سوالات و شبهات حديثي

آيا خوردن زياد گوشت مرغ همانند گوشت خوك بيغيرتي در مرد ايجاد مي كند؟
در پاسخ به سوال پرسشگر محترم عرض مي كنيم كه راجع به خوردن گوشت خوك كه مظهر بي غيرتي باشد و با خوردن آن انسان بي غيرتي از خود نشان دهد روايتي نداريم و هم چنين...

آيا خوردن زياد گوشت مرغ همانند گوشت خوك بيغيرتي در مرد ايجاد مي كند؟

در پاسخ به سوال پرسشگر محترم عرض مي كنيم كه راجع به خوردن گوشت خوك كه مظهر بي غيرتي باشد و با خوردن آن انسان بي غيرتي از خود نشان دهد روايتي نداريم و هم چنين در روايات و تحقيقات علمي هم نقل نشده است كه خوردن زيادي گوشت مرغ مثل گوشت خوك باعث بي غيرتي مي شود. ولي به اين نكته مهم توجه داشته باشيد كه خوك حتي نزد اروپائيان كه بيشتر گوشت آن را مي خورند سمبل بي غيرتي است. و حيواني كثيف است خوك در امور جنسي فوق العاده بي تفاوت و لا ابالي است و علاوه بر تاثير غذا در روحيات كه از نظر علم ثابت است، تاثير اين غذا در خصوص لا ابالي گري در مسائل جنسي مشهود است.

يكي از نويسندگان مي نويسد:

"خوك غيرت ناموسي ندارد (نقطه مقابل خروس است) و ديوثي مي كند و جفت خود را در معرض استفاده خوك هاي نر ديگر قرار داده، از اين عمل علاوه بر آن كه باك ندارد لذت هم مي برد و اين صفات و اخلاق او در گوشتش تاثيراتي دارد. از اين جهت اشخاصي كه تغذي به آن مي كنند همان صفات و اخلاق رذيله را پيدا مي كنند. و اين در حالي است كه غيرت از صفات كمال الهي است و در اسلام بر صفت غيرت تأكيد شده است و غيرت نسبت به دين و ناموس از صفات انبياء و ائمه طاهرين و مؤمنين است.(1)

البته در رواياتي از قول اميرالمؤمنين(ع) آمده است كه از اين جهت كه مرغ و خوك هر دو غذاهاي تمييزي نمي خورند و حتي گاهي از نجاست هم مي خورند مرغ به خوك تشبيه شده است و گفته شده است: الدَّجَاجُ خِنْزِيرُ الطَّيْرِ ( مرغ ، خوك پرنده هاست) ولي نمي توان به صراحت بيان كرد كه گوشت مرغ هم در مرد يا خورنده آن ايجاد بي غيرتي مي كند. (2)

عَنِ الْعِدَّةِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) الْوَزُّ جَامُوسُ الطَّيْرِ وَ الدَّجَاجُ خِنْزِيرُ الطَّيْرِ وَ الدُّرَّاجُ حَبَشُ الطَّيْرِ وَ أَيْنَ أَنْتَ عَنْ فَرْخَيْنِ نَاهِضَيْنِ رَبَّتْهُمَا امْرَأَةٌ مِنْ رَبِيعَةَ بِفَضْلِ قُوتِهَا:(3) اميرالمؤمنين (ع) فرمود كه مرغابي گاو ميش پرنده‏ها است و مرغ خوك پرنده‏ها است، دراج حبشي پرنده‏ها است، و كجائي تو از دو جوجه نو پا كه زني از ربيعه آنها را از فزوني خوراكش پروريده است.(4)

منظور روايت اين است كه گوشت پرندگان ديگر بهتر از مرغ است.

پي نوشت:

1. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية، چاپ تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج 1، ص 586.

2. علامه مجلسي، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،ناشر اسلاميه‏، چاپ تهران ، ‏سال چاپ مختلف‏، نوبت چاپ مكرر، بحار الأنوار، الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏62، ص 5.

3. همان.

4. همان: بيان الوز لغة في الإوز و كونه جاموس الطير لأنسه بالحماءة و المياه و شبه الدجاج بالخنزير في أكل العذرة و كون الدراج حبش الطير لسواده و كأن التخصيص بامرأة ربيعة لكون طيرهم أجود أو كونهم أحذق في ذلك أو كون الشائع في ذلك الزمان وجود هذا الطير أو كثرته عندهم‏:

توضيح: مرغابي گاميش پرنده‏ها است چون به لجن و آب انس دارد و مرغ مانند خوك است كه نجاست آدمي خورد و دراج سياه است و به حبشي ماند و وابستن بزني از ربيعه براي آنست كه پرنده آنها بهتر است يا استادترند در پرورش يا در زمان آنها اين پرنده شايع و فزون بوده.

آیا این حدیث معتبر است؟
در حدیث مذكور از امام حسین (ع) نقل شده كه: «كسی كه از إظهار نظر و تدبیر منع شود و از چاره اندیشی عاجز شود مدارا نمودن كلیدش می باشد».

یكبار حدیثی خواندم منسوب به امام حسین(ع) بدین مضمون كه اگر راه تدبیر بر كسی بسته شود و فكرش به جائی نرسد كلیدش مداراست.آیا این حدیث معتبر است؟ اگر عقل كه در تنگناها وگره ها راه گشایش است دچار ناتوانی شود تكلیف انسان درمانده ای كه این وضع را دارد چیست؟خدا ما را همواره به تعقّل فرا می خواند. پس آیا انسان دراین حالت دچار سوئ ظن نسبت به خدا نمی شود؟ اگر انسان در این وضعیت دست به كاری بزند كه در شرایط عادی و نرمال گناه است تكلیف چیست؟آیا فكر نمی كنید صبر كردن در یك حالت بلاتكلیفی خود بدترین شكنجه روحی است؟

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با مركز ملی پاسخگویی به سوالات دینی

در حدیث مذكور از امام حسین (ع) نقل شده كه : «مَنْ أَحْجَمَ عَنِ الرَّأْيِ وَ عَيِيَتْ بِهِ الْحِيَلُ كَانَ الرِّفْقُ مِفْتَاحَهُ»؛ (1)

« كسی كه از إظهار نظر و تدبیر منع شود و از چاره اندیشی عاجز شود مدارا نمودن كلیدش  می باشد».

مفاد آنچه در این حدیث آمده این است كه اگر كسی راه اظهار نظر و تدبیر برایش بسته شود و از چاره اندیشی برای حل یك مشكل عاجز شود كلید رهایی از این مشكل مدارا و سازگاری است و این بهترین راه حل عقلی برای خارج شدن از آثار این مشكلات می باشد؛ یعنی برخی از مشكلات بگونه ای هستند كه چاره اندیشی برای رفع آنها برای انسان مقدور نیست در اینجا اگر انسان با ناسازگاری و سر و صدا بخواهد با مشكلات روبرو شود مشكلات وی و غم و غصه او مضاعف می شود و علاوه بر خود مشكل، غم های ناشی از  مشكلات نیز برای جسم و روح انسان مشكلاتی پدید می آورد و كلید حل این مشكلات مدارار و نرم خویی و صبر و تحمل است.

