امام حسين (ع)

یزید بواسطه بی اعتنایی به احکام الهی وفسق و فجورهایی که انجام می داد صلاحیت جانشینی رسول خداصل الله علیه و آله نداشته وبر مسندی نشسته بود که هیچ مشروعیتی نداشت.
چرایی قیام امام حسین علیه السلام بر علیه یزید

پرسش:
می‌گویند جرم یزید خطاهایی مثل شرب خمر و سگ بازی و شطرنج و... منکرات این‌چنینی بود، آیا او انسان‌هایی را کشته بود که امام حسین علیه‌السلام بخواهد علیه او قیام کند؟
 

پاسخ:
یزید بن معاویه بن ابی ‌سفیان، دومین خلیفه اموی بود که در سال ۶۰ هجری پس از مرگ پدرش معاویه به خلافت رسید و 3 سال حکومت نمود. یزید از جهت شخصیتی هیچ اعتنایی به احکام اسلامی نداشت و نخستین کسی بود که به‌صورت موروثی خلیفه شد. امام حسین علیه‌السلام در همان ابتدا با خلافت یزید مخالف بودند و اعتقاد داشتند که با خلافت یزید از اسلام هیچ اثری باقی نمی‌ماند؛ لذا با یک حرکت اعتراضی علیه حکومت او قیام نمودند که منجر به شهادت ایشان و یارانشان در عاشورای سال 61 ق، گردید.
در بیان علت قیام امام حسین علیه‌السلام باید دانست که امام علیه‌السلام از همان ابتدا با خلافت یزید مخالفت داشتند؛ نه بدین معنا که او در دوران حکومتش اقدامی انجام داده باشد و امام علیه‌السلام بخواهند با قیامشان رفتار او را محکوم کنند؛ بنابراین برای روشن شدن علت مخالفت امام حسین علیه‌السلام با خلافت یزید، لازم است رفتارهای یزید و وضعیت مسلمین تبیین شود.
شخصیت یزید بن معاویه به‌گونه‌ای بود که از کودکی به خوردن شراب علاقه‌مند بود.(1)  هیچ ابایی از خوردن آن نداشت و در ملاء عام شراب‌خواری می‌کرد. در گزارشی آمده که:  «یزید به هنگام خلافت پدرش در سفر حج بود که پس از مراجعه به شهر مدینه؛ در کنار حرم رسول خدا صلی‌الله ‌علیه‌ و آله نسبت به شریعت اسلام دهن‌کجی نمود و در حضور مردم شراب‌خواری کرد؛ تا اینکه وقتی شنید امام حسین علیه‌السلام و ابن عباس قصد ورود به خانه او را دارند دستور داد شراب را بردارند». 
در ادامه‌ی گزارش آمده: «وقتی امام حسین علیه‌السلام از او درباره‌ی بوی شراب در این خانه سؤال پرسیدند؛ یزید دستور می‌دهد که شراب را بیاورند و به امام علیه‌السلام تعارف کنند. امام علیه‌السلام رفتار او را سرزنش نمودند و فرمودند: شراب بلای جانت باشد اما یزید در برابر این سخن، مستانه به شعرخوانی پرداخت».(2) 
 در گزارشی شخصی به نام زیاد حارثی نقل می‌کند: «شرابی را که یزید به من نوشاند، هیچ‌گاه مانندش را ندیده بودم؛ گفتم: چنین شرابی تاکنون نخورده‌ام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و شکر اهواز و کشمش طائف و آب بردی، تهیّه شده است».(3) بی موالاتی یزید به اینجا ختم نمی‌شود تا جایی که او نسبت به ترک احکام شرعی نیز هیچ ابایی نداشت. ابن کثیر در وصف او می‌نویسد: «یزید نمی‌توانست بر شهوت خود غالب گردد و آن را کنترل کند. با روی خوش از مجالس شهوت و انواع آن استقبال می‌کرد، از بزرگ‌ترین واجب خدا یعنی نماز طفره می‌رفت و از تارکان آن بود».(4) 
حال چگونه می‌شود، چنین شخصی بر مسند رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بنشیند و امام علیه‌السلام سکوت کنند. یزید وقتی هم که به خلافت رسید، از رفتارهای سابقش دست برنداشت و به کارهای گذشته‌ی خود ادامه داد؛ در این باره جاحظ می‌نویسد: «وقتی یزید بن معاویه به خلافت رسید؛ همان یزید شراب‌خوار و بوزینه ‌باز و پلنگ‌ باز و فاسقی بود که به بیماری ابنه (نوعی بیماری جنسی) مبتلا بود».(5)  
 باوجود بذل و بخشش‌هایی که یزید به برخی افراد داشت؛ با این حال وضعیت فساد به‌گونه‌ای بود که چنین افرادی هم نمی‌توانستند سکوت کنند. در گزارش منذر بن زبیر که از یزید صد هزار درهم پاداش گرفته بود به مردم مدینه گفت: «یزید اگرچه صد هزار درهم به من هدیه داده است، ولی این هدیه نمی‌تواند از بازگویی حقایق مانع شود؛ به خدا سوگند یزید شراب می‌نوشد و آن‌قدر در حال مستی به سر می‌برد که نماز را ترک می‌کند».(6) یکی دیگر از همین افراد می‌گوید: «جوایز ارزنده یزید مانع از گفتن حقایق نمی‌شود، من او را دشمن خدا دیدم که همیشه در حال مستی و شرب خمر است دیدم».(7)  
رفتارهای یزید بن معاویه به‌گونه‌ای بود که تمامی سرشناسان مکه و مدینه با خلافت او مخالف بودن و او را شایسته‌ی این امر نمی‌دانستند، ازجمله مخالفین او می‌توان به عبدالرحمن بن ابى بکر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر(8)  و عایشه(9)  اشاره داشت؛ بنابراین وضعیت یزید به‌گونه‌ای بود که هیچ‌کس او را سزاوار خلافت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نمی‌دانست و لزومی نداشت که او انسانی را کشته باشد تا امام علیه‌السلام بخواهند علیه او قیام کنند. ضمن اینکه بسیاری از شیعیان مانند عمرو بن حمق خزاعی و حجر بن عدی به دستور پدر او معاویه به شهادت رسیده بودند، ولی با این حال، امام حسین علیه‌السلام نسبت به رفتار او قیام نکردند؛ هرچند که اعتراض به او داشتند.(10)  باید توجه داشت ارتکاب چنین گناهانی برای کسی که ادعای خلافت اسلامی و جانشینی رسول خدا صلی‌الله علیه و آله را دارد جرم کمی نیست.
 یکی از عللی که سبب شد امام حسین علیه‌السلام در دوران خلافت معاویه سکوت کنند؛ اما در برابر خلافت یزید از همان ابتدا مخالفت کنند و دست به قیام بزنند؛ مفاد صلح ‌نامه‌ای بود که میان معاویه و امام حسن علیه‌السلام بسته شده بود؛ چراکه در یکی از بندهای صلح‌نامه تعیین شده بود که معاویه پس از خودش حق تعیین خلافت ندارد.(11)  به همین جهت ایشان از همان زمان معاویه با خلافت یزید مخالف بودند. 
در گزارشی آمده که روزى معاویه به امام حسین علیه‌السلام گفت: «مردم مدینه هم عشیره‌ی یزید هستند و مدینه خانه‌ی اوست، اما مردم مدینه با خلافت یزید موافق نیستند. اگر من کسی بهتر از یزید را لایق خلافت می‌دیدم، او را به این کار نصب می‌کردم. امام علیه‌السلام در پاسخ کوبنده‌ای به معاویه فرمود: آهسته باش اى معاویه! تو کسی را کنار گذاشتی که هم خودش، هم پدر و هم مادرش بهتر از او (یزید) هستند. معاویه گفت: گویا خلافت را بر خویش می‌خواهی؟ امام علیه‌السلام فرمودند: اگر برای خود بخواهم، دور نخواهد بود. معاویه گفت: یا اباعبدالله! در آنچه مادر تو بهتر از مادر یزید است شکی نیست. پدرت نیز دارای فضیلت، سابقت، هجرت و قرابتى است که با پیامبر صلی‌الله علیه و آله دارد. امّا بین تو و او، واللّه که او برای امّت محمد صلی‌الله علیه و آله و خلافت بهتر از تو هست. امام علیه‌السلام فرمود: باانصاف سخن کن اى معاویه! چه کسی برای امّت جدم بهتر از من است؟ یزید خمّار فاسق فاجر را بهتر از من معرفی می‌کنی؟ معاویه گفت: آرام باش و از یزید این‌گونه سخن نکن که او در حقّ تو جز نیکویى سخن نمی‌کند. امام حسین علیه‌السلام گفت: آنچه من از او مى‏دانم اگر او از من بداند، بیاید بگوید تا چیزى پوشیده نماند. معاویه گفت: برخیز و از جانت بترس که اگر اهل شام آنچه را من از تو در حق یزید شنیدم، بشنوند. آن ها دشمن تو و دشمن پدر تو هستند».(12)  همچنین امام حسین علیه‌السلام در نامه‌ای شدیداللحن پس از محکوم کردن معاویه نوشتند: «تو جوانکى شراب‌خوار و سگ‌باز را (اشاره به یزید) به ولایت‌عهدی خود رساندى. با این کار، خودت را خوار کرده و دینت را نابود ساخته و مردم را تباه کرده‌ای! والسلام».(13)  

نتیجه:
یزید بن معاویه شخصی بود که با رفتارهایی چون شراب‌خواری، سگ بازی، بی‌اعتنا به احکام شرعی، هیچ‌گونه صلاحیتی برای تصدی خلافت پیامبر صلی‌الله علیه و آله را نداشت. همچنین طبق عهدی که در صلح‌نامه‌ی میان امام حسن علیه‌السلام و معاویه بسته شده بودند، معاویه حق جانشینی برای خود نداشت و خلافت حق خود سید الشهداء علیه‌السلام بود؛ بنابراین لازم نبود، یزید جنایتی چون قتل و غارت انجام دهد تا منجر به قیام ایشان شود؛ همین‌که او بر مسندی نشسته که هیچ‌گونه مشروعیت برایش ندارد و با خلافتش دین مردم را به تباهی می‌کشاند؛ مهم‌ترین دلیل بود تا امام حسین علیه‌السلام سکوت نکنند و علیه او دست به قیام بزنند.

جهت مطالعه‌ی بیشتر:
1- دانشنامه‌ی امام حسین علیه‌السلام، به کوشش جمعی از محققان زیر نظر مرحوم آیه الله ری‌شهری.

پی نوشت:
1. ابن عساکر، على بن حسن شافعى، تاریخ مدینه دمشق‏‏، ج ۶۵، ص ۴۰۳.
2. ابن عساکر، على بن حسن شافعى، تاریخ مدینه دمشق‏‏، ج ۶۵، ص ۴۰۶.
3. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۶.
4. ابن‌کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایه و النهایه، انتشارات دارالفکر، ج ۸، ص ۲۵۲.
5. عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، ج ۲، ص ۸۴.
6. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۵، ص ۴۸۱.
7. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج ۱، ص ۵۲.
8. یعقوبی، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 228.
9. عاملی نباطی، علی من محمد، الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ج 3، ص 45.
10. دینوری، ابن‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۲۰۲-۲۰۴.
11. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج 1، ص 533.
12. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج ۴، ص ۳۳۹.
13. دینوری، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 202-204.

شواهد و قرائن بیانگر این است که اکثر قریب به اتفاق سپاه عمرسعد را کوفیان تشکیل می دادند و جمعی به عنوان سپاه شام، به لشکریان عمرسعد نپیوسته است.
بررسی حضور شامیان در سپاه عمرسعد

پرسش:
آیا در کربلا غیر از مردم کوفه، شامیان هم حضور داشتند؟
 

پاسخ:
ازنظر تاریخی مسلّم است که عمر سعد و لشکریان او، از کوفه به کربلا اعزام‌شده بودند. ولی این‏که آیا غیر از کوفیان حاضر در کربلا، فرد یا گروهی از شام نیز در کربلا بوده یا نه، اختلافی است. برخی از منابع، بر عدم حضور شامیان در کربلا تصریح کرده‌اند؛ ولی در برخی گزارش‌‏ها از تعابیری استفاده شده که گویا گروهی شامی نیز در کربلا حضورداشته‌اند.

