نقد نقد قرآن

شبهۀ تناقض آیات قرآن با توبه‌نکردن بنی‌اسرائیل و پاسخ به آن
برخی آیات قرآن می‌گویند تنها توبه جهل به گناه پذیرفته می‌شود اما آیات دیگر می گوید حتی توبه کسانی را که آگاهانه مرتکب گناه شده‌اند نیز پذیرفته‌شده می‌داند.

پرسش:

آیا اینکه خداوند توبۀ بنی‌اسرائیل را با آنکه عالمانه (و پس از اتمام حجت بر آنها بود) مرتکب شرک شدند، قبول کرد و گناه‌شان را بخشید، با مفاد آیۀ ۱۷ سوره «نساء» در تناقض نیست؟

پاسخ:

قرآن در آیۀ 82 سورۀ «نساء» یکی از نشانه‌های الهی‌‌بودن خود را نبود اختلاف دانسته است. برخی در مقام نقد این آیه گفته‌اند: «آیۀ ۵۴ سورۀ "انعام" می‌گوید: ... هر کس از شما که از روی نادانی کار بدی کند، آن‌گاه توبه کند و نیکوکار شود، بداند که خدا [نسبت به او] آمرزنده و مهربان است. آیۀ ۱۱۹ سورۀ "نحل" نیز همین مضمون را تکرار می‌کند. آیۀ ۱۷ سورۀ "نساء" نیز با صراحت بیشتری، شرط قبولی توبه را جهل به گناه می‌داند. طبق این آیات، توبۀ افرادی که با علم به گناه‌بودن یک عمل، مرتکب آن شده‌اند قبول نمی‌شود؛ اما آیۀ ۱۵۳ سورۀ "نساء" می‌گوید: ... سپس گوساله را پس از آنکه نشانه‌های روشن و آشکار [معجزات] برایشان آمده بود، [به خدایی] گرفتند و ما [پس از آنکه توبه کردند] از آن گناه درگذشتیم ... . همان‌طور که مشخص است، میان این آیه با آیات قبلی تناقض است؛ چراکه خداوند توبه کسانی را قبول کرده است که جاهل نبوده‌اند». این اشکال در نوشتار کنونی بررسی و نقد می‌شود.

چرایی متناقض‌نبودن آیات قرآن دربارۀ توبه

اول: «جهل» گاهی در مقابل «علم» و گاهی در مقابل «عقل» به ‌کار می‌رود (1). «جهل» در مقابل «علم» یعنی نادانی و در مقابل «عقل» یعنی بی‌خردی و سفاهت (2).

دوم: همۀ مسلمانان قبول دارند اگر کسی ندانسته و از روی جهل مرتکب کار بدی شود، اصلاً گناهی نکرده است تا نیازی به توبه داشته باشد (3)؛ بنابراین «بِجَهٰالَهٍ» نمی‌تواند به معنای «از روی نادانی» باشد.

سوم: قید «بجهاله» توضیحی است و نه احترازی؛ بنابراین در مقام بیان این مفهوم نیست که فقط برخی از گناهان از روی بی‌عقلی انجام می‌شوند و خداوند فقط همین گناهان را می‌بخشد، بلکه منظورش این است که همۀ گناهان از روی بی‌عقلی یا به تعبیر دقیق‌تر مخالفت با عقل و ترجیح شهوت و غضب بر آن است (4).

چهارم: حتی اگر «جهل» به معنای نادانی بود نیز تناقض در کار نبود؛ زیرا تعبیر «اَلتَّوْبَهُ عَلَى اَللّٰهِ» در آیۀ ۱۷ سورۀ «نساء» یعنی خداوند توبه را بر خودش واجب کرده است. در آیۀ 54 سورۀ «انعام» نیز شاهد تعبیر «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلىٰ نَفْسِهِ اَلرَّحْمَهَ» هستیم که نشان می‌دهد خداوند رحمت را بر خودش لازم کرده است. به همین دلیل معنای آیه این می‌شود که خداوند در دیگر موارد پذیرش توبه را بر خودش واجب نکرده است، نه اینکه در سایر موارد توبه را نمی‌پذیرد (5).

پنجم: آیات نشان‌دهندۀ اینکه خداوند فقط گناهان از روی «جهل» را می‌بخشد، می‌توانند نوعی تهدید، وعید و بیم باشند و عمل به تهدید و وعید، برخلاف وعده و نوید، واجب نیست.

نتیجه:

اول: از نگاه قرآن هر گناهی از روی «جهل» است و منظور از «جهل» در این سیاق، مخالفت با عقل است، نه نادانی؛ چراکه انجام کار بد از روی نادانی گناه نیست.

دوم: حتی اگر «جهل» به معنای نادانی بود نیز تناقض نبود؛ چراکه خداوند فقط پذیرش توبۀ کسانی که از روی «جهل» گناه کرده‌اند را بر خودش واجب کرده است و این یعنی در دیگر موارد پذیرش توبه بر او واجب نیست؛ نه اینکه جایز نیست و او هرگز این کار را انجام نمی‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1. رفیعی، علی و حسن عبداللهی؛ «مطالعات قرآنی»؛ س 5، ش 20، 1393 ش، ص 129 ـ 149، ص 147.

2. عیاشى، محمد بن مسعود؛ تفسیر العیاشى؛ چ 1، تهران: مکتبة العلمیه الاسلامیه، 1380 ق، ج ‏1، ص 228. طبرسى، فضل بن حسن؛ ‏مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ چ 1، تهران: ناصر خسرو، 1372 ش، ج ‏3، ص 36.

3. فخر رازی، محمد؛ مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)؛ چ 3، بیروت: دار‌احیاء التراث العربی، 1420 ق، ج ‏10، ص 6.

4. صنعانى، عبدالرزاق بن همام؛‏ تفسیر القرآن العزیز المسمى تفسیر عبدالرزاق؛ چ 1، بیروت: دار‌المعرفه، 1411 ق، ج ‏1، ص 151.

5. مکارم شیرازى، ناصر و جمعى از نویسندگان؛‏ تفسیر نمونه؛ چ 1، تهران: دار‌الکتب الإسلامیه، 1371 ش، ج ‏3، ص 315.

پاسخ به شبهۀ تحریف قرآن بر اساس نسخه‌های سمرقند و صنعا
نقل شفاهی منبع اصلی انتقال قرآن بود، با چشم‌پوشی از این مسئله، کلمۀ بدون نقطه به دلیل دانش زبانی خواننده و سیاق کلام لزوماً اشتباه خوانده نمی‌شود.

پرسش:

 کلیپی در فضای مجازی با عنوان «نسخه‌های خطی صنعا و سمرقند، افسانۀ "حفظ کامل قرآن" را رد می‌کنند» پخش شده است. در این کلیپ فردی ضمن نشان‌دادن تصاویر نسخه‌های کهن قرآن که از هرگونه علامت و نقطه خالی هستند، می‌گوید: ما امروزه نمی‌توانیم مصاحف اولیه قرآن را بخوانیم؛ چون برای خواندن نیاز به نقطه و حرکت داریم، اما این مصاحف از هرگونه نقطه و علامت خالی هستند. نسخه‌هایی مثل صنعا و سمرقند فقط ۱۶ حرف دارند، به‌مرور ۱۲ حرف به حروف عربی اضافه شده و در مجموع ۲۸ حرف شد. نقطه‌ها در قرن هفتم میلادی نبودند و بعداً در قرن هشتم اضافه شدند و ۲۲ حرف از ۲۸ حرف زبان عربی نیاز به نقطه دارند. چنان‌که علایم اعرابی فتحه، کسره و ضمه نیز بعد اضافه شدند. او از نقصان خط عربی در صدر اسلام می‌خواهد به این نتیجه برسد که مصاحف اولیه قرآن در زمان نگارش قابل خواندن نبودند و هر کس آنها را به گونه‌ای می‌خواند و این یعنی متن قرآن تحریف شده است. آیا این ادعا صحیح است؟

پاسخ:

از زمان نزول قرآن در شهر مکه تا زمان ما، نقل قرآن هیچ‌گاه منحصر به نقل کتبی نبوده است، بلکه افزون بر نقل کتبی و حتی پررنگ‌تر از آن، شاهد نقل شفاهی قرآن نیز بوده و هستیم. همراهی همیشگی نقل کتبی و شفاهی با هم سبب شد خالی‌بودن مصاحف اولیه از اموری همچون نقطه، حرکت، الف وسط، تشدید، تنوین و ... مشکل‌آفرین نباشد و منجر به تغییر قرآن نشود.

28 حرف داشتن زبان عربی از همان آغاز

زبان عربی از نظر گفتاری، دارای 28 حرف یا صدای مجزا و متمایز از هم است. بر اساس یک قول، مشکل در خط اولیۀ عربی این بود 28 صدا که در گفتار از هم متمایز و مستقل بودند، در نوشتار به تعداد مساوی «شکل نوشتاری متمایز» نداشتند؛ مثلاً شکل واحد «ٮ» برای نشان‌دادن سه حرف «ب»، «ت»، «ث» به کار می‌رفت و خواننده خود باید متوجه می‌شد کدام‌یک از این سه حرف مراد نویسنده است. عرب‌زبان با خواندن کلمۀ بدون نقطه‌ای که امکان چندخوانشی داشت، معمولاً مشکلی نداشت؛ زیرا با تسلط بر زبان، ذوق سلیم و کمک سیاق (واژگان پیشین و پسین) می‌توانست حدس بزند کدام کلمه منظور است؛ اما غیرعرب‌زبانانی که تازه مسلمان شده بودند، در خوانش متن قرآن مشکل داشتند. برای رفع این مشکل، از نقطه‌ها کمک گرفتند. افزودن نقطه‌ها (اِعجام) سبب شد شکل‌های مشترک بین چند حرف، به شکل‌های متمایز و مستقل برای حروف متفاوت تبدیل شوند. پس از آن، افزوده‌شدن علایم حرکات ( ـَـ ـِـ ـُـ ) نیز به نمایش مصوت‌های کوتاه و قواعد دستوری کمک کرد. البته این مسئله بنا بر قول مشهور است که می‌گویند خط عربی پیش از اسلام نقطه نداشت؛ اما برخی معتقدند خط عربی حتی پیش از اسلام نقطه داشت، اما عرب‌ها چون نیازی به آن نمی‌دیدند، آن را نمی‌گذاشتند. مطابق این قول نه‌تنها زبان عربی، بلکه حتی خط عربی نیز از زمان نزول قرآن، 28 شکل نوشتاری متمایز داشته است (1).

