سوالات و شبهات حديثي

از امام رضا عليه السلام راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرماید:
تمام احكام اسلامي كه در كتاب خدا و هم چنين روايات موجود است، بر مبناي حكمتي صادر و بر اشخاص مكلف لازم شده است كه گاهي ممكن است علت وضع حكم از سوي معصومين ...

در مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهري، ج‏21، ص: 74 مي خوانيم:

وقتي از امام رضا عليه السلام راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرمايد: لِانَّهُ يُذْهِبُ الْغيرَةَ براي اينكه غيرت را از بين مي‏برد

تمام احكام اسلامي كه در كتاب خدا و هم چنين روايات موجود است، بر مبناي حكمتي صادر و بر اشخاص مكلف لازم شده است كه گاهي ممكن است علت وضع حكم از سوي معصومين سلام الله عليهم اجمعين بيان شده و گاهي به فلسفه اي پنهان گره خورده باشد.

به هر حال آشكاري علت تكاليف يا پنهاني آن، نبايد تاثيري در پيروي ما از امر و نهي الهي بگذارد.

و اما آن چه در روايات و نيز تجربيات بشري راجع به علت حرام بودن گوشت خوك بيان شده است، به دلايل زير مرتبط است.

1.در روايات آمده است: يكي از علت هاي تحريم گوشت خوك مسخ شدن انسان هايي است كه به دليل عصيان از بندگي خدا به شكل چنين حيواني در آمده اند و حتما اين حيوان از نظر طبيعي خباثت خاصي دارد كه تابلويي براي مسخ شده است.

راوي مي گويد: از امام باقر(ع) در باره علت تحريم خون و مردار و گوشت خوك و شراب سوال كردم كه حضرت در باره گوشت خوك فرمود:

"وَ أَمَّا لَحْمُ الْخِنْزِيرِ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي مَسَخَ قَوْماً فِي صورة [صُوَرٍ] شَتَّي مِثْلِ الْخِنْزِيرِ وَ الْقِرْدِ وَ الدُّبِّ ثُمَّ نَهَي عَنْ أَكْلِ مِثْلِهِ... "(1)                     

و اما گوشت خوك چون خداي متعال قومي را به شكل هاي مختلف حيواناتي چون خوك و ميمون و خرس مسخ نمود، به همين دليل از خوردن گوشت مثل چنين حيواناتي نهي كرد...

2. و اما در باره پرسش كه مصرف گوشت خوك موجب از بين رفتن غيرت مي شود، ثابت شده علاوه بر اين كه گوشت خوك داراي ميكربي است كه به سادگي حتي در دماي بالا از بين نمي رود و به بدن انسان صدمات جدي مي زند كه نوشته اند:

در اين باره اگر چه برخي از ميكروب‏ها را با پيشرفت علمي و با ابزارهاي مختلف بتوان از بين برد، اما اطمينان خاطر نسبت به  نابودي تمامي موارد ضرر رسان مشكل است چنان كه همين احتمالات در مورد گوشت خوك داده شده. (2) بر فرض صحت اين ادعا يكي از دلايل حرمت مصرف اين گوشت مي تواند احتمال بروز اين صدمات جسمي باشد؛ البته همه اين امور تنها در حد احتمال است. چه بسا اصلا از نگاه شرع مساله ضررهاي جسمي يا اموري نظير مورد ذكر شده مد نظر در حكم حرمت استفاده از گوشت اين حيوان نباشد.

از نظر روحي و رواني نيز مصرف اين گوشت زيان بار بوده موجب مي شود كه صفت غيرت از وجود مصرف كننده رخت بر بندد.

در مورد گوشت خوك، بر فرض كه تمامي آلودگي‏هاي ظاهري آن از بين برود، خوردن گوشت خوك، چه بسا تأثيرات منفي روحي و معنوي داشته باشد. زيرا آن طور كه گفته شده است خوك از فضولات و پس‏ مانده‏ها تغذيه مي‏كند و ميان حيوانات به عنوان حيوان بي‏غيرت! از آن ياد مي‏شود كه هيچ حمايتي از ماده خود نشان نمي‏دهد. در صورتي كه از شتر به عنوان حيوان با غيرت ياد مي‏شود، به طوري كه نمي ‏توان شتر ديگري را در مقابل او كشت. گوسفند حيوان رام و آرامي است. چه بسا به تناسب تغذيه از اين گونه حيوانات، آثار رواني و روحي آن نيز به انسان منتقل شود. اگر چه به ميزان محدود و ناشناخته باشد. امروزه در علوم  تأثير غذاها بر روح و روان مورد توجه قرار گرفته و مسأله اي ثابت شده است.

علاوه اگر به نوشته شهيد مطهري دقت كنيم ايشان نيز با اشاره به آثار منفي مصرف گوشت در كشورهاي ديگر اشاره كرده است و نيك مي دانيم مسئله غيرت در كشورهاي كه مصرف كننده گوشت خوك اند، امري فراموش شده است.

ايشان نوشته است:

از جمله صفات خوك اين است كه خيلي كثيف است. در حديث است كه يكي از خصايص روحي اين حيوان اين است كه (غيرت ندارد و خوردن گوشت او) غيرت را از بين مي‏برد. البته مي ‏دانيد هركدام از حيوانات خصايص روحي مخصوص به خود دارند، مثلًا وفا در سگ زياد است (سگ در مقابل احساني كه به او مي‏شود آن احسان را ناديده نمي‏گيرد، ولي گربه اين‏ طور نيست) و يا غيرت ناموس در خروس زياد است و حيواني كه اصلًا اين خاصيت در او نيست خوك است. وقتي از امام رضا(ع) راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرمايد: لِانَّهُ يُذْهِبُ الْغيرَةَ براي اينكه غيرت را از بين مي‏برد. بعد در آنجا گفتم اين حالتي كه شما الآن در اروپا مي‏بينيد، اثر گوشت خوك است كه حاصلش را بروز داده است.(3)‏

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، أمالي الصدوق، لبنان، بيروت، انتشارات اعلمي، سال 1400 ه ق، چاپ پنجم، ص 666.

2. احمد امين شيرازي، اسلام پزشك بي دارو، انتشارات موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت (ع) بي تا و بي جا، ص52 و53.

3. مطهري مرتضي، مجموعه‏ آثار، تهران، انتشارات صدرا، بي تا، ج‏21، ص 74.

آيا اين حديث از فرمايشات گهربار امام علي (ع) است؟
در اسلام "مال" به خودي خود يك وسيله براي آباد كردن دنيا و آخرت است و ارزشمند و خير مي باشد: ...

سلام

آیا فقر خوب است یا بد است دیدگاه روایات درباره فقرچیست؟

آيا اين حديث از فرمايشات گهربار امام علي (ع) است؟

از دري كه فقر وارد شود از در ديگر ايمان بيرون مي رود

تشكر

در اسلام "مال" به خودي خود يك وسيله براي آباد كردن دنيا و آخرت است و ارزشمند و خير مي باشد:

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُتَّقين (1)

بر شما نوشته شده: «هنگامي كه يكي از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبي [مالي‏] از خود به جاي گذارده، براي پدر و مادر و نزديكان، بطور شايسته وصيت كند! اين حقّي است بر پرهيزكاران!»

