پرسش وپاسخ

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

آیه و روایتی درباره ضرورت ولایت فقیه وجود دارد؟

پاسخ:
ولایت فقیه به معنای این است که در زمان غیبت امام مهدی(عج الله فرجه) فقیهان و اسلام شناسان با داشتن یک سری شرایط و ویژگی ها و لیاقت ها امور سیاسی و رهبری امت مسلمان را برعهده بگیرند. ولایت به معنای حکومت و تصدّی امر و سرپرستی و صاحب اختیاری کاری است.(1) حکومت اسلام، حکومت قانون است. در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حکم خدا است. قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامی، حکومت تامّ دارد و همه افراد از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون هستند.(2)
امام خمینی می فرماید: حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معنای متعارف فعلی آن که تصویب قوانین، تابع آرای اشخاص و اکثریت باشد. مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم معیّن گشته است. مجموعه شرط، همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. لذا آن چه که برای اثبات این نظریه گرفته­اند، بیانگر ضرورت آن می باشد. در این راستا به بیان نظریه و دلیل ولایت فقیه از منظر قرآن وروایت می پردازیم.
اول: اثبات ولایت فقیه از آیات قرآن:
قرآن منبع اصلی معارف و احکام اسلام است و پیامبر مفسر، مبین و معلم قرآن است.(3) تفصیل جزئیات احکام و معارف را در سخنان و رفتار ایشان (سیره) باید یافت. این منصب بیان و تفسیر و تعلیم به امر خدا بعد از ایشان به خلفای ایشان واگذار شده است.
عقل نور خدایی و پیامبر باطنی است.(4) دریافت های عقل در زمینه معارف و حسن و قبح معتبر و مورد تأیید خداست.
بنابراین با توجه به این توضیحات، منبع احکام و معارف اسلام، قرآن، سنت و عقل است. نباید انتظار داشت همه احکام و معارف و جزئیات آن ها را در قرآن یافت.
لزوم حکومت از نگاه عقل بدیهی است. قرآن شرایط حاکم را بیان کرده از جمله:
شرط اول: اسلام و ایمان.
لایتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شی؛(5) مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان ولی و سرپرست خود بگیرند. هر کس چنین کند، از لطف و ولایت خدا بی بهره است .
شرط دوم: عدالت.
ولاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار؛(6) به ستم پیشگان گرایش نیابید که آتش دوزخ به شما خواهد رسید.
رکون در روایات به دوستی و اطاعت تفسیر شده است.
قال انی جاعلک للناس اماما"قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین‌؛(7) خدا فرمود: تو را پیشوای مردم گماردم گفت: و از فرزندان من؟ فرمود: عهد من به ستمکاران نمی رسد.
شرط سوم: فقاهت.
حاکم اسلامی باید عالم به احکام و معارف و اهداف اسلام باشد. تا بتواند آن ها را اجرا کند و اهداف را محقق سازد. در زمان پیامبر (ص) و امام معصوم (ع) این علم از سوی خداوند به آنان داده شده است. در زمان غیبت امام معصوم (ع) داناترین مردم به احکام و معارف و اهداف قرآن باید متصدی این مقام باشد.
قرآن درباره شرط علم می فرماید:
أفمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لایهدی الا ان یهدی فمالکم کیف تحکمون؛(8) آیا کسی که به راه حق هدایت می کند، سزاوارتر است. از او پیروی شود یا کسی که راه نمی یابد، مگر آن که راه برده شود، شما را چه می شود؟ چگونه داوری می کنید؟
فقیه کسی است که با تخصصی که سال ها در تحصیل آن کوشش کرده، می تواند احکام و معارف و اهداف اسلام را از قرآن و سنت و عقل و اجماع به دست آورد. غیر فقیه کسی است که این تخصص را ندارد. باید اسلام را از فقیه و اسلام شناس بیاموزد.
فقیه و اسلام شناس عادل و توانمند شبیه ترین فرد به معصوم است. در نبود معصوم به حکم شرع و عقل باید منصب زعامت سیاسی جامعه را به کسی سپرد که صلاحیت بیش تری دارد. فقیه عادل و توانمند صلاحیت دارترین فرد است.
قرآن می فرماید:
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها؛(9) خدا امر می کند امانت ها را به اهل و صاحبان صلاحیت بدهید.
کسی که می خواهد در راس حکومت در جامعه اسلامی باشد، باید هم دین جامعه را به خوبی بشناسد؛ هم عدالت در اجرا داشته باشد؛ هم توان اداره جامعه و تدبیر امور را داشته باشد. اگر واجدین این شرایط متعدد هستند، به حکم عقل و شرع باید صلاحیت دارترین فرد برای تصدی این مسئولیت شناخته شود.
اما دوم: روایات در قرآن:
تعداد روایاتى که براى اثبات ولایت فقیه، مورد استدلال قرار گرفته اند و مباحث مربوط به آن ها، به اندازه اى است که نیازمند تدوین کتاب و یا مقاله اى گسترده است(10). در این مجال، امکان پرداختن به این مبحث وسیع وجود ندارد. تنها براى آشنایى کلّى با برخى، نخست تعدادى را به صورت مختصر نقل می کنیم:
1. در روایت معتبرى، سکونى از امام صادق(ع) و ایشان از پیامبر اکرم (ص) روایت مى کنند:
الفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ مالَم یَدْخُلُوا فى الدُّنْیا;(11) فقیهان تا زمانى که دنیا زده نشده اند، امین و مورد اعتماد پیامبران هستند.
2. شیخ کلینى، از امام هفتم (علیه السلام) نقل کرده است که در قسمتى از سخنان خود در باره منزلت دانشمندان دینى فرمود:
الفُقَهاءُ حُصُونُ الاِسلامِ کَحِصْنِ سُورِ المَدینَهِ لَها،(12) فقیهان دژهاى مستحکم اسلام هستند، همچون دژهاى شهر که حفاظت از آن را بر عهده دارند.
3. شیخ صدوق، توقیع شریفى(13) را از امام زمان نقل مى کند؛ در آن توقیع، حضرت نگاشته اند:
و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فیها اِلى رُواهِ اَحادیثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَیْکُمْ وَاَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَیْهِم؛(14) امّا حوادث جدیدى که اتفاق مى افتد، درباره آن ها به راویان حدیث (علماء) ما رجوع کنید؛ زیرا آن ها حجّت من بر شمایند و من حجت خدا بر آن ها هستیم.
4 در مقبوله عمر بن حنظله، نقل است:
از امام ششم پرسیدم: در صورتى که دو تن از دوستان و یاران شما در مسئله اى مثل ارث یا دِیْن، اختلاف داشتند، آیا مى توانند براى داورى به حاکم و قاضى دستگاه خلافت رجوع کنند؟ فرمود:
نزاع را نزد طاغوت مطرح کرده اند. هر آنچه که به نفع آنان حکم کند، هرچند حق مسلّم شان باشد، حرام است؛ زیرا حقّ خود را با حکم طاغوت ستانده اند، درحالى که، خداوند در قرآن کریم، فرمان داده است که به طاغوت کفر ورزند. پرسیدم: پس چه کنند؟ فرمود:
یُنْظُرانِ اِلى مَنْ کانَ مِنْکُمْ، قَد رَوى حَدیثِنا وَ نَظَرَ فى حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْکامَنا فَلْیَرضُوا بِهِ حَکَماً فَاِنّى قَد جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِماً، فَاِذا حَکَمَ بِحُکْمِنا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ، فَاِنَّما بِحُکْمِ اللّهِ اسْتَخَّفَ وَ عَلَیْنا رَدَّ وَ الرّادُّ عَلَیْنا اَلرّادُّ عَلَى اللّهِ فَهُوَ عَلى حَدِّ الشِّرْکِ بِاللّهِ;(15)
از میان خود کسى را پیدا کنند که راوى حدیث ماست. در حلال و حرام، صاحب نظر است، حکم خود را به او واگذار کنند، تا میان ایشان داورى نماید؛ چرا که من، چنین شخصى را بر شما حاکم قرار داده ام. هرگاه او به حکم ما داورى نمود و حکم او پذیرفته نشد، یقیناً حکم خداوند را کوچک شمرده و ما را انکار کرده اند. کسى که ما را انکار کند و نپذیرد، خدا را انکار کرده، و این در حدّ شرکِ به خداست.

پی نوشت:
1. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 40.
2. همان، ص 34.
3. نحل (16) آیه 44.
4. کافی، ج1، ص 25.
5. آل عمران (3) آیه 28.
6. هود (11) آیه 124.
7. بقره (2) آیه 35.
8. یونس (10) آیه 35.
9. نساء (4) آیه 58.
10. محقّق نراقى، عوائد الایّام، چاپ اول، 1417 - 1375 م، مرکز نشر وابسته به مکتب الإعلام الإسلامی، ص 532.
11. شیخ کلینی،کافی، تحقیق: علی أکبر غفاری، چاپ چهارم، 1365 ش، دار الکتب الإسلامیة - تهران، ج 1، ص 147.
12. شیخ کلینی، کافی، تحقیق: علی أکبر غفاری، چاپ چهارم، 1365 ش، دار الکتب الإسلامیة - تهران ، ج 1، ص38 .
13. اصطلاح توقیع، مخصوص نامه ها و پاسخ هایى است که امام زمان (عج) در اوایل غیبت براى نوّاب و یاران نزدیک خود مى فرستاد.
14. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة ،محرم الحرام 1405 - 1363 ش، مؤسسة نشر إسلامی وابسته به جماعة مدرسین قم ، ص 485.
15. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة موسسه آل البیت قم،سال 1409ق ج 1، ص 34.

پرسش1: جدا از اینکه یک حدیث معتبر در مورد شهادت حضرت زهرا (رضی الله عنها) وجود ندارد و تازه اگر حدیثی هم وجود داشته باشد باید مربوط به امام علی یا امام حسن و امام حسین (رضی الله عنهم) که به ترتیب همسر و فرزندان آنها می باشد وجود داشته باشد. که حتی یک حدیث حتی جعلی هم وجود ندارد. در کل نهج البلاغه کوچکترین اشاره ای به این دروغ مضحک نشده است.

پرسش2: دروغ دوم بچه ای که هنوز در شکم مادر است چگونه اسمش محسن بود؟!!!!!!

پرسش3: سومین دلیل برای دروغ بودن شهادت حضرت زهرا (س) ازدواج جناب عمر با دختر امیرالمومنین است. اثبات ازدواج حضرت عمر با ام الکلثوم دختر امیرالمومنین (ع) و دختر حضرت فاطمه زهرا(س): «عمر رضی الله عنه از ام کلثوم دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه خواستگاری نمود. ولی او که‌ دختری کوچک بود و عائشه‌ به‌ عنوان سخنگوی عمر پیش او آمده‌ بود، خواستگاری عمر را نپذیرفت. عائشه رضی الله عنها گفت: وای بر تو، امیرالمؤمنین از تو خواستگاری کرده و تو نمی‌پذیری؟! گفت: بدین خاطر نمی‌پذیرم که او زندگی سختی دارد. آنگاه عائشه، عمرو بن عاص رضی الله عنه را نزد خلیفه فرستاد و او را به ازدواج با ام کلثوم دختر علی و فاطمه رضی الله عنهما راهنمایی کرد. پس از خواستگاری، علی رضی الله عنه نیز بی درنگ دختر خود را به عقد عمربن خطاب رضی الله عنه در آورد و عمر هم چهل هزار را به‌ عنوان مهریه‌ او قرار داد. عمر رضی الله عنه از او صاحب دو فرزند به نامهای زید و رقیه گردید». ‏منبع: الکامل فی التاریخ (۲/۲۱۲)‏. ‌ام‌کلثوم دختر علی رضی الله عنه، از عمر رضی الله عنه دختری به دنیا آورد که ‌آن را رقیه نامیدند و پسری از او متولّد شد که زید نامیدند، ‌یاران زید روایت کرده‌اند که زید بن عمر در جلسه‌ی جر و بحثی از قوم بنی عدی بن کعب شرکت نمود، گویند: شب هنگام بود که زید بن عمر آمد تا در میانشان صلح و آشتی ایجاد کند، چون آنها در حال درگیری بودند، ضربه ای به سرش خورد و زخمی‌شد و در همان جا وفات یافت، مادرش نیز که وفات کرده بود، هر دو را با هم در‌یک وقت دفن کردند، نماز جنازه‌ی آن دو را عبدالله بن عمر خواند، در حالی که حسن بن علی رضی الله عنه او را پیش نماز کرد و پشت سرش نماز خواند. ‏“الاصابة /۲۷۶ کتاب الکنی و کتاب النساء”.‏ این ازدواج را تمام تاریخ نویسان، نسب شناسان، محدثان و حتی فقهاء شیعه و اهل عناد و ستیزه جویی و مجادله کنندگان ایشان و پیشوایان معصومشان -آن طور که گمان می‌کنند- تأیید کرده‌اند و «علاّمه‌احسان الهی ظهیر» تمام روایات مختص به این ازدواج را در کتابش که «الشیعة و السنة» نام دارد، آورده ‌است. الشیعه و اهل البیت /۱۰۵٫‏ علماء اهل سنت نیز این ازدواج را در تاریخ ذکرکرده و تمام منابع بر آن اتفاق دارند، برخی از آنها که‌ این ازدواج را ذکر کرده‌اند عبارتند از:

۱- طبری در”تاریخ طبری” ۵/۲۸٫‏

۲- ابن کثیر در ” البدایة و النهایة” ۵/۲۲۰٫‏

۳- ذهبی در ” تاریخ الاسلام فی عهد الخلفاء الراشدین” /۱۶۶٫‏

۴- ابن جوزی در ” المنتظم” ۴/۱۳۱٫‏

۵- دیار بکری در ‏” تاریخ الخمیس” /۱۹٫‏

همچنین علمای رجال شناس نیز این کتاب را در کتابهای رجال شناسی ذکر کرده‌اند. از جمله:

1- ابن حجر در ‏” الاصابة /۲۷۶ کتاب الکنی و کتاب النساء “،

2- ابن سعد، مولف کتاب “اسد الغابه” ۷/۴۲۵٫‏

3- استاد ابو معاذ اسماعیلی در کتابش: «زواج عمر بن خطاب من ام کلثوم بنت علی بن ابی طالب حقیقة و لیس افتراء» مفصّل به بررسی و ذکر منابع و مراجع اهل سنت در این موضوع پرداخته و به شبهاتی که به این ازدواج نسبت داده شده پاسخ داده‌اند. و در اینجا به ذکر بعضی از منابع شیعه می پردازیم که مؤلفین این کتابها؛ بر صحت ازدواج عمر و أم کلثوم رضی الله عنهما اقرار کرده اند:

۱- کلینی؛ از معاویة بن عمار اؤ أبی عبد الله علیه السلام. [الکافی فی الفروع باب المتوفى عنها زوجها المدخول بها أین تعتد ص۳۱۱ ج۲ ط الهند]. و حتی در کتاب [الکافی فی الفروع ص۱۴۱ ج۲ ط الهند] بابی را تحت عنوان”باب فی تزویج أم کلثوم” آورده است.

