تفسير و علوم قرآني

پرسشگر محترم در مورد هر دو سوال شما، خدا همان گونه كه شما گفته ايد عمل كرده است. ولي انسان هايي كه نمي خواستند بپذيرند، راه فرار را پيدا مي كنند.

در مورد اول  علاوه بر ظهور صريح آيه، پيامبر خودش بيست و سه سال در جامعه وضو گرفته است و همه موظف بوده اند معارف و احكام قرآن و دين را از پيامبر بپرسند و با فهم ايشان بپذيرند و همه با نگاه به شخص پيامبر عملا معناي آيه را فهميده اند و سالها مانند پيامبر وضو گرفته اند ولي بعد از پيامبر كساني كه سوء نيت داشتند، شرايط را به گونه اي پيش آوردند كه مردم ندانستند پيامبر چگونه وضو گرفته است و فراموش كردند يا مجبور شدند خود را به فراموشي بزنند و اختلاف كردند.

اگر سوء نيت نبود، اگر زور و ستم و ... نبود ، با وجود صراحت آشكار آيه و عمل بيست و سه ساله پيامبر كه حداقل در شبانه روز چندين بار جلو چشم عموم وضو مي گرفته و همه با توجه به وضوي او وضو گرفته اند، اختلافي پيش نمي آمد.

پس يقينا پيدا شدن اختلاف نه نتيجه ندانستن و آگاه نبودن و روشن نبودن معنا و مفهوم آيه است. بلكه از عوامل ديگر نشأت گرفته است و خدا هم بنا ندارد به زور جلوي آن عوامل را بگيرد. زيرا دنيا خانه امتحان و ابتلا است.

مگر مي شود زمان پيامبر مردم در فهم آيه اختلاف كنند؟

مگر پيامبر معلّم(1) و مبيّن(2) قرآن نبود؟

مگر ايشان شبانه روز بارها وضو نمي گرفت؟

مگر وضوي ايشان جلو چشم عموم نبود؟

و...

پس اختلاف در وضو به خاطر اجمال آيه نيست. بلكه علتش در ظلم است و ظلم هميشه هست و خدا هم بنا ندارد جلويش را به زور بگيرد.

مگر در همين آيه به صراحت و شفاف بيان نمي كند. قسمتي از سر (باء در كلمه بروسكم دلالت بر بعضيت مي كند ) و پاها را تا برآمدگي مسح كنيد پس چرا اهل سنت پاها را مي شويند ؟ ايا كلمه مسح شفاف نيست ؟ آيا مسح چيزي است كه انسان معناي آن را نداند ؟ آيا مسح همان غسل است ؟

سؤال دوم شما هم به همين منوال،

مگر زمان خود پيامبر مردم در فهم قرآن اختلاف پيدا نمي كردند؟

راه حل اين اختلاف چه بود؟

آيا اگر كسي در مقابل پيامبر قرار مي گرفت و مي گفت من از آيه اين گونه مي فهمم و مطلبي خلاف فهم پيامبر ارائه مي كرد، حرف او مؤمنانه بود يا انكار نبوت ؟ مگر خدا خودش پيامبر را به عنوان معلم و مبين قرآن قرار نداده بود؟

خوب طبيعي است كه پيامبر در مدت كوتاه نبوت آن هم با آن همه مشغله كه دشمنان ايجاد كردند، نتوانست قرآن را به مردم تعليم دهد و آن را تبيين كند و از اين رو ناچار است كسي كه مورد رضاي خداست را به امر خدا برگزيند و علم بيان و تفسير قرآن را به او بدهد تا او بعد از وي به تعليم و تبيين قرآن بپردازد و حديث ثقلين بيان اين آيات و ادامه آنها است و روشن و اضح است اما كساني كه نمي خواهند بپذيرند، خورشيد نيمروز را انكار مي كنند و خود را به خواب مي زنند و بيدار كردنشان ممكن نيست.

خداوند دنيا را به گونه اي آفريده كه باطل طلبان بتوانند توجيه بتراشند و خود را در قالب حق طلبي جا بزند و ... البته بطلان به ظاهر دلايل آنان هم روشن و اضح است. اما براي كساني كه حق جو باشند.

اگر اهل باطل نمي توانستند توجيه كنند و فوري رسوا مي شدند و اسباب دنيا عليه آنان بود و ... ، ديگر اختيار از بين مي رفت و مجبور مي شدند حق را بر خلاف ميل بپذيرند و ديگر كفر و كافري يافت نمي شد و ... و خلاصه دنيا دنيا نبود و خدا خواسته دنيا دنيا و محل امتحان باشد و افرد بتوانند دروغ بگويند ، جعل كنند ، توجيه نمايند و ...

اما نمي توانند باطل را حق كنند . باطل هميشه باطل است و دلايل يطلان آن هميشه موجود و نشانه بطلان توجيه ها واضح اما براي كساني كه طالب حق باشند. 

اگر باطل برهان پذير بود ، اشكال وارد بود ولي باطل برهان پذير نيست:

قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (3)

بگو: «اگر راست مي‏گوييد، دليل خود را بياوريد!»

فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّي تُصْرَفُون(4)

بعد از حق، چه چيزي جز گمراهي وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) روي گردان مي‏شويد؟

بنا بر اين به صراحت قرآن ، قرآن بدون معلم و مبين براي هدايت كافي نيست و بايد مبين و معلم خدايي همراه قرآن باشد. پيامبر تا خودش بود ، اين وظيفه را عهده دار بود و بعد از پيامبر بايد كساني كه نفس اويند (5)و از اويند و اهل بيت اويند (6) و ... جاي او باشند. 

قرآن راه بر طرف كردن اختلاف را در آيه 65 و 59 نساء بيان كرده است.

