قرآن

تفاوت شیطان با شیاطین در آیات قرآن چیست؟
شیطان از ماده "شطن" به معنای انحراف از حق است و شیطان مصداق كامل با حق در افتادن و در مقابل حق قد علم كردم است.

تفاوت شیطان با شیاطین در آیات قرآن چیست؟مگر شیطان زاد و ولد دارد؟

شیطان از ماده "شطن" به معنای انحراف از حق است و شیطان مصداق كامل با حق در افتادن و در مقابل حق قد علم كردم است. 

این مفهوم شیطان است كه می تواند مصداقش جن یا انسان باشد.

برای این مفهوم سه مصداق در قرآن ذكر شده :

1 . ابلیس كه همان "الشیطان الرجیم" است:

«إِنِّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ؛ (1) او و فرزندانش را از (وسوسه‏هاي) شيطان رانده شده، در پناه تو قرار مي‏دهم».

منظور از شیطان رجیم كه در اینجا مادر مریم او و ذریه اش را از شرّ وی به خدا پناه می دهد ، و در هر جای قرآن كه ذكر شده، شیطان جن و "ابلیس" است كه مظهر عصیان در برابر حق می باشد.

2. شیطان های جنی كه ظاهرا ذریه و لشكر ابلیس هستند:

«فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني‏ وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلا ؛ (2) همگي سجده كردند جز ابليس- كه از جن بود- و از فرمان پروردگارش بيرون شد آيا (با اين حال،) او و فرزندانش را به جاي من اولياي خود انتخاب مي‏كنيد، در حالي كه آنها دشمن شما هستند؟! (فرمانبرداري از شيطان و فرزندانش به جاي اطاعت خدا،) چه جايگزيني بدي است براي ستمكاران!».

3. شیطان های انسانی كه مریدان و یاوران ابلیس و ذریه او می باشند:

«وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلي‏ شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ؛ (3) و هنگامي كه با شيطان هاي خود خلوت مي‏كنند، مي‏گويند: «ما با شمائيم! ما فقط (آن ها را) مسخره مي‏كنيم».

این شیاطینی كه منافقان به هنگام خلوت با آن ها ، خود را مسخره كننده مؤمنان معرفی می كنند، شیاطین انسانی هستند؛ یعنی همان رهبران نفاق و گمراهی.

بنا بر این شیطان یك مفهوم است كه مصداق های مختلفی می تواند داشته باشد كه هم از جن هستند و هم از انسان ها و جمع آن شیاطین است.

پی نوشت ها:

1. آل عمران (3) آیه 36.

2. كهف (18) آیه 50.

3. بقره (2) آیه 14.

پس چه آیه ای است كه ميگه عجم برعرب فضيلت دارد ؟
در قرآن اصلا سخن از عرب به عنوان يك قوم و اهل يك زبان و در مقابل عجم به معناي غير عرب، به ميان نيامده است و از اين قوم تعريف و تمجيدي نشده است.

اگراين ايه كه ميگه عجم برعرب فضيلت دارد

اگراين حديث يا ايه صحت داشته باشد مگه توقران نيومده كه عرب و عجم سياه وسفيد باهم تفاوتي ندارند ؟

 مگه عجم به غير عرب نگفته نمی شود؟ خب چرا شما اين فضيلت رو به خودتان منصوب مي كنيد؟

مگه معنای عجم گونگ لال و... نيست پس يعني به غير از عرب دگر قوم ها گونگ و... هستند

واژه "عرب"به معناي كنار زدن ابهام با روشن كردن معنا است در مقابل "عجمه" كه به معناي ابهام و اجمال و واضح نبودن معنا، است.

"عرب" اسم جنس است در مقابل "عجم". كساني كه به زبان عربي سخن مي گفتند كه زبان اهل شبه جزيره بود و آنان معنا و مقصود كلام را مي فهميدند، عرب خوانده مي شدند و غير عرب كه به زبان هايي سخن مي گفتند كه براي عرب نامعلوم و نامفهوم بود، عجم خوانده مي شدند. (1)

در قرآن اصلا سخن از عرب به عنوان يك قوم و اهل يك زبان و در مقابل عجم به معناي غير عرب، به ميان نيامده است و از اين قوم تعريف و تمجيدي نشده است، ولي از "عربي" به عنوان زبان يك قوم سخن به ميان آمده كه در مقابلش زبان "اعجمي"است:

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ (2)

ما مي‏دانيم كه آنها مي‏گويند:«اين آيات را انساني به او تعليم مي‏دهد!» در حالي كه زبان كسي كه اينها را به او نسبت مي‏دهند، عجمي است، ولي اين (قرآن)، زبان عربي آشكار است!

البته در بعض آيات مذمتي تلويحي از قوم عرب وجود دارد. در قرآن آمده:

وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي‏ بَعْضِ الْأَعْجَمينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنينَ (3)

هر گاه ما آن را بر بعضي از عجم [غير عرب‏] ها نازل مي‏كرديم و او آن را بر ايشان مي‏خواند، به آن ايمان نمي‏آوردند.

اين آيه حكايت از تعصب عرب ها است كه در قرآن و سنت اين تعصب شيطاني و مذموم معرفي شده و انسان مؤمن را تسليم در برابر حق شمرده از جانب هر كس كه ارائه شود.

اما "اعراب" به عرب هاي باديه نشين و بياباني گفته مي شده:

يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا فيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاَّ قَليلاً (4)

آنها گمان مي‏كنند هنوز لشكر احزاب نرفته‏اند و اگر برگردند (از ترس آنان) دوست مي‏دارند در ميان اعراب باديه‏نشين پراكنده (و پنهان) شوند و از اخبار شما جويا گردند.

اعراب و باديه نشينان هم مؤمن و كافر و منافق  داشته اند و در قرآن اعراب با توجه به ايمان يا نفاق و كفرشان، مدح يا مذمت شده اند مثلا:

وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ في‏ رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (5)

گروهي از (اين) اعراب باديه‏نشين، چيزي را كه (در راه خدا) انفاق مي‏كنند، غرامت محسوب مي‏دارند و انتظار حوادث دردناكي براي شما مي‏كشند حوادث دردناك براي خود آنهاست و خداوند شنوا و داناست! گروهي (ديگر) از عربهاي باديه‏نشين، به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند و آنچه را انفاق مي‏كنند، مايه تقرّب به خدا، و دعاي پيامبر مي‏دانند آگاه باشيد اينها مايه تقرّب آنهاست! خداوند بزودي آنان را در رحمت خود وارد خواهد ساخت به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!

گر چه مذمت آنان بيشتر است:

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ (6)

عربهاي باديه‏نشين گفتند: «ايمان آورده‏ايم» بگو: «شما ايمان نياورده‏ايد، ولي بگوييد اسلام آورده‏ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!

الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلي‏ رَسُولِه (7)

باديه‏نشينان عرب، كفر و نفاقشان شديدتر است و به ناآگاهي از حدود و احكامي كه خدا بر پيامبرش نازل كرده، سزاوارترند.