۲- أبو جعفر الطوسی؛ تهذیب الأحکام فی باب عدة النساء، و الإبصار ص۱۸۵ ج۲٫ و ["تهذیب الأحکام للطوسی" ص۳۸۰ ج۲ کتاب المیراث ط طهران].

۳- محمد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی: [مناقب آل أبی طالب ص۱۶۲ ج۳ ط بومبئ الهند].

۴- الشهید الثانی للشیعة زین الدین العاملی: ["مسالک الأفهام" ج۱ کتاب النکاح ط إیران ۱۲۸۲ه‍].

تعداد دیگری از منابع شیعه که ازدواج دختر حضرت فاطمه زهرا(س) را تأیید کرده اند: این هم منابع دیگری در اثبات ازدواج جناب عمر با ام الکلثوم دختر حضرت فاطمه زهرا(س):

1- الامالی شیخ المفید،ج۱، ص۳۵۴؛

2- العمدة ابن البطریق ص ۳۰؛

3- مستدرک سفینة البحار ج ۴ ص ۳۱۳ علی النمازی الشاهرودی؛

4- قاموس الرجال ج۱۲ ص ۲۱۶ محمد تقی تستری؛

5- اعیان الشیعه محسن امین ج ۱ ص ۳۲۶ ؛

6- الفصول المهمه فی معرفة الائمه ابن صباغ،

7- حاشیه ج ۱ ص ۶۴۷ ،_ دار الحدیث للطباعة والنشر ؛

8- محدث قمی در نفس المهموم ص ۴۳۱ ؛

9- بحار الانوار ج۴۲ ص ۷۴ .

پرسش4: در تاریخ رسمی ایران تا سال ۱۳۷۱ الی ۷۲ جلوی نام حضرت زهرا کلمه وفات بود و بعد از آن یک دفعه تبدیل به شهادت شد!! پاسخ ماله کشان این است که وفات هم برای شهادت به کار می رود و هم برای مرگ طبیعی. موضوع اینجاست که چرا کلمه وفات به شهادت تغییر پیدا کرده است. خوب اگر وفات همان شهادت است چرا تغییر پیدا کرد؟ که من دقیقا توضیح می دهم که چگونه شد که در تقویم ایران از سال ۱۳۷۱ به بعد کلمه وفات را به شهادت تغییر دادند؟ در سال ۷۱ بود که عده ای از کارشناسان و محققان مستقر در مجلس شورای اسلامی که جزو نمایندگان هم بودند پس از ۱۴۰۰ سال تحقیق و بررسی ناگهان به راز مهمی پی بردند و آن اینکه حضرت فاطمه دختر رسول خدا فوت ننموده بلکه شهید شده است اینجا بود که آن نمایندگان مجلس (که خداوند از آنان نگذرد) اعلام کردند از این پس در تقویم ها بجای وفات بنویسند شهادت. و این روز را تعطیل اعلام نمودند و به این صورت بزرگترین ضربت را بر وحدت اسلامی وارد نموده شکافی عمیق ایجاد نمودند.

پرسش5: سخن کاشف الغطاء (از علمای بزرگ شیعه) کتک خوردن فاطمه را رد می کند: علامه کاشف الغطاء مى‌گوید: اما داستان زدن زهرا و آسیب دیدن گونه او از آن مواردى است که نه وجدان، نه عقل و نه احساساتم توان پذیرفتن آن را ندارد. نه به خاطر این‌که آن قوم نمى‌توانستند آن را انجام دهند؛ بلکه به این دلیل که خو و سرشت عرب و عادات و تقالید نیک جاهلیت پیش از اسلام که شریعت اسلام نیز آن را مورد تأیید قرارداد، همانند غیرت و تعصب نسبت به زنان هرگز به یک مرد عرب اجازه نمى‌داد که زنى را آن هم در برابر شوى او مورد ضرب و شتم قرار دهد. الشیخ جعفر، مشهور به کاشف الغطاء، جنه المأوی، ص 135.

پرسش6: چرا امام علی و امام حسن و امام حسین(رض) کوچکترین واکنشی نسبت به این قضیه از خود بروز ندادند؟

پرسش1: جدا از اینکه یک حدیث معتبر در مورد شهادت حضرت زهرا (رضی الله عنها) وجود ندارد و تازه اگر حدیثی هم وجود داشته باشد باید مربوط به امام علی یا امام حسن و امام حسین (رضی الله عنهم) که به ترتیب همسر و فرزندان آنها می باشد وجود داشته باشد. که حتی یک حدیث حتی جعلی هم وجود ندارد. در کل نهج البلاغه کوچکترین اشاره ای به این دروغ مضحک نشده است.
پاسخ:
با سفارش هاى بسيار پيامبر مبني بر محبت به خاندانش، متأسفانه برخى حرمت آن را ناديده گرفته، و به هتک آن پرداختند.
در اين مورد نصوصى را از کتب اهل سنت نقل مى نماييم، تا روشن شود که مسأله هتک حرمت خانه زهرا (سلام الله علیها) و رويدادهاى بعدى، يک امر تاريخى مسلّم است. با اينکه در عصر خلفا سانسور فوق العاده اى نسبت به نگارش فضايل و مناقب اهل بيت در کار بود، ولى به حکم اينکه (حقيقت شى نگهبان آن است) اين حقيقت تاريخى به طور زنده در کتاب هاى تاريخى و حديثى محفوظ مانده است. در نقل مدارک، ترتيب زمانى را از قرن هاى نخستين، تا عصر حاضر، در نظر مى گيريم.
1. ابن ابى شيبه و کتاب «المصنَّف»
ابوبکر ابن ابى شيبه (159-235) مؤلف کتاب المصنَّف به سند صحيح نقل مى کند:
انّه حين بويع لأبي بکر بعد رسول اللّه...؛
هنگامى که مردم با ابى بکر بيعت کردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند. اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوب ترين فرد براى ما پدر تو است. بعد از پدرت خود تو؛ ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست که اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند، دستور دهم خانه را بر آن ها بسوزانند.
اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على(ع) و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر به على و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شما بسوزاند، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد!(1)
2. بلاذرى و کتاب «انساب الاشراف»
احمد بن يحيى جابر بغدادى بلاذرى (متوفاى 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، اين رويداد تاريخى را در کتاب «انساب الاشراف» به نحو ياد شده در زير نقل مى کند.
انّ أبابکر أرسل إلى علىّ يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر و معه فتيلة... (2)؛
ابوبکر به دنبال على فرستاد تا بيعت کند، ولى على از بيعت امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتشزا) حرکت کرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب، مى بينم در صدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، اين کار کمک به چيزى است که پدرت براى آن مبعوث شده است!!
3. ابن قتيبه و کتاب «الإمامة و السياسة»
مورّخ شهير عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينوري (212-276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پرکار حوزه تاريخ اسلامى است، وى در کتاب «الإمامة و السياسة» مى نويسد: انّ أبابکر رضي اللّه عنه تفقد قوماً تخلّقوا عن بيعته عند علي ...؛(3)
ابوبکر از کسانى که از بيعت با او سر برتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على آمد و همگان را صدا زد که بيرون بيايند . آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند. در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى که جان عمر در دست اوست !بيرون بياييد يا خانه را بر سرتان آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (کنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت: باشد!!
ابن قتيبه دنباله اين داستان را سوزناک تر و دردناک تر نوشته است:
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى که فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا !پس از تو چه مصيبت هايى به ما از فرزند خطاب و ابى قحافه رسيد. وقتى مردم که همراه عمر بودند، صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند، ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بکر بردند و به او گفتند، بيعت کن، على گفت: اگر بيعت نکنم چه مى شود؟ گفتند: به خدايى که جز او خدايى نيست، گردن تو را مى زنيم... (4)
مسلّماً اين بخش از تاريخ براى علاقمندان به ابوبكر و عمر بسيار سنگين و ناگوار مى باشد و برخى در صدد بر آمدند که در نسبت کتاب به ابن قتيبه ترديد کنند، در حالى که ابن ابى الحديد استاد فن تاريخ اين کتاب را از آثار او مى داند و پيوسته از آن مطالبى نقل مى کند. متأسفانه اين کتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ از آن حذف شده ، در حالى که همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است.
4. طبرى و تاريخ او
محمّد بن جرير طبرى (متوفاى 310) در تاريخ خود رويداد هتک حرمت خانه وحى را چنين بيان مى کند: أتى عمر بن الخطاب منزل علي ...؛
عمر بن خطاب به خانه على آمد ، در حالى که گروهى از مهاجران در آن جا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش مى کشم. مگر اينکه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد ، در حالى که شمشير کشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران بر او هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند. (5)
اين بخش از تاريخ حاکى از آن است که اخذ بيعت براى خليفه با تهديد و ارعاب صورت پذيرفت . حالا اين نوع بيعت چه ارزشى دارد؟ خواننده بايد خود داورى نمايد.
5. ابن عبد ربه و کتاب «العقد الفريد»
شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسى» مؤلف کتاب «العقد الفريد» متوفاى (463 هـ ) در کتاب خود بحثى مشروح درباره تاريخ سقيفه آورده ، تحت عنوان کسانى که از بيعت ابى بکر تخلف جستند مى نويسد:
فأمّا علي و العباس و الزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتى بعثت إليهم أبوبکر...؛
على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند که ابوبکر عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون کند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند، با آنان نبرد کن! در اين موقع عمر بن خطاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، در اين موقع با فاطمه روبرو شد. دختر پيامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى، او در پاسخ گفت: بلى مگر اين که در آنچه امّت وارد شدند، شما نيز وارد شويد! (6)
تا اين جا بخشى که در آن به تصميم به هتک حرمت تصريح شده است، پايان پذيرفت، اکنون به دنبال بخش دوم که حاکى از جامه عمل پوشاندن به اين نيّت شوم است، مى پردازيم!
مبادا اين تصوير پيش آيد که آن ها مقصودشان ارعاب و تهديد بود تا على(ع) و يارانش را مجبور به بيعت کنند، و قصد عملى ساختن چنين تهديدى نداشتند.
دنباله اين گفتار نشان مى دهد که آن ها دست به اين جنايت بزرگ زدند! يورش!
6. ابو عبيد و کتاب «الاموال»
ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفاى 224) در کتاب خود به نام «الأموال» که مورد اعتماد فقيهان اسلام است نقل مى کند: عبدالرّحمن بن عوف مى گويد: در بيمارى ابوبکر براى عيادت
وارد خانه او شدم . پس از گفتگوى زياد به من گفت: آرزو مى کنم اى کاش سه چيز را انجام نمى دادم، همچنان که آرزو مى کنم اى کاش سه چيز را انجام مى دادم. همچنين آرزو مى کنم سه چيز را از پيامبر سؤال مى کردم.
سه چيزى که انجام داده ام و اى کاش انجام نمى دادم. عبارتند از:
«وددت انّي لم أکشف بيت فاطمة و ترکته؛(7)
اى کاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وا مى گذاشتم» .
ابو عبيد هنگامى که به اين جا مى رسد، به جاى جمله: «لم أکشف بيت فاطمة و ترکته...» مى گويد: کذا و کذا. اضافه مى کند که مايل به ذکر آن نيستم!
هرگاه «ابو عبيد» روى تعصّب مذهبى يا علّت ديگر از نقل حقيقت سر برتافته است؛ محقّقان کتاب «الاموال» در پاورقى مى گويند: جمله هاى حذف شده در کتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوى که بيان گرديد) وارد شده است، افزون بر آن، «طبرانى» در «معجم» خود و «ابن عبدربه» در «عقد الفريد» و افراد ديگر جمله هاى حذف شده را آورده اند.
7. طبرانى و معجم کبير
ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260-360) که ذهبى در «ميزان الاعتدال» در حقّ او مى گويد: فرد معتبرى است(8) آن جا که درباره ابوبکر و خطبه ها و وفات او سخن مى گويد، يادآور مى شود:
ابوبکر به هنگام مرگ، امورى را تمنا کرد: اى کاش سه چيز را انجام نمى دادم. يکي :هتک حرمت خانه فاطمه نمى کردم و آن را به حال خود واگذار مى کردم!(9)
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد که تهديدهاى عمر تحقّق يافت.
8. ابن عبد ربه و «عقد الفريد»
ابن عبد ربه اندلسى از عبدالرّحمن بن عوف نقل مى کند:
در بيمارى ابى بکر بر او وارد شدم تا از وي عيادت کنم، گفت: آرزو مى کنم که اى کاش سه چيز را انجام نمى دادم و يکى از آن سه چيز اين است:
وودت انّي لم أکشف بيت فاطمة عن شي و إن کانوا اغلقوه على الحرب؛(10)
اى کاش خانه فاطمه را نمى گشودم ، هر چند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند.
اسامى و عبارات و شخصيت هايى که اين بخش از گفتار خليفه را نقل کرده اند، خواهد آمد.
9. سخن نَظّام در کتاب «الوافي بالوفيات»
ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160-231) که به خاطر زيبايى کلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است ،در کتاب هاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(ع)را نقل مى کند. او مى گويد: انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتى ألقت المحسن من بطنها؛(11)
عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بکر بر شکم فاطمه زد، او فرزندى که در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط کرد!
10. مبرد در کتاب «کامل»
محمّد بن يزيد بن عبدالأکبر بغدادى (210-285) اديب و نويسنده معروف و صاحب آثار گران سنگ، در کتاب «الکامل» خود، از عبدالرّحمن بن عوف داستان آرزوهاى خليفه را يادآور مى شود. (12)
11. مسعودى و «مروج الذهب»
مسعودى «متوفاى 325) در مروج الذهب مى نويسد:
آن گاه که ابوبکر درحال احتضار گفت: فوددت انّي لم أکن فتشت بيت فاطمة و ذکر في ذلک کلاماً کثيراً؛(13)
اى کاش هتک حرمت خانه زهرا را نمى کردم . در اين مورد سخن زيادى گفت!
مسعودى با اينکه نسبت به اهل بيت گرايش هاى نسبتاً خوبى دارد؛ ولى باز اين جا از بازگويى سخن خليفه خوددارى کرده و با کنايه رد شده است، البتّه خدا مى داند و بندگان خدا هم اجمالاً مى دانند!
12. ابن أبى دارم در کتاب «ميزان الاعتدال»
«احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث کوفى (متوفاى سال 357)، کسى که محمّد بن أحمد بن حماد کوفى درباره او مى گويد: «کان مستقيم الأمر، عامة دهره؛ در سراسر عمر خود پوينده راه راست بود». با توجه به اين موقعيت نقل مى کند که در محضر او اين خبر خوانده شد:
انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن؛عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد! (14)
13. عبدالفتاح عبدالمقصود و کتاب «الإمام علي»
وى هجوم به خانه وحى را در دو مورد از کتاب خود آورده است . به نقل يکى بسنده مى کنيم:
«و الّذي نفس عمر بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها على من فيها...؛قسم به کسى که جان عمر در دست اوست ! بايد بيرون بياييد يا خانه را بر ساکنانش آتش مى زنم».
عده اى که از خدا مى ترسيدند و رعايت منزلت پيامبر(ص) را پس از او مى کردند، گفتند:
«اباحفص، فاطمه در اين خانه است».
بى پروا فرياد زد: «باشد!!».
نزديک شد، در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبيد تا به زور وارد شود.
على(ع) پيدا شد...
طنين صداى زهرا در نزديکى مدخل خانه بلند شد... اين ناله استغاثه او بود...!» (15)
اين بحث را با حديث ديگرى از «مقاتل ابن عطيّة» در کتاب الامامة و السياسة پايان مى دهيم . او در اين کتاب مى نويسد:
هنگامى که ابوبکر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(ع)فرستاد. عمر هيزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد...(16)
در ذيل اين روايت تعبيرات ديگرى است که قلم از بيان آن عاجز است.
نتيجه: با بيان مطالب ياد شده از كتب اهل سنت روشن مي گردد که جريان شهادت و به آتش كشيدن خانه آن بانو امري مسلم است .

