلح و همه تلاشگران راستین انسانیت، هم خودشان از عوامل اختلاف و تجزیه پرهیختند و از دامن زدن به آتش خصومت‏بین مسلمانان، برکنار زیستند و هم دیگران را به اتحاد و تفاهم فراخواندند.

ما مسلمانان به این آیه زیباى قرآن، بیشتر باید بیندیشیم: «فتقطعوا امرهم بینهم زبرا کل حزب بمالدیهم فرحون‏» المؤمنون /53; یعنى: اهل کتاب و پیروان ادیان آسمانى و اتباع رسولان الهى، گروه، گروه شدند، ضد و دشمن هم گشتند و هر یک به آنچه نزد اوست‏خرسند و شادمان گردیدند.

مرحوم مغنیه مى‏نویسد: یکى خود را به موسى علیه‏السلام منسوب داشت و دومى به عیسى‏علیه‏السلام منتسب گردید و ما خود را به محمدصلى الله علیه وآله پیوسته مى‏دانیم در حالى که دین و آیین همه پیامبران یکى است و خداى فرستنده و برانگیزنده همه‏شان هم یکى است. پس این همه دشمنى و عداوت از کجا منشا مى‏گیرد؟! (2)

ایشان در تفسیر فشرده خود در زمینه آیه سابق‏الذکر نیز نکته‏هایى ظریف و احیانا تلخ را یادآورده است. او در ذیل آن آیه مى‏نویسد: آیا این آیه (نهى از تفرقه و جدایى) شامل ما مسلمانان هم هست و یا اختصاص به امتهاى نخستین و گذشته دارد! در نهج‏البلاغه على‏علیه‏السلام آمده: «سیاتى علیکم زمان یکفا فیه الاسلام کما یکفا الاناء بما فیه‏» یعنى: زمانى براى شما مسلمانان فرا مى‏رسد که در آن، اسلام همچون ظرف پرى که اگر آن را برگردانند خالى مى‏شود، خالى و تهى مى‏گردد، یعنى مورد عمل واقع نمى‏شود.

او در دنباله کلامش مى‏نویسد: مردم قبل از اسلام به سبب کفر و شرک پراکنده بودند و در پرتو نعمت اسلام برادر و صمیمى گشتند و امروز بعکس (مع‏الاسف) مردم در زیر لواى کفر متحد و یکپارچه‏اند. امروز ما مسلمانان در پرتگاه آتش تشتت قرار داریم اگر چه مدعى اسلامیت هستیم و چگونه ممکن است این دعوى صادق باشد که اسلام مایه نجات از هلاکت و تباهى است. (3)

به عقیده نگارنده، غالب دسته‏بندى‏ها و انشعابها در زمینه مسایل دینى، مذهبى و عقیدتى و حتى موضوعات سیاسى که احیانا با عنوان اختلاف سلیقه، توجیه مى‏شوند، منشا معقول ندارند و سایقه شیطانى و داعیه اهریمنى، آنها را راهبرى مى‏کند. چنان که امروزه، جهان استکبار براى دستیابى به اهداف شوم خود، مسلمانان را به بنیادگرا و جز آن تقسیم مى‏کند و یا انقلابیون مسلمان ایران را با القاء عناوین وسوسه‏انگیز معتدل و تندرو رده‏بندى کرده و با ایجاد آشفتگیهاى داخلى، احیانا به مقاصد نامیمونى دست مى‏یابد و عده‏اى شاید ناخواسته به این اهداف جامه عمل مى‏پوشانند و آب به آسیاى بدخواهان مى‏ریزند هر چند که خود نیز طرفى نمى‏بندند و تنها جامعه خود را از پیشرفت و تعالى مطلوب بازمى‏دارند.

در حالى که چه بنیادگرایان و صف مقابل آنان و چه رادیکالیست‏ها و طرف مخالف ایشان یعنى رفورمیست‏ها و بالاخره همه تندورها و کندروها، اگر در محیط آرام و تفاهم بنشینند و به بحث و حتى جدال احسن بپردازند و تجربه‏هاى چندین صدساله تاریخى را هم آینه عبرت قرار دهند به وحدت نظر مى‏توانند برسند و یکپارچگى و اتحاد و اتفاق را در حد بالایى حفظ کنند.

یک نمونه عینى از آنچه ادعا کردیم روش اخلاقى و فداکارانه امام على امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام است، به هنگامى که پس از رحلت رسول اکرم صلى الله علیه وآله عباس بن عبدالمطلب و ابوسفیان بن حرب، پیشنهاد بیعت‏با آن حضرت کردند. و این در موقعیتى بود که بیعت‏براى ابوبکر در سقیفه بنى‏ساعده، پیش آمده و امر خلافت و جانشینى به هر حال، به سبکى خاص و با سرعتى تمام، شکل گرفته و خاتمه یافته بود.

مطابق نص نهج‏البلاغه، على‏ علیه‏السلام از پیشنهاد مزبور استقبال نکرد بلکه به مناسبت آن، مردم را پندى حکیمانه فرمود و از ابتلا و گرفتارى به فتنه و آشوب، برحذر داشت.

«ایها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة وعرجوا عن طریق المنافرة وضعوا تیجان المفاخرة افلح من نهض بجناح اواستسلم فاراح. هذا ماء آجن ولقمة یغص بها اکلها و مجتئى الثمرة لغیر وقت ابناعها کالزارع بغیر ارضه...» (4)

یعنى: اى مردم! موجهاى فتنه و آشوب را با کشتیهاى نجاتبخش بشکافید و پیش بتازید. از راه نفرت و کین روى گردانید و راه مستقیم مهر و وفا را پیش گیرید. تاجهاى تفاخر و منیت و خودخواهى بر زمین نهید. رستگار و پیروز شد آن که با داشتن نیروى صالح و بال و پر، نهضت کرد و یا اگر نیروى چندان نداشت آرام نشست و مردم را نیز آسوده خاطر ساخت. این حکومت و زمامدارى چند روزه دنیایى، آبى تلخ و لقمه ناگوارى را ماند که در گلوى خورنده گیر کند و آن کس که نابهنگام، میوه را مى‏چیند همان کسى است که جز در زمین خود مى‏کارد.

بدین‏ترتیب امام علیه‏السلام دست ابوسفیان را خواند و به پیشنهاد او وقعى ننهاد که بى‏تردید ابوسفیان قصد تفرقه‏اندازى و دامن زدن به آتش اختلاف داشته است و لذا على‏علیه‏السلام پندى جانانه و نصیحتى مشفقانه فرمود و در نتیجه به حفظ یکپارچگى جامعه مسلمان و پرهیز از عوامل و انگیزه‏هاى پراکندگى و تشتت تاکید فرمود. در ادامه همین راه راست و خداپسندانه و وحدت‏آفرین، امام صادق‏علیه‏السلام با این که در صلاحیت و کارآیى و در علم و عمل، احدى به پایه او نمى‏رسید برخلاف برخى که خود را به هر قیمت مى‏خواهند مطرح سازند و به انگیزه نفع شخصى با شیوه‏هاى گوناگون همچون فرقه‏گرایى شق عصاى مسلمین مى‏کنند، دعویى طرح نکرد، چرا که زمینه را براى چنان کارى مساعد نمى‏دید و آن چنان دعوى و اقدام را به گفته جدش امیرالمؤمنین، پریدن بدون بال و پر و کشت و کار در مزرعه غیر، مى‏دانست و در یک محاسبه عاقلانه، مى‏دید که از چنان عملى، دشمنان حق و راهزنان حقوق بشر سود خواهند برد و بس.

نکته جالب توجه آن که در عصر امام صادق‏علیه‏السلام، که عباسیان به بهاى خون علویان و فاطمیان و هواداران ایشان، بر کرسى خلافت دست‏یافته و همانند اسلاف امویشان براى تحکیم پایه‏هاى سلطه، باز خون مى‏ریختند و به همین هدف مى‏خواستند مردم را به نوعى، مشغول کنند لذا بازار مکتبهاى گوناگون فقهى، کلامى و فلسفى و حتى الحادى را رواج مى‏دادند و هر کس با گرد آوردن عده‏اى در اطراف خود با اندک مایه‏اى، مذهبى مى‏ساخت و پیروانى به دنبال خود مى‏کشید، امام به جهاد فرهنگى پرداخت و در حد توان جلو اختلافات بیشتر و براندازه‏تر را گرفت.

به هر حال امروز جهان اسلام پس از گذشت هزار و اندى سال با نحله‏ها و مذهبها و مسلک‏هاى گوناگون مواجه است. مسلمین به همین سبب، با وجود جمعیتى معتنابه گرفتار ضعفى آشکار شده‏اند و با داشتن ثروتهاى عمومى در وضعیتى نامطلوب به سر مى‏برند به طورى که این حالت ضعف و تشتت، مورد توجه برخى مصلحان قرار گرفته و به فکر چاره افتاده‏اند. در گذشته‏اى نه چندان دور «دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیه‏» در مصر تاسیس شد که آثار با برکت آن در مجموعه رسالت الاسلام به یادگار مانده است و مقالات آن گرامى نامه بیانگر حسن نیت و فراوانى دانش و آگاهى گردانندگان آن است. امروزه در شرایط سخت‏تر و اوضاع بحرانى‏تر مسلمین، در ام‏القراى انقلابهاى اسلامى، مجمع‏التقریب با همین هدف تاسیس یافته و امید است‏به نتایج مطلوب دست‏یابد.

اینک به بحث اصلى یعنى نقش امام صادق‏علیه‏السلام در تقریب مسلمانان مى‏پردازیم:

1 - نحله‏هاى عقیدتى و سیاسى:

معتزله از جمله فرقه‏هایى بودند که در آن روزگار با انشعاب و اعتزال و ایجاد تفرقه و جدایى، با نظراتى من عندى و بى‏پایه، بنیاد فکرى خاصى را پى ریختند. این جمعیت گفتگویى با امام ششم علیه‏السلام کرده‏اند که نقش تقریب و توحید را بخوبى ترسیم مى‏کند. و آنک به متن گفتگو توجه کنید.

عمروبن عبید، سخنگوى معتزله چنین آغاز سخن مى‏کند:

مردم شام، خلیفه را کشته‏اند و خداوند جمعیت ایشان را درهم ریخته و پراکنده‏شان فرموده است و ما اندیشیدیم و مردى را جستیم که داراى مردانگى، عقل و دین است و براى خلافت و رهبرى مناسب و شایسته. و او محمدبن عبدالله بن حسن است. ما در اطراف او گرد آمده‏ایم و مى‏خواهیم با او بیعت کنیم و آن گاه هدفمان را آشکار سازیم و دست‏به انقلاب زنیم و مردم را به پیروى او فراخوانیم. هر کس پذیرفت و با ما شد چه بهتر و هر که نه بر ما و نه با ما بود ما را کارى با او نیست ولى کسانى که در برابر ما بایستند و به مخالفت‏با ما برخیزند با آنان پیکار خواهیم کرد.

ما خواستیم این مطلب را اول بار با شما در میان بگذاریم چون شما پیروان فراوانى دارید و داراى فضیلت و ارزش هستید و ما از مشورت با شما و نظر صائبتان بى‏نیاز نیستیم.

پس از پایان سخنان نماینده جماعت معتزله، امام صادق‏علیه‏السلام خطاب به حاضران چنین فرمود: آیا همه شما با اظهارات عمروبن عبید موافق هستید؟ و پس از آنکه پاسخ شنید آرى به حمد و ثناى خداوند و سلام و درود بر پیامبر اکرم، پرداخت و چنین فرمود:

ما اهل بیت پیغمبرصلى الله علیه وآله موقعى که خداوند معصیت‏شود، به خشم مى‏آییم و وقتى مردم از او اطاعت کنند و فرمان ببرند، راضى و خشنود مى‏گردیم. اى عمرو! به من بگو اگر مسلمانان، حق حاکمیت و رشته زمامدارى را به تو واگذارند و تو بدون زحمت و جنگ، زمام امور را به دست گیرى و به تو گفته شود آن را به هر که مى‏خواهى واگذار کن آن را به چه کسى تحویل مى‏دهى؟

عمروبن عبید گفت: آن را به شور مى‏گذارم تا مسلمانان پس از رایزنى، فردى را از میان خود برگزینند.

امام صادق علیه‏السلام فرمود: آیا با همه مسلمانان اعم از فقها و دانشمندان و صلحا و نیکان و قریش و جز ایشان به رایزنى مى‏پردازى؟ عمرو پاسخ داد. آرى با همه مسلمین به شور مى‏نشینم و میان عرب و عجم فرقى نمى‏گذارم.

اما صادق علیه‏السلام در ادامه سخن چنین فرمود: آیا تو ابوبکر و عمر (خلیفه اول و دوم) را تولى مى‏کنى و یا از عملکرد ایشان تبرى دارى؟ عمرو در پاسخ گفت: من آن دو را دوست مى‏دارم و عملکردشان را درست مى‏دانم.

امام فرمود:

اگر تو از آن دو و عملکردشان تبرى داشتى مانعى نداشت که مخالف آنان سخن بگویى ولى پس از آن که آنها را دوست مى‏دارى و به عملکردشان خرسندى چطور برخلاف روش ایشان رفتار مى‏کنى؟! عمر با ابوبکر بیعت کرد بى آن که با مردم مشورت کند. سپس ابوبکر هم بدون رایزنى با احدى، خلافت را به عمر برگردانید و خلیفه دوم نیز به هنگام مرگ خلافت را میان شش تن به شورا گذاشت و از انصار جز شش نفر قرشى را داخل نکرد و درباره اعضاى شورا هم توصیه‏اى کرد که گمان ندارم تو و دیگر همفکرانت آن را بپذیرید. عمرو پرسید او چه کرد؟ امام صادق فرمود: او صهیب را فرمان داد که سه روز با مردم نماز گزارد و آن شش تن به شور بپردازند و جز پسرش احدى در آن رایزنى شرکت نکند و خودش حق انتخاب شدن نداشته باشد. عمر تاکید کرد که اگر سه روز بگذرد و شورا به نتیجه‏اى نرسد، گردن هر شش نفر زده شود و اگر پیش از سه روز، چهار تن از شش تن وحدت نظر داشته باشند و دو تن دیگر مخالفت کنند گردن آن دو نفر را بزنند. آیا شما با چنین شورایى موافق هستید؟ و آن را درست مى‏دانید؟! معتزلیان همگى یکصدا گفتند نه ما به چنین شورایى معتقد نیستیم.

امام صادق علیه‏السلام فرمود:

اى عمرو! از این مطلب بگذریم، اگر فرضا مردم با آن کس که شما براى امامت و رهبرى برگزیده‏اید، بیعت کردند و حتى دو نفر هم به مخالفت‏با شما برنخاستند، هر گاه به مشرکان برخوردید و آنها اسلام را نپذیرفتند و جزیه هم نپرداختند، آیا شما و صاحبتان علم و دانش آن را دارید که به روش رسول خدا درباره آنان عمل کنید؟ عمروبن عبید گفت: البته، آرى. امام فرمود: چه مى‏کنید؟ عمرو پاسخ داد: آنان را به پذیرش اسلام فرا مى‏خوانیم و اگر امتناع کردند وادار به پرداخت جزیه مى‏کنیم. امام فرمود: اگر مجوسى بودند و اهل کتاب نبودند و یا آتش پرست، گاو و گوساله‏پرست‏بودند و اهل کتاب نبودند، چطور عمل مى‏کنید؟ عمرو پاسخ داد: که برابر عمل مى‏کنیم و فرقى میان آنها نیست. امام صادق‏علیه‏السلام پرسید: آیا قرآن مى‏خوانید و با آن آشنا هستید؟ عمرو گفت: آرى. امام گفت: بخوان، «قاتلوا الذین لایؤمنون بالله ولا بالیوم الاخر ولایحرمون ما حرم الله ورسوله ولایدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتى یعطوا الجزیة عن یدوهم صاغرون‏» التوبة /92 . یعنى: با کسانى از اهل کتاب که به خدا و روز آخرت باور ندارند، حرام خدا و رسول را پاس نمى‏دارند و به دین حق نمى‏گروند بجنگید و قتال کنید تا با خفت و خوارى جزیه بپردازند.

پس خداوند فقط در مورد اهل کتاب چنان فرموده است لیکن شما بین اهل کتاب و دیگران در پرداخت جزیه فرقى نمى‏گذارید و همه را برابر مى‏دانید.

عمرو گفت: نظر ما چنین است. امام پرسید: این علم و دانش را از کى آموخته‏اى؟ عمرو گفت: همه مردم چنین مى‏گویند. امام فرمود: از این موضوع هم بگذریم. اگر آنان جزیه نپرداختند و شما با ایشان پیکار کردید و غلبه یافتید و غنایمى به چنگ آوردید، آن غنیمت‏ها را چه مى‏کنید؟ عمرو گفت: یک پنجم آن را کنار مى‏گذاریم و چهار پنجم را میان همه جنگجویان و سربازان قسمت مى‏کنیم؟ امام پرسید: غنایم را به طور برابر میان همه جنگندگان تقسیم مى‏کنید. عمرو گفت: آرى. امام فرمود: تو با این وضع، با عملکرد رسول خدا مخالفت مى‏کنى و داور میان من و تو در این مساله فقها و دانشمندان مدینه هستند. تو مى‏توانى از ایشان بپرسى و آنان اختلاف ندارند که رسول اکرم با عربهاى بادیه (مشرکین) صلح کرد و توافق فرمود که آنان در سرزمین خود باقى بمانند و هجرت نکنند به این شرط که اگر دشمنى قد علم کند، آنان پیامبر را در سرکوبى دشمن یارى کنند و از غنایم هم بهره‏اى نداشته باشند. لیکن تو مى‏گویى غنایم جنگى میان همه کسانى که در جنگ شرکت جسته‏اند برابر تقسیم مى‏شود پس با روش و رفتار پیامبر با مشرکان مخالفت مى‏کنى.

امام صادق علیه‏السلام فرمود:

از این مطلب نیز بگذریم نظر شما در صدقه چیست؟

عمرو آیه صدقه را تلاوت کرد: «انما الصدقات للفقراء والمساکین والعاملین علیها...» التوبة /60. یعنى: صدقه‏ها از آن تهیدستان و مستمندان و کسانى است که آن را گرد مى‏آورند و کارگزارند....

امام فرمود:

درست است. لیکن، چگونه تقسیم مى‏کنید. عمرو گفت: آن را هشت جزء مى‏کنیم و به هر یک از هشت گروه یک جزء مى‏دهیم. امام صادق علیه‏السلام فرمود: اگر یک گروه و یک صنف ده هزار نفر بودند ولى صنف و گروه دیگر فقط یک و یا دو و حداکثر سه نفر بودند باز به این یکى، دو و یا سه نفر معادل آن ده هزار نفر مى‏پردازى؟ عمرو گفت: آرى چنین مى‏کنیم.

امام صادق علیه‏السلام فرمود:

تو میان شهرنشین و صحرانشین فرق نمى‏گذارى؟ عمرو گفت: نه. امام فرمود: پس تو در همه کارهایت مخالف سیره و عملکرد رسول خدا، عمل مى‏کنى چون او زکات صحرانشینان را به فقرا و مستمندان روستا و صحرانشینان مى‏داد و زکوة شهرنشینان را به تهیدستان و فقراى شهرى مى‏داد و هرگز هم برابر تقسیم نمى‏کرد بلکه آن را به اندازه موجود براى افراد حاضر تقسیم مى‏فرمود. اگر در این مساله نیز شک و تردید دارى از فقهاى مدینه مى‏توانى بپرسى که آنان در این موضوع اتفاق‏نظر دارند.

آن گاه امام رو به عمروبن عبید و دیگر همراهان و همفکران او کرد و فرمود:

«اتق الله یا عمرو! و انتم ایضا ایها الرمط فاتقوا الله فان ابى حدثنى و کان خیر اهل الارض و اعلمهم بکتاب الله و سنة رسوله ان رسول الله قال من ضرب الناس بسیفه و دعاهم الى نفسه و فى المسلمین من هو اعلم منه فهو ضال متکلف » (5) یعنى: اى عمرو! از خدا بترس و شما اى ماعت‏حاضر، از خدا پروا کنید و از کیفر و خشم او بترسید. پدرم که بهترین مردم روى زمین بود و به کتاب خدا و سنت رسول او، داناترین بود به نقل از رسول اکرم فرمود: هر که شمشیر به روى مردم بکشد و آنان را به سوى خود فراخواند در صورتى که در میان ایشان کسى وجود دارد که از وى داناتر است، چنان کس گمراه و متکلف مى‏باشد.

آیا آموزه‏اى جامعتر از این براى حفظ وحدت و صیانت اتحاد و اتفاق جامعه مى‏توان ارائه داد؟ و آیا امام صادق علیه‏السلام در این گفتگوى پربار، روى اصلى ترین مساله اجتماعى انگشت نگذاشته است؟ و چه زیبا فرموده‏اند که اگر نادان ساکت مى‏نشست و دم نمى‏زد و ادعایى نمى‏کرد، اختلاف، براندازى مى‏شد و ریشه‏کن مى‏گردید. چون عمده‏ترین عامل اختلاف و چندگانگى در هر محیط و جامعه‏اى از آنجا ناشى مى‏شود که فرد و یا افراد بى‏کفایت مدعى مقام و منصبى مى‏شوند و بدون صلاحیت لازم و کارآیى متناسب، قدم جلو مى‏گذارند و در نتیجه خود گمراه مى‏شوند و جامعه‏اى را به دنبال خود تباه مى‏سازند.

2 - زمینه‏هاى حکمى و فقهى:

آیین اسلام از همان آغاز، به سبب سازگارى تعالیمش با فطرت سلیم انسانى و هماهنگى علمى و عملى آن در وجود آورنده شریعت، پیامبر امى صلى الله علیه وآله از همه سو مردم تشنه حقیقت را به خود جذب مى‏نمود و پیروان خود را از لحاظ احکام و انواع حقوق سیاسى، اجتماعى و غیره، راهبرى و اداره مى‏کرد و به نیازهاى گوناگون آنان پاسخ مى‏داد.

در زمان رسول خدا، مرجع براى بیان احکام، خود پیامبر بود و سپس به نص روایات معتبر تاریخى، على‏بن ابى‏طالب‏علیه‏السلام حلال مشکلات حقوقى و قضایى و مرجع رفع معضلات احکام بود، شواهد تاریخى خدشه‏ناپذیر بیانگر آن است که حتى در زمان خلفاى نخست و دوم امام علیه‏السلام چنین وظیفه‏اى را عملا برعهده داشت.

در دورانهاى بعد، با این که مسایل مورد ابتلا زیادتر و نیاز مردم به دانستن احکام عملى فزونتر گردید و هر چند امامان معصوم از اهل‏بیت رسول‏الله مرجعیت کامل داشتند و در همه زمینه‏ها پاسخگوى مشکلات مردم و معضلات جوامع بودند، لیکن سوکمندانه باید اعتراف کرد که سلطه‏گران اموى و عباسى و تشنگان قدرت و حکومت چنان وضعى پدید آورده بودند که مجال مطرح شدن اولیاى معصوم و دانایان شریعت وجود نداشت. حاکمان و ایادى سفاک آنان، به جد، جلو مى‏گرفتند و در صورت مقاومت‏بسادگى پاکترین انسانها را مى‏کشتند. از دیگر سو نیاز به فتوا و بیان احکام، ضرورت بود و لذا دستگاه خلافت‏بنى‏امیه و بنى عباس به فکر افتادند و با یک تیر دو نشان زدند هم در خانه اهل بیت را بستند و هم به مفتى‏تراشى پرداختند و بر اصل روانى اجتماعى «تفرقه بیانداز ، حکومت کن‏» همه مراکز قدرت اجتماعى را قبضه کردند و براى رسیدن به اهداف شوم خود، عامل پیدایى مذاهب مختلف و جورواجور شدند. از جمله اقدامهاى امام جعفر صادق علیه‏السلام که در سیره او انعکاس کامل دارد، جلوگیرى از چنان جریانها و رفتارها است. امام در مقاطع مختلف و آن جا که فرصت مى‏یافت، افرادى را که صلاحیت لازم براى تصدى امرى را نداشتند از اقدام بازمى‏داشت و به موعظه و نصیحت ایشان مى‏پرداخت که نمونه مقابله آن امام بزرگوار با سران معتزله از آن نوع است که پیشتر آوردیم.

نمونه دیگر اقدام نصیحتگرانه امام است در زمینه فتوا و بیان حکم خدا و راه رسیدن به این که لازمه آن نیز همانند هر منصب و مقام، صلاحیت و شایستگى است و بدون تردید با نبودن علم و دانش و با فقدان شرایط افتا و اجتهاد و قدرت استنباط نمى‏توان متصدى آن شد. از آن جمله مى‏توان به برخورد امام جعفر علیه‏السلام با ابوحنیفه پدیدآورنده مذهب فقهى حنفى اشاره کرد که نکات آموزنده و تکان‏دهنده‏اى را در بردارد. با خواندن این رخداد تاریخى که مورخان و دانشمندان مسلمان همچون کمال‏الدین محمدبن موسى دمیرى، عباس قمى، محمدباقر مجلسى، شیخ کلینى و احمدبن على طبرسى و دیگران آن را نقل کرده‏اند معلوم مى‏شود مطرح شدن هر کس و تحت هر شرایط و فتوا و نظر دادن با معیارهاى من عندى و بى‏پایه چه اندازه مى‏تواند در میان مردم شکاف و فاصله ایجاد کند و صفوف را از هم جدا سازد ولى بعکس اگر هر کارى به اهلش واگذار شود و دانایان بلکه اعلمان فتوا دهند، وحدت جامعه حفظ و اختلافات کمرنگ خواهد شد.

اما اصل ماجرا؟

ابن شبرمة مى‏گوید: همراه ابوحنیفه بر جعفربن محمد وارد شدیم و در معرفى وى به امام گفتم: این مرد، فقیهى از عراق است و حضور شما آمده است.

امام صادق گفت: شاید او همان کس است که در دین به راى و قیاس مى‏پردازد. آیا او نعمان بن ثابت است؟

ابن شبرمه گوید: من تا آن زمان اسم کوچک ابوحنیفه را نمى‏دانستم و او را به ابوحنیفه مى‏شناختم.

ابوحنیفه پس از سخن امام صادق، پیشدستى کرد و گفت: آرى من همانم. نعمان بن ثابت، خداوند زندگى شما را سامان دهد.

امام جعفر صادق علیه‏السلام گفت: اى اباحنیفه! تقوا پیشه کن و دین را با راى و قیاس، مطرح مساز که نخستین قیاس کننده به هواى خود نظر دهنده، ابلیس بود. آن گاه که گفت من از آدم بهترم پس با قیاس، راه خطا رفت و گمراه گشت.

آنگاه گفتگوى نسبتا مفصلى بین امام علیه‏السلام و ابوحنیفه رد و بدل شده و امام در پایان چنین فرمود:

«اتق الله یا عبدالله! و لاتقس الدین برایک فانا نقف غدا و من خالفنا بین یدى الله فنقول: قال الله و قال رسول‏الله و تقول انت و اصحابک: سمعنا و راینا فیفعل الله بنا و بکم ما یشاء» (6)

یعنى: اى بنده خدا! پروا پیشه کن و از خدا بترس و با راى و هوى در دین قیاس مکن زیرا روز قیامت ما و مخالفان ما در پیشگاه الهى مى‏ایستیم. ما مى‏گوییم خدا فرمود و رسول خدا گفت و شما و یارانتان مى‏گویند شنیدیم و راى و نظر دادیم پس خدا آن گونه که بخواهد با ما و شما رفتار کند.