در روايات هم تصريح شده كه انسان ها از عرب و عجم و ... همه برابرند و برتري فقط به تقوا است:

أيّها النّاس إنّ ربّكم واحد و إنّ أباكم واحد، كلّكم لآدم و آدم من تراب إنّ أكرمكم عند اللَّه أتقاكم لا فضل‏ لعربيّ‏ علي عجميّ إلّا بالتّقوي‏ (8)

اي مردم خداي شما يكي و پدر شما يكي است همه فرزند آدميد و آدم از خاك است هر كس از شما پرهيزكارتر است پيش خدا بزرگوارتر است عربي بر عجمي جز بپرهيزكاري امتياز ندارد،

پس عجم به معناي گنگ و لال نيست، بلكه به معناي كسي است كه با زبان نامفهوم براي عرب سخن مي گويد و عرب به عنوان يك قوم در برابر اقوام ديگر (عجم ها) در قرآن تمجيد نشده اند.

اما در روايات گاهي "عرب" نه به معناي يك قوم و اهل يك زبان بلكه به عنوان معتقدان به حق در برابر "اعرابي"، "علوج"  و "عجم"[حق نافهم] به عنوان معتقدان به باطل، معرفي شده و تمجيد گرديده است.

به روايات زير توجه كنيد:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع)نَحْنُ بَنُو هَاشِمٍ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ سَائِرُ النَّاسِ الْأَعْرَابُ‏ (9)

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) نَحْنُ قُرَيْشٌ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ سَائِرُ النَّاسِ عُلُوجُ الرُّوم‏ (10)

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ نَحْنُ قُرَيْشٌ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ عَدُوُّنَا الْعَجَمُ (11)

البته اين احاديث از لحاظ سندي ضعيف هستند، ولي معنايشان تاييد برتري نژدي و فضيلت دادن عرب بر عجم نيست.

با توجه به صراحت بي نظير الغاي امتيازات نژادي در قرآن و سنت [كه نمونه هاي آن گذشت] نمي توان با توسل به ظاهر چند حديث ضعيف اين اصل را خدشه دار كرد و امامان را كه وارثان ميراث رسول خدايند، طرفدار تبعيض نژادي شمرد.

احاديث فوق اگر از امامان صادر شده باشند، داراي معاني اي هستند كه با تبعيض نژادي ربطي ندارد.

در شرح اين احاديث گفته شده:

اولا منظور از "نحن"، "بني هاشم" است و منظور از "بني هاشم رسول خدا و اهل بيت ايشان و پيروان صادق و مؤمن آنها هستند خواه از لحاظ نسب  ظاهري به هاشم برسند يا نرسند. زيرا اينان نسب واقعي و همرنگ  اعتقادي و اخلاقي و رفتاري هاشم و فرزندان صادق او يعني رسول خدا و اهل بيت ايشان هستند و بقيه هر چند از نسل هاشم باشند از جمله بني عباس ولي ديگر به بيان قرآن (12) از اهل بيت هاشم و از نسب او به حساب نمي آيند.

در اين بيان ها امام مي فرمايد ما فرزندان صالح هاشم و شيعيان ما "عرب" به شمار مي آييم و غير ما و شيعيانمان "اعراب" يا "علوج الروم" يا "عجم" هستند. در اينجا و در اين كلام عرب و عجم دو واژه براي معرفي اهل دو زبان نيست بلكه دو واژه براي معرفي اهل دو حزب است. حزب صالحان كه آنان را "عرب" ناميده و حزب طالحان و ظالمان كه آنها را "عجم، اعراب، و علوج" ناميده است.

"علوج" يعني كافران غير عرب (13)

در روايتي از امام كاظم آمده است:

الناس ثلاثة عربي و مولي و علج فأما العرب فنحن و أما المولي فمن والانا و أما العلج فمن تبرأ منا و ناصبنا (14)

مردم سه دسته اند: عرب، موالي، علوج. عرب ما بني هاشم (اهل بيت مؤمن پيامبر به محوريت امامان) هستيم و موالي (آزاد شدگان) كه شيعيان و محبان و پيروان مايند و علوج( كافران و منافقان و ظالمان) كه همان كساني اند كه از ما بيزاري جسته و دشمن ما شده اند.

پس اين نوعي نامگذاري براي اهل ايمان و اهل كفر و نفاق است و اصلا به مليت و زبان افراد نظر ندارد. آن كه مسلمان و مؤمن است را عرب و موالي ناميده، حتي اگر ايراني، رومي يا غير آن باشد(مانند ابوذر كه از بني هاشم نبود و سلمان كه ايراني بود و بلال و صهيب كه رومي بودند) و آن كه مسلمان و مؤمن نيست را عجم و اعراب و علوج ناميده، حتي اگر از بني هاشم باشد (مانند ابولهب بن عبد المطلب بن هاشم  و بني(فرزندان) عباس بن عبد المطلب بن هاشم).

پي نوشت ها:

1. مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360ش، ج8، ص74.

2. نحل(16) آيه103.

3. شعراء (26) آيه 198-199.

4. احزاب(33) آيه 20.

5. توبه(9) آيه98-99.

6. حجرات(49) آيه 14.

7. توبه(9) آيه97.

8. ابوالقاسم پاينده، نهج الفصاحه، تهران، دنياي دانش، 1382ش، ص365.

9. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1363ش، ج8 ، ص166.

10. همان.

11. صدوق، معاني الاخبار، قم، انتشارات اسلامي، 1403ق، ص 403.

12. هود(11) آيه46.

13. مجلسي، مرآه العقول، ج26، ص36.

14. صدوق، همان، ص403.

عبیدالله گفت: خداوند به وسیله شما مومنان سزای كار حسین را داد ...
روشن است كه معصومين (عليهم السلام) از اين حكم استثنا هستند، زيرا معصوم مرتكب معصيت نمي شود تا مصيبت وي به سبب فعل خودش باشد ...

  در سریال مختار وقتی ابن زیاد می خواست حركت خودش رو توجیه كنه (بعد از واقعه عاشورا) به یه آیه از قرآن اشاره كرد : هر مصیبتی كه به شما وارد می شود، نتیجه كارهایی است كه شما انجام می دهید و خدا خیلی از گناهان شما را هم می بخشد (نقل به مضمون) و بعد از اون خطاب به یارانش گفت: خداوند به وسیله شما مومنان سزای كار حسین را داد و بلایی كه سر حسین آمد ،در نتیجه كار خودش بود .

 اگر كسی به من چنین حرفی را بزند ، باید چگونه پاسخ او را بدهم؟

يكي از مسائل كليدي در فهم معارف قرآن كريم اين است كه آيات قرآن كريم به صورت ترتيب موضوعي بيان نشده تا همه قيود و شرايط يك مسئله يك جا بيان شده باشد، بلكه آيات و معارف قرآن به طور پراكنده و در سوره هاي مختلف بيان شده است . از آن جا كه آيات قرآن كريم داراي گزاره هاي عام و خاص و مطلق و مقيد و ناسخ و منسوخ و .. مي باشد، به طور مستقل نمي توانيم درباره آيات قرآن اظهار نظر كنيم . نمي توانيم نسبت به مسائل عام و مطلقي كه در قرآن بيان شده، اظهار نظر بدوي داشته باشيم؛ بلكه بايد با قراردادن هر يك از آيات قرآن در كنار آياتي كه از لحاظ موضوع و مسئله با هم مشترك هستند و همچنين توجه به روايات معصومين (عليهم السلام) معارفي كه قرآن كريم در صدد بيان آن است ، استنباط كنيم.