با توجه به مطالب مذكور درباره اینكه گفته اید عقل برای تدبیر امور است باید بگوییم كه چنانكه از «احجم» پیداست این عدم تدبیر ممكن است ناشی از عدم تدبیر عقل نباشد بلكه ممكن است یك عامل بیرونی مانع از تدبیر و اظهار نظر عقل باشد و شخص به گونه ای مجبور به پذیرش آن باشد و راه حل دیگری نداشته باشد. «أحجم» فعلی است كه از ماده «حجم» مشتق شده و در باب «إفعال» كه یكی از ابواب ثلاثی مزید می باشد استعمال شده و یكی از معانی باب إفعال «مطاوعه» و «اثر پذیری» می باشد و «أحجم» نیز به همین معنای اثر پذیری بكار رفته چنانكه در كتب لغت عربی ذكر شده كه :« حَجَمْتُه عن الشيء فأَحْجَمَ أَي كففته فكَفَّ»(2) یعنی منع نمودم او را از چیزی و او نیز این منع مرا پذیرفت و در نتیجه ممنوع شد».

علاوه بر اینكه عقل انسان گرچه قادر به تدبیر امور می باشد. اما همه عقول و همه امور یكسان نیستند و برخی از عقول در تدبیر برخی از امور عاجز هستند.

نكته دیگری كه لازم به ذكر است این است كه بروز این مشكلات برای امتحان بندگان است و اساسا همین مشكلات است كه میزان حسن ظن یا سوء ظن ما به خدا را نشان می دهد و نیكوكاران و صابران را از بدكاران جدا می كند چنانكه خداوند متعال فرموده:

« وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ»؛ (3) « قطعاً شما را با چيزي از ترس، گرسنگي، و كاهش در مالها و جانها و ميوه‏ها، آزمايش مي‏كنيم و بشارت ده به استقامت‏كنندگان».

بنا بر این انسان مؤمن نه تنها در بلاها و مشكلات دچار سوء ظن به خدا و انجام گناه نمی شود. بلكه با توكل به خدا و صبر و استقامت این بلاها را ابتلا و امتحان الهی می داند. البته كسی كه به وعده های الهی و شئون و صفات خداوند و توجه و عنایت دائم خداوند به بندگان و مخلوقات خود ایمان ندارد ممكن است دچار سوء ظن شود.

بنا بر این صرف بروز مشكلات مجوّزی برای گناه نیست و در هر حال انسان باید خود را از گناه حفظ نماید. مگر در حالتی كه حفظ جان خود یا دیگران منوط به انجام آن گناه باشد مثل اینكه یك شخص در حالتی قرار گفته كه بجز گوشت حیوانات حرام گوشت چیز دیگری برای خوردن و زنده ماندن ندارد كه در این صورت خوردن از آن به اندازه زنده ماندن جایز است.

از سوی دیگر باید توجه داشت كه معنای مدارا دست روی دست گذاشتن و عدم تلاش برای رهایی از مشكل نیست؛ بلكه مدارا یك امر روحی و روانی و به معنای حفظ آرامش و عدم جزع و فزع است و در عین این كه ما باید مدارا داشته باشیم باید با حفظ آرامش برای خروج از معضل نیز تلاش كنیم. و اگر در ضمن تلاش به بن بست رسیدیم تكلیف ما همین مدارا نمودن است و ما در هیچ صورتی بلاتكلیف نیستیم.

پی نوشت ها:

1. علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء ، سال 1404 هـ ق،  ج‏75، ص 128.

2. جوهری،  اسماعیل بن حماد، الصحاح ، بیروت، دار العلم للملايين،1410ق، ج، ص 1894.

3. بقره (2) آیه 155.

اگه قرار باشد همه از این سبزی روی برگرداند این دختر چه باید بكند؟
هم چنان كه دختر زیبارویی كه فساد محیط خانوادگی را نپذیرفته و به باورهای حق و اخلاق متعالی و رفتارهای پسندیده آراسته شده، "خضراء الدمن" نیست، پسر نجیب، ...

یك حدیث هست كه می فرماید از سبزی مزبله بپرهیزید منظور از این حرف آیا دختر زیبا در خانواده بد است؟ اگه قرار باشد همه از این سبزی روی برگردانند این دختر بیچاره چه باید بكند ؟

رسول خدا در خطبه ای فرمود:  أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ ای مردم از سبزه مزبله پرهیز كنید.

سؤال شد: "خضراء الدمن= سبزه مزبله"  چیست؟

پیامبر فرمود:  الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ السَّوْءِ

زن زیبا رو و رعنا كه در محیط نامناسب پرورش یافته و پرورده محیط نامناسب اعتقادی و اخلاقی است. (1)

پس خضراء الدمن یعنی دختران  زیبارویی كه در خانواده و محیط ناپاك رشد یافته و گر چه زیبا و رعنا و ماننده سبزه بهار خوش آب و رنگ هستند، ولی ناپاك اند. از لحاظ اخلاق و پای بندی  به عفت و حیا، با توجه به تربیت ناپاكی كه داشته اند ، نمره قبولی نمی گیرند.

اما دختر زیبا، با فهم، با اخلاق ، متدین و پای بندی كه در خانواده بی ایمان رشد و نمو كرده، سبزه مزبله نیست. زیبایی او طبیعی و خدادای است. اخلاق و حیا و ایمانش هم اكتسابی است. هم از جهت خودش ، ارزشمند است كه زیبا  می باشد و هم از این جهت كه به خانواده اش  و باورها و اخلاق ناپاك آن ها پشت كرده، نشان دیگری از شخصیت مستقل و ساخته شده اوست و بر ارزش او می افزاید.

حالا اگر پسری هم در خانواده و محیط اخلاقی ناپاك رشد یافته و آن تربیت را پذیرفته و باورها و اخلاق و رفتارش نمودی از باورها و اخلاق و رفتار باطل و ناپاك خانواده اش باشد، در عین حال جوان رعنایی بوده و امكانات فراوان مالی و شغل پردرآمد دارد و از عنوان و پست و ... برخوردار باشد، او هم به نوعی "خضراء الدمن" است. اگر رسول خدا در بیان و تفسیر "خضراء الدمن" آن را به دختران زیباروی پرورش یافته در منجلاب فكری، اخلاقی و رفتاری تفسیر كرده، از آن رو بود كه معمولا زیبایی و رعنایی زن ها مورد توجه خاص و اولین جاذبه  آنان است. در مراحل بعد نوبت به باورها، اخلاق و رفتار می رسد. اما در مورد مردها زیبایی و رعنایی ظاهری، معمولا مورد توجه نیست و بیش تر به قدرتمندی، درآمد زایی و تدبیر  آنان توجه می شود.

 اگر پسر پولدار و شاغل، نان و آب دار و خوش تیپ و ... باشد، ولی در محیط فاسدی پرورش یافته و پرورش فاسد را پذیرفته باشد، این هم ملاك ناپسندی "خضراء الدمن" را دارد. سزاوار نیست كه مورد توجه و پسند قرار گیرد.