اما فقر يا فقر به خدا است كه خصيصه همه موجودات و انسان ها است. زيرا هيچ موجودي از خود چيزي ندارد و هر چه دارد از خداست و فقير محض به درگاه خدا مي باشد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ (2)

اي مردم، همه شما به خدا نيازمنديد. اوست بي‏نياز و ستودني.

درك و باور اين فقر خود از ارزشمند ترين چيزها است و انساني كه خود را فقير درگاه خدا بداند، از غير خدا احساس بي نيازي مي كند و اين از ارزشمند ترين چيزها و از بالاترين درجات ايمان و بندگي است و سزاوار است كه به چنين فقري افتخار شود و پيامبر اسلام اين فقر را در بالاترين درجه اش درك مي كرد و به آن افتخار مي نمود:

الفقر فخري(3)

فقر افتخار من است.

اما فقر مادي گرچه به خودي خود خوب نيست، اما براي افراد با ايمان كه به غناي روحي و نفسي رسيده اند، مشكل نيست و آن را يك ابتلا مي دانند كه بايد بر آن صبر كنند و از آن، نردبان تكامل بسازند. ولي همين فقر براي افراد سست ايمان خيلي بد و خطرناك است و ممكن است. سبب هلاكت آنان شود و اين كه در روايات هم فقر به عنوان همسايه ديوار به ديوار كفر و ... معرفي شده، ناظر به اين مورد است. رسول خدا فرمود:

كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً (4)

روايات در مذمت فقر مادي فراوان است و طبيعي است كه يكي از زمينه هاي فساد، ظلم، گناه و ناامني فقر مادي افراد جامعه است.

البته ثروت هم چون به انسان احساس توانمندي مي دهد، او را به طغيان مي كشاند و هم چنان كه فقر زمينه گناه و فساد و نامني اجتماعي است، ثروت هم زمينه ظغيان و گناه و عياشي و فساد است:

كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْني (5)

حقا كه آدمي نافرماني مي‏كند، هر گاه كه خويشتن را بي‏نياز بيند.

پس هم فقر انسان ضعيف الايمان را به كفر، گناه و ظلم سوق مي دهد و هم ثروتمندي و از اين رو بود كه پيامبر به امتش تعليم مي داد كه از خداوند "كفاف" بخواهند تا هم از مضرات فقر در امان باشند و هم به پيامد هاي بد ثروتمندي مبتلا نشوند:

اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ وَ الْكَفَافَ وَ ارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْمَالَ وَ الْوَلَدَ (6) 

اما اگر فرد به درجات بالاي ايمان برسد، هم از فقر براي رسيدن به كمال، مركب مي سازد و هم از غنا و توانگري. اگر فقر به او رو آورد، با تحمل و تعفف با آن مواجه مي شود و آن را تقدير و ابتلاي خداوند مي شمارد و اگر با غنا و ثروت مواجه شود، آن را براي خدمت به خلايق براي رضاي خدا به كار مي گيرد و با آن رضاي خدا را تحصيل مي نمايد.

اما روايتي به اين مضمون "از دري كه فقر وارد شود، از در ديگر ايمان خارج مي شود" نيافتيم و ظاهر اين ضرب المثلي باشد كه با توجه به روايات مذمت فقر مشهور شده است.

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 180.

2. فاطر (35) آيه 15.

3. مجلسي، بحار الانوار، بيروت، الوفا، 1403 ق، ج 19، ص 30. 

4. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1367 ش، ج2، ص 307.

5. علق (96) آيه 6-7.

6. كليني، همان، ص 140.

حدیث معتبری در موردش داریم؟
1. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية‌، 1407 ه‍ق‌، ج‏2، ص 648. 2. شيخ صدوق‏، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسین، 1404ق، ج‏3، ص 469.

چند وقتی پیش یه بنده خدایی گفتن كه در تلوزیون آقای قرائتی گفتن كه "سلام نكردن به خانمهای جوان از سنت حضرت علی بوده" می خواستم بدونم این قضییه چقدر می تونه حقیقت داشته باشه ؟آیا ما روایت یا حدیث معتبری در موردش داریم؟

البته این نظر شخصی منه كه عرض می كنم كه اگر حضرت علی می خواستن به خانمهای جوان سلام نكنن كه باید موقع راه رفتن توی بازار یا خارج از منزل توی صورت تك تك خانمها نگاه می كردن كه این در شان آن حضرت نبود و یا اینكه خانمهای جوان به ایشان سلام می كردم و ایشان از صدای اون خانم تشخیص می دادن جوانن و جواب سلامشو نمی دادن كه باز این هم دور از شخصیت و شان آن حضرته

ممنون می شم اگه به این سوالم جواب بدید؟

پرسشگر گرامی، با سلام و سپاس از ارتباط تان با مركز ملی پاسخگویی به سوالات دینی و مذهبی.

در حدیث معتبری از امام صادق (ع) نقل شده كه حضرت فرمودند:« كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يُسَلِّمُ عَلَي النِّسَاءِ وَ يَرْدُدْنَ عَلَيْهِ السَّلَامَ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) يُسَلِّمُ عَلَي النِّسَاءِ وَ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَي الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ يَقُولُ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُعْجِبَنِي صَوْتُهَا فَيَدْخُلَ عَلَيَّ أَكْثَرُ مِمَّا أَطْلُبُ مِنَ الْأَجْرِ»؛ (1)

« رسول خدا (ص) بر زنان سلام مي‏كرد، و پاسخ سلام آنان را مي‏داد، امير المؤمنين (ع) نیز به زن ها سلام مي‏كرد و به آنان جواب مي‏داد، ولي از سلام كردن به زن هاي جوان كراهت داشت، و مي‏فرمود: مي‏ترسم صدايش در من حالتي ايجاد كند، و ضرري بيش از اجري كه مي‏خواستم نصيبم گردد».

از این روایت استفاده می شود كه سلام نمودن به زنان جوان مكروه است و حضرت، علت این كراهت را هم ذكر نموده و چنانكه شیخ صدوق (ره) ذیل این روایت متذكر شده باید بگوییم كه سخن معصومین (علیهم السلام) وجوه گوناگونی دارد و استنباط و كشف مراد واقعی امام (ع) به راحتی برای همه افراد ممكن نیست و درباره این جمله حضرت علی (ع) كه فرموده « ترس دارم كه ...» نیز وجوه مختلفی محتمل است؛ یعنی ممكن است منظور حضرت از اینكه فرموده: «مي‏ترسم صدايش در من حالتي ايجاد كند» فهماندن این حقیقت به دیگران باشد تا آن ها متوجه این مسئله باشند یا این كه ترس حضرت از این جهت بوده كه با سلام نمودن به زنان جوان ممكن است برخی گمان كنند كه امیرالمؤمنین (ع) از صدای زن های جوان خوشش می آمده و با دیدن این صحنه گمراه شوند (2) و خلاصه آنچه مسلم است این است كه حضرت علی (ع) از درجه عصمت بهره مند است و وجوهی كه با عصمت ایشان در تضاد باشد مطرود است.

