سوالات و شبهات حديثي

با ذكر سند بفرمایید
مَنْ لَمْ يَشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَل‏ (1)امام رضا (ع) مي‏فرمود: هر كه سپاس مردم نعمت دهنده را نگويد، سپاس ...

حديث شريف « من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق » از كيست ؟ با ذكر سند بفرمایید

در جستجوي منابع كتابي و نرم افزاري، عين اين حديث يافت نشد، اما احاديثي با اين مضمون وجود دارد كه در ذيل به دو مورد اشاره مي كنيم:

 1- وَ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ السِّنَانِيِّ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ الْمُكَتِّبِ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيِّ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي مَحْمُودٍ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ) يَقُولُ مَنْ لَمْ يَشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ لَمْ يَشْكُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَل‏ (1)امام رضا (ع)  مي‏فرمود: هر كه سپاس مردم نعمت دهنده را نگويد، سپاس خداي بزرگ را نگفته است.

2- محمدبن علي بن الحسين(ع) قال من الفاظ  رسول اللَّه (ص): لا يشكر اللَّه من لايشكر النّاس(2) : پيامبر اكرم(ص):شكر خدا را بجانياورده است آن كه از مردم (درقبال انعامشان) تشكر نكند.

پي نوشت ها:

1. تفصيل وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشريعة،محدث عاملي‏،ناشرآل البيت‏ ،چاپ قم‏،سال1409 ق‏،نوبت اول‏،ج16ص313، حديث 21637.

2. همان، حديث 21638.

آيا ريشه حديثي دارد؟
چنين حديثي در منابع روايي ما وجود ندارد و از مراجع معظم تقليد هم در اين مساله فتوايي وجود ندارد.

بعضي همراه خواندن سوره ملك، سنگريزه هايي در قبر ميت مي ريزند. آيا ريشه حديثي دارد؟

چنين حديثي در منابع روايي ما وجود ندارد و از مراجع معظم تقليد هم در اين مساله فتوايي وجود ندارد

این روایت را با جزییات كاملش دوباره ذكر كنید
این روایت با كمی اختلاف در مطالب آن، در كتب روایی شیعه و سنی وارد شده ...

بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام و خسته نباشید روایتی در مورد دزدیده شدن زره حضرت علی ع وجود دارد كه كتاب داستان راستان شهید مطهری آن را بدین شكل بیان می كند: در زمان خلافت علی - عليه السلام - در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندی در نزديك مرد مسيحی پيدا شد. علی او را به محضر قاضی برد، و اقامه دعوی كرد كه: اين زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسی بخشيده ام و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته ام. قاضی به مسيحی گفت: خليفه ادعای خود را اظهار كرد ، تو چه می گويی؟ او گفت: اين زره مال خود من است، و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمیكنم. قاضی رو كرد به علی و گفت: تو مدعی هستی و اين شخص منكر است. علي هذا بر تو است كه شاهد بر مدعای خود بياوری. علی خنديد و فرمود : قاضی راست می گويد، اكنون می بايست كه من شاهد بياورم، ولی من شاهد ندارم. قاضی روی اين اصل كه مدعی شاهد ندارد، به نفع مسيحی حكم كرد، و او هم زره را برداشت و روان شد. ولی مرد مسيحی كه خود بهتر می دانست كه زره مال كی است، پس از آنكه چند گامی پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نيست، از نوع حكومت انبياست، و اقرار كرد كه زره از علی است. طولی نكشيد او را ديدند مسلمان شده، و با شوق و ايمان در زير پرچم علی در جنگ نهروان می جنگد.

چند سوال پیرامون این روایت دارم: آیا در كتب معتبر حدیث، ناگفته های دیگری هم از این روایت وجود دارد؟ مثلاً اینكه آیا وقتی امام علی ع و آن فرد اهل كتاب به قاضی مراجعه كردند، قاضی به احترام امام (ع) از سر جایش بلند شد؟

یا آیا می خواست بلند شود كه امام علی ع برای رعایت مساوات نگذاشتند قاضی به احترام ایشان از جایش بلند شود. و آیا در انتهای روایت همچین فرموده ای از امام علی ع وجود دارد؟: اگر قاضی از جایش بلند می شد، او را از قضاوت بركنار می كردم. اگر جزییات دیگری هم هست خواهش می كنم، با ذكر منبع معتبر بفرمایید.

 اصلاً اگر "اگر امكانش هست" این روایت را با جزییات كاملش دوباره ذكر كنید. چون كه بنده در موقعیتی هستم كه اصل این واقعه تاریخی را با جزییات كامل نیاز دارم. البته اگر مشكلی نیست و این خواسته حقیر معقول است. با تشكر و دعای خیر برای تمام شما علمای دین

پرسشگر گرامی باسلام و تشكر از ارتباط با این مركز.

این روایت با كمی اختلاف در مطالب آن، در كتب روایی شیعه و سنی وارد شده كه به شرح زیر است:

«دَخَلَ الْحَكَمُ بْنُ عُتَيْبَةَ وَ سَلَمَةُ بْنُ كُهَيْلٍ عَلَي أَبِي جَعْفَرٍ ع فَسَأَلَاهُ عَنْ شَاهِدٍ وَ يَمِينٍ فَقَالَ قَضَي بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَضَي بِهِ عَلِيٌّ ع عِنْدَكُمْ بِالْكُوفَةِ فَقَالَا هَذَا خِلَافُ الْقُرْآنِ فَقَالَ وَ أَيْنَ وَجَدْتُمُوهُ خِلَافَ الْقُرْآنِ فَقَالَا إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي يَقُولُ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ فَقَالَ لَهُمَا أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقَوْلُهُ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ هُوَ أَنْ لَا تَقْبَلُوا شَهَادَةَ وَاحِدٍ وَ يَمِيناً ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ قَاعِداً فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ فَمَرَّ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قُفْلٍ التَّمِيمِيُّ وَ مَعَهُ دِرْعُ طَلْحَةَ فَقَالَ عَلِيٌّ ع هَذِهِ دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قُفْلٍ فَاجْعَلْ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ قَاضِيَكَ الَّذِي رَضِيتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ‏ فَجَعَلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ شُرَيْحاً فَقَالَ عَلِيٌّ ع هَذِهِ دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقَالَ لَهُ شُرَيْحٌ هَاتِ عَلَي مَا تَقُولُ بَيِّنَةً فَأَتَاهُ بِالْحَسَنِ ع فَشَهِدَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقَالَ شُرَيْحٌ هَذَا شَاهِدٌ وَاحِدٌ فَلَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ شَاهِدٍ حَتَّي يَكُونَ مَعَهُ آخَرُ فَدَعَا قَنْبَراً فَشَهِدَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقَالَ شُرَيْحٌ هَذَا مَمْلُوكٌ وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ مَمْلُوكٍ قَالَ فَغَضِبَ عَلِيٌّ ع فَقَالَ خُذُوهَا فَإِنَّ هَذَا قَضَي بِجَوْرٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ قَالَ فَتَحَوَّلَ شُرَيْحٌ ثُمَّ قَالَ لَا أَقْضِي بَيْنَ اثْنَيْنِ حَتَّي تُخْبِرَنِي مِنْ أَيْنَ قَضَيْتُ بِجَوْرٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقَالَ لَهُ وَيْلَكَ أَوْ وَيْحَكَ إِنِّي لَمَّا أَخْبَرْتُكَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقُلْتَ هَاتِ عَلَي مَا تَقُولُ بَيِّنَةً وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَيْثُمَا وُجِدَ غُلُولٌ أُخِذَ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ فَقُلْتُ رَجُلٌ لَمْ يَسْمَعِ الْحَدِيثَ فَهَذِهِ وَاحِدَةٌ ثُمَّ أَتَيْتُكَ بِالْحَسَنِ فَشَهِدَ فَقُلْتَ هَذَا وَاحِدٌ وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ وَاحِدٍ حَتَّي يَكُونَ مَعَهُ آخَرُ وَ قَدْ قَضَي رَسُولُ اللَّهِ ص بِشَهَادَةِ وَاحِدٍ وَ يَمِينٍ فَهَذِهِ ثِنْتَانِ ثُمَّ أَتَيْتُكَ بِقَنْبَرٍ فَشَهِدَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقُلْتَ هَذَا مَمْلُوكٌ وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ مَمْلُوكٍ وَ مَا بَأْسٌ بِشَهَادَةِ الْمَمْلُوكِ إِذَا كَانَ عَدْلًا ثُمَّ قَالَ وَيْلَكَ أَوْ وَيْحَكَ إِمَامُ الْمُسْلِمِينَ يُؤْمَنُ مِنْ أُمُورِهِمْ عَلَي مَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ هَذَا ؛ (1) راوی ها گویند: بر امام باقر وارد شدیم و در مورد قضاوت با یك شاهد و قسم سوال كردیم. حضرت فرمود : رسول خدا و علی با یك شاهد و قسم قضاوت می كردند. عرض كردیم: این خلاف قرآن است . فرمود كجای آن خلاف قرآن است .  بعد فرمود حضرت علی در مسجد كوفه بودند كه عبدالله تمیمی گذشت در حالی كه زره طلحه با او بود. حضرت او را به اتهام برداشتن آن زره از غنایم به دزدی به محكمه برد . شریح قاضی از حضرت شاهد طلبید و  حضرت امام حسن را به شهادت آورد و شریح شهادت او را به این عنوان كه یك شاهد كافی نیست، نپذیرفت و حضرت قنبر را به شهادت آورد و شریح شهادت او را هم به خاطر غلام بودن، نپذیرفت . امام خشمگین شد و او را قاضی جور خواند كه سه بار ظالمانه قضاوت كرده و زره را گرفت . شریح از جا برخاست و گفت تا موارد ظلمم را نفرمایی، دیگر بین دو نفر هم قضاوت نخواهم كرد.

امام فرمود: وای بر تو وقتی تو را خبر دادم كه این زره طلحه است كه از غنایم بصره دزدیده شده، از من بیِِِِّنه خواستی در حالی كه رسول خدا در مورد غلول(غنیمتی كه متصرف بر ملكیت آن بینه نداشته باشد) بینه نمی خواست. (بلكه متصرف باید شاهد می آورد كه این سهم او شده است و اگر شاهد نداشت، آن را به عنوان غنیمتی كه دزدیده شده، باز پس می گرفت) و تو گفتی كسی این حدیث را نشنیده و این اولین حكم ظالمانه ات بود. بعد حسن را به شهادت آوردم و تو شهادت او را به تنهایی نپذیرفتی در حالی كه رسول خدا به شهادت یك شاهد و قسم قضاوت می كرد و این دومین قضاوت ظالمانه ات بود و قنبر را به شهادت آوردم و تو شهادت او را نپذیرفتی در حالی كه اگر بنده و غلام عادل باشد، شهادتش پذیرفتنی است و این سومین حكم ظالمانه ات بود. بعد امام فرمود: وای بر تو امام مسلمانان بر كار آن ها كه خیلی بزرگ تر از این مسئله است، امین شمرده می شود».

در روایت دیگری دارد:

« رَوَي مُحَمَّدُ بْنُ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ فَمَرَّ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قُفْلٍ التَّيْمِيُّ وَ مَعَهُ دِرْعُ طَلْحَةَ فَقَالَ عَلِيٌّ ع هَذِهِ دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقَالَ ابْنُ قُفْلٍ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اجْعَلْ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ قَاضِيَكَ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ فَجَعَلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ شُرَيْحاً فَقَالَ عَلِيٌّ ع هَذِهِ دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقَالَ شُرَيْحٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَاتِ عَلَي مَا تَقُولُ بَيِّنَةً فَأَتَاهُ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَشَهِدَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ يَوْمَ الْبَصْرَةِ غُلُولًا فَقَالَ شُرَيْحٌ هَذَا شَاهِدٌ وَ لَا أَقْضِي بِشَاهِدٍ حَتَّي يَكُونَ مَعَهُ آخَرُ فَأَتَي بِقَنْبَرٍ فَشَهِدَ أَنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقَالَ هَذَا مَمْلُوكٌ وَ لَا أَقْضِي بِشَهَادَةِ الْمَمْلُوكِ فَغَضِبَ عَلِيٌّ ع ثُمَّ قَالَ خُذُوا الدِّرْعَ فَإِنَّ هَذَا قَدْ قَضَي بِجَوْرٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَتَحَوَّلَ شُرَيْحٌ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ قَالَ لَا أَقْضِي بَيْنَ اثْنَيْنِ حَتَّي تُخْبِرَنِي مِنْ أَيْنَ قَضَيْتُ بِجَوْرٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع إِنِّي لَمَّا قُلْتُ لَكَ إِنَّهَا دِرْعُ طَلْحَةَ أُخِذَتْ غُلُولًا يَوْمَ الْبَصْرَةِ فَقُلْتَ هَاتِ عَلَي مَا تَقُولُ بَيِّنَةً وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَيْثُمَا وُجِدَ غُلُولٌ أُخِذَ بِغَيْرِ بَيِّنَةٍ فَقُلْتُ رَجُلٌ لَمْ يَسْمَعِ الْحَدِيثَ ثُمَّ أَتَيْتُكَ بِالْحَسَنِ فَشَهِدَ فَقُلْتَ هَذَا شَاهِدٌ وَاحِدٌ وَ لَا أَقْضِي بِشَاهِدٍ حَتَّي يَكُونَ مَعَهُ آخَرُ وَ قَدْ قَضَي رَسُولُ اللَّهِ ص بِشَاهِدٍ وَ يَمِينٍ فَهَاتَانِ اثْنَتَانِ ثُمَّ أَتَيْتُكَ بِقَنْبَرٍ فَشَهِدَ فَقُلْتَ هَذَا مَمْلُوكٌ وَ مَا بَأْسٌ بِشَهَادَةِ الْمَمْلُوكِ إِذَا كَانَ عَدْلًا فَهَذِهِ الثَّالِثَةُ ثُمَّ قَالَ ع يَا شُرَيْحُ إِنَّ إِمَامَ الْمُسْلِمِينَ يُؤْتَمَنُ مِنْ أُمُورِهِمْ عَلَي مَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ هَذَا ؛ (2) محمّد بن قيس از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:

علي عليه السّلام در مسجد كوفه بود و عبد اللَّه بن قفل تيمي گذشت و زره طلحه را به تن داشت امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند اين زره طلحه است كه از بيت المال در غوغاي بصره ربوده شده، عبد اللَّه بن قفل گفت يا امير المؤمنين مسأله را به همان قاضي كه خود براي مسلمانان انتخاب كرده‏اي و راضي‏ شده‏اي واگذار، حضرت با وي نزد شريح قاضي رفته، فرمود: اين زره طلحه است كه در جنگ بصره از بيت المال ربوده شده، شريح گفت: بر مدّعي شاهد بياور، آن حضرت حسن پسرش را شاهد آورد و وي گواهي داد كه اين زره طلحه است كه در روز جنگ بصره يعني جمل ربوده شده‏ است. شريح گفت: اين يك شاهد است و من به شهادت يك گواه حكم نمي‏كنم، امام قنبر غلام خود را آورد او نيز شهادت داد كه اين زره از آن طلحه است كه جزء بيت المال شده، و آن را ربوده‏اند، شريح گفت: اين بنده است و من به شهادت بنده حكم نمي‏كنم، پس علي عليه السّلام فرمود: زره را بازستانيد و فرمود: اين مرد در قضاوت سه بار از طريق منحرف شد، شريح فوري برخاست و گفت: هرگز به داوري ننشينم تا مرا خبر دهي كه كجا به ظلم و خلاف حقّ سه بار حكم كردم، پس علي عليه السّلام فرمود:

آنجا كه من گفتم اين زره طلحه است و در روز جمل از بيت المال دزديده شده، و تو گفتي يا علي شاهد بياور، در صورتي كه رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله فرمودند در هر جا كه مال ربوده شده از بيت المال يافت شد بدون بيّنه توقيف مي‏شود و به بيت المال برمي‏گردد. دوم آنكه: من فرزندم حسن را شاهد آوردم و شهادت داد و تو گفتي اين يك گواه است و من به شهادت يك تن حكم نمي‏كنم، و رسول خدا (ص) بيك شاهد و قسم حكم مي‏داد و سوم آنكه من قنبر را آوردم و شهادت داد. امّا تو گفتي اين بنده است و حال آنكه شهادت بنده اگر عادل باشد اشكال ندارد، اينست آن سه موردي‏ كه اشاره كردم، سپس فرمود: اي شريح ! به راستي كه امام مسلمين مورد اعتماد است در امور مسلمين، و آن بسيار پر اهميّت‏تر از اين است».

در منابع اهل سنت نیز به شرح زیر آمده است:

ابونعیم  به سند خود، از «ابراهيم بن يزيد تيمي» از پدرش نقل مي‏كند كه: در يكي از روزها، علي بن ابي طالب عليه السّلام زره خودش را كه گم كرده بود در دست يكي از يهوديان ديد و شناخت كه زره خودش مي‏باشد، به او فرمود: اين زره من است كه ناخودآگاه از پشت شتر اروقم به زير افتاده است. يهودي گفت: چنين نيست بلكه زره از آن من است و در اختيارم مي‏باشد. يهودي اضافه كرد كه قضاوت آن به عهده قاضي مسلمانان است.

علي عليه السّلام و يهودي نزد «شريح قاضي» رفتند (تا آنجا كه) «شريح» گفت: يا امير المؤمنين! راست مي‏فرمائي زره از آن شماست. وليكن براي اثبات حقانيت خود بايد دو شاهد بياوري. حضرت علي عليه السّلام حسنين عليهما السّلام و «قنبر» را براي شهادت حاضر كرد و شهادت دادند كه زره از آن امير المؤمنين عليه السّلام است. «شريح» گفت: گواهي «قنبر» كه آزاد شده شماست، پذيرفته است؛ ليكن شهادت دو فرزندتان از نظر من قابل قبول نمي‏باشد؟! حضرت علي عليه السّلام فرمود: مادرت به عزايت بنشيند مگر از «عمر بن خطّاب» نشنيدي كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله مي‏فرمود: حسن و حسين عليهما السّلام دو سيّد و سرور جوانان اهل بهشت‏اند. (3)

بیهقی به سند خود، از «شعبي» روايت مي‏كند كه در يكي از روزها، حضرت علي بن ابيطالب عليه السّلام وارد بازار شد و يكي از ترسايان را ديد كه زرهي را براي فروش به بازار آورده است. حضرت علي عليه السّلام آن زره را شناخت و فرمود: اين زره از آن من است و براي اثبات حق بايد به نزد قاضي مسلمانان برويم. داوري در آن روز به عهده «شريح قاضي» بود كه توسط حضرت علي عليه السّلام به اين مقام نصب شده بود. به مجرد این كه «شريح» حضرت علي عليه السّلام را ديد براي احترام ايشان از جاي برخاست و حضرت عليه السّلام را بجاي خود نشانيد و خود در برابر حضرت علي عليه السّلام و در كنار آن ترسا نشست. حضرت علي عليه السّلام خطاب به «شريح»، فرمود: اي شريح! اگر طرف مخاصمه من مسلمان بود، در كنار او مي‏نشستم و به دستور قاضي و داوري او گوش فرا مي‏دادم، ليكن از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيده‏ام كه فرمود: با اهل كتاب و افراد غير مسلمان، مصافحه نكنيد، و ابتدا به سلام ننمائيد، و به عيادت بيماران آنها نرويد، و بر مرده آنان نماز نگزاريد، و آنها را وادار كنيد تا از سخت‏ترين راهها عبور كنند و آنها را ناچيز انگاريد؛ همانطور كه خدا آنها را ناچيز انگاشته است. اينك، اي شريح! ميان من و طرف مخاصمه من، قضاوت كن! «شريح» گفت: يا امير المؤمنين! ادّعاي شما چيست؟ حضرت‏ علي عليه السّلام فرمود: اي شريح! اين زره از آن من است كه مدتي است از من ربوده‏اند.