دمیرى پس از نقل این روایت در بیان شخصیت امام جعفر صادق علیه‏السلام چنین مى‏نویسد:

جعفر صادق، همان جعفربن محمدبن الباقر بن على زین العابدین بن حسین بن على بن ابى‏طالب رضى‏الله تعالى عنهم اجمعین مى‏باشد. و جعفر یکى از دوازده امام بر مذهب امامیه از سادات اهل بیت است و بدان جهت لقب صادق یافت که همواره سخنش راست‏بود. و او در سنعت‏شیمى و علوم غریبه رساله‏اى دارد.

و در حرف جیم در توضیح لغت جفرة، از ادب الکاتب ابن قتیبه آورده که کتاب جفر، پوست‏بره‏اى بوده که امام صادق در روى آن، همه نیازمندیهاى بشر و هر آنچه را که انسان تا روز قیامت‏بدان احتیاج دارد براى اهل بیتش نوشته است. (7)

و ابن خلکان هم این جریان را نقل کرده است و سخن دمیرى عین آن چیزى است که ابن‏خلکان آورده است او در پایان مى‏نویسد: کشاجم در کتاب «المصاید والمطارد» حکایت کرده که همین امام جعفر صادق علیه‏السلام از ابوحنیفه رضى‏الله عنه سؤال کرد: در مورد محرمى که دندان رباعیه آهویى را شکسته باشد چه مى‏گویى؟! ابوحنیفه گفت: اى فرزند رسول خدا چیزى در آن مورد نمى‏دانم.

امام فرمود: تو خود را چنان داهى و چیز فهم قلمداد مى‏کنى ولى نمى‏دانى که آهو دو دندانى و داراى ثنائیه است و اصلا رباعیه ندارد! (8)

آیا در همان زمان که به اقرار همین نویسندگان دانشمند چون دمیرى و ابن خلکان، شایسته‏ترین، داناترین و آگاهترین افراد، امام صادق علیه‏السلام بوده. اگر رشته امور به دست‏با کفایت او سپرده مى‏شد و امام جلو قرار داده مى‏شد و پیشواى مطاع همگان مى‏گردید فرقه‏بازى از میان نمى‏رفت؟!

3 - برخورد با زنادقه:

ملاحده و زنادقه همانند ماتریالیستها و کمونیستهاى عصر ما و بى‏خدایان در هر عصر و زمانى و در هر کشوى و سرزمینى، از عوامل گسیختگى و آشفتگى فرهنگى و زمینه‏ساز گسترش تباه‏اندیشى بوده‏اند.

ملاحده و عناصر ضد خدا در عصر امام صادق علیه‏السلام هم وجود داشته‏اند که در محیطهاى اسلامى و بلاد مسلمان‏نشین و حتى در خود مکه احیانا عرض‏اندام مى‏کردند و با اصول اعتقادى مردم خداباور، مخالفت مى‏کردند که براساس نصوص تاریخى برخى شاگردان امام از وقاحت و بى‏حیایى و گستاخى آنان به خشم مى‏آمدند. و وضع آنان را به امام گزارش مى‏کردند که رساله توحید مفضل یکى از این ماجراها و حاوى نکات حکمت‏آموز است. امام صادق علیه‏السلام با برخوردهاى حکیمانه خود به ارشاد مى‏پرداخت و ضمن دفاع از کیان عقیدتى جامعه موحد و خداپرست، آسیب‏زدایى و سازندگى مى‏کرد.

زنادقه با این وجود که به روایات اسلامى و نصوص قرآنى، عقیده نداشتند لیکن با سوء تفسیر هرج و مرج فکرى ایجاد مى‏کردند و از این راه به مقاصد شوم و اهداف نامیمون خود مى‏رسیدند.

عبدالمؤمن انصارى گوید: به امام صادق علیه‏السلام عرض کردم عده‏اى حکایت مى‏کنند که پیامبر اکرم طى روایتى فرمود: «اختلاف امتى رحمة‏» یعنى: اختلاف امت من رحمت است.

امام صادق علیه‏السلام: این روایت، صحیح است.

عبدالمؤمن گفت: منظور آن است که اگر مردم اتحاد و اتفاق را کنار بگذارند و اختلاف و نزاع نمایند، چنین کارى رحمت است و وقتى اختلاف امت، پسندیده و رحمت‏باشد در نتیجه، اجتماع و اتفاقشان، عذاب و ضد رحمت‏خواهد بود و این صحیح به نظر نمى‏رسد.

امام صادق علیه‏السلام فرمود: معنى روایت چنان نیست که پنداشته‏اند، بلکه منظور از واژه اختلاف، تردد و آمد و شد است: «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین والینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون‏» التوبه /122; یعنى: چرا از هر فرقه و جماعتى، گروهى نمى‏کوچند و از شهر و دیارشان بیرون نمى‏آیند تا با آموزشهاى لازم، دین را بفهمند و احکام را یاد بگیرند و پس از مراجعت‏به اوطانشان، به تعلیم و تربیت مردم بپردازند و آنان را هشدار دهند.

بنابراین، مراد رسول خدا از آن روایت، آمد و شد مردم میان بلاد، شهرها و کشورهاست نه اختلاف در دین و نزاع و مخاصمه در آیین و عقیده که دین حق، یکى بیش نیست. (9)

طبرسى، پس از ذکر روایت در دنباله آن مطالبى از امام ششم نقل مى‏کند که همانند یک قانون جهانشمول خط و ربط مشخص مى‏کند و معیار ارائه مى‏دهد.

امام صادق علیه‏السلام به نقل از رسول اکرم فرمود:

«ماوجدتم فى کتاب الله عز وجل فالعمل لکم به ولا عذر لکم فى ترکه و ما لم یکن فى کتاب الله عزوجل و کانت فى سنة منى فلا عذر لکم فى ترک سنتى و ما لم یکن فیه سنة منى فما قال اصحابى فقولوا و انما مثل اصحابى فیکم کمثل النجوم بایها اخذ اهتدى و باى اقاویل اصحابى اخذتم اهتدیتم و اختلاف اصحابى لکم رحمة. قیل یا رسول‏الله! من اصحابک؟ قال: اهل بیتى. (10)

یعنى: آنچه در قرآن و کتاب خداى عزیز و جلیل مى‏یابید باید به آن عمل کنید و در ترک آن عذرى ندارید و آنچه در کتاب خدا نباشد (از نظر شما) ولى در سنت من یافته شود، عذرى در ترک عمل به سنت از شما، پذیرفته نیست و هر گاه در موردى نه در کتاب و نه در سنت من راجع به آن چیزى نیابید به آنچه اصحاب من گویند عمل کنید که اصحاب من مانند ستارگان‏اند به هر کدام چنگ بزنید و هر کدام را بگیرید، بر هدایت و رستگارى قرار دارید اختلاف و آمد و شد اصحاب من براى شما رحمت است.

از رسول اکرم صلى الله علیه وآله سؤال شد: اصحاب شما کیستند؟ در پاسخ فرمود:

اصحاب من، اهل بیت من هستند.

امام صادق علیه‏السلام در کلامى دیگر همانند سخنان درربار همیشگى خویش، قاطع و قانونمند، ریشه بسیارى از مشاجره‏ها و جبهه‏بندى‏ها را خشکانده و طرح یک جامعه سالم و بدور از هر نوع پراکندگى و چند گانگى را ریخته است آن جا که فرمود:

«انما الامور ثلاث بین رشده فیتبع و بین غیه فیجتنب و امر مشکل یرد حکمه الى الله عزوجل و الى رسوله. حلال بین و حرام بین و شبهات یتردد بین ذلک فمن ترک الشبهات نجى من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتکب المحرمات و هلک من حیث لایعلم‏». (11)

یعنى: امور زندگانى سه قسم‏اند: آنچه رشد و صلاح و خوبى آن آشکار است. پس باید دنبال شود و دوم آنچه ضلالت و فساد و بدى آن محرز است و باید از آن اجتناب شود و مشکلات میان این و آن که حکم آنها به خدا و رسول واگذارم.

مدیر گروه کتبی و اینترنتی مرکز ملی پاسخگویی دینی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی از پاسخگویی به بیش از 32 هزار سوال دینی از طریق اینترنت خبر داد.
حجت‌الاسلام سید محمد اکبریان در جمع خبرنگاران با ضروری خواندن پاسخ به شبهات و سوالات دینی به تأسیس سایت پاسخگو در مرکز پاسخگویی به سوالات دینی اشاره و اظهار کرد: هدف از راه‌اندازی این سایت، ارتباط سریع و گسترده با مخاطبان کشوری و همچنین بهینه‌سازی اطلاعات و بایگانی پاسخ‌های موجود در مراکز است.
وی با بیان اینکه روزانه بیش از 5 هزار نفر از کاربران اینترنت از سایت مرکز بازدید گفت: از زمان تأسیس سایت پاسخگو تاکنون تنها یکی از پرسش‌ها بیش از 4 هزار و500 مرتبه توسط کاربران خوانده شده است.
اکبریان در ادامه پاسخ به نامه‌های اینترنتی و پاسخگویی زنده را از دیگر فعالیت‌های بخش اینترنتی پاسخگویی به سوالات دینی برشمرد و ادامه داد: مرکز پاسخگویی به سوالات دینی نامه‌ها و پرسش‌های اینترنتی را از طریق سایت پاسخگو، سایت پرس‌وجو، ایمیل پاسخگو و ایمیل یاهو دریافت کرده و پاسخ را برای پرسشگران ارسال می‌کند که تاکنون به حدود 17 هزار پرسش کاربران از سراسر جهان پاسخ داده شد.
وی تصریح کرد: همچنین این مرکز در بخش پاسخگویی زنده، از طریق سایت ارتباط شیعی و یاهو مسنجر به پرسش‌های مخاطبان به صورت آن‌لاین پاسخ می‌دهد.
حجت‌الاسلام اکبریان با اشاره به اینکه مرکز پاسخگویی به سوالات دینی از بهمن ماه سال گذشته وارد عرصه جدید پاسخگویی در اینترنت به صورت آن‌لاین شده است، اظهار کرد: در مدت کوتاهی که از فعالیت بخش پاسخگویی زنده می‌گذرد، به بیش از 15 هزار پرسش کاربران اینترنتی پاسخ داده شد.
وی همچنین از راه‌اندازی دو وبلاگ با عناوین «سین‌جیم‌های اخلاقی» و «نکته‌های قرآنی» در مرکز پاسخگویی به سوالات کتبی و اینترنتی خبر داد و گفت: وبلاگ «سین‌جیم‌های اخلاقی» در مدت 4 ماه، دو بار به عنوان وبلاگ برگزیده سایت پارسی بلاگ و وبلاگ هفته آن سایت انتخاب شد و تاکنون بیش از 15 هزار نفر از آن بازدید کردند.
حجت‌الاسلام اکبریان، آسیب‌پذیر بودن بخش‌های فرهنگی و جامعه، دستگاه‌های تبلیغاتی دشمن با ترفندها و شگردهای شیطانی و استفاده از ابزارهای پیشرفته به رویارویی با دین و ارزش‌های معنوی و اعتقادی شیعیان و به چالش کشیده شدن مبانی انقلاب اسلامی را از جمله مواردی دانست که وظایف مراکز پاسخگویی به سوالات دینی را سنگین‌تر می‌کند.

محمود لطیفى

بحث عدل از مباحث گسترده و پردامنه در فرهنگ اسلام است، و چرا چنین نباشد که هر چه «هست» وامدار عدل «هستى بخش» است و فراخناى آسمان و محدوده زمین بر پایه عدل قرار گرفته است. «در قرآن از توحید گرفته تا معاد و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت و از آرمانهاى فردى گرفته تا هدفهاى اجتماعى، همه بر محور عدل استوار شده است. عدل قرآن همدوش توحید، رکن معاد، هدف تشریع نبوت، فلسفه زعامت و امامت، معیار کمال فرد و مقیاس سلامت اجتماع است».[1] در یک سخن: تنها واژه اى که بیانگر نوع ربوبیت و حاکمیت و خالقیت و ولایت خداى هستى بر مجموعه هستى مى باشد عدل است. یعنى شیوه ربوبیت و ولایت حق بر اساس عدل و طرز خالقیت و حاکمیت او بر مبناى عدالت است.

اینکه اصل عدل در مجموعه اصول اعتقادى شیعه جاى گرفته است تنها به خاطر بحثهاى کلامى معمول و مدرن نیست بلکه قطعاً معلول هدایتى الهى و به یقین با اشارت ائمه عدل ـ علیهم صلوات الله ـ بوده است، زیرا در عالم هستى پس از نام مبارک حضرت حق که حقیقت عالم است و توحید آن ذات بى مثال، واژه اى به زیبایى و عظمت و سعه عدل و رفتارى دوست داشتنى تر و آرام بخش تر از عدالت وجود ندارد.

در فرهنگ مدون معارف اسلامى آنچه در باره عدل گفته و نوشته شده است تنها در بعد کلامى آن ـ عدل الهى ـ و یا در بعد اخلاقى ـ اعتدال روحى فردى ـ بوده است و با کمال تأسف در زمینه روابط متعادل پدیده هاى طبیعى و تأثیر و تأثر آنها که به منزله عدل در متن طبیعت و کلید تسخیر آن است هیچ قدمى تا کنون ـ البته از منظر معارف اسلامى ـ برداشته نشده است. چه اینکه در زمینه عدالت اجتماعى نیز که باید گفت ثمره و نتیجه مباحث قبل مى باشد جز سخنانى بسیار کوتاه و کلى و یا حداقل چند کتابى کوچک و مختصر، کارى در خور انجام نگرفته است. این است که بسیارى از آیات قرآن و متون حدیثى در این باب همچون رازى سر به مهر ناگشوده مانده و به دلیل عدم تبیین بعد اجتماعى دین، این فرازهاى معجزه گر به دیار متشابهات ره سپرده اند. و بویژه در سیره علمى و عملى حضرت امیرالمؤمنین على(ع) که بحق، جانشین حق در رعایت و مدیریت و ولایت بر اساس حق و عدل است به تحلیل و تبیین این مباحث پرداخته نشده است. در این نوشتار با مرورى به سخنان و برخوردهاى آن تندیس عدالت به سرفصلهایى از مباحث عدالت اجتماعى اشاره نموده، تحقیق دقیق عدالت علوى را توسط اساتید

بزرگوار علوم اجتماعى به انتظار مى نشینیم.

مفهوم عدل در بیان علوى
حضرت امیر در ضمن تفسیر آیه «انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان ...»[2] مى فرماید: «العدل: الانصاف و الاحسان: التفضّل».[3] و در سخنى دیگر مى فرماید: «العدل انصاف».[4] گرچه در سخنى دیگر انصاف را از مصادیق عدل قرار داده و فرموده است: «انّ من العدل ان تنصف فى الحکم».[5] چه اینکه در سخنى دیگر عدل را از مصادیق معروف شمرده و به هنگام تبیین جایگاه امر به معروف و نهى از منکر مى فرماید: «و افضل من ذلک کله کلمة عدل عند امام جائر».[6] و در موارد بسیارى عدل را همراه با حق ذکر فرموده به نحوى که گویا این دو، کلمه اى مترادف مى باشند. آن حضرت در ردّ عملکرد حکمین مى فرماید:

«و قد سبق استثناؤنا علیهما فى الحکم بالعدل و العمل بالحق سوء رأیهما و جور حکمهما ...؛[7]

پیش از آنکه آن دو تن ـ ابوموسى و عمروعاص ـ رأى نادرست گویند و حکمى ستمکارانه دهند، شرط ما با آنان این بود که حکمشان به عدالت و کارشان به حقیقت باشد.»

و در فرازى دیگر مى فرماید:

«فانّه من استثقل الحق ان یقال له او العدل ان یعرض علیه کان العمل بهما اثقل علیه؛[8]

آن کس را که شنیدن سخن حق گران آید و عرضه داشتن عدالت بر او دشوار نماید، کار به حق و عدالت کردن بر او دشوارتر باشد.»

و نیز در فرازى مى فرماید:

«اعدل الخلق اقضاهم بالحق؛[9]

به حق حکم کنندگان، دادگرترین مردمانند.»

به نظر مى رسد تعریف بسیار زیباى حضرت امیر از معناى عدل نیز تأکیدى بر این نکته است که: عدل، مراعات حق و بایسته هاست. زیرا وقتى از آن حضرت تفاوت بین عدل و جود را مى پرسند، مى فرماید:

«العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها ...؛[10]

عدالت، کارها را در آنجایى مى نهد که شایسته است و بخشش، آنها را از جاى خود بیرون مى کند.»

چه اینکه در سخن روشنگر دیگرى عدل مترادف با میزان قرار گرفته است:

«انّ العدل میزان الله سبحانه الذى وضعه فى الخلق و نصبه لاقامة الحق ...؛[11]

عدل، ترازوى خداوندى است که در میان خلق و براى اقامه حق قرار داده شده است.»

و نیز در فرازى دیگر مى فرماید:

«العدل ملاک؛[12] عدل، مقیاس و ملاک همه چیز است.»

از سوى دیگر با توجه به اینکه عدل از مفاهیم ارزشى است، به هنگام بیان ضد آن در بیشتر موارد از واژه جور استفاده شده است. در بیانى راهگشا از آن حضرت نقل شده است که فرمود:

«العدل صورة واحدة و الجور صور کثیرة و لهذا سهل ارتکاب الجور و صعب تحرّى العدل و هما یشبهان الاصابة فى الرمایة و الخطاء فیها و انّ الاصابة تحتاج الى ارتیاض و تعهد و الخطاء لا یحتاج الى شى ء من ذلک؛[13]

عدالت چهره اى یگانه دارد و ستم داراى چهره هاى گوناگون است، به همین سبب ستمگرى آسان و دادگرى دشوار است. آن دو همچون تیراندازى مى مانند که در زدنِ به هدف تمرین و ریاضت و توجه لازم است ولى در خطا زدن نیازى به تمرین و تعهد نیست.»

و در حدیث دیگرى مى خوانیم: «استعمل العدل و احذر العسف و الحیف؛[14] عدل را به کار بند و از ناهماهنگى و انحراف بپرهیز.»

نگاهى به معناى لغوى عدل
با مراجعه به کتب لغت در مفردات راغب مى خوانیم: العدالة و المعادلة لفظ یقتضى المساواة و یستعمل باعتبار المضایقة ... فالعدل هو التقسیط على سواء ...؛ عدالت و معادله داراى معناى برابرى است و به همین خاطر همواره در مقایسه بین اشیاء کاربرد دارد. عدل همان تقسیم به دو نیم مساوى و هماهنگ است.

و ابن منظور مى نویسد: العدل ما قام فى النفوس انه مستقیم و هو ضد الجور ... و فى اسماء الله سبحانه: العدل، هو الذى لا یمیل به الهوى فیجور فى الحکم ... و العدل: الحکم بالحق. یقال: هو یقضى بالحق و یعدل ...؛ عدل هر آن چیزى که فطرت انسان حکم به استقامت آن نماید و ... .

و در افصاح آمده است: العدل: الانصاف و هو اعطاء المرء ما له و اخذ ما علیه ... عدل فى امره ...: استقام. و ـ فى حکمه: حکم بالعدل؛ عدل یعنى انصاف و آن به معناى این است که آنچه بایسته شخص است، به او داده شود و آنچه بر گردن اوست از او گرفته شود ... عدالت در کار به معناى استقامت در آن و عدالت در قضاوت یعنى حکم به عدل نمودن.

و در کلمه انصاف مى گوید: الانصاف: العدل ... و أنصف الرجل عامله بالقسط و العدل لانه اعطاء من الحق، یستحقه لنفسه ...

و در قسط مى نویسد: القسط: العدل ... یقال: اقسط فى حکمه و بینهم و الیهم: عدل فى القسمة و الحکم ... و القسط: الحصّة و النصیب.[15]

و در فروق اللغه آمده است: الفرق بین النصیبُ و القسط ان النصیب یجوز ان یکون عادلاً و جائراً و ناقصاً عن الاستحقاق و زائداً. یقال: نصیب منحوس و موفور. و القسط: الحصة العادلة، مأخوذة من قولک: اقسط: اذا عدل ... .[16]

و در فرق بین عدل و انصاف مى گوید: ان الانصاف اعطاء النصف و العدل یکون فى ذلک و فى غیره. الاترى انّ السارق اذا قطع قیل انه عدل علیه و لا یقال انه انصف. و اصل الانصافُ ان تعطیه نصف الشى ء و تأخذ نصفه من غیر زیادة و لا نقصان؛ فرق بین عدل و انصاف آن است که انصاف تقسیم برابر ـ و بیشتر در امور حسى ـ است ولى عدالت در محسوس و غیر محسوس و به جا انجام گرفتن است لذا بریدن دست دزد را عدل مى نامند ولى انصاف نمى نامند.

و باز در فرق بین عدل و قسط مى گوید: انّ القسط هو العدل البیّن الظاهر و منه سمّى المکیال قسطاً و المیزان قسطاً لانه یصوّر لک العدل فى الوزن حتى تراه ظاهراً، و قد یکون من العدل ما یخفى و لهذا قلنا ان القسط هو النصیب الذى بیّنت وجوهه.[17]

ابوهلال عسگرى از واژه شناسان قرن سوم و چهارم در فرق بین ظلم و جور نیز مى نویسد: ان الجور خلاف الاستقامة فى الحکم ... جار الحاکم فى حکمه و السلطان فى سیرته اذا فارق الاستقامة فى ذلک و الظلم ضرر لا یستحق سواء کان من سلطان او حاکم او غیرهما. الاترى انّ خیانة الدانق و الدرهم تسمى ظلماً و لا تسمى جوراً فان اخذ ذلک على وجه القهر او المیل سمى جوراً و اصل الظلم نقصان الحق و الجور العدول عن الحق ... و خولف بین النقیضین فقیل فى نقیض الظلم الانصاف و هو اعطاء الحق على التمام و فى نقیض الجور العدل و هو العدول بالفعل الى الحق.[18]

در معناى عسف و حیف نیز که در بعضى روایات مقابل عدل قرار داده شده آمده است: الحیف: المیل فى الحکم و الجنوح الى احد الجانبین. و در مورد عسف آمده است: السیر بغیر هدایة و الاخذ على غیر الطریق ... و العسف: رکوب الامر بلاتدبیر و لارویة ... .[19]

مفهوم اصطلاحى عدل
با توجه به آنچه ذکر شد مى توان گفت:

1ـ واژه عدل به معناى اعتدال و استقامت و راستى و انطباق با شایسته ها و بایسته هاست. و بنابراین پیمودن مسیرهاى انحرافى، همان افراط یا تفریط و خروج از مسیر اعتدال و حق و انصاف و قسط است. و میزان انحراف از عدالت و حق متناسب با شدت و ضعف افراط و تفریط است.

2ـ مراعات و حفظ اعتدال در رفتار و به تعبیرى دقیق تر حرکت بر روى صراط مستقیم کارى دشوار و طاقت سوز و نیازمند آگاهى از درون و برون هستى و آشنایى با استعدادها و قابلیتهاى نفس بشرى و آموزش و تمرین مداوم، و آنگاه عزمى استوار و پولادین است تا بتواند در برابر جاذبه هاى اعتبارى افراط و تفریط تعادل خود را از دست ندهد.

3ـ برابرى و تساوى و انصاف مورد نظر در عدل، تساوى کور و چشم بسته نیست تا بدون توجه به قابلیتها و شایستگى ها و در تعارض با حقوق و بایستگى ها قرار گیرد. حضرت امیر در فرازى از نامه خود به مالک مى نویسد:

«و لا یکونن المحسن و المسى ء عندک بمنزلة سواء فان فى ذلک تزهیداً لاهل الاحسان فى الاحسان و تدریباً لاهل الأساء ة فى الأساء ة ...؛[20]

و مبادا نیکوکار و بدکردار در نظر تو برابر باشند زیرا که این کار رغبت نیکوکار را بر نیکى کم مى نماید و بدکردار را به بدى مى خواند.»

نیکى عدل و حقانیت آن از این رو نیست که همه را در یک ردیف و یک صف قرار دهد و هیچ فرقى بین آنها نمى نهد، بلکه به این دلیل است که هر چیزى را در جاى خود و محل سزاوار خود مى گذارد. مقتضاى عدالت الغاى تفاوتها نیست بلکه رعایت استحقاقهاست. و این همان امرى است که از مو باریک تر و از شمشیر تیزتر است.

با سخنى از مرحوم فیض و علامه طباطبایى این بخش را به پایان مى بریم. مرحوم فیض در تفسیر آیه «و السماء رفعها و وضع المیزان»[21] مى نویسد:

«... و وضع المیزان، العدل، بان وفّر على کلّ مستعد مستحقه و وفى کلّ ذى حقّ حقّه حتى انتظم امر العالم و استقام کما قال صلى الله علیه و آله: بالعدل قامت السماوات و الارض؛

خداوند عدالت را برقرار نمود به این صورت که بر هر صاحب استعدادى آنچه استحقاق داشت عنایت کرد و حق هر صاحب حقى را ادا نمود تا کار عالم بسامان شد و راست آمد.»

و علامه طباطبایى نیز در تحلیل مفهوم عدل مى نویسد:

«انّ العدل هو لزوم الوسط و الاجتناب عن جانبى الافراط و التفریط فى الامور. و هو من قبیل التفسیر بلازم المعنى، فان حقیقة العدل هى اقامة المساواة و الموازنة بین الامور بان یعطى کل من السهم ما ینبغى ان یعطاه فیتساوى فى انّ کلاً منها واقع موضعه الذى یستحقه. فالعدل فى الاعتقاد ان یؤمن بما هو الحق، و العدل ... فى الناس و بینهم ان یوضع کل موضعه الذى یستحقه فى العقل او الشرع او فى العرف فیثاب المحسن باحسانه و یعاقب المسى ء على اساء ته و ینتصف للمظلوم من الظالم و لا یبعّض فى اقامة القانون و لا یستثنى. و من هنا یظهر انّ العدل یساوق الحسن و یلازمه اذ لا معنى بالحسن الّا ما من طبعه ان تُمیل الیه النفس و تنجذب نحوه؛[22]

عدل به معناى ملازمت با راه میانه و گریز از افراط و تفریط در کارهاست. و البته این معناى مفهومى عدل است و گرنه حقیقت عدل مساوات را برقرار نمودن و هماهنگى در کارها داشتن است. در عدالت به هر کسى سهم بایسته داده مى شود و بنابراین همگان در رسیدن به سهم خود و قرار گرفتن در جایگاه بایسته خود برابر مى شوند. عدل در اعتقادات یعنى ایمان به آنچه حق و سزاوار است و عدالت در میان مردم یعنى قرار گرفتن هر کس در جایگاه بایسته خود که در عقل یا شرع و یا عرف براى او منظور شده است ... با این توضیح همسانى مفهوم عدل با زیبایى نیز روشن مى گردد ....»