اما درباره اینكه حضرت از كجا تشخیص می داده كه آن زن جوان است یا غیر جوان باید بگوییم:

 راه تشخیص این مسئله منحصر به نگاه كردن به چهره افراد نیست؛ بلكه ممكن است از طرز لباس پوشیدن، سرعت و كندی حركت و ... نیز متوجه این مسئله شد. علاوه بر اینكه افتادن نگاه به صورت افراد هم إشكالی ندارد و منافاتی با شأن و جایگاه حضرت ندارد.

اما درباره این فرض كه گفته اید: «ممكن است خانم های جوان به ایشان سلام می كردند و ایشان از صدای آن خانم تشخیص می دادند كه جوان است و جواب سلام ایشان را نمی دادند»  باید بگوییم كه در این روایت نیامده كه حضرت جواب سلام زن های جوان را نمی دانند؛ زیرا جواب سلام واجب است؛ بلكه آمده كه سلام نمی كردند و از انجام این امر مستحب و خیر به سبب خوف از إحتمالات مذكور خودداری می كردند و روشن است كه اگر زنان جوان، سلام می دادند با جواب سلام گفتن خوفی در كار نبود.

پی نوشت ها:

1. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1407 هق، ج‏2، ص 648.

2. شيخ صدوق‏، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسین، 1404ق، ج‏3، ص 469.

جزء علما محسوب ميشه؟
در حقيقت علم واقعي هم "نور" است و هم "نافع و سود مند"، و نيز به عنوان ابزاري براي "تفقه" و آگاهي به مسايل دين معرفي شده است.

كسي كه در دانشگاه رشته مهندسي ميخونه مشمول احاديث واياتي كه راجع به فضيلت عالم گفتن ميشه ؟جزء علما محسوب ميشه؟

در بيان پاسخ ابتدا به اين نكته اشاره مي كنيم كه البته علم و آگاهي در نگاه كلي وجه تمايز با جهل  بوده و خود، فضيلت است، ولي فضيلت گاهي عام و گاهي خاص است. در اين باره به شواهدي اشاره مي شود.

 اما در حقيقت علم واقعي هم "نور"  است و هم "نافع و سود مند"، و نيز به عنوان ابزاري براي "تفقه" و آگاهي به مسايل دين معرفي شده است.

 در مورد جايگاه علم به طور كلي مي توان گفت:

اين واقعيت غير قابل انكار است تفاوت(فضيلت) بشر از يكديگر به امتيازهايي وابسته است كه در راس هرم آن، علم است يعني ويژه ترين امتيازي كه انسان ها در اجتماع از يكديگر خواهند داشت و موجب نزديكي يا دوري فاصله ها به هم يا از هم مي شود، علم است. آگاهي و دانشي كه موجب مي شود فرد ميان مردم خوش بدرخشد و همه توجه ها را به سوي خود جلب يا جهلي كه او را از سايرين طرد كند.

علم آن اندازه اهميت دارد كه در كتاب خدا و روايات بسياري وجه امتياز معرفي شده است اين علم شاقول كرامت و تراز شخصيت بشر است.

خداي متعال فرمود:

"أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ "(1)

يعني: آيا آن كس كه در همه ساعات شب به عبادت پرداخته، يا در سجود است يا در قيام، و از آخرت بيم ناك است و به رحمت پروردگارش اميدوار است، با آن كه چنين نيست يكسان است؟ بگو: آيا آن هايي كه مي ‏دانند با آن هايي كه نمي‏ دانند برابرند؟ تنها خرد مندان پند مي ‏پذيرند.

در اين آيه شريفه به وضوح ميان كساني  كه مي دانند و كسي كه نمي دانند تفاوت وجود دارد! در اين حالت سوال گونه قرآن بار معنايي خاصي وجود دارد.

 هر كسي اين آيه را بخواند متوجه مي شود كه ميان علم و جهل و دانا و نادان فاصله ها است كه جز با دانستن پر نمي شود.

با اين حال بايد دانست چه نوع علمي مورد اشاره و مقصود آيه شريفه است.

با مراجعه به تفاسير اين نكته را در مي يابيم كه مراد از ظاهر مطلق گونه علم در اين آيه و ديگر آياتي كه به فضيلت دانش اشاره مي كند،علمي است كه انسان را به خداي متعال نزديك كند! علمي كه آفاق تاريك را در نوردد و از مرزهاي ناداني عبور كند! علمي كه معناي توحيد را به آدمي بچشاند! علمي كه موجب شكوفايي حق شود! اين علم بر جهل غلبه مي كند و موجب امتياز و فضيلت مي شود.

در توضيح آيه شريفه " قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ " نوشته اند:

 در اين آيه شريفه علم داشتن و نداشتن هر دو مطلق آمده، و نفرموده، علم به چه چيز، و ليكن مراد از آن بر حسب مورد آيه، علم به خدا است، چون علم به خدا است كه آدمي را به كمال مي ‏رساند و نافع به حقيقت معناي كلمه است، و نيز نداشتنش ضرر مي ‏رساند، و اما علوم ديگر مانند مال هستند، كه تنها در زندگي دنيا به درد مي‏خورد و با فناي دنيا فاني مي‏گردد.

" إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ" يعني از اين تذكر تنها كساني متذكر مي ‏شوند كه صاحبان عقل اند، و اين جمله در مقام تعليل مساوي نبودن دو طايفه است، مي‏فرمايد: اين كه گفتيم مساوي نيستند، علت اش آن است كه اولي به حقايق امور متذكر مي‏ شود و دومي نمي ‏شود، پس برابر نيستند، بلكه آن ها كه علم دارند بر ديگران رجحان دارند.(2)

 روايتي از معصوم(س) وجود دارد كه علم را "نور" خوانده است و مي بايست خداي متعال آن را در قلب و دل كسي كه در پي آن است، قرار دهد.

"العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء"(3)                     

پس، هر علمي كه انسان را به خدا نزديك كند، نور است همان نوري كه در كلام معصوم مورد توجه ويژه قرار گرفته است كه آن را خداي متعال در قلوب كساني كه بخواهند و لياقت اش را پيدا كنند، قرار مي دهد.

حال اين علم از هر مسيري به دست آيد و هر چيزي بهانه اش باشد خيلي فرق نمي كند. مثلا دانشمندي از راه معادلات رياضي حقايقي برايش كشف مي شود كه اين كشف مي تواند او را در طاعت و عبادت اش ياري كند،به حتم چنين علمي داراي فضيلت است، زيرا پلي براي عبور و رسيدن به حقيقت شده است.

هم چنين ساير علوم مثل علوم تجربي روز (علم پزشكي،علم نجوم،علم فيزيك، علم شيمي،علوم مربوط به مهندسي و رياضي)هر كدام كه راه رسيدن به كمال و پلي براي عبور و دريافت مقصد باشد، به طور حتم داراي فضيلت است.  

با اين حال در روايات و در باره يكي از شاخه هاي علوم الهي كه همان "تفقه" در دين است به طور ويژه تعريف شده است.