 هم چنان كه دختر زیبارویی كه فساد محیط خانوادگی را نپذیرفته و به باورهای حق و اخلاق متعالی و رفتارهای پسندیده آراسته شده، "خضراء الدمن" نیست، پسر نجیب، دیندار و تحصیل كرده ای كه خانواده اش از لحاظ باور و اخلاق و رفتار ، باطل و فاسدند، نباید ثمره و پرورش یافته آن خانواده دانسته و رد كرد، زیرا این جوان بر عكس آن ها است. به دلیل این انتخاب، از جوانان دیندار و مقید پرورش یافته در خانواده های مذهبی، بهتر است، چون اراده قوی تری از خود بروز داده و ایمانش ارزشمندتر است.

پی نوشت:

1. كلینی، كافي، تهران، اسلامیه، 1363 ش، ج 5، ص 332.

پس چرا خیلی به نوایی می رسند و تجاوزكار نمی شوند؟
این روایت (مَنْ نَالَ اسْتَطَال‏) در صدد بیان پی آمد طبیعی و غالبی و مهار نشده توانمندی و توانگری و بهره مندی از نعمات مادی برای انسان تربیت نشده می باشد ...

هر كس به نوایی رسید، تجاوزكار شد . حكمت 216 نهج البلاغه نسخه دشتی.  پس چرا خیلی  به نوایی می رسند و تجاوزكار نمی شوند؟

پرسشگر محترم با تشكر از ارتباطتان با اين مركز

این روایت (مَنْ نَالَ اسْتَطَال‏) در صدد بیان پی آمد طبیعی و غالبی و مهار نشده توانمندی و توانگری و بهره مندی از نعمات مادی برای انسان تربیت نشده می باشد. دارایی و توانمندی و بهره مند شدن از مال و علم و شرافت نسبی و قدرت و حكومت و... ، انسان را به  دست اندازی در حدود دیگران و گردن فرازی  وا می دارد:

كه شواهد قرآنی دارد من جمله :

كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْني؛‏ (1)

چنين نيست (كه شما مي‏پنداريد) به يقين انسان طغيان مي‏كند، از اين كه خود را بي‏نياز ببيند!

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلي‏ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً (2)

(اي پيامبر!) براي آنان مثالي بزن: آن دو مرد، كه براي يكي از آن ها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم و گرداگرد آن دو  (باغ) را با درختان نخل پوشانديم . در ميان شان زراعت پر بركتي قرار داديم. هر دو باغ، ميوه آورده بود، (ميوه‏هاي فراوان،) و چيزي فروگذار نكرده بود و ميان آن دو، نهر بزرگي جاري ساخته بوديم‏. صاحب اين باغ، درآمد فراواني داشت. به همين جهت، به دوستش- در حالي كه با او گفتگو مي‏كرد- چنين گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر، و از نظر نفرات نيرومندترم!» و در حالي كه نسبت به خود ستمكار بود، در باغ خويش گام نهاد، و گفت: «من گمان نمي‏كنم هرگز اين باغ نابود شود!  باور نمي‏كنم قيامت برپا گردد! و اگر به سوي پروردگارم بازگردانده شوم (و قيامتي در كار باشد)، جايگاهي بهتر از اين جا خواهم يافت!»

وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لي‏ وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلي‏ رَبِّي إِنَّ لي‏ عِنْدَهُ لَلْحُسْني‏؛ (3)

 هر گاه او را رحمتي از سوي خود بعد از ناراحتي كه به او رسيده بچشانيم مي‏گويد: «اين به خاطر شايستگي و استحقاق من بوده،  گمان نمي‏كنم قيامت برپا شود و (به فرض كه قيامتي باشد،) هر گاه به سوي پروردگارم بازگردانده شوم، براي من نزد او پاداش هاي نيك است.

وَ ما أَرْسَلْنا في‏ قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبين؛‏ (4)

در هيچ شهر و دياري پيامبري بيم‏ دهنده نفرستاديم مگر اين كه مترفين آن ها (كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: «ما به آنچه فرستاده شده‏ايد كافريم!» و گفتند: «اموال و اولاد ما (از همه) بيش تر است  (و اين نشانه علاقه خدا به ماست!)  و ما هرگز مجازات نخواهيم شد!»

إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسي‏ فَبَغي‏ عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحينَ؛ (5)

قارون از قوم موسي بود، اما بر آنان ستم كرد ما آن قدر از گنج ها به او داده بوديم كه حمل كليدهاي آن براي يك گروه زورمند مشكل بود!  (به خاطر آوريد)  هنگامي را كه قومش به او گفتند: «اين همه شادي مغرورانه مكن، كه خداوند شادي‏كنندگان مغرور را دوست نمي‏دارد!

این آیات همگی دلالت دارد كه تمكن مالی و غیر مالی انسان را به طغیان، گردن فرازی و فخرفروشی و انكار معاد و خودبرتربینی و... می كشاند، مگر این كه این روحیه مادی و طبیعی با ایمان مهار شود.

آیات و احادیثی كه به این مضمون وارد شده اند ، به ما در مورد پی آمد و تاثیر منفی روحی توانمندی و دارا بودن هشدار می دهد تا به مهار آن اقدام كنیم . از درافتادن به وادی طغیان و انكار و خودبینی و... خود را دور سازیم.

 

پی نوشت ها:

1. علق (96) آیه 6-7.

2. كهف (18) آیه 32-36.

3. فصلت (41) آیه 50.

4. سبأ (34) آیه 34-35.

5. قصص (28) آیه 76.

آیا مبحثی به نام "اقتصاد اسلامی" وجود دارد؟
در درجه اول بايد گفت كه مقوله اقتصاد اسلامي وجود دارد و مباحث زيادي هم اطراف آن مطرح شده است. به طور كلي نظام اقتصاد اسلامی عبارت است از مجموعه قواعد كلّی ...

1- آیا مبحثی به نام "اقتصاد اسلامی" وجود دارد؟ (چون ظاهرا تعدادی اساتید اقتصاد دانشگاه این مطلب رو رد كردند- و اگر وجود دارد چرا ما چیز خاصی از آن را جز اسم-مثلا بانكداری اسلامی كه آن هم به عقیده تعدادی از مراجع بانكداری فعلی ما آلوده به رباست- نشنیده ایم؟)

2- اقتصاد كمونیستی دارای چه اشكالاتی از نگاه اسلامی است؟

در درجه اول بايد گفت كه مقوله اقتصاد اسلامي وجود دارد و مباحث زيادي هم اطراف آن مطرح شده است. به طور كلي نظام اقتصاد اسلامی عبارت است از مجموعه قواعد كلّی ارائه شده در اسلام در زمینه روش تنظیم حیات اقتصادی و حلّ مشكلات اقتصادی، در راستای تامین عدالت اجتماعی. اقتصاد اسلامي براساس آيات و روايات داراي قواعدي كلي است (اين قواعد در ابواب فقهي اقتصاد اسلامي به تفصيل بيان شده است) كه با كمك گرفتن از دانش اقتصاد نوين و تلفيق آن با اين قواعد، نظام اقتصادي مورد تاييد اسلام به دست مي آيد. اصول روش اسلام در توزيع ثروت، در درجه اول، صیانت از عدالت اجتماعی، حفظ حقوق مردم، تقسیم مالكیت به سه بخش (ملی، خصوصی و دولتی) است. در این راستا، به تحريم راههای نامشروع مانند ربا میپردازد و حل مشكلات اقتصادی را در چهار چوب قوانینی مانند استفاده از عقود اسلامی میداند. برخی از این قوانین در ابواب مضاربه، مزارعه، مساقات، بیع، اجاره، جعاله و امثال آن بیان گردیده است.(1)