پي نوشت ها:
1. المصنف ، ابن أبي شيبة الكوفي ، ج 8،ص572، ، 1409 - 1989 م ، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان.
2. انساب الأشراف،ج 1،ص586 ،چ دار معارف، قاهره.
3. الامامة و السياسة،ص 12، چ مکتبة تجارية کبرى، مصر.
4. همان، ص 13.
5. تاريخ طبرى،ج 2،ص443، چ بيروت.
6. عقد الفريد،ج 4،ص93، چ مکتبة هلال.
7. الأموال، پاورقى 4، چ نشر کليات ازهرية؛
الأموال،ص 144، بيروت ؛
ابن عبد ربه در عقد الفريد،ج 4،ص93 .
8. ميزان الاعتدال،ج 2،ص195. چاپ اول ، 1382 - 1963 م ، دار المعرفة للطباعة و النشر - بيروت - لبنان
9. معجم کبير طبرانى،ج 1،ص62، شماره حديث 43، دار إحياء التراث العربي ، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي.
10. عقد الفريد،ج 4،ص93، چ مکتبة الهلال.
11. الوافي بالوفيات،ج 6،ص17، ش 2444؛
ملل و نحل شهرستانى،ج 1،ص57، چاپ دار المعرفة، بيروت. در ترجمه نظام به کتاب «بحوث في الملل و النحل،ج 3،ص248-255 مراجعه شود.
12. شرح نهج البلاغه،ج 2،ص46 و 47، چ مصر.
13. مروج الذهب،ج 2،ص301، چ دار اندلس، بيروت.
14. ميزان الاعتدال،ج 3،ص459.
15. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علي بن ابى طالب،ج 4،ص276-277.بي تا، بي جا .
16. کتاب الامامة و الخلافة، ص 160 و 161، تأليف مقاتل بن عطيّة که با مقدّمه اى از دکتر حامد داود استاد دانشگاه عين الشمس قاهره به چاپ رسيده، چ بيروت، مؤسّسة البلاغ.
-------------------------------

پرسش2: دروغ دوم بچه ای که هنوز در شکم مادر است چگونه اسمش محسن بود؟!!!!!!

پاسخ:
حضرت امام علي (ع) فرمود: «اگر فرزندان سقط شده‏ شما روز قيامت شما را ببينند در حالى كه نامى براى آنان نگذاشته ‏ايد، سقط به پدرش مى‏ گويد: چرا براى من نامى تعيين نكردى در حالى كه پيامبر (ص)، محسن (ع) را قبل از اين كه به دنيا بيايد نامگذارى كرده بود».(1)
بنابراين نام اين فرزند را پيامبر(ص) محسن نهاده بود همان گونه كه بسياري از دانشمندان اهل سنت به پسري به نام محسن تصريح نموده اند.
ابراهيم بن سيار نظام معتزلى (160-231) كه به خاطر زيبايى كلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است، در كتاب هاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه (س) را نقل مى كند. او مى گويد: عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بكر، بر شكم فاطمه زد، او فرزندى كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط كرد.(2)
2. «احمد بن محمّد» معروف به «ابن ابى دارم»، محدث كوفى (متوفاى سال 357)، كسى است كه محمّد بن أحمد بن حماد كوفى درباره او مى گويد: «كان مستقيم الأمر، عامة دهره»: او در سراسر عمر خود پوينده راه راست بود.
او نقل مى كند كه در محضر او اين خبر خوانده شد: عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد!(3)
3. ابن سعد در طبقات و بلاذري در انساب الاشراف آورده است: فرزنداني که مادرشان حضرت فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) است که شامل امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و محسن و زينب کبرا و ام کلثوم کبرا است. محسن در جريان حمله به خانه حضرت زهرا (س) سقط شد.(4)
متون بسيار ديگري نسبت به اينكه فاطمه پسر ديگري به نمام محسن داشته است تصريح مي نمايند اما نقل ميكنند در كودكي مرده است.

پي نوشت ها:
1. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 43، ص 195، مؤسسة الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ق.
2. الوافي بالوفيات 6/17، شماره 2444; ملل و نحل شهرستانى: 1/57، چاپ دار المعرفة، بيروت.
3. ميزان الاعتدال 3/459. « انّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن.»
4. كتاب جمل من انساب الأشراف، أحمد بن يحيى بن جابر البلاذرى (م 279)، بيروت، دار الفكر، ط الأولى، 1417/1996،نرم افزار نور السيره ، ج‏2، ص 189.
-------------------------------

پرسش3: سومین دلیل برای دروغ بودن شهادت حضرت زهرا (س) ازدواج جناب عمر با دختر امیرالمومنین است. اثبات ازدواج حضرت عمر با ام الکلثوم دختر امیرالمومنین (ع) و دختر حضرت فاطمه زهرا(س): «عمر رضی الله عنه از ام کلثوم دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه خواستگاری نمود. ولی او که‌ دختری کوچک بود و عائشه‌ به‌ عنوان سخنگوی عمر پیش او آمده‌ بود، خواستگاری عمر را نپذیرفت. عائشه رضی الله عنها گفت: وای بر تو، امیرالمؤمنین از تو خواستگاری کرده و تو نمی‌پذیری؟! گفت: بدین خاطر نمی‌پذیرم که او زندگی سختی دارد. آنگاه عائشه، عمرو بن عاص رضی الله عنه را نزد خلیفه فرستاد و او را به ازدواج با ام کلثوم دختر علی و فاطمه رضی الله عنهما راهنمایی کرد. پس از خواستگاری، علی رضی الله عنه نیز بی درنگ دختر خود را به عقد عمربن خطاب رضی الله عنه در آورد و عمر هم چهل هزار را به‌ عنوان مهریه‌ او قرار داد. عمر رضی الله عنه از او صاحب دو فرزند به نامهای زید و رقیه گردید». ‏منبع: الکامل فی التاریخ (۲/۲۱۲)‏. ‌ام‌کلثوم دختر علی رضی الله عنه، از عمر رضی الله عنه دختری به دنیا آورد که ‌آن را رقیه نامیدند و پسری از او متولّد شد که زید نامیدند، ‌یاران زید روایت کرده‌اند که زید بن عمر در جلسه‌ی جر و بحثی از قوم بنی عدی بن کعب شرکت نمود، گویند: شب هنگام بود که زید بن عمر آمد تا در میانشان صلح و آشتی ایجاد کند، چون آنها در حال درگیری بودند، ضربه ای به سرش خورد و زخمی‌شد و در همان جا وفات یافت، مادرش نیز که وفات کرده بود، هر دو را با هم در‌یک وقت دفن کردند، نماز جنازه‌ی آن دو را عبدالله بن عمر خواند، در حالی که حسن بن علی رضی الله عنه او را پیش نماز کرد و پشت سرش نماز خواند. ‏“الاصابة /۲۷۶ کتاب الکنی و کتاب النساء”.‏ این ازدواج را تمام تاریخ نویسان، نسب شناسان، محدثان و حتی فقهاء شیعه و اهل عناد و ستیزه جویی و مجادله کنندگان ایشان و پیشوایان معصومشان -آن طور که گمان می‌کنند- تأیید کرده‌اند و «علاّمه‌احسان الهی ظهیر» تمام روایات مختص به این ازدواج را در کتابش که «الشیعة و السنة» نام دارد، آورده ‌است. الشیعه و اهل البیت /۱۰۵٫‏ علماء اهل سنت نیز این ازدواج را در تاریخ ذکرکرده و تمام منابع بر آن اتفاق دارند، برخی از آنها که‌ این ازدواج را ذکر کرده‌اند عبارتند از:

۱- طبری در”تاریخ طبری” ۵/۲۸٫‏

۲- ابن کثیر در ” البدایة و النهایة” ۵/۲۲۰٫‏

۳- ذهبی در ” تاریخ الاسلام فی عهد الخلفاء الراشدین” /۱۶۶٫‏

۴- ابن جوزی در ” المنتظم” ۴/۱۳۱٫‏

۵- دیار بکری در ‏” تاریخ الخمیس” /۱۹٫‏

همچنین علمای رجال شناس نیز این کتاب را در کتابهای رجال شناسی ذکر کرده‌اند. از جمله:

1- ابن حجر در ‏” الاصابة /۲۷۶ کتاب الکنی و کتاب النساء “،

2- ابن سعد، مولف کتاب “اسد الغابه” ۷/۴۲۵٫‏

3- استاد ابو معاذ اسماعیلی در کتابش: «زواج عمر بن خطاب من ام کلثوم بنت علی بن ابی طالب حقیقة و لیس افتراء» مفصّل به بررسی و ذکر منابع و مراجع اهل سنت در این موضوع پرداخته و به شبهاتی که به این ازدواج نسبت داده شده پاسخ داده‌اند. و در اینجا به ذکر بعضی از منابع شیعه می پردازیم که مؤلفین این کتابها؛ بر صحت ازدواج عمر و أم کلثوم رضی الله عنهما اقرار کرده اند:

۱- کلینی؛ از معاویة بن عمار اؤ أبی عبد الله علیه السلام. [الکافی فی الفروع باب المتوفى عنها زوجها المدخول بها أین تعتد ص۳۱۱ ج۲ ط الهند]. و حتی در کتاب [الکافی فی الفروع ص۱۴۱ ج۲ ط الهند] بابی را تحت عنوان”باب فی تزویج أم کلثوم” آورده است.