نقل شفاهی قرآن

سنت شفاهی در جامعۀ عرب پیش از اسلام بسیار قوی بود و «عرب از نعمت خدادادى حافظۀ قوى در حدّ کمال برخوردار بود. آنها گرچه محرومیت‌هاى فراوانى داشتند، در هوش و قوت حافظه سرآمد روزگار خویش بودند. آنان قصیده‌هاى بلند و طولانى را به‌راحتى حفظ مى‌نمودند و در حافظۀ خود دیوان‌هاى شعر را جاى مى‌دادند. عرب جاهلى گاه آنچه را فقط یک بار مى‌شنید، براى همیشه در خاطره خویش بایگانى مى‌نمود. این ویژگى، آنان را زبانزد خاص و عام کرده بود» (2). قرآن در چنین بستری نازل شد؛ از‌این‌رو بسیاری از صحابه همه یا بخش‌های بزرگی از قرآن را حفظ بودند (3). بنابراین تعدد حافظان، امکان تغییر متن را در عمل غیرممکن می‌کرد؛ زیرا امکان اینکه همۀ حافظان قرآن درباره قرائت کلمۀ خاصی اشتباه داشته باشند، وجود ندارد و فرض بسیار بعیدی است. افزون بر این، فرایند حفظ و انتقال قرآن فرایندی جمعی بود؛ یعنی قرآن در محافل مختلف قرائت می‌شد و در صورت خطای قاری، دیگران آن را اصلاح می‌کردند؛ از‌این‌رو نظارت جمعی، خطاها را به‌سرعت شناسایی و رفع می‌کرد.

نتیجه:

نقل قرآن در صدر اسلام اساساً بر پایۀ حفظ شفاهی و سینه‌به‌سینه استوار بود و با توجه به آثار فراوان مادی و معنوی حفظ قرآن، بسیاری از مسلمانان همۀ قرآن و شمار بسیار بیشتری بخش‌های مختلف آن را از حفظ بودند. حفظ شفاهی، مرجع اصلی نقل قرآن بود و مصحف اغلب وسیله‌ای برای یادآوری حافظان بود. هرچند امروزه خواندن خط عربی بدون نقطه و حرکت برای ما دشوار به نظر می‌رسد، اما خواندن آن برای عرب‌زبانان به دلیل ذوق سلیم، دانش زبانی و بافت کلام مشکل نیست؛ چنان‌که امروزه کتاب‌های عربی غالباً اعراب ندارند، اما بدین‌معنا نیست که هر فردی هر کلمه را به گونه‌ای متفاوت از دیگری بخواند. در زبان فارسی نیز اعراب‌نداشتن خط سبب نمی‌شود «گِل» را «گُل»، «مِهر» را «مُهر»، «شِکَر» را «شُکر» یا «کِرِم» را «کَرَم» یا برعکس بخوانیم و بر فرض هم اشتباه بخوانیم، خیلی زود متوجه می‌شویم؛ بنابراین اگر متن فارسی حتی بدون نقطه نوشته شود، با توجه به سیاق به‌آسانی متوجه می‌شویم هدف نویسنده از «سىر»، معنای «سیر» است یا «شیر» یا «شتر».

برای مطالعه بیشتر:

سیدمهدی سیف؛ مقاله «تاریخچه رسم‌الخط قرآن و سیر و تحول آن»؛ مجله رشد، ش 3، 1382 ش.

پی‌نوشت‌ها

1. محمود رامیار؛ تاریخ قرآن؛ چ 3، تهران: امیرکبیر، 1369 ش، ص 531 ـ 532. سیدمحمدباقر حجتی؛ پژوهشی در تاریخ قرآن؛ چ 2، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1360 ش، ص 467. نیز ر.ک: محمود رامیار؛ تاریخ قرآن؛ ص 221 ـ 257.

2. حسین صدیق؛ علوم قرآنی (مقدماتی)؛ قم، مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)، 1393 ش، ص 76.

3. هادی غلامرضائی و کاوس روحی برندق؛ «تحلیل و نقد واژگانی ادعای خاورشناسان درباره اندک‌شماربودن حافظان قرآن در عصر نزول»؛ دوفصلنامه دین و دنیای معاصر، دورۀ 10، ش 1،  1402 ش، ص 195 ـ 223.

تغییر رویه قرآن با یهودیان و بشری بودن آن
تغییر رویه قرآن، در برخورد با یهودیان مدینه، پاسخی مستقیم به اقدامات خصمانه و عهدشکنی‌های مکررآنها مثل توطئه‌چینی برای ترور پیامبر و همکاری با دشمنان و... بود.

پرسش:

قرآن در مدت سالیان مختلف نسبت به یهودیان دچار تغییر رویه‌های متعددی می‌شود (اعم از سازش اولیه، عتاب خیرخواهانه و سپس دشمنی علنی و جنگ). آیا این تغییر رویه با وحیانی و الهی بودن قرآن منافات ندارد؟ آیا این دلیل بر این نیست که قرآن توسط خود پیامبر ساخته شده است (چون ابتدا تصور می‌کرد که می‌توان با یهود کنار آمد و آن‌ها ایمان می‌آورند ولی وقتی آن‌ها نپذیرفتند و... رو به دشمنی و جنگ گذاشت)؟!

پاسخ:

پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پس از هجرت به مدینه به درخواست مردم آن شهر حکومت را به دست گرفت. حضرت در یکی از نخستین اقدامات خود به‌عنوان حاکم مدینه با هدف ایجاد صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز میان گروه‌های مختلف، ازجمله مهاجران، انصار و قبایل یهودی، «پیمان‌نامه مدینه» را منعقد کردند. این پیمان‌ شامل تعهداتی برای دفاع متقابل از مدینه در برابر حملات خارجی، آزادی دینی و حل‌وفصل اختلافات تحت مرجعیت پیامبر بود و زندگی مسالمت‌آمیز مسلمانان و یهودیان را به‌دنبال داشت. حقوق سیاسی و اجتماعی یهودیان محترم شمرده ‌شد و پیامبر آنان را مجبور به مسلمان شدن نکرد. یهودیان در جامعه اسلامی برای انجام فعالیت‌های اجتماعی، دینی و مذهبی خود از آزادی عمل برخوردار بودند.(1)

نحوه تعامل مسلمانان و یهودیان مدینه با هم

پس از انعقاد پیمان مدینه، یهودیان به‌تدریج اقدام به کارشکنی کردند. مهم‌ترین موارد آن‌ها بر این پایه است:

بنی‌قینقاع

 این قبیله اولین گروه از یهودیان بودند که آشکارا پیمان خود را شکستند. پس از پیروزی مسلمانان در غزوه بدر، شایعه کردند که پیامبر کشته شده و سپس به‌مرور خصومت خود را با مسلمانان افزایش دادند و حتی پیامبر را تهدید کردند. اوج این کارشکنی، حادثه‌ای در بازار بود که منجر به قتل یک مسلمان توسط یهودیان و در پی آن، واکنش مسلمانان شد. درنتیجه این اقدامات، پیامبر دستور محاصره بنی‌قینقاع را صادر کرد و پس از تسلیم‌شدن آن‌ها با این‌که حضرت مطابق پیمان‌نامه می‌توانستند آنان را به‌شدت مجازات کند، آنان را بخشید و به اخراج آنان از مدینه اکتفا کرد.

بنی‌نضیر

 این قبیله نیز پیش از غزوه احد در راستای تضعیف روحیه سپاه اسلام شایعه‌پراکنی کرد و پس از جنگ با پذیرایی از ابوسفیان و خبرچینی برای او عملاً پیمان را نقض کردند. حضرت این اقدامات را نادیده گرفتند تا این‌که با انداختن سنگی بزرگ بر سر پیامبر اقدام به ترور ایشان کردند. سپاه اسلام بنی‌نضیر را محاصره و این بار نیز حضرت از مجازات آنان چشم‌پوشی و به اخراج آنان از مدینه بسنده کرد.

 بنی‌قریظه

 این قبیله خطرناک‌ترین کارشکنی را در جریان جنگ احزاب (خندق) در سال پنجم هجری انجام داد. یهودیان اخراج‌شده به سراغ مشرکان مکه رفته و آنان را با وعده‌های مالی و نظامی به جنگ با مسلمانان تحریک و تشویق کردند و سرانجام هم موفق شدند. سپاه مشرکان به مدینه لشکر کشید و این شهر را محاصره کرد. درحالی‌که مسلمانان در شرایط بسیار دشواری قرار داشتند، بنی‌قریظه با مشرکان مکه تبانی کردند و قصد داشتند از پشت به مسلمانان حمله کنند. ترس مسلمانان از خیانت یهودیان بسیار بیشتر از ترسشان نسبت به مشرکان قریش بود. پس از پایان جنگ، آیات 56 و 57 سوره انفال درباره پیمان‌شکنی یهودیان نازل شد و پیامبر موظف به برخورد عملی با آنان شد. حضرت به سراغ بنی‌قریظه رفت و آنان را محاصره کرد. آنان حاضر نشدند تسلیم بشوند و جزیه بپردازند. درنهایت، آنان سعدبن‌معاذ که خودش قبلاً یهودی و موردقبول دو طرف بود را به‌عنوان حَکَم و داور انتخاب کردند. سعد که یهودیان را به‌خوبی می‌شناخت و می‌دانست اگر مسلمانان آنان را رها کنند، آنان نیز همانند یهودیان قبلی شروع به توطئه علیه مسلمانان خواهند کرد، مطابق کتاب مقدس یهودیان (تَنَخ) (2) علیه خود آنان حکم داد.

مطابق حکمیت سعد مردانی که در خیانت دست داشتند، اعدام (3) و زنان و کودکانشان به اسارت گرفته شدند. قرآن به این مجازات اشاره کرده است:

﴿وَ أَنْزَلَ اَلَّذِینَ ظٰاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ مِنْ صَیٰاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ اَلرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً﴾؛ (4) و [خدا] کسانی را از اهل کتاب که گروه‌های دشمن را پشتیبانی کردند از قلعه‌های محکم و استوارشان پایین کشید و در دل‌هایشان ترس افکند، گروهی را ‌کشتید و گروهی را اسیر کردید.(5)

چرایی تغییر رویه قرآن در برابر یهودیان

تغییر رویه قرآن در مواجهه با یهودیان، نه‌تنها منافاتی با وحیانی بودن آن ندارد، بلکه نشانه حکمت و عدالت الهی است. توضیح آن‌که قرآن یک کتاب ساکن و ایستا نیست که بدون توجه به وقایع و کنش‌های انسانی، دستورات ثابتی صادر کند. بسیاری از آیات در واکنش به حوادث، چالش‌ها و رفتارهای مردم نازل شده‌اند. رویه قرآن در ابتدای ورود پیامبر به مدینه همزیستی مسالمت‌آمیز بود و انتظار می‌رفت یهودیان به پیامبری که منتظر آمدنش بودند ایمان بیاورند یا حداقل در کنار مسلمانان زندگی کنند؛ اما یهودیان به‌تدریج پیمان‌های خود را نقض و به شایعه‌پراکنی، خبرچینی، توطئه‌چینی برای ترور پیامبر اقدام کردند و حتی در حساس‌ترین لحظات با دشمنان مسلمانان متحد شدند. آیات قرآن ناظر بر این حوادث بودند و رویکردها بر اساس این خیانت‌ها و خصومت‌ها تغییر یافت. تغییر رویه، نه از سر انتقام شخصی پیامبر، بلکه نتیجه خیانت‌ها و خصومت‌های شدید خود یهودیان بود که امنیت جامعه اسلامی را به خطر انداخت؛ لذا شدت عمل مسلمانان فقط شامل یهودیانی شد که پیمان‌شکنی کردند.

