اخبار

آیت الله جوادی آملی

فَأعذَرَتِ الدُّعاء، یعنی در دعوت کردن راه عذر دیگران را بسته است وَ مَنَحَ النُّصح، نصیحت کرد،‌ موعظه کرد. آنجا که برهان لازم بود دلیل اقامه کرد، آنجا که پند لازم بود موعظت داد لیکن وقتی دید پند و موعظه اثر نمی کند، خون خود را اهدا فرمود
سرّ تکریم سالار شهیدان را در زیارت أربعین آن حضرت از زبان امام صادق (سلام الله علیه) می توان فهمید که چرا همة ما در پیشگاه سالار شهیدان اینقدر عرض ادب می کنیم ، البته باید بیش از این عرض ارادت کنیم.
وجود مبارک امام ششم رئیس مذهب ما فرمود: روز أربعین که شد حسین بن علی بن أبیطالب را زیارت بکنید. هنگامی که‌آفتاب بر‌ آمد دو رکعت نماز زیارت می خوانید ، این زیارتنامه را می خوانید ، بعد دو رکعت نماز زیارت می خوانید و حاجت های خود را از ذات أقدس إله مسئلت می کنید .
در آن زیارت عرض می کنید : خدایا ! حسین بن علی بن أبیطالب وارث همة انبیاء است . اُورَثتَهُ مَوارِیثَ الأنبیاء . یعنی هر چه را که آدم داشت ، نوح داشت ، ابراهیم داشت ، موسی داشت ، عیسی داشت ، انبیاء دیگر (علیهم الصَّلاه و علیهم السَّلام) داشتند ، تو به حسین بن علی به عنوان ارث اعطا کردی . و او هم چون وارث بود ، راه انبیاء را طی کرد .
راه انبیاء هم بخش های فرهنگی ـ فکری دارد ، هم بخش های مبارزاتی ؛ بخش فرهنگی ـ فکری اش را ذات أقدس إله در سورة نحل تبیین کرده است که وجود مبارک رسول اکرم همانند انبیای دیگر مردم را با برهان ، با موعظه ، با جدال اَحسن به دین دعوت می کند . اُدعُ إلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَهِ‌ وَالمُوعِظَهِ‌ الحَسَنَهِ‌ وَ جادِلهُمْ بِالَّتِی هِیَ أحسَنْ (1). اگر استدلال اثر کرد ، اگر موعظه سودمند بود ، اگر جدال احسن کارائی داشت که مردم به طرف حقّ هدایت می شوند . و اگر یک عدّه در اثر لَدود و لَجوج و عَنود بودن نه اهل استدلال اند ، نه راه می آیند ، نه می گذارند دیگران راهی راه بشوند . هم خودشان راه نمی آیند ، هم راه دیگران را می بندند . که خدا از این گروه چنین یاد کرد : وَ هُمْ یَنْأونَ عَنْهُ وَ یَنْهَونَ عَنْه (2). اینها هم ناهی اند ، هم نائی. نائی با همزه یعنی دور ، خودش دور است . ناهی یعنی دیگران را نهی می کند . فرمود : عدّه ای از تبهکاران جامعه هم نائی اند ، هم ناهی . نه خود می آیند ، نه می گذارند دیگران در صراط مستقیم حرکت کنند . وَ هُمْ یَنْهَونَ عَنْهُ وَ یَنْأونَ عَنْه . این گروه که نصیحت پذیر ، حکمت پذیر ، موعظت پذیر نیستند ، باید اینها را نه از راه تهدید ، بلکه از راه انذار و تهدید هدایت کرد ، لِتُنْذِرَ بِهِ قُوماً‌ لُدّاً (3). اگر انذار و تهدید اثر نکرد ، آنگاه با جهاد باید مبارزه کرد و اینها را از بین برد . که فرمود : وَ جاهِدهُمْ بِهِ‌ جِهاداً کَبیراً (4).
در بخش فرهنگی به جهاد فرهنگی است ، یا جاهِدُ الکُفّارَ وَ المُنافِقِینَ ، یا وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ (5) که جهاد مبارزاتی است . این راهی است که همة انبیاء طی کردند و وجود مبارک خاتم انبیاء (علیهم آلاف التحیّه وَالثناء) پیمود و حسین بن علی بن أبیطالب (سلام الله علیهما) وارث همة اینهاست .
لذا وجود مبارک امام صادق فرمود : در روز أربعین که شد ، به خدا عرض می کنیم : خدایا ! حسین بن علی را وارث انبیاء کردی . هر چه را به انبیاء دادی ، به او هم دادی . وَ اُورَثْتَهُ مَوارِیثَ الأنبیاء . فَأعذَرَتِ الدُّعاء وَ مَنَحَ النُصْح (6). او راه عذر دیگران را بسته است . هیچ کسی نمی تواند عذر بیاورد که من نمی دانستم . چون حضرت نامه نوشت ، پیام فرستاد ، سخنرانی کرد ؛ در مدینه سخنرانی کرد ، در مکّه سخنرانی کرد ، فاصلة سیصد فرسخی مدینه تا کربلا سخنرانی کرد ، پیام داد ، نامه نوشت . هیچ کسی نیست که بگوید من نمی دانستم . فَأعذَرَتِ الدُّعاء ، یعنی در دعوت کردن ، در راهنمائی کردن ، راه عذر دیگران را بسته است . وَ مَنَحَ النُّصح . نصیحت کرد ،‌ پند داد ، موعظه کرد . آنجا که برهان لازم بود دلیل اقامه کرد ، آنجا که پند لازم بود موعظت داد و مانند آن.
وقتی دید پند و موعظه اثر نمی کند ، خون می خواهد ، خون داد . این را وجود مبارک امام ششم فرمود ، در أربعین أبی عبد الله به خدا عرض کنید : خدایا ! حسین بن علی بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَهِ وَ حِیرَهِ الضَّلالَه (7). یعنی خون جگر اش را داد ، خون گلوی خود را داد ، خون سر خود را داد ، خون آن بچة شیری را داد تا مردم را متدیّن کند ، مردم را عالم کند ، مردم را متدیّن کند .
الآن شما می بینید سران گروه هشت مهم ترین حرف های آنها جریان فوتبال جام جهانی است ! این تازه دنیای متمدّن ! که ورزش برای آنها یک مذهب شد ! ورزش چیز بسیار خوبی است برای تأمین سلامتی ، امّا نه آنطوری که همة سران سیاسی بنشینند و برای او به اندازة دین ارزش قائل باشند . این تازه دنیائی است که سفینه به مریخ می فرستد ! و اگر می بینید ایران اسلامی خیلی عالی می اندیشد ، چون حسین بن علی خون داد و ما را آگاه کرد . فرمود : حسین بن علی خون داد تا مردم را از جهالت برهاند ، و از ضلالت برهاند . عالم بشوند که راه خود را ببینند . عادل باشند که راه کسی را نبندند . ما موظّف ایم دو تا کار بکنیم : یکی راه خودمان را تشخیص بدهیم ، طی بکنیم . یکی هم راه دیگران را نبندیم . بگذاریم دیگران آن راه صحیح را طی کنند . این کار با گفتن حل نمی شود . با نصیحت حل نمی شود . این خون علی اصغر می خواهد و خون علی اکبر می خواهد و خون شهداء می خواهد . این شمشیر می خواهد و … .
وجود مبارک زین العابدین به یزید ملعون می گوید : حالا که ما داریم می رویم به طرف مدینه ، آن سر مطهّر را به ما نشان بده ، ما لاأقل یک بار زیارت بکنیم ! گفت : دیگر به شما نمی دهم . این آن مصیبت را می خواهد . حرف اگر بنا شد اثر بکند ؛ الآن سخنرانان کم نیستند ، کتابهای مذهبی کم نیست . ولی شما می بینید بشر به کجا می رود ! الآن هم که سفینه ها دارند به آسمان ها سفر می کنند میلیون ها نفر دربارة گاو و (جسارت است) مدفوع گاو دارند تقدیس می کنند ، الیوم !! در هند اینچنین است . مگر می شود‌ آنجا لا إله إلا الله گفت ؟ خوب مردمی که در مهم ترین شرائط رشد علمی کنونی (جسارت است) ادرار گاو را تَقدیس می کنند ، مثل آب زمزم او را مقدّس می شمرند ، الآن که عصر علم است ؛ اگر نبود کربلا ، ما هم به همین وضع می شدیم . اگر نبود نینوا ، ما هم از اینها بدتر می شدیم ! اینها که قدرت اتمی دارند ، پیشرفت علمی کردند ، ما که از اینها نداریم . اگر نبود کربلا ما چی می شدیم ؟ اگر نبود نینوا ما چی می شدیم ؟ شما بروید هند قدرت اتمی است. چی شد که الآن جهان روی ایران دارد حساب می کند ؟ چی شد که انقلاب به ثمر رسید ؟ چی شد که در جنگ جهانی سوّم همة کشورها ریختند علیه ایران ، نتوانستند در طی این هشت سال ایران را به زانو در بیاورند . چی شد ؟ چرا ایران به این عظمت رسیده است ؟ مایة شرف و عزّت ایران چی شد ؟ جز کربلا و حسین بن علی ؟ جز قرآن و عترت ؟ جز این مکتب اهل بیت ؟ اینها حقّ حیات به گردن ما دارند . و گرنه خدای ناکرده ما هم راهی می رفتیم که هندوها می رفتند . یا راهی می رفتیم که غربی ها می رفتند . آنها با داشتن همة پیشرفت های علمی الآن در این سیاهچال اند . ما که اینها را نداشتیم ! نگذاشتند داشته باشیم و نداریم ! ما جزء جهان سوّم ایم !
لذا وجود مبارک امام ششم فرمود : روز أربعین که شد‌ ، بدانید چرا ما در پیشگاه حسین بن علی خاضع ایم . به خدا عرض کنید : خدایا ! حسین بن علی نصیحت کرد ، سخنرانی کرد ، موعظه کرد ، نامه نوشت ، دستور داد ، اثر نکرد . دید هیچ چاره ندارد ، فقط خون می خواهد ، خون داد . وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ ؛ « اِستنقاذ » را معمولاً برای نجات غریق می گویند . می گویند‌ : غریق را ، از کسی که دارد می سوزد ، در آتش غرق است یا در آب غرق است ، این را نجات بدهید . فرمود : حسین بن علی آن خون جگر اش را داد تا مردم را عالم کند ، تا مردم را عادل کند . عالم کند ، تزکیه کند .
همین دو کاری که انبیاء می کردند ؛ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَه (8). همین دو کار در زیارت أربعین آمده . انبیاء آمدند مردم را آگاه کنند و تربیت . بعضی ها جاهل اند ، عالم نیستند . بعضی عالم اند ، ولی عادل نیستند . انبیاء آمدند ما را عالمِ عادل کنند . یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَه یعنی ما را به مسائل دینی مان آشنا کنند ، وَ یُزَکّیهِمْ ، یعنی ما را وارسته کنند . وجود مبارک حسین بن علی هم خون داد تا مردم را از جهالت برهاند ، عالم بکند . تا مردم را عادل بکند . هم راه خود را ببینند و طی کنند ، هم راه کسی را نبندند . حالا روشن شد که چرا امام عسکری (سلام الله علیه) فرمود : زیارت أربعین یکی از علائم پنج گانة تشییّع مؤمنین است .
در چنین فضائی می بینیم خود سیّد الشهداء (سلام الله علیه) همین دو چیز را از خدا خواست . یکی معرفت ، یکی رغبت به آخرت . در دعاها به خدا عرض می کرد : خدایا ! اللّهُمَّ ارزُقنِی فِی الآخِرَه حَتّی أعرِفَ مِنْ قَلبِی بِالزَّهادَهِ فِی الدُّنیاء . اللّهُمَّ ارزُقْنِی بَصَراً فِی الآخِرَه (9). عرض می کرد : خدایا ! این دو چیز را به من بده ؛ من دربارة آینده و دربارة آخرت بصیر باشم ، آگاه باشم ، یک . دربارة آخرت راغب باشم ، علاقه داشته باشم ، دو . بعضی ها نمی دانند بعد از مرگ چه خبر است . بعضی ها می دانند ولی آن گرایش را ندارند ، آن کوشش را ندارند . عرض کرد : خدایا ! هم به من معرفت بده که من بفهمم آن عالم بعد از مرگ چه خبر است ، هم به من رغبت بده که با میل به طرف فضیلت حرکت کنم . اللَّهُمَّ ارزُقنِی الرَّغبَهَ‌ فِی الآخِرَهِ حَتّی أعرِفُ ذلِکَ مِنْ قَلبِی بِالزَّهادَهِ مِنّی فِی الدُّنیاء . من از اینکه بفهمم نسبت به دنیا بی رغبت ام ، بی علاقه ام . نسبت به جاه ، نسبت به مقام ، نسبت به میز و پست بی علاقه ام ، می فهمم علاقه ام نسبت به آخرت است .
کسی نسبت به آخرت راغب است و نسبت به دنیا بی رغبت است که این دو تا کار را هم بکند ؛ یکی تلاش در تولید ، یکی قناعت در مصرف ! اینها وظیفه ای است که دین به ما آموخت . یعنی ما تا زنده ایم ، کار . هیچ کس حقّ ندارد بگوید من بازنشسته ام ! اگر کار علمی دارید ، اهل کتاب اید ، اهل نوشتن اید ، تا زنده اید قلم باید دستتان باشد . چیز بنگارید ، کتاب بخوانید ، عینک بر چشم کتاب بخوانید ، قلم در دست چیز بنویسید ، اگر اهل فرهنگ و فکر اید . اگر اهل کار اید ، تا زنده اید کار . هیچ کس حقّ ندارد بگوید من بازنشستم ، بیکار ام . البته هر سنّی یک کاری دارد . گاهی انسان هشت ساعت کار می کند ، گاهی شش ساعت کار می کند ، گاهی یک ساعت کار می کند . هیچ کس در اسلام حقّ ندارد بگوید من بیکار ام ! این یک ؛ تلاش در تولید .

دوّم : قناعت در مصرف . به ما گفتند : مانند ائمه تان باشید . مانند علی بن أبیطالب باشید . به فکر رفاه دیگران باشید . تا زنده اید کار کنید ، ولی در مصرف قانع باشید . یک انسان قانع ، عزیز است . جامعة تان را به خودکفا برسانید . شهرتان را لاأقل نیازمند به غیر نکنید ، بگذارید شهرتان در تمام امکاناتتان خودکفا باشد . این معنای رغبت در آخرت است . معنای رغبت در‌ آخرت بیکاری نیست . آن کسی که بیکار است ، آخرت را دارد خراب می کند . چون اوّلین سئوالی که بعد از مرگ از او می کنند ، می گویند : عمرت را چه کردی ؟ یک آدم بیکار از قبر نمی ترسد ، از قیامت نمی ترسد ، از سئوال و جواب نمی ترسد ، چون سئوال می کنند عمر را چه کار کردی ! این که نمی تواند بگوید من بی کار بودم ، مسجد بودم ، تسبیح می زدم که ! این که جواب نشد که ! اوّلین چیزی که از انسان در قبر سئوال می کنند این است که عمر را چه کار کردی ؟

**
علاقة به آخرت آدم را فعّال می کند . تا زنده است کار می کند . منتها طوری که به سلامت او ، به سنّ‌ او آسیب نرسد ولو یک ساعت در روز اگر پیرمرد است . و در مصرف قانع است ، برای اینکه این آیة سورة مبارکة نحل را که فرمود : فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیاتً طَیِّبَه (10)، از امام (علیه السَّلام) سئوال کردند حیات طیّب چیست ؟ فرمود : یکی از مصادیق حیات طیّب « قناعت » است . یک انسان قانع دارای حیات طیّب است .
وجود مبارک أبی عبد الله عرض کرد : خدایا ! مرا در امر آخرت بصیر کن تا به حسنات شوق داشته باشم ، تا از سیّئات فرار بکنم ، این مال معرفت آخرت . نسبت به آخرت مرا راغب بکن تا نسبت به امور دنیا بی رغبت باشم . کسی در امور آخرت با رغبت است که تلاش و کوشش کند تا زنده است . کسی نسبت به دنیا بی رغبت است که در مصرف قانع باشد . اینها دعاهای أبی عبد الله است . پس دعای او هم برای ما آموزنده است .
دعای او تنها این نیست که خدایا ! ما را بیامرز ! آئین زندگی و ادب زیستن را سالار شهیدان با دعا به ما یاد داد . چنین که سائر ائمه هم همین کار را کردند . و وقتی به وجود مبارک أبی عبد الله عرض می کردند : چرا اینقدر هراسناکی و بی تابی ، فرمود : کسانی در آخرت آرام اند که در دنیا اهل ترس از خدا باشند . لا یَأمَنُ مِنَ القِیامَه إلا مَنْ خافَ الله فِی الدُّنیاء (11). کسانی در قیامت در اَمان اند که در دنیا از خدا بترسند . خوب ؛ این حسین بن علی بن أبیطالب که خون را داد تا ما هم عالم بشویم ، هم عادل ؛ این راه انبیاء را طی کرده است .
چون این زیارت أربعین را حتماً بخوانید ، این یک صفحه بیشتر نیست . بعد هم تدبّر کنید‌ ، کسی برای شما تفسیر کند این یعنی چه ! چون با فاء تفریع ذکر کرد . فرمود : حسین بن علی وارث همة انبیاء است ، پس این کار را کرده . فَأعذَرَتِ الدُّعاء وَ مَنَحَ النُّصح . معلوم می شود میراث انبیاء این است که انسان هم کارهای فرهنگی را انجام بدهد ، هم آنجا که لازم باشد شهادت داشته باشد . حالا ما ببینیم میراث انبیاء چیست ؟!

**
ما در جامعه ای زندگی می کنیم که همة ما مسلمان ایم . یک وظیفه نسبت به خودمان داریم ، یک . یک رابطه ای با رهبران دینی مان داریم و رهبران دینی ما با ما رابطه دارند ، دو . یک رابطه ای هم با بیگانگان داریم . فعلاً در این دو قسمت بحث است که ما نسبت به یکدیگر چگونه باشیم ، با رهبران دینی مان چگونه باشیم . چون رهبران دینی ما شاگردان رهبران الهی اند ، جانشینان رهبران الهی اند ، باید ببینیم انبیاء (علیهم السَّلام) چه راهی را داشتند .
وقتی خواستیم ببینیم انبیاء (علیهم السَّلام) چه راهی داشتند ، باید ببینیم معلّم انبیاء چه راهی را دارد . چون انبیاء شاگردان خدایند ، جانشینان و خلیفة خلفای الهی اند ، هر راهی را که خدا برای هدایت مردم به ما نشان داد و خودش برابر آن راه عمل می کند ، شاگردان او یعنی انبیاء و اولیای الهی می کنند ، شاگردان انبیاء و اولیای الهی یعنی علماء آن را می کنند و ما هم که متدیّنین به دین اسلام و علاقمند به قرآن و عترت ایم همان راه را باید ادامه بدهیم .
ذات أقدس إله وقتی بخواهد از هدایت مردم سخن بگوید ، آن راه و رسمی را که خودش اداره می کند ، راه « محبّت » است . فرمود : من برای هدایت مردم ، برای حفظ دین مردم ، برای استقرار نظام الهی یک افرادی را تربیت می کنم که هم من آنها را دوست دارم ، هم آنها من را دوست دارند . فَسُوفُ یَأتِی اللهُ بِقُومٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه (12). فرمود : من دین خودم را به دست هر کسی نمی دهم . اگر بخواهم یک عدّه ای را گرفتار انتقام بکنم ممکن است به وسیلة دشمنی از دشمن ام انتقام بگیرم . این که خدا فرمود : إنّا مِنَ المُجرِمِینَ مُنتَقِمُون (13)، ما از تبهکاران انتقام می گیریم .
گاهی ممکن است خدا یک ظالمی را بر ظالم دیگر مسلّط بکند ، و انتقام بگیرد ولی سخن از هدایت نباشد‌ ، سخن از انتقام گیری باشد . اگر فرمود : إنّا مِنَ المُجرِمینَ مُنتَقِمُون ، در سوره انعام هم فرمود : نُوَلّی بَعضَ الظالِمینَ بَعضاً (14). ما بعضی از ظالم ها را بر بعضی دیگر مسلّط می کنیم که‌ آن گروه دوّم مظلوم هستند ولی مأجور نیستند . اجر نمی برند ، ولی مظلوم هستند . دیدید همین کویتی که امیرش امام راحل (رضوان الله علیه) را راه نداد ، ظالمانه امام را وادار کرد به برگشتن ، یک صدام ظالمی را بر امیر کویت مسلّط کرده است که امیر ظالم کویت مظلوم شد ، ولی مأجور نشد . هر مظلومی که مأجور نیست ! فرمود : وَ کذلِکَ نُوَلّی بَعضَ الظّالِمینَ بَعضاً . این از بحث کنونی ما بیرون است . امّا خدا اگر بخواهد یک عدّه ای را هدایت بکند ، یک نظامی را مستقر بکند‌ ، آن راه محبّت است . به دست محبوبان خود نظام را مستقر می کند . فرمود : فَسُوفَ یِأتِی اللهُ بِقُومٍ یُحِبُّهُمْ وَ بُحِبُّونَه . این گروه محبوبان خدایند‌ ، محبّان الهی اند . محبوبان خدا و محبّان خدا‌ ، اینها هستند که می توانند دین را حفظ بکنند .

**
این زیارت امین الله که إنْ شآءَ الله غالب شماها می خوانید ، مخصوصاً برادران طلبه سعی کنند و هر روز زیارت امین الله را بخوانند ، این هم یک صفحه بیشتر نیست . این را وقتی چند روز خواندید‌ و یک چند بار خواندید ، حفظ می شود . در حال رفتن از منزل به مدرسه ، یا از مدرسه به منزل هم می شود این زیارت را خواند . در زیارت امین الله ما به ذات أقدس إله عرض می کنیم : خدایا ! آن توفیق را به ما بده که ما مُحبّ تو باشیم ، محبوب دیگران . تو را دوست داشته باشیم ، دیگران هم ما را دوست داشته باشند . خدایا ! این نفوس ما را ، این أنفس ما را مُحِبَّهً‌ لَکَ ، مَحبُوبَهً‌ فِی أرضِکَ وَ سَمائِکَ (15). یعنی اگر شما در قرآن فرمودید : دین خودت را به دست کسانی حفظ می کنی که به تو علاقمند باشند ، یک . و مورد علاقة مردم هم باشند ، دو ؛ چون مردم حرف هر کسی را گوش نمی دهند . گوش دادن حرف یک شخص ، تا گرایش دل نباشد اثر ندارد . یک وقتی یک مراسمی است‌ ، یک جائی است ، انسان سخنرانی کسی را گوش می دهد . این دلیل نیست که آن حرف اثر کرد‌ ! مردم حرف کسی را گوش می دهند که به او علاقمند باشند . و به کسی علاقمند اند که بدانند راست می گوید . و کسی راست می گوید که‌آنچه می داند عمل بکند . ما اینچنین ایم . ما به کسی علاقمندیم که به معتَقَدات ما احترام بگذارد ، و عمل بکند . وگرنه ما به هر کسی علاقه نداریم . علاقه هم دست ما نیست . قرار داد هم نیست .
علاقه را ذات أقدس إله باید در قلب های ما القاء بکند . دل ما در گِرو کار کسی است که عالم باشد ، یک . عادل باشد‌ ، دو . وگرنه قلب ما به سمت او نخواهد رفت . هرچه هم ما تلاش و کوشش بکنیم . خوب ؛ این کار دست آدمی نیست . این چیزی نیست که آدم بخواهد با شرائط عادی فراهم بکند . این فقط از موهبت های الهی است .
ما در زیارت امین الله از ذات أقدس إله این دو چیز را می خواهیم ؛ می گوئیم : خدایا ! قلب ما را ، جان ما را طرزی قرار بده که خواهان تو باشد ، دوست تو باشد ، یک . محبوب مردم هم باشد ، دو . خوب این را ما برای چی در زیارت امین الله می خواهیم ؟ مُحِبَّهً‌ ، دوستار تو باشد ، مَحبُوبَهً‌ فِی أرضِکَ وَ سَمائَکَ . چرا ما در زیارت امین الله این دو چیز را از خدا می خواهیم ؟ برای اینکه این دو چیز ابزار کار ماست . خدا فرمود : من دین خودم را به دست کسانی زنده نگه می دارم که به من علاقمند باشد ، یک . مورد علاقة مردم هم باشد‌ ، دو . فَسُوفَ یَأتِی اللهُ بِقُومٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه . خوب اگر کسی محبوب خدا بود‌ ، محبوب خلق خدا است . و اگر کسی محبّ خدا بود ، محبوب خداست . و اگر محبوب خدا بود ، محبوب خلق خدا هم هست . پس ما برای راه انبیاء این چیزها را لازم داریم .
الآن هشتاد شهید که حشرشان با انبیای الهی باشد ، اینها محبوب خلق اند ، محبّ خدا بودند‌ ، در راه دین خدا تلاش و کوشش کردند . انبیاء و اولیاء به اینها علاقمند اند . فرشتگان به اینها علاقمند اند . همة شما مؤمنین به اینها علاقمند اید و تا قیامت هم مؤمنین آینده به اینها علاقمند اند.
خوب ؛ پس ما ابزار کار را در این زیارت ها از ذات أقدس إله می خواهیم . این زیارت ها تنها برای این نیست که فقط یک ثوابی ببریم ! اینها فرهنگ ماست‌ ، اینها مکتب ماست‌ ، اینها درس زندگی کردن را به ما یاد می دهد . خوب حالا اگر اینچنین شدیم ، در جامعه با یکدیگر چگونه رفتار می کنیم ؟ یک . با رهبران مان چگونه رفتار می کنیم ؟ دو . اگر ما واقعاً اینچنین شدیم ، رابطة ما با خدای ما رابطة محبّت بود . یعنی محبّ خدا بودیم از یک سو ، محبوب خدا هم بودیم از سوی دیگر . قهراً موجودات دیگر هم به ما علاقمه مند اند . رابطه ای که ما نسبت به یکدیگر داریم ، یعنی جامعة اسلامی ؛ رابطة علاقه ، محبّت ، صمیمیّت ، نرمش و مانند آن است . رابطه ای هم که با خدایمان داریم ، آن را هم مشخّص خواهیم کرد .
در قرآن آیات فراوانی است که رابطة افراد مسلمان در یک جامعه را به خوبی تبیین می کند . یکی همین آیه است که اینها أذِلَّهً‌ عَلَی المُؤمِنینَ أعِزَّهً‌ عَلَی الکافِرین (16). یکی آیة سوره فتح و اینهاست که فرمود : رُحَمآءُ بِینَهُمْ ، أشِّدآءُ عَلَی الکُفّار رُحَمآءُ بِینَهُمْ (17). یکی هم آیة سورة حجرات است که إنَّمَا المُؤمِنونُ إخوَه (18). این آیات فراوان که سه نمونه اش را الآن به عرضتان رساندیم وقتی تحلیل می کنید ، می بینید قرآن کریم می گوید : افرادی که در جامعة اسلامی به سر می برند ، نسبت به یکدیگر نرم اند . ذَلُول اند ، نه ضلیل ! اَذِلَّهٍ‌ عَلَی المُؤمنِین . هیچ مسلمانی نسبت به کسی خواه مسلمان ، خواه غیر مسلمان ذلیل و خوار نیست . امّا مسلمان نسبت به مسلمان دیگر ذَلول است ، نرم است ، درشت و خَشن نیست . پس افراد جامعة اسلامی نسبت به یکدیگر ذَلول اند ، نرم اند . این یک . أعِزَّهٍ عَلَی الکافِرین.
این که شما می بینید مقام معظّم رهبری سیاست خارجی را چنین ترسیم می کند بر اساس مصلحت ، حکمت و عزّت برای همین است . چون همة این حرف ها شاگرد قرآن اند دیگر . قرآن می فرماید : شما با جهان رابطه داشته باشید ، چه رابطة سیاسی ، چه رابطة اقتصادی ، چه رابطه های دیگر ، امّا عزیز باشید . عزیزانه رابطه داشته باشید نه ذلیلانه ! أعِزَّهٍ عَلَی الکافِرینَ أذِلَّهٍ‌ عَلَی المُؤمِنین . نسبت به یکدیگر نرم باشید . اگر بر فرض یک کسی یک چیزی گفت ، تحمّل بکنید . چون برادر ایمانی شماست . امّا نسبت به دیگران اینچنین نباشید . با عزّت برخورد کنید . أعِزَّهٍ عَلَی الکافِرین ، أذِلَّهٍ‌ عَلَی المُؤمِنین . این کسانی که محبّ خدا و محبوب خدایند ، این دو چهره را هم دارند . نسبت به یکدیگر نرم اند ، نسبت به دیگران فولاد .
فرمود : رابطه با خارج داشته باش ، ولی فولاد منش باش ! نسبت به یکدیگر رابطه داشته باش ، امّا مثل آب روان باش ! نسبت به داخلی آب باش ، مایة حیات باش ، روان باش ، نرم باش ؛ نسبت به خارج فولاد ! أعِزَّهٍ عَلَی الکافِرین ، أضِلَّهٍ‌ عَلَی المُؤمِنین . در آن بخش هم فرمود : أشِدّآءُ عَلَی الکُفّار ،‌ رُحَمآءُ بَینَهُمْ‎ . نسبت به کافرها خیلی سرسخت ، فولاد . نسبت به یکدیگر نرم ، ملایم ، اهل گذشت‌ و مانند آن .
طائفة سوّم آیاتی است ، آنچه در سورة مبارکة حجرات آمده که إنَّمَا المُومِنُونَ إخوَه . خوب ؛ فرمود : برادری یک ، ذَلول بودن دو ، رحیم بودن سه . پس ما در جامعه ای زندگی می کنیم که وظائف ما این است . رهبران ما هم با ما همین رابطه را دارند . اگر می بینید امام راحل یا خلف صالح اش همین راه را طی می کنند ، برای اینکه اینها شاگردان انبیایند و ذات أقدس إله در قرآن کریم وصف انبیاء ، مخصوصاً خاتم شان را (علیهم آلاف التحیّه والثناء) به این سبک می ستاید .
می فرماید : این پیامبر می دانید نسبت به شما چیست ؟ این حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحِیم (19). این خیلی علاقمند است که شما مؤمن بشوید . خوب پدر تمام تلاش و کوشش این است که پسرش هَدر نرود ، بیراهه نرود . فرمود : این پدر شماست . حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحِیم . این مظهر خداست . در قرآن کریم فرمود : إنَّ الله بِعِبادِهِ رئوف و رحیم است . همان وصفی که خدا برای خودش ذکر کرد ، برای پیغمبر اش ذکر می کند . چون پیغمبر شاگرد خداست ، مخلوق خداست ، بندة خداست ، خلیفة خداست . خوب بندة خدا باید کار خدا را بفهمد و بکند دیگر . وگرنه بندة هوی می شود . او شاگرد خداست . مخلوق باید ببیند خالق او چه کار می کند . عابد باید ببیند معبود او چه دستور می دهد .
خود ذات أقدس إله وقتی خود را معرفی می کند ، می فرماید : من نسبت به مؤمنین رئوف ام ، مهربان ام . در آیة دیگر می فرماید : پیغمبر هم نسبت به مؤمنین به دستور من رئوفٌ رحیم ، بِالمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحیم . غُصّه می خورد اگر خدای ناکرده ما بیراهه رفتیم . اگر پسر او حسین بن علی است که جان اش را داد برای اینکه ما را عالم و عادل کند .
شما می بینید خیلی جریان کربلا سرمایه گذاری شده ! خیلی سرمایه گذاری شده ! کار کوچکی نبود . تمام این سرمایه ها در همین زیارت أربعین اشاره شده که بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَهِ وَ حِیرَهِ الضَّلالَه .
آنگاه در چنین نظامی هم مردم به یکدیگر علاقمند اند ، بر اساس مهربانی حرکت می کنند ؛ هم رابطة مردم و رهبری ، رابطة محبّت و دوستی است و هم همة ما می دانیم که این دو نعمت ، یعنی نعمتی که ماها نسبت به یکدیگر داریم ، نعمتی که رهبران ما نسبت به ما دارند و ما نسبت به رهبران داریم که این نعمت ، نعمت محبّت است ؛ این نه ارزان به دست می آید ، نه در دست کسی است . این سرمایه مثل معدن نیست که انسان کَند وکاو کند ، از دل خاک در بیاورد . دل اینچنین نیست ، مثل گِل نیست ! این سرمایة ملّی و دینی در آسمانها نیست که کسی با سفینه های با سرنشین یا بی سرنشین از کُرات دیگر به عنوان سوغات بیاورد . این فقط در دلهاست و دلها هم به دست هیچ کس نیست ، فقط به دست خداست . و کشور را هم هدایت های دل اداره می کند .
شما می بینید ذات أقدس إله محبّت را ، محبّت را ، وحدت را ، اتّحاد را در قرآن فرمود : من به عنوان بهترین نعمت به شما دادم . بعد به پیغمبر فرمود : تو اگر همة ذخائر زمین را ، تمام معدن ها را بخواهی رایگان بین مردم تقسیم بکنی که دلهای مردم به یکدیگر علاقمند بشود ، اینچنین نیست . ولو این تقسیم به دست توی پیغمبر باشد ! اینچنین نیست . لُو اَنفَقْتَ مَا فِی الأرضِ جَمیعاً مَا ألَّفْتَ بَیْنَهُمْ (20). فرمود : اگر همة معادن و ذخائر زمین را توی پیغمبر با دست خودت بین مردم تقسیم بکنی که اینها محبّت داشته باشند ، وحدت داشته باشند ، متّحد باشند ، این شدنی نیست . چون دل را که با طلا و نقره نمی شود جمع کرد ! فرمود : اگر همة طلاهای روی زمین را به دست توی پیغمبر بخواهی تقسیم بکنی که مردم به یکدیگر علاقه پیدا کنند ، این شدنی نیست . چون قلب از فرا طبیعت است ، نه طبیعت ! چیزی که فرا طبیعی است از طبیعی فتوا نمی گیرد . فرمود : هُوَ الَّذِی ألَّفَ بِینَ قُلُوبِهِمْ ألَّفَ بِیْنَهُمْ . خداست این کار را می کند .
حالا که روشن شد قلب فقط به دست خداست ، و روشن شد مردم وقتی موفّق اند که با هم باشند و روشن شد که وحدت ملّی مهم ترین ذخیره ای است که نه در زمین هست ، نه در آسمان ، فقط در دست خداست ، حالا روشن می شود که چرا خلیل خدا‌ ، ابراهیم پیغمبر (علی نَبِیّنا وَ آلِهِ وَ‌ عَلَیهِ السَّلام) به خدا عرض کرد : خدایا ! دلهای مردم را متوجّه ذرّیة من بکن ! فَاجعَلْ اَفئِدَهً مِنَ‌ النّاسِ تَهوِی إلِیْهِم (21).
ما الآن در شرائطی هستیم که دشمن بیکار ننشسته ! از هر طرف منتظر یک فرصت است . چه کار بکنیم که همانطوری که در انقلاب موفّق شدیم ، در جنگ هشت ساله موفّق شدیم ، در دوران سازندگی الحمد لله موفق بودید و بودیم ، چه کار کنیم این توفیق همچنان بماند ؟ این راه اش چی است ؟ بهترین راه اش را خلیل خدا به ما آموخت . ببینید ابراهیم خلیل چه دعا کرد ؛ ما از دعا ، از عَرض اَدب به پیشگاه اهل بیت ، از گرامیداشت قرآن و عترت غفلت نکنیم ! اینها سرمایه های اصلی مملکت است .
وجود مبارک خلیل حقّ می دانید چندین کار مهم کرد ؛ خوب آن تبر گرفتن ، آن بت شکنی بی سابقه داشتن مال ابراهیم خلیل بود . فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً (22)، همه را تکّه تکّه کرده ، بت ها را . بعد هم گفتند : آتش عمیق انباشته کنید ، ابراهیم را بسوزانید‌ . گفت : بسوزانید ! حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ (23). دیدند اثر نکرد . خوب ؛ از یک طرف وجود مبارک خلیل حقّ هر چه را که خدای سبحان به او گفت ، کرد . گفت : پسر باید قربانی کنی ، گفت : چشم ! منتها خدا فرمود : بَس است . باید کعبه بسازی ، عرض کرد : چشم ! بت ها را بشکنی ، ریز ریز کنی ، گفت : چشم ! در آتش بروی به عنوان آزمون ، چشم ! همة این کارها را کرد .
آیا کسی که این کارها را می کند به تنهائی می تواند یک نظامی اداره کند ؟ می تواند یک حکومتی داشته باشد ؟ فرمود : نه . کعبه ساختن لازم است ، ولی کافی نیست . بت شکنی کردن لازم است ، ولی کافی نیست . تا مردم با تو نباشند این دین نمی ماند . خوب چه کار کنم مردم با من باشند ؟ فرمود : دعا کن ! چی دعا کنم ؟ دعا کن دلهای مردم را خدا متوجّه اسلام بکند . این دعای خلیل خداست ! فَاجعَلْ اَفئِدَهً مِنَ النّاسِ تَهوِی إلِیْهِمْ . عرض کرد : خدایا ! کعبه را ساختم ، امّا کی بیاید طواف بکند ؟ کی به طرف کعبه نماز بخواند ؟ بت ها را شکستم ، کی جلوی بت سازی و بت فروشی و بتکده را دوباره بگیرد ؟ و راه مرا ادامه بدهد ؟