گزارش مسعودی و منابع متقدم
مسعودی (م 346 ھ.ق) تصریح کرده است که همه‌کسانی که درصحنه شهادت امام حسین علیه السلام حضور داشتند، فقط از اهالی کوفه بودند و هیچ‌کسی از شامیان در کنار آنان نبود. (1) سبط ابن جوزی (م 654 ھ.ق) نیز به استناد مسعودی نوشته است: «هیچ‌یک از اهل شام در جنگ با حسین علیه السلام شرکت نداشت و همه آنان از کوفیانی بودند که به او نامه نوشته بودند». (2)
همچنین، طبری و بسیاری دیگر از کسانی که وقایع کربلا را با جزئیات نقل کرده‌اند، گرچه چنین تصریحی به عدم حضور شامیان نکرده‌اند، هیچ سخنی هم از حضور فرد یا گروهی شامی در کربلا نگفته‌اند. آری؛ طبری از ابومخنف نقل کرده است که وقتی مسلم بن عقیل در کوفه شورید، عبیدالله بن زیاد پرچمی برای شَبَث بن رِبعی آماده کرد و او را بیرون فرستاد و به او دستور داد که مردم را بترسانید و بگویید: «دسته‌هایی از سپاهیان شام در راه کوفه هستند». (3) قرائن و شواهد حاکی از آن است که دست کم در آن زمان، خبری از سپاه شام نبوده و عبیدالله با این دروغ و ترفند، خواسته مردم کوفه را بترساند و از همراهی با مسلم باز بدارد. گزارش‌های بعدی که طبری نقل می‌کند، حاکی از این است که از قضا ترفند عبیدالله کارگر بوده است؛ چون پس از آن بود که اشراف با مردم سخن گفتند و آنان را از سپاهیان شام و عقوبت عبیدالله می‌ترساندند. مردم با شنیدن سخنان اشراف، پراکندگى گرفتند و رفتن آغاز کردند. زن بود که پیش فرزند یا برادر خویش مى‏آمد و مى‏گفت: «بیا برویم. آن‌ها که مى‏مانند، بس‌اند». مرد بود که پیش فرزند یا برادر خویش مى‏آمد و مى‏گفت: «فردا سپاه شام مى‏رسد. از جنگ و شر چه مى‏خواهى؟! بیا برویم» و او را مى‏برد؛ و همچنان پراکنده مى‏شدند و از جاى مى‏رفتند؛ چنان‌که هنگام شب، سى کس با ابن عقیل در مسجد نبود. (4) ابن اعثم نیز تهدید مردم به خطر حمله عن قریب سپاه شام و تأثیر آن در پراکنده شدن مردم از گرد مسلم را گزارش کرده است. (5)
با این حال، برخی با استناد به تعبیر «اهل الشام» یا تعابیری از این دست که در برخی گزارش‌‏ها آمده، معتقد به حضور لشکری از شام در کربلا هستند. این گزارش‌‏ها نیازمند تأمّل و بررسی‌اند. در برخی موارد احتمال خطا وجود دارد و برخی موارد نیز ممکن است اشاره به وابستگی سیاسی داشته باشند.

احتمال خطا در تعبیر «اهل شام»
در برخی موارد که گزارش‌های حاوی تعبیر «اهل شام» یا مانند آن را با گزارش‌های مشابه در منابع معتبر مقایسه می‌کنیم، می‌بینیم که عین همان مطلب بدون تعبیر «اهل شام» آمده و بررسی قرائن ما را به این نتیجه می‌رساند که تعبیر «اهل شام» به اشتباه به کار رفته است. از آن جمله است گزارش ابن شهرآشوب که می‌گوید: «عبیدالله بن زیاد، شمر را با چهار هزار نفر از اهل شام روانه کربلا کرد». (6) این در حالی است که در دیگر گزارش‌های مربوط به اعزام شمر به کربلا، اسمی از شامیان نیست و به‌علاوه، اگر لشکری از شام به کربلا آمده بود، حتماً فرماندهی می‌داشت و فرماندهان نیز غالباً افرادی سرشناس‌اند که نامشان در گزارش‌‏ها ثبت می‌شود؛ ولی اسم فرمانده شامیان در هیچ منبعی ذکر نشده و اساساً باوجود چنین فرماندهی، لزومی نداشت که شمر فرماندهی شامیان را بر عهده بگیرد. ابو مخنف و دیگران نیز در معرّفی بخش‌های مختلف سپاه عمر سعد در صبح روز عاشورا، هیچ نامی از شامیان و فرمانده آنان نیاورده‌اند و نام شمر را نیز تنها به‌عنوان فرمانده جناح چپ لشکر عمر سعد ذکر کرده‌اند. (7)

 داستان ازرق شامی
ملاحسین کاشفی در گزارشی که درباره چگونگی مبارزه و شهادت قاسم بن حسن علیه السلام آورده، از فردی به نام ازرق شامی یاد می‌کند «که سپهسالار بعضى از لشکر شام بود» و وقتی قاسم مبارز طلبید، عمر سعد به او گفت: «ای ازرق! هرسال از یزید ده هزار دینار می‌ستانى و طنطنه شجاعت به اسماع دلاوران شام و عراق مى‌رسانى…» و او را تحریک به مبارزه با قاسم کرد. ازرق عار داشت با نوجوانی مبارزه کند؛ ولی پس از این‌که چهار پسرش به دست قاسم کشته شدند، خود نیز به نبرد با قاسم تن داد و مانند «خیارِ تر» به دو نیم شد!(8)  ماجرای ازرق شامی در هیچ منبع معتبری نیامده و کاشفی نیز سندی برای آن ذکر نکرده و داستان مفصّل عروسی و جانبازی و شهادت حضرت قاسم را با تعبیر «راوی گوید…» آغاز کرده است. ازاین‌رو، بسیاری از محققان و عاشورا پژوهان به این داستان اعتماد ندارند و برخی آن را از مصادیق تحریف می‌دانند؛ مخصوصاً این‏که در این گزارش، نحوه شهادت قاسم و نام قاتلش نیز با آنچه در منابع معتبر آمده، تفاوت دارد. (9)

گزارش قاضی نعمان
قاضی نعمان مغربی (م 363 ھ.ق) نیز در شرح وقایع بعد از شهادت امام حسین علیه السلام گزارشی را از زبان امام سجاد علیه السلام نقل می‌کند که در ضمن آن فرموده: «مردی از اهل شام نزد من آمد و در حالی که می‌گریست، مرا به دوش گرفت و با خود برد». (10) در ادامه آمده است که آن مرد با احترام و ملاطفت با امام سجاد برخورد می‌کرد و امام را در خیمه خود جای داد و بعد هم او را نزد عبیدالله نبرد؛ ولی عبیدالله سراغ امام سجاد را گرفت و برای کسی که او را بیابد، سیصد درهم جایزه قرار داد و آن مرد شامی ناچار شد امام را دست بسته تحویل دهد تا مؤاخذه‌اش نکنند و از این بابت از امام عذرخواهی کرد.
روشن است که این گزارش با این جزئیات قابل‌قبول نیست؛ زیرا با گزارش‌های متعدّد دیگری که حاکی از همراهی امام سجاد با دیگران اسیران کاروان حسینی است، منافات دارد. نیز از گفت‌وگوی عبیدالله با امام سجاد که در منابع دیگر نقل‌شده، معلوم می‌شود که عبیدالله گمان می‌کرده امام سجاد علیه السلام در کربلا به شهادت رسیده. گویی خبر شهادت علی‌اکبر را شنیده بوده و او را همان امام سجاد پنداشته و ازاین‌رو، وقتی از امام می‌پرسد تو که هستی؟ می‌فرماید «علی بن الحسین» و عبیدالله می‌گوید: مگر علی بن الحسین را خداوند نکشت؟ و… . حال چگونه ممکن است که او پیش از این برخورد، سراغ امام سجاد را گرفته باشد؟ و اساساً چگونه آن فرد جرئت داشته امام سجاد را ـ که بی‌شک، مهم‌ترین فرد در کاروان اسرا بوده ـ پنهان کند؟!

گزارش ابن عبد ربه
ابن عبد ربه (م 328 ھ.ق) آورده است که مردی از اهل شام (رجلٌ من اهل الشام) عبدالله بن الحسن را که از زیباترین مردمان بود، دید و گفت: «من این نوجوان را می‌کشم…»؛ اما جزئیات بعدی و جملاتی که از زبان امام حسین علیه السلام در واکنش به شهادت این نوجوان نقل کرده، (11) با آنچه طبری و دیگران از ابومخنف درباره عبدالله بن حسن نقل کرده‌اند، (12) تفاوت دارد و در عین حال، بسیار شبیه آن چیزی است که با تفصیل بیش‏تری، درباره قاسم بن حسن نقل‌شده است. (13) پس با اطمینان می‌توان گفت که آنچه ابن عبد ربه نقل کرده، مربوط به قاسم است که نام قاتل او هم «عمرو بن سعد بن نُفیل ازدی» است (14) و چون ازدی است، به‌یقین، اهل شام نبوده! پس تعبیر «رجل من اهل الشام» در عبارت ابن عبد ربه، اگر تحصیف نباشد، به معنای «مردی از لشکر وابسته به دربار شام» است و نه به معنای کسی که حقیقتاً از منطقه شام به کربلا آمده باشد.

 گزارش ابن سعد
نیز ابن سعد (م 230 ھ.ق) در شرح شهادت علی‌اکبر علیه السلام می‌گوید: مردی از اهل شام علی بن حسین اکبر را صدا زد و چون مادرِ علی‌اکبر نوه دختری ابوسفیان بود، به او گفت: «تو با امیرالمؤمنین یزید نسبت خویشاوندی داری. اگر می‌خواهی برایت امان بگیریم و هرکجا خواستی برو». (15) در این‌گونه موارد، احتمال دارد که «اهل شام» صفت همه لشکریان باشد و نه بخش خاصی از سپاه عمر سعد.

گزارش ابن اعثم و ابن شهرآشوب
ابـن اعثم در شرح جانبازی و شهادت علی‌اکبر علیه السلام پس از ذکر رجز او می‌نویسد: «سپس حمله کرد و پـیـوسـتـه می‌جنگید تا آن‌که اهل شام به خاطر افراد زیادی که از آن‌ها کشته بود، فریاد برآوردند». (16) این تعبیر نیز کاملاً سازگار بامعنای پیش‌گفته است؛ زیرا برفرض وجود شامیان در سپاه عمر سعد، علی‌اکبر تنها با آن‏ها نمی‌جنگید که فقط آن‏ها از فراوانیِ کشتگان خود فریاد اعتراض بلند کرده باشند. پس منظور، همان سپاهیان عمر سعد است که حامی خلافت شام بودند.  یا تعبیر ابن شهرآشوب که می‌گوید «اهل شام» قاتل قاسم بن حسن را از دست امام حسین علیه السلام نجات دادند. (17) البته در صحت این روایت تردید است؛ زیرا طبق نقل‌های دیگر، قاتل جناب قاسم، خود زیردست و پای اسبان کشته شد؛ (18) اما برفرض صحت، می‌توان آن را به همان معنای عامی که گفتیم، حمل کرد.

روایت صدوق و کلینی
صدوق نیز در گزارش لحظه شهادت امام حسین علیه السلام تعبیر «اهل شام» را به کار برده و می‌گوید: «دشمن خدا سنان ایادى و شمر بن ذی‌الجوشن عامرى در میان جمعى از شامیان آمدند و بالاى سر او ایستادند و به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید؟ این مرد را راحت کنید». (19)
تعبیر «اهل شام» در حدیثی هم که کلینی (م 329 ھ.ق) درباره روزه گرفتن در تاسوعا از امام صادق علیه السلام نقل کرده، آمده است: «تاسوعا روزی است که در آن، حسین علیه السلام و یـارانـش ـ که خداوند از آنان خشنود باد ـ در کربلا به محاصره درآمدند؛ سپاه شام بر ضد او اجتماع کردند و گرفتارش ساختند...». (20) روشن است که محاصره کنندگان امام، سپاه کوفیان بودند و حتی اگر هم‌گروهی از شامیان در کربلا حاضر می‌بودند، بازهم درست نبود که محاصره امام و یارانش را به شامیان نسبت دهیم. پس ناگزیریم بگوییم منظور امام صادق علیه السلام از این تعبیر، تبعیت سپاه عمر سعد از خلافت مستقر در شام بوده است. به تعبیر دیگر، چون شام مرکز خلافت امویان و مقرّ یزید بود، سپاه عمر سعد به آن دیار نسبت داده‌شده و «اهل شام» یعنی «پیروان یزید، خلیفه مستقر در شام».