نتیجه‌گیری:

تغییر رویه قرآن نسبت به یهودیان مدینه، از سازش اولیه تا مقابله، نتیجه مستقیم نقض‌های مکرر پیمان مدینه توسط یهودیان بود. آنان با اقداماتی نظیر شایعه، جاسوسی، توطئه ترور و همکاری با دشمنان، امنیت جامعه اسلامی را به خطر انداختند. اگر قرآن بدون این‌که یهودیان با پیمان مخالفت کنند، رویه خود را تغییر می‌داد یا دگرگونی رویکرد قرآن با دگرگونی رویکرد یهودیان مطابق و مناسب نبود، این می‌توانست دلیل بشری بودن قرآن باشد؛ اما اولاً تغییر رویه قرآن پس از تغییر رویه یهودیان و ثانیاً مطابق و مناسب با آن بود؛ به همین دلیل این تغییر رویه نه‌تنها نشانه بشری بودن قرآن نیست، بلکه بیانگر این است که قرآن ازسوی خداوند عادل و حکیم نازل شده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. علی‌بیگی، حسین، «یهودیان و برخورداری از آزادی‌های مدنی در دولت پیامبر»، معرفت ادیان، 1399 ش، شماره 42، صص 59 تا 76.

2. کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان (ترجمه قدیم)، سِفر تثنیه، فصل 20، عبارات 1-14.

3. پژوهشگران معتقدند یهودیانی که در این واقعه اعدام شده‌اند، حداکثر چهل تا پنجاه نفر بوده‌اند. ر.ک: محسنی، مصطفی، «تحلیل رفتار پیامبر اکرم با یهودیان بنی‌قریظه در مدینه»، مبلغان، 1401 ش، شماره 281، صص 28 تا 36، ص 33-36.

4. سوره احزاب‏، آیه 26.

5. محسنی، مصطفی «تحلیل رفتار پیامبر اکرم با یهودیان بنی‌قریظه در مدینه»، ص 29-32.

دیدگاه قرآن دربارۀ تشکیل استخوان و تطابق آن با علم مدرن
قرآن برای اقناع مخاطبان به معاد و قدرت الهی در زنده‌کردن مردگان، به مراحل آفرینش انسان اشاره می‌کند. که با یافته‌های پزشکی مدرن نیز همخوانی دارد.

پرسش:

بر اساس آیات قرآن، تشکیل استخوان قبل از گوشت است یا پس از آن؟ آیا علم مدرن با این دیدگاه قرآن سازگار است؟ اگر ناسازگار است، آیا دلیل بر الهی‌نبودن قرآن نیست؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «در قرآن آمده است که ابتدا استخوان‌های جنین انسان تشکیل می‌شوند و سپس با گوشت پوشانده می‌شوند؛ امّا در مقابل، علم کنونی نشان داده است که عضلات و مدل‌های غضروف به ‌طور هم‌زمان و به موازات یکدیگر شروع به شکل‌گیری می‌کنند. ماهیچه‌ها قبل از اینکه مدل‌های غضروف شروع به جایگزینی با استخوان‌ها کنند، شروع به شکل‌گیری کرده‌اند». این نوشتار اختصاص به بررسی و نقد این مدعا دارد.

زمان تشکیل استخوان و گوشت از نگاه قرآن و علم

خداوند در راستای اقناع‌ مخاطبان قرآن برای پذیرش معاد و توانایی خداوند برای زنده‌کردن دوباره انسان‌ها در قیامت، در آیۀ 14 سورۀ «مؤمنون» به چگونگی آفرینش انسان و مراحل آن اشاره کرده است: ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا اَلنُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا اَلْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا اَلْمُضْغَهَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا اَلْعِظٰامَ لَحْماً ...﴾: آن‌گاه آن نطفه را علقه گرداندیم، پس آن علقه را به صورت پاره‌گوشتی درآوردیم؛ پس آن پاره‌گوشت را استخوان‌هایی ساختیم و بر استخوان‌ها گوشت پوشاندیم ... .

بر اساس این آیه، انسان در آغاز نطفه و سپس «علقه: خونِ بسته» و در ادامه «مضغه: گوشت جویده» است و مضغه به استخوان تبدیل می‌شود و سپس روی استخوان گوشت پوشانده شده است.

نکتۀ جالب در این آیه، تفاوت دو حرف عطف استفاده‌شده در آن است. آیه با حرف عطف «ثُمَّ» شروع می‌شود؛ اما در ادامه، فقط شاهد حرف عطف «فاء» هستیم. هرچند هر دو حرف «ثُمَّ» و «فاء» برای جمع بین قبل و بعد در حکم به همراه افاده «ترتیب» وضع شده‌اند؛ اما اولی مفید «انفصال» و دومی مفید «اتصال» است؛ برای نمونه به این دو جمله نگاه کنید:

جاء زَیدٌ ثُمَّ عَمروٌ = نخست زید و سپس با فاصلۀ زمانی عمرو آمد؛

جاء زَیدٌ فَعَمروٌ = نخست زید و پس از او بلافاصله عمرو آمد.

با توجه به این نکتۀ ادبی، خداوند خلق علقه را با حرف «ثمّ» به خلق نطفه عطف می‌کند؛ یعنی نطفه بلافاصله پس از قرارگرفتن در رحم به علقه تبدیل نمی‌شود، بلکه این تبدیل پس از مدتی است؛ اما دیگر جملات آیه، یعنی تبدیل علقه به مضغه و تبدیل مضغه به استخوان و سپس روییدن گوشت بر روی استخوان، با حرف «فاء» به هم عطف شده‌اند که یعنی بین دیگر مراحل خلقت انسان فاصله و مهلتی وجود ندارد؛ بنابراین بر اساس آیات قرآن، مضغه نخست تبدیل به استخوان می‌گردد و پس از آن بدون فاصله روی آن با گوشت پوشانده می‌شود (1).

در دیدگاه علم پزشکی نیز اسکلت بدن انسان، ریشه در سه لایۀ اولیۀ جنینی دارد؛ لایه میانی به سلول‌های استخوان تبدیل می‌شود و سپس با دو لایۀ بیرونی پوشیده می‌شود که به سلول‌های ماهیچه و پوست تبدیل می‌شوند. بنابراین هم اشارۀ قرآن به تقدم زمانی شکل‌گیری استخوان از گوشت درست است و هم تعبیر پوشانده‌شدن استخوان با گوشت دقیق انتخاب شده است (2).

نتیجه:

آیۀ 14 سورۀ «مؤمنون» کاملاً با یافته‌های جنین‌شناسی همخوانی دارد و به‌درستی به تقدم شکل‌گیری استخوان و سپس پوشانده‌شدن آن با گوشت اشاره می‌کند. بنابراین نه‌تنها هیچ ناسازگاری‌ بین این آیه و علم مدرن وجود ندارد؛ بلکه ترتیب بیان‌شده در آیه، با توجه به نبود ابزارهای پیشرفته علمی در زمان نزول قرآن، نشان‌دهندۀ الهی‌بودن قرآن است.

پی‌نوشت‌ها:

1. «أتى بثمّ فی الفقره الاولى للاشاره الى امتداد الزّمان من اوّل استقرار النّطفه فی الرّحم الى صیرورتها دما منعقدا بخلاف صیروره العلقه مضغه فانّه لا تراخى بین العلقه و المضغه» (محمد بیدختی؛ بیان السعاده فى مقامات العباده؛ چ 2، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، 1408 ق، ج ‏3، ص 91).

البته برخی معتقدند «و الظاهر أنّ الفاء فی قوله تعالى: فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً لیس للترتیب، بل هی مثل أنا أنشاناهنّ إنشاء، فجعلناهنّ أبکارا [واقعه: 35 ـ 36]، فإن جعلهنّ أبکارا لیس متأخّرا عن خلقهنّ [و مثل وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (اعلی: 15)] و کذلک لیس خلق اللحم متأخّرا عن العظم؛ إذ الجنین لیس عظما مجرّدا؛ ثمّ یکسى لحما» (ابوالحسن شعرانى؛ پژوهش‌هاى قرآنى علامه شعرانى در تفاسیر مجمع‌البیان، روح‌الجنان و منهج‌الصادقین؛ محقق: محمدرضا غیاثى کرمانى؛ چ 2، قم: بوستان کتاب، 1386 ش، ج ‏2، ص 898).

2. حسین رضایی؛ عرصۀ سیمرغ: پاسخی قاطع به شبهات کتاب نقد قرآن سُها؛ قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1398 ش، ص 50 ـ 53.

بررسی شبهۀ تطابق مفهوم زوجیت در قرآن با علم جدید
مفهوم زوجیت در قرآن فراتر از جنسیت است و هر دو پدیده با رابطه تشابه،تقارن،تضاد را دربرمی‌گیرد اندیشه در قانون زوجیت انسان را به سوی درک یگانگی خالق هدایت می‌کند

پرسش:

قرآن می‌گوید همۀ موجودات به صورت جفت مؤنث و مذکر آفریده شده‌اند؛ در‌حالی‌که بر اساس علم جدید، موارد نقض زیادی برای این مسئله وجود دارد. بعضی می‌گویند این درک غلط از انسانی معمولی در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) تا اندازه‌ای پذیرفتنی است؛ چون موجودات زندۀ بزرگی که با آنان سروکار داشت، زوج بودند و اطلاعی هم از موجودات دیگر به‌ویژه میکروبها نداشتند؛ ازاین‌رو پیامبر هم درک غلط خود را وارد قرآن کرده است؛ ولی پیامبر حتی بدتر از این کار را هم انجام داد که زوجیت را به همۀ موجودات (جاندار و بی‌جان) نسبت داد. حال پرسش این است که اولاً آیا ادعای پیش‌گفته درباره خطای علمی قرآن صحیح است؟ ثانیاً چه ربطی بین زوجیت و عبرت‌گرفتن وجود دارد؟ آیا اگر موجوداتی زوج نباشند، نمی‌توان دربارۀ آنان اندیشید و عبرت گرفت؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن بیان می‌کند که همه موجودات به شکل جفت مؤنث و مذکر آفریده شده‌اند، درحالی‌که علم مدرن این موضوع را رد می‌کند؛ برای مثال مارمولک دم‌شلاقی گونه‌ای به‌کلی ماده است که از طریق پارتنوژنز تولید‌مثل می‌کند یا ویروس‌ها با استفاده از DNA  میزبان تکثیر می‌شوند که نه ماده هستند و نه نر و نیز باکتری‌ها با تقسیم سلولی تکثیر می‌شوند. قارچ نیز می‌تواند به شکل غیرجنسی تکثیر شود. بسیاری از گونه‌های گیاهان نیز غیرجنسی یا از طریق گرده‌افشانی تولیدمثل می‌کنند. نرماده‌ها نیز نمی‌توانند در این طبقه قرار بگیرند. این درک غلط از یک انسان معمولی در زمان پیامبر تا اندازه‌ای پذیرفتنی است؛ چون موجودات زندۀ بزرگی که با آنان سروکار داشت، زوج بودند و اطلاعی هم از موجودات دیگر به‌ویژه میکروب‌ها نداشتند؛ ازاین‌رو پیامبر درک غلط خود را وارد قرآن کرده است؛ اما پیامبر این غلط را بدتر کرده است که زوجیت را به همه موجودات (جاندار و بی‌جان) نسبت داده است». در این نوشتار به بررسی و نقد این مدعا پرداخته می‌شود.