اگر قرآن به صراحت نام ائمه را بيان مي كرد علاوه بر اين كه گروهي نمي پذيرفتند .قرآني كه براي رفع اختلاف آمده خودش باعث اختلاف مي شد .ممكن است بپرسيد از كجا مي دانيد باعث اختلاف مي شد ؟ در جواب مي گوييم مسلمانان دهها بار امتحان خود را پس دادند به عنوان مثال آيا ما واقعه اي روشن تر از حادثه غدير داريم پس چرا اكثريت منكر شدند ؟

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 151.

2. نحل (16) آيه 44. 

3. بقره (2)، آيه 111.

4. يونس(10) آيه 32.

5. آل عمران (3) آيه 61.

6. احزاب (33) آيه 33. 

قرآن داراي دو گونه آيه است: 

محكمات كه معناي واضح و روشني دارند و نمي توان معناي ديگري براي آنها قايل شد و خود قرآن آنها را "ام الكتاب" ناميده يعني اصل و مادر و مرجع هستند و براي فهميدن معناي صحيح آياتي كه چند معنا از آنها قابل فهم است، بايد آن آيات را به اين آيات كه مرجع مي باشند، رجوع داد تا معنا روشن شود.

متشابهات يعني آياتي كه در ابتدا يك معنايي از آنها به ذهن مي رسد و با دقت و با رجوع دادن آنها به آيات محكم ، معلوم مي شود آن معناي اولي منظور نبوده و معناي ديگري مد نظر است. (1)

ديگر اين كه قرآن كتابي است كه ممكن است درست فهميده نشود و بد تفسير گردد از اين رو خداوند در كنار آن مفسّر و معلّم هم قرار داده تا عموم براي تأييد يا تصحيح فهم خود به او مراجعه كنند و در ضمن معارفي هم كه درك نكرده و دستشان از وصول بدان كوتاه بوده، ياد بگيرند:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (2)

و ما اين ذكر [قرآن‏] را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي و شايد انديشه كنند!

أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتاب و الحكمه (3)

رسولي از خودتان در ميان شما فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما، كتاب و حكمت بياموزد.

بنا بر اين براي فهم درست آيات از جمله آيات معرفي خداوند و صفات حسناي او بايد آنها را با رجوع دادن به آيات محكم تفسير كنيم و بايد اين تفسير را به پيامبر و اهل بيت ايشان ارائه داده و با تاييد آنان بپذيريم.

آيات فراواني از قرآن در توصيف نعمت هاي جسماني بهشت از خوردني ، نوشيدني ، پوشيدني و ... است و آيه اي هم نداريم كه جسميت را از جهان آخرت نفي كرده باشد و در روايات پيامبر و امامان جسماني بودن بهشت و دوزخ تاييد شده است و اين معنا مورد انكار عقل هم نيست.

پس در مورد آيات مربوط به نعمت هاي جسماني بهشت و عذابهاي جسماني دوزخ، بايد به حجت بودن ظاهر عمل كنيم و همان ظهور در جسميت را بپذيريم. زيرا دليلي عقلي، قرآني و روايي براي دست كشيدن از اين معناي ظاهر و توجيه آن به معناي ديگري نداريم. اما در مورد آياتي كه در باره صفات حسناي خدا رسيده و به ظاهر بر جسميت او دلالت دارد، دلايل محكم عقلي، قرآني و روايي داريم كه اين ظاهر و جسميت پذيرفتني نيست و بايد آن را بر معناي معقول و صحيح غير جسمي توجيه كرد مثلا در باره خدا داريم:

وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلي‏ رَبِّها ناظِرَة(4)

(آري) در آن روز صورتهايي شاداب و مسرور است، و به پروردگارش مي‏نگرد!

اين آيه به معناي اولي اش خدا را جسماني مي شمارد كه بهشتيان در قيامت و در بهشت او را مي بينند در حالي كه در آيه ديگر كه از محكمات قرآن است ، مي فرمايد:

لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ (5)

چشمها او را نمي‏بينند ولي او همه چشمها را مي‏بيند و او بخشنده (انواع نعمتها، و با خبر از دقايق موجودات،) و آگاه (از همه) چيز است.

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ (6)

هيچ چيز همانند او نيست.

يا در آيه ديگر مي فرمايد:

يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ ... و إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (7)

اي قوم من! شما با انتخاب گوساله (براي پرستش) به خود ستم كرديد...و هنگامي را كه گفتيد: «اي موسي! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه شما را گرفت در حالي كه تماشا مي‏كرديد.

و آيات فراوان ديگري كه حكايت دارد مشركان از پيامبران ديدن خدا با چشم سر را مي خواسته اند و آنان اين تقاضا را محال و ظلم عظيم و ... شمرده اند. (8)

اين آيات صراحت دارد كه خداوند شبيه موجوداتي كه مي مي شناسيم نيست و جسميت و محدوديت و نياز و ... در خدا نيست و ديدني نمي باشد .

عقل هم جسمانيت خدا را محال مي داند زيرا جسم بودن لازمه اش داشتن جزء و نيازمندي به زمان و مكان و جهت است و خداوند از نياز بري است و واجب الوجود بسيط مطلق است و محتاج جزئ و زمان و مكان و ... نيست.

پس با توجه به اين آيات كه محكم و مرجع هستند، مي فهميم منظور از نظر در قيامت ديدن با چشم نيست كه لازمه اش جسميت خدا باشد. بلكه ديدني ديگر است كه از آن به ديدن با قلب تعبير مي گردد.

پي نوشت ها:

1. آل عمران (3) آيه 7. (هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ )

2. نحل (16) آيه 44.

3. بقره (2) آيه 151.

4. قيامت (75) آيه 23.

5. انعام (6) آيه 103.

6. شورا (42) آيه 11.

7. بقره (2) آيه 54-55.

8. نساء (4) آيه 153 ؛ بقره (2) آيه 55؛ فرقان (25) آيه 21 و ...