**
تا مردم ابراهیمی نیندیشند و حسینی فکر نکنند ، نظام اسلامی نمی ماند . و این هم خریدنی نیست . قابل خرید و فروش نیست . این فقط با دعاست . لذا وجود مبارک خلیل خدا از ذات أقدس إله به عنوان مسئلت و دعا ، عرض کرد : خدایا ! دلهای عدّه ای از مردم را به طرف فرزندان من متوجّه بکن ! همه که نیستند بالأخره در جهان … ؛ آتش که را بسوزد گر بُولهب نباشد ؟!‌ بالأخره یک ابولهب هائی هستند . امّا یک عدّه ای قابل هدایت و جذب اند . و این با دعا حلّ می شود .
بنابراین ما هم باید آدم خوب باشیم ، همة ما هم باید خوب باشیم ، هم در کنار خوبی های ما از خدا بخواهیم که دلهای مردم متوجّه رهبر و نظام باشد . اگر اینچنین شد ، إنْ شآءَ الله این نظام به دست صاحب اصلی اش که ولی عصر است می ماند . اگر خدای ناکرده ما مشکلی داشتیم یا دعا نکردیم که دلهای مردم متوجّه نظام و رهبری بشود ، ممکن است خدای ناکرده آسیب ببینیم . حالا روشن شد که ائمه چه حقّی نسبت به ما دارند ؟ سری هم به هند بزنید ، ببینید هند چه خبر است . سری هم به اروپا بزنید ، ببینید اروپا چه خبر است . بعد برگردید خودتان را ببینید ، ببینید در بهشت هستید ، آنگاه بدانید حسین بن علی نسبت به ما چه حقّی دارد !

**
سیّد الشهداء فرمود : من قَتیل اشک هایم !! آنکه دل را متوجّه کربلا می کند ، نام مبارک أبی عبدالله و آشنا شدن به آن مصیبت و ریزش اشک است . حالا که أربعین شد ، زینب کُبری به کربلا رسیده است ، می بینید مشابه همان حرفی را از برادر می طلبد که خودش به برادر گفته است . زینب کبری ؛ یک وقتی هم در همین مسجد چند سال قبل به عرضتان این مصیبت را رساندم ؛ که در أربعین زینب کبری همان حرفی را دارد که در روز یازدهم هنگام خداحافظی آن حرف را دارد ، منتها به عکس . در روز یازدهم ،‌ موقع خداحافظی وقتی این دخترک دید زینب کبری در کنار این نَعش خیلی بی تابی می کند ، گاهی سر به آسمان می کند ، گاهی با پیغمبر حرف می زند ، گاهی با أمیر المؤمنین حرف می زند . عرض کرد : این نَعش کی است ؟ عمّه ! هذا نَعشُ مَنْ ؟؟ خود زینب کبری هم از اوّل به نعش بی سر و پیکر آغشته به خون أبی عبدالله عرض کرد که : أأنْتَ أخی وَابنَ اُمّی ؟ تو برادر منی ؟ کاری که خواهر برادر را نشناسد ! این را در روز یازدهم … . الآن که به زیارت کربلا بر می گردد ، شاید اینچنین بگوید : عرض کند : یا أبا عبدالله ! کاری با تو کردند که من تو را نشناختم ، امّا آنقدر مصیبت بر من وارد شد که اگر تو هم مرا ببینی ، مرا نمی شناسی ! من می گفتم : آیا تو حسین منی ؟ تو اگر الآن مرا می بینی ، می گوئی : آیا تو زینب منی ؟ …

پی نوشتها:
(1) سورة نحل / آیة 125
(2) سورة انعام / آیة 26
(3) سورة مریم / آیة 97
(4) سورة فرقان / آیة 52
(5) سورة توبه / آیة 73
(6) مفاتیح الجنان / زیارت أربعین
(7) مفاتیح الجنان / زیارت أربعین
(8) سورة آل عمران / آیة 164
(9) کشف الغُمّه / جلد 2 / صفحة 63 ـ وَ عَنی راشِدِ ابنِ أبی روح الأنصاری ، قال : کانَ مِنْ دُعاءِ الحُسین بن علی (ع) : اَللًّهُمَّ ارزُقنِی الرَّغبَهَ فِی الآخِرَه حَتّی أعرِفَ صدق ذلِکَ فِی قَلبِی بِالزَّهادَهِ مِنّی فِی دُنیایْ ، اَللّهُمَّ ارزُقنِی بَصَراً فِی اَمرِ الآخِرَه …
(10) سورة نحل / آیة 97
(11) بحار الأنوار / جلد 44 / صفحة 193
(12) سورة مائده / آیة 54
(13) سورة سجده / آیة 22
(14) سورة انعام / آیة 129
(15) مفاتیح الجنان / زیارت امینُ الله
(16) سورة مائده / آیة 54
(17) سورة فتح / آیة 29
(18) سورة حجرات / آیة 10
(19) سورة توبه / آیة 128
(20) سورة انفال / آیة 63
(21) سورة ابراهیم / آیة 37
(22) سورة انبیاء / آیة 58
(23) سورة انبیاء / آیة 68

منبع : خبرگزاری شبستان ، آیت الله جوادی آملی، اربعین سال 1375. آمل

رسول جعفریان

اعتبار اربعین امام حسین (ع‌) از قدیم الایام میان شیعیان و در تقویم تاریخی‌ وفاداران به امام حسین (ع‌) شناخته شده بوده است‌. کتاب مصباح المتهجد شیخ طوسی که حاصل گزینش دقیق و انتخاب معقول شیخ طوسی از روایات‌ فراوان در باره تقویم مورد نظر شیعه در باره ایام سوگ و شادی و دعا و روزه وعبادت است‌، ذیل ماه «صفر» می‌نویسد: نخستین روز این ماه (از سال 121)،روز کشته شدن زید بن علی بن الحسین است‌.
روز سوم این ماه از سال 64روزی است که مسلم بن عقبه پرده کعبه را آتش زد و به دیوارهای آن سنگ‌پرتاب نمود در حالی که به نمایندگی از یزید با عبدالله بن زبیر در نبرد بود.
روز 20 صفر ـ یعنی اربعین ـ زمانی است که حرم امام حسین (ع‌) یعنی کاروان‌اسرا، از شام به مدینه مراجعت کردند. و روزی است که جابر بن عبدالله بن‌حرام انصاری‌، صحابی رسول خدا (ص‌)، از مدینه به کربلا رسید تا به زیارت‌ قبر امام حسین (ع‌) بشتابد و او نخستین کسی است از مردمان که قبر آن‌حضرت را زیارت کرد.
در این روز زیارت امام حسین (ع‌) مستحب است واین زیارت‌، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری (ع‌) روایت ‌شده که فرمود: علامات مؤمن پنج تاست‌: خواندن 51 رکعت نماز در شبانه‌روز ـ نمازهای واجب و نافله و نماز و شب ـ به دست کردن انگشتری دردست راست‌، برآمدن پیشانی از سجده‌، و بلند خواندن بسم الله الرحمن‌الرحیم در نماز.
شیخ طوسی سپس متن زیارت اربعین را با سند به نقل از حضرت صادق علیه ‌السلام آورده است‌: السلام علی ولی الله و حبیبه‌، السلام علی خلیل الله ونجیبه‌، السلام علی صفی الله و ابن صفیه‌...
این مطلبی است که شیخ طوسی‌، عالم فرهیخته و معتبر و معقول شیعه در قرن‌پنجم در باره اربعین آورده است‌. طبعا بر اساس اعتباری که این روز میان ‌شیعیان داشته است‌، از همان آغاز که تاریخش معلوم نیست‌، شیعیان به حرمت‌ آن‌، زیارت اربعین می‌خوانده‌اند و اگر می‌توانسته‌اند مانند جابر بر مزار امام ‌حسین (ع‌) گرد آمده و آن امام را زیارت می‌کردند. این سنت تا به امروز درعراق با قوت برپاست‌ و شاهدیم که میلیونها شیعه عراقی و غیر عراقی در این روز بر مزار امام حسین (ع) جمع می شوند.
در اینجا و در ارتباط با اربعین چند نکته را باید توضیح داد.

1. عدد چهل‌
نخستین مسأله‌ای که در ارتباط با «اربعین‌» جلب توجه می‌کند، تعبیر اربعین‌ در متون دینی است‌. ابتدا باید نکته‌ای را به عنوان مقدمه یادآور شویم‌:
اصولا باید توجه داشت که در نگرش صحیح دینی‌، اعداد نقش خاصی به‌ لحاظ عدد بودن‌، در القای معنا و منظوری خاص ندارند؛ به این صورت که‌ کسی نمی‌تواند به صرف این که در فلان مورد یا موارد، عدد هفت یا دوازده یاچهل یا هفتاد به کار رفته‌، استنباط و استنتاج خاصی داشته باشد. این یادآوری‌، از آن روست که برخی از فرقه‌های مذهبی‌، بویژه آنها که تمایلات‌ «باطنی‌گری‌» داشته یا دارند و گاه و بیگاه خود را به شیعه نیز منسوب می‌کرده‌اند، و نیز برخی از شبه فیلسوفان متأثر از اندیشه‌های انحرافی و باطنی‌ و اسماعیلی‌، مروج چنین اندیشه‌ای در باره اعداد یا نوع حروف بوده وهستند.
در واقع‌، بسیاری از اعدادی که در نقلهای دینی آمده‌، می‌تواند بر اساس یک‌ محاسبه الهی باشد، اما این که این عدد در موارد دیگری هم کاربرد دارد و بدون یک مستند دینی می‌توان از آن در سایر موارد استفاده کرد، قابل قبول نیست‌. به‌عنوان نمونه‌، در دهها مورد در کتابهای دعا، عدد صد بکار رفته که فلان ذکر را صد مرتبه بگویید، اما این دلیل بر تقدس عدد صد به عنوان صد نمی‌شود. همینطور سایر عددها. البته ناخواسته برای مردم عادی‌، برخی از این اعداد طی‌ روزگاران‌، صورت تقدس به خود گرفته و گاه سوء استفاده‌هایی هم از آن‌ها می‌شود.
تنها چیزی که در باره برخی از این اعداد می‌شود گفت آن است که آن اعداد معین نشانه کثرت‌است‌. به عنوان مثال‌، در باره هفت چنین اظهار نظری شده است‌. بیش از این‌هرچه گفته شود، نمی‌توان به عنوان یک استدلال به آن نظر کرد.
مرحوم اربلی‌، از علمای بزرگ امامیه‌، در کتاب کشف الغمه فی معرفة الائمة‌ در برابر کسانی که به تقدس عدد دوازده و بروج دوازده‌گانه برای اثبات امامت‌ ائمه اطهار(ع) استناد کرده‌اند، اظهار می‌دارد، این مسأله نمی‌تواند چیزی را ثابت کند؛ چرا که اگر چنین باشد، اسماعیلیان یا هفت امامی‌ها، می‌توانند دهها شاهدـ مثل هفت آسمان ـ ارائه دهند که عدد هفت مقدس است‌، کما این که این کار راکرده‌اند.

عدد «اربعین‌» در متون دینی‌
یکی از تعبیرهای رایج عددی‌، تعبیر اربعین است که در بسیاری از موارد به کار رفته است‌. یک نمونه آن که سن‌ّ رسول خدا(ص‌) در زمان مبعوث شدن‌، چهل بوده است‌. گفته شده که عدد چهل در سن انسانها، نشانه بلوغ و رشد فکری است‌. گفتنی است که برخی از انبیاء در سنین کودکی به نبوّت رسیده‌اند.از ابن عباس (گویا به نقل از پیامبر (ص‌)) نقل شده که اگر کسی چهل ساله شد و خیرش بر شرش غلبه نکرد، آماده رفتن به جهنم باشد. در نقلی آمده است‌ که‌، مردمان طالب دنیایند تا چهل سالشان شود. پس از آن در پی آخرتخواهند رفت‌. (مجموعه ورام‌، ص 35)
در قرآن آمده است «میقات‌» موسی با پروردگارش در طی چهل روز حاصل‌شده است‌. در نقل است که‌، حضرت آدم چهل شبانه روز بر روی کوه صفا درحال سجده بود. (مستدرک وسائل ج 9، ص 329) در باره بنی اسرائیل هم آمده که‌ برای استجابت دعای خود چهل شبانه روز ناله و ضجّه می‌کردند. (مستدرک ج 5،ص 239) در نقلی آمده است که اگر کسی چهل روز خالص برای خدا باشد، خداوند او را در دنیا زاهد کرده و راه و چاه زندگی را به او می‌آموزد و حکمت ‌را در قلب و زبانش جاری می‌کند. بدین مضمون روایات فراوانی وجود دارد. چله نشینی صوفیان هم درست یا غلط‌، از همین بابت بوده است‌. علامه مجلسی در کتاب بحار الانوار در این باره که برگرفتن چهل نشینی از حدیث مزبور نادرست است‌، به تفصیل سخن گفته است‌.
اعتبار حفظ چهل حدیث که در روایات ‌فراوان دیگر آمده‌، سبب تألیف صدها اثر با عنوان اربعین در انتخاب چهل ‌حدیث و شرح و بسط آنها شده است‌. در این نقلها آمده است که اگر کسی ازامّت من‌، چهل حدیث حفظ کند که در امر دینش از آنها بهره برد، خداوند درروز قیامت او را فقیه و عالم محشور خواهد کرد. در نقل دیگری آمده است که ‌امیرمؤمنان (ع‌) فرمودند: اگر چهل مرد با من بیعت می‌کردند، در برابردشمنانم می‌ایستادم‌. (الاحتجاج‌، ص 84).
مرحوم کفعمی نوشته است‌: زمین از یک‌ قطب‌، چهار نفر از اوتاد و چهل نفر از ابدال و هفتاد نفر نجیب‌، هیچگاه خالی‌نمی‌شود. (بحار ج 53، ص 200)
در باره نطفه هم تصور براین بوده که بعد از چهل‌ روز عَلَقه می‌شود. همین عدد در تحولات بعدی علقه به مُضْغه تا تولد درنقلهای کهن بکار رفته است‌، گویی که عدد چهل مبدأ یک تحول دانسته شده‌است‌.
در روایت است که کسی که شرابخواری کند، نمازش تا چهل روز قبول‌نمی‌شود. و نیز در روایت است که کسی که چهل روز گوشت نخورد، خلقش‌تند می‌شود. نیز در روایت است که کسی که چهل روز طعام حلال بخورد، خداوند قبلش را نورانی می‌کند. نیز رسول خدا(ص) فرمود: کسی که لقمه حرامی‌ بخورد، تا چهل روز دعایش مستجاب نمی‌شود. (مستدرک وسائل‌، ج 5، ص 217).
اینها نمونه‌ای از نقلهایی بود که عدد اربعین در آنها به کار رفته است‌.

2 . اربعین امام حسین (ع‌)
باید دید در کهن‌ترین متون مذهبی ما، از «اربعین‌» چگونه یاد شده است‌. به عبارت ‌دیگر دلیل برزگداشت اربعین چیست‌؟ چنان که در آغاز گذشت‌، مهمترین نکته درباره اربعین‌، روایت امام عسکری (ع‌) است‌. حضرت در روایتی که در منابع ‌مختلف از ایشان نقل شده فرموده‌اند: نشانه‌های مؤمن پنج چیز است‌: 1 ـخواندن پنجاه و یک رکعت نماز (17 رکعت نماز واجب + 11 نماز شب + 23نوافل‌) 2 ـ زیارت اربعین 3 ـ انگشتری در دست راست 4 ـ وجود آثار سجده ‌بر پیشانی 5 ـ بلند خواندن بسم الله در نماز.
این حدیث تنها مدرک معتبری است که جدای از خود زیارت اربعین که درمنابع دعایی آمده‌، به اربعین امام حسین (ع‌) و بزرگداشت آن روز تصریح کرده ‌است‌.
اما این که منشأ اربعین چیست‌، باید گفت‌، در منابع به این روز به دو اعتبارنگریسته شده است‌.
نخست روزی که اسرای کربلا از شام به مدینه مراجعت کردند.
دوم روزی که جابر بن عبدالله انصاری‌، صحابی پیامبر خدا (ص‌) از مدینه به ‌کربلا وارد شد تا قبر حضرت اباعبدالله الحسین (ع‌) را زیارت کند. شیخ مفید (م 413) در«مسار الشیعه» که در ایام موالید و وفیات ائمه اطهار علیهم السلام است‌، اشاره به روز اربعین‌کرده و نوشته است‌: این روزی است که حرم امام حسین (ع‌)، از شام به سوی مدینه مراجعت کردند. نیز روزی است که جابر بن عبدالله برای زیارت امام ‌حسین (ع‌) وارد کربلا شد.
کهن‌ترین کتاب دعایی مفصل موجود، کتاب «مصباح المتهجّد» شیخ طوسی ازشاگردان شیخ مفید است که ایشان هم همین مطلب را آورده است‌. شیخ ‌طوسی پس از یاد از این که روز نخست ماه صفر روز شهادت زید بن علی بن‌الحسین (ع‌) و روز سوم ماه صفر، روز آتش زدن کعبه توسط سپاه شام در سال‌64 هجری است‌، می‌نویسد: بیستم ماه صفر (چهل روز پس از حادثه کربلا) روزی است که حرم سید ما اباعبدالله الحسین از شام به مدینه مراجعت کرد ونیز روزی است که جابر بن عبدالله انصاری‌، صحابی رسول خدا (ص‌) ازمدینه وارد کربلا شد تا قبر حضرت را زیارت کند. او نخستین کس از مردمان بود که امام حسین (ع‌) را زیارت کرد. در چنین روزی زیارت آن حضرت‌ مستحب است و آن زیارت اربعین است‌. (مصباح المتهجد، ص 787) در همانجا آمده است که وقت خواندن زیارت اربعین‌، هنگامی است که روز بالا آمده‌ است‌.
در کتاب «نزهة الزاهد» هم که در قرن ششم هجری تألیف شده‌، آمده‌: در بیستم‌این ماه بود که حرم محترم حسین از شام به مدینه آمدند. (نزهة‌الزاهد، ص 241) همین طور در ترجمه فارسی فتوح ابن اعثم (الفتوح ابن اعثم‌، تصحیح مجد طباطبائی‌، ص‌916) و کتاب مصباح کفعمی که از متون دعایی بسیار مهم قرن نهم هجری است‌ این مطلب آمده است‌. برخی استظهار کرده‌اند که عبارت شیخ مفید و شیخ‌طوسی‌، بر آن است که روز اربعین‌، روزی است که اسرا از شام به مقصد مدینه ‌خارج شدند نه آن که در آن روز به مدینه رسیدند. (لؤلؤ و مرجان‌، ص 154) به هرروی‌، زیارت اربعین از زیارت‌های مورد وثوق امام حسین (ع‌) است که ازلحاظ معنا و مفهوم قابل توجه است‌.

3 . بازگشت اسیران به مدینه یا کربلا
اشاره کردیم که شیخ طوسی‌، بیستم صفر یا اربعین را، زمان بازگشت اسرای‌ کربلا از شام به مدینه دانسته است‌. باید افزود که نقلی دیگر، اربعین رابازگشت اسرا از شام را به «کربلا» تعیین کرده است‌. تا اینجا، از لحاظ منابع کهن‌، باید گفت اعتبار سخن نخست بیش از سخن دوم است‌. با این حال‌،علامه مجلسی پس از نقل هر دو این‌ها، اظهار می‌دارد: احتمال صحت هردوی اینها (به لحاظ زمانی‌) بعید می‌نماید. (بحار ج 101، ص 334 ـ 335) ایشان این ‌تردید را در کتاب دعایی خود «زاد المعاد» هم عنوان کرده است‌. با این حال‌، درمتون بالنسبه قدیمی‌، مانند «لهوف» و «مثیرالاحزان» آمده است که اربعین‌، مربوط ‌به زمان بازگشت اسرا، از شام به کربلاست‌. اسیران‌، از راهنمایان خواستند تا آنها را از کربلا عبور دهند.
باید توجه داشت که این دو کتاب‌، در عین حال که مطالب مفیدی دارند، ازجهاتی‌، اخبار ضعیف و داستانی هم دارند که برای شناخت آنها باید با متون‌کهن‌تر مقایسه شده و اخبار آنها ارزیابی شود. این نکته را هم باید افزود که ‌منابعی که پس از لهوف‌، به نقل از آن کتاب این خبر را نقل کرده‌اند، نباید به‌عنوان یک منبع مستند و مستقل‌، یاد شوند. کتابهایی مانند «حبیب السیر» که به ‌نقل از آن منابع خبر بازگشت اسرا را به کربلا آورده‌اند، (نفس المهموم ترجمه شعرانی‌، ص 269) نمی‌توانند مورد استناد قرار گیرند.
در اینجا مناسب است دو نقل را در باره تاریخ ورود اسرا به دمشق یاد کنیم‌. نخست نقل ابوریحان بیرونی است که نوشته است‌:
در نخستین روز ماه صفر، أدخل رأس الحسین علیه السلام مدینة دمشق‌، فوضعه یزید لعنه الله بین یدیه‌ و نقر ثنایاه بقضیب کان فی یده و هو یقول‌:
لست من خندف ان لم أنتقم‌
من بنی أحمد، ما کان فَعَل‌
لیْت‌َ أشیاخی ببدرٍ شهدوا
جَزَع الخزرج من وقع الاسل‌
فأهلّوا و استهلّوا فرحا
ثم قالوا: یا یزید لاتشل‌
قد قتلنا القرن من أشیاخهم‌
و عدلناه ببدر، فاعتدل (الاثار الباقیه‌، ص 422)
وی روز اول ماه صفر را روزی می داند که سر امام حسین (ع) علیه السلام را وارد دمشق کرده و یزید هم در حالی که اشعار ابن زبعری را می خواند و بیتی هم بر آن افزوده بود، با چوبی که در دست داشت بر لبان امام حسین (ع) می زد.
دوم سخن عماد الدین طبری (م حوالی 700) در «کامل بهائی» است که رسیدن اسرا به دمشق را در16 ربیع الاول دانسته ـ یعنی 66 روز پس از عاشورا ـ م یداند که طبیعی‌تر می‌نماید.