۲- أبو جعفر الطوسی؛ تهذیب الأحکام فی باب عدة النساء، و الإبصار ص۱۸۵ ج۲٫ و ["تهذیب الأحکام للطوسی" ص۳۸۰ ج۲ کتاب المیراث ط طهران].

۳- محمد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی: [مناقب آل أبی طالب ص۱۶۲ ج۳ ط بومبئ الهند].

۴- الشهید الثانی للشیعة زین الدین العاملی: ["مسالک الأفهام" ج۱ کتاب النکاح ط إیران ۱۲۸۲ه‍].

تعداد دیگری از منابع شیعه که ازدواج دختر حضرت فاطمه زهرا(س) را تأیید کرده اند: این هم منابع دیگری در اثبات ازدواج جناب عمر با ام الکلثوم دختر حضرت فاطمه زهرا(س):

1- الامالی شیخ المفید،ج۱، ص۳۵۴؛

2- العمدة ابن البطریق ص ۳۰؛

3- مستدرک سفینة البحار ج ۴ ص ۳۱۳ علی النمازی الشاهرودی؛

4- قاموس الرجال ج۱۲ ص ۲۱۶ محمد تقی تستری؛

5- اعیان الشیعه محسن امین ج ۱ ص ۳۲۶ ؛

6- الفصول المهمه فی معرفة الائمه ابن صباغ،

7- حاشیه ج ۱ ص ۶۴۷ ،_ دار الحدیث للطباعة والنشر ؛

8- محدث قمی در نفس المهموم ص ۴۳۱ ؛

9- بحار الانوار ج۴۲ ص ۷۴ .
پاسخ:
شيخ مفيد اين ازدواج را نمي‌پذيرد و معتقد است که اين گزارش توسط زبير بن بکار(1) نقل شده که مورد وثوق نيست. افزون بر اين، او از دشمنان علي(ع) به حساب مي‌آيد و در مطالبي که به بني هاشم نسبت مي‌دهد، قابل اعتماد نيست. متن روايت به صورت‌هاي مختلف و گاهي متضاد نقل شده که به آن اشاره مي‌شود:
أ) علي(ع) متولي عقد ازدواج بود.
ب) عباس، عموي علي، متولي ازدواج شد.
پ) بعد از اينکه بني هاشم مورد تهديد قرار گرفتند، اين ازدواج انجام شد.
ت) اين ازدواج از روي اختيار و بدون تهديد انجام شد.
ث) فرزندي به نام زيد، از اين وصلت به وجود آمد.
ج) زيد، زنده ماند و صاحب نسل شد.
ح) زيد و مادرش (ام‌کلثوم) در زمان عمر کشته شدند، به گونه‌اي که معلوم نشد کدام يک زودتر درگذشتند.
خ) ام کلثوم بعد از عمر، زنده بود.
د) عمر، مهريه او را چهل هزار درهم قرار داد.
ذ) عمر، مهريه را چهار هزار درهم قرار داد.
ر) عمر، مهريه را پانصد درهم معيّن کرد.
مرحوم شيخ مفيد چنين نتيجه‌گيري مي‌کند که وجود اين همه اختلاف، موجب بطلان گزارش مي‌گردد.
وي مي‌فرمايد: اگر اين روايت صحيح باشد (و چنين ازدواجي محقق گرديده باشد) باز با مذهب شيعه منافاتي ندارد.(2) سيد مرتضى، شاگرد برجسته شيخ مفيد معتقد است اين ازدواج از روي اختيار نبود. سپس وي رواياتي را که دلالت بر اضطرار دارد، يادآور مي‌شود و در پايان مي‌فرمايد: حليت و حرمت هر کاري بستگي دارد به اينکه دليلي از دين و شريعت بر آن وجود داشته باشد . کار اميرالمؤمنين، از نظر ما حجت و دليل شرعي است.(3)
از مطالب مرحوم سيد مرتضى استفاده مي‌شود که وي وقوع اين ازدواج را پذيرفته، ولي دليل آن را اضطرار و تهديدهايي مي‌داند که متوجه بني‌هاشم شده بود. علامه مجلسي بر اين عقيده است که انکار اين واقعه از سوي شيخ مفيد شگفت‌انگيز است. مجلسي بر اين باور است که شايد منظور شيخ مفيد اين بوده که اين موضوع از طريق اهل سنت قابل اثبات نيست،(4) چون رواياتي که از طريق آنان وارد شده، بسيار متفاوت و متضاد است! آن گاه مرحوم مجلسي مي‌گويد: بهترين و اساسي‌ترين پاسخ به اين پرسش آن است که گفته شود اين کار به جهت تقيه و اضطرار انجام شد! سپس مي‌فرمايد: دور از ذهن نيست که چنين بوده، چون خيلي از کارهاي حرام، در حال ضرورت و ناچاري، حکم آن تغيير مي‌کند و گاهي مبدّل به وجوب مي‌شود.(5) جعفر شهيدي مي‌نويسد: ام‌کلثوم دومين دختر علي(ع) که مادرش حضرت زهرا(س) بود، در سال هشتم هجري متولد شد . در سال هفدهم با عمر ازدواج کرد . چون عمر کشته شد، با عون فرزند جعفر و پس از مرگ او با برادرش محمد بن جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد. ام‌کلثوم از عمر پسري به نام زيد آورد.(6) سيد محسن امين بر اين باور است ،حضرت علي(ع) دو دختر به نام ام کلثوم داشته، مادر يکي از آنان حضرت فاطمه(س) و مادر دومي، زن ديگري بود. آن که با عمر ازدواج کرد، مادرش فاطمه(س) نبود و پيش از واقعه کربلا، در مدينه درگذشت. آن ام‌کلثوم که در کربلا حضور داشت و در کوفه خطبه خواند، مادرش حضرت زهرا(س) مي‌باشد.(7) آقاي سامي الغريري بر اين عقيده است که ام کلثوم همسر عمر، دختر خليفة اوّل (ابو بکر) بود، که قلم به دستان مزدور چنين وانمود کردند که دختر علي(ع) است.(8) در فروع کافي، بحث طلاق، در مورد عِدّة زني که شوهرش از دنيا رفته، دو روايت يکي توسط معاويه ابن عمار(9) و ديگري توسط سليمان بن خالد،(10) از امام صادق(ع) نقل شده که محتواي هر دو اين است: چون عمر درگذشت، حضرت علي(ع) نزد ام‌کلثوم رفت و او را به خانه خود برد از اين دو روايت استفاده مي‌شود که ام‌کلثوم، دختر علي(ع) بود، اما اين که مادرش چه کسي بود در روايت به آن اشاره نشده است. مرحوم مجلسي روايت اوّل را موثق و روايت دوم را صحيح مي‌شمارد. با اين ديدگاه‌هاي بسيار متفاوت و اينکه برخي در گذشت ام کلثوم را پيش از شهادت امام مجتبي (ع) ذکر کرده اند ، اظهار نظر قطعي، در اين باره بسيار مشکل است، ولي مسلّم است اگر اين ازدواج انجام شده باشد، با ميل و رغبت انجام نگرفته، اما چه ضرورت‌هايي مي‌توانست آن را توجيه نمايد، با قاطعيت نمي‌توانيم اظهار نظر کنيم. ولي اگر اين کار انجام شده باشد مصلحت مهمي در آن بوده که امام اين وصلت پذيرفته ، هرچند ما از آن آگاه نباشيم .
بنا براين ازدواج عمر با دختر امير المومنين(ع ) اگر صحت داشته باشد ،هيچ دليلي بر اين که حضرت زهرا شهيد نشد نمي باشد .چون امام همواره مصالح اسلام ومسلمين را بر مسائل فردي وشخصي مقدم مي داشت .همانطور که حضرت به جهت مصلحت اسلام سکوت کرد ودست به اقدام ومخالفت ومبارزه نزد که خود به اين موضوع اشاره دارد .
حضرت در يکي از نامه هاي خود که به مردم مصر نوشته است ، به اين نکته اشاره مي‌کند و مي‌فرمايد:
«به خدا سوگند !هرگز فکر نمي کردم و به خاطرم خطور نمي کرد که عرب بعد از پيامبر امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگيرند و (در جاي ديگر قرار دهند) و خلافت را از من دور سازند!‌تنها چيزي که مرا ناراحت کرد،‌ اجتماع مردم در اطراف فلاني (ابوبکر) بود که با او بيعت کنند. (وقتي که چنين وضعي پيش آمد) دست نگه داشتم تا اين که با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمد (ص) را نابود سازند. (در اين جا بود) که ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم ،بايد شاهد نابودي و شکاف در اسلام باشم که مصيبت آن براي من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر بود،‌ چرا که اين بهره دوران چند روزه دنيا است که زايل و تمام مي شود، همان طور که «سراب» تمام مي‌شود و يا ابرها از هم مي پاشند» . (11)

پي‌نوشت‌ها:
1. ابو عبدالله، زبير بن ابي بکر بن عبدالله بن مصعب، در زمان معتصم عباسي از سوي وي عهده‌دار قضاوت در مکه بود. در سال 256 درگذشت. (تاريخ بغداد، ج 8، ص 467.)
2. مصنفات المفيد، ج 7 (المسائل السرويه) ص 86 ـ 90 ، محمدباقر مجلسي، مرآة العقول، تهران ، ،دار الکتب الاسلاميه ،1366 چاپ اول. ج 20، ص 43
3. مرآة العقول، ج 20، ص 44.
4. همان .
5. همان.ص 45.
6. جعفر شهيدي ، زندگاني حضرت فاطمه(س)، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ،ص 263 ـ 264.
7. محسن امين، اعيان الشيعه، تحقيق سيد حسن امين، بيروت ،دارالتعارف للمطبوعات ،1418 ،چاپ پنجم ، ج 2، ص 12.
8. علي بن محمد، ابن صباغ مالکي، الفصول المهمه في معرفة الأئمة، تحقيق سامي الغريري ، انتشارات دار الحديث، ج 1 ، پاورقي، ص 647
9. فروع کافي، تحقيق علي اکبر غفاري، تهران ،دار الکتب الاسلاميه ،1388 ، چاپ دوم ، ج 6، ص 115
10. همان، ح 2.
11 . نهج البلاغه (فيض الاسلام) ،ص 1039 ، نامه 62 (ولا يخطر ببالي ان العرب ...).
---------------------------------

پرسش4: در تاریخ رسمی ایران تا سال ۱۳۷۱ الی ۷۲ جلوی نام حضرت زهرا کلمه وفات بود و بعد از آن یک دفعه تبدیل به شهادت شد!! پاسخ ماله کشان این است که وفات هم برای شهادت به کار می رود و هم برای مرگ طبیعی. موضوع اینجاست که چرا کلمه وفات به شهادت تغییر پیدا کرده است. خوب اگر وفات همان شهادت است چرا تغییر پیدا کرد؟ که من دقیقا توضیح می دهم که چگونه شد که در تقویم ایران از سال ۱۳۷۱ به بعد کلمه وفات را به شهادت تغییر دادند؟ در سال ۷۱ بود که عده ای از کارشناسان و محققان مستقر در مجلس شورای اسلامی که جزو نمایندگان هم بودند پس از ۱۴۰۰ سال تحقیق و بررسی ناگهان به راز مهمی پی بردند و آن اینکه حضرت فاطمه دختر رسول خدا فوت ننموده بلکه شهید شده است اینجا بود که آن نمایندگان مجلس (که خداوند از آنان نگذرد) اعلام کردند از این پس در تقویم ها بجای وفات بنویسند شهادت. و این روز را تعطیل اعلام نمودند و به این صورت بزرگترین ضربت را بر وحدت اسلامی وارد نموده شکافی عمیق ایجاد نمودند.
پاسخ:
بيشتر در اين باره مطالبي را خدمتتان ارسال نموديم و چندان پي گيري را ضروري نمي دانيم.
لازم به ياد آوري است كه تاريخ شهادت حضرت زهرا (س) مانند محل دفنشان از مجهولات تاريخي است و نشانه اوج مظلوميت آن بانوي گرامي است. و اقوال زيادي در تاريخ شهادت حضرت نقل شده، اما در اين بين مشهورترين قول بين شيعيان سوم جمادي الثاني است. از اين رو مجلس شوراي اسلامي در راستاي احياي فرهنگ اهل بيت و براي تعظيم شعاير اهل بيت و بر پايي مراسم سوگواري و بيان مظلوميت هاي آن بانوي گرامي يك روز را تعطيل رسمي اعلام نمودند. سخن آنان بر سر تغيير وا‍ژه وفات با شهادت نبود زيرا نزد شيعه امري مسلم است و از آن با واژه هايي چون رحلت، وفات و شهادت تعبير مي شود.
اصلاً در آن زمان بحث درباره چگونگي درگذشت حضرت زهرا(س) مطرح نبود؛ فقط بحث درباره تعطيلي آن روز بود.
در کتاب‌هاي ديگر که صدها سال قبل نوشته شده، راجع به حضرت زهرا(س) از تعبير شهادت استفاده شده.
مرحوم شيخ مفيد (متوفاي سال 413 هجري قمري) از علماي بزرگ و معروف شيعه در کتاب الاختصاص، دو روايت نقل مي‌کند که اشاره به شهادت حضرت زهرا (س) دارد.(1)
مرحوم ابوالقاسم جعفر بن محمد قمي، مشهور به ابن قولويه، از محدثان بزرگ شيعه (متوفاي 368 هجري قمري) در کتاب کامل الزيارات، نيز روايتي ذکر کرده که اشاره به شهادت حضرت زهرا(س) مي‌نمايد.(2)
ابوجعفر محمد بن يعقوب کليني، معروف به ثقةالاسلام کليني از محدثان بزرگ شيعه متوفاي 329) در کتاب کافي، روايت آورده که اين معني از موسي بن جعفر كه بيان مي دارد (ان فاطمه صديقه شهيده) از آن استفاده مي‌شود.(3)
بنابراين تا قبل از سال 72 موضوع شهادت آن صديقة طاهره دربرخي کتاب ها بوده است، اما روزي را به مناسبت شهادت تعطيل نمي‌کردند. با توصيه برخي از برزگان حوزه علميه مبني بر بزرگداشت اين روز جهت تعظيم شعائر و اقامة عزاي عمومي مجلس محترم شوراي اسلامي تصميم به تعطيلي عمومي گرفت تا هم مردم به اقامه عزا بپردازند و هم از مظلوم ماندن ياد آن صديقه کبرى بکاهند.
موضوعي که نمايندگان محترم مجلس شوراي اسلامي، در سال 1371 تصويب کردند، تعطيلي روز سوم جمادي الاولى، روز درگذشت دخت گرامي پيامبر خدا(ص) بود، نه تغيير در تقويم و قرار دادن شهادت حضرت به جاي فوت.

