اخبار

علی اصغر صرفه جو

امام محمد باقر(ع) پنجمین اختر فروزان آسمان امامت، هفتمین گوهر عرش عصمت، شکافنده و تبیین کننده علوم اسلامی است. امامی که سراسر زندگی اش نور بود، و همه لحظات عمر با برکتش، در راه ارشاد و هدایت انسانها به پایان رسید. امامی که از زمینه سازیهای پدرش امام سجاد(ع) در راستای معرفی مکتب تشیع، و مبارزه با طاغوتها، بهره برداری بسیار کرد، و با تربیت شاگردان برجسته، و تبیین فقه ناب اسلام و اهل بیت(ع)، بزرگترین قدم را برای شناسایی تشیع و مکتب اهل بیت(ع) برداشت. او در سن چهارسالگی در کربلا و ماجرای عاشورای حسینی حضور داشت، و در سفر کوفه و شام، همراه پدر، همه ماجراها را می دید، و براساس فرهنگ عاشورا تربیت شد. او تجسمی از ارزشهای والای انسانی و کمالات اخلاقی بود و همه لحظه های زندگی درخشانش، درسهای بزرگ انسانی را الهام می بخشید.

امام محمد باقر(ع) مؤسس نهضت فرهنگی تشیع
امام باقر(ع) اگر چه بر اثر سلطه حکومت طاغوتها، از نظر سیاسی منزوی بود و اعتراضهای او به صورت یک نهضت سیاسی همه جانبه برای سرنگونی رژیم بنی امیه نینجامید، با این که در این راه تا سر حد شهادت حرکت کرد، ولی او دریافته بود که فرهنگ تشیع در انزوا قرار دارد.
از این رو، لازم بود به یک انقلاب وسیع فرهنگی دست بزند و با تشکیل حوزه علمیه و تربیت شاگردان برجسته، فقه آل محمد(ص) و خط فکری تشیع را آشکار سازد. با توجه به این موضوع، زمینه عمیق و بنیان کن برای مبارزه با طاغوتیان خواهد شد، و در درازمدت، شیعیان را به صحنه می آورد، و مکتب اهل بیت(ع) را زنده خواهد کرد و با توجه به اینکه سنگ زیرین و اساس انقلاب و قیام، نهضت فکری و فرهنگی است، بر همین اساس امام باقر(ع) زمینه سازی بسیار عمیق و خوبی در این راستا نمود و پس از ایشان، فرزند برومندش امام صادق(ع) با تشکیل حوزه علمیه با چهار هزار نفر شاگرد، آن را به ثمر رسانید، و به عنوان یک دانشگاه عظیم اسلامی، در تاریخ اسلام آشکار و ماندگار ساخت.(1)
بنابراین، می توان گفت: "امام باقر(ع) مؤسس و بنیانگذار حوزه علمیه شیعه و نهضت فرهنگی انقلاب فرهنگی تشیع بود."(2) امام باقر(ع) شاگردانی مانند "محمد بن مسلم، زرارة بن اعین، ابوبصیر و برید بن معاویه را تربیت کرد که امام صادق(ع) فرمود: این چهار نفر مکتب احادیث پدرم را زنده کردند.(3) در این حوزه، شاگردان برجسته دیگری تربیت شدند، از جمله: جابر بن یزید جعفی، ابان بن ثعلب، کیان سجستانی، حمران بن اعین، سدیر صیرفی، ابوصباح کنانی، عبدا... بن ابی یعفور و... که هر کدام محدثی بزرگ و مجتهدی عالی مقام بودند و در نقل احادیث امام باقر(ع) و تشکیل فقه تشیع و زمینه سازی برای یک نهضت وسیع فکری و علمی، نقش بسزایی داشتند.

مبارزه با یهود و افکار انحرافی
از جمله گروه های خطرناکی که آن روزها در جامعه اسلامی رسوخ کرده بودند و تأثیر عمیقی بر فرهنگ جامعه اسلامی برجای گذاشتند، یهودیان بودند. احبار یهود که عده ای از آنها به ظاهر اسلام آورده و عده ای هنوز به دین خود باقی بودند، در بین مردم پراکنده بودند و مرجعیت علمی قشری از ساده لوحان را بر عهده داشتند. احادیث جعلی زیادی توسط آنان منتشر گردیده که در منابع روایی ما به "اسرائیلیات" معروف است. این احادیث عمدتاً در رابطه با تفسیر قرآن و مراتب زندگی پیامبران گذشته، جعل شده است. از این رو، مبارزه با یهود و القائات سوء آنها در فرهنگ اسلام، بخش مهمی از برنامه ائمه طاهرین(ع) بخصوص امام باقر و امام صادق(ع) را به خود اختصاص داده بود. مسأله دیگری که در زمان امام باقر و امام صادق(ع) رواج داشت، افکار غلط و انحرافی غالیان بود. برخی از آنها اخبار اهل بیت(ع) را دستکاری می کردند و چیزهایی را به امام(ع) نسبت می دادند که او نفرموده بود.
مغیرة بن سعید از جمله این افراد بود که مورد سرزنش امام(ع) قرار گرفت. آنها درباره حضرت علی(ع) و ائمه(ع) غلو می کردند و آن بزرگواران را تا حد الوهیت بالا می بردند. امام باقر(ع) در این زمینه به شیعیانش چنین توصیه فرمود:
"شیعیان، میانه رو باشید تا غالی(تندرونده و افراط کننده) به شما برگردد و تالی(عقب مانده) به شما برسد. مردی از انصار پرسید: غالیان چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: مردمی که درباره ما چیزهایی می گویند و اوصافی را به ما نسبت می دهند که خود درباره خویش نمی گوییم و نسبت نمی دهیم. آنان از ما نیستند و ما هم از ایشان نیستیم. سپس فرمود: ما به خدا نزدیک نشویم، جز با اطاعت او. هر که مطیع خدا باشد، ولایت ما برای او سودمند است. هر که از فرمان خدا سرپیچید، ولایت مرا برای او سودی ندارد. وای بر شما! فریب غالیان را نخورید، وای بر شما! فریب نخورید!...(4)
تبیین مسایل کلامی و معارف اصول دین نیز از دیگر تلاشهای ارزنده این دو امام بزرگوار(ع) بود. در زمان آن حضرت، بحثهای کلامی و القائات خوارج رواج یافته بود. حضرت باقر(ع) در این زمینه نیز به مبارزه با افکار انحرافی پرداخت. بسیاری از خطبه های حضرت امیر(ع) در زمینه توحید و صفات الهی را نقل و شرح نمود و امام صادق(ع) یک دوره توحید برای مفضل بیان فرمود. حضرت باقر(ع) در مناظرات مختلف که با علما و دانشمندان داشت، شبهات را پاسخ می گفت و نیز بحثهایی نظیر توحید در ذات الهی، عدم امکان مشاهده حسی خداوند، علم ازلی خداوند و... از جمله مسائلی است که آن حضرت به مناسبت، به تبیین آنها می پرداخت و اعتقاد صحیح را بیان می فرمود.(5)

موقعیت سیاسی امام باقر(ع)
عده ای تصور می کنند امام باقر(ع) تنها به فعالیت های علمی می پرداخت و از اجتماع و هدایت جامعه و مبارزه با طاغوتیان کناره گرفته بود، در حالی که چنینی نیست. نگاهی کوتاه به زندگی امام باقر و امام صادق(ع) نشان می دهد که هر چند این دو امام بزرگوار در آن برهه، بیان معارف واقعی اسلام را وجهه همت خویش قرار داده بودند و کار اصلی و اساسی خود را تدوین غنی و اصیل اسلام قرار داده بودند، در عین حال در هر فرصتی چهره زشت حاکمان ستمگر بنی امیه را افشا می کردند و همه شیعیان خود را به مبارزه با ستمگران تشویق می نمودند. در روایتی از امام(ع) چنین نقل شده است: "علیه ظالمان و مفسدان، با دل و جان بستیزید."(6)
و یا فرمودند: "کسی که نزد سلطان ستمگری رود و او را به تقوای الهی دعوت نماید، موعظه کند و از قیامت بترساند، برای او پاداشی همچون پاداش جن و انس خواهد بود.(7)
امام باقر و امام صادق(ع) شیعیان خود را از پذیرفتن کوچک ترین مناصب در دولتهای ظالم و غاصب نهی می کردند. امام در روایتی به محمد بن مسلم فرمودند: "ای محمد، سردمداران جور و ستم و پیروانشان از دین خدا منحرف شده اند و خود به گمراهی افتاده و دیگران را نیز به راه ضلالت می کشانند.کارهایی که انجام می دهند به خاکستری ماند که در روز توفانی، باد شدیدی بر آن وزیده باشد و از آنچه انجام داده اند چیزی دستگیرشان نمی شود، و این جز گمراهی دورکننده چیز دیگری نیست."(8)

پی نوشت ها:
1- رجال کشی/ ص125
2- همان/ص125
3- سیره چهارده معصوم، محمدی اشتهاردی/ص461
4- بحارالانوار/ج70/ص101
5- سیره معصومان/ ص230
6- فروغ کافی/ج5/ص56
7- اختصاص/ شیخ مفید/ص261
8- اصول کافی/ج1/ص183

منبع : روزنامه قدس

دوران امامت امام محمد باقر (ع ) مصادف با ادامه ى فشارهاى خلفاى بنى امیه و حکام آن ها با شیعیان در عراق بود, و توصیه ى امام به شیعیانش که : <من بلى من شیعتنا ببلاء فصبر کتب الله له اجر الف شهید>.
<کسى از شیعه ى ما به مصیبت گرفتار شود و پایدارى نماید, خداوند پاداش هزار شهید را براى او مى نویسد>. حاکى از فشارهایى است که بر شیعیان وارد مى شد, و امام مى کوشید بدین وسیله آنان را به مقاومت و خویشتن دارى هرچه بیشتر فرا بخواند, و این سخت گیرى ها به دلیل ادعاى ولایت و امامت امامان بود.

موضع گیرى ظاهراً ملائم امام باقر (ع ) علیه دستگاه خلافت اموى که هرگونه مخالفتى را بشدت سرکوب مى کردند, براى بقاى هسته ى مقاومت بود, چه آن که تقریباً همه ى شیعیان و حتى همه ى اموى ها, به خوبى مى دانستند که رهبران شیعه مدعى خلافت و حکومت هستند, و خلافت را حق خود و حق آباء خود مى دانستند که قریش به زور آن را غصب کرده اند, و این از نقطه ى اتکاء امامان معلوم بود که روى ولایت و امامت به همان معناى زعامت و تصدى امرى تکیه مى کردند, و خود را شایسته آن مقام مى دانستند. <بنى اسلام على خمس الصلاة و الزکاة و الحج و الجهاد و الولایة. و لم یناد بشىء کما نودى بالولایة فاخذ الناس باربع و];ک ک 5 ترکوا الولایة>.

<اسلام روى پنج رکن استوار است : نماز, زکوة, حج , جهاد و ولایت , و مردم خوانده نشده است به چیزى آن چنان که به ولایت خوانده شده است , و مردم چهار رکن را قبول کردند و آن یکى را ترک نمودند>. موضع گیرى هاى امام باقر (ع ) علیه حکام غاصب و ظالم بنى امیه , تا آن جا سخت و پایدار بود که شیعیان خود از همکارى با حکام ممانعت مى کردند, و براى آن که فکر حکومت و مخالفت با بنى امیه را از سر بیرون کند امام باقر (ع ) را با فرزندش امام صادق (ع ) به شام فرا خواندند و مورد اهانت و تحقیر قرار دادند. از این رو تقیه یکى از اصولى ترین سپرهایى بود که شیعه در پناه آن , خود را در دوران هاى سیاه استبداد اموى و عباسى نگه داشتند. و امام باقر (ع ) فرمود:

<ان التقیة من دینى و دین آبایى و لادین لمن لا تقیه له ><تقیه از دین من و دین آباء من است , کسى که تقیه ندارد دین ندارد>.
تقیه , یعنى حفظ سر, رازدارى و امانت دارى , تا کسى سرى و رازى نداشته باشد, راز دارى در مورد او معنا ندارد, و این راز در زندگى امامان شیعه چیست ؟ این چیست که همه ى یاران و معتقدان به امام را شایستگى یا قدرت تحمل آن نیست , فقط کسانى معدود و انگشت شمارند که چون به لیاقت و صلاحیت آن نایل آمده اند, شرف راز دارى یافته اند؟
نمى شود راز امام را در مسایل ماوراء طبیعى خلاصه کرد و در غیب گویى منحصر نمود, چرا امام به یاران خود در فضیلت کتمان چنین چیزى , چندان توصیه و تأکید کند که در کتب حدیث شیعه با بى بعنوان باب الکتمان پدید آید؟
این راز باید چیزى باشد که در صورت برملا شدنش , جمع شیعه و خود امام را خطر بزرگ تهدید کند, و آن چیز غیر از امور غیبى و ماوراء طبیعى است .
آیا این راز مربوط به معارف شیعى است ؟ یعنى تفسیرى که شیعه از اسلام مى کند,و نظر خاصى که در فقه و احکام شرع ارائه مى دهد؟ در این که این معارف در دوران اختناق اموى و عباسى , باید با تدبیر و کاردانى اظهار شود, با همه کس مطرح نگردد, و نااهلان را به آن راهى نباشد, حرفى نیست . ولى با این همه این را نمى توان راز امام دانست , زیرا این معارف با همه اختصاصى بودن , درصدها حوزه ى حدیث و فقه در چندین شهر بزرگ کشور];ّّ5 مسلمان آن روز, مطرح بود و به بیان دیگر این معارف اختصاصى بود ولى راز امام نبود, اختصاصى بدین معنا که رواج و رونق آن محدود به جمع شیعه است و غیر شیعه فقط در شرایط خاص مى تواند بدان دست یابد. چرا نگوییم که راز, مسایل و مطالبى در پیرامون اسرار تشکیلاتى امام است . یک جمع که با هدف انقلابى و با ایدئولوژى راهنما, در میدان مبارزه ى سیاسى و فکرى گام مى نهد, داراى اسرار است یعنى تاکتیک هاى پیش بینى شده , زمان و مکان اقدام هاى بزرگ , نام و نشان و تکلیف مهره هاى مؤثر, منابع مؤثر مالى , خبرها و گزارش ها از پاره ى حوادث و وقایع مهم و... و مطالبى از این قبیل , رازهاى ناگشودنى تشکیلات است که جز براى کارگزاران اصلى و شخص رهبر, براى کسى دیگر دانستنى نیست و این همان رازداران و یا امانتداران راز است . بازگو کردن آن به دوستان و شیعیان در حکم راهگشایى به سوى آن است , و این خطاى بزرگ و خسارت بخش است , خطاى که عاقبت به انهدام یک جمع منتهى مى شود.

کسى که سر امام را بر ملاکند در عمل , کار یک دشمن را کرده است , پس به آسانى مى توان معنا و وجه این سخن امام را دانست که آن که با ما به پیکار بر مى خیزد, برماگران بارتر نیست از آن که راز ما را افشاء مى سازد. در ارتباط بسیار پنهانى امام با شیعه , گاه لازم است که اسرار تشکیلاتى غیر مستقیم , بوسیله ى واسطه ها میان امام و شیعیان مبادله گردد, و این یک تدبیر کاملاً معقول است .

هنگامى که چشم ها و گوش هاى بیگانه با حرصى هر چه بیشتر, در انتظار کشف ارتباطات شیعیان با امامند, در موسم حج , در زیارت مدینه , در رفت و آمد کاروان ها از شهرهاى دور دست و... هرگونه رابطه ى میان امام و افراد, اگر به وسیله ى جاسوسان خلیفه کشف شود, مى تواند سر نخ دنباله دارى به سوى اعماق تشکیلات شیعه باشد, در این مواقع امام (ع ) خود نیز افراد را به ملائمت و گاه به عنف از خود دور مى ساخته است . به سفیان ثورى مى گوید: <تو مورد تعقیب دستگاهى و در پیرامون ما جاسوسان خلیفه هستند, ترا طرد نمى کنم ولى از نزد ما برو>. و براى کسى از شیعیانش که در راه به او برخورد کرد, و از روى تقیه روى از او برگردانده , از خدا طلب رحمت مى کند, و کسى را که در موقعیت مشابه , با احترام به آن حضرت سلام داده , مورد نکوهش قرار مى دهد. در چنین مواردى لازم است میان امام (ع ) و این کسان , کسى واسطه باشد و به این واسطه اصطلاحاً <باب > گفته مى شود <باب > قاعدتاً باید از زبده ترین و نزدیک ترین یاران امام باشد. و نیز از پربارترین آن ها از خبر و اطلاع ,];ّّ5 همانند <زنبور عسل > که اگر حشرات موذى بدانند که در اندرون او چیست , قطعه قطعه اش مى کنند و او را مى ربایند, و تصادفى نیست که این باب ها غالباً مورد تعقیب و انتقام سرسختانه ى حکومت قرار گرفته اند. یحیى ابن ام طویل <باب > امام سجاد(ع ) در حالى که هنوز زنده بود, پاى او را قطع کردند و سپس وى را به شهادت رساندند, محمد ابن سنان که <باب > امام صادق (ع ) و از خواص او است , به ظاهر از نزد امام (ع ) طرد مى شود, و این تبرى جستن و اظهار بیزارى , هیچ موجبى جز یک تاکتیک تشکیلاتى ندارد. جابر ابن یزید جعفى <باب > امام باقر (ع ) با بر ملاء ساختن یک جنون تصنعى از کشته شدن که دستور آن از طرف خلیفه چند روز قبل صادر شده بود, نجات مى یابد .

کسانى که حافظ و مباشرجمع آورى و تقسیم اموالى که در اختیار امام است , هستند بى گمان از اسرار زیادى باید آگاه باشند, که کمترین و کوچکترین آن ها اطلاع از نام پرداخت کنندگاه و نام گیرندگان آن اموال است و این براى دشمنان تشکیلات امام (ع ) طعمه ى کوچکى نبود, سرنوشت عبرت انگیز معلى ابن خنیس وکیل امام صادق (ع ) در مدینه و اظهارات تقیه آمیز امام (ع ) درباره ى مفضل ابن عمر وکیل آن حضرت در کوفه نمونه ى روشن براى این مدعا است .

سه عنوان <باب , وکیل و صاحب > که مصداق هر یک را در چهره هاى مشخص و مبرزى از رجال شیعه مى توان یافت , طرح روشن از واقعیت شیعه و روابط آن با امام (ع ) و مجموعاً تکاپوى تشکیلاتى شیعیان بدست مى آید. شیعه در این طرح , مجموعه ى از عناصر هماهنگ و همگام و مصمم است که گرد محور عظیم و مرکزى الهام بخش و مقدس گرد آمده است و از او مى آموزد و فرمان مى گیرد, براى او خبر و گزارش مى آورد, امیدش به او و چشمش به اشاره ى او است , حتّى جوشش بیتاب کننده ى احساسات خود را نیز که براى یک جمع مستضعف و مصمم بر مبارزه که بر اثر فشار ناروایى ها و بى عدالتى ها یک چیز طبیعى است به توصیه ى حکیمانه ى آن حضرت مهار مى کند.

و شیوه هاى کارهاى پنهان مانند: راز دارى , کم گویى , بى نشان زیستن , تعاون درون جمعى , زهد و پارسایى انقلابى , و مانند این ها را هم به تعلیم او و بعنوان کار مقدس و خدایى مى آموزد و بکار مى بندد. به مردى که از آن حضرت پرسیده است , چگونه صبح کرده اید اى فرزند پیامبر! چنین خطاب مى کند آیا وقت ];ّّ5 آن نرسیده است که بفهمید ما چگونه ایم و چگونه صبح مى کنیم ؟ داستان ما درست داستان بنى اسرائیل است در جامعه ى فرعونى که پسران شان را مى کشتند و زنانشان را زنده مى گرفتند, بدانید که بنى امیه پسران ما را کشتند و زنان ما را زنده مى گیرند, و پس از این بیان گیرا و بر انگیزاننده , مسئله ى اصلى یعنى اولویت اهلبیت را نسبت به حکومت پیش مى کشد, و مى گوید عرب مى پنداشت که برتر از عجم است , زیرا که محمد (ص ) عربى است و عجم بدین پندار گردن مى نهادند, اگر آنان در این ادعا, صادقند, پس ما از دیگر شاخه هاى قریش برتریم , زیرا ما فرزندان و خاندان محمدیم و کسى با ما در این نسبت شریک نیست . مرد که گویا به هیجان آمده مى گوید: به شما خاندان مهر مى ورزم , و امام (ع ) که او را تا مرز پیوستگى کامل فکرى و قلبى و عملى جلو آورده , آخرین سخن آگاهى بخش و هشیارگر را نیز به او مى گوید: پس خود را منتظر و آماده ى بلاکن , بخدا سوگند بلا به شیعیان ما نزدیک تر است از سیل به دامنه ى کوه و بلا نخست ما را مى گیرد و سپس شما را, همچنان که راحت و امنیت اول به ما مى رسد و آنگاه به شما .

نمونه هایى که از ارتباطات امام با این جمع در دسترس ما است , از یک سو نمایشگر صراحتى در زمینه ى آموزش هاى فکرى است , و از سوى دیگر نشاندهنده ى پیوستگى و تشکل محاسبه شده میان آنان و امام . فضیل ابن یسار از نزدیک ترین یاران راز دار امام (ع ) در مراسم حج با آن حضرت همراه است , امام (ع ) به حاجیانى که پیرامون مکه مى گردند, مى نگرد و مى گوید: در جاهلیت بدین گونه مى گردیدند, ولى فرمان آنست که به سوى ما کوچ کنند, و پیوستگى و دوستى خود را به ما بگویند و یارى خود را به ما عرضه کنند. اما از آنجا که در عهد امام پنجم (ع ) در اثر مظالم بنى امیه , هر روز در قطرى از اقطار و بلاد اسلامى , انقلاب وجنگ هایى رخ مى داد, و در میان خود خاندان امور نیز اختلافاتى بروز مى کرد, و این گرفتارى ها دستگاه خلافت را مشغول کرده بود, و از طرفى وقوع فاجعه ى کربلا و مظلومیت اهلبیت (ع ) مسلمانان را مجذوب و علاقمند اهلبیت مى ساخت , این عوامل موجب شد که مردم سیل آسا به سوى مدینه و به محضر امام باقر (ع ) سرازیر شوند, و امکاناتى در نشر حقایق براى آن حضرت بوجود آید و دعوت هاى شیعى که بر اثر ستم گرى هاى خلفاء متوقف مانده بود که جز در پوشش هاى ضخیم ارائه نمى شد, اکنون در بسیارى از اقطار اسلامى خصوصاً در عراق و حجاز و خراسان , ریشه دوانیده و قشر وسیعى را بخود متوجه ساخته , و حتى در دائره ى محدودتر بصورت یک ];ّّ5 پیوند فکرى و حزبى درآمده است .

آن روزى که امام سجاد (ع ) مى فرمود:<در همه ى عراق دوستان ما به بیست نفر نمى رسند>.
سپرى شده بود, و اکنون هنگامى که امام باقر (ع ) به مسجد پیامبر در مدینه وارد مى شود, جماعت انبوه از خراسان و دیگر مناطق شیعه نشین مانند مدینه و کوفه , و مناطقى جدیدى بویژه بخش هاى از کشورهاى اسلامى که از مرکز حکومت بنى امیه دور است , نیز بر قلمرو طرز تفکر شیعى افزوده مى گردد, و نفوذ و تبلیغات شیعى در خراسان بیش از هر جاى دیگر بود, و روش سیاسى حضرت امام پنجم , ادامه ى منطقى همان روش امام زین العابدین (ع ) است .