4. میرزا حسین نوری و اربعین‌
علامه میرزا حسین نوری از علمای برجسته شیعه‌، و صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در کتاب «لؤلؤ و مرجان در آداب اهل منبر» به نقد و ارزیابی برخی ازروضه‌ها و نقلهایی پرداخته که به مرور در جامعه شیعه رواج یافته و به نظر وی‌از اساس‌، نادرست بوده است‌. ظاهرا وی در دوره اخیر نخستین کسی است که به نقد این روایت پرداخته و دلایل متعددی در نادرستی آن اقامه کرده است.
ایشان این عبارت سید بن طاوس در لهوف را نقل کرده‌است که اسرا در بازگشت از شام‌، از راهنمای خود خواستند تا آنها را به کربلا ببرد؛ و سپس به نقد آن پرداخته است‌. (لؤلؤ و مرجان‌، ص 152)
داستان از این قرار است که سید بن طاوس در «لهوف» خبر بازگشت اسراء را به‌کربلا در اربعین نقل کرده است‌. در آنجا منبع این خبر نقل نشده و گفته می‌شود که وی در این کتاب مشهورات میان شیعه را که در مجالس سوگواری بوده‌، درآن مطرح کرده است‌.
اما همین سید بن طاوس در «اقبال الاعمال» با اشاره به این که شیخ طوسی در مصباح‌می‌گوید اسرار روز اربعین از شام به سوی مدینه حرکت کردند و خبر نقل شده ‌در غیر آن که بازگشت آنان را در اربعین به کربلا دانسته‌اند، در هر دو موردتردید می‌کند. تردید او از این ناحیه است که ابن زیاد مدتی اسراء را در کوفه ‌نگه داشت. با توجه به این مطلب و زمانی که در این نگه داشته صرف شده و زمانی که در مسیر رفت به شام و اقامت یک ماهه در آنجا و بازگشت مورد نیاز است‌، بعید است که آنان در اربعین به ‌مدینه یا کربلا رسیده باشند. ابن طاوس می‌گوید: این که اجازه بازگشت به کربلا به آنها داده باشد، ممکن است‌، اما نمی‌توانسته در اربعین باشد. در خبر مربوط به‌ بازگشت آنان به کربلا گفته شده است که همزمان با ورود جابر به کربلا بوده و با او برخورد کرده اند . ابن طاوس در این که جابر هم روز اربعین به کربلا رسیده باشد، تردید می‌کند. (اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101).
این ممکن است که ابن طاوس لهوف را در جوانی و اقبال را در دوران بلوغ فکری تألیف کرده باشد. در عین حال ممکن است دلیل آن این باشد که آن کتاب را برای محافل روضه خوانی و این اثر را به عنوان یک اثر علمی نوشته باشد. دلیلی ندارد که ما تردید های او را در آمدن جابر به کربلا در روز اربعین بپذیریم. به نظر می رسد منطقی ترین چیزی که برای اعتبار اربعین در دست است همین زیارت جابر در نخستین اربعین به عنوان اولین زایر است.
اما در باره اعتبار اربعین به بازگشت اسرا به کربلا توجه به این نکته هم اهمیت دارد که شیخ مفید در کتاب مهم خود در باب زندگی امامان و در بخش خاص به امام حسین (ع) از کتاب «ارشاد» در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشاره‌ای به این که‌ اسرا به عراق بازگشتند ندارد. همین طور ابومخنف راوی مهم شیعه هم‌اشاره‌ای در مقتل الحسین خود به این مطلب ندارد. در منابع کهن تاریخ کربلاهم مانند انساب الاشراف‌، اخبارالطوال‌، و طبقات الکبری اثری از این خبردیده نمی‌شود.
روشن است که حذف عمدی آن معنا ندارد؛ زیرا برای چنین‌حذف و تحریفی‌، دلیلی وجود ندارد.
خبر زیارت جابر، درکتاب بشارة المصطفی آمده‌، اما به ملاقات وی با اسرا اشاره نشده است‌.
مرحوم حاج شیخ عباس قمی هم‌، به تبع استاد خود نوری‌، داستان آمدن‌اسرای کربلا را در اربعین از شام به کربلا نادرست دانسته است‌. (منتهی الامال‌، ج 1،صص 817 ـ 818) در دهه‌های اخیر مرحوم محمد ابراهیم آیتی هم در کتاب‌بررسی تاریخ عاشورا بازگشت اسرا را به کربلا انکار کرده است‌. (بررسی تاریخ‌عاشورا، صص 148 ـ 149) همین طور آقای مطهری که متأثر از مرحوم آیتی است. اما این جماعت یک مخالف جدی دارند که شهید قاضی طباطبائی است.

5. شهید قاضی طباطبائی و اربعین‌
شهید محراب مرحوم حاج سید محمدعلی قاضی طباطبائی رحمة الله علیه‌، کتاب‌ مفصلی با نام «تحقیق در باره اولین اربعین حضرت سید الشهداء» در باره اربعین ‌نوشت‌ که اخیرا هم به شکل تازه و زیبایی چاپ شده است.
هدف ایشان از نگارش این اثر آن بود تا ثابت کند، آمدن اسرای از شام‌ به کربلا در نخستین اربعین‌، بعید نیست‌. این کتاب که ضمن نهصد صفحه‌ چاپ شده‌، مشتمل بر تحقیقات حاشیه‌ای فراوانی در باره کربلاست که بسیارمفید و جالب است‌. اما به نظر می‌رسد در اثبات نکته مورد نظر با همه زحمتی که مؤلف محترم کشیده ، چندان موفّق‌ نبوده است‌.
ایشان در باره این اشکال که امکان ندارد اسرا ظرف چهل روز از کربلا به کوفه‌،از آنجا به شام و سپس از شام به کربلا بازگشته باشند، هفده نمونه از مسافرتها ومسیرها و زمانهایی که برای این راه در تاریخ آمده را به تفصیل نقل کرده‌اند. دراین نمونه‌ها آمده است که مسیر کوفه تا شام و به عکس از یک هفته تا ده دوازده ‌روز طی می‌شده و بنابر این‌، ممکن است که در یک چهل روز، چنین مسیررفت و برگشتی طی شده باشد. اگر این سخن بیرونی هم درست باشد که سر امام حسین (ع‌) روز اول صفر وارد دمشق شده‌، می‌توان اظهار کرد که بیست ‌روز بعد، اسرا می‌توانستند در کربلا باشند.
باید به اجمال گفت‌: بر فرض که طی این مسیر برای یک کاروان‌، در چنین زمان ‌کوتاهی‌، با آن همه زن و بچه ممکن باشد، باید توجه داشت که آیا اصل این ‌خبر در کتابهای معتبر تاریخ آمده است یانه‌. تا آنجا که می‌دانیم‌، نقل این خبر در منابع ‌تاریخی‌، از قرن هفتم به آن سوی تجاوز نمی‌کند. به علاوه‌، علمای بزرگ شیعه‌، مانند شیخ مفید و شیخ طوسی‌، نه تنها به آن اشاره نکرده‌اند، بلکه به عکس‌ِ آن تصریح کرده و نوشته‌اند: روز اربعین روزی است که حرم امام حسین (ع‌) وارد مدینه شده یا از شام به سوی مدینه خارج شده است‌.
آنچه می‌ماند این است که نخستین زیارت امام حسین (ع‌) در نخستین اربعین، توسط جابر بن عبدالله انصاری صورت گرفته است و از آن پس ائمه اطهار علیهم السلام که از هر فرصتی برای رواج زیارت امام حسین (ع‌) بهره می‌گرفتند، آن‌روز را که نخستین زیارت در آن انجام شده‌، به عنوان روزی که زیارت امام‌حسین (ع‌) در آن مستحب است‌، اعلام فرمودند.
متن زیارت اربعین هم ازسوی حضرت صادق علیه السلام انشاء شده و با داشتن آن مضامین عالی‌، شیعیان را از زیارت‌آن حضرت در این روز برخوردار می‌کند.
اهمیت خواندن زیارت اربعین تاجایی است که از علائم شیعه دانسته شده است‌، درست آن گونه که بلند خواندن بسم الله در نماز و خواندن پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز درروایات بیشماری‌، از علائم شیعه بودن عنوان شده است‌.
زیارت اربعین در «مصباح المتهجد» شیخ طوسی و نیز «تهذیب الاحکام» وی به نقل ازصفوان بن مهران جمال آمده است‌. وی گفت که مولایم صادق (ع‌) فرمود: زیارت اربعین که باید وقت برآمدن روز خوانده شود چنین است..... (مصباح المتهجد، ص 788، تهذیب الاحکام‌، ج 6،ص 113، اقبال الاعمال‌، ج 3، ص 101، مزار مشهدی‌، ص 514 (تحقیق قیومی‌)، مزار شهید اول (تحقیق‌مدرسة الامام المهدی‌، قم 1410)، ص 185 ـ 186).
این زیارت‌، به جهاتی مشابه برخی از زیارات دیگر است‌، اما از آن روی که‌مشتمل بر برخی از تعابیر جالب در زمینه هدف امام حسین از این قیام است‌، دارای اهمیت ویژه می‌باشد. در بخشی از این زیارت در باره هدف امام حسین‌(ع‌) از این نهضت آمده است‌: «... و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة ‌و حیرة الضلالة‌... و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الادنی‌».
خدایا، امام حسین (ع‌) همه چیزش را برای نجات بندگانت از نابخردی وسرگشتگی و ضلالت در راه تو داده در حالی که مشتی فریب خورده که انسانیت‌ خود را به دنیای پست فروخته‌اند بر ضد وی شوریده آن حضرت را به‌شهادت رساندند.

دو نکته کوتاه:
نخست آن که برخی از روایاتی که در باب زیارت امام حسین (ع‌) در کتاب کامل الزیارات‌ ابن قولویه آمده‌، گریه چهل روزه آسمان و زمین و خورشید و ملائکه را بر امام‌حسین (ع‌) یادآور شده است‌. (اربعین شهید قاضی‌، ص 386)
دوم این که ابن طاوس یک اشکال تاریخی هم نسبت به اربعین بودن روز بیستم صفرمطرح کرده و آن این که اگر امام حسین (ع‌) روز دهم محرم به شهادت رسیده‌باشد، اربعین آن حضرت نوزدهم صفر می‌شود نه بیستم‌. در پاسخ گفته شده ‌است، به احتمال ماه محرمی که در دهم آن امام حسین (ع‌) به شهادت رسیده‌، بیست و نه روز بوده است‌. اگر ماه کامل بوده‌، باید گفت که روز شهادت را به ‌شمارش نیاورده‌اند. (بحار الانورا، ج 98، ص 335).
منبع : سایت خبری بازتاب

نویسنده:مرتضی داوودپور

مقدمه

انحراف و ناهنجاری، سابقه دیرینه‌ای در زندگی بشر دارد. در قرآن و آیات خلقت آدم آمده است که فرشتگان، آفرینش موجود زمینی را مایه خون‌ریزی و فساد در زمین می‌دانستند،[2] به گونه‌ای که پس از هبوط حضرت آدم ابوالبشر به زمین، تاکنون شاهد انواع جنایت، فساد، تباهی و انحراف هستیم. از سوی دیگر، پروردگار حکیم هنگام خلقت بشر، خوب و بد را به نفس او الهام کرد: gفَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَیهَاf.[3]خداوند در عین این‌که انسان را به وجدان و فطرت متنعم کرد (رسول باطنی)، رسولانی برای او فرستاد تا به واسطه آنان، سعادت دنیا و آخرتش را در دفتری به نام «دین» در دست وی قرار دهد تا بتواند رفتار فردی و اجتماعی خویش را سامان بخشد.[4] بنی‌آدم به جای لبیک گفتن به ندای باطنی و فطری خویش، از نفس اماره پیروی کرد و راه انحراف را در پیش گرفت. روشن است که ساختار جامعه با کژی‌ها و انحراف‌ها، متزلزل می‌شود و نمی‌تواند سعادت و کمال بشر را تضمین کند. از این‌رو، کنترل و مراقبت در رفتار فردی و اجتماعی انسان‌ها، امری ضروری است.

بنابراین، خداوند علیم و حکیم، دستورها و قوانین خاصی را بیان فرموده است تا، افراد جامعه بر یک‌دیگر نظارت کنند. راه‌کارهای دینی کنترل اجتماعی، همواره آثار چشم‌گیر خود را در زمینه مهار جرم و کج‌روی بر جا نهاده و توجه متفکران علوم اجتماعی را به خود جلب کرده است.[5]«انتظار فرج» یکی از آموزه‌های دینی به شمار می‌آید که نقش مهمی در کنترل ناهنجاری‌های اجتماعی و اصلاح جامعه دارد و در واقع، نوعی آمادگی برای پاک شدن، پاک زیستن، پویش همیشگی همراه با خودسازی، ساختن دیگران و زمینه‌سازی برای ایجاد حکومت صالح مهدوی است.

به طور کلی، انتظار فرج، با نظارت اجتماعی، سبب همبستگی اجتماعی و تشکیل جامعه اخلاقی می‌گردد.«منتظران» برای تحکیم اهداف متعالی فرهنگ مهدوی، از هیچ کوششی دریغ نمی‌کنند و با احساس مسئولیت و تعهد در برابر سرنوشت جامعه، با روحی سرشار از عزت دینی، به وظیفة عمومی خود برای امر به معروف و نهی از منکر، عمل می‌کنند. آنان با معرفی الگوهای رفتاری مناسب با هنجارهای دینی و حس کردن خود در پرتو نظارت حضرت ولی عصر4، ساختار بازدارندگی انتظار را به روشنی در جامعه نهادینه می‌کنند و «اصلاح طلبی» در حوزة روابط اجتماعی را سرلوحه فعالیتشان قرار می‌دهند.

ضرورت وجود هنجارها

صفت اصلی انسان‌ها، اجتماعی بودن و زندگی گروهی آنها است. انسان از لحظه تولد تا دم مرگ به دیگران نیاز و وابستگی دارد و به ناچار برای رفتار و کنش در چارچوب‌های معین و براساس الگوهایی نسبتاً هم‌ساز با یک‌دیگر، نیازمند قواعد رفتار خاص خود است تا یگانگی اجتماعی محفوظ بماند. همّت هر جامعه‌ای نیز همواره صرف پدید آوردن عوامل حفظ، استمرار و استحکام بخشیدن به این مسئله می‌شود.[6]«هنجارها»، مرجع عمل هستند؛ زیرا هنجار، اصل، قاعده یا قانون محسوب می‌شود که باید رفتار را هدایت و راهبری کند و به یک معنا، فرمول رفتار است[7] و سبب هم‌سازی با محیط و انتظارات جامعه می‌شود. از آن‌جا که هنجارهای اجتماعی، تعیین‌کننده رفتار و واکنش‌های انسان در جامعه‌اند و مشخص می‌کنند فرد باید چه بگوید و از چه اجتناب ورزد تا جامعه او را به عضویت خود بپذیرد، بحث جامعه‌پذیری انسان‌ها مطرح می‌شود. ایجاد مقررات، سنت‌ها و قوانین، برای حفظ و یک‌پارچگی جامعه لازم است. ما از قواعد اجتماعی یا هنجارها پیروی می‌کنیم؛ زیرا در نتیجه اجتماعی شدن، این کار برای ما به صورت عادت در آمده است. ما با اعتقاد آگاهانه به این‌که رفتاری را که هنجارها دربرمی‌گیرند،‌ موّجه است، از هنجارها پیروی می‌کنیم. ممکن است رفتار افراد از هنجار‌های اجتماعی فاصله بگیرد و با آن متفاوت و حتی مخالف باشد. بنابراین، جامعه برای مقابله با این نوع مشکلات، با استفاده از ابزارهای متعدد، درصدد جلوگیری و کاهش این نوع ناهنجاری‌ها است تا انسجام اجتماعی حفظ شود و نظم آن محفوظ بماند. پس متفکران به دنبال عواملی برای هم‌نوا شدن افراد هنجارشکن با جامعه و کاهش پی‌آمد‌های هنجارشکنی هستند.

اهمیت انتظار فرج

انتظار فرج، راه‌کاری برای کاهش ناهنجاری‌ها، عاملی برای هم‌نوایی و الگویی برای بازدارندگی کژی‌هاست. هر مسلمانی در پرتو فرهنگ غنی انتظار، وظیفه دارد ظلم و فساد و ناهنجاری دینی را در جامعه محکوم کند و برای تحقق هدف‌های متعالی اسلام بکوشد تا به سهم خود، به اسلام و جوامع انسانی که به دلیل نداشتن رهبران شایسته و الگوهای مناسب زندگی، در سرگردانی به سر می‌برند، خدمتی انجام دهد.شایسته نیست منتظران بنشیند و تسلیم ناهنجاری‌ها و کژی‌ها شوند یا نظاره‌گر صحنه‌های ناهنجار و انحطاط اخلاقی جامعه باشند. چنین کاری با انتظار مصلح موعود و فلسفه انتظار هم‌آهنگی ندارد:

وَقُلْ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَf.[8]

و بگو: [هر کاری می‌خواهید] بکنید که به زودی خدا و پیامبر او و مؤمنان در کردار شما خواهند نگریست، و به زودی به سوی دانای و آشکار بازگردانیده می‌شوید؛ پس شما را به آن‌چه انجام می‌دادید آگاه خواهد کرد.

عدالت که یکی از آموزه‌های انتظار است، عاملی برای استحکام نظم اجتماعی، رعایت هنجارهای دینی و جلوگیری از ناهنجاری و کج‌روی به شمار می‌آید.[9] انتظار فرج، راه‌کاری است که نهادینه و فراگیر شدنش در جامعه، سبب هم‌بستگی اجتماعی است و فرا تئوری و دکترینی است که معضلات کنونی جوامع انسانی را پاسخ می‌گوید. تئوری‌های کنترل اجتماعی با وجود مکانیسم‌های مختلف، جواب‌گوی نیازهای جامعه انسانی نیست و هر روز بر تعداد هنجارشکنان افزوده می‌شود و کاستی این تئوری‌ها بر همگان روشن شده است. پس اگر انتظار فرج، به طور صحیح در جوامع بشری رواج یابد، می‌تواند در کنترل ناهنجاری‌ها و کاهش کج‌روی‌ها نقش مؤثری ایفا کند.

مفهوم شناسی

1. هنجار[10]

اصل، قاعده یا قانونی است که باید رفتار را هدایت و راهبری نماید؛

ـ نوع عینی یا فرمول مجرد، آن‌چه باید باشد؛

ـ هر آن‌چه قضاوتی ارزشی را می‌پذیرد، نظیر قاعده، هدف و حتی مدل.[11]

2. بی‌هنجاریااا

وضعیتی که در امور اجتماعی ـ بدون امکان در نظر گرفتن هر گونه هنجاری ـ صورت می‌پذیرد و در آن چیزی باقی نمی‌ماند جز اشتهای فردی و کنترل‌ناپذیر اشخاص که بی‌حد و حصر و اشباع‌ناپذیر است؛[12]

ـ وضعیت و حالتی است که زمانی اتفاق می‌افتد که انتظارات فرهنگی با واقعیات اجتماعی ناسازگار باشد؛[13]

ـ گاه در مفهوم، مترادف با کج‌روی و به معنای تخلف از ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر روابط اجتماعی است؛

ـ گاه در مفهوم کلی یعنی ابعاد و ویژگی و حتی رفتارهای غیرمتعارف و غیرمعمول به کار می‌رود.[14]

3. کج‌روی

رفتار ناسازگار و غیرمنطبق با انتظارات جامعه یا یکی از گروه‌های مشخص درون آن و دوری جستن و فرار از هنجارهاست؛[15]

ـ ناهم‌نوایی با هنجار یا هنجارهای معینی است که تعداد بسیار زیادی از مردم، در اجتماع یا جامعه‌ای پذیرفته‌اند.[16]

4. نابهنجاری اجتماعی

نابهنجاری یا اختلالی که در روابط فرد یا گروه با محیط اجتماعی خود یا ساخت کارکرد جامعه پدید می‌آید.[17]

5. انحراف اجتماعی[18]

سرپیچی مدل‌های رفتاری و هنجارهای نهادی از حرکت در مسیر تعیین شده است. این مدل‌ها و هنجارها، رفتار جمعی را رهبری می‌کنند؛[19]

ـ‌ رفتاری که به طریقی با انتظارهای مشترک اعضای جامعه سازگاری ندارد و بیشتر افراد، آن را ناپسند و نادرست می‌دانند.[20]

پس شخص تا آن حد «بهنجار» تلقی می‌شود که با ضوابط اخلاقی و فرهنگی جامعه‌اش سازگار و هم‌آهنگ باشد. بنابراین، بهنجاری، با رعایت قواعد اجتماعی و «نابهنجاری» با «سلوک ضد اجتماعی» یک‌سان انگاشته می‌شود. پس کج‌روی و ناهنجاری اجتماعی به یک معنا، ناهم‌نوایی با هنجارهای جامعه است.[21]

6. انتظار

ـ مصدر متعدی: چشم داشتن، چشم به راه بودن؛

ـ اسم مصدر: چشم‌داشت، چشم‌داشتگی؛

ـ نگرانی. [22]

ـ انتظره: ترقّبه و توقّعه و تأنّی علیه؛[23]

ـ منتظرش ماند، انتظارش را کشید؛[24]

ـ‌ الفرج (فرج): گشایش.[25]

انتظار فرج، انتظار گشایش و پیروزی حکومت عدل علوی، بر حکومت‌های کفر و بیداد، به رهبری ولی عصر4 است. پس انتظار فرج، انتظار تحقق یافتن آرمان‌های بزرگ عدالت‌خواهی، اصلاح‌طلبی و ظلم‌ستیزی محسوب می‌شود.«انتظار یا آینده‌نگری به حالت کسی گفته می‌شود که از وضع موجود ناراحت است و برای ایجاد وضع بهتری تلاش می‌کند.»[26]

نگرش‌های جامعه شناسی به کج‌روی (ناهنجاری اجتماعی)

بررسی و تفسیر رفتارهای کج‌روانه در ارتباط و نسبت با نیروهایی اجتماعی یا فرهنگی است که خارج از افراد قرار دارد؛ نیروهایی که چون از طبقات و ساختارهای اجتماعی نشئت می‌گیرد، بر گروه‌های وسیعی از افراد اثر می‌گذارد. بدین گونه ویژگی اساسی این نگرش به ناهنجاری و کج‌روی، التزام به ماهیت اجتماعی و فرافردی آن است، ناهنجاری و کج‌روی به منزله مفهومی مورد توجه قرار می‌گیرد که متغیرهای موجود در تعریف آن، با مفهوم جامعه و ساختار و نهادهای فراگیر اجتماعی مرتبط است؛ مفهومی که نه تنها آن را در قالبی محدود به فرد یا افرادی خاص مطالعه می‌کند، بلکه فهم دقیق و صحیح آن، در کنار فهم این ساختارها و نهادها و در قالب تحلیل کلان آن ممکن خواهد بود:

الف) تعبیرهای ساختی[27]

این نگرش، جامعه را نظامی متشکل از اجزای سازگار با یک‌دیگر می‌داند و اعتقاد دارد ضامن سازگاری میان این اجزا، وجود نوعی وفاق میان اعضای جامعه در زمینه ارزش‌های مشترک است. در این نگرش، هنجارها، نمودهای عملی و تفصیلی ارزش‌ها و اهداف مبتنی بر آن به شمار می‌آید و کج‌روی و ناهنجاری نیز رفتار شکننده و نقض کننده آن هنجارهاست.

ب) تعبیرهای خرده فرهنگی[28]

محور اصلی در این تعبیرها، متعارض قلمداد کردن هنجارها و ارزش‌هایی است که گروه‌های متفاوت قومی یا طبقاتی یا خرده فرهنگ‌های موجود در جامعه بدان پای‌بند هستند. از ماهیت این رفتارها، با تعبیرهایی نظیر رفتار منطبق با الگوهای فرهنگی یا واکنش‌های جانشین در برابر هنجارها یاد می‌شود.

شیوه این مقاله، از این‌گونه تحلیل‌ها، عمومی‌تر و جامع‌تر است؛ چون معتقدیم که خود افراد، نقش مهمی در کاهش و کنترل ناهنجاری دارند، گرچه نظام ساختاری جامعه هم نقش خاص خود را دارد. پس به نظر ما، فرد و ساخت و نهاد جامعه در کاهش ناهنجاری، مکمل و متمم یک‌دیگرند.

ملاک‌های تشخیص ناهنجاری و کج‌روی[29]

کج‌روی و ناهنجاری اجتماعی، رفتاری است که به طریقی با انتظارهای مشترک اعضای جامعه سازگاری ندارد و بیشتر افراد آن را ناپسند و نادرست می‌دانند. اندیش‌مندان برای تشخیص ناهنجاری‌های اجتماعی، ملاک‌هایی به شرح ذیل ذکر کرده‌اند:

1. ملاک آماری

یکی از روش‌های متداول برای تشخیص رفتار نابهنجار، روش توزیع فراوانی ویژگی‌های متوسط است که انحراف از آن، غیرعادی بودن را نشان می‌دهد. در این روش، یک حد متوسط وجود دارد که افراد بهنجار را شامل می‌شود. پس کسانی که بیرون از این حد قرار دارند، «نابهنجار» خواهند بود.

هنجارها یا معیارهای اجتماعی، مواردی هستند که اکثریت افراد جامعه آن را پذیرفته‌اند. پس یک رفتار تنها هنگامی رفتار «نابهنجار» نامیده می‌شود که نشان‌دهنده «ناهم‌نوایی» فرد با هنجارهای اجتماعی باشد.

2. ملاک اجتماعی

انسان، موجودی اجتماعی است که در قالب الگوهای فرهنگی و اجتماعی زندگی می‌کند. همین قالب‌ها و الگوها، معیار تشخیص این نکته هستند که رفتار فرد تا چه حد با هنجارها، سنت‌ها و انتظارات جامعه مغایرت دارد و جامعه چگونه درباره او قضاوت می‌کند. بدین ترتیب، رفتاری که مورد قبول جامعه نباشد، «نابهنجار» تلقی می‌شود.

3. ملاک فردی

یکی از ملاک‌های تشخیص رفتار «نابهنجار»، درجة ناراحتی و اختلال مانند افسردگی، ترس، اظطراب و است که موجب آسیب رساندن به رفاه فرد و اجتماع می‌گردد.

دسته‌بندی مختلف انحرافات و ناهنجاری‌ها

الف) نوعی هم‌نوایی فردی که سبب ناهنجاری می‌شود، ناشی از علل جسمانی ـ روانی است که امکان دارد بر اثر نارضایتی، ناهم‌آهنگی و سرکشی، سبب پیدایش نگرش‌ها و رفتارهای متخالف یا منظم (ضد قواعد رفتار و ارزشهای یک محیط خاص) شود.

ب) نپذیرفتن یک نظم جا افتاده با رژیمی که نامطلوب تلقی می‌شود، می‌تواند رفتارهای انحرافی را پدیدار سازد. در این صورت، فرد منحرف، سلسله مراتب پذیرفته ارزشی را طرد می‌کند، افعال دیگر را مطرح می‌سازد و می‌کوشد تا نظمی دیگر را که «برتر» می‌شناسد، اعمال کند.

ج) انحرافات اجتماعی که ماهیت جمعی و علت اجتماعی دارند. این انحرافات بدان دلیل رخ می‌دهد که سازمان اجتماعی موجود به مسائل اجتماعی را نمی‌تواند حل کند. مثلاً جوانان، بی‌کاران یا کارگرانی وجود دارند که جامعه، حیات آنان را به رسمیت نمی‌شناسد. بنابراین، جایی جذب نمی‌شوند. این گروه‌ها، منزلت اجتماعی ندارند. در این حالت، در رفتار اجتماعی این گروه‌ها تجلی می‌نماید.[30]

نظریه‌های جامعه شناسی انحرافات و ناهنجاری‌ها

نظریه‌های جامعه‌شناسی مربوط به ناهنجاری و کج‌روی از دو جهت سودمندند:

1. این نظریه‌ها به درستی بر پیوستگی‌های میان رفتار نابهنجار و آبرومندانه تأکید می‌ورزند؛ زمینه‌هایی که در آن، انواع خاص فعالیت «ناهنجار» و تبه‌کارانه، بسیار متغیرند و قانون برای این نوع رفتار، مجازات در نظر گرفته است.

2. همه می‌پذیرند که زمینه‌ای نیرومند، در وقوع فعالیت‌های نابهنجار و کج‌رو وجود دارد. این‌که شخصی به کاری نابهنجار و انحرافی بپردازد، از یادگیری اجتماعی و موقعیت‌های اجتماعی متأثر است که افراد، خود را در آنها می‌یابند.[31]

در این زمینه، صاحب نظران را می‌توان به دو گروه بزرگ تقسیم کرد:

الف) آنانی که کج رفتاری و ناهنجاری را پدیده‌ای «واقعی» و دارای صفاتی می‌دانند که می‌توان از رفتارهای «بهنجار»، مشخص و تفکیک کرد. اینان را اثبات‌گرا، واقعیت‌گرا، عین‌گرا، مطلق‌گرا، جبرگرا و ساختارگرا می‌نامند.

ب) آنانی که کج رفتاری و ناهنجاری را لزوماً واقعی نمی‌دانند، بلکه ذهنی می‌پندارند. کج‌روی در نظر آنان، نوعی فرآورده اجتماعی به حساب می‌آید که جامعه به برخی رفتارها نسبت داده است. اینان را «برساخت‌گرایان»، انسان‌گرا، ذهن‌گرا، نسبت‌گرا، اختیارگرا، فردگرا، تعریف‌گرا، انتقادی و «پست مدرن» خوانده‌اند.[32]

پارادیم اثبات‌گرا

در پارادایم «اثبات‌گرا» نظریه‌های زیر مطرح است:[33]

1 . نظریه‌های فشار

الف) مرتن: علت ناهنجاری مردم، شکاف بین اهداف و ابزار مقبول اجتماعی است.

ب) کوئن: علت ناهنجاری مردم، شکاف بین اهداف و ابزار مقبول اجتماعی بر اساس ناکامی منزلتی افراد است.

پ) کلوار دوالین: متغیر «فرصت‌های نامشروع افتراقی»، شکاف و کج رفتاری افراد را پدید می‌آورد.

2. نظریه‌های یادگیری اجتماعی

الف) سادرلند: از پیوند افتراقی بحث می‌کند و علت ناهنجاری را تعداد بیشتر تماس‌های انحرافی می‌داند.

ب) گلیزد: هویت‌پذیری افتراقی را مطرح می‌کند و مدعی است که صرف پیوند افتراقی، کسی را ناهنجار نمی‌کند. وی علت اصلی کج رفتاری را دخالت و تأثیر هویت پذیری از کج‌روان و هنجارشکنان می‌داند.

پ) برگس و ایکرز: با طرح موضوع «تقویت افتراقی»، این نکته را عنوان کرده‌اند که اگر کج رفتاری و هنجارشکنی (در برابر به هم‌نوایی) با میزان فراوانی و احتمال بیشتر «رضایت‌بخش‌تر» باشد، افراد آن را بر هم‌نوایی ترجیح می‌دهند.

3. نظریه‌های کنترل اجتماعی

الف) هرشی: مهم‌ترین نظریه‌پرداز در این زمینه به شمار می‌آید و مدعی است پیوند میان فرد و جامعه، مهم‌ترین عامل هم‌نوایی و عامل اصلی کنترل رفتارهای فرد است و ضعف این پیوند یا نبود آن، سبب هنجارشکنی می‌شود.

ب) بریتویت: معتقد است جامعه با شرمنده‌سازی متخلف و هنجارشکن افراد، می‌تواند ناهنجاری و کج‌روی را کنترل کند.