جایگاه عدل در بیان علوى
الف: در باورها و بینشها:

بر خلاف نظریه قرارداد اجتماعى که عدالت را به دلیل گره گشایى و راه گریز از بن بستهاى اجتماعى و همچون دارویى تلخ و غیرمطبوع، ضرورى و لازم مى پندارد در بیان حضرت امیر عدالت، زیبا و جذاب و دوست داشتنى است:

«... و لو لم یکن فیها نهى الله عنه من البغى و العدوان عقاب یخاف، لکان فى ثواب اجتنابه ما لا عذر فى ترک طلبه؛[23]

اگر خداوند براى ستم و بیداد کیفرى که از آن بترسند نمى نهاد ثوابى که در پرهیز از ستم مى باشد عذرى براى نخواستن آن باقى نمى گذارد، زیرا عدالت جان جامعه و حیات قانون و رستگارى و کرامت همگان است.[24]»

عدالت چهره سیاست را زیبایى و ثبات و قامت رعیت را استقامت و قوام و حریم مدیریت را شکوه و جمال مى بخشد.[25]

عدالت، الفت زندگى و تنها راه اصلاح جامعه و گل سرسبد ایمان به خدا و گنجینه فضیلت و احسان است.[26]

عدالت در زندگى اجتماعى بشر قوى ترین پایه و اساس و براى رفاه و آسایش میدانى گسترده است و هر جامعه اى که نتواند از این زمینه مساعد بهره گیرد قطعاً در تنگناى ستم راه به جایى نخواهد برد: فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق.[27]

ب: در نظام سیاسى:

فلسفه حکومت دینى عدالت است. در حکومت دینى نه ستمگران مجوز رهبرى دارند و نه حاکمیتهاى ظالمانه مشروعیت حقوقى. عدالتخواهى و قیام براى تحقق عدالت یک تعهد الهى و تکلیف شرعى است: ... «و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقارّوا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم.[28]»

برترین چشم روشنى براى سیاستمداران تحقق عدالت در کشور و دوست داشتنى ترین کار براى آنان تعمیم عدالت و رعایت اعتدال در حقوق است.[29]

سرچشمه هاى عدل در فروغ کلمات قرآن کریم و برکه ها و آبشخورهاى پربرکت عدالت در آیه هاى نورانى آن است.[30]

و سیره و رفتار پیامبر خدا جز عدالت نیست. و امید و آرزوى تمامى دینداران عالم تحقق حکومتى است که یگانه مشخصه آن گسترش عدالت بر تمام هستى است، تا شیوه اجراى عدالت را به انسانها بنماید و در سایه تحقق چنین سیاستى قوانین بر جاى مانده قرآن و سنت را حیات مجدد بخشد.[31]

عدالت در نگاه حضرت امیر یک سیاست گزینشى و شیوه انتخابى نیست تا در ارزیابى خط مشى ها اولویت یافته باشد ـ نظریه عدالت اجتماعى جان راولز، نظریه رایج لیبرالیسم ـ[32] بلکه او با قرار دادن خود در فراسوى فضایى که امکان بى عدالتى در آن وجود دارد، عین عدالت و میزان ارزیابیها قرار مى گیرد: «السّلام على میزان الاعمال ...»[33] و حق بر گرد محور او مى چرخد و راهیان صراط مستقیم جز به او نخواهند رسید و اینها همه دلیل تأکید پیامبر اسلام بر پیروى از آن حضرت بود. چرا که مدت سى و اندى سال او را آزمود و: ...، «ما وجد لى کذبة فى قول و لا خطلة فى فعل...؛[34] از من دروغى در گفتار نشنید و لغزشى در رفتار ندید.» و این همه، امتیاز بى نظیرى است که تنها در نظام سیاسى شیعى متبلور شده است.

عوامل تحقق عدالت
حضرت امیر همسو با بینش اسلامى و الهى خود در تحقق بخشیدن به عدالت نگاهى دوسویه دارد، از یک سو تأکید بر این مى ورزد که اگر اصلاحات در جهت تأمین عدالت اجتماعى از درون جان آدمها و از اعماق دل و لایه هاى تو در توى ضمیر انسان آغاز نشود، اصلاحاتِ ساختارى، بى پایه و ناپایا خواهد بود. اما از سوى دیگر نباید غفلت نمود که هماهنگ با اصلاح دل و اعتدال روح، توجه به واقعیات ملموس در محیط زندگى و مبارزه با هر گونه عواملى که توازن محیط اجتماع را به هم مى زند، نیز با همان اولویت و اهمیت باید مورد لحاظ قرار گیرد.

در تحلیل چیستى عدالت ضمن تأکید بر این معنا که دیدن و پذیرفتن جهان و خود آن چنان که هست، و باور و اعتراف به اینکه یک اعتدال حکیمانه بر تمام روابط هستى حاکم است، و هر گونه افراط و تفریط نشانه جهل و ناآگاهى از نظم عادلانه حاکم مى باشد و هر تصرف نابخردانه و نابجا و یا جابه جایى روابط عادلانه، در روند هماهنگ جهان اثر منفى خواهد گذاشت، این نکته را نیز باید افزود که باور کردن عدالت بدون اعتقاد به دادگاه عدل الهى در روز بازپسین، و بدون باور به قانون عدل الهى، خود از نمودهاى بارز بى عدالتى است. با توجه به آنچه بیان شد:

الف: اولین گام در تحقق عدالت رهایى از ناهماهنگى هاى درون است. حضرت امیر مى فرماید: «فکان اوّل عدله نفى الهوى عن نفسه ...؛[35] ـ در توصیف بندگان پرهیزکار خدا مى فرماید ـ : اولین گام او در عدالت خواهى زدودن هواهاى نفسانى خویش است.»

ب: حضرت امیر به هنگام تبیین مبانى ایمان،[36] آن را بر چهار پایه استوار نموده است. دو پایه صبر و یقین از درون جان نشأت مى گیرد و دو پایه عدل و جهاد بر واقعیتهاى خارجى تکیه دارد. و به هنگام تحلیل مبانى عدل بر دو ملاک علمى «فهم» و «جزم» و دو ملاک عملى «حکم» و «حلم» تأکید مى فرماید.

ج: احساس تعهد و مسؤولیت براى تحقق عدالت اجتماعى و دردمندى و حساسیت در برابر بى عدالتى ها از عوامل مهم در تحقق عدالت است. و البته این عامل نیز یکسویه نیست. اگر در موردى که بى عدالتى صورت گرفته است مى فرماید: «فلو ان امرأً مسلماً مات من بعد هذا اسفاً ما کان به ملوماً بل کان به عندى جدیراً؛[37] سزاوار است مسلمان بمیرد و این بى عدالتى ـ گرفتن زیورآلات زنى مسلمان و زن دیگرى که در پناه اسلام است ـ را نشنود.» در موردى نیز مى فرماید: اگر طلحه و زبیر به راستى در برابر خونى که ریخته شده ـ قتل عثمان ـ احساس مسؤولیت مى نمایند و براى اجراى عدالت قیام کرده اند، این امر بسى زیبا و خواستنى است اما «و انّ اوّل عدلهم للحکم على انفسهم؛[38] نخستین گام آنها در مسیر عدالت آن است که خود را محکوم نمایند.» زیرا که از همه بیشتر در زمینه سازى این آشوب نقش داشته اند. پس ادعاى تعهد اجتماعى و غفلت از اعتدال رفتارى خود نیرنگى بیش نیست، چه اینکه پرداختن به خود و غفلت از رنج و درد و ستمهاى اجتماعى نیز گناهى نابخشودنى است و این هر دو نشانه خودخواهى و بى انصافى است. اگر على بن ابى طالب(ع) در پى حضور مردم در صحنه و ا

علام پشتیبانى و پیروى از خط عدالت علوى با استناد به تعهد الهى به مردم جواب مثبت مى دهد، اما در همان حال از هر گونه انگیزه غیر الهى و وابستگى به دنیا نیز خود را تبرئه مى کند:

«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقارّوا على کظّة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها و سقیت آخرها بکأس اوّلها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنز؛[39] اگر این حضور عمومى نبود و یاران، حجت را بر من تمام نمى کردند و خدا از علما تعهد نگرفته بود که ستمکار شکمباره را برنتابند و به یارى گرسنگان ستمدیده برخیزند، رشته این کار وا مى نهادم و پایان آن را چون آغازش مى انگاشتم و مى دیدید که دنیاى شما ـ حکومت و مقام ـ در نزد من ناچیزتر از آب بینى بزى است.»

مى توان گفت حضرت امیر مجموعه عواملى را که در تحقق عدالت مؤثر است در سه جمله خلاصه فرموده است: «استعن على العدل بحسن النیة فى الرعیة و قلة الطمع و کثرة الورع.»[40] نیت خیر داشتن و خوش بینى نسبت به مردم تا حد زیادى مانع از حیف و میل حقوق آنان شده و اگر خود نیز چشم طمع برهم نهد آنگاه با چشم تقواپیشه خود از هر گونه افراط و تفریطى پرهیز مى کند و بر صراط عدل راه مى یابد.

موانع اجراى عدالت
در آغاز این بخش به نکته دیگرى در چیستى عدالت باید تأکید نمود. و آن اینکه تا انگیزه اصلى و علت العلل رفتارهاى ستمگرانه و حرکت در جهت افراط یا تفریط و نرفتن بر خط روشن صراط مستقیم و انکار دادگاه عدل آفرینش تبیین نگردد مقابله با آن میسر نخواهد بود. خود برتربینى و امتیازجویى و یا به تعبیر رساى حضرت امیر «استیثار» علت العلل همه ستمگریها و عدالت گریزیهاست. خصیصه خودخواهى که از غرایز بسیار قوى در نهاد انسان است، به صورتهاى گوناگون در رفتار و کردار انسان بروز مى کند و یکى از حالتهاى افراطى و شایع آن همین حالت «استیثار» است.

ازخودگذشتگى و مقدم داشتن منافع دیگران را بر منافع خود «ایثار» مى نامند و در مقابل حق ویژه براى خود قایل شدن و زیاده خواهى و اندیشه دستیابى به هر نوع امتیاز و سودى که در اختیار دیگران است «استیثار» نامیده مى شود. این امتیازطلبى و خود برتربینى به هنگام توانایى و تمکن تشدید مى یابد و سرکشى مى نماید. حضرت امیر مى فرماید:

«من ملک استئاثر؛[41]

هر که به قدرت رسد راه استیثار پیش گیرد.»

و به هنگام اشاره به سیره عثمان مى فرماید: «استئاثر فاساء الاثرة؛[42] او به انحصارطلبى و خودکامگى روى آورد و زیاده روى کرد.» و لذا در تذکرات خود به مالک اشتر مى نویسد:

«و ایاک و الاستیثار بما الناس فیه اسوة و التغابى عما تعنى به ممّا قد وضح العیون فانه مأخوذ منک لغیرک و عما قلیل تنکشف عنک اغطیة الامور و ینتصف منک للمظلوم؛[43]

بپرهیز از اینکه چیزى را به خود اختصاص دهى که بهره مردم در آن یکسان است ...»

مرحوم علامه جعفرى در فراز نغزى مى نویسد: تمامى ناتوانیهاى بشر معلول یک خطاى نابخشودى است که عبارت از مقدم داشتن «مى خواهم» بر عدالت است. زیرا عدالت آن هماى سعادت است که اگر روزى به نفع فرد یا گروهى از انسان بال و پر بگشاید، روزى هم به ضرر او به پرواز مى آید. در صورتى که اگر قدرتمندان احساس کنند عدالت قصد مؤاخذه آنان را دارد نه تنها عدالت را به سود خود تفسیر مى کنند بلکه سفارش مکتبى مى دهند که در آن «تنازع بقا» منطق اصیل زندگى شود.[44] بخش آخر سخن علامه ناظر به این آیه شریفه است که «بل یرید الانسان لیفجر امامه یسأل ایّان یوم القیامه؛[45] انسان ـ براى آنکه آزاد باشد و بتواند ـ در تمام عمر به گناه بپردازد ـ از روى عناد و انکار ـ مى پرسد: قیامت کى خواهد آمد.»

پس از تبیین این مسأله که هر نوع بى عدالتى ناشى از جهل و انکار و خودخواهى و استیثار است به ذکر مواردى از نمودهاى آن که در سخنان حضرت امیر به عنوان موانع تحقق عدالت وارد شده است مى پردازیم:

الف: تبعیض

انسان در اثر استیثار و انحصارطلبى و حق ویژه قائل شدن براى خود و آنچه به خود وابسته است، به مرزبندى بین اشخاص و اشیا مى پردازد و در میان آنها تفاوت مى نهد و تبعیض قائل مى شود و بدین سان قوى ترین و فراگیرترین مانع اجراى عدالت شکل مى گیرد. و به همین دلیل مراعات انصاف و نصفت بین خود و دیگران و رعایت حقوق آنان از مؤکدترین تذکرات اخلاقى ائمه معصومین در روابط اجتماعى است. و حضرت امیر با تعبیرات گوناگون به این معنا تصریح مى کنند که انصف الله و انصف الناس من نفسک ... .»[46] آن حضرت در تحلیل مفهوم تبعیض مى فرماید:

«فان الوالى اذا اختلف هواه منعه ذلک کثیراً من العدل ...؛[47]

وقتى خواسته ها ـ علاقه مندیها ـ ى والى گوناگون و متفاوت باشد او را از بسیارى عدالت، باز دارد.»

زیرا وقتى که انسان با مقیاسهاى خود به ارزیابى دیگران مى پردازد بسیارى از بایسته ها را نمى بیند و یا ضرورتى در مراعات آنها نمى بیند. گاهى این نگرش باطل نه تنها عدالتخواهى را از میدان عمل انسان دور مى کند بلکه ملاکى براى مرزبندیهاى سیاسى قرار مى گیرد و سمت گیرى سیاسى شخص را در جهتى قرار مى دهد که تأمین کننده استیثار و امتیازخواهى او باشد. حضرت امیر در مورد کسانى که به معاویه پیوسته اند مى گوید:

«و قد عرفوا العدل و رأوه و سمعوه و وعوه و علموا انّ الناس عندنا فى الحق اسوة فهربوا الى الاثرة فبعداً لهم وسحقاً؛[48]

آنان عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به گوش سپردند و دانستند که مردم در میزان عدالت، برابرند. لذا گریختند تا به امتیازهاى ویژه برسند.»

تبعیض، رابطه ها را به جاى ضابطه مى نهد و احساسات را به جاى معرفت و تعقل به کار مى گیرد و جداى از مرزبندى هاى معقول و قانونمند جامعه به مرزبندى هاى مبهم و ناشناخته مى پردازد. بى کفایتى ها بر قابلیتها حکومت مى کند و به تعبیر علامه جعفرى «من مى خواهم» بر «خدا و پیامبر چنین فرمان داده اند» مقدم مى شود و زمینه چپاول ثروتهاى فرهنگى و سیاسى و مادى مردم براى غارتگران فراهم مى شود و سلطه بنى امیه و یزید پیامد این گونه انحرافهاست.

ب: سودجویى

بیمارى دیگرى که در اثر استیثار گریبانگیر انسان مى شود سودجویى است. همواره و در همه جوامع افرادى بوده و هستند که پدیده هاى گوناگون و حوادث روزمره طبیعى و اجتماعى را از منظر منافع مادى خود مورد ارزیابى قرار مى دهند. ارزش و اهمیت حوادث سیاسى و فرهنگى و اقتصادى و ... براى آنان متناسب با منافع و درآمدى است که براى آنان حاصل مى شود. ابن ابى الحدید مى نویسد: طلحه و زبیر چند روزى پس از بیعت با حضرت امیر، نزد او رفتند و گفتند:

«قد رأیت ما کنّا فیه من الجفوة فى ولایة عثمان کلّها و علمت انّ راى عثمان کان فى بنى امیّة و قد ولّاک الله الخلافة من بعده فولّنا بعض اعمالک؛[49] مى دانى که عثمان بر ما سخت گرفته بود و هوایش با بنى امیه بود و امروز که خلافت به تو رسیده است ما را به ولایت و سرپرستى بعضى از کارهایت بگمار.»

ابوهلال ثقفى نیز آورده است:

«کان اشراف اهل الکوفة غاشّین لعلى و کان هواهم مع معاویة و ذلک انّ علیاً کان لا یعطى احداً من الفیى ء اکثر من حقه و کان معاویة جعل الشرف فى العطاء الفى درهم؛[50]

بزرگان اهل کوفه دل با معاویه داشتند و نسبت به على با فریب و مکر برخورد مى کردند، زیرا که على هر کسى را بیش از حق خود نمى داد در صورتى که معاویه به حساب شأن و منزلت افراد دو هزار درهم بیش از دیگران مى بخشید.»

و این چنین بود که انقلابیون سابقه دارى چون زبیر و سعد وقاص و ... در برابر عدالت على(ع) از پاى درآمدند و ریزش کردند. عبدالله بن زمعه از شیعیان حضرت راه طولانى را طى نموده و به امید سودى به نزد على مى آید، و حضرت پاسخش مى دهد:

«ان هذا المال لیس لى و لا لک، و انما هو فى ء للمسلمین و جلب اسیافهم، فان شرکتهم فى حربهم کان لک مثل حظهم، و الّا فجناة ایدیهم لا تکون لغیر افواههم؛[51]

این مال نه از آنِ من است و نه از آنِ تو، بلکه ذخیره مسلمانان است و دستاورد شمشیرهاى آنان، اگر در جنگ همراه آنان بوده اى تو نیز برابر آنان سهمى دارى، و گرنه دستاورد و دسترنج آنان به دهان دیگران نخواهد رفت.»

بُعد دیگر این سودجویى در روابط اقتصادى متعارف بین مردم جریان یافته و از موانع مهم در راه تحقق عدالت اجتماعى مى شود. حضرت امیر در کلامى جامع به ابعاد این مسأله پرداخته و در نامه اش به مالک اشتر مى نویسد:

«ثم استوص بالتجار و ذوى الصناعات و اوص بهم خیراً ... فانهم موادّ المنافع و اسباب المرافق ... و اعلم مع ذلک انّ فى کثیر منهم ضیقاً فاحشاً و شحّاً قبیحاً و احتکاراً للمنافع و تحکّماً فى البیاعات و ذلک باب مضرّة للعامة و عیب على الولاة فامنع من الاحتکار ... و لیکن البیع بیعاً سمحاً بموازین عدل و اسعار لا تجحف بالفریقین من البایع و لمبتاع؛[52]

نیکى به بازرگانان و صنعتگران را به خود یادآورى کن و به دیگران نیز نیکى به آنها را سفارش کن ... زیرا که آنان مایه هاى منفعت و زمینه سازان آسایش مردمند و با این همه بدان که در جمع آنان بسیارى تنگ نظر و طمعکار و احتکارگر و انحصارطلبند. و این شیوه اى مضر به مردم و عیب حکومت است، پس از احتکار و سودجویى جلوگیرى کن، تا خرید و فروش آسان و روال متعارف به خود گیرد و با ترازوى عدالت پیش رود و با نرخهاى رایجى که نه ضرر به فروشنده و نه خریدار باشد صورت پذیرد.»

ج: امتیازطلبى

مانع دیگرى که بر سر راه اجراى عدالت وجود داشته و تا زمانى که قدرت جاذبه دارد وجود خواهد داشت و در انحراف حکومتها اولین عامل ـ و یا جزء عوامل اولیه ـ بوده است، امتیازجویى خواص و حواشى قدرت است. آنان که تنها به دلیل نزدیکى با مرکز قدرت، خود را برتر از دیگران پنداشته و همواره نوبر منابع و منافع و امکانات را به خود اختصاص داده و گل سرسبد محصولات و تلاشها و سیاستها را ویژه خود مى شمرند، از مهمترین موانع اجراى عدالتند. حضرت امیر با شناخت دقیق از این زائده شوم عدالت سوز در منشور حکومتى خود مى نویسد:

«ثم ان للوالى خاصّة و بطانة فیهم استئثار و تطاول و قلة انصاف فى معاملة. فاحسم مادة اولئک بقطع اسباب تلک الاحوال و لاتقطعن لاحد من حاشیتک و حامتک قطیعة و لایطمعن منک فى اعتقاد عقدة تضرّ بمن یلیها من الناس فى شرب او عمل مشترک یحملون مؤونته على غیرهم فیکون مهنأ ذلک لهم دونک و عیبه علیک فى الدنیا و الاخرة؛[53]

براى والى، نزدیکان و خلوت نشینانى است که خوى برترى جویى و استیثار دارند و در معاملت با مردم کم انصافند، ریشه آنان را با بریدن اسباب آن برآور و به هیچ یک از آنان قطعه زمینى واگذار مکن و مبادا در تو طمع کنند با بستن پیمانهایى که به دیگران زیان رسانند و بار بر دوش دیگران نهند، که گوارایى و رفاه براى آنان باشد و عیب آن به نام تو رقم خورد.»

و در فرازى دیگر از همین نامه به افشاى چهره واقعى این خلوت نشینان حریم قدرت مى پردازد و مى فرماید:

«و لیس احد فى الرعیة اثقل على الوالى مؤونة فى الرضا و اقل معونة له فى البلاء و اکره للانصاف و اسأل بالالحاف و اقل شکراً عند الاعطاء و ابطأ عذراً عند المنع و اضعف صبراً عند ملمّات الدهر من اهل الخاصة؛[54]

هیچ یک از مردم سنگین بارتر به هنگام آسایش و کم سودتر در هنگامه بلا و مشکلات و انصاف ناپذیرتر و فزون خواه تر و ناسپاس تر و عذرناپذیرتر و کم صبرتر به هنگام سختى روزگار، از خواص نیست.»

و او که خود همواره در عمل و رفتار بر گفتار خود پیشى مى جست ریشه این انحراف را در حکومت خود خشکانید که نمونه هاى آن را در برخورد با عقیل[55] ـ برادرش ـ و ابن عباس[56] ـ پسرعمویش ـ و حتى با عبدالله بن جعفر ـ برادرزاده و دامادش ـ تاریخ ثبت کرده است. ابوهلال ثقفى مى نویسد: عقیل راه کوفه پیش گرفت و در نزد برادرش عرض حاجت نمود. حضرت امیر تقسیمى او را از بیت المال داد. عقیل گفت: افزون بر این را نیاز دارم. على فرمود: تا جمعه بمان. در روز جمعه رو به برادرش عقیل کرد و گفت:

ما تقول فیمن خان هؤلاء اجمعین؟ قال بئس الرجل ذاک. قال فانت تأمرنى ان اخون هؤلاء و اعطیک.[57]

و ابن ابى الحدید مى نویسد: عبدالله بن جعفر عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین، لو امرت لى بمعونة او نفقة! فوالله مالى نفقة الا ان ابیع دابتى. فقال: لا والله ما اجد لک شیئاً الاّ ان تأمر عملک ان یسرق فیعطیک؛[58] دستور دهید کمکى یا هزینه زندگى به من دهند. به خدا قسم جز اینکه مرکب خود را بفروشم هزینه اى براى زندگى ندارم. و عمویش پاسخ فرمود: نه به خدا چیزى نزد من براى تو نیست مگر اینکه از عمویت بخواهى تا براى تو دزدى کند!

د: ضعف نفس

از دیگر موانع اجراى عدالت و یا به تعبیر دیگر از مهمترین عوامل که شمشیر عدالت را کند نموده و آهنگ عدالتخواهى را سست مى نماید، ضعف نفس و سستى اراده، خودباختگى و دون همتى است. اگر اعضاى هیئت حاکمه و دیگر تصمیم گیران و مشاوران و مجریان فرامین و مقررات حکومتى، و ـ با تأثیرپذیرى از آنان ـ مردمى که باید حامى عدل و عدالت باشند و به پشتیبانى از حق و عدل برخیزند، سستى کنند و در مقابله با ستمگران که تلاش مى کنند نظام متعادل جامعه را به هم زنند و منافع خود را تأمین نمایند، با قاطعیت و اتکاى به نفس و اراده قوى برخورد نکنند، اهداف عدالتخواهانه زمینه ظهور و بروز نخواهد یافت. حضرت امیر در فرازى پیامد بى رغبتى به جهاد با دشمن ستمگر را چنین ترسیم مى فرماید:

«فمن ترکه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل ... و ادیل الحق منه بتضییع الجهاد و سیم الخسف و منع النصف؛[59]

هر کس مبارزه با ستم را وا گذارد و از آن روى بر تابد خداوند جامه خوارى بر او بپوشاند ... و حق از او روى گردان شود و به خوارى محکوم و از انصاف محروم گردد.»

و در فرازى دیگر مى فرماید:

«لا یمنع الضیم الذلیل و لا یدرک الحق الا بالجدّ؛[60]

آن که تن به ذلت داده است، دفع ستم نتواند و حق، جز با کوشش و تلاش به دست نیاید.»

و در فرازى دردآلود مى گوید:

«و کانّى انظر الیکم تکشون کشیش الضباب لاتأخذون حقاً و لا تمنعون ضیماً. قد خلّیتم و الطریق فالنجاة للمقتحم و الهلکة للمتلوّم؛[61]

گویى شما را مى نگرم همانند سوسماران مى خزید ـ و از صحنه مبارزه مى گریزید ـ نه حقى را مى گیرید و نه بر ستم راه مى بندید ...»

و با ناامیدى و حسرتى سوزناک مى گوید:

«اظأرکم على الحق و انتم تنفرون عنه نفور المعزى من وعوعة الاسد هیهات ان اطلع بکم سرار العدل او اقیم اعوجاج الحق؛[62]

همچون دایه اى مهربان گام به گام شما را به سوى حق فرا مى خوانم و شما چون بزغالگان که از بانگ شیر مى رمند، مى گریزید. هیهات که بتوانم با یارى شما شب تاریک ستم را به صبح عدالت رسانم و کژى را که در مسیر حق افتاده است راست نمایم.»

در پایان این بخش تأکید بر این نکته لازم است که در سیره عدالتخواهانه حضرت امیر هر نوع پافشارى بر رعایت حقوق و تعدیل امور زندگى به نحوى در تحقق عدالت مؤثر بوده، و نیز هر گونه حق گریزى و بى تفاوتى در برابر حقوق دیگران مانعى براى اجراى عدالت است. آن حضرت در زمینه رعایت حقوق متقابل بین مردم و سازمان حکومت و مدیریت جامعه مى فرماید:

«فاذا ادّت الرعیة الى الوالى حقه و ادّى الوالى الیها حقها عز الحق بینهم و قامت مناهج الدین و اعتدلت معالم العدل ... و اذا غلبت الرعیة والیها او اجحف الوالى برعیته اختلف هنالک الکلمة و ظهرت معالم الجور و کثر الادغال فى الدین؛[63]

پس چون رعیت حق والى را ادا کند و والى نیز حق رعیت را پاس دارد، حق در جامعه عزت یابد و راههاى دین پایدار و نشانه هاى عدالت پابرجا شود ... و اگر رعیت بر والى چیره شود و یا والى بر رعیت اجحاف نماید اختلاف کلمه و تفرقه پدید آید و نشانه هاى ستم آشکار و تبهکارى در دین بسیار گردد.»

گستره عدالت در حکومت دینى
با عنایت به این فراز از بیان حضرت امیر(ع) که مى فرماید: «فى العدل الاقتداء بسنة الله»[64] اشاره به این معنا شد که سنت الهى در ربوبیت هستى بر اساس عدل است و ولایت و حاکمیت خداوند در نظام تشریع آنگاه ظهور و تجلى مى کند که عدل حکومت کند و تحقق ولایت الهى که دغدغه اساسى حاکمیت دینى است جز با رعایت عدالت ممکن نیست، چه اینکه تحقق ربوبیت الهى و شکوفایى نفوس و ارواح در فضاى امن ولایت دینى از غیر مسیر عدالت به مثابه تیرى بى کمان و خانه اى بى بنیان است و شاید این معنا بخشى از تفسیر آیه شریفه سوره حدید باشد که بعثت انبیا و نزول کتاب و میزان همه و همه براى تحقق قسط و عدالت اجتماعى است. و از همین رو تشکیک در تقدم و یا تأخر عدالت اجتماعى بر دیگر راهبردهاى رشد و توسعه، گام نهادن در فضاى لغزنده معامله بر اصول است و این همان مشکلى است که درکش براى یاران حضرت امیر مشکل بود و بسیارى از آنان نتوانستند تا آخر خط با او باشند.

افزون اینکه بى عدالتى به دلیل اغراض متفاوت و خاستگاه گوناگون، در ابعاد مختلف بروز مى کند، گاهى در بعد اقتصاد و گاهى در صحنه سیاست و یا در زمینه فرهنگ و روابط اجتماعى و یا در میدان حقوق اساسى و روابط انسانى رخ مى نماید، ولى چنین نیست که با ظهور این عارضه شوم در یک بخش به همان بسنده کند. ستمگران براى رخنه در باروى وحدت و تعادل جامعه از معبرهاى خدشه پذیر بهره مى برند و سپس براى رسیدن به هدف اصلى خود دیگر ملاکهاى تعادل بخش را از کار مى اندازند.