پي نوشت ها:
1. مفيد، الاختصاص، ناشر دفتر انتشارات اسلامي قم، ص 344 و 185.
2. کامل الزيارات، ناشر مطبعه المرتضويه نجف اشرف سال چاپ 1356ه، ص 327.
3. كليني، کافي، ناشر دار الكتب الاسلاميه تهران1378 ه، ج 1، ص 458.
----------------------------------

پرسش5: سخن کاشف الغطاء (از علمای بزرگ شیعه) کتک خوردن فاطمه را رد می کند: علامه کاشف الغطاء مى‌گوید: اما داستان زدن زهرا و آسیب دیدن گونه او از آن مواردى است که نه وجدان، نه عقل و نه احساساتم توان پذیرفتن آن را ندارد. نه به خاطر این‌که آن قوم نمى‌توانستند آن را انجام دهند؛ بلکه به این دلیل که خو و سرشت عرب و عادات و تقالید نیک جاهلیت پیش از اسلام که شریعت اسلام نیز آن را مورد تأیید قرارداد، همانند غیرت و تعصب نسبت به زنان هرگز به یک مرد عرب اجازه نمى‌داد که زنى را آن هم در برابر شوى او مورد ضرب و شتم قرار دهد. الشیخ جعفر، مشهور به کاشف الغطاء، جنه المأوی، ص 135.
پاسخ:
پاسخ به اين پرسش را از زبان علامه سيد جعفر مرتضى در توضيح كلام مرحوم كاشف الغطاء ارائه مي دهيم:
سخن كاشف الغطاء كه بعضى با استفاده از آن در حوادث وارده بر حضرت زهرا سلام الله عليها تشكيك كرده‌اند، نكات زيادى همراه دارد كه به برخى از آن اشاره مى‌كنيم:
1. كاشف الغطاء، منكر حوادث وارده بر حضرت زهرا سلام الله عليها نيست، و ما علي رغم اين كه معتقد هستيم كه او حوادث وارده را انكار نمى‌كند مى‌گوييم:
اولاً: كاشف الغطاء اگر چه دانشمندى برجسته و صاحب نام است؛‌ ولى اين ويژگى باعث نمى‌شود كه او از خطا و اشتباه مصون باشد؛ مخصوصاً اگر مسأله‌اى نيازمند تحقيق و تتبع دقيق در متون و مصادر آن باشد. و لذا مى‌بينيم كه او در داستان هجوم به خانه زهرا سلام الله عليها و كتك زدن و سقط جنين به دلايلى استناد كرده است كه مورد اعتماد وى بوده است؛‌بنابراين ضروري است كه در ادله او نهايت دقت و بررسى را داشته باشيم؛ چون ممكن است اين دليل‌هاى درست نباشد و بايد سخنان و آراء وى با دقت و كنجكاوى مورد نقد قرار گيرد و به صرف شيعه بودن و عالم بودن از تير رس نقد علمى نبايد دور بماند.
ثانياً: ممكن است كاشف الغطاء كسانى را مخاطب قرار داده باشد كه افراد مهاجم به خانه زهرا سلام الله عليها را انسان‌هاى پاك دانسته و با ديده احترام به اعمال آنان نگاه كنند و آنان را ميزان درستى و حق بدانند؛‌و لذا او مى‌خواسته است واقعيت امر را به آنان بفهماند بدون اين كه احساسات آنان را تحريك نمايد و به همين جهت است كه اين اعمال را از آنان بعيد دانسته است تا بتواند از ميانه اين دو هدف، وجدان خفته افراد غير متعصب را كه براى مهاجمين قداستى قائل نبودند، بيدار نمايد.
در تأييد اين نكته بايد گفت: او اين سخن را در پاسخ پرسش كسى گفته است كه اگر پاسخى غير از آن مى‌داد، به يقين احساسات وى را تحريك مى‌كرد؛ خصوصاً پس از آن كه كاشف الغطاء تلاش وسيعى براى ايجاد وحدت بين مسلمانان آغاز كرده بود و به آن بسيار اهميت مى‌داد.
ثالثاًٌ: اين دانشمند بزرگ در جايى ديگر بدون هيچ گونه ابهام و توجيهى كه در آن تحريك عواطف طرف مقابل وجود ندارد، عقيده‌اش را بازگو مى‌كند و با صداى بلند فرياد مى‌زند كه محسن فرزند حضرت زهرا عليهما السلام را سقط كردند و دَرِ خانه‌اش را آتش زدند، او در اشعارش با سوزو گداز از مصيبت‌هاى زهراى اطهر سخن سرايى مى‌كند و شهادت فرزندش محسن را به اثبات مى‌رساند:
وفي الطفوف سقوط السبط منجدلا
من سقط محسن خلف الباب منهجه
وبالخيام ضرام النار من حطب
بباب دار ابنة الهادي تأججه
اگر حسين عليه السلام را در كربلا شهيد كردند، پيش از آن محسن زهرا عليهما السلام را پشت دَر، با ضربه لگد به شهادت رساندند، و اگر در كربلا خيمه‌ها را آتش زدند، اين حركت ادامه به آتش كشيده شدن خانه زهرا و علي عليهما السلام بود.(1)
رابعاً: مرحوم كاشف الغطاء، مسأله هجوم به خانه وحى و آتش زدن دَرِ خانه را موضوعى مى‌داند كه همه بر آن اتفاق نظر دارند و لذا مى‌نويسد:
كتاب‌هاى شيعه از آغاز اسلام و از نخستن قرن آن مانند كتاب سليم بن قيس و افرادى كه پس از او تا قرن يازدهم؛ بلكه تا زمان ما آثارى را نوشته‌اند و بلكه همه كتاب‌هايى كه متعرض حوادث زندگى ائمه عليهم السلام و پدر بزرگوارشان آيت و نشانه الهى و مادرشان حضرت صديقه سلام الله عليها شده‌اند و يا افرادى كه شرح حال آنان را نوشته و به صورت خاص كتابش را به آنان اختصاص داده است، همه اين اشخاص سيلى خوردن زهرا را پس از فوت پيامبر صلى الله عليه وآله و كبود شدن چهره و سرخ شدن چشم‌ها و افتادن گوشواره بر اثر آن ضربه، و همچنين شكسته شدن پهلوى زهرا را پشت دَر، و سقط شدن جنين و ورم كردن بازو را نوشته‌و شرح داده‌اند.
پس از مؤلفان و نويسندگان شيعه، شاعران اهل بيت عليهم السلام، اين مصيبت‌هاى و رنج ها را در اشعارشان بيان كرده‌اند؛ همانند كميت، سيد حميري، دعبل خزاعي، سلامى و ديك الجن.
و شاعرانى كه پس از آنان آمده‌اند حتى شاعران زمان ما. خصوصا شاعران شيعه در قرن سيزده و چهاردهم مانند: خطي،‌كعبي، كوازين، آل سيد مهدى حلّى و غير آنان كه نام بردن از همه مشكل است.
اين افراد اعم از نويسندگان و شاعران فجايع دردناك وارده بر حضرت زهرا را بازگو كرده‌اند؛ اگر چه اين فجايع، دردناك و ستمگرانه است؛‌ ولى عقل و وجدان آن را واقع شده مى‌پندارد و انديشه آزاد آن را مى‌پذيرد؛ زيرا همه اين حوادث تلخ در پى مسأله خلافت و جانشينى و غصب اين منصب از طرف نا اهلان اتفاق افتاد.(2)
در نهايت: آن چه كه كاشف الغطاء در بعيد دانستن كتك خوردن زن عربى و در توجيه آن گفته است، غير قابل قبول است؛ زيرا:
جباران براي رسيدن به قدرت، از هيچ عملي فروگذار نمى‌كنند.
اولاً: گاهى براى رسيدن به اهدافى مانند خلافت و حكومت بدترين و زشت‌ترين فجايع را مرتكب مى‌شوند؛ مخصوصاً اگر در رسيدن به اين منصب ثروت فراوان و گسترش قدرت و نفوذ در بين مردم و شهرت وجود داشته باشد.
بنابراين در موضوع مورد بحث ما كه خلافت دينى و اسلامى است و مردم به آن نگاهى احترام آميز دارند،‌به يقين براى رسيدن و دست يابى به آن هر جنايتى قابل توجيه خواهد بود.
عرب، زنده بگور كردن دختران را ننگ نمى‌دانست:
ثانياً: آيا زنده به گور كردن دختران عار و ننگ نيست؟ و آيا برادر كشى براى رسيدن به دنيا ننگ نيست؟ آيا اين اعمال عارگونه مربوط به دوران جاهليت نبود؟ و همان گونه كه مى‌دانيد، خيزران بچه‌اش را براى به دست آوردن قدرت و رياست كشت، مأمون برادرش امين را كه مزاحم حكومتش بود از پا درآورد، و اين ضرب المثل از خود شما است كه:
الملك عقيم لا رحم له.
جهت آگاهي بيشتر رك:سايت:http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=5921 ؛ رنجهاي حضرت زهرا،علامه سيد جعفر مرتضي عاملي، ترجمه محمد سپهري

پي نوشت ها :
1. رك: الموسوي المقرم، سيد عبد الرزاق (متوفاي1391هـ)، مقتل الحسين، ص 389، ناشر: منشورات قسم الدراسات الإسلامية، طهران، إيران، رنج هاي حضرت زهرا (س) ، سيد جعفر مرتضي عاملي، مترجم محمد سپهري،(ترجمه مأساة الزهرا،) قم، انتشارات تهذيب ، چاپ سوم ، 1382 ش، ص 170 - 173.
2. كاشف الغطاء، الشيخ محمد حسين (متوفاي1373هـ)، جنة المأوى، ص 83 ـ 84 و 78 ـ 81، ناشر دار الأضواء، بيروت.
------------------------------------

پرسش6: چرا امام علی و امام حسن و امام حسین(رض) کوچکترین واکنشی نسبت به این قضیه از خود بروز ندادند؟
پاسخ:
اين كه چرا امام علي (ع) ستم به زهرا (س) احتجاج نكرده است بايد دانست.
اول:
اين مسئله بر مردم پوشيده نبود كه علي ياد آوري نمايد يا به آنان خبر دهد ضرورت ندارد كه در احتجاج به مضمون يك قضيه به همه وقايع آن استدلال نمود خصوصا اگر واضح و آشكار باشد.
دوم:
موقعيت زماني تحريك عواطف را برنمي تافت. بلكه نياز به مدارا، و تسكين عواطف جوشان مردم داشت تا به سيلي خروشان و خانه برانداز تبديل نشود و در نتيجه ناخواسته با مخالفت رسول الله (ص) كه او را به سكوت دستور داده بود، نيفتد.
سوم:
امام علي نسبت به اين موضوع سكوت نكرده اند. بلكه آن حضرت(ع) هنگامي از وقايع سخن گفت كه مانعي وجود نداشت. اما به شيوه آرام كه خلافت را به اختلاف در يك امر شخصي كه قابل عذر خواهي، و عفو و گذشت است تبديل نكند.
در تاريخ آمده است كه علي به سوي عاليه بيرون رفت ثابت بن قيس شماس در راه به او رسيد گفت يا ابي الحسن تو را چه شده فرمود مي خواستند خانه ام را به رويم آتش بزنند. ابوبكر بالاي منبر بود و مردم با او بيعت مي كردند. ولي نه آنان را از اين اقدام وقيحانه باز داشت و نه به كارشان اعتراض كرد.(1)
بنابراين اميرالمؤنين به بيان آن پرداخته و اظهار ناخوشنودي مي كند.
و يا در هنگام دفن آن بانو خطاب به رسو الله (ص) چنين عرض مي كند كه پس به اصرار از او (فاطمه) بپرس و احوال را از او جويا شو كه چه بسا سوزها داشت كه در سينه‏ اش مى‏ جوشيد و راهى براى شرح و بيرون ريختن آن نداشت و اكنون خواهد گفت، و خدا داورى خواهد كرد و او بهترين داوران است.(2)
اما احتجاجات امام حسن وامام حسين:
امام حسن (ع) در مناظره‌اي كه با معاوية و دار و دسته وي داشت، خطاب به مغيرة بن شعبة فرمود: تو همان هستى كه فاطمه دخت گرامى رسول خدا (ص) را كتك زدى؛ تا آنجا كه خون آلود شد و فرزندي كه در رحم داشت سقط كرد.(3)
ثانياً: امام حسين (ع) نقل مي كند كه امام علي (ع) در هنگام دفن فاطمه زهرا سلام الله عليها فرمود: بر اين مصيبت بزرگ همچون مادرى كه فرزند از دست داده مى‏ ناليدم. يا رسول الله! در محضر خداوند دخترت مخفيانه به خاك سپرده شد، حقّش را به زور گرفتند، و آشكارا از ارث خود محروم گشت، و حال آن كه هنوز از رحلت تو ديرى نپائيده و ياد تو فراموش نگشته است.(4)
براي آگاهي بيشتر رك رنجهاي حضرت زهرا نوشته علامه جعفر مرتضي عاملي.