در پارادایم «برساخت‌گرا» نظریه‌های زیر مطرح است:[34]

1. انگ‌زنی: کج رفتاری و ناهنجاری، نتیجه اعمال قوانین و مجازات‌های مربوط به فردی است که آن رفتار را انجام داده‌ است. کج‌رو و هنجارشکن، کسی است که این «انگ»، به طور موفقیت‌آمیزی در مورد او به کار رفته و کج رفتاری، عملی است که دیگران آن را چنین تعریف کرده باشند.

2. پدیدارشناسان: اینان بر بازگشت به ذهن کج‌رفتار و هنجارشکن و پیروی آن تاکید می‌ورزند و مدعی‌اند کنش اجتماعی، تنها تأثیر فشار نیروهای بیرونی نیست، بلکه کنش‌گران در زندگی روزانه خود، ‌واقعیات اجتماعی را لمس و مرتب آن را بازسازی می‌کنند. آنان در کنش متقابل با یک‌دیگر، ‌جهانی می‌سازند که هرکس می‌تواند در آن، خود را به جای دیگری قرار دهد و از آن منظر، به دیگران نگاه کند و وقتی در وضعیت مشابهی قرار گرفت، راه‌حل‌های مشابهی انتخاب کند.

3. تضاد‌گرایان: مدعی‌اند که توزیع افتراق قدرت در جوامع متکثر، موجب ناهنجاری و کج رفتاری است. اینان بر تضادهای اجتماعی و فرهنگ تکیه می‌کنند.

عوامل ناهنجاری

عوامل اجتماعی و محیطی بسیاری وجود دارد که در زندگی افراد، به ویژه جوانان، نقش عمیقی بر جای می‌گذارد؛ زیرا جوانان از اجتماع خویش، ارزش‌هایی را فرا می‌گیرند که رفتار آنان را هدایت می‌کند. مطالعات اجتماعی نشان می‌دهد که بیشتر هنجارشکنان و کج‌روان، آسیب دیدگان بهنجار یک جامعه نابهنجارند؛ یعنی افرادی‌اند که از نظر روانی و طبیعی، بهنجارند، ولی به علت وضعیت نابهنجار جامعه، دست به کج‌روی می‌‌زنند و آستانة مقاومتشان در مقابل مسائل و عوامل اجتماعی، کم است.[35]

عوامل اجتماعی موثر در ایجاد ناهنجاری[36] و کج‌روی

اتوکلاین برگ می‌گوید: «امروزه این اعتقاد رواج دارد که هیچ عقلی به تنهایی برای رفتار پیچیده و متنوعی مانند بزه عموماً و بزه جوانان خصوصاً کافی نیست.»[37] اوضاع نامساعد اجتماعی، ضعف کنترل اجتماعی، آموزش‌های نادرست، وسایل ارتباط جمعی، وضع بد اقتصادی و فقر فرهنگی، جمعیت زیاد، روابط نامناسب خانوادگی، وجود ارزش‌های غیراخلاقی و معیارهای ضد اجتماعی تغییرات پیوسته وضع زندگی، دشواری چگونگی زندگی، ماده‌پرستی و مسئولیت‌ناپذیری افراد در روابط اجتماعی، برخی از عوامل کج‌روی است.[38]

جامعه شناسان معتقدند که کج‌روی و ناهنجاری، از محیط اجتماعی ناشی می‌شود و تغییرات اجتماعی اندیشیده و حساب شده، می‌تواند جلوی رشد آن را بگیرد.

تغییرات پیوسته وضع زندگی، دشواری چگونگی زندگی، مادی‌پرستی، عدم مسئولیت افراد در روابط اجتماعی، عوامل شیوع فساد و کج‌روی به شمار می‌روند.‌[39]

پی‌آمدهای کج‌روی و ناهنجاری

جامعه‌شناسان در تبیین پی‌آمدهای کج‌روی‌های اجتماعی و ناهنجاری‌ها، معمولاً از برداشتی کارکردی استفاده می‌کنند. دیدگاه کارکردی، به جای این‌که به فرد توجه کند، بیشتر در جست‌وجوی خاستگاه کج‌روی و ناهنجاری در جامعه است و برای ماهیت زیست‌شناختی و روان‌شناختی آن اهمیّت چندانی قائل نیست.

1. از بین بردن تمایل به هم‌نوایی

بد نام شدن هنجارشکن و مجازات او، انگیزه مهمی است برای دیگران تا با هنجارها، هم‌نوایی کنند. در مقابل، مردم با مشاهده رهایی هنجارشکنان و قانون‌گریزان از زیر بار تنبیه و مجازات اجتماعی، نقش خود را در فعالیت‌های روزانه با میل و اشتیاق انجام نخواهند داد.

2. ایجاد سردرگمی در ارزش‌ها و هنجارها

وقوع ناهنجاری و کج‌روی در سطحی گسترده، تشخیص این امر را برای مردم دشوار می‌کند که رفتار مورد انتظار جامعه کدام است و آنان را در سرگردانی نگه می‌دارد.[40]

3. ایجاد تغییر در جهت منابع و امکانات

کنترل ناهنجاری و کج‌روی‌ها، نیازمند نیروها و امکانات گسترده‌ای است که امکان به کار گرفتن آنها در موارد دیگر و مفیدتر، وجود دارد.

4. سلب اعتماد عمومی

شکل‌گیری و پایداری روابط اجتماعی میان افراد مبتنی بر این فرض است که هر یک از آنان بر اساس هنجارهای مورد قبول، رفتار خواهند کرد به این شرط که دیگران نقض پیمان نکنند. وقوع کج‌روی و فراوانی آن، اعتماد را از هم‌نوایان و کج‌روان سلب خواهد کرد.

5. از هم گسیختن نظم اجتماعی

شکسته شدن هنجارهای مهم جامعه در سطح گسترده، زندگی اجتماعی را دشوار و پیش‌بینی‌ناپذیر می‌کند و نوعی تضاد و کشمکش را میان دو گروه هم‌نوا و کج‌رو و هنجارشکن پدید می‌آورد.[41]

انتظار فرج و ناهنجاری‌ها

احکام اسلامی، شیوه‌های خاصی را برای تنبیه هنجارشکنان و کج‌روان و اصلاح آنان و کنترل جرایم و ناهنجاری‌‌ها تدوین کرده است.

به یقین، هرگاه این موازین در اجتماع مسلمانان رعایت شود، در نظم و انسجام اجتماعی و کنترل جامعه تأثیر کلی خواهد گذاشت. مکتب انسان‌ساز اسلام، انسان را چنان تربیت می‌کند که از جرم و گناه و کج‌روی بیزار باشد، به همین دلیل، احکام تربیتی و تعلیماتی اسلام، گسترده، دقیق و فراوان است، ولی قوانین جزایی آن زیاد و پرحجم نیست.[42]

پس هر یک از شما باید کاری کنید تا به محبت و دوستی ما نزدیک شوید.

وظیفه منتظران، ‌پیوند دادن و آشنا کردن مردم با امام زمان4 و گوشزد کردن دوستی و محبت حضرت به آنان است تا خود را در جهت پیوند معنوی با امام زمان4، متعهد و پای‌بند به هنجارهای دینی گردانند و از هنجارشکنی و کج‌روی دست بردارند. منتظر واقعی کسی است که به خود سازی بپردازد، معارف، ارزش‌ها و محبت آنان را نشر دهد و به دیگران بیاموزد تا مکتب اهل‌بیت: احیا شود:

امام صادق7 می‌فرماید:

رحم الله عبداً اجترّ مودّة الناس إلینا، فحدّثهم بما یعرفون و ترک ما ینکرون؛[51]

خداوند رحمت کند بنده‌ای را که مودت مردم را به سوی ما کشاند و به آن‌چه می‌شناسند با آنان سخن بگوید و آن‌چه را منکرند واگذارد.

بنابراین، منتظران براساس شفقت بر هم‌نوعان، احسان به خَلق و مهرورزی و رعایت قوانین اجتماعی، به وحدت انسانی در سطح جهانی با هم‌نوعان می‌اندیشند آنان تکیه‌گاه مردمند و دیگران به ایشان امیدوارند. مردم برای حل معضلات فردی و اجتماعی خویش، ‌به منتظران، چشم امید دارند و به آنان اعتماد می‌کنند. امام عسکری7 می‌فرماید:

أولی الناس بالمحبّة منهم من أمّلوه؛[52]

سزاوارترین شخص به دوستی کسی است که مردم به او امید دارند.

نظریه بریتویت در کنترل اجتماعی، شرمنده‌سازی کج‌روان بود. به اعتقاد او، با شرمنده‌سازی متخلف، می‌توان ناهنجاری را کنترل کرد.[53] در راه‌کار انتظار که مبتنی بر عزت و کرامت انسانی است، حتی هنجارشکنان نیز شرمنده نمی‌شوند، بلکه در دریای کرم و مهر مهدوی، با رغبت و ارادة خویش، از هنجارشکنی و کج‌روی، دست بر می‌دارند و با مهرورزی و حمایت عاطفی و امید به زندگی سالم، در پرتو فرهنگ انتظار، به گروه منتظران می‌پیوندند. هم‌چنین برای ارزش‌های متعال جامعه مهدوی، ارزش قائل می‌شوند و نه تنها هنجارهای مؤمنان را نادیده نمی‌گیرند، بلکه با فراگیری هنجارها، برای نهادینه کردن آنها در جامعه می‌کوشند.

2. انتظار و کنترل اجتماعی

کنترل اجتماعی، سبب می‌شود فرد به واسطه تعلق به گروه‌‌های اجتماعی، و از ارزش‌های آنها پیروی کند.[54] کنترل اجتماعی، ادامه فرآیند جامعه‌پذیری است. جامعه‌پذیری، هم‌نوایی داوطلبانه و اختیاری به شمار می‌آید. وقتی هم‌نوایی صورت نگیرد، مکانیسم‌های کنترل اجتماعی برای انتقال و تحمیل و اجرای هنجارها و انتظارات اجتماعی به کار می‌روند. در واقع، در جامعه‌پذیری، ارزش‌ها و هنجارهای اجتماعی به فرد آموخته می‌شود و سپس رفتار او به وسیله «کنترل اجتماعی» زیر نظارت قرار می‌گیرد.[55]

مکانیسم‌های مختلفی برای تنظیم رفتارهای مقبول و جلوگیری از بی‌نظمی در جوامع وجود دارد که عبارتند از:

ـ مکانیسم‌های رسمی:[56] مبتنی بر عنصر حقوقی و قانونی کنترل اجتماعی است که سرپیچی از آنها کیفر به دنبال دارد.

ـ مکانیسم‌های غیر رسمی:[57] در عرصه رویارویی اجتماعی اعضای جامعه و در خانواده، مدرسه، محل کار و ... تحقق می‌یابد؛ در این حالت حفظ آبرو و ترس از بی‌آبرویی یا بی‌احترامی، فرد را از هنجارشکنی باز می‌دارد.[58] مکانیسم‌های غیررسمی عبارتند از:

الف) بیرونی و درونی (وجدانی)؛

ب) ارزشی، عاطفی، اقتصادی؛

ج) انتظامی، ارشادی.[59]

در همه جوامع انسانی، نوعی کنترل اجتماعی مبتنی بر هنجارهای مقبول و سنت‌های متداول بر چارچوب رفتارهای اجتماعی مردم نظارت می‌کند و گرچه هم‌نوایان را تشویق می‌کند، بیشتر بر تنبیه هنجارشکنان و مخالفان تأکید می‌ورزد.[60]

هرشی یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان کنترل اجتماعی است که علت ناهنجاری را سست شدن رابطه فرد با جامعه می‌داند.[61]

«دین» به طور عام و «انتظار فرج» به طور خاص، ارزش‌های خود را به مردم عرضه می‌کند تا به صورت هنجار درآید و از طریق تقویت آنها، نقش خود را در کنترل رفتار افراد به شکل مؤثری ایفا کند.

انتظار فرج، یکی از مهم‌ترین ابزارهای کنترل اجتماعی غیررسمی است؛ چون مؤمنان براساس آن، همواره خود را در محضر حضرت ولی‌عصر4 می‌بینند و تردید ندارند که امام، شاهد و ناظر ایشان است.

حضرت مهدی4 می‌فرماید:

فإنّا یحیط علمنا بأنبائکم ولا یعزب عنّا شیء من أخبارکم؛[62]

ما بر اخبار و احوالتان آگاهیم و هیچ چیزی از اوضاع شما بر ما پوشیده نیست.

تمام همت منتظران، انجام دادن وظایفی است که در برابر آن حضرت بر عهده دارند. مولی‌الموحدین، حضرت علی7 می‌فرماید:

إن غاب عن الناس شخصه فی حال هدایتهم، فإنّ علمه و آدابه فی قلوب المؤمنین مثبتة، فهم بها عاملون؛[63]

اگر شخص او [ولی‌عصر4] از مردم در حال صلح و متارکه با مخالفان، غایب ماند، به راستی که علم و آداب او در دل‌های مؤمنان ثبت است که به آن عمل می‌کنند.

منتظران واقعی معتقدند «حضرت بقیه‌الله، شاهد و ناظر است»[64] و آنان را برای ایفای نقش خویش در جامعه و انجام دادن رسالت امر به معروف و نهی از منکر آماده ‌می‌کند.[65]

در جامعه‌ای که «فرهنگ انتظار» در آن رواج داشته باشد و به درستی نهادینه شود، افراد در برابر سرنوشت هم‌دیگر احساس مسئولیت می‌کنند و مسئولیت‌پذیری، وظیفه‌ای دینی تلقی می‌گردد. ‌امام صادق7 می‌فرماید:

یجب للمؤمن علی المؤمن النصیحة؛[66]

نصیحت کردن مؤمن، بر مؤمن [دیگر]، واجب است.

امام باقر7 در اهمیت امر به معروف می‌فرماید:

إنّ الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر سبیل الأنبیاء و منهاج الصلحاء فریضة عظیمة بها تقام الفرائض وتأمن المذاهب و تحلّ المکاسب و ترّد المظالم و تعمر الأرض و ینتصف من الأعداء و یستقیم الأمر؛[67]

‌بی‌تردید، امر به معرو‌ف و نهی از منکر، طریق انبیا و صالحان و وظیفه‌ای سترگ و عظیم است و دیگر واجبات دینی به واسطه آن انجام می‌پذیرد؛ راه‌ها به وسیله آن امنیت می‌یابد و درآمدها (کسب‌ها) به واسطه آن مشروع و حلال می‌شوند و مظالم دفع می‌گردند و زمین، آباد می‌شود و از دشمنان انتقام گرفته می‌شود و امور سامان می‌یابد.

تسلیم بودن، کناره‌گیری و بی‌اعتنایی در برابر تباهی و فساد اجتماعی، با فلسفه انتظار سازگاری ندارد؛[68] چون همه، روزی اعمال خود را می‌بینند و خود را در محضر خدا می‌دانند:

gوَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَf.[69]

منتظران چون خود را در برابر سرنوشت جامعه، مسئول می‌دانند، پیوند افراد با آرمان‌های متعالی را مستحکم می‌کنند تا از گسستن و سست شدن پیوند افراد با جامعه و شکل‌گیری ناهنجاری جلو‌‌گیری کنند.

آنان نه تنها براساس احساس نظارت ولی‌عصر4، به اصلاح خویش مشغولند، بلکه در راه اصلاح دیگران نیز تلاش می‌کنند. این برنامه، فردی نیست بلکه تمام عناصر تحول، باید در آن شرکت جویند و کار به صورت دسته جمعی و همگانی باشد. عمق و وسعت این هم‌آهنگی، باید به عظمت همان برنامه انقلاب جهانی باشد که انتظار آن را دارند. بنابراین، هیچ فردی نباید از حال دیگران غافل بماند، بلکه موظف است هرگونه ضعف و کاستی را در همه جا اصلاح کند و با ترمیم هر موضع آسیب‌پذیری، و هر ناتوانی را تقویت کند.[70]

پیامبر اعظم6 می‌فرماید:

علیکم بالنّصح لله فی خلقه فلن تلقّاه بعمل أفضل منه؛[71]

بر شما باد به نصیحت و خیرخواهی کردن مردم برای رضایت خدا، که خدا را به عملی بهتر از آن ملاقات نکنی.

علامه مجلسی در توضیح روایت می‌فرماید که مراد از نصیحت مؤمن، ارشاد و راه‌نمایی او به مصالح دینش، و آموزش او، هرگاه جاهل بوده و تنبیه او، هرگاه غافل باشد.[72] پس انتظار فرج با نصیحت و کنترل و نظارت اجتماعی هم‌آهنگ است.

3. انتظار و معناداری زندگی

یکی از پی‌آمدهای گسترش ناهنجاری و کج‌روی در جامعه، بی‌معنا شدن زندگی است. در جامعه‌ای که افراد به ارزش‌ها و هنجارها پای‌بند نباشند و سنت‌ها و مقررات جامعه به طور گسترده نادیده گرفته شود، نظم اجتماعی مختل می‌گردد، و زندگی کردن در آن محیط ناخوش‌آیند می‌شود. به نظر مرتن افراد مشاهده کنند بین اهداف متعالی زندگی و ابزار مقبول اجتماعی، فاصله و شکاف است همین، مسئله سبب فشار و ایجاد ناهنجاری و کج‌روی در بقیه افراد می‌شود.[73]

انتظار به حالت کسی گفته می‌شود که از وضع موجود، ناراحت است و برای ایجاد وضع بهتر تلاش می‌کند. در واقع موضوع انتظار حکومت حق و عدالت مهدوی و قیام مصلح جهانی، مرکب از دو عنصر است:

الف) عنصر منفی که همان بیگانگی با وضع موجود است؛

ب) عنصر مثبت که خواهان وضع بهتر است.

علاقة انسان به پیشرفت و تکامل، دانایی و زیبایی و نیکی و عدالت، علاقه‌ای اصیل و جاودانی است که انتظار ظهور مصلح بزرگ جهانی، نقطه اوج این علاقه به شمار می‌آید.[74] اگر اعتقاد و انتظار حکومت جهانی مهدی4 به صورت صحیح در جامعه نهادینه شود، سرچشمه دو رشته اعمال دامنه‌دار خواهد شد: یکی؛ ترک هرگونه هم‌کاری و هم‌آهنگی با عوامل ظلم و فساد و حتی مبارزه با آنها و دیگری، خودسازی، خودیاری و جلب آمادگی‌های جسمی، روحی، مادی و معنوی برای شکل‌گیری حکومت واحد جهانی.[75]

همان‌گونه که می‌دانیم، یکی از پی‌آمدهای کج‌روی و ناهنجاری‌ها و عوامل تداوم و شیوع آنها در جامعه، ناامید شدن ناهنجاران از بازگشت به زندگی سالم و به تعبیر دقیق‌تر، جامعه‌پذیر شدن مجدد و پذیرش عضویت آنها در جامعه است. معمولاً بعضی از افراد کج‌رو مثل معتادان پس از ترک اولیه و بعد از مدت کوتاهی، درمی‌یابند زندگی آبرومندانه برایشان مهیا نیست. بنابراین، برای رسیدن به زندگی متعادل، دچار سرخوردگی و در برابر سرنوشت جامعه، بی‌رغبت می‌شوند. این ناامیدی، آنها را به ادامه دادن به ناهنجاری گذشته تشویق می‌کند. در این میان، به تعبیر امام صادق7، منتظران، هدایت یافتگانند:

طوبی لمن تمسّک بأمرنا فی غیبة قائمنا فلم یزغ قلبه بعد الهدایة؛[76]

خوشا به حال کسی که در زمان غیبت قائم ما، به امر ما چنگ زند؛ زیرا پس از هدایت شدن، قلبش نخواهد لغزید.

این گروه به وظیفة خود در مهرورزی عمل می‌کنند و با معرفی راه بازگشت کج‌روان به جامعه دینی، امید به زندگی را در وجود آنها شکوفا می‌کنند و آنان را به «خودآگاهی»[77] می‌رسانند.

در این صورت، هنجارشکنان به دامان پر مهر جامعه دینی برمی‌گردند و می‌فهمند که وجود و سرنوشتشان در جامعه، برای دیگران مهم است. این آگاهی از هویت اجتماعی که خود را عضوی از جامعه می‌دانند، آنان را در جبران اعمال گذشته، یاری می‌کند و مانع از هنجارشکنی مجددشان می‌شود. بدین ترتیب، شیوه زندگی صحیح را می‌آموزند و در پیوند مسحکم با جامعه، هنجارهای زندگی دینی را رعایت می‌کنند.

به تعبیر امام صادق7:

... من سرّه أن یکون من أصحاب القائم فلینتظر و لیعمل بالورع و محاسن الأخلاق و هو منتظر؛[78]

هر کس دوست دارد از اصحاب قائم باشد باید انتظار بکشد و با پرهیزکاری و اخلاق نیک رفتار کند در حالی‌که منتظر باشد.

منتظران با تقوا و حسن خلق، در جهت حفظ نظم اجتماعی دینی، تلاش می‌کنند و در جهت هم‌نوا کردن اجتماعی مؤمنان با آرمان‌های مهدوی می‌کوشند. همین مسئله سبب کاهش ناهنجاری و آسیب‌های ناشی از آن می‌شود.[79] که برگرفته از اعتقادات اصیل مذهبی است و انتظار فرج پاداش‌های معنوی به فرآیند تقویت درونی افراد و متغیرهای موجود در فرآیند تقویت اجتماعی دین یاری می‌رساند.[80]

انتظار و تحکیم هدف

در علوم اجتماعی، گرایش‌های نظری و تجربی با مطالعه علل زیربنایی پیش‌گیری از وقوع جرم و کج‌روی، به درک و توضیح گونه‌های پیش‌گیری از وقوع جرم و کنترل آن می‌پردازند.[81]

دو تکنیک برای پیش‌گیری خودآگاهانه عبارتند از:

1. «نظارت»، یعنی کنترل‌های رسمی و غیررسمی که به وسیله مردم در زندگی روزانه اعمال می‌شوند.

2. «تحکیم هدف» که با استحکام و امنیت سازی وسایل فن‌آوری، ارتکاب جرم و کج‌روی را دشوارتر می‌کند.

انتظار، دو بعد فکری (اعتقادی) و عملی (اجتماعی) دارد؛ «انتظار اعتقادی»، معرفت امام و شرط صحت انتظار واقعی است. «انتظار اجتماعی» نیز همان انتظار در مقام عمل و محصول انتظار اعتقادی است.[82] منتظران از رحمت الهی برخوردار می‌شوند؛ چون همواره تلاش می‌کنند، وظایف اعتقادی خود را بشناسند و هر آن‌چه را برای رسیدن به اهداف حکومت مصلح جهانی، لازم باشد، فراهم کنند تا زمینه‌های گناه و ناهنجاری دینی را از بین ببرند.

امام عصر4 می‌فرماید:

فیعمل کلّ امرئ منکم بما یقرب به من محبّتنا و یتجنّب ما یدنیه من کراهیتنا و سخطنا...؛[83]

هر یک از شما ]منتظران[ باید کاری بکند که وی را به محبت و دوستی ما نزدیک کند و از آن‌چه خوش‌آیند ما نیست و مایه کراهت و خشم ماست، دوری گزیند... .

انتظار، تعهد آفرین و تحرک بخش است و منتظران را به تکاپو و تلاش وا می‌دارد تا در برابر جامعه، احساس مسئولیت داشته باشند و زمینه‌های ناهنجاری دینی را از بین ببرند. آنان با نظارت بر رفتار افراد و تهیه ابزارهای لازم جهت سالم‌سازی محیط اجتماعی، انجام دادن ناهنجاری را دشوار می‌کنند تا هزینه ناهنجاری زیاد شود و کسی به این کار رغبت نداشته باشد. در بازدارندگی، فرض اصلی این است که انسان‌ها اساساً عقلانی عمل می‌کنند و از ارتکاب کج‌روی، چنان‌چه هزینه ارتکاب بیش از منفعت آن باشد، پرهیز خواهند کرد.[84]

انتظار فرج در روزگار غیبت، نه تنها نیازمند بینشی است که مؤمن در پرتو آن بتواند در برابر تحریف‌ها، تزلزل‌ها و سرکوفت‌ها، حوزه دین را از درون و بیرون نگه دارد، بلکه با هیچ یک از این عوامل کج‌روی، خلوص دینی و دین‌داری را در فکر و عمل از دست ندهد.[85]

انتظار و هم‌بستگی اجتماعی

انتظار فرج در جامعه، موجب وحدت خواهد شد و آن‌چه این وحدت را خدشه‌دار کند، اعم از کج‌روی و ناهنجاری منتظران، طرد می‌شود.

دسته‌ای از جامعه‌شناسان، ریشه کج‌روی و ناهنجاری‌ها را در جامعه جست‌وجو می‌کنند و نه افراد. بنابراین، به دنبال راه‌حل‌هایی هستند تا از ارتکاب روزافزون کج‌روی و جرایم جلوگیری کنند. آنان معترفند که مجازات و شکنجه جلوی ارتکاب جرایم را نگرفته است و آموزش، در کنترل و مهار جرایم نقش اصلی را دارد.[86]

برخی دیگر از جامعه‌شناسان، برای تبیین عوامل مؤثر بر رفتار انحرافی بر اساس اجتماعی شدن نارسا معتقدند که یکی از شیوه‌های برخورد با موضوع انحراف، تبیین نتیجه نارسایی‌های موجود بین فرهنگ و ساختار اجتماعی جامعه است. جامعه نه فقط به لحاظ فرهنگی، دارای هدف‌های مجاز و معینی است، بلکه افزون بر آن، به لحاظ اجتماعی نیز دارای ابزارهای تأیید شده‌ای برای رسیدن به آن اهداف است. هر گاه فرد به این وسایل دست پیدا نکند، احتمال بروز رفتار انحرافی و کج‌روی را او وجود خواهد داشت[87] و در نتیجه، هم‌بستگی جامعه از بین می‌رود.

اگر فرهنگ انتظار به طور صحیح در مدارس و مؤسسات علمی و آموزشی و به طور کلی، در جامعه، تبلیغ و نهادینه شود و ارزش‌های آن از حوزه نظری به متن جامعه منتقل گردد، «جامعه منتظر» می‌تواند نهادها و ساختار خود را متناسب با فرهنگ غنی انتظار، سامان بخشد و نظام اجتماعی خود را با انتظار، هم‌سو و و همراه سازد. چنین جامعه‌ای، ابزارهای رسیدن به جامعه موعود و مطلوب را در اختیار افراد جامعه قرار دهد، آرمان‌های انتظار در اجتماع نهادینه می‌شود و پیش رفتن به سوی هم‌بستگی تفرقه از جامعه رخت برمی‌بندد. برای نمونه، یکی از آموزه‌های انتظار، رعایت عدالت و اجرای قوانین به صورت عادلانه برای همه است که از آرمان‌های موعود مهدوی به شمار می‌آید. حضرت علی7 می‌فرماید:

الحادی عشر من وُلدی هو المهدی الّذی یملأ الأرض عدلاً و قسطاً کما ملئت جوراً و ظلماً؛[88]

یازدهمین فرزند من، مهدی است. او کسی است که زمین را از عدل و داد پر می‌کند پس از آن‌که از ستم و ظلم پر شده است.

احساس «عدالت اجتماعی»، انگیزه مناسبی برای جلوگیری از ارتکاب جرم و ناهنجاری است.[89]

هم‌چنین با گسترش «فرهنگ انتظار» در جامعه، می‌توان به هم‌نوایی رسید؛ زیرا اگر ارزش‌های متعالی آن فراگیر شود و منتظران گروه اکثریت در جامعه باشند، ارزش‌های انتظار نیز فراگیر و هم‌نوایی حاصل می‌گردد. هم‌نوایی، فرآیندی است روانی ـ اجتماعی که از طریق آن، شخص همان نگرش‌‌ها، کردارها و عادات و آداب زندگی و اندیشه‌ای را می‌پذیرد که افراد مسلط در محیط اجتماعی پیرامونش پذیرفته‌اند.

هنجارها و مدل‌های رفتاری غالب، زمینه هم‌نوایی را فراهم می‌سازد. کنترل اجتماعی نیز که در جهت رعایت ارزش‌هایی یک‌سان و رفتاری مشابه اعمال می‌شود، عامل مهمی در ایجاد هم‌نوایی است.[90]

انتظار، افراد امت اسلامی را به سوی وضعیت آماده‌باش همیشگی برای پیوستن به سپاه ولی‌عصر4 و کسب آمادگی کامل جهت جان‌بازی و فداکاری در راه تثبیت تسلط حضرت بر اوضاع و گسترش قلمرو حکومت وی فرا می‌خواند. بنابراین، بر تعمیق روحیة تعاون و انسجام و هم‌بستگی مؤمنان می‌افزاید.[91]

نتیجه

همت هر اجتماع انسانی، همواره مصروف پدید آوردن عوامل هم‌نوایی و استمرار و استحکام بخشیدن نظم و سلامت اجتماعی است.[92] بنابراین، نیازمند چارچوب‌های معین رفتاری و الگوهای روشن برای هم‌سازی با یک‌دیگر است. در این میان، بحث نظارت و کنترل رفتار افراد، اهمیت خاصی دارد. ناهنجاری که گاه مترادف با کج‌روی و تخلف از ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر روابط اجتماعی یا به معنای ابعاد و ویژگی‌های غیرمتعارف و غیرمعمول است، همواره م مورد توجه متفکران اجتماعی بوده است و برای مهار، کنترل و کاهش آن ناهنجاری‌ها، دیدگاه‌ها و راه‌کارهای متعددی بیان کرده‌اند.[93]

در مکتب تشیع هم فرهنگ انتظار به منزله فرا تئوری و دکترینی بازدارنده به شمار می‌آید که به همه ابعاد فردی و اجتماعی این مسئله توجه کرده و خود، راه‌کاری برای کنترل و کاهش ناهنجاری است.