لازم به تذكر است كه بر روي اين مساله كار بسيار زيادي صورت گرفته كه تعداد زياد كتابهاي نوشته شده در اين باب گواه بر اين مساله است.(2) اما هنوز جاي كار فراواني در اين بحث باقي است كه اقتصاددانان و دولت مردان متعهد بايد در اين زمينه كمر همت به ميان بسته و اين قواعد را گسترش داده و اجرا نمايند. توجه داشته باشيد كه كشور ما متاسفانه چه قبل  و چه بعد از انقلاب متاثر از روشهاي اقتصادي غرب بوده است و لذا در مرحله عمل اقتصاد اسلامي تا حد زيادي مهجور مانده است. بسياري از مشكلات اقتصادي موجود هم ناشي از اين تقليد كوركورانه از مدلهاي غربي است كه مشخصا ناكارآمدي آن ثابت شده است.

اما در مورد اقتصاد كمونيستي؛ اين مدل اقتصادي هم امتحان شده و كاملا در اين مسير شكست خورده است. دليل ما هم بر اين مدعا از بين رفتن كشورهاي بزرگ كمونيستي و در راس آنها شوروي در سالهاي گذشته است. اقتصاد دولتي كه در آن حق مالكيت فقط و فقط بر عهده دولت باشد مدلي مطرود و بي ثمر مي باشد و در دراز مدت مشكلات فراوني را به دنبال دارد چنانكه كشورهاي كمونيستي سابق هنوز از مشكلات ناشي از اين نظام اقتصادي در رنج بوده و ضعيف ترين اقتصادها  را در دنيا دارند.

 نظر اسلام در زمينه مالكيت به اين گونه است كه هر كس بر اساس توانايي هاي خود بتواند از امكانات و موهبت ها استفاده كند. در نظام اقتصادي اسلام هر كس مي تواند هر كالايي را كه بخواهد، با سودي معقول خريد و فروش نمايد. حكومت تنها وظيفه نظارت دارد. در برخي موارد معدود مثل بروز بحران در بازار و يا بعضي از كالاهاي خاص وظيفه مداخله مستقيم در اين زمينه را دارد.

همانطور كه مي بينيد اين نظريه با نظريه اقتصادي كمونيستي تفاوت فاحش دارد. در نظام هاي كمونيستي كه دولت تمام اموال را در كشور مالك بوده، فروشنده و خريدار و وارد كننده و صادر كننده است، از نظر تمامي اقتصاد دانان مخصوصا متخصصان اقتصاد اسلامي مطرود و به دور از بازدهي مناسب مي باشد. تنها در كشور كره شمالي و كوبا هنوز از اين مدل آن هم با تغییرات زیاد پيروي مي كنند كه مشكلات آنها به قدري زياد است كه ديگر نيازي به ذكر نيست.

البته چين كه ادعاي حكومت كمونيستي دارد امروزه تنها به اسم يك كشور كمونيستي است. سال هاست كه در چين مالكيت خصوصي به رسميت شناخته شده و اصلي ترين گزينه اقتصاد كمونيستي در آن از بين رفته است.

 

پي نوشت ها:

1. دانشنامه آزاد ويكي پديا http://fa.wikipedia.org.

2. ر.ك: صدر، سيدمحمدباقر، اقتصاد ما - منصور شفیعزاده. نگاهی دوباره به اندیشههای اقتصادی حضرت امام خمینی(س). نشر مدرس - محمود روزبهان. اقتصاد اسلامی، نشر قلم - یدالله دادگر كرمانجی. نگرشی بر اقتصاد اسلامي، نشر مدرس.

اگر صحت دارد، به چه دلیل است؟
درباره شخصیت مختار و انگیزه قیامش روایات و احادیث فراوانی وارد شده است كه در برخی از آن مختار را تایید و می ستایند . در برخی دیگر او را سخت سرزنش و فردی خود...

شنیده شده كه در روایات آمده است مختار با وجود آن كه قاتلان امام حسین و یاران با وفای ایشان را به درك واصل كرد ، خود در قعر دوزخ قرار گرفت. اگر صحت دارد، به چه دلیل است؟

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مركز

درباره شخصیت مختار و انگیزه  قیامش روایات و احادیث فراوانی وارد شده است كه در برخی از آن مختار را تایید و می ستایند . در برخی دیگر او را سخت سرزنش و فردی خود خواه و جهنمی می داند. بر همین اساس در باره وی اظهار نظر های گوناگونی ارائه شده است؛تا آن­ جا كه بعضی دانشمندان طبقه اوّل و دوم شیعه در باره او نظر مساعدی ندارند. چون از سال 67 تا سال 72 به خاطر حاكمیت عبدالله زبیر تاریخ را آنان می نوشتند .هر كسی را كه موافق زبیریان بود ،از او به نیكی یاد می شد . هر كس كه با آنان مخالف بود ، از او به بدی و احیانا خائن و جهنمی یاد می شد . مختار از این قبیل افراد است به خاطر اینكه با آنان همكاری نكرد . به طور مستقل در كوفه قیام كرد . بیشتر كشندكان امام حسین (ع) را كشت .درسال 71مختار به دست ناپاك مصعب برادر عبدالله زبیر شهید شد. از این رو دانشمندانی از متأخران او را به نیكویی و خوبی ستوده‏اند.

به هر حال مختار پس از قیام نافرجام سلیمان بن صرد (رهبر نهضت توابین) شیعیان را آماده ساخت. او می­دانست اگر بخواهد جنبش شیعه به نتیجه برسد، باید یكی از اعضای خاندان پیامبر آن را رهبری كند یا لااقل جنبش به نام او آغاز شود. چه كسی برای این كار مناسب است؟ علی بن الحسین ـ (ع) فرزند شهید آل محمد ـ و اگر او نپذیرد، محمد فرزند علی بن ابی طالب عموی علی بن الحسین (ع).

مختار به هر دو نامه نوشت.امام  كه بی وفائی عراقیان و رنگ پذیری آنان را دیده بود و می‏دانست به گفته پدر بزرگوارش این مردم «دین را تا آن جا می‏خواهند كه زندگانی خود را بدان سرو سامان دهند و هنگام آزمایش پای پس می‏نهند» به مختار پاسخ مساعد نداد . تنها تا آن جا كه كار او با كیفر قاتلان پدرش مربوط می‏شد، كردار او را تصویب نمود. چون مختار سر عبید الله بن زیاد و عمر بن سعد را نزد او فرستاد، امام به سجده رفت و گفت: «الحمد لله الذی ادرك لی ثاری من أعدائی و جزی الله المختار خیراً».(1)

یعقوبی می­نویسد: مختار سر عبید­الله بن زیاد را نزد علی بن الحسین (ع) به مدینه فرستاد . فرستاده خود را گفت: بر در خانه او بنشین، همین كه دیدی در خانه گشوده شد و مردم به درون خانه رفتند، بدان كه هنگام غذا خوردن اوست، تو هم به درون خانه برو!

فرستاده چنان كرد، و چون داخل خانه شد، بانگ برداشت: ای خانواده نبوت و معدن رسالت و فرود آمدنگاه فرشتگان و منزل وحی! من فرستاده مختار پسر ابو عبیده هستم . این سر پسر زیاد است، برای شما آورده‏ام. با شنیدن این بانگ، فریاد از زنان بنی هاشم برخاست .چون امام سر عبیدالله را دید، گفت دوزخ جای او باد! بعضی گفته‏اند: علی بن الحسین (ع) را پس از مرگ پدرش جز آن روز خندان ندیدند.(2)

ابن عبدربه نوشته است: سر عبید الله را هنگامی نزد علی بن الحسین (ع) آوردند كه نیم روز بود . او ناهار می‏خورد. چون سر را دید گفت: سبحان الله، كسی فریفته دنیا نمی‏شود مگر آن كه حق نعمت خدا در گردنش نباشد.

وقتی سر پدرم را نزد ابن زیاد آوردند، غذا می­خورد.(3)

مسعودی نوشته است: مختار نامه‏ای به علی بن الحسین (ع) السجاد نوشت. در آن نامه او را امام دانست و خواست تا با حضرت بیعت كند . از او رخصت خواست تا دعوت خویش را آشكار سازد.پول فراوانی هم با نامه فرستاد.علی بن الحسین (ع) پول را نپذیرفت .نامه او را پاسخ نداد .در مسجد پیامبر او را ناسزا گفت.(4) ممكن است قسمت اخیر را ناخشنودان از مختار افزوده باشند، ولی آن­چه مسلّم است. امام در مورد دعوت برای رهبری شیعیان، روی خوش به مختار نشان نداد.(5)

در روایتی كه از منهال بن عمرو است گوید: سالی به حج رفتم و علی بن الحسین (ع) را دیدم .پرسید:

ـ حرمله بن كاهل چگونه به سر می‏برد؟

ـ او را در كوفه زنده دیدم. امام دست­های خود را بالا برد و گفت:

خدایا گرمی آهن را بدو بچشان! خدایا گرمی آتش را بدو بچشان! چون به كوفه ‏رسیدم ،حرمله را نزد مختار آوردند. وی فرمود تا دست و پای او را بریدند، سپس او را با آتش سوزاندند.(6)

 

پی‏نوشت‏ها:

1. رجال كشی، ص 84.؛ المختار الثقفی، ص 124 .

2.تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 6 .

3. عقد الفرید، ج 5، ص 143.

4. مروج الذهب، ج 2، ص 98.

5.  تاریخ تحلیلی اسلام، ص 173 به بعد.

6. مناقب، ج 4، ص 133؛ سید جعفر شهیدی، زندگانی علی بن الحسین (ع)، ص 92.

اگر درست است لطفا چند حديث معتبر باادرس ان برايم بياوريد و توضیح دهید
از مجموع متون فقهي و روايي به دست مي‌آيد كه تعرّض به حيوانات و كشتن آنها كار پسنديده‌اي نيست و همان طور كه اسلام حق حيات خدادادي را براي انسانها محترم شمارده...

در همين ماه رمضان امسال،مجلس سخنراني هرشب ميرفتم كه خطيب ان بسيار مرد معتبر بودند وتمام حرف هايشان را باسندوحديث ومدرك ميزدنند.

يك شب مطلبي رابيان كردند كه خيلي غير معقول بود.گفتند: كشتن حيوانات ظلم است وحتي اگر براي درس باشد يعني اگر رشته من تجربي باشد وبراي تكميل دروسم بايد تشريحاتي را پشت سر بگذارم مثل كشتن وتشريح موش وگربه اشكال دارد.وگفتند:باكشتن حيوانات درزندگي مشكلات زيادي پيدا ميكنيد و نميتوانيد در زندگي رشد كنيد و....

...........

من بااين حرف كه كشتن حيوانات ظلم است موافقم ولي مهم ترين چيز در زندگي پيشرفت وكمال انسان وعلم اوست. واگر براي پيشرفت خود مجبور به كشتن برخي از حيوانات شود،كشتن ان حيوان مگر بلامانع نيست؟!ولي چند حديث اوردند كه فراموش كرده ام.

اگرميشود هم بگوييد ايا اين مسئله اي كه ان خطيب گفتند درست است واگر درست است لطفا چند حديث معتبر باادرس ان برايم بياوريد وكمي برايم توضيح دهيد.

از مجموع متون فقهي و روايي به دست ميآيد كه تعرّض به حيوانات و كشتن آنها كار پسنديدهاي نيست و همان طور كه اسلام حق حيات خدادادي را براي انسانها محترم شمارده و تعدّي به آن را جايز نمي داند، به فراخور حال حيوانات نيز، همين حق را براي آنها محترم شمرده است.  لذا در روايات متعددي از كشتن بيهدف حيوانات نهيشده و آن را موجب عذاب الهي معرفي كرده است. در تأييد ممنوعيت كشتن حيوانات، ميتوان به روايات متعددي اشاره كرد كه در آنها به صراحت از كشتن حيوانات نهي شده است و حتي در برخي از آنها اين كار را موجب عذاب الهي و مؤاخذه در روز قيامت معرفي كرده است. به عنوان نمونه در روايتي از رسول خدا (ص) مي خوانيم:« اطلعت ليلة اسري بي علي النار فرأيت أمرأة تعذّب، فسألتُ عنها، فقيل: انّها ربطت هرّة و لم تطعمها و لم تسقها و لم تدعها تأكل من حشاحش الأرض حتي ماتت فعذّبها بذلك» (1) «پيامبر اعظم (ص) در حديث معراج نقل ميفرمايند: زماني كه در شب معراج بر آتش جهنم گذر ميكردم زني را ديدم كه عذاب ميشد. از علّت آن جويا شدم و سؤال كردم در پاسخ گفته شد: او زني بود كه گربهاي را بسته و محبوس كرده و به او غذا و آب نمي داد و رهايش هم نكرد. (تا براي خود غذا تهيه كند) و از آب و علف زمين چيزي بخورد تا اينكه مرد و جان باخت، پس عذاب او بدين سبب است.»

در روايتي ديگر مي خوانيم:«من قتل عصفورا بغير حقّ سأله اللَّه عنه يوم القيامة»(2)

هر كه گنجشكي را بدون دليل بكشد، خداوند در روز قيامت از آن سؤال و مؤاخذه ميكند. قريب به همين مضمون، روايت ديگري پيرامون همۀ حيوانات وارد شده است.

بر اين اساس فقهاي بزرگوار، كشتن بي دليل حيوانات را جايز نميدانند.(3)

چنانكه از روايات مذكور و ساير روايات استفاده مي شود آنچه مذموم است كشتن بي هدف و بي دليل حيوانات است. اما آنجا كه دليل و هدف معقول و مشروعي وجود داشته باشد مانعي ندارد. مانند آنجا كه حيوان مذكور موذي باشد يا كشف قوانين پزشكي متوقف بر اين امر باشد.

پي نوشت ها:

1.  شيخ طوسي، المبسوط في فقه الإمامية، تهران، المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية، 1387ق، ج، ص 47.