«شريح» خطاب به ترسا، گفت: تو در برابر ادعاي امير المؤمنين عليه السّلام چه دليلي داري؟ وي پاسخ داد: علي عليه السّلام را تكذيب نمي‏كنم، ليكن مي‏گويم كه اين زره از آن من است. «شريح» نگاهي به حضرت علي عليه السّلام انداخت و عرض كرد: يا علي! در حال حاضر زره در دست اوست و ايشان صاحب زره به شمار مي‏رود، آيا شما براي اثبات حق خود و ابطال ادعاي او دليل و بيّنه‏اي داريد؟ حضرت علي عليه السّلام فرمود: آري، «شريح» درست مي‏گويد و من بايد براي اثبات ادعاي خود دليلي داشته باشم. ترسا كه از اينگونه رفتار به شگفت آمده بود، گفت: گواهي مي‏دهم كه اينگونه داوري، براستي از نوع داوري پيغمبران الهي است! و اضافه كرد: شگفتي اينجاست كه امير المؤمنين عليه السّلام خود به محكمه داورش كه شخص خويش او را منصوب كرده، آمده و داور عليه او داوري مي‏كند! اينك به خدا سوگند! جريان زره را بطوري كه اتفاق افتاده است به عرض مبارك تقديم مي‏دارم: در يكي از جنگها كه پشت سر شما حركت مي‏كردم، زره شما از روي شتر اورق كه شما بر آن سوار بوديد به زمين افتاد، من بلافاصله آن را در ربودم. و تا به حال بدون آنكه كسي از چگونگي آن، اطلاع داشته باشد، در اختيارم بوده تا اينكه امروز اين جريان رخ داد. و من اكنون گواهي مي‏دهم كه خدا يكتاست، و محمّد رسول اوست. حضرت علي عليه السّلام فرمود: اكنون كه مسلمان شدي، آن زره‏ام را به تو بخشيدم. آنگاه آن تازه مسلمان را سوار اسب عتيق خود كرد.

 «شعبي» گفته است كه بخاطر دارم آن مرد بعد از مسلمان شدن در يكي از جنگها زير پرچم علي عليه السّلام با دشمنان مبارزه مي‏كرد! (4)

«متّقي هندی» اين حديث را در كنز آورده و در آن حديث آمده است: «شريح» خطاب به حضرت علي عليه السّلام، گفت: با توجه به اينكه مي‏دانم زره از آن شماست ولي لازم است دو نفر گواه عادل به حقانيت شما گواهي دهند.

حضرت علي عليه السّلام حضرت امام حسن عليه السّلام و «قنبر»، آزاد شده‏اش، را بحضور طلبيد. و هر دو تن گواهي دادند كه زره از آن حضرت علي عليه السّلام است.

 «شريح» گفت: گواهي «قنبر» را مي‏پذيرم، ليكن گواهي فرزندت حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام را نمي‏پذيرم؛ به دليل آنكه ممكن است رعايت حق پدر و فرزندي او را به گواهي وادار كرده باشد؟! حضرت علي عليه السّلام‏فرمود: اي شريح! مادرت به عزايت بنشيند، مگراز «عمر» نشنيده‏اي كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله مي‏فرمود: حسن و حسين، سرور جوانان بهشت‏اند؟ «شريح» گفت: آري، خدا گواه است كه اين حديث را از وي شنيده‏ام! فرمود: پس به چه دليل گواهي سيد شباب اهل بهشت را نمي‏پذيري؟ حضرت علي عليه السّلام بدين وسيله مرافعه را پايان داد و به يهودي، فرمود:

زره مال تو باشد. يهودي گفت: امير المؤمنين همراه من نزد قاضي مسلمانان آمد و قاضي مطابق با قانون داوري عليه او قضاوت كرد و آن حضرت هم نسبت به آن قضاوت، اظهار رضايت نمود. در اين هنگام بود كه يهودي گفت: به خدا سوگند، يا امير المؤمنين! آنچه را ادعا كردي درست و بجا بود، و زره از آن شماست و من آن هنگامي اين زره را به اختيار خود در آوردم كه زره از پشت مركب شما به زير افتاد و من بلا درنگ آن را ربودم. اينك با روشن شدن حقيقت گواهي مي‏دهم: «اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّ محمدا رسول اللّه». حضرت علي عليه السّلام آن زره را همراه مبلغ هفتصد درهم به وي بخشيد. و آن زره همواره در اختيار او بود تا اينكه در جنگ صفّين در زير پرچم علي عليه السّلام جنگيد و به شهادت رسيد. (5)

پی نوشت ها:

1. كافي ، محمد بن یعقوب كلینی، ج 7 ص385 - 386، تهران ، آخوندی، 1363.

2. من‏ لايحضره ‏الفقيه، صدوق، ج 3 ،109،دوم، قم ، مؤسسه النشر الاسلامی.

3. فضایل پنج تن در صحاح ششگانه اهل سنت، فیروز آبادی، ترجمه ساعدی، ج4، ص145 ، تهران انتشارات فیروز آبادی ، به نقل از حلية الاولياء ، ج4، ص 139.

4. همان، ص 351-349 به نقل از سنن بیهقی ، ج10 ، ص136.

5. همان ، ص351- 353. به نقل از كنز العمال ، ج 4 ، ص6.

آيا احادیث خلقت نوری اهل بیت علیهم السلام معتبر هستند
احاديثي كه بر خلقت نوراني پيامبر و امامان قبل از خلقت عالم و آدم دلالت دارد، معتبر مي باشند. امام علي(ع): خداوند نور رسول الله را قبل از خلق آسمان ها و عرش...

بسم الله الرحمن الرحيم

سلام عليكم

آيا احادیث خلقت نوری اهل بیت علیهم السلام معتبر هستند

آیا حدیثی كه میفرماید حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام معلم جبرئیل بوده معتبر است؟

متشكرم

 احاديثي كه بر خلقت نوراني پيامبر و امامان قبل از خلقت عالم و آدم دلالت دارد،  معتبر مي باشند.

در روايات اسلامي، اولين مخلوق، حتي قبل از خلقت ملائكه و عرش و كرسي و...، نور رسول خدا و اهل بيت ايشان معرفي شده است:

امام علي(ع): خداوند نور رسول الله را قبل از خلق آسمان ها و عرش و كرسي آفريد. (1)

و فرمود: اولين مخلوق خدا ارواح ما (چهارده معصوم) بود. پس ما به يگانه شمردن و ستايش خدا رو آورديم. سپس ملائكه را خلق كرد و وقتي آنان ارواح ما را به صورت نور واحد ديدند، شخصيت ما را بزرگ شمردند و ما تسبيح خدا گفتيم تا ملائكه بدانند كه ما آفريدگان اوييم و او از صفات ما منزه و پيراسته است و ملائكه به تسبيح ما، تسبيح گفتند. (2)

بنابراين، ارواح نوراني چهارده معصوم قبل از همه خلايق، از جمله ملائكه، خلق شده و در عرش تسبيح گوي خدا بوده اند. (3) همه خلايق از جمله ملائكه مقرب، بعد از آن ها خلق گشته و از آن ها تكبير و تسبيح و تحميد و تهليل خدا را ياد گرفته اند؛

 اما اين حديث معلم بودن حضرت امیرالمومنین علیه السلام را ، در كتب معتبر حديث نيافتيم.