درباره آيه مذكور هم نبايد از اين نكته غافل باشيم ،يعني اگر چه در اين آيه خداوند متعال به صورت عام مي فرمايد:

« وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثير؛(1)

آنچه از مصائب و ناملايمات به شما رسد ، به خاطر اعمالي است كه خود انجام داده‏ايد»

اما واضح و روشن است كه معصومين (عليهم السلام) از اين حكم استثنا هستند، زيرا معصوم مرتكب معصيت نمي شود تا مصيبت وي به سبب فعل خودش باشد، بلكه مصائبي كه براي معصومين (عليهم السلام) رخ مي دهد، جنبه امتحاني داشته و براي ارتقای رتبه آن ها است . خداوند متعال درباره حضرت ابراهيم (ع) مي فرمايد:« وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً؛(2)

و [به ياد آر] هنگامي كه ابراهيم را پروردگارش به اموري بيازمود، پس او همه را به نحو كامل انجام داد. پروردگارش گفت: همانا من تو را براي مردم امام و پيشوا كردم.»

 مقصود از «كلمات» در  آيه ، وظائف سنگين و مشكل بوده كه خدا بر دوش ابراهيم گذارده بود، و اين پيامبر مخلص همه آن ها را به عالي ترين وجه انجام داد. دستورات عبارت بودند از:

بردن فرزند به قربانگاه . آمادگي جدي براي قرباني او به فرمان خدا. بردن زن و فرزند و گذاشتن آن ها در سرزمين خشك و بي آب و گياه مكه در جايي كه حتي يك نفر سكونت نداشت. قيام در برابر بت پرستان بابل . شكستن بت ها . دفاع بسيار شجاعانه در آن محاكمه تاريخي و قرار گرفتن در دل آتش. حفظ خونسردي كامل و ايمان در تمام اين مراحل! مهاجرت از سرزمين بت پرستان . پشت پا زدن به زندگي خود . ورود در سرزمين هاي دور دست براي اداي رسالت خويش، و ...(3)

مسلم است كه تحمل همه  مشكلات به سبب مجازات الهي و ارتكاب گناه از سوي حضرت ابراهيم نبوده ، بلكه جنبه امتحاني داشته است.

درباره شهادت امام حسين (ع) و مصائبي كه براي حضرت رخ داد ، همين نكته وجود دارد . نمي توان مصائب حضرت را نشأت گرفته از گناهان حضرت و مجازات وي دانست، زيرا امام حسين (ع) معصوم است . معصوم گناه نمي كند تا مصائب وي به سبب گناهانش باشد. بلكه مصائب ايشان جنبه امتحاني داشته ، هنگامي كه امام علي بن الحسين (ع) در شام وارد بر يزيد شد، يزيد نگاهي به او كرد و گفت: يا علي! «ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» (4) اين آيه را خواند تا اشاره كند كه حوادث كربلا نتيجه اعمال خود شما بود.

 امام علي بن الحسين (ع) فورا در پاسخ فرمود:

كلا! ما هذه فينا نزلت، انما نزل فينا «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلي‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» (5) فنحن الذين لا ناسي علي ما فاتنا من امر الدنيا، و لا نفرح بما اوتينا ؛(6)

 چنين نيست، اين آيه در مورد ما نازل نشده، آنچه در باره ما نازل شده، آيه ديگري است كه مي‏گويد: «هر مصيبتي در زمين يا در جسم و جان شما روي دهد ، پيش از آفرينش شما در كتاب (لوح محفوظ) بوده، آگاهي بر اين امر بر خداوند آسان است، اين براي آن است كه شما به خاطر آنچه از دست مي‏دهيد غمگين نشويد. به خاطر آنچه در دست داريد ،زياد خوشحال نباشيد».

 هدف از مصائب عدم دلبستگي به مواهب زودگذر دنيا است و يك نوع تربيت و آزمون است.

سپس امام افزود: «ما كساني هستيم كه هرگز به خاطر آنچه از دست داده‏ايم، غمگين نخواهيم شد، و به خاطر آنچه در دست داريم ، خوشحال نيستيم.»

اين سخن را با حديث ديگري از امام صادق (ع) تكميل مي كنيم: هنگامي كه از حضرت تفسير آيه 30 سوره شوري را خواستند فرمود: مي‏دانيد علي (ع) و اهل بيتش بعد از او گرفتار مصائبي شدند، آيا به خاطر اعمال شان بود؟! در حالي كه آن ها اهل بيت طهارتند، و معصوم از گناه، سپس افزود: « إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ  كَانَ يَتُوبُ إِلَي اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ مِائَةَ مَرَّةٍ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ إِنَّ اللَّهَ يَخُصُّ أَوْلِيَاءَهُ بِالْمَصَائِبِ لِيَأْجُرَهُمْ عَلَيْهَا مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ ؛(7)

«رسول خدا (ص) پيوسته توبه مي‏كرد . در هر شبانه روز صد بار استغفار مي‏نمود، بي‏آن كه گناهي مرتكب شده باشد. خداوند براي اوليا و دوستانش مصائبي قرار مي‏دهد تا به خاطر صبر در برابر آن از او پاداش گيرند ، بي‏آن كه گناهي مرتكب شده باشند».

 دستگاه ظالمانه اموي و خلفاي جائر ديگر براي توجيه كارهاي خود و فريب عوام، نظريه جبرگرايي را در بين مردم ترويج مي دادند ، يعني قائل بودند كه هر آنچه ما بندگان انجام مي دهيم ، مطابق خواست خداست . از روي جبر و اجبار از ما صادر مي شود . اگر خداوند متعال نمي خواست ،ما آن كارها را انجام نمي داديم. درباره شهادت امام حسين  (ع) هم يزيد در مجلس شام خطاب به امام سجاد (ع) گفت :

« يا علي بن الحسين! الحمد لله الذي قتل أباك‏ » (8) يعني «سپاس خدايي را كه پدر تو را كشت» اين جمله به اين معناست كه خدا خواسته كه حسين بن علي كشته شود . كاري كه خداوند متعال انجام بدهد، نمي تواند قبيح باشد . قابل ستايش است . بنابراين قتل و كشته شدن حسين بن علي خواسته خداوند بوده و قابل ستايش است.

اين مغالطه اي است كه از سوي ظالمان و مشركان براي توجيه اعمال زشت خود بيان مي شود . خداوند متعال در قرآن كريم هم به اين مغالطه آنان اشاره نموده و مي فرمايد:« سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‏ءٍ ؛(9)

به زودي مشركان در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزي‏هاي حلال چنين مي‏گويند كه اگر خداوند مي‏خواست ،نه ما مشرك مي‏شديم و نه نياكان ما بت‏پرست بودند، و نه چيزي را تحريم مي‏كرديم».

اين آيه و آيات مشابه نشان مي‏دهد كه مشركان مانند بسياري از گناهكاراني كه مي‏خواهند با استتار تحت عنوان جبر از مسئوليت خلافكاري‏هاي خود فرار كنند، معتقد به اصل جبر بوده‏اند، و مي‏گفتند: هر كاري را ما مي‏كنيم ،خواست خدا و مطابق اراده او است. اگر نمي‏خواست ،چنين اعمالي از ما سر نمي‏زد.