زوجیت در قرآن

بر اساس آیات قرآن، خداوند از هر چیزی «زوج» خلق کرده است: ﴿وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ﴾: و از هر چیزی جفت آفریدیم، باشد که متذکّر شوید (1). همه چیزی که در این آیه بیان شده است، انسان‌ها (2)، حیوانات (3)، گیاهان (4) و میوه‌ها (5) را دربر می‌گیرد.

نکته جالب ای‌که خداوند در زمان نزول قرآن به مخاطبان خود یادآور می‌شود «قانون زوجیت» از آنچه شما تصور می‌کنید، گسترده‌تر است و اموری را دربر می‌گیرد که به آنها علم ندارید: ﴿سُبْحٰانَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ﴾ (6): منزّه است آن‌که همۀ زوج‌ها را آفرید؛ از آنچه زمین می‌رویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمی‌دانند (7).

معنای «زوج» در قرآن

«زوج» به ‌معنای چیزی است که در طول وجود و بقایش برای او معادل و مقارنی دیگر وجود دارد. این واژه در قرآن دامنۀ معنایی گسترده‌ای همچون نوع یا گروه ﴿کنتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَهً﴾ (8)، جنس مشابه ﴿الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْوَاجَهُمْ﴾ (9)، جنس متقارن ﴿إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ﴾ (10) و حتی رنگ ﴿مِنْ کلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ﴾ (11) دارد و اختصاصی به جنس متضاد یا همان نر و ماده ﴿الزَّوْجَینِ الذَّکرَ وَالْأُنثَی﴾ (12) ندارد؛ بنابراین بر اساس آیات قرآن، هیچ موجودی در هستی از مفهوم زوجیت خارج نیست؛ چراکه هر پدیده‌ای دارای همتا، ضد، قرین یا مشابه است. از دوگانه‌های فیزیکی مانند جاذبه و دافعه، فاز و نول، مثبت و منفی، ماده و پادماده، تا پدیده‌های طبیعی چون شب و روز و نور و ظلمت و حتی مفاهیم انتزاعی نظیر عقل و جهل، همگی مصادیق زوجیت هستند (13). به عبارت دیگر، هر دو چیزی که مشابه و قرینۀ یکدیگر (مثل نر و ماده) یا مقارن و همراه یکدیگر (مثل یک جفت جوراب، کفش و ...) یا حتی متضاد یکدیگر (مثل اقطاب مثبت و منفی یا شب و روز) باشند و با هم رابطه تأثیر و تأثر یا فاعلیت و قابلیت داشته باشند، زوج گفته می‌شود؛ بنابراین مفهوم «زوجیت» در زبان عربی و قرآن، بسیار فراتر از تقابل سادۀ نر و ماده و رابطۀ جنسی است (14).

گسترۀ زوجیت در جهان

زوجیت ـ چنان‌که گذشت ـ بیان‌کنندۀ نوعی همبستگی سیستمی است که نظم شگفت‌انگیزی را در سراسر طبیعت حاکم کرده است. اگر ﺻﺪﻫﺎ ﺳﺎل قبل اﻧﺴﺎنﻫﺎ زوﺟﯿﺖ را ﻓﻘﻂ در اﻧﺴﺎن و ﺣﯿﻮان می‌دیدند و بعدها متوجه وجود آن در گیاهان نیز شدند، امروزه وجود ذره و پادذره در فیزیک به اثبات رسیده است که از نمونه‌های فیزیک اتمی می‌توان به الکترون و پوزیترون اشاره کرد. بنابراین از کوچک‌ترین ذرات تشکیل‌دهنده اتم گرفته تا نیروهای متضاد جاذبه و دافعه که به اجرام سماوی ثبات می‌بخشند و حتی بزرگ‌ترین ساختارهای کیهانی نظیر کرات و کهکشان‌ها که در تعادل دوجانبه با یکدیگر قرار دارند، همگی از این قانون فراگیر پیروی می‌کنند (15).

بررسی مثال‌های نقض قانون زوجیت

«بِکرزایی» نوعی تولیدمثل است که در آن سلول تخمک ماده بدون نیاز به لقاح توسط سلول اسپرم نر به جنین تبدیل می‌شود؛ اما این پدیده مثال نقضی برای قانون زوجیت نیست؛ زیرا در هر تولدی حتی در بکرزایی، طبیعت تخمک برای ایجاد یک موجود جدید، نیاز به «تکمیل» دارد و این امر یا از طریق اسپرم خارجی اتفاق می‌افتد یا یکی از اجزای داخلی خود سلول. این فرآیند را می‌توان نوعی «جفت‌شدگی داخلی» نامید؛ یعنی به جای اینکه اسپرم به تخمک افزوده شود، خود تخمک با یکی از اجزای همراهش جفت می‌شود و با «زوجیت درون‌سلولی» از جفت خارجی بی‌نیاز می‌‌شود. چنان‌که ویروس‌ها برای تکثیر نیازمند «میزبان» هستند و باید اطلاعات ژنتیکی آنها با مواد ژنتیکی میزبان «جفت» شود. باکتری‌ها با تقسیم سلولی از یک واحد «زوج» سلولی به دو واحد تبدیل می‌شوند و هر سلول جدید دارای اجزا و فرایندهای داخلی جفت و مکمل‌کننده است. حیات و توانایی تکثیر قارچ‌ها حتی بدون جفت‌گیری، بر پایه دوگانگی یا تکمیل‌کنندگی داخلی است. در گرده‌افشانی گیاهان نیز گرده نر و تخمک ماده با هم «جفت» می‌شوند. نَرمَاده‌ها با وجود داشتن هر دو جنس، در درون خود «دوگانگی» نر و ماده را دارند.

نسبت زوجیت با عبرت‌گرفتن

با مشاهدۀ قانون فراگیر زوجیت در تمام مخلوقات، ذهن به سمت موجودی هدایت می‌شود که خودش زوج ندارد و «احد» (یگانه) و «صمد» (بی‌نیاز و بی‌همتا) است. تضاد بین «زوجیت» در مخلوقات و «یگانگی» در خالق، سبب یادآوری قدرت و عظمت بی‌حد و حصر اوست. وجود زوجیت در هر چیزی نشان‌دهندۀ نظم و تعادلی بی‌نظیر و هدفمند نیز در جهان است. این نظم، تصادفی و به‌خودی‌خود نیست و آدمی با تأمل در آن، به خالق آن پی می‌برد. افزون بر این، زوجیت و وابستگی متقابل در همه سطوح خلقت، نشان‌دهندۀ نقص و نیاز ذاتی مخلوقات است و انسان را به فهم کمال مطلق و بی‌نیازی خداوند سوق می‌دهد؛ همان‌گونه که تنوع بی‌نهایت مصادیق زوجیت در جهان نشان‌دهندۀ قدرت و خلاقیت بی‌پایان خداوند است.

نتیجه:

«زوجیت» در قرآن فراتر از نر و مادگی است و هر دو پدیده‌ای که ارتباطی از نوع تشابه، تقارن، تضاد یا تکمیل با هم دارند، «زوج» هستند. حتی در پدیده‌هایی مانند بکرزایی، ویروس‌ها، باکتری‌ها و قارچ‌ها، این قانون به شکل «جفت‌شدگی داخلی» یا نیاز به «میزبان» نمود می‌یابد. مشاهده این قانون فراگیر در کل هستی، از کوچک‌ترین ذرات تا بزرگ‌ترین کهکشان‌ها، انسان را به سوی درک یگانگی، بی‌نیازی و عظمت خالق هدایت می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ذاریات: 49. برخی معتقدند واژۀ «کل» در این آیه برای استغراق عرفی و ناظر به کثرت و شمول گسترده است نه استغراق عقلی تا تمام افراد متعلق خود را بدون استثنا دربرگیرد (جواد ایروانی؛ درس‌نامۀ نقد شبهات قرآنی؛ مشهد، حوزه علمیه خراسان، 1401 ش، ص 225 ـ 226).

2. روم: 21.

3. شوری: 11.

4. حج: 5.

5. رعد: 3. درباره زوجیت میوه‌ها، ر.ک به: جواد ایروانی؛ درس‌نامه نقد شبهات قرآنی؛ ص 223 ـ 224.

6. یس: 36.

7. سودابه ترکاشوند و ...؛ «بررسی علمی آیات زوجیت در قرآن کریم»؛ دومین کنفرانس علمی مدیریت، اقتصاد و علوم انسانی، تهران، 1400 ش، ص 2 ـ 8.

8. واقعه: 7.

9. صافات: 22.

10. تکویر: 7.

11. ق: 7.

12. نجم: 45.

13. حسین رضایی؛ عرصۀ سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)؛ قم: پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 242 ـ 244.

14. سودابه ترکاشوند و ...؛ «بررسی علمی آیات زوجیت در قرآن کریم»؛ ص 12.

15. همان، ص 12. محمد میر و ساناز نجاتی؛ «زوجیت عام در قرآن و نمونه‌هایی از آن در فیزیک هسته‌ای»؛ قرآن و علم، 1397 ش، ش 23، ص 74.

16. انیس کاظمی؛ «اعجاز قرآن در قانون عام زوجیت موجودات»؛ تحقیقات قرآنی و حدیثی، 1400 ش، ش 6، ص 45 ـ 46.

مسطح یا کروی‌بودن زمین در نگرش قرآن
آیات قرآن نشان‌دهندۀ کروی‌‌بودن زمین است تعابیری مانند: تعقیب ‌وگریز شب‌ و روز و وجود مشارق و مغارب متعدد، تنها در صورت کروی‌بودن زمین معنا می‌یابند.

پرسش:

از نگاه گویندۀ قرآن، زمین مسطح است یا کروی؟ منتقدان قرآن می‌گویند نظر آورندۀ قرآن به مسطح‌بودن زمین است؛ آیا این انتقاد وارد است؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن در آیاتی از زمین به ‌عنوان مسطح‌شده (عربی: سُطِحَتْ) مانند فرش، بستر یا تخت، بسط داده شده و دشت هموار نام برده است». این نوشتار اختصاص به نقد و بررسی این مدعا دارد.