آموزه‌های مذهبی، شناساندن ارزش‌های اخلاقی و توجه به انتظار فرج و کاهش توجه به امتیازات مادی، مهم‌ترین وسیله برای جلوگیری از کج‌روی به حساب می‌آید. البته این کار مستلزم آن است که از کودکی، عشق و ایمان به خدا و امام زمان4 و اسوه‌ها و الگوهای رفتاری مطلوب منتظران واقعی را در فرزندانمان ایجاد کنیم. وقتی همه افراد جامعه به سلاح «ایمان» و «انتظار» مسلح شوند، می‌توانیم بسیاری از ناهنجاری‌ها را ریشه‌کن کنیم.[94]

یکی از ویژگی‌های منتظران، عنصر تقواست که آنان را نه تنها از ارتکاب گناه و ناهنجاری دینی باز می‌دارد، بلکه عاملی برای نظارت و کنترل دیگران نیز محسوب می‌شود؛ زیرا منتظران، همواره خود را در پرتو نظارت ولی‌عصر6 می‌دانند. امید خدمت در جوار حضرتش، از آنان افرادی متعهد ساخته است که ضمن اصلاح‌طلبی و دیگرخواهی، با حفظ آمادگی خویش، جامعه را از ناهنجاری به سوی ارزش‌های مهدوی و اجرای هنجارهای دینی سوق می‌دهند و دیگران را با آن آرمان‌ها، هم‌نوا و هم‌بستگی اجتماعی ایجاد می‌کنند. آنان برای تحکیم اهداف متعالی مهدوی، از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کنند و در سایه عمل بخردانه و انجام وظیفه، با روحی سرشار از عزت، زندگی جمعی دینی را تجربه می‌کنند. اینان با واکنش‌های مناسب و سنجیده خویش، در روح و روان هنجارشکنان نیز که از زندگی ناامید شده‌اند، بارقه‌های امید را زنده و آنان را به جامعه‌پذیری مجدد تشویق می‌کنند.

منتظران، خودسازی و اصلاح‌طلبی خود را برای کمک به دیگران به کار می‌گیرند و مصداق این روایت هستند. امام صادق7 فرمود، از پیامبر6 سؤال شد:

من أحبّ الناس إلی‌الله قال6: أنفع الناس للناس؛[95]

محبوب‌ترین انسان نزد خدا کیست؟ فرمود: کسی که سودش به مردم بیشتر باشند.

منتظران نه تنها تحت تأثیر فساد محیط قرار نمی‌گیرند، بلکه چون خود را موظف به از بین بردن کج‌روی می‌دانند، از هنجارشکنی بیزاری می‌جویند و با اجرای امر به معروف و نهی از منکر، کنترل اجتماعی در جامعه مسلمانان را برپا می‌کنند.

گوهر اصلی بازدارندگی انتظار، در مهرورزی منتظران و نظارت امام زمان4 در زندگی اجتماعی این دسته نهفته است که با احیا و گسترش و فراگیر شدن آن، معیارهای روشنی برای راه‌نمایی رفتار صحیح در زندگی اجتماعی وجود خواهد داشت. بنابراین، سردرگمی و سرگردانی در الگوهای رفتاری که زمینة ناهنجاری و کج‌روی است،[96] از بین خواهد رفت و ناهنجاری در سایه انتظار سازنده و متعهدانه، کاهش خواهد یافت و جامعه به سوی سعادت پیش خواهد رفت.

در این‌جا توجه و تأکید، بیشتر به جامعه‌پذیری مردم با فرهنگ غنی انتظار است که از آنان، منتظرانی راستین خواهد ساخت و زمینه ظهور را فراهم خواهد کرد. پس باید به وظایف خویش در قبال امام زمان4 وفادار باشیم تا به سعادت دیدار برسیم.

حضرت مهدی4 می‌فرماید:

لو أنّ أشیاعنا ـ وفّقهم الله لطاعته ـ‌ علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم، لما تأخّر عنهم الیمن بلقائنا و لتعجّلت لهم السعادة بمشاهدتنا علی حقّ المعرفة و صدقها منهم بنا؛[97]

اگر شیعیان ما ـ که خدا توفیق طاعتشان دهد ـ در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند، هم‌دل می‌شدند، میمنت ملاقات ما از ایشان به تأخیر نمی‌افتاد و سعادت دیدار ما زودتر نصیب آنان می‌گشت؛ دیداری بر مبنای شناختی راستین و صداقتی از آنان به ما.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . گیدنز، جامعه‌شناسی، ص 159.
[2] . سوره بقره، آیه30.
[3] . سوره شمس، آیه8.
[4] . شمس‌الله میر بحی، تبیین جامعه شناختی واقعه کربلا، ص 3، 5 ـ 6، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم 1382.
[5] . علی سلیمی، محمد داودی، جامعه شناسی کج‌روی، ص 692، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، قم 1380.
[6] . همان، ص 7.
[7] . محمد باقر ساروخانی، دایرة المعارف علوم اجتماعی، ص 491، انتشارات دانشگاه تهران، تهران 1370.
[8] . سوره توبه، آیه105.
[9] . محمد حسین فرجاد، آسیب‌شناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی انحرافات، ص 186، انتشارات بدر، تهران 1363.
[10] . Norm.[11] . دایرة المعارف علوم اجتماعی، ص 491.
[12] . جامعه‌شناسی کج‌روی، ص 226.
[13] . بروسن کوئن، درآمدی بر جامعه‌شناسی، ترجمه محسن ثلاثی، ص237، چاپ اول: فرهنگ معاصر، تهران 1370.
[14] . جامعه‌شناسی کج‌روی، ص228.
[15] . کوئن، درآمدی بر جامعه‌شناسی، ص 215.
[16] . آنتونی گیدنز، جامعه‌شناسی، ترجمه منوچهر صبوری، ص149، چاپ دوازدهم: نشر نی، تهران 1383.
[17] . دایرة المعارف علوم اجتماعی، ص؟؟.
[18] . Sovial deviation.[19] . جامعه‌شناسی کج‌روی، ص 232.
[20] . هدایت‌الله ستوده، آسیب شناسی اجتماعی، ص 31، چاپ ششم: انتشارات آوای نور، تهران 1379.
[21] . جولیوس گول، ویلیام کولب، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه محمد جواد زاهدی، ص 830، انتشارات مازیار، تهران 1376.
[22] . محمد معین، فرهنگ فارسی معین، ج 1، ص 364، چاپ هشتم: انتشارات امیرکبیر، تهران 1371.
[23] . ابراهیم مصطفی و ... ، المعجم الوسیط، ج 1،‌ ص 932، دار الدعوه، استانبول.
[24] . مألوف لوئیس، منجد الطلاب، ترجمه محمد بندرریگی، ص 591، چاپ نهم، انتشارات اسلامی، تهران 1372.
[25] . همان، ص 412.
[26] . ناصر مکارم شیرازی، حکومت جهانی مهدی، ص 85.
[27] . جامعه شناسی

منبع:www.mahdaviat-conference.com

نویسنده: غلامرضا گلی زواره

مادرى ستوده خصال

از مطالبى که روان‏شناسان در خصوص دوران رشد کودکِ شیر خوار مورد تأکید قرار داده‏اند، این است که طفل تنها از شیر مادر استفاده نمى‏کند و خصوصیات شخصیتى وى همراه با محبت‏ها، عواطف و نوازش‏هاى او به فرزندش انتقال مى‏یابد و به رشد روانى او کمک مى‏کند. امام على علیه‏السلام قرن‏ها قبل، این ویژگى را مورد توجه قرارداده و فرموده‏اند:این مادر است که به تو از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتى که دیگرى از دادن آن امتناع مى‏کند. این مادر است که که با تمامى اعضاء و جوارحش با نهایت شادمانى و خوشرویى تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.1

حضرت على علیه‏السلام در سیره عملى و زندگانى فردى خویش، این موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نشست، برادرش عقیل را که از آگاهان به انساب عرب بود و طوایف و قبایل شبه جزیره عربستان و نقاط مجاور را به خوبى مى‏شناخت، فراخواند و از او خواست براى وى همسرى بیابد که زاده دلاوران باشد تا فرزندى شجاع به دنیا آورد؛ چرا که به طور مسلّم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تأثیر یافته و به او منتقل مى‏شود. عقیل پس از تحقیق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طایفه هوازن ـ را به برادرش معرفى نمود و خاطر نشان کرد: پدران و دایى‏هاى این زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورّخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دلیرى و رادمردى‏ها نقل کرده‏اند؛ آن چنان که حاکمان زمان آنان در برابرشان سرتسلیم فرود مى‏آورده‏اند. در میان عرب شجاع‏تر و قهرمان‏تر از پدرانش یافت نشود. و مقصود امیرمؤمنان علیه‏السلام نیز چنین همسرى بود؛ چرا که در میان تیره فاطمه که به «امّ‏البنین» هم موسوم است، شخصى وجود دارد به نام عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ـ جدّ ثمامه، مادر این زن ـ که به سبب قهرمان‏سالارى و شجاعتش، او را بازى‏گیرنده سرنیزه‏ها (نیزه باز) لقب داده‏اند.

حزام پدر امّ‏البنین از استوانه‏هاى شرافت در میان عرب به شمار مى‏رفت و در بخشش، دلاورى و حماسه آفرینى شهرت داشت. خاندانش از طوایف و قبایل ریشه‏دارى بودند که علاوه بر رشادت و شجاعت در میادین نبرد، به دستگیرى از مستمندان، میهمان‏نوازى و یارى رسانیدن به درماندگان نیز اشتهار داشتند. برخى از برجستگان این خاندان متّصف به صفات والا وگرایش‏هاى عالى انسانى بودند که به حکم قانون وراثت، ویژگى‏هاى اخلاقى خود را از طریق امّ‏البنین به فرزندان بزرگوارش انتقال دادند.2

على علیه‏السلام وقتى از گزارش برادرش درباره خاندان همسر آینده‏اش مطلع گردید، به وى فرمود تا براى خواستگارى از امّ‏البنین به نزد بستگانش مراجعه کند. عقیل پذیرفت و به دیدن حزام بن خالد رفت و موضوع را با او مطرح کرد. وقتى حزام از مقصودش باخبرگردید، بدون لحظه‏اى درنگ، موافقت خود را با این وصلت اعلام داشت و براى این که دخترش را در شادمانى خود شریک نماید، این خبر مهم را به اطلاع او رساند. چون دختر حزام به هویت خواستگار با فضیلت خویش پى‏برد، در حالى که عرق شرم و حیا بر پیشانى‏اش نشسته بود، نتوانست از ابراز سرور و شعف خوددارى کند؛ زیرا این وصلت مبارک براى او و خانواده‏اش افتخارى بزرگ و سعادتى فوق العاده محسوب مى‏گردید. عقیل به وکالت از سوى برادرش مولا على علیه‏السلام خطبه عقد را جارى کرد و بدین ترتیب، فاطمه دختر حزام رهسپار خانه امیرمؤمنان علیه‏السلام شد.3

بانویى پارسا و مهربان

امّ‏البنین پیش از آن که پاى در خانه نخستین فروغ امامت نهد، «فاطمه» نام داشت. او که از خصال نیکو و ایمانى استوار برخوردار بود، در همان نخستین روزهاى زندگى مشترکش با حضرت على علیه‏السلام ، از ایشان خواست تا نام او را تغییر دهد. امیرمؤمنان علیه‏السلام با شگفتى علت آن را جویا شدند. امّ‏البنین با نهایت بصیرت و تیزهوشى، گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا مى‏زنى، حسن و حسین علیهماالسلام به یاد مادرشان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام مى‏افتند و خاطره غم‏بار جدایى از او و رنج بى‏مادرى، در ذهنشان تداعى مى‏گردد و من راضى نیستم که آنان از این بابت آزرده شوند. پس نام آن بانوى گرامى به «امّ‏البنین» تغییر یافت.4 چون حضرت على علیه‏السلام در همسرش خردمندى و صفات نیکو مشاهده کرد، در تکریم و احترامش از صمیم قلب کوشید.

گروهى از مورّخان در پى‏اثبات این نکته بوده‏اند که امیرمؤمنان علیه‏السلام پس از شهادت فاطمه علیهاالسلام با دختر حزام عامریه ازدواج کرد.5 و دسته‏اى دیگر مى‏گویند: این وصلت بعد از ازدواج آن حضرت با بانویى به نام «امامه» بوده است.6 اما به طور مسلّم، این پیمان مبارک بعد از رحلت حضرت صدیقه کبرا علیهاالسلام مى‏باشد؛ زیرا تا فاطمه علیهاالسلام در قید حیات بود، اختیار همسر دیگرى براى امام على علیه‏السلام روا نبود.7

امّ‏البنین از بانوان ارجمند و با معرفت نسبت به جایگاه اهل‏بیت علیهم‏السلام و داراى اخلاص و صفا در ولایت و محبت به این خاندان، بود همان‏طور که نزد اهل‏بیت علیهم‏السلام از شأن و مقامى بس والا بهره داشت و زینب کبرى علیهاالسلام همان‏گونه که در ایام عید به دیدارش مى‏آمد، پس از واقعه کربلا و ورود به مدینه؛ به دیدارش رفت و شهادت فرزندانش را به وى تسلیت گفت.8

از عظمت مقام و موقعیت اهل‏بیت علیهم‏السلام نزد او چنین نقل کرده‏اند که وقتى به عقد ازدواج حضرت على علیه‏السلام درآمد، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بیمار بودند و او همچون مادرى دلسوز و پرستارى مهربان به مراقبت و دل‏نوازى از آنان مبادرت نمود، و چنین امرى از همسر سرور اهل ایمان که از انوار معارفش بهره‏ها گرفته، در بوستان علوى پرورش یافته و به اخلاق و آداب مولاى متقیان مؤدّب و متخلّق شده، امرى شگفت نمى‏باشد.9

امّ البنین بر آن بود تا در حدّ توان جاى مادر را براى نوادگان پیامبر و سروران جوانان بهشت پرکند؛ مادرى که در اوج جوانى پژمرده شد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مى‏دیدند و از فقدان مادر کم‏تر رنج مى‏بردند. امّ‏البنین فرزندان دختر پیامبر را بر کودکان خود مقدم مى‏داشت و عمده محبت و عاطفه خود را نثار آن نمونه‏هاى والاى کمال مى‏نمود. تاریخ، مانند چنین بانوى بزرگوارى که فرزندان زن دیگرى را بر کودکان خویش برترى دهد، کمتر به خود دیده است. او این توجه و رجحان را نه تنها وظیفه‏اى عاطفى، بلکه فریضه‏اى دینى مى‏شمرد و این حقیقت قرآنى را در نظر داشت که خداوند متعال اجر رسالت پیامبر خویش را محبت به خاندان او قرارداده و آنان عزیزترین اهل‏بیت آخرین فرستاده الهى بودند. و وى با درک چنین عظمتى، کمر به خدمتشان بست و حقشان را در حدّ توان ادا کرد.

امّ‏البنین نزد مسلمانان به دلیل این گونه محبت‏ها و پرورش انسان هایى شجاع و فداکار، جایگاهى ویژه دارد و بسیارى معتقدند او به دلیل پارسایى، در پیشگاه خداوند منزلتى والا دارد و اگر دردمندى، او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهد، لطف خداوند شامل حالش گردیده و حزن و اندوهش برطرف مى‏شود. از این جهت به هنگام سختى‏ها و درماندگى‏ها، این مادر فداکار را شفیع خود قرار مى‏دهند.10

امّ‏البنین همان زنى بود که حضرت على علیه‏السلام مى‏خواست؛ بانویى که قادر گردید فرزندانى حماسه‏آفرین به جامعه اسلامى تحویل دهد که از همان سنین طفولیت از خصم نهراسند و در مقابل شمشیرها و نیزه‏ها مقاومت کنند و بیمى به دل راه ندهند. او براى شوهر گران قدرش، چه در زمان حیات و چه بعد از شهادت آن امام همام، زنى باوفا، فداکار و پاکدامن بود.

نقل کرده‏اند: پس از این که حضرت على علیه‏السلام توسط یکى از شقاوت پیشگان نهروان در محراب عبادت به فوز عظیم شهادت نائل گردید، مغیرة بن نوفل و پس از او، ابوهیاج بن سفیان از «امامه» خواستگارى کردند و او در این باره با امّ‏البنین مشورت کرد. آن زن وفادار در جوابش گفت: سزاوار نیست بعد از مولاى پرهیزگاران، بدن ما با مرد دیگرى تماس پیدا کند. این پاسخ سنجیده آن‏چنان اثر ژرفى در روح و روان امامه و دیگر زنان حضرت على علیه‏السلام از جمله لیلا و اسماء برجاى نهاد که از آن پس، هیچ یک ازدواج نکردند و این زنان فداکار پس از شهادت همسرشان در حال تجرّد باقى ماندند تا آن که به داربقا شتافتند و به شوهر ارجمندشان ملحق گشتند.

فاطمه‏امّ‏البنین دومین یا سومین زنى است که به حباله نکاح على علیه‏السلام در آمد و چهار پسر به دنیا آورد که در واقعه کربلا و در رکاب برادر بزرگوارشان، امام سوم، پس از پیکارى عزّت آفرین با دشمنان، جام شهادت نوشیدند.

گفته‏اند: چون اهل‏بیتِ امام حسین علیه‏السلام به مدینه آمدند، امّ‏البنین برکنار مرقد مطهّر رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با زینب کبرى علیهاالسلام ملاقات نمود و به وى عرض کرد: اى دختر امیرمؤمنان! از پسرانم چه خبر دارید؟ آن بانوى بزرگ فرمود: همه کشته شدند. امّ‏البنین با استوارى و بدون آن که تغییرى در روحیه‏اش پدید آید، عرض کرد: جان همه به فداى حسین علیه‏السلام ! از او چه خبر دارید؟ خواهرش با ناگوارى گفت: او را با لب تشنه کشتند. تا این سخن را شنید، دست‏هاى خویش را به سر و سینه کوبید و با صداى بلند و به حالت گریان گفت: واحسیناه! زینب کبرى علیهاالسلام فرمود: از فرزندت عباس یک یادگار آورده‏ام و آن، سپرى خونین است. با مشاهده آن سپر، امّ‏البنین طاقت نیاورد و بیهوش شد. چون به هوش آمد به دلیل شهادت آن جانبازان راه حقیقت و مجاهدان طریق انسانیّت به گریستن و نوحه‏سرایى ادامه داد و در چنین حالتى به اطرافیان گفت: به من امّ‏البنین نگویید؛ زیرا دیگر پسرى ندارم که مادرشان باشم. و از آن پس، گوشه عزلت گزید و یار و همدمش غصه و اشک بود تا آن که در مدینه دعوت حق را لبیک گفت و در گورستان بقیع دفن گردید که آرامگاهش هم اکنون زیارتگاه شیعیان و اهل ایمان مى‏باشد.11

ولادت با برکت

چهار روز از ماه شعبان سال 26 هجرى مى‏گذشت؛ ماهى که براى اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام و پیروان آنان با برکت، رحمت و وارستگى توأم است. در این روز در شهر مدینه ستاره‏اى پرفروغ در آسمان فضیلت هویدا گردید که درخشش آن، خاندان عترت و اصحاب ائمه را در موجى از شادى و شعف فرو برد. این مولود شکوهمند در خانه‏اى دیده به جهان گشود که ایمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش به نور معنویت آراسته بودند.12

با تولد این کودک که «عبّاس» نامیده شد، مدینه به گُل نشست و موجى از سرور، خاندان علوى را فراگرفت. وقتى مژده ولادت این طفل به امیرمؤمنان علیه‏السلام داده شد، به خانه شتافت و او را در برگرفت. گونه‏اش را بوسه‏باران کرد و مراسم شرعى را درباره‏اش اجرا نمود؛ یعنى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. نخستین کلمات، بانگ روح بخش توحید بود که توسط پیشاهنگ پارسایى و پرهیزگارى بر صفحه ذهن و دلش نشست و سرود جاویدان یکتا پرستى، جانش را نوازش داد و در اعماق وجودش جوانه زد و به درختى بارور از باورها و ایمان و تقوا مبدّل گردید تا آن جا که در راه حفظ آن، جان باخت و خونش را به پاى آن ریخت.

در هفتمین روز تولد، بنا به سنّتى اسلامى که رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم آن را بنیان نهاده بود، حضرت على صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم سرفرزندش را تراشید و هم سنگ موهایش طلا یا نقره به فقیران و مستمندان داد و همان گونه که نسبت به حسنین علیهماالسلام عمل کرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه براى این نوزاد ذبح کرد. پدر تمامى آرمان‏هاى خدا پسندانه را در سیماى نورانى این کودک خواند و در پس پرده‏هاى غیب؛ جنگاورى، دلیرى و فداکارى این فرزند را در عرصه پیکار با پلیدى‏ها دریافت و به همین جهت، او را عباس (شیر بیشه) نامید؛ چرا که این طفل به همه ثابت کرد که هرگز به اهل باطل روى خوش نشان نمى‏دهد و در برابر جویندگان حقیقت و پویندگان این مسیر، خندان و شاداب است.13

بوسه و گریه

روزى امّ‏البنین امیرمؤمنان صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه مى‏زند و مى‏گرید. چون آن بانوى با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانى و ناگوارى شد؛ زیرا سابقه نداشت که فرزندى چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوى، براى پدرش اضطراب و پریشانى به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملى که موجب آشفتگى شود دروى دیده نمى‏شد. پس امّ‏البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت على علیه‏السلام او را نسبت به حقیقتى که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مدد رسانى به امام حسین علیه‏السلام قطع مى‏شود. با شنیدن این خبر غیبى، صداى فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه على علیه‏السلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه‏گرى پرداختند. حضرت افزود: اى امّ‏البنین! نور دیده‏ات نزد خداوند منزلتى بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریده‏اش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در مى‏آید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابى‏طالب عنایت نموده است. امّ‏البنین با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه، مسرور گردید.14

کنیه و القاب

از جمله آداب و سنت‏هاى مربوط به کودکان در صدر اسلام و در میان خاندان عترت، این بود که براى فرزندان خود، کُنیه تعیین مى‏کردند. مزیت این ویژگى آن بود که از همان دوران کودکى شخصیت فرزند مورد توجه قرار مى‏گرفت و در اجتماع از اعتماد به نفس بیشترى برخوردار بود. همچنین وقتى طفلى را با کنیه صدا مى‏کنند، مورد محبت واقع شده و آرامش مى‏یابد و یاد مى‏گیرد که بزرگان را چگونه مورد خطاب قرار دهد. امام باقر علیه‏السلام فرموده‏اند: ما براى فرزندانمان در دوران خردسالى کنیه مشخص مى‏کنیم تا در سنین بالاتر به لقب‏هاى ناگوار مبتلا نشوند.15

حضرت عباس علیه‏السلام نیز به کنیه‏ها و لقب‏هایى اشتهار یافت؛ کنیه مشهور آن حضرت «ابوالفضل» مى‏باشد؛ زیرا که از جهتى، فرزندى به نام «فضل» داشته و از طرف دیگر، به دلیل مکارم اخلاقى و فضیلت‏هاى انسانى، شایسته چنین کنیه‏اى مى‏باشد واگر فضل و سیادت را بنیانى رفیع تصوّر کنیم، عباس علیه‏السلام از پایه‏هاى مهم آن است.

القاب آن حضرت نیز معرف شخصیت و ارزش معنوى وى مى‏باشد. از آن‏جا که سیمایى نیکو و با صلابت داشت و چون بدر مى‏درخشید و از آیات کمال و جمال به شمار مى‏رفت، او را «قمر بنى‏هاشم» لقب دادند.

در آن هنگامه‏اى که جنایت پیشگان آب را بر امام حسین علیه‏السلام و یارانش بستند، حضرت عباس علیه‏السلام بارها صفوف دشمن را شکافت و خود را به فرات رسانید و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت و به همین دلیل، از بزرگ‏ترین و بهترین القابش «سقّا» مى‏باشد.

آن حضرت در کنار رودخانه‏اى که «علقمه» نام داشت، به شهادت رسید؛ لذا وى را قهرمان «علقمه» لقب دادند.

«باب الحوائج»، «سپه‏سالار»، «کبش الکتیبه» و «پرچمدار» یا «علمدار» کربلا از دیگر القاب آن حضرت است.16

پرورش‏هاى پرمایه

حضرت على علیه‏السلام ضمن رعایت اصول تربیت دینى، نظارت دقیق و مداومى در مورد فرزند خود داشت و سعى وافرش براین بود تا وى را به عنوان شخصى اهل دیانت، داراى تعهد و مسئولیت و برخوردار از کرامت‏هاى انسانى پرورش دهد. امام با عباس همچون دیگر فرزندانش دوست و رفیق بود و با نهایت عطوفت و محبت با او رفتار مى‏نمود. یار و یاورش بود و در مشکلات و دشوارى‏ها دستش را مى‏گرفت. هرگز اجازه نمى‏داد کودکش در مسیر تربیت تحقیر گردد و مى‏کوشید زمینه هایى فراهم کند تا او احساس شخصیت کند و دوران کودکى و نوجوانى را با اصلاح و تعدیل غرائز و احساسات پشت سر بگذارد؛ چرا که وقتى فردى گرامى داشته شود و از او به عنوان انسانى صاحب هویت مستقل و کرامت نفسانى سخن گفته شود و با چنین نگرشى به سوى رشد و شکوفایى گام بردارد، براى تکمیل حالات ملکوتى در وجود خویش به فضایل و خصال نیکو روى مى‏آورد و در میدان معرفت و در عرصه مبارزه با نفس امّاره پیروز و سر بلند مى‏گردد و از ورطه‏هاى گناه اجتناب مى‏نماید و تمایلش به بوستان معارف و گلستان معنویت افزون‏تر مى‏شود.

امام على علیه‏السلام عباس علیه‏السلام را بخصوص در سنین کودکى و دوران رشد، نصیحت و امر به معروف مى‏نمود و بر این امر، اصرار داشت. در هر فرصتى ذهن پاک فرزندش را با حکمت‏ها و مطالب سازنده و عمیق بارور مى‏کرد. و همچون لقمان حکیم، جان کودک خود را با مواعظ و حکمت‏هاى ژرف مى‏نواخت، و این توصیه‏هاى اخلاقى، یا نوازش‏هاى عاطفى با لحنى صمیمانه توأم بود. بر همین اساس این جوان هاشمى، انسانى برازنده، پرهیزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بارآمد و آیینه تمام نماى جمال و کمال پدر پاک خود گردید.

در محیط پرورشى عباس علیه‏السلام چشمه توحید جارى بود و او با دلى لبریز ازعشق الهى و مهر ملکوتى تربیت مى‏گردید. دوران کودکى او مملوّ از عنایت و لطف ابراز محبت پدر و برادرانى بود که لحظه‏اى از پرورش وى به عنوان انسانى والا و صاحب کرامت‏هاى اخلاقى، غافل نبودند.

روزى حضرت على علیه‏السلام در منزل خویش نشسته و حضرت عباس و حضرت زینب علیهماالسلام در طرف راست و چپ امام بودند. پدر، پسر را مورد خطاب قرار داد و به وى فرمود: بگو یک! گفت: یک. امام فرمود: بگو دو! عرض کرد: حیا مى‏کنم با زبانى که یک گفته‏ام، دو بگویم.

این نکته اشاره به یک لطیفه توحیدى است؛ یعنى انسان یکتا پرست هرگز به شرک و دوگانه‏پرستى روى نمى‏آورد. حضرت على علیه‏السلام به منظور تشویق و تحسین این کودک و به پاس پاسخ جالب و بجاى او، چشمان فرزند خویش را بوسید.17 زیرا امام متوجه این حقیقت بود که اگر او به طور شایسته مورد تمجید قرار نگیرد و این گونه جواب نغز و زیبایش با بى‏اعتنایى والدین توأم باشد، امکان دارد، دچار کم‏رویى و خجالت شود. به علاوه تحسین به موقع، از بهترین وسایل مسرور کردن کودکان است. به همین دلیل على علیه‏السلام نسبت به عباس علیه‏السلام مهر و محبت افزون‏ترى مبذول نمود و در واقع، فزونى عطوفت خود را پاداش او قرار داد.

ابوالفضل علیه‏السلام از بالندگى شایسته‏اى برخوردار بود؛ چرا که در پرتو پدرى پارسا، که حجّت خدا بر روى زمین بود، رشد کرد و از گرایش‏هاى والا جرعه‏هاى جان‏بخش و جاودانى نوشید تا در آینده نمونه کاملى از فضایل و مکارم باشد. مادرش نیز در تربیت فرزندش اهتمامى شایسته داشت و بذر همه صفات پسندیده را در مزرعه وجود عباس علیه‏السلام افشانید. حضرت ابوالفضل علیه‏السلام ملازم دو نوه گرامى رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یعنى امام حسن و امام حسین علیهماالسلام سروران جوانان بهشت بود و در کلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضیلت و آداب والا را آموخت. بخصوص هماره با سید شهیدان همراه بود و در سفر و حضر، از وى جدا نمى‏شد و از اخلاق و رفتارش تأثیر مى‏پذیرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خویش استوار مى‏ساخت تا آن‏جا که پرتوى از برادر در خصوصیات و دیدگاه‏هایش گردید. امام حسین علیه‏السلام نیز که ارادت بى‏شائبه و جانبازى برادرش عباس علیه‏السلام را نیک دریافته بود، او را بر تمامى اهل‏بیت خود مقدم مى‏داشت و خالصانه، نسبت به او محبت مى‏ورزید. اسوه‏هاى تربیتى ابوالفضل علیه‏السلام او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت ارتقاء داد؛ آن بزرگانى که با فداکارى‏هاى والا و تلاش‏هاى مستمر براى نجات جامعه انسانى از ذلّت و احیاى آرمان‏هاى بلند انسانى مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. این کودک از همان روزهاى آغازین رشد و شکوفایى، آموخت که در راه اعتلاى کلمه حق و اهتزاز پرچم توحید، جانبازى کند و چنین باورى در اعماق جانش ریشه دوانید و با هستى او عجین کشت. و عجیب نبود او چنین مسیر سازنده و پویایى را طى کند؛ زیرا پدرش امیرمؤمنان و برادرانش حسن و حسین علیهماالسلام و نیز مادر نیکو خصالش، نهال ارزش‏ها را در کشتزار روح و روانش غرس کرده بودند.