رسول خدا(ص) فرمود:

"إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِي الدِّين"‏(4)

يعني هر گاه خداوند خير بنده‏اي را بخواهد او را در دين دانا مي‏كند.

در طول پاسخ اشاره شد كه عالمان به احكام دين، داراي فضيلتي ويژه اند.

 ثمره چنين علمي، بندگي خداي متعال است. به حق چنين انسان هايي به طور شايسته خداي را بندگي مي كنند.

البته همان طور كه بيان شد، نمي توان فضيلت ساير علوم را انكار كرد به شرط آن كه آفاق حقايق را در دل انسان آشكار كند.

اين يك قاعده كلي، كاربردي و پذيرفته شده در همه زمان ها است و مي بايست مورد توجه بشر قرار گيرد كه علمي نافع است كه علم واقعي باشد. علمي كه در كشف حقايق او را ياري كند، پس براي دست سودن به چنين علمي نبايد از پاي نشست.

انسان در اين مسير مي تواند از هر نوع علمي كه موجب تعالي اش شود، بهره گيرد. حال اين علم علم روز و بر خاسته از بستر تجربه و مربوط به رشته هاي مختلف باشد، يا كه نه، اين علم علم دين، علم شناخت به تكليف براي انجام وظيفه شرعي و در يك كلمه علم عبوديت باشد، زيرا كه اگر همان علم را به نيت كشف حقايق در يابد، به طور حتم نشانه هاي فراوان خدا شناسي را در تمام زواياي آن خواهد ديد و معرفت الهي را خواهد چشيد. علومي چون فيزيك، شيمي، رياضي، جغرافيا، تاريخ، طب .....و ساير علوم از اين دست هم مي تواند فضيلت باشد، به شرطي كه در مسير رسيدن به دنيا خرج نشود و او را زمين گير نكند.

 مثلا دانشمنداني كه از معادلات فيزيك و رياضي واز ساير علوم روز براي رفتن به فضاي لا يتناهي مدد مي گيرند،بي شك بيشتر از ما به اسرار هستي پي مي برند و اين يعني فضيلت! 

اضافه بر اين، شهيد مطهري در بحث فريضه علم، بدون تعصب و جانب داري از علمي خاص در باره حدود  علم و انواع آن مطالب جالبي بيان كرده است.

ايشان نوشته:

در قرآن راجع به تفكر و تعقل، مطلب زياد داريم.

اما مسئله ديگر مسئله علم و تعلّم است كه اين ديگر فراگيري است كه افراد از يكديگر فرا بگيرند. خيال نمي‏ كنم نيازي باشد كه راجع به دعوت اسلام به تعليم و تعلّم بحثي بكنيم، زيرا امر واضحي است. بايد در حدود علم اسلامي و تعليمات اسلامي بحث كنيم كه آن علمي كه اسلام دعوت مي‏كند چه علمي است، و الّا همين كه در اولين آيات وحي مي فرمايد:

"اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ. خَلَقَ الْانْسانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْاكْرَمُ. الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْانْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ "سوره قلم،آيات اول تا پنجم.

بهترين شاهد است بر عنايت فوق العاده اسلام به تعليم و تعلّم...

پس در اين جهت كه اسلام به ‏طور كلي دعوت به تعليم و تعلّم كرده است، يعني هدف اسلام و جزء خواسته‏هاي اسلام عالم بودن امت اسلامي است بحثي نيست....

در مسئله تعليم و تعلّم، عمده اين است كه ما ببينيم حدود اين مطلب چيست؟ من در يك سخنراني به نام "فريضه علم" ... بحثي را طرح كردم كه بعضي علم ها واجب عيني است؛ يعني خود آن علم به عنوان يك اعتقاد بر هر مسلماني لازم و واجب است، مثل معرفة اللَّه...

گذشته از واجب هاي عيني يك سلسله واجب هاي كفايي داريم، يعني واجب هايي كه بايد براساس تقسيم كار صورت بگيرد. نظير اين كه وجود پزشك(يا مهندس و...) لازم است، پس علم پزشكي واجب كفايي است، يعني واجب است به‏ طور وجوب كفايي كه در ميان مردم به قدر كفايت پزشك باشد كه بيماران به آن ها مراجعه كنند. پزشك كه بدون علم نمي‏شود و يا همين جور از زمين نمي ‏رويد، از آسمان هم كه نمي‏افتد...

پس ما تا اين جا به دو مسئله اشاره كرديم: يكي اينكه در تعليم و تربيت اسلامي به مسئله رشد فكري و تعقل اهميت فراوان داده شده، و ديگر اينكه به خود تعليم [نيز اهميت داده شده است‏] و تعليم هم يك حدود مشخص ندارد كه بگوييم علم كلام چطور؟ علم تفسير چطور؟ علم اخلاق چطور؟ فيزيك چطور؟ رياضيات چطور؟ اسلام نيامده كه علوم را مشخص كند و بگويد فيزيك بياموزيد يا نياموزيد، رياضيات بياموزيد يا نياموزيد، فلسفه بياموزيد يا نياموزيد. يك چيزهايي گفته     

كه آن ها را بايد انجام داد و آن ها توقف دارد به آموختن اين ها، پس بايد اين ها را آموخت.

در نتيجه و با نگاه كلي مي توان همه علوم را از هر نوع آن چون كه پرده هاي جهل را به كناري مي زند، فضيلت دانست و اين فضيلت وقتي در قاعده "نور" قرار مي گيرد كه انسان را به اوج ببرد، اما فضيلت خاص، مربوط به تفقه در دين و آگاهي از آن است.

پي نوشت ها:

1. سوره زمر، آيه 9.

2. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش،چاپ پنجم، ج‏17، ص371

3. ملاصدرا، شرح أصول الكافي، تهران، انتشارات موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي،سال 1366ه ش، چاپ ا ول، ج‏4، ص 425.

4. شيخ مفيد،كتاب الأمالي،قم،انتشارات كنگره شيخ مفيد، سال 1413 ه ق، چاپ  اول، ص 158.

5. ر ك، مطهري مرتضي، مجموعه ‏آثار، تهران، انتشارات صدرا، چاپ مكرر، ج‏22، از ص 530 تا ص 537. 

جزء علما محسوب ميشه؟
اما در حقيقت علم واقعي هم "نور" است و هم "نافع و سود مند"، و نيز به عنوان ابزاري براي "تفقه" و آگاهي به مسايل دين معرفي شده است.

كسي كه در دانشگاه رشته مهندسي ميخونه مشمول احاديث واياتي كه راجع به فضيلت عالم گفتن ميشه؟ جزء علما محسوب ميشه؟

در بيان پاسخ ابتدا به اين نكته اشاره مي كنيم كه البته علم و آگاهي در نگاه كلي وجه تمايز با جهل  بوده و خود، فضيلت است، ولي فضيلت گاهي عام و گاهي خاص است. در اين باره به شواهدي اشاره مي شود.

 اما در حقيقت علم واقعي هم "نور"  است و هم "نافع و سود مند"، و نيز به عنوان ابزاري براي "تفقه" و آگاهي به مسايل دين معرفي شده است.