 اراده و خواست الهي دو كاربرد و استعمال دارد:

يكي تصميم گرفتن بر انجام كار خود، كه اين نوع تصميم را اراده تكويني مي‏نامند . اگر خداوند متعال نسبت به يك فعل چنين اراده اي داشته باشد، قطعا تحقق مي يابد، چنان كه مي فرمايد:

« إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون؛(10)

فرمان او چنين است كه هر گاه چيزي را اراده كند، تنها به آن مي‏گويد: «موجود باش»، آن نيز بي‏درنگ موجود مي‏شود» .

 استعمال ديگر اراده به معناي فرمان دادن و وضع قوانين و مقررات براي ديگران و دوست داشتن اينكه فاعل مختار ديگري با اختيار خودش كاري را انجام بدهد.  از اين اراده به اراده تشريعي تعبير مي شود.

 اراده تشريعي خداوند بر اين نبود كه امام حسين (ع) كشته شود ،يعني خداوند متعال دستور به قتل امام حسين نداده بود . به اين كار راضي نبود . نه تنها دستور نداده بلكه از كشتن يك انسان بيگناه آن هم امام معصوم نهي كرده است؛  كسي كه مرتكب قتل امام حسين (ع) شده ،مرتكب فعل قبيح شده ،زيرا با اراده تشريعي خداوند متعال مخالفت داشته و از دستور او سرپيچي نموده است.

اما اراده تكويني خداوند بر اين نبود كه امام  كشته نشود ،يعني خداوند متعال تصميم نگرفته بود كه از قتل امام جلوگيري كند . اگر خدا چنين خواست و مشيتي داشت ،قطعا مانع از كشتن امام مي شد . اگر خداوند متعال اراده تكويني بر هدايت مشركان داشته باشد، قطعا مشركان هدايت مي شوند :« فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعين‏؛ (11)  اگر او بخواهد، همه شما را هدايت مي‏كند» يعني اگر اراده و مشيت تكويني خداوند بر هدايت همه خلايق تعلق بگيرد، همه بالاجبار هدايت مي شوند. اما اراده تكويني خداوند به هدايت اجباري تعلق نگرفته ،  بلكه مشيت و تصميم تكويني خداوند به هدايت اختياري تعلق گرفته ، انسان ها را مختار آفريده تا زمينه امتحان فراهم باشد ،نه اينكه انسان ها در انجام افعال مجبور باشند؛ چون اگر انسان ها در انجام كارها مجبور باشند، ديگر پاداش و عذاب معنا ندارد . عذاب نمودن انساني كه بالاجبار گناه و ظلم نموده، ظلم و قبيح است . افعال ظالمانه از خداوند عادل صادر نمي شود.

بنابراين اگر خداوند متعال يزيد و يزيديان را به صورت تكويني مختار قرار داده و به آن ها توانايي و قدرت داده ،به معناي رضايت از افعال آن ها نيست، بلكه انسان ها را مختار و آزاد آفريده و از امكانات و توانايي ها بهره مند ساخته تا انسان ها امتحان شوند و انسان های شاكر و كافر شناخته شوند.

پي نوشت ها:

1. شوري(42) آيه 30.

2. بقره(2) آيه 124.

3. تفسير نمونه، ج‏1، ص 436.

4. شوري، آيه 30.

5. حديد(57) آيه 22 و 23.

6. تفسير نور الثقلين، ج‏4، ص580.

7. اصول كافي، ج 2، ص 450.

8. تفسير قمي، ج‏2، ص: 352.

9. انعام(6) آيه 148.

10. يس (36) آيه 82.

11. انعام، آيه 149.

آیا ارتباط اهل بیت با غیب دائمی بوده یا هر گاه خدا میخواسته شكل میگرفت
دانای غیب خدا است. پس هیچ كس را از غیب خویش مطلع نخواهد كرد مگر فرد برگزیده را مانند پیامیر در جلو رو و پشت سرش نگهبان‏ها می آورد

آیا ارتباط اهل بیت با غیب دائمی بوده یا هر گاه خدا می خواسته شكل می گرفته؟

خداوند متعال به تمام جهان هستی احاطه دارد. غیب و شهود نسبت به او یكسان است. این زمان و آن زمان، این مكان و آن مكان ندارد، چون وجودش غیر محدود و برتر از زمان و مكان است و چیزی از او غایب نیست. همان طور كه به جهان مشهود احاطه دارد، به جهان غیب نیز احاطه دارد. امّا باید دید آیا غیر از خدا كسی می تواند علم به غیب پیدا كند؟ آیا تنها خدا است كه به جهان غیب احاطه دارد یا بشر هم می تواند با آن جهان نادیدنی تماس بگیرد؟

بعضی گفته‏اند: علم به غیب مخصوص خدا است . از دیگری حتی پیامبران ساخته نیست . دلیل آنان آیه "و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الاّ هو".(1) و نظائر آن است.

این مطلب را قبول می كنیم كه غیب مطلق و بالذات از مختصّات خدا است. او است كه وجودش غیر محدود است . چیزی از او غایب نیست . بالذات بر جهان غیب و شهود احاطه دارد . در علومش احتیاجی به غیر ندارد. پیامبران گرچه از دیگران كامل ترند، لیكن به هر حال وجودشان محدود به زمان و مكان است.

بنابراین پیامبران به غیب مطلق دسترسی ندارند، لیكن چنان نیست كه ارتباط با جهان غیب به طور كلّی برای بشر محال باشد، بلكه خدایی كه مالك غیب و شهود است، می تواند بعض افراد لایق را با آن جهان ارتباط دهد . دری از غیب را برای شان بگشاید . حقایقی را بر آینه صاف وجودشان افاضه و اشراق كند.

 قرآن كریم نه تنها این گونه علم غیب را از پیغمبران نفی نكرده، بلكه اثبات كرده است:

"عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه أحداً إلاّ من ارتضی من رسول فانّه یسلك من بین یدیه و من خلفه رصداً؛(2)

دانای غیب خدا است. پس هیچ كس را از غیب خویش مطلع نخواهد كرد مگر فرد برگزیده را مانند پیامیر در جلو رو و پشت سرش نگهبان‏ها می آورد".

در آیه مذكور می فرماید خدا عالم به غیب است. هیچ كس را بر غیبش مطلع نمی‏كند مگر افراد برگزیده مانند رسول را، معلوم می شود رسول استثنا شده است. او می تواند با تأییدات الهی با جهان غیب مرتبط گردد.

در بعضی از آیات می فرماید:  اخبار غیب را در اختیار پیغمبر قرار می دهیم:

"ذلك من انباء الغیب نوحیه الیك؛(3) این اخبار غیبی است كه به تو وحی می‏كنیم".

در مورد حضرت عیسی :

أَنِّی قَدْ جِئْتُكُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فیهِ فَیَكُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتي‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی‏ بُیُوتِكُم؛‏(4)

من نشانه‏اي از طرف پروردگار شما، برای تان آورده‏ام . از گِل، چیزي به شكل پرنده مي‏سازم .سپس در آن مي‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اي مي‏گردد.  به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلایان به برص [پیسي‏] را بهبودي مي‏بخشم . مردگان را به اذن خدا زنده مي‏كنم . از آنچه مي‏خورید، و در خانه‏هاي خود ذخیره مي‏كنید، به شما خبر مي‏دهم .