 جمع‌بندی معنای «اهل شام»
با توجه به آنچه گفته شد، گویا تعبیر «اهل شام» که در برخی گزارش‌‏‏‏ها آمده، به معنای بخشی خاص از سپاه عمر سعد نیست؛ بلکه منظور از آن، همه سپاهیان است و برای بیان ماهیت سیاسی آنان به کار رفته و نه سکونتگاه و موطن آنان؛ یعنی با توجه به استقرار خلافت معاویه و یزید در شام، «شامی بودن» یا «اهل شام بودن» می‌تواند به معنای «اموی بودن و پیرو بنی‌امیه بودن» باشد. کما این‏که وقتی گفته می‌شود: «امویان یا لشکر بنی‌امیه چنین کردند»، منظور این نیست که آن افراد همگی از طایفه بنی‌امیه بوده‌اند؛ بلکه منظور، کسانی هستند که در حزب اموی جای داشته‌اند و پیرو بنی‌امیه بوده‌اند. در جنگ صفین نیز تعبیر «عراقیان» برای سپاهیان امیرالمؤمنین علیه السلام به کار می‌رفت؛ در حالی که همه آنان ساکن عراق نبودند و دست‌کم خود امام و نزدیکان ایشان از مدینه آمده بودند. (21) چنین کاربردی برای واژگان منسوب، امروزه نیز رایج است. مثلاً وقتی می‌گوییم: «فلان سیاستمدار آمریکایی است»، گاهی به این معنا است که او ازنظر فکری و موضع‌گیری سیاسی وابسته به آمریکا یا طرفدار منافع آمریکا است؛ درحالی‌که شاید هرگز حتی به آمریکا سفر هم نکرده باشد.

 احتمال حضور افراد شامی
با این همه باید توجه داشت که سپاه عمر سعد، تحت امر حکومت یزید در شام بود و بعید نیست حکومت مرکزی افرادی را برای نظارت و کسب خبر و یا با مأموریت‌های شبیه این، به کوفه و کربلا فرستاده باشد. پس چه‌بسا افراد معدودی که از شام آمده بودند نیز در حادثه عاشورا نقش‌آفرینی کرده باشند؛ ولی قرائن تاریخی حاکی از این است که هیچ لشکر و سپاهی از شام به کربلا نیامد و اساساً عبیدالله نیز اصرار داشت که خودش قضیه را حل‌وفصل کند و افتخار سرکوب قیام حسینی را نصیب خود سازد و حضور سپاهی از شام، چنین افتخاری را از انحصار او خارج می‌کرد! پس اگر هم فردی از دیار شام در کربلا حضورداشته، به‌صورت فردی بوده است.

 نتیجه
خلاصه این‏که با توجه به‌تصریح برخی از مورّخان بر کوفی بودن همه لشکریان عمر سعد و نیز با توجه به قرائن و شواهد تاریخی، با اطمینان می‌توان گفت که هیچ لشکری از شام، به کربلا نیامد و تعابیری همانند «اهل شام»، اگر ناشی از اشتباه راوی با نویسنده نباشد، حاکی از ماهیت سیاسی سپاه عمر سعد است و نه سکونتگاه آنان. بااین‌حال، بعید نیست که برخلاف تصریح مسعودی، چند نفر شامی به‌صورت فردی ـ و نه در قالب یک لشکر ـ در کربلا حضور یافته باشند.

 پی‌نوشت‌ها:
1. «و کان جمیع من حضر مقتل الحسین من العساکر و حاربه و تولى قتله من أهل الکوفه خاصه، لم یحضرهم شامیٌ»؛ مسعودی، ابوالحسن، علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، 1409 ھ.ق، ج 3، ص 61.
2. «لم یحضر قتال الحسین أحد من أهل الشام بل کلهم من أهل الکوفه ممن کاتبه»؛ سبط ابن الجوزی، شمس‌الدین یوسف بن حسام‌الدین قز اوغلی، تذکره الخواص، قم، منشورات الشریف الرضی، 1418 ھ.ق، ص 226.
3. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق/ 1967 م، ج 5، ص 370.
4. طبری، همان، ص 371؛ نیز ترجمه تاریخ طبری به قلم ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ پنجم، 1375 ھ.ش، ج 7، ص 2947 ـ 2948.
5. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد بن اعثم، الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، الطبعه الأولى، 1411 ھ.ق/1991 م، ج 5، ص 49 ـ 50.
6. «... فبعث شمر بن ذی‌الجوشن السلولی فی أربعه آلاف من أهل الشام»؛ ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی‌طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ھ.ق، ج 4، ص 98.

7. ر.ک: طبری، همان، ج 5، ص 422.
8. کاشفی، ملا حسین بن علی، روضه الشهدا، تصحیح: عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، قم، انتشارات نوید اسلام، 1382 ھ.ش، ص 405 ـ 408.
9. در این گزارش آمده است: «شبث بن سعد نیزه بر سینه قاسم زد که سر سنان از پشت مبارکش بیرون آمد». کاشفی، همان، ص 409.
10. مغربی، قاضی نعمان بن محمد تمیمی، شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار، تحقیق: سید محمد حسینی جلالی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی (انتشارات جامعه مدرسین)، ج 3، ص 156 ـ 157، ح 1089.
11. ابن عبد ربه اندلسى، العقد الفرید، لبنان ـ بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1404 ھ.ق، ج ‏5، ص 129.
12. طبری، همان، ج 5، ص 447.
13. طبری، همان، ج 5، ص 447.
14. طبری، ج 5، ص 468.
15. ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری، الطبقات الکبرى، الطبقه الخامسه، تحقیق: محمد بن صامل السلمى، الطائف، مکتبه الصدیق، ط الأولى، 1414 ھ.ق/1993 م، خامسه 1، ص 471.
16. «ثم حمل رضی‌الله‌عنه، فلم یزل یقاتل حتى ضجّ أهل الشام من یده و من کثره من قتل منهم، فرجع إلى أبیه‏…»؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 115.
17. «فحمل علیه الحسین فقطع یده و سلبه أهل الشام من ید الحسین»؛ ابن شهرآشوب مازندرانی، مناقب آل ابی‌طالب، ج 4، ص 106.
18. «و جالت الخیل بفرسانها علیه، فوطئته حتى مات‏»؛ طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 447.
19. «صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین، الامالی، قم، انتشارات کتابخانه اسلامیه، چاپ چهارم، 1362 ش، ص 165»؛ مجلس 30، ح 1.
2. «فَقَالَ: تَاسُوعَاءُ یَوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ أَصْحَابُهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بِکَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ خَیْلُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَیْهِ…»؛ 
کلینی،  محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چهارم، 1407 ق، ج 4، ص 147 (باب صوم عرفه و عاشورا، ح 7).
21. برای نمونه ر.ک: طبری، همان، ج ‏4، ص 557.
 

گروهی عنوان می کنند که مالک زمین حرم های مطهر کربلا و اطراف آن قبیله بنی اسد از قبایل عرب است و از آنان غصب شده است. این نوشتار به بررسی این ادعا می پردازد.
ادعای قبیله بنی اسد بر مالکیت حرم های مطهر کربلا

پرسش:
آیا مالکیت بنی اسد بر حرم امام حسین علیه‌السلام و زمین‌های اطراف آن، ازنظر تاریخی درست است؟ آیا واقعاً امام حسین علیه‌السلام زمین کربلا را از بنی اسد خریده و به آنان بخشیده است؟
 

پاسخ:

بنی اسد گروهی از قبایل عرب، از فرزندان اسد بن خُزَیمه بن مدرکه هستند. این قبیله در سال ۱۹ هجری از منطقه  حجاز به عراق رفتند و در کوفه و غاضریه از نواحی کربلا سکونت یافتند. بنی اسد در سال ۳۶ هجری، به هنگام جنگ جمل، با امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیعت کردند و در کنار ایشان جنگیدند. در واقعه  عاشورا نیز  برخی افراد سرشناس از این قوم مانند حبیب بن مُظاهِر، مسلم بن عَوسَجه، قیس بن مُسهِر و ... امام حسین علیه‌السلام را یاری کردند. در مقابل، در سپاه عمر سعد نیز نام افرادی از این قبیله دیده می‌شود که حرمله (قاتل طفل شیرخوار امام حسین) از همه مشهورتر است. با این حال، شهرت این قبیله به دفن پیکر شهدای واقعه عاشورا برمی گردد و همین امر سبب محبوبیت آنان نزد شیعیان گردید.
در جریان نهضت عاشورا، امام حسین علیه‌السلام از روز دوم محرم سال ۶۱ ه.ق وارد سرزمین کربلا شدند و تا روز عاشورا  به مدت هشت روز در آن سرزمین اقامت داشتند. طبق روایتی،  امام حسین علیه‌السلام در این مدت، قسمتی از زمین کربلا را که قبرشان در آن واقع‌شده، از بنی اسد به شصت هزار درهم خریداری کردند و به خود آنان واگذار کردند.

سند این گزارش:
قدمی‌ترین منبعی که این جریان را نقل کرده و در حال حاضر در دسترس قرار دارد، کتاب «الکشکول» نوشته  محمد بن عزالدین حسین معروف به‌ شیخ بهایی (متوفای ۱۰۳۱ ق) فقیه، محدث، حکیم و ریاضیدان شیعه عصر صفوی است. (1) پس از وی، لغت‌شناس بزرگ شیعه، شیخ فخرالدین طُرَیحى (متوفای 1087 ق)‏‏ نیز این روایت را در کتاب «مجمع-البحرین»  ذیل مدخل «کربلا» بدون هیچ سندی نقل کرده است. (2) بنابراین، قدیمی‌ترین سند موجود برای این حدیث، به اواخر قرن دهم یا اوایل قرن یازدهم برمی‌گردد. (3) شیخ بهایی این مطلب را از جدش و او از نسخه‌ای از کتاب الزیارات نوشته  مرحوم احمد بن داوود قمی که به خط سید رضی الدین علی بن طاووس بوده، نقل کرده است. (4) بنابراین منبع اصلی این روایت، کتاب الزیارات است که در حال حاضر، نسخه  اصلی آن در دسترس ما قرار ندارد و شاید همانی باشد که با عناوینی چون «الزیارات و الفضائل» و یا «المزار ابن داوود» معرفی‌شده است. (5) به هر حال ما نمی‌دانیم احمد بن داود با چه سندی این مطلب را نقل کرده است.

محتوای روایت:
بر اساس نقل شیخ بهایی از کتاب الزیارات، وقتی امام حسین علیه‌السلام وارد کربلا شد، نواحی اطراف کربلا از نینوا  و غاضریه را به شصت هزار درهم خریداری کرد و آن‌ها را به همان ها صدقه داد؛ مشروط بر اینکه زائران را به قبرش هدایت کنند و تا سه روز از آنان پذیرایی کنند. (6) 
شیخ بهایی همچنین روایت دیگری را از امام صادق علیه‌السلام آورده: 
«حرمی که امام حسین علیه‌السلام خریداری کرده، چهار میل در چهار میل است؛ این مقدار بر فرزندان او و دوستانش حلال و بر مخالفینش حرام است و در این سرزمین برکت است». (7)
شایان ذکر است که هر میل حدود 1600 متر است و روایتی که محدوده  حائر حسینی، یا استفاده از تربت حسینی را در محدوده  4 میل ذکر کرده‌اند؛ می‌تواند مؤید گزارش مذکور باشد. در روایتی ابوحمزه ثمالى به امام صادق علیه‌السلام می گوید: «فدایت شوم! می‌بینم اصحابمان را که تربت حائر را براى استشفاء اخذ مى‏کنند. آیا اینکه می‌گویند در این تربت شفاء هست، درست است؟» امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «استشفاء می‌جویند به تربتى که از قبر تا رأس چهار میلى قرارگرفته و از آن شفاء حاصل مى‏شود». (8)

بررسی روایت:
این بحث، جنبه‌های کلامی و اعتقادی هم دارد که در جای خود باید به آن‏ها پرداخت. در حد اشاره می‌توان گفت ‏که اگر امام حسین علیه‌السلام زمین کربلا را به‌عنوان مدفن خود خریده باشد، نشانه این است که آن حضرت یقین داشته در همین‌جا به شهادت می‌رسد و در همین‌جا نیز به خاک سپرده خواهد شد. به تعبیر دیگر، آن حضرت علم تفصیلی به شهادت خویش و زمان و مکان آن داشته است. این مطلب، با نظریه شهادت‌طلبی امام نیز کاملاً سازگار است؛ اما اگر علم امام علیه‌السلام را علم اجمالی بدانیم و یا بگوییم آن حضرت اساساً از سرنوشت خویش آگاه نبوده است، چنین فرضی که امام علیه‌السلام در آن شرایط زمینی خریداری کند، وجهی ندارد؛ زیرا امام علیه‌السلام می‌کوشید از مسیرهایی خود را به کوفه برساند و جبراً در چنین مکانی متوقف شد، نه با خواست و اراده خودش.