2. پاينده، ابولقاسم، نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلي الله عليه و آله)، تهران، دنياي دانش، 1382ش، ص 751.

3. ر.ك: مقيمي حاجي، ابوالقاسم، مقاله «حقوق حيوانات در فقه اسلامي»، فصلنامه فقه اهل بيت، زمستان 1385 - شماره 48،  از ص از 138 تا 195.

چگونه ممكن است كه دین و حیا را موجوداتی زنده و ناطق دانست؟
ابتدا باید گفت آن عقلی كه به عنوان قوّه مدركه نزد ما آدمیان معروف است. قوه تشخيص و ادراك و وادار كننده انسان به نيكي و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد مي باشد.

من چند پرسش در مورد حدیث داشتم: 1.این حدیث كه در ابتدای اصول كافی می فرماید كه عقل و دین و حیا بر آدم عرضه شدند وآدم عقل را انتخاب كرد: الف)اگر حضرت آدم(ع) عقل را نداشت، با چه چیز قرار بود انتخاب بفرماید؟ ب)چگونه ممكن است كه دین و حیا را موجوداتی زنده و ناطق دانست(كه حتی جواب جبرئیل را نیز می دهند می گویند خدا به ما گفته هر جا عقل بود، شما هم همانجا باشید)؟

ابتدا باید گفت آن عقلی كه به عنوان قوّه مدركه نزد ما آدمیان معروف است. قوه تشخيص و ادراك و وادار كننده انسان به نيكي و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد مي باشد.

البته آدم ابوالبشر(ع) به طور كامل (البته در جایگاه انسانی و مطابق با شأنش) این عقل را در اختیار داشت كه بتواند با آن،بد و خوب را تشخیص دهد، زیرا حكمت خدای متعال براین تعلق گرفت كه در جهان آفرینش موجود ممتاز و برتر و كامل و بدون نقص خلق كند و وجود شعور و عقل، نشانه برتری انسان بر تمام موجودات شد، و به جز این، فرض نمی توان تصور دیگری كرد.

علاوه بر این، عرضه عقل بر حضرت آدم و انتخاب آن،می تواند به نوعی اعتراف و یا نمایش سمبلیك برای مشاهده و عبرت نسل آدم باشد. عقلی كه منشأ آن علم،اراده و قدرت الهی است. 

اصولا اگر انسان عقل انتخاب گر را نداشت،انسان نبود و هدف خلقتش زیر سوال می رفت، پس حضرت آدم كامل خلق شد و از عقل انتخاب كننده و قوه اختیار برخور دار بود.

 نتیجه این كه:عقلی كه بر آدم عرضه شد، همان عقل، اما در مرتبه عالیه اش بود، عقلی كه جایگاه والا و عظیمی نزد خدای متعال دارد این عقل سمبلیك است كه می تواند به عنوان موجودی زنده در ساحت الهی حاضر شده و به مقام خود اعتراف كند این عقل، "مادر" همه عقل ها است. در پناه چنین عقلی دین و حیا و هر چه خوبی و خیر است جمع می شود. با این عقل البته تنزل یافته آن كه به آدم(ع) افاضه و به تناسب مقام و موقعیت هر انسانی از نسل آدم به آن ها اعطا می شود، می توان معارف الهی را درك، خدای متعال را پرستش و بهشت را كسب كرد، آن چنان كه در احادیث بسیاری از معصومان (ع) از جمله امام صادق(ع) وارد شده است كه راوی در مورد عقل از حضرت سوال می كند كه عقل چیست؟ حضرت عقل را چنین توصیف می كند:" مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏"(1) عقل آن است كه به وسيله آن خداي رحمان پرستش و بهشت كسب شود.

امام باقر(ع) فرمود. وقتی خدای متعال عقل را آفرید از او استنطاق كرد (یعنی او را به حرف آورد )و به او دستوراتی داد و عقل آن را اجرا كرد ...."

 "قَالَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ..."(2)  امام باقر(ع) فرمود: چون خدا عقل را آفريد از او بازپرسي كرده به او گفت پيش آي،عقل پيش آمد،گفت بازگرد،عقل بازگشت، فرمود به عزت و جلالم سوگند مخلوقي كه از تو به پيشم محبوب تر باشد نيافريدم و تو را تنها به كساني كه دوستشان دارم به طور كامل دادم. همانا امر و نهي كيفر و پاداشم متوجه تو است.

این همان عقلی است كه در روایت اول اصول كافی (روایت مورد پرسش) بیان شده است كه اصبغ بن نباته از علي (ع) روايت مي كند كه جبریيل بر آدم نازل شد و گفت: اي آدم من مأمور شده ‏ام كه ترا در انتخاب يكي از سه چيز مخير كنم، پس يكي را برگزين و دوتا را وا گذار. آدم گفت چيست آن سه چيز؟ گفت: عقل و حياء و دين، آدم گفت عقل را برگزيدم، جبریيل به حياء و دين گفت شما باز گرديد و او را وا گذاريد، آن دو گفتند: اي جبرئيل ما مأموريم هرجا كه عقل باشد با او باشيم. گفت خود دانيد و بالا رفت.(3)

از مجموع اين روايت چنين استفاده مي‏ شود كه عقل با حياء و دين لازم و ملزوم اند و از يك ديگر جدا نمی شوند، پس خدای متعال به هر كس عقل عنايت كند، حياء و دين هم عنايت كرده است و كسي را كه با حياء و متدين يافتيم، بايد او را عاقل هم بدانيم.

اما این كه چگونه می توان دین و حیا را موجوداتی زنده دانست تا آن جا كه وادار به سخن شدند و جواب جبرئیل را دادند، همان طور كه در حدیث قبل عقل نیز به سخن وادار شد؛ می توان گفت: جدای از این كه واقعیت هایی چون عقل و دین و حیا و ... در ساحت الهی دارای جایگاه والایی هستند و ملكوتی فعال و توانا دارند و می توانند به نطق در آیند؛ نزد خدای متعال این قدرت به آسانی بر هر موجود دیگری نیز تعلق می گیرد و حتی سنگ به ظاهر بی جان هم به حرف می آید، زیرا نزد خدای متعال همه موجودات دارای شعور و حتی حركت اند، پس در موقع لازم می توانند سخن هم بگویند و این امری عجیب نیست چنان كه در مورد شهادت اعضا و جوارح و پوست انسان بر علیه انسان در قرآن استشهاد شده است: خدای متعال فرمود:

"حَتَّي إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ"(4) یعنی: به خاطر بياوريد روزي را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوي دوزخ مي‏برند، و صفوف پيشين را نگه مي‏دارند (تا صف هاي بعد به آنها ملحق شوند!) وقتي به آن مي‏رسند، گوش ها و چشم ها و پوست هاي تنشان به آنچه مي‏كردند گواهي مي‏دهند. آن ها به پوست هاي تنشان مي‏گويند: چرا بر ضدّ ما گواهي داديد؟ آنها جواب مي‏دهند: همان خدايي كه "هر موجودي را به نطق درآورده" ما را گويا ساخته و او شما را نخستين بار آفريد، و بازگشت تان به سوي اوست!