در آيات قرآن مجيد واژه مغرب و مشرق به عبارت هاي مختلف نقل شده است

گاهي اين دو كلمه به صورت مفرد آمده است؛ مانند آيه 115 سوره بقره كه مي فرمايد : «ولله المشرق و المغرب ، مشرق و مغرب از آن خداست» .

در اين آيه دو لفظ مغرب و مشرق به صورت مفرد آمده است و گاهي اين دو لفظ به صورت تثنيه آمده است؛ مانند آيه 17 سوره رحمان كه مي فرمايد: «رب المشرقين ورب المغربين ؛ پروردگار دو مشرق و دو مغرب» .

 و گاهي به صورت جمع ، ذكر شده مثل: «فلا اقسم برب المشارق والمغارب ؛ سوگند به پروردگار مشرق ها و مغرب ها» .

برخي افراد خيال كرده اند كه اين تعبيرات در قرآن با يك ديگر تضاد دارند؛ در حالي كه همگي اينها هماهنگ ند و با يك ديگر تنافي ندارند؛ زيرا هر آيه اي به نكته اي اشاره دارد با اين توضيح كه: خورشيد هر روز از نقطه تازه اي طلوع و در نقطه تازه اي غروب مي كند ، از اين رو به تعداد روزهاي سال مشرق و مغرب وجود دارد و از سوي ديگر در ميان اين همه مشرق و مغرب دو مشرق و دو مغرب در ميان آن ها ممتاز است كه يكي در اول تابستان ، يعني حد اكثر اوج خورشيد در مدار شمالي صورت مي گيرد ، و ديگري در اول زمستان يعني حد اقل پايين آمدن خورشيد در مدار جنوبي است كه از يكي تعبير به مدار راس السرطان و از ديگري تعبير به مدار راس الجدي مي كنند و چون اين دو كاملا مشخص است، روي آن تكيه شده است؛ علاوه بر اين دو مشرق و دو مغرب ديگر كه آن ها را مشرق و مغرب اعتدالي مي نامند در اول بهار و اول پاييز هنگامي كه شب و روز در تمام جهان برابر است مي باشد؛ از اين رو برخي بر اين باورند كه آيه جمع يعني ، رب المشرقين و رب المغربين ، اشاره به اين فرضيه دارد .

اما آنجايي كه هر دو لفظ مشرق و مغرب به صورت مفرد بيان شده معناي جنس را دارد كه توجه تنها روي اصل مشرق و مغرب است بي آنكه نظر به افراد داشته باشد.

به هر حال همانطور كه ذكر شد عبارت هاي مغرب و مشرق در قرآن متوجه تغييرات مختلف طلوع و غروب آفتاب و تغيير منظم مدارات خورشيد است . (1)

قسمت دوم سوال شما هم متوجه منظور شما نشديم شفافتر بفرماييد تا توضيح دهيم

پي نوشت ها :

1. ناصر مكارم ، تفسير نمونه ، تهران ، دارلكتب الاسلاميه ، سال 1361، ج 25 ص 46 .  

از همان ابتداي نزول قرآن مخالفان در صدد بودند قرآن را غير آسماني و ساخته ذهن پيامبر يا ديگران جلوه دهند. از آنجا كه خود قرآن خود را آسماني معرفي كرده و نبود تنافي و اختلاف در آيات را يكي از نشانه هاي آسماني بودن شمرده بود:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً (1)

آيا در قرآن نمي ‏انديشند؟ هر گاه از سوي ديگري جز خدا مي‏بود در آن اختلافي بسيار مي‏يافتند.

مخالفان سعي داشتند كه در آيات قرآن تنافي و تناقض بيابند و با نشان دادن آن ثابت كنند كه قرآن آسماني نيست از اين رو با ديدن يك تناقض ابتدايي بدون اين كه در معناي آن دقت كنند، فوري آن را در بوق و كرنا مي كردند.

امام علي(ع) اولين كسي بود كه اجازه داد مخالفان قرآن تناقض بين آيات را مطرح كنند و ايشان از آن جواب هاي محكم و قانع كننده داد. (2)

و عالماني هم آيات به ظاهر متناقض را جمع كرده و جواب داده اند و تأليفاتي با عنوان"مناقضات القرآن" ارائه داده اند. (3) و در تفاسير هم اين آيات مطرح شده و جواب داده اند.

چون شما آيات زيادي را مطرح كرده ايد، ما به سه مورد جواب مي دهيم و بقيه موارد را به ارتباط هاي بعد وامي گذاريم.

1. خلقت آسمانها و زمين در 6 روز يا 8 روز ؟

مدت آفرينش آسمان ها و زمين ( يا آسمان ها و زمين و آنچه بين آن دو است يعني مجموعه خلقت) شش روز است. در آياتي كه ذکر کردين، به صراحت آمده است. در چهار آيه تصريح دارد كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريديم و در سه آيه ديگر تصريح دارد كه آسمان ها و زمين و آنچه بين آن دو است، در شش روز آفريده شده است.

اين تفاوت كه در اين دو سري ديده مي شود مربوط به اجمال و تفصيل است. در بعضي به اجمال گفته شده" آسمان ها و زمين" يعني مجموع خلقت مادي و در بعض ديگر از مجموع خلقت مادي با تفصيل بيشتر ياد كرده و مي فرمايد: " آسمان ها و زمين و آنچه بين آن دو" است.  

بنا بر اين بيان آيات سه آيه دوم ( آسمان ها و زمين و آنچه بين آن دو است) تفصيل  بيان چهار آيه اول است كه مقداري اجمال و كلي گويي داشت. اين هفت آيه در اين كه جهان خلقت در شش روز آفريده شده، صراحت دارد و بحثي در آن نيست.

در آيه 9-12فصلت جريان خلقت با تفصيل بيشتري بيان شده:

زمين را در دو روز خلق كرديم ... و لنگرها(كوه ها)را در آن قرار داديم. روزي ها را در چهار روز تقدير كرديم ... آسمان هاي هفتگانه را در دو روز آفريديم.