سرآغاز بى عدالتى ها در تاریخ سیاسى اسلام
اولین بى عدالتى در تاریخ سیاسى اجتماعى اسلام روزى به ثبت رسید که زمزمه «خشیناه على حداثة سنه؛[65] به خاطر جوانى بر او ترسیدیم ـ که مبادا نتواند جامعه را اداره کند ـ» به جاى نص صریح «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه» نشست.

روزى که نشستند و گفتند: «کرهوا ان یجمعوا لکم النبوة و الخلافة، فتبحجوا على قومکم بحجاً بحجاً فاختارت قریش لانفسها فاصابت و وفّقت؛[66] ـ طراح نظریه اجتهاد در برابر نص به ابن عباس مى گوید: ـ چون قریش مصلحت ندیدند هر دو مقام نبوت و خلافت را به شما ـ بنى هاشم ـ واگذارند، مبادا که به وجد آیید و بر قوم خود فخرفروشى کنید، لذا تصمیم گرفتند تا خلافت را به طوایف دیگر حواله دهند و این تصمیمى بجا و موفقیت آمیز بود» از آن روز رد پاى ستم در لفافه دین و در قالبى عوام پسند در تاریخ اسلام رقم خورد. و دیدیم که طولى نکشید این ستم سیاسى به تبعیض در حقوق اجتماعى و سپس ستم اقتصادى و نهایتاً به فساد قومى و طبقاتى در پوشش خلافت دینى منجر شد و مجموعه این هجوم ظالمانه در میدان بزرگ استحاله و انحراف تجهیز و تقویت گردید و این همان پیش بینى پیامبر بود که فرموده بود: «ان منکم من یقاتل على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله.»[67] و امروز نوبت حضرت امیر بود تا با قرائت جدیدى از ستم و ستمگرى به مبارزه برخیزد؛ ستمى که در لباس عدالت ظاهر شده بود و تبعیضى در پوشش توحید و استیثارى که با تظاهر به ایثار پاى در میدان نها ده بود.

جلوه هاى عدالت در سیره علوى
در تلقى حضرت امیر اگر حکومتى نتواند حق را اقامه کند و بر باطل یورش برد و در برابر فشار ستم و فریاد مظلوم بر خود نلرزد و بر پاى نخیزد به اندازه عطسه بز و یا کفش وصله دارى ارزش ندارد، و به همین دلیل دو اقدام مهم و انقلابى را سرلوحه اقدامات حکومت عدل خویش قرار داد:

1ـ مصادره و بازپس گیرى اموال غاصبان؛

2ـ احیاء سنت برابرى و مساوات در بهره مندى از بیت المال.

او نه تنها تصمیم گرفته بود تا در حکومتش حقوق مردم پایمال نشود و در بیت المال حیف و میلى صورت نگیرد، بلکه مى خواست حقوق پایمال شده گذشته را نیز برگرداند. او که در شرایطى ویژه و حساس حکومت را پذیرفته بود، مى دانست پاسخ مناسب به قیام و انقلاب خودجوش مردمى که در اثر تبعیض و ستم حکومت به ستوه آمده و سر به شورش برداشته و آن را واژگون کرده اند، جز با تأکید بر اصول عدالت و قاطعیت در برابر بى عدالتى هاى گذشته و عوامل آن ممکن نیست. و اگر حضرت امیر از این شرایط ویژه بهره بردارى نمى کرد و تحولات اساسى مورد نظر خود را عملى نمى ساخت با فروکش نمودن شور و احساس انقلابى مردم زمینه اى براى دست زدن به اقدامات اصلاحى نمى ماند.

آن حضرت با اینکه مى دانست از سوى عزیز دردانه هاى بى جهت جامعه و حواشى انحصارطلب قدرت چه جنجالى در باره سیاستهاى او به پا خواهد شد و چه مشکلاتى در راه اجراى اهدافش پیش خواهند آورد، در اولین سخنرانى پس از بیعت برنامه هاى خود را ـ که در واقع اصول عدالت اجتماعى و راهکارهاى آن بود ـ اعلام کرد و فرمود:

«... و انما انا رجل منکم لى ما لکم و علىّ ما علیکم و قد فتح الله الباب بینکم و بین اهل القبلة و اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم و لا یحمل هذا الامر الا اهل الصبر و البصر و العلم بمواقع الامر، و انى حاملکم على منهج نبیکم صلى الله علیه و آله و منفذ فیکم ما امرت به ان استقمتم لى و بالله المستعان. الا ان موضعى من رسول الله صلى الله علیه و آله بعد وفاته کموضعى منه ایام حیاته ...؛[68]

من همچون یکى از شما هستم، آنچه به سود شماست سود من نیز هست و آنچه به ضرر شماست ضرر من است. بى تردید، درِ پیکار میان شما و اهل قبله را خدا گشوده و فتنه ها چون سیاهى شبهاى تار روى آورده است و این بار سنگین را جز صاحبان صبر و بصیرت که بر مواضع و موقعیتها آگاهى داشته باشند نمى توانند بر دوش کشند. من جز به راه پیامبرتان نخواهم برد و به آنچه مأمور شده ام اقدام خواهم کرد. مشروط بر اینکه شما نیز استقامت کنید. یقیناً دیدگاهها و موضع من امروز همان موضعى است که در حیات پیامبر داشته ام.»

ستیز با عدالت گریزان
پس از این مقدمه پرمعنا، اولین اصل از سیاست خود را این گونه بیان داشت:

«الا و ان کلّ قطعیة اقطعها عثمان، و کل مال اعطاه من مال الله، فهو مردود فى بیت المال، فان الحق القدیم لا یبطله شى ء. و لو وجدته و قد تزوج به النساء و فُرّق فى البلدان لرددته الى حاله، فان فى العدل سعة و من ضاق علیه الحق ـ علیه العدل ـ فالجور علیه اضیق؛[69]

آگاه باشید تمامى زمینهایى که عثمان بخشیده و مالهایى که به ناحق داده است به بیت المال برمى گردد، زیرا که مرور زمان حق را از میان نمى برد. اگر به آن مالها دست یابم، حتى اگر به کابین زنان رفته باشد و در شهرستانها بند تجارت باشد، همه را بازمى گردانم. چرا که عدل را گستره و آسایشى است و کسى که عدالت بر او تنگ آید ـ و حق بر او گران آید ـ بى تردید فضاى ستم بر او تنگ تر خواهد بود.»

حضرت امیر سپس با نگاهى به راست و چپ خود به طرح دومین اصل از عدالت اجتماعى پرداخت و فرمود:

«الا لا تقولن رجال منکم غدا غمرتهم الدنیا فامتلکوا العقار و فجروا الانهار و رکبوا الخیل و اتخذوا الوصائف المرققة ـ الروقة ـ اذا ما منعتهم ما کانوا یخوضون فیه و امرتهم ـ صیرّتهم ـ الى حقوقهم التى تعلمون: حرّمنا ابن ابى طالب حقوقنا. الا و ایما رجل من المهاجرین و الانصار من اصحاب رسول الله یرى انّ الفضل له على سواه بصحبته فان الفضل غداً عند الله، فانتم عباد الله و المال مال الله یقسم بینکم بالسویة و لا فضل فیه لاحد على احد؛[70]

مبادا عده اى از شما که در باتلاق دنیا فرو رفته اند و زمینها را تصاحب کرده و نهرها شکافته و بر اسبها تاخته و کنیزکان زیباروى و باریک اندام برگزیده اند، انگار که از تصرفاتشان جلوگیرى کردم و آنان را به پذیرش حقوق خودشان وادار کردم، فریاد برآوردند که: پسر ابى طالب ما را از حقوقمان محروم نمود. آگاه باشید هر یک از مهاجرین و انصار که احساس مى کنند به دلیل مصاحبت با پیامبر فضیلتى بر دیگران دارند، بدانند که این یک فضیلتى الهى است ـ و به معناى برخوردارى بیشتر از بیت المال نیست ـ بنابراین همه شما بندگان خدا و بیت المال نیز مال خداست که در میان شما به صورت برابر تقسیم مى شود و هیچ کس فرقى با دیگرى ندارد.»

به دنبال این بیان اضافه کرد:

«و اذا کان غداً ان شاء الله فاغدوا علینا فان عندنا مالاً نقسمه فیکم، و لا یتخلفّن احد منکم، عربى و لا عجمى، کان من اهل العطا او لم یکن؛[71]

همین اکنون مالى در پیش ماست که باید تقسیم شود، فردا که شد همه بیایند چه عرب و چه عجم، چه آن کسانى که تاکنون تقسیمى مى گرفته اند و چه آنان که محروم بوده اند.»

ابن ابى الحدید مى نویسد: این اولین موضوعى بود که موجب نگرانى و کینه اشراف نسبت به حضرت امیر شد. آنان نمى توانستند ایستادن در صف برابر با فقرا را تحمل کنند. و فرداى آن روز از یک سو به عبیدالله بن ابى رافع دستور داده شد که به هر یک از مهاجرین سه دینار داده شود و سپس به هر یک از انصار نیز سه دینار و در مرحله بعد به همه مردم ـ سیاه و سرخ ـ هر یک سه دینار عطا شد. ـ و البته تعدادى از خواص همانند طلحه و زبیر و عبدالله بن عمر و سعید بن عاص و مروان و ... حاضر به گرفتن آن نشدند ـ. و از سوى دیگر دستور داده شد: هر آنچه از بیت المال در خانه عثمان بود و نیز ابزار و اسلحه اى که در آنجا علیه شورشیان به کار برده مى شد، و همچنین همه اسبهاى نجیب و شترانى که از بیت المال براى خود برگزیده و حتى شمشیر و زره خود او مصادره و به بیت المال منتقل شود، و این حرکت چنان آشوبى در زندگى ستمگران افکند که عمرو عاص طى نامه اى به معاویه مى نویسد:

«ما کنت صانعاً فاصنع اذا قشرک ابن ابى طالب من کل، تملکه کما تُقْشَر عن العصا لحاها؛[72] هرچه تصمیم دارى اقدام کن، و گرنه پسر ابى طالب پوستت را چنان خواهد کند که پوست چوب دستى را.»

روز بعد تعدادى از همین عزیز دردانه ها در مسجد گرد آمدند و پس از بحث و تبادل نظر، ولید بن عقبه را به نمایندگى پیش حضرت فرستادند. او نیز آمد و گفت: یا اباالحسن! هر یک از ما را که مى بینى خونى بر گردن تو داریم، پدر مرا در بدر به سختى از پاى درآوردى و برادرم را ـ ولید برادر مادرى عثمان بود ـ دیروز در خانه خودش خوار کردى. پدر سعید ـ بن عاص ـ را نیز در بدر کشتى همان که گاو شاخدار قریش بود!. پدر مروان را در مجلس عثمان تحقیر کردى و ... در صورتى که همه ما برادران و هم ردیفان تو از بنى عبدمناف بودیم ـ و در هر صورت گذشته ها را فراموش نموده و ـ امروز با تو بیعت مى کنیم به شرط اینکه بر اموالى که در زمان عثمان اندوخته ایم ننگرى و قاتلان عثمان را بکشید و در عین حال هرگاه امنیت نیابیم به شام پناه مى بریم!

حضرت امیر در پاسخ فرمود:

«اما خونهایى که بر گردن من دارید، این حق بود که خون شما بریخت نه من. و اما نسبت به اموال شما، من حق خدا را هم از شما و هم از غیر شما خواهم گرفت. و اما قاتلان عثمان را اگر قصد کشتن داشتم همان دیروز ـ و قبل از پیشنهاد شما ـ مى کشتم. و امروز نیز، من از طرف خود امنیت شما را تضمین مى کنم ولى هرگاه توطئه اى را احساس کنم خودم شما را ـ به تبعید ـ خواهم فرستاد. ابن ابى الحدید مى نویسد: از همین مجلس دشمنى با حضرت امیر را علناً شروع کرده و به شایعه پراکنى و تفرقه افکنى پرداختند.»[73]

با پوزش از مقدمه نسبتاً طولانى این بخش با ذکر چند نمونه از عملکرد آن حضرت در دو محور «عدالت در سیاست و مدیریت» و «عدالت در اقتصاد و معیشت»، با خاطره هاى زیبایى از عدالت اجتماعى در سیره آن بزرگوار انس مى گیریم.

عدالت علوى در سیاست و اقتصاد
1ـ دو سخن از آن حضرت نقل شده است که به منزله دو چشم و دو بال و دو پایه عدالت مى باشند. سخن اول فرازى از نامه به عثمان بن حنیف است که مى فرماید:

«أأقنع من نفسى بان یقال: هذا امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فى مکاره الدهر، او اکون اسوة لهم فى جشوبة العیش؛[74]

آیا به همین بسنده کنم که مرا امیر مؤمنان خوانند و در ناخوشایندى هاى روزگار شریک آنان نباشم و در سختى و فشار زندگى نمونه اى براى آنان نباشم.»

و سخن دوم را مرحوم کلینى نقل کرده است که فرمود:

«ان الله جعلنى اماماً لخلقه ففرض علىّ التقدیر فى نفسى و مطعمى و مشربى و ملبسى کضعفاء الناس، کى یقتدى الفقیر بفقرى و لا یطغى الغنى غناه؛[75]

خداوند مرا به امامت بندگانش برگزیده و مرا موظف نموده تا در زندگى شخصى و خوراک و پوشاکم همچون تهیدستان رفتار کنم، تا آنان به تهیدستى من اقتدا کنند و دارایى ثروتمندان آنان را به طغیان نکشد.»

در حدیث مفصلى که حضرت امام باقر(ع) از جریان مناظره حضرت امیر با اعضاى شوراى تعیین شده توسط عمر بیان مى کنند، در پایان مناظره مى فرمایند:

«فتغامزوا بینهم و تشاوروا و قالوا: قد عرفنا فضله و علمنا انه احقّ الناس بها و لکنه رجل لا یفضل احداً على احد فان ولّیتموها ایّاه جعلکم و جمیع الناس فیها شرعاً سواء و لکن ولّوها عثمان فانه یهوى الذى تهوون؛[76]

ـ پس از اینکه در برابر ادلّه روشن حضرت امیر بر برترى خود، دیگر اعضاى شورا درماندند ـ همدیگر را به اشاره خواندند و به مشورت پرداختند و گفتند: حقانیت و فضیلت على قابل انکار نیست، اما او کسى را بر کس دیگر ترجیح نمى دهد و اگر به حکومت رسد شما و دیگر مردم را یکسان خواهد شمرد ولى اگر عثمان بر سر کار آید نظرى همانند شما داشته و خواسته هاى شما را خواهد خواست.»

و ابوهلال ثقفى نقل مى کند: عده اى از یاران حضرت امیر نزد او آمده و گفتند:

«یا امیرالمؤمنین، اعط هذه الاموال و فضل هؤلاء الاشراف من العرب و قریش على الموالى و العجم و من تخاف خلافه من الناس و فراره، و انّما قالوا ذلک للذى کان معاویة یضع بمن اتاه. فقال: اتأمرونى ان اطلب النصر بالجور فیمن ولّیت علیه ...؛[77] این اموالى را که در اختیار دارى ببخش و اشراف عرب و قریش را بر موالى و عجم ترجیح بده و برترى بخش و نیز آنان را که مى ترسى به سوى معاویه بگریزند استمالت کن ـ و البته معاویه چنین مى کرد ـ حضرت در پاسخ فرمود: از من مى خواهید پیروزى خود را با ستم به مردم به دست آورم؟! ...»

مشابه این قضیه روایت دیگرى است که در آن آمده است: روزى حضرت امیر از نافرمانى یاران و فرار آنان با مالک اشتر سخن مى گفت و گله مى کرد، مالک نیز اجازه خواست تا حقیقت را بگوید و ضمن سخنانش گفت:

«و انت تأخذهم بالعدل و تعمل فیهم بالحق و تنصف الوضیع من الشریف، و لیس للشریف عندک فضل منزلة على الوضیع، فضجت طائفة ممن معک من الحق اذا عمّوا به و اغتّموا من العدل اذا صاروا فیه ... و قلّ من النّاس من لیس للدّنیا بصاحب و اکثرهم من یحتوى الحق و یستمرى ء الباطل و یؤثر الدنیا و ...؛

تو از آنان بر اساس عدالت بازخواست مى کنى و حق زیردستان را از اشراف مى گیرى و از نظر تو فرقى بین آنان نیست در صورتى که در میان همراهان شما نیز هستند کسانى که اگر بر اساس انصاف و حق و عدل با آنان برخورد شده غمگین شوند و فریاد برآرند ... اندکى یافت مى شوند که به دنیا دل نبسته باشند و بسیارى از آنان دل بسته به دنیا و از حق گریزانند و باطل را گوارا مى شمرند.»

آنگاه حضرت امیر در پاسخ مالک مى فرماید:

«اما ما ذکرت من سیرتنا بالعدل فانّ الله یقول: من عمل صالحاً فلنفسه ... و انا من ان اکون مقصّراً فیما ذکرت اخوف ... و امّا ما ذکرت من بذل الاموال و اصطناع الرجال فانّا لا یسعنا ان نؤتى امرأً من الفیئ اکثر من حقه ...[78]

اینکه مى گویى سیره عادلانه ما باعث فرار آنان شده است، این فرمان خدا و خواست اوست ... تازه من از این جهت ترسناکم که به عدالت کامل عمل نکرده باشم ... و اما اینکه از بیت المال ببخشم و با شخصیتها معامله کنم، مى دانى که من نمى توانم به هر کس بیش از آنچه حق اوست بدهم.»

و باز ابوهلال ثقفى مى نویسد: کان على علیه السلام امیل الى الموالى و الطف بهم و کان عمر اشدّ تباعداً منهم؛[79]

على نسبت به موالى ـ برده هاى آزاد شده، کسانى که از طوایف بزرگ عرب نبودند و ... تمایل و لطف بیشتر داشت و عمر به شدت از آنان دورى مى گزید.

و ابن ابى الحدید مى نویسد: انّ امرأتین اتتا علیاً احداهما من العرب و الاخرى من الموالى فسألتاه فدفع الیها دراهم و طعاماً بالسواء. فقالت احداهما: انّى امرأة من العرب و هذه من العجم! فقال: انّى و الله لا اجد لبنى اسماعیل فى هذه الفیى ء فضلاً على بنى اسحاق؛[80]

دو زن نزد حضرت آمدند و کمک خواستند، حضرت امیر به هر یک از آنان مقدارى درهم و غذا به صورت برابر داد. یکى از زنان گفت: من زنى از عرب و او از عجم است! حضرت فرمود: به خدا قسم در زمینه بیت المال من فرقى بین فرزندان حضرت اسماعیل و فرزندان اسحاق نمى بینم.

حضرت امام صادق(ع) مى فرماید:

«کان امیرالمؤمنین یکتب الى عمّاله: لا تسخروا المسلمین و من سألکم غیر الفریضة فقد اعتدى فلا تعطوه و کان یکتب یوصى بالفلاحین خیراً؛[81]

حضرت امیر به کارگزارانش مى نوشت: مسلمانان را به بیگارى نکشید و هر که بیش از حق خود خواست به او ندهید ـ زیرا قصد تجاوز از حد خود دارد ـ و همواره نسبت به کشاورزان توصیه به نیکى مى نمود.»

و در فرازى دیگر از حضرت باقر(ع) نقل شده است که فرمود:

«کان یکتب الى امراء الاجناد: انشدکم الله فى فلّاحى الارض ان یظلموا قبلکم؛[82]

به فرماندهان نظامى مى نوشت: شما را به خدا مبادا کشاورزان از جانب شما مورد ستم قرار گیرند.»

همان گونه که مالک اشتر نیز اشاره کرده بود تعداد زیادى از کارگزاران حضرت تحمل عدالت حضرت را نداشتند، حتى خویشان خودش نیز گاهى دل حضرت را به درد مى آوردند. موضوع نامه چهل و یک نهج البلاغه را مرحوم کشّى از علماى رجال شناس شیعه و تعدادى از اهل سنت همانند بلاذرى مربوط به عبدالله بن عباس مى دانند، و شاید عبیدالله بن عباس باشد که وقتى به گوش حضرت امیر مى رسد مقدارى از بیت المال بصره را برداشته و به مدینه گریخته است به او مى نویسد: واى بر تو! گویى که ارثى از پدر و مادرت را به دست آوردى، پناه بر خدا! آیا به معاد ایمان ندارى و از حساب و پرسش نمى ترسى؟ تو که نزد ما در شمار خردمندان بودى چگونه خوردن و آشامیدن را بر خود گوارا مى دانى در صورتى که مال یتیمان و تهیدستان و مؤمنان و مجاهدان را برداشته اى. ـ تا آنجا که مى فرماید:

«و والله لو انّ الحسن و الحسین فعلا مثل الذى فعلت ما کانت لهما عندى هوادة و لا ظفرا منى بارادة حتى آخذ الحق منهما و ازیح الباطل عن مظلمتهما؛

به خدا اگر حسن و حسین همانند تو رفتار مى کردند، از سوى من برخورد ملایمى نمى دیدند و به آرزوى خود نمى رسیدند تا آنکه حق را از آنان بستانم و باطلى را که در اثر ستم آنان بروز کرده بود نابود کنم.»

و در خبر دیگرى که اربلى نقل کرده است: روزى براى امام حسن مهمانانى رسید، آن حضرت نانى تهیه دید ولى نان خورشى نیافت، قنبر مطلع شد و کیلویى از عسلى که در بیت المال بود به او قرض داد، وقتى حضرت امیر براى تقسیم عسل حاضر شد از قنبر توضیح خواست و قنبر نیز هرچه بود گفت. حضرت امیر، حسن را طلبید و قصد زدن ایشان نمود، امام حسن او را به برادرش جعفر قسم داد و آرام گرفت و بعد فرمود: چرا چنین کردى؟ گفت: ما نیز از بیت المال حقى داریم، هنگامى که قسمت ما مى رسید قرضم را برمى گردانم. حضرت امیر فرمود:

«لا یجوز ان تنتفع بحقک قبل انتفاع الناس، لو لا انى رایت النبى صلى الله علیه و آله یقبّل ثنیتک لاوجعتک ضرباً؛[83]

تو نباید قبل از بهره مندى مردم از این مال بهره گیرى، اگر ندیده بودم که پیامبر گرامى از لبهایت بوسه مى گرفت تو را مى زدم!»

البته لازم به توضیح است که در صورت صحت سند این حدیث، دست زدن پیشواى معصومى چون حضرت امام حسن به چنین رفتارها شاید به آن جهت باشد تا کسانى چون ابن عباس و عثمان بن حنیف ـ از خودى ها ـ و طلحه و زبیر و دیگر دنیاطلبان با چشم محسوس خود ببینند که در ترازوى عدل على(ع) فرقى بین حسن ـ محبوبترین شخص در نزد على ـ و ابن ملجم ـ قاتل او ـ وجود ندارد.

و باز ثقفى نقل کرده است:

«کان على یقول: یا اهل الکوفة! اذا انا خرجت من عندکم بغیر رحلى و راحلتى و غلامى فانا خائن؛[84]

اگر من از شهر شما بیش از آنچه به همراه خود از مدینه آورده ام، برگشتم، خائن خواهم بود.»

لذا حتى هزینه زندگى حضرت از نخلهایى که در مدینه داشت تأمین مى شد.

ابن عساکر نوشته است: براى خرید لباس به بازار رفت و از مغازه اى لباس خواست، صاحب مغازه حضرت را شناخت و ادب نمود، حضرت او را رها کرد و از مغازه اى دیگر که نوجوانى در آن بود پیراهنى به سه درهم خرید و روانه شد. وقتى پدر نوجوان متوجه شد به فرزندش اعتراض نمود که چرا دو درهم نستاندى و به سرعت یک درهم را به مسجد آورد تا به حضرت برگرداند. حضرت فرمود: «باعنى رضاى و اخذ رضاه؛[85] با رضایت فروخته و من نیز با رضایت خریده ام.» ـ یک درهم را نگرفت ـ. و باز هم نقل مى کند: جعدة بن هبیره به حضرت امیر گفت: دو نفر که براى قضاوت نزد تو مى آیند، یکى از آنان تو را از جان و مالش بیشتر دوست دارد و آن دیگرى اگر از دستش برآید سرت را خواهد برید و تو علیه دوست خود و به نفع دشمنت حکم مى کنى! حضرت فرمود:

«انّ هذا شیى ء لو کان لى فعلت و لکن انّما ذا شیى ء لله؛[86] اگر دست من بود خواسته تو را عمل مى کردم اما این حکم خداست.» عدالت یک حقیقت است نه راه گریزى براى تأمین منافع شخصى.

آن حضرت نسبت به غیر مسلمانان نیز عدالت را مراعات مى نمود. مرحوم طوسى نقل مى کند:

«مرّ شیخ مکفوف کبیر یسأل، فقال امیرالمؤمنین: ما هذا؟ قالوا: یا امیرالمؤمنین! نصرانى، فقال امیرالمؤمنین: استعملتموه حتى اذا کبر و عجز منعتموه، انفقوا علیه من بیت المال؛[87]

پیرمردى نابینا گدایى مى کرد، حضرت امیر فرمود: این چه وضعى است؟ گفتند: یا امیرالمؤمنین شخصى مسیحى است. حضرت فرمود: او را به کار گرفته اید تا اکنون که عاجز و پیر شده محرومش ساخته اید، از بیت المال هزینه او را بپردازید.

باید گفت در این حدیث دنیایى از عظمت و عزت فرهنگ اسلام نهفته است و اساس بیمه هاى اجتماعى معرفى شده است. و آنگاه با چنین سیاستى است که روزى مى فرماید:

«ما اصبح بالکوفة احد الّا ناعَماً، ان ادناهم منزلة لیأکل البرّ و یجلس فى الظل و یشرب من ماء الفرات؛[88]

امروز در کوفه کسى نیست که زندگى آرام و راحتى نداشته باشد. امروز ضعیف ترین مردم این شهر به نان گندم و آب گواراى فرات و سرسایه اى آرام دسترسى دارند.»

--------------------------------------------------------------------------------

پى نوشت ها:
1 ـ مجموعه آثار شهید مطهرى، ج1، ص61.

2 ـ نحل، آیه 90.

3 ـ نهج البلاغه، حکمت 231.

4 ـ تصنیف غرر الحکم، ش1695.

5 ـ شرح غررالحکم، ج2، ص502.

6 ـ نهج البلاغه، حکمت 374.

7 ـ نهج البلاغه، خطبه 177.

8 ـ همان، خطبه 216.

9 ـ شرح غررالحکم، ج2، ص401.

10 ـ نهج البلاغه، حکمت 437.

11 ـ شرح غرر الحکم، ج2، ص508.

12 ـ شرح غررالحکم، ج1، ص57.

13 ـ شرح ابن ابى الحدید، ج20، ص276، ح186.

14 ـ نهج البلاغه، حکمت 479.

15 ـ الافصاح فى فقه اللغه، ج1، ص242 ـ باب سوم ـ .

16 ـ فروق اللغه، ابى هلال عسکرى، باب 12، ص136. ضمناً در همین کتاب به هنگام فرق بین حق و حقیقت مى گوید: و الحق ما وضع موضعه من الحکمة ... و در بیان صدق و حق مى گوید: لانه ـ حق ـ وقوع الشى ء فى موقعه الذى هو اولى به ... باب دوم، ص21 و 34، مکتبة بصیرتى، قم.

17 ـ همان، باب 18، ص194.

18 ـ همان، ص191.

19 ـ لسان العرب، ذیل ماده حیف و عسف.

20 ـ نهج البلاغه، نامه 53، فراز 35.

21 ـ سوره الرحمن، آیه 7. تفسیر صافى، ج5، ص107.

22 ـ المیزان، ج12، ص331.