دقت كنیم ترجمه آیه خود گویای همه چیز است كه در قیامت حتی پوست انسان نیز سخن می گوید و شهادت می دهد و جالب تر این كه در ادامه آیه شریفه به این نكته بر می خوریم كه"اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ" خدایی كه هر موجودی را وادار به سخن گفتن می كند"كُلَّ شَيْ‏ءٍ" كل شی شامل هر موجودی بدون استثنا می شود. در نتیجه اگر وقتی بنا شد همه اشیاء به اراده خدای متعال به نطق و سخن در آیند،به طریق اولی سخن گفتن دین و حیا، نشانه حق بوده و زبان آن ها به نطق گویا تر و به سخن باز تر خواهد بود.

ممكن هم است اين حديث اشاره به وقوع خارجي نداشته باشد. بلكه زبان حال آدم باشد نه زبان قال او.

(پی نوشت ها:

1.شیخ كلینی،الكافي،تهران،انتشارات دار الكتب اسلامیه،سال 1362 ه.ش،چاپ دوم، ج‏1،ص 12.

2. همان، ص 11.

3.همان.

4.سوره فصلت، آیه 20 و 21.

منظور از تفكر،چه نوع تفكری است؟
در پاسخ به سئوال اول شما ابتداء عرض می كنیم در این زمینه روایات مختلفی وجود دارد كه بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از قیام یك شب برای نماز شب بیشتر دانسته اند..

در حدیثی از پیامبر اسلام،حضرت محمد(ص) آمده است: یك ساعت تفكر ، از هفتاد سال عبادت بدون تفكر ارزشمندتر است سوال بنده این است كه آیا میتوان نماز را(كه یك نوع عبادت است) رها كرد و در عوض آن،تفكر و تامل كرد؟

منظور از تفكر،چه نوع تفكری است؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز

در پاسخ به سئوال اول شما ابتداء عرض می كنیم در این زمینه روایات مختلفی وجود دارد كه بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از قیام یك شب برای نماز شب بیشتر دانسته اند (1) و بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از عبادت یك سال برتر دانسته اند (2) و برخی هم به شصت سال اشاره كرده اند كه در ذیل می آید. ولی اصل روایت كه به هفتاد سال اشاره كرده باشد وجود ندارد؛ فقط شهرت بیانی دارد و در بعضی از تفاسیر  مطرح شده است. (3) ولی جوابی كه به شما خواهیم داد شامل همه این روایات خواهد بود :

 «تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنة؛ یك ساعت تفكر از شصت سال عبادت بهتر است».

علامه مجلسی در ادامه می گوید :

«قال بعض‏الأكابر إنما كان الفكر أفضل لأنه عمل القلب و هو أفضل من الجوارح فعمله أشرف من عملها أ لا تري إلي قوله تعالي أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي فجعل الصلاة وسيلة إلي ذكر القلب و المقصود أشرف من الوسيلة ؛ (4) فكر كردنی كه منجر به انجام كامل تر عبادات گردد مثل نماز كه بدون توجه به خدا و رعایت تمام مسایل صورت گیرد با فضیلت تر است؛ چرا كه عمل قلبی است و عمل قلبی از عمل بدنی و جوارحی برتر است و نماز هم چون وسیله ای برای ذكر قلب است  اگر توجه و دقت و تفكر واقعی در آن نباشد، شرعا صحیح خواهد بود؛ ولی مقبول نخواهد بود، اینجا مراد این نیست كه نماز و اعمال عبادی دیگر انجام نگیرد؛ بلكه هر چیزی در جای خودش نیكو است و به عنوان وظیفه لازم است و ما به انجام آن ماموریم و مراد آن است كه اصل تفكر از عبادت بی تفكر برتراست و آثار بیشتری دارد

اما در پاسخ سوال دوم شما : از نظر اسلام هر تفكری عبادت نیست ، بلكه تفكری كه در احادیث اسلامی برای آن فضیلت بسیار وارد شده، تفكری است كه در مسیر تكامل معنوی انسانی باشد . تفكری كه انسان درباره مسائل مادی بدون هیچ گونه ارتباطی با مسائل معنوی داشته باشد، از آن خاصیت برخوردار نیست. مثلاً انسان بیندیشد كه هدف از آفرینش وی چیست و این كه خلقت او بیهوده نمی‏باشد و ارزش او به چیست؟ این تفكر كه انسان را به هدف خلقت، كه  رشد آدمی و در بستر عبادت خدا است ، متوجه می‏سازد و عبادت ارزشمند انسان در طول عمر می‏تواند معلول چنین تفكری باشد.

پس تفكر حقیقی به ارتباط و عبودیت واقعی خداوند منتهی می‏شود. اما عبادت بدون تفكر آن اهمیت را نخواهد داشت.

خدا به انسان نیروی فكر و تعقل داد كه ابتدا خود را بشناسد تا بعد از آن در احوال هستی تدبّر و تفكر كند، زیرا حاصل چنین تفكری، انسان ساز است و راه عبودیت و بندگی را به بهترین شكل می نمایاند.

آن چه در آیات و روایات  راجع به تفكر آمده اشاره به تفكری دارد كه از ظلمت به نور رهنمون كند! تفكری كه انسان را از حالت ایستایی بازستاند و به حركت و پویایی درآورد.

به نظر شما تصميمي كه «حر» در كربلا گرفت و نتيجه تفكر چند دقيقه اي او بود ارزش چند سال عبادت را دارد ؟

پی نوشت:

1. علامه مجلسی ، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشراسلاميه‏، چاپ تهران‏، سال چاپ: مختلف،‏ نوبت چاپ: مكرر، ج68 ، ص 329 .

2. همان، ج68 ،ص 327 .

3. آملي سيد حيدر، تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم،ناشر سازمان چاپ وزارت ارشاد اسلامي‏،چاپ تهران‏،سال1422 ق‏،نوبت سوم،‏ ،ج‏4، ص 209 .

4. علامه مجلسی ، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشراسلاميه‏، چاپ تهران‏، سال چاپ: مختلف،‏ نوبت چاپ: مكرر  ، ج‏66، ص 294 .

باتوجه به اين كه خط كوقي نقطه نداشته منظور امام از نقطه چيست؟
در يك برداشت عرفاني شايد بتوان گفت: اشاره حضرت امير(ع) به نقطه تحت«با»، خود نقطه معروف فعلي نيست، بلكه بدين معناست كه: ...

لطفا حديث منقول از امام علي عليه السلام كه مي فرمايندانا نقطه بسم الله الرحمن الرحيم را توضیح دهید  باتوجه به اين كه خط كوقي نقطه نداشته منظور امام از نقطه چيست.

منبع حدیث را هم بیان فرمایید

پاسخ پرسش اول:

قرآنهاي قرون اوليه هجري به خط كوفي و روي پوست نوشته ميشد. به مدت پنج قرن كتابت منحصر به خط كوفي بود. قرآنهاي اوليه فاقد نقاط و حركات بودند. از جمله ويژگيهاي اين قرآنها:

نوع خط همه قرآنهاي اين قرون كوفي است. اين قرآنها بر روي پوست نگارش شدهاند. اندازه قطع اين قرآنها متنوع است. بعضي از خط كوفي اين قرآنها با نقطه و بعضي بدون نقطهاست. تزئينات سر سوره به صورت مستطيل است و اسم سوره با خط كوفي محرر نگارش شدهاست.