پي نوشت ها:
1. امالى مفيد، ناشر كنگره شيخ مفيد، مكان چاپ قم‏، سال چاپ: 1413 ق‏،نوبت چاپ اول،‏ ص49-50.
2. همان،‏ ص 281.
3. احتجاج طبرسي ،ناشر مرتضى‏،مكان چاپ مشهد، سال چاپ 1403 ق‏، نوبت چاپ اول‏، ج1، ص 278.
4. كليني، الكافي، ناشر اسلاميه‏،مكان چاپ تهران‏، سال چاپ 1362 ش‏، نوبت چاپ دوم، ‏ج 1، ص 458.
موفق باشید.

 چرا امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه درمورد بعضی افراد لفظ چهارپا را به کار بردند؟

در صورتی که دین ما می گوید به همه افراد باید احترام گذاشت.

پاسخ:
استفاده از این نوع کلمات توسط خداوند منان هم در قرآن مجید بکاربرده شده است و امام علی(علیه السلام) هم در نهج البلاغه از این نوع کلمات هم استفاده کرده است و صرف بکاربردن نام اینها به معنای بی احترامی به همه انسانها نیست. بلکه اهدافی را به همراه دارد که ما باید به دنبال آن اهداف باشیم:
مثلا در کلام امیرالمومنین(ع) حداقل به دو منظور بیان شده است:
« و فرض عليكم حجّ بيته الحرام الّذى جعله قبلة للانام يردونه ورود الانعام و يألهون اليه ولوه الحمام و جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته و اذعانهم لعزّته » (1) (خداوند) حجّ بيت اللّه الحرام (خانه گرامى و محترمش) را بر شما واجب كرده است، همان خانه‏ اى كه آن را قبله مردم قرار داده است كه همچون چهارپايانى( تشنه كامانى) كه به آبگاه مى‏ روند به سوى آن مى‏ آيند و همچون كبوتران به آن پناه مى‏ جويند. خداوند، حج را علامت فروتنى در برابر عظمتش قرار داده و نشانه‏ اى از اعتراف به عزّتش.
1- تشبيه کردن به انعام و چهار یایان است که برخی از انسانها شبیه اینها هستند و البته در برخی موارد از آنها هم بدترند که مواردی را ذکر می کنیم.
- اگر چهارپايان، چيزى نمى‏ فهمند و گوش شنوا و چشم بينايى ندارند، دليلش عدم استعداد آنها است، اما از آنها بيچاره‏ تر انسانى است كه خميره همه سعادتها در وجود او نهفته است و آن قدر خدا به او استعداد داده كه مى‏ تواند نماينده و خليفه اللَّه در زمين گردد، ولى كارش به جايى مى‏ رسد كه تا سر حد يك چهارپا سقوط مى‏ كند، تمام شايستگي هاى خود را به هدر داده، و از اوج مسجود بودن فرشتگان به حضيض نكبت بار شياطين سقوط مى‏ كند، اين راستى دردناك است و گمراهى آشكار.
- چهارپايان تقريبا حساب و كتابى ندارند و مشمول مجازاتهاى الهى نيستند در حالى كه آدميان گمراه بايد بار تمام اعمال خود را بر دوش كشند و كيفر اعمال خويش را بى كم و كاست ببينند.
- چهارپايان براى انسانها خدمات زيادى دارند و كارهاى مختلفى انجام مى‏ دهند، اما انسان هاى طاغى و ياغى خدمتى كه نمى‏ كنند هيچ، هزاران بلا و مصيبت نيز مى‏ آفرينند.
- چهارپايان خطرى براى كسى ندارند و اگر هم داشته باشند، خطرشان محدود است. اما اى واى از انسان بى ايمان مستكبر هوى‏ پرست كه گاه آتش جنگى را روشن مى‏ كند كه ميليونها نفر در آن خاكستر مى‏ شوند.
-چهارپايان اگر قانون و برنامه‏ اى ندارند، ولى مسيرى كه آفرينش را در شكل" غرائز" براى آنان تعيين كرده است پيروى مى‏ كنند و در همان خط حركت مى‏ نمايند، اما انسان قلدر سركش، نه قوانين تكوين را به رسميت مى‏ شناسد و نه قوانين تشريع را و هوى و هوس هاى خود را حاكم بر همه چيز مى‏ شمرد.(2)
2- یا به خاطر تواضع فوق العاده حجّاج بيت اللّه در این خطبه است که اشاره به بى‏ قرارى و بى‏ تابى آنها به هنگام هجوم به سوى كعبه و طواف مى‏ باشد.(3)
3- بايد توجه داشت كه اين گونه تعبيرات در عرف عرب مفهومى متفاوت با عرف ما دارد. که به عنوان مثال تشبيه به حمام (كبوتر) در این خطبه به خاطر آن است كه اين پرنده، رمز محبّت و صلح و صفا و امنيّت و زمزمه آميخته به شوق است.(4)
خلاصه آنكه تشبيه در دو مورد بكار رفته براي بدكاران كه توضيح داديم. اما در مواردي كه براي انسان هاي خوب بكار رفته بايد مورد تشبيه را يافت مثلا وقتي گفته مي شود فلاني مثل شير است. منظور در شجاعت است نه اينكه منظور حيوانيت شير باشد يا اين كه امام رضا (ع) فرمودند: « امام حسين را مانند گوسفند ذبح كردند »(5) (يعني همانطور كه هنگام ذبح گوسفندي هيچ كس ناراحت نمي شود اينها هم با كشتن امام حسين هيچ ناراحتي از خود نشان ندادند) و...

پی نوشت:
1. مکارم شیرازی ناصر، پيام ‏امام‏شرح‏ تازه‏ و جامعى ‏بر نهج‏البلاغه، ناشر دارالکتب الاسلامی، سال1417ق، چاپ اول، طهران، ج 1، ص 253.
2. مکارم شیرازی ناصر، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏15، ص 107.
3. مکارم شیرازی ناصر، پيام ‏امام‏شرح‏تازه ‏و جامعى‏برنهج‏البلاغه، ناشر دارالکتب الاسلامیه، سال1417ق، چاپ اول، طهران، ج 1، ص 253.
4. همان.
5. وسايل الشيعه، ج 14، ص 502 باب 14 (يابن شبيب ...فابك علي الحسين ...فانه ذبح كما يذبح الكبش ...).

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام، آیا اهل بیت دارای ناپاکی و آلودگی بودند که خداوند در آیه 33 احزاب می فرماید «اراده کردم تا آلودگی را از اهل بیت ببرم»، لاجرم پاک کردن چیزی نشاندهنده ناپاکی آن چیز است؟ متشکرم

پاسخ:
آیه شریفه تطهیر که به تصریح همگان، فضیلت والایى را براى اهل بیت(ع) به اثبات مى رساند، در کتاب هاى تفسیرى و کلامى از زوایاى گوناگون بررسى گردیده و تک تک واژه هاى آن، مورد موشکافى هاى دقیق قرار گرفته است. با این همه، چه بسا کسانى که این آیه را دلیل بر عصمت اهل بیت نمى دانند، بر دو تعبیر «اذهاب» و «تطهیر» انگشت نهاده، بر این نکته پاى می فشارند که پاک ساختن از پلیدى ها(تطهیر) و از بین بردن آلودگى ها (اذهاب رجس) نه تنها گواه بر عصمت اهل بیت نیست، بلکه نشانگر آن است که آنان نیز همچون دیگران، از آلوده شدن به گناه ایمنى ندارند; زیرا اذهاب و تطهیر در مورد «رفعِ» پلیدیهاى موجود به کار مى روند، نه «دفعِ» آنچه که هنوز تحقق نیافته است.
آنچه این شبهه را قوت مى بخشد، کاربرد رایج این دو واژه و معادل هایشان در زبان هاى دیگر است که غالباً براى رفع ناپاکى هاى موجود به کار مى روند، چنانکه شاعر مى گوید:
بس که آلوده عصیان شده دل تا محشر دامنش را نتوان داد به زمزم تطهیر
اما بررسى بیشتر، بر این پندار خط بطلان مى کشد و این واقعیت را پیش چشم مى نهد که دامنه کاربرد این دو واژه، فراتر از رفع آلودگى موجود بوده، دفع پلیدى هاى تحقق نیافته را نیز در بر مى گیرد.
ابتدا سخن را با واژه اذهاب آغاز مى کنیم. شیخ مفید(رحمه الله) براى توضیح معناى این کلمه از یکى از مترادفات آن کمک مى گیرد که در قالب دعا چنین به کار مى رود:«خداوند هر گونه ناگوارى را از شما دور گرداند!» روشن است که مقصود گوینده تنها برطرف شدن گرفتارى هاى موجود نیست، بلکه مى خواهد که از آغاز، گَرد بلا بر گِرد او ننشیند.(1) نحوه کاربرد این واژه در روایات نیز، شاهدى گویا بر مدعا است. چنانکه پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: (مَن اطعَمَ اخاهُ حَلاوَة اذهبَ اللّه عَنهُ مَرارة المَوت)(2) «هر کس کام برادر مؤمن خود را شیرین سازد، خداوند تلخى مرگ را از وى دور گرداند». پُر واضح است که منظور از این سخن، آن نیست که ابتدا تلخى مرگ را به وى مى چشاند و سپس آن را برطرف مى سازد، بلکه مقصود این است که از ابتدا، مرگ براى چنین شخصى گوارا خواهد بود.
وضعیّت واژه «تطهیر» از این نیز روشن تر است. زیرا مشتقات این کلمه در قرآن کریم کاربرد فراوانى دارد و نگاهى گذرا به آنها، بر آنچه گفته شد مهر تأیید مى زند. در این میان، ما به بیان دو آیه بسنده مى کنیم و در تفسیر آنها تنها از کتب اهل سنّت بهره مى گیریم تا گمان نرود که مفسران شیعه، خواسته یا ناخواسته، این واژه را همه جا به گونه اى معنا نموده اند که در آیه تطهیر به کارشان آید:
1- در سوره واقعه، در وصف «کتاب مکنون» الهى چنین مى خوانیم: (لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)(3). یکى از احتمالاتى که غالب مفسران اهل سنت به آن اشاره کرده اند این است که منظور از «مطهرون»، فرشتگان الهى است که از آغاز آفرینش از وسوسه هاى شیطانى و یا آلودگى به طبیعت جسمانى، پاک و منزّه بوده اند.(4)
2- در سوره مدّثّر، پیامبر گرامى اسلام(ص) چنین مورد خطاب قرار مى گیرد: «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ؛ و لباست را پاك كن»(5) مفسران براى این آیه نیز معانى گوناگونى بر شمرده اند که از جمله آنها این است که مقصود از لباس، همین لباس ظاهرى است و منظور از تطهیر یا این است که پیامبر و دیگر مسلمانان باید لباس آلوده به نجاست را شستشو دهند (رفع) و یا آنکه برخلاف شیوه رایج در دوران جاهلیّت، لباس هاى خود را کوتاه نموده، بر زمین نکشانند تا آلوده به نجاست نگردد.(6)(دفع)
این مفسرین عرب زبان در تفسیرهاى خود بر احادیثى اعتماد نموده اند که زبان مادرىِ غالب راویان آنها نیز عربى بوده است و هیچکدام از آنها استفاده از واژه تطهیر در مورد دفع آلودگى هاى تحقق نیافته را ناسازگار با شهود زبانى خود نمى دیده اند، اما متأسفانه برخى از آنها وقتى که به آیه معروف تطهیر رسیده اند، همه سخنان خود و مفسران دیگر را از یاد برده و بر این نکته پافشارى کرده اند که نمى توان واژه تطهیر را درباره کسى که پیوسته پالوده از گناه و خطا بوده است، به کار گرفت!(7)
نكته آخر هم اينكه بايد توجه داشت شرط تطهير آلودگى نيست، زيرا قرآن درباره‏ى حوريان بهشتى كلمه «مُطَهَّرَةٌ» را به كار برده در حالى كه هيچ گونه آلودگى ندارند. به عبارت ديگر «يُطَهِّرَكُمْ» به معناى پاك نگه‏داشتن است نه پاك كردن از آلودگى قبلى.(8)
پي نوشت ها:
1. سبحاني، جعفر، منشور جاويد، موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت (ع)،قم، بيتا، ج5، ص293.
2. مجلسي، محمدباقر، بحارالنوار، موسسه الوفاء، بيروت، 1404ق، ج72 ص456.
3. واقعه (56) آيه79.
4. سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، نشر كتابخانه آيت الله نجفي، قم، 1404ق، ج6، ص161.
5. مدثر (74) آيه4.
6. فخر رازي، التفسير الكبير، دارالكتب العلميه، بيروت، 1411ق، ج30 ص169.
7. آلوسي، سيدمحمود، روح المعاني، دارالكتب العلميه، بيروت، 1415ق، ج22، ص17.
8. قرائتي، محسن، تفسير نور، مركز فرهنگي درسهايي از قرآن، تهران، 1383ش، ج9، ص362.