پى نوشتها:
1 اصول کافى : کلینى , محمد, ج 1 ص 183
2 حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه : جعفریان , رسول , ج 1 ص 235 چاپ اول , مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى , 1371
3 پیشواى صادق : خامنه اى , على , ص 106 چاپ اول , انتشارات سید جمال , ناصر خسرو, به نقل از رجال کشى : ص 380 چاپ مصطفوى .
4 رجال کشى : ص 380
5 پیشین , خامنه اى , على , ص 109به نقل از مناقب ابن شهر آشوب : ج 4 ص 248
6 همان , به نقل از اصول کافى : ج 2 ص 219
7 ر.ک : پیشین , خامنه اى , على ; و ر.ک : شذارت سیاسیة من حیاة الائمه : ص 322ـ 328
8 همان , ص 39به نقل از بحارالانوار: ج 46 ص 360
9 همان , ص 40
10 سیر کوتاه در زندگى ائمه (ع ): طباطبایى , محمد حسین .
11 بحارالانوار: ج 46 ص 143
12 بحارالانوار: ج 46 ص 357ـ 336

منبع :اندیشه حکومت دینى , ج 1 , ص 521 - 529

محمد سبحانى‏نیا
یکى از نیازهاى اساسى انسان، شاد زیستن است، زیرا انسان متعادل، خود و جامعه خود را در پرتو آن مى‏سازد؛ از این رو همه به دنبال شادى اند. البته اگر ما به اطراف خود بنگریم، صحنه هایى از غم و شادى را به وضوح مشاهده خواهیم کرد که هر کدام در جاى خود لازمه زندگى بشر است.
بهار طرب‏انگیز، آبشارهاى زیبا، گل‏هاى رنگارنگ، سرخى طلوع خورشید، صبح زیبا، نغمه خوانى پرندگان قشنگ، رویش گیاهان، و از طرف دیگر، فصل خزان و برگ ریزان، لحظه غروب خورشید، پژمرده شدن گل‏ها و ریزش شکوفه‏ها، بیمارى و مرگ، تنگ دستى و حوادث تلخ، دو روى سکه زندگى انسان را تشکیل مى‏دهند.
گاهى غم، و زمانى شادى به سراغ انسان مى‏آید، اما او فطرتاً از غم گریزان و به شادى متمایل است. در این میان، جوانى که به مرحله شکفتگى، پویایى و نشاط دوران بلوغ پا نهاده، بیش از دیگران به شادى مى‏اندیشد و آن را با خود آرایى و... ظاهر مى‏سازد. این حق جوان است که در جامعه شاد باشد و از زندگى خود لذت مشروع ببرد.
قطعاً اسلام که دینى فطرى و تأمین کننده صلاح دنیا و آخرت انسان است، مخالف شادى نیست، بلکه حامى و پشتیبان آن نیز مى‏باشد.
نظر به اهمیت این موضوع، در این شماره، نقش شادى در همه عرصه‏هاى زندگى، عوامل فرح‏انگیز و شادى آفرین و دیدگاه اسلام را در باره شادى به بحث مى‏نشینیم. امیدواریم مورد استقبال جوانان قرار گیرد.

معناى شادى‏
شاد در لغت، به معناى خشنود، خوش حال، خوش وقت، بى غم، خوش و خرم زیستن، زندگى کردن، و زندگانى کردن، و شادى به معناى شادمانى، خوش حالى، و خوش دلى آمده است.(1) علم روان‏شناسى تعریف‏هاى مختلفى از نشاط ارائه کرده است، اما به طور اجمال مى‏توان گفت: یکى از جنبه‏هاى هیجان، شادى است که با واژه هایى چون: سرور، نشاط و خوش حالى هم معناست. در این جا به چند تعریف از شادى اشاره مى‏کنیم:
«شادى، احساس مثبتى است که از حس ارضا و پیروزى به دست مى‏آید. شادى، عبارت است از مجموع لذت‏ها منهاى دردها. شادى، ترکیبى از عاطفه مثبت بالا و عاطفه منفى پایین است.»(2)
شادکامى و نشاط، حالتى است که از آن به سرزندگى و آمادگى براى پیشرفت یاد مى‏شود. استاد مطهرى در این باره مى‏گوید: «سرور، حالت خوش و لذت بخشى است که از علم و اطلاع به این که یکى از هدف‏ها و آرزوها انجام یافته یا انجام خواهد یافت، به انسان دست مى‏دهد. و غم و اندوه، حالت ناگوار و دردناکى است که از اطلاع بر انجام نشدن یکى از هدف‏ها و آرزوها به انسان دست مى‏دهد.»(3)
ضرورت شادى‏
شادى براى انسان، یک امر ضرورى است. در سایه شادى و نشاط، زندگى معنا و مفهوم خاصى پیدا مى‏کند و دل‏ها به هم نزدیک، و ترس و بدگمانى و ناکامى و نگرانى بى اثر مى‏گردد. شادى، نه تنها بر روح و روان انسان تأثیر مى‏گذارد، بلکه جسم او را نیز تحت تأثیر قرار مى‏دهد، به طورى که گفته‏اند: حتى قادر است از رشد و نماى بیمارى سرطان (که در حالت کمون است) پیشگیرى کند.(4) ارسطو مى‏گوید: شادى، بهترین چیزهاست و آن قدر اهمیت دارد که سایر چیزها براى کسب آن هستند.(5)
در شرایطى که آمار مبتلاین به افسردگى و بیمارى‏هاى روحى رو به تزاید است، به طورى که گفته‏اند: در جهان 415 میلیون نفر از بیمارى‏هاى روانى رنج مى‏برند و در کشور ما پنج میلیون نفر به افسردگى مبتلا هستند(6) و تعداد زیادى از جوانان، به ویژه دانشجویان با این بیمارى دست به گریبان اند، همگان را متوجه رویکرد جدید به موضوع شادى نموده است.

ویژگى‏هاى افراد با نشاط
در بحث نشاط، این سؤال مطرح است که ویژگى‏هاى افراد شاد چیست؟ آیا تنها لبخند زدن، نشانه شادى است یا شادى علائم و نشانه‏هاى دیگرى نیز دارد؟
برداشت‏هاى گوناگونى از شاد زندگى کردن مطرح شده است. ارسطو مى‏گوید: مردم عادى، لذت را شادى فرض مى‏کنند. افراد موفق، عملکرد خوب را برابر با شادى مى‏شمارند و دانشمندان، زندگى متفکرانه و جست و جو گرانه را معادل شادى مى‏دانند. زنوسیتیومى، بنیان گذار فلسفه رواقى مى‏گوید: شادى معادل با برآورده شدن آرزوهاست. جان لاک معتقد است که شادى بستگى به تعداد لذات زندگى دارد. همچنین پرفسور مک گیل، شادى را به لذت‏هاى تمایلاتِ ارضا شده مربوط دانسته است. برتراند راسل مى‏گوید: رغبت، همگانى‏ترین نشانه انسان شاد است. برخى از مردم هم، خندیدن دائمى و بگو مگو نداشتن در زندگى را شادى مى‏دانند.(7)
شاید بتوان گفت قدر مشترک همه تعابیر فوق، احساس خوش بختى در زندگى شخصى و رضایت مندى از زنده بودن است که در اصول زیر تجلى مى‏کند:
1 . قدردانى کردن از خوبى دیگران؛ 2 . دیگران را به خوبى یاد کردن؛ 3 . اعتراف به ارزش‏هاى خود؛ 4 . دوست شدن با مردم خوب و شاد؛ 5 . لذت بردن از مواهب الهى؛ 6 . زندگى در حال؛ 7 . انتظار شادى از خود و دیگران؛ 8 . دوست داشتن دیگران؛ 9 . چهره گشاده داشتن؛ 10 . خودآرایى و آراستگى ظاهر؛ 11 . وقت شناس بودن؛ 12 . مسئولیت پذیرى؛ 13 . انتقاد پذیرى؛ 14 . رضایت از زندگى؛ 15 . عفو و گذشت.

دین دارى و شادى‏
بعضى تصور مى‏کنند نمى‏توان هم دین دار بود و هم شادمان، از این رو ناگزیر باید یکى را انتخاب کرد. استاد مطهرى مى‏گوید: بعضى از مقدس مآبان و مدعیان تبلیغ دین، به نام دین با همه چیز به جنگ بر مى‏خیزند؛ شعارشان این است: اگر مى‏خواهى دین داشته باشى، به همه چیز پشت پا بزن، دنبال مال و ثروت نرو، حیثیت و مقام را ترک کن، زن و فرزند را رها کن، از علم بگریز که حجاب اکبر و مایه گمراهى است، شاد مباش و شادى نکن، از خلق بگریز و به انزوا پناه ببر و امثال اینها.(8) وى این نظر را خلاف منطق اسلام مى‏داند و مى‏گوید: یکى از مختصات دین اسلام این است که همه تمایلات فطرى انسان را در نظر گفته و هیچ کدام را از قلم نینداخته است، و معناى فطرى بودن قوانین اسلامى، هماهنگى آن قوانین و عدم ضدیت آنها با فطریات بشر است.(9)
برداشت نادرست از آیه «فلیضحکوا قلیلاً و لیبکوا کثیراً جزاءً بما کانوا یکسبون؛(10) آنها باید کمتر بخندند و بسیار بگریند؛ این جزاى کارهایى است که انجام مى‏دهند»، باعث شده که عده‏اى تصور کنند اسلام با خنده و مظاهرشادى، مخالف و طرفدار گریه و اندوه است؛ در حالى که آیه فوق در مورد شادى خاصى است که منافقان به منظور تضعیف اراده مسلمانان از خود نشان مى‏دادند؛ کسانى که از شرکت در جنگ تبوک سرپیچى کردند و با عذرهاى واهى در خانه‏هاى خود نشستند و دیگران را هم دلسرد و منصرف مى‏نمودند و مى‏گفتند: در این گرماى سوزان تابستان به سوى میدان نبرد حرکت نکنید. آنان از این عمل خود، خوش حال بودند و قهقهه سر مى‏دادند و بسیار مى‏خندیدند. قرآن مجید به منافقان اخطار مى‏کند که باید کم بخندند و بسیار بگریند؛ گریه براى آینده تاریکى که در پیش دارند. از این رو در آخر آیه مى‏فرماید: این جزاى اعمالى است که آنها انجام مى‏دادند.(11) نتیجه این که آیه فوق، در صدد نفى شادى به صورت مطلق نیست.
آیه دیگرى که ممکن است شاهدى براى مذمت شادى تلقى شود، درباره داستان قارون است که از زبان قومش مى‏فرماید: «اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا یحب الفرحین؛(12) به خاطر بیاور هنگامى که قوم قارون به او گفتند: این همه شادى مغرورانه مکن که خداوند شادى کنندگان را دوست ندارد»، در حالى که این آیه نیز، شادى خاصى را مذمت کرده و آن، شادى مستانه و مغرورانه است که با گناه، غفلت و فساد همراه است.

شادى در سیره معصومان‏
موضوع شادى به عنوان یکى از نیازهاى اساسى آدمى و عنصرى تأثیر گذار در زندگى، همواره مورد توجه پیشوایان دینى قرار گرفته است، به طورى که امیر مؤمنان‏علیه السلام‏این حالت عاطفى را به «فرصت» تعبیر کرده است: «اوقات السرور خلسة؛(13) مواقع شادمانى، فرصت است»؛ یعنى فرصتِ اندوختن توانایى و نشاط بیشتر. آن حضرت یکى از صفات مؤمنان را چهره بشاش و شاد داشتن دانسته و فرموده است: «المؤمن بِشره فى وجهه و حزنه فى قلبه؛(14) شادى مؤمن در چهره‏اش و اندوهش در دلش است.»
امام على‏علیه السلام‏خود به این صفت آراسته بود. استاد شهید مطهرى در این باره مى‏گوید: «على، مردى بود بشاش، بر خلاف مقدس مآب‏هاى ما که همیشه از مردم دیگر بهاى مقدسى مى‏خواهند، همیشه چهره‏هاى عبوس و اخم‏هاى در هم کشیده دارند و هیچ وقت حاضر نیستند یک تبسم به لبشان بیاید؛ گویى لازمه قدس و تقوا، عبوس بودن است. مؤمن، اندوه خودش را در هر موردى در دلش نگه مى‏دارد، وقتى با مردم مواجه مى‏شود، شادى‏اش را در چهره‏اش ظاهر مى‏کند. على‏علیه السلام‏همیشه با مردم با بشاشت و با چهره بشاش رو به رو مى‏شد؛ مثل خود پیغمبر. على‏علیه السلام‏با مردم مزاح مى‏کرد مادام که به حد باطل نرسد؛ همچنان که پیغمبر مزاح مى‏کرد. یگانه عیبى که براى خلافت به على‏علیه السلام‏گرفتند این بود که گفتند: عیب على‏علیه السلام‏این است که خنده روست و مزاح مى‏کند؛ مردى باید خلیفه شود که عبوس باشد و مردم از او بترسند.»(15)
پیشوایان دین در تقسیم بندى اوقات و نظم روزانه، براى مسرت و شادى جایگاه خاصى در نظر گرفته‏اند. امام رضاعلیه السلام‏مى‏فرماید: کوشش کنید اوقات روز شما چهار ساعت باشد: ساعتى براى عبادت و مناجات با خدا، ساعتى براى تأمین معاش، ساعتى براى معاشرت با برادران مورد اعتماد و کسانى که شما را به عیب‏هایتان آگاه سازند و در باطن به شما خلوص دارند، و ساعتى را هم به تفریحات و لذایذ اختصاص دهید و با این بخش از زندگى، قادر خواهید بود آن سه بخش دیگر را به خوبى انجام دهید.(16)
در این حدیث، به نکته مهم تربیتى و روان شناختى اشاره شده و آن، تأثیر نشاط و شادمانى در آمادگى روحى و روانى انسان است، زیرا آدمى در پرتو شادمانى، با نیرویى مضاعف به فعالیت‏هاى روزمره خود مى‏پردازد.
آن حضرت در حدیثى دیگر مى‏فرماید: از لذایذ دنیوى (که قطعاً یک مورد از آنها شادمانى است) نصیبى براى کام یابى خویش قرار دهید و خواهش‏هاى دل را از راه‏هاى مشروع و حلال بر آورید، اما در این کار به مردانگى و شخصیت شما آسیب نرسد و زیاده روى نکنید. در این صورت با استفاده از لذایذ دنیوى، بهتر به امور دنیاى خویش موفق خواهید شد.(17)

اقسام شادى‏
نکته مهم و اساسى آن است که اسلام هر گونه شادى را تأیید نمى‏کند، بلکه براى آن حد و مرزى قائل است. هر چند شادى یک هیجان طبیعى براى انسان قلمداد مى‏شود و از این حیث نمى‏توان آن را نوع نوع کرد، اما با توجه به عامل پدید آورنده، انگیزه شادى، موقعیت زمانى و مکانى و عوارض دیگر، چه بسا بار مثبت و منفى پیدا مى‏کند. از این رو با نگرش دینى، شادى به دو قسم پسندیده و ناپسند تقسیم مى‏شود:

الف) شادى پسندیده‏
از نگاه دین، شادى پسندیده آن است که جهت‏گیرى الهى داشته باشد و یا مقدمه‏اى براى انجام وظایف شرعى باشد، چون طبق نظام ارزشى اسلام، مطلوب واقعى، تقرب به خداست و همه حرکات و سکنات و افعال انسان باید در راستاى آن انجام گیرد تا تکامل حاصل گردد. با توجه به معیار کلى گفته شده، مى‏توان براى شادى پسندیده ویژگى‏هاى ذیل را بر شمرد:
1 . همراه با گناه نباشد؛ 2 . با غفلت از خدا مقرون نشود؛ 3 . اعتدال و میانه روى در آن رعایت گردد.
اینک به چند نمونه از شادى‏هاى پسندیده اشاره مى‏کنیم:
1 . شادى در وقت اطاعت خدا: بهترین شادى براى مؤمن، لحظه‏اى است که خدا را بندگى و اطاعت کرده و از این که توفیق انجام تکالیف را به دست آورده، احساس خوش حالى مى‏کند. امام على‏علیه السلام‏مى‏فرماید: سرور المؤمن بطاعة ربّه و حزنه على ذنبه؛(18) شادى مؤمن به طاعت پروردگارش، و غمش بر گناه و عصیان است». پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله‏در وصیت خود به امام على‏علیه السلام‏فرمود: اى على! براى مؤمن در دنیا سه خوش حالى است: دیدار با برادران دینى، افطار از روزه، و شب زنده دارى در آخر شب.(19) شخصى شادمان و مسرور خدمت امام جوادعلیه السلام‏رسید، حضرت فرمود: چیست که تو را شاد مى‏بینم؟ عرض کرد: از پدرت شنیدم که مى‏فرمود: بهترین روزى که سزاوار است بنده خدا در آن روز شاد باشد روزى است که توفیق خدمت و دستگیرى از برادران مؤمن نصیب او گردد و امروز من موفق شدم به ده نفر از برادران فقیر بخشش نمایم. حضرت فرمود: «به جان خودم سوگند، تو شایسته این شادى هستى. اگر آن انفاق خود را به وسیله منت گذاشتن نابود نکرده باشى.»(20)
2 . شادى براى احیاى حق: امام على‏علیه السلام‏در نامه خود به عبد الله بن عباس مى‏فرماید: «شادى تو باید براى احیاى حق یا نابودى باطل باشد.»(21)
3 . شاد کردن دیگران: اگر کسى بتواند با چهره گشاده و لبخندى صمیمى، غمى را از دل دوستش بزداید، با این کار، علاوه بر این که خود به نشاط رسیده، عبادت خدا را نیز به جا آورده است. امام کاظم‏علیه السلام‏به یکى از کارگزاران مى‏نویسد: «به درستى که زیر عرش خدا سایه‏اى است که ساکن نمى‏شود در آن مگر کسى که کار خیرى را براى برادر دینى اش انجام دهد، یا گرفتارى او را رفع و یا قلبش را شاد نماید.»(22)
امام صادق‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «کسى که از چهره برادر دینى اش رنج و اندوهى را بردارد، خداوند به پاداش آن، ده حسنه در نامه اعمالش مى‏نویسد».(23) در روایتى دیگر امام باقرعلیه السلام‏مى‏فرماید: «در نزد خدا، عبادتى محبوب‏تر از شاد کردن مؤمنان نیست».(24) روایات در این باره زیاد است، به طورى که در کتاب‏هاى روایى باب مخصوصى به این موضوع اختصاص یافته است.
البته شاد کردن دیگران از راه‏هاى مختلفى انجام مى‏گیرد؛ گاهى با توجه کردن، نگاه کردن، محبت ورزیدن، کلامى را به زبان آوردن و یا دادن هدیه‏اى، مى‏توان شخصى را مسرور کرد و گاهى با قرض دادن و کمک مالى کردن، مى‏توان خاطرى را خرسند ساخت. احادیث فوق، تمام مراتب را در بر مى‏گیرد.
خواهى چو خلیل کعبه بنیاد کنى‏
وان را به نماز و طاعت آباد کنى‏
روزى دو هزار بنده آزاد کنى‏
بِه زان نبود که خاطرى شاد کنى‏

البته واضح است که شاد کردن دیگران وقتى عبادت است که از راه گناه و غیر مجاز انجام نگیرد.
4 . شادى در روزهاى شادى معصومان: یکى از شادى‏هاى پسندیده، تشکیل مجالس جشن و سرور به مناسب موالید ائمه معصومین‏علیهم السلام‏است. امام رضاعلیه السلام‏به ریان بن شبیب فرمود: «اگر دوست دارى در درجات عالیه بهشت با ما باشى، به حزن ما محزون و به شادى ما شاد باش.»(25)

ب) شادى ناپسند
بعضى شادى‏ها که با هدف تکاملى انسان سنخیت ندارد و یا با گناه، لهو و لعب، اتلاف وقت، هیجان کاذب و اذیت و آزار دیگران توأم است، از نظر شرع مقدس، مذموم و ناپسند است. در این جا به مهم‏ترین آنها اشاره مى‏کنیم:
1 . شادى از طریق گناه: کسى که با گناه و معصیت خدا به شادى بپردازد، با این کار دو عمل زشت انجام داده است: یکى، خودِ معصیت، و دیگرى شادى به گناه. امام على‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «شادى به گناه، از انجام آن زشت‏تر است.»(26)
2 . شادى در برابر افراد محزون: شادى در برابر فرد مصیبت زده و غصه‏دار، دور از ادب و جوانمردى است. امام حسن عسکرى‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «از ادب انسانى دور است که آدمى در برابر افراد محزون، اظهار شادى کند.»(27)
گر لب پر خنده دارى شادمان باش ولى‏
ترک شادى کن چو دیدى چشم گریان کسى‏

3 . شادى تمسخرآمیز: یکى از شیوه‏هاى مستکبران در برابر حق طلبان، شادى تحقیرآمیز به منظور تضعیف روحیه آنان است؛ همان گونه که فرعون در مواجهه با معجزات روشن حضرت موسى‏علیه السلام‏خندید و شادى ظاهرى خویش را اظهار کرد.(28)
4 . شادى در برابر لغزش دیگران: بعضى افراد با دیدن لغزش دیگران یا وقوع حادثه‏اى مانند زمین خوردن یا تپق زدن فرد در سخن گفتن، خوش حال و شاد مى‏شوند. این شادى از نظر اسلام، مردود است. امام على‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «به لغزش دیگران خوش حال مشو، زیرا تو نمى‏دانى که زمانه با تو چه خواهد کرد».(29) تجربه نیز این موضوع را ثابت کرده است کسى که به دیگران خندیده، دیگران نیز بر او خندیده‏اند.
5 . شادى مغرورانه: افراد کم ظرفیت، با دست یابى به مال و ثروت و مقام، چنان به شادى مى‏پردازند که از خود بى خود مى‏شوند. این نوع شادى، ناپسند است، چون حاکى از غرور و غفلت مى‏باشد. قرآن کریم مى‏فرماید: «اگر آدمى را پس از محنت، به نعمتى رساندیم، مى‏گوید: دوران زحمت و رنج به سر آمد و در این حال، سرگرم شادمانى و فخر فروشى مى‏گردد.»(30)
6 . شادى با حرکات موزون: یکى از شادى‏هاى ناروا، شادى با رقص و سوت و دست زدن در مجالس لعو و لهب و شهوت‏آمیز همراه با مفاسد و گناهان دیگر است. البته به نظر اکثر فقها، اگر کف زدن به نحو غنایى نباشد؛ مثلاً تشویق کردن کسى، اشکال ندارد؛ اما اگر شکل غنایى به خود بگیرد، از نظر شرع، گناه محسوب مى‏شود. رقص نیز اَشکال مختلفى دارد؛ مانند: رقص مفسده‏انگیز و بدون مفسده، رقص مختلط با نامحرم و رقص مردان در جمع مردان و زنان در جمع زنان و...، که هر یک احکام جداگانه‏اى دارند و باید هر کس نظر مرجع تقلید خود را در مورد آن جویا شود.

فواید شادى‏
1 . سلامت روان‏
سرور و شادى، از ابتلا به افسردگى و ناراحتى‏هاى روحى و روانى پیشگیرى کرده و سلامت روان را تضمین مى‏کند. برخى کشورها براى درمان بیمارى‏هاى روانى، به خنده درمانى روى آورده‏اند. باشگاه خندان‏هاى هند، نام تشکیلاتى با اهداف بهداشت روانى است که در شهر بمبئى هند فعالیت مى‏کند و از استقبال زیادى برخوردار شده است. گردانندگان این تشکیلات معتقدند: عمل خندیدن، ضمن این که تنش‏هاى روحى و عصبى را رفع مى‏نماید، در بهبود اغلب بیمارى‏هاى روحى و حتى جسمى نیز مؤثر مى‏باشد.(31) امام على‏علیه السلام‏در این باره فرموده‏اند: «السرور یبسط النفس و یثیر النشاط؛(32) شادمانى، موجب انبساط روح و مایه وجد و نشاط مى‏شود.»
حق، تو را از بهر شادى آفرید
تا زتو آرامشى گردد پدید
پس در آرامش نمایى زندگى‏
وا رهى از مشکلات زندگى‏

2 . سلامت جسم
شادى، نقش مهمى در سلامتى بدن و درمان بیمارى‏ها دارد، زیرا خنده که حاکى از نشاط و شادى است، نوعى آنتى بیوتیک طبیعى مى‏باشد که جسم را در مقابل بیمارى‏ها قوى ساخته و اثر دردها را تخفیف مى‏دهد. «نورمن کازنیز» معتقد است که از طریق خنده، با بیمارى فلج مبارزه کرده است و اعتقاد دارد که از طریق خنده مى‏تواند وضعیت معکوس را به وجود بیاورد.(33) مى‏گویند: یک دقیقه خنده، معادل با 45 دقیقه ورزش، ارزش دارد.(34)
قرن هاست که انسان به رابطه مستقیم بین اندوه با ابتلا به انواع بیمارى‏ها اعتقاد داشته است، اما به تازگى در یک کنفرانس علمى در آمریکا، تعدادى از کارشناسان رشته‏هاى مختلف پزشکى و روان درمانى، وجود این رابطه را به طور علمى مورد تأیید قرار دادند. نتیجه کنفرانس این بود که بین ناراحتى‏هاى روانى و بیمارى‏ها، رابطه مستقیم وجود دارد. «دکتر واینبرگر» گفته است: بروز سرطان سینه در زنان، بالا رفتن فشار خون، سرطان ریه و بیمارى آسم، رابطه‏اى مستقیم با سرکوب کردن احساسات دارد و کسانى که عادت دارند از بروز عوارض خارجى اندوه و غصه جلوگیرى کنند، به این بیمارى مبتلا مى‏شوند.(35) به قول فردوسى:
مده دل به غم تا نکاهد روان‏
به شادى همى دار تن را جوان‏

3 . امنیت اجتماعى‏
رواج فرهنگ شادى و نشاط در جامعه، عصبانیت و تند خویى را کمتر مى‏کند، از میزان جرایم مى‏کاهد و از تنش و برخورد فیزیکى با مردم جلوگیرى مى‏نماید. بسیارى از ناهنجارى‏ها و جرم و جنایت‏ها، ناشى از عدم تعادل روحى افراد است. کارمندان شاد، با ارباب رجوع خود برخوردى عاطفى و محبت‏آمیز دارند و وظیفه خود را به طور شایسته انجام مى‏دهند.

4 . رشد اقتصادى‏
نقش شادى و نشاط در پیشبرد امور اقتصادى، غیر قابل انکار است، زیرا در این صورت، مدیران و کارمندان انرژى مضاعف پیدا مى‏کنند و درصد تولید و بهره ورى افزایش مى‏یابد. بر این اساس، بعضى از کشورها براى بالا بردن میزان تولید، سعى مى‏کنند در محل کار مدیران و کارگران، فضایى از شور و نشاط ایجاد نمایند.

5 . رشد معنوى‏
انجام هر کارى و از جمله عبادات، نیاز به حوصله و آرامش دارد. کسى که غمگین است، حوصله هیچ کارى را ندارد؛ اما افراد شاد از انجام عبادات لذت مى‏برند و احساس خستگى نمى‏کنند. امام على‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «این دل‏ها همانند بدن‏ها خسته مى‏شوند و نیاز به استراحت دارند، در این حال به دنبال نکته‏هاى زیبا و نشاط آور باشید.»(36)

6 . استحکام نظام خانواده‏
یکى از فواید شادى و نشاط، استوارى پیوند خانواده و تأمین سلامت روان کودکان است. پدر و مادرى که در خانه، با شادى و نشاط خود، محیطى آکنده از صفا و صمیمیت را براى خود و فرزندانشان فراهم کرده‏اند، در حقیقت، اولین گام را در جهت تقویت روحیه و انگیزه و عزت نفس فرزندان خود برداشته‏اند. رابطه مثبت زناشویى مى‏تواند دست مایه شادى فرزندان باشد. ریچارد استیل مى‏گوید: «زندگى زناشویى همراه یا بدون عاطفه مناسب با آن، کامل‏ترین شکل تصور از بهشت و جهنمى است که ما در زندگى قادر به ایجاد، به دست آوردن و یا رسیدن به آن هستیم.»(37)
زندگى مشترک ایجاب مى‏کند زن و شوهر در غم و شادى یکدیگر شریک باشند. در این میان، بانوى خانواده نقش تعیین کننده‏اى دارد. امام على‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «به خدا سوگند، هیچ گاه حضرت فاطمه‏علیها السلام‏را در زندگى به خشم نیاوردم و او را بر کارى که میل نداشت، وادار نکردم تا روزى که از دنیا رفت و او نیز هیچ گاه مرا به خشم نیاورد و از فرمان‏هاى من سرپیچى نکرد و هر گاه به او نگاه مى‏کردم، نگرانى‏ها و غم هایم از بین مى‏رفت.»(38)
البته پدر خانواده نیز نباید غصه‏هاى خارج از خانه‏ها را به خانه ببرد. پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله‏مى‏فرماید: «اگر یکى از شما در تنگنا قرار گرفت، از خانه بیرون رود و خود و خانواده‏اش را محزون نسازد.»(39)

وظایف والدین در ایجاد نشاط فرزندان‏
دین مقدس اسلام به منظور حفظ شادابى در خانواده، توصیه هایى دارد که مهم‏ترین آنها عبارت اند از:
1 . بازى با کودکان: جنب و جوش داشتن و ورزش کردن، فشار روانى را کاهش مى‏دهد و فرزندان از این طریق، انرژى درونى شان را آزاد کرده و احساس شادى و نشاط مى‏کنند.
لقمان حکیم مى‏گوید: سزاوار است شخص عاقل در زندگى خانوادگى همچون کودک باشد در شوخ طبعى، خوش اخلاقى، بازى و خوش گفتار بودن، و در جامعه، با وقار زندگى کند.(40)
2 . در آغوش گرفتن کودکان: طبق گفته روان شناسان، هر کودکى براى کسب قواى روزانه‏اش به چهار بار، براى افزایش انگیزه به هشت بار، و براى رشد و نمو جسمانى به شانزده بار در آغوش کشیده شدن احتیاج دارد.(41)
3 . شاد کردن کودکان: اسلام بر شاد کردن کودک بسیار تأکید کرده است. پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله‏مى‏فرماید: «بهشت را خانه‏اى است به نام خانه شادى، کسى در آن داخل نمى‏شود، مگر این که کودکان را شاد کرده باشد».(42) و نیز آن حضرت فرمود: «کسى که کودکان را شاد کند، خداوند او را در قیامت شاد خواهد نمود.»(43)

عوامل شادمانى‏
بعضى در پاسخ به این سؤال که عوامل شادى آفرین کدام اند؟ مى‏گویند: نباید عوامل را مشخص کرد، چون اگر به شادى بیندیشى، در واقع شادى را از بین برده‏اى؛(44) اما به نظر مى‏رسد این سخن درست نباشد، زیرا شاد بودن، یک نوع مهارت در زندگى است که مانند مهارت‏هاى دیگر، نیاز به آموختن دارد. البته هر چند در پاره‏اى از موارد، موروثى است ؛ ولى معمولاً شادى، امرى اکتسابى است که باید آن را به دست آورد و در حفظ و پایدارى آن کوشا بود. از طرفى، انسان براى هر کارى نیاز به آگاهى و شناخت دارد و شادى، از این قاعده مستثنا نیست.

الف) شادى، به ثروت مندى نیست‏
بعضى از مردم، ثروت، شهرت و قدرت را از اسباب شادى مى‏شمارند، اما به تجربه ثابت شده که میان ثروت و شادى، رابطه منطقى وجود ندارد. این تجربه با بررسى و تحقیقات صاحب نظران در کشورهاى مختلف نیز موافق است.(45) دکتر دیوید مایزر در کتاب خود از افرادى که با آنان مصاحبه شده، گفته‏هاى متعددى نقل مى‏کند؛ نظیر: ترجیح مى‏دهیم تمام ثروت خانوادگى ام را با خانه‏اى پر از محبت عوض کنم، یا پول به هر اندازه‏اى که باشد نمى‏تواند تأثر و غمى را که از ناراحتى فرزندانم برایم به وجود آمده، بر طرف کند.(46)
ادیب نیشابورى مى‏گوید:
شادى آن شادى است کز جان رویدت‏
تا درون از هر ملالى شویدت‏
ورنه آن شادى که از سیم و زر است‏
آتشى دادن کاخرش خاکستر است‏

ب) شادى، اکتسابى است‏
هر چند روان شناسان، افراد انسانى را از نظر شخصیت به چهار دسته تقسیم کرده‏اند: برون گراى روان رنجور، برون گراى با ثبات، درون گراى روان رنجور، درون گراى با ثبات، و به این نتیجه رسیده‏اند که فقط برون گراهاى با ثبات، شادى را به خوبى احساس مى‏کنند، چون داراى ژن شادى هستند و از عاطفه مثبت بالا برخوردارند، و برون گراهاى روان رنجور در سطح متوسط قرار دارند؛ اما درون گراهاى با ثبات، عاطفه منفى اندکى را تجربه مى‏کنند، در عین حال ندرتاً عاطفه مثبت بالا را تجربه مى‏کنند؛ از این رو به ندرت شدیداً غمگین و یا بسیار خوش حال مى‏شوند. و درون گراهاى روان رنجور، مستعد اضطراب و عاطفه منفى اند.(47)
به نظر مى‏رسد وراثت، عامل تعیین کننده شادى یا غم نیست. البته نمى‏توان نقش وراثت را به کلى نادیده گرفت، ولى عوامل مختلفى در شکل‏گیرى شخصیت انسان مؤثر است که مهم‏تر از همه، اراده و انتخاب خود فرد است. کسى که ژن شادى ندارد، مى‏تواند با توجه به عوامل شادى آفرین، آن را به دست آورد و بر اندوه و غم درونى چیره گردد و شادى را تجربه نماید.

ج) شادى، به سلامتى نیست‏
برخى سلامتى را عامل مهم شادى مى‏دانند و از این رو فکر مى‏کنند کسى که به هر دلیلى بیمار یا معلول و یا نقص عضو شد، دیگر نباید شاد باشد. البته سلامتى جسم در شادى انسان بى تأثیر نیست، ولى لازمه شاد زیستن، سلامتى نیست. شادى، بیش از آن که به عوامل خارجى بستگى داشته باشد، به عوامل درونى مرتبط است. در جامعه افراد فلجى را سراغ داریم که در نشاط عجیبى به سر مى‏برند.
ناتوانى یا بیمارى، دل مردگى نمى‏آورد، بلکه احساس ناتوانى است که شادى را از انسان سلب مى‏کند. شاد زیستن، یک تصمیمِ همراه با عقیده و نوع نگرش است و کسى که به این تصمیم رسیده باشد، به شادى دست یافته است، چه سالم باشد و چه بیمار؛ در این صورت در ناگوارترین شرایط نیز شادمانى خویش را حفظ مى‏کند، خود را با هر وضعیت دشوارى تطبیق مى‏دهد و احساس رضایت دارد. یک ضرب المثل عربى مى‏گوید: اگر انسان را در دریا بیندازى، ماهى خواهد شد. اگر آدمى تصویرى منفى براى خود ساخته باشد، سموم حاصل از آن، انرژى مثبت وى را خواهد گرفت و در نتیجه، در شادترین موقعیت‏ها، غمگین خواهد بود. در یک بررسى معلوم شد با وجود موانع فراوانى که نابینایى به همراه دارد، معمولاً این افراد به اندازه بینایان شادند.(48) «کن کایز»، کاملاً فلج بود و روى صندلى چرخ دار زندگى مى‏کرد، اما یک لحظه لبخند از لب بر نمى‏داشت؛ لبخندى که از یک شادمانى خالص، واقعى و زیبا حکایت مى‏کرد.(49)
اینک که مشخص شد شادى، به ثروت مندى و سلامتى نیست و وراثت نیز نقش عمده‏اى در آن ندارد، پس باید علل واقعى آن را در چیزهاى دیگرى جست و جو کرد.
شاد زیستن، یک هنر، و شاد ساختن، هنرى بزرگ‏تر است. به نظر روان شناسان، شادمانى، هنرى خدادادى نیست، بلکه مهارت است.(50) بنابر این باید هنر و مهارت آن را آموخت و پس از شناسایى، آنها را به کار بست.
مهم‏ترین راه کارهاى شادى آفرین عبارت اند از:

1 . ایمان‏
قرآن مجید رسیدن به اطمینان قلبى را منحصراً در یاد خدا مى‏داند و این اطمینان، اساس هر نوع شادى است. پژوهش‏هاى روان شناسان غربى نیز نشان مى‏دهد که افراد معتقد به خدا و جهان آخرت و تعالیم کتاب مقدس، شادتر و براى زندگى، پر انگیزه‏ترند. همچنین افرادى که به طور مرتب به کلیسا مى‏روند، شادتر از کسانى هستند که به کلیسا نمى‏روند.(51)

2 . رضایت و تحمل‏
یکى از راه‏هاى مهم شادى، کنار آمدن با مشکلات و رضامندى از مقدرات الهى است. امام صادق‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «نشاط و شادى، در پرتو راضى بودن به رضاى خدا و یقین به دست مى‏آید و اندوه و غم، در شک و ناخشنودى به مقدرات الهى حاصل مى‏شود.»(52)

3 . عبادت‏
یکى از اسباب شادى و نشاط، نماز و ارتباط و مناجات با خداست. افرادى که به دعا و نماز مى‏پردازند، کمتر دچار نگرانى و اندوه مى‏شوند. امام صادق‏علیه السلام‏به یکى از یارانش فرمود: «چه عاملى شما را مانع شده در وقتى که غم و اندوه دنیوى برایتان ایجاد گردید، وضو بگیرد و داخل مسجد شود و دو رکعت نماز بخواند و خداوند بزرگ را صدا بزند و از او کمک بخواهد!؟ آیا نشنیده‏اى کلام خدا را که فرموده: از نماز و روزه کمک بگیرید.»(53)
کسى که گناهى مرتکب شده و عذاب وجدان او را غمگین کرده، به وسیله توبه و استغفار، از احساس گناه رهایى مى‏یابد و نشاط اولیه را به دست مى‏آورد. پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله‏مى‏فرماید: «کسى که بسیار استغفار کند، خداوند او را از هر اندوهى، گشایشى و از هر تنگنایى، راه نجاتى مى‏بخشد.»(54)
ذکر خدا، آرم بخش دل و نشاط دهنده روح است. امام صادق‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «اى سفیان! زمانى که چیزى تو را محزون ساخت، لا حول ولا قوة الا بالله زیاد بگو، زیرا این جمله، کلید شادى است.»(55)

4 . هدف مندى در زندگى‏
کسى که در زندگى خود هدف متعالى و معقولى را دنبال مى‏کند، در پى یافتن معنا در زندگى است. تلاش براى یافتن معنا در زندگى، انسان را به حرکت در مى‏آورد، در او شور و شوق وصف ناپذیرى ایجاد مى‏کند و انرژى وى را مضاعف مى‏سازد. روان‏شناس شهیر، ویکتور فرانکل که در اسارت نازى‏ها به کشف معنا درمانى نایل گردید، در همان زمان همه نزدیکان خود را از دست داد. پدر، برادر و همسرش در تنورهاى آتش از بین رفتند. همه اعضاى خانواده‏اش از بیمارى جان دادند، اما گرسنگى، سرما و شکنجه هرگز زانوان پر توان فرانکل را خم نکرد. او در این باره مى‏گوید: آنچه انسان را از پاى در مى‏آورد، رنج‏ها و سرنوشت نامطلوب نیست، بلکه بى معنا شدن زندگى است که مصیبت بار است. معنا تنها در لذت و شادمانى و خوشى نیست، بلکه در رنج و مرگ هم مى‏توان معنایى یافت.(56)

5 . مثبت نگرى‏
خوش بینى که نشانه سلامت روان است، مى‏تواند شادى را افزایش دهد. «ما تصمیم مى‏گیریم که دیگران را چگونه ببینیم. وقتى مى‏خواهیم کسى را دوست داشته باشیم، مى‏توانیم بسیار صبور و شکیبا باشیم. وقتى تصمیم مى‏گیریم که از آدم‏ها برنجیم، بر اشتباهات آنها دقیق مى‏شویم؛ پس نوع احساسى که درباره دیگران داریم به رفتارهاى آنها بستگى ندارد، بلکه به نگرش خود ما مربوط است. اکثر آدم‏ها بیشرین وقت خود را صرف جست و جوى عیب‏هاى دیگران مى‏کنند و کمتر به خوبى‏هاى آنها مى‏پردازند.»(57)
زندگى ما بازتاب کامل اعتقاداتمان است. باورها و اعتقادات انسان، تعیین کننده کیفیت زندگى او هستند؛ «مثلاً اعتقاد شما این است که پدرها باید فرزندان خود را تشویق کنند و براى آنها هدیه بخرند. هر گاه پدرتان مطابق این اعتقاد شما رفتار نمى‏کند، غمگین و افسرده مى‏شوید و در نتیجه تصمیم مى‏گیرید که پدرتان را تغییر دهید. اکثر مردم هیچ وقت فکر نمى‏کنند که راه حل دیگرى هم وجود دارد. آیا بهتر نیست که به جاى پدر، باورهاى خود را تغییر دهیم؟ بعضى‏ها هرگز توقع ندارند که یک رفتار خاصى را از دیگران ببینند و در نتیجه از آرامش ذهنى بیشترى برخوردارند».(58) پس براى به دست آوردن شادى، باید یاد بگیریم که اندیشه هایمان را کنترل کنیم، چون« آنچه مایه خوش بختى و شادى انسان مى‏شود، درون اوست، نه عوامل بیرونى». البته این را نیز باید به یاد داشته باشید که: «آنچه شما را آزرده است، نفس حادثه نیست، بلکه تفکرات شما در باره آن حادثه است.»(59)
فکرت را راست کن نیکو نگر
هست آن فکرت شعاع آن گهر(60)

منفى بافان همیشه نیمه خالى لیوان را مى‏بینند و با عینک بدبینى، به اطراف خود مى‏نگرند. اشتباهات کوچک را بزرگ مى‏شمارند، از کاه کوهى مى‏سازند و زندگى را در کام خود و دیگران تلخ مى‏کنند. اما مثبت اندیشان، همیشه نیمه پر لیوان را مى‏بینند و خطاها و لغزش‏هاى دیگران را نادیده مى‏گیرند و زندگى را نشاطانگیز مى‏نمایند. «آندرو متیوس» به مراجعان خود که از افسردگى رنج مى‏بردند، چنین توصیه مى‏کرد: «اولین کار براى رهایى از افسردگى و ناراحتى این است: دهانت را هنگامى باز کن که حرفى مثبت و سازنده براى گفتن داشته باشى.»(61)
پرورش حالات روحى مثبت مانند: مهربانى، همدردى، کمک به دیگران و... به سلامت و شادى روحى منجر مى‏شوند. اعمال و واکنش‏هاى ما نتیجه افکار ما هستند. پس اگر افکار مثبت و شاد داشته باشیم، زندگى‏مان شاد خواهد بود.

6 . در حال زیستن‏
شادى در گرو زندگى کردن در زمان حال است. متأسفانه بعضى از مردم به دیروز و فردا به صورت افراطى مى‏نگرند؛ یا حسرت دیروز را مى‏خورند یا خود را در آرزوهاى دست نیافتنى فردا غرق مى‏کنند و نشاط و آرامش را از خود سلب مى‏نمایند. اگر به آینده نگرى و دور اندیشى اهمیت داده شده؛ براى ساختن آینده است، اما نه به قیمت از دست دادن امروز. از طرفى، آینده مجموعه‏اى از امروزهاست. پس به دست آوردن آینده در صورتى است که امروز را ذخیره کنیم. لذا اشتباه است اگر امروز را فداى آینده کنیم که در این صورت، آینده‏اى نیز نخواهد بود، چون مهم‏ترین آفت آینده، از دست دادن اجزاى آن، یعنى امروز است. هر وقت توانستیم از امروز استفاده کنیم، به آینده نیز خواهیم رسید.
پیشوایان دین همواره بر این نکته مهم تأکید داشته‏اند. امام على‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «گذشته عمر تو رفته است و باقى مانده آن، محل تردید است؛ پس زمانى را که در آن به سر مى‏برى، براى عمل، غنیمت شمار».(62) در جاى دیگر مى‏فرماید: «قلبت را از اندوه گذشته آکنده مساز که تو را از آمادگى براى آینده باز مى‏دارد».(63) و باز فرموده است: «نگرانى‏هاى سال را بر نگرانى امروزت اضافه مکن، براى امروز مشکلات خودش کافى است.»(64)
سعدیا دى رفت و فردا همچنان معلوم نیست‏
در میان این و آن فرصت شمار امروز را

ویکتور هوگو مى‏گوید: «سراسر عمر ما تلاشى است پیوسته براى دست یافتن به کام یابى و سعادت، در حالى که شاید خوش بختى همین لحظه‏اى بود که به آن مى‏اندیشیم».(65) وقتى به جاى لذت بردن از هر لحظه زندگى، آن را صرف آماده شدن براى آینده مى‏کنیم، در واقع شادمانى خود را به تعویق مى‏اندازیم. ما توانایى خویش را براى تجربه کردن و لذت بردن از زمان حال از دست مى‏دهیم. پس وقتى فرصت شادمانى داریم، آن را از دست مى‏دهیم.(66)
صائب تبریزى مى‏گوید:
حالِ ما را غم آینده مشوّش نکند
در بهاران، نبود فکر زمستان ما را

در روایات اسلامى، از «امروز» به عنوان غنیمت و فرصت یاد شده که دقیقاً همان چیزى است که از سوى کارشناسان امور تعلیم و تربیت و روان شناسان، در جهان امروز مطرح شده است.