مالکیت بنی اسد:
در صورت پذیرش سند و محتوای روایت مذکور، باز نمی‌توان مالکیت بنی اسد بر حرم امام حسین علیه‌السلام را اثبات کرد؛ چراکه:

اولاً: تعبیر «صدقه» در این‌گونه موارد، به معنای هر مالی است که در راه خدا صرف دیگری شده و شامل مصادیقی چون زکات و نذورات و موقوفات هم می شود. (9) با این حال بر فرضی هم که این زمین هبه یا وقف خاص برای بنی اسد باشد، باز چون بنی اسد به‌شرط عمل نکردند، این سرزمین تبدیل  به وقف عام شده است. چنانکه شیخ بهایی به نقل از همان کتاب «الزیارت» به وفا نکردن بنی اسد نسبت به شرطی که امام حسین علیه‌السلام با آنان گذاشته بود، تصریح کرده است. (10) درنتیجه، به دلیل عدم وفای به‌شرط، هیچ حقی نسبت به امور حرم امام حسین علیه‌السلام ندارند.

ثانیاً: این روایت از جهت فقهی نیز قابل تأمّل است؛ زیرا خرید زمین کربلا توسط امام حسین علیه‌السلام، مترتّب بر این است که بنی اسد مالک آن بوده باشند؛ چراکه بر اساس فقه اسلامی، بیابان مالک مشخصی ندارد، مگر به حیازت (11) و حال آنکه هیچ قرینه و شاهدی دال بر حیازت بنی اسد وجود ندارد. به‌علاوه، گستردگی زمین مورد بحث (چهار میل در چهار میل) که بیش از چهار هزار هکتار (چهل کیلومترمربع) را شامل می‌شود، مؤیّد این است که خرید زمین به معنای متعارف آن مطرح نبوده و الا باید حدود زمین مشخص می‌شد. پس اگر اصل این گزارش را بپذیریم، بازهم خرید به معنای رایج نیست؛ بلکه احتمالاً به معنای جلب رضایت آنان برای زیارت مردم است. توضیح این‏که از قدیم چنین بوده و هنوز هم هست که عشایر و قبایل بیابان‌گرد، محدوده‌ای را قُرُق خود برای چرای دام می‌دانند و اجازه نمی‌دهند عشایر دیگر ازآنجا برای چراندن استفاده کنند. مالک به معنای متعارف نیستند؛ بلکه فلان محدوده را حق فلان ایل می‌دانند. در میان قبایل عرب نیز این سنّت وجود داشته و گاهی هم بر سر آن دعوا می‌کردند و چه‌بسا جنگی خونین به راه می‌افتاد؛ مانند نبرد خونین بسوس میان بنی بکر و بنی تَغلِب که چهل سال طول کشید. نزاع ازآنجا شروع شد که شتر زنی از بنی بکر به نام بسوس، وارد مرتع قرُق شده رئیس قبیله بنی تغلب شد. بنی تغلب آن شتر را کشتند و آتش جنگ شعله‌ور شد! (12) پس شاید امام حسین علیه‌السلام که می‌دانسته در آینده مردم به این سرزمین خواهند آمد و مردم غاضریه دیگر نمی‌توانند مانند گذشته در آنجا دامداری و تردد کنند، این حقّ را از آنان خریده تا رضایت آنان جلب شود.

ثالثاً برفرض که بنی اسد مالک این اراضی بوده‌اند و امام حسین علیه‌السلام آن را خریده و به بنی اسد در آن زمان بخشیده باشد و آن‏ها هم به‌شرط عمل کرده‌اند. از کجا معلوم که بعدها، همان گروه یا وارثان و نسل‌های بعدی‌شان این اراضی را نفروخته‌ باشند؟!  اگر نفروخته بودند، در دست مالکان جدید قرار نمی‌گرفت. پس طبق «قاعده ید»(13) مدعیان (شیوخ بنی اسد در روزگار کنونی) باید دلیل بیاورند که این اراضی غصباً در اختیار ذوالید یعنی مالکان جدید (تولیت عتبه حسینی و عتبه عباسی) و یا نسل‌های قبلی قرار گرفته و ظاهراً چنین چیزی قابل‌اثبات نیست.
 
نتیجه:
در مورد ماجرای خرید زمین کربلا توسط امام حسین علیه‌السلام و تملیک آن به بنی اسد، قدیمی‌ترین منبع در دسترس، به اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم برمی‌گردد. شیخ بهایی این خبر را به کتابی به نام «الزیارات» مستند کرده که در حال حاضر دسترس نیست و نمی‌دانیم با چه سندی آن را نقل کرده است؛ اما برفرض پذیرش سند روایت، گفته می شود که هرچند امام حسین علیه‌السلام زمین کربلا را از بنی اسد خرید، ولی آن را به‌صورت مشروط به آنان واگذار کرد و چون آنان به‌شرط عمل نکردند، حقّ خاصی نسبت به آن زمین ندارند. حتی اگر آنان به‌شرط هم عمل کرده باشند، چون قرن‌‏ها است این زمین‌‏ها ساکنان و متصرّفان دیگری دارد، مالکیت بنی اسد بر این زمین‌‏ها نیازمند دلیل است و بر طبق قاعده ید، مدّعیان باید دلیل بیاورند که در طی چهارده قرن گذشته، این زمین‌‏ها به‌صورت غصبی از مالکیت بنی اسد خارج‌شده است و نه از راه خریدوفروش و دیگر عقود شرعی.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ بهایی، محمد بن عزالدین حسین،  الکشکول، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، 1983 ق، ج 1، ص 280.
2. طریحی، فخر الدین بن محمد،
مجمع البحرین، چاپ سوم، انتشارات مرتضوى، تهران، 1375 ش‏، ج‏5، ص 461.
3. ر ک: آقابزرگ طهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت، بی‌تا، ج ۲۰، ص ۲۲.
4. شیخ بهایی، الکشکول، ج 1، ص 280: «مما نقله جدی رحمه‌الله من خط السید الجلیل الطاهر ذی المناقب و المفاخر السید رضی الدین علی بن طاوس قدس اللّه روحه من الجزء الثامن او الثانی فی کتاب الزیارات لمحمد بن أحمد بن داود القمی...».
5. ابن طاووس، علی، اقبال الاعمال، تهران، ۱۳۹۰ ق، ص 567-568، آقابزرگ طهرانى، محمد محسن بن على، الذریعه إلى تصانیف الشیعه، انتشارات اسماعیلیان، قم، بی‌تا، ج 10، ص 142.‏
6. «اشترى النواحی التی فیها قبره من أهل نینوا و الغاضریه بستین الف درهم»؛ شیخ بهایی، الکشکول، ج 1، ص 280 و طریحی، مجمع البحرین، ج‏5، ص 461.
7. «حرم الحسین علیه‌السلام الذی اشتراه أربعه أمیال فی أربعه أمیال فهو حلال لولده و موالیه حرام على غیرهم ممن خالفهم»، شیخ بهایی، الکشکول، ج 1، ص 280.
8. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، محقق و مصحح امینی، عبدالحسین، نجف، دارالمرتضویه، چاپ اول، ۱۳۵۶ ش، ص 280- 281.
9. «و الصدقه ما أعطى الغیر به تبرعا بقصد القربه غیر هدیه، فتدخل فیها الزکاه و المنذورات و الکفاره و أمثالها»، مجمع البحرین، ذیل ماده «صدق»، طریحی، مجمع البحرین، ج‏5، ص 200.
10. شیخ بهایی، الکشکول، ج 1، ص 280.
11. حیازت یعنی تصرّف و وضع ید در چیز مباحی به‌قصد تملّک آن. مثلاً گیاهان خودرو در بیابان، مالک مشخصی ندارند و استفاده از آن‏ها برای همه مباح است. حال اگر کسی مقداری از آن‏ها را بچیند، مالک آن مقدار می‌شود؛ چون به‌اصطلاح، آن مقدار را حیازت کرده است. در زمین‌‏های مباح هم کارهایی مانند شخم زدن، دیوارچینی و حفر چاه، از نشانه‌های حیازت شمرده می‌شود.
12. برای شرح ماجرا ر.ک: ابن اثیر، عزالدین علی بن محمد جزری، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر ـ دار بیروت، 1385 ھ.ق/1965 م، ج 1، ص 523 ـ 239.
13. قاعده ید عبارت است از اماره ملکیت یدی که در اختلاف‌‏‏ها، در تملیک و تملّک‌‏ها ایفای نقش می‌کند. مالی که در استیلای شخصی قرار دارد، تحت ید و مال او است و این تسلّط، اماره (نشانه) ی مالکیت او است که از آن به «ید» تعبیر می‌شود. ید مقتضی ملکیت است، مگر بیّنه و مانند آن با این قاعده تعارض کند؛ حسین زاده اصفهانی، احمدرضا، آشنایی با اصطلاحات فقها، قم، انتشارات دارالعلم، چاپ دوم، 1397 ھ.ش، ص 340 ـ 341، مدخل «405 _ ید قاعده».

دربارۀ نفرین مردم فلسطین، چیزی در منابع نیست؛ اما در خطبه‌های حضرت زینب سلام الله علیها دیده شده که البته نفرین ستمگران و قاتلان اهل بیت است و نه عموم مردم شام

آیا حضرت زينب مردمان شام و فلسطين را نفرين کردند؟ که الان هم درگير جنگ هستند و شهرهايی که داعش و اسرائیل حمله کردند و آنان را کشتند، آيا نفرين شدۀ آن حضرت بودند؟