23 ـ نهج البلاغه، نامه 51.

24 ـ العدل حیاة، العدل حیاة الاحکام، تصنیف غررالحکم، ش1699 و 1702. العدل فوز و کرامة، شرح غررالحکم، ج1، ص179.

25 ـ جمال السیاسة العدل فى الامرة، ثبات الدول باقامة سنن العدل، شرح غررالحکم، ج3، ص375 و 353. العدل قوام الرعیة و جمال الولاة ـ کمال الولاة ـ ، همان، ج2، ص9.

26 ـ العدل مألوف، الرعیة لا یصلحها الّا العدل. شرح غررالحکم، ج1، ص11 و 356. العدل رأس الایمان و جماع الاحسان، همان، ج2، ص30.

27 ـ العدل اقوى اساس، همان، ج1، ص216. نهج البلاغه، خطبه 15.

28 ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

29 ـ همان، نامه 53، فراز 58 و 20.

30 ـ همان، خطبه 198، فراز 27.

31 ـ همان، خطبه 94، فراز 7 و خطبه 138 ـ فیریکم کیف عدل السیرة و یحیى میت الکتاب و السنة ـ .

32 ـ به کتاب: تدین، حکومت و توسعه، نوشته: محمدجواد لاریجانى، صفحات 336 تا 341 مراجعه شود.

33 ـ ضمن زیارت مطلقه حضرت امیر ـ زیارت اول مفاتیح ـ .

34 ـ نهج البلاغه، خطبه 192 ـ خطبه قاصعه ـ ، فراز 117.

35 ـ همان، خطبه 87.

36 ـ همان، حکمت 31.

37 ـ همان، خطبه 27.

38 ـ همان، خطبه 137.

39 ـ همان، خطبه 3 ـ خطبه شقشقیه ـ .

40 ـ شرح غرر، ج2، ص211.

41 ـ نهج البلاغه، حکمت 160.

42 ـ همان، خطبه 30.

43 ـ همان، نامه 53، فراز 149.

44 ـ شرح نهج البلاغه، ج24، ص13 با تلخیص و تصرف.

45 ـ سوره قیامت، آیات 5 ـ 6.

46 ـ نهج البلاغه، نامه 53، فراز 17.

47 ـ همان، نامه 59.

48 ـ همان، نامه 70.

49 ـ شرح نهج البلاغه، ج1، ص231.

50 ـ الغارات، ص29، نشر دارالاضواء، چاپ اول، 1407، تحقیق سیدعبدالرضا حسینى خطیب.

51 ـ نهج البلاغه، خطبه 232.

52 ـ همان، نامه 53، فراز 95.

53 ـ همان، نامه 53، فراز 126.

54 ـ همان، نامه 53، فراز 21.

55 ـ در ضمن خطبه 224 به یک مورد اشاره شده است.

56 ـ مشهور بین عامه و خاصه آن است که نامه 41 نهج البلاغه خطاب به ابن عباس است. منابع این موضوع خواهد آمد.

57 ـ الغارات، همان، ص379.

58 ـ شرح ابن ابى الحدید، ج1، ص200.

59 ـ نهج البلاغه، خطبه 27.

60 ـ همان، خطبه 29.

61 ـ همان، خطبه 123.

62 ـ همان، خطبه 131.

63 ـ همان، خطبه 216، فراز 8، 90، 10.

64 ـ تصنیف غرر، ش 776.

65 ـ السقیفة و فدک (ابوبکر جوهرى)، ص52.

66 ـ تاریخ طبرى، ج2، ص578، چاپ دارالکتب العلمیه، بیروت.

67 ـ تاریخ ابن عساکر ـ قسم الامام على علیه السلام ـ ج3، ص163، حدیث 1178؛ وسائل الشیعه، ج18، ص150، حدیث 75.

68 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج7، ص36، ذیل خطبه 91.

69 ـ همان، ج1، ص269، ذیل خطبه 15.

70 ـ همان، ج7، ص37، نص متن از کتاب «صوت العدالة الانسانیه»، ص348 آمده است.

71 ـ همان، ج7، ص37.

72 ـ همان، ج1، ص270.

73 ـ همان، ج7، ص38.

74 ـ نهج البلاغه، نامه 45.

75 ـ کافى، ج1، ص410.

76 ـ الاحتجاج، ج1، ص320، چاپ اسوه.

77 ـ الغارات، همان، ص48؛ کافى، ج 4، ص31؛ نهج البلاغه، خطبه 126.

78 ـ الغارات، همان، ص46.

79 ـ همان، ص341.

80 ـ شرح ابن ابى الحدید، ج2، ص200.

81 ـ کافى ج5، ص284.

82 ـ قرب الاسناد، ص138، حدیث 489.

83 ـ کشف الغمه، ج1، ص176 ـ چاپ تبریز ـ .

84 ـ الغارات، همان، ص44.

85 ـ تاریخ ابن عساکر، قسم امام على(ع)، ج3، ص338، حدیث 1358.

86 ـ همان، ج3، ص249، حدیث 1265.

87 ـ وسائل الشیعه، ج11، ص49، منقول از تهذیب شیخ.

88 ـ بحارالانوار، ج40، ص327، منقول از مناقب ابن شهرآشوب.

--------------------------------------------------------------------------------

فصلنامه حکومت اسلامى شماره 18

قربانعلى درّى نجف آبادى

از اهداف بلند انبیا(ع) مى توان «برقرارى قسط و عدل در جامعه» و «حمایت از محرومان و مبارزه با ستمگران» و «برقرارى نظم و انضباط و حاکمیت قانون عدل و قانون خدا در جامعه» و «برقرارى امنیت فردى و اجتماعى» و «برخورد با عوامل ناامنى و فتنه و فساد» و «ایجاد محیطى سالم و سازنده و پاک و شایسته براى رشد استعدادها و فضایل» و «ارتقاى سطح بینش مادى و معنوى جامعه بشرى» و «فضاسازى براى عزت و کرامت انسانها و تکامل الهى جامعه» را شمرد.

البته، محدود کردن کارایى ادیان الهى به بُعد حکومت و برقرارى اهداف یادشده، بدون توجه به اهداف معنوى، همان قدر ناروا و ستم است که محدود کردن مکتب انبیا(ع) به اهداف معنوى و رهبانیت و گوشه گیرى و انزواى سیاسى. هر دو دیدگاه، انحرافى و ناصحیح و نارواست. دیدگاه حق در باره مکتب انبیا(ع) جامع نگرى میان حیات دنیا و سعادت آخرت و ارتباط دنیا با آخرت و دین با حکومت و برقرارى عدالت آمیخته با تقوا و فضیلت و معنویت است.

باید اهداف بلند حکومت علوى(ع) را نیز در همین موارد، جست.

امام على(ع) انگیزه خود را از پذیرفتن حکومت، برقرارى قسط و عدل و امنیت و دفاع از مظلومان و ستمدیدگان و مقابله با ظالمان و ستمگران و تقسیم عادلانه بیت المال در میان مسلمانان و ایجاد زمینه هاى لازم براى رشد و پویایى و عزت و سربلندى جامعه اسلامى و ... عنوان کرده و شهادتش نیز براى تحقق چنین اهداف بلندى بوده است.

در این نوشتار، بیشتر، سعى خواهد شد تا گوشه هایى از اهداف بلند حکومت علوى(ع) و شرایط و وضعیت و نیازها و شیوه هاى مبارزه آن حضرت با مفاسد اجتماعى و سیاسى و فرهنگى، بازگو شود و راهکارها و سیاستهاى آن حضرت در برخورد با مفاسد گوناگون حکومتى، ادارى، اجتماعى، سیاسى، ارائه گردد و شرایط مطلوب و قابل قبول براى حکومت اسلامى تبیین گردد.

هدف و انگیزه از پذیرش حکومت
با توجه به شرایطى که در بیست و پنج سال بعد از زمان رحلت رسول اکرم(ص) یعنى از سال 11 هجرى تا سال 35 هجرى در دنیاى اسلام به وجود آمده بود و مجموعه اوضاع سیاسى و اجتماعى و فرهنگى و انحرافات و تحریفهایى که مخصوصاً در ثلث سوم این دوران پدید آمده بود و عناصر ناباب و ناسالم بر دنیاى اسلام حاکم شده بودند و حکومت به جاى شایسته سالارى و لیاقت پرورى به دست افراد ناباب و غیر مسؤول افتاده بود و بیت المال به عنوان تیول قشرى خاص از اربابان زر و زور و قدرت تبدیل شده بود و عدالت و مواسات و مساوات و برادرى و وحدت اسلامى از جامعه رخت بر بسته بود و ضعف و سستى و کسالت و تنبلى و تن پرورى جایگزین شجاعت و شهامت و فتوت و مردانگى شده بود و غیرتها و تعصبهاى غلط جاهلى مجدداً در پى احیا شدن بود و روابط جاى ضوابط را گرفته بود، امام(ع) با توجه به شرایط موجود و پیش بینى آینده در آغاز از پذیرفتن ولایت و حکومت سر باز زده و فرمود:

«دعونى و التمسوا غیرى فانّا مستقبلون امراً له وجوه و الوان؛[1]

من را رها کنید و سراغ دیگرى بروید، زیرا ما با امرى روبه رو هستیم که داراى چهره ها و شکلها و رنگهاى گوناگون است.»

اما آنگاه که پذیرفت این بار سنگین را بر حسب وظیفه و تکلیف و امانت الهى بر دوش گیرد، فرمود:

«وَ اعلموا اِنّى ان اجبتکُم رکبت بکم ما اَعْلم وَ لَم اضغ الى قول القائل وَ عتَب العاتب؛[2]

اگر مهار مرکب حکومت در اختیار من قرار گیرد من طبق تشخیص و وظیفه خود عمل خواهم کرد و گوش به حرف این و آن و یا ملامت کسى نخواهم داد و بر طبق علم و دانایى و توانایى خود اقدام خواهم نمود.»

و آنگاه که حکومت را پذیرفت اهداف خود و فلسفه حکومت و برنامه ها و سیاستها و اصول کار خود را در مواقع مختلف اعلام داشت که از آن جمله اینهاست:

1ـ مبارزه با سیرى ظالم و گرسنگى مظلوم:
«لولا حُضورَ الحاضِر وَ قیامُ الحُجَّة بِوجود النّاصِر وَ ما اَخَذ اللهُ عَلى العُلَماء ان لا یُقارّوا عَلى کظة ظالِم وَ لا سَغب مَظلوم لالقیت حَبْلها عَلى غاربها وَ لسقیت آخرها بِکأس اَوَّلِها؛[3]

اگر گروهى براى یارى من آماده نبودند و حجت خداوند با وجود یاوران بر من تمام نمى گشت و پیمان الهى با دانایان در باره عدم تحمل پرخورى ستمکاران و گرسنگى ستمدیدگان نبود، مهار این زمامدارى را به دوش مى انداختم و انجام آن را مانند آغازش با پیاله بى اعتنایى سیراب مى کردم و در آن هنگام مى فهمیدید که این دنیاى شما در نزد من از اخلاط دماغ یک بز ناچیزتر است.»

2ـ احیاى دین و اصلاح طلبى:
«اللهُمَّ اِنّک تَعلم اِنَّه لَم یَکُن الذى کان مِنّا مُنافسة فی سُلطان وَ لا التِماس شى ء من فُضول الحُطام ...؛[4]

پروردگارا تو مى دانى که مطالبه و اقدام ما براى به دست آوردن حکومت نه براى تلاش و رقابت در میدان سلطه گرى بوده و نه براى خواستن زیادتى از مال دنیا، بلکه همه هدف ما ورود به نشانه هاى دین تو و اظهار اصلاح در شهرهاى تو بوده است، باشد که بندگان ستمدیده تو امن و امان یابند و آن کیفرها و احکام تو که از اجرا باز ایستاده است به جریان بیفتد و بر پا گردد.»

3ـ اقامه حق و رفع باطل:
«وَ الله لهى احب الىَّ مِن امرَتِکُم الاّ ان اقیم حقّا او ادْفَع باطِلا؛[5]

به خدا سوگند این کفش بى ارزش، در نزد من بهتر از زمامدارى بر شماست مگر اینکه حقى را بر پا دارم یا باطلى را از بین ببرم.»

4ـ احیاى معالم و ارزشهاى عصر نبوى(ص):
«وَ اِنّ مَسیرى هذا لَمثلُها فَلانقبنَّ الباطِل حَتّى یخرُج الْحَق مِن جنْبه؛ مالى وَ لقُرَیش؛[6]

و این مسیرى که امروز در پیش گرفته ام مانند مسیرى است که از روز اول براى پیروزى اسلام به پیش گرفته بودم؛ قطعاً باطل را خواهم شکافت و حق را از پهلوى آن بیرون خواهم آورد؛ قریش از من چه مى خواهد ...»

5ـ شایسته سالارى و حکومت انسانهاى شایسته:
«فَلیسَت تصْلح الرّعیة الا بِصَلاح الولاة وَ لا تَصْلح الولاة الا بِاستقامة الرَّعیة؛[7]

پس رعیت صالح نمى شود مگر به اصلاح ولات و زمامداران، و زمامداران صالح نمى شوند مگر با استقامت مردم.»

«قَد علمتُم اِنَّه لا ینبَغى انْ یکُون الوالى على الفُروج وَ الدماء وَ المَغانم و الاحْکام وَ امامة المُسلِمین البخیل ...؛[8]

شما مى دانید که نباید والى و زمامدار بر نوامیس و نفوس و خونهاى مسلمانان و اموال و احکام و پیشوایى و زمامدارى امت اسلامى، کسانى باشند که نسبت به اموال آنان حریص باشند و نه جاهل در احکام و امور و نه جفاکار و نه حیف و میل کننده و نه اهل رشوه و نه تعطیل کننده سنت.»

«لا یُقیم اَمر الله الاّ من لا یُصانِع وَ لا یُضارِع وَ لا یَتّبِع المَطامع؛[9]

امر خدا را اقامه نمى کند مگر کسى که اهل ساخت و پاخت و تشابه و سازش با دشمنان نباشد و از طمعها نیز پیروى نکند.»

«فَوَ الله اِنى الى لِقاء الله لمُشتاق وَ حسن ثَوابِه لمُنتَظر راجٍ وَ لکنّى آسى أن یَلى اَمر هذه الاُمة سُفهاؤها وَ فجّارها فیتّخذوا مال الله دولا وَ عباده خولا وَ الصَالِحین حَربا وَ الفاسقین حزبا؛[10]

به خدا قسم من مشتاق ملاقات خدا هستم و به پاداش نیکوى او امیدوار، اما از آن خوف دارم که امر امت به دست سفیهان و فاسقان بیفتد، آنگاه مال خدا را دست به دست بگردانند و بندگان او را به خدمت گمارند و با صالحان در جنگ باشند و فاسقان را حزب و یار گیرند.»

6ـ احقاق حقوق بیت المال:
«وَ الله لو وَجدته قَد تَزوج بِه النّسآء وَ ملک بِه الاماء لرددته الى بِیت المال فَاِنّ فى العَدْل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق؛[11]

به خدا سوگند اگر بیابم که به مهر زنان در آمده یا بهاى کنیزکان شده، آن را به بیت المال بازمى گردانم، همانا در عدالت گشایشى است و کسى که عدالت بر او تنگ آید پس ستم بر او تنگ تر است.»

7ـ مساوات در امر تقسیم بیت المال:
«لَو کانَ المال لى لسوّیت بینهُم فکَیف وَ المال مالُ الله، اَلا و انّ اعْطاء المال فى غَیْر حقّه تبذیر وَ اِسراف؛[12]

اگر مال از آن من بود در میان آنها مساوات را رعایت مى کردم چه رسد که مال، مال خداست و اینان همگى بندگان خدایند و در بیت المال شریک و سهیم. آگاه باشید که عطا کردن مال در غیر جاى خودش تبذیر است و اسراف.»

8ـ مبارزه با خشونت و استبداد:
«اِستعمل العَدل وَ احْذر العَسف وَ الحَیف؛[13]

عدالت را به کار گیر و از زورگویى و تضییع حق بپرهیز.»

«فلا تکلّمونى بِما تُکلّم بِه الجبابرة ...؛[14]

همچون سخن گفتن با جباران با من سخن مگویید ...»

شرایط جامعه اسلامى در دوران خلیفه سوم
شرایط جامعه اسلامى، در دوران خلافت خلیفه سوم، از نابسامانیهاى فراوان سیاسى و اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى رنج مى برد تا جایى که خود این شرایطِ اسفبار، موجب شورش مردم مصر و حجاز و عراق شد.

لجام گسیختگى و ضعف و سستى و اسراف و تبذیر و تبعیض و بى عدالتى و فساد و هرج و مرج دخالتهاى بیجاى دربارِ خلافت و باند فاسد مروانى و اموى در امور کشور پهناور اسلامى و به کار گماردن افراد فاسد و نالایق و عیّاش بر مسند امور مسلمانان و حیف و میل وسیع بیت المال و تقسیم ناعادلانه امکانات و منابع و ثروتهاى عمومى و انفال و زمینهاى عمومى و پرخورى فراوان تعدادى انگشت شمارِ وابسته به دربار خلافت و محرومیت اکثریت جامعه و تسلّط سفیهان و فاجران و فرومایگان و دهها موضوع خُرد و کلان دیگر، مسایل و موضوعاتى بود که آن حضرت در آستانه پذیرش خلافت، با آن مواجه بود.

محیطى که در دوره مروان حکم و معاویه و خلیفه سوم و ایادى آنها و حزب اموى و طرفداران آنها به وجود آمده بود و سوء استفاده هاى فراوان مالى و اجتماعى و سیاسى و قدرت طلبى و تملک اموال و املاک عمومى توسط اشخاص حقیقى و حقوقى و خانواده هاى هزار فامیل و باندهاى تبهکار که بر اساس تعصبات غلط و تمایلات نابجا و ضعف و همراهى دستگاه حکومت شکل گرفته بود، تبدیل به یک معضل عظیم سیاسى، اجتماعى و فرهنگى شده بود که جز با یک انقلاب پایدار و فراگیر و همه جانبه و جهاد و فداکارى عمیق امکان اصلاح آن نبود و ریشه هاى فتنه، آن قدر عمیق و فراگیر و فریبکارانه رشد کرده بود که به سادگى امکان تحول و اصلاح در آن میسر نمى شد. این موضوع را از دو ناحیه مى توان پى گرفت:

الف: از ناحیه بررسیهاى تاریخى

ب: از ناحیه سخنان و سیره و عملکرد امیرالمؤمنین(ع)

در بخش اول سخنان مورخان و تاریخ نگاران را مى توان در محورهاى ذیل خلاصه کرد:

1ـ شکل گیرى دو طبقه عامه و خاصه

در زمان خلیفه دوم دیوان عطایا، حقوق و بیت المال بر اساس سوابق اسلامى افراد و ترکیب قبیله اى و مهاجرت و طبقه بندى امت بر پایه قومیت و نژاد و سابقه گرایش به اسلام و مانند آن شکل گرفت و در نتیجه اختلاف بین طبقات اجتماعى افزایش یافت و یا پدید آمد و توقعات و مطالبات شدت یافت و جامعه به طبقه خواصّ و عوام تقسیم شد. (عامّه و خاصّه)

این سنت غلط، آثار شوم و ناپسند خود را در جامعه اسلامى گذاشت. امام(ع) براى اجراى عدالت و مساوات تلاش فراوانى انجام داد، اما سرانجام به جرم عدالتخواهى به شهادت رسید.

2ـ گرایشهاى نژادپرستانه و قوم گرایى

با گسترش فتوحات اسلامى اختلاط نژادهاى مختلف عرب و عجم از اقوام گوناگون غیر عرب به وجود آمد و اشخاص فراوانى به عنوان مهاجرت یا به قصد جنگ به نقاط دیگر رفتند. اسیران جنگى و بردگان بسیارى به قبایل عربى تعلق گرفتند. مفاهیمى مانند عرب و موالى و شهروندى درجه یک و دو مطرح شد و طبعاً بخش عظیمى از جامعه از حقوق کمترى برخوردار شدند.

در این رابطه تبعیض و بى عدالتى و عدم مساوات در بسیارى از امور موجب نگرانى و دغدغه خاطر امام(ع) بود.

3ـ بدعتها و تحریفها

اجتهاد در مقابل نصّ، خودرأیى و خودمحورى، مصلحت گرایى و مصلحت اندیشى، عمل به سلیقه و اجتهاد شخصى، امرى رایج بود.

امام(ع) در نامه به مالک اشتر مى فرماید:

«فَاِنّ هذا الدّین کان اسیراً فِى اَیدى الاشرار یُعمَل فیهِ بِالهَوى و تُطلَب بِه الدُّنیا؛[15]

این دین در دست اشرار اسیر بود که در آن به هوس مى راندند و به نام دین دنیا را مى خوردند.»

در جاى دیگر مى فرماید:

«و لکنّا اِنّما اَصبحنا نقاتِل اِخْوانَنا فِى الاسلام عَلى ما دَخل فیهِ من الزیغ وَ الاعوجاج و الشُبهة و التأویل؛[16]

امروز ما از آن روى با برادران مسلمانمان وارد جنگ شده ایم که انحراف، کجى، شبهه و تأویل در اسلام وارد شده است.»

4ـ فساد اجتماعى

رفاه زدگى، غنایم فراوان به دست آمده در اثر فتوحات، باندبازى و سلطه قبیله اموى و مروانى، و حاکمیت عناصر نابکار و ناشایست و فرومایه و بیسواد یا کم سواد، تضعیف آرمانهاى دینى و الهى اسلام را در جامعه آن روز به دنبال داشت. رسوبات جاهلى دوباره غالب بود. نظام حاکم در ایجاد رشد و تعادل اخلاقى و گسترش عدالت اجتماعى در مانده بود. روابط جاى ضوابط را گرفته، فرومایگان سازشکار و سازشکاران بى بند و بار بر سرنوشت امت اسلام چیره شده بودند.

«وَ اعْلَموا رَحمکم الله اِنَّکُم فى زَمان القائِل فیه بِالحقّ قَلیل وَ اللسان عَن الصّدق کلیل و اللازم للحقّ ذَلیل، اَهْله مُعْتکِفون عَلى العصیان، مُصطلحون عَلى الادهان، فتاهُم عارم و شائِبُهُم آثِم و عالمهُم منافِق، و قارئهم مُماذِق، لا یُعظِّم صَغیرُهُم کَبیرَهُم وَ لا یَعول غَنیُّهُم فَقیرهُم؛[17]

بدانید، خدایتان رحمت کند، شما در زمانى به سر مى برید، که گوینده به حق در آن اندک است و زبان از گفتن راست ناتوان، آنان که همراه حق اند خوارند و مردم به نافرمانى گرفتار و در برقرارى مداهنه با یکدیگر سازگار، جوانشان بدخو و پیرشان گنهکار، عالمشان منافق و قاریشان سودجو، نه خردشان سالمند را حرمت نهد و نه توانگرشان مستمند را کمک کند.»

حاکمیت دار و دسته بنى امیه و ضعف دستگاه خلافت مرکزى و یا همسازى و هم نوایى با آنان و انحرافات فراوان این قبیله و تحمیل خواستها و تمایلات سفیهانه و مزورانه خود بر اسلام، بزرگترین بلایى بود که امت اسلامى آن را لمس و تجربه مى کرد و بعد نیز در طول دهها سال و بلکه تا امروز، آثار تلخ آن را در جان و ذائقه خود احساس مى کند. آنان که امام على(ع) در باره اشان فرمود:

«ما اَسلَموا وَ لکِن اسْتَسْلَموا و أسرّوا الکفر فَلمّا وَجَدوا اعوانا علیه اظْهَروه؛[18]

اسلام را از روى طوع و رغبت پذیرا نشدند بلکه به ضرب شمشیر تسلیم شدند و کفر را مخفى کردند و چون بر آن یارانى یافتند آن را آشکار ساختند.»

آرى شرایط حاکم در ربع قرن بعد از وفات رسول اکرم(ص) بر دنیاى اسلام چنین بود.[19]

و اکنون این امام(ع) است که باید سیر تاریخ اسلام را از نو متحول نموده و بسازد و اصول و اخلاق اسلامى را حاکم کند و دست نابخردان و فرومایگان را کوتاه سازد و اصول و ضوابط را به جاى روابط و ظاهرسازى و فریب حاکم نماید و دست نابکاران را از سر امت اسلامى کوتاه سازد و رشته امامت و ولایت و هدایت و عدالت را برقرار نماید و آداب شریعت را زنده کند و بدعتها را بمیراند و دست نامحرمان را از سر اهل اسلام کوتاه نماید.

انواع مفاسد
مفاسد عصر علوى(ع) و هر دوره و زمانى را مى توان در دو حوزه بیان کرد:

الف) حوزه حکومت و کارگزاران حکومتى؛

ب) حوزه مردم و جامعه.

باید در حوزه نخست، در دو محور بحث کرد: یکى در رابطه با زمامداران و مدیران عالى و ارشد جامعه، و دیگرى، در رابطه با کارگزاران و مدیران میانى و پایینى.

البته، میان فساد حکومت و حاکمان و فساد مردم، رابطه تنگاتنگى وجود دارد. اگر حاکمان، خود فاسد باشند، بنا بر اصل «الناس على دین ملوکهم»، مردم نیز به فساد گرایش پیدا مى کنند و اگر مردم فاسد باشند، حاکمان را نیز به سمت و سوى فساد خواهند کشاند و اگر آنان نیز مقاومت کنند، با شورش و ... حاکمان صالح را از میان برخواهند داشت و رییسانى فاسد را بر سر کار خواهند نشاند.

این، اصلى است غیر قابل انکار که با اندک تأملى، درستى آن، روشن مى شود. در تاریخ، شواهد فراوانى را براى این اصل مى توان یافت.

شیوه هاى امام(ع) براى مبارزه با فساد موجود
حضرت على(ع)، براى مبارزه با فساد موجود، در هر دو جانبش، راه سختى در پیش داشت. حضرت(ع) لحظه اى براى بازگرداندن جامعه اسلامى به همان جامعه اى که حضرت رسول(ص) بنیان نهاده بود، کوتاهى نکرد.

مبارزه حضرت(ع) با محو فساد، دو جنبه داشت: نظرى و عملى.

ایشان، چه در آغاز حکومتش و در همان هنگامى که مردم با او بیعت کردند، و چه در مدت خلافتش، با بیان رسا، شیوه صحیح حکومت دارى و ویژگیهاى یک امت اسلامى را، بارها و بارها، به مردم گوشزد کرد تا آنان، حق را بدانند و مطابق آن عمل کنند.

حضرت(ع) علاوه بر این روشنگریها و همزمان با آن، اقدامهاى عملى اش را نیز آغاز کرد.

اکنون به بررسى شیوه هاى مبارزه آن حضرت و حکومت علوى(ع) با فساد مى پردازیم.

الف) مبارزه با فساد در بعد نظرى:

یکى از بزرگترین اهداف پذیرش حکومت توسط امام(ع) مبارزه با ظلم، فساد و طغیان، تبعیض، بى عدالتى و احقاق حقوق مردم و حاکمیت اسلام اصیل و ایجاد اصلاحات همه جانبه، عمیق و گسترده و کارساز و فراگیر در جامعه اسلامى بود.

یک بخش مهم از این اصلاحات به تحولات ساختارى، ادارى و مدیریتى، قضایى و اجرایى و نوع نگرش به بودجه عمومى کشور و بیت المال مسلمانان و نوع بهره بردارى و استفاده از آن بوده است.