7 . تبسم و خنده‏
یکى از اسباب مسرت و شادى، تبسم و لبخند مى‏باشد. این موضوع از نظر علمى نیز ثابت شده است. متخصصان مى‏گویند: در یک قهقهه، شانه‏ها، گلو، گردن و دیافراگم تکان مى‏خورند، به طورى که عضلات بعضى افراد که عادت به خنده درست و حسابى ندارند، دچار گرفتگى مى‏شود، قلب تندتر مى‏زند، فشار خون بالا مى‏رود و سطح اکسیژن خون افزایش مى‏یابد؛ همچنان که تعداد دفعات تنفس بیشتر مى‏شود. احتمالاً مهم‏تر از همه، اندورفین، داروى مغزى، ترشح مى‏شود که نه فقط در انسان احساس سرخوشى به وجود مى‏آورد، بلکه از نظر بسیارى از پزشکان، یکى از بهترین داروهاى طبیعى است.(67)
هر کس در روابط اجتماعى خود با دیگران، به کار کرد خنده و اهمیت آن در ایجاد شادى پى برده است. پیشوایان دین به خصوص پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله‏خنده رو بودند. در روایتى آمده است: رسول خداصلى الله علیه وآله‏هنگام سخن گفتن تبسم مى‏کرد.(68) البته خندیدن باید به گونه‏اى باشد که شخصیت انسان آسیب نبیند و با وقار و متانت در تضاد نباشد. در این صورت، خنده، به موقع و متعادل خواهد بود. امام على‏علیه السلام‏در توصیف پرهیزگاران مى‏فرماید: «اگر بخندد، صدایش به قهقهه (خنده صدادار) بلند نمى‏شود.»(69)

8 . شوخى‏
با مزاح و شوخى، خاطرات غم‏انگیز فراموش مى‏شود و طراوت و شادى جایگزین آن مى‏شود. اغلب اتفاقات و حوادث ناراحت کننده زندگى را مى‏توان با روح شوخى و بذله گویى به امورى خوشایند و قابل تحمل تبدیل کرد. بر این اساس، اسلام شوخى و بذله گویى را به منظور به دست آوردن نشاط روحى تجویز کرده و براى زدودن کسالت و ملالت، در چهارچوب نظم اخلاقى، مطلوب شمرده است. پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله‏یکى از صفات مؤمن را شوخ طبعى و زنده دل بودن دانسته‏اند.(70) امام صادق‏علیه السلام‏به یکى از یارانش فرمود: «شوخى شما اصحاب با یکدیگر چه مقدار است؟ گفت: کم است. حضرت فرمود: این گونه نباشید، به درستى که شوخ طبعى از حُسن خلق است. شما بدین وسیله برادرتان را شاد مى‏کنید؛ همان گونه که رسول خداصلى الله علیه وآله‏اهل شوخى و مزاح بودند تا سرور و شادى را در قلب اصحاب ایجاد کنند.»(71)
البته از نظر اسلام، شوخى باید معقول و منطقى باشد و از حد اعتدال خارج شود. روایاتى که از شوخى کردن نهى کرده‏اند، ناظر به مواردى است که اصول اخلاقى در آن رعایت نشده باشد. امام على‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «کسى که زیاد مزاح کند، شکوه و وقار او کم مى‏شود.»(72)

9 . خودآرایى‏
آراستگى ظاهرى، جذابیت به همراه دارد، ناخواسته توجه دیگران را به سوى انسان جلب مى‏کند و ارتباط صمیمانه‏اى را ایجاد مى‏نماید که در پرتو آن، شادمانه زیستن پرورش خواهد یافت.

10 . بوى خوش‏
یکى از عوامل نشاط آور، استفاده از بوى خوش است. انسان با استشمام بوى خوش، نیرویى تازه مى‏گیرد و به وجد مى‏آید. عطر زدن از سنت‏هاى پسندیده‏اى است که اسلام بر آن تأکید کرده است. امام صادق‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «رسول خداصلى الله علیه وآله‏براى بوى خوش، بیشتر از خوراکش خرج مى‏کرد.»(73)

11 . پوشیدن لباس‏هاى روشن‏
امروزه این نظریه روان شناسان به اثبات رسیده است که رنگ‏ها مى‏توانند بیانگر خلق و خو و احساسات و حالات درونى انسان باشند.(74) بر این اساس، براى هر رنگى ویژگى و خواصى ذکر شده است. بدون تردید رنگ روشن مثل سفید و یا سبز، مفرح و بهجت آور است. از این رو پزشکان و جراحان در اتاق‏هاى عمل، از این رنگ استفاده مى‏کنند تا امید به زندگى را در دل بیماران خود ایجاد نمایند. معمولاً در جشن‏ها و عروسى‏ها از لباس سفید استفاده مى‏کنند که پیام آور شادى، نشاط، عشق و محبت است. اسلام به پوشیدن لباس‏هاى روشن، به ویژه سفید توجه زیادى مبذول داشته است. امام باقرعلیه السلام‏مى‏فرماید: «هیچ لباسى بهتر از لباس سفید نیست».(75) از سوى دیگر، استفاده از لباس سیاه که غم‏انگیز مى‏باشد، مکروه اعلام شده است. امام على‏علیه السلام‏مى‏فرماید: «لباس سیاه نپوشید که لباس فرعون است.(76) (البته چادر، عمامه و لباس سیاه براى عزادارى‏ها استثنا شده است و چه بسا گاهى اوقات موجب وقار و نشاط زنان در جامعه ما باشد).

12 . ورزش‏
تحرک جسمى و فکرى در زندگى ماشینى امروز، در تعادل روحى انسان بسیار مؤثر است. به تجربه ثابت شده که پس از انجام حرکات ورزشى، سرخوشى و طراوتى به آدمى دست مى‏دهد که شاید تا آخر روز اثرش باقى باشد. ضمن این که بر رفتارهاى تحصیلى و شغلى نیز اثر مى‏گذارد.

13 . تغذیه مناسب‏
پژوهش‏ها نشان داده‏اند که صبحانه مناسب و حاوى مختصرى مواد قندى، سهم به سزایى در شادى روزانه دارد. همچنین برخى پروتئین‏هاى موجود در گوشت و سبوس غلات و ویتامین‏هاى «ب»، نقش مؤثرى در شادى بخشى و پیشگیرى از افسردگى دارد. نقش سبزیجات و میوه‏ها، به ویژه سیب، پرتقال، زیتون و شیر در افزایش نشاط، غیر قابل انکار است.(77)

14 . مسافرت‏
سیر و سفر و تغییر محیط و جابه جایى، زندگى را از یک نواختى ملال آور خارج مى‏کند و نشاط و شادکامى را به ارمغان مى‏آورد. در شعرى که به امام على‏علیه السلام‏نسبت داده شده، آمده است: براى رسیدن به ترقى و تعالى، از وطن‏هاى خود دور شوید و مسافرت کنید که در سفر پنج فایده است: تفریح و انبساط روح؛ تحصیل درآمد و تأمین معاش؛ فرار گرفتن علم و تجربه؛ یادگیرى آداب زندگى و آشنایى با افراد فاضل.(78)

15 . رویکرد به ادبیات و شعر
شعر و شادى، هر دو منشأ درونى دارند و بین آنها رابطه مستقیم برقرار است. از این رو هر گاه انسان بخواهد احساسات و عواطف خود را بروز دهد، از شعر استفاده مى‏کند. وقتى کسى غمگین مى‏شود، اقدام به آواز خوانى مى‏کند. اگر علتش را جویا شوید، مى‏گوید: دلم گرفته است و مى‏خواهم غم‏هایم را فراموش کنم.

16 . اعتماد به نفس‏
یکى از اسباب شادى، اطمینان به خود و تجربه آن در عمل است. خانم الیزابت هارلوک، روان شناس معاصر «سه میم» را عوامل اصلى شادى مى‏داند: 1 - محبوبیت؛ 2 - مقبولیت؛ 3 - موفقیت.(79) این «سه» وقتى حاصل مى‏شود که انسان به خود اعتماد داشته باشد.
تکنیک‏هاى تقویت اعتماد به نفس و کسب شادى‏
1 . خود را سرزنش نکنید: سرزنش و سرکوفت زدن به خود، نشاط و شادمانى را از شما سلب مى‏کند، زیرا نسبت‏هاى ناروا به خود دادن، در ضمیر ناخودآگاه باقى مى‏ماند و از ضمیر ناخودآگاه پیام‏هاى منفى به ذهن مخابره مى‏شود و در این شرایط احساس مى‏کنید که توان انجام کارى را ندارید. البته این گفته بدان معنا نیست که اشتباهات را نادیده بگیرید، بلکه نشان مى‏دهد که راجع به نقاط ضعف و قدرت، باید قضاوت منصفانه داشت.
2 . خود را تشویق کنید: انتظار نداشته باشید که دیگران از شما تعریف کرده و یا شما را تشویق کنند. چه بسا بى توجهى یا حسادت و نظایر آن باعث مى‏شود که دیگران کمتر شما را تشویق کنند، ولى خودتان را هر چند وقت یک بار تحسین کنید و پاداش بدهید. این امر، وجودتان را از شور و شوق و شادمانى لبریز مى‏کند.
3 . بر نقاط قوت خود پافشارى کنید: بالیدن به توانایى‏هاى خود، برچسب منفى به خود نزدن و برجسته کردن امتیازات، احساس رضایت و خرسندى به شما خواهد داد. پس با هر نوع تفکر منفى برخورد کنید تا غم و غصه شما را فرا نگیرد.
4 . محدودیت‏ها و کمبودهاى خود را بپذیرید و با آنها کنار بیایید، از مشکلات نهراسید و به شکست‏ها نیندیشید، بلکه به موفقیت‏ها فکر کنید و بدانید فقط شما نیستید که داراى این مشکل هستید. از این طریق، جرئت پیشروى و مسئولیت پذیرى پیدا مى‏کنید و شادى بر زندگى‏تان حاکم خواهد شد.

17 . حضور در جمع افراد شاد
بعضى از محققان، برقرارى ارتباط با خویشاوندان و تشکیل اجتماعات خانوادگى و محافل دوستانه و صمیمى و بحث و گفت و گو با آنان را در ایجاد شور و نشاط درونى مؤثر مى‏دانند. همچنان که آدم عبوس و غمگین، دیگران را اندوهگین مى‏کند، انسان متبسم و خنده رو نیز دیگران را به شادى وا مى‏دارد.

18 . خوش سخنى‏
در همه زیبایى‏ها، سخن زیبا از جایگاه خاصى برخوردار است، زیرا از یک طرف، سخن زیبا شادى ساز است و از طرفى دیگر، سایر زیبایى‏هاى عالم به وسیله سخن بیان مى‏شود. سخن و کلام، هم در کمال و شادى انسان مؤثر است و هم در سقوط و غم و اندوه وى اثر دارد و این، بستگى به انتخاب کلمات و طرز اداى آن دارد. مسائلى که در این باره باید مورد توجه قرار گیرد تا سخن زیبا تأثیر خود را در شاد زیستن حفظ کند، عبارت اند از: 1 . سخن، گزنده و نیش دار نباشد؛ 2 . همراه با ادب اسلامى باشد؛ 3 . با تبسم همراه گردد؛ 4 . آهنگ متنوع داشته باشد؛ 5 . با گرمى و صمیمیت درونى همراه باشد.

پى نوشت ها:
1) فرهنگ فارسى عمید، واژه شاد و شادى.
2) ابوالفضل طریقه دار، شرع و شادى، ص 24.
3) مقالات فلسفى، ج 2، ص 66.
4) نشریه پیوند، ش 297، ص 33.
5) مایکل آیزنک، روان‏شناسى شادى، ترجمه خشایار بیگى و مهرداد فیروز بخت، ص 12.
6) روزنامه انتخاب، 7 آذر 79، ص 8.
7) خسرو امیر حسینى، مهارت‏هاى شاد زیستن، ص 62 و 63.
8) امدادهاى غیبى، ص 56 و 57.
9) همان.
10) توبه (9) آیه 82.
11) تفسیر نمونه، ج 8، ص 63 و 64.
12) قصص (28) آیه 76.
13) غررالحکم و دررالکلم، ج 1، ص 272.
14) نهج البلاغه، قصار 333.
15) مرتضى مطهرى، سیرى در سیره نبوى، ص 239 - 240.
16) بحارالانوار، ج 75، ص 321.
17) همان.
18) غررالحکم و دررالکلم، ج 4، ص 136.
19) بحارالانوار، ج 77، ص 52.
20) محمود اکبرى، غم و شادى، ص 38.
21) نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 166.
22) بحارالانوار، ج 48، ص 174.
23) اصول کافى، ج 2، ص 206.
24) وسائل الشیعه، ج 11، ص 569.
25) بحارالانوار، ج 44، ص 286.
26) میزان الحکمه، ج 3، ص 463.
27) بحارالانوار، ج 75، ص 374.
28) زخرف (43) آیه 47.
29) میزان الحکمه، ج 7، ص 149.
30) هود (11) آیه 10.
31) خنده‏هاى بلند، ص 23.
32) غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 113.
33) خسرو امیر حسینى، همان، ص 71.
34) همان، ص 72.
35) روزنامه جمهورى اسلامى، 5 / 7 / 72.
36) نهج البلاغه، قصار 188.
37) خسرو امیر حسینى، همان، ص 156.
38) کشف الغمه، ج 1، ص 363.
39) وسائل الشیعه، ج 12، ص 12.
40) لئالى الاخبار، ج 2، ص 209.
41) نشریه پیوند، ش 292، ص 34.
42) کافى، ج 6، ص 49.
43) کنز العمال، حدیث 6009.
44) مهدى بهادرى نژاد، شادى و زندگى، ص 26.
45) همان.
46) همان.
47) ر.ک: مایکل آیزنک، همان، ص 53 - 56 و ابوالفضل طریقه دار، همان، ص 35.
48) مایکل آیزنک، همان، ص 158 - 159.
49) وین دایر، عظمت خود را در یابید، ترجمه محمد رضا آل یاسین، ص 46.
50) باربارا آنجلیس، لحظه‏هاى ناب زندگى، ترجمه شهرزاد لولاچى، ص 19.
51) مجله حدیث زندگى، ش 9، ص 45.
52) بحارالانوار، ج 68، ص 159.
53) همان، ج 66، ص 342.
54) نهج الفصاحه، حدیث 2941.
55) بحارالانوار، ج 75، ص 201.
56) ویکتور فرانکل، انسان در جست و جوى معنى، ترجمه دکتر نهضت صالحیان و مهین میلانى، ص 225.
57) اندرو متیوس، آخرین راز شاد زیستن، ترجمه وحید افضلى راد، ص 96.
58) همان، ص 62.
59) همان، ص 164.
60) مثنوى معنوى، دفتر دوم، بیت 860.
61) آندرو متیوس، ص 83.
62) میزان الحکمه، ج 8، ص 4036.
63) غررالحکم و دررالکلم، ج 6، ص 345.
64) همان، ص 329.
65) ابوالفضل طریقه دار، همان، ص 36.
66) بارباراد آنجلیس، همان، ص 9.
67) روزنامه ایران، 8 آبان 1379، ص 1.
68) مکارم الاخلاق، ج 1، ص 20.
69) نهج البلاغه، خطبه 184.
70) بحارالانوار، ج 74، ص 153.
71) اصول کافى، ج 2، ص 663.
72) غررالحکم و دررالکلم، ج 4، ص 591.
73) وسائل الشیعه، ج 1، ص 443.
74) خسرو امیر حسینى، همان، ص 179.
75) بحارالانوار، ج 78، ص 330.
76) همان، ج 83، ص 248.
77) مجله حدیث زندگى، همان، ص 46.
78) مستدرک الوسائل، ج 2، ص 22.
79) مجله حدیث زندگى، همان، ص 45.

با معارف اسلامى آشنا شویم ـ ش 60

آیة اللّه جوادى آملى‏
تهیه و تدوین: محمدرضا مصطفى پور
مسئله راز خلقت و هدف آفرینش جهان و انسان از جمله مسائلى است که همواره براى انسان مطرح بوده و براى دریافت پاسخ آن به مطالعه و تکاپو مى‏پردازد. طرح این سؤال و پاسخ آن مى‏تواند در چگونه زیستن انسان نقش فوق العاده‏اى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى گرایى برهاند. انسانى که از پوچى زندگى رهایى یابد و زندگى او از معنا برخوردار باشد از آرامش بهره‏مند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود.
بنابراین این مقاله در صدد طرح این مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثیر آن در زندگى مى‏پردازد.

روش‏شناسى شناخت راز خلقت‏
موجودات نظام هستى به دلیل این که از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از نگاه‏هاى متعدد قابل مطالعه و تحقیق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غایى داراى نظام بیرونى هستند، از این رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه مى‏کنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبیین مى‏کنند و برخى به نظام بیرونى آن‏ها مى‏پردازند.
کسانى که به تبیین علل مادى و چگونگى تحول پدیده‏ها و رشد و تکثیر آن‏ها مى‏پردازند عمل مادى پدیده‏ها را موضوع مطالعه قرار مى‏دهند. علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبیین آن هاست. از باب مثال اگر کسى درباره کیفیت پیدایش و پرورش و رشد گیاهان یا معادن یا حیوانات و جانوران مطالعه مى‏کند نظام داخلى آن‏ها و علل مادى آن را بررسى مى‏کند. اما کسانى که علل فاعلى و غایى موجودات را بررسى و تحقیق مى‏کند نظام بیرونى اشیاء را بررسى و تحلیل کرده است.
بر این اساس است که مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت آن یعنى خداشناسى و فرجام‏شناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمى‏گیرد، زیرا نه خدا و نه غایت خلقت مادى نیستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گیرد، بلکه علوم فلسفى و الهیات متکفّل مطالعه مبدأ فاعلى یعنى خداى سبحان و مبدأ غایى عالم یعنى هدف آفرینش و راز خلقت است از این رو باید در علوم الهى و فلسفى به تبیین و بررسى آنها بپردازد و به عبارت دیگر: رسالت هر علم را باید به دست آورد و از راه کشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، یعنى انتظارى که از علم کلام و فلسفه و الهیات داریم به رسالت آن علم مربوط مى‏شود و انتظارى که از علوم تجربى داریم به رسالت آن علم ارتباط دارد.
بنابراین کسانى که مى‏گویند: در دوران گذشته اندیشمندان به لحاظ این که به تبیین یک چیز یا یک امر با توسل به غایت آن اقدام مى‏کردند نه به تبیین چگونگى آن در حالى که در جهان جدید به تبیین توصیفى پدیده‏ها و چگونگى نشو و ارتقاء آن مى‏پردازند و به همین دلیل است که در جهان علوم پیشرفت کرده است چرا که تبیین هدف و علت غایى را کنار گذاشت و روش و مفهومى به کلى متفاوت در تبیین و تفسیر طبیعت به روى خود باز کرده است یعنى چگونگى پیدایش پدیدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبیین مى‏کند و در نتیجه روشى که در گذشته براى تبیین علوم استفاده مى‏شد روش قیاسى بوده است در حالى که در جهات جدید از روش استقراء استفاده مى‏کند، باید گفت این اشکال از توجه نکردن به رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.(1)
توضیح آن که اگر فیلسوفان و الهى دانان در تبیین یک حقیقت به غایت و هدف آن توجه مى‏کنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن و عالمان علوم تجربى تبیین جزء به جزء و توصیف و پیشى بینى و مهار یک پدیده و پدیدار مى‏پردازند در واقع انتظارى که از فلسفه و علم الهى مى‏رود تبیین مبدأ و غایت جهان و پدیده‏هاى درون آن است و انتظارى که از علوم تجربى مى‏رود، تبیین پدیده‏ها و رابطه آن‏ها و چگونگى تحول در آن هاست.
از این رو باید در پرتو رسالت هر علم به تأمین انتظار از آن پرداخت و براى این که انتظار برآورده شود به طور طبیعى باید روش هر علم و معرفت را که هماهنگ با آن رسالت است به کار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش استدلال و تعقل و با شکل قیاس استفاده مى‏شود و در علوم تجربى از روش مشاهده و آزمون و به بهره بردارى از استقراء مى‏گردد.

جهان بینى و راز خلقت‏
آدمیان به لحاظ برخوردارى از جهان بینى و چگونگى نگرش به جهان به دو دسته تقسیم مى‏شوند برخى جهان بینى آن‏ها الهى است و بر این اساس اعتقاد دارند، جهان و انسان را خداى سبحان آفریده است و چون خدا حکیم است آن‏ها را براى هدف و مقصدى آفریده است از این رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حرکتند و به دیگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است که آن را آفریده است و هم معاد و هدفى قائل است که این موجودات تلاش مى‏کنند تا به آن هدف برسند. از این رو اگر کسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد نمى‏تواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگوید گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد نمى‏تواند معقتد به معاد نباشد یعنى اگر خدا را به عنوان کمال مطلق و داراى اسماء حسنى و صفات علیا بشناسد و او را هادى و حکیم بداند نمى‏تواند براى نظام هستى هدفى قائل نباشد.
قرآن کریم مى‏گوید: کسانى که به هدفدارى عالم باور ندارند، جهان خلقت را باطل مى‏دانند و حال آن که خداى سبحان کار باطل نمى‏کند «ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار»(2) ما آسمان و زمین و آنچه در میان آن دوست باطل و یاوه و بیهوده نیافریده‏ایم. این گمان کافران است واى بر کافران از آتش دوزخ.
بر اساس این آیه کسانى که جهان بینى آن‏ها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد داشته و خلقت را بیهوده مى‏دانند.
انسان مادى به لحاظ این که حیات انسان را در محور طبیعت محدود مى‏کند، مدعى است که انسان با مرگ نابود مى‏شود و جهان نیز به تدریج به سوى نابودى و عدم پیش مى‏رود از این رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نیست و بر این باور است که هیچ موجودى موجود نمى‏شود بلکه موجودات در مسیر کمال در تلاش و کوشش است و انسان نیز در میان این موجودات نابود نمى‏شود بلکه با مرگ حیات جدیدى را آغاز مى‏کند و حیات جدید در عالم دیگرى تحقق پیدا مى‏کند که از آن به دارالقرار و عالم ثبات یاد مى‏شود از این رو جهان و انسان براى هدف و غایتى خلق شده‏اند: و به عبارت دیگر: بر اساس جهان بینى مادى از آن جهت که زندگى آدمیان محدود به زندگى زیستى است و مانند دیگر حیوانات زندگى مى‏کند در این صورت تلاش براى درک راز خلقت براى او مطرح نیست اما اگر جهان بینى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حیات زیستى به حیات معنوى نیز قائل باشد در این صورت تلاش مى‏کند تا راز خلقت خود را بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.

گرایش به جاودانگى فطرى انسان‏
در درون هر انسانى علاقه به حیات ابدى تعبیه شده است و هیچ انسانى پیدا نمى‏شود که مشتاق حیات جاوید و خواهان زندگى همیشگى نباشد در حقیقت هر انسانى در درون خود عطش جاوید ماندن را دارد.
کسى که جهان بینى او مادى است به لحاظ این که از سویى به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى دیگر در نهان و درون خود عطش حیات ابد را احساس مى‏کند، تلاش مى‏نماید تانمیرد. گاهى این خیال را با افسانه آب زندگانى تأمین مى‏کند و گاه تلاش مى‏کند تا جلوى مرگ را بگیرد. بر این اساس است که انسان از روزى که بیمارى را یافت به فکر درمان آن برآمد به این سمت حرکت کرد تا جلوى مرگ را بگیرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پیداست، افسانه‏اى بیش نیست. زیرا هم تفکر عقلانى آن را محال مى‏داند و هم راه علوم تجربى به آن بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مى‏شمارد و اگر در ادبیات از آب زندگانى یاد مى‏شود. کنایه از معرفت کامل به معارف الهى است منطق قرآن کریم آن است که «کل نفس ذائقة الموت»(3) هر کسى باید بمیرد و این مرگ از قضاء الهى است یعنى مرگ براى انسان به حکم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حکم قدر الهى ممکن است در سنین و شرائط مختلف انسان‏ها بمیرند یکى در سنین کهولت و پیرى از دنیا برود و یکى در سنین میان سالى و یکى در سنین جوانى و نوجوانى و یکى در سنین کودکى. اما هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى یا در کوتاهى و درازى عمر است. یکى ممکن است در میدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و دیگرى در بستر بیمارى از دنیا برود و سومى با یک مرگ ناگهانى از عالم دنیا به عالم ابد رحلت کند.
همچنین ممکن است انسان هایى با رعایت اصول بهداشت یا با دعا و اعطاء صدقه و انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى کند و دیگرى بدون رعایت آن‏ها زودتر بمیرد اما سرانجام همه انسان‏ها باید طعم مرگ را بچشند.
اما انسانى که جهان بینى او الهى است به لحاظ این که مى‏داند حیات ابد در عالم دنیا و طبیعت تأمین نمى‏شود اعتقاد دارد که جهان دیگرى وجود دارد که معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه مى‏دهد از این رو از آخرت به عنوان دارحیات نام برده مى‏شود: «وانّ الدار الآخرة لهى الحیوان»(4).