در كتاب "البراهين القاطعه" تأليف محمد جعفر استر آبادي از علماي قرن سيزدهم و در "مستدرك سفينه البحار" به نقل از صاحب "بستان الكرامه" اين حديث را نقل كرده و ظاهرا در "انوار النعمانيه" سيد نعمت الله جزايري هم اين حديث آمده است؛ ولي منبع معتبر اين حديث، در هيچ كدام ذكر نشده است. روايت به شرح زير است:

«أنّ جبرئيل(ع) كان جالسا عند النبيّ(ص) فدخل عليّ (ع) فقام له جبرئيل(ع) فقال النبيّ(ص) لجبرئيل: «أتقوم لهذا الفتي؟» فقال جبرئيل: إنّ هذا له عليّ حقّ التعليم، فقال(ص): «كيف ذلك التعليم يا جبرئيل؟» فقال: لمّا خلقني الله تعالي سألني: من أنت؟ و ما اسمك؟ و من أنا؟ و ما اسمي؟ فتحيّرت في ردّ الجواب، و بقيت ساكتا، ثمّ حضر هذا الشابّ في عالم الأنوار، و علّمني الجواب، فقال هذا: «قل: أنت الربّ الجليل، و أنا العبد الذليل، و اسمي جبرئيل»؛ و لهذا قمت إجلالا له و عظّمته.

فقال النبيّ: «كم عمرك يا جبرئيل؟» فقال: إنّ للّه نجما يطلع من العرش في كلّ ثلاثين ألف سنة مرّة واحدة، و قد شاهدته طالعا ثلاثين ألف مرّة، فقال له رسول الله(ص):

«إذا رأيت ذلك النجم هل تعرفه؟» فقال: كيف لا أعرفه؟! فقال النبيّ لعليّ: «خذ العمامة من جبهتك» فلمّا كشفها و رآها جبرئيل(ع) رأي ذلك النجم في جبهة عليّ»؛ (4)

«روزي جبرئيل در خدمت پيامبر(ص)مشغول صحبت بود كه حضرت علي(ع)وارد شد. جبرئيل چون آن حضرت را ديد، برخاست و شرايط تعظيم به جاي آورد.

پيامبر (ص)فرمود: اي جبرئيل! از چه جهت به اين جوان تعظيم مي كني؟ عرض كرد: چگونه تعظيم نكنم كه او را بر من، حق تعليم است!

فرمود: چه تعليمي؟ عرض كرد: در وقتي كه حق تعالي مرا خلق كرد، از من پرسيد: تو كيستي و من كيستم؟ من در جواب متحير ماندم، و مدتي در مقام جواب ساكت بودم كه اين جوان در عالم نور به من ظاهر گرديد، و اين طور به من تعليم داد كه بگو: تو پروردگار جليل و جميلي و من بنده ذليل و جبرئيلم. از اين جهت، او را كه ديدم، تعظيمش كردم.

پيامبر(ص)پرسيد: مدت عمر تو چند سال است؟ عرض كرد: اي رسول خدا! در آسمان ستاره اي هست كه هر سي هزار سال يك بار طلوع مي كند، من او را سي هزار بار ديده ام. حضرت فرمود: اگر آن ستاره را ببيني، مي شناسي؟ عرض كرد: چگونه نشناسم!

حضرت به امام علي(ع) دستور داد تا عمامه از سر بردارد و وقتي امام عمامه از سر برداشت، آن ستاره را در پيشاني امام ديد.

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، خصال، انتشارات اسلامي، قم، 1362 ش، ص 482.

2. حسن بن سليمان حلي، المحتضر، نجف، المكتبه الحيدريه، 1382 ش، ص 225.

3. كليني، كافي، پنجم، تهران، دار المتب الاسلاميه، 1363 ش، ج 1، ص 531.

4. استر آبادي محمد جعفر، البراهين القاطعه (چهل حديث در فضيلت علي (ع))، اول، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1382، ص 311-312 به نقل از انوار النعمانيه، ج 1، ص 15؛ نمازي شاهرودي، مستدرك سفينه البحار، قم، انتشارات اسلامي، 1418 ق، ج 2، ص 24.

نمازها در ابتدا پنجاه نوبت بوده و نمازها به 5 نوبت كاهش مي‌يابد...
آری چنین حدیثی در كتب معتبر شیعه و سنی وارد شده است.

بسم الله الرحمن الرحيم سلام عليكم آيا اين حديث كه در معراج حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نمازها در ابتدا پنجاه نوبت بوده و حضرت در برگشت به زمين با حضرت موسي (سلام الله عليه) مواجه مي‌شود و ايشان حضرت را چند بار به سوي خداوند برمي‌گردانند تا نمازها به 5 نوبت كاهش مي‌يابد صحيح است؟

پرسشگر گرامی باسلام و تشكر از ارتباط با این مركز.

آری چنین حدیثی در كتب معتبر شیعه و سنی وارد شده است. (1)

بعضی ایراد كرده اند كه لازمه این حدیث این است كه حكم قبل از رسیدن وقت عمل ، نسخ شده باشد و این را صحیح ندانسته اند.

در جواب گفته شده كه:

اشكال ندارد كه ابتدا عمل سنگینی واجب شود و قبل از عمل ، تخفیف داده شود تا مسلمانان خود را رهین منت  و تخفیف خدا دانسته و شكر آن را به جا آورند و از طرف دیگر بدانند كه این واجب محبوب خداست و هر چه بتوانند از آن به جا آورند. (2)

جالب است كه خداوند اعلام می فرماید همان ثواب پنجاه نماز را به این پنج نماز خواهد داد و ثوابی را كه برای مسلمانان نماز گزار مقرر فرموده ، كم نمی كند. (3)

ممكن است كه این سؤال به ذهن آید كه چرا رسول خدا خودش از خدا تخفیف نخواست؟

امام سجاد در جواب این پرسش فرمود: رسول خدا به درجه ای از اطاعت رسیده بود كه به هیچ وقت به خدا پیشنهاد نمی كرد و هر امری به او می شد و هر دستوری كه می رسید ، بدون چون و چرا قبول می كرد. از این رو وقتی خدا برای امتش پنجاه نماز تعیین كرد ، ایشان بدون چون و چرا پذیرفت. ولی وقتی حضرت موسی از ایشان خواست كه از خدا تخفیف بطلبد، جایز نبود كه ایشان شفاعت و عنایت حضرت موسی را رد كند و برای اجابت تقاضای حضرت موسی، از خداوند تخفیف طلبید. (4)

پی نوشت ها :

1. شیخ صدوق ، من لا یحضره الفقیه ، دوم ، قم ، دفتر انتشارات اسلامی ، - ، ج 1 ، ص 197 - 198 و كتب روایی دیگر.

2. همان ، پاورقی ص  198.

3. همان ، پاورقی ص 199.

4. همان ،ص 205.