مقدمه

در سال¬های اخیر، گاه و بی¬گاه با گزاره¬های تاریخی شگفتی رو به رو می¬شویم که نه تنها در منابع اصیل و معتبر تاریخی نقل نشده، بلکه در منابع میانی و کم اعتبار نیز به چشم نمی¬خورد. گویی این مطالب با اهداف خاصی ساخته و نقل می¬شوند. گاه، کتاب¬هایی هم به عنوان منبع برای این گزاره¬‏ها ذکر می¬شود که یا شناخته شده نیستند و یا پس از مراجعه معلوم می¬شود چنین مطلبی در آن‏ها نیست. عبور حضرت زینب از فلسطین و نفرین مردم آن سرزمین نیز یکی از همین گزاره¬‏ها است. 
نفرین مردم شام
اوّلاً، در بارۀ نفرین مردم شام، چیزی در منابع ندیدیم. آنچه در سخنان و خطبه¬های حضرت زینب دیده می¬شود، نفرین ستمگران و قاتلان اهل بیت (علیهم السّلام) است و نه عموم مردم شام. حضرت زینب در آن خطبۀ معروف در مجلس یزید، در مقام شکوه عرض کرد: 
اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا.(1)
خدایا! حقّ ما را بگیر، و از کسی که به ما ستم کرد، انتقام بستان و غضب خود را بر آن که خون‌های ما را ریخت و حامیان ما را کشت، فرو فرست. 
این نفرین در نقل¬های دیگر، فقط با تعبیر «اللهمّ خُذ بِحَقّنا وانتقم لَنا مِمّن ظَلَمَنا» گزارش شده(2) و در هر صورت، در این تعابیر، نفرین عموم مردم شام به چشم نمی¬خورَد و نفرین آن حضرت، فقط شامل کسانی است که در خون سید الشهداء (علیه السّلام) و یاران او دست داشتند. 
ثانیاً، مردم شام از ابتدای ورود اسلام به آن منطقه، زیر دست بنی امیه و مخصوصاً معاویه بودند و اطلاعات آنان در بارۀ اسلام و جایگاه اهل بیت در فرهنگ اسلامی، تقریباً در حدّ صفر بود. از این رو، دشمنی آنان با اهل بیت (علیهم السّلام) از سرِ جهل و ناآگاهی و به خاطر تبلیغات بنی امیه بود و نه از سر کینه و حقد و حسد.(3) پس دلیلی نداشت به صورت کلّی مورد نفرین قرار بگیرند. برخورد امام سجاد (علیه السّلام) با پیرمرد شامی و توبۀ او پس از شنیدن سخن امام،(4) نشانه¬ای بود از جهلی که قابل زدودن است. به همین سبب، برخورد حضرت زینب و امام سجّاد (علیهما السّلام) در شام، بیش‏تر در جهت آگاهی¬بخشی و معرّفی جایگاه اهل بیت بود و نه گلایه از مردم (به خلاف کوفه که مردم آن، علی¬رغم شناخت اهل بیت با آنان دشمنی کرده بودند).
ثالثاً، امروزه عموم مردم شام هیچ دشمنی و کدورتی با اهل بیت ندارند و جای جای این سرزمین، محل حفظ و نگهداری نمادهای محبت به اهل بیت (علیهم السّلام) و بارگاره¬های متعلق یا منسوب به اهل بیت است. آیا می¬توان پذیرفت که مشکلات چنین مردمی به سبب نفرین اهل بیت باشد؟!  
نفرین مردم فلسطین
اخیراً در فضای مجازی مطلبی با این مضمون دست به دست شد: 
«وقتی کاروان اسرا را به شام می¬بردند، به فلسطین که رسیدند، مردم فلسطین با سنگ به استقبال اسرا آمدند و به سوی مخدّرات سنگ پرتاپ می¬کردند. حضرت زینب آنان را نفرین کرد و فرمود: ای قوم شوم! نفرینتان می¬کنم که تا روز قیامت، سنگ از دستتان نیفتد. (اسرار شیعه، ص 69)».
در بارۀ این مطلب، چند نکته گفتنی است: 
اولاً، این مطلب در هیچ منبع معتبر و یا حتی کم اعتبار ولی شناخته شده¬ای وجود ندارد.
ثانیاً، کتاب «اسرار شیعه» کتابی ناشناخته است و معلوم نیست این کتاب تألیف کسیت و در کجا چاپ شده. از این رو، مراجعه به این کتاب با هدف بررسی سند این مطلب، ناممکن است. به نظر می¬رسد که چنین کتابی وجود خارجی نداشته باشد و صرفاً با هدف ایجاد سند برای مطلبی جعلی، از این عنوان استفاده شده است. 
ثالثاً، با صرف نظر از اشکال سندی و فقدان منبع، متن این گزارش نیز ایراد دارد و نمی¬توان آن را پذیرفت. کافی است کمی جغرافیا بلد باشیم یا نگاهی به نقشه بیندازیم. خواهیم دید که منطقۀ فلسطین در غرب و جنوب غربی منطقۀ شام قرار دارد؛ حال آن‏که مسیر کاروان حسینی از کربلا به شام، در ناحیۀ شرق قرار داشته است. در پژوهش¬های معاصر، مطالعات دقیقی در بارۀ مسیر کاروان حسینی از کربلا به کوفه و سپس به شام و مسیر بازگشت آنان به مدینه صورت گرفته و با گمانه¬زنی¬‏های علمی، همۀ مسیرهای احتمالی کاملاً مشخّص شده¬اند؛(5) ولی هیچ یک از مناطقی که امروزه جزو فلسطین شمرده می¬شوند و یا در آن روزگار فلسطین خوانده می¬شده، سر راه آنان نبوده است. پس می¬توان با اطمینان گفت: کاروان اسرا اصلاً به فلسطین نرفت تا بگوییم مردم فلسطین از آنان با سنگ استقبال کردند یا نه! 
رابعاً، بر فرض ‏که مردم فلسطین در آن زمان، به خاندان اهل بیت جسارت کرده باشند، ربطی به مردم کنونی این سرزمین ندارد. به نظر می¬رسد که سازندگان این سخن دروغ، در صدد سرپروش گذاشتن بر جنایات صهیونیست¬‏ها در سرزمین¬های اشغالی هستند و یا با این گزارش ساختگی، می¬خواهند انگیزۀ مسلمانان و به ویژه شیعیان را در دفاع از مردم مظلوم فلسطین سست کنند. شاید هم خاستگاه این گزارش جعلی، دروغ بزرگی است که مردم فلسطین را «ناصبی» یعنی دشمن اهل بیت معرّفی می¬کند. حال آن‏که در میان مسلمانان فلسطینی، شیعه نیز وجود دارد و باقی آنان نیز ناصبی نیستند. وجود مسجدی به نام «الامام علی بن ابی طالب» در نابلس، مسجد «فاطمة الزهرا» در طولکرم، مسجد «الحسین بن علی» در غزّه و نیز مسجدی به همین نام در «الخلیل» و فراوانی نام¬های اهل بیت در میان این مردم، نشان می¬دهد که ناصبی بودن آنان دروغی بیش نیست.
نتیجه
خلاصه این‏که: عبور کاروان اسرا از فلسطین و در نتیجه، جسارت مردم آن جا به اهل بیت و نفرین شدنشان توسط حضرت زینب، هیچ مستندی ندارد و گویا این شایعه بی¬اساس را افرادی با هدف دفاع از صهیونیسم و یا ایجاد تفرقه میان مسلمانان ساخته باشند. نفرین مردم شام نیز در منابع گزارش نشده و مواردی که هست، نفرین کسانی است که دستشان به خون اهل بیت آلوده بود و نه عموم مردم.  

کلیدواژه: کاروان اسرا در شام، کاروان اسرا در فلسطین، ارتباط شامیان با اهل بیت، نفرین مردم شام، نفرین مردم فلسطین
پی¬نوشت
1 ـ سید ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، تهران، آدینۀ سبز، چاپ اوّل، 1391 ش، ص 172.
2 ـ ر.ک: گروهی از تاریخ‌پژوهان؛ زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء (علیه السلام)، قم، انتشارات مؤسّسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1392 ش، ج 2، ص 136 پاورقی به نقل از بلاغات النساء ابن طیفور و… .
3 ـ برای آشنایی با پیشینۀ نفوذ بنی امیه در شام و نادانی و کوته¬فکری مردم شام، ر.ک: تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء، ج 2، ص 97 ـ 104. 
4 ـ این ماجرا معروف است و در منابع مختلفی گزارش شده است. از جمله: صدوق، الامالی، قم، انتشارات کتابخانۀ اسلامیه، 1362 ش، ص 165 (مجلس 31، ح 3).
5 ـ برای نمونه، ر.ک: محمّدی ری‏شهری، محمّد، و همکاران، شهادت‏نامۀ امام حسین بر پایۀ منابع معتبر (برگرفته از: دانش‌نامۀ امام حسین ع)، با همکاری سیّد محمود طباطبایی‌نژاد و سید روح الله سیّد طباطبایی، گزینش: مرتضی خوش نصیب، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، تک جلدی، چاپ سوم، 1390 شمسی، ص 763 ـ 770 و نیز نقشۀ الحاقی در پایان کتاب.
 

در میانه راه نیز شرایط برای برخورد با امام،فراهم نبوده وچه بسا امیدوار بودند امام با شنیدن خبر شهادت مسلم وعدم یاری کوفیان،منصرف شود و به بیعت با یزید راضی شود
ترور امام حسین علیه السلام در راه کوفه

پرسش:
اگر قصد یزید کشتن امام حسین علیه السلام بود، چرا نیروهای او در میان راه مکه به کوفه ایشان را ترور نکردند؟
 

پاسخ:

قرائن و شواهد تاریخی حاکی از این است که خواست یزید از ابتدا، این بود که امام حسین علیه السلام یا باید بیعت کند و یا کشته شود؛ اما سیر حوادث و مجموع شرایط، به گونه‌ای رقم خورد که امام بیعت نکرد و کشتن او نیز تا چند ماه به تأخیر افتاد.

دستور کشتن امام:

بر اساس گزارش یعقوبی، در نامه‌ای که یزید برای ولید بن عتبه بن ابی سفیان حاکم مدینه فرستاد، ضمن اعلان خبر درگذشت معاویه، برای او نوشته بود: «هرگاه این نامه به دستت رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنان [ برای من] بیعت بگیر. اگر خودداری کردند، گردن آنان را بزن و سرشان را نزد من بفرست. از مردم نیز بیعت بگیر…». (1) در نقل خوارزمی نیز این تعبیر آمده است که «از حسین بن علی و… بیعت بگیر و هر کدام از آنان که خودداری کردند، گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست». (2) ابن اعثم نیز همین عبارت را در انتهای نامه یزید به ولید بن عتبه آورده است. (3)

اما امام حسین علیه السلام به شرحی که می‌دانیم، شبانه مدینه را ترک کرد و به مکه رفت و در آن جا به روشن گری بر ضد یزید پرداخت. مکه، خانه امن الهی شمرده می‌شد و تعرّض به امام در آن جا، به سادگی میسّر نبود؛ اما قرائن و شواهد تاریخی حاکی از آن است که یزید دست از سر امام بر نمی‌‌ داشت و در پی کشتن آن حضرت بود. تلاش مأموران یزید برای کشتن امام، در چندین گفت وگوی نقل شده از آن حضرت، انعکاس یافته است. از جمله این‏که درباره بنی امیه فرمود: «آنان مرا رها نخواهند کرد تا این‏که روحم را از بدنم جدا کنند و آن گاه که این کار را کردند، خداوند متعال کسی را بر آنان مسلط خواهد  کرد که آنان را ذلیل و خوار کند…». (4) به همین دلیل بود که امام در پاسخ فرزدق که پرسید چرا عجله داری و برای حج درنگ نمی‌‌ کنی؟ فرمود: «لَوْ لَمْ أَعْجَلْ لَأُخِذْت‏؛ اگر شتاب نکنم، دستگیر می‌شوم». (5)

 همچنین آن حضرت در پاسخ به پیشنهاد عبدالله بن زبیر برای ماندن در مکه فرمود: «به خدا سوگند اگر یک وجب بیرون حرم کشته شوم، برایم خوش تر از آن است که یک وجب داخل حرم کشته شوم. به خدا سوگند اگر من در سوراخ خزنده‌ای از خزندگان باشم، آنان مرا بیرون خواهند آورد تا به خواسته‌ای که درباره من دارند (گرفتن بیعت یا کشتن من) برسند. به خدا سوگند در حقّ من تعدّی خواهند کرد؛ همان گونه که یهود در روز شنبه [از حقّ خود] تجاوز کردند». (6)

 بعدها نیز ابن عباس در نامه‌ای به یزید نوشت: «من فراموش نمی‌‌ کنم که چگونه حسین را از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله راندی و این ‏که به مأمورانت دستور دادی تا او را [در حرم] به قتل برسانند». (7)

اجرا نشدن حکم تا عاشورا:

اما چرا دستور یزید، در مکه و در میانه راه کوفه اجرا نشد و تا عاشورا به تأخیر افتاد؟

 برای یافتن پاسخ، باید به چند نکته توجه داشت:

1 _ همان شب اول که امام حسین علیه السلام را به خانه حاکم مدینه احضار کردند، تنها نرفت؛ بلکه «جمعی از موالی خود و اهل خاندان خود» را نیز همراه برد و به آنان فرمود: «من وارد خانه می‌شوم. اگر شما را فراخواندم یا صدای ولید را شنیدید که بلند شده، همه با هم به یاری من بیایید. وگرنه، همین جا بمانید تا نزد شما برگردم». (8) این نشان می‌دهد که آن حضرت از همان ابتدا، تدابیر امنیتی لازم را می‌اندیشیده و کشتن آن حضرت، کار ساده‌ای نبوده است. خروج شبانه ایشان از مدینه نیز حاکی از هم احتیاط و تدبیر است.

2 _ هرچند مأموران یزید در مکه نیز در پی کشتن امام حسین علیه السلام بودند؛ ولی به هر حال مکه حرم امن بود و عزیمت عبدالله بن زبیر به مکه نیز برای بهره مندی از همین محیط امن بود. پس کشتن امام در آن جا، برای حاکم مکه و همه دستگاه اموی سنگین و پر هزینه بود. از این رو، می‌بایست امام را مخفیانه بکشند و گویا تا پیش از مراسم حج، شرایط این کار، فراهم نبوده است.