در این آیه حضرت عیسی هم مدعی خلق است و هم مدعی شفا دادن و زنده كردن و خبر دادن از غیب . همه این ها اختصاص به خدا دارد . ایشان به اذن و اراده خدا این كارها را می كند.

از این قبیل آیات استفاده می شود خداوند متعال پاره‏ای از حقایق و مطالب غیبی را به وسیله وحی بر پیغمبران نازل می كند.

 تردید نیست كه بر پیغمبران وحی می شود. وحی عبارت است از یك نوع ارتباط مخصوص و تماس مرموز و خارق العاده به واسطه افاضات پروردگار حكیم. دری از غیب به روی پیغمبر باز می شود . پرتوی از عالم نورانی بر گوهر تابناك قلب او می تابد . به وسیله چشم باطن گوشه‏ای از جهان را مشاهده می كند.  گرچه پیغمبران می توانند با جهان غیب تماس بگیرند، ولی به غیب مطلق و نامحدود دسترسی ندارند . بیش از ظرفیت محدود وجودشان نمی‏توانند از آن عالم نامحدود استفاده كنند. به علاوه در این مقدار از علم غیب هم استقلال ندارند . علوم شان بالذات نیست، بلكه به تأییدات و افاضات پروردگار جهان نیازمندند.

 امام هادی (ع) فرمود:

إن الله تبارك و تعالي جعل قلوب الأئمة (عليهم السلام) موارد لإرادته، و إذا شاء شيئا شاءوه، و هو قوله تعالي: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ(5)؛

خداوند دل های ما را ظرف مشیت و اراده خود قرار داده است .هر گاه خدا چیزی را بخواهد، ما هم آن را می خواهیم . این است معنای كلام خدا كه فرمود: "و جز آنچه خدا بخواهد، نمی خواهید".

 

پينوشتها:

1. انعام (6) آيه 59.

2. جن (72) آيه26-27.

3. آل عمران (3) آيه 44.

4.همان،آیه49.

5. انسان (76) آیه 30؛ البرهان، ج5،ص556؛

 كافی، ج1، ص258، باب " ان الائمه اذا شاءوا ان یعلموا علّموا".

خدا بخشيد ولي موسي نبخشيد يعني چه؟
آيه خاصي درباره تعبير مذكور سراغ نداريم . ممكن است اين تعبير مربوط به داستان قارون و نحوه هلاكت وي باشد .

خدا بخشيد ولي موسي نبخشيد يعني چه؟ آيا آيه قرآن وجود دارد؟

آيه خاصي درباره تعبير مذكور سراغ نداريم . ممكن است اين تعبير مربوط به داستان قارون و نحوه هلاكت وي باشد كه در برخی تفاسیر نقل شده است چنان كه در تفسير قمي (1) و تفسير الدر المنثور (2) داستان هايي درباره نحوه به هلاكت رسيدن قارون بيان شده و در آن ها آمده كه قارون هنگام هلاكت از حضرت موسي طلب نجات نمود . حضرت موسي إجابت ننمود . خداوند متعال خطاب به حضرت موسي فرمود كه اگر قارون مرا صدا مي زد ، او را إجابت مي كردم.

در هر دو جا  اين داستان ،از معصومين (عليهم السلام) نقل نشده است، گذشته از اينكه برخي از مطالبي كه در اين داستان آمده ، با مقام نبوت و عصمت حضرت موسي (ع)  مغايرت دارد . چندان قابل پذيرش و استناد نيست.

پي نوشت ها:

1. ‏ علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، قم، دارالكتاب، 1367ش، ج‏2، ص 144.

2.  جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، قم، كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1404ق، ج‏5، ص 136

در تفسير حاج آقا قرائتي فرموده اند شهيد صورت خدا را می بیند.
رسول خدا(ص) فرمودند براي شهيد هفت ويژگي است.... هفتم اينكه به وجه خدا نظر مي كند.

در سوره آل عمران آيه 169 ولا تحسبن الذين ... در تفسير حاج آقا قرائتي فرموده اند بعد از اين كه شهيد شد شهيد صورت خداوند را ميبيند آيا فرض جسميت براي پروردگار درست هست ؟

آقاي قرائتي اين مطلب را از روايات نقل كرده اند كه:

 « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِلشَّهِيدِ سَبْعُ خِصَالٍ مِنَ اللَّهِ ...السَّابِعَةُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَي وَجْهِ اللَّهِ»(1)؛ رسول خدا(ص) فرمودند براي شهيد هفت ويژگي است.... هفتم اينكه به وجه خدا نظر مي كند.

تعابيري مانند «وجه الله، يدالله و عين الله» در آيات قرآن و روايات فراوان بكار رفته و اين تعابير كنايه از رضوان خدا ، قدرت خدا و...هستند و به هيچ وجه براي خداوند متعال جسميت را ثابت نمي كنند. مثلا در آيه شريفه «يد الله فوق ايديهم»(2) مفسرين قائلند كه منظور از دست خدا قدرت اوست زيرا انسان بيشتر كارهايش را با دست انجام مي دهد، دست هر كس نشانه توان و قدرت اوست. در چند آيه قرآن هم تعبير «وجه الله» آمده است كه مسلما منظور صورت ظاهري كه براي انسان است، نيست و اين تعبير كنايه از چيز ديگري است. مانند آيه شريفه اي كه مي فرمايد: «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ (3)؛ مشرق و مغرب هر دو ملك خداست، پس به هر طرف روي كنيد به سوي خدا روي آورده‏ايد، كه خدا (به همه جا) محيط و (به هر چيز) داناست.

آيت الله جوادي آملي در توضيح وجه الله مي نويسند: «وجه» چيزي است كه انسان به آن رو ميكند و وجه هر چيز نيز با همان چيز متناسب است. وجه خداي سبحان همان ظهور زوال ناپذيري است كه از آن با عنوان فيض مطلق و عام خدا ياد ميشود ( يعني وقتي «وجه» درباره خداوند به كار مي رود منظور فيض و رحمت اوست كه در همه جا هست)و مؤمنان كه به اميد ملاقات خداوند كار كرده اند، خواهان رسيدن به اين فيض و رحمت هستند؛ چنان كه گفته ميشود: «شهيد به وجه الله نظر ميكند». توفيق ملاقات با پروردگار كه نصيب بندگان بهشتي ميشود، ديدن ذات خداي سبحان نيست. زيرا هيچ كس به ذات او راه ندارد؛

«لاتدركه العيون بمشاهدة العِيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان»(4)؛ ديده ها هرگز او را آشكار نمي بينند، اما دلها با ايمان درست او را در مي يابند.(5)