امام(ع) وعده این تحولات و اصلاحات را در آغاز مسؤولیت و زمامدارى خود داد و فرمود:

«به آنچه مى گویم متعهد و پاى بند هستم و سر حرف خود ایستاده ام و با کسى ملاحظه و رو در بایستى نخواهم داشت.»[20]

سخن حضرت این بود که جامعه اسلامى در آستانه یک تحول جدید قرار گرفته است و بوى عطر عصر نبوى(ص) مى آید، منتظر بسیارى از دگرگونیها باشید، در حکومت جدید پیش کسوتان اهل تقوا سبقت خواهند گرفت و پیش افتادگان ناشایسته عقب رانده خواهند شد.

در نظام جدید اصل بر شایسته سالارى، عدالتخواهى، و عدالت گرایى، تقوامحورى و خدامحورى است و با هر گونه اختلال، بى نظمى، فساد، ناهنجارى، سوء استفاده از قدرت، تضییع حقوق مردم و بیت المال، اتلاف منابع، باندبازى و رابطه بازى، تقدم روابط بر ضوابط با شدت و قاطعیت برخورد خواهد شد. اجازه سوء استفاده و فرصت طلبى و خودسرى به هیچ کس داده نمى شود.

نوع نگرش آن حضرت به حکومت و حاکمان و کارگزاران و بیت المال و بودجه و اموال عمومى و قدرت و اقتدار حکومت و قواى حاکم بر امت و رسالت و مسؤولیت امام و رهبر و شیوه برخورد و رابطه و ارتباط و تعامل با مردم با مسؤولیت پذیرى هر چه بیشتر، امانتدارى، وظیفه شناسى، تکلیف الهى، خدمتگزار مردم بودن، امر به معروف و نهى از منکر، احقاق حقوق مردم، اجراى عدل و قسط و مبارزه با ظلم و فساد و فتنه و توطئه، ریشه کن کردن فساد در جامعه، پیشگیرى از توسعه فساد، مبارزه با جریان فساد، اصلاح ساختارها و روشها، اصلاح مدیران و کارگزاران، نظارت و پى گیرى همه جانبه امور، اطلاع رسانى و کسب اطلاعات از عملکرد مسؤولان ذى ربط، شفافیت، مسؤولیت متقابل والى و مردم، اصلاح ساختار قدرت در جامعه اسلامى، به کارگیرى عناصر شایسته و باکفایت براى هر کارى و ایجاد نظامى کارآمد، مؤثر، مفید، کم هزینه و پرفایده، باکفایت و بالیاقت، منضبط و قانونگرا، ولایت پذیر و باایمان و به دور از ضعف و جبن و مسامحه و مماشات و سهل انگارى و ضعف نفس و یا به کارگیرى افراد متکبر، متفرعن، خودبزرگ بین و یا خشن و غیر کارآمد و یا متملق و چاپلوس و یا طالب مال و یا خواهان قدرت را در بیانات نورانى آن حضرت فراوان مى توان یافت.

در این راستا بجاست که سنت و سیره و سخنان آن بزرگوار از چند ناحیه مورد توجه و بررسى قرار گیرد:

الف: نقد نسبت به گذشتگان؛

ب: تبیین سیره رسول اکرم(ص)؛

ج: تبیین سیره عملى خود آن بزرگوار؛

د: بر حذر داشتن از صفاتى که حاکمان و امتهاى گذشته گرفتار آن بوده اند؛

ه…: بر حذر داشتن از اخلاق رذیله و عوامل سقوط و انحراف و انحطاط که به نوعى تعریض در آن نهفته است؛

و: بیان مواعظ بالغه و نصایح حکیمانه و دستورات خردمندانه که چراغ محکم راه و قطب نماى حرکت جامعه است.

ب) مبارزه با فساد در بعد عملى:

در این بخش، امام(ع) از روشهاى فراوانى استفاده فرموده است که مى توان آن را فهرست وار بدین گونه بیان نمود:

1ـ موضوعات مربوط به خودکنترلى

از قبیل تأکید بر اصل شایسته سالارى؛ تأکید بر اصل تقوا و معنویت، تأکید بر اصل تعهد و مسؤولیت پذیرى، تأکید بر اصل خداگرایى و خدامحورى در کارها، تأکید بر اصل نظارت الهى، تأکید بر اصل نظارت مردمى، تأکید بر کرامت انسانها، تأکید بر جمع گرایى، تأکید بر فرهنگ سازى، تأکید بر فضاسازى مناسب و سالم، تأکید بر اصل مراقبه و محاسبه در کارها، تأکید بر اصل ایمان به قیامت و آثار و نتایج اعمال، تأکید بر تقویت باورها و انگیزه هاى الهى، تأکید بر مبارزه با مفاسد اخلاقى، تربیتى و روحى و تأکید بر ارائه الگوهاى کارآمد، مؤثر و ثمربخش.

2ـ موضوعات مربوط به نظارت و کنترل دقیق بر عملکرد کارگزاران

از طریق بازرسى و کنترل به صورت سازمان یافته، بازرسى و کنترل به صورت موردى و با بازرسان ویژه و مخصوص، بازرسى و کنترل توسط افراد دیگر (اشخاص متعهد) و گزارشهاى مردمى، بازرسى و کنترل توسط مردم، پذیرش نظارت عمومى مردم، تأکید بر اصل شفافیت و پاسخگویى، تأکید بر اصل مسؤولیت شناسى و مسؤولیت پذیرى، تأکید بر اصل نظارت و اقتدار قضایى، تأکید بر اصل پیشگیرى، تأکید بر برخورد با ریشه فساد و تأکید بر اصل الگوسازى و ارائه اسوه هاى کارآمد و نقش رهبرى شایسته در جامعه اسلامى.

3ـ اقدامات عملى و برنامه اصلاحات

مانند برکنارى و عزل کارگزاران دوره عثمانى، عزم بر استرداد اموال غارت شده از بیت المال، قاطعیت در اجراى حدود الهى، برنامه جدى براى اجراى عدالت، برنامه جدى براى مساوات در اجراى قوانین (مساوات همه در برابر قانون)، برنامه جدى در بهره بردارى مساوى از بیت المال (مساوات براى همه در تقسیم بیت المال)، الغاى امتیازات نابجاى گذشته، مبارزه با بدعتها و تحریفها و انحرافها، ایجاد فرصتهاى برابر و مناسب براى همه، آموزش و هدایت صحیح منابع و استعدادهاى انسانى جهت خیر و صلاح، زمینه سازى براى رشد و پویایى جامعه، و تدبیر حکیمانه امت در جهت رشد و بالندگى.

برکنارى و عزل کارگزاران دوره عثمانى
بدون تردید، شرط اساسى براى هر گونه تحول و اصلاح، به کارگیرى کارگزاران شایسته و مدیران لایق و خردمند و باکفایت و مسؤولان دردمند و دلسوز و استفاده از نیروهاى توانا و دانا و باتقوا و زجرکشیده و رنج دیده است.

براى ایجاد تحول در هر جامعه و هر حکومت، باید کار را از دست نااهلان و فرومایگان خارج کرد و به دست اهلان و پاک باختگان سپرد.

امام(ع) نیز در سخنان فراوانى بر این اصل تأکید کرده اند:

«إنَّ شَرّ وزرائک مَن کانَ لِلأشرار قَبلک وزیراً؛

همانا بدترین وزیران و همکاران تو، آنانى هستند که براى اشرار قبل از تو، وزیر بوده اند و در آثام و گناهان با آنان همکارى داشته اند.»[21]

«یَستَدلُّ عَلى ادبارِ الدُّول بِأَربَع: تَضییع الأُصولِ وَ التَمسُّک بِالفُروع وَ تَقدیم الأراذِل وَ تأخیر الاَفاضِل[22]؛

چهار چیز، نشانه انحطاط دولتها است: اصول را ضایع کردن؛ به فروع چسبیدن؛ افراد فرومایه و پست را مقدم داشتن؛ افراد بافضیلت را کنار زدن.»

«ألا وَ إنَّ بلیَّتَکُم قَد عادت کهیئَتِها یَومَ بَعث الله نَبیّیه(ص)[23] ...؛

امتحان سختى در پیش داریم و جامعه در آستانه یک تحول عظیمى قرار گرفته است: آنان که بى جهت جلو افتاده بودند، باید به عقب برگردند و آنان که به ناحق کنار زده شده بودند، باید به صحنه آیند.»

«وَ قَدْ عَلمتم إنَّه لا یَنبَغى أن یَکون الوالى[24] ...؛

و براى شما (از سیره رسول اکرم(ص) و قرآن کریم) روشن است که والى جامعه اسلامى ـ که مسؤولیت اموال و جانها و احکام و اَعراض و غنایم و امامت امت اسلامى را عهده دار است ـ نباید افراد بخیل باشند ...»

«لا یُقیم أمرُ الله إلاّ مَن لا یُصانِع[25] ...؛

امر خدا را هرگز نمى تواند اقامه کند جز کسى که اهل سازش و کرنش و تشابه به کفار و فاسقان و پیرو مطامع نباشد.»

«یُستَدِلُّ عَلَى الادبار بِأربَع: سُوءِ التَّدبیر وَ قبح التَّبذیر وَ قِلَّة الاعتبار وَ کِثرَة الاِغترار[26]؛

چهار چیز نشانه پشت کردن و انحطاط است: تدبیر بد و ناروا؛ تبذیر زشت و ناپسند؛ کم عبرت گرفتن از حوادث و روزگار؛ بسیار مغرور شدن.»

مغیره، پیش حضرت آمد و درخواست کرد که کارگزاران دوره عثمانى را در جاى خود ابقا کند و حداقل، معاویه را از کار برکنار نکند، اما امام على(ع) فرمود: به خدا قسم! اگر ساعتى از روز باشد، در اجراى وظیفه ام تلاش به خرج مى دهم، نه آنان را که گفتى والى مى کنم و نه امثال آنان را به ولایت مى گمارم.[27]

دستگاه قضایى و مبارزه با فساد
نقش و جایگاه دستگاه قضایىِ کارآمد و صالح در مبارزه با فساد و تجاوز، بر هیچ کس پوشیده نیست. چنانچه قوه قضاییه، از استقلال و اقتدار و اعتبار و شایستگى هاى لازم برخوردار باشد، به طور قطع، مى تواند به عنوان شمشیر برّنده اى در برابر بى عدالتى و ظلم و قلدرى بایستد و از حقوق مردم و محرومان، دفاع و در برابر زورگویان و متجاسران به حقوق عمومى، مقابله و مقاومت و امنیت و نظم اجتماعى و عدالت عمومى و حمایت از محرومان را تضمین و تأمین کند.

در فرهنگ و میراث علوى(ع) بحث دستگاه قضایى و اعتبار و استقلال و هویت و کفایت آن، به عنوان یک اصل روشن و کارساز و مؤثر در پیشگیرى از جرم و جنایت و در برخورد با مجرمان و جنایتکاران به حساب آمده است و از این حیث، همه، در برابر قانون، برابرند و قاضى، موظف به اجراى حق و عدل و احقاق حقوق عامه و مبارزه با فساد در اشکال گوناگون آن شده است.

امیرالمؤمنین(ع) در دوران خلافت و ولایت خود، بر استفاده از قضات شایسته و بایسته، تأکید فرمود و بر اهمیت قضاوت ارشاد کرد و در جهت تقویت امور قضایى کوشید و راههاى پیچیده قضاوت را با بیان و قضاوتهاى حیرت انگیز خود روشن ساخت و بر کار قضات نظارت کرد و نقاط ضعف آنان را گوشزد کرد و بر عملکرد آنان اشراف داشت و بر شرافت و تأمین زندگى و رفاه و معیشت قضات عنایت داشت تا دستگاه قضایى، حقیقت را فداى مصلحت نکند و تحت تأثیر رشوه و تطمیع و تهدید قرار نگیرد و اهل مداهنه نباشد و نیز بداند که بر مسند پیامبر(ص) و یا وصى او تکیه زده است و منصب قضا امانت است و نه تجارت.

در فرمان حکیمانه امام(ع) به مالک اشتر، این مسایل، به وضوح قابل ملاحظه و استفاده است:

«ثم اختر للحُکم بَینَ الناس أفضَل رَعیّتک فى نَفْسک مِمَّن لاتَضیق بِهِ الأُمور، وَ لا تُمْحِکُهُ الخُصُوم، وَ لا یَتَمادى فِى الزَلَّة، وَ لایَحْصَرُ مِن الفى ء الى الحَقّ إذا عَرفَه وَ لا تُشرِفُ نَفْسه عَلى طمعٍ ...؛

براى داورى میان مردم، برترین افراد خود را برگزین! از کسانى که داراى سعه صدر باشد و امور گوناگون، او را در تنگنا قرار ندهد و مخاصمه و کینه توزى دو طرف دعوا، او را به خشم و کج خلقى وا ندارد و در اشتباهاتش پافشارى نکند و چون متوجه اشتباه خود شود، بازگشتِ به حق و اعتراف به آن، برایش سخت نیاید و نَفْس او، تمایل به طمع نداشته باشد و در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند، بلکه مسایل را تا پایان دنبال کند، کسى که در شبهات از همه محتاط تر باشد و در یافتن حق و استناد به ادله، جدى تر باشد و از کثرت مراجعه دو طرف دعوا، کمتر خسته شود و در کشف امور، از همه صابرتر و شکیباتر باشد و در هنگام روشن شدن حکم و حق، از همه قاطع تر باشد. از کسانى باشد که ستایش ستایشگران، او را فریب ندهد و تمجیدهاى بسیار، او را از حق متمایل نسازد و عوامل تطمیع و تهدید و تملق و چاپلوسى، او را نفریبد. و البته این چنین نیروهایى، بسیار کم هستند.»

آن گاه امام(ع) به وظایف حساس زمامدار و حکومت اسلامى در برابر قضات مى پردازد و فرمان مى دهد که نسبت به قضات یادشده، چگونه باید مراقبت صورت گیرد و احسان و سخاوت به خرج داده شود و اعتبار و منزلت و اقتدار و موقعیت داده شود تا از هر گونه سخن چینى و بداندیشى و طمع دیگران در امان باشند و دیگران نیز در آنان طمع نکنند و دشمنان، نسبت به آنان، مکر نکنند و بداندیشان، مجال تفتین و توطئه و سخن چینى نسبت به آنان را نیابند و ... .

شرایط و ویژگیهاى قضات، آن چنان که از بیان نورانى امام(ع) استفاده مى شود، به قرار زیر است:

1ـ از بهترین و برترین افراد باشند؛

2ـ با حوصله و داراى شرح صدر باشند؛

3ـ اطلاعات لازم را براى یک قضاوت عادلانه، از زوایاى مختلف به دست آورند؛

4ـ با شهامت اخلاقى، اشتباهات خود را بپذیرند و آن را جبران کنند؛

5ـ زود به خشم نیایند و در مقابل پافشارى دو طرف دعوا، براى احقاق حق، کنترل خود را از دست ندهند؛

6ـ روح قدرتمند داشته باشند و از قدرتمندان نترسند؛

7ـ عزت نفس و همت عالى داشته باشند و اسیر آز و طمع نگردند؛

8ـ ثروتمندان و زورمداران، نتوانند آنان را تطمیع و یا تهدید کنند؛

9ـ اهل تحقیق باشند و با سهل انگارى و آسان گیرى، از مسایل نگذرند و بدون کسب اطلاعات کافى، به قضا نپردازند و با برخورد سطحى و بر اساس نخستین شنیده ها، حکم صادر نکنند؛

10ـ در مواجهه با امور مشتبه و مسایل گنگ و پیچیده، احتیاط و تأمل را از دست ندهند و در کشف واقعیات بر اساس دلایل و براهین قطعى، کنجکاو و مصرّ باشند؛

11ـ با دو طرف دعوا، گشاده رو باشند و بدونِ ابراز خستگى و ناراحتى، به هر کدام از آنان، فرصت سخن گفتن بدهند؛

12ـ گرفتار حیله و مکر فریبکاران نشوند و در مقابل تملق و چاپلوسى، اراده خود را از دست ندهند؛

13ـ از قاطعیت تمام، برخوردار باشند و چون حقیقت بر آنان مکشوف شد، اجازه ندهند که هیچ عاملى، مانع از صدور حکم قطعى و عادلانه ایشان گردد.

مبارزه مستمر و پیگیر با فتنه و فساد
دوران حکومت چهار سال و نه ماهِ امیرالمؤمنین(ع) و حساسیتها و شرایط و نگرانیهایى که براى آن حضرت پدید آمد، خود، از حساسترین دوره هاى تاریخ اسلام است. امام(ع) براى برقرارى عدالت و امنیت و حاکمیت اسلام و استقلال جامعه اسلامى و حمایت از محرومان و مبارزه بى امان با ظالمان، فتنه گران و توطئه گران، به جهاد عمیق و مستمر با ناکثین و قاسطین و مارقین مبادرت ورزید.

جهاد مستمر امیرالمؤمنین(ع) در طول قریب پنج سال حکومت آن بزرگوار با ناکثین و قاسطین و مارقین در ابعاد گوناگون نظامى و سیاسى و فرهنگى و اجتماعى و اخلاقى و اعتقادى و تربیتى و اقتصادى، جزء درخشان ترین و آموزنده ترین ابعاد زندگانى و سیره و سنت آن حضرت است، هر چند تبعات تلخ و دردناکى نیز براى جامعه اسلامى به همراه داشت.

بیان امام(ع) در نهج البلاغه و تاریخ جنگها و مجاهدتهاى آن حضرت براى تحقق عدالت علوى و نفى سلطه طاغوتیان و یاغیان و ناکثان و قاسطان و مارقان و مفسدان و ابعاد این رسالت بزرگ، از حوصله این نوشته بیرون است و در جاى دیگر باید آن را پیگیرى کرد.

مبارزه با مفاسد اقتصادى
یکى از رسالتها و مسؤولیتهاى مهم هر حکومت صالحى، جمع آورى بیت المال و بودجه عمومى و تقسیم آن، و مدیریت منابع مالى و هدایت امکانات در راه خیر و صلاح و بهره بردارى صحیح از امکانات و برنامه ریزى دقیق براى توزیع و تقسیم آن، و جلوگیرى از اسراف و تبذیر و سوء استفاده و غارت و اختلاس، و تأمین نیازهاى عمومى و عدالت اجتماعى و رفاه مردم و حمایت از حقوق محرومان و مستضعفان و ... است.

تداوم و پایدارى و اقتدار هر دولت و حکومتى، وابسته به سیاستهاى مالیاتى و بودجه اى و اقتصادى و کارایى و کفایت لازم در امور اقتصادى و هدایت و مدیریت بهینه منابع و امکانات و ساماندهى حیات سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى جامعه بر اساس آن است.

امیرالمؤمنین(ع) یکى از اهداف اساسى حکومت خود را موضوع بیت المال و مسایل حیاتى مربوط به آن مى داند، تا جایى که در نامه به مالک اشتر مى فرماید:

«الناس کُلَّهُم عَیال على الخَراج وَ أهلُه[28]؛

مردم همه وظیفه خور و تحت کفایت بیت المال و اهل آنند.»

و در همان فرمان نورانى اهداف کلان حکومت اسلامى را بدین قرار بیان مى کند:

«جِبایَةِ خَراجِها و جِهادِ عَدوّها و اِسْتصلاحِ أهلِها وَ عِمارَة بِلادِها[29]؛

جمع آورى خراج و مالیات و جهاد با دشمنان و اصلاح مردم جامعه و آباد کردن سرزمینها و شهرها، از اهداف کلان حکومت اسلامى است.»

به نظر نویسنده، این ترتیب، بدون دلیل نبوده و تأییدى است بر همان جمله قبلى که مردم، همه، عیال بر خراج و اهل آن هستند و براى تحقق اهداف یادشده، راهى جز جبایه و جمع آورى خراج و مالیات و جهاد با دشمنان و اصلاح امور مردم و جامعه و آباد کردن کشور و شهرها نیست.

امام(ع) یکى از اهداف اصلى خود را، مبارزه با اسراف و تبذیر و تکاثر و اتراف و غلول و غشّ در امر بیت المال قرار داد و در بیان سیره و سنت انبیا(ع) و سیره رسول اکرم(ص) و در ارائه الگویى الهى و رفتارى بزرگوارانه و کریمانه، اعلام کرد و بر آن پاى فشرد.

خطبه صد و شصت در بیان و توضیح زندگى انبیاى سلف(ع) و زندگى نبىّ اکرم(ص) و زندگى آن حضرت، نقش و رسالت امام(ع) را بهتر آشکار مى کند.

در جاى جاى نهج البلاغه، مبارزه حضرت(ع) با فساد اقتصادى، رخ نمایانده است. این مبارزه، گاهى با توبیخ کارگزارى است که دعوت ثروتمندان را پذیرفته، و گاهى با توبیخ کارگزارى است که از بیت المال سوء استفاده کرده و گاهى با اعتراض به فردى است که از بیت المال بیشتر طلب کرده و گاهى ... و گاهى ... .

امام(ع) با تمام وجود، در این صحنه و میدان قدم برداشت و گرچه توطئه هاى فراوانى در این رابطه علیه آن حضرت شکل گرفت، اما بدون ملاحظه روشهاى معمول، با قاطعیت و صراحت، جلوى تمام آن توطئه ها ایستاد و عدالت را تحقق بخشید. از باب نمونه، قطایع و اقطاعات و ... عثمان را، آن حضرت، لغو فرمود و کلیه زمینهایى که به ناحق، به صورت اقطاع، به افراد و مخصوصاً افراد وابسته به بنى امیه واگذار شده بود، همه را به بیت المال بازگرداند.

موضوع مفاسد اقتصادى در سیستم ادارى و در جوامع گوناگون، در طول تاریخ، همواره مسأله اى اسفبار و دردناک و عامل بسیارى از نابسامانیها و دردها و رنجها و اختلافهاى فاحش طبقاتى و بى عدالتیها و تبعیضها و شورشها و چالشها و گسترش فساد و انحراف در جوامع بوده است.

شرایط لازم رشد و توسعه و امنیت اقتصادى و امنیت سرمایه گذارى و اعتماد متقابل دولت و ملت و بالعکس و اعتماد کارفرما و کارگر و کلیه اقشار جامعه نسبت به هم، با سلامتِ جریان اقتصادى کشور و پرهیز از فرصت طلبى و احتکار و انحصار و تمرکز ثروت و تکاثر و کنز و رشوه خوارى و اختلاس و پورسانت و غارت و غصب بیت المال و ربا و فساد و تخریب اموال عمومى و ... فراهم مى آید.

رشد و توسعه و سرمایه گذارى و اشتغال کامل و سالم و مولّد، نیاز به ثبات و امنیت و آرامش اجتماعى و عدالت و اطمینان عمومى دارد و در صورتى که جامعه، از روند حرکتهاى اجتماعى و سیاسى، مطمئن باشد و احساس آرامش کند و به نتیجه دسترنج و زحمات خود امیدوار باشد، قطعاً، فعالتر و بانشاط تر عمل خواهد کرد.

مبارزه با تبعیض و بى عدالتى
اساس و هدف متعالى حکومت امیرالمؤمنین(ع) را برقرارى قسط و عدالت در جامعه تشکیل مى داد. آن حضرت عدالت را به عنوان هدف بزرگ و الهى و انسانى و اسلامى خود مى دانست و در راه تحقق آن از هر نوع کوششى دریغ نمى داشت. تاریخ بشریت سراغ ندارد رهبرى این همه نسبت به تحقق و اجراى عدالت پافشارى و سخت گیرى نموده باشد. حضرت براى برقرارى آن رنجهاى فراوان برد و جنگهاى قدرت طلبانه و خودسرانه اى بر وى تحمیل شد و سرانجام نیز در همین مسیر به شهادت رسید.

سخنان حکیمانه آن بزرگوار، در زمینه عدل و قسط، کتابى گویا و مکتبى نورانى براى همه عدالتخواهان و آزادیخواهان عالم تا قیامت است. از آن میان اینهاست که بازگو مى شود:

«اَلْعَدلُ افضل سجیّة؛[30]

عدالت برترین خصلت است.»

«اَلعَدلُ حَیاة الاحکام؛[31]

عدالت موجب حیات احکام الهى است.»

«یومُ العدلِ عَلى الظّالِمِ اَشَدُّ مِنْ یومِ الْجَورِ عَلى الْمَظلوم؛[32]

روز عدالت بر ستمگر سخت تر است از روز ستم بر مظلوم.»

«کُونا لِلظّالِمِ خَصما و لِلمَظْلُومِ عَوْناً؛[33]

دشمن ظالم باشید و یاور مظلوم.»

«بئسَ الزّاد الى الْمَعادِ الْعُدْوانُ عَلَى الْعِبادِ؛[34]

بد زاد و توشه اى براى قیامت تجاوز و دشمنى نسبت به حقوق بندگان خداست.»

«اَلعدلُ فَضیلَةُ السُلطانِ؛[35]

عدالت فضیلت زمامدار است.»

«اَلعدلُ فَوزٌ وَ کِرامَةِ؛[36]

عدالت پیروزى و کرامت است.»

«اَلعدلُ قَوام الرَّعیَةِ؛[37]

عدالت مایه قوام جامعه است.»

«اَلعدلُ اَقْوَى اساسٍ؛[38]

عدالت قویترین پایه و اساس است.»

«اَلعدلُ رَأسُ الایمانِ وَ جِماعُ الاِحْسانِ و اعلى مراتب الایمان؛[39]

عدالت سر ایمان و جامع احسان و نیکى و بالاترین مراتب ایمان است.»

«أ تأْمرونى أَنْ اَطلُبَ النَّصرَ بِالجَورِ فیمَنْ ولّیتُ عَلیهِ ...؛[40]

آیا شما من را امر مى کنید که در قلمرو زمامدارى خود با ستمکارى پیروز شوم. سوگند به خدا هرگز چنین کارى نمى کنم، مادامى که شب و روز پشت سر هم مى آیند و مى روند و مادامى که ستاره اى به دنبال ستاره اى حرکت مى کند. اگر مال از آن من بود همه مردم را در تقسیم آن مساوى مى گرفتم چه رسد به اینکه مال قطعاً مال خداست. آرى اعطاى مال در غیر موردش و نابجا تبذیر و اسراف است و صاحبش را در دنیا بالا مى برد و در آخرت زمین مى زند و در نزد مردم او را عزیز مى کند و در نزد خداوند پست و خوارش مى سازد.»

«و اَیمُ الله لَاُنصِفَنَّ الْمَظلومَ مِنْ ظالم و لأقودَنَّ الظّالمَ بِخُزامته حتى اوردَهُ منهل الحَقّ و ان کانَ کارِها؛[41]

سوگند به خدا، داد مظلوم را از ظالمش مى ستانم و افسار ستمکارش را مى گیرم و او را تا چشمه سار حق مى کشانم اگر چه او نخواهد.»

«وَ اِیّاکَ وَ الاسْتِئثارَ بِما النّاسُ فیهِ اُسْوَة؛[42]

و بپرهیز از آنکه چیزى را به خود مخصوص گردانى در حالى که همه مردم در آن یکسان و سهیم و شریک باشند.»

«وَ آسِ بَیْنَهُم فِى الَّلحظَةِ و النَّظْرَةِ ...؛[43]

و در میان آنان در همه حال به مساوات رفتار کن و با یک چشم بنگر تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالتت مأیوس نشوند.»

همان طور که اشاره شد سخن در این زمینه فراوان است و نمى توان على(ع) را بدون عدالت و عدالت را بدون على(ع) شناخت و یا معرفى کرد. گرچه على(ع) جامع همه کمالات است لیکن برجستگى عدل در مکتب آن حضرت و نیاز به عدالت در جامعه بشریت و در عصر آن بزرگوار و همه عصرها به این موضوع جلوه خاصى داده است.

با توجه به اهمیت و حساسیت این موضوع، سیره و شیوه ها و سیاستهاى آن بزرگوار را در راه تحقق عدالت و مبارزه با بى عدالتى، تبعیض، پرخورى، ظلم، تجاوز، خودسرى، خیانت، رشوه، زورگویى و دهها عمل خلاف دیگر، پى مى گیریم و راههاى روشن آن حضرت را در راه تحقق و اجراى عدالت باز مى نماییم.