1- اگر هم نقطه نبوده علاماتي وجود داشته كه نشانه نقطه امروزي بوده و به عنوان نقطه خوانده مي شده است. بالاخره عرب چطور فرق «جَرَّ» با «خَرَّ» و «حَرَّ» را متوجه مي شد ؟

2- در يك برداشت عرفاني شايد بتوان گفت: اشاره حضرت امير(ع) به نقطه تحت«با»، خود نقطه معروف فعلي نيست، بلكه بدين معناست كه:

فاتحة الكتاب چكيده قرآن و بسم الله الرحمن الرحيم چكيده فاتحة الكتاب است و من محو بسم الله الرحمن الرحيم و محو فاتحة الكتاب و محو قرآن هستم.

 3- انسان كامل قرآن تكويني است(1) و از طرفي عالم هستي تفصيل انسان كامل است (چرا كه انسان، عالم صغير است و عالم، انسان كبير است) (2)، بنابر اين معناي سخن آن حضرت را مي توان اين گونه بيان كرد كه: منم آن انسان كامل كه قلب من آينه نقطه وحدت حقيقيه خداوند و مركز قرآن تكويني است. چرا كه  آن حضرت  نقطه باء در بسم الله الرحمن الرحيم هستند و بسم الله الرحمن الرحيم در بر دارنده كل قرآن است.

اما در مورد تحت الباء بودن نقطه بايد گفت كه تحت الباء اشاره به تنزل نقطه (كه در اصطلاحي ديگر از آن تعبير به حقيقت محمديه مي شود) در قوس نزول دارد(3).

سيد حيدر آملي در مورد «نقطه » چنين مي گويد:

«از اين جهت،اين حقيقت را نقطه ناميده اند كه اين حقيقت، اولين وجود متعين در عالم هستي است كه به خاطر تعين خود، پيدايش تعينات ديگر را به دنبال داشته است. مانند نقطه باء كه اولين نقطه اي است كه الف را كه هيچ اسم و رسم و حدي نداشت، به شكل باء متعين ساخت. «باء» همان «الف» است كه به وسيله نقطه، تعين «بائي» يافته است. اين سخن اميرمؤمنان – صلوات الله و سلامه عليه- كه فرمود: «انا النقطه تحت الباء»، به همين مطلب اشاره دارد. همان گونه كه نقطه باء سبب تعين الف و پيدايش باء شده است ، امير مؤمنان نيز، همانند آن نقطه در عالم هستي است كه سبب تعين وجود شده است. و نيز اين بيان آن حضرت كه فرمود: «لو شئت لا و قرت سبعين بعيراً من باء بسم الله الرحمن الرحيم» و نيز مي فرمايد: «لو شئت لاوقرت سبعين بعيراً من تفسير فاتحه الكتاب» به همين نكته اشاره دارد. به همين معناست سخن ديگر آن حضرت كه فرمود: «العلم نقطه كثرها جهل الجهلاء» و به همين معاني اشاره دارد سخن عارفان كه گفته اند: ظهر الوجود من باء بسم الله الرحمن الرحيم».(4)

جهت مطالعه بيشتر به اين منابع مراجعه نمائيد:

سيدمحمدباقر حجتي. پژوهشي در تاريخ قرآن كريم: كاوشهاي مربوط به علوم قرآني.چاپ تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي؛

مرتضي پاكسرشت، خوشنويسي در خدمت كتابت قرآن مجيد. معاونت فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. قدياني.

پاسخ پرسش دوم:

«ان كل ما في العالم في القرآن و كل ما في القرآن بأجمعه في فاتحة الكتاب، و كل ما في الفاتحة في البسملة، و كل ما في البسملة في الباء، و أنا النقطة تحت الباء» (5)؛ تمام آنچه در عالم است در قرآن است و تمام آنچه در قرآن است در سوره حمد و آنچه در سوره حمد است در بسم الله الرحمن الرحيم جمع شده است، و آنچه در بسم الله الرحمن الرحيم است در باء آن است و من نقطه تحت الباء هستم.

در اين روايت به اين مطلب اشاره شده است كه كل آنچه در عالم است در حقيقتِ قرآن جمع شده و بسم الله الرحمن الرحيم در بردارنده كل قرآن است.

اين حديث و احاديثي شبيه اين، گرچه در منابع دست اول ما وجود ندارد، ولي به چند نكته توجه نمائيد:

1-استفاده از يك حديث در غير از فروع فقهي محتاج به سند نيست. زيرا سند در مسائل اعتقادي دردي دوا نميكند چون ادله حجيت خبر مخصوص مسائل عملي و فرعي است و دليلي بر حجيت ظن در عقائد نيست و لذا اگر خبري قطعي بود خيلي خوب است و الا اگر ظني بود، بودن و نبودن سند معتبر تاثيري ندارد و در هر دو حال فقط به عنوان مؤيد ارزش دارد نه بيشتر و به عنوان تبرك و تاييد نيز نقل ميشود.

2- ارزش حديث هميشه به سند آن نيست. بسياري از مواقع متن يك حديث ميتواند قرينه بر صدور آن باشد. مثلاً حديثي كه بسيارعاليالمضمون است و در فضائي نقل شده كه غير از معصوم كسي نبوده كه آن حديث با آن مفاد عالي از وي صادر شود طبيعةً از معصوم ميباشد. بسياري از بزرگان از متن حديث حدس ميزنند كه از معصوم صادر شده است يا نه.

3-مسلماً بزرگان معاصري  كه اين احاديث آورده اند سندي غير از همين كتبي كه ما ميشناسيم نداشتهاند و بر اساس بلندي مفاد اين احاديث و يا مطابقت مضمونش با ديگر احاديث آن را آوردهاند ولي در ميان بزرگان عصر صفويه و قبل از آنان ممكن است كه منابعي بوده است كه در دسترس ما نباشد مانند منابعي كه در دست مجلسيين و...بوده است

4- نبودن اين احاديث در منابع دست اول شيعي نيز دليل بر صادر نشدن اين احاديث از معصوم نيست. چون ميدانيم كه اصحاب در قرن سوم تا ششم هر حديثي را كه بوي غلو ميداده سانسور نموده اند تا ميراث حديثي شيعي را از هر گونه تحريف حفظ كنند. اين كار سبب شده كه بسياري از احاديث صحيح كه مفاد عالي داشتند و در آن روزگار قابل فهم نبود از جوامع حديثي اصلي حذف شود.

پي نوشت:

1. در مورد «قرآن تكويني» و «قرآن تدويني» مي توانيد به آثار علامه حسن زاده مراجعه كنيد.

2. مهدي رضوانيپور، اصول و مباني تأويل قرآن از ديدگاه امام خميني.

3. مستنبط، سيد احمد، القطرة، ج 1، ص 177.

4. آملي سيد حيدر، نقد النقود، وزارت فرهنگ و آموزش عالي‏، چاپ اول 1368ش، ص 695.

5. بروجردي سيد حسين‏، تفسير الصراط المستقيم،موسسه انصاريان‏، قم، 1416 ق‏، ج‏3، ص118. في شرح توحيد الصدوق، للقاضي سعيد القمي، ص 32 ما في معناه بتفاوت يسير.

صفحه‌ها