سیماى با صلابت عباس علیه‏السلام

از عنایات الهى در خصوص حضرت عباس علیه‏السلام این بود که علاوه بر بزرگوارى، کرم، نیک خویى و عطوفت، داراى سیمایى جذّاب و چهره‏اى شکفته و با حُسن و جمال بود و در واقع، نور ایمان از پیشانى وى مى‏درخشید ولواى مَجد و شکوه پدرش را بردوش مى‏کشید و رخسارى زیبا و اندامى متناسب و نیرومند داشت که آثار دلیرى و شجاعت در آن نمایان بود. راویان و مورّخان، او را خوب‏رو و پرجاذبه وصف کرده‏اند. رشادت اندام و قامت ایشان در حدى بود که براسب نیرومند و بزرگى مى‏نشست؛ لکن در همان حال پاهایش بر زمین کشیده مى‏شد.18

از همان ابتداى تولّدش، از شدّت زیبایى و سیماى نورانى، به «ماه بنى‏هاشم» موسوم گشت. قبل از او، «عبد مناف»، جدّ رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به قمر سرزمین حجاز معروف بود و عبداللّه پدر حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به قمر خانه کعبه شهرت داشت. این لقب که شایسته آن کودک خوش چهره و مه جبین بود، همچنان برایش باقى ماند.19

ملاّعلى خیابانى تبریزى در جلد محرم وقایع الایّام از کتاب «مظاهر الانوار» میرزا رضا قلى‏خان هدایت نقل مى‏کند که: ابوالفضل علیه‏السلام قامتى بلند و بازوان کشیده داشت و چون بر اسب‏هاى قوى قرار مى‏گرفت، زانوهاى او حوالى گردن اسب بود. صورتش مظهر جلال و جبروت کردگار جهان و در شجاعت و مناعت طبع، بعد از امام حسین علیه‏السلام ، سرآمد اولاد امیرالمؤمنین علیه‏السلام و سپهسالار و علمدار امام سوم بود.20

مادرش امّ‏البنین که قلبش آکنده از محبت نسبت به عباس بود، از چشم رشک‏ورزان بر سیماى فرزندش عباس، هراس داشت و مى‏ترسید که مبادا آن تَنگ نظران تُنُک مایه، بر وى آسیبى برسانند و رنجورش کنند؛ لذا مدام در دعاها و اذکارى که بر زبان جارى مى‏ساخت، عباس را در پناه خداوند متعال قرار مى‏داد و در باره‏اش دعا مى‏کرد:فرزندم را از شرّ چشم حسودانِ نشسته و ایستاده، آینده و رونده، مسلمان و منکِر، بزرگ و کوچک، زاده و پدر در پناه خداوند یکتا قرار مى‏دهم.21

از منظر ستارگان آسمان امامت

حضرت عباس علیه‏السلام در بیت امامت و ولایت تربیت نیکویى یافت و حضرت على علیه‏السلام نظرى ویژه در پرورش او داشت، همانند مقاصد پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در رشد و شکوفایى امام حسین علیه‏السلام ، یعنى همان گونه که خاتم رسولان، امام سوم را براى تربیت دادن حماسه‏اى پرشکوه پرورش مى‏داد و او را بر سر زانوى خویش با نوازش‏هاى خاص به مراحل رشد و کمال رسانید و سفارش وى را به تمام مسلمانان نمود و حسین را جزئى از خود و خود را جزئى از او معرفى نمود: «حسین منّى و انا من حسین». حضرت على علیه‏السلام مى‏دید که فرزندش در صحراى کربلا به یک فداکار و جانباز نیازى خواهد داشت؛ از این جهت، از خداوند خواست که او را صاحب پسرى نماید که در زندگانى یاور و مطیع امام حسین علیه‏السلام باشد. عباس با چنین مقصد مقدّسى از مادرى ستوده خصال، زاده شد و با تربیت علوى، به شکوفایى رسید و در عرصه‏هاى گوناگون در مقابل برادرانش هیچ گاه از ادب خارج نگردید و در فرمان‏بُردارى از امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از جان و دل مى‏کوشید و لباس فخر و مباهات را از این بابت بر تن کرده بود و در همه حال ابراز لیاقت و فعالیت خستگى ناپذیرى کرده و در نهایت خضوع و فروتنى، زمین ادب امامت را بوسیده است. امام حسین علیه‏السلام نیز این حماسه‏آفرینى‏ها و وفادارى‏هاى برادرش عباس را ارج نهاد و براى وى مناصبى معیّن کرد که از چنین مراتب و مقاماتى معلوم مى‏شود. حضرت حسین‏بن على علیهماالسلام نظر خاصّى به ابوالفضل داشته که فرد دیگرى از بنى‏هاشم این لیاقت را نداشته‏اند.22

امام سجاد علیه‏السلام که خود الگوى تقوا و زهد و عبادت است، درباره این جوان هاشمى فرموده است:

خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خود گذشتگى کرد و نیک از عهده آزمایش برآمد. خود را فداى برادر کرد تا دستانش بریده شد... عباس علیه‏السلام را نزد خداوند متعال منزلتى است که همه شهیدان در روز قیامت بر او غِبطه مى‏خورند.23

حضرت امام صادق علیه‏السلام از عباس علیه‏السلام تجلیل مى‏کرد و مواضع افتخارآفرین او را در روز عاشورا، تکریم مى‏نمود. امام علیه‏السلام در بیانى عالى، آن استوانه استقامت را این گونه وصف کرده است:

عموى ما عباس بن على، بصیرتى نافذ، بینشى ژرف و ایمانى محکم داشت. همراه با امام حسین علیه‏السلام و در رکاب او به جهاد پرداخت و به خوبى از بوته آزمایش و ابتلا بیرون آمد. (ایثارى تمام نمود) و با شهادت از دنیا رفت.24

امام صادق علیه‏السلام در زیارتى که به شیعیان آموخته ـ که داراى سند صحیح و مورد اتفاق و تأیید عالمان امامیه است.ـ مقام حضرت عباس علیه‏السلام را چنین مى‏ستاید:

«سَلامُ اللّه و سَلامُ ملائکته المُقرّبین و انبیاء المرسلین و عباده الصالحین و جمیع الشهداء و الصدیقین، الزاکیات الطیبات فیما تغتدى و تَرُوحُ علیک یابن امیرالمؤمنین؛ درود خدا و درود فرشتگان مقرّبش و سلام پیامبران مرسل و بندگان صالحش و سلام تمامى شهدا و اهل صداقت، سلام‏هایى پاک و طیّب در صبحگاهان و شام‏گاهان برتو باد اى فرزند امیرالمؤمنین...

باتوجه به این‏که متن زیارت فوق با زیارت سرور مظلومان، امام حسین علیه‏السلام ـ که از امام ششم علیه‏السلام روایت شده، شباهت زیادى دارد؛ براى ما این حقیقت روشن مى‏شود که منزلت قمربنى‏هاشم، صرف نظر ازمقام ویژه امامت و عصمت که براى امام حسین علیه‏السلام متصوّر و محقّق است، به مقام امام حسین علیه‏السلام شبیه است.25

مصلح غیبى، حجّت خدا و بقیة اللّه الاعظم(عجّ) قائم آل محمد در بخشى از زیارت ناحیه مقدسه، حضرت عباس علیه‏السلام را چنین وصف کرده است:

«السلام على ابى‏الفضل العباس بن امیرالمؤمنین، المُواسى اَخاهُ بِنفسِهِ الآخِذُ لِغَدِهِ من اَمْسِه، الفادى لَه، الواقى السّاعى الیه...»26

سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرمؤمنان؛ آن که با فداى جان خود نسبت به برادرش، مواسات (هم‏دردى) کرد و از گذشته‏اش براى آینده توشه برگرفت. آن که در رکاب برادر فداکارى نمود و با جان خویش از وى حفاظت کرد و به سوى او سعى و اهتمام وافى داشت.

در واقع، حضرت ابوالفضل علیه‏السلام چشمه فضل و بزرگوارى بود و گویى از خورشید خونین امامت، یعنى حسین بن على علیهماالسلام شجاعت، علم، صلاح و تقوا را اخذ کرد و به نحو احسن به ظهور رسانید و از این جهت، قول خداوند در قرآن کریم صادق است که

«والشّمس وضُحیها والقمر اذا تلیها»27؛ سوگند به آفتاب و روشنى‏اش به هنگام چاشت و سوگند به ماه چون از پى‏آن برآید.

علامه مجلسى قدس‏سره به نقل از مزار شیخ مفید قدس‏سره و مزار ابن مشهدى از امام صادق علیه‏السلام روایت مى‏کند که در زیارت خود خطاب به حضرت ابوالفضل علیه‏السلام فرموده‏اند:

«لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً اسْتَحَلَّتْ مِنْکَ الَمحارِمَ وَانْتَهکت فیک حُرمة الاسلام28؛ خداوند لعنت کند گروهى را که محارم الهى را در شأن تو حلال شمردند و با کشتن تو حُرمت اسلام را زیر پا نهادند.

علامه عبدالرزّاق مقرّم در این باره نوشته است:

«این کلام شریف، ما را به منزلتى عظیم از قمر بنى‏هاشم واقف مى‏سازد. زیرا همانند این خطاب در باره هیچ یک از شهیدان کربلا نیامده است؛ با وجود آن که آنان به برترین مرتبه فضل و ایثار رسیده‏اند که دیگر شهدا به آن دست نیافته‏اند.»29

پى‏نوشت‏ها:

1 ـ راه و روش تربیت از دیدگاه امام على(ع)، على محمد حسین ادیب، ترجمه دکتر سید محمد رادمنش، ص 287.

2 ـ تاریخ الخمیس، حسین بن محمد بن الحسن دیاربکرى، متوفاى 966 ه .ق.، ج 2، ص 317؛ المعارف، ابن قتیبه دینورى، ص 92؛ عمدة‏الطالب فى‏انساب آل ابى‏طالب، ابن عتبه، ص 327 ـ 328.

3 ـ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس، علامه باقر شریف قرشى، ترجمه سید حسن اسلامى، ص 28؛ زندگانى قمربنى‏هاشم، عبدالحسین مؤمنى، ص 135.

4 ـ مناقب آل ابى‏طالب، ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، ج 3، ص 76.

5 ـ تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 158؛ تاریخ ابوالفداء، ج 1، ص 181؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 89.

6 ـ الفصول المهمّه، سیدعبدالحسین شرف الدین، ص 145؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 117.

7 ـ مناقب، ج 2، ص 93؛ العباس، علامه مقرّم، متن ترجمه، ص 157.

8 ـ مجموعه شهید اوّل، محمد بن مکّى.

9 ـ العباس، علامه مقرم، ص 158؛ حضرت ابوالفضل، حسن مظفرى، معارف، ص 39.

10 ـ زندگانى حضرت ابوالفضل‏عباس، علامه باقر شریف قرشى، ص 29.

11 ـ تذکرة الشهداء، ملاحبیب اللّه شریف کاشانى، ص 443؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 76 و 92؛ خصایص العباسیه، شیخ محمد ابراهیم کرباسى، ص 118 و 119؛ کشف الغمّة فى معرفة الائمه، ج 1، ص 590.

12 ـ تاریخ تولد حضرت ابوالفضل را اکثر منابع، چهارم شعبان سال 26 هجرى و برخى سال 27 هجرى نوشته‏اند. ر.ک: العباس، ص 159؛ مجالس السنیه، سید محسن امین، مجلس 61؛ فرسان الهیجاء، ذبیح اللّه محلاتى، ج 1، ص 187.

13 ـ زندگانى حضرت ابوالفضل، علامه باقرشریف قرشى، ص 31.

14 ـ سفینة البحار، محدّث قمى، ج 2، ص 155؛ العباس بن على رائد الکرامة و فداء فى‏الاسلام، ص 25؛ خصائص العباسیه، ص 119.

15 ـ روضة المتقین، محمدتقى مجلسى، ج 8، ص 626؛ حیاة الامام حسن(ع)، ج 1، ص 65.

16 ـ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 317؛ العباس، بخش 6.

17 ـ مستدرک الوسایل، محدّث نورى، ج 2، ص 635.

18 ـ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانى، ص 22.

19 ـ زندگانى قمربنى‏هاشم، عبدالحسین مؤمنى، ص 138.

20 ـ فرسان الهیجاء، ج 1، ص 190؛ قمقام زخّار، فرهاد میرزا.

21 ـ المنمق فى‏اخبار القریش، ص 437.

22 ـ زندگانى قمربنى‏هاشم و حضرت على اکبر و على اصغر شهید، حسین عمادزاده، ص 63ـ 64.

23 ـ ذخیرة‏الدارین، سیدعبدالمجید شیرازى حائرى، ص 123، به نقل از عمدة الطالب؛ امالى شیخ صدوق، مجلس 70، ص 374.

24 ـ سرالسلسلة العلویة، ابى‏نصر بخارى (زنده در سال 341 ه .ق) با مقدمه و تعلیقات علامه سید محمدصادق بحرالعلوم، ص 89؛ عمدة الطالب، ص 327؛ ذخیرة الدارین، ص 123.

25 ـ ر.ک: مجلد مزار بحارالانوار، ص 148؛ کامل الزیارات، ابن قولویه؛ مفاتیح الجنان، زیارت حضرت عباس(ع).

26 ـ مفاتیح الجنان، فرازى از زیارت ناحیه مقدسه؛ المزار، محمد بن مشهدى.

27 ـ شمس/ 1 و 2.

28 ـ بحارالانوار، مجلد مزار، ص 165.

29 ـ العباس، علامه مقرّم، ص 238 ـ 239.

منبع: ماهنامه کوثر،‌ شماره 51

تولستوی و محمد رسول الله (ص) (نامه ای از تولستوی در مقایسه اسلام و مسیحیت)

اخیرا کتابی با عنوان محمد رسول الله (ص) به چاپ رسید. روی این کتاب نام لئون تولستوی به عنوان نویسنده کتاب و نام عطا ابراهیمی راد به عنوان مترجم آمده است. (تهران، نشر ثالث، 1385)
این کتاب تلاشی است برای به دست آوردن دیدگاه های این نویسنده بزرگ روس در باره اسلام. آن هم بر اساس برخی از اسناد و مدارکی که بعد از مرگ وی و حتی بعد از سقوط دولت کمونیستی به دست آمده است.
بخشی از آن ترجمه ای است که تولستوی از تعدادی از روایات پیامبر (ص) انجام داده است. این مجموعه حدیث در کتابی که یک هندی مسلمان نوشته بوده، وجود داشته و تولستوی که از این احادیث خوشش آمده آنها را به روسی ترجمه کرده است.
علاوه بر این چندین نامه هم در این کتاب درج شده است که می تواند نگاه تولستوی را نسبت به اسلام نشان دهد.
کتاب یاد شده یک مقدمه از هاکان آل بایراک رئیس کانون نویسندگان ترکیه دارد که ضمن آن از آقای عطا ابراهیمی راد که این اثر را به فارسی نوشته تشکر کرده است.
مقدمه بعدی از آقای ابراهیمی راد است که می نویسد: سال گذشته وقتی در جمع کانون نویسندگان و شاعران ترک در شهر آنکارا وقتی خبر مسلمان شدن تولستوی را شنیدم موضع فوق را باور نکردم و دنبال دلائل گشتم تا این کتاب را به من نشان دادند. عنوانش بود: رساله گمشده تولستوی.
این کتاب توسط راسیح ییلماز از روسی به ترکی در آمده است. در مقدمه او آمده است که کتاب حدیث یاد شده توسط عبدالله السهروردی نوشته شده بوده و تولستوی آن مجموعه حدیث را به روسی ترجمه کرده است. در اینجا همان احادیث به فارسی ترجمه شده است (ص 38 – 58).
عارف ارسلان هم در سال 2005 مقدمه بر متن ترکی این کتاب نوشته و در آن از ایمان تولستوی سخن گفته است.
اما آنچه در اینجا انتخاب کرده ایم نامه ای است که مادری برای تولستوی نوشته و از مسلمان شدن فرزندانش با وی مشورت کرده است.
تولستوی در پاسخ وی مقایسه ای میان اسلام و مسیحیت کرده که جالب توجه است.
پیش از نامه مادر، مقدمه ای آمده و سپس متن نامه این مادر و پاسخ تولستوی در ادامه آمده است.
در قلبمان نوری از خدا هست که نام آن وجدان است.
«تولستوی»
نامه ای به تولستوی
شش سال زمان سپری شده است. ولی در این مدت نستبا طولانی نه قلب ابراهیم آقا که پدر است آرام می گیرد و نه آرامشی نصیب یلنا وکیلاوا که مادر است می شود. دغدغه ای که مادر و پدر را به خود مشغول داشته است این است که پسر آنها پیرو و خدمتگزار چه دینی می شود؟ خداوند در این زمان به آنها پسر سوم را نیز عطا کرده است و دختر آنها ریحان 13 سال دارد. باید کجا رفت و مصلحت کار را از که پرسید؟ دوایر دولتی آن موقع و همین طور آدم هایی که در امر دین فعالیت داشتند در شرایط آن زمان نمی توانستند پاسخ سؤال های این خانواده را بدهند.
ژنرال ابراهیم آقا دچار دغدغه ای جدی برای پسرش که آن زمان در انستیتوی تکنولوژی پترزبورگ تحصیل می کرد و نامش بوریس بود و همین طور برای برادر کوچک تر که کلب [1] نام داشت و در مدرسه نظامی مسکو تحصیل می کرد داشته است.
«ما هر دو از کدام ملت ها به حساب می آییم؟» این سؤالی است که همواره فکر این خانواده را به خود مشغول داشته است.
ابراهیم آقا و برادرش برای یافتن پاسخ این سؤال همواره به پدر و مادر خود رجوع می کردند و برای مراتب اضطراب خود راه چاره ای می جسته اند.
ببینید آقای بوریس کیلاوا در این وضع چگونه مسئله را توضیح می دهد:
دیگر 19 ساله شده بودم. با وجود آن که درگیرهای درسی مرا در خود غرق کرده بود،‌ ولی ذهنیت و تفکر گرویدن به دین محمد و اسلام مرا لحظه ای رها نمی ساخت. شرایط سال های 1904 و 1905 میلادی مرا به این امر بیشتر ترغیب می کردند. جنگ پر از شری بین روسیه و ژاپن مردم را مجبور کرده بود که در برابر حکومت و رژیم روسیه از برخی راه های لیبرالی استفاده کنند.
در سال 1904 قانون و مانیفست آزادی ادیان در روسیه به چاپ رسید. طبق این قانون کسانی که به هر دلیل از دین آبا و اجدادی خود یعنی دین پدر و یا مادر دست کشیده اند این آزادی را دارند که دوباره به دین قبلی خود بازگردند. به نظر می رسید می توان با برگه ای که حکم درخواست را داشت این مسئله را به سادگی حل کرد. آدم های با تجربه خانواده ما یعنی پدر و مادرم در سال های اولیه که به پترزبورگ آمده بودیم مصلحت ندیدند که دینمان که آن موقع پروسلاو یعنی دین حاکم مسیحیت روسیه بود را تغییر دهیم. مادرم نیز در نامه ای که به آقای تولستوی نوشته در این مورد خود را بسیار دقیق و محافظه کار نشان داده بود. به دلایلی که ممکن بود اصلا برای من و خانواده چندان خوش نباشد در این امر با این که خواست قلبی مان بود دیری بماندیم. پدرم (ابراهیم آقا وکیلاوا) و مادرم (یلنا وکیلاوا) به این نتیجه رسیده بودند که هیچ کسی به غیر از نویسنده هوشمند و اندیشمند بزرگ یعنی تولستوی نمی تواند به این پرسش پاسخی درست و جامع بدهد.
اواخر زمستان 1909 میلادی مادر خانواده یلنا وکیلاوا نامه ای از تفلیس به تولستوی می نویسد و وضعیت فعلی خانواده را برای نویسنده مشهور تعریف می کند.

استاد بزرگ دوست داشتنی آقای لئو تولستوی!
در ابتدای نامه به دلیل اتلاف وقت با ارزش شما و همین طور مشغول کردنتان برای مطالعه این نامه معذرت می خواهم . می دانم که انسان های بسیاری زیادی همانند من از شما سؤالاتی می کنند و به رغم این که به موضوع فوق کاملا اشراف دارم من نیز وقت شما را گرفته و پرسش خود را مطرح می کنم. دلیل این پرسش آن است که زندگی پرافراز و نشیب در برابر من مسئله را قرار داده است که از حل آن ناتوانم.
من به طور خلاصه آن چه را از شما می خواهم توضیح می دهم.
من زنی 50 ساله و مادر سه فرزندم. همسر من مردی مسلمان است اما عقد و ازدواج ما مطابق آداب و آئین اسلام جاری نشده است و طبق قوانین موجود به صورت قانونی زن و شوهر می باشیم. فرزندان مشترک ما پیرو دین مسیح هستند. دخترم 13 سال دارد،‌ یکی از پسرهایم 23 سال و در انستیتوی تکنولوژی پترزبورگ تحصیل می کند. پسر دیگرم 22 ساله است و در مدرسه نظامی آلکسیو، مسکو در حال گذراندن دروس است. پسرانم برای گرویدن به دین پدری خود از من اجازه می خواهند. من چه می توانم بکنم؟ می دانم طبق قوانین جدید مملکت این امر،‌ ممکن است و از سویی رفتار دولت را نسبت به خارجیانی همچون ما به خوبی می دانم. این اندیشة پسرانم به دلایل کوچک و یا درگیری های خانوادگی نیست. از طرفی دلایل مالی و نیز رسیدن به مقاماتی در جاهایی نیز سبب این اندیشه در آن ها نشده است. ولیکن چیزی که بسیار نمایان است آن که آنان به دلیل تاتار بودنشان می خواهند به مردم خود که همواره در تاریکی و جهالت بوده اند یاری کنند. به نظر آنها اگر بخواهند با مردم خود همپا و برابر باشند بایدمسئله دینی خود را حل کرده و مانند آنها مسلمان باشند. اما هراس من این جا شروع می شود، زیرا می ترسم با تفکری که دارم برای آنها الگویی غلط باشم. با این درد روزها و شب ها را می گذارنم. آه!‌ ای کاش می توانستم دردهایی را که در زندگی کشیده ام برای شما بیان کنم... من مادری هستم که دیوانه وار فرزندان خود را دوست دارد و هم اینک که برای شما نامه می نویسم چشمانم پر از اشک است. کم کم دارم عقل خودم را از دست می دهم و چاره ای به غیر از نوشتن به شما پیدا نکرده ام. فقط شما هستید که با ذکاوت و دانش خود می توانید راهگشای این مشکل ما باشید. با همه این ها این درد من می تواند برای شما بسیار معمولی و ساده باشد. ولی باور کنید حتی عنوان این درد به من اضطرابی بیش از اندازه می دهد.
آقای تولستوی شما در هیچ برهه ای از زندگی به اشخاصی مانند ما که انسان هایی کوچک هستیم پشت نکرده اید و همواره توصیه های خود را بدرقه اشخاصی مانند ما کرده اید. به این دلیل که برای من بسیار روشن است از فکر خود مددگرفته و جسارت آن را یافتم تا برای شما بنویسم. مرا با سخنان تسلی دهنده خود آرام کنید. بسیار معذرت می خواهم که وقت گران بهای شما را گرفتم و باور کنید که این را تنها به خاطر عشق مادری نسبت به فرزندانم انجام داده ام.
کسی که با تمام قلبش به شما ایمان دارد
یلنا یفسیموونا وکیلاوا
تفلیس،‌ خیابان اوچ بنی پری لوک 1، خانه 8
مسلمانی در برابر مسیحیت ارزشی بسیار بیشتر دارد
تولستوی

پاسخ تولستوی
تولستوی در تاریخ 15 مارچ 1909 در پاسخ به نامه یاسنایا پولیان چنین می گوید:
به خانم یلنا یفسیماونا (واکیلاوا)
لازم است که از تمایل پسران شما مبنی بر کمک به مردم تاتار در این جا تشکر و تقدیر بسیار کرد. در امتداد و به موازات این خواست انسانی گرایش آنها به دین اسلام و تابعیت از آئین محمدی نیز بسیار ضروری است. نباید فراموش کرد با این که دولت آزادی دین را برای مردم روا داشته است و اینک از هیچ کس بابت گرایشش به دین سؤال و یا مؤاخذه ای انجام نمی شود، ولی آنان که به دین اسلام منسوب هستند باید خود در مورد آئین و قوانین و آداب دین دانستنی های خود را منتقل کنند. در همین رابطه باید گفت پسران شما که از دین قبلی خود یعنی مسیحیت دست کشیده اند و دین خود را عوض کرده، مسلمان شده اند مجبور به ارائه دلایلی به دیگران نیستند و این خواست منطقی و خصوصی آنهاست و مسئله ای است بین آنها و خدای ایشان. این ضروری است که نباید احساس شرم و یا گناه در مورد این انتخاب به خود راه دهند. در این مورد من هم هیچ نمی توانم گفت و این که پسران شما به حکومت در مورد تفویض دینشان خبری می دهند و یا نه و آیا این ضروری است و یا نه نمی توانم چیزی بیان کنم.
در مورد این که دین اسلام و تعلیمات محمدی در مقابل مسیحیت بسیار با ارزش تر و دارای مقامی والاتر است و خصوصیات بیشتری دارد و این که فرزندان شما در راه این تفکر آسمانی خدمت می کنند با تمام قلبم با آنها بوده هم فکر و به آنها تبریک می گویم.
هم اینک کسی که این سطور را برای شما می نویسد یک مسیحی است و با این که به تعلیمات مسیحیت سالها بسیار مشکل است باید بگویم که دین اسلام و تعلیمات محمدی با تمام خصوصیاتش و آن چنان که در ظاهر دیده می شود بسیار بسیار از مسیحیت کامل تر و با ارزش تر می باشد. حداقل خصوصیات ظاهری دین اسلام با مسیحیت اصلا قابل قیاس نیست. اگر بر فرض مثال برای هر انسانی این امکان وجود داشت که در میان دو دین اسلام و مسیحیت یکی را برگزیند و خدای خود را با آن دین پرستش نماید. باید ابتدا فکر می کردیم که پرستش کلیسا،‌ ایمان به حضرت مریم و پرستش او، پرستش غیر مسیح و ایمان به خداوند همه با هم امکان ندارد و این چندگانی در پرستش مخالف دین توحیدی است. در صورتی که در مقابل آن دین اسلام وجود دارد که در آن تنها پرستش خدا است و بس و همین دلیل است که دین اسلام را نسبت به مسیحیت برتر می کند و هر انسانی که عقل سلیم و هوش نیکو دارد در این انتخاب حتما باید اسلام را برگزیند نه دین دیگری را.
برای فرد فرد آدم ها که در دنیا زندگی می کنند دین وظیفه ای دارد و با آن شعور دینی است که انسان ها رشد بیشتری می کنند و مانند هر آنچه در زندگی می بینیم آدم ها نیز بلوغ خود را باید مدیون دین بدانند.
برای آن که دین بتواند این تکامل را راحت تر و سریع تر انجام دهد باید دین هر چه ساده تر و با زبانی باشد که همه بتوانند آن را بفهمند از زمان های گذشته و قدیم تا امروز وظیفه فلیسوفان و مفسران و عالمان دینی این بوده است که اساسی را که در دین ها توسط خداوند بنا شده با زندگی روزمره و یا مسائل روز همراه نمایند. در موازات این سخن است که مثلا درکتاب های هندوها و یا بعدها در تورات موسی و تعالیم بودا،‌ کنفسیوس،‌ مسیحیت و اسلام درس ها و یا تعالیمی داده شده است. این ها همه دین را از معنای ظاهری آن جدا کرده و به اندیشه های عمیق ولی ساده تبدیل کرده اند،‌ البته مبلغان و یا خدمت گزران ادیان مسئولیتی بسیار بزرگ برگردن داشته اند، در تاریخ مبلغانی بوده اند که برای هر دینی تلاش بسیار در نشان دادن حقیقت، همچون شفافیت و عمق و سادگی داشته اند و بر عکس نیز دیده شده که این حرف ها تنها برای منافع شخصی و یا قومی بوده است. ولی هیچ گاه نباید فراموش کرد که اگر مبلغ دینی در راه آن دین اشتباه می کند و یا خلافی از او سر می زند این نشانه آن است که تمام گفتار و یا کردار و پندار او غلط و اگر معتقد به تفکری باشیم معنای آن این است که چیزی را نباید واقعیت دانست و بدان باور داشت و همان است که سبب می شود دیدن و درک واقعیت بسیار بسیار دشوار شود.

گرچه تحریفاتی که در دین ها شده است ادامه دارد،‌ انتقادات نیز بر آنها بیشتر وارد می شود در مقابل این اعتراضات و انتقادات و تحریفات کسانی که ساکت نشسته اند زیادتر می شوند. در نتیجه کشف و اثبات حقیقت از ناحیه خدمتگزاران دین سخت تر می شود. به همین دلیل است که در دین های قدیمی و باستانی معجزات بسیار زیادند. بیشتر از همه این معجزات را می توان در دین سامی ها و بعد از آن در یهودیت و کم تر از آن در آیین بودا و تعلیمات کنفسیوس و آئین های تائوئیزم و کم تر از این ها در مسیحیت و باز کم تر در دین آخر یعنی دین اسلام جست. دلیل دیگر برای بهتر بودند اسلام نیز شاید همین است.
از این ها که بگذریم دین اسلام دور از مسایل غیر طبیعی است در رأس آن حضرت محمد (ص) وجود دارد که در تعلیمات خود اساس تمام ادیان مقدس را در خود دارد و با خیلی از حقایق دین مسیحیت نیز همگامی و نزدیکی دارد. زیرا پایه ادیان الهی خداست. تعالیم ادیان نیز در جهت تشویق انسان ها در ایمان به خداست. بنابر این آنچه این تبلیغ و وظیفه را بهتر به انجام برساند احترام بیشتری خواهد داشت و آن دین اسلام است.
مرا ببخشید که این چنین مفصل و طولانی می نویسم،‌ دلیل آن است که شما عقاید مرا دانسته و آن ها را به پسران خود منتقل کرده و آنها را در مسیر تعالی راهبر باشید. ماهیت اصلی دین حقایق است، حقایقی که بر تاریکی ها پرتو افکنده و زیباترین کاری که انسان ها می توانند انجام دهند ایمان به این حقایق و در کل به دین است. اگر فرزندان شما وظایف خویش را همانند وظیفه ای انسانی و خانوادگی انجام دهند زندگی پر از آرامش و نیکویی می شود.
این جانب نمی دانم که فرزندان شما دانش و دانستنی های مربوط به ادیان و به خصوص اسلام را تا حدی می دانند و یا اصلا اطلاعی از آن ندارند. جواب این پرسش هرچه باشد فرقی نمی کند، زیرا کتاب ها و منابعی هست که به فرزندان شما در هر چه بهتر شناختن ادیان و خصوصا اسلام یاری خواهد رساند. ولی فراموش نکنیم که بعضی از روش ها وجود دارند که با نام اسلام و یا دین آمادگی کامل دارند تا انسان ها را به راه های غلط رهنمون شوند،‌ از این ها مثلا یکی بهائیت است که ابتدا با نام اسلام در ایران ظهور کرده و بعدها به سرزمین های آسیای صغیر آمده است و در آن جا بازوهای خود را تقویت نموده. بهائیت از نام بهاء الله که در عکا زندگی می کند گرفته شده است. این دیدن در ایران در سالهای 1817-1892 توسط میرزا حسین علی به وجود آمده است. این شخص در سال 1863 در بغداد و قبل از آن در تبریز ادعای پیغمبری و نبوت کرده است و به همین واسطه دولت ایران او را تبعید و او در امپراتوری عثمانی به زندگی خویش ادامه داده است. بعد از مرگ او پسرش عبد البهاء‌ادامه دهنده راه پدر شده است. طریقت بهائیت بعدها تلاش کرده به صورت دین خود را نشان دهد. بهائیت از یهودیت و مسیحیت نیز نکته هایی را در بر گرفته است. بهائیان سعی می کنند درروز سه بار نماز بخوانند. کعبه را به عنوان قبله قبول ندارند و جایی را که بهاء الله در آن ساکن است به عنوان قبله پذیرفته اند. دو کتاب مقدس دارندکه به آنها اقتدا می کنند. یکی بیان و دیگری کتاب اقدس است. این باور،‌ باطل است و از طرف کسی نباید مورد پذیرش قرار گیرد.