1ـ مبارزه با جنون قدرت

امام(ع) خطاب به مالک اشتر مى نویسد:

«فَانْظُر اِلى عظم مُلْکِ الله فَوقَک وَ قُدرَتِهِ مِنکَ عَلى ما لاتَقْدِر عَلَیه؛[44]

نگاه کن به عظمت ملک خداوند بر بالاى تو و قدرت خداوند بر آنچه تو بر آن قدرت ندارى.»

2ـ تصفیه و پالایش جامعه از عناصر فاسد و فرصت طلب

«وَ الذى بَعَثَهُ بِالحَقّ لتبلبلن بلبلة وَ لَتغربلن غربلة؛[45]

به خداوندى که پیامبر را به رسالت و حق مبعوث نمود، همه شما در بوته آزمایش در خواهید آمد و آزمایش خواهید شد، آزمایش شدنى.»

«وَ الله لا اَکون کالضبع تنام عَلى طولِ اللِدم؛[46]

به خدا قسم من مانند کفتار نخواهم ماند که با طول هشدارها بخوابد ...»

3ـ مبارزه با تکبر و تفرعن

«اَیُّهَا النّاس، شقُّوا اَمواجَ الْفِتَنِ بسُفُن النجاة و عرّجوا عَنْ طَریق الْمُنافِرَة و ضَعُوا تیجان الْمُفاخرَة؛[47]

اى مردم، امواج طوفانى فتنه و فساد را با کشتیهاى نجات بشکافید و از راه عداوت و نفرت نسبت به یکدیگر برگردید و تاجهاى افتخار و مباهات را زمین بگذارید.»

«فَلا تُکلّمونى بِما تُکلّمُ بِهِ الْجَبابِرَة ...؛[48]

آن چنان که با جباران و متکبران سخن مى گویید با من سخن نگویید و در برابر من همچون در برابر اقویاى پرخاشگر به تحفظ و خویشتن دارى نپردازید و با قیافه هاى ساختگى و تصنعى با من معاشرت نکنید و تصور نکنید سخن حقى که به من گفته شود بر من سنگین خواهد آمد و یا من تقاضا دارم تا من را بزرگ انگارید.»

4ـ مبارزه با تملق و چاپلوسى

«اَلثَناءُ بِاکثَر مِنَ الاسْتِحقاقِ مَلَقٌ و التَقصیر عِنِ الاستِحقاقِ عىٌ اَوْ حَسَدٌ؛[49]

ستودن، بیش از حد استحقاق، چاپلوسى است و کم گذاشتن از حدّ استحقاق، ناتوانى یا حسادت است.»

«بُعده ممّن تَباعَدَ عَنْهُ زُهدٌ و نِزاهة و ذُنُوُّه مِمّن دَنا مِنْهُ لینَ وَ رَحمَة. لَیْسَ تَباعده بِکبرٍ و عَظَمَةٍ و لا دُنُوهُ بِمَکرٍ و خُدیعَةٍ؛[50]

دورى انسان باتقوا از هر کس که از وى فاصله مى گیرد ناشى از زهد و پاکیزگى است و نزدیکى او نشانه نرمى و رحمت است. دورى او از روى تکبر و عظمت و نزدیکى او از روى مکر و خدعه نیست.»

5ـ مبارزه با اغنیا و مترفین

«وَ اَمّا الاغْنیاء مِن مُتَرَفَة الاُمَمِ فَتَعصّبوا لاثارِ مَواقِعَ النِعَمِ؛[51]

اغنیا و ثروتمندان از امتهاى خودکامه به واسطه نعمتهایى که خداوند نصیب ایشان کرده بود تعصب ورزیدند و بر مال و ثروت خود نازیدند.»

6ـ مبارزه با تبانى و ساخت و پاخت

«وَ لا تُخالِطوُنى بِالمُصانِعَة؛[52]

با من با ساخت و پاخت و تبانى، معاشرت نکنید.»

7ـ قاطعیت در حسابرسى بیت المال

«اَمّا بَعد، فَقَدْ بَلَّغنى عَنکَ اَمْرٌ اِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ اَسْخَطْتَ ربَکَ و عَصَیْتَ اِمامَکَ وَ اَخْزَیْتَ اَمانَتَکَ ...؛[53]

خبرى از تو به من رسیده، اگر آن را انجام داده باشى پروردگارت را به غضب آورده اى و امامت را عصیان کرده اى و در امانت خیانت کرده اى. به من خبر رسیده که محصولات زمین را برداشته اى و آنچه زیر پا داشته اى گرفته اى و آنچه در دستت بوده خورده اى. سریعاً حسابت را بفرست و بدان که حساب خدا سخت تر است.»

8ـ نفى تبعیض حتى نسبت به نزدیکترین افراد

ـ داستان عقیل و فرزندانش؛[54]

ـ نامه به ابن عباس؛[55]

ـ نامه به زیاد بن ابیه جانشین عبدالله بن عباس.[56]

9ـ هشدار در مورد خیانت در بیت المال و مبارزه با آن

«و اِنّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمة ...؛[57]

قطعاً عمل تو طعمه اى براى تو نیست بلکه آن عمل امانتى است در گردن تو و تو زیردست کسى هستى که بالاتر از توست.»

«و انّ اعظم الخیانة خیانة الامّة و افظع الغش غش الائمة؛[58]

همانا از بزرگترین خیانتها خیانت به امت است و از ذلت بارترین و رسواترین غشها، فریبکارى پیشوایان است.»

مبارزه با مفاسد اخلاقى و اجتماعى
یکى از عوامل اصلى و مؤثر در بازدارندگى از فساد و هر گونه آلودگى و انحرافى، رشد و احیا و تقویت باورهاى اخلاقى و معنوى و تأکید بر کرامت انسانهاست. ارزشهاى ایمانى و اعتقادى و اخلاقى، خود، بزرگترین سرمایه براى صیانت جامعه و جلوگیرى از انحراف و تحریف و فساد است و بهترین راه مبارزه با ریشه هاى فتنه و فساد به حساب مى آید.

اگر بخواهیم جامعه اى سالم و محیطى پاک و پاکیزه و به دور از آلودگیها و انحرافات داشته باشیم، بهترین و ارزان ترین کار، خودسازى و سلامت درونى انسانها و مسؤولیت پذیرى فرد فرد افراد یک ملت و یک امت است، لذا بهترین سرمایه گذارى براى هر دولت و هر ملتى، سرمایه گذارى روى مسایل فرهنگى، معنوى، اخلاقى، تربیتى و احیاى وجدان بیدار و زنده انسانها و تقویت وجدان کارى و انضباط اجتماعى و نظم پذیرى و مسؤولیت شناسى و مسؤولیت پذیرى و تقوا و پاکى و معنویت و اخلاق و کرامت و شرافت و مبارزه با رذائل اخلاقى و امتیازطلبى و پارتى بازى و فرصت طلبى و زراندوزى و تمایلات شهوانى و مال پرستى و جاه پرستى است و چنانچه فرد فرد خانواده و ملت، بتوانند بر ضعفهاى اخلاقى و بیماریهاى روانى و ناهنجاریهاى اجتماعى و تربیتى و فرهنگى پیروز گردند، خود، بزرگترین پیروزى و بهروزى و موفقیت را به دست آورده اند و براى بسیارى از قوانین و مقررات، ضمانت اجراى درونى تحصیل کرده اند و نیازى به نیروى پلیس و دستگاههاى عریض و طویل دولتى و قضایى و نظارتى و بازرسى و بوروکراسى ادارى و هزینه هاى سنگین و کمرشکن زندان و بهداشت و درمان و اعتیاد و مانند آن نخواهند بود.

در فرهنگ انبیا(ع) مسأله ارزشهاى الهى، یک اصل عمیق ریشه دار و بنیادین است و تمامى همّ و غمّ انبیا(ع) را، پاسدارى از ارزشها و هدایت افکار و اندیشه ها و ایجاد فضاهاى نو و معنوى تشکیل مى دهد تا بشریت را از ظلمات به سوى نور رهنمون شود و از گرداب جهالتها و خرافات برهاند و دیو جهل و غرور را از پاى در آورد و چراغ امید و اخلاق و حکمت را روشن سازد و فضا را براى اصلاح عمیق و ریشه دار امور هموار سازد و جامعه را به سمت نور هدایت کند. این درس را، به وفور، در نهج البلاغه شریف مى توان دید و از عمق بیانات دلپذیر على(ع) مى توان شنید، باشد تا تشنگان وادى معرفت به خود آیند و ره توشه اى از انوار ولایت آن حضرت توشه راه سازند. ان شاء الله.

مبارزه با تحریفات و انحرافات
این بخش از مبارزات على(ع) بسیار ظریف و عمیق و گسترده و ریشه دار و فراگیر بود. آن حضرت، با برنامه هاى خود مى کوشید تا فرهنگ و میراث نبوى(ص) را احیا کند و جامعه اسلامى را به سمت و سوى اهداف رسالت، هدایت و پایه هاى حیات طیّبه عصر رسول الله(ص) را در جامعه اسلامى تقویت کند و بافت و ساخت و مبانى فکرى و فرهنگى و اعتقادى امت اسلامى و آینده جهان اسلام و بشریت را در جهت اهداف بلند حضرت محمد(ص) بسازد و تار و پود جامعه و حکومت را بر اساس فرهنگِ بینش و بصیرت و آگاهى و معرفت و ارزشها و حیات طیبه قرآنى و اسلام اصیل محمدى(ص) سامان دهد و اهداف و مأموریتها و سیاستها و راهکارهاى سعادت بخش دین را در میان مردم، زنده و آینده نورانى و عزّت بخش را ترسیم کند و موجب پیشگیرى و پیش بینى خطرات و دغدغه ها و بحرانها شده و اجازه ندهد که اصول اسلامى و کیان جامعه ضرر ببیند و دچار خسارت و ضرر و زیان گردد.

این رسالت عظیم الهى و ترسیم آینده اى استوار و با اقتدار، براى رهبران بزرگ الهى، جزء بزرگترین و برترین اهداف آینده نگرانه و خیرخواهانه است و همواره، هر پدرى به فکر آینده امیدبخش فرزندان خود و بیدارى و هشیارى آنان در برابر چالشها و ناهنجاریها و بحرانهاست.

جامعه و دستگاه و محیط و سرزمین و فضایى را که امام(ع) تحویل گرفت، فضایى تاریک و پر خَش و خاشاک، با توقعات و انتظارات بى شمار و سلیقه هاى گوناگون بود. در طول دو دهه گذشته، اختلافات طبقاتى، نابرابرى ها، نابسامانیها، مطالبات فراوان احزاب و گروهها و اقوام و نژادها و طوایف گوناگون، بر امت اسلامى تحمیل شده بود و خودرأیى و خشونت و باندبازى، به جاى اصول و معیارها حاکم شده بود.

امام(ع) نیز این نابسامانیها را از عمق وجود احساس مى کرد. وظیفه شناسى و مسؤولیت پذیرى و حق خواهى و حق گرایى و عدالت خواهى و خدامحورى آن حضرت، موجب شد تا آن بزرگوار، با کمال اقتدار و مسؤولیت شناسى، این وظیفه سنگین و این بار سخت را به دوش بگیرد و براى اصلاح همه کجیها و کاستیها و تحریفها و تفتینها، گامهاى بلند و خداپسندانه اى بردارد و چراغ هدایت اسلام و قرآن و نبوت و ولایت را روشن سازد و راه حق را به آیندگان بنمایاند، گرچه با شهادتِ خود آن بزرگوار پایان یابد.

مبارزه با خرافات و تحریف
حیات امت اسلامى، با علم و دانش و معرفت شروع شد و پایه و اساس قرآن و اسلام و دیانت، بر علم و حکمت و عقل و وحى و تدبیر و تدبّر شکل گرفت و آغاز قرآن کریم، با «بسم الله» و «اقرأ» و «علم» و «قلم» و «انسان» و «کرامت» و «اکرام» و «خلقت» و «ربوبیّت پروردگار متعال» و «تعلیم انسان آنچه را نمى دانست» شروع شد و حیات بشریت، در سایه سار علم و حکمت و قرآن و معرفت سیراب شد و درس فقاهت و هدایت و تعلیم کتاب و حدیث و سنّت و حیات علمى و معرفتىِ همراه با تزکیه و حکمت و تربیت انسانها و تحول در جانها و فکرها و بصیرتها و بینشها و نگرشها و اندیشه ها و اخلاق و رفتار انسانها، اساس دعوت اسلام را تشکیل داد.

متأسفانه، پس از رحلت رسول اکرم(ص) نقل احادیث آن حضرت ممنوع شد و بر جمله «حسبنا کتاب الله» تأکید و تبلیغ شد و فرمان محدودیت و بسنده کردن به کتاب خدا داده شد. این محدودیت و ممنوعیت، باعث تعطیلى احادیث نبوى و گنجینه هاى عظیم معارف آن حضرت و بلکه جایگزینى خرافات و انحرافات و اسراییلیات و افسانه ها و اساطیر و احادیث و قصه ها و داستانهاى ساختگى به جاى آن شد.

اسفبارتر آنکه کسانى میدان دار شدند که هرگز آن آگاهى و آشنایى و معرفت به کتاب خدا و سنّت پیامبر اکرم(ص) را نداشتند و احیاناً انگیزه هاى فراوان سیاسى و فرهنگى و اجتماعى نیز بر آن دامن مى زد و مطامع و منافع دیگر نیز در این رابطه نقش ایفا مى نمود. البته ممنوعیتِ کتابت حدیث و نقل حدیث، خود، ریشه در جریانهاى قبل از اسلام و تحریفها و انحرافهاى یهود و نصارى دارد. اکنون که دوره امامت و عصر ولایت امیرالمؤمنین(ع) فرا رسید، آن حضرت، به عنوان بابِ مدینه علم و محیى آثار نبوى(ص)،[59] مبارزه با تحریف و خرافه و بدعت و اندیشه هاى اسراییلى و ساختگى، دروازه هاى شهر علم و معرفت را گشود و بر نقل و روایت احادیث و سنت رسول الله(ص) و نوشتن کتاب حدیث تأکید کرد و فرمان تدوین و کتابت احادیث و آثار گرانسنگ رسول الله را صادر کرد و نسبت به خطابه ها و نامه ها و دستورها و حکمتهاى بلند و ارزشمند خود، تشویق و ترغیب فرمود و از اختلافها و قصّه سراییها و جعلیّات و دروغ نسبت به خدا و پیامبر(ص) برحذر داشت و فرمود:

«در دست مردم، حق است و باطل، راست است و دروغ، ناسخ است و منسوخ، عام است و خاص، محکم است و متشابه، روایت صحیح است و روایت غلط! بر رسول خدا(ص) در زمان او دروغ بستند تا آنکه برخاست و به سخن پرداخت و گفت: «هر که به عمد، بر من دروغ بندد، جایى در آتش براى خود مهیا ساخته؛ مَنْ کَذبَ عَلَیَّ مُتَعَمِداً فَلْیَتبوَّأ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ.»[60]

در تفسیر المنار آمده است که یکى از انحرافات مهمى که ریشه و سبب ایجاد انحرافات دیگرى شد، این بود که از نقل و کتابتِ حدیث جلوگیرى شد. این امر، ضربه جبران ناپذیرى به فرهنگ اسلامى زده است.[61]

یکى از علل عمده نپذیرفتن قرآنى که به دست امیرالمؤمنین(ع) همراه با تفسیر و شأن نزول و با توجه به سخنان پیامبر(ص) و احادیث نبوى و فرمان آن بزرگوار جمع آورى شده بود، همین بى توجهى به سنّت رسول الله(ص) است.[62]

موضوع بسیار مهم در این رابطه، از یک سو، جریانهاى اسراییلى و خرافى و افسانه اى و تحریف و انحراف در فرهنگ و معارف اسلامى و شخصیت سازى و شخصیت تراشى و تبلیغات دروغین و جعل احادیث و داستان بافى و شأن نزول براى آیات قرآن و قصص قرآنى ساختن و تفسیر به رأى آیات قرآنى است.[63] و از سوى دیگر، شخصیت سازى و میدان دادن به عناصر مسأله دار و کم ریشه و یا بى ریشه و بى هویت براى عرض اندام و بازارگرمى و عقده گشایى است.

این هر دو موضوع، در قرن نخست تاریخ اسلام، بسیار تلخ و اسفبار و مسأله ساز بود و امروز نیز، با گذشت بیش از چهارده قرن از آن دوره و آن تاریخ، باید براى رسیدن به حقایق معارف اسلام و پاک سازى نصوص و روایات و اسناد و مدارک اسلامى و مستندسازى و وصول به حقایق ناب معارف اسلامى، رنج فراوان برد و تلاش گسترده همه جانبه و عمیق را عهده دار شد و با فداکارى و اخلاص و توجه إلى الله، گرد و غبار فتنه و جعل و وضع و قصه سازى و خلط حق و باطل و تهمت و افترا را از چهره حقایق دین و معارف قرآن کریم و اسلام عزیز و سنّت گرانسنگ نبوى(ص) برگرفت و چشمه هاى فتنه را کور کرد و باطل را زدود و پهلوى باطل را شکافت و حق را از آن بیرون کشید.

مبارزه با بدعتها
یکى از ابعاد مبارزاتى امیرالمؤمنین(ع) را برخورد و مقابله با بدعتهاى فراوانى که پس از رسول خدا(ص) در جامعه اسلامى به وجود آمد، تشکیل مى دهد. بحث احیاى سنّت و نابودى بدعت و «امام هدایت» و «امام ضلالت» ـ که در نهج البلاغه شریف آمده است ـ به این موضوع مهم اشاره دارد.

این قبیل بدعتها، خود، به طور اصولى، سبب انحرافات فراوان دیگرى در جامعه اسلامى شد که هنوز نیز بسیارى از آثار سوء و تبعات منفى آن ادامه دارد.

یکى از این بدعتها، مصلحت اندیشى در برابر احکام خدا و دستورات خاتم الانبیا(ص) بود. به فرموده مرحوم شرف الدین در کتاب «اجتهاد در مقابل نص»، در این رابطه مصادیق فراوانى را مى توان ارائه کرد. برخى از اصحاب و خلفا، با وجود قرآن و سنّت، صرفاً، بر اساس تشخیص خود و مصلحت گرایى، احکامى را مطرح و طبق نظر خود عمل مى کردند.

از باب نمونه، با اینکه فرمان قرآنى نسبت به سهم ذوى القربى و سهم مؤلّفة القلوب، روشن است و به فرض، اگر هم نیاز به تفسیر باشد، با توجه به حدیث شریف ثقلین، از هر کس اولى، خاندان رسول اکرم(ص)اند، ولى آنان، خود، با اجتهاد آزاد و اجتهاد به رأى نظر مى دادند و منشأ اختلاف در امت اسلامى مى شدند.

امام(ع) در نهج البلاغه شریف، از این شیوه ها، سخت انتقاد مى فرماید و در خطبه هاى فراوان، مانند خطبه 16 و 18 و 88 و نامه 38 و 53 و 54 و 123 و 192 و 233 و مانند آن، این برداشتها را به شدت، نقد کرده و آن را منشأ نفاق و ضعف و انحطاط معرفى مى فرماید.

بازرسى و نظارت عالى
اصل بازرسى و نظارت، به عنوان یکى از وظایف حساس و اصلى در هر سازمان و مؤسسه و نهاد و ارگان است که به وسیله آن مى تواند بر ساختار و عملکرد و برنامه هاى یک مجموعه، نظارت کرد و نقاط قوت و ضعف و اعتدال و یا انحراف آن را فهمید.

در سایه نظارت است که میزان موفقیت دستگاهها و ارگانها، ارزیابى و با برنامه ها تطبیق داده مى شود. امروز، در هر دستگاهى، نظارت، به منزله چشم آن دستگاه و مدیریت مربوط است.

بازرسى، لازمه نظارت است. براى اینکه بخواهیم نظارت کنیم و میزان موفقیت را نشان دهیم، به بازرسى نیاز است. بازرسى و کنترل و نظارت و مراقبت و حسابرسى و حساب کشى، نشان دهنده صحت و سلامت کارها و پیشرفت امور و میزان اَعمال عمومى و اصول گرایى در انجام دادن وظیفه و شایستگى و بایستگى مسؤولان ذى ربط است.

براى انجام این مهم، به برنامه ریزى و سازماندهىِ کار نظارت نیاز است.

بازرسان و مسؤولان این بخش، باید از شایسته ترین و امانتدارترین و وفادارترین اشخاص نسبت به نظام و رهبرى آن باشند تا با گزارشهاى صحیح و دقیق و سریع، زمینه تصمیم گیرى بجا و کارساز را فراهم کرده و از گزارشهاى خلاف واقع و دور از صواب و تأثیرپذیرى و دروغ و خدعه به دور باشند.

بیان امیرالمؤمنین(ع) در این رابطه، مانند سخنان همیشه آن حضرت، از استوارى و اتقان خاصى برخوردار است و بهترین و آموزنده ترین درسها را در خود دارد.

آن بزرگوار در فرمان به مالک اشتر مى فرماید:

«ثمّ تفقّد أعمالهم و ابْعَثِ العیونَ من أهل الصدق و الوفاء علیهم ...؛

با فرستادن مأموران مخفى ـ که اهل صدق و راستى و وفا باشند ـ کارهاى آنان را زیر نظر بگیر! زیرا بازرسى نهانى در کارشان، آنان را به رعایت امانت و ملاطفت با مردم وادار مى سازد. و با دقت فراوان، مواظب اَعوان و انصار و کارگزاران خود باش و اَعمال ایشان را تحت نظر داشته باش و چنانچه یکى از آنان، دست به خیانتى زدند و مأموران مخفى تو، به طور جمعى آن را تأیید کردند، باید که به آن اکتفا کنى و بدون تأخیر، خیانتکار را کیفر دهى و به مقدار خیانتى که انجام داده است او را کیفر نمایى، آنگاه وى را در مقام خوارى و مذلت بنشان و داغ خیانت بر پیشانى او بگذار و طوق رسوایى بر گردنش بیفکن!»

تأکید ارزشمند امام(ع) بر اعزام بازرسان به دورترین نقاط بلاد اسلامى و کسب خبر از رفتار و کردار کارگزاران و خدمتگزاران مردم و در جریان امور قرار گرفتن رهبر جامعه اسلامى و شایستگى بازرسان مأموران حکومتى و برخورد قاطع با خائنان و فاسدان، همه، درسهاى آموزنده اى است که امروز نیز ضرورى و بدیع مى نماید.

تعبیر رسا و روشن کننده و آموزنده امام(ع) در رابطه با بازرسان و شرایط و ویژگیهاى لازم براى آنان و نیز تعبیر به «و ابعثِ العیون»، مى رساند که در صورت لزوم، اعزام بازرسان از مرکز و یا از یک منطقه دیگر، امرى ضرورى است.

جالبتر از این، فرمان حضرت(ع) به لزوم بازرسى مخفیانه است: «فإنَّ تعاهدک فی السرّ لأُمورهم حدوة لهم».

جمله نخست نیز که امام(ع) مى فرماید: «ثمّ تفقّد أعمالهم» کاوش و پیگیرى و جست و جو و مراقبت و مانند آن را مى رساند.

نکته دیگر آن است که واژه «تفقد» در چند بخش از این فرمان مبارک تکرار شده که نشان دهنده حوزه هاى مختلف کارى و نظارتى است: نظارت بر دستگاههاى اجرایى و نظارت بر مالیات و دخل و خرج کشور و بودجه عمومى و بیت المال و تأکید بر تولید و سرمایه گذارى و آبادانى و عمران و نظارت بر بازار و توزیع و مبادلات اقتصادى و تجارتى و صنعتى و رسیدگى به کلیه امورِ مربوط به بازرگانان و صنعتگران و کسبه و تجار و خدمات مربوط.

دو نوع بازرسى و رسیدگى
بازرسى، باید دو نوع باشد: یکى رسیدگى و بررسى حضورى است و دیگرى رسیدگى و بازرسى در دورترین نقاط دنیاى اسلام:

و تَفَقَّدْ أُمورَهم بِحَضْرَتِکَ؛ و امور آنان را در حضور خودت بررسى کن!

و فی حَواشی بِلادِکَ؛ و امور آنان را که در شهرهاى دیگر و اطراف کشور اقامت دارند، بررسى کن!

پیگیرى گزارش بازرسان و مأموران ویژه
در نهج البلاغه، موارد فراوانى از پیگیریها و برخوردها و عتابها و خطابها و تذکرها و هشدارها و انذارها و تحذیرها، به چشم مى خورد که مبناى آن، گزارشهاى رسمى و غیر رسمى، یا گزارشهاى ویژه یا بازرسى هاى مخصوص و یا مردمى است.

تعابیر زیر، نشان دهنده ابعاد این موضوع است:

1ـ بلَغنی عنک، (نامه 43)؛

2ـ فإنَّ عینی بالمغرب کتب إلیّ یعلمنی أنَّه وجه إلى الموسم، (نامه 33)؛

3ـ بلغنی أنَّکَ ابتعت داراً، (نامه 3)؛

4ـ أمّا بعدُ، فإنّ دهاقین أهل بلدک شکوا منک غِلْظَةً و قِسْوَةً و احتقاراً و جفوة، (نامه 19)؛

5ـ و إنّی أُقسم بالله قَسَماً صادقا، لئن بلغنی أنّکَ خُنْتَ من فی ء المسلمین شیئاً صغیراً أوْ کبیرا، (نامه 20)؛

6ـ أمّا بعد، یابنَ حنیف! فقد بلغنی، (نامه 45)؛

7ـ و قد عرفتُ أنَّ معاویة کتب إلیکَ یستزلّ لُبَّک، (نامه 44)؛

8ـ امّا بعد، فقد بلغنی عنک قول، (نامه 63)؛

9ـ فقد بلغنی أنّ رجالاً ممّن قبلک، (نامه 70)؛

10ـ فقد بلغنی عنک أمر، (نامه 40)؛

11ـ فقد بلغنی موجدتک من تسریح الأشتر إلی عملک، (نامه 34).

تعابیر و عناوین و مفاهیم دیگرى نیز در این رابطه دیده مى شود، مانند «تفقد» و «تحفّط» و «و ابعث العیون» و «تعاهد» و «فان تعاهدک فی السّر لأُمورهم».

شرایط و صفات بازرسان
یکى از مسایل و موضوعات مهم در بازرسى، شخصیت و صفات و شرایط بازرسان و صلاحیت و شایستگى و کفایت و درایت آنان در انجام دادن این امر خطیر است. بدون تردید، براى نظارت بر کلیه ارگانها و نهادها و قضات و مدیران ارشد و کارگزاران سطوح میانى و دیوانهاى مختلف و مراکز حساس و امیران و دبیران و دیگر مسؤولان حکومتى، باید از افراد ذى صلاح و لایق و ریزبین و تیزبین و با شرح صدر و هوشیار و اهل تشخیص و خبره استفاده کرد.

واضح است که ناظران مربوط، خود، باید مصونیت داشته باشند و از اصل خودکنترلى و تقوا برخوردار باشند و اسیر تمایلات و مطامع نباشند و تحت تأثیر جریانهاى فریبنده و لغزنده قرار نگیرند.

در داستان یوسف صدیق(ع) مى خوانیم که فرمود: «اجعلنی على خزائن الأرض إنّی حفیظ علیم»[64]

علت این پیشنهاد و مسؤولیت پذیرى براى امور اقتصادى و خزانه دارى کشور، در طول بیش از پانزده سال فراوانى و قحطى و رفاه مجدد و شرایط بسیار سخت و شکننده دوره هفت ساله قحطى و خشکسالى و دوره فراوانى، شایستگى و کفایت علمى و عملى و امانت و حفظ و نگهدارى و نگاهبانى و دانایى لازم براى انجام دادن مسؤولیت و تأمین عدالت و قدرت لازم براى کار و برنامه ریزى و مدیریت و توانایى براى انجام دادن وظایف است.