 در مورد جايگاه علم به طور كلي مي توان گفت:

اين واقعيت غير قابل انكار است تفاوت(فضيلت) بشر از يكديگر به امتيازهايي وابسته است كه در راس هرم آن، علم است يعني ويژه ترين امتيازي كه انسان ها در اجتماع از يكديگر خواهند داشت و موجب نزديكي يا دوري فاصله ها به هم يا از هم مي شود، علم است. آگاهي و دانشي كه موجب مي شود فرد ميان مردم خوش بدرخشد و همه توجه ها را به سوي خود جلب يا جهلي كه او را از سايرين طرد كند.

علم آن اندازه اهميت دارد كه در كتاب خدا و روايات بسياري وجه امتياز معرفي شده است اين علم شاقول كرامت و تراز شخصيت بشر است.

خداي متعال فرمود:

چرا اسوه ها با هم فرق دارند؟
چون حضرت زهرا و حضرت علی اسوه و الگویشان رسول خداست، كسی كه اینان را الگو قرار دهد ، رسول خدا را الگو قرار داده است...

قرآن برای مسلمانان رسول خدا (ص) را اسوه حسنه قرار دادند(طبق آیه 21 سوره احزاب)

 و حضرت حجت (عج) طی روایتی فرمودند كه "دخت رسول خدا اسوه حسنه من است."

سوالی كه هست اینكه چرا اسوه ها با هم فرق دارند و یا با وجود گفته ی قرآن حضرت حجت (عج) دخت پیامبر را اسوه خود قرار دادند؟

پرسشگر گرامي، با سلام و سپاس از ارتباط­تان با مركز ملی پاسخگویی به سوالات دینی

1. چهارده معصوم نور واحد هستند و پاره تن هم می باشند و همگی در یك راستایند. البته رسول خدا راس این سلسله است و با ایشان كسی قیاس نمی شود و بقیه در فضیلت بعد از او و پیرو او و به رنگ او می باشند. این كلام علی بن ابیطالب است:

«انا عبد من عبيد محمد صلي الله عليه وآله؛ (1) من بنده ای از بندگان (و تربیت شده های) پیامبرم».

«ولقد كنت أتبعه اتباع الفصيل أثر أمه؛ (2)

من از ابتدای كودكی مانند طفل كه دنبال مادر می دود (و همه چیز را از او یاد می گیرد) در پی رسول خدا بودم».

بنا بر این چون حضرت زهرا و حضرت علی اسوه و الگویشان رسول خداست، كسی كه اینان را الگو قرار دهد ، رسول خدا را الگو قرار داده است.

2. در عین حالی كه رسول خدا الگو و اسوه مطلق است، ولی هیچ منعی ندارد كه امامان كه الگویشان به طور مطلق رسول الله است،  در بعض موارد و موضوعات ، به یكی از اجداد طاهرین خود یا انبیای گذشته كه در آن مورد برجستگی خاص و ظهور ویژه پیدا كرده، اقتدا كند. این نوع اقتدا را در عمل امامان و اولیا می بینیم كه بر آن تصریح كرده اند.

مواردی از این نوع اقتدا:

1.  نقل شده اسماعیل صادق الوعد كه از پیامبران بزرگ بود ، مورد ظلم دشمنان واقع شد و پوست سر و صورتش را كندند. ملكی از جانب خدا بر او هویدا شد و عرض كرد: من فرستاده خدا در خدمت شمایم كه در مورد این قوم هر امری كنی، اجابت كنم. او فرمود: من در این واقعه به حسین (فرزند رسول خاتم) اقتدا كرده ام. (3) 

2. روزی امام علی (ع) از مظلومیت سابقه دار خود سخن می گفت كه اشعث بن قیس منافق برخاست و گفت: چرا با شمشیر و نثار جان از حقوق خود دفاع نكردی ؟

امام فرمود: من را شش نفر از پیامبران در این روش ، الگو و مقتدا بودند (بعد به شرح این اسوه ها و عمل آنان پرداخت.) (4)

تعدادی از مبارزان مكه كه با ابن زبیر بیعت كرده بودند به حضور محمد بن حنفیه آمدند و او را به بیعت با ابن زبیر برای قتال با ظالمان به امام حسین (ع) فراخواندند و ایشان گفت:

من برای حفظ بقیه اهل بیت خود با یزید بیعت كرده و در این مورد به برادرم حسن بن علی اقتدا نموده ام. (5)

و امام زمان كه وقتی سخن از ظلمی كه به او رفت و میراثش غصب شد، می رود می فرماید:

«وفي ابنة رسول الله ( صلي الله عليه وآله ) ( 7 ) لي أسوة حسنة؛ (6)

در دختر رسول خدا (كه میراثش به یغما رفت و او صبر كرد) برای من اسوه و الگوی نیكویی است». 

بنا بر این الگو بودن حضرت زهرا در همه صحنه ها و در صحنه های خاص ، منافات با الگوی مطلق بودن رسول خدا ندارد.

در خود قرآن هم در يك جا مي فرمايد: حضرت ابراهيم اسوه شماست؛ در جاي ديگر رسول خدا را به عنوان  اسوه معرفي مي كند:

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ....»؛ (7)

«قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في‏ إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّي تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ ...؛ (8) براي شما سرمشق خوبي در زندگي ابراهيم و كساني كه با او بودند وجود داشت، در آن هنگامي كه به قوم (مشرك) خود گفتند: «ما از شما و آنچه غير از خدا مي‏پرستيد بيزاريم ما نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما عداوت و دشمني هميشگي آشكار شده است تا آن زمان كه به خداي يگانه ايمان بياوريد!».

پی نوشت ها:

1. كلینی ، كافی ، تهران ، اسلامیه ، 1363 ش ، ج 1 ، ص 90.

2. محمد عبده ، خطب الامام علی (نهج البلاغه) ، قم ، دار الذخائر ، 1370 ش، ج 2 ، ص 157.

3. ابن قولویه ، كامل الزیارات ، قم ، انتشارات اسلامی ، 1412 ق ، ص 137.

4. محدث نوری ، مستدرك الوسائل ، بیروت ، مؤسسه آل البیت ، 1408 ، ج 11 ، ص 73.

5. ابن اعثم كوفی ، الفتوح ، بیروت ، دار الاضواء ، 1411 ق ، ج 5 ، ص 140-141.

6. سید بهاء الدین نجفی ، منتخب الأنوار المضيئة ، قم ، اعتماد ، 1378 ش ، ص 223.

7. سوره احزاب (33) آيه 21.

8. سوره ممتحنه، آيه 4.

مگر میشود فردی یا عارفی یا مومنی یا عالمی از پیغمبری بالاتر باشد؟
واضح است كه راه ارتباط و اتصال معنوی با غیب و رسیدن به درجات بالای انسانیت تنها مخصوص پیامبران نیست. قرآن كریم هم اتصال با غیب و ملكوت را ملازم نبوّت نمی‏داند.