از بيان ايشان استفاده مي شود كه منظور از وجه خدا، صورت جسمي او نيست بلكه منظور رحمت و فيض و فضل خداست كه در عالم ظهور دارد و منظور از نظر كردن به وجه خدا، ديدن با چشم ظاهري و چشم سر نيست. بلكه ديدن و درك كردن رحمت او با قلب و دل است. همچنانكه در آيه شريفه ديگري كه يكي از نعمت هاي الهي در مورد بهشتيان را ديدن پروردگار مي داند، منظور ديدن رحمت او با دل و قلب است: «إِلي‏ رَبِّها ناظِرَةٌ»(6)؛آنها فقط به ذات پاك پروردگارشان مي‏نگرند. در اينجا هم مسلما منظور اين نيست كه به جسم و صورت خدا نگاه مي كنند. بلكه نگاهي با چشم دل و از طريق شهود باطن، نگاهي كه آنها مجذوب آن ذات بي‏مثال، و آن كمال و جمال مطلق مي‏كند، و لذتي روحاني و توصيف ناپذير به آنها دست مي‏دهد كه يك لحظه آن از تمام دنيا و آنچه در دنيا است برتر و بالاتر است. در بعضي از روايات كه در تفسير اين آيه آمده است مي‏خوانيم: آنها نظر به رحمت خداوند و نعمت او و ثواب او مي‏كنند. چرا كه نگاه به اينها نيز نگاه به ذات مقدس او است.(7)

بنابراين منظور روايت از اينكه شهيد به وجه الله نظر مي كند، اين است كه چون شهيد با كشته شدن در راه خدا به بالاترين درجه و مقام مي رسد، پرده ها و حجاب ها كنار مي رود و توفيق ملاقات با پروردگار و رضوان الهي را مي يابد و با چشم دل مي بيند كه رحمت و فيض و رضوان الهي شامل حال او شده است.

پي نوشت ها:

1. شيخ حر عاملي، وسايل الشيعه، انتشارات آل البيت، ج15، ص16.

2. فتح(48)آيه10.

3. بقره(2)آيه115.

4. نهج البلاغه، خطبه 179.

5. جوادي آملي، عبدالله، تفسير تسنيم، انتشارات اسراء، ج6، ص263.

6. قيامه(75)آيه23.

7. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج‏25، ص 303.

اسراء/104: بنی اسرائیل به شهادت آیات قرآن، وارث زمین های فرعونیان شدند
این كه در برهه ای خاص عده ای تحت عنوان بنی اسرائیل به سرزمین خاصی برای سكونت دعوت شدند، موجب اثبات حق حاكمیت نمی شود ...

  در تفسیر آیه 104 سوره اسراء آمده است: بنی اسرائیل به شهادت آیات قرآن، وارث زمین های فرعونیان شدند(مصر و شام) و هم مالك سرزمین فلسطین.  

پس چرا امروزه اسراییلی ها را غاصب سرزمین فلسطین می نامیم ؟

در پاسخ به این سوال می توان گفت:

این كه در برهه ای خاص عده ای تحت عنوان بنی اسرائیل به سرزمین خاصی برای سكونت دعوت شدند، موجب اثبات حق حاكمیت نمی شود،به علاوه در عهد پیامبری حضرت موسی علیه السلام پیروان حضرت از طرف خدای متعال مامور به سكونت در سرزمین مصر و شام شدند و البته می دانیم كه بعد از رسالت حضرت عیسی علیه السلام به پیامبری بعد از حضرت موسی علیه السلام مطابق با تكلیف الهی پیروان حضرت موسی می بایست به آیین حضرت عیسی برگشته و موظف به پیروی از دین مسیحیت شوند و به طور معمول چیزی به نام  دین یهود و اسرائیل  نبایستی باقی می ماند تا به استناد آن بخواهیم حق حاكمیتی برای آنان قایل شویم در حالی كه عده ای تحت همین نام و عنوان كه امروز داعیه میراث داری آن سرزمین ها را دارنداز اقصی نقاط عالم جمع شده به این سرزمین مهاجرت كردند مهاجرانی كه ادعای میراث داری دارند موجب آوارگی فلسطینی یانی شدند كه سابقه سكونت هزاران ساله در این سرزمین را دارند.این فاصله چند هزار ساله از زمان بنی اسرائیل تا به كنون را چگونه می توان به هم متصل كرد؟

در هر حال این توضیحات لازم است:

اولا قوم بنیاسراییل حدود سه هزار سال پیش در بخشی از سرزمین فلسطین سكنا گزیدند، اما فلسطین قبل از تاریخ یهود نیز فلسطین بوده است. اگر ملاك قدمت باشد، این سرزمین متعلق به حضرت ابراهیم (ع) است كه به تعبیر قرآن، نه یهودی بود و نه نصرانی، بلكه موحد و اول مسلم بود. انبیای دیگری نیز در فلسطین به دنیا آمده و همان جا به انجام رسالت پرداختند و آخرین پیامبر اولی العزمی كه برای قوم بنیاسرائیل آمده است، حضرت مسیح علیه السلام است. پس،به هیچ شكلی حق  خاصی برای یهودیان در مالكیت این سرزمین توجیه نمی شود.

در نتیجه سرزمین فلسطین متعلق به فلسطینیان است،چه مسلمان باشند و چه مسیحی و چه یهودی و هیچ دلیلی وجود ندارد كه در میان تمامی سرزمین ها و كشورهای دنیا، یك سرزمین خاص و متعلق به یهودیان باشد. در ضمن بنیاسرائیل فقط یك قوم در میان همهفلسطینیها بودند كه قبل از حضرت موسی (ع) نیز وجود داشتند. برخی متدین بودند، برخی به حضرت موسی (ع) و انبیای بعدی گرویدند، برخی كافر شدند، برخی انبیای الهی را به قتل رساندند و ... .

ثانیا اگر قرار باشد جهت تعیین مالكیت یك سرزمین به تاریخ گذشته برگردیم، چرا باید این تاریخ به زمان یهودیان متوقف گردد؟ فلسطین قبل از حضرت موسی (ع) نیز وجود داشته و متعلق به مردم آن بوده است. حتی حضرت ابراهیم (ع) نیز در آن سرزمین به دنیا آمده و حضور داشته است. پس اگر قرار باشد سرزمین به "امت" تعلق داشته باشد و نه ملت، این امت حضرت ابراهیم (ع) بودند كه زمانی به دین ایشان، زمانی به دین حضرت موسی (ع) و زمانی به دین حضرت عیسی (ع) و در آخر نیز مسلمان شدند.

ثالثا در ضمن چه دلیلی وجود دارد كه "بنی اسرائیل" حتماً یهودی باشند؟! اسرائیل یك شخص بود(نام ديگر حضرت يعقوب ) و بنی اسرائیل به اولاد آن شخص گفته میشود، خواه یهودی باشند و خواه مسلمان. و چه كسی گفته است كه یهودیان مهاجر از كشورهای دیگر اولاد بنیاسرائیل هستند؟

 رابعا طبق كدام قانون بینالملل یا فرهنگ ملی و یا ... هر منطق دیگری، یك عده میتوانند از كشور هایی چون آمریكا، روسیه، آلمان، فرانسه، انگلیس و سایر نقاط زمین به  سرزمینی دیگر مهاجرت كنند و مدعی شوند كه چون دین ما یهودی است، اینجا سرزمین ما است؟!