در نهج البلاغه چنان که گذشت، امام(ع) مى فرماید:

«و ابعث العیون من أهل الصدق و الوفاء علیهم؛ بازرسانى را بر آنان اعزام کن که اهل راستى و وفادار باشند.»

و در همان نامه باز مى فرماید:

«فاستعملهم اختباراً و لا تستعملهم محاباة و أثرة؛ آنان را بر اساس خبرویت و شایستگى به کار بگمار و از روى روابط و امتیازهاى نابجا، آنان را به کار نگیر!»

حفاظت اطلاعات و حفاظت کارگزاران
یکى از مسایل بسیار مهم و حساس و کارساز، حفاظت از کارگزاران و مدیران و پرسنل و مجموعه نیروها و کادرهاى مدیریتى و حکومتى و کارکنان دستگاههاى گوناگون قضایى، حقوقى، ادارى، اجرایى، قانونگذارى، نیروهاى مسلح، نیروهاى امنیتى، و نظارت و بازرسى و کنترل و مراقبت بر اَعمال آنان و پیشگیرى از انحراف و رخنه فساد و آلودگى و برخورد با مفاسد و آلودگیها و برقرارى محیط کارى و ادارى و روابط سالم در درون سیستم حکومت و ارتباط سالم با مردم است.

این موضوعِ بسیار جالب و آموزنده و حساس و سرنوشت ساز، در ابعاد گوناگون و حفظ و حراست و مراقبت در برابر نفوذ، وابستگى، سوء استفاده، اختلاس و ارتشا، فساد و سوء استفاده از مال و ثروت و قدرت، از چشمِ تیزبین و ژرف نگر امیرالمؤمنین على(ع) هرگز مخفى نمانده است و ایشان، بر آن تأکیدى بلیغ و آموزنده دارند.

البته، در این رابطه، هرچه به هرم قدرت نزدیکتر مى شویم و مسؤولیتها، سنگین تر و امکان دسترسى مردم محدودتر مى شود، خطرپذیرى، بیشتر و امکان مقابله و یا افشاى آن، ناچیزتر و گاه خطرناکتر خواهد شد، لذا امام(ع) فرمان مى دهد:

«و تحفّظ من الأعوانِ! فإنْ أحدٌ منهم بسط یده إلى خیانةٍ اجتمعتْ بها علیه عندک أخبارُ عیونک اکتفیتَ بذلک شاهداً ...؛[65]

اعوان و انصار خود را به طور دقیق کنترل کن و آنان را زیر نظر بگیر! و اگر یکى از آنان، دست به خیانت زد و بازرسان سرّى تو، بر آن اتفاق نظر داشتند، به همین مقدار بسنده کن و او را زیر تازیانه کیفر بگیر و به مقدار خیانتى که انجام داده، او را کیفر نما! سپس او را در مقام خوارى و ذلت بنشان و داغ خیانت را بر او نِهْ و قلّاده ننگ و عار بر گردنش بیفکن!»

سلامت دستگاه حکومت و سلامت جامعه، ایجاب مى کند که همواره، حاکم، نسبت به کارگزاران، بویژه مدیران ارشد و اطرافیان و نزدیکان، با چشم بینا و بصیرت، نظارت کند و از بازرسان ویژه و چشمهاى پاک و امین، در کنترل و نظارت بر کارها استفاده کند تا عناصر مسأله دار و یا قدرتمند و نزدیکان و اطرافیان حاکم، اجازه سوء استفاده و برقرارى روابط بر ضوابط را پیدا نکنند و فساد، از بالا به سوى جامعه سرازیر نشود. در واقع، در فرهنگ سیاسى اسلام، کارگزاران نظام اسلامى، با بالا رفتن از پله هاى قدرت، باید نظارت پذیرى بیشترى داشته باشند.

آنچه موجب طرح این موضوع شده، جمله بسیار جالب «و تحفّظ من الاعوان» است، که مفهوم حفاظت ـ اطلاعات و حفاظت پرسنلى را تداعى مى کند، گرچه بیشتر به مفهوم دوم است و لکن این دو مسأله چون بسیار به هم نزدیک و مرتبط هستند، مطرح شد.

البته، عناوین دیگرى که در این فرمان پربرکت و ارزشمند و گرانسنگ، به کار رفته نیز گویا و قابل توجه است.

جالب این است که در روایتى از امام رضا(ع)، نقل شده که هرگاه پیامبر(ص) سپاه را به مأموریت اعزام مى کرد، برخى از افراد قابل اعتماد و مورد وثوق را به عنوان بازرس ویژه و مأموران مخفى، به همراه ایشان مى فرستاد تا ناظر و مراقب اَعمال و رفتار آنان باشند (مأموران حفاظت ـ اطلاعات ارتش):

«کان رسول الله(ص) إذا وجه جیشاً بَعَثَ معه من ثِقاتِهِ مَنْ یتجسّس له خبرَه؛

سیره و روش رسول اکرم(ص) این بود که چون سپاهى را اعزام مى کرد، برخى از افراد موثَّق و مورد اعتماد خود را بر آنان مى گماشت تا رفتار و عملکردشان را زیر نظر داشته باشند و به او گزارش کنند.»

در سیره امیرالمؤمنین(ع) به نمونه هایى برخورد مى شود که بسیار جالب و آموزنده است و نشان مى دهد که امام(ع) در دوران حکومت و مدیریت و فرماندهى خود، نسبت به کارگزاران و اَعمال آنان، بسیار دقیق بوده و هوشیارانه عمل مى کرد و بر اعمال آنان نظارت و مراقبت مى کرد.

مالک بن کعب ارحبى، فرماندار عین التمر بود. حضرت طى فرمانى به او نوشت:

«أمّا بعد، فاستخلف على عملک و اخْرُجْ فی طائفةٍ من أصحابک حتّى تمرَّ بأرضِ کورة السواد فتسأل عن عمّالی و تنظر فی سیرتهم ...؛

در حوزه مأموریت خود، کسى را به عنوان جانشین بگذار و با گروهى از یارانت بیرون برو تا وارد عراق شوى و در باره کارگزاران و کارکنان و عمّال من، از دجله تا منطقه غدیب، پرسش و تحقیق کنى و بر اَعمال و سیره آنان، نظارت و بازرسى کنى.»[66]

قابل ذکر است که این حفاظت، در رابطه با تلاش دشمنان براى نفوذ در افراد و مسؤولان کشورى و ... نیز هست؛ چون، رابطه و نزدیکى مسؤولان با دشمنان یا جاسوسان آنان، خطرى بزرگ براى یک نظام است. فرمان اسلام براى دورى از دشمنان اسلام ـ که به صورتهاى گوناگون، در قرآن و ... آمده ـ نشان از اهمیت این موضوع دارد.

نظارت عمومى
دو وظیفه بسیار مقدس و مهم و کارساز امر به معروف و نهى از منکر در معارف اسلامى و سیره علوى(ع)، به صورت روشن و گسترده، مورد توجه و عنایت قرار گرفته و بر رعایت آن دو تأکید شده است.

جایگاه و اهمیت این دو مسؤولیتِ سنگینِ الهى و انسانى، آن قدر بالا است و نقش آن در تحکیم نظام اسلامى و مقابله با دشمنان و تقویت و انسجام درونى جامعه و تضعیف نقشه هاى شیطانى دشمنان، تا بدان حد بالا و رفیع است، که احدى در ترک آن دو معذور نیست و بهانه و سهل انگارى و فرار از مسؤولیت و یا ضعف و عجز و جهل، نمى توانند مانع انجام وظیفه شوند، بلکه در صورت لزوم، باید شرایط و مقدمات انجام وظیفه را فراهم کرد.

وظیفه سنگین امر به معروف و نهى از منکر، در حقیقت، بحث نظارت به مفهوم عام و فراگیر کلمه است و در حوزه حکومت و مردم، قابل پیگیرى است.

انجام دادن این دو وظیفه مقدس، هم در درون سیستم ادارى و قضایى حکومت، به صورت یک اصل فراگیر، قابل توجه و داراى بازدهى و بهره دهى فراوان و آثار و برکات بى شمار اجرایى و کارى است و هم در رابطه متقابل دولت با مردم و مردم با دولت، به معناى عام کلمه.

در زمان رسول اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) اشخاصِ امین و خبره و بصیر و ثقه و قابل اعتماد و خبره، براى کارهاى گوناگون منصوب مى شدند و از آنان خواسته مى شد تا در بخشهاى مختلفِ روابط اجتماعى، حاضر و ناظر و امین و رابط و چشم حکومت باشند و مسایل گوناگون را به حکومت و یا مردم منتقل کنند و پل ارتباطى میان مسؤولان جامعه و مردم باشند.

نقش عیون و عریف و نقیب و عوامل بازار و مأموران حسبه و محتسب، در صدر اسلام و تاریخ اسلام و دوران خلفا، به این مبناى عمیق و ریشه دار اسلامى برمى گردد. اداره و یا نهاد حسبه و نیز بحث آمرین به معروف و ناهیان از منکر و نیز بحث نظارت عمومى و نظارت بر صحت جریان امور و بحث تعزیر و تأدیب و تعزیرات حکومتى، از همین مفهوم بلند نشأت گرفته است.

ابعاد و حوزه گسترده این دو وظیفه خطیر، در فرهنگ و نظام و میراث گرانبهاى علوى(ع) از جایگاهى بس بلند و مکانى بس ارزشمند برخوردار است.

نکته جالب و برازنده، حضور و اِشراف و نظارت انسانى عادل و عدالت خواه و عدالت پرور، به عنوان سکّاندار نظام اسلامى و حامى عدالت و پشتوانه حق و عدل، در جامعه اسلامى است که در مقایسه با نظامهاى دیگر، نقطه عطف است.

در مرتبه بعد، سازماندهىِ امر نظارت و بکارگیرى عناصر کارآمد و عیون و انسانهاى بصیر و خبیر و ثقه و امین و تیزبین در امر نظارت و بازرسى و پیگیرى کارهاست که خود، برگ زرّین دیگرى در امر نظارت و مراقبت و برخورد با فساد در جامعه اسلامى است.

بسیارى از وظایف مربوط به شهرداریها، اصناف، امور بهداشتى، پزشکى، امور مربوط به تغذیه مردم، امور مربوط به نظم و انضباط و راهنمایى و رانندگى، امور مربوط به نیروى انتظامى و دادگاههاى امور صنفى، مسایل مربوط به تخلفات ادارى، مسایل مربوط به تبلیغات و رسانه ها و مطبوعات، مسایل مربوط به بهداشت محیط و محیط زیست، مسایل مربوط به رسیدگى و نظارت بر امور کارگزاران و عمّال حکومتى، مسایل مربوط به استاندارد کردن کالاها و خدمات، مسایل ساختمانى، امور مربوط به راهها و عمران شهرى و روستایى و عشایرى، امور مربوط به کنترل قیمتها، کیفیت کالاها و خدمات، دیوان مظالم و دیوان عدلیه ... همه، موضوعات و مسایلى است که در سیره و سنّت اسلامى و محمدى(ص) و فرهنگ علوى(ع) براى آن تدابیر لازم پیش بینى و سیاستگذارى شده و دستورهاى روشنى در این رابطه به ما رسیده و علما، کتابهاى مستقل و یا فصلهایى از مباحث خود را به این امور اختصاص داده اند. ما چند مورد را در اینجا ذکر مى کنیم.

1ـ در تاریخ آمده که رسول اکرم(ص) قبل از هجرت و در جریان بیعت عقبه، هنگامى که انصار با آن حضرت بیعت کردند، براى هر طایفه اى، یک یا دو نفر را از خودشان، به عنوان «نقیب» منصوب کرد تا محور و ناظر و هماهنگ کننده امور هر طایفه اى باشند.

2ـ در سال ششم هجرى، در مدینه منوره، براى هر ده نفر از ارتشیان، یک نفر را به عنوان عریف، معین فرمود تا به وسیله آنان، اوضاع و احوال را تحت نظر داشته و رسیدگى کند.

3ـ على(ع) نیز به پیروى از سیره رسول اکرم(ص) در طول دوران حکومت خود، عریفانى منصوب و اموال و عطایا را به وسیله آنان تقسیم کرد. قهراً به کمک آنان، اوضاع و احوال را کنترل و هدایت و هماهنگ کرده و در صورت لزوم، به وسیله آنان، مجرمان را تنبیه مى کرد.

4ـ على(ع) هر روز، در بازارهاى کوفه مى گشت و امر به معروف مى کرد و شخصاً، به اوضاع رسیدگى مى فرمود.

5ـ على(ع) در شهرها، به وسیله عیون و جاسوسان مخفى و مورد اعتماد خود، کارمندان را به شدت مراقبت مى کرد و به فرماندارانش نیز به کارگیرى عیون را گوشزد مى کرد.

6ـ على(ع) فرمان داد تا مسؤول و عامل بازار اهواز را که خیانت کرده بود، با اعمال شاقه زندانى کنند و چون حضرت مشاهده کرد که جمعى، در بازار، از محوطه اى که براى خود داشتند، تجاوز کرده اند، دستور داد جایگاهى که درست کرده بودند، خراب کنند.

7ـ امام(ع) فرمان داد تا فاضلابهایى که از پشت بامها و حوضها، در کوچه ها ریخته مى شود و نیز آب کثیف و فاضلابها، از کوچه ها قطع گردد.

8ـ امام(ع) نشستن در معابر عمومى را ممنوع کرد و جایى را که جوانان و اشخاص هرزه، تجمع مى کردند، فرمان داد تخریب شود.

9ـ آن حضرت بر قیمتها نظارت مى فرمود و دستور داد که قیمتها کنترل و با محتکران برخورد شود.

10ـ امیرالمؤمنین(ع) براى جلوگیرى از خطرات مخالفان داخلى، مانند طلحه و زبیر و خوارج و هواداران بنى امیّه و جاسوسان معاویه ـ که دایماً مشغول کارشکنى و فتنه گرى و توطئه بودند ـ مراقبت کامل مى فرمود و به قیس بن سعد بن عباده (در مصر) و دیگر عمال و کارگزاران، فرمان داد که در مورد افراد مشکوک و مظنون، شدیداً مراقبت کنند.

اکنون به موضوع دیگرى نیز باید توجه کرد و آن، موضوع نظارت مردم بر کار حکومت و وظیفه و مسؤولیت مردم در این رابطه است که باید بر اساس اصل «وَ المؤمنون وَ المؤمنات بَعضُهُم أولیاء بَعض یأمرون بِالمعروف وَ ینهون عَنِ المُنکر[67]» و نیز اصل ارزشمند «کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُّکُم مسؤول عن رعیته» به آن عمل شود.

وظیفه مردم و جامعه در این رابطه، بسیار حساس و شفاف و ارزشمند است. در فرهنگ علوى(ع) بحث امر به معروف و نهى از منکر و نقد عملکرد حکام و کارگزاران و انتقاد سالم و سازنده و مؤثر و نظارت و پیگیرى امور از سوى مردم، به عنوان یک وظیفه شرعى و یک تکلیف الهى، همواره، مورد تأکید قرار گرفته است و شاید بتوان گفت مباحث مربوط به موضوع امر به معروف و نهى از منکر و نظارت بر امر کارگزاران حکومتى و نصیحت و خیرخواهى و زمامداران جامعه اسلامى، از ویژگى و عنایت خاصى برخوردار است. تا جایى که در بحث حقوق متقابل حاکم و مردم، به اصل نصیحت و دو طرفه بودن این اصل، همواره عنایت شده است. پیامبر(ص) فرموده اند:

«ثَلاثٌ لا یغِلّ عَلیهِنَّ قَلب إمرء مُسلِم: إخلاصُ العَمَل لله و النَصیحةُ لائِمة المُسلمین و اللُزوم لجَماعَتهِم[68]؛

سه وظیفه است که قلب انسانِ مسلمان، هرگز، در آن خیانت روا نخواهد داشت: اینکه کارها را براى خدا انجام بدهد؛ اینکه همواره، خیرخواه زمامداران اسلامى باشد؛ اینکه جماعت مسلمانان را هرگز رها نکند.»

على(ع) نیز در خطبه سى و چهارم نهج البلاغه، مردم را داراى حق معرفى مى کند و هم حاکم را و آن گاه، حقوق هر یک را برمى شمارد.

دولت کارآمد
امروز، در جهان، یکى از موضوعات مهم و قابل توجه، بحث کارآیى دولتها و نقش و رسالت آنها در توسعه همه جانبه کشور است.

مدیریتهاى مؤثر و کارآمد، سازمانهاى تأثیرگذار و فعال، ساختار ادارى کارآمد و ساختار قضایى و قانونگذار کارآمد، بنگاهها و مراکز علمى و تحقیقاتى تأثیرگذار، از مسایلى است که سرنوشت ملتها و کشورها را رقم مى زند. شاخصهاى اصلى این کار را در نیروى انسانى و تشکیلات و ساختار مطلوب و مدیران لایق و توانا و بایسته باید یافت.

براى تحقق چنین ساز و کارهایى، باید بر کوچک کردن حجم دولتها و ارتقاى کیفیت آنها، بیشتر تأکید کرد و باید راه نجات از بوروکراسى ادارى را هموار کرد و اصل را بر رقابت در امور اقتصادى و خدماتى گذاشت و دولتها، به جاى تصدى بیشتر، باید بر اصل حاکمیت و سیاستگزارى و مدیریت و نظارت تأکید کنند و دولت توسعه باشند نه توسعه دولت.

به طور قطع، یکى از عوامل عمده ضعف هر دولتى در مبارزه با فساد و پیشگیرى از فساد، ضعف کارآیى و مسؤولیت پذیرى و گسترش و فربه شدن بدون هدف تشکیلات است که احیاناً بدون ضوابط روشن و قوانین و مقررات کارساز و نظارت دقیق و به روز و کارآمد و عدم کفایت و درایت در کارها، موجب نارسایى و نابسامانى و فساد و اتلاف منابع و خسران دولت و ملت خواهد شد.

البته در این موضوع، مسایل فراوانى مانند مسأله فرهنگ نظام حکومتى و ادارى و ارتقاى فرهنگ حقوقى و حقوق ادارى و رشد مسؤولیت پذیرى دولت و مردم و بالعکس و ترکیب و تخصص و تعهد نیروى انسانى و قوانین و مقررات لازم و مناسب و توزیع نیروى انسانى و مدیریت صحیح آن و تناسب بین سطوح مختلف نیروى انسانى و تناسب میان ساختار ادارى و وظایف محوله و اختیارات مربوطه و گردش صحیح اطلاعات در دستگاه حکومتى و تصمیم سازى بموقع و تصمیم گیرى بموقع و تأمین ابزار و ادوات مورد نیاز و نظارت قوى و سالم و سازنده و دهها عنصر کارساز دیگر، باید مورد توجه جدى قرار گیرد.

از نظر امام(ع) براى داشتن یک دولت کارآمد باید اصول زیر رعایت شود:

1ـ اصل ضابطه گرایى به جاى رابطه گرایى؛

2ـ اصل شایسته سالارى؛

3ـ اصل قانون گرایى؛

4ـ اصل عدالتخواهى و رفع تبعیض؛

5ـ اصل ارتقاى اخلاقى و معنوى؛

6ـ اصل تجربه گرایى؛

7ـ اصل اِعمال حاکمیت به جاى تصدى؛

8ـ اصل کفاف و عفاف و قناعت؛

9ـ اصل الگو بودن مدیران و رهبران؛

10ـ اصل ساده زیستى و زهد مثبت؛

11ـ اصل مسؤولیت شناسى و مسؤولیت پذیرى؛

12ـ تأکید بر اصل نظارت و اولویت آن؛

13ـ اصل تشکیلات و نظارت سازمان یافته؛

14ـ شفافیت؛

15ـ خودکنترلى؛

16ـ تقوا محورى و اخلاق محورى؛

17ـ امانتدارى و تکلیف گرایى.

در اینجا تأکید بر این مطلب ضرورى است که تحولات یکى دو سده اخیر در کشورهاى گوناگون، مانند ژاپن، مدیون کارآیى، توانایى، لیاقت و کفایت دولتها و حکومتها به عنوان موتور حرکت و تحول است و اگر نبودند رهبران باکفایت، هرگز، این همه رشد و پیشرفت و نوسازى و بازسازى و وحدت و یکپارچگى به وجود نمى آمد.

البته، این، خود، مدیون عوامل فراوان دیگر و نیز پدیدآورنده عوامل فراوان دیگر و هماهنگ کننده و نیروبخش و فرهنگ ساز و نهادساز براى یک ملت است. و در حقیقت، دولت و نخبگان سیاسى و اجتماعى و فرهنگى و فکرى، سرمایه و موتور حرکت، و مردم و جامعه نیز بستر تحول و پیشرفت و رشد و پویایى است.

در همین رابطه، موضوع مبارزه با فساد در دولتهاى مدرن امروزى، یک بخش بسیار مهم و تأثیرگذار بوده و سهل انگارى و بى توجهى و تسامح در این امر، موجب ضعف، سقوط، انحطاط، تبعیض، بى عدالتى، عدم اعتماد، بدبینى، مهاجرت، اختلافات فاحش طبقاتى، اتلاف منابع، فرار مغزها، فرار سرمایه ها، شورش، فشارهاى روحى و روانى، فقر و محرومیت و ... خواهد شد.

مبارزه با فساد، اصلى ثابت براى دولتها
با توجه به آنچه گذشت مبارزه با فساد به عنوان یک اصل جدّى و کلیدى، همواره مورد توجه این قبیل دولتها قرار گرفته و با وضع قوانین و سازماندهى و مدیریت و اعمال رویه هاى قضایى، حقوقى و ادارى و فرهنگى و اجتماعى و اخلاقى توانسته اند گامهاى مثبتى در این باره بر حسب مصالح و سیاستها و برنامه ها و اهداف مورد نظر خود بردارند که فهرست این نوع اقدامات را مى توان به صورت زیر ارائه کرد:

1ـ اصل پیشگیرى و تأکید بر آن،

2ـ آموزش عمومى براى مبارزه با فساد،

3ـ مبارزه مستقیم و غیر مستقیم،

4ـ تأکید بر حاکمیت نظم و انضباط و قانون،

5ـ استفاده از عناصر کارآمد و با مهارت و متخصص در زمینه مبارزه با فساد در سیستم ادارى،

6ـ اصلاح سیستمها و روشها و شفافیت قوانین و مقررات ضد فساد،

7ـ به کارگیرى مدیران کارآمد و شایسته،

8ـ تأکید بر مبانى اخلاقى و تربیتى و اصالتهاى خانوادگى،

9ـ ساده زیستى و سلامت رهبران و الگو بودن مدیران،

10ـ عزم و اراده عمومى و جدى براى مبارزه با فساد،

11ـ استاندارد کردن شغلها و کارها و مسؤولیتها،

12ـ حسابرسى و حسابکشى و تأکید بر دو اصل محاسبه و مراقبه،

13ـ ضرورت مرزبندى کامل و روشن حقوقى و قضایى و ادارى و تشکیلاتى،

14ـ مبارزه با دیوانسالارى و بوروکراسى ادارى و اصلاح ساختار ادارى و تشکیلاتى و کوچک کردن حجم دولت و به جاى رشد و افزایش کمى دولت و دستگاههاى وابسته، تأکید بر رشد کیفى و افزایش کارآیى،

15ـ گسترش عدالت ادارى و تأمین امنیت شغلى کارمندان و تأمین معیشت و رفاه و آینده کارکنان بخش عمومى،

16ـ برخورد با تخلفات و متخلفان و فساد به صورت فراگیر و فراجناحى، به عنوان پدیده اى ضد امنیتى که حاکمیت ملى را تهدید مى کند،

17ـ و در نهایت، اساس ارتقاى فرهنگ عمومى و رشد سیاسى و اجتماعى و فرهنگى جامعه و مردم و تقویت روح و فرهنگ مبارزه با فساد و آگاهى نسبت به حدود و حقوق اجتماعى افراد و جناحها و اقشار گوناگون جامعه و افزایش مشارکت عمومى و رقابت سالم در جامعه و هوشیارى در برابر تحریف و انحراف و فساد زمامداران و دولتمردان و مدیران در کلیه سطوح و حضور و اشراف و نظارت و نقد و انتقاد سازنده و نصیحت خیرخواهانه مردم در مقابله با فساد.

--------------------------------------------------------------------------------

پىنوشت ها:
1 ـ نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 92.

2 ـ همان، خطبه 92.

3 ـ همان، خطبه 3.

4 ـ همان، خطبه 131.

5 ـ همان، خطبه 33.

6 ـ همان.

7 ـ همان، خطبه 216.

8 ـ همان، خطبه 131.

9 ـ همان، حکمت 110.

10 ـ همان، نامه 62.

11 ـ همان، خطبه 15.
12 ـ همان، خطبه 126، و نیز ن.ک: نامه 59.
13 ـ همان، حکمت 476.
14 ـ همان، خطبه 216.
15 ـ همان، نامه 53.
16 ـ همان، خطبه 122.
17 ـ همان، خطبه 233.
18 ـ همان، نامه 16.
19 ـ ن.ک: مروج الذهب، ج2، صص 334 ـ 344، و تاریخ سیاسى اسلام، ج2، صص 240 ـ 250.
20 ـ ن.ک: نهج البلاغه، خطبه 16.
21 ـ همان، نامه 53.
22 ـ غرر الحکم و درر الکلم.
23 ـ نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 16.
24 ـ همان، خطبه 131.
25 ـ همان، حکمت 110.
26 ـ غرر الحکم و درر الکلم.
27 ـ امام على بن ابى طالب(ع)، ص380.
28 ـ نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 53.
29 ـ همان.
30 ـ غرر الحکم و درر الکلم.
31 ـ همان.
32 ـ نهج البلاغه، حکمت 241.
33 ـ همان، نامه 47.
34 ـ همان، حکمت 221.
35 ـ غررالحکم و دررالکلم.
36 ـ همان.
37 ـ همان.
38 ـ همان.
39 ـ همان.
40 ـ نهج البلاغه، خطبه 126.
41 ـ همان، خطبه 136.
42 ـ همان، نامه 53.
43 ـ همان، نامه 27.
44 ـ همان، نامه 53.

45 ـ همان، خطبه 16.

46 ـ همان، خطبه 6.

47 ـ همان، خطبه 5.

48 ـ همان، خطبه 216.

49 ـ همان، حکمت 347.

50 ـ همان، خطبه 193.

51 ـ همان، خطبه 192.

52 ـ همان، خطبه 216.

53 ـ همان، نامه 40.

54 ـ همان، خطبه 215.

55 ـ همان، نامه 41.

56 ـ همان، نامه 20.

57 ـ همان، نامه 5.

58 ـ همان، نامه 26.

59 ـ به خطبه 154 رجوع شود.

60 ـ همان، خطبه 210.

61 ـ المنار، ج6، ص288.

62 ـ نگاه کن: تاریخ سیاسى اسلام (تاریخ خلفا)، ص245 ـ 247؛ از ژرفاى فتنه، ج1، ص600 ـ 609؛ نهج البلاغه، خطبه هاى 18 و 167 و 210 و 169 و 176 و 154 و 147 و 214 و 239 و 233.

63 ـ رجوع شود به خطبه هاى 16 و 17 و 18 و ... .

64 ـ یوسف، آیه 55.

65 ـ نهج البلاغه، نامه 53.

66 ـ نظارت و بازرسى در اسلام، ص160.

67 ـ توبه، آیه 71.

68 ـ کافى، ج1، ص403.

--------------------------------------------------------------------------------

فصلنامه حکومت اسلامى شماره 17

صفحه‌ها