دین دیگری که از آن به نام اسلام باید دوری کرد آیینی است که ابتدا در شهر کازان ظهور کرده است و مریدان و طرفداران آن خود را «واسیوویچ» ها نام نهاده اند یعنی قشون خداوند. این ها نیز در ابتدا خواسته اند باورهای خویش را در قالب های انسانی و باور به دوستی بنا کنند اما با این تصورات و باورها دشمنی کرده اند و پیروی از آنها با هر نامی چون اسلام و یا دین دیگر خطاست.
اگر افکار من حداقل موجب نادیده گرفتن ایده های غلط باشد خیلی خوشحال می شوم و در خاتمه از شما و یا فرزندان تان خواهش می کنم مرا در جریان فعالیت های خود قرار داده، بدین وسیله مرا ممنون و خوشحال نمایید.
لئوتولستوی

همان طور که دیده می شود نامه مادر، تولستوی را بیش از حد به هیجان آورده است. این را از نامه بیش از چهار صفحه ای تولستوی که با عجله نوشته شده، می توان فهمید. جواب دندان شکن و صریح تولستوی مبنی بر این که دین اسلام از مسیحیت و تعالیم آن والاتر است و این که دین اسلام را نمی توان با مسیحیت مقایسه کرد اضطراب خانواده ای که نامه را نوشته از میان بر می دارد. بعدها در زاگاف گازیای تفلیس در اداره روحانی فرزندان ژنرال ابراهیم آقا وکیلاوا از طرف امام آن مرکز اسلامی مورد پذیرش قرار گرفته و آقای میرزا حسین افندی کایب زاده سند ممهور و رسمی برای مسلمانی آنها صادر کرده است و بدین وسیله پدر آنها نام فرزندان را تغییر داده،‌ بوریس به فاریس و کلب هم به غالب تبدیل شده است. در سال 1978 میلادی در شهر مسکو موزه ای به نام و برای لئو تولستوی گشایش یافت، پسر خانم یلنا وکیلاوا یعنی آقای فاریس نامه های فوق را به عنوان سند و مدرک به این موزه تقدیم داشت که هنوز در موزه فوق نگهداری می شود.

منبع : کتابخانه تاریخ اسلام

ابوالفضل هادى منش‏

نگاهى به اوضاع فرهنگى - اجتماعى جامعه‏
امام باقر (ع) در دوره‏اى امامت خویش را آغاز کرد که جامعه اسلامى در وضع فرهنگى نابه‏سامانى به سر مى‏برد و عرصه فرهنگى جامعه گرفتار چالش‏هاى عمیق عقیدتى و درگیرى‏هاى مختلف فقهى میان فرق اسلامى شده بود. فروکش کردن تنش‏هاى سیاسى پس از واقعه عاشوراى سال 61 هجرى، همچنین شکست برخى احزاب سیاسى مانند «عبداللَّه بن زبیر» سبب یکپارچگى حاکمیت بنى امیه شده بود و ناگزیر، بسیارى از دانشمندان از صحنه سیاسى دور شده بودند و حرکت گسترده‏اى در زمینه‏هاى مختلف علمى با بحث و بررسى درباره مسایل گوناگون آغاز شده بود. این رویکرد گسترده به مسایل فقهى و بحث تبادل نظرهاى علمى در این برهه و پیدایش مکتب‏ها و سبک‏هاى مختلف علمى پس از مدت‏ها رکود، رونق فراوانى به بازار علم بخشید و به واقع نقش درخشان امام در این دوره در روشن سازى افکار عمومى دانشمندان اسلامى و به ویژه خردورزان شیعه بسیار داراى اهمیت و برترى است. با ظهور امام باقر(ع)، گام مهم و به سزایى در راستاى تبیین آراء شیعه برداشته شد و جنبش تحسین برانگیزى در میان دانشمندان شیعى پدید آمد.

از سوى دیگر، خطر افکار آلوده یهود و سیطره نظریات فرقه مرجئه، جبریه، قدریه، غلات و... حیات فکرى شیعه را با خطر روبه‏رو کرده بود که به راستى مرجعیت علمى شایسته‏اى چون امام باقر(ع)، تفکرات خطرناک این فرقه‏ها را تا حد قابل توجهى منزوى ساخت که آراء و نظرات آنها و نیز موضع‏گیرى امام در برابر هر یک، به گونه‏اى گسترده‏تر بررسى خواهد شد.

ترسیمى از چهره علمى امام‏
امام به سان خورشیدى گیتى فروز، بر سپهر دانش پرتو افکن بود و در بیان برترى و بزرگى این جایگاه، همین بس که بیشترین حدیث در بین جوامع حدیثى شیعه، از آن امام همام و فرزند برومند و خردمندش امام صادق(ع) است و این خود بزرگ‏ترین گواه در برجستگى شخصیت علمى ایشان به شمار مى‏رود.

بسیارى از دانشمندان بزرگ اسلامى درباره جایگاه علمى امام، جمله‏هاى بسیار زیبایى بر زبان رانده و یا نگاشته‏اند که همچنان تاریخ، آن را در خاطر خود نگاهدارى مى‏کند. دانشمندان بسیارى چون «ابن مبارک»، «زهرى»، «اوزاعى»، «مالک»، «شافعى»، «زیاد بن منذر نهدى» و... درباره برجستگى علمى او سخن رانده‏اند.(1) دامنه گسترده روایات امام در زمینه‏هاى گوناگون علمى، اندیشوران اهل سنت و محدثین آنان را بر آن داشت تا از ایشان روایت کنند و سخنان وى را درج و نقل نمایند که از جمله آنها «ابوحنیفه» را مى‏توان نام برد.

پایه‏گذارى نهضت بزرگ و پویاى علمى‏
امام باقر(ع) در دوران امامت خویش، با وجود شرایط نامساعدى که بر عرصه فرهنگ اسلامى سایه افکنده بود، با تلاشى جدّى و گسترده نهضتى بزرگ را در زمینه علم و پیشرفت‏هاى آن طراحى کرد. تا جایى که این جنبش دامنه‏دار به بنیان گذارى و تأسیس یک دانشگاه بزرگ و برجسته اسلامى انجامید که پویایى و عظمت آن در دوران امام صادق(ع)، به اوج خود رسید.

امام با برقرارى حوزه درس، با کج‏اندیشى‏ها، زدودن چالش‏هاى علمى، تحکیم مبانى معارف و اصول ناب اسلامى با تکیه بر آیات رهنمون‏گر قرآن مبارزه کرد و تمام ابواب فقهى و اعتقادى را از دیدگاه قرآن بررسى کرد و به پرورش دانشمندان و فرهیختگان عصر خود و جنبش بزرگ علمى کمر بست؛ به گونه‏اى که دانشمندى چون «جابر بن یزید جعفى» هر گاه مى‏خواست سخنى در باب علم به میان آورد - با آن توشه‏اى که از دانش داشت - مى‏گفت: «جانشین خدا و میراث‏دار دانش پیامبران محمد بن على(ع) برایم این‏گونه گفت»(2) و به دلیل ناچیز دیدن موقعیت علمى خود در برابر جایگاه امام، از خود نظرى به میان نمى‏آورد.

«ابو اسحاق سبیعى» از دیگر فرهیختگان این دوره، آن قدر نظرات علمى امام را درست مى‏پندارد که وقتى از او در مورد مسئله‏اى مى‏پرسند، پاسخ را از زبان امام مى‏گوید و مى‏افزاید: «او دانشمندى است که هرگز کسى به سان او [ در علم ] ندیده‏ام».(3)

«ابو زُرعة» نیز در این باره اقرار مى‏کند: «او بزرگ‏ترینِ دانشمندان است».(4)

تحکیم بنیادهاى تفکر شیعى‏
در آن روزگار، بسیارى از شیعیان به مراتب عالى تشیع دست نیافته بودند و دسته‏اى از آنان در کنار استفاده از احادیث اهل سنت، علاقه زیادى به فراگیرى و بهره‏مندى از دانش امام نیز نشان مى‏دادند. آن گونه که از کتاب‏هاى رجالى فهمیده مى‏شود، نام بسیارى از اشخاصى که رابطه تنگاتنگى با امام داشته‏اند، جزو اصحاب او نیست. همین موضوع مى‏توانست تا اندازه‏اى اندیشه شیعه را سست کند؛ چه بسا امکان اختلاط آموزه‏هاى دیگرى با آن قسمت از معارفى که آنان از امام مى‏آموختند وجود داشت. امام باقر(ع) نیز مانند دیگر امامان شیعه، براى تحکیم پایه‏هاى اندیشه شیعه بسیار کوشید و امامت شیعه را به خوبى براى همگان معرفى کرد. او مى‏فرمود: «فرزندان رسول خدا(ص) درهاى دانش خداوندى و راه رسیدن به خشنودى او هستند. آنان دعوت کنندگان مردم به سوى بهشت و راهنمایان به سوى آنند».(5)

امام با تکیه بر قرآن، رهبرى شیعه و تقویت مبانى پیروى از آن را معرفى مى‏کرد و مى‏کوشید تا امامت را نیز مانند نبوت، امرى الهى و مبتنى بر قرآن تبیین کند. بازتاب دیدگاه امام در مورد رهبرى شیعه بر احادیث نبوى که بر شباهت و قرابت میان پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین (ع) تأکید مى‏کرده در بحث‏هاى کلامى ایشان انعکاس فراوانى دارد. او با بیان اینکه امام، داراى صفاتى ذاتى - مانند عصمت و علم - است، در نظر داشت رویکرد جدّى‏ترى به موضوع امامت داشته باشد. دیدگاه‏هاى ایشان درباره این موضوع، تأثیر ویژه‏اى بر مردم گذاشت و بسیارى از تهدیدها و خطرات را از تفکر شیعى دور کرد و سبب شد با وجود عقاید گوناگونى که در آن زمان درباره مرجعیت وجود داشت، تعداد گرایندگان به این مکتب رو به فزونى گذارد.

در احادیث شیعى نیز توجه گسترده‏اى به این موضوع در سخنان امام باقر(ع) شده است.(6)

پرورش فرهیختگان و دانشوران بسیار
امام باقر(ع)، دانشمندان برجسته‏اى را در رشته‏هاى گوناگون معارف چون فقه، حدیث، تفسیر و دیگر شاخه‏هاى علوم اسلامى تربیت کرد که هر یک وزنه‏اى در دانش به شمار مى‏رفتند. امام با درایت و هوشیارى تمام توانست شکافى را که در گذر سال‏هاى متمادى بین قرآن و عترت در باورهاى دینى بخش عظیمى از مردم پدید آمده بود، از میان بردارد. پیش از دوران امامت امام باقر(ع)، خفقان سیاسى به اندازه‏اى بود که در برخى از ادوار انتقال آموزه‏هاى ناب اسلامى فقط از طریق دعا و نیایش و یا در قالب آموزش‏هاى دینى به چند پیشکار و خدمتگزار که با امام حشر و نشر داشتند، صورت مى‏گرفت.

در این میان، عصر امام باقر(ع) به دلیل وجود شرایط سیاسى خاص اوضاع حاکم، تا اندازه‏اى به امام اجازه برقرارى مجامع علمى داد تا ایشان بتواند استعدادهاى نهفته‏اى را که در جامعه اسلامى وجود داشت تربیت کند؛ با این همه، نباید تصور کرد که امام هیچ‏گونه محدودیتى در این راستا نداشته؛ بلکه با رعایت تقیه و پنهان‏کارى و عدم برانگیختن حساسیّت دستگاه، این معنا را عملى کرده و با وجود تنگناهاى خاص سیاسى و فرهنگى توانست افراد زیادى - بالغ بر 462 نفر - را با آموزش‏ها و تعالیم ناب خویش پرورش دهد که نام یکایک آنها در دست است.(7) برجسته‏ترین آنها عبارت بودند از:

1. زرارة بن اعین‏
او از بزرگ‏ترین راویان احادیث اهل بیت علیهم السلام و از ثقات آنهاست که بسیار مورد اطمینان اهل بیت علیهم السلام بوده و بارها از زبان آنان ستایش شده است. او پس از امام باقر(ع)، محضر فرزندان آن امام همام را نیز درک کرد و در زمان امامت آنان نیز از بهترین‏ها به شمار مى‏آمد.

حتى نقل است که امام صادق(ع) روزى به او فرمود: «اى زراره، نامت در ردیف نام‏هاى بهشتیان است».(8) و نیز مى‏فرمود: «خداى رحمت کناد زراة بن اعین را که اگر او و تلاش‏هاى او نبود، احادیث و سخنان پدرم از بین مى‏رفت».(9) و نیز: «گروهى هستند که ایمان را به زینهار گرفته و برگردن مى‏افکنند (از آن پاسدارى مى‏کنند) که در روز قیامت آنان را پاسداران [ایمان‏] نامند. بدانید که زرارة بن اعین از آن گروه است».(10)

و احادیث بسیار دیگرى که در ثنا و ستایش ایمان زراره از امامان وارد شده است.

2. محمد بن مسلم ثقفى‏
او از بزرگان و راویان احادیث ائمه علیهم السلام بود و احادیث بسیارى از امام باقر(ع) روایت کرده است که در کتاب‏هاى معتبر حدیثى یافت مى‏شود.(11) در مورد او نیز ستایش‏هاى گوناگونى از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) وجود دارد.

«عبداللَّه بن ابى یعفور» مى‏گوید:

«نزد امام صادق(ع) رفتم و گفتم: ما نمى‏توانیم هر ساعت شما را ملاقات نماییم و امکان دسترسى به شما [ براى پاسخ به پرسش‏هایى که داریم ] برایمان وجود ندارد و گاه برخى از من پرسش‏هایى مى‏کنند که پاسخ همه آنها را نمى‏دانم [ تکلیف ما چیست؟] امام فرمود: چرا سراغ محمد بن مسلم ثقفى نمى‏روید؟ همانا او [ احادیث ] بسیارى از پدرم شنیده و نزد او فردى قابل اطمینان و احترام بوده است».(12)

امام باقر(ع) درباره‏اش مى‏فرمود: «در شیعیان ما کسى فقیه‏تر از محمد بن مسلم نیست».(13)

او مدت چهار سال در مدینه سکنا گزید و همه روزه در محضر نورانى امام باقر(ع) حاضر مى‏شد و پاسخ پرسش‏هاى خویش را مى‏شنید و درس مى‏آموخت.(14) وى در مدت عمر خویش، سى هزار حدیث از امام باقر(ع) و شانزده هزار حدیث از امام صادق(ع) شنید و آنها را روایت کرد(15) که قسمتى از آنها به دست ما رسیده است. هم چنین او در بین مردم به عبادت بسیار، مشهور بود و از پرستش‏گران راستین زمان خود به شمار مى‏آمد.(16) او به سال 150 هجرى قمرى در کوفه بدرود حیات گفت.(17)

3. ابوبصیر؛ لیث بن البَختَرىّ مرادى‏
او نیز از نزدیکان و شاگردان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود و سخنان بسیارى را نیز از آن دو بزرگوار نقل کرد. او کتابى نگاشت که بسیارى از دانشمندان آن را تأیید و از آن روایت کردند.(18) «شعیب عقرقونى» مى‏گوید:

«از امام صادق(ع) پرسیدم: اگر احتیاج به پرسش در مورد مسئله‏اى پیدا کردیم از چه کسى سؤال کنیم؟ امام پاسخ فرمود: از ابابصیر».(19)

4. بُرید بن معاویه عجلى‏
او از بزرگان روزگار خویش و فقیهى ماهر بود و نزد امام باقر(ع) جایگاهى ویژه داشت و نیز داراى کتابى بود که برخى از دانشمندان بعد از او، از آن روایت کرده‏اند.(20)

«ابو عُبیدة حِذاء» مى‏گوید:

«از امام صادق شنیدم که فرمود: زراره، ابو بصیر، محمد بن مسلم و بُرید از کسانى هستند که خداى بزرگ در مورد آنان مى‏فرماید: (وَالسّابِقونَ السابِقونَ اُولئِکَ المُقَربُونَ)(21) (واقعه: 10و11)».

امام صادق(ع) در روایتى دیگر مى‏فرماید:

«هیچ کس به اندازه زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه یاد ما را زنده نگاه نداشت و احادیث پدرم را احیا نکرد. اگر اینها نبودند کسى تعالیم دین و مکتب پیامبر(ص) را گسترش نمى‏داد. اینان پاسداران دین و امینان پدرم بودند که بر پاسدارى از حلال خدا و حرام او کمربستند. آنان هم در دنیا به ما نزدیک بودند و هم در آخرت با مایند».(22)

او در دوران امامت امام صادق(ع) زندگى را فرو گذاشت و در خاک آرمید.(23)

در این میان، بزرگان دیگرى چون؛ «جابر بن یزید جعفى»، «حمران بن اعین»، «هشام بن سالم»، «فضیل بن یسار»، «ابان بن تغلب»، و بسیارى دیگر از بزرگان و فرهیختگان(24) این عصر را نیز مى‏توان نام برد.

پى‏ریزى تدوین حدیث‏
در پى انحرافات عمیقى که پس از رحلت رسول اکرم(ص) به وجود آمد، رخداد تأسف برانگیزى دامن‏گیر جهان اسلام شد و آن جلوگیرى از تدوین احادیث اهل بیت علیهم السلام بود که آثار زیان‏بار آن سالیان دراز بر پیشانى فرهنگ دینى مردم باقى ماند. نزدیک به یک قرن از نگاشتن و محفوظ داشتن احادیث نبوى(ص) و سخنان تابناک اهل بیت: جلوگیرى شدید به عمل آمد و به جاى آن سیل عظیمى از تحریفات در زمینه احادیث نبوى(ص) و جعل آنها به فرهنگ و اعتقاد مردم روى آورد که به «اسرائیلیات» شهرت یافت؛ تا سال 100 هجرى که «عمر بن عبدالعزیز» فرمان تدوین احادیث را به «ابوبکر بن محمد انصارى» صادر کرد. او که از رجال و بزرگان تابعین به شمار مى‏رفت و از اصحاب على(ع) شمرده مى‏شد، به بازگرداندن فدک به اهل بیت علیهم السلام و تدوین حدیث کمربست.(25) امام باقر(ع) از این فرصت استثنایى کمال بهره را برد و بیان احادیث را آغاز کرد و راویان مختلف از ایشان ده‏ها هزار حدیث نقل کردند. در واقع، امام باقر(ع) نماینده مکتب اهل بیت علیهم‏السلام و نخستین سر و سامان دهنده احادیث تابناک معصومین علیهم السلام بود.

از این رو، بسیارى از محدثین وقت با دیدن تلاش‏هاى بى‏دریغ امام، کمر به نگاشتن و نگاهدارى سخنان امام بستند و بدین سبب، بیشتر احادیث اهل بیت علیهم السلام، از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است.

بنیان‏گذارى اجتهاد
یکى از شاخه‏هاى بزرگ علوم اسلام «علم اصول» است که با بهره‏گیرى از آن احکام شرعى را از ادله شرعیه استخراج مى‏کنند. از این رو، اجتهاد متوقف بر آن است و مجتهد براى استنباط احکام شرعى به آن نیاز مبرم دارد و ملکه اجتهاد براى او حاصل نمى‏شود، مگر اینکه به تمامى بحث‏هاى آن آشنایى کامل داشته باشد.

تمامى دانشمندان شیعى بر این باورند که امام باقر(ع)، نخستین کسى بود که این علم را تأسیس کرد و قواعد آن را به وجود آورد و بدین وسیله دروازه اجتهاد را به روى دانشمندان اسلامى گشود.(26)

قواعدى را که امام تأسیس کرد به این نام‏ها در بین اصولیین شهرت یافت.

استصحاب، قاعده تجاوز، قاعده فراغ، قاعده نفى ضرر، علاج تعارض بین اخبار و...

تمامى این قواعد به همراه اخبارى که از امام در مورد آنها وارد شده است، در کتاب‏هاى اصولى موجود است. به گونه‏اى که هر یک از این روایات، درون مایه تأسیس قاعده‏اى بزرگ در اصول فقه قرار گرفت(27) و آن را مبناى قواعد اصولى قرار دادند.(28)

مبارزه با شیوه‏هاى نادرست اجتهاد
امام باقر(ع) وقتى باب اجتهاد را به روى دانشمندان گشود، عده‏اى با اتخاذ برخى شیوه‏هاى نادرست در اجتهاد، مانند «قیاس» و «استحسان» استنباط احکام شرعى را با خطرى جدى روبه‏رو کردند. آنان با قوانینى این گونه، گاه به مخالفت با نصّ کتاب و سنّت و سیره رسول خدا(ص) برخاستند.(29)

از این دانشمندان، مى‏توان از «نعمان بن ثابت» نام برد که به نام «ابو حنیفه» شهرت یافت. او فتاوى عجیب و قیاساتى را وارد کرد و بر پایه گمان و سلیقه خود فتواهایى داد که این فتاوى اکنون در دست است.(30) از دیگر این افراد مى‏توان از «سفیان بن سعید بن مسروق» مشهور به «سفیان ثورى» نام برد که برخى نیز او را از اطرافیان امام صادق(ع) ذکر کرده‏اند.(31) از او نیز روایاتى در دست است که دلالت بر کژاندیشى او دارد. آنان گاه مورد لعن اهل بیت علیهم‏السلام نیز قرار مى‏گرفتند.(32)

آنچه اهمیت دارد این است که این گونه برداشت‏هاى اشتباه و به کار گیرى شیوه‏هاى نادرست در استنباط احکام، همواره مورد ذمّ اهل بیت علیهم السلام بوده و بخشى از تلاش‏هاى امام باقر(ع) را نیز در زمینه مبارزات فرهنگى به خود اختصاص مى‏داده است. امام براى زدودن این شیوه و به کارگیرى کارکردهاى صحیح اجتهاد به اصحاب وارسته خود مى‏فرمود:

«سنت رسول خدا قیاس بردار نیست. چگونه مى‏توان قیاس را ملاک [استنباط حکم ]قرار داد، در حالى که بر زن در دوران قاعدگى‏اش قضاى روزه واجب است، ولى قضاى نماز واجب نیست؟».(33)

توسعه فرهنگ انتظار
تلاش‏هاى گسترده و عمیق امام باقر(ع) در نشر معارف اسلام ناب، سوق دادن امت به سوى فرهنگ انتظار امام آخرین (عج) بود. او در تبیین این فرهنگ بر آن بود تا با روشن کردن زوایاى پنهان فرج آل محمد(ص) و پاسخ دادن به پرسش‏هاى گوناگون، غیبت و ظهور او را امرى خدادادى و خارج از اختیار معرفى و نیز منتظران را به انتظار ظهور او ترغیب کند.

«ام هانى ثقفیة» مى‏گوید:

«بامداد، خدمت سرورم محمد بن على الباقر(ع) رسیدم و گفتم: سرورم! آیه‏اى از کتاب خدا بر دلم خطور کرده و مرا پریشان ساخته و خواب از چشمم در ربوده است. فرمود: بپرس اى امّ هانى. گفتم: (فَلا اُقسِم بِالخُنَّسِ الجَوار الکُنّسِ) (تکویر: 15 و 16) فرمود: اى امّ هانى، خوب مسئله‏اى پرسیدى. او مولودى در آخر الزمان است. او مهدى این دودمان است و براى او غیبتى خواهد بود که اقوامى در آن گمراه مى‏شوند و گروهى نیز هدایت مى‏یابند و خوشا بر تو اگر او را دریابى و خوشا به حال کسى که او را دریابد».(34)

نشر فرهنگ اصیل اسلامى‏
1. بازیافت بهره‏گیرى صحیح از قرآن‏
هر چند سیاست جلوگیرى از تدوین احادیث نبوى(ص) با شعار «کافى بودن قرآن» پیش مى‏رفت، اما از عمل به قرآن خبرى نبود و فقط از آن به صورت ابزارى براى جلوگیرى از نشر معارف اهل بیت علیهم السلام و زنده شدن نام آنها استفاده مى‏شد. کتاب خدا به ابزارى براى دست‏یابى به اغراض سیاسى و سرکوبى پیروان اهل بیت علیهم السلام با تأویل و تفسیر به رأى، به ابزار سرکوبى مخالفین تبدیل شده و در واقع، قرآن در انزواى شدید بود.

امام باقر(ع) در جایگاه بهترین مفسّر قرآن با بازگو کردن تفسیر درست آیات، بسیارى از ابهام‏ها را زدود و مشت مخالفین و سودجویان را باز کرد. او همواره براى به اثبات رسانیدن مدّعاهاى خود از آیات قرآن بهره مى‏جست و کلام خدا را گواه بر سخن خویش مى‏گرفت و مى‏فرمود:

«هر چه را مى‏گویم از من سؤال کنید [این که گفتى‏] در کجاى قرآن آمده تا آیه مربوط به آن را برایتان تلاوت نمایم».(35) امام به اندازه‏اى بر آیات قرآن تسلط داشت که «مالک بن اعین جهنى» شاعر هم عصر امام درباره او سرود:

«اگر مردم در صدد جست‏وجوى علوم قرآن بر آیند، باید بدانند که قریش بهترین داناى آن را دارد و اگر امام باقر(ع) در علوم قرآنى لب به سخن گشاید، فروع زیادى براى آن ترسیم خواهد نمود...»(36)

شایان ذکر است که امام کتابى در تفسیر قرآن نگاشت که «زیاد بن منذر» و بسیارى از بزرگان چون «ابو بصیر» از آن روایت کردند.(37)

2. مرجعیت فقهى و موقعیت پاسخگویى علمى‏
از دیگر تلاش‏هاى چشم‏گیر امام در راستاى نشر تعالیم اسلامى، مرجعیت عملى امام در پاسخگویى به مسایل فقهى مردم بود. «ابو حمزه ثمالى» مى‏گوید:

«نزد امام باقر(ع) در مسجد پیامبر(ص) نشسته بودم که مردى نزد من آمد و سلام کرد و پرسید: کیستى اى بنده خدا؟ گفتم: از کوفیان هستم، چه مى‏خواهى؟ گفت: آیا ابا جعفر را مى‏شناسى؟ گفتم: بله، کارت با او چیست؟ گفت: چهل مسئله آماده کرده‏ام و در پى جواب آنم تا بدانم به کدام باید عمل کنم... در این هنگام، امام وارد شد؛ در حالى که جماعتى از اهل خراسان و دیگر استان‏ها همراه وى بودند و در مورد مسایل حج از امام مى‏پرسیدند. آن مرد نیز نزدیک امام نشست و پرسش‏هاى خود را مطرح کرد و پاسخ گرفت».(38)

همچنین، بسیارى از دانشمندان چون «قتادة بن دعامة»، «طاووس یمانى» و «عاصم بن عمر»، هر گاه حضرت را مى‏دیدند براى پاسخ گرفتن پرسش‏هاى خود از لحظات بهره مى‏جستند و در هر حالى از امام سؤال مى‏کردند. نمونه‏هاى زیادى از این گونه گفت‏وگوها و پرسش و پاسخ‏ها در تاریخ آمده است.(39)

3. شناساندن رهیافتى جایگاه امام‏
امام باقر(ع) تلاش فراوانى براى جلب دل‏ها به سوى دوستى اهل بیت علیهم السلام مبذول مى‏داشت و در صدد بود تا با این شیوه، جایگاه امامت را به گونه‏اى روشن‏تر براى مردم ترسیم کند و وسیله نجات و رستگارى را به آنان بنمایاند. «حکم بن عتیبه» طى داستان تأثیر گذارى در این باره مى‏گوید:

«من کنار ابا جعفر(ع) در مجلس پر ازدحامى نشسته بودم که پیرمردى عصا زنان وارد مجلس شد. بر آستانه در ایستاد و گفت: درود و رحمت خدا بر تو اى پور پیامبر. امام پاسخ سلامش گفت. سپس رو به حاضرین کرد و به آنان نیز سلام نمود. پس پیش روى امام آمد و گفت: اى پسر فرستاده خدا، مرا نزدیک خود جاى ده که جانم فدایت باد! به خدا سوگند که من شما [ اهل بیت‏] را دوست مى‏دارم و با هر که شما را دوست بدارد دوستم و به خدا سوگند که این دوستى با شما [ اهل بیت‏] و دوستداران‏تان به خاطر مطامع دنیوى نیست. من از دشمنان شما بیزارم و سوگند که دشمنى‏ام با آنان به خاطر گمراهى و زبونى‏شان است. سوگند که حلال شما را حلال مى‏دانم و حرامتان را حرام و دستورتان را بر چشم قرار داده‏ام. فدایت شوم، آیا بر من امیدى [ از رستگارى ]هست؟ امام به او فرمود: جلوتر بیا. و او را آنقدر به پیش خواند که پهلوى خود نشاند و فرمود: اى پیرمرد! مردى از پدرم على بن الحسین(ع) همین را پرسید و پدرم پاسخ داد: آن گاه که از دنیا رخت بر بستى، نزد جدم رسول خدا(ص)، حسن(ع) و حسین(ع) و فرزندانش وارد مى‏شوى. دلت سرور مى‏یابد، خاطرت آسوده مى‏گردد، چشمت [به دیدارشان‏] روشن مى‏شود و به بهترین گونه نزد پروردگارت حاضر مى‏شوى و آن گاه که جانت به اینجا رسید [ و به گلوى پیرمرد اشاره فرمود] در بالاترین منزلگاه با ما خواهى بود و زندگانى آخرت، روشنى چشمت خواهد شد. پیرمرد از خرسندى پرسید: چگونه؟ امام باز هم برایش گفت. پیرمرد با شور و اشتیاقى بسیار گفت: اللَّه اکبر! آیا به راستى آن گاه که بمیرم نزد پیامبر و خاندانش وارد مى‏شوم و [از دیدارشان ]دیده روشن مى‏کنم؟ و...