سلام درمورد حدیث پیغمبر بزرگوار كه فرمودند علما امت من از پیغمبران بنی اسراییل بالاترند مگر میشود فردی یا عارفی یا مومنی یا عالمی از پیغمبری بالاتر باشد؟؟

با توجه به اینكه انبیا معصوم هستند و به آنها وحی میشود

پیش از بیان معنای حدیث مشهور پیامبر(ص) توجه به دو مطلب لازم است:

1- واضح است كه راه ارتباط و اتصال معنوی با غیب و رسیدن به درجات بالای انسانیت تنها مخصوص پیامبران نیست. قرآن كریم هم اتصال با غیب و ملكوت را ملازم نبوّت نمی‏داند. در كتاب آسمانی از افرادی سخنی به میان آمده كه از زندگی معنوی نیرومندی برخوردار بودند، با فرشتگان همسخن بوده و امور خارق العاده از آنان سر می‏زد، بدون این كه "پیامبر" باشند. بهترین مثال حضرت مریم دختر عمران و مادر حضرت عیسی(ع) است كه قرآن داستان‏های حیرت انگیزی را از او نقل كرده است.(1)

درباره مادر موسی (ع) قرآن می‏گوید: "ما به او وحی كردیم كه موسی را شیر بده و آن گاه كه بر جان او بیم كردی، او را به دریا بینداز و نترس و غمگین مباش كه ما او را به تو باز می‏گردانیم و او را از رسولان قرار می‏دهیم".(2) مادران حضرت عیسی و حضرت موسی(ع) پیامبر نبوده‏اند.

قرآن كریم در آیاتی چند راه الهام و رسیدن به مدارج عالیه انسانی و مقامات معنوی را بر همه كسانی كه باطن خویش را پاك كنند، باز گذاشته است؛ از جمله می‏فرماید: "آنان كه در راه ما كوشش كنند، ما راه‏های خود را به آنان می‏نمایانیم".(3)

در كلمات معصومان(ع) این موضوع به خوبی تشریح شده است.

پیامبر(ص) فرمود: "خداوند بندگانی دارد كه پیامبر نیستند، اما پیامبر بر آن‏ها رشك می‏برد".(4)

علی(ع) فرمود: "خداوند یاد خود را صیقل دل‏ها قرار داده است. دل‏ها بدین وسیله از پس كری، شنوا و از پس كوری، بینا و از پس سركشی و عناد، مطیع و رام می‏گردند".

همواره چنین بوده و هست كه خداوند در هر برهه‏ای از زمان و در زمان هایی كه پیامبری نبوده، بندگانی داشته است و دارد كه در سِرّ ضمیرشان با آنان راز می‏گوید و از راه عقلشان با آنان سخن می‏گوید".(5)

ملا صدرا، صدرالمتألهین می‏گوید: "وحی یعنی نزول فرشته بر گوش و بر دل به منظور مأموریت پیامبری، هر چند منقطع شده است و دیگر فرشته‏ای بر كسی نازل نمی‏شود... ولی باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد. ممكن نیست این راه مسدود شود".(6)

2- نبوت بر دو قسم است:

الف) نبوّت تشریعی، یعنی پیامبرانی كه صاحب شریعت بوده‏اند و قرآن كریم از آنان به "اولوالعزم" تعبیر كرده است.

ب) نبوّت تبلیغی؛ كار این گروه از پیامبران، تعلیم و تبلیغ و ارشاد مردم به تعلیمات پیامبرانِ صاحب شریعت بوده است. غالب پیامبران از گروه دوم هستند؛ در فاصله میان پیامبران صاحب شریعت (مانند نوح و ابراهیم و موسی و عیسی(ع)) پیامبران دیگری آمدند كه مبلّغ و مروّج شریعت پیشین بوده‏اند.

هزاران نبی بعد از نوح آمدند كه مبلّغ شریعت حضرت نوح بوده‏اند، هم چنین بعد از انبیاء دیگر.

وحی عالی‏ترین مراتب هدایت است. وحی رهنمودهایی دارد كه از دسترس حسّ و خیال و عقل و علم بیرون است و چیزی از این امور جانشین وحی نمی‏شود. امّا وحیی كه دارای این ویژگی‏ها می‏باشد، وحی و نبوّت تشریعی است، نه تبلیغی.(7)

از مطالب فوق نتایج زیر به دست می‏آید:

برتری علمای امّت خاتم پیامبران(ص) بر انبیای بنی اسرائیل مربوط می‏شود به آن دسته از پیامبران بنی اسرائیل كه نبوّت تبلیغی داشته‏اند.

هم چنین باصرف نظر از مطالب فوق، برخی از دانشمندان خواسته‏اند حدیث پیامبر(ص) را این گونه تفسیر كنند: مقصود از "علما" در حدیث، امامان معصوم(ع) هستند و در روایات زیادی از ائمه(ع) به "علما" تعبیر شده است.(8)

پینوشت‏ها:

1. مجموعه آثار، ج 3، (ختم نبوت)، مرتضی مطهری، ص 170، 169.

2. قصص (28) آیه 7.

3. عنكبوت (29) آیه 69.

4. مجموعه آثار، همان، ص 171.

5. نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 342، خطبه 222.

6. مجموعه آثار، همان، ص 172، به نقل از مفاتیح الغیب، ص 13.

7. مجموعه آثار، همان، ص 154 و ص 174 - 173.

8. بحارالانوار، ج 35، ص 304، پاورقی شماره 6.

لطفاً با ذكر منبع من را راهنمایی فرمایید.
این تسبیح از عبادات ارزشمندی است كه رسول خدا(ص) به امر خدا به دخترش تعلیم و هدیه داد و در همه حال ارزشمند است و آثار مادی و معنوی فراوانی دارد.

سؤال من در مورد وقت دقیق ذكر تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها می باشد لطفاً با ذكر منبع من را راهنمایی فرمایید .

شرح : فردی در یك جلسه ی دینی به نحوه ی گفتن ذكر حضرت زهرا سلام الله علیها از جمعیت ایراد گرفت ؛ ایشان مدعی بود كه طبق روایات ( منبع را ذكر نكردند ) بایستی بلافاصله بعد دادن سلام نماز ؛ بدون اینكه ذكر دیگری را بگوییم و از حالت نماز خارج شویم ؛ بلافاصله مشغول گفتن ذكر تسبیحات آن حضرت شویم تا در نامه ی اعمال ما بابت هر ركعت نماز ؛ معادل 10000 ركعت نماز ؛ ثواب برای ما بنویسند .... آیا این درست است و باید همینطوری باشد ؟ و در غیر این صورت ؛ مثلاً بعد از سلام نماز بدون اینكه از حالت نماز خارج شویم ؛ اول سه تا استغفرالله بگوییم و بعد آیت الكرسی را بخوانیم و بعد تسبیحات را بگوییم ؛ آیا اینطوری هم همان ثواب را می بریم و یا باید حتماً بلافاصله بعد از سلام نماز ذكر آن حضرت را بگوییم ؛ لطفاً منبع آن را هم ذكر نمایید ... متشكرم

این تسبیح از عبادات ارزشمندی است كه رسول خدا(ص) به امر خدا به دخترش تعلیم و هدیه داد و در همه حال ارزشمند است و آثار مادی و معنوی فراوانی دارد.