اما آنان اگر میخواهند راجع به قوم بنیاسرائیل و مالكیت آنها بر سرزمین فلسطین به قرآن كریم استناد كنند (پس از توجه به نكات فوق كه قوم بنی اسراییل الزاماً یهودیها نیستند) لازم است دقت كنند كه قرآن كریم سخنان بسیاری راجع به قوم بنیاسراییل دارد و از جمله آن كه اگر واقعاً یهودی بودند،باید مسیحی میشدند،نه این مكرر به قتل او كمر همت ببندند و به همین دلیل ملعون خوانده شدند:

"لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني‏ إِسْرائيلَ عَلي‏ لِسانِ داوُدَ وَ عيسَي ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ" (1)

یعنی: كساني از بني اسرایيل كه كافر شدند،به زبان داوود و عيسي بن مريم،لعنت شدند، اين بدان (سبب‏) بود كه سركشي كردند و از حد گذشتند.

و اما سرزمین های مصر و شام امروزه در دست اسرائیل نیست و با توجه به مطالب بالا،پاسخ سوال های دیگر پرسش خود به خود روشن می شود.

پی نوشت ها :

1. سوره مائده، آیه 78.

آيا درست است كه قرآن مي گويد يونس نبي را ماهي بلعيد و در شكم ماهي ...؟
ماجراي يونس بدون شك يك اعجاز است، و اين نخستين اعجازي نيست كه در قرآن با آن روبرو مي‏شويم ...

آيا اين درست است كه قرآن مي گويد يونس نبي را ماهي بلعيد و در شكم ماهي زندگي مي كرد؟

آيا اين با علم امروزي در تناقض نيست؟

اصولا با توجه به اينكه مي دانيم در قرآن به مسائل علمي بسياري اشاره شده، آيا مي توان به قراين علمي قرآن براي اثبات رسالت پيامبر اكرم تكيه كرد؟ اگر مواردي از تناقض بين علم امروزي و آنچه در قرآن آمده به وجود آمد، تكليف چيست؟

ماجراي يونس بدون شك يك اعجاز است، و اين نخستين اعجازي نيست كه در قرآن با آن روبرو مي‏شويم، همان خدايي كه ابراهيم(ع) را در دل آتش سالم نگه داشت، و حضرت موسي و بني اسرائيل را با ايجاد جاده‏هاي خشك در وسط دريا از غرقاب نجات داد، و حضرت نوح(ع) را به وسيله كشتي ساده‏اي از آن طوفان عظيم و گسترده رهايي بخشيد، و سالم به زمين فرود آورد، خدايي كه شتر حضرت صالح را از دل سنگ بيرون آورد، همان خداوند قدرت دارد كه بنده‏اي از بندگان خاصش را مدتي در شكم ماهي عظيمي سالم نگه دارد.

البته وجود چنين ماهيهاي بزرگ در گذشته و امروز مطلب عجيبي نيست، هم اكنون، ماهيهاي عظيمي به نام" بالن" موجود است كه بيش از 30 متر طول‏

دارد و بزرگترين حيوان روي زمين است و جگر او بالغ بر يك تن مي‏شود!

در همين سوره داستانهاي انبياي پيشين را خوانديم كه به طرز اعجازآميزي از چنگال بلاها رهايي يافتند و يونس آخرين آنها در اين سلسله است.(1)

البته ممكن است كه خود آن ماهي هم وجودي اعجاز گونه داشته و غيراز ماهي هاي شناخته شده بوده باشد.

پي نوشت:

1. تفسير نمونه، ج‏19، ص 165.

درتفسیر(نمونه) آمده ودرافواه عموم رایج است (كه این كارگاه...
او مشغول ساختن كشتي بود و هر زمان گروهي از اشراف قومش بر او مي‏گذشتند او را مسخره مي‏كردند ...

درآیات قرآن اشاره به محل ساخت كشتی توسط حضرت نوح علیه السلام نشده. اما ؛ آیا هم چنان كه درتفسیر(نمونه) آمده ودرافواه عموم رایج است (كه این كارگاه دروسط بیابان بوده وتمسخر مردم " مستكبران " هم ازاین بابت بوده ) با عدالت خداوند دربه آزمایش گذاردن عقلها وانسان ها درتضاد نیست ؟ مگرقبول كنیم كه ان قوم به عنوان یك تمدن و فرهنگ در كنار رودخانه زندگی می كردند (شواهدتاریخی بین النهرین را نشانه رفته اند) و با كشتی و تردد روی آب آشنابوده اند. اما ساخت كشتی با آن عظمت زمینه تمسخر را بر ایشان فراهم كرده بود استوار و مذموم است

« وَ أُوحِيَ إِلي‏ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ

 وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ  وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ (1)

 به نوح وحي شد كه جز آنها كه (تا كنون) ايمان آورده‏اند. ديگر هيچكس از قوم تو ايمان نخواهد آورد بنا براين از كارهايي كه مي‏كنند غمگين مباش،

 و (اكنون) در حضور ما و طبق وحي ما كشتي بساز و در باره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه آنها غرق شدني هستند.

 او مشغول ساختن كشتي بود و هر زمان گروهي از اشراف قومش بر او مي‏گذشتند او را مسخره مي‏كردند، (ولي نوح) گفت اگر ما را مسخره مي‏كنيد ما نيز شما را همين گونه مسخره خواهيم كرد.

منظور از كلمه" اعيننا" (در برابر ديدگان ما) اشاره به اين است كه تمام تلاشها و كوششهاي تو در اين زمينه در حضور ما است، بنا بر اين با فكر راحت به كار خويش ادامه ده، طبيعي است اين احساس كه خداوند حاضر و ناظر است و محافظ و مراقب مي‏باشد به انسان هم توان و نيرو مي‏بخشد، و هم احساس مسئوليت بيشتر. و از كلمه" وحينا" چنين بر مي‏آيد كه نوح چگونگي ساختن كشتي را نيز از فرمان خدا مي‏آموخت، و بايد هم چنين باشد. زيرا نوح پيش خود نمي‏دانست ابعاد عظمت طوفان آينده چه اندازه است. تا كشتي خود را متناسب با آن بسازد، و اين وحي الهي بود كه او را در انتخاب بهترين كيفيتها ياري مي‏كرد.

 اما قوم نوح به جاي اينكه يك لحظه با مساله دعوت نوح به طور جدي بر خورد كنند و حد اقل احتمال دهند كه ممكن است اين همه اصرار نوح ع و دعوتهاي مكررش از وحي الهي سرچشمه گرفته، و مسئله طوفان و عذاب حتمي باشد، باز همانطور كه عادت همه افراد مستكبر و مغرور است به استهزاء و مسخره ادامه دادند:" و هر زمان كه گروهي از قومش از كنار او مي‏گذشتند و او و يارانش را سر گرم تلاش براي آماده ساختن چوبها و ميخها و وسائل كشتي سازي مي‏ديدند مسخره مي‏كردند و مي‏خنديدند و مي‏گذشتند.

مي‏گويند اين گروه‏هاي اشراف قوم نوح هر دسته نوعي استهزاء كه مايه خنده و تفريح بود براي خود انتخاب مي‏كردند.

يكي مي‏گفت: اي نوح مثل اينكه دعوي پيامبري نگرفت آخر سر، نجار شدي! ...

ديگري مي‏گفت: كشتي مي‏سازي بسيار خوب، دريايش را هم بساز! هيچ آدم عاقل ديده‏اي در وسط خشكي كشتي بسازد؟! ...