بعضي گمان كرده اند در آيات فصلت مجموع زمان خلقت 8 روز است، در حالي كه صحيح نيست، زيرا در اينجا دو احتمال وجود دارد:

ممكن است آن جا كه مي‏گويد" اربعه ايام" (چهار روز)، منظور تتمه چهار روز است، به اين ترتيب كه در دو روز اول از چهار روز، زمين آفريده شد. در دو روز بعد ساير خصوصيات زمين(تقدير اقوات و جعل رواسي و...) انجام گرفت. خلقت آسمان ها نيز در دو روز كه مجموعا شش روز (شش دوران) مي‏شود.

نظير اين تعبير در زبان عرب و تعبيرات فارسي نيز وجود دارد كه  گفته مي‏شود: از اين جا تا مكه ده روز طول مي‏كشد و تا مدينه پانزده روز، يعني پنج روز فاصله مكه و مدينه است و ده روز فاصله اين جا تا مكه.(4)يعني پنج روز مكه دوباره در مدينه تكرار شده است.

 از آن جا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مي‏كنند و قرينه يكديگر مي‏شوند، تفسير بالا  قابل قبول است، چون تصريح آيات ديگر بر اين كه خلقت آسمان ها و زمين در شش روز بوده، قرينه مي شود كه منظور از چهار روز در اين جا، تتمه چهار روزي است كه دو روزش صرف خلقت زمين شده است، نه اين كه چهار روز غير از دو روز اول باشد. (5)

ممكن است اربعه ايام (چهار روز) مربوط به خلقت زمين و آسمان نباشد، بلكه اشاره به فصول چهارگانه سال باشد، كه مبدء پيدايش ارزاق و پرورش مواد غذايي انسان ها و حيوانات است.(6) از اين رو از واژه خلق استفاده نشده، بلكه كلمه قدر بكار برده شده است.

بنا بر اين زمين در دو روز خلق شده و در دو روز براي سكونت آماده گرديده، دو روز هم صرف خلقت آسمان ها شده، مجموع مي شود شش روزي كه در آيات ديگر بدان تصريح شده است.

بعد زمين با تقدير و قرار دادن چهار فصل براي زندگي آماده گرديده است.

پي نوشت ها:

1. نساء(4) آيه 82.

2. ابن شهر آشوب، مناقب، نجف اشرف، مكتبه الحيدريه، 1386ق، ج1، ص324.

3. عمر كحاله، معجم المؤلفين، بيروت، مكتبه المثني، ج13، ص259.

4. طبق اين تفسير آيه تقديري دارد، به اين صورت: قدر فيها اقواتها في تتمه اربعه ايام و يا به تعبيري كه در تفسير كشاف آمده: كل ذلك في اربعه ايام‏.

5. حديثي نيز به اين مضمون در تفسير علي بن ابراهيم آمده است‏.

6. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1374 ش، ج10، ص224.

 

1-كلام خداي تو از روي راستي و عدالت بحد كمال رسيد وهيچكس تبديل و تغيير آن كلمات نتواند كرد او خداي شنوا وداناست.  (قرآن .سوره انعام.آيه115)

2-هر چه از آيات قران را فسخ كنيم يا حكم آنرا متروك سازيم بهتر از آن يا همانند ان بياوريم آيا مردم نميدانند كه خداوند بر هر چيزي قادر است.  (قران .سوره بقره.آيه106)

 

پاسخ:

شما آياتي كه بر تغيير ناپذيري سنت ها و قانون هاي الهي دلالت دارد در مقابل آيات نسخ احكام قرار داده ايد و به نظر شما اين دو با هم تناقض دارد چون اولي دلالت بر تغيير ناپذيري دارد و دومي دلالت بر تغيير.

نسخ در باب احكام و تشريع است و سنت ها، در باب تكوين و قانون هاي جامع و فراگيري هستند كه خدا بر جهان آفرينش حاكم كرده است و ربطي به هم ندارند تا وجود نسخ در احكام با تغييرناپذيري سنت ها منافات داشته باشد.

البته در تكوين هم مطلبي داريم به نام"بداء" كه با نسخ در تشريع شبيه است و آيه "يمحو الله ما يشاء و يثبت " (1) به بداء اشاره دارد كه ناظر به قضاهاي غير حتمي خداست و در علم حتمي و مكنون الهي بداء و تغيير راه ندارد.(2)

نسخ به معناي برداشتن يك حكم و حكم ديگر جاي آن گذاشتن و در حوزه تشريع است. نسخ يا نسبت به احكام شريعت پيشين است. خداوند در هر شريعتي به تناسب شرايط زماني و مكاني و اقتضاهاي ديگر، احكامي قرار داده كه وقتي شريعت بعد نازل مي شود با توجه به تغيير شرايط زماني و مكاني و اقتضاها، بعضي از آن احكام بايد تغيير يابند. مثلا حضرت موسي مبعوث مي شود و شريعت نازل بر ايشان حكايت از حلال و حرام هايي دارد كه بعد با مبعوث شدن حضرت عيسي بعضي از اين احكام بايد تغيير يابد و حضرت عيسي بعضي از حرام هاي وارد در شريعت حضرت موسي را حلال معرفي مي كند و بعضي از تكاليف واجب را برمي دارد :

وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ (3)

و آنچه را پيش از من از تورات بوده، تصديق مي‏كنم و (آمده‏ام) تا پاره‏اي از چيزهايي را كه (بر اثر ظلم و گناه،) بر شما حرام شده، (مانند گوشت بعضي از چهارپايان و ماهيها،) حلال كنم‏.

همچنين پيامبر اسلام بعضي از احكام شريعت هاي پيشين را امضا مي كند و بعضي ديگر را نسخ مي نمايد.