اشارۀ قرآن به کروی‌بودن زمین

قرآن کتاب هدایت است نه کتابی علمی؛ اما چون در راستای اهداف هدایتی خود به توصیف پدیده‌های طبیعی می‌پردازد، انتخاب دقیق واژگان و اصطلاحات آن با گذر زمان و پیشرفت‌های علمی، آشکار شده است که آورندۀ این کتاب، آگاهی کاملی از طبیعت داشته است. چنین دانشی تنها می‌تواند از سوی آفرینندۀ طبیعت، سرچشمه گرفته باشد؛ برای نمونه چند آیۀ قرآن بدون اینکه در مقام بحث از علم زمین‌شناسی و کروی‌بودن یا نبودن زمین باشند، با ظرافت خاصی به کروی‌بودن زمین اشاره می‌کنند:

1. حرکت پیوستۀ شب ‌و روز

﴿... یُغْشِی اَللَّیْلَ اَلنَّهٰارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً ...﴾: شب را در‌حالی‌که همواره با شتاب روز را می‌جوید، بر روز می‌پوشاند ... (1). تعبیر قرآن که شب با شتاب به دنبال روز می‌رود و آن را می‌پوشاند، نشان‌دهندۀ حرکتی پویا و پیوسته است. تعقیب‌ و گریز مداوم و بدون توقف شب ‌و روز تنها بر روی کره‌ای دَوّار تصور‌پذیر است. اگر زمین مسطح بود، این پدیده به شکل ناگهانی رخ می‌داد، نه پوشانده‌شدن و تعقیب.

2. پیچیده‌شدن شب‌ و روز بر یکدیگر

﴿... یُکَوِّرُ اَللَّیْلَ عَلَى اَلنَّهٰارِ وَ یُکَوِّرُ اَلنَّهٰارَ عَلَى اَللَّیْلِ ...﴾: ... شب را به روز درمی‌پیچید و روز را به شب درمی‌پیچید ... (2). یکی از گویاترین تعابیر قرآنی، استفاده از واژۀ «یکوِّرُ» است که به ‌معنای پیچیدن چیزی به دور چیز دیگر به شکل دایره‌ای یا کروی است. این آیه به‌زیبایی نشان می‌دهد که چگونه شب به‌تدریج بر روز و روز بر شب می‌پیچد. این پدیدۀ تدریجی و دایره‌ای، تنها در حالتی ممکن است که زمین کروی و در حال چرخش به دور خود باشد.

3. مشرق‌ها و مغرب‌های متعدد

﴿فَلاٰ أُقْسِمُ بِرَبِّ اَلْمَشٰارِقِ وَ اَلْمَغٰارِبِ إِنّٰا لَقٰادِرُونَ﴾: به پروردگار مشرق‌ها و مغرب‌ها سوگند که ما تواناییم (3). سوگند خداوند به «مشرق‌ها و مغرب‌ها» (جمع‌بستن مشرق و مغرب) نشان می‌دهد که نقاط طلوع و غروب خورشید در مکان‌های مختلف، متفاوت است. این پدیده تنها بر روی کره‌ای گردان تصورشدنی است. هر نقطه‌ای بر روی کره زمین، مشرق و مغرب خاص خود را دارد که با حرکت وضعی زمین، خورشید در آن طلوع و غروب می‌کند. اگر زمین مسطح بود، تنها یک مشرق و یک مغرب وجود داشت.

4. فاصله دو مشرق

﴿حَتّٰى إِذٰا جٰاءَنٰا قٰالَ یٰا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ اَلْقَرِینُ﴾: تا زمانی ‌که [در قیامت] نزد ما آیند، [به شیطانش] گوید: ای کاش میان من و تو فاصله و دوری مشرق و مغرب بود؛ پس بد همنشینی بودی (4). اشاره به «فاصلۀ دو مشرق» در جایگاه دورترین فاصله نیز به کروی‌بودن زمین دلالت دارد. دورترین نقاط از یکدیگر بر روی یک کره، نقاطی هستند که دقیقاً در مقابل هم قرار گرفته‌اند. این تعبیر قرآنی، به این مفهوم علمی اشاره می‌کند که دورترین مشرق از یک نقطه، همان نقطه مقابل آن بر روی کره زمین است.

5. داخل‌شدن شب‌ و روز در یکدیگر

﴿یُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ یُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ ...﴾: شب را در روز درمی‌آورد و روز را در شب درمی‌آورد ... (5). واژۀ «یُولِجُ» به ‌معنای داخل‌کردن تدریجی و آرام است. این پدیده (ورود تدریجی شب به روز و روز به شب) تنها زمانی رخ می‌دهد که زمین کروی و در حال چرخش باشد؛ به ‌گونه‌ای‌که نور و سایه به‌آرامی بر روی سطح آن حرکت کنند.

بررسی آیات دال بر مسطح‌بودن زمین

برخی معتقدند از نگاه قرآن، زمین تخت و مسطح است؛ این گروه برای اثبات ادعای خود به سه آیه تمسک می‌کنند که در ادامه بررسی می‌شود.

1. مسطح‌بودن زمین

﴿وَ إِلَى اَلْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾: و به زمین که چگونه گسترده شده؟ (6)

﴿وَ اَلْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا ...﴾: و زمین را گستراندیم ... (7).

گسترده‌بودن زمین لزوماً به ‌معنای مسطح‌بودن آن نیست؛ چراکه هر جسم کروی نیز می‌تواند سطحی گسترده و پهناور داشته باشد. این آیات در مقام بیان نعمت‌های خداوند به انسان است و اینکه اگر زمین ناهموار و صعب‌العبور آفریده شده بود، زندگی انسان بر روی آن دشوار می‌شد. به این نکتۀ مهم آشکارا در آیه بعدی اشاره شده است: ﴿وَ جَعَلْنٰا لَکُمْ فِیهٰا مَعٰایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرٰازِقِینَ﴾: و در آن برای شما و کسانی‌ که روزی‌دهندۀ آنان نیستید، انواع وسایل و ابزار معیشت قرار دادیم (8).

2. گستراندن زمین

﴿وَ اَلْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِکَ دَحٰاهٰا﴾: و زمین را پس از آن گسترانید (9). واژۀ «دَحَاهَا» از ریشۀ «دَحَوَ» به ‌معنای آماده‌سازی، گسترش‌دادن و مهیاکردن مکانی برای زندگی است که با فراهم‌آوردن شرایط لازم برای حیات محقق می‌شود؛ به ‌همین ‌دلیل فرمانده لشکر را که مسئول آماده‌کردن و گسترش قواست، «الدِّحْیه» می‌نامند. آیه بعدی دربارۀ آب و چراگاه، قرینه خوبی است که منظور از «دحو» در این آیه آماده‌کردن زمین برای زندگی انسان است و ارتباطی با تخت‌بودن زمین ندارد: ﴿أَخْرَجَ مِنْهٰا مٰاءَهٰا وَ مَرْعٰاهٰا﴾: و از آن آب و چراگاهش را بیرون آورد (10) و (11).

نتیجه:

نه‌تنها هیچ آیه‌ای از آیات قرآن نشان‌دهندۀ تخت و مسطح‌‌بودن زمین نیست، بلکه آیات مختلفی دال بر کروی‌‌بودن آن هستند. تعابیری همچون تعقیب ‌و گریز شب‌ و روز، داخل‌شدن و پیچیده‌شدن آن دو در هم، مشارق و مغارب متعدد و ... همگی تنها با کروی‌بودن زمین معنا پیدا می‌کنند. منظور قرآن از گسترده‌شدن زمین، آمادگی آن برای زندگی انسان است و این گستردگی زمین با کروی‌‌بودن آن، نه‌تنها منافاتی ندارد، بلکه کاملاً با هم سازگار هستند؛ چراکه زمین با وجود کروی‌بودن، دارای سطحی وسیع و گسترده است و درنتیجه آدمی به‌آسانی می‌تواند در آن زندگی کند. همان‌گونه که منظور از «دحو الارض» نیز خروج زمین از زیر آب و مهیاشدن آن برای زندگی انسان است و ارتباطی با تخت‌بودن زمین ندارد.

برای مطالعه بیشتر:

بهزاد سعیدی رضوی؛ «دیدگاه قرآن و نهج‌البلاغه در مورد کُره زمین»؛ سراج منیر، دوره 5، ش 15، تیر 1393 ش، ص 89 ـ 104.

پی‌نوشت‌ها:

1. اعراف: 54.

2. زمر: 5.

3. معارج: 40.

4. زخرف: 38.

5. حدید: 6.

6. غاشیه: 20.

7. حجر: 19.

8. حجر: 20.

9. نازعات: 30.

10. نازعات: 31.

11. حسین رضایی؛ عرصۀ سیمرغ: پاسخی قاطع به شبهات کتاب نقد قرآن سُها؛ قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1398 ش، ص 129 ـ 137 و 271 ـ 274. زهرا آقامحمدشیرازی؛ «قرآن و دانش: شکل کروی زمین»؛ بشارت، ش 56، 1385 ش.

تطابق آیات قرآن با آفرینش انسان و دانش پزشکی
آیات مربوط به چگونگی آفرینش انسان و مراحل رشد جنین، نه‌تنها با یافته‌های پزشکی مدرن مغایرتی ندارند، بلکه صحت آنها را دانشمندان تأیید کرده‌اند.

پرسش:

آیا مطالب قرآن درباره چگونگی آفرینش انسان و از جمله جنین با یافته‌های پزشکی مطابقت دارد؟ وقتی بشر آن روز با روند شکل‌گیری جنین آشنا نبود، توصیف این روند چه فایده‌ای برای او داشته است؟ به عبارت دیگر، اگر خبر داشتند، اعجاز علمی نیست و اگر خبر نداشتند، چه سودی برای آنان داشته است؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «مطابق یافته‌های علمی، رشد جنین از آغاز لقاح تا انتهای هشت‌هفتگی (حدود شصت‌روز که فرم کلی جنین ایجاد شده است) به 23 مرحله تقسیم می‌شود. جنین بعد از هشت‌هفتگی به‌سرعت رشد می‌کند و تمام قسمت‌ها و ارگان‌های داخلی و بافت‌ها تا هنگام تولد تکامل می‌یابند. جنین در هیچ مرحله‌ای خون بسته، گوشت جویده یا استخوان نیست. اساساً رشد تمام بافت‌ها از جمله عضله و استخوان با هم پیش می‌روند، نه اینکه ابتدا جنین تبدیل به استخوان شود و سپس گوشت اطراف استخوان‌ها را فراگیرد». در این نوشتار، این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

جنین‌شناسی قرآنی

هرچند قرآن کتابی علمی نیست و هدفش هدایت مردم است، اما در مقام بیان قدرت و حکمت الهی از جمله در زمینۀ زنده‌کردن مردگان پس از مرگ، بارها به مراحل مختلف رشد جنین اشاره کرده است: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَهٍ مِنْ طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَهً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا اَلنُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا اَلْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا اَلْمُضْغَهَ عِظٰاماً فَکَسَوْنَا اَلْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَکَ اَللّٰهُ أَحْسَنُ اَلْخٰالِقِینَ﴾: و به‌یقین ما انسان را از چکیده‌ای از گِل آفریدیم، سپس آن را نطفه‌ای در قرارگاهی استوار [چون رحم مادر] قرار دادیم. آن‌گاه آن نطفه را علقه گرداندیم، پس آن علقه را به ‌صورت پاره‌گوشتی درآوردیم. پس آن پاره‌گوشت را استخوان‌هایی ساختیم و بر استخوان‌ها گوشت پوشاندیم. سپس او را با آفرینشی دیگر پدید آوردیم. پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین آفرینندگان است (1).