3 _ هر کسی حاضر به اجرای دستور یزید و کشتن امام نبود. در منابع معتبر تاریخی آمده است که وقتی ولید بن عتبه حاکم مدینه، امام حسین علیه السلام را به بیعت با یزید فرا خواند و امام آن شب را مهلت گرفت و رفت، مروان او را سرزنش کرد که چرا اجازه دادی برود و باید مجبورش می‌کردی و اگر نمی‌‌ پذیرفت، گردنش را می‌زدی! ولید در پاسخ گفت: « دوست ندارم همه آنچه خورشید بر آن می‌تابد و غروب می‌کند از آنِ من باشد در حالی که حسین را کشته باشم»؛ و به نقلی دیگر گفت: «سبحان الله! حسین را فقط به این خاطر بکشم که می‌گوید بیعت نمی‌‌ کنم؟! به خدا سوگند، به پ ندار من، کسی که در روز قیامت، به خاطر خون حسین بازخواست شود، ترازوی عملش نزد خداوند سبک خواهد  بود». (9) این در حالی است که ولید، پسر عموی یزید و فردی از خاندان بنی امیه بود که کدورت و کینه آنان نسبت به اهل بیت آشکار بود و با این حال، حاضر به کشتن آن حضرت نشد. روشن است که در میان دیگر مردم نیز کم‏تر کسی حاضر بود دست به چنین کاری بزند. چنان که وقتی یزید، ولید را عزل کرد و عمرو بن سعید اشدق را حاکم مکه و مدینه کرد، او برادرش یحیی بن سعید را مأمور کرد که جلوی خروج امام از مکه را بگیرد ؛ ولی او هم بعد از یک درگیری مختصر و رد و بدل شدن چند ضربه تازیانه، از ادامه درگیری با امام خودداری کرد و به اعتراض زبانی و سرزنش امام بسنده کرد. (10) گویا درگیری جدی و آشکار با امام را به صلاح نمی‌‌ دید.

4 ـ ممکن بود مأموران یزید در مکه بتوانند مخفیانه (مثلاً در لباس احرام) امام را ترور کنند؛ ولی با خروج امام از مکه، دیگر چنین فضایی فراهم نبود و کار کشتن ایشان سخت تر شد. به علاوه، تعداد همراهان امام در این مقطع، بیش‏تر بود و افزون بر آنان که از مدینه یا مکه با امام همراه شده بودند، گروهی از اعضای کاروان یمنی هم که امام کاروان‌شان را مصادره کرده بود، به امام پیوستند (11) و این نیز کار ترور امام را مشکل تر می‌کرد.

5 ـ افراد مختلفی امام حسین را از حرکت به سوی کوفه باز می‌داشتند. برای نمونه، ابوبکر بن عبدالرحمان مخزومی به امام گفت: «دیدی مردم عراق با پدر و برادرت چه کردند؟…». عبدالله بن جعفر نیز امام را از مردم کوفه بر حذر داشت و عبدالله بن عمر هم گفت: «به راستی که مردم عراق مردم بدی هستند و پدرت را کشتند و برادرت را [نیزه] زدند و چنین و چنان کردند». (12) از مجموع این نصایح، چنین برداشت می‌شود که آنان مردم کوفه را محرّک امام می‌دانستند و فکر می‌کردند اگر بدعهدی کوفیان را تبیین کنند، امام منصرف خواهد  شد. چه بسا حاکمان اموی نیز گمان می‌کردند امام حسین با شنیدن خبر شهادت مسلم و نومیدی از یاری کوفیان، از ادامه حرکت منصرف شود و تن به بیعت با یزید بدهد . این گزینه، برای آنان بسیار مطلوب بود؛ زیرا هم به خواستشان می‌رسیدند و هم دستشان به خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله آغشته نمی‌‌ شد. از این رو، بعید نیست که تعلّل عمدی هم داشته‌اند تا بلکه امام ناامید و تسلیم شود که هرگز نشد! مؤید این احتمال این است که عبیدالله بن زیاد نیز وقتی فهمید که مسلم وصیت کرده پیکی از سوی او نزد امام حسین علیه السلام برود و او را از آمدن به کوفه منصرف کند، مانع اجرای وصیت نشد؛ بلکه تلویحاً عمر سعد را به اجرای وصیت مسلم تشویق کرد و به نقل ابو مخنف گفت: « اگر حسین به سوی ما نیاید، با او کاری نداریم؛ ولی اگر بیاید، از او دست نخواهیم کشید». (13)

نتیجه:

خلاصه این‏که مأموران یزید دستور داشتند که در صورت خودداری امام حسین از بیعت، او را بکشند؛ ولی تدبیر امام در خروجِ به هنگام از مدینه و اقامت ایشان در مکه و رعایت تدابیر لازم، کار را برای آنان دشوار کرد؛ و چون با فرا رسیدن ایام حج، محیط مکه ناامن شد، امام به سرعت مکه را ترک کرد و به نظر می‌رسد در میانه راه نیز شرایط برای برخورد با امام، فراهم نبوده و چه بسا امیدوار بودند امام با شنیدن خبر شهادت مسلم و عدم یاری کوفیان، منصرف شود و به بیعت با یزید راضی شود.

 

کلید واژه:

سیره امام حسین علیه السلام، نهضت عاشورا، بیعت با یزید، ترور امام حسین، خروج امام حسین از مکه به کوفه.

 

پی نوشت ‏ها:

1. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج 2، ص 241.

2. خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 180 (نقل در: یوسفی غروی، وقعه الطف لأبی مخنف لوط بن یحیی، قم، مرکز الدراسات التاریخیه، الطبعه الاولی، 1442 ھ.ق، ص 82، پاورقی 1).

3. ابن اعثم، ابو محمد احمد بن اعثم الکوفی، کتاب الفتوح، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الأضواء، ط الأولی، 1411 ق/ 1991 م، ج 5، ص 10.

4. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387 ھ.ق/ 1967 م، ج 5، ص 394.

5. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ھ. ق، ج 2، ص 66.

6. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 385. این عبارات با اندکی تفاوت در منابع دیگر نیز آمده است. از جمله: بلاذری، احمد بن یحیی، کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الأولی، 1417 ق/ 1996 م، ج 3، ص 164 (چاپ ‏زکار، ج ‏3، ص 375).

7. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السلام)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ هفدهم، 1396 ش، ج 1، ص 858. (به نقل از: سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 128).

8. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 339.

9. یوسفی غروی، وقعه الطف لأبی مخنف لوط بن یحیی، قم، مرکز الدراسات التاریخیه، الطبعه الاولی، 1442 ھ.ق، ص 86، پاورقی 5.

10. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 385. برای جزئیات بیش‏تر ماجرا، ر.ک: تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء، ج 1، ص 619 و 625 _ 626.

11. طبری، همان جا.

12. برای آگاهی از سخنان مخالفان حرکت امام به سوی عراق، ر.ک: ر.ک: محمدی ری‏شهری، محمد و همکاران، شهادت‏نامه امام حسین بر پایه منابع معتبر (برگرفته از: دانش نامه امام حسین علیه السلام)، با همکاری سیّد محمود طباطبایی نژاد و سید روح الله سیّد طباطبایی، گزینش: مرتضی خوش نصیب، سازمان چاپ و نشر دارال حدیث، تک جلدی، چاپ سوم، 1390 شمسی، ص 321 _ 332.

13. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 377.

امام حسین علیه السلام فرزندی به نام «عبدالله» داشته ولی معلوم نیست که این کنیه، برگرفته از نام آن فرزند باشد.
کنیه ابا عبدالله

پرسش:
کنیه اباعبدالله برای امام حسین(ع)به چه دلیل است؟
 

پاسخ:

احتمال می‌رود کنیه «ابوعبدالله» را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) برای امام حسین انتخاب کرده باشد ؛ زیرا از یک سو، بر اساس گزارش‌های متعدّد، نام امام حسین (علیه السلام) را جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) انتخاب کرد. (1) از سوی دیگر، این رسم هم وجود داشت که در همان هنگام تولّد و هم زمان با انتخاب نام، کنیه نیز برای نوزاد انتخاب می‌کردند؛ (2) چنان‏ که دیگر ائمه نیز از کودکی کنیه داشته‌اند و در موارد دیگری نیز انتخاب هم زمان نام و کنیه، در سیره اهل بیت گزارش شده است. برای نمونه، نقل شده که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ولادت محمد حنفیه را پیش گویی کرده، به امام علی (علیه السلام) فرموده بود: « اگر صاحب پسری شدی، نامش را هم نام من و کنیه‌اش را هم کنیه من انتخاب کن»؛ و امام علی نیز بعد از آن‏که از خوله حنفیه صاحب پسر شد، او را محمد نامید و ابوالقاسم کنیه داد و او همان محمد حنفیه معروف است. (3) شایان گفتن است که مرحوم مجلسی عبارتی را از زبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) خطاب به امام حسین نقل کرده که آن حضرت در روز هفتم ولادت وی و بعد از عقیقه و دیگر آداب روز هفتم نوزاد، «او را در دامن گذاشت گفت:‌ای اباعبدالله چه بسیار گران است بر من کشتن تو! پس بسیار گریست…». (4) این خبر که دلالت بر پیش گویی شهادت امام حسین (علیه السلام) توسط پیامبر دارد ، اگر دقیق نقل شده باشد ، آشکارا دلالت دارد بر این‏که کنیه «ابوعبدالله» را پیامبر برای امام حسین (علیه السلام) انتخاب کرده است. ولی خبر مذکور به این شکل، در منابع دیگر و حتی در دیگر آثار مرحوم مجلسی یافت نشد و ممکن است ایشان از باب نقل معنا این تعبیر را از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به کار برده باشد . به هر حال بعید نیست که انتخاب «ابوعبدالله» به عنوان کنیه امام حسین (علیه السلام) توسط پیامبر خدا بوده باشد ؛ اما وجه این انتخاب، چندان روشن نیست. شایان توجه است که انتخاب کنیه برای افراد، با انگیزه‌های مختلفی صورت می‌گیرد ؛ اما گاهی وجه روشنی برای انتخاب یک کنیه ذکر نشده و علّت استفاده از یک کنیه، نا معلوم می‌ماند. بسیاری از کنیه ‏ها، برگرفته از نام یکی از فرزندان فرد ـ و معمولاً پسر ارشد وی ـ هستند. امام حسین (علیه السلام) نیز فرزندی به نام عبدالله داشته که در کربلا به شهادت رسید (5) و ظاهراً همان طفل شیرخواری است که به «علی اصغر» شهرت یافته است. (6) منتها، این فرزند در روز عاشورا و یا چند ماهی قبل از عاشورا به دنیا آمده بود، در حالی که امام حسین از سال ‏ها قبل ـ و احتمالاً از دوران کودکی ـ، به این کنیه شهرت داشته است. پس نمی‌‌ توان کنیه امام حسین را برگرفته از نام این فرزند دانست؛ مگر این‏که بگوییم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) چون علم غیب داشت و می‌دانست که امام حسین در آینده صاحب فرزندی به نام عبدالله خواهد  شد و بر این اساس، کنیه «ابوعبدالله» را برای وی برگزید. اشاره به این نکته نیز بد نیست که برخی، کنیه «ابوعبدالله» را اشاره به مقام عبودیت و بندگی امام حسین (علیه السلام) دانسته و نوشته اند: «به جهت اوج و شکوه و عبودیت عاشقانه او است که با خون خویش ترسیم کرد». (7) این سخن، ظاهراً تأویلی ذوقی است و هیچ مستندی ندارد . در پایان، شایان گفتن است که برخی «ابوعبدالله» را تنها کنیه امام حسین (علیه السلام) دانسته اند؛ (8) ولی برخی دیگر «ابوعلی» را نیز کنیه خاصّ ایشان ذکر کرده‌اند (9) که اگر درست باشد ، به اعتبار فرزندان آن حضرت است که علی نام داشته اند. (10) کنیه‌های دیگری مانند «ابو¬الشهداء»، «ابو الاحرار»، «ابو¬المساکین» و «ابو¬ال ائمه» نیز برای آن حضرت ذکر شده که در واقع، اوصاف آن حضرت هستند و نه کنیه به معنای اصطلاحی.

نتیجه این‏که کنیه امام حسین (علیه السلام) «ابوعبدالله» بوده، از مسلمات تاریخ است و احتمالاً همان طور که نام ایشان را رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) انتخاب کرد، کنیه ایشان نیز به انتخاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بوده است. ولی این‏که چرا این کنیه برای ایشان انتخاب شده، پاسخ روشنی برای آن نیافتیم و پاسخ‌هایی که به این سؤال داده می‌شود، مستندی ندارند. البته ایشان فرزندی به نام «عبدالله» نیز داشته ولی معلوم نیست که این کنیه، برگرفته از نام آن فرزند باشد ؛ زیرا آن فرزند در روزها یا ماه‌های پایانی عمر امام حسین (علیه السلام) به دنیا آمد.

 کلید واژه:

زندگی امام حسین، سنّت نام گذاری، انتخاب کنیه، کنیه امام حسین.