دوم نسخ در احكام خود شريعت است. گاهي احكام شريعت موقت هستند ولي بيان حكم ظهور در دائم بودن دارد بعد خداوند حكم قبلي را برمي دارد و حكم جديد مي گذارد و نشان مي دهد كه حكم اولي موقت بود و گاهي نيز احكامي وضع مي شود تا افراد يا جامعه امتحان شوند و مقدار اطاعت و پايبندي  مشخص گردد مثل اين كه حكم به دادن صدقه براي نجواي با پيامبر مي شود و بعد كه معلوم شد جز علي بن ابي طالب هيچ كس به اين حكم پايبند نيست، اين حكم نسخ مي گردد.

يا نسخ در تكوين است (بداء) و خداوند قضاي معلقي رانده كه مشروط بوده و با حاصل نشدن شرط و به وجود آمدن شرايط ديگر قضاي اول را برداشته و قضاي ديگري كرده است كه همه اينها در لوح محفوظ ثبت بوده است.

اما "سنت ها" قانون هاي تغيير ناپذير و همگاني خدا در اداره جهان مي باشند. قانون علت و معلول، قانون جزا و پاداش، قانون استدراج و مهلت دادن به ظالمان، قانون امداد غيبي مؤمنان استوار و مقاوم و ديگر قانون هاي خدا عمومي و تغيير ناپذيرند و بر همه به يك نحو جاري مي باشند. به آيات زير توجه كنيد:

لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فيها إِلاَّ قَليلاً مَلْعُونينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتيلاً سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً (2)

اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بي‏اساس در مدينه پخش مي كنند دست از كار خود بر ندارند، تو را بر ضدّ آنان مي‏شورانيم، سپس جز مدّت كوتاهي نمي‏توانند در كنار تو در اين شهر بمانند! و از همه جا طرد مي‏شوند، و هر جا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختي به قتل خواهند رسيد! اين سنّت خداوند در اقوام پيشين است، و براي سنّت الهي هيچ گونه تغيير نخواهي يافت!

اين حكايت از يك سنت تغيير ناپذير در همه امت ها دارد يعني سنت طرد و لعن و منكوب شدن منافقان.

پس اين دو مساله از هم جدا هستند و هر كدام حكم خاص خود را دارد. 

بنا بر اين آيات نسخ و بدا دلالت دارد كه خداوند حاكم يگانه جهان خلقت است كه محكوم كسي و چيزي واقع نمي شود و مختار مطلق است و مي تواند قانوني را بردارد و به جاي آن قانون ديگر بگذارد يا قضايي را بردارد و قضاي ديگري اجرا كند و همين خدا بنا بر آيات ناظر به سنن، در جهان خلقت سنت هاي ثابت و تغيير ناپذيري دارد كه عام و فراگير هستند و كسي نمي تواند آنها را تغيير دهد و انتظار خلاف آنها را داشته باشد. سنت خدا بر پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران است و اين سنتي ثابت و فراگير است. 

 

جواب بعد اين كه  آيات نسخ و بداء با آياتي كه مي فرمايد سنت خداوند تغيير ناپذير است منافات ندارد چرا كه يكي از سنت هاي تغيير ناپذير خداوند بودن نسخ و بداء در تشريعيات و تكوينيات است (سنت هاي خدا تشكيل شده از مجموعه اي ست كه يكي از آنها وجود نسخ و بداء است ).

 

پي نوشت ها:

1. رعد(11) آيه 39.

2. آيت الله خويي، بيان، ترجمه نجمي و هريسي، ص414.

1.آل عمران(3)آيه50.‏

2. احزاب(33)آيه60-62.

 

 

«فصيح و بليغ بودن يك كتاب» غير از «عاميانه بودن» آن است. و اگر مي گوييم قرآن كريم در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد به معناي عاميانه بودن بيان قرآن نيست. سبك بيان قرآن با سبك بيان عاميانه و آنچه در محاورات روزمره‏ي مردم استفاده مي‏شود متفاوت است، همان طور كه سبك بيان شعرا و ادبا در اشعار و آثارشان با سبك بيان عاميانه فرق مي‏كند، در عين حال كه آن‏ها نيز از كلمات اصيل و فصيح در زبان خود استفاده كرده‏اند و بسياري از مطالبشان از مردم و براي مردم است. به طور مثال، سعدي و حافظ در اشعارشان از كلمات اصيل و فصيح فارسي استفاده مي‏كرده‏اند، امّا مردم عادي همه‏ي واژه‏هاي به كار رفته در آن‏ها را نمي‏فهمند، لذا بايد واژه‏هاي به‏كار رفته را شرح نمود تا مقصود شاعر را به ذهن عامّه نزديك كرد.

بايد به اين نكته هم توجه داشت كه در قرآن كريم عالي‏ترين معارف مربوط به ذات و صفات حق تعالي و نظام هستي به بشر عرضه شده است و اين همه را خداوند با استفاده از كلمات رايج در زبان عرب براي مردم بيان كرده است، كلماتي كه قبلا عموما در معاني حسّي و مادي به كار مي‏رفته است، لذا بيان مراد خداوند از اين واژه‏ها و تقريب به ذهن كردن آن‏ها احتياج به شرح و تفسير دارد.(1)

قرآن كريم در آن حد كه بخواهد متناسب با فهم و درك افراد نقش هدايت گري داشته باشد مبين وآشكار است و اگر آيات متشابهي وجود دارد يا بخشي از معارف قرآن نياز به تفسير دارد به مبين و آشكار بودن قرآن ضرري نمي زند. زيرا ممكن است خيلي از امور روشن و مبين باشند. ولي فردي كه بايد آن روشني را درك كند در حجاب و پرده باشد و بخشي از نور آن را درك كند و تفسير هم چيزي جز بر گرفتن غبارها و نقاب ها از چهره و حقيقت قرآن نيست.

پي نوشت ها:

1. شاكر، محمد كاظم، مباني و روش هاي تفسيري‏، قم، مركز جهاني علوم اسلامي، 1382ش، ص 69.

 

قرآن كتاب معرفت و معارف مربوط به مبدأ و معاد است...

آيات بر دو نوع است :

محكم كه آنان را "آيات مرجع " و "ام الكتاب" (1)گويند و معناي شان صريح و روشن و قطعي است.

آيات متشابه كه در نگاه اول دو يا چند معناي ناهمگون از آن ها به ذهن مي رسد، ولي با دقت و با ارجاع آن ها به آيات محكم معلوم مي شود يكي معناي واقعي آيه است و بقيه معناي آيه نيستند.

اما چرا بعضي آيات متشابه هستند؟

قرآن كتاب معرفت و معارف مربوط به مبدأ و معاد است؛ يعني حقايق بلند مرتبه اي كه از درك و فهم بشر فراتر است. با چشم ديده نشده و با گوش شنيده نشده و به ذهن كسي خطور نكرده است.

 معارف را بايد با زبان و كلام و واژه هايي بيان كند كه براي عموم بشر قابل فهم باشد. پس بايد مفاهيم بلند مرتبه را در قالب زبان و با  واژه هايي كه براي بيان مفاهيم مادي و ديدني و لمس شدني وضع شده اند، بيان كند.طبيعي است كه بشر انس گرفته با معاني مادي و ديدني فوري با شنيدن اين الفاظ ،ذهن و فكرش به امور پست مادي متوجه مي شود. خداوند براي متوجه ساختن او به معاني حقيقي و منصرف نمودن از معاني مادي پست، قرينه ها و نشانه ها را ضميمه مي كند. اصول و محكماتي اعلام مي كند تا ذهن ها و فكرها با شنيدن آيات و واژه ها نتوانند به سوي معاني پست مادي متوجه شوند.

خدا مي خواهد از حقيقتي به نام "ميزان" (2)در قيامت سخن بگويد. براي بيان اين حقيقت براي مردم از واژه ميزان كمك مي گيرد. عموم مردم فوري با شنيدن واژه ميزان ذهن شان به وسيله اي متوجه مي شود كه دو كفه دارد و زبانه هايي كه دو شيء را در  كفه ها قرار مي دهند. هنگام هموزن بودن  كفه ها، زبانه ها روبروي هم واقع مي شوند . فوري تصور مي كنند كه در قيامت  چنين وسايلي هست كه گناهان فرد را در يك كفه و ثواب هاي او را در كفه ديگر قرار مي دهند. اگر ثواب ها سنگين تر شد، بهشتي و اگر سبك تر شد ،جهنمي مي گردد، در حالي كه واقعيت اين نيست.

ميزان در قيامت، انسان تراز اسلام و مطلوب خدا است، يعني علي بن ابي طالب كه معيار و ميزان است. ديگران در عقايد و اخلاق و رفتار با او سنجيده مي شوند. هر چه به او همساني بيش تر داشته باشند ، درجه بالاتري خواهند داشت. هر چه از او دورتر باشند، از قرب خدا دور مي گردند.

بنا بر اين براي بيان حقايق بلند غير مادي مربوط به مبدأ و معاد براي بشر چاره اي جز استفاده از همين واژگان وضع شده براي معاني مادي و پست و ديدني و شنيدني نيست. براي اين كه ذهن ها از  معاني پست منصرف شده و به معاني متعالي سوق يابد، با آوردن آيات محكم ، سدها و مانع هاي منصرف كننده از معاني پست و سوق دهنده به معاني متعالي نصب مي گردد.

خداوند با آوردن آيه « لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصار ؛ چشم ها او را نمي‏بينند، ولي او همه چشم ها را مي‏بيند» (3) مانع مي شود كه با شنيدن آيات: « يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه‏ ؛ اي انسان! تو با تلاش و رنج به سوي پروردگارت مي‏روي و او را ملاقات خواهي كرد! »(4) و  «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلي‏ رَبِّها ناظِرَةٌ  ؛در آن روز صورت هايي شاداب و مسرور است و به پروردگارش مي‏نگرد»(5) ذهن ها به ديدن خدا با چشن سر و مادي پنداشتن خدا حكم كنند . آن ها را از   معناي پست مادي منصرف مي كند و به معنايي متعالي براي   ملاقات و نظر سوق مي دهد كه مناسب خداي برتر از ماده و مكان و زمان باشد.

پس چون بيان حقايق متعالي مربوط به مبدأ و معاد در قالب   الفاظ وضع شده براي معاني مادي و محسوس و پست ، غلط انداز است، براي منصرف ساختن ذهن ها از   معاني پست و سوق آن ها به سوي   معاني بلند، آيات محكم نازل شده اند تا راهنما به سوي تعالي و مانع از غلطيدن در معاني پست مادي باشند.(6)

پي نوشت ها:

1. انعام(6)آيه50.

2. هود(11)آيه31.

3. انعام(6)آيه103.

4. انشقاق(84)آيه6.

5. قيامت(75)آيه23.

6. براي اطلاع بيش تر به ترجمه الميزان، ج3،ص33 به بعد مراجعه كنيد. 

چنانكه در تفسير نمونه آمده كلمه «مكر» در لغت عرب با آنچه در فارسي امروز از آن مي‏فهميم تفاوت بسيار دارد. در فارسي امروز مكر به نقشه‏ هاي شيطاني و زيان بخش گفته مي‏شود، در حالي كه در لغت عرب هر نوع چاره ‏انديشي را «مكر» مي‏گويند كه گاهي خوب و گاهي زيان ‏آور است.(1)

با روشن شدن معناي كلمه «مكر» درباره كلمه «كيد» بايد بگوييم كه اين كلمه با كلمه «مكر» از اين جهت كه در هر دو تفكر و تدبر براي چاره انديشي وجود دارد مشترك است با اين تفاوت كه «كيد» از «مكر» قوي تر و شديدتر است.(2)

 پي نوشت ها:

1. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏2، ص566.

2. عسكري، ابوهلال، الفروق اللغويه، قاهره، دار العلم والثقافة، بي تا، ص 259.

 

آيات محكم آياتي هستند كه صريح و متقن مي باشند و هيچ تشابهي در آنها نيست...

آيات محكم آياتي هستند كه صريح و متقن مي باشند و هيچ تشابهي در آنها نيست و خواننده بدون ترديد و اشتباه به معناي آيه پي مي برد و اين آيات "ام الكتاب" يعني مرجع آيات متشابه بوده و معناي واقعي آيات متشابه با ارجاع به آنها معلوم مي باشد . (1)

در مقابل آيات محكم متشابهات هستند يعني آياتي كه معناي واقعي آنها براي مخاطب در ابتدا روشن نيست و مخاطب بين دو يا چند معنا متحير مي شود و براي يافتن معناي مورد نظر متكلم بايد آنها را به آيات محكم ارجاع دهد و بدين طريق معناي واقعي و منظور را به دست آورد.

علامه طباطبايي مي نويسد:

آيات متشابه طوري است كه مقصود از آن براي شنونده روشن نيست و چنان نيست كه شنونده به مجرد شنيدن آن، مراد از آن را درك كند بلكه در اين كه منظور فلان معنا است يا آن معناي ديگر ، ترديد مي‏كند و ترديدش بر طرف نمي‏شود تا آن كه به آيات محكم رجوع نموده و به كمك آنها معناي آيات متشابه را مشخص كند، و در نتيجه همان آيات متشابه نيز محكم شود، پس آيات محكم به خودي خود محكم است، و آيات متشابه به وسيله آيات محكم، محكم مي‏شود مثلا آيه شريفه:" الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي‏" (2) آيه متشابه است، چون معلوم نيست منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چيست؟ شنونده در اولين لحظه كه آن را مي‏شنود  ، در معنايش ترديد مي‏كند ولي وقتي مراجعه به آيه " لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ" (3) مي‏كند مي‏فهمد كه قرار گرفتن خدا مانند قرار گرفتن ساير موجودات نيست و منظور از كلمه "استوا " تسلط بر ملك و احاطه بر خلق است نه روي تخت نشستن و بر مكاني تكيه دادن، كه كار موجودات جسماني است، و چنين چيزي از خداي سبحان محال است. (4)

اين آيه محكم است ولي از مجملات قرآن است. در قرآن بسياري از احكام و قصص و داستان ها به نحو اجمال بيان شده اند و بيان ريزه كاري هاي آن به عهده پيامبر است .

براي دست يافتن به جزئيات وضو، آيه اي به عنوان مرجع نيست تا اين آيه را به آن ارجاع دهيم و معنايش روشن شود و بگوييم اين آيه متشابه است و بايد به محكم ارجاع داده شود.

براي رفع اجمال از اين آيه فقط بايد به محضر پيامبر رجوع كرد و از او پرسيد زيرا او مبين و مفسر وحي است.

اين كه "الي المرافق" يعني دست ها را تا مرفق بشوييد يا دست ها را به سوي مرفق بشوييد و اين كه "و ارجلكم الي الكعبين" عطف بر مفعول "فاغسلوا" است يا عطف بر مفعول "فامسحوا" است ، اجمالي است كه در آيه موجود مي باشد و راه حل آن فقط مراجعه به بيان رسول خداست. 

پس مفهوم اين آيه كه دستور وضو براي نماز است ، روشن و واضح است و تشابه و ترديدي در آن نيست و به معناي ديگري قابل حمل نيست پس از محكمات است گر چه اجمالي دارد و براي رفع آن اجمال و دانستن طريق صحيح وضو بايد به پيامبر مراجعه كرد. 

پي نوشت ها:

1. طباطبايي ، الميزان ، ترجمه موسوي همداني ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1374 ش ، ج 3 ، ص 29-30.

2. طه (20) آيه 5.

3. شوري (42) ايه 11.

4. طباطبايي ، همان ، ص 31.

 

براي رسيدن به پاسخ مناسب ابتدا لازم است توضيحاتي درباره معناي واژه تحريف و اقسام آن بيان كنيم.

واژه تحريف از ريشه «حرف» به معناي لبه، كناره و مرز يك چيز گرفته شده و در لغت، به معناي مايل كردن و منحرف كردن و دگرگون ساختن است،  و تحريف سخن، به معناي ايجاد نوعي دگرگوني و انحراف در آن است.(1)

در يك تقسيم‏بندي كلي، تحريف هر سخني و از جمله تحريف قرآن را مي‏توان به دو نوع: تحريف معنوي و تحريف لفظي تقسيم كرد.

مقصود از تحريف معنوي، برداشت انحرافي و تفسير و توجيه سخن، بر خلاف مقصود گوينده است. اين نوع تحريف، قطعا در قرآن رخ داده است. حضرت علي (ع) از وقوع چنين تحريفي در زمان خويش، به خدا شكوه مي‏برد(2) و از وقوع آن در آينده نيز خبر مي‏دهد. (3) قرآن مجيد نيز از وقوع اين نوع تحريف در كتاب‏هاي آسماني گذشته ياد كرده است.

نقطه مقابل تحريف معنوي ، تحريف لفظي آن است. تحريف لفظي خود اقسامي دارد كه عبارتند از:

1- تحريف به زياده و نقيصه در اعراب و بنا و حروف كه اين نوع تحريف نيز يقينا در قرآن واقع شده است؛ زيرا با توجه به اختلاف قرائات قرّاء و پذيرش اين جهت كه قرائت همه صحيح و قرآن است، چاره‏اي جز اين نيست. مگر اينكه بپذيريم تحريف در اعراب و بنا و حروف بر قرآن وارد شده است؛ چون به عنوان مثال در «مالك يوم الدّين» و «ملك يوم الدّين» و در: «يطّهّرن و يطهرن» در واقع و لوح محفوظ يكي از اين دو قرائت صحيح است، اگر «مالك يوم الدّين» صحيح باشد، پس در قرائت «ملك يوم الدّين» نقص وارد شده و اگر به عكس باشد، در «مالك يوم الدّين» زياده وارد شده است.