سلام. چرا احادیثی داریم که میگن زن و شوهر نباید در جماع به عورت هم نگاه کنند؟یا چرا باید بخشی از بدنشان را در حین جماع بپوشانند؟ آیا اسلام مخالف لذت است؟

پرسش: دوم اینکه در مورد اصول تفاوت شیعه اثنی اشعری و شیعه های دیگر برام توضیح بدید.مخصوصا شیعه های هند.چون می‌خوام یه مدتی‌ آنجا زندگی‌ کنم.یا اینکه نامه یک کتاب و کتابفروشی و آدرسش را در کرج به من بدهید که خودم بخوانم.مخصوصا کدام ادبو رسوم ما با آنها متفاوت است. با تشکر فراوان

با سلام و سپاس از ارتباط¬تان با مركز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
پرسش: سلام. چرا احادیثی داریم که میگن زن و شوهر نباید در جماع به عورت هم نگاه کنند؟یا چرا باید بخشی از بدنشان را در حین جماع بپوشانند؟ آیا اسلام مخالف لذت است؟

پاسخ:

پرسشگر محترم اسلام مخالف لذت نیست بلکه طرفدار لذت حلال است.
به آیات شریفه زیر توجه کنید:
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُون (1)
بگو: «چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزيهاى پاكيزه را، حرام كرده است؟!» بگو: «اينها در زندگى دنيا، براى كسانى است كه ايمان آورده‏اند (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى) در قيامت، خالص (براى مؤمنان) خواهد بود.» اين گونه آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند، شرح مى‏دهيم!
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (2)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده است، حرام نكنيد! و از حدّ، تجاوز ننماييد! زيرا خداوند متجاوزان را دوست نمى‏دارد.
در شآن نزول این آیه وارد شده که گروهی از مسلمانان دچار کج اندیشی شده و برای رسیدن به قرب خدا لذت های حلال خوردنی ، پوشیدنی ، نوشیدنی و جنسی را بر خود حرام کردند و این آیه در رد عمل آنان نازل شد و آنان را از این رفتار غلط نهی کرد. (3)
توجه دادن به نيازهاى طبيعى و فطرى و تشويق به برآوردن آنها از ويژگى‏هاى مهم و اساسى قرآن و مكتب اهل بيت(ع) مى‏باشد. اين مربيان خدايى به افراد گوشزد مى‏كنند كه روح بر مَرْكَب جسم سوار است و راهوارى اين مركب، رشد روحى را آسان مى‏سازد. بى‏توجهى به نيازهاى طبيعى اين مركب، سبب پيدا شدن بيمارى‏هاى فراوان جسمى و روحى است و زندگى دنيا و سعادت آخرت را از كف مى‏ربايد. اگر نيازهاى جسمى مركب تن به خوبى برآورده شود، راهوار روح را به تعالى مى‏برد و دنيا و آخرت آباد مى‏گردد.
كانون زناشويى بايد زمينه اظهار ناز و نياز زن و شوهر باشد. پسنديده و طبيعى اين است كه زن مظهر ناز و مرد كانون نياز باشد. هر چه بر ناز و نياز، زن و مرد بيفزايند و این کانون را لذت بارتر کند و بر استحكام اين كانون مؤثر باشد، پسندیده است. مثلا انتخاب زن زيبا و عنايت به حفظ طراوت و زيبايى او توسط خودش و شوهر، بر ناز و نياز مى‏افزايد.
يكى از فلسفه‏هاى عدم تشويق زنان به انجام كارهاى خارج از منزل و موظف كردن مرد به تأمين هزينه زندگى، محفوظ ماندن طراوت و شادابى زنها است زيرا آنان از لحاظ جسمى و روحى لطيف هستند و به مصلحت خودشان و خانواده‏شان است كه لطيف و شاداب بمانند تا پيوند زناشويى استوار بماند و جاذبه جسمى آنان همچنان پيونددهنده رابطه زناشويى بوده و مردان را بدآنان وفادار، متعهد و خدمتگزار نگه دارد.
زنان بايد حفظ طراوت و شادابى جسمى را سرلوحه همت خود قرار دهند و در حد امكان از به عهده گرفتن شغل‏هايى كه لازمه آن، حضور بلندمدت در سرما و گرما و تابش آفتاب است، يا به عهده گرفتن مسئوليت‏هايى كه ذهن را به شدت مشغول مى‏كند و روح را افسرده مى‏سازد و يا كارهاى سنگين، خوددارى ورزند. شوهران آنان نيز بايد با فراهم آوردن وسايل رفاه و آسايش، مانع از به عهده‏گيرى چنين وظايفى توسط همسر گردند تا طراوت و زيبايى زن پايدار بماند و كانون زناشويى پيوسته جايگاه لذت مشروع براى طرفين باشد.
مردها نيز بايد به عامل مهم كامجويى زناشويى و انس ، توجه داشته، نقش بى‏نظير آن در استحكام پيوند زناشويى را مد نظر داشته باشند. روابط زناشويى بايد براى مرد و زن جاذبه و لذت داشته باشد تا هر دو را به تداوم زندگى و تحمل سختى‏هاى آن فرا بخواند. متأسفانه بسيارى از مردان گرفتار اين تصور غلط هستند كه ازدواج به مرد حق مى‏دهد اين نياز فقط به خواست اوست و ميل و خواست زن اصلاً لازم نيست و زنان ابزارى براى دفع شهوت مردان تصور شده‏اند!
خلاصه آنچه سبب لذت و کامجویی بیشتر شود ، در اسلام پسندیده است.
در روایات در این زمینه نکته های فراوانی است که همه بر عکس ادعای شما تشویق به لذت بردن حلال و ایجاد زمینه های هر چه بیشتر این لذت دهی و لذت گیری است. مثلا در قدیم "خفض الجواری" مرسوم بود و آن برای دختران شبیه ختنه پسران بود که گر چه از سنت و دین نبود و لازم نیست. اما برای لذت بارتر شدن عمل زناشویی تاثیر داشت از این رو در روایتی پیامبر به خانمی که کارش انجام این عمل برای نوزادان دختر بود ، فرمود:
فأشمي ولا تحجفي فإنه أصفى للون وأحظى عند البعل (4)
خیلی مختصر بگیر و ناقص مکن ( بریدن مختصری از لبه های آلت زناشویی زن) تا هم در صفای رنگ مؤثر باشد و هم عمل جنسی برای شوهرش لذت بارتر شود.
اما نگاه کردن زن و مرد به عورت همدیگر در جماع و غیر جماع ممنوع و حرام نیست. بلكه جایز است. بله از جهت پیامدی احتمالی که نگاه کردن در حین جماع دارد، هشدار داده شده و مکروه شمرده شده است به روایات زیر توجه کنید:
عن أبي عبد الله عليه السلام في الرجل ينظر إلى امرأته وهي عريانة ، قال : لا بأس بذلك، وهل اللذة إلا ذلك .(5)
امام صادق در باره مردی که به عورت همسرش در حالی که برهنه است، نگاه می کند، فرمود: ایراد ندارد و مگر لذت جنسی غیر این است؟
سألت أبا عبد الله عليه السلام أينظر الرجل إلى فرج امرأته وهو يجامعها ؟ قال : لا بأس (6)
از امام صادق سؤال شد مردی که حین جماع به عورت زنش نگاه می کند ، حکمش چیست؟ امام فرمود: ایراد ندارد. (حرام نيست)
البته در روایات دیگر این کار دارای چند اثر معنوی و وضعی شمرده شده و بدان جهت نهی شده و مکروه شمرده شده است. (که این نهی ها بر بهتر نبودن انجام آن دلالت دارد نه بر حرمت)
یک این که این کار حیوانی است (مثل دو الاغ) و ملائکه که طالب کرامت انسان ها هستند، از بین زن و شوهری که این گونه با هم جماع کنند، خارج می شوند و حضور نخواهند داشت ( و وقتی ملائکه حاضر نباشند، جولانگاه شیطان ها می گردد)و شأن انسانی بر بهتر بودن پوشیدگی و پنهانی این عمل دلالت دارد.(7)
دیگر این که ممکن است باعث گنگی خود فرد یا فرزندی که حاصل می شود، گردد. (8)
بنا بر این اگر منعی هست نه برای جلوگیری از لذت بیشتر است. بلکه برای این است که این کار از صورت انسانی و ارزشمند خود خارج نشود و یک فعل حیوانی محض نباشد و دیگر این که از آثار ناپسند احتمالی که دارد (و ما جهت علمی اش را نمی دانیم) در امان بماند.
البته نکته دیگر این که اسلام گر چه به لذت حلال بردن دعوت می کند و آن را می پسندد و زمینه هایش را فراهم می سازد، اما بر عکس فرهنگ حیوانی مثل فرهنگ غرب نمی خواهد انسان ها بنده لذت شوند و همه همت و تلاششان رسیدن به لذات جسمانی باشد. بلکه اسلام می خواهد انسان ها از لذات جسمی و مادی و جنسی بهرمند بوده، ولی به لذات معنوی هم برسند و دنیا و مادیات را در خدمت آخرت و معنویات قرار دهد.
بعضی از نهی های اسلام برای جلوگیری از غرق شدن است. زیرا کسی که در لذات مادی غرق شود ، بنده لذت شده و بندگی خدا را وامی نهد.
پی نوشت ها:
1. اعراف (7) آیه 32.
2. مائده (5) آیه 87.
3. بحرانی، البرهان، تهران، بنياد بعثت ، 1416 ق ، ج 2، ص 347.
4. کلینی، کافی، تهران، اسلامیه، 1367ش، ج 6، ص 38.
5. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، تهران، اسلامیه، ج 14، ص 84.
6. همان، ص 85.
7. همان، ص 84.
8. همان، ص 85.

پرسش: دوم اینکه در مورد اصول تفاوت شیعه اثنی اشعری و شیعه های دیگر برام توضیح بدید.مخصوصا شیعه های هند.چون می‌خوام یه مدتی‌ آنجا زندگی‌ کنم.یا اینکه نامه یک کتاب و کتابفروشی و آدرسش را در کرج به من بدهید که خودم بخوانم.مخصوصا کدام ادبو رسوم ما با آنها متفاوت است. با تشکر فراوان
پاسخ:
این مرکز از کتاب فروشی های کرج اطلاع ندارد، که چه کتاب های درآن کتاب فروشی ها وجود دارد، اما شما با تهیه وخواندن کتب های زیرمی توانید با فرقه های شیعه ووضع شیعیان در هندوستان آشنا شوید:
1. فرهنگ فِرَق اسلامی، محمدجواد مشکور
2. آشنایی با فِرَق و مذاهب اسلامی، رضا برنجکار.
3. فرق و مذاهب کلامى، على ربانى گلپایگانى.
4. فرهنگ مذاهب اسلامی، جعفر سبحانی.
5. شناخت کشورهای اسلامی، غلام رضا گلی زواره.
6. تشيع در هند، جان نورمن هاليستر، ترجمه آذرميدخت مشايخ فريدني.