راز نفى جاودانگى در دنیا
این که بر اساس جهان بینى الهى دنیا سراى جاوید آدمى نیست فروان است.
1- عالم ماده و طبیعت، عالم حرکت است. جهان طبیعت با همه پدیده‏هاى آسمانى و زمینى و موجودات حیوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ویژه برخوردار و تشکیل دهنده موجود واحد حقیقى است و این وحد حقیقى به سوى هدفى والا در حرکت است و هیچ‏گونه سکون و آرامشى در آن به چشم نمى‏خورد و چون حرکت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بیرون آمدن از آمادگى و رسیدن به کمال بر این اساس حرکت هدفمند است و چون همه جهان درحرکت است و حرکت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف مى‏رسد و با رسیدن به هدف آرام مى‏گیرد. قرآن مجید جایى که به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنیا و هدف آن معرفى کرده جهان آخرت است «و انّ الآخرة هى دارالقرار».(5)

2- دنیا ابزار آزمون‏
یکى از دلایلى که براى نفى جاودانگى در دنیا مطرح مى‏شود آن است که دار دنیا، دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنیوى همراه با امتحان است و ممکن است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زیرا امتحان وسیله‏اى براى دریافت نتیجه است، جهان آزمون با ابدیت منافات دارد از این جهت جهان دیگرى وجودش ضرورت دارد که مقصود و نتیجه آزمون تحقق پیدا کند و آدمى به آن نتیجه دست یابد.
به طور خلاصه مى‏توان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و زندگى جاوید امرى وجودى است این امر وجودى رابطه میان محب و محبوب (هستى جاوید) است و بدون وجود خارجى محبوب چنین عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمى‏گیرد و به عبارت دیگر: وجود چنین عطش و عشقى در انسان دلیل بر آن است که متعلق آن محبت و عطش و عشق یعنى جهان جاوید وجود دارد که آدمیان با ورود به آن عطش جاودانگى خود را تأمین مى‏کنند. و با آن یافتن این حقیقت که جهان جاوید وجود دارد مى‏یابد که آب زندگانى در آن جاست.
با توجه به مطالب گذشته روشن مى‏شود که اگر انسانى حقیقت جهان جاوید را یافت به طور طبیعى دنبال امورى که مى‏پندارد جاودانگى او را تأمین مى‏کند نمى‏رود چنان که قرآن مى‏گوید: عده‏اى مى‏پندارند مال آنها را جاودانه مى‏کند از این رو به زر اندوزى مى‏پردازد «یحسب انّ ماله اخلده»(6) یعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مى‏کند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى که این پندار غلطى است زیرا قارون اموال فراوانى در اختیار داشت که کلید گنج هایش را چندین مردان زورمند به زحمت بر مى‏داشت ولى به هنگام عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخیر اندازند و خداوند او و گنج‏هایش را در یک لحظه به زمین فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض»(7) ما او و خانه‏اش را در زمین فرو بردیم.

حیات دائمى رفیق دائمى مى‏طلبد
با توجه به جاودانگى انسان و این حیات جاودانه در دارآخرت تحقق پیدا مى‏کند حیات اخروى حیات تازه و جاوید است و چون با مرگ به آغاز حیات تازه راه پیدا مى‏کند. حیات تازه قوانین و مقررات تازه مى‏طلبد و آن قوانین و مقررات در صورتى که اجرا شود رفیق ابدى انسان است و هرگز از او جدا نمى‏شود از این رو پیامبراکرم در جواب قیس یکى از کسانى که از او تقاضاى موعظه کرده بود فرمود: «و انه لابدّ لک یا قیس من قرین یدفن معک و هو حىّ و تدفن معه و انت میّت فان کان کریما اکرمک و ان کان لئیماً اسلمک ثم لایحشر الّامعک ولاتحشر الّا معه و لاتسئل الّا عنه فلا یجعله الّا صالحاً فانه ان صلح آنست به و ان فسد لاتستوحش الّا منه و هو فعلک»(8) اى قیس ناگزیر، همنشینى دارى که پس از مرگ همراه تو دفن مى‏شود در حالى که او زنده است و با او دفن مى‏شوى در حالى که تو مرده‏اى. اگر او نیک و گرامى باشد، تو را گرامى مى‏دارد و هرگاه او پست باشد تو را تسلیم حوادث مى‏کند، سپس او با کسى جز تو محشور نمى‏شود و تو هم جز او با کسى محشور نمى‏شوى و به صحنه رستاخیز نمى‏آیى. از تو درباره غیر آن سؤال نمى‏شود. بنابراین سعى کن آن را به صورت شایسته انجام دهى زیرا اگر آن شایسته باشد با او انس مى‏گیرى و گرنه از هیچ کسى جز او وحشت ندارى و آن عمل توست.
از این روایت استفاده مى‏شود اعمال انسان رفیق همراه انسان است و هرگز از او جدا نمى‏شود از این رو باید سعى کرد رفیقى که انسان انتخاب مى‏کند اولاً رفیقى دائمى و ابدى باشد و ثانیاً رفیق صالح و شایسته باشد اما رفیق نیمراه مثل مال و انس به آن یا رفیق بد مانند اعمال ناصالح شایستگى آن را ندارد که آدمى آن‏ها را به عنوان رفیق انتخاب نماید زیرا اوّلى از او جدا مى‏شود و دومى رفیقى است که پیوسته باعث رنج و عذاب اوست.

راه کشف راز خلقت و آگاهى از آن‏
آدمى چه کند تا راز خلقت را بیابد و به آن آگاهى پیدا کند؟ مى‏توان گفت براى پى بردن به راز خلقت دو رکن اساسى وجود دارد:1- از راه مطالعه نظام آفرینش و دریافت این حقیقت که هدف در درون موجودات نظام هستى تعبیه شده است و چون نظام هستى داراى هدف است پس انسان نیز مقصدى دارد و چون مقصدى دارد باید براى حرکتش نظم و انسجام پیش بینى کند تا او را به آن مقصد برساند.
2- عمل صالح: انسان علاوه بر مطالعه جهان و دریافت جهان بینى و بینشى نسبت به مجموعه هستى و هدفدارى آن، باید از عمل صالح و وارسته‏اى برخوردار باشد که او را به درون اشیاء آشنا کند و در واقع انسان با عمل صالح به درون خودش مأنوس مى‏شود امام باقر(ع) فرمود: «من قال لااله الّا اللّه فلن تلج ملکوت السماء حتى یتمّ قوله بعمل صالح»(9) اگر کسى به خدا معتقد بود و وحدانیت خدا را باور داشت و گفت «لااله الّا اللّه» زمانى به باطن عالم راه پیدا مى‏کند که این گفتار را با عمل صالح آن را تتمیم کند. در واقع عمل صالح انسان را به درون رهبرى مى‏کند.

وحى و راز خلقت‏
وقتى انسان موجود ابدى است و براى همیشه باید بماند باید بداند که راز خلقت او چیست؟ یکى از بهترین راه‏ها براى آگاه نمودن مردم به راز آفرینش آن‏ها رهبرى انبیاء است، انبیاء الهى گذشته از آن که انسان‏ها را به مبدأ آشنا مى‏کنند به راز آفرینش نیز آشنا مى‏کنند. انسانى که در سایه تعلیمات انبیاء قرار گرفت مى‏فهمد که یک موجود دائمى باید براى هدفى خلق شده باشد که آن هدف در عالم قیامت تحقق پیدا مى‏کند اما در دنیا باید زمینه آن را فراهم کند از این رو در قرآن کریم وقتى از هدف خلقت سخن مى‏گوید، گاه هدف را عبادت خدا مى‏داند و مى‏فرماید: «ما خلقت الجن و الانس الّا لیعبدون»(10) من جن و انس را نیافریدم جز این که مرا عبادت کنند و گاه آزمایش مى‏داند و مى‏فرماید: «الذى خلق الموت و الحیوة لیبلوکم ایّکم احسن عملا»(11) او کسى است که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را آزمایش کند. در این آیه هدف آفرینش از نظر حسن عمل به عنوان هدف معرفى شده است و گاه از معرفت خدا سخن مى‏گوید و مى‏فرماید: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن هى لتعلموا انّ اللّه على کل شى‏ء قدیر و انّ اللّه قد احاط بکلّ شى‏ء علماً»(12) خداوند کسى است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز مانند آن خلق کرده است، فرمان او در میان آن‏ها نازل مى‏شود تا بدانید خداوند بر هر چیز توانا است و علم او به همه موجودات احاطه دارد.
در این آیه علم و آگاهى به قدرت و علم خداوند به عنوان هدف آفرینش ذکر شده است.
گرچه در این آیات از اهداف متعدد سخن مى‏گوید، اما باید دانست برخى به هدف مقدماتى و برخى به هدف متوسط و برخى به هدف نهایى مى‏پردازد هدف نهایى و اصلى همانا عبودیت است و مسئله علم و دانش و امتحان و آزمایش اهدافى هستند که در مسیر عبودیت قرار مى‏گیرند و حقیقت عبودیت نیز که نهایت اوج تکامل یک انسان و قرب او به خداست. همان نهایت تسلیم در برابر ذات پاک الهى و اطاعت بى قید و شرط او فرمان بردارى در تمام زمینه‏هاست و به عبارت دیگر: عبودیت کامل آن است که انسان جز به معبود واقعى یعنى کمال مطلق نیندیشد. جز در راه او گام برندارد و هرچه غیر اوست حتى خویشتن را فراموش کند و بنده راستین خدا باشد.

پى‏نوشت‏ها: -
1. علم و دین، باربور، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 19 - 21.
2. سوره ص، آیه 27.
3. سوره آل عمران، آیه 185.
4. سوره عنکبوت، آیه 64.
5. سوره غافر، آیه 39.
6. سوره همزه، آیه 4.
7. سوره قصص، آیه 81.
8. بحارالانوار، ج 7، ص 228.
9. همان، ج 75،ص 152.
10. سوره ذاریات، آیه 56.
11. سوره ملک، آیه 2.
12. سوره طلاق، آیه 12.

پاسدار اسلام ـ ش 306 - خرداد 86

سید ابراهیم سجادى

کسانى که در قلمرو باورهاى اسلامى به مطالعه جایگاه زن و مرد در نظام خانواده و جامعه پرداخته اند و در نهایت به داورى روشن و صریحى دست یافته اند, یکى از مستندات ایشان و یا آیاتى که ناگزیر بوده اند بدان بپردازند, آیه (الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من اموالهم)(نساء/34) بوده است.
این قلم در نوشته اى دیگر به معناى (قوامیت) و چگونگى تبلور آن در قلمرو خانواده پرداخته است, ولى در این پژوهش تلاش دارد تا ابعاد دیگرى از جایگاه اجتماعى زنان را در حیطه باورهاى دینى و نیز در ارتباط با این آیه تبیین نماید.
بسیارى از مفسران و قرآن پژوهان بر این باورند که پیام آیه یادشده, اختصاص به قوامیت شوهر ندارد, بلکه در پى این است که سرپرستى جنس مردان را بر جنس زنان اثبات نماید; با این توضیح که (مراد از فضیلت در این آیه, برترى طبیعى مردان بر زنان است که در فزونى قدرت تعقل مردان و امور مترتب بر آن از قبیل قدرت جنگاورى و انجام کارهاى دشوار; نمود دارد, بر عکس زندگى زنان که یک زندگى احساسى و عاطفى بر پایه نازک دلى و لطافت روحى مى باشد.
با توجه به فراگیرى علت یادشده, حکم مناسب آن یعنى قوامیّت نیز عمومیت دارد و نوع مردان را در بر مى گیرد; البته در حوزه هاى کارى که زندگى هر دو نوع را پوشش مى دهد, بنابراین در کارهاى اجتماعى چون حکومت و قضاوت که زیربناى زیست اجتماعى بوده و با تعقل پا مى گیرد و نیز دفاع مسلحانه که توقف بر سخت کوشى دارد, مردان بر زنان قوامیت دارند.
بر این اساس, قسمت اول آیه: (الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا) از اطلاق و عمومیت کامل برخوردار است.)1
فهم قوامیت مطلق مردان از آیه درحقیقت دیدگاه مورد پذیرش همه کسانى است که از جمله (فضّل الله بعضهم على بعض) فضیلت مردان را بر زنان مى فهمند و در مقام تعیین نمودارهاى فضیلت, ازخرد, تصمیم, قدرت, امامت و رهبرى, جهاد و ولایت بر عقد, به عنوان فضائل ویژه مردان نام مى برند.2
ییکى از مفسران معاصر با برداشت یادشده از آیه به شدت مخالف کرده مى نویسد:
(وقتى که زن در مقابل مرد, و مرد در مقابل زن به عنوان دو صنف مطرح است هرگز مرد قوّام و قیّم زن نیست و زن هم در تحت قیمومیت مرد نیست. (الرجال قوّامون على النساء) مربوط به آن جایى است که زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن باشد که در آن صورت, سخن از قوّام بودن به میان مى آید.)3
(گاهى زن قیّم مرد است و گاهى مرد قیّم زن… اطاعت فرزند چه پسر و چه دختر از ساحت مقدس پدر و مادر واجب است… اگر مادرى فرزند را از کارى نهى کرد و گفت این کار مایه آزردگى من مى شود در اینجا اطاعت مادر واجب است… درحقیقت در چنین مواردى زن است که بر مرد قیّم است و لو اینکه پسر مجتهد و یا متخصص باشد.)4
بنابراین بگو مگو پیرامون فهم آیه (الرجال قوّامون على النساء) و گستره دلالت آن پیشینه تاریخى دراز دارد, چنان که در این عصر نیز فردى چون استاد جوادى آملى با استادش علامه طباطبایى در این زمینه رو در رو قرار گرفته است; یکى از آیه یادشده قوامیّت مطلق مردان را فهمیده و دیگرى قوامیّت مرد در زندگى زناشویى را!
واقعیت این است که تلقى علامه از آیه با پرسشها و اشکالهایى همراه است که یافتن پاسخ براى برخى از آنها دشوار مى نماید, از باب نمونه:
1. علامه مى گوید بخش اول آیه: (الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا) به گونه مستقیم به روابط زن و مرد در زندگى زناشویى نظر ندارد, حال آن که جمله (و بما أنفقوا) به طور قطع از انفاق شوهر سخن مى گوید!
2. پیامد فراگیر بودن علّتى که در کلام علامه آمده پذیرش مردسالارى به معناى عام و فراگیر آن مى باشد. شاید با توجه به همین پیامد, ایشان قوّامیت مردان را محدود به کارهاى اجتماعى مى داند که به زندگى مشترک زن و مرد ارتباط مى یابد, بدون اینکه دلیل ارائه دهد.
3. اگر مراد خداوند بیان فضیلت مردان بر زنان بود مى بایست از تعبیر (بما فضّلوا) استفاده مى شد همان گونه که تأمین اقتصادى زن از سوى مرد با عبارت (بما أنفقوا) بازگو شده است.
4. جمله (فالصالحات) در آیه, شکل تفریع را دارد و مفاد آن مختص زندگى زناشویى مى باشد. شایسته باب تفریع این است که فرع از گستره شمولى مساوى با اصل, برخوردار باشد. اگر مقصود قسمت اول آیه قوامیت مردان بر زنان در زندگى اجتماعى مى بود, در فرع نیز باید مطلبى در رابطه با قضاوت یا حکومت و مانند اینها مطرح مى گردید و نه اطاعت زن از شوهر.
5. آیه مورد بحث از قوّامیتى سخن مى گوید که در آن مرد در رابطه با زن ایفاى نقش مى کند, ولى در سلطه اى از نوع حکومت و قضاوت, همه اقشار و افراد جامعه زیر پوشش قرار مى گیرند.
6. ظاهر آیه حکایت از این دارد که انفاق و فضیلت با هم به قوّامیت مرد مشروعیت مى بخشند; در صورتى که سرپرستى در امور عمومى و اجتماعى ارتباطى با انفاق ندارد.5
به هرحال استفاده قوّامیت مردان بر زنان از این آیه چندان پذیرفتنى نمى نماید, ولى این داورى نباید مانع از این باشد که با مراجعه به قرآن به داورى خداوند در امر سرپرستى مردان در زندگى اجتماعى که محور طولانى ترین و جدى ترین جدالها بوده و هست, دست یابیم و به مطالعه و شناخت دیدگاه هدایتگرانه قرآن در این زمینه روى آوریم.
نقش اجتماعى زنان در نگاه دیگران
بدون تردید دیدگاه قرآن در هر زمینه براى همیشه, سایر دیدگاه هاى مربوطه را به گونه اى زیر ذره بین دارد و از راه نقد آنها مخاطب را به سوى هدایت برتر فرا مى خواند.
بر این اساس شایسته مى نماید که پیش از پرداختن به مطالعه دیدگاه قرآن, مرورى داشته باشیم بر سایر دیدگاه هاى در خور توجه دراین موضوع, تا در پرتو روش مقایسه نقادانه زمینه فهم دقیق تر و قضاوت واقع بینانه تر نظریه کتاب وحى فراهم آید و درستى و نادرستى گفته ها و ایده ها نمودار گردد:
در رابطه با تعامل زن و مرد در زندگى اجتماعى سه دیدگاه عمده وجود دارد:

1) نگاه سنتى
اعتقاد به محکومیّت جنس زنان یکى از باورهاى رایج در گذشته و حال بوده و هست که دیدگاه مشترک تورات و ارسطو را تشکیل داده از حاکمیت مرد به عنوان سنت تغییرناپذیر یاد مى کند; تورات پس از مقصر شناختن (حوّا) در داستان خطاى آدم, ضمن شمارش کیفرهاى او مى گوید:
(شما زنان تحت سلطه مرد قرار مى گیرید و او در پى چیرگى بر شما خواهد بود.)6
ارسطو مدعى است:
(زن و بنده بر اساس طبیعت خود محکوم به اسارت بوده سزاوار شرکت در کارهاى عمومى نیستند.)7

2) نگاه فمینیستى
نقطه مقابل دیدگاه یادشده, تفکر فمینیستى است که در برخى از شاخه هاى آن, با تأکید بر این مطلب که جنسیت, هویت گوهرى و ذاتى ندارد, از تربیت فکرى, اخلاقى و اعتقادى زن و مرد به گونه اى که هر دو با نقش همسان در همه صحنه هاى زندگى حضور پیدا نمایند, به عنوان هدف اجتناب ناپذیر سخن گفته مى شود! و در این راستا فمینیست هاى رادیکال, عصبانیت و احساساتى بودن زن را اثر تربیت او در محیط تنگ خانه8, و وابستگى, در حاشیه بودن و فرودستى او را برخاسته از نقش زاییدن دانسته اند و جایگزین شدن زاد و ولد آزمایشگاهى را به جاى زاد و ولد طبیعى از کلیدهاى حل مشکلات زنان مى شناسند.9
از سوى دیگر در این مکتب ادعا مى شود که جنسیت مذکر, جوهر نیست تا قائم به ذات باشد, بلکه نظام عقیدتى است که مقصد آن توجیه سلطه جنس مذکر مى باشد; هیچ کس مرد به دنیا نمى آید, بلکه در شرایط خاص محیط خود مرد ساخته مى شود, و چیزى که ساختنى و پرداختنى است قابل ویرانى و بازسازى نیز هست.10

3) نگاه میانه
در کنار دو دیدگاه یادشده که نماد افراط و تفریط در این حوزه فکرى هستند, نظریه دانشمندانى قابل مطالعه است که با پذیرش حقوق ا نسانى زنان, حضور آنان را در تمام عرصه هاى اجتماعى همسان مردان تحقق پذیر نمى شناسند. دراین تفکر زنان, داراى حالات روحى و گرایشهایى هستند که مانع حضور آنان در همه عرصه هاى مختلف زندگى به حساب مى آید; مهم ترین و مؤثرترین این گرایشها را مى توان این گونه برشمرد:

الف. روحیه احساسات زدگى
(زنان عموماً احساساتى تر از مردان هستند.)11
(زن بیشتر بیان کننده است, زیرا همیشه اسیر احساسات و عواطف مى باشد. ریشه حساس بودن او به بیماریهاى عصبى مانند تشنج و هیسترى و وسواس, ترس بیجا, حرکات غیرارادى و تأثیر از تلقینات در همین جا است.)12

ب. تمایل به پناه جویى
(طبیعت زن پناه جویى است نه جنگ جویی… زن از مرد توانا خوشش مى آید, در مشاهده قدرت, نوعى عامل عجیب (خوشى فرودستانه) او را تحریک مى کند… به مردى که فرماندهى بلد است با خوشحالى تسلیم مى شود… اگر این روزها فرمانبردارى زن کمتر شده است, براى آن است که مردان در قدرت و اخلاق ضعیف تر از پیش اند.)13
(همه احساسات و عواطفى که زنى را به مردى مى پیوندد از دواعى جنسى بر نمى خیزد, بلکه از غرایز انقیاد و تسلیم سر مى زند.)14

ج. گرایش به مصالح خانواده
(همه چیز در نظر زنان شخصى است و وسیله است براى غایات و اهداف خصوصى.)15
(توجه زن, به امور خانوادگى و محیط او معمولاً خانه اوست… اگر در سالهاى جوانى مفتون عبارات و اصطلاحات سیاسى مى گردد و احساس خود را به همه جنبه هاى انسانى بسط مى دهد, پس از یافتن شوهرى وفادار, از تمام آن فعالیتها چشم مى پوشد و به سرعت, خود و شوهرش را از این فعالیتهاى عمومى بیرون مى کشد و به شوهرش یاد مى دهد که حس وفادارى شدید خود را به خانه محدود کند.)16
(عشق زن به خانواده و کودک است. اگر در حفظ اینها موفق باشد, به دولتها و دودمانهاى سلطنتى بى قید و بى علاقه است… اگر امروز طبیعت او در حفظ کودک و خانواده ناتوان به نظر مى رسد, براى آن است که زن مدتى است که طبیعت را از یاد برده است, ولى شکست, طبیعت همیشگى نیست, هر وقت که بخواهد با صدها مصالحى که ذخیره دارد بر مى گردد.)17
(هیچ لذتى براى زن بالاتر از این نیست که همیشه در کنار مرد موردعلاقه اش به سر برد).18

د. توان محدود در تطبیق و نتیجه گیرى
(زن در واقعیات تیزبین است و آنها را خوب به خاطر مى سپارد, اما براى تعمیم و توضیح عمیق مستعد نیست, ممکن است در جزئیات و در پیدا کردن مقصد سردرگم شود.)19

هـ. حوزه شغلى مورد علاقه زنان
بر اساس کششها و گرایشهاى یادشده, حوزه هاى شغلى معیّنى توجه زنان را به خود مى کشاند:
موزیکال, کارهاى دفترى و مشاغل اجتماعى مرتبط با عنصر کلامى به ویژه پرستارى و تربیت کودکان, حوزه فعالیتهاى دختران را تشکیل مى دهد.20
فعالیتهاى دختران را کارهاى ظریف هنرى وتوأم با آرامش تشکیل مى دهند.21
(زنان بیشتر به کارهاى خانه و اشیاء و تلاشهاى ذوقى علاقه نشان مى دهند و بیشتر مشاغلى را مى پسندند که نیازى به جا بجا شدن در آنها نباشد و یا کارهایى را دوست مى دارند که در آنها باید مواظبت و دلسوزى بسیارى به خرج داد; مانند مواظبت از کودکان و اشخاص عاجز و بى نوا… زنها عموماً احساساتى تر از مردان هستند.)22
باور به تفاوت حالات روحى و گرایشهاى شغلى زنان با مردان, ویژه دانشمندان مذکر نیست, بلکه از سوى زنان روان شناس نیز ارائه شده است, از جمله:
خانمى به نام (کلیودالسون) مى گوید:
(تمام زنان علاقه مندند که تحت نظر شخص دیگرى کار کنند و احساس نمایند که وجودشان مؤثر و مورد نیاز است, این دو نیاز روحى از این واقعیت سرچشمه مى گیرد که خانمها تابع احساسات و آقایان تابع عقل هستند, عملى تر فکر مى کنند, بهتر قضاوت مى کنند, سازمان دهنده بهترى هستند و بهتر هدایت مى کنند, پس برترى روحى مردان بر زنان چیزى است که طراح آن طبیعت مى باشد.
خانمها به علت اینکه احساسى تر از آقایان هستند باید این حقیقت را قبول کنند که به نظارت آقایان در زندگى شان احتیاج دارند. بزرگ ترین هدف زنها در زندگى تأمین است و وقتى به هدف خود نائل شدند دست از فعالیت مى کشند. زن براى رسیدن به این هدف از رو به رو شدن با خطرات بیم دارد, ترس تنها احساسى است که زن در برطرف کردن آن به کمک احتیاج دارد. کارهایى که به تفکر مداوم احتیاج دارد, زن را کسل و خسته مى کند.)23
خانم دیگرى به نام (لابر) اظهار مى دارد:
(در زن, قدرت عقل, ناقص است, زیرا عاطفه قدرتمندش او را بازى مى دهد. ما زنان در عین تیزهوشى و ادراک سریع, افکارمان در مسائل اجتماعى ارتباط و پیوستگى ندارد.)24
بر اساس تحقیقات روان شناختى در رابطه با عوامل محدود کننده حوزه فعالیت زنان, افزون بر حالات و گرایشهاى روحى یادشده, نقش تربیتى, حس خودآرایى و علاقه به توجه انگیزى آنها نیز قابل مطالعه است.
به هرحال به رغم فزونى تعداد زنان بر تعداد مردان, تلاشهاى گسترده تبلیغاتى, تئورى سازى هاى جدى فمینیستى و برداشته شدن موانع قانونى و عرفى حضور زنان در صحنه هاى مختلف سیاسى ـ اجتماعى بسیارى از کشورها, اشتغال زنان به کارهاى سیاسى ـ اجتماعى بسیار ناچیز و تعداد زنان شاغل در این حوزه هاى کارى در مقایسه با مردان, بسیار اندک است. چنین وضعیتى جاى پرسش دارد و راز این تفاوت در تفاوت حالات و گرایشهاى روحى و غریزى زن و مرد مى تواند مورد بررسى قرارگیرد.