 پی نوشت ‏ها 1 ـ محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانش نامه امام حسین (علیه السلام)، ترجمه عبدالهادی مسعودی و مهدی مهریزی، قم، دارال حدیث، چاپ سوم، 1388 شمسی، ج 1، ص 179 ـ 195.

 2. مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب نکاح، ابواب احکام اولاد، با بی را با این عنوان آورده است: «باب 27 ـ بَابُ اسْتِحْبَابِ وَضْعِ الْکُنْیَهِ لِلْوَلَدِ فِی صِغَرِهِ وَ وَضْعِ الْکَبِیرِ لِنَفْسِهِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ أَنْ یُکَنَّی الرَّجُلُ بِاسْمِ وَلَدِه (استحباب انتخاب کنیه برای فرزند در کودکی‌اش و این‏که بزرگ سال اگر کنیه ندارد ، برای خودش کنیه انتخاب کند هرچند فرزندی نداشته باشد و این ‏که مرد با نام فرزندش کنیه بگیرد )». (حرّ عاملی، وسائل ‏الشیعه، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 21، ص 397)

3. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، لبنان ـ بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ھ.ق، ج 42، ص 99.

 4. همو، جلاء العیون، تحقیق سید علی امامیان، قم، انتشارات سرور، چاپ دوازدهم، 1386 ھ.ش، ص 481.

5. در زیارت منسوب به ناحیه مقدسه آمده است: «السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ الطِّفْلِ الرَّضِیعِ الْمَرْمِیِّ الصَّرِیع…‏». (بحارالانوار، ج 45، ص 66)

6. محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانش نامه امام حسین (علیه السلام)، ترجمه عبدالهادی مسعودی و مهدی مهریزی، قم، دارال حدیث، چاپ سوم، 1388 شمسی، ج 1، ص 304 و 344.

7. https://www.pasokh.org/fa/Book/View/11/1099 8

8. محمد بن طلحه نصیبی شافعی، می‌نویسد: «کُنیتُه (علیه السلام) ابو عبدالله لا غیر و أما ألقابُهُ ف کثیرهٌ…». (مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، بیروت، مؤسسه البلاغ، 1419 ھ.ق، ص 248). مرحوم اربلّی نیز تعبیر مشابهی را از شیخ کمال الدین نقل کرده که احتمالاً منظورش همین ابن طلحه است. (اربلّی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، تحقیق: رسولی محلاتی، تبریز، مکتبه بنی هاشمی، 1381 ھ.ق، ج 2، ص 3)

9. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ق، ج 4، ص 78.

10. امام حسین (علیه السلام) دست کم دو فرزند به نام علی داشته است: امام زین العابدین (علیه السلام) و برادرش که در کربلا به شهادت رسید و در میان ما به «علی اکبر» معروف است. افزون بر این دو، در برخی منابع طفل شیرخوار امام که در کربلا به دست حرمله به خون غلتید نیز علی نام داشته و از این رو، در محافل شیعی از او با عنوان «علی اصغر» یاد می‌شود. در این صورت، امام حسین (علیه السلام) سه فرزند به نام علی داشته است.

برخی به سبب حبس یا بیماری یا ناتوانی، عذر داشتند؛ برخی خواستند بروند و نتوانستند؛ برخی نیز به سبب ضعف بصیرت یا تحلیل غلطی که از شرایط داشتند، کوتاهی کردند.
عدم حضور برخی از نزدیکان امام حسین علیه السلام در قیام کربلا

پرسش:
چرا برخی از بستگان نزدیک امام حسین  علیه السلام و حتی برادران ایشان در کربلا حضور نداشتند؟

پاسخ:

مقدمه:
این سؤال از دیرباز مطرح بوده که چرا برخی از افرادی که از آنان توقع می‏رود امام حسین علیه السّلام را یاری کرده باشند، در کربلا حضور نداشتند؟ محققان با استفاده از شواهد و قرائن تاریخی، به بررسی و تحلیل پرداخته‏اند و برای برخی از آنان عذر و بهانه‏هایی آورده‏اند و درباره برخی سکوت کرده‏اند.
حقیقت این است که اطلاعات ما درباره همه آنان به یک اندازه نیست؛ ولی همین قدر می‏دانیم که نمی‌‌‏توان درباره همه به یک گونه سخن گفت. برخی از آنان به راستی معذور بوده و برخی دیگر کوتاهی کردند. درمجموع، چندین نکته دراین باره مطرح شده است:

1 _ زندانی شدن
 برخی مانند مختار ثقفی، در زندان بودند. با توجه به جوّ امنیتی شدیدی که با ورود ابن زیاد بر کوفه حاکم شده بود، این احتمال وجود دارد که ابن زیاد برخی دیگر از هواداران اهل بیت را نیز زندانی کرده باشد تا نتوانند به کاروان حسنی ملحق شوند. مؤیّد این احتمال، این است که یزید بعد از دریافت خبر کشته شدن مسلم و هانی، در نامه‏ای به عبیدالله دستور داد ایستگاه‏های بازرسی و دیده‏بانی بر پا کند و افراد مظنون را دستگیر کرده، به زندان بیندازد. (1) آیا این دستور فقط درباره مختار و چندنفری که نامشان در تاریخ ذکرشده، اجرا شد؟ بعید است؛ بلکه به نظر می‏رسد افراد دیگری نیز به زندان افتاده‏اند، هرچند نامشان در تاریخ ثبت نشده است.

2 ـ مرعوب شدن
ابن زیاد بعد از به شهادت رساندن مسلم، افرادی مانند عبد الاعلی بن یزید کلبی و عُماره بن صَلخَب را به جرم یاری مسلم گردن زد و عِریف‏‏ها (متصدّیان توزیع مقرّری هر قبیله) را مسئول هرگونه اغتشاش دانست و آنان را تهدید کرد که اگر خبری را از او مخفی نگاه دارند، مجازاتشان اعدام است. به مردم نیز هشدار داد که هر کس مظنون به پشتیبانی و حمایت از حسین  علیه السلام باشد ، بدون محاکمه به دار آویخته می‏شود و خانه و اموالش نیز سوزانده و مصادره می‏شود. (2) بدین سان، بسیاری از شیعیان کوفه براثر تبلیغات و تهدیدات ابن زیاد، به راستی مرعوب شدند. ترس و رعب، یکی از مهم‏ترین عوامل شکست است. همان گونه که خداوند در جنگ بدر و غزوه بنی قریظه و بنی نضیر (3) با «رعب» سپاه اسلام را یاری کرد، در مقابل نیز اگر رعب بر دل مؤمنان چیره شود، آنان را از انجام وظیفه بازمی دارد و باعث شکست آنان می‏شود. برخی سران شیعه در کوفه نیز چون مرعوب و بی‏اراده شده بودند، دست از یاری امام کشیدند؛ به ویژه بعد از شهادت مسلم، نبود رهبری متفکّر و شجاع در کوفه، شیعه را با بحران مواجه کرد و از این رو، شیعیان در این مقطع، سیاست سکوت و انتظار را در پیش گرفتند و تن به تقدیر سپردند. مهم‏ترین دلیل و شاهد این مطلب، سخنان توّابین در جریان قیامشان است. (4)

3 ـ بی ‏بصیرتی
قلّت معرفت و نداشتن بصیرت، یکی دیگر از عوامل بود که باعث شد برخی نتوانند شرایط را درک کنند و به ضرورت یاری و همراهی امام پی ببرند. برخی از این گونه افراد، با آن‏که هوادار و خیرخواه امام بودند، نه تنها وی را همراهی نکردند، بلکه ایشان را نصیحت می‏کردند که دست به قیام نزند!
«حقیقت این است که حتّی در میان خواص شیعه و بزرگان بنی هاشم، شخصیت‏هایی بودند که نمی‌‌‏توانستند حرکت امام را در آن موقعیت زمانی، به درستی درک و تحلیل کنند. آنان قیام الهیِ امام را با محاسبات معمول خود، ارزیابی می‏کردند و آن را محکوم به شکست می‏پنداشتند. البته امام هیچ یک از شیعیان و نزدیکان خود را مجبور به شرکت در این قیام نکرد و تنها کسانی امام را همراهی کردند که بصیرت کافی و ایمان و اخلاص حقیقی و روح ولایت‏پذیری داشتند». (5)
این عامل درباره آن دسته از برادران امام حسین که در کربلا حضور نداشتند نیز قابل ذکر است و عدم یاری آنان را می‏توان به حساب بی‏بصیرتی آنان گذاشت.
4 ـ بیماری و ناتوانی جسمی
این، عذری است که درباره برخی گفته شده است. برای نمونه، گفته شده که عبدالله بن جعفر بیش از هفتادسال سن داشت و توانایی جسمی برای یاری امام نداشت. (6) برخی نیز گفته‏اند که در آن زمان نابینا شده بود؛ (7) ادّعایی که صحّت آن به شدّت مورد تردید است. عذر بیماری، درباره محمد بن حنفیه نیز مطرح شده (8) و برخی بیماری او را آسیب از ناحیه دست (9) و یا بیماری چشم (10) ذکر کرده‏اند.
عذر عبدالله بن عبّاس نیز نابینایی بوده و به این مطلب در منابع بسیاری تصریح شده است. (11) گویا به همین دلیل، با این‏که در مکه آمادگی خود را برای فرمان‏برداری از امام اعلام کرد، امام او را به مدینه فرستاد و از او خواست حوادث آن جا را به اطلاع امام برساند. (12)
5 ـ وجود مانع برای حضور در کربلا
عبیدالله بن زیاد با ورود به کوفه، تدابیر امنیتی شدیدی اندیشید تا نگذارد کسی به کاروان حسینی بپیوندد. ازجمله، دستور داد همه راه‏های بین واقصه به طرف جاده شام تا جاده بصره را زیر نظر بگیرند و اجازه ندهند کسی وارد یا خارج شود. (13) همین تدابیر بود که مانع پیوستن گروه هفتادنفری بنی اسد به امام شد. (14)