بر اساس یافته‌های علم روز، پس از لقاح اسپرم مرد (منی) با تخمک زن، سلول مؤنث به نطفه تبدیل می‌شود، سپس سلول رشد می‌کند و به توده تبدیل می‌گردد و از طریق لولۀ رحم وارد آن می‌شود: ﴿ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَهً فِی قَرٰارٍ مَکِینٍ﴾. سپس آن توده به دیواره رحم می‌چسبد و پس از چند روز همانند زالو (علقه) شروع به تغذیه از خون مادر می‌کند: ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا اَلنُّطْفَهَ عَلَقَهً﴾. به‌مرور شاهد تشکیل سه لایه هستیم که همۀ بافت‌های انسانی از آنها تشکیل می‌شوند و کم‌کم به شکل لقمۀ جویده‌شده (مضغه) درمی‌آیند: ﴿فَخَلَقْنَا اَلْعَلَقَهَ مُضْغَهً﴾. لایۀ میانی به سلول‌های استخوان و غضروف تبدیل می‌شود: ﴿فَخَلَقْنَا اَلْمُضْغَهَ عِظٰاماً﴾ که سپس با دو لایۀ بیرونی که به سلول‌های ماهیچه و پوست تبدیل می‌شوند، پوشیده می‌شود: ﴿فَکَسَوْنَا اَلْعِظٰامَ لَحْماً﴾. همان‌طور که مشخص است با اینکه قرآن به زبان علمی و همانند کتب علمی با جزئیات و موشکافانه مراحل تشکیل جنین را بیان نمی‌کند و فقط به اشاره و تشبیه بسنده کرده است، اما میان قرآن و علم هیچ‌گونه تضاد و اختلافی وجود ندارد؛ درنتیجه دانشمندان نه‌تنها این آیات را رد نکرده‌اند، بلکه بر درستی آنها مهر تأیید زده‌اند (2).

حکمت اشارۀ قرآن به مراحل تشکیل جنین

قرآن کتاب هدایت است، نه کتاب علمی؛ ازاین‌رو خداوند از بیان آیات مربوط به خلقت انسان اهدافی را دنبال می‌کند که فراتر از اطلاع‌رسانی علمی هستند. از جمله آن اهداف خداوند می‌توان به این امور اشاره کرد:

1. تقویت توحید و خداشناسی: آیات مربوط به چگونگی آفرینش انسان، آدمی را متوجه قدرت، حکمت و علم خالق می‌کنند و با برانگیختن حس شگفتی و حیرت انسان، سبب احترام و ایمان او به عظمت و حکمت آفریدگارش و درنتیجه پرستش او می‌شوند؛

2. پاسخ به منکران معاد و رستاخیز: قرآن با یادآوری چگونگی آفرینش انسان از خاک و نطفه و گذراندن مراحل پیچیده، ثابت می‌کند همان خدایی که توانسته است از چنین مواد ساده‌ای انسانی پیچیده بیافریند، به طریق اولی می تواند او را پس از مرگ دوباره زنده کند؛

3. تشویق مسلمانان به تأمل در خود و آفرینش و علم‌آموزی: قرآن با ارائۀ آیاتی که به آفرینش انسان، طبیعت و نظم جهان اشاره می‌کند، انگیزه‌ای برای تأمل و کاوش علمی در میان مسلمانان ایجاد کرد و زمینه‌های نظری و عملی را برای رشد علوم تجربی، از جمله پزشکی در تمدن اسلامی فراهم آورد؛

4. اثبات الهی‌بودن قرآن: قرآن گفته‌های خود را «آیه» (نشانه) می‌نامد. برخی از این نشانه‌ها در همان زمان برای مخاطبان درک‌شدنی بودند، اما برخی دیگر دربرگیرندۀ حقایقی بودند که فقط با پیشرفت علم در آینده می‌توانستند به طور کامل درک و تأیید شوند؛ همان چیزی که امروزه از آن با عنوان «اعجاز علمی قرآن» یاد می‌شود. بنابراین این آیات به منزله پیشگویی‌هایی علمی هستند که با یافته‌های جدید علمی تأیید می‌شوند و حجتی برای اثبات حقانیت قرآن خواهند بود.

نتیجه:

آیات قرآن دربارۀ چگونگی آفرینش انسان و از جمله مراحل شکل‌گیری جنین نه‌تنها با یافته‌های پزشکی مخالفتی ندارند، بلکه درستی آنها را دانشمندان تأیید کرده‌اند. هرچند بشر زمان نزول قرآن با روند شکل‌گیری جنین آشنا نبود، اما با شنیدن این آیات از قدرت، حکمت و علم بی‌کران خداوند آگاهی یافت؛ درنتیجه افزون بر افزایش احترام و ایمان او به خداوند و مخلوقاتش، دیگر معاد جسمانی برای او محال و غیرممکن نبود. امروزه نیز این آیات در جایگاه نشانه‌هایی عمل می‌کنند که با پیشرفت علم، اعجاز و الهی‌بودن قرآن را اثبات می‌کنند و ایمان انسان‌ها به الهی‌بودن قرآن را راسخ‌تر می‌سازند.

برای مطالعه بیشتر:

1. عبدالکریم بی‌آزار شیرازی؛ «شهادت چند پرفسور جنین‌شناس به رسالت پیامبر (ص)»؛ در: مجموعه مقالات بیستمین کنفرانس بین‌المللی وحدت اسلامی، ص 585 ـ 608.

2. مهدی ابراهیمی و علیرضا فاضل؛ «نگاهی نو به پدیدۀ جنین‌شناسی در تفسیر علمی آیات قرآن»؛ فصلنامه علمی اندیشه دینی، دورۀ 12، ش 42، اردیبهشت 1391 ش، ص 75 ـ 96.

پی‌نوشت‌ها:

1. مؤمنون: 12 ـ 14.

2. حسین رضایی؛ عرصۀ سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)؛ قم: پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 43 ـ 53. از دانشمندانی که صحت این آیات را تأیید کرده‌اند، می‌توان به کید لئون مور (Keith L. Moore)، تی‌وی ان پرساود (T. V. N. Persaud)، موریس بوکای (Maurice Bucaille)، مارشال جانسون (Marshall Johnston)، جرالد سی جررینگر (Gerald C. Goeringer) و ژولی سیمپسون (Julie Simpson) اشاره کرد (همان، ص 53 ـ 56).

الهی‌بودن قرآن و نظریۀ زمین‌مرکزی
آیات قرآن بر اساس نظریه زمین‌مرکزی بنا نشده است؛ بنابراین در موارد متعددی با آن مخالفت کرده است؛ برای نمونه، قرآن زمین را متحرک می‌داند، نه ثابت.

پرسش:

اگر آیات قرآن بر اساس نگاه زمین مرکزی باشد، آیا با الهی‌بودن قرآن منافات دارد؟ آیات قرآن بر اساس نظریۀ زمین‌مرکزی است یا خورشیدمحوری؟

پاسخ:

نظریۀ غالب در روزگاران گذشته، «زمین‌مرکزی» بود. بر اساس این دیدگاه، زمین در مرکز جهان به شکل ثابت قرار داشت و اجرام آسمانی گرد زمین می‌چرخیدند. در آن زمان گمان می‌شد دلیل پدیدآمدن شب‌و‌روز، حرکت خورشید گرد زمین است؛ اما از قرن شانزدهم میلادی به بعد، نظریۀ «خورشیدمرکزی» غالب شد. بر اساس این دیدگاه، حرکت زمین به دور خودش سبب پدیدآمدن شب‌و‌روز می‌شود. برخی در مقام نقد قرآن گفته‌اند قرآن به حرکت خورشید و ماه اشاره می‌کند، اما هیچ سخنی از حرکت زمین به میان نیاورده است و این یعنی نگاه‌ آورندۀ قرآن مطابق نظریۀ «زمین‌مرکزی» بوده است که امروزه نادرستی آن ثابت شده است. چنان‌که قرآن حرکت روزانۀ خورشید را به گونه‌ای توصیف می‌کند که انگار خورشید خودش به محلی برای استراحت می‌رود و دوباره بازمی‌گردد که این مسئله نیز با ثابت‌بودن زمین سازگار است: «لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا». در نوشتار پیش‌رو، این مدعا بررسی و نقد خواهد شد.

چرایی لزوم مخالفت‌نکردن قرآن با نظریۀ صحیح علمی

«قرآن» کتاب هدایت است؛ بنابراین کتابی علمی نیست که هدفش بیان نظریه‌های علمی باشد؛ اما هنگامی ‌که در راستای راهنمایی بشر به پدیده‌های طبیعی اشاره می‌کند، اشارات آن نباید با یافته‌های قطعی علوم در تضاد باشند؛ زیرا قرآن و جهان هستی هر دو مخلوق خداوند هستند و نباید هیچ تضادی میان کلام خالق و خلقت او وجود داشته باشد؛ چراکه هیچ‌کس همچون خالق از مخلوق خود باخبر نیست.

چرا قرآن مطابق نظریه زمین مرکزی نیست؟

«قرآن» اساساً کتابی برای هدایت بشر و تبیین اصول بنیادین هدایت و سعادت اوست، نه کتابی علمی؛ ازاین‌رو نباید انتظار داشته باشیم در مسائل علمی صریح و جزئی اظهارنظر کند. با وجود این، ازآنجاکه گاهی قرآن برای اثبات عظمت و قدرت بی‌انتهای الهی و دعوت انسان‌ها به پرستش او، به پدیده‌های طبیعی و کیهانی اشاره می‌کند، همین اشارات موجز و بلیغ، نه‌تنها با حقایق علمی سازگارند، بلکه گاه دربردارنده اشاراتی دقیق و شگرف به واقعیت‌هایی هستند که در زمان نزول ناشناخته بوده‌اند. در این بخش برخی از اشارات دقیق قرآنی که نشان می‌دهند این کتاب مطابق نظریه منسوخ زمین‌مرکزی نیست، بیان می‌شود.

الف) بر اساس نظریۀ زمین‌مرکزی، زمین در مرکز عالم در جای خود ثابت و ساکن است؛ اما بر پایۀ دیدگاه قرآن، زمین متحرک است. خداوند در آیۀ 88 سورۀ «نمل» بیان می‌کند کوه‌ها هرچند بی‌حرکت به ‌نظر می‌رسند، در حقیقت همانند ابر در حال حرکت‌اند: ﴿وَ تَرَى اَلْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحٰابِ﴾؛ یعنی حرکت کوه‌ها، حرکت زمین است که آنها را حمل می‌کند. آیۀ 10 سورۀ «زخرف» نیز از «مَهد: گهواره»‌بودن زمین خبر داده است: ﴿اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ مَهْداً﴾؛ یعنی گهواره با اینکه محل آرامش و آسایش کودک است، متحرک است و تکان می‌خورد. در آیۀ 15 سورۀ «مُلک» از زمین با عنوان «ذَلُول: رام و مطیع» یاد شده است: ﴿هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ ذَلُولاً﴾؛ توصیف زمین در جایگاه موجودی رام، با حرکت آن سازگار است و درباره موجود ساکن و ثابت این تعبیر به کار نمی‌رود.