تعالى و نقش آفرینى زنان در قرآن
از نظر قرآن, زن همانند مرد, به تناسب هویت خاکى ـ ملکوتى خود, از غرایز و گرایشهایى برخوردار است که مى تواند بستر اوجگیرى او تا فراسوى جهان خاکى یا سقوط او به (اسفل سافلین) باشد:
(لقد خلقنا الانسان فى أحسن تقویم. ثمّ رددناه أسفل سافلین. إلاّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات) تین/6 ـ 4
به راستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم, سپس او را به پست ترین [مراتب] پستیها بازگردانیدیم; مگر مؤمنانى که کارهاى شایسته انجام مى دهند.
(و نفس و ما سوّاها. فألهمها فجورها و تقواها. قدأفلح من زکّیها. و قد خاب من دسّیها) شمس/10ـ7
سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد, سپس پلیدکارى و پرهیزگارى اش را به او الهام نمود, که هر کس آن را پاک گردانید قطعاً رستگار است, و هر کس آلوده اش ساخت قطعاً باخته است.
زنان مى توانند در مسیر تزکیه و تعالى جویى پا به پاى مردان حرکت کرده به قله عصمت, مقتدایى, اسوه شدن و الهام گیرى قدم گذارند. قرآن با تکیه بر نمونه هاى عینى و پیش داورى هاى کلى در رابطه با امکان دستیابى زنان به والا ترین مرتبه تکامل در پى این است که همه زنان را تشویق به تعالى خواهى کند.
قرآن زنان راه یافته به قله درک و شهود را با زیباترین تعبیرها و خطابها مى ستاید:
(انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً) احزاب/33
خداوند مى خواهد پلیدى را از شما خانواده پیامبر(ص) بردارد و شما را به پاکى کامل رساند.
(و إذ قالت الملائکة یا مریم إنّ الله اصطفاک و طهّرک و اصطفاک على نساء العالمین) آل عمران/42
و آن گاه که فرشتگان گفتند: مریم! همانا خداوند تو را برگزید و پاکیزه گردانید و برترى بخشید بر زنان جهان.
(إذ أوحینا إلى أمّک مایوحى أن اقذفیه فى التابوت فاقذفیه فى الیمّ) طه/39ـ38
آن هنگام به مادرت وحى مهمى نمودیم; وحى کردیم که کودک خود را در صندوقى قرار بده و او را در دریا افکن.
(و ضرب الله مثلاً للذین آمنوا امرأة فرعون إذ قالت ربّ ابن لى عندک بیتاً فى الجنّة و نجّنى من فرعون و عمله و نجّنى من القوم الظالمین. و مریم ابنت عمران التى أحصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا و صدّقت بکلمات ربّها و کتبه و کانت من القانتین)
تحریم/12ـ11
خداوند براى مؤمنان مثل زده است همسر فرعون را; آن گاه که گفت: پروردگارا پیش خود در بهشت خانه اى برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان. و مریم دخت عمران را; همان که خود را پاکدامن نگاه داشت و در او از روح خود دمیدیم و سخنان پروردگار خود و کتابهاى او را تصدیق کرد و از فرمانبرداران بود.
قرآن, افزون بر یادکرد نمونه هاى عینى به طور کلى درباره شانس و امکان همسان زنان با مردان در کسب فضایل و ارزشها مى گوید:
(إنّ المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدّقین و المتصدّقات و الصائمین و الصائمات و الحافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرین الله کثیراً و الذاکرات أعدّ الله لهم مغفرة و أجراً عظیماً) احزاب/35
مردان و زنان مسلمان, و مردان و زنان با ایمان, و مردان و زنان عبادت پیشه, و مردان و زنان راستگو, و مردان و زنان شکیبا, و مردان و زنان فروتن, و مردان و زنان صدقه دهنده, و مردان و زنان روزه دار, و مردان و زنان پاکدامن, و مردان و زنانى که خدا را فراوان یاد مى کنند; خداوند براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است.
دست یابى به مقام عصمت و سایر ارزشهاى مورد اشاره در آیه بالا ارتباط تنگاتنگ با پیروى از خرد و داوریهاى آن در صحنه هاى گوناگون زندگى و مبارزه جدى با سلطه جهل, وهم, خیال, تعصبهاى کور دارد. به عبارت دیگر, موفقیتهاى ارزشى ثمره عقل بى پیرایه است که در قرآن از آن با نام (لبّ) و (الباب) تعبیر شده است, پیرایش عقل و پیوستن به جمع اولوا الالباب هم در توان زنان است وهم مردان. قرآن مى گوید:
(إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لأولى الألباب. الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و على جنوبهم و یتفکّرون فى خلق السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار. ربّنا إنّک من تدخل النار فقد أخزیته و ما للظالمین من أنصار. ربّنا إنّنا سمعنا منادیاً ینادى للایمان أن آمنوا بربّکم فآمنّا ربّنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفّر عنّا سیّئاتنا و توفّنا مع الأبرار. ربّنا و آتنا ما وعدتنا على رسلک و لاتخزنا یوم القیامة إنّک لاتخلف المیعاد. فاستجاب لهم ربّهم أنّى لاأضیع عمل عامل منکم من ذکر أو أنثى بعضکم من بعض…) آل عمران/195ـ 190
همانا در آفرینش آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز براى صاحبان خرد آزاد و بى پیرایه نشانه هایى است; آنها که درحال ایستاده, نشسته و خفتن, خدا را یاد مى کنند و پیوسته در خلقت آسمانها و زمین مى اندیشند و مى گویند: پروردگارا, این دستگاه را بیهوده نیافریده اى, پاک و منزهى, ما را از عذاب آتش مصون دار.
پروردگارا! آن را که در آتش افکنى خار مى سازى و ستمکاران را کسى یارى نخواهد کرد.
پروردگارا! ما چون صداى منادى را که مردم را به ایمان فرا مى خواند شنیدیم اجابت کردیم, پس ایمان آوردیم.
پروردگارا! از گناهان ما درگذر و زشتى کردار ما را بپوشان و هنگام جان سپردن ما را با ابرار و نیکوکاران محشور گردان.
پروردگارا! ما را از آنچه به پیامبران وعده داده اى نصیب فرما و ما را در قیامت خوار منما که تو وعده ات را مخالفت نمى کنى. پس پروردگار آنها خواسته هاى آنها را اجابت نموده [و فرمود]: همانا من عمل زن و مرد شما را ضایع نمى کنم, شما از یکدیگر هستید(یکسان هستید).
تأکید قرآن بر اینکه به خواسته هاى زن و مرد آنها پروردگارشان پاسخ مثبت داد, و این در مقام پاسخ به تقاضاى (اولوا الألباب) بود صراحت دارد در اینکه زنان نیز همسان مردان مى توانند زندگى ارزشى شان را در پرتو عقل بى پیرایه, سامان بخشیده و آرمانها و خواسته هاى ارزشى خود را جامه عمل بپوشانند.

دیدگاه هاى فقهى غلط انداز
بى تردید پس از اثبات همسانى قدرت تعقل و امکان تعالى همه جانبه در شخصیت زن و مرد, زمینه پذیرش این ادعا فراهم مى آید که قرآن بر قدرت ارزیابى و قداست تصمیم گیرى زنان مهر تأیید زده و اقدام عملى و مستقل آنان را در عرصه هاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى مؤثر مى شناسد, با این حال بجاست که پیش از مطالعه تفصیلى نظر قرآن در رابطه با عرصه هاى گوناگون فعالیتهاى اجتماعى زنان, هر چند به صورت گذرا نگاهى داشته باشیم به سه تلقى فقهى در ولایت و سلطه مردان بر زنان که سختگیرانه در پى اثبات قوامیّت مردان مى باشد:

1. سرپرستى مردان بر زنان در نکاح
شافعى مى گوید:
(فأیّ إمرأة نکحت بغیر إذن ولیّها فلانکاح لها.)25
هر زنى بى اجازه ولیّ خود ازدواج کند, ازدواج او باطل است.
در جاى دیگر مى گوید:
(آیه (فاذا طلّقتم النساء فبلغن أجلهنّ فلاتعضلوهنّ أن ینکحن أزواجهنّ إذا تراضوا بالمعروف)(بقره/232) دلالت دارد بر اینکه زن آزاد نمى تواند خود را به عقد کسى درآورد.)26
آیاتى که مستند این تلقى فقهى قلمداد شده عبارتند از:
(فانکحوهن باذن أهلهنّ) نساء/25
پس آنان را با اجازه خانواده شان به همسرى در آورید.
(فاذا طلّقتم النساء فبلغن أجلهنّ فلاتعضلوهنّ أن ینکحن أزواجهنّ إذا تراضوا بینهم بالمعروف) بقره/232
چون زنان را طلاق گفتید و عده آنان به پایان رسید پس آنها را از ازدواج با همسران سابق شان مانع نشوید; چنانچه بر اساس معروف با هم توافق کرده باشند.
(و إن طلقتموهنّ من قبل أن تمسوهنّ و قد فرضتم لهنّ فریضة فنصف ما فرضتم إلاّ إن یعفون أو یعفوا الذى بیده عقدة النکاح و أن تعفوا أقرب للتقوى) بقره/237
اگر زنان را پیش از نزدیکى طلاق گفتید و براى آنها مهر معین کرده بودید پس نصف آن را بدهید; مگر اینکه آنان خود ببخشند یا کسى که نکاح در دست اوست. و اگر گذشت کنید به تقوا نزدیک تر است.27
باید گفت این آیات با دیدگاه یادشده همخوانى ندارد; آیه اول از ازدواج با کنیزان و ضرورت اجازه مالکان و صاحبان آنها سخن مى گوید,28 نادیده گرفتن ویژگى (کنیزبودن) ـ که نقش علت را دارد ـ به قصد عمومیت دادن حکم (لزوم اجازه ولى) به ازدواج تمام زنان, چشم پوشى بى دلیل از سخن روشن قرآن است. آیه دوم از یک دخالت ناروا بازمى دارد و استقلال زن طلاق داده شده را (حتى با فرض دوشیزه بودن) در رابطه با ازدواج مجدد او گوش زد مى نماید. آیه سوم ضمن تقسیم زنان طلاق داده شده پیش از همخوابى به دو گروه: بالغان رشد یافته و نابالغان تحت سرپرستى ولى, براین مطلب تأکید دارد که عقد گروه دوم به دست (ولى) است و ولى مى تواند نسبت به نصف مهر گذشت نماید.29
در هر حال بابد به مطالعه همزمان این آیات و آیاتى که زنان را در امر نکاح و ازدواج مستقل و آزاد مى شناساند پرداخت; از قبیل:
(ولاتعضلوهنّ أن ینکحن أزواجهنّ) بقره/232
(حتى تنکح زوجاً غیره) بقره/230
(فلاجناح علیهنّ فیما فعلن فى أنفسهنّ بالمعروف) بقره/234
این آیه ها با اطلاق خود دوشیزگان طلاق داده شده را نیز در بر مى گیرند. اینک با در کنارهم نهادن این دو دسته آیات این نتیجه به دست مى آید: بین دسته هاى مختلف زنان, تنها درمورد دختران نابالغ و به رشد نرسیده, مردان ـ پدر و پدربزرگ ـ بر عقد ازدواج ولایت دارند; 30 با این توضیح که:
(این مطلب به قصور و عدم رشد عقلى و فکرى زن مربوط نیست, به گوشه اى از روان شناسى زن مربوط است, مربوط است به حس شکارچى گرى مرد از یک طرف و به خوش باورى زن نسبت به وفا و صداقت مرد از طرف دیگر… زن مادامى که دوشیزه است… زمزمه هاى محبت مردان را به سهولت باور مى کند… مردان شکارچى از این احساس زن همواره استفاده مى کنند… اینجاست که لازم است دخترِ مرد ناآزموده با پدرش که از احساس مردان بهتر آگاه است ـ پدر براى دختران خیر و سعادت مى خواهد ـ مشورت کند.)31
بنابراین دیدگاه فقهى (سلطه مردان در مورد عقد ازدواج) را نمى توان مستند به قرآن و جزء آموزه هاى نجات بخش این کتاب آسمانى دانست.

2. سرپرستى مردان بر زنان در طلاق
طلاق درنظام حقوقى دین مصداق آشکار تسلط بى چون و چراى مردان بر زنان قلمداد شده است; بدین دلیل که از سنخ (ایقاعات) است و مرد به صورت یک جانبه و بى توجه به اراده و اجابت زن مى تواند پیوند زناشویى را به هم زند و پیش از پایان (عده) دوباره از تصمیمش برگردد و….
تردیدى نیست در اینکه طلاق از (ایقاعات) است و مرد بى توجه به اجابت زن و به طور عمده بر اساس دو نکته به صورت مستقیم یاتوسط وکیلش صیغه طلاق را مى تواند جارى نماید, آن دو نکته عبارتند از:
1. زنان در اقدام عملى خود بیشتر تابع احساسات اند و نه تعقل و دوراندیشى, به همین دلیل مشورت و نظارت مرد براى زن ارزش حیاتى دارد.
2. مسؤولیت پرداخت هزینه ازدواج, مهریه و نفقه زن به عهده مرد است و این مى تواند در کنار زمینه سازى دوراندیشى در او بیمه کننده تداوم پیوند زناشویى باشد. براین اساس انشاء طلاق و اعلان پایان زندگى زناشویى در صلاحیت مرد قرار داده شده است; البته با این تأکید که به دور از هواپرستى و تنوع طلبى و آمیخته با احسان و نیکى انجام پذیرد, تا ضمانتى باشد بر جلوگیرى جدى تر پدیده فروپاشى نظام خانوادگى. در قرآن آ مده است:
(و عاشروهنّ بالمعروف فإن کرهتموهنّ فعسى أن تکرهوا شیئاً و یجعل الله فیه خیراً کثیراً) نساء/19
با زنان رفتار شایسته داشته باشید و اگر آنان را خوش نداشتید پس چه بسا چیزى را خوش نمى دارید و خداوند در آن خیر فراوان قرار مى دهد.
امام باقر مى فرماید: پیامبر(ص) به مردى رسید و از او پرسید با همسرت چه کردى؟
او عرض نمود: طلاقش دادم.
پیامبر(ص) فرمود: بدون اینکه بدى از او ببینى؟
عرض نمود: بدون مشاهده بدى!
سپس آن مرد ازدواج مجدد کرد و پیامبر(ص) گذرش بر او افتاد و پرسید: ازدواج نمودى؟
و گفت: آرى.
پس از اندى پیامبر(ص) از آن مرد پرسید که با همسرت چه کردى؟
او گفت: طلاق دادم.
حضرت فرمود: بدون اینکه بدى ببینى؟
او عرض نمود: بدون اینکه بدى ببینم!
سپس آن مرد براى سومین بار ازدواج کرد و پیامبر(ص) هم درجریان قرار گرفت و سپس زنش را طلاق داد بدون اینکه بدى از زنش ببیند و این را به اطلاع پیامبر(ص) رساند. آن گاه پیامبر(ص) فرمود:
(إنّ الله عزوجل یبغض و یلعن کل ذوّاق من الرجال و کلّ ذوّاقة من النساء.)32
همانا خداوند مرد و زنى را که کامجویانه ازدواج مى کنند مورد غضب و لعن قرار مى دهد.
(الطلاق مرّتان فامساک بمعروف أو تصریح باحسان) بقره/229
طلاق دوبار است. پس از آن زن را یا باید به خوبى نگاه داشت یا به شایستگى رها کرد.
(و إذا طلّقتم النساء فبلغن أجلهنّ فأمسکوهنّ بمعروف أو سرّحوهنّ بمعروف و لاتمسکوهنّ ضراراً لتعتدوا و من یفعل ذلک فقد ظلم نفسه) بقره/231
هرگاه زنان را طلاق دادید و عده آنان به پایان رسید پس به خوبى نگاه دارید یا به خوبى آزادشان کنید. مبادا به قصد زیان رسانى نگاه شان دارید تا در حق آنها ستم روا دارید. هر کس چنین کند بى تردید برخود ستم نموده است.
همان گونه که یادآورى شد قبول زن در اجراى طلاق نادیده گرفته شده است, ولى اراده و خواست او نه تنها در طلاق (خلع) و (مبارات) که در طلاق (رجعى) نیز مى تواند مؤثر باشد و وکالتش را در اجراى طلاق به عنوان شرط ضمن عقد بر مرد تحمیل کند. چنین شرطى نه تنها مورد توافق فقها است که به صورت عملى پیشینه تاریخى نیز دارد, در نکاح نامه مربوط به قرن چهارم هجرى در اندلس مى خوانیم:
(فلانى فرزند فلانى به صورت داوطلبانه و یک جانبه به قصد جلب محبت و تأمین خوشنودى همسرش فلانى, به او پیمان مى سپارد که بر سر او زن نگیرد, (ام ولد) انتخاب نکند و کنیزى برنگزیند, و گرنه همسرش اختیار خود را داشته باشد, زن دوم مطلقه گردد, (ام ولد) آزاد باشد در راه خدا و یا امر کنیز در دست همسرش باشد تا بفروشد, نگه دارد و یا آزاد کند.)33
بدین ترتیب قانون طلاق در قرآن با ویژگیهایى که دارد به هیچ گونه نمى تواند نمود و جلوه سلطه بى چون و چراى مردان بر زنان باشد و سبب تضییع حقوق فردى و اجتماعى آنان به شمار آید.