متن و آدرس حديث يا احاديث در اين رابطه را مي خواستم
طبق جستجويي كه در منابع روايي داشتيم روايتي كه در آن از خود سوال به عنوان عذاب روز قيامت تعبير شده باشد ما نيافتيم اما در روايات آمده كه در روز قيامت انسان ...

باسلام. ظاهرا در احاديث يكي از عذاب هاي قيامت را سوال معرفي نموده اند.كه از آن به عنوان سوال هاي عذاب آور تعبير مي شود.متن و آدرس حديث يا احاديث در اين رابطه را مي خواستم

طبق جستجويي كه در منابع روايي داشتيم روايتي كه در آن از خود سوال به عنوان عذاب روز قيامت تعبير شده باشد ما نيافتيم اما در روايات آمده كه در روز قيامت انسان قدم از قدم بر نمي دارد مگر اينكه از 4 چيز وي سوال مي شود.

مرحوم شيخ صدوق اين روايت را از رسول خدا (ص) نقل مي كند كه :«لَا تَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّي يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ عَنْ عُمُرِهِ فِيمَا أَفْنَاهُ وَ شَبَابِهِ فِيمَا أَبْلَاه وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أَيْنَ كَسَبَهُ وَ فِيمَا أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.» (1) « روز قيامت بندگان قدم بر نمي دارند تا اينكه از 4 چيز آنها سوال شود. از عمرش كه در چه راهي صرف كرده، از جوانيش كه در چه چيزي به سر برده، از مال و اموالش كه از چه راهي كسب و در چه راهي خرج نموده و از محبت ما اهل بيت»

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، أمالي الصدوق، تهران، كتابخانه اسلاميه، 1362ش، ص 39.

لطفا منابع را هم از شيعيان و اهل سنت ذكر نماييد؟
در مورد كيفيت نماز و وضو و ديگر اعمال و رفتار پيامبر راهي جز مراجعه به روايات نداريم و با توجه به اختلافي كه در روايات بوده و پيش مي آمده، پيامبر براي بعد از...

با سلام مي توانيد به بنده بگوييد كه آيا نماز حضرت رسول ماننده شيعيان بوده يا اهل سنت دستها را روی هم میگذاشتند

لطفا منابع را هم از شيعيان و اهل سنت ذكر نماييد؟

پرسشگر محترم در مورد كيفيت نماز و وضو و ديگر اعمال و رفتار پيامبر راهي جز مراجعه به روايات نداريم و با توجه به اختلافي كه در روايات بوده و پيش مي آمده، پيامبر براي بعد از خودش بايد مرجعي براي دريافت قرآن و سنت معين كرده باشد.

اهل سنت به يك كيفيت نماز مي خوانند مثلا تكتف دارند و دست ها را هنگام تلاوت روي هم مي گذارند و شيعه تكتف را قبول ندارد و آن را باطل كننده نماز مي شمارد يا در وضو با هم اختلاف هايي دارند و هر كدام هم در بيشتر اوقات به روايت هايي از رسول خدا متوسل مي شوند و خود را تابع سنت و راه و روش ايشان مي شمارند.

حالا از شما مي پرسيم كه آيا خداوند كه عالم بر گذشته و آينده جهان است نمي دانست كه در بين امت پيامبر خاتم چنين اختلاف هايي رخ خواهد داد؟ آيا رسول خدا كه در فراست و زيركي از همه برتر بود و علاوه بر آن مؤيد به علم غيب از طرف خدا هم بود، پيش بيني نمي كرد كه در آينده در بين امتش چنين اختلاف هايي رخ دهد؟ آنها براي حل اين اختلاف ها چه پيش بيني اي كرده اند؟

قرآن كتاب هدايت است و پيامبر مبين و مفسر قرآن است و مردم بايد دين خود را از كتاب خدا و سنت رسول بگيرند و رسول خدا تا خودش زنده بود، مرجع حل اختلاف امت بود و مردم و مسلمان ها اگر در فهم آيه اي از قرآن يا در درك سنت پيامبر دچار اختلاف مي شدند، به محضر پيامبر مي رسيدند و با سؤال از ايشان به حاق دين دست يافته و اختلافشان حل مي شد. اما حالا كه پيامبر از دنيا رفته است آيا راهي براي حل اختلاف هست؟

يك مثال:

بعد از رسول خدا خليفه ايشان مدعي مي شود كه رسول خدا فرموده: ما پيامبران ارثي به جا نمي گذاريم و آنچه از ما به جا بماند، صدقه است و به همه امت تعلق دارد.

او كه قبول ندارد پيامبر در زمان خودش فدك را به دخترش بخشيده و اين بخشش را منكر است، فدك را از ارث پيامبر شمرده و به حكم اين روايت آن را به همه امت متعلق مي داند و از دختر پيامبر دريغ مي دارد و وقتي دختر پيامبر با استناد به قرآن خود را وارث پدر مي شمارد، خليفه با استناد به اين روايت مدعي مي شود كه فاطمه از پدرش ارث نمي برد.

فاطمه هم اين حديث را به اين شكل قبول ندارد و هم به اين معنا نمي داند، بلكه معتقد است كه اين كه پيامبر فرموده ما پيامبران ارث به جا نمي گذاريم، به معناي اين است كه كار ما جمع اموال و ... نيست.

حالا بايد پرسيد راه حل چيست؟ آيا بايد گفت برداشت خليفه اول كه اهل سنت خود را تابع او مي دانند درست است يا بايد گفت فاطمه و شوهرش بعد از پيامبر مبين و مفسر دين هستند و قرآن و سنت پيامبر را بايد از آنان گرفت و خليفه بايد از آنان بپرسد اين روايتي كه او شنيده است، آيا درست شنيده است؟ اگر درست شنيده است، معنايش چيست؟

به حكم حديث متواتر ثقلين(1) كه پيامبر بارها در طول عمر خود آن را تكرار كرد، عترت رسول خدا يعني فاطمه و علي و فرزندان معصومشان جانشينان پيامبر در بيان دين و قرآن و سنت پيامبر هستند و ما براي درك سنت پيامبر و براي فهم تفسير صحيح قرآن و براي حل اختلاف فهم مان بايد به آنها مراجعه كنيم.

اين حديث به وفور در منابع اهل سنت آمده كه رسول خدا خطاب به امام علي فرمودند:

تبين لهم ما اختلفوا فيه من بعدي(2)

يفرق بين الحق و الباطل(3)

مبين لامتي ما ارسلت به (4)

انت تبين لامتي ما اختلفوا فيه من بعدي(5)

لايؤدي عني الا انا او عليّ (6)

من سرّه ان يحيي بحياتي و ... فليتولّ عليا و ليقتد باهل بيتي من بعدي (7)

انت تعيش علي ملّتي و تقتل علي سنّتي(8)

بنا بر اين ما براي فهم چگونگي نماز رسول خدا بايد از اهل بيت سؤال كنيم و اهل بيت كيفيت نماز رسول خدا را در قول و عمل بيان كرده اند و نقل ديگران هر گاه معارض با نقل اهل بيت باشد، ارزشي ندارد.