و یكی از مهم ترین تعقیباتی كه بعد از هر نماز مستحب است و فضیلت و ثواب بسیار دارد، تسبيح حضرت زهراء (س) است؛ به اين ترتيب كه 34 مرتبه «اللَّهُ اكْبَرُ»، سپس 33 مرتبه «الْحَمْدُ لِلَّهِ» و بعد 33 مرتبه «سُبْحانَ اللَّهِ» بگويد. مستحب است، نمازگزار پیش از آن ‏كه از جاي خود حركت كند و وضوي او باطل شود، رو به قبله تسبیحات را بگوید. (1)

البته در مواقع و حالات زیادی بر ذكر تسبیحات حضرت زهرا(س)سفارش شده است و فقط به بعد از نماز اختصاص داده نشده است كه در ذیل چند نمونه از آن احادیث را برای شما ذكر می كنیم.

اما نكته مهمی وجود دارد كه اگر قرار است طبق حدیث بعد از هر نماز این ذكر گفته شود و به تمام فضایل و ثواب آن به طور كامل برسید، این ذكر مقدم بر تمام اذكار مستحبه دیگر است و افضل و برتر از هزار ركعت نماز است.

شاید آن گوینده نخواسته بگوید كه این مقدمات در احادیث وارد شده است و امامان گفته اند این چنین باید گفت. بلكه چون این تسبیحات دارای ثواب فراوانی است و روحیه معنوی خاصی به انسان در دنیا و آخرت می بخشد بهتر این است كه این آمادگی ذكر تسبیح با صلوات و آیه الكرسی شروع شود.

البته در روايت حضرت كه فرمود از هزار ركعت نماز در هر روز بهتر است اشاره نشده كه بايد بلافاصله بعد از سلام نماز باشد. 

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَقُولُ تَسْبِيحُ فَاطِمَةَ (ع) فِي كُلِّ يَوْمٍ فِي دُبُرِ كُلِّ صَلَاةٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ صَلَاةِ أَلْفِ رَكْعَةٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ (2)

توصيه به اين ذكر :

1- بعد از هر نماز :

- عن أبي عبد الله(ع): من سبح الله في دبر الفريضة قبل أن يثني رجليه تسبيح فاطمة، و أتبعها ب «لا إله إلا الله» مرة واحدة، غفر له‏ (3) هر كس عقب هر نماز واجب قبل از آن كه پایش حركت دهد این تسبیح را گفته و بعد از آن یك بار  "لا اله الاّ الله " بگوید ، آمرزیده می شود.

2- به هنگام خواب :

- من بات علي تسبيح فاطمة(س) كان من الذاكرين الله كثيرا. (4) هر كه به هنگام خواب تسبيح حضرت فاطمه (س) را به جاي آورد از كساني محسوب مي‏شود كه خداوند را ذكر كثير گفته‏اند.

 3- در هر حالت  :

-راوی می گوید امام صادق (ع) فرمود: چرا تسبيح حضرت زهرا (س) را نمي‏خواني؟ آن مرد پرسيد: تسبيح زهرا (س)چيست؟

امام (ع) فرمود: سي و چهار مرتبه الله اكبر، سي و سه مرتبه الحمد للَّه، و سي و سه مرتبه سبحان اللَّه مي‏گويي كه مجموعا صد مرتبه مي‏باشد.

راوي گفته: پس از مدّتي كه اين كار را انجام دادم، سنگيني شنواييم از بين رفت و بهبود يافتم. (4)

پی نوشت :

1. رساله توضيح المسائل مراجع 13 گانه، مسئله 1001.

2. كليني، الكافي اسلاميه، تهران ج 3، ص 343

3. برقی، محاسن ، تهران، اسلامیه، 1330 ش ، ج 1، ص 36.

4. محمد روحانی علی آبادی، زندگاني حضرت زهرا عليها السلام ، تهران، مهام، 1379 ش، ص 1012.

5. همان، ص 1012.

یعنی اكثرمسلمین جهنمی هستند؟
در باره حديث افتراق امت نيز همين نكته را بايد مد نظر داشته باشيم . روشن است كه مراد از هفتاد و دو فرقه اي كه در آتش جهنم وارد مي شوند، افرادي هستند كه حق را ...

رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود «ستفرق هذه الأمة علی ثلاثة و سبعین فرقة، كلها فی النهار إلا واحدة. قالوا: و من هی یا رسول الله؟ قال : من كان علی مثل ما أنا علیه و أصحابی»، یعنی؛ بزودی امت من بر هفتاد و سه فرقه تفرقه خواهد شد تمام آنها در آتشند مگر یك فرقه، عرض كردند: كیست آن یك فرقه ای رسول خدا؟ فرمود : كسی كه مانند من و اصحابم باشد،

یعنی اكثرمسلمین جهنمی هستند؟

همان طور كه آيات قرآن كريم داراي مطلق و مقيد و عام و خاص و ...مي باشند ، احاديث معصومين (عليهم السلام) نيز داراي مطلق  مقيد و عام و خاص و .. هستند ،زيرا همان طور كه آيات قرآن كريم طبق ترتيب موضوعي تأليف نشده و مطالب و معارف آن درباره يك موضوع  خاص يك جا ذكر نشده ،سخن معصومان (علهيم السلام) درباره يك موضوع نيز يك جا بيان يا نقل نشده ، چه بسا عباراتي به صورت عام و مطلق ذكر شده ، تخصيص و تقييد آن به سبب بداهت آن قيد و شرط ذكر نشده است.

در باره حديث افتراق امت نيز همين نكته را بايد مد نظر داشته باشيم . روشن است كه مراد از هفتاد و دو فرقه اي كه در آتش جهنم وارد مي شوند، افرادي هستند كه حق را شناخته و حجت بر آن ها تمام شده باشد يا قادر به شناخت حق بوده اند، ولي از روي عناد و هوا و هوس از حق تبعيت نكرده باشند . دنبال شناخت و تبعيت از حق نبوده اند ،ولي افرادي كه از شناخت حق قاصر بوده اند ، گرچه به دنبال تبعيت از حق بوده اند، ولي در شناخت مصداق حق دچار اشتباه شده اند ،از اين حكم خارج هستند . جزء مستضعفاني هستند كه خداوند متعال درباره آن ها فرموده:

« فَأُوْلَئكَ عَسيَ اللَّهُ أَن يَعْفُوَ عَنهْم(1) ؛  پس آن ها هستند كه اميد است خداوند از آنان در گذرد».

البته اين حكم در صورتي است كه جزء منكران و تكذيب كنندگان اهل بيت (عليهم السلام) نباشند، زيرا گرچه ممكن است فردي قادر به شناخت حقانيت اهل بيت (عليهم السلام) نباشد. اما روشن است كه صرف عدم شناخت يك حق، مجوزي براي تكذيب آن نمي شود . نهايت امر اين است كه عقل انسان حكم مي كند كه بايد نسبت به تأييد يا تكذيب آن مسئله  ساكت باشند . افرادي كه فضائل و مقامات اهل بيت (عليهم السلام) را تكذيب و انكار كنند ،جزء

 فرقه هايي هستند كه استحقاق ورود به جهنم را دارند ، زيرا هيچ حجت و دليل معتبري براي  عمل نامشروع خود ندارند .