3. حبس زنان در خانه
دیدگاه فقهى که حبس و نگهدارى زن را درخانه واجب مى شمارد براى قرآنى جلوه دادن آن به این آیه استدلال مى نماید:34
(و قرن فى بیوتکنّ) احزاب/33
و در خانه هاتان بمانید.
بدیهى است پذیرش این دیدگاه زمینه اى براى بحث پیرامون فعالیتهاى اجتماعى زنان و حضور مستقیم آنان در جامعه باقى نمى گذارد.
تردیدى نیست در اینکه بین عناوین دختر, زن, همسر و مادر, قرآن بیشترین اهتمام را به عنوان (بانو) داده و زن را با این نام به دلیل دو نقش اساسى او بزرگ ترین هدیه و نشانه الهى مى شمارد.
از نظر قرآن نقش اول بانو این است که با پرتو جذّاب عاطفه, محبت و دلسوزى خدادادى, تلخیها و سختیهاى زندگى مشترک زناشویى را مى زداید و در نقش دوم خود, قدرت آفریدگارى و ربوبى خداوند را با پرورش جنین و تربیت کودک به نمایش مى گذارد:
(و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودّة و رحمة) روم/21
و از نشانه هاى او این است که او از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و میانتان دوستى و رحمت نهاد.
(والله جعل لکم من أنفسکم أزواجاً و جعل لکم من أزواجکم بنین و حفدة)
نحل/73
و خداوند براى شما از خودتان همسرانى قرار داد و از همسران تان براى شما پسران و نوادگانى پدید آورد.
بدین ترتیب ایفاى نقش طراوت بخشى و افسردگى زدایى و نقش پرورشى در کانون زندگى زناشویى, رسالت اساسى زن را تشکیل مى دهد و درنگ او را در بخشى از ساعات شب و روز در محیط خانه اجتناب ناپذیر مى سازد و ضرورت مصونیت از گزند دزدان جنسى ممکن است زمان خانه نشینى بانو را طولانى تر کند.
با این حال پذیرش دیدگاه فقهى یادشده به عنوان نگاه قرآنى منطقى نمى نماید; زیرا:
استدلال به آیه (و قرن فى بیوتکنّ) براین فرض استوار است که (قرن) برگرفته از ریشه (قرار) به معناى درنگ باشد و نه از ریشه (وقار) که احتمال دیگر است35 و با سیاق (و لاتبرّجن تبرّج الجاهلیّة الأولى) سازگارى بیشترى دارد; یعنى در این صورت (ولاتبرجنّ… )توضیح (وقار) و متانت به حساب مى آید و مى گوید: حفظ وقار زنان به این است که چونان زنان جاهلیت قدیم, زینتهاشان را آشکار ننمایند. بى تردید این توصیه با حضور در جامعه سازگارى بیشتر دارد تا درنگ در خانه!
افزون بر اینکه آیه از تکالیف زنان پیامبر(ص) سخن مى گوید36 و اثبات همگانى بودن لزوم خانه نشینى براى همه زنان با دلایل و توجیه هاى ارائه شده از سوى مفسران و فقها, چندان پذیرفتنى به نظر نمى رسد. آیات دیگرى که در رابطه با ممنوعیت نمایش زینت زنان یا خودنمایى آنان سخن مى گوید نیز با حضور زنان در جامعه سازگارتر مى نماید, از باب نمونه:
(یا أیها النّبى قل لأزواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهنّ من جلابیبهنّ ذلک أدنى أن یعرفن فلایؤذین) احزاب/59
پیامبر! به زنان و دختران خود و زنان مؤمنان بگو که پوششهاشان را بر خود نزدیک سازند, این به این هدف که شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند, نزدیک تر است.
(قل للمؤمنات یغضضن من أبصارهنّ… و لایبدینّ زینتهنّ إلا ما ظهر منها و لیضربن بخمرهنّ على جیوبهنّ و لایبدین زینتهنّ إلاّ لبعولتهنّ… و لایضربن بأرجلهنّ لیعلم مایخفین من زینتهنّ) نور/31
به زنان با ایمان بگو که دیدگان خود را [در نگاه به نامحرمان] فروکاهند… و زیورهاى خود را آشکار نکنند مگر آنچه پیداست, و باید سرپوش هاشان را بر گردن خویش اندازند و زیورآلات خود را جز براى شوهران و… آشکار نسازند و به منظور جلب توجه دیگران به زینت ناپیداى خود, پاى کوبى ننمایند.
تحرک و تلاش زنان در حضور و معرض دید مردان با رعایت عفت و حجاب که در این گونه آیات روا قلمداد شده است, در داستان گله چرانى دختران حضرت شعیب(ع) که با امضاى دو پیامبر همراه است, با وضوح و شفافیت مطرح است:
(و لما ورد ماء مدین و جد علیه أمة من الناس یسقون و وجد من دونهم امرأتین تذودان قال ما خطبکما قالتا لانسقى حتى یصدر الرعاء و أبونا شیخ کبیر. فسقى لهما ثمّ تولّى إلى الظل فقال ربّ إنّى لما أنزلت إلیّ من خیر فقیر. فجاءته إحداهما تمشى على استحیاء قالت إنّ أبى یدعوک لیجزیک أجر ما سقیت لنا) قصص/25ـ23
و چون به آب مدین رسید, گروهى از مردم را بر آن یافت که دامهاشان را آب مى دادند و پشت سرشان دو زن را یافت که [از درهم آمیختن با جمعیت] دورى مى گرفتند, موسى(ع) گفت این چه کار است؟ گفتند: [ما گله را] آب نمى دهیم تا شبانان برگردند و پدر ما پیر و سالخورده است. پس [موسى] براى آن دو آب کشید, آن گاه به سوى سایه برگشت و گفت پروردگارا من به هر چیزى که به سویم بفرستى سخت نیازمندم. پس از آن یکى از آن دو زن ـ در حالى که به آزرم گام بر مى داشت ـ نزد وى آمد, گفت پدرم تو را طلبیده تا پاداش دهد.
در این آیات, رفتن به بیابان, حضور همزمان با حضور مردان گله چران در کنار آب و سخن گفتن با موسى(ع), به عنوان نمود فعالیت زنان در بیرون از محیط خانه مشروع و روا تلقى شده و با این همه, پرهیز دختران شعیب از اختلاط با مردان و نیز شرم آنان هنگام آمدن نزد موسى(ع) نیز مطرح شده است که حکایت از رعایت عفت و حجاب دارد.
روایات بسیارى نیز حضور هدفدار و سازنده زن را در جمع مردان تأیید مى نماید و رفت و آمد و اظهار نظر آنان را در جمع مردان, نه تنها روا که در صورت معقول بودن, تحسین برانگیز نیز مى شناسد.
داستان اسماء دختر یزید انصارى نمونه اى است از قضاوت سنت در این باب که در آن اسماء به حضور پیامبر(ص) مشرف شد و عرض کرد: اى رسول خدا! من سخنى دارم که سخن و نظر جمعى از زنان مسلمان نیز هست; و آن اینکه مردان از مزایاى شرکت در جماعت, تشییع جنازه بهره مند شده اند, هر زمان که راهى میدان جهاد مى شوند ما اموال آنان را حفظ و فرزندان شان را تربیت مى کنیم; پس آیا در ثواب و پاداش شریک آنها هستیم یا نه؟
پیامبر(ص) رو به اصحاب نموده فرمود:
(هل سمعتم مقالة امرأة احسن سؤالاً عن دینها من هذه.)
آیا شنیده اید که زنى در پرسیدن از دینش زیباتر از این سخن بگوید!
اصحاب عرض کردند: نه اى رسول خدا!
آن گاه پیامبر خطاب به آن زن فرمود:
(اى اسماء; برگرد و به زنان دیگر نیز اعلام کن که نیکو شوهردارى و در پى رضایت و اطاعت شوهر بودن هر یک از شما, برابرى مى کند با تمام آنچه که بر زبان جارى کردى!)37
بدین ترتیب مى توان گفت قرآن حضور مستقیم و بدون واسطه زنان را در صحنه حیات اجتماعى پذیرفته و ایمان آوردن آنان را به معناى پذیرش مسؤولیتها و تکالیف فردى و اجتماعى و پایدارى بر آنها را آرمانى تحقق یافتنى مى شناسد.

زنان در عرصه فعالیتهاى اجتماعى
قرآن به زنان این حق را داده است که با بهره گیرى از توان اقتصادى, اندوخته هاى علمى, قدرت بدنى و مهارتهاى مدیریتى خود, تحول همه جانبه اى را در جامعه دنبال نمایند. یکى ازاندیشمندان معاصر محرومیت و محدودیت زنان را در صحنه فعالیتهاى اجتماعى ناشى از تعصب جاهلى, مخالف دستور قرآن و سبب فقر عاطفى جامعه دانسته, ذیل آیه (و عاشروهنّ بالمعروف فإن کرهتموهنّ فعسى أن تکرهوا شیئاً و یجعل الله فیه خیراً کثیراً)(نساء/19) مى نویسد:
(با زنها معاشرت نیک داشته باشید و زن را چون مرد در اجتماع خود راه دهید, و اگر خوشایندتان نیست که آنها در مجامع تان شرکت کنند این کار ناخوشایند را بکنید, چرا که ممکن است دراین کار خیر فراوانى باشد و شما ندانید.
(و عاشروهنّ بالمعروف)… اختصاص به مسائل خانوادگى ندارد, یک وقت است تعصب جاهلى یا… فرهنگ ناصواب… و مانند آن به مرد این چنین تلقین مى کند که… زن نمى تواند در جامعه حضور فعال داشته باشد, قرآن مى فرماید این گونه از تعصبات و رسومات جاهلى را… بزدایید (عاشروهنّ…) اگر خوش تان نمى آید که آنها مانند شما سمتى داشته باشند و در جامعه و صحنه سیاست و صحنه درمان و پزشکى و صحنه فرهنگ و تدریس حضور داشته باشند, این امر را تحمل کنید… این قشر عظیم را منزوى نکنید….
اما مردها که این سمتها (سرپرستى جامعه, قضا و مسائل دفاعى) را به عهده گرفته اند زیان آنها در اثر این است که نتوانسته اند با زنان جامعه معاشرت به معروف داشته باشند و از عواطف آنها طرفى ببندند و از احساسات و رقت بارى قلب اینها مدد بگیرند.)38
با توجه به گستردگى میدان فعالیت اجتماعى و ناتوانى این قلم و محدودیت ظرفیت این نوشته, به ناگزیر از میان حوزه هاى گوناگون خدماتى ـ اجتماعى به ارائه نمونه هایى بسنده مى کنیم که حضور زنان در آنها به گونه اى مورد تردید قرار گرفته است.

الف. زن در عرصه فقرزدایى
قرآن از سویى براى زن ومرد به صورت یکسان حق تملک39 قائل است و با صراحت اعلام مى دارد:
(للرجال نصیب ممّا اکتسبوا و للنساء نصیب ممّا اکتسبن) نساء/32
براى مردان و زنان از آنچه کسب مى کنند, بهره اى است.
از سوى دیگر حق تملک را جز در مورد سفیهان و کودکان (اعم از دختر و پسر), همراه با حق تصرف مى شناسد به همین دلیل کسى نمى تواند بگوید: (آیات الاحکام) در باب معاملات اختصاص به مردان دارد.
قرآن در مورد کسانى که از رشد عقلى لازم برخوردار نیستند, قوامیّت را پذیرفته و مسؤولیت پرداختن به امور مالى آنها را متوجه (وصى) یا (ولیّ) آنها مى داند:
(و لاتؤتوا السفهاء أموالکم التى جعل الله لکم قیاماً و ارزقوهم فیها و اکسوهم و قولوا لهم قولاً معروفاً… فان آنستم منهم رشداً فادفعوا إلیهم أموالهم) نساء/5ـ6
اموالى را که خداوند وسیله پایدارى زندگى شما قرار داده است. در تصرف کم خردان قرار ندهید و خوراک و پوشاک آنها را از مال خودشان تهیه کنید و به خوبى با آنان سخن گویید… آن گاه که آنها را توانمند بر درک مصالح و مفاسد زندگى خود یافتید اموال شان را در اختیارشان قرار دهید.
(فان کان الذى علیه الحقّ سفیهاً أو ضعیفاً أو لایستطیع أن یملّ هو فلیملل ولیّه بالعدل)(بقره/282)
اگر مدیون, سفیه است یا کوچک است و یا اینکه قدرت امضا کردن ندارد, پس بایستى ولیّ او با رعایت عدالت امضا نماید.
در خور توجه اینکه تلقى تفسیرى که بر اساس آن, زنان تنها مصداق یا یکى از مصادیق (السفهاء) در آیه پنج سوره نساء هستند40 و به گونه اى اشاره دارد به قوامیّت مردان بر زنان در امور اقتصادى آنها, به رغم استناد آن به سنت و اظهارات تفسیرى طبقه اول مفسران, پذیرفتنى نمى نماید; زیرا با ظاهر سیاق همین آیه که در آن واگذارى مهریه به زنان مورد تأکید قرار گرفته, ناسازگار است: (و آتوا النساء صدقاتهنّ نحلة)
مهریه زنان را در کمال رضایت و طیب خاطر در اختیار آنان قرار دهید.
بنابراین سخن اصلى و نخستین قرآن این است که زنان همانند مردان حق دارند که در مال خود آزادانه تصرف نمایند. البته اگر دختران به رشد عقلى نرسیده باشند یا زنان مبتلاى به سفاهت گردند, امور مالى آنان از نگاه قرآن به قیّم واگذار مى شود که این گونه قیمومت در مورد پسران و مردان نیز مطرح مى باشد.
قرآن با توجه به اصل (حق تصرف در مال و ملک خود) نقش زنان را در صحنه مبارزه با فقر, ضمن بیان همانندى آنان با مردان این گونه مطرح مى کند:
(ان المسلمین و المسلمات… و المتصدقین و المتصدقات… أعدّ الله لهم مغفرة و أجراً عظیماً) احزاب/35
همانا براى مردان و زنان مسلمان… و مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده… خداوند بخشش و پاداش بزرگ مهیا نموده است.
اطلاق و عموم (المتصدقات) انفاق همه زنان مکلّف را در تمام شرایط, ارزشمند و شایسته پاداش الهى مى شناسد. در سایر آیات باب احسان و مددرسانى به تهى دستان و نیازمندان نیز شرط بودن اجازه پدر یا شوهر در رابطه با مبارزه زنان با فقر به چشم نمى آید, چنان که سنت نیز هم زنان را تشویق به انفاق مى کند و هم استقلال آنان را دراین نوع فعالیت به رسمیت مى شناسد. زینب همسر عبدالله بن مسعود مى گوید پیامبر(ص) در مسجد خطاب فرمود:
(تصدّقن و لو من حلیّکنّ.)
صدقه دهید هر چند از زیور آلات تان باشد.
به عبدالله گفتم, از پیامبر(ص) بپرس که آیا انفاق من بر تو و یتیمان خودم جاى صدقه را مى گیرد یا نه, عبدالله گفت خودت از پیامبر(ص) بپرس.من راهى منزل پیامبر(ص) شدم, همزمان دیدم زنى دیگرى نیز براى پرسیدن همین مسأله, بر در خانه پیامبر(ص) حضور دارد, در آن هنگام بلال نیز رسید و ما پیشنهاد کردیم که او پرسش ما را مطرح کند, وقتى بلال سؤال را مطرح کرد پیامبر(ص) از هویت ما پرسید و بلال گفت زنى از انصار و زینب پشت در هستند; حضرت فرمود: کدام زینب؟
بلال گفت: همسر عبدالله.
آن گاه پیامبر(ص) فرمود:
آرى[در این عمل] اجر صله رحم و پاداش صدقه هر دو جمع است.41
با توجه به آنچه در این فصل مورد مطالعه قرار گرفت زنان در تصرفات مالى شان آزادى کامل دارند, مگر در صورتى که ازنظر سنى و عقلى به رشد کافى و لازم نرسیده باشند, یا گرفتار سفاهت باشند, که در این موارد قوامیّت زمینه دارد.
روایاتى که محدودیت زنان را در تصرفات مالى مطرح مى کنند, به یقین, نظر به دختران خردسال, زنان سفیه و زنان شوهردار دارند و در مورد زنان شوهردار نیز مقصود این روایات, ناروا بودن تصرف در مال شوهران است, یا آن که در اصل از بایسته هاى اخلاقى سخن مى گویند و امر در آنها ارشادى است.

ب) زن در عرصه مقاومت
خویشتن دارى در برابر فساد, مبارزه با محیط فاسد و رویارویى با دشمنان جامعه سالم, نمونه هاى روشن گزاره هاى قرآنى: (أن تقوموا لله)(سباء/46) , (فضل الله المجاهدین على القاعدین) (نساء/95) و (جاهدوا فى الله حق جهاده)(حج/78), است که از مقاومت ارزشى مشترک میان زن و مرد سخن مى گوید, به همین دلیل قرآن به بازگویى مقاومت زن فرعون, و سنت به بیان ستایش پیامبر(ص) از مقاومت مادر یاسر و بیعت آن حضرت با زنان حاضر در (بیعت عقبه) مى پردازد, تا الگویى باشد براى همه زنان با ایمان در تمام زمانها:
(و ضرب الله مثلاً للذین آمنوا امرأة فرعون إذ قالت ربّ ابن لى عندک بیتاً فى الجنة و نجّنى من فرعون و عمله و نجّنى من القوم الظالمین) تحریم/11
براى کسانى که ایمان آورده اند , خدا همسر فرعون را مثل آورده; آن گاه که گفت: پروردگارا پیش خود در بهشت خانه اى برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از مردم ستمگر برهان.
پیامبر(ص) در شکنجه گاه عمار, یاسر و سمیه, مى آمد و خطاب به آنان مى فرمود:
(صبراً یا آل یاسر موعدکم الجنّة.)42
خانواده یاسر! پایدارى پیشه کنید وعده گاه شما بهشت است.
در پیمان عقبه دوم, محتواى مورد توافق انصار عبارت بود از: (جنگ, اطاعت و حرف شنوى در همه حال, فداکارى در راه پیامبر(ص), مخالفت نکردن با خاندان پیامبر در مورد خلافت, دم زدن از حق در هر حال و نهراسیدن از ملامت ملامت گران)43
با این حال پیامبر(ص) همان گونه که از مردان بیعت گرفت از حدیله دختر مالک, نسیبه دختر کعب و اسماء دختر عمرو, نیز بیعت گرفت.44
پایدارى جامعه سازانه در قرآن که با زیر عنوان هاى: هجرت, جهاد و امربه معروف و نهى از منکر مطرح است مسؤولیت مشترک زن و مرد را تشکیل مى دهد.
پیوند (هجرت) و (جهاد) بر هیچ دین پژوهى پوشیده نیست, تداوم مبارزه و مقاومت طاغوت ستیزانه گاهى ایجاب مى نماید که انسان با ایمان, وطن خود را به قصد تقویت آهنگ جهاد از سرزمین دیگر ترک گوید, این فضیلتى است مشترک میان زن و مرد!
روزى ام سلمه گفت: اى رسول خدا! نشنیده ام که خداوند درباره هجرت زنان چیزى بگوید! آن گاه این آیه نازل شد:45
(فاستجاب لهم ربّهم أنى لاأضیع عمل عامل منکم من ذکر أو أنثى بعضکم من بعض فالذین هاجروا و أخرجوا من دیارهم و أوذوا فى سبیلى و قاتلوا و قتلوا لأکفّرنّ عنهم سیّئاتهم و لأدخلنّهم جنّات تجرى من تحتها الأنهار ثواباً من عند الله)
آل عمران/195
پس پروردگارشان دعاى آنان را اجابت کرد[و فرمود:] من عمل هیچ صاحب عمل شما را از زن و مرد که همه از یکدیگرند, تباه نمى کنم پس کسانى که هجرت کرده و از خانه خود رانده شده و در راه من آزار دیده و جنگیده و کشته شده اند, بدیهاشان را مى زدایم و آنان را در باغهایى که از زیر آن نهرها روان است در مى آورم; این پاداشى است از جانب خدا.
بخش دوم آیه که با (فاء) تفریع, آغاز مى شود, بیان تطبیقى دو اصل: 1. وحدت نوعى زن و مرد 2. ارزشمند بودن عمل زن و مرد نزد خداوند است که قسمت اول آیه بدان اشاره دارد, به همین دلیل اگر شأن نزولى نیز نبود, مشروعیت و ارزشمندى هجرت و جهاد زنِ با ایمان از این آیه استفاده مى شد.
در جاى دیگر ضمن مسلّم شمردن اصل هجرت زنان, قرآن به بیان وظایف مسلمانان در برابر زنانى که راه هجرت را فرا روى خود قرار داده اند پرداخته مى گوید:
(یا أیها الذین آمنوا إذا جائکم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهنّ الله أعلم بإیمانهنّ فان علمتموهنّ مؤمنات فلاترجعوهنّ إلى الکفار لاهنّ حلّ لهم و لاهم یحلّون لهنّ و آتوهم ما أنفقوا) ممتحنه/10
مؤمنان! هرگاه زنان با ایمان هجرت نموده نزد شما آیند, آنان را بیازمایید, خداوند به ایمان آنان داناتر است, پس اگر آنان را با ایمان یافتید به سوى کفار بازنگردانید, که نه زنان هجرت کرده براى کفار حلالند و نه کفار براى آنان.
بر اساس گزارش منابع تاریخى, هجرت زنان صدر اسلام به عنوان یک اقدام ارزشى جاى تردید نداشته و حضور آنان در میدان جنگ مورد تأیید پیامبر(ص) بوده است. زنان شرکت کننده در جهاد گاهى علاوه بر کار آب رسانى, درمانى و پرستارى به نبرد مسلحانه نیز مى پرداختند.
انس بن مالک مى گوید:
هرگاه پیامبر(ص) آهنگ جنگى را مى نمود ام سلیم و جمعى از زنان انصار را به همراه مى برد تا مسؤولیت آب رسانى و درمان زخمیها را به عهده گیرند.46
(نُسیبه) دختر کعب مى گوید:
(در جنگ احد با مشک آب خود را به پیامبر(ص) رساندم, آن حضرت را در جمع اصحاب یافتم و قدرت و پیروزى از آن مسلمانان بود, هنگام شکست مسلمانان, به پیامبر(ص) پیوستم و به طور مستقیم وارد جنگ شدم, به قصد دفاع از پیامبر(ص) شمشیر مى زدم و تیراندازى مى کردم.)47
نسیبه که کنیه اش (ام عماره) است با الهام گیرى از امضاى حضور زن در جنگ توسط پیامبر(ص) در جنگ (یمامه) نیز وارد جنگ شد و پس از کشته شدن (مسیلمه) در حالى به مدینه بازگشت که دوازده زخم شمشیر و نیزه بر تن داشت.48
قرآن در راستاى تشکیل جامعه آرمانى همان گونه که زن را به هجرت وجهاد فرا مى خواند, در تربیت انسان کامل نیز وى را مسؤول شناخته و براى وى حق ولایت و سرپرستى قائل است و این سرپرستى را درحوزه خانه و جامعه قابل تطبیق مى داند.
زن به عنوان مادر بر فرزندانش سلطه دارد و پا به پاى پدر از حق اعمال نفوذ برخوردار است, این حق طاعت تا مرز دعوت به شرک گسترده است; فرزندان تنها هنگامى حق مخالفت دارند که مادر یا پدر, آنان را به پرستش یا اطاعت جز خدا فراخواند.
(و وصّینا الانسان بوالدیه حسناً و إن جاهداک لتشرک بى ما لیس لک به علم فلاتطعهما) عنکبوت/14
و به انسان سفارش کردیم که به پدر و مادر خود نیکى کن و اگر آنها تلاش کردند تا چیزى را که بدان علم ندارى با من شریک گردانى, از ایشان اطاعت مکن.
امام صادق(ع) مى فرماید: مردى نزد پیامبر(ص) آمده واز ایشان نصیحت خواست, پیامبر(ص) فرمود:
(لاتشرک بالله شیئاً و إن حرقت بالنار و عذبت إلاّ و قلبک مطمئن بالإیمان, و والدیک فأطعهما و برّهما حیّین کانا أو میّتین, و إن أمراک أن تخرج من أهلک و مالک فافعل, فإنّ ذلک من الإیمان.)49
چیزى را شریک خدا مشمار هر چند در آتش بسوزى و شکنجه ببینى, مگر با دل آرام و استوار بر ایمان, از پدر و مادرت فرمان بر و به آنها نیکى کن در زندگى و پس از مرگ آنها, و اگر آنان گفتند از اهل و مالت دست بردار بپذیر, که این نمود ایمان است.
در روایت نبوى معروف که همگان را در رابطه با حوزه مدیریتى مسؤول مى شناسد, پیامبر(ص) در مورد حوزه مسؤولیت بانو مى فرماید:
(والمرأة راعیة على أهل بیت زوجها و ولده و هى مسئولة عنهم.)50
زن, نگهبان خانواده و فرزندان شوهر خویش است و در همین رابطه مورد بازخواست قرار مى گیرد.
تبعیت از مادر که یکى از مصداقهاى (احسان) به او مى باشد, واجب است هر چند که فرزند پا به سن کهولت گذاشته و از بالاترین مقام علمى و موقعیت اجتماعى برخودار باشد.
بر اساس این حق, تمام افراد جامعه تحت سرپرستى زن است; چه آن که همه فرزندان داراى مادر هستند. مادران در کنار برخوردارى از چنین حقى و نیز عطوفت مادرى, اگر لیاقتها و آگاهیهاى اکتسابى در باب تربیت را نیز به دست آورند, به سهولت و آسانى مى توانند زمینه تشکیل جامعه آرمانى را فراهم آورند.
قرآن در اقدام دیگرى به قصد پاسدارى از ارزشهاى انسانى درجامعه آرمانى و جلوگیرى از پیدایش و گسترش ضد ارزشها در زندگى فردى و اجتماعى; طرح (کنترل متقابل همگان بر همگان) را پیشنهاد مى کند که در آن تفاوتى بین پیر و جوان و زن و مرد وجود ندارد. بر اساس این طرح, زنان حتى بر پدران و شوهران خود حق نظارت دارند.
(والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله إنّ الله عزیز حکیم) توبه/71
مردان و زنان با ایمان همه (اولیاء) هم هستند که به کار پسندیده وا مى دارند و از کارهاى ناپسند باز مى دارند, نماز را بر پا مى دارند, زکات را مى پردازند و ازخدا و پیامبر(ص) فرمان مى برند, آنان را خداوند به زودى مشمول رحمتش قرار مى دهد, همانا خداوند پیروزمند و حکیم است.
(ولیّ) درکتب لغت به معناى دوستى, نزدیکى نسبى و اعتقادى, مددرسانى و سرپرستى آمده است که همه این معانى با هم سازگار مى نمایند. به همین دلیل در رابطه با فهم این آیه مى توان گفت: انسانهاى با ایمان به دلیل علاقه مندى, صمیمیت و نزدیکى, آهنگ مددرسانى و حق سرپرستى متقابل, یکدیگر را به کارهاى نیک فرا مى خوانند و ازکار بد باز مى دارند.
به هر حال مترتب ساختن امر و نهى بر حق ولایت در آیه گویاى این است که واژه (اولیاء) حق سرپرستى را در خود نهفته دارد و بر پایه این تلقى, (زنان و مردان با ایمان داراى نوعى ولایت و سرپرستى بر یکدیگر از جانب خدا هستند) و حق امر به معروف و نهى از منکر دارند.51