نماز ما با نماز سني ها تفاوت هايي دارد از جمله آنها دست ها را هنگام قرائت روي هم مي گذارند و ما دستها را مي اندازيم. ببينيم نماز رسول خدا چگونه بوده است. بنا بر روايات ما شيعيان از امامان گذاشتن دست ها بر هم بعد از رسول خدا بدعت شده است.

حماد بن عيسي گويد امام صادق(ع) فرمود: چقدر زشت است كه 60 - 70 سال از عمر انسان بگذرد و يك نماز به حدود واجبش به جا نياورده باشد. بعد امام براي تعليم نماز صحيح رو به قبله ايستاد و دست ها بر ران نهاد و انگشت ها به هم چسباند و پاها را به هم نزديك كرد به حدي كه به اندازه سه انگشت باز از هم فاصله داشتند و انگشتهاي پاهايش رو به قبله بودند و در كمال خشوع و زاري الله اكبر گفت و حمد و توحيد(قل هو الله احد) را شمرده خواند بعد به اندازه يك نفس صبر كرد و در حال قيام تكبير گفت و به ركوع رفت و با تمامي كف دستش در حالي كه انگشتانش باز بود، كشكك زانو را گرفت و آن را به عقب راند تا پشت او كاملا مسطح شد به گونه اي كه اگر قطره اي آب بر آن مي ريخت، به طرف جلو يا عقب نمي رفتو گردنش را هم در راستاي پشتش راست نگه داشت و چشمتنمش را غمض كرد و بر هم گذاشت و سه بار با شمردگي تسبيح گفت و فرمود: "سبحان ربي العظيم و بحمده" بعد كاملا ايستاد و وقتي آرام گرفت، فرمود: سمع الله لمن حمده و بعد در حال قيام تكبير گفت و در اين حال دست ها را تا مقابل صورتش بالا آورد و به سجده رفت و دستها را قبل از سر زانو بر زمين نهاد و سه بار فرمود"سبحان ربي الاعلي و بحمده" و در سجده هيچ جايي از بدن را بر جاي ديگر ننهادو بر هشت موضع سجده كرد: پيشاني، دو كف دست ها، دو سر زانوها، دو انگشت ابهام پاها و بيني اش. هفت موضع اول واجب و موضع آخري مستحب بود و به خاك ماليدن جبروت نفس؛ بعد از سر از سجده برداشت و نشست و وقتي آرام گرفت، فرمود: الله اكبر، بعد بر ران چپ نشست و روي قدم راست را بر باطن قدم چپ نهاد و فرمود: استغفر الله ربي و اتوب اليه، بعد در همان حالت نشسته تكبير گفت و به سجده دوم رفت و مانند سجده اول عمل كرد و در سجده و ركوع قسمتي از بدن را بر قسمت ديگر ننهاد و كاملا بال داشت (يعني آرنجها از پهلو به مانند بال جدا بود)و ساعد دستش را بر زمين نگذارد و بدين صورت دو ركعت نماز به جا آورد و فرمود اين گونه نماز بگذار.(9)

و بيهقي از اهل سنت نقل مي كند كه ابو حميد ساعدي گفت: آيا به شما نماز رسول خدا را ياد دهم؟ گفتند: چرا؟ مگر بيشتر ما تابع او نيستيم و با او مصاحبت نداشته ايم؟ گفت: آري بعد نماز پيامبر را اين گونه توصيف كرد:

رسول خدا هر گاه براي نماز برمي خواست، دست هايش را تا مقابل شانه هايش بالا مي برد و تكبير مي گفت بعد اعضاي بدنش در جاي خود آرام مي گرفتند آن گاه حمد و سوره را قرائت مي كرد بعد در حالي كه دستهايش را تا راستاي شانه هايش بالا آورده بود، تكبير مي گفت و ركوع به جا مي آورد و كف دستها بر سر زانوها مي نهاد و معتدل مي شد و سرش را نه بالا مي آورد و نه پايين مي انداخت، بعد سر از ركوع بر مي داشت و مي گفت: سمع الله لمن حمده بعد دستها را تا راستاي شانه ها بالا مي آورد و الله اكبر مي گفت بعد به زمين مي افتاد در حالي كه دستها از پهلوها فاصله داشتبعد از سجده بر مي خواست و پاي چپش را تا مي كرد و بر آن مي نشست و در هنگام سجده انگشت هاي پايش باز بود  و ركعت دوم هم بدين گونه بود.

همه اصحاب بعد از شنيدن وصف او گفتند: راست گفت، نماز پيامبر اين گونه بود. (10)

اين دو حديث كه در كتب معتبر شيعه و سني ثبت شده نشان مي دهد كه همه اهل علم بر نماز رسول خدا يكسان نظر داشته اند و دستها را بر هم نهادن از سنت پيامبر نبوده و بعدها بدعت شده است.

براي اطلاع بيشتر ر. ك: آيت الله سبحاني، الإنصاف في مسائل دام فيها الخلاف‏، قم، مؤسسه الامام الصادق، ص167 به بعد(القبض بين البدعه و السنه)

پي نوشت ها:

1. سيد علي ميلاني، حديث الثقلين، قمف مركز الابحاث العقائديه، 1421ق.

2. المراجعات، شرف الدين، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1426ق، ص261 . (نامه 48 حديث 5 به نقل از منابع اهل سنت)

3. همان، حديث 7.

4. همان، ص 263، حديث11.

5. همان، حديث 12.

6. همان، ص264، حديث 15.

7. همان، ص269، حديث 24.

8. همان، ص274، حديث 38.

9. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1363ش، ج3، ص311.

10. بيهقي، سنن، بيروت، دار الكتب العلميه، ج2، ص72، 73، 101، 102؛  أبي داود، سنن، بيروت، دار الفكر، 1410ق، ج1، ص 194؛ و ...

آیا این جمله مستند دینی و روایی دارد؟
در روایتی از امام باقر آمده: كان فيما أوحي الله تعالي إلي موسي بن عمران (ع) : يا موسي بن عمران من زني زني به ولو في العقب من بعده، يا موسي بن عمران عف تعف ...

آیا این جمله مستند دینی و روایی دارد(هر كس بدنبال ناموس مردم باشد مردم بدنبال ناموسش خواهند آمد)؟

در روایتی از امام باقر آمده:

كان فيما أوحي الله تعالي إلي موسي بن عمران (ع) : يا موسي بن عمران من زني زني به ولو في العقب من بعده ، يا موسي بن عمران عف تعف أهلك، يا موسي بن عمران إن أردت أن يكثر خير أهل بيتك فإياك والزنا، يا موسي بن عمران كما تدين تدان (1)

خداوند به موسای پیامبر وحی كرد: ای موسی هر كس با ناموس دیگری زنا كند، با ناموسش زنا شود اگر چه ناموس با واسطه اش باشد (همسرش، دخترش، دختر دخترش یا ...) ای موسی پاكدامن باش تا اهل تو هم پاكدامن گردد. ای موسی اگر می خواهی خیر خانواده ات زیاد باشد، از زنا دوری كن. ای موسی آن گونه كه عمل كنی، جزا یابی.