ب) در نظریۀ زمین‌مرکزی، جهان نُه فلک دارد که همانند لایه‌های پیاز بر روی‌ هم تکیه دارند؛ اما قرآن از هفت آسمان خبر می‌دهد. جالب آنکه مفسران قدیم برای تطبیق و هماهنگ‌سازی قرآن با نظریه زمین‌مرکزی رایج در زمان خود، عرش و کرسی را در جایگاه فلک‌های هشتم و نهم مطرح می‌کردند.

ج) بر اساس نظریۀ زمین‌مرکزی، هر کدام از اجرام آسمانی خورشید، ماه، عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل که تا آن زمان کشف شده بودند، به دلیل اتصال به فلک خود بر روی زمین سقوط نمی‌کردند؛ اما قرآن دلیل نیفتادن آسمان‌ها بر روی زمین را نیروهایی نامرئی دانسته است: ﴿خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا﴾ (1).

د) در نظریۀ زمین‌مرکزی، افلاک چون حرکت دارند، اجرام آسمانی متصل به آنها نیز حرکت می‌کنند؛ اما بر اساس دیدگاه قرآن، اجرام آسمانی در مدارهای خود حرکت می‌کنند: ﴿وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ (2).

هـ) قائلان به نظریۀ زمین‌مرکزی گمان می‌کردند حرکت از فلکی به فلک دیگر ممکن نیست؛ اما بر اساس دیدگاه قرآن، حرکت از آسمانی به آسمان دیگر امکان‌پذیر است: ﴿یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ﴾ (3) و (4).

معنای آیۀ ﴿وَ اَلشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا﴾

آیۀ 38 سورۀ «یس» را دوگونه می‌توان معنا کرد:

1. مطابق قرآن، حرکت خورشید و ماه همیشگی نیست و تنها تا قیامت ادامه دارد: ﴿کُلٌّ یَجْرِی إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى﴾ (5)؛ ازاین‌رو آیۀ 38 در مقام بیان این نکته است که خورشید تا زمانی که در قیامت به «مستقرّ» و محل توقف خود برسد، حرکت می‌کند و سپس از حرکت می‌افتد. این معنا اولاً ارتباطی با زمین‌مرکزی ندارد؛ ثانیاً موافق با علم نیز است؛ چراکه مطابق یافته‌های علمی، عمر خورشید روزی به پایان خواهد رسید.

2. حرف جر «لام» در این آیه به‌ معنای «فی» و منظور از «مستقرّ»، مدار دایره‌واری است که خورشید در آن استقرار دارد و از آن خارج نمی‌شود؛ بنابراین منظور آیه این است که خورشید همواره در مدار خود در حال جریان و حرکت است. این معنا نیز اولاً موافق با علم است؛ ثانیاً نه‌تنها ارتباطی با زمین‌مرکزی ندارد، بلکه مخالف آن است؛ چراکه بر اساس دیدگاه زمین‌مرکزی، افلاک حرکت می‌کنند، نه اجرام آسمانی متصل به آنها (6).

نتیجه:

قرآن بر اساس نظریۀ نسخ‌شدۀ زمین‌مرکزی نیست و بارها با آن مخالفت کرده است. نمونه‌هایی از مخالفت قرآن با نظریۀ زمین‌مرکزی عبارت‌اند از:

الف) بر اساس نظریۀ زمین‌مرکزی، زمین در مرکز عالم در جای خود ساکن است؛ اما قرآن، زمین را متحرک می‌داند.

ب) در نظریۀ زمین‌مرکزی، جهان نُه فلک دارد؛ اما قرآن از هفت آسمان خبر می‌دهد.

ج) بر اساس نظریۀ زمین‌مرکزی، اجرام آسمانی به دلیل اتصال به فلک خود بر روی زمین سقوط نمی‌کنند؛ اما قرآن، دلیل این امر را نیروهایی نامرئی می‌داند.

د) در نظریۀ زمین‌مرکزی، حرکت اجرام بر اثر حرکت افلاک است؛ اما مطابق قرآن، اجرام آسمانی در مدارهای خود حرکت می‌کنند.

هـ) در نظریۀ زمین‌مرکزی، حرکت از یک فلک به فلک دیگر ممکن نیست؛ اما بر اساس دیدگاه قرآن ممکن است. آیۀ ﴿کُلٌّ یَجْرِی إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى﴾ به ‌معنای حرکت خورشید تا زمان قیامت باشد یا حرکت خورشید در مدار خود، ارتباطی با نظریۀ زمین‌مرکزی ندارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. لقمان: 10.

2. انبیاء: 33.

3. الرحمن: 33.

4. سیدعیسی مسترحمی؛ نجوم‌شناسی در قرآن؛ قم: مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 46 ـ 53.

5. لقمان: 29.

6. حسین رضایی؛ عرصه سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)؛ قم: پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 123 ـ 124.

زمین های هفتگانه و یافته های علمی
ممکن است عدد هفت دال بر کثرت و منظور از «أرض» بخشی از زمین باشد. برفرض پذیرش این قول، آیه بدین معناست که زمین از بخش‌های فراوانی تشکیل شده که کاملاً صحیح است.

پرسش:

منظور قرآن از هفت زمین چیست و آیا مطالب قرآن در این زمینه با علم روز مطابقت دارد؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن در حالی می‌گوید که هفت زمین وجود دارد که یک زمین بیشتر وجود ندارد و اثری از شش زمین دیگر نیست».

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

ارض در قرآن

«ارض» در زبان عربی یعنی «پایین» و این واژه در قرآن برای مصادیق مختلفی به‌کاررفته است:

1. کره زمین: ﴿وَ إِلَى اَلْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾؛ (1) و [آیا نمی‌نگرند] به زمین که چگونه گسترده شده؟ ﴿خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ ...﴾؛ (2) آسمان‌ها و زمین را به‌حق آفرید ...؛

2. بخشی از زمین: ﴿اُقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اِطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ ...﴾؛ (3) [یکی گفت:] یوسف را بکشید و یا او را در سرزمین نامعلومی بیندازید تا توجه و محبت پدرتان فقط معطوف به شما شود ...؛ ﴿وَ نَجَّیْنٰاهُ وَ لُوطاً إِلَى اَلْأَرْضِ اَلَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا لِلْعٰالَمِینَ﴾؛ (4) و او و لوط را [از آن سرزمین پر از شرک و فساد] نجات داده و به‌سوی سرزمینی که در آن برای جهانیان برکت نهاده‌ایم، بردیم؛

3. دنیا در مقابل آخرت: ﴿وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ ...﴾؛ (5) و اگر می‌خواستیم [درجات و مقاماتش را] به‌وسیله آن آیات بالا می‌بردیم، ولی او به امور ناچیز مادی و لذت‌هایِ زودگذرِ دنیایی تمایل پیدا کرد و از هوای نفسش پیروی نمود ...؛

4. محل جمع‌شدن انسان‌ها در قیامت: ﴿وَ أَشْرَقَتِ اَلْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا وَ وُضِعَ اَلْکِتٰابُ وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ﴾؛ (6) و زمین به نور پروردگارش روشن می‌شود و کتاب [اعمال] را می‌نهند و پیامبران و گواهان را بیاورند و میانشان به حقّ و راستی داوری شود و آنان مورد ستم قرار نمی‌گیرند؛

5. بهشت: ﴿وَ قٰالُوا اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا اَلْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ اَلْجَنَّهِ حَیْثُ نَشٰاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ اَلْعٰامِلِینَ﴾؛ (7) می‌گویند: همه ستایش‌ها ویژه خداست که درباره ما به وعده‌اش وفا کرد و زمین [بهشت] را به ما میراث داد که هر جای از بهشت را بخواهیم، جای خود قرار می‌دهیم. چه نیکوست پاداش عمل‌کنندگان.(8)

 

تعداد زمین در قرآن

آسمان در قرآن هم به‌صورت مفرد «سماء» و هم به شکل جمع «سماوات» به‌کار رفته و آشکارا گفته شده که هفت‌ آسمان داریم: «سَبع سَماوات» یا «السَّماوات السَبع؛» اما زمین همیشه و همه‌جا در قرآن به‌صورت مفرد «أرض» به‌کاررفته و جمع آن در قرآن نیامده است. تنها آیه‌ای که برخی احتمال داده‌اند بر هفت‌تا بودن زمین دلالت کند، آیه 12 سوره طلاق است:

﴿اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ اَلْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ ...﴾؛ خداست که هفت‌آسمان و نیز مثل آن‌ها زمین را آفرید ... .

مطابق این آیه، خداوند زمین را نیز مانند هفت‌آسمان آفریده است. درباره «مِثْلَهُنَّ» و این‌که زمین از چه جهت مثل هفت‌آسمان خلق شده، اختلاف است. برخی احتمال داده‌اند منظور این است که زمین نیز مانند آسمان، هفت‌تا است؛ اما برخی دیگر بر این باورند که زمین از جهت پیچیدگی و عظمت آفرینش، متحرک بودن، ماندگاری در فضا بدون ستون یا ... مثل هفت‌آسمان است؛ نه از جهت تعداد؛ اما حتی اگر احتمال اول صحیح باشد و آیه بخواهد بگوید زمین نیز مانند آسمان هفت‌تا است، از جهت علمی مشکلی متوجه قرآن نمی‌شود؛ زیرا اگر عدد هفت دال بر کثرت نباشد و خود عدد هفت قصد شده باشد، ممکن است مراد از زمین‌های هفت‌گانه قاره‌های هفت‌گانه (آسیا، آفریقا، آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی، جنوبگان، اروپا و اقیانوسیه)، هفت لایه و طبقه زمین یا حتی زمین‌های مسکونی در سایر سیارات باشد (9) و اگر منظور از عدد هفت، کثرت و فراوانی باشد و خود این عدد مقصود نباشد، ممکن است منظور از «أرض» بخش و قسمتی از زمین باشد و این نیز با واقع و علم موافق است؛ زیرا کره زمین از قسمت‌های فراوانی تشکیل شده است. (10)

نتیجه:

واژه «ارض» در قرآن کاربردهای معنایی متعددی همچون کره زمین، بخشی از خشکی، دنیا در مقابل آخرت، محل گردهمایی در قیامت و حتی بهشت دارد. «أرض» همواره در قرآن مفرد آمده که ظهور در یگانگی دارد. بااین‌حال، برخی معتقدند آیه ﴿اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ اَلْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ ...﴾ بر زمین‌های هفت‌گانه دلالت می‌کند. برفرض صحت این قول، باز در قرآن مطلبی که خلاف علم باشد، وجود ندارد؛ زیرا منظور از هفت زمین می‌تواند قاره‌های هفتگانه، لایه‌های زمین یا زمین سیارات دیگر باشد. چنانکه ممکن است عدد هفت دال بر کثرت و منظور از «أرض» بخشی از زمین باشد. برفرض پذیرش این قول، آیه بدین معناست که زمین از بخش‌های فراوانی تشکیل شده که کاملاً صحیح است.