ج) زن در عرصه مدیریت
اندیشه سیاسى قرآن را مى توان اندیشه خلیفة اللهى یا اندیشه هدایتگرى به نیابت از خدا در جامعه انسانى نامید,52 به همین دلیل ملاکهاى شایستگى حکومت در قرآن نیز هویت خلیفة اللهى دارد که نخستین آنها آگاهى و دانش است.
قرآن, هنگامى که از آفرینش انسان به عنوان (خلیفه) نام مى برد علم و آگاهى او را نیز مطرح مى نماید تا دغدغه خاطر فرشتگان را بزداید و لیاقت انسان را براى خلافت به اثبات رساند:
(و إذ قال ربّک للملائکة إنّى جاعل فى الأرض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدّماء و نحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک قال إنّى أعلم مالاتعلمون. و علّم آدم الأسماء کلّها ثمّ عرضهم على الملائکة فقال أنبئونى بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین. قالوا سبحانک لاعلم لنا إلاّ ما علّمتنا إنّک أنت العلیم الحکیم. قال یا آدم أنبئهم بأسمائهم…) بقره/33ـ30
و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى خواهم گماشت! گفتند: آیا در آن, کسى را مى گمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آن که ما با ستایش تو تو را تنزیه مى کنیم و به تقدیست مى پردازیم؟ فرمود: من چیزى مى دانم که شما نمى دانید. و خدا تمام نامها را به آدم آموخت و سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود اگر راست مى گویید از اسامى اینها به من خبر دهید. گفتند: منزهى تو! ما را جز آنچه آموخته اى دانشى نیست, تویى دانا و حکیم. فرمود: اى آدم ایشان را از اسامى آنان آگاه ساز!
قرآن در داستان (طالوت) نیز آگاهى را به عنوان معیار حق فرمانروایى مورد تأکید قرار مى دهد و دلیل برگزیدگى طالوت به فرماندهى را افزونى او در علم و جسم مى داند:
(قال إنّ الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فى العلم و الجسم و الله یؤتى ملکه من یشاء و الله واسع علیم) بقره/247
پیامبرشان گفت: خدا او را بر شما برترى داده و او را در دانش و نیروى بدنى بر شما برترى داده است. خداوند پادشاهى خود را به هر کس که بخواهد مى دهد.
امام على(ع) دراین رابطه مى فرماید:
(وقد أخبرکم الله أنّ أولى الامر هم المستنبطون للعلم.)53
و خدا به شما خبر داده است که زمامداران, کسانى هستند که توان استنباط علم را دارند و از ریشه هاى مسائل آگاهند.
مقصود امام این آیه قرآن است که مى فرماید:
(و إذا جاءهم أمر من الأمن أو الخوف أذاعوا به و لو ردّوه إلى الرّسول و إلى أولى الأمر منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم…) نساء/83
و آن گاه که آنها را امنیت یا وحشتى رسد انتشار مى دهند, و اگر آن را به پیامبر و حاکمى از خودشان ارجاع مى دادند, بى گمان آن را صاحبان درک و بصیرت مى دانستند.
آگاهیهاى رهبرى حوزه هاى مختلفى دارد که مهم ترین آنها آگاهى به معارف و تعالیم قرآن و سنت است, امام على(ع) مى فرماید:
(أفینبغى أن یکون الخلیفة على الامة إلاّ أعلمهم بکتاب الله و سنة نبیّه و قد قال الله (أفمن یهدى إلى الحقّ أحقّ أن یتّبع أم من لایهدّى إلاّ أن یهدى فما لکم کیف تحکمون)(یونس/35) و قال الله:(إنّ الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فى العلم و الجسم(بقره/247).)54
آیا سزاوار است که جز آگاه ترین امت به قرآن و سنت, بر آنان حکومت کند حال آن که خداوند مى فرماید: (آیا کسى که هدایت به سوى حق مى کند براى پیروى شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت نمى شود مگر هدایتش کنند)! شما را چه مى شود چگونه داورى مى کنید. و فرموده است: (همانا خداوند او را برگزیده بر شما و او را دانایى و توانایى بسیار داده است).
در جاى دیگر مى فرماید:
(ایّها الناس ان أحق الناس بهذا الأمر أقواهم علیه و أعلمهم بأمر الله فیه, فان شغب شاغب استعتب, فان أبى قتل.)55
مردم! سزاوارترین مردم به خلافت کسى است که در اداره آن نیرومندتر و نسبت به فرمان الهى در مورد آن داناتر باشد, تا هر که را آشوب کرد و فتنه برانگیخت به حق بازگرداند و اگر امتناع ورزید نابود کند.
ویژگى و شرط دوم حاکم در تفکر سیاسى قرآن ,عدالت است56 که هم عامل محبوبیت است و هم زمینه ستم ستیزى و دادگسترى.
(إنّ الله یأمرکم أن تؤدّوا الأمانات إلى أهلها و إذا حکمتم بین الناس أن تحکموا بالعدل) نساء/58
خدا به شما فرمان داده است که امانتها را به اهل آنها واگذارید و چون بین مردم حکومت نمودید, عدالت پیشه کنید.
امام خمینى(ره) ذیل آیه مى فرماید:
(مراد از (الامانات) تمام امور دینى است که حکومت یکى از آنها مى باشد و این امانت باید به اهلش ردّ شود, یکى از آنها حکومت است و به موجب آیه شریفه باید هر امرى از امور حکومت بر موازین عدل باشد, و (اذا حکمتم) ظهور در مسائل حکومتى دارد و قاضى و همه حکومت کنندگان را در بر مى گیرد.)57
قرآن در کنار شایستگیهاى ذاتى, آگاهیهاى مربوطه, شناخت دین و عدالت, رعایت مشورت و بهره گیرى از دیدگاه ها وتجربیات دیگران را نیز براى زمامدار, ضرورتى اجتناب ناپذیر مى شناسد و بدین گونه هم از استبداد جلوگیرى مى کند و هم زمینه مشارکت عمومى را فراهم مى آورد. خداوند خطاب به پیامبر(ص) مى فرماید:
(و شاورهم فى الأمر) آل عمران/159
و در کارها با آنان مشورت کن.
قرآن در مقام تبیین شخصت اهل ایمان مى گوید:
(وأمرهم شورى بینهم) شورى/38
و کار آنان بر اساس مشورت صورت مى گیرد.
بر اساس این دو آیه, حاکمان که به دلیل اهمیت کار حکومت (اولوا الامر) نامیده شده اند و مردم به اطاعت از ایشان امر شده اند(نساء/59), از مشورت با متخصصان, صاحب نظران و اهل تجربه ناگزیرند.
تردیدى در این نیست که زنان مى توانند سه شرط یاد شده را در خود فراهم آورده شایستگى شان را براى اداره جامعه به اثبات رسانند. قرآن نه تنها چنین توانایى را در زنان قبول دارد که با نقل داستان حکومت بلقیس و تدبیر سیاسى وى در برخورد با حضرت سلیمان, تحقق و عینیت آن را نیز مورد تأکید قرار مى دهد:
(قالت یا أیها الملأ إنّى ألقى الیّ کتاب کریم…) نمل/36ـ29
ملکه سبا گفت: اى سران; نامه اى ارجمند براى من آمده است که از سوى سلیمان است و آن این است که: (به نام خداوند رحمتگر و مهربان. بر من بزرگى مکنید و بر من از در اطاعت درآیید.) گفت: اى سران درکار, به من نظر دهید که بى حضور شما کارى را فیصله نداده ام. گفتند: ما سخت نیرومند و دلاوریم و اختیار کار با توست بنگر چه دستورى مى دهى. ملکه گفت: پادشاهان چون به شهرى درآیند, آن را تباه و عزیزانش را خوار مى گردانند و این گونه مى کنند, و من ارمغانى به سویشان مى فرستم و مى نگرم که فرستادگان با چه چیزى باز مى گردند.
بازپرورى ستایش آمیز تدبیر حکومتى بلقیس که به نجات مردم (سبا) انجامید, در برابر نامه هشدار دهنده سلیمان(ع) در قرآن در تعارض جدى با این روایت است که معتبرترین مدرک منکران حق حکومت زن در جهان اهل سنت به شمار مى آید:
(لن یفلح قوم ولّوا أمرهم امرأة.)58
هیچ گاه رستگار نمى شوند مردمى که زمام حکومت شان را به زنى واگذارند.
راه حل پذیرفتنى این است که بگوییم در خصوص این روایت هدف پیامبر(ص) از جمله (ولّوا امرهم امرأة) بیان علت نبوده, بلکه غرض ایشان این بوده که قطعى بودن شکست فارس را بازگو فرماید و از سرپرستى دختر (کسرى) به عنوان علامت و ویژگى آن زمان مردم فارس بهره جسته است, یا اینکه بگوییم روایاتى از این دست, نگاه به زنانى دارد که به دلیل نداشتن شرایط لازم و بایسته به اعمال استبداد روى آورند, و یا در پى این است که حاکمیت زنان بى لیاقت را به دلیل گرایشهاى ویژه جنسیت آنان, خطرآفرین تر بشناساند و گرنه زوال مشروعیت حکومت به دلیل ناشایستگى, اختصاص به زنان ندارد.
به هرحال ظاهر قرآن با مشروعیت واگذارى اداره کار حکومت و داورى به زنان همخوانى بیشتر نشان مى دهد, و روایات مخالف فرمانروایى و قضاوت زن, نه تنها با ظاهر قرآن که با روایات دیگرى نیز ناسازگار مى باشد, از باب نمونه در روایتى از امام باقر(ع) آمده است.
(تؤتون الحکمة فى زمانه, حتّى أن المرأة لتقضى فى بیتها بکتاب الله و سنة رسول الله.)59
علم و حکمت در زمان مهدى موعود به گونه اى به سراغ شما مى آید که زن مى تواند در خانه خودش برپایه قرآن و سنت قضاوت نماید.
ادعاى اجماع60 بر اینکه زن نباید حاکم و قاضى باشد ممکن است مستند به روایاتى باشد که ممنوعیت حکومت و قضاوت زنان را یادآورى مى کند. علاوه بر این, اثبات اتفاق همه فقها در این رابطه مشکل است; زیرا:
حنفیان قضاوت زن را جز در مورد (حد) و (قصاص) جایز مى دانند. ابن جریر طبرى قضاوت زن را در مورد (حد) و (قصاص) نیز جایز مى شمارد, و ابن حزم اندلسى با حکومت زن نیز نظر موافق دارد.61
روشن است که استدلالهایى از این دست نیز قناعت بخش نمى باشد که مى گوید:
(زن به این دلیل شایسته رهبرى و قضاوت نیست که رهبر براى جهاد و انجام کار مسلمین, و قاضى براى فیصله دعواها, بایستى بیرون از خانه به سر برند, و زن به دلیل ناموس بودن نباید از خانه بیرون رود و به دلیل ناتوانى نمى تواند بسیارى از کارها را انجام دهد).62
بى تردید بازندانى ساختن زن در خانه, نه قرآن موافق است و نه عقل, و پرداختن به کار حکومت و داورى به توان جسمى نیاز ندارد.

خاستگاه دغدغه ها
به رغم سازگارى ظاهر قرآن با حضور زنان در عرصه هاى مختلف فعالیتهاى اجتماعى, داورى نهایى و قطعى بستگى دارد به مطالعه همه جانبه و پاسخگویى به پرسشهاى زیر:
الف. با توجه به اینکه همه مشاغل عمومى یا بسیارى از آنها عنوان واجب کفایى دارد و نیز با در نظرداشت این واقعیت که کارهاى مورد علاقه زنان که به صورت طبیعى توسط آنان انجام مى گیرد آثار مثبت اجتماعى درخور توجهى را در پى دارد, آیا مصلحتى وجود دارد که بر اساس آن کشاندن زن درصحنه فعالیت اجتماعى در کنار نامحرم یک ضرورت به حساب آید و واجبهاى کفایى شکل واجب عینى به خود بگیرد؟
ب. با توجه به علاقه زن به آرایش و نمایش و تهاجمى بودن شهوت مرد, آیا رعایت عفت عمومى و مهار جوشش و طغیان جنسى در محیط کار, بویژه در سالهاى جوانى دو جنس مخالف دست یافتنى است؟
ج. آیا علاقه مندى و اعتماد متقابل زن ومردى که در صحنه هاى گوناگون زندگى اجتماعى با مردان و زنان مختلف در ارتباط مى باشند باعلاقه مندى و اعتماد زن و مردى که کمترین ارتباط را با جنس مخالف خود دارند, برابر است؟
د. آیا علاقه مندى زن به زندگى شخصى و خانوادگى, ساماندهى محیط خانواده, تأمین مصالح فرزندان و هدایت مرد به خصوصى شدن, سبب نمى گردد که خدمات اجتماعى توسط او با کیفیتى نه چندان پسندیده انجام پذیرد؟
هـ. آیا گرفتاریهاى ویژه زنان (عادت ماهیانه, باردارى, زایمان و بچه دارى) که کم و بیش, تاب و توان پى گیرى مسائل و کارهاى اجتماعى را مى کاهد منافع جامعه را تهدید نمى کند؟
و. آیا عاطفى بودن در مقام تصمیم گیرى و اقدام63 که بارزترین حالت روانى زنان را تشکیل مى دهد و به صورت طبیعى باعث کاهش خردورزى مى شود, فعالیتهاى اجتماعى ـ مدیریتى آنان را مورد تهدید قرار نمى دهد؟
ز. از طرفى کارها در اداره جامعه پس از مطالعه و کنار گذاشتن گزینه هاى متعدد انجام مى پذیرد و از سوى دیگر زنان متهمند که در رویارویى با گزینه هاى مختلف و انتخاب گزینه برتر, زودتر گرفتار آشفتگى و درماندگى مى شوند!64 آیا براى بیرون آمدن آنان از این نوع بن بست, راه حل اطمینان بخش وجود دارد؟
واقعیت این است که زدایش دغدغه هاى یادشده تنها در صورتى میسر است که جامعه اسلامى به دور از غوغاى برابرى زن و مرد و دفاع از چالشهاى فمینیستى, با رعایت ارزشهاى دینى و انسانى, اصالت و مصلحت خانواده, توجه فزون تر به کرامت و نقش مؤثر و سازنده زن, حفظ (عفت) در حوزه روابط زن و مرد, اهتمام به حقوق شوهر, توجه به نیاز کودکان به آسایش و عطوفت مادر در زمان باردارى و دوره شیرخوارگى, در نظر داشت کارهاى مورد علاقه زنان در پهنه زندگى اجتماعى و کارآمدى ها و علاقه مندى هاى زن در واگذارى مشاغل اجتماعى; زمینه را براى حضور فعال زن در حوزه مسؤولیتهاى اجتماعى فراهم نماید و گرنه همگامى زنان با مردان در صحنه فعالیتهاى اجتماعى پیامدهاى سه گانه زیر را همراه خواهد داشت:
یک. تزلزل و فروپاشى بنیاد خانواده.
دو. گسترش فساد در جامعه, به دلیل کاهش تربیت آمیخته با محبّت مادر.
سه. واکنش نامناسب شوهر و فرزندان به زنان به دلیل کم توجهى آنان; و در نتیجه احساس تنهایى از سوى زنان بویژه در سالهاى اخیر زندگى.

پی نوشت ها:
1. طباطبایى, محمدحسین, المیزان فى تفسیرالقرآن, بیروت, مؤسسه اعلمى,4/343.
2. زمخشرى, جارالله, تفسیر الکشاف, دارالبلاغه, 1/505.
3. جوادى آملى, عبدالله, زن در آینه جمال و جلال, 366.
4. همان, 368.
5. براى مطالعه اشکالهاى 4,5,6 مراجعه شود به: فضل الله, محمد حسین, مقاله (شخصیة المرأة القرآنیة و دورها الاسلامى فى حرکة الحیاة), الاتحاد اللبنانى للطلبة المسلمین, مجله المنطلق, عدد(60) صفحه11.
6. کتاب مقدس, عهد عتیق, سفر تکوین, اصحاح سوم.
7. ویل دورانت, تاریخ فلسفه, ترجمه عباس زریاب, تهران, شرکت انتشارات علمى فرهنگى,80.
8. جان استوارت میل, انقیاد زن, ترجمه علاء الدین طباطبایى, انتشارات هرمس,94.
9. ژانت هاید, روان شناسى زنان, ترجمه بهزاد رحمتى, انتشارات لادن,65.
10. د. الیزابت, زن و مرد, ترجمه سرور شیوا رضوى, انتشارات دستان, 47.
11. برگ اوتوکلاین, روان شناسى اجتماعى, ترجمه على محمد کاردان, نشر اندیشه, 1/313.
12. ویل دورانت, لذات فلسفه, ترجمه عباس زریاب, سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى,139.
13. همان, 137.
14. همان, 135.
15. ویل دورانت, تاریخ فلسفه, 299.
16. ویل دورانت, لذات فلسفه, 143 ـ 141.
17. همان.
18. مطهرى, مرتضى, نظام حقوق زن در اسلام, انتشارات صدرا, 165.
19. ویل دورانت, لذات فلسفه, 145.
20. روژه پیره, روان شناسى اختلافى زن و مرد, ترجمه محمدحسین سرورى, انتشارات جانزاد, 1370, 76.
21. د. سوسن, د. پروین کدیور, رضا کرمى نورى و حسین لطف آبادى, روان شناسى رشد, 1373, 348.
22. برک اوتوکلاین, روان شناسى اجتماعى, 1/313 .
23. مجله زن روز, شماره 101 به نقل از: نظام حقوق زن در اسلام,170.
24. فصلنامه کتاب نقد, سال ,5 شماره 17, صفحه300.
25. شافعى, ابن ادریس, کتاب الام, بیروت, دارالمعرفة, 5/13.
26. شافعى, ابن ادریس, احکام القرآن, دارالکتب العلمیة,174.
27. طوسى, محمدبن حسن, التبیان فى تفسیرالقرآن, بیروت, داراحیاء التراث العربى, 3/170.
28. قرطبى, محمد, الجامع لأحکام القرآن,, بیروت داراحیاء التراث العربى, 1405ق, 5/141.
29. طوسى, محدبن حسن, التبیان فى تفسیر القرآن, 2/273; قرطبى, محد بن احمد, الجامع لأحکـام القرآن, 3/207; اردبیلى, احمد, زبدة البیـان فى أحکام القرآن, انتشـارات مؤمنین, 2/676.
30. شهید ثانى, مسالک الأفهام, مؤسسة المعارف الاسلامیة, 7/120.
31. مطهرى, مرتضى, نظام حقوق زن در اسلام, 74ـ71.
32. کلینى, محمدبن یعقوب, فروع الکافى, دارالکتب الاسلامیة, 6/54, حدیث1.
33. ابوزید, نصرحامد, دوائرالخوف, المرکز الثقافى العربى,224.
34. زیدان, عبدالکریم, المفصل فى احکام المرأة و البیت المسلم فى الشریعة الاسلامیة, 7/165 و 4/33.
35. طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البیان, بیروت, داراحیاء التراث العربى, 3/355.
36. بیومى, عبدالمعطى, ولایة المرأة شرعیتها و حدودها, 46.
37. زیدان, عبدالکریم, المفصل فى احکام المرأة و البیت المسلم, 4/217.
38. جوادى آملى, عبدالله, زن در آینه جلال وجمال, 369ـ371.
39. مطهرى, مرتضى, نظام حقوق زن در اسلام, 202.
40. طبرسى, مجمع البیان, 72.
41. بخارى, صحیح البخارى, بیروت, دارالمعرفة, 1/256.
42. ابن هشام, السیرة النبویة, بیروت, داراحیاء التراث العربى, 1/356.
43. همان, 2/67.
44. همان, 2/80و79و71.
45. واحدى, اسباب النزول, مکتبة الثقافیة, 1410ق,8.
46. ابى داود, سلیمان, سنن ابى داود, کتاب الجهاد,حدیث 2531; صحیح البخارى, کتاب المغازى, غزوه خیبر.
47. ابن هشام, السیرة النبویة, 3/91.
48. همان, 2/79 ـ 71.
49. کاشانى, فیض, تفسیر الصافى, مؤسسه اعلمى, 4/244.
50. صحیح البخارى, کتاب الاحکام, باب قوله (اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول), حدیث 7138.
51. هاشمى رفسنجانى, اکبر, تفسیر راهنما, قم, مرکز فرهنگ و معارف قرآن, 7/188.
52. دفترتبلیغات اسلامى, فصلنامه پژوهشهاى قرآنى, شماره 24 ـ 23 , مقاله: نظریه سیاسى قرآن و نهج البلاغه, با نگاه تطبیقى.
53. محمودى, محمدباقر, نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه, نجف, مطبعة النعمان, 4/151.
54. طبرسى, احمد بن على, الاحتجاج, بیروت, مؤسسه اعلمى, 1401,151.
55. سید رضى, نهج البلاغه, خطبه 173.
56. امام خمینى, ولایت فقیه و جهاد اکبر,51.
57. همان, 93.
58. صحیح البخارى, کتاب المغازى, باب کتاب النبى الى کسرى و قیصر, حدیث 4425.
59. نعمانى, محمد, غیبت نعمانى, ترجمه محمدجواد غفارى, کتابخانه صدوق, 1 /345.
60. الجزیرى, عبدالرحمن, الفقه على مذاهب الاربعة, داراحیاء التراث العربى, 5/416; حلى, محقق, شرایع الاسلام, قم, مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان, 4/67; نجفى, محمدحسن, جواهر الکلام فى شرایع الاسلام, بیروت, داراحیاء التراث العربى, 40 / 14 ـ 12.
61. زیدان, عبدالکریم, المفصل فى احکام المرأة و البیت المسلم, 4/301.
62. شرح السنة للبغوى, 10/77 به نقل از: بیومى, عبدالمعطى, ولایة المرأة,43.
63. جینا لمبروز, روح زن, 1/20 ـ 19 به نقل از: پیام زن, سال 10, شماره 7, صفحه 27.
64. جان کرى, زنان مردان و روابط, 115 به نقل از: پیام زن, همان.

پژوهش هاى قرآنى ، شماره 27-28

صفحه‌ها