پی نوشت ها:

1. شیخ صدوق، فقیه، قم ، انتشارات اسلامی ، 1404 ق ، ج4 ، ص 21.

آيه اي در قرآن كه خداوند در آن فرموده اند به موسی که:
آيه اي به اين مضمون در قرآن نداريم. روايتي داريم به اين مضمون كه خداوند به حضرت موسي فرمود بار ديگر كه خواستي به ميقات بيايي موجودي پست تر از خودت را به همراه..

آيه اي در قرآن كه خداوند در آن فرموده اند به موسي برو بدترين بنده من را بياور كدام است؟

آيه اي به اين مضمون در قرآن نداريم. روايتي داريم به اين مضمون كه خداوند به حضرت موسي فرمود بار ديگر كه خواستي به ميقات بيايي موجودي پست تر از خودت را به همراه بياور و حضرت موسي نتوانست فردي يا موجودي را پست تر از خود شمرده و با خود همراه ببرد و وقتي تنها رفت و نيافتن پست تر از خودش را عذر آورد، خداوند فرمود: به عزت و جلالم سوگند اگر موجودي را با خود آورده ( و خود را از او برتر مي دانستي) تو را از ديوان نبوت حذف مي كردم:

حَدَّثَنِي بِهِ بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَوْحَي إِلَي مُوسَي ع‏إِذَا جِئْتَ لِلْمُنَاجَاةِ فَاصْحَبْ مَعَكَ مَنْ تَكُونُ خَيْراً مِنْهُ فَجَعَلَ مُوسَي لَا يَعْتَرِضُ [يَعْرِضُ‏] أَحَداً إِلَّا وَ هُوَ لَا يَجْسُرُ [يَجْتَرِئُ‏] أَنْ يَقُولَ إِنِّي خَيْرٌ مِنْهُ فَنَزَلَ عَنِ النَّاسِ وَ شَرَعَ فِي أَصْنَافِ الْحَيَوَانَاتِ حَتَّي مَرَّ بِكَلْبٍ أَجْرَبَ فَقَالَ أَصْحَبُ هَذَا فَجَعَلَ فِي عُنُقِهِ حَبْلًا ثُمَّ مَرَّ [جَرَّ] بِهِ فَلَمَّا كَانَ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ شَمَّرَ الْكَلْبَ مِنَ الْحَبْلِ وَ أَرْسَلَهُ فَلَمَّا جَاءَ إِلَي مُنَاجَاةِ الرَّبِّ سُبْحَانَهُ قَالَ يَا مُوسَي أَيْنَ مَا أَمَرْتُكَ بِهِ قَالَ يَا رَبِّ لَمْ أَجِدْهُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَي وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْ أَتَيْتَنِي بِأَحَدٍ لَمَحَوْتُكَ مِنْ دِيوَانِ النُّبُوَّة (1)

بعض اصحاب ما نقل كرده اند كه خداوند به موسي وحي كرد وقتي خواستي به طور براي مناجات بيايي، فردي را كه خودت را از او برتر مي داني، به همراه بياور. حضرت موسي براي همراه بردن كسي كه خود را از او برتر بداند، به هر كس رو آورد، نتوانست خود را از او برتر بداند از اين رو از دايره آدميان خارج شد و در دايره حيوان ها به يافتن كسي كه خود را از وي برتر بداند، با درنده اي مبتلا به بيماري جرب(پيسي) مواجه شد و ريسماني به گردن آن انداخت تا با خود ببرد ولي كمي كه رفتند، حيوان را آزاد كرد و خود به تنهايي رفت و وقتي خداوند از او علت همراه نياوردين كسي با خودش را پرسيد، عرض كرد موجودي كه من از او برتر باشم، نيافتم و خداوند فرمود: به عزت و جلالم قسم اگر موجودي را با خود همراه آورده( و خود را از چيزي برتر شمرده بودي)، تو را از ديوان پيامبري حذف مي كردم. 

پي نوشت ها:

1. ابن فهد حلي، عده الداعي، قم، دار الكتاب الاسلامي، 1407ق، ص218.

آيا در حديث آمده است كه:
در مورد سوال اول حديثي با اين بيان شما يافت نشد، ولي شبيه به آن در آخر حديث كسا آمده كه پيامبر اكرم(ص) به حضرت علي(ع) فرمودند: «ما ذكر خبرنا هذا في محفل من ...

آيا در حديث آمده است كه هرگاه يك انسان محزون در ميان جمعي باشد، خداوند رحمت خود را بر آن جمعيت نازل مي كند؟ مي گويند: رسول خدا(ص) يا امام علي(ع) به يكي از صحابه فرمود: مرا نصيحت كن. عرض كرد: من شما را نصيحت كنم؟ فرمود: در شنيدن اثري است كه در گفتن نيست

در مورد سوال اول حديثي با اين بيان شما يافت نشد، ولي شبيه به آن در آخر حديث كسا آمده كه پيامبر اكرم(ص) به حضرت علي(ع) فرمودند: «ما ذكر خبرنا هذا في محفل من محافل أهل الأرض و فيه جمع من شيعتنا و محبّينا و فيهم مهموم الّا و فرّج اللّه همّه و لا مغموم الّا و كشف اللّه غمّه و لا طالب حاجة الّا و قضي اللّه حاجته ...»(1)؛ ذكر نگردد اين خبر در مجلسي از مجالس اهل زمين و در آن جمعي از پيروان و دوستان ما باشند و ميان آنها اندوهناكي باشد مگر آنكه خداوند  هم و غم او را برطرف سازد و نه غمزده اي مگر اينكه خداوند غم او را برطرف كند و نه طالب حاجتي مگر اينكه خداوند حاجت او را برآورده سازد.

در مورد حديث دوم نيز اين حديث به همين شكل در آثار شهيد مطهري بدون استناد محكمي موجود است.

ايشان در فايده هاي موعظه نوشته است:

هيچ فردي از موعظه بي‏نياز نيست. ممكن است فردي از تعليم شخص ديگري بي ‏نياز باشد، اما از موعظه او بي‏نياز نيست؛ زيرا دانستن يك مطلب است و متذكر شدن و تحت تأثير تلقين ... واعظ مؤمن متقي قرار گرفتن، مطلب ديگر است.              

مي‏گويند علي(ع) به يكي از اصحابش مي‏فرمود: عِظْني مرا موعظه كن، و مي‏فرمود:

در شنيدن اثري هست كه در دانستن نيست.(2)

پي نوشت ها:

1. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، حديث كساء.

2. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، بي تا، ج 25، ص 345.

صفحه‌ها