اشک شوق بر رخسار پیرمرد تراوید، زانوانش سست شد، گریه‏اش بالا گرفت و بر زمین نشست. حاضرین نیز با دیدن این عشق‏بازى اشک شوقشان بیرون تراوید. امام اشک از چشمان پیرمرد پاک کرد. پیرمرد گفت: اى فرزند فرستاده خدا، فدایت گردم دستت را به من بده. دست امام را گرفت بوسید و بر صورت و چشمانش کشید. آن گاه گریبان گشود و دست امام را بر روى قلب خود گذاشت و گفت: سلام خدا بر شما [اهل بیت علیهم السلام‏] باد و رفت. امام به حاضرین رو کرد و فرمود: هر که دوست دارد مردى از اهل بهشت را ببیند به او نگاه کند. راوى مى‏گوید: هرگز مجلسى را چنین حسرت زده ندیده بودم».(40)

4. نیایش؛ کانون ترویج آموزه‏هاى دینى‏
یکى از فعالیت‏هاى بارز امامان در زمینه نشر تعالیم دینى و آموزه‏هاى بلند عرفانى، بهره‏گیرى از زبان نیایش براى اشاعه فرهنگ ارتباط با خدا در تمامى حالات زندگى است. آنان در هنگامى که جامعه را امواج متلاطم فساد و تباهى، زورگویى و زر سالارى و خفقان و اسلام ستیزى در نوردیده بود، با خداى خویش راز و نیاز مى‏کردند و براى بیان بخشى از عقاید و فرهنگ اسلامى از دعا بهره مى‏گرفتند و در سنگر دعا، مردم را به توجه بیشتر به پروردگار و مبارزه با زورگویان فرا مى‏خواندند. هر چند مقصود اصلى آنان در این نیایش، بندگى و پرستش خداى بزرگ بود، با توجه به تعابیرى که در نیایش آنها وجود دارد از لابه‏لاى آن، مفاهیمى چون خلافت اهل بیت علیهم السلام، عدم سکوت در برابر ظلم و... را نیز مى‏توان دریافت.

در بیشتر ادعیه، جمله صلوات بر محمد و آل محمد(ص) به چشم مى‏خورد و این در حالى است که دشنام به اهل بیت علیهم السلام به ویژه امیرالمؤمنین(ع) سکه رایج حکمرانان وقت شده و آیات خدا به دست فراموشى سپرده شده بود. امام باقر(ع) در نیایشى براى دریافت خواسته‏هاى خود از خدا، چنین مى‏فرماید:

«... پروردگارا، تو را به تمامى نام‏هایت مى‏خوانم که آنها را خود نامیدى و یا در کتابت فرو فرستادى و یا آنها را بر برخى از بندگانت فرا آموختى که بر محمد(ص) و خاندان او درود فرستى و قرآن را بهار قلبم قرار دهى و آن را نور چشمم و وسیله از بین بردن غم‏هایم قرار دهى...».(41)

امام در دیگر دعاهاى خود افزون بر این مسایل، اعتقادات درست اسلامى را در زمینه یگانه‏پرستى، خدا محورى، رسالت، بازگشت به سوى خدا، وسوسه‏هاى شیطان و... نیز بیان مى‏کردند.(42)

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشت‏ها: -
1) ابو جعفر محمد بن على، ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، بى‏جا، انتشارات ذوى القربى، چاپ اول، 1421 ق، ج 4، ص 211.

2) محمد بن محمد نعمان شیخ مفید، الارشاد، قم، مؤسسه آل البیت، بى‏تا ، ج 2، ص 230.

3) همان، ص 231.

4) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 221؛ سید محسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بى‏تا، ج 1، ص 651.

5) محمد بن حسن، حرّ عاملى، وسائل الشیعة، قم، مؤسسه آل البیت، 1409 ق، وسایل الشیعه، ج 18، ص 9.

6) ن. ک: محمد بن یعقوب الکلینى، اصول کافى، قم، انتشارات اسوه، ج 2، کتاب الحجة.

7) ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، رجال الطوسى، نجف، مطبعة الحیدریة، 1381 ق، چاپ اول، صص 102 - 142.

8) ابو جعفر محمد بن حسن طوسى، اختیار معرفة الرجال، قم‏مؤسسه آل البیت:، 1404 ق، ج 2، ص 345.

9) همان، ص 348.

10) همان، ص 378.

11) محمد جوهرى، المفید من معجم رجال الحدیث، قم، مکتبة المحلاتى، 1417 ق، ص 578.

12) اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 383.

13) همان، ص 391.

14) همان.

15) همان، ص 386، اعیان الشیعه، ج 1، ص 650.

16) محمد بن النعمان العکبرى البغدادى (شیخ مفید)، الإختصاص، قم، منشورات جماعة المدرسین فى الحوزة العلمیه، ص 51.

17) ابوالعباس احمد بن على بن نجاشى کوفى، رجال النجاشى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1407 ق، ص 324.

18) رجال النجاشى، ص 321.

19) اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 400.

20) رجال النجاشى، 112.

21) اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 348.

22) همان؛ الاختصاص، ص 66.

23) رجال النجاشى، ص 112.

24) رجال الطوسى، صص 102 - 104.

25) قاموس الرجال، ج 11، ص 232؛ ابن عماد ابوالفلاح عبدالحى بن احمد بن محمد العکرى الحنبلى، تذکرات الذهب فى اخبار من ذهب، بیروت، دار ابن کثیر، 1408 ق، چاپ اول، ج 2، ص 90.

26) باقر شریف قرشى، حیاة الامام محمد الباقر7، نجف، مطبعة النعمان، (ع)139 ق، چاپ اول، ج 1، ص 226.

27) نک: وسائل الشیعه، ج 2، ص 1006، ابا جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، تهذیب الاحکام، تهران، مکتبة الصدوق، 1417 ق، چاپ اول، ج 1، ص 446؛ ابا جعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى، الاستبصار فیما اختلف من الاخبار، بیروت، دارالاضواء، 1406 ق، چاپ سوم، ج 1، ص 183.

28) روح اللَّه خمینى، الاستصحاب، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1417 ق، چاپ اول، ص 41؛ مرتضى انصارى، فرائد الاصول، قم، مؤسسه نشر اسلامى، 1416 ق، چاپ ششم، ج 2، صص 564 و 697، 737؛ محمد باقر صدر، دروس فى علم الاصول، قم، مرکز الابحاث و الدراسات التخصّصیه للشهید الصدر، 1421 ق، ج 1، ص 454.

29) المفید من معجم رجال الحدیث، ص 641.

30) ن. ک، محمد تقى التسترى، قاموس الرجال، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1415 ق، ج 10، صص 376 - 386.

31) المفید من معجم رجال الحدیث، ص 255.

32) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 2، ص 306.

33) بحارالانوار، ج 2، ص 307.

34) ابو جعفر محمد بن على بن الحسین بابویه القمى الصدوق، کمال الدین و تمام النعمة، تهران، مکتبة الصدوق، 1390 ق، ج 1، ص 330.

35) ابو منصور احمد بن على بن ابى‏طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، دارالاسوه للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 169.

36) سید جمال‏الدین احمد بن على بن الحسنى معروف به ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ابى‏طالب، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1380 ق، چاپ دوم، ص 195؛ على بن محمد، ابن احمد مالکى، الفصول المهمة فى معرفة الأئمة، قم، مؤسسه دارالحدیث الثقافیه، چاپ اول، 1422 ق، ج 2، ص 879، الارشاد، ج 2، ص 226.

37) المجمع العالمى لاهل البیت، اعلام الهدایة، قم، مرکز الطباعة و النشر للمجمع العالمى لأهل البیت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 215.

38) بحارالانوار، ج 46، ص 357.

39) ن، ک: همان، صص 349 - 354.

40) بحارالانوار، ج 46، ص 361.

41) ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، بیروت، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1414 ق، چاپ سوم، ص 213.

42) ن. ک: همان، صص 212 - 219 و 357.

پاسدار اسلام - شماره 279 - 280

محمد الله اکبرى

عبادت
همیشه به یاد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زیادمى‏خواند و چون سر از سجده بر مى‏داشت. سجده گاهش از اشک چشمش‏تر شده بود.

امام صادق فرمود:پدرم در مناجات شبانه‏اش مى‏گفت:«خدایا، فرمانم دادى نبردم،نهیم کردى، اطاعت نکردم، اکنون بنده‏ات، نزد تو آمده و عذرى ندارم‏».

آنگاه که به سفر حج مى‏رفت، چون به حرم مى‏رسید، غسل مى‏کرد، کفشهایش را در دست‏مى‏گرفت و مسافتى را پیاده مى‏رفت. و چون وارد مسجد الحرام مى‏شد به کعبه نگاه‏مى‏کرد و با صداى بلند مى‏گریست، غلامش افلح مى‏گوید:با امام باقر حج گزاردم، چون‏وارد مسجدالحرام شد، به «بیت‏» نگاه کرد و گریست تا آنکه صدایش بلند شد،گفتم: «فدایت‏شوم، مردم به شما نگاه مى‏کنند، آهسته‏تر گریه کنید»،فرمود:«واى بر تو اى افلح، چرا گریه نکنم، شاید خداوند از رحمت‏به من نگاه‏کند، و فرداى قیامت‏بدین سبب، نزدش رستگار شوم‏». حتى در شب وفاتش، مناجات‏شبانه‏اش را ترک نکرد. چون غمگین مى‏شد، زنان و کودکان را جمع مى‏کرد، او دعامى‏کرد و آنها آمین مى‏گفتند.

مهابت و شجاعت
علم و تقوایش، زهد و پارسایى‏اش،چنان عظمت، جلالت و ابهتى به وى داده بود که کسى نمى‏توانست او را سیر نگاه کند.

و دانشمندان بزرگ از جمله‏«حکم بن عتیبه‏» با همه عظمت و بزرگى‏اش، در نزد او،کودکى دانش‏آموز مى‏نمود، یکى از همراهان هشام بن عبدالملک خلیفه اموى، به هنگام‏حج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را دید، تصمیم گرفت‏با طرح سوالى او راشرمنده کند، و چون به نزد آن گرامى رسید و چشمش به او افتاد، تنش لرزید، رنگش‏پرید و زبانش بند آمد. یا آنکه در میان مردم چون یکى از آنها بود، و ازمتواضع‏ترین مردم به شمار مى‏آمد، ولى در مقابل ستمکاران، شجاعانه مى‏ایستاد و ازحق و حقیقت دفاع مى‏کرد. آنگاه که خلیفه اموى هشام بن عبدالملک، آن حضرت را به‏دمشق احضار کرده بود، در مجلسى که تمام سران اموى گرد آمده بودند ابتدا هشام وسپس دیگر بزرگان بنى‏امیه آن حضرت را سرزنش کردند.

مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بیت پیامبر دفاع کرد، چنانکه هشام از سخن‏آن حضرت، که امویان را غاصب حقوق اهل بیت معرفى مى‏کرد، به اندازه‏اى خشمگین شدکه فرمان داد امام را زندانى کنند. در مجلسى دیگر در نزد هشام در حالى که درکنار او و بر تخت وى نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانیت‏خانواده خود را اثبات‏کرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد، که صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت.

رفتار با یاران و دیگر مردم
آن بزرگوار، یارانش را به همدردى و برادرى و نیزیارى مسلمانان سفارش مى‏کرد و مى‏فرمود: «دوست داشتنى‏ترین کارها نزد خدا این‏است که مسلمانى، شکم مسلمانى را سیر کند، غمش را بزداید و دینش را ادا کند».

با همه مهربان بود. حتى با کسانى که نسبت‏به او رفتار بدى داشتند، از بد کاران‏در مى‏گذشت، اگر نیمه شب مهمانى مى‏رسید با مهربانى در برویش باز مى‏کرد و در بازکردن بار و بنه‏اش به او کمک مى‏کرد، در تشییع جنازه مردم عادى شرکت مى‏کرد،لغزشهاى یاران را نادیده مى‏گرفت و مى‏فرمود:«اصلاح امور زندگى و روش برخورد بامردم چون پیمانه پرى است که دو سوم آن زیرکى و یک سوم آن گذشت است‏».

از تحقیر مسلمانان نهى مى‏کرد و به غلامان و کنیزانش مى‏فرمود: «گدایان را گداننامید و آنها را با این نام نخوانید، بلکه آنان را به بهترین نامهایشان صدابزنید».

در امر اصلاح جامعه و جلوگیرى از فساد و تنبیه بدکاران، تلاش مى‏کرد آنگاه که‏از دزدى افرادى آگاه شد، به غلامانش دستور داد. آنها را گرفتند و به والى مدینه‏تحویل دادند و اموال دزدیده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند.

یاران و همراهان را غذا مى‏داد و چون کمى از آنان فاصله مى‏گرفت در برخورد مجددبا آنان چنان احوال پرسى مى‏کرد که گویا مدتها است آنها را ندیده است.

آراستگى ظاهر
موى سرش تمیز و مرتب بود و مى‏فرمود:«هرکس موى نگه مى‏دارد، آنرامرتب کند و فرق بگذارد» و به دو طرف سرشانه کند، ریش خود را کوتاه مى‏کرد و خطمى‏گرفت و موهاى دو طرف صورت و زیر چانه‏اش را مى‏سترد، حجامت مى‏کرد. دستها وناخنهایش را حنا مى‏گرفت. دندانهایش را که سست‏شده بود، با طلا محکم کرده بودانگشترى در دست مى‏کرد، نقش انگشترى‏اش «العزه لله‏» بود.

غذا خوردن
غذا را با «بسم الله‏» آغاز و با «الحمد لله‏» ختم مى‏کرد، و آنچه‏را در اطراف سفره ریخته بود، اگر در خانه بود، بر مى‏داشت و اگر در بیابان بودبراى پرندگان وا مى‏نهاد.

میهمانى دادن
غذا دادن به مومنین بویژه شیعیان را بسیار مهم مى‏شمرد و به‏یاران خود سفارش مى‏کرد، که دوستان و هم کیشان خود را میهمان کنند و غذا بدهندمى‏فرمود:«کمک به خانواده یک مسلمان و سیر کردن شکمشان و بى‏نیاز کردن آنها ازمردم، برایم از هفتاد حج‏بهتر است‏» به سیر کردن شکم خیلى اهمیت مى‏داد. و سیرکردن یک نفر نزد وى از آزاد کردن یک بنده بهتر بود.

خانه‏اش منزلگاه شیعیان، مسلمانان، غریبان و رهگذران بود، میهمان زیاد به خانه‏مى‏برد. به میهمانان غذاى لذیذ مى‏داد، اجازه نمى‏داد میهمانش کارى انجام دهد.

تجارت و کار
یارانش را به کار و کسب تشویق مى‏کرد، از شغل آنها مى‏پرسید. اگربیکار بودند، سفارش اءکید مى‏کرد که به کارى مشغول شوند و مى‏فرمود:«من کسى راکه کار و کاسبى را رها کرده و به پشت‏بخوابد و بگوید; خدایا روزیم ده، دشمن‏دارم‏» به یکى از یارانش که بیکار بود فرمود:«مغازه‏اى بگیر، جلویش را جاروب‏کن و آب بپاش، بساطى در آن بگستر، چون چنین کنى وظیفه‏ات را انجام داده‏اى!» به‏یارانش سفارش مى‏کرد که اگر آب یا زمینى را مى‏فروشند حتما با پول آن آب و زمین‏بخرند. آن گرامى تنها سفارش به کار نمى‏کرد، بلکه خود نیز به باغ و مزرعه خویش‏مى‏رفت و حتى در هواى گرم تابستان، عرق ریزان کار مى‏کرد. آن حضرت‏مى‏فرمود:«دنیا چه یاور خوبى براى طلب آخرت است‏» و غلامان خویش را به کارى وامى‏داشت‏بر آنها سخت نمى‏گرفت و آنها را در انجام کار آزاد مى‏گذاشت، اگر کارشان‏سنگین و مشکل بود خود نیز به آنها کمک مى‏کرد و مى‏فرمود:«هرگاه غلامان خود رابه کار مى‏گیرید، و کار بر آنان سخت است‏خودتان نیز با آنان کار کنید».

سخاوت و بخشش
امام باقر(ع) با آنکه درآمدش کم، خرجش بسیار و عیال وار بود، درعین حال بخشندگى‏اش بین خاص و عام آشکار و بزرگوارى‏اش - مشهور، و فضل و نیکى‏اش‏معروف بود، افراد زیادى به امید بهره‏مندى از جود و کرمش به سویش مى‏شتافتند وهیچ یک ناامید بر نمى‏گشتند. هرکس به خانه‏اش وارد مى‏شد، از آنجا بیرون نمى‏رفت،مگر آنکه غذایش مى‏داد، لباس نیکویش مى‏پوشاند و مبلغى پول به او مى‏بخشید بخشش‏او به حدى بود که مورد اعتراض نزدیکان قرار گرفت. آن حضرت یاور بیچارگان، یاردرماندگان و دستگیر در راه ماندگان بود.

هرگاه شیعیانش از شهرهاى دیگر به دیدارش مى‏رفتند. زاد و توشه راه، لباس وجایزه‏شان مى‏داد، و مى‏فرمود:«پیش از آنکه ملاقاتم کنید اینها برایتان آماده شده‏بود».

جایزه‏هایش بین پانصد تا هزار درهم بود. هم خود مى‏بخشید و هم به یاران وخویشانش سفارش مى‏کرد که بخشنده باشند، در یک روز هشت هزار دینار به مستمندان‏مدینه بخشید و خانواده‏اى را که یازده نفر بودند و همه غلام و کنیز بودند آزادکرد. به سبب بخششهایش نیازمندان زیادى به منزلش مراجعه مى‏کردند و آن حضرت به‏غلامان و کنیزانش سفارش مى‏کرد که آنها را تحقیر نکنند و گدا ننامند بلکه آنان‏را به بهترین نامهایشان صدا بزنند. هر روز جمعه یک دینار صدقه مى‏داد ومى‏فرمود: «نیک و زشت و صدقه روز جمعه دو چندان مى‏شود» و نیز مى‏فرمود:«نیکى،فقر را مى‏زداید و بر عمر مى‏افزاید و از مرگ بد پیشگیرى مى‏کند». پیوسته یارانش‏را به همدرى و دستگیرى یکدیگر سفارش مى‏کرد و مى‏فرمود«چه بد برادرى است،برادرى که چون غنى باشى همراهت‏باشد و چون فقیر شوى تو را تنها بگذارد». ومى‏فرمود: «برادرى آنگاه کامل است که یکى از شما دست در جیب رفیقش کند و هرچه مى‏خواهد برگیرد».

--------------------------------------------------------------------------------

ماهنامه کوثر شماره 19

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

غلامحسین اعرابى

امام سجاد (ع) با شش خلیفه معاصر بود که هیچ یک بااهل‏بیت (علیهم السلام) مهر نورزیدند . این خلفا عبارتند از :

1- یزید بن معاویه

2- عبدالله بن زبیر

3- معاویه‏بن یزید

4- مروان بن حکم

5- عبدالملک بن مروان

6- ولیدبن عبدالملک

امام سجاد (ع) پس از شهادت پدر ، درایام اسارت و در شرایط‏اختناق ، امامت را به عهده گرفت . این شرایط سخت تا پایان‏امامت وى ادامه یافت . مسعودى نوشته است : «قام ابومحمد على‏بن الحسین (ع) بالامر مستخفیا على تقیه شدیده فى زمان صعب . »حضرت سجاد (ع) امامت را به صورت مخفى و با تقیه شدید و درزمانى دشوار عهده دار گردید .

در چنین مقطع زمانى ، آیا امام (ع) مى‏توانست دست‏به‏مبارزات سیاسى و فعالیتهاى گسترده فرهنگى و اجتماعى بزند ؟ به نظر مى‏رسد پاسخ منفى است ; به دو دلیل :

1- جو اختناق و کنترل شدیدى که حکومتها پس از شهادت امام حسین(ع) به وجود آورده بودند ; این اختناق سبب شد مبارزات سیاسى‏یا مسلحانه نتیجه‏اى جز هدر رفتن نیروها نداشته باشد . چنان که‏مبارزات زمان آن حضرت تماما به شکست انجامید . براى درک این‏وضعیت اسفبار ، توجه به دو روایت زیر سودمند است :

الف) «سهل بن شعیب‏» ، یکى از بزرگان مصر ، مى‏گوید :روزى به حضور على بن الحسین (ع) رسیدم و گفتم : حال شماچگونه است ؟

فرمود : فکر نمى‏کردم شخصیت‏بزرگى از مصر مثل شما نداند که‏حال ما چگونه است ؟ اینک اگر وضع ما را نمى‏دانى ، برایت توضیح‏مى‏دهم :

وضع ما ، در میان قوم خود ، مانند وضع بنى‏اسرائیل در میان‏فرعونیان است که پسرانشان را مى‏کشتند و دخترانشان را زنده نگه‏مى‏داشتند . امروز وضع ما چنان دشوار است که مردم با ناسزاگویى‏به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها ، به دشمنان ما تقرب مى‏جویند.»

ب) زراره بن اوفى مى‏گوید : دخلت على على ابن الحسین (ع) فقال : یازراره الناس فى‏زماننا على ست طبقات : اسد و ذئب و ثعلب و کلب و خنزیر و شاه‏فاما الاسد فملوک الدنیا یحب کل واحد منهم ان یغلب و لا یغلب واما الذئب فتجارکم یذمو (ن) اذا اشتروا و یمدحو (ن) اذاباعوا و اما الثعلب فهولاءالذین یاکلون بادیانهم و لایکون فى‏قلوبهم ما یصفون بالسنتهم و اما الکلب یهر على الناس بلسانه ویکرمه الناس من شر لسانه و اما الخنزیر فهولاءالمخنثون واءشباههم لایدعون الى فاحشه الا اءجابوا و اما الشاه بین اءسد وذئب و ثعلب و کلب و خنزیر .»

حضرت در این روایت ، حاکمان را به شیران درنده و مسلمانان رابه گوسفندان اسیر در چنگ درندگان ، تشبیه کرده است .

2- شرایط نا سالم فرهنگى آن روزگار; براثر فعالیتهاى ناسالم‏حکومتهاى وقت و انگیزه‏هاى مختلفى که در آن زمان وجود داشت‏مردم به طرف بى‏بندوبارى سوق داده شدند و با چنین مردمى هرگزنمى‏شد کارهاى بنیادى انجام داد مگر این که تحولى معنوى در آنان‏به وجود آید . در این موقعیت ، تمام تلاش حضرت سجاد (ع) این‏بود که شعله معنویت را روشن نگه دارد و این جز از راه دعاها ونیایشها و تذکارهاى مقطعى حضرت به خوبى از عهده آن برآمد .

ممکن نبود .

در مورد رواج فرهنگ غلط بى‏بندوبارى و فحشا در آن عصر ، یکى‏از محققان مى‏نویسد : «در مدینه مجالس غنا و رقص برپا مى‏شد و چه بسا زنان ومردان با یکدیگر بودند و هیچ پرده‏اى نیز در میان نبود .

(الشعر والغنافى المدینه و مکه ، ص 250) . . . عایشه دختر طلحه مجالس مختلط از مردان و زنان برپامى‏کرد و در آن مجالس با فخر و مباهات آواز مى‏خواند .

(الاغانى ، ج 10 ، ص 57)

. . . مدینه پر از زنان آوازه‏خوان شده بود و آنها نقش فعالى‏در آموزش غنا به دختران و پسران و گسترش آوازه‏خوانى و اشاعه‏بى‏بندوبارى و فساد داشتند . . . .»

در تاریخ الادب العربى ، ج 2 ، ص 347 چنین آمده است : «گویى این دو شهر بزرگ حجاز (مکه و مدینه) را براى‏خنیاگران ساخته بودند ، تا آنجا که نه تنها مردمان عادى ، بلکه‏فقیهان و زاهدان نیز به مجالس آنان مى‏شتافتند .»

در این موقعیت ، امام سجاد (ع) براى تبیین معارف اسلام وبرپاداشتن شجره اسلام و زنده نگه داشتن مشعل معنویت ، از سلاح‏دعا استفاده کرد و بذر معنویت پاشید تا در موقعیت مناسب ثمردهد .

یکى از نویسندگان معاصر در باره صحیفه سجادیه که در بردارنده‏دعاهاى امام (ع) است . مى‏نویسد : «. . . صحیفه سجادیه اساس اندیشه انقلابى را تشکیل داده وامت اسلامى نیز نیاز به تکیه گاهى کامل و انقلابى داشته است .

نیاز امت در آن هنگام ، سخن و یا اشعار کینه برانگیز و عواطف‏لحظه‏اى و زودگذر نبود ، بلکه به یک نظریه کامل و انقلابى نیازداشته است . امام زین العابدین (ع) این نظریه را تنها درصحیفه سجادیه که چکیده اصول تربیتى امام (ع) است . تبیین‏نکرده ، بلکه خود امام زبور ناطق بوده است .»

این نویسنده در مورد تاثیر صحیفه سجادیه در هدایت انقلابیان‏و حرکتهاى اسلامى مى‏نویسد : «من گمان نمى‏کنم که پس از قرآن کتابى همچون صحیفه سجادیه‏باشد که این گونه قلب محرومان را تسلى بخشد و خون انقلاب را دررگهاى مستضعفان به جوش آورد و دلهاى مجاهدان را به درخشش خودروشن کند و هدایتگر انقلابیون در راه مبارزه باشد . . .»

عنوان صحیفه ، دعا و نیایش است ; اما از موضوعات مبارزاتى وسیاسى تهى نیست . موارد زیر بر درستى این سخن گواهى مى‏دهد :

1ک دعاى چهل و هشتم صحیفه :
حضرت در این دعا به صراحت از مسایل زیر که جنبه سیاسى دارد یاد مى‏کند :

الف) مقام خلافت مخصوص خلفا و اصفیاى الهى است .

ب) مقام خلافت مورد یورش و غصب قرار گرفته است .

ج) احکام خدا تبدیل گشته و کتاب خدا مورد غفلت قرار گرفته‏است .

د) واجبات الهى تحریف شده است .

ه) سنت پیامبر (ص) متروک گشته است .

متن دعا چنین است : «. . . اللهم ان هذا المقام لخلفائک و اصفیائک و مواضع‏امنائک فى الدرجه‏الرفیعه التى خصصتهم بها قد ابتزوها و انت‏المقدر لذلک لایغالب امرک و لا یجاوز المحتوم من تدبیرک کیف شئت‏و انى شئت و لما انت اعلم به غیر متهم على خلقک و لا لارادتک حتى‏عاد صفوتک و خلفاوک مغلوبین مقهورین مبتزین یرون حکمک مبدلا وکتابک منبوذا و فرائضک محرفه عن جهات اشراعک و سنن نبیک متروکه‏اللهم العن اعداءهم من الاولین و الاخرین و من رضى بفعالهم واشیاعهم و اتباعهم اللهم صل على محمد و آل محمد انک حمید مجیدکصلواتک و برکاتک و تحیاتک على اصفیائک ابراهیم و آل ابراهیم وعجل الفرج و الروح و النصره و التمکین و التاییدلهم . . .»

2ک دعاى چهل و هفتم :
درزمانى که اهل‏بیت (علیهم السلام) در فشار به سر مى‏بردند وامیرمومنان (ع) بر فراز منبرها لعن مى‏شد ، حضرت در دعاى چهل‏و هفتم (دعاى روز عرفه) به مسایل مهم زیر اشاره مى‏کند :

الف) مقام امارت و رهبرى از آن اهل‏بیت (علیهم السلام) است

ب) ائمه (علیهم السلام) از هر پلیدى پیراسته و شایسته‏وساطت‏بین خالق و خلق‏اند .

ج) دین به وسیله امام منصوب از سوى خداوند تقویت مى‏شود .

د) خدا اطاعت از ائمه را واجب ساخته است .

فرازى از دعاى عرفه آن حضرت چنین است : «رب صل على اءطائب اهل بیته الذین اخترتهم لامرک و جعلتهم‏خزنه علمک و حفظه دینک و خلفائک فى‏ارضک و حججک على عبادک وطهرتهم من الرجس و الدنس تطهیرا بارادتک و جعلتهم الوسیله الیک‏و المسلک الى خبتک . . .»

«. . . اللهم انک ایدت دینک فى کل اوان بامام اقمته علمالعبادک و منارا فى بلادک بعد ان وصلت‏حبله بحبلک و جعلته‏الذریعه الى رضوانک و افترضت طاعته و حذرت معصیته و امرت‏بامتثال اوامره . . . و اته من لدنک سلطانا نصیرا وافتح له‏فتحا یسیرا . . . .»

3ک دعاى چهاردهم :
این دعا سراسر شکوه از ستمگران است که در نظر آن حضرت مصداقى‏جز حکام وقت ندارد .

4ک دعاى بیستم : (دعاى مکارم الاخلاق)
حضرت در این دعا از خداوند مى‏خواهد او را از سلطه ستمگران‏نجات بخشد و پیروزش سازد : «اللهم صل على محمد و آل محمد و اجعلنى یدا على من ظلمنى ولسانا على من خاصمنى و ظفرا بمن عاندنى وهب لى مکرا على من‏کایدنى و قدره على من اضطهدنى . . .»

5ک دعاى چهل و نهم :
حضرت در این دعا از فراوانى دشمنانش و از برنامه‏هاى حساب شده‏آنان جهت آزار و حتى قتل امام به خدا شکوه مى‏کند : «فکم من عدو انتضى على سیف عداوته و شحذلى ظبه مدیته وارهف لى شباحده و داف‏لى قواتل سمومه و سدد نحوى صوائب سهامه ولم تنم عنى عین حراسته و اضمر ان یسومنى المکروه و یجر عنى‏زعاق مرارته فنظرت یا الهى . . . .»

بارخدایا ! چه بسا دشمنى که شمشیر عداوت آخت و بر من تاخت وبراى کشتن من خنجر خویش تیز کرد و با دم برنده آن آهنگ جان من‏نمود و زهر کشنده به آب من بیامیخت و خدنگ جان شکار خویش درکمان نهاد و مرا نشانه گرفت و چون پاسبانان همواره بیدار ،دیده از من برنمى‏گرفت و در دل داشت که مرا گزندى سخت رساند وشرنگ کینه خویش به کامم ریزد ; آنگاه اى خداوند من ! دیدى که ... .»

--------------------------------------------------------------------------------

ماهنامه کوثر شماره 34

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها