قرآن

اثبات کنیدكه فقط اميرالمؤمنين مصداق آیه ی ولایت است.
درباره اين سوال كه چگونه در آيه ولايت لفظ جمع آورده شده و مفرد اراده شده است بايد بگوئيم كه: اولا: ...

لطفا با ذكر مصاديق معتبر، آوردن لفظ جمع را براي مفرد از متون عربي و نيزقرآن، اثبات كنيد تا بتوان اثبات كرد كه فقط اميرالمؤمنين مصداق «...و الذين امنواالذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون » مي باشد.

•  براي ذكر در كتابم به جواب دقيق اين سؤالات نياز دارم ، و اميدوارم مرا از جوابهاي دقيق محروم نسازيد.

درباره اين سوال كه چگونه در آيه ولايت لفظ جمع آورده شده و مفرد اراده شده است بايد بگوئيم كه:

اولا: اين نوع استعمال و كاربرد امري رايج در ادبيات عرب مي باشد و در آيات ديگر قرآن مجيد نيز اين گونه كاربرد، استفاده شده كه به عنوان نمونه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1- در آيه 215 سوره بقره مي‏خوانيم:

«يَسْئَلُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَالْاقْرَبِينَ وَالْيَتامي‏ وَالْمَساكِينَ وَابْنِ السَّبِيلِ وَما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَانَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ‏»

 «(اي پيامبر ما) از تو سؤال مي‏كنند چه چيزي انفاق كنند، بگو: «هر خير و نيكي (و سرمايه سودمند مادّي و معنوي كه انفاق مي‏كنيد، بايد براي پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد.» و هر كار خيري كه انجام دهيد، خداوند از آن آگاه است (لازم نيست تظاهر كنيد، او مي‏داند).»

در اين آيه شريفه صيغه‏هاي «يسألونك، ينفقون، انفقتم و ما تفعلوا» بصورت جمع آمده است و در ابتدا به نظر مي‏رسد كه جمعي از مسلمانان سؤال فوق را طرح كردند، ولي طبق شأن نزول آيه، يك نفر بيشتر اين سؤال را مطرح نكرد و او شخص ثروتمندي به نام «عمرو بن جموح» بود. بنابراين، در اين آيه شريفه لفظ جمع به جاي مفرد آمده است؛

2- در آيه شريفه 173 سوره آل عمران مي‏خوانيم:

«الَّذِينَ قالَ لَهُمُ الناسُ إِنَّ الناسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَقالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ‏»

اينها (مجاهدان جنگ احد) كساني بودند كه (بعضي از) مردم، به آنان گفتند: «مردم [لشگر دشمن‏] براي (حمله به) شما اجتماع كرده‏اند؛ از آنها بترسيد!» امّا اين سخن، بر ايمانشان افزود؛ و گفتند: «خدا ما را كافي است؛ و او بهترين حامي ماست.»

اين آيه پيرامون جنگ احد نازل شده است، وقتي كه گروهي از تازه مسلمانان‏ از فرمان پيامبر(ص) در جنگ احد تخلّف و سرپيچي كردند و محلّ مأموريّت خويش را ترك نموده و به جمع آوري غنائم جنگي پرداختند، دشمن شكست خورده از غفلت مسلمانان سوء استفاده كرد و كوه احد را دور زد و مسلمانان را محاصره نمود و بدينسان دشمن شكست خورده پيروز شد و هفتاد تن از مسلمانان به شهادت رسيدند!

كفّار و مشركين بدون اين كه كار را يكسره كنند، به همان پيروزي مختصر قناعت كرده و به سوي مكّه بازگشتند؛ در حين بازگشت به سمت مكّه، يكي از آنان گفت: ما كه تا اين مرحله پيروز شديم، چرا پيامبر اسلام(ص) را به قتل نرسانديم، تا كار اسلام تمام شود؟ اگر امروز اين كار را نكنيم، در آينده دوباره اسلام و مسلمانان مزاحم ما خواهند شد! سخنان او در ديگران تأثير كرد و همه آهنگ بازگشت و ادامه نبرد را سردادند! در بين مشركين شخصي به نام «نعيم بن مسعود» يا «معبد الخزاعي» بود كه ازا دامه جنگ ناراضي بود؛ او قبل از اين كه كفّار به مسلمانان برسند، خبر بازگشت كفّار و تصميم آنها را به اطّلاع مسلمانها رساند، برخي از مسلمانان از اين خبر وحشت كردند و گفتند: «آن زمان كه همه سالم بوديم چنين شكست سختي خورديم، اكنون كه اين مقدار كشته و مجروح داريم، چگونه مي‏توانيم در برابر آنها مقاومت كنيم! ولي عدّه‏اي ديگر از مسلمانها گفتند: «نه تنها با آنها نبرد مي‏كنيم، بلكه به استقبال آنها مي‏رويم» و حتّي مجروحين را پيشاپيش لشكر نهاده به سمت دشمن حركت كردند، دشمن وقتي متوجّه شد كه مسلمانها با مجروحين خود به استقبال آنها مي‏آيند، ترسيد و براي حفظ همان مقدار پيروزي و موفّقيّت، دست به عقب نشيني زد و از درگيري دوباره خودداري نمود.

آيه شريفه فوق در مورد اين داستان نازل شده است. و از «نعيم بن مسعود» يا «معبد الخزاعي» كه تصميم كفّار را به اطّلاع مسلمانان رساند، تعبير به «ناس: مردم» مي‏كند، در حالي كه او يك نفر بيشتر نبود؛ ولي، به جاي مفرد، از جمع استفاده شده است.

3- خداوند متعال در آيه هشتم سوره منافقين مي‏فرمايد:

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَي الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْاعَزُّ مِنْهَا الْاذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِه‏ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ‏

آنها مي‏گويند: اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مي‏كنند!» در حالي كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولي منافقان نمي‏دانند.

آيه فوق بعد از غزوه بني المصطلق، كه در سال ششم هجري در سرزمين «قديد» واقع شد، نازل گشت. در اختلافي كه بين يكي از مهاجرين و انصار رخ داد، سر كرده منافقين، عبداللَّه بن ابي، حرف بسيار زشتي زد و گفت: «ما، اين گروه مهاجرين را پناه داديم و به آنها كمك كرديم، امّا كار ما شبيه ضرب المثل معروفي است كه مي‏گويد: «سمن كلبك يأكُلك؛ سگَت را چاق و فربه كن تا تو را بخورد!» سپس قسم خورد كه پس از بازگشت به مدينه، مهاجرين را از آن شهر بيرون خواهد كرد، سپس آيه شريفه نازل شد.

همانگونه كه ملاحظه مي‏كنيد يك نفر بيشتر اين سخن را نگفت، ولي صيغه «يقولون، رجعنا» جمع آورده شده است.

نتيجه اين كه، در آيات مذكور و ديگر آيات قرآن، كه متعرّض آن نشديم، صيغه جمع در جايي كه بايد مفرد به كار رود استعمال شده است و اين يك فرهنگ رايج در قرآن مجيد است.

ثانيا: استعمال صيغه جمع و اراده مفرد به انگيزه افاده معاني خاصي است كه در علم بلاغت درباره آنها سخن گفته شده و در آيه ولايت هم انگيزه هايي وجود دارد كه خود علماي اهل سنت نيز اين انگيزه ها را مطرح نموده اند:

 الف: زمخشري از بزرگان و استوانههاي تفسيري اهل سنت و ميگويد:

گفته شده كه مراد از اين آيه، علي بن أبي طالب است كه در حالت ركوع انگشتر خود را به سائل داد و اگر بگويي كه چگونه امكان دارد كه لفظ جمع آمده باشد ولي مراد علي (ع) باشد مي گويم كه اگر صيغه جمع آمده است، به خاطر تشويق و ترغيب مردم به اين عمل است.

يعني زيبنده و شايسته است كه همه مردم اين كار را انجام بدهند.(1)

ب: چنانكه فخر رازي در تفسير مفاتيح الغيب (2) و آلوسي در تفسير روح المعاني (3) نوشته اند استعمال ضمير جمع درباره مفرد گاهي اوقات براي عظمت شخص، و گاه براي عظمت كار، كاربرد دارد. ولي چون اين استعمال، مجازي است نياز به قرينه دارد.

همانگونه كه در فارسي نيز چنين است و ما به جاي عباراتي همچون«تو رفتي، گفتي، آمدي و مانند آن» مي گوئيم: «شما رفتيد، گفتيد، آمديد و مانند آن» بنابراين در ادبيّات عرب گاهي جهت احترام لفظ جمع به جاي مفرد به كار برده مي‏شود و در آيه فوق نيز مي تواند چنين باشد.

پي نوشت ها:

1.  زمخشري محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دارالكتاب العربي، 1407ق، ج‏1، ص 649.

2. فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، بيروت،  دار احياء التراث العربي،1420ق، ج‏12، ص386.

3.  آلوسي، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق، ج‏3، ص 334.

چرا مراد از «انفسنا» در آيه مباهله خود پيغمبر نمي تواند باشد؟
پيامبر(ص) حضرت علي(ع) را هم همراه خود براي مباهله مي آورد و روشن است كه حضرت علي(ع) تحت عنوان ابنائنا و نسائنا نيست و لذا جزء انفسنا مي باشد.

چرا مراد از «انفسنا» در آيه مباهله خود پيغمبر نمي تواند باشد؟

درباره مراد از «أنفسنا» در اين آيه بايد بگوييم كه مراد از آن خصوص پيامبر(ص) نمي تواند باشد زيرا در اين آيه آمده كه:

«. . . فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ. . . »(1)

«. . . به آنها بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود را. . . »

چنانكه ملاحظه مي نماييد در اينجا سخن از دعوت نمودن است و نمي شود كسي خودش را دعوت كند و لذا اگر مراد از انفسنا خصوص پيامبر(ص) بود ذكر انفسنا و انفسكم لغو بود مثل اينكه ما با كسي قرار بگذاريم كه روز جمعه به يك تفريح گاه برويم و به وي بگوييم: « جمعه زن و بچه و خودت رو دعوت كن بريم تفريح»

از سوي ديگر بر فرض كه مراد از انفسنا خود پيامبر(ص) باشد ما مي بينيم كه پيامبر(ص) حضرت علي(ع) را هم همراه خود براي مباهله مي آورد و روشن است كه حضرت علي(ع) تحت عنوان ابنائنا و نسائنا نيست و لذا جزء انفسنا مي باشد.

پي نوشت:

1. آل عمران(3) آيه 61.

معنای عبارت « لیذهب» در آیه ی تطهیر
دقت كنید كه آیه فرموده است: خداوند مي‏خواهد پليدي را از شما دور گرداند و نفرموده خداوند مي‏خواهد شما را از پليدي دور گرداند.

در آيه تطهير كلمه «ليذهب» يعني اينكه خداوند اراده كرد و رجس را از ائمه برداشت اين معنا است كه ائمه عصمت ذاتي نداشتند اين شبهه را چگونه مي توان پاسخ گفت؟

دقت كنید كه آیه فرموده است: خداوند مي‏خواهد پليدي را از شما دور گرداند و نفرموده خداوند مي‏خواهد شما را از پليدي دور گرداند.

مطابق بیان قرآن ساحت آن ها آن قدر مقدس و متعالي است كه خداوند خود مدافع آن تقدس گشته و نمي‏گذارد رجس و پليدي بدان نزديك گردد. كسی كه طالب و خواستار رجس و پلیدی بوده و دنبال آن برود ، ارزش این كه برگزیده شود و تحت حمایت خاص قرار گیرد ، ندارد؛ ولی اگر كسی پاكی طلب بود و از رجس و پلیدی گریزان و منزه بود ، ارزش دارد كه برگزیده شده و تحت حمایت قرار گیرد .

مشابه اين تعبير و عنايت خاص در سوره يوسف نسبت به آن جناب نيز مطرح شده و علت آن عنايت نيز بيان گردیده است:

«كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ؛(1) اين چنين (با يوسف عمل كرديم) تا سوء و فحشا را از او بگردانيم زيرا او از بندگان مخلَص ما بود».

از مقايسه اين دو آيه معلوم مي‏گردد در اينجا نيز خداوند اهل بيت (ع) را به خاطر مخلص بودنشان مورد عنايت قرار داده و هر نوع پليدي را از ساحت آنان دور ساخته است.

"مخلص" اسم مفعول يعني خالص شده ، كسي كه خدا او را براي خود خالص كرده و متولي وي شده و براي غير خودش در او نصيبي قرار نداده است. (2)

مخلَصين آنانند كه پس از آن كه ايشان خود را براي خدا خالص كردند ( و مخلِص شدند)، خدا آنان را براي خود خاص گردانيده است. كساني كه به بندگي محض رسيده و نور و محبت و عشق به خدا تمام وجودشان را فرا گرفته و خدا هم دوستدار آنان شده و آنان را براي قرب خود بر گزيده است . برگزيدگان خدا از بين بندگان، كساني كه به مقام اصطفاء و اجتباء رسيده و خدا آنان را از بين بندگان دست چين كرده و بر گزيده ، مخلص و خالص شده و به خدا اختصاص يافته اند.  كسي كه به بندگي محض رسيد و خدا او را بر گزيد و به خود اختصاص داد ، چنين كسي از "مخلَصين " مي شود .(3)

در آیه تطهیر هم سخن از این نیست كه خدا می خواهد شما را از ارتكاب پلیدی و گناه و زشتی بازدارد؛ زيرا  آنان از پليدي دور بودند. بلكه مي فرمايد: خدا مي خواهد پليدي را از ساحت شما دور سازد . ("لیذهب عنكم الرجس" نه لیذهبكم عن الرجس)

البته پیامبران مانند ملائكه نیستند كه ذاتا اقتضای گناه نداشته باشند. ملك ذاتا از نور است و اقتضا و اسباب و دعوت كننده به  گناه ندارد؛ ولی امامان و معصومان بشر هستند و خلقتشان از خاك و ماده است كه از روح خدا در او دمیده شده و به این جهت مانند بقیه انسان ها خشم و شهوت و نیاز جنسی و ... دارند. ولی آن ها نفس و گرایش های مادی را مهار كرده و در خدمت عقل و نورانیت خدایی خود گرفته اند. شیطان نفس و شیطان جن برای دعوت آنان به گناه و زشتی اقدام می كنند ولی نورانیت آنان چنان  قوی است كه شیطان ها راهی به اغوای آنان نمی یابند و به تسلیم وا داشته و منصرف می شوند.

خلاصه آن كه مساله دفع نيست؛ رفع است . به عبارت ديگر درمان نيست پيشگيري است.

پی نوشت ها:

1. یوسف (12) آیه 24.

2. طباطبایی، الميزان ، قم ، انتشارات اسلامی ، ج11، ص 79.

3. ر. ك. آيات:بقره،130؛آل عمران ،33 و 42 و 87؛ نمل، 59؛ يوسف، 6؛ نحل، 121؛ مريم، 58؛ طه، 122؛ حج، 75؛ نمل،59؛ ص، 47؛ قلم،50.

1- كاملترین نرم افزار قرآن پژوهی شامل كاملترین آمارگیری باشد كدام است؟
نرم افزارهای مشكاه الانوار و جامع تفاسیر نور، كتاب هدایت در قرآن آیت الله جوادی آملی، ترجمه آيت الله مكارم، حسين انصاريان، فولادوند، مجتبوي و..

   1- كاملترین نرم افزار قرآن پژوهی شامل كاملترین آمارگیری و غیره باشد كدام است ؟

    2- چگونه می توان به تمامی قرائت های قرآن دسترسی پیدا كرد ( هر هفت قرائت )؟

   3- بهترین ترجمه قرآن كدام است ؟

 4- كاملترین كتاب در زمینه موضوع هدایت در قرآن كدام است ؟

          می توانید از نرم افزارهای مشكاه الانوار و جامع تفاسیر نور تولیدی مركز تحقیقات كامپیوتر علوم اسلامی و نیز كتاب هدایت در قرآن آیت الله جوادی آملی استفاده كنید. بهترين ترجمه ها هم ترجمه آيت الله مكارم، حسين انصاريان، فولادوند، مجتبوي و..است. دست پيدا كردن به قرائت هاي هفت گانه هيچ ضررورتي ندارد. چون ما همين روايت حفص از عاصم را قبول داريم. بلكه مي توانيد وقت گرانبهاي خود را در تفسير قرآن صرف نماييد.

در ایه ای از قرآن كریم برتری جویی نهی و در ایه ای دیگر بدان امر شده
آیاتی در قرآن وجود ندارد كه امر به علو و برتری جویی شده باشد لذا اصلا تناقضی در میان نیست.

در ایه ای از قرآن كریم علو و برتری جویی نهی و در ایه ای دیگر بدان امر شده است، آیا این تناقض نیست؟

در آیات قرآن مجید و داستان های فراوانی كه در آن نقل شده است از علو و برتری جویی بر دیگران نهی جدی شده است.

اما آیاتی در قرآن وجود ندارد كه امر به علو و برتری جویی شده باشد لذا اصلا تناقضی در میان نیست.

 به چند آیه ای كه از برتری جویی و علو نهی شده است اشاره می كنیم :

- تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً ؛ (1) اين سراي آخرت است، كه آن را براي كساني قرار مي‏دهيم كه اراده برتري جويي در زمين و فساد ندارند.          

مثلا قرآن مجید انگيزه انكار فرعونيان را دو چيز مي‏شمرد: يكي" ظلم" و ديگري" برتري جويي" كه برتري جويي اشاره به تفوق ‏طلبي آنها نسبت به بني اسرائيل، يعني آنها مي‏ديدند. اگر در برابر آيات و معجزات موسي سر تسليم فرود آورند هم منافع نامشروعشان به خطر مي‏افتد، و هم بايد هم رديف بردگانشان بني اسرائيل قرار گيرند، و هيچ يك از اين دو براي آنها قابل تحمل نبود. (2)                  

2-أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ؛ (3) توصيه‏ام به شما اين است برتري جويي در برابر من نكنيد، و به سوي من آئيد و تسليم حق شويد.

البته انسان نبايد خود را در برابر دشمن خوار و ذليل جلوه دهد بلكه ادعاي علو و برتري جويي در برابر دشمن امري پسنديده است

پی نوشت:

1. قصص(27 ) آیه83.

2. مكارم شیرازی، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية ،چاپ تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏15، ص 413.

3. نمل(27)آیه 31.

براي فهم بيشتر قرآن چه كارهایي بايد كرد؟
براي فهم بیش تر و بهتر قرآن، علاوه بر مقدماتي كه لازم است و در جاي خود بيان شده، روش هايي بايد لحاظ شود

براي فهم بيشتر قرآن چه كارهایي بايد كرد؟

براي فهم بیش تر و بهتر  قرآن، علاوه بر مقدماتي كه لازم است و در جاي خود بيان شده، روش هايي بايد لحاظ شود ،از جمله:

1.بايد براي فهم صحيح آيات، آيه را در مجموعه قرآن ديد و مطالعه كرد ،زيرا قرآن يك مجموعه به هم پيوسته است كه بعض آن مفسر بعض ديگر است . همه آيات در يك راستا و همساز با هم مي باشند .هيچ آيه اي با آيات ديگر ناهمخواني ندارد . تناقض و تنافي در آن نيست.

2. بايد بر سنت كلامي و تفسيري پيامبر و امامان احاطه خوبي داشت .پيامبر و امامان در كلام و عمل مفسر و مبين و معلم قرآن هستند . بدون مراجعه به سنت معصومين، مراجعه كننده به قرآن در معرض نافهمي و بد فهمي است. 

3. همراستا دانستن قرآن و عقل در معارف و حقايق، زيرا هر دو از جانب خدا هستند و مؤيد و مصدق يكديگرند.

4. در قرآن آياتي محكم و مرجع و اصل و اساس هستند . بقيه آيات را كه بيش تر متشابهات هستند، بايد با ارجاع به محكمات فهميد و اين از روش هاي اصولي در فهم قرآن است.

5. روايات زيادي در بيان مصاديق وارد شده و براي فهم درست قرآن بايد اين اصل اساسي را مدنظر داشت كه روايات از باب تطبيق و جري است . نبايد كليت آيه را فراموش كرد و آن را در مصاديق محدود نمود.

براي آگاهي بیش تر از روش هاي فهم قرآن به كتاب هاي زير مراجعه كنيد:

مباني و روش هاي تفسيري، محمد كاظم شاكر.

روش شناسي تفسير قرآن.

كليد هاي فهم قرآن.

تفسير و مفسران.

مقدمه ترجمه الميزان از آيت الله جوادي آملي.

مقدمه تفسير تسنيم از آيت الله جوادي آملي.

چرا قرآن طوري نازل شده كه احتياج به تفسير داشته باشد؟
براي اين كه از بدفهمي ها و نافهمي ها و اختلاف برداشت ها در امان باشيم، بايد معلمان قرآن يعني ابتدا پيامبر و بعد از ايشان جانشينانش يعني امامان معصوم كه ...

چرا قرآن طوري نازل شده كه احتياج به تفسير داشته باشد؟

تفسير در لغت كشف وآشكار كردن معناي لفظ است. (1) نيز به معناي برگرفتن نقاب از چهره و پرده برداري و اظهار كردن و بيان كردن معناي لفظ .

 قرآن نور و هدايت و عربي آشكار و هدايتگر است. كتاب معما نيست كه  از فهم آن عاجز باشيم و بيان آن به عهده معما شناسان واگذار شده باشد، با اين وجود به چند دليل عموم مردم از فهم همه معاني قرآن ناتوانند. براي فهم مفاهيم آن به تفسير كنندگان محتاجند.

مفاهيم قرآن از عمق و ژرفاي بي نهايت برخوردار است ،همچنان كه اوج بي نهايت دارد. عموم مردم گرچه به هنگام مراجعه به قرآن از سفره گسترده آن طعام هايي ارزشمند بر مي گيرند، ولي درك و فهم شان از رسيدن به اوج و ژرفاي قرآن عاجز است. بايد غواصان ماهر و عقابان تيز پرواز را به مدد بطلبند و به كمك آنان مرواريد ها شكار كنند.

قرآن به زبان قوم و مردم نازل شده، براي بيان مفاهيم متعالي، راهي جز به كار گيري همين الفاظي كه براي مفاهيم محسوس  وضع شده اند، نداشته، پس به ناچار براي بيان بسياري از مفاهيم چاره نبوده جز اين كه  همين الفاظ را با كنايه و قرينه در آن معاني برتر از حس به كار گيرد. ما انسان هاي مانوس با معاني حسي وقتي آن آيات را تلاوت مي كنيم، معاني محسوس به ذهن مان مي آيد.

از طرف ديگر چون انسان ها از لحاظ سطح درك و آگاهي ها و انگيزه ها و ...اختلاف دارند، آگاهانه يا ناآگاهانه گرفتار اختلاف برداشت و بد فهمي و اشتباه مي شوند. اختلاف و بدفهمي و اشتباه ها كم كم عميق مي شود. با گذشت مدت كوتاهي كتابي كه براي رفع اختلاف آمده، خود منشا و منبع اختلاف مي گردد.

براي اين كه از بدفهمي ها و نافهمي ها و اختلاف برداشت ها در امان باشيم، بايد معلمان قرآن يعني ابتدا پيامبر و بعد از ايشان جانشينانش يعني امامان معصوم كه از جانب خدا تعليم يافته اند، آيات را براي ما بيان كنند.

به آيات زير توجه كنيد:

«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ اَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّه‏ِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ؛(2)

چگونه كفر مي‏ورزيد و حال آن كه آيات خدا بر شما تلاوت مي‏شود و رسول خدا در بين شماست».

در اين آيه دو عامل براي هدايت مردم و حفظ آنان از گمراهي معرفي شده است:

يكي آيات كتاب خدا كه بر مردم تلاوت مي‏شود.

 دوم رسول خدا كه در بين آن ها ست و مضمون وحي را تبيين مي‏كند. از ظهور كلام فهميده مي‏شود كه كتاب خدا بدون ضميمه شدن تفسير پيامبر، به تنهايي براي در امان نگه داشتن آن ها از كفر، كافي نيست. زيرا ممكن است مضمون وحي را درست نفهمند و آن را بد تفسير كنند و گمراه شوند.

«اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبيِّنَ لِلنّاسِ مُا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ»(3)

در اين آيه به صراحت وظيفه رسول خدا تبيين و تفسير قرآن معرفي شده است.

در آيات متعددي رسول خدا، معلم كتاب معرفي شده است:

«اَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلوْ عَلَيْكُمْ اياتِنا وَ يُزَكّيكُمُ وُ يُعَلِّمُكُمْ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛(4)

در ميان شما فرستاده‏اي از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مي‏خواند و تعليم مي دهد و شما را پاك مي‏گرداند».

«رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ اياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ؛(5)

پروردگارا !در ميان آنان فرستاده‏اي از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت بدانان بياموزد و پاك شان گرداند».

 منظور از تعليم كتاب، آموزش خواندن آن نبوده است. زيرا آنان عرب بودند. هم معاني ظاهري الفاظ قرآن را مي‏فهميدند و هم باسوادهاي آنان مي‏توانستند نوشته‏هاي قرآن را تلاوت كنند. تعليم خواندن ونوشتن به بي سوادهاي آنان هم، تعليم قرآن نبود. بلكه تعليم خواندن و نوشتن عربي بود. پس منظور از تعليم كتاب يعني تبيين مضامين و پيام‏هاي قرآن و تفسير آيات آن.

از آن جا كه رسول خدا در مدت كوتاه دوران رسالت فرصت نيافت همه آيات را تبيين و تفسير كند و اگر بعد از ايشان مفسراني معصوم و عالم معرفي نمي‏شدند، دوباره در تفسير آيات قرآن اختلاف پيش مي‏آمد و مذاهب مختلف رخ مي‏نمود و حجيت و حقانيت هيچ كدام از آن ها قطعي نبود و پيروان پيامبر دوباره به حيرت و گمراهي مي‏افتادند، همان حكمت و لطفي كه ارسال رسول را اقتضا مي‏كرد، نصب امام و مرجع معصوم ديني را هم اقتضا داشت تا بعد از پيامبر، مسلمانان در موارد اختلافي به او رجوع كنند و با خيال راحت به تفسير او گردن نهند و حجت بر منحرفان تمام باشد و در قيامت هيچ عذري نداشته باشند. حديث متواتر و قطعي ثقلين براي تعيين مفسر رسمي بعد از پيامبر است. رسول خدا فرمود:

«من دو چيز گران بها و ارزشمند در بين شما به ارث مي‏گذارم. اگر بعد از من به آن دو متمسك شويد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو عبارتند از:كتاب خدا و عترت و اهل بيتم».(6)

اين بيان مشابه همان آيه 101 آل عمران است كه سبب صيانت از گمراهي را كتاب خدا و رسول خدا معرفي كرده بود. علاوه بر اين روايات فراوان ديگري دلالت دارد كه اهل بيت مفسران رسمي قرآن هستند و قول و فعل آنان مانند قول و فعل رسول خدا حجت قطعي و مطابق حق است.

بنا بر اين همان قرآني كه خود را "نور"، "هدايت"،"عربي مبين" و "آسان براي فهم و يادآوري" معرفي كرده، همان قرآن هم مي گويد پيامبر وظيفه دارد آيات اين كتاب را براي شما تبيين و روشن كند و به شما ياد دهد و شما موظفيد فهم خود را به او و جانشينان معصومش ارائه دهيد و بعد از تاييد يا اصلاح، به آن فهم پايبند باشيد و شما در معرض نافهمي و بد فهمي هستيد.

مطلب مهم ديگر اين كه آيات قرآن منسوخ و ناسخ، مطلق و مقيد، محكم و متشابه ، مجمل و مبين و خاص و عام دارد و بسياري آيات شان نزول هايي دارند كه با توجه به آنها معناي واقعي آيه روشن مي شود و عموم مردم كه از اين موارد اطلاع ندارند از درك و فهم معناي بسياري از آيات محرومند و كسي مي تواند قران را خوب بفهمد و بفهماند كه از اين موارد اطلاع كامل و متقن داشته باشد.

بنا بر اين قرآن در عين نور و هدايت و قابل فهم بودن براي عموم، داراي معاني و مراحل و مراتبي فراتر از فهم و درك عموم است و براي فهم همه معاني آن(در حد مقدور) و براي در امان ماندن از بدفهمي و نافهمي چاره اي جز مراجعه به مفسران خدايي قرآن يعني پيامبر و جانشينان معصومش و بعد از آنان، عالمان رباني تربيت شده در اين مكتب نيست.

نكته ديگر اين كه بيان و تفسير قرآن تا آنجا كه از زبان معصوم يعني پيامبر و امامان نقل مي شود، اگر سند روايت معتبر باشد، حجت است و مثل قرآن از طرف خود خدا نازل شده است.

اما مفسران و مترجمان غير معصوم گر چه ممكن است اشتباه كنند يا فهم و درك غلط خود را در تفسير و ترجمه راه دهند، اما آنان  هم آزاد نيستند كه به دلخواه خود قرآن را ترجمه و تفسير كرده و به قول شما بر جهل آورنده و ... سرپوش بگذارند و آن را ماست مالي كنند و ...

ترجمه و تفسير بايد مستند به روايت معتبر يا اصول عقلي و برهاني و نقل عالمان لغت و ... باشد.

مگر شاهنامه يا گلستان يا غزليلات حافظ توسط اهل فن ترجمه و تفسير نمي شود؟ آيا آنان هر طور بخواهند آن اشعار و مطالب را تفسير مي كنند؟ آيا هيچ ضابطه و چارچوبي بر كار آنان حاكم نيست؟

تفسير و ترجمه هم چارچوب دارد و هر متن تخصصي و علمي براي استفاده عموم بايد ترجمه و شرح و تفسير شود و ترجمه و شرح و تفسير هم اصول و قاعده و ضابطه دارد و بي در و پيكر نيست تا هر كس هر طور خواست متن را ترجمه كند.

پي نوشت:

1. مجمع البحرين، ج1، ص 401.

2. آل عمران(3)آيه101.     

3. نحل(16)آيه44.

4. بقره(2)آيه151.

5. همان، آيه129.

6. محمد قمي، حديث ثقلين مصر: دارالتقريب، 1371 ق، ص 9.

وحي در فرهنگ قرآن به چه مواردي اطلاق ميشود؟
وحي در لغت به معني فهماندن مطلب به صورت سريع و پنهاني است.

وحي در فرهنگ قرآن به چه مواردي اطلاق ميشود؟

وحي در لغت به معني فهماندن مطلب به صورت سريع و پنهاني است. با كلام يا بي كلام و با رمز و اشاره. در اصطلاح شرعي و ديني وحي عبارت است از علومي كه انساني كامل از طريق غير عادي ( غير از راه حس و عقل ) و با ارتباط با غيب دريافت مي كند. به وسيله فرشته باشد يا در بيداري باشد يا در خواب فرقي نمي كند. (1)

در فرهنگ قرآني «وحي» در معاني مختلفي به كار رفته است كه گرچه از جهات گوناگون قابل تقسيم بندي است اما ما آنها را در 5 مورد بر مي شماريم:

1. اشاره پنهاني: كه همان معناي لغوي است. چنان‏كه درباره زكريّا(ع) در قرآن مي‏خوانيم: «فَخَرَجَ عَلي‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (2)  او محراب عبادتش به سوي مردم بيرون آمد و با اشاره به آنان گفت: به شكرانه اين موهبت صبح و شام خدا را تسبيح كنيد».

2. هدايت غريزي: يعني رهنمودهاي طبيعي كه در نهاد تمام موجودات به وديعت نهاده شده است. هر موجودي اعم از جماد، نبات، حيوان و انسان، به‏طور غريزي راه بقا و تداوم حيات خود را مي‏داند. از اين هدايت طبيعي با نام وحي در قرآن ياد شده است: «وَ أَوْحي‏ رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا ... (3) « پروردگارت به زنبور عسل وحي [الهام غريزي‏] نمود كه از كوه و درخت و داربست‏هايي كه مردم مي‏سازند، خانه‏هايي درست كن، سپس از همه ميوه‏ها [شيره گل‏ها] بخور [بنوش‏] و راه‏هاي پروردگارت را به راحتي بپوي».

3. الهام (سروش غيبي): گاه انسان پيامي را دريافت مي‏دارد كه منشأ آن را نمي‏داند، به ويژه در حالت اضطرار كه گمان مي‏برد راه به جايي ندارد. ناگهان درخششي در دل او پديد مي‏آيد كه راه را بر او روشن مي‏سازد و او را از آن تنگنا بيرون مي‏آورد. اين پيام‏هاي ره‏گشا، همان سروش غيبي است كه از پشت پرده ظاهر شده و به مدد انسان مي‏آيد. از اين سروش غيبي كه از عنايت الهي سرچشمه گرفته، در قرآن با نام وحي تعبير شده است. قرآن درباره مادر موسي(ع) مي‏فرمايد:

 «وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ أُمِّ مُوسي‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»(4) «ما به مادر موسي الهام كرديم كه: «او را شير ده و هنگامي كه بر او ترسيدي، وي را در دريا (ي نيل) بيفكن و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو بازمي‏گردانيم، و او را از رسولان قرار مي‏دهيم»

4. وسوسه هاي شيطاني: قرآن وحي را به معناي وسوسه‏هاي شيطان نيز به‏كار برده است، «وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ ...»(5) « و در حقيقت، شيطانها به دوستان خود وسوسه مي‏كنند تا با شما ستيزه نمايند.»

5. وحي رسالي: وحي بدين معنا شاخصه نبوّت است و در قرآن بيش از هفتاد بار از آن ياد شده است: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري‏ وَ مَنْ حَوْلَها»(6) « و اين گونه قرآني عربي [فصيح و گويا] را بر تو وحي كرديم تا «أمّ القري» و مردم پيرامون آن را انذار كني.»

در پايان ناگفته نماند كه از مجموع موارد استعمال «وحي» و مشتقات آن مي‏توان نتيجه گرفت كه وحي از سوي پروردگار دو گونه است: «وحي تشريعي» و «وحي تكويني»؛ وحي تشريعي همان است كه بر پيامبران فرستاده مي‏شد و رابطه خاصي ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاي الهي و حقايق را از اين طريق دريافت مي‏داشتند.

 «وحي تكويني» در حقيقت همان غرايز و استعدادها و شرايط و قوانين تكويني خاصي است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.

پي نوشت ها:

1. راغب اصفهاني، مفردات راغب، نشر دار الاحيا التراث العربي، بيروت، 1411 ق، ص 515.

2. مريم(19) آيه 11.

3. نحل(16) آيه 68.

4. قصص(28) آيه 7.

5. انعام(6) آيه 121.

6. شوري(42) آيه 7.

آيا پيامبر در نزول وحي و آیات قرآن نقشي داشت یا نه؟
تمام آيات الهي با شان نزول خاص به خودش مرتبط است و محور آن علم خداي متعال است كه قبل از وقوع همه حوادث وجود داشته است .

آيا پيامبر در نزول وحي و آیات قرآن نقشي داشت یا نه؟

تمام آيات الهي با شان نزول خاص به خودش مرتبط است و محور آن علم خداي متعال است كه قبل از وقوع همه حوادث وجود داشته است و البته مي دانيم قرآن كتاب هدايت است و در امر هدايت نياز به وقوع حوادث دارد به اين معنا كه بايد حوادثي كه از قبل جزء معلومات الهي بود رخ مي داد تا خداي متعال آن حادثه ها را به عنوان آيه يا عبرتي بر پيامبرش عرضه مي كرد. پس خداي متعال مطابق با علم اش عمل كرد، زيرا حوادث قبل از ظهور قرآن جزء معلومات الهي بوده اند و خداي متعال عالم به همه احوال زمان چه گذشته و چه حال و چه آينده است.

كتاب خدا سرشار از حوادثي است كه بخش فراواني از آن به  سرگذشت امت هاي پيشين اختصاص دارد و البته در اين كتاب اشاره به واقعه هاي جديد هم چون واقعه "افك" و بسياري ديگر از حادثه  هم شده كه از نظر زماني نسبت به موضوع حوادث پيشينيان جديد بوده است، اما در ساحت علم الهي، حوادث جديد هم سابقه اي از قبل داشته و ترسيم بوده است و مي بايستي براي تكميل آيات الهي اين واقعه ها در خارج به ثبت مي رسيد و نيازي به زمينه سازي پيامبر (ص) براي نزول قرآن نبود. اگر چه پيامبر(ص) خواسته يا نا خواسته زمينه دريافت وحي الهي و كلام خدا را فراهم كردند. چون خداي متعال قلب پاك پيامبر را آماده دريافت وحي نمودند.

به هر حال شان نزول آيات، بهانه تفسير آيات اند نه بهانه نزول و كمترين فايده آن اين است كه هر آيه اي با شان نزول خاص به خود، موجب پر رنگ تر شدن مضمون آن آيه و معطوف شدنش در ذهن ها مي شود.

پس نتيجه اين كه از قبل زمينه همه حوادث در علم خدا نقش گرفته و ترسيم شده است و پيامبر خدا(ص) با ظرفيت وجودي شان منزل گاه وحي الهي شدند و حوادثي كه در طول زندگي ايشان رخ داده و بخشي از قرآن شده، زمينه اصلي اش از قبل در علم الهي تصوير شده بود و حوادث خود بخشي از قرآن است  و بايد اتفاق مي افتاد.

آيا علم خدا منافات با اراده پيامبر داشت؟

بايد گفت: اراده پيامبر(ص)، چون تابع وحي الهي بود، پس  نمي توانست از علم خدا خارج يا با آن منافات داشته باشد. 

آياتي كه در پي مي آيد، در تاييد اين سخن است.

"ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي‏"وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‏"إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي"‏ (1)

كه هرگز دوست شما (محمّد(ص)) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است. و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي‏گويد. آن چه مي‏گويد،چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست!

خداي متعال پيامبرش را مي ستايد كه از خود چيزي نمي گويد.

بنا بر اين؛ پيامبر(ص) مامور به تبليغ قرآني بود كه  ريشه در علم خدا  داشت و البته حضرت مامور بود تا بتواند چنين آيين با عظمتي را در دل هاي عوام و جاهل آن روزگار تبليغ كند.  

علاوه براين، اگر وحي نباشد، پيامبري معنا ندارد و مسير هدايت شكل نمي گيرد. همه پيامبران الهي در مسيرتبليغ دين و آيين مربوطه؛ تابع وحي و مامور به ابلاغ آن هستند.

آيا پيامبر در وحي قرآن نقشي نداشت؟

نقش پيامبر (ص) در وحي، نقش واسطه است.

با اين توضيح كه پيامبر هنگام وحي دو نوع ماموريت داشتند كه ماموريت اول ايشان، دريافت اصل وحي و ابلاغ آن به دليل داشتن ظرفيت وجودي بالاي حضرت بود و ماموريت دوم ايشان، تفسير و تبيين آن بوده كه به هر دو مطلب، قرآن اشاره كرده است.

نقش پيامبر در دريافت و ابلاغ وحي:

خداي متعال در كتابش فرمود:" كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ في‏ أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ..." (2)

همان گونه(كه پيامبران پيشين را مبعوث كرديم،) تو را به ميان امّتي فرستاديم كه پيش از آنها امّت هاي ديگري آمدند و رفتند، تا آن چه را به تو وحي نموده‏ايم، بر آنان بخواني.

قرآن، موضوع بعثت انبياء و ماموريت ديني ايشان از طرف خداي متعال را يك سنت جاري و هميشگي در عالم دانسته پيامبران را مامور تبيين و تفسير پيام الهي بر شمرده است. 

مفسرين در توضيح آيه شريفه گذشته نوشته اند:

1.معناي آيه اين است كه: تو را در امتي فرستاديم كه قبل از ايشان امت هاي ديگري بودند و گذشتند، و اين ارسال، نظير همان ارسال و بر طبق سنتي است كه همواره در عالم جريان داشته، ارسال تو نيز بدين منظور بوده كه بر امتت آن چه را كه به سويت وحي مي ‏كنيم تلاوت و براي آن ها مضامين اين كتاب را تبليغ كني.(3)                       

2.هدف از ارسال پيامبر اين است كه حقيقت رسالت را بيان كند. پيامبر در تمام كوشش هاي خود، فقط سخن خدا را بر مردم مي‏ خواند، يعني او پديد آورنده وحي نيست، بلكه نقش آينه را دارد و رسالت را به امّت خود منعكس مي‏كند.(4)

نقش پيامبر در تبيين و تفسير وحي:

خداي متعال فرمود:

" بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون"(5)

(از آن ها بپرسيد كه) از دلايل روشن و كتب (پيامبران پيشين آگاه اند!) و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم، تا آن چه به سوي مردم نازل شده است براي آن ها روشن كني و شايد انديشه كنند.

خداي متعال در اين آيه شريفه، وحي قرآني را بر قلب پيامبرش منعكس و او را مامور به تبيين و تفسير دين اسلام بر مردم كرد تا شايد آگاه شوند.

نتيجه اين كه پيامبراكرم(ص) درباره وحي، هم نقش واسطه و هم نقش هادي و مفسر را ايفا كرد و بايد بدانيم كه فقط انسان كاملي چون حضرت مي توانست تحمل شنيدن وحي را داشته باشد، در غير اين صورت وحي اي نازل نمي شد،هر چند هنگام شنيدن پيام الهي به دليل عظمت وحي، حال حضرت دگرگون مي شد.

پي نوشت ها:

1. سوره نجم، آيات 2 تا 4.

2. سوره رعد، آيه 30.

3. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، چاپ پنجم،سال 1374 ه ش، ج‏11، ص 490.

4. مترجمان، تفسير هدايت، مشهد،انتشارات بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اول، سال 1377 ه ش، ج‏5، ص 282.

5. سوره نحل، آيه 44.

آيا آيه اكملت لكم دينكم در همان روزي كه غدير بود اتفاق افتاده است؟
اين آيه ناظر به نصب جانشين و واقعه غدير و عهد و پيمان گيري از مردم بر ولايت امام علي است.

 آيا آيه اكملت لكم دينكم در همان روزي كه غدير بود اتفاق افتاده است؟شبه اهل سنت در اين مورد چيست و جواب شيعه به آنها چيست؟؟

شيعه دو ادعا دارد:

1-عبارت "اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا" گر چه ضمن آيه 3 است، ولي جداي از اين آيه كه بيان خوردني هاي حرام است، نازل شده و ناظر به محتواي اين آيه و ديگر احكام سوره مائده نيست.

2- اين آيه ناظر به نصب جانشين و واقعه غدير و عهد و پيمان گيري از مردم بر ولايت امام علي است.

شيعه ادعا دارد كه اين آيه بعد از غدير خم توسط رسول خدا ابلاغ و تلاوت شد ، يعني زماني كه حضرت رسول  امام علي را به جانشيني منصوب كرد و مردم را به  بيعت فراخواند و با اجابت عمومي مواجه شد . عموم مسلمانان حاضر در غدير با امام به عنوان ولي بعد از رسول خدا بيعت كردند، رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد و اعلام نمود كه حالا با معين شدن ولي دين بعد از من، كافران از برانداختن و منحرف كردن دين شما مايوس شدند و دين كامل گشت و نعمت خدا تمام شد .

حالا يا  حكم نصب امام علي به جانشيني، در روز عرفه همراه با آيات ديگر سوره مائده نازل شده بود و پيامبر به دلايلي آن را ابلاغ نكرد و تا روز هيجدهم به تاخير انداخت و با نزول آيه 67 و گرفتن تامين از خدا، آن را ابلاغ كرد و بعد از انجام اين آيه را تلاوت و ابلاغ نمود يا اين حكم انتصاب نه در روز عرفه بلكه در غدير خم و روز هيجده ذي حجه بر ايشان وحي شد و ايشان به انتصاب اقدام كرد و بعد از انجام آن اين آيه نازل شد.

احتمال نازل شدن اين آيه در روز عرفه و تاخير در ابلاغ آن ها تا روز غدير

مرحوم علامه طباطبايي بيان داشته اند:

با توجه به اوضاع داخلي مجتمع اسلامي، در پايان عمر رسول(كه به صراحت قرآن منافقان در درون جامعه اسلامي تشكيلات قوي داشتند و در صدد ترور و ضربه زدن به دين بودند و مسجد ضرار ايجاد كردند و زمينه هاي ارتجاع به جاهليت را فراهم مي آوردند) و با توجه به ذيل آيه 67 سوره مائده(و الله يعصمك من الناس= كه خدا پيامبر را از اين توطئه ها ايمني مي دهد)، پي مي بريم كه موضوع ولايت امام علي(عليه السلام) قبل از روز غدير نازل شده و رسول خدا از اظهار و ابلاغ اين حكم خودداري كرده( يا منافقان در جريان ابلاغ اغتشاش كرده و ايشان را منصرف نموده اند); زيرا مي ترسيد مردم آن را تحمل نكرده و نپذيرند و عليه آن سوء قصد كنند . در نتيجه امر دعوت مختل شود; از اين رو تبليغ آن را به تأخير مي انداخت، تا آن كه آيه "يـاَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّك..." نازل شد و حضرت را از  خطر احتمالي مصونيت داد،  حضرت بي درنگ در همان روز، يعني غدير (هيجدهم ذي الحجة) حكم مزبور را اعلام نمود.

بنابراين، احتمال دارد كه خداوند، در روز عرفه (نهم ذي الحجه)، قسمت عمده سوره مائده را همراه با(حكم انتصاب و) آيه اكمال (اليوم اكملت لكم دينكم)، نازل فرموده، ولي رسول خدا بيان و ابلاغ ولايت را تا روز غدير خم، تأخير انداخته باشند (1)

روايات زيادي هم حاكي از آن است كه عبارت"اليوم يئس الذين كفروا..." در روز غدير و بعد از جريان منصوب شدن و بيعت كردن مردم نازل شده يا رسول خدا آن زمان آيه را تلاوت كرده  و مردم گمان كرده اند كه آن زمان نازل شده است.

ابن ابي حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر (از علما و محدثان اهل سنت)از ابي سعيد خدري نقل مي كنند كه آيه ابلاغ(آيه 67)در غدير خم و در شان جانشيني علي بن ابي طالب  نازل شد . باز ابن مردويه از ابن مسعود نقل مي كند كه در زمان رسول خدا اين آيه را اين گونه تلاوت مي كرديم: اي رسول، آنچه بر تو نازل شده كه علي مولاي مؤمنان است،  ابلاغ كن  كه اگر ابلاغ نكني، رسالت خدايي را انجام نداده اي و خدا تو را از توطئه هاي مردم حفظ مي كند. (2)

در ينابيع الموده آمده كه وقتي رسول خدا ولايت امام علي را اعلام كرد و ابلاغ نمود ، آيه 3 مائده نازل شد . اكمال دين و اتمام نعمت و ياس كافران را بيان كرد . با نزول آن رسول خدا فرمود : الله اكبر به خاطر اكمال دين و اتمام نعمت و رضايتش به رسالت من و ولايت علي بعد از من.(3)

متاسفانه عالمان اهل سنت اين روايات را كتمان كرده و اگر نقل كرده اند، آن ها را بي اعتبار شمرده اند، ولي حق ، خود را آشكار مي كند، هر چند به مذاق ما خوش نيايد.

اهل سنت اشكال كرده اند كه اگر اين گونه است كه شما مي گوييد پس بايد آيه 3 بعد از آيه 67 باشد.

اما چرا آيه 3 با اين كه بعد از آيه 67 نازل شده، قبل از آن ثبت شده؟  چرا در ضمن آيه بيان محرمات به صورت يك جمله معترضه مطرح شده است.

دليل آن را نمي دانيم و خدا و رسول مي دانند. جايگاه آيات را رسول به امر خدا تعيين مي كرد . بارها اتفاق مي افتاد كه آيه اي نازل مي شد و پيامبر مي فرمود: اين آيه را در فلان موضع از فلان سوره قرار دهيد . همه امت اسلام قبول دارند كه ترتيب فعلي به دستور رسول خداست و با ترتيب نزول يكي نيست.

در مورد همين آيات اهل سنت نقل كرده اند:

هرگاه آياتي بر پيامبر نازل مي شد( از جمله آيه اليوم اكملت لكم ...) كه سبب اعجاب و تحسين ايشان مي گرديد، دستور مي داد آن آيه را در صدر سوره (اي كه نازل شده بود و در اين جا يعني مائده) قرار دهند.(4)

بنا بر اين ترتيب فعلي عين ترتيب نزول نيست. اگر آيه اي اول آمده و آيه اي بعد قرار دارد، نشان از آن نيست كه حتما آيه اول زودتر و آيه بعد ديرتر  نازل شده است.  اگر عبارت " اليوم يئس الذين كفروا..." در ضمن آيه اي است كه به بيان محرمات مي پردازد، دليل نيست كه هنگام نزول هم همين جا بوده و ناظر به اين عبارات است .

اين كه اين جمله يك جمله معترضه است كه با صدر و ذيل آيه چندان ارتباط ندارد و اگر آن را حذف كنيم، به استحكام آيه لطمه اي نمي خورد،  نشان از اين است كه هنگام نزول در اين جا نبوده و ناظر به محتواي اين آيه نيست ،بلكه ناظر به مطلب ديگري است .پيامبر به امر خدا به خاطر مصالحي كه نمي دانيم [يا يقين نداريم]، دستور داده آن را اين جا قرار دهند.

با توجه به اين توضيح معلوم شد كه به احتمال قوي حكم نصب امام علي به جانشيني در ضمن احكام ديگر سوره مائده در روز عرفه سال دهم نازل شده، ولي پيامبر انتصاب امام و تلاوت آيه اكمال را در آن روز انجام نداد . با نزول آيه67 كه از جهتي تهديدآميز و از جهت ديگر تامين دهنده بود،انتصاب را انجام داد و بعد از آن آيه اكمال را تلاوت نمود.

اين آيه هم در روز عرفه سال هشتم نازل شده ، اليوم روز نزول  حكم ولايت است كه روز نهم عرفه بوده، گرچه ابلاغ آن به دلايلي در روز 18 انجام شده، با توجه به ابلاغ عملي رسول خدا آن را با روز هيجدهم تطبيق مي كنيم . با توجه به نزول حكم، روز نهم  و همان روزي است كه "اليوم" در آيه 5 بدان اشاره دارد ،يعني روز نزول اين احكام و حكم ولايت.

اهل سنت با استناد به كلمه" اليوم " در آيه 5 كه مربوط به روز نزول احكام آن آيه است،و هم سياقي آن با "اليوم "هاي آيه سوم مي خواهند اثبات كنيد كه اين همه به يك روز معين ناظر است، يعني همان روز نهم ذي حجه كه اين احكام نازل شده و ما هم قبول كرديم و فقط گفتيم كه تلاوت آن  قسمت از آيه 3 مائده و ابلاغ حكم ولايت كه در روز نهم نازل شده بودند، در روز هجدهم انجام شده است.

تنها دليل اهل سنت بر اين كه اين آيه ناظر به احكام آيه 3 و آيات قبل و بعد سوره مائده است، سياق و قرار گرفتن اين عبارت در ضمن آيه سوم است. گفتيم كه سياق فعلي مربوط به چيدمان است . معلوم نيست كه اين عبارت ضمن اين آيه و ناظر به اين احكام باشد بلكه همان طور كه روايات هم دلالت داشت، وجود فعلي اش در اين جا دليل بر نزولش در اين جا نيست بلكه به استناد دستور رسول خداست كه به مصالحي دستور داده آن را اين جا قرار دهند.

گفته اند اگر حكم ماكولات قبل نازل شده و نمي تواند منظور از "بلغ ما انزل ..." اين احكام باشد،، حكم ولايت هم قبلا نازل شده، پس آن هم نمي تواند منظور باشد!

مي گوييم گر چه حكم ولايت قبلا به اجمال نازل شده بود ، ولي در اين جا رسول خدا موظف شد امام علي را به نام و مشخص و معين در جمع عمومي مسلمانان به جانشيني و ولايت منصوب كند. برايش بيعت بگيرد . بعد از انجام اين كار، آيه اكمال نازل شد . چنين كاري قبلاً در جمع عمومي مسلمانان ابلاغ و انجام نشده بود. قبلا در جمع هاي محدود جانشيني امام علي اعلام شده بود ، ولي ابلاغ رسمي و انتصاب جانشين و حاكم بعدي به طور طبيعي بايد در اواخر عمر صورت گيرد . خداوند به رسولش دستور داد اين كار را روز نهم ذيحجه انجام دهد . چون نتوانست يا مصلحت سنجي كرد ، روز هيجدهم دستور همراه با تهديد بر انجام آن نازل شد.

پيش از غدير، اين مسئله به طور ضمني بيان شد .در روز غدير به طور علني و صريح عنوان شد . اين موضوع در برخي موارد ديگر در قرآن نمونه دارد.

موضوع در اين جا اكمال دين بعد از مسئله و حكم مورد نظر است . پس از يك حكم شرعي در مورد گوشت و مأكولات بحث از اكمال دين معنا ندارد.

گفته اند گر چه در آيات 173 بقره،145انعام و 115 نحل حكم خوردني هاي حرام بيان شده، ولي در آيه 3 مائده با تفصيل اين احكام آمده ، با توجه به اين تفصيل اكمال معنا مي يابد و نمي توان گفت اين احكام قبلا نازل شده است.

ما منكر نيستيم كه اين آيه تفصيلي دارد كه در آيات قبل نيست و با توجه به آن تكرار نمي باشد، ولي دو مطلب را در نظر داريم:

1- آيات نامبرده در سوره هاي ديگر نشان مي دهد كه صدر و ذيل آيه 3 مائده به هم پيوسته است . عبارت "اليوم يئس الذين..." جمله معترضه اي است كه ربطي به احكام اين آيه ندارد  يا خدا به مصالحي آن را اين جا نازل كرده يا رسول خدا به مصالحي دستور داده آن را اين جا قرار دهند.

رواياتي از اهل سنت نيز همين معنا را تأييد مي كند . به صراحت آيه  سوم مائده را به روز غدير خم مربوط مي دانند و اين كه نزول آن به دنبال ابلاغ ولايت علي(عليه السلام) بوده است:

1. دانشمند سنّي معروف به "ابن جرير طبري" در كتاب ولايت از "زيد بن ارقم" صحابي معروف نقل مي كند كه اين آيه در روز غدير خم درباره علي(ع) نازل گرديد.

2. حافظ ابونعيم اصفهاني در كتاب "ما نزل من القرآن في علي(ع)" از "ابوسعيد خدري" (صحابي معروف) نقل كرده است كه پيامبر در غدير خم، علي(ع) را به عنوان "ولايت" به مردم معرفي كرد. مردم متفرق نشده بودند تا اين كه آيه "اليوم اكملت لكم..." نازل شد، در اين موقع پيامبر فرمود: "اللّه اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمت پروردگار و خشنودي خدا از رسالت من و ولايت علي بعد از من" سپس فرمود:

"هركس من مولاي اويم ،علي مولاي اوست، خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد، دوست بدار. آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار. هركس او را ياري كند، ياري كن . هركس دست از ياري او بردارد، دست از ياري او بردار."

3. خطيب بغدادي در تاريخ خود از "ابوهريره" از پيامبر  نقل كرده كه پس از جريان غدير خم و پيمان ولايت علي(ع) و گفتار عمر بن الخطاب (بخّ بخّ يابن ابي طالب اصبحت مولاي و مولا كل مسلم; تبريك يا علي كه سرپرست من و هر مسلماني شدي.) ـ بعد از اين ـ آيه "اليوم اكملت لكم دينكم" نازل گرديد. مرحوم علامه اميني افزون بر اين سه روايت فوق، سيزده روايت ديگر را نيز در اين زمينه نقل مي كند. (5)

2.ما مي گوييم اين احكام و احكام نامبرده در آيات ديگر سوره مائده(جز حكم ولايت) كه در نهم عرفه و در اواخر عمر رسول خدا نازل شده اند، مشابه احكامي است كه قبل از آن نازل شده بودند . چندان مهم نبودند كه باعث ياس كافران و امنيت مسلمانان از در امان ماندن دين از توطئه هاي آنان و كامل شدن دين و تمام شدن نعمت و مرضي شدن دين در نزد خدا گردند. مشابه اين احكام قبلا نازل شده بود، با اين وجود كافران اميد داشتند با مرگ رسول خدا دين را تحريف و كتمان كنند و احكام جديد جعل نمايند و دين را از مسير اصلي خارج ساخته، به قهقرا برگردانند. در آن روز(نهم ذي حجه كه روز نزول بوده و هيجدهم ذي حجه كه روز ابلاغ بوده) حكمي نازل شده كه با توجه به آن حكم كافران مايوس شده و دين تضمين گشته و...،  اين جز نصب جانشين و خليفه نمي تواند باشد.

مي گويند اگر حكم ولايت و خلافت و جانشيني اين قدر مهم است، پس چرا تاخير انداخته شد، زيرا معمول اين است كه احكام مهم و اصلي را ابتدا و احكام جزيي و فرعي را بعد مي گويند.

مي گوييم كليت حرف شما درست است، ولي در مورد جانشيني با وجود مهم بودنش، درست نيست. معمول نيست زماني كه كسي خودش در مصدر كار است و كار را به خوبي  پيش مي برد، جانشين براي بعد از خودش تعيين كند، زيرا تعيين جانشين به نوعي اعلام رفتن خودش است و اين ذهن جامعه را مغشوش مي كند . دشمنان را گستاخ و دوستان را مهموم و مغموم مي سازد . معمولا تعيين رسمي جانشين و ابلاغ حكم او در اواخر عمر كه فرد احساس رفتن مي كند ، انجام مي گيرد.

مشركان و كافران و منافقان به طور طبيعي به مرگ پيامبر چشم دوخته بودند و گمان نمي كردند يا اجازه نمي دادند شرايط براي تعيين جانشين و ابلاغ حكم او فراهم شود . رسول هم با توجه به توطئه ها و قدرت آن ها در انجام اين مهم مدارا مي كرد. آن را به تاخير مي انداخت تا شايد فرصت مناسب تري بيابد كه به ناگاه با تهديد و تامين خدا مواجه شد. در اجراي دستور صريح و تهديد آميز الهي، بدون مقدمه و اطلاع قبلي و به سرعت در  بيابان بين راه، مسلمانان را جمع كرد . حكم را ابلاغ نمود .براي خليفه بعد از خودش بيعت گرفت . با انجام ناگهاني و سريع اين كار، مشركان و كافران و منافقان ناگهان در مقابل كار انجام يافته قرار گرفتند و رشته هايشان پنبه شد.

 به طور طبيعي، تعيين و معرفي جانشين بعد از خود در آخر عمر صورت مي گيرد، همان طور كه ابوبكر، عمر را در آخر عمر تعيين كرد . عمر در آخر عمر شورايي را براي تعيين خليفه بعدي تعيين كرد و عموم خلفا نيز چنين كردند.

گفته اند آخرين احكام و آخرين اجزا به طور طبيعي اتمام و تكميل كننده هستند و نياز نيست با اهميت تر از بقيه اجزا باشند.

اين حرف هم در كليت خود درست است اما در اين جا درست نيست. زيرا  اجزا تكميل كنند هستند، اگر خصوصيت ويژه و با اهميتي نداشته باشند. به قول شما فقط تكميل كننده و تمام كننده هستند. اما دليلي ندارد كه باعث ياس مشركان و كافران و منافقان گردند. دليل ندارد كه خدا در باره ابلاغ آن ها تهديد كند و عدم ابلاغ آن ها را به منزله انجام ندادن اصل رسالت بشمرد.

بله همه احكام لازم است ابلاغ شوند، ولي آيا هر حكمي در درجه اي از اهميت هست كه رسولش را به خاطر ابلاغ آن تهديد كند؟آيا هر حكمي آن قدر مهم است كه براي ابلاغش رسول همه مسلمانان همراه را در بيابان جمع كند و در آن جا اجتماع عمومي تشكيل دهد ؟ آيا ابلاغ هر حكمي براي دشمنان ياس آور است؟

پي نوشت ها:

1. تفسير الميزان، ج 5، ص 196.

2. تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج‏3، ص 25.

3. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏1، ص 201.

4. شأن نزول آيات، ترجمه دكتر محمد جعفر اسلامي، ص 216 ـ 234 نشر دنيا.

5. الغدير، ج 1، ص 230-238.

صفحه‌ها