در برخي روايت  به جاي اصحابي ، اهل بيتي آمده است . از آنجا كه برخي اصحاب پيامبر به شدت در قرآن مذمت شده اند به طوري كه از برخي تعبير به منافق و فاسق و...شده است مراد پيامبر از اصحابي اصحاب خوب و با وفا مانند سلمان و ابوذر و...است

مطلب بعد اين كه بهترين شاهد بر گمراه بودن 72 فرقه ديگر مطالعه اعتقادات و كردار آنهاست . با كمي مطالعه و دقت پي خواهيد برد كه آنها بر خلاف دستور قرآن و سنت پيامبر عمل مي كردند . از جمله اين فرقه ها ، فرقه گمراه وهابيت است كه چه ضربه هاي سنگيني كه بر پيكره اسلام و مسلمين نزده است

 پي نوشت :

1. نساء(4) آيه 99

منظور از بخشِ اخیر روایت چیست؟
یعنی: امر ما دشوار و سخت است و به‌جز فرشته مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده‏اي كه خداوند دل او را به ايمان آزمايش كرده (و ايمانش پذيرفته) شده است، تحمل نتواند كند.

در روایتی از امام رضا علیه السّلام آمده: «حَدِّثِ النّاس بما یَعرِفون، و اتْرُكْهُم ممّا لا یعرفون، كأنّك ترید أن تكذب علی الله فی عرشه». منظور از بخشِ اخیر روایت چیست؟

در روايات آمده است كه: گروهي از اهل بصره به خدمت امام عليبنموسي الرضا (ع) رسيدند و در حضور امام دربارة عقايد و افكار يونس بنعبد الرحمن (درحاليكه يونسبن عبد الرحمن به دستور امام به اتاق كناري رفته بود و صداي آنان را ميشنيد) بسيار بد گفتند. حقيقت اين بود كه آنان به دليل كمظرفيتي، مطالب يونس را دربارة امامت و ولايت برنتابيده و دچار كجفهمي شده بودند. امام پس از وداع و خروج اهل بصره، يونس را خواست و به او فرمود: «يَا يُونُسُ حَدِّثِ النَّاسَ بِمَا يَعْرِفُونَ وَ اتْرُكهُمْ مِمَّا لا يَعْرِفُونَ كأَنَّك تُرِيدُ أَنْ تُكذَّبَ عَلَي اللهِ فِي عَرْشِهِ؛ (1) اي يونس! با مردم بهاندازة فهم و دركشان سخن بگو، و از بيان آنچه درك نميكنند پرهيز كن، (در غير اين صورت از نظر آنان) گويا تو قصد كردهاي بر خداوندي كه در عرشش بر همگان حكم مي‏راند، دروغ ببندي».

مقصود امام اين بود كه نسبتهايي كه آنان به تو ميدهند، ناشي از نبود درك كافي سخنان تو در امر امامت و مقام امام است؛ لذا در بیان و كلامت با توجه به مخاطب و مقتضای حال مواظبت كن تا مورد اهانت و كم ظرفیتی آن ها قرار نگیری. در بخشي از روايت معروف أربع مأة، امير مؤمنان (ع) ميفرمايد:

با مردم به آن مقدار كه توان فهم و شناخت دارند، معاشرت كنيد و از آنچه (تحمل دركشان را ندارند و) انكارش ميكنند، وانهيد و آنان را به روي خود و ما وانداريد؛ زيرا (فهم و پذيرش) امر ما دشوار و سخت است و بهجز فرشته مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده‏اي كه خداوند دل او را به ايمان آزمايش كرده (و ايمانش پذيرفته) شده است، تحمل نتواند كند. (2)

پی نوشت:

1. ابيجعفر محمدبنحسن طوسي، إختيار معرفةالرجال،تصحيح مير داماد الأسترابادي، تحقيق السيد مهدي الرجائي ،سال 1404ق، چاپخانه بعثت - قم، ناشر مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث،ص 487، ح 924.

2. ابيجعفر محمدبنعليبن‌حسين صدوق، الخصال، تصحيح علي أكبر الغفاري، سال 18 ذي القعدة الحرام 1403 - 1362،ناشرمنشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة، ج 2، ص 610، ح 10.

در روايات آمده است كه: گروهي از اهل بصره به خدمت امام عليبنموسي الرضا (ع) رسيدند و در حضور امام دربارة عقايد و افكار يونس بنعبد الرحمن (درحاليكه يونسبن عبد الرحمن به دستور امام به اتاق كناري رفته بود و صداي آنان را ميشنيد) بسيار بد گفتند. حقيقت اين بود كه آنان به دليل كمظرفيتي، مطالب يونس را دربارة امامت و ولايت برنتابيده و دچار كجفهمي شده بودند. امام پس از وداع و خروج اهل بصره، يونس را خواست و به او فرمود: «يَا يُونُسُ حَدِّثِ النَّاسَ بِمَا يَعْرِفُونَ وَ اتْرُكهُمْ مِمَّا لا يَعْرِفُونَ كأَنَّك تُرِيدُ أَنْ تُكذَّبَ عَلَي اللهِ فِي عَرْشِهِ؛ (1) اي يونس! با مردم بهاندازة فهم و دركشان سخن بگو، و از بيان آنچه درك نميكنند پرهيز كن، (در غير اين صورت از نظر آنان) گويا تو قصد كردهاي بر خداوندي كه در عرشش بر همگان حكم مي‏راند، دروغ ببندي».

مقصود امام اين بود كه نسبتهايي كه آنان به تو ميدهند، ناشي از نبود درك كافي سخنان تو در امر امامت و مقام امام است؛ لذا در بیان و كلامت با توجه به مخاطب و مقتضای حال مواظبت كن تا مورد اهانت و كم ظرفیتی آن ها قرار نگیری. در بخشي از روايت معروف أربع مأة، امير مؤمنان (ع) ميفرمايد:

با مردم به آن مقدار كه توان فهم و شناخت دارند، معاشرت كنيد و از آنچه (تحمل دركشان را ندارند و) انكارش ميكنند، وانهيد و آنان را به روي خود و ما وانداريد؛ زيرا (فهم و پذيرش) امر ما دشوار و سخت است و بهجز فرشته مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده‏اي كه خداوند دل او را به ايمان آزمايش كرده (و ايمانش پذيرفته) شده است، تحمل نتواند كند. (2)

پی نوشت:

1. ابيجعفر محمدبنحسن طوسي، إختيار معرفةالرجال،تصحيح مير داماد الأسترابادي، تحقيق السيد مهدي الرجائي ،سال 1404ق، چاپخانه بعثت - قم، ناشر مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث،ص 487، ح 924.

2. ابيجعفر محمدبنعليبنحسين صدوق، الخصال، تصحيح علي أكبر الغفاري، سال 18 ذي القعدة الحرام 1403 - 1362،ناشرمنشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة، ج 2، ص 610، ح 10.

صفحه‌ها