آيا عصمت امام معصوم مانع از فراموشي (به طور مطلق) مي شود؟

پاسخ:
در ابتدا باید اشاره شود که گرچه انسان به طور کلی موجودی است که از نسیان و فراموشی منزّه نیست، ولی این وصف لازمه وجود انسان نمی باشد و نمی‌توان آن را جزو جدا نشدنی وجود همه انسان ها تلقی کرد، چون برخی انسان‌ها نظیر پیامبران و اولیا(ع) به دلیل موهبت عصمت از این گونه امور مصون و منزه‌اند، بنابراین، هر انسانی گرفتار نسیان و فراموشی نمی شود، گرچه اکثریت مردم به استثنای انبیا و اولیا از این وصف بی‌نصیب نیستند.
اگر بر فرض این گونه وصف ها را جدا ناشدنی از انسان بدانیم، نمی توانیم قدرت خدا را برای رفع آن نادیده بگیریم. بسیاری از عالمان شیعی معتقدند که برخی از درجات عصمت ( مانند عصمت از خطا و نسیان) موهبتی است. یعنی اگر شخصی با قدرت انتخاب و اختیار و قدرت نفس به مقام عصمت مطلق نائل شد، به جهت مقام نبوت و امامتی که دارار می شود، خداوند او را از سهو و نسیان باز می دارد.(1)
و در مجموع اعتقاد درست و موافق با مشهور شيعه و محققان از علماي اعلام، آن است که امامان معصوم و شخص پیامبر (ص) از كليه اموری چون سهو و نسيان معصوم بودند و بر اين مطلب دلايل بسیاری وجود دارد از جمله به چند مورد آن اشاره می شود:
وجه اول: اگر عروض اين نحوه عوارض بر آن ها ممكن باشد قطع به سخنان آن ها پيدا نمي شود و حجت بر خلق تمام نمي گردد و اين موجب نقض غرض مي شود و بر خدا محال است.
وجه دوم: مسلّما اگر پیامبر از اين گونه عوارض محفوظ باشند به صلاح امت و خالى از مفسده است و فعلى كه عين صلاح باشد و هيچ گونه مفسده‏اى در او نباشد بر خداوند لازم است و تركش قبيح و به مقتضاى عدل، فعل قبيح از خدا صادر نخواهد شد. چون کسی که الگوی مردم قرار داده شده، و تمام دستوراتش باید توسط مردم پذیرفته شود، نباید دچار فراموشی شود. و الا مردم نمی توانند به او اعتماد نموده و تمام دستوراتش را انجام دهند. و این نقض غرض در ارسال پیامبران معصوم و رهبر قرار دادن آن هاست.
و بعضی نیز از طریق قاعده اصلح بر این مرحله از عصمت نیز استدلال کرده اند. که عصمت اصلح است و خدا در جایی که مانعی نباشد کار اصلح را ترک نمی کند. زیرا در آن صورت ترجیح دادن یک امر بدون اولویت( عدم معصوم بودن ) بر کار با اولویت(معصوم بودن) است و این امر از خداوند نقص است.(2)
وجه سوم: اين گونه عوارض از تصرفات شيطان است و منشأ آن، اخلاق رذيله و ملكات سيّئه و صفات قبيحه است كه راه هاى شيطاني است و كسانى كه متخلق به جميع اخلاق حميده و منزّه از جميع صفات رذيله هستند، شيطان راهى به دل های پاک آن ها ندارد و درهای آن بسته است و از اين عوارض مصون و محفوظ هستند.
وجه چهارم: نصّ آيات متعدد این بر این است که شیطان توان وسوسه افراد صاح و خالص را ندارد (3) و می دانیم که فرد اعلای بندگان خدا و مؤمنان و متوكّلان، پیامبران هستند.
خدای متعال در این آیات به شیطان خطاب می کند که هیچ سلطه ای روی بندگان (خاص) من نداری و او را از این کار منع کرده و می دانیم هر گونه خطای بزرگ و کوچک و حتی هر گونه سهو و فراموشی که از انسان سر می زند،کار شیطان است. (4)
مرحله دیگر عصمت رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ اين است كه آن حضرت هر چه را كه فهميده و از خداوند دريافت داشت، به درستي حفظ و نگهداري مي‌كند و سهو و نسيان در قلمرو حفظ او راه ندارد، بنا بر این عصمت ائمه(ع) به طور یقین آنها را از هر گونه نسیان و فراموشی حفظ می کند. چنانكه خداي سبحان درباره‌ي اين شأن ايشان مي‌فرمايد « سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي»(5) ما قرآن را بر تو قرائت مي‌كنيم و تو اهل نسيان و فراموشي نيستي.
پیام آیه این است که آن حضرت هر چه را كه فهميده و از خداوند دريافت داشت، به درستي حفظ و نگهداري مي‌كند و سهو و نسيان در قلمرو حفظ او راه ندارد، و در مجموع باید گفت که بر اساس دیدگاه محقیقن از علمای شیعه، عصمت موجب مصونیت کامل از هر گونه نسیان و فراموشی می شود.
ولی در این میان برخی با اشاره به برخی آیات مانند سخن جناب یوشع که گفت: «به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت) به كنار آن صخره پناه برديم، من (در آن جا) فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم- و فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد- (6)
و یا جناب موسى گفت: «مرا بخاطر اين فراموشكاريم مؤاخذه مكن و از اين كارم بر من سخت مگير!» (7)
معتقدند که صدور چنین نسیانى از پیامبران بعید نیست چرا که نه مربوط به اساس دعوت نبوت است، و نه فروع آن، و نه تبلیغ دعوت، بلکه در یک مساله صرفا عادى و مربوط به زندگانى روزمره است، آنچه مسلم است هیچ پیامبرى در دعوت نبوت و شاخ و برگ آن مطلقا گرفتار خطا و اشتباه نمى شود و مقام عصمت او را از چنین چیزى مصون مى دارد.
اما چه مانعى دارد که عظمت حوادثى همچون شکستن کشتى، و کشتن یک نوجوان، و تعمیر بى دلیل یک دیوار در شهر بخیلان، حضرت موسی را چنان هیجان زده کند که تعهد شخصى خود را با دوست عالمش بدست فراموشى سپرده باشد؟ این نه از یک پیامبر بعید است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.(8)
طبق این رویکرد ممکن است تصور شود که برخی نسیان ها برای برخی معصومین امکان دارد پیش آید ، ولی مقام پیامبر ختمی مرتبت واهلبیت ع بدلیل بر خور داری از عصمت مطلقه حتی از این گونه نسیان ها نیز مصون اند . تفصیل بحث را در منبع ذیل جویا شوید (9)

پی‌نوشت‌ها:
1. صادقی، عصمت، نشر مرکز مطالعات حوزه قم 1388 ش، ص9 .
2. حسن زاده املی، هزار و یك كلمه، نشر بوستان کتاب، قم 1382 ش، ج‏4، ص 485.
3. حجر آيه 43، نحل(16) آيه 102، اسراء(17) آيه 67
4. طیب عبد الحسین، أطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات اسلام، ج‏5، ص 107.
5. سوره‌ي اعلي، آيه‌ي 6.
6. کهف (18) آیه 63.
7. کهف (18) 73.
8. ابوالفتوح رازی، تفسیر روح الجنان، نشر درا الکتب الاسلامیه تهران، بی تا، ج5، ص235. ونیز: علامه طباطبایی، المیزان، نشر جامعه مدرسین قم بی تا ج‏13، ص 478.
9. صادقی، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، نشر موسسه آثارامام خمینی 1384 ش، ص48.

عصمت را به طور كامل توضيح دهيد و بگوييد عصمت پيامبران و افراد بسيار وارسته (چون شايد افرادي پيدا شوند كه در طول عمر خود گناه نكرده باشند) با عصمت اهل بيت و ائمه ي بزگوار ما چه فرقي دارد؟

پاسخ:
پاسخ دقیق به این پرسش نیازمند تبیین دقیق اصل عصمت است:
عصمت نیرویى است که انسان را از وقوع در خطا و از ارتکاب گناه باز مى‏دارد، این نیرو درونى است، نه بیرونى و باعث مى‏شود که انسان خطا و اشتباه و گناه نکند. عصمت ملکه‏اى است نفسانى که انسان را از اینکه در خطا واقع شود و مرتکب گناه گردد، باز مى‏دارد.(1)
اصل عصمت نوعی درک و معرفت درونی به همراه محبت نسبت به خداوند است که فرد را از انجام امور نادرست و مخالف خواست خداوند باز می دارد (2) و از این جهت همه افراد بر حسب فطرت، به نوعي از درجات نازله عصمت برخوردارند. هيچ گاه دست به انجام برخي اشتباهات و گناهان نمي زنند. بخش دیگري از اين علم و محبت در طول زندگي مي تواند كسب شود و فرد را به درجات بالاتري از عصمت برساند.
روح انسان به لحاظ سیر تکاملی خود می‌تواند از مرتبه آغازین تجرد به عالی‌ترین درجه تجرد راه یابد. درجه تجرد و خلوص هر روحی، به اندازه سیر و حرکتش در جهت تحصیل مراتب کمال بستگی دارد. هر مقدار روح کامل‌تر شود، درجه متعالی‌‌تری پیدا می‌کند و کمالات و ملکات نورانی کامل‌تری نصیب او می‌شود. یکی از کمالات، ملکه عصمت است، هر گاه ملکه نورانی عصمت به حد نصاب لازم برسد از هر گونه گرایش ناپسند دوری می‌کند و پیوسته جهت تحصیل ارزشی‌های انسانی و الهی می‌کوشد. (3)
در نتیجه هر انسان صاحب اراده‏ای، می‏تواند با ریاضت شرعی و تهذیب نفس، به مقام عصمت دست یابد. بنابراین خداوند هیچ کس را از رسیدن به مقام عصمت محروم نکرده است و عصمت منحصر به پیغمبران و امامان معصوم(ع) نیست (4) و برخی مراحل و مقامات عصمت نیز مانند مراتب دیگر کمال انسانی دست یافتنی است.
بنا بر آنچه بیان شد روشن می شود که :
اولا حقیقت عصمت نوعی معرفت و شناخت و محبت است که شکل مختصر آن تا حدودی در اکثر افراد وجود دارد و بعلاوه می توان در طول زندگی بر این عامل بازدارنده افزود و آن را به درجه ای کامل رساند .
ثانیا راهکار رسیدن به ملکه عصمت که نوعی معرفت و محبت کامل و تمام عیار است که انسان را از هر نوع گناه و معصیت و لغزش بازدارد برای هر فرد قابل دستیابی است که می تواند با افزایش معرفت دینی خود و تلاش در مسیر بندگی و عبودیت خداوند و تقرب بیش از پیش به خداوند به حدی از معرفت و محبت الهی برسد که دیگر مجالی برای گناه و معصیت در او باقی نماند.
اما در خصوص عصمت انبیاء و امامان و تفاوت آن با عصمت ساير افراد عادي باید دانست که در عصمت این بزرگواران مساله تا حدودی متفاوت است و علاوه بر آن مراتب فطری و اکتسابی معرفت و محبت نسبت به خداوند متعال ، بعد از احراز مسئوليت های الهی که بر عهده دارند این ملکه تقویت شده و بالاترین نصاب های عصمت برای آن ها رقم می خورد که این درجه از معرفت و محبت و ملکه عصمت عطیه ای الهی است که علاوه بر عصمت از گناه و معصیت حتی مانع از خطا و سهو و فراموشی لااقل در موارد خاص مانند امور مرتبط با تبلیغ دین می شود.
به عبارت روشن تر هرچند در افراد عادی امکان رسیدن به مرحله عصمت از گناه و معصیت وجود دارد ، اما در همین مرحله ممکن است به اقتضای ویژگی های بشری مواردی از سهو و فراموشی و خطا در تشخیص تکلیف رخ دهد که هیچ قبح و زشتی در آن نیست ؛ اما در خصوص انبیاء و امامان این گونه امور هم قابل قبول نبوده و منافی با مسئولیت خطیر نبوت و رسالت ایشان است در نتیجه با احراز مقام نبوت و رسالت عصمتی که پوشش دهنده این گونه اشتباهات هم باشد به آن ها اعطا می گردد.
اتفاقا همین درجه از عصمت که به منزله ابزار انجام وظایف آنان محسوب می شود لازمه الگو بودن آنان در امور مختلف برای ما است زیرا بدون فرض چنین عصمتی در رفتار و گفتار و عمل در همه اعمال آنان جای سوال و تردید بود و نمی توانستیم به عنوان یک الگوی عملی شناخت ابعاد گوناگون دینی به ایشان نظر بیفکنیم .
امّا در عین حال باید توجه داشت که همین درجه از عصمت هم بدون دلیل و حکمت الهی تحقق نیافته است و لیاقت فردی این بزرگواران برای احراز مقام رسالت و امامت، می طلبید که خداوند مقام عصمت از هر نوع خطا و گناه را به ایشان اعطا فرماید. وقتی فردی لیاقت و توان و قابلیت برخورداری از مقام نبوت و امامت را از خود نشان داد ،برای موفقیت در این مقام و مسئولیت نیازمند برخی ابزار و لوازم است که بدون آن ها امکان موفقیت ندارد . عصمت در راس ابزارها و نعماتی است که در درجات کامل از طرف خداوند به فردی که لیاقت داشتن چنین مقامی را از خود نشان داده اعطا می شود.
در واقع خداوند می‏دانسته که آنان منهای عصمت هم با دیگران در مراتب اخلاص و فداکاری فرق داشته یا خواهند داشت، از این رو، این موهبت را به آن ها - حتی در مواردی در کودکی - بخشیده است؛ بنابراین معصومین شایستگی و ویژگی‏های ذاتی برای قبول مقام عصمت داشته‏اند لذا افاضه و موهبت الهی در حق آنان بی‏حساب و بدون جهت نبوده است.

- پي نوشت ها:
1. الميزان فى تفسير القرآن‏، طباطبايى، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم‏، قم‏ ، 1417 ق‏، ج 2، ص 138.
2. همان ، ج 5 ،ص 79 .
3. صادقی،پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، مؤسسه آثار امام خمینی، 1386ش. ص 48،
4. جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، نشر مرکز اسرا ، قم 1378ش، ج 9، ص 20-22.

صفحه‌ها