بعضي ديگر شايد مي‏گفتند: اوه كشتي به اين بزرگي براي چه مي‏خواهي، لا اقل كوچكتر بساز، كه اگر بخواهي به سوي دريا بكشي براي تو ممكن باشد! مي‏گفتند و قاه قاه مي‏خنديدند و مي‏گذشتند و اين موضوع در خانه‏ها و مركز كارشان به اصطلاح سوژه بحثها بود، و با يكديگر در باره نوح و كم فكري پيروانش سخن مي‏گفتند!: پير مرد را تماشا كن آخر عمري به چه روزي افتاده است؟ حالا مي‏فهميم كه اگر به سخنان او ايمان نياورديم حق با ما بود. اصلا عقل درستي ندارد. و اما نوح با استقامت فوق العاده‏اي كه زائيده ايمان است با جديت فراوان به كار خود ادامه مي‏داد، و بي‏اعتنا به گفته‏هاي بي‏اساس اين كوردلان از خود راضي به سرعت پيشروي مي‏كرد، و روز به روز اسكلت كشتي آماده‏تر و مهياتر مي‏شد، فقط گاهي سر بلند مي‏كرد و اين جمله كوتاه و پر معني را به آنها مي‏گفت:

" اگر امروز شما ما را مسخره مي‏كنيد ما هم همين گونه در آينده نزديكي شما را مسخره خواهيم كرد.آن روز كه شما در ميان طوفان سرگردان خواهيد شد و سراسيمه به هر سو مي‏دويد و هيچ پناهگاهي نخواهيد داشت و از ميان امواج فرياد مي‏كشيد و التماس مي‏كنيد كه ما را نجات ده آري آن روز مؤمنان بر افكار شما و غفلت و جهل و بي‏خبريتان مي‏خندند.(2)

بدون شك كشتي نوح يك كشتي ساده‏اي نبود و با وسائل آن روز به آساني و سهولت پايان نيافت، كشتي بزرگي بود كه بعلاوه بر مؤمنان راستين يك جفت از نسل هر حيواني را در خود جاي مي‏داد و آذوقه فراواني كه براي مدتها زندگي انسانها و حيوانهايي كه در آن جاي داشتند حمل مي‏كرد، چنين كشتي با چنين ظرفيت حتما در آن روز بي‏سابقه بوده است، به خصوص كه اين كشتي بايد از دريايي به وسعت اين جهان با امواجي كوه پيكر سالم بگذرد و نابود نشود، لذا در بعضي از روايات مفسرين مي‏خوانيم كه اين كشتي هزار دويست ذراع طول و ششصد ذراع عرض داشت. (هر ذراع حدود نيم متر است).

در قرآن آمده كه حضرت نوح 950 سال قومش را به توحید دعوت كرد اما جز اندكی ایمان نیاوردند و این ساخت كشتی و طوفان و غرق شدن كافران بعد از این دعوت و اتمام حجت بوده است. در قرآن در ادامه رسالت و ماموريت نوح براي دعوت قومش سخناني از زبان خود او، هنگامي كه به پيشگاه پروردگار شكايت مي‏برد، نقل شده است از جمله این آیه شریفه:

« وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً»(3)

" خداوندا! من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا تو آنها را مشمول آمرزش خود قرار دهي، آنها انگشتان خويش را در گوشهاي خود قرار داده، و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت و عدم ايمان اصرار ورزيدند و شديدا استكبار كردند"

گذاشتن انگشت در گوشها براي اين بوده كه صداي حق را نشنوند و پيچيدن لباس بر خويشتن يا به اين معني است كه لباس بر سر مي‏انداختند تا پشتوانه‏اي براي انگشتان فرو كرده در گوش باشد و كمترين امواج صوتي به پرده صماخ آنها نرسد، و از آنجا كه پيامي به مغز منتقل نگردد! و يا مي‏خواستند صورت خود را بپوشانند مبادا چشمانشان بر قيافه ملكوتي نوح اين پيامبر بزرگ بيفتد، در واقع اصرار داشتند هم گوش از شنيدن باز ماند و هم چشم از ديدن. اين راستي حيرت‏انگيز است كه انسان به اين مرحله از عداوت و دشمني با حق برسد كه حتي اجازه ديدن و شنيدن و انديشيدن را به خود ندهد.

اصولا ساختمان انسان چنين است كه اگر در مسير باطل آن قدر پيش برود كه ريشه‏هاي فساد در وجود او مستحكم گردد، و در اعماق وجودش نفوذ كرده به صورت طبيعت ثانوي در آيد نه دعوت مردان خدا در او اثر مي‏بخشد، و نه پيامهاي رساي الهي فايده‏اي مي‏دهد.

از این آیه استفاده می شود كه يكي از عوامل مهم بدبختي قوم نوح استكبار و غرور بود، زيرا خود را بالاتر از اين مي‏ديدند كه در برابر انساني مانند خود هر چند نماينده خدا باشد و قلبش كانون علم و دانش و تقوا سر تسليم فرود آورند، اين كبر و و غرور هميشه يكي از موانع مهم راه حق بوده و ثمره شوم آن را در تمام طول تاريخ بشر در زندگي افراد بي‏ايمان مشاهده مي‏كنيم.

مستكبران خود خواه هميشه مسائل جدي را كه در مسير خواسته‏ها و هوسها و منافع آنها نيست به بازي و شوخي مي گيرند. و بهمين دليل مسخره كردن حقايق مخصوص آنچه مربوط به زندگي مستضعفان است جزئي از زندگي آنها را تشكيل مي دهد، آنها براي رنگ و آب دادن به جلسات پر گناه خود دنبال فرد با ايمان تهي دستي ميگردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه سازند.

و اگر در مجالس خود دست‏رسي به چنين افراد پيدا نكنند فرد يا افرادي از آنها را غيابا سوژه سخن قرار داده و مي‏گويند و مسخره مي‏كنند و مي‏خندند.

به هر حال اين گروه عصيانگر و لجوج بايد مجازات شوند، مجازاتي كه جهان را از لوث وجود آنها پاك كند و مؤمنان را براي هميشه از چنگالشان رها سازد، فرمان غرق شدن آنها صادر شده است، ولي هر چيز وسائلي مي‏خواهد، نوح بايد كشتي مناسبي براي نجات مؤمنان راستين بسازد تا هم مؤمنان در مدت ساختن كشتي در مسير خود ورزيده‏تر شوند و هم بر غير مؤمنان به اندازه كافي اتمام حجت گردد.(4)

بنابراین اینكه قوم نوح در ساختن كشتی او را مسخره می كردند. بخاطر استكبار خودشان بوده كه دعوت او را نپذیرفتند و خداوند سالها به آنها مهلت داد. ولی بر ایمانشان نیفزود. و این مطلب چیزی نیست كه با آزمایش الهی در تضاد باشد.

هم چنین  تمسخر قوم نوح فقط به خاطر ساختن كشتی در آن مكان نبود بلكه قبل از ساختن كشتی او را مورد آزار و اذیت و توهین خود قرار می دادند.

پی نوشت ها:

1. هود(11)آیه36-38.

2.آیت الله مكارم، تفسير نمونه،انتشارات اسلامیه، ج‏9، ص: 92.

3. نوح(71)آیه 7.

4.تفسير نمونه، ج‏25، ص: 65.

صفحه‌ها