برای مطالعه بیشتر:

نجفی، روح‌الله، مقاله «بررسی انگاره "زمین‌های هفت‌گانه" در قرآن»، دوفصلنامه علوم قرآن و حدیث، دوره 51، ش 1، صص 249-262.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره غاشیه، آیه 20.

2. سوره تغابن‏، آیه 3.

3. سوره یوسف‏، آیه 9.

4. سوره انبیاء، آیه 71.

5. سوره اعراف‏، آیه 176.

6. سوره زمر، آیه 69.

7. سوره زمر، آیه 74.

8. تفلیسی، حبیش، وجوه قرآن، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1386 ش، 14-15؛ مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 143-145.

9. مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 145-148؛ رضایی، حسین، عرصه سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)، قم، پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 139-141؛ ایروانی، جواد، درس‌نامه نقد شبهات قرآنی، مشهد، حوزه علمیه خراسان، چاپ اول، 1401 ش، ص 209.

10. نجفی، روح‌الله، مقاله «بررسی انگاره "زمین‌های هفت‌گانه" در قرآن»، دوفصلنامه علوم قرآن و حدیث، دوره 1، ش 1، صص 249-262.

رو به قبله بودن و کرویت زمین
در آیات متعددی قرآن به کروی‌بودن زمین اشاره شده است؛همچنین روبه‌قبله ایستادن در نماز، با مسطح‌بودن زمین ملازمه‌ای ندارد و با کروی‌بودن زمین نیز سازگار است.

پرسش:

برخی مدعی‌اند دستور قرآن به نماز خواندن به‌سوی کعبه حاکی از این است که از نگاه آورنده قرآن زمین مسطح بوده است؛ چراکه با توجه به کروی‌بودن زمین هر فردی که روبه‌قبله بایستد، در همان لحظه پشتش هم به قبله است یا کسی که در نقطه مقابل کعبه قرار گرفته، می‌تواند به هر جهتی که دوست داشت نماز بخواند. آیا تعیین قبله بر اساس مسطح‌بودن زمین است و چنین حکمی که در قرآن آمده، با کروی‌بودن زمین سازگار نیست؟

پاسخ:

برخی در مقام نقد قرآن گفته‌اند: علت این‌که کعبه به‌عنوان قبله مشخص شده، این بوده که پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله گمان می‌کرده زمین مسطح است؛ چراکه با توجه به کروی‌بودن زمین، وقتی اشخاصی که از کعبه دور هستند روبه‌قبله بایستند، در حقیقت رو به آسمان هستند!

 در این نوشتار این ادعا بررسی و نقد خواهد شد.

کروی‌بودن زمین در قرآن

قرآن کتاب هدایت است نه کتابی علمی، اما چون در راستای اهداف هدایتی خود به توصیف پدیده‌های مرتبط با زمین پرداخته، بررسی دقیق واژگان و اصطلاحات آن، نشان می‌دهد که از نگاه آورنده این کتاب، زمین کروی است. برای نمونه، قرآن از حرکت پیوسته شب‌وروز خبر داده (1) که تنها بر روی کره‌ای دَوّار قابل تصور است. یکی از گویاترین تعابیر قرآنی، استفاده از واژه «یکوِّرُ» (2) است، یعنی چیزی به گِرد چیز دیگری که کُروی است، دایره‌وار بچرخد و همانند بستن «عمامه» بخش‌هایی از آن روی بخش‌های دیگر قرار بگیرد. با توجه به‌این‌که از یک‌سو، جوّ زمین به دور زمین پیچیده شده و نور خورشید با برخورد به مولکول‌های هوا در جوّ، روز را ایجاد می‌کند و از سوی‌دیگر، گردش زمین به دور خود و تغییر وضعیت آن نسبت به خورشید باعث پدیدآمدن شب‌وروز می‌شود، اگر زمین کروی نبود شب و روز در هم پیچیده نمی‌شدند. (3) چنانکه سوگند خداوند به «مشرق‌ها و مغرب‌ها» (4) نشان می‌دهد که نقاط طلوع و غروب خورشید در مکان‌های مختلف، متفاوت است. این پدیده تنها بر روی کره‌ای گردان قابل تصور است. کاربست واژه «یُولِجُ» (5) برای شب‌وروز به معنای داخل‌کردن تدریجی و آرام این دو در هم است. ورود تدریجی شب به روز و روز به شب تنها زمانی رخ می‌دهد که زمین کروی و در حال چرخش باشد، به‌گونه‌ای‌که نور و سایه به‌آرامی بر روی سطح آن حرکت کنند. (6)

نسبت‌سنجی تعیین کعبه به‌عنوان قبله با کروی‌بودن زمین

خداوند در قرآن مسجدالحرام را به‌عنوان قبله مسلمانان مشخص کرده و از آنان خواسته در هرکجا که هستند نمازشان را به‌سوی آن بخوانند:

«﴿وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ ...﴾؛ (7)

 [آری] و از هرجا بیرون شدی، رویت را [در حال اقامه نماز] به‌سوی مسجدالحرام بگردان؛ و [شما ای مؤمنان!] هرجا که باشید، رویتان را [در حال اقامه نماز] به‌سوی آن بگردانید ... .»

در رابطه با قبله‌بودن مسجدالحرام به سه نکته مهم اشاره می‌شود که نشان می‌دهند تعیین کعبه به‌عنوان قبله به معنای مسطح دیدن زمین نیست:

1. انسان موجودی مادی است و ناگزیر باید رو به جهتی نماز بخواند و اگر قرار بود هر کس به هر سمتی که دوست داشت نماز بخواند، تفرقه و بی‌نظمی پیش می‌آمد؛ ازاین‌رو، باید جایی به‌عنوان قبله مشخص می‌شد و چه جایی بهتر از کعبه (8) که قدیمی‌ترین مرکز توحید (9) است؛

2. محاذات و روبه‌رویی با قبله در نماز، به معنای عرفی آن است، نه محاذات دقیق هندسی یا ریاضی. به‌عبارت دیگر، نمازگزار باید طوری بایستد که مردم عرفاً بگویند رو به کعبه ایستاده است. انحنا و خمیدگی سطح زمین مانعی برای این نوع رو به قبله‌بودن ایجاد نمی‌کند و کروی‌بودن زمین نیز با این مفهوم عرفی سازگار است. هرچند هرکه در هر نقطه از نقاط کره‌ زمین روبه‌قبله بایستد، پشتش هم به قبله است، اما عرفاً اگر به‌سوی جهتی که فاصله‌اش تا کعبه کمتر است بایستد، می‌گویند روبه‌قبله ایستاده؛ نه زمانی که به‌سوی جهتی ایستاده که فاصله‌اش بیشتر است. چنانکه مثلاً در رفتن از تهران تا مکه نیز همین مسئله صدق می‌کند؛ لذا اگر شخصی فاصله دورتر را انتخاب کند و بخواهد با دور زدن کره‌زمین به مکه برود، عرفاً نمی‌گویند به‌سمت مکه حرکت کرد. در نقطه مقابل کعبه (10) اگر همه جهات از جهت فاصله تا مکه با هم مساوی بود، به هر طرف می‌توانست نماز بخواند؛ اما با توجه به‌این‌که زمین به شکل کُره است، نه دایره، همه جهات با هم مساوی نیستند و باید به‌سمت جهت کوتاه‌تر بایستد؛ (11)

3. بر اساس احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام که مبیّن قرآن هستند، (12) قبله تنها به خانه کعبه محدود نمی‌شود، بلکه امتداد آن به‌سمت بالا تا آسمان‌ها و به‌سمت پایین تا بی‌نهایت نیز قبله محسوب می‌شود؛ (13) بنابراین، ایستادن رو به امتداد کعبه، همانند ایستادن مقابل خود آن، برای قبله کافی است؛ بنابراین، وقتی اشخاصی که از مکه دور هستند رو به کعبه بایستند، در حقیقت رو به امتداد کعبه ایستاده‌اند؛ نه آسمان. چنانکه فضانورد نیز اگر به‌سمت کره‌زمین یا امتداد آن نماز بخواند، ایستادن او روبه‌قبله صدق می‌کند و همین برای صحت نمازش کافی است.

نتیجه:

قرآن در آیات متعددی به کروی‌بودن زمین اشاره کرده؛ ازاین‌رو، نمی‌توان با توجه به یک دستور عملی همچون «ایستادن روبه‌قبله در حال نماز» مدعی شد که از نگاه قرآن زمین مسطح است! به‌ویژه‌که آن دستور عملی نیز اختصاصی به فرض مسطح‌بودن زمین ندارد و با کروی‌بودن زمین نیز کاملاً سازگار است. هر مسلمانی باید در حال نماز روبه‌قبله بایستد و ملاک، عُرف مردم است نه دقت‌های هندسی و ریاضی؛ لذا جهت کوتاه‌تر به کعبه ملاک است، نه جهت طولانی‌تر. چنانکه چون امتداد کعبه از دو طرف بالا و پائین نیز قبله است، ایستادن به‌سوی کعبه حتی از فاصله بسیار زیاد، ایستادن روبه‌قبله است؛ نه ایستادن رو به آسمان.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره اعراف، آیه 54.

2. سوره زمر، آیه 5.

3. مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 208 - 211.

4. سوره معارج، آیه 40.

5. سوره حدید، آیه 6.

6. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ: پاسخی قاطع به شبهات کتاب نقد قرآن سُها، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1398 ش، ص 129-137 و 271-274؛ آقامحمد شیرازی، زهرا، «قرآن و دانش: شکل کروی زمین»، بشارت، ش 56، 1385 ش.

7. سوره بقره، آیه 150؛ همچنین آیه‌های 114 و 149: ﴿... فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ ...﴾ و ﴿وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ ...﴾

8. شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، ‏وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام‏، چاپ اول، 1409 ق، ج‏4، ص 304: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْکَعْبَهَ قِبْلَهً لِأَهْلِ الْمَسْجِدِ- وَ جَعَلَ‏ الْمَسْجِدَ قِبْلَهً لِأَهْلِ الْحَرَمِ- وَ جَعَلَ الْحَرَمَ قِبْلَهً لِأَهْلِ الدُّنْیَا؛ خداوند کعبه را برای کسانی که در مسجدالحرام هستند و مسجدالحرام را برای کسانی که در حرم هستند و حرم را اهل دنیا قبله قرار داد

9. شیخ حر عاملى، ‏وسائل الشیعه، ج‏4، ص 299.

10. اگر از مرکز زمین خطی مستقیم از کعبه به سمت دیگر زمین رسم کنیم، آن نقطه مقابل کعبه خواهد بود.

11. بنی‌هاشمی، سید محمدحسن، توضیح‌المسائل (مراجع)، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، چاپ هشتم، 1381 ش، ج 1، ص 441.

12. سوره نحل، آیه 44.

13. شیخ صدوق ابن‌بابویه، محمد بن على‏، من لا یحضره الفقیه، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، چاپ دوم، 1413 ق، ج‏2، ص 246: «وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه‌السلام أَسَاسُ الْبَیْتِ مِنَ الْأَرْضِ السَّابِعَهِ السُّفْلَى إِلَى الْأَرْضِ السَّابِعَهِ الْعُلْیَا

صفحه‌ها