البته ناگفته نماند اينكه همه قرائات، قرآن باشند، طبق حديث نزول قرآن «علي سبعة أحرف» (يعني قرآن تا هفت لغت و زبان هم بخوانند صحيح باشد) است و طبق نظر شيعه باطل است و شيعه خلاف آن را از ائمه اهل بيت (ع) نقل كرده كه قرآن بر حرف واحد و از طرف شخص واحد نازل شده است و لذا اختلاف قرائات به اختلاف خود قراء بر مي گردد و ربطي به اصل قرآن ندارد.

قرائت يكي از وجوه احتمالي در نص قرآن كريم است كه به وسيله يكي از قرّاء ارائه شده است. قرائات قرآن به خود قرآن ربطي ندارد و دو امر متغايرند. زيرا بستر قرآن، بستر نص و تواتر مسلمانان است، در حالي كه بستر قرائات قرآن، اختيارات و استنباطات قراء در قرائات قرآن است و داراي تواتر و حجيت نيست.(4)

 2- تحريف به زياده در آيات و سور قرآن، يعني در قرآن فعلي آيات يا سور و يا يك سوره‏اي وجود داشته باشد كه قرآن واقعي نباشد حال آن زياده از سوي پيغمبر و اوصياي او اضافه شده باشد يا به وسيله مخالفين و يا مسلمين، اين نوع زياده و تحريف طبق عقيده فريقين در قرآن واقع نشده است؛ زيرا درست بر خلاف آيات تحدي است كه در درس پيشين ثابت شد كه قرآن معجزه است و جنّ و انس از آوردن همانند آن عاجز و ناتوانند؛ زيرا اگر شخصي (و لو پيغمبر) مي‏توانست چند آيه يا يك سوره مانند قرآن را بياورد و بر آن اضافه نمايد، قهرا قرآن ديگر نمي‏توانست تحدي نمايد و يا سند نبوت پيامبر اسلام (ص) باشد.

3- تحريف به نقيصه كه قرآن فعلي كمتر از آن قرآن واقعي باشد كه بر پيامبر (ص) نازل شده بود. يعني بخشي از آيات و سور و يا كلمات قرآن حذف و ساقط شده باشد.

اكثر علماي شيعه و سني منكر اين نوع تحريف در قرآن هستند جز عده اندكي كه با توجه به دلايل نارسا و باطل قائل به اين نوع تحريف شده اند.

با توجه به توضيحات مذكور بايد بگوييم كه منظور از مصونيّت قرآن شريف از تحريف اين نيست كه هر جا كتابي بنام قرآن يافت شود قرآن كامل و محفوظ از اشتباهات كتابتي يا قرائتي باشد و يا هيچگونه تفسير غلط و تحريف معنوي درباره آن، امكان نداشته باشد و يا آيات و سوره هاي آن به ترتيب نزول، تنظيم شده باشد، بلكه منظور اين است كه قرآن كريم چنان در ميان بشر باقي بماند كه طالبان حقيقت، امكان دسترسي به همه آيات آن بدان گونه كه نازل شده است داشته باشند. بنابراين، ناقص بودن يا غلط داشتن بعضي از نسخه هاي قرآن، يا اختلاف قرائت ها، يا تنظيم آيات و سوره هاي آن برخلاف ترتيب نزول، يا وجود تحريف هاي معنوي و انواع تفسير بِه رأي، منافاتي با مصونيّت قرآن كريم از تحريف مورد بحث ندارد.(5) زيرا تحريف مورد بحث تحريف به زياده يا نقيصه در آيات و سور قرآن است و اينگونه تحريف نفي شده است.

پي نوشت ها:

1. آيت الله مصباح يزدي، قرآن‏شناسي، قم، موسسه آموزشي وپژوهشي امام خميني‏، 1380 ش، ج‏1، ص 191.

2.« الي اللّه اشكو من معشر يعيشون جهّالا و يموتون ضلّالا ليس فيهم سلعة ابور من الكتاب اذا تلي حق تلاوته و لا سلعة اتفق بيعا و لا اغلي ثمنا من الكتاب اذا حرّف عن مواضعه»« به خدا شكوه مي‏برم از گروهي كه با جهالت زندگي مي‏كنند و با گمراهي مي‏ميرند. در ميان آنان كالايي كسادتر از قرآن، آن‏گاه كه شايسته تلاوت شود و پررونق‏تر و گرانبهاتر از قرآن، آن‏گاه كه از جايگاهش منحرف شود، وجود ندارد.»( نهج البلاغه، خطبه 17).

3. «و انّه سيأتي عليكم من بعدي زمان ... ليس عند اهل ذلك الزمان سلعة ابور من الكتاب اذا تلي حق تلاوته و لا انفق منه اذا حرّف عن مواضعه» « براستي كه بر شما پس از من زماني خواهد آمد كه ... نزد مردم آن دوران كالايي كسادتر از قرآن، آن‏گاه كه شايسته تلاوت شود و پررونق‏تر از قرآن، آن گاه كه از جايگاهش منحرف شود، وجود ندارد.» (نهج البلاغه، خطبه 147).

4. آيت الله معرفت، التمهيد، قم، مؤسسه نشر اسلامي، چاپ اول، 1411ق، ج 2، ص 98.

5. آيت الله مصباح يزدي، آموزش عقايد، تهران، ‌شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، 1384ش، ص 274.

 

صفحه‌ها