6 ـ تواکل و خوش‏گمانی به پایان ماجرا
تواکل یعنی کاری را انجام ندادن به این امید که دیگری انجام خواهد  داد. به نظر می‏رسد که این عامل نیز یکی از عوامل کوتاهی علاقه‏مندان اهل بیت در یاری امام حسین بوده است. بعد از قیام مسلم در کوفه، ابن زیاد به دسیسه پرداخت و با دروغ و تهدید، خانواده‏‏ها را وا داشت که جوانان خود را از گرد مسلم پراکنده کنند. زنی می‏آمد و دست پسر یا برادرش را می‏گرفت و به او می‏گفت: «مردم به جای تو هستند و نیازی به کمک تو نیست». (15) علامه مجلسی نقل می‏کند که علامه حلّی درباره برخی، این احتمال را مطرح کرده که نمی‌‌‏دانستند سرنوشت امام چه شده و کار به کشتار کشیده و گمان می‏کردند که با توجه به نامه‏هایی که به امام رسیده، حتما ً دیگران او را یاری می‏رسانند. (16) کسانی که به این سبب در یاری امام کوتاهی کردند، همان کسانی هستند که با شنیدن خبر فاجعه کربلا، شوکه شدند و بسیاری از آنان بعدها در قیام توّابین و قیام مختار حضور یافتند تا شاید اندکی از خطای خود را جبران کنند؛ و چه جبران کردنی؟!
7 ـ نداشتن روحیه خطرپذیری و تفکّر انقلابی
این، فرضیه‏ای است که برای عدم حضور محمّد بن حنفیه در کنار امام حسین  علیه السلام مطرح شده است. او حرکت امام را مشروع می‏دانست؛ ولی خودش روحیه خطرپذیری و تفکّر انقلابی نداشت و چون امام او را مکلّف به همراهی با خود نکرد، در مدینه ماند تا اطلاعات مدینه را به امام گزارش کند. (17) این فرضیه درباره برخی دیگر از یاران و بستگان امام مانند عبدالله بن جعفر نیز قابل طرح است؛ کسانی که به لحاظ اعتقادی آن حضرت را «امام» می‏دانستند، ولی روحیه لازم برای جان‏فشانی در کنار وی را نداشتند و چون امام هیچ کس را وادار به همراهی با خود نکرد، آنان هم احساس مسئولیت نکردند.
نکته‏ای فراگیر:
امام حسین علیه السّلام در مسیر کربلا و یا هنگامی که به کربلا رسید، نامه‏ای به برادرش محمد بن حنفیه نوشت که در آن آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی إلی بنی هاشم. امّا بعد، فإنّه مَن لَحِقَ بی منکم استَشهَدَ معی و تخلّف لم یبلغ الفتح. والسلام. (18)
به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسین بن علی به بنی هاشم. هر کس از شما به من بپیوندد به شهادت خواهد  رسید و هر که از همراهی من بازبماند، به «فتح» دست نمی‌‌‏یابد. والسلام.
این نامه به دست ابن حنفیه رسیده، ولی مخاطب آن، همه بنی هاشم اند. هرچند از عمومیتی که در تعبیر امام ن هفته ، می‏توان برداشت کرد که شامل حال همه شیعیان و ارادتمندان امام می‏شود؛ اما نکته اصلی در تعبیر «فتح» است که دست نیافتن به آن، یعنی چه؟ آیا فتح یعنی آرزوهای دنیوی؟ یا منظور رستگاری دنیا و آخرت است؟ یا منظور فوز شهادت است؟ محققان دراین باره سخن گفته ‏اند؛ (19) ولی یک چیز قدر مشترک این برداشت‏‏ها است و آن این‏که غایبان، توفیق جهاد در رکاب ولی خدا را از دست دادند و به فیض شهادت نیز نرسیدند؛ چه آنان که عذر داشتند و چه آنان که عذر نداشتند؛ و این همان مضمونی است که اهل دل خطاب به یاران شهید اباعبدالله بر زبان می‏آورند که: «یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». (20) کاش همراه شما بودیم تا به رستگاری بزرگ دست می‏یافتیم!
نتیجه:
خلاصه این‏که دلایل مختلفی برای عدم یاری امام حسین علیه السّلام از سوی یاران و بستگان ایشان ذکرشده نمی‌‌‏توان برای همه یک عذر و دلیل آورد؛ برخی به سبب حبس یا بیماری یا ناتوانی، عذر داشتند؛ برخی خواستند بروند و نتوانستند؛ برخی نیز به سبب ضعف بصیرت یا تحلیل غلطی که از شرایط داشتند، کوتاهی کردند و به هرحال، هیچ کدام از اینان به فیض همراهی با قافله حسینی نرسیدند.
کلیدواژه:
یاران امام حسین، فرزندان امام علی، شیعه در زمان امام حسین، یاری نکردن امام حسین.
پی نوشت ها:
1. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ‏الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیه، 1387 ق/ 1967 م، ج 5، ص 381.
2. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السّلام)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1392 ش، ج 2، ص 522. نیز ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 359 و 379 و 397.
3. ر.ک: آیه 12 سوره انفال و آیه 26 سوره احزاب و آیه دوم سوره حشر و تفاسیر ذیل هر یک.
4. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 543 ـ 544.
5. همان، ج 2، ص 526.
6. همان، ج 2، ص 522 (به نقل از: جمعی از محققین گروه تاریخ، تحقیقی در نهضت عاشورا، ص 34).
7. همان جا (به نقل از: پاورقی محمدحسن آل طالقانی در: عمده الطالب، ص 37).
8. مجلسی، بحارالانوار، بیروت _ لبنان، مؤسسه الفداء، ج 42، ص 110 (به نقل از مرحوم علامه حلّی).
9. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 522 (به نقل از: حکایه المختار فی اخذ الثار، چاپ شده در پایان کتاب اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 33).
10. همان، ص 527 (به نقل از: مقتل مقرّم، ص 135).
11. برای نمونه: ابن اثیر، عزالدین أبو الحسن علی بن محمد الجزری (م 630)، أسد الغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، دار الفکر، 1409 ق/ 1989 م، ج 3، ص 190.
12. ابن اعثم کوفی، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولی، 1411 ق/ 1991 م، ج 5، ص 26.
13. طبری، همان، ج 5، ص 392.
14. ابن اعثم کوفی، همان، ج 5، ص 90.
15. طبری، همان، ج 5، ص 371.
16. مجلسی، همان، ج 42، ص 110.
17. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 533.
18. صفّار قمی، محمد بن حسن بن فروخ، بصائر الدرجات، قم، کتاب خانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404 ھ.ق، ص 481، ح 5.
19. نامه مذکور با اندکی تفاوت، در منابع مختلفی نقل شده است. برای نقل‌های مختلف این نامه و تفاسیر متفاوت آن، ر.ک: گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 530 ـ 532.
20. این جمله یا مشابه آن، در برخی از زیارت نامه‌های مأثور خطاب به شهدای کربلا و یا سیدالشهدا  علیه السلام آمده است. ازجمله: صدوق، محمد بن بابویه، کتاب من لایحضره الفقیه، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1413 ھ.ق، ج 2، ص 594؛ کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب، 1365 ھ.ش، ج 4، ص 577.
 

کساني که معتقدند سر بريده امام حسين ع به بدن مبارك آن حضرت ملحق شده است،بدون نقل هيچ روايت مستندي، آن را در روز اربعين و توسط امام سجادعليه السلام میدانند

پرسش:

چرا برخي از روز اربعين با عنوان «مَرَدُّ الرأس» ياد کرده اند؟ آيا اهميت زيارت اربعين براي الحاق سر بريده امام حسين به بدن است؟

پاسخ:
 به روز بازگرداندن سر امام حسين عليه السلام به کربلا، «‌مَرَدُّ الرَأس» گفته مي‌شود. عده‌اي بر اين باورند كه در اربعين حسيني، سرها از شام به كربلا بازگردانده شد و يکي از رخداد‌هاي مهم در روز اربعين، الحاق سر مطهر امام حسين عليه السلام به بدن آن حضرت بود كه توسط امام سجاد عليه السلام صورت گرفت.(1)
از نويسندگان پيشين، تنها ابوريحان بيروني، اشاره‌اي کلي به اين ماجرا کرده و گفته است كه در بيستم صفر سال 61ه.ق، خاندان امام حسين عليه السلام که از شام به كربلا ‌آمدند، سر آن حضرت را بر تنش ملحق کردند: «و في العشرين ردّ رأس الحسين الي مجثمه حتي دفن مع جثّته و فيه زيارة الاربعين».(2) او اشاره‌اي به جزئيات اين ماجرا نکرده است. 
علامه مجلسي مي‌نويسد: «ذَكَرَ الْمُرْتَضَى فِي بَعْضِ مَسَائِلِهِ‏ أَنَّ رَأْسَ الْحُسَيْنِ (ع) رُدَّ إِلَى بَدَنِهِ بِكَرْبَلَاءَ مِنَ الشَّامِ وَ ضُمَّ إِلَيْهِ وَ قَالَ الطُّوسِيُّ وَ مِنْهُ‏ زِيَارَةُ الْأَرْبَعِينَ؛(3) سيد مرتضي ذكر كرده است كه سر مبارك امام حسين عليه السلام، به كربلا بازگردانده شد و به بدن مبارك آن حضرت، الحاق گرديد. به گفته شيخ طوسي، زيارت اربعين از همين رو صورت مي‌گيرد».
سيد بن طاووس مي‌نويسد: «فَأَمَّا رَأْسُ الْحُسَيْنِ (ع) فَرُوِيَ أَنَّهُ أُعِيدَ فَدُفِنَ‏ بِكَرْبَلَاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّرِيفِ (ع) وَ كَانَ عَمَلُ الطَّائِفَةِ عَلَى هَذَا الْمَعْنَى الْمُشَارِ إِلَيْه‏؛(4) «روايت شده است كه سر امام حسين عليه السلام بازگردانده شد و به بدن شريفش ملحق گرديد و عمل شيعيان نيز، بر همين عقيده استوار است». 
البته درباره سر مطهر سيد الشهدا عليه السلام، رواياتي هست كه اين سخن را رد مي‌كند و تصريح دارد كه سر مطهر امام حسين عليه السلام به بدن بازگردانده نشد و بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام دفن گرديد. از اين رو، مستحب است كه سر امام حسين عليه السلام در اين مکان زيارت شود. مرحوم شيخ حر عاملي در کتاب وسائل الشيعه و محدث نوري در كتاب مستدرک، بابي را به همين عنوان اختصاص داده‌اند؛ يعني: «بَابُ‏ اسْتِحْبَابِ‏ زِيَارَةِ رَأْسِ‏ الْحُسَيْنِ‏ عليه السلام عِنْدَ قَبْرِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ‏».(5) روايات مذکور در اين باب، چند دسته است:
1. در سه روايات ـ به نقل از ابان بن تغلب و مبارک خباز و ابو الفرج سندي ـ آمده است که امام صادق عليه السلام در کنار قبري كه محل دفن سر بريده امام حسين عليه السلام بود و بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام قرار داشت، دو رکعت نماز خواند.
2.  در دو روايت ـ به نقل از طلحه نهدي و يزيد بن عمر بن طلحه ـ آمده است که حضرت صادق عليه السلام به فرزندش اسماعيل فرمود: «در نجف، کنار قبر سر بريده، نماز بخوان». اسماعيل سؤال کرد: «مگر سر بريده امام حسين عليه السلام به شام نرفت؟». حضرت فرمود: «بله؛ اما يکي از شيعيان ما، آن سر را ربود و در بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام دفن کرد».
3. صفوان بن مهران، به سيف بن عميره عبدي گفت که با امام صادق عليه السلام به نجف رفتيم و امام حسين عليه السلام را بالاي سر اميرالمؤمين عليه السلام زيارت کرديم.
4.زيارت‌نامه‌اي از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه با «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه‏» آغاز مي‌گردد. اين زيارت‌نامه، زيارت مخصوص سر بريده امام حسين عليه السلام است و در بالاي سر امير مؤمنان عليه السلام خوانده مي‌شود.(6) 
5. در روايت يونس بن ظبيان آمده است كه امام صادق عليه السلام در نجف اشرف، در کنار قبري کوچک نماز خواند و تصريح كرد که محل دفن سر بريده سيد الشهدا عليه السلام است. و در ادامه فرمود: «فَصَيَّرَهُ اللَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) فَدُفِنَ؛ با اراده الهي، سر بريده امام حسين عليه السلام در نزد امير مؤمنان عليه السلام دفن شد».(7) در اين روايت، تصريح شده است که سر امام حسين عليه السلام و بدن امير مؤمنان عليه السلام در کنار يکديگر قرار دارند: «فَالرَّأْسُ مَعَ الْجَسَدِ وَ الْجَسَدُ مَعَ الرَّأْس‏».(8) 
6.    در برخي روايات، تصريح شده است که محل دفن سر بريده در نجف اشرف، همانند قبري کوچک، قابل مشاهده بوده است. امام صادق عليه السلام به يکي از اصحاب خود فرمود: «رَأَيْتَ قَبْرَيْنِ قَبْراً كَبِيراً وَ قَبْراً صَغِيراً فَأَمَّا الْكَبِيرُ فَقَبْرُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَمَّا الصَّغِيرُ فَرَأْسُ الْحُسَيْنِ؛(9) وقتي به نجف رفتي، دو قبر در آنجا مي‌بيني: قبري کوچک و قبري بزرگ. قبر بزرگ، قبر امير مؤمنان عليه السلام و قبر کوچک، محل دفن سر بريده امام حسين عليه السلام است».
کساني که معتقدند سر بريده امام حسين عليه السلام به بدن مبارك آن حضرت ملحق شده است، بدون نقل هيچ روايت مستندي، آن را در روز اربعين و توسط امام سجاد عليه السلام مي‌دانند؛ در حالي که از راويان متعدد، نقل شده است كه امام صادق با تعابير گوناگون، تصريح مي‌فرمايد كه سر مطهر امام حسين عليه السلام در نجف اشرف مدفون است. البته اقوال ضعيفي نيز مبني بر دفن سر امام حسين عليه السلام در مصر و حلب و شام و مدينه وجود دارد كه قابل اعتنا نيست.
پي نوشت ها:
1. قاضي طباطبايي، تحقيقي درباره اول اربعين.
2. ابو ريحان بيروني، الاثار الباقيه، ص 331.
3. مجلسي محمد باقر، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ‏44، ص 199.
4. سيد بن طاووس حلي، اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 195.
5. شيخ حرّ العاملي، وسائل الشيعه، ج ‏14، ص 398؛ نوري، حسين بن محمدتقي، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏10، ص 225.
6. ابن المشهدي، المزار الكبير، ص 517.
7. شيخ حرّ العاملي، وسائل الشيعه، ج ‏14، ص 403.
8.همان.
9. همان، ص 402.
 

جابر بن عبدالله انصاري اولين زاير اربعين حسيني است و کسي که به فوز عظيم زيارت مخصوص سيدالشهداء در بيستم صفر 61 هـ.ق نايل شد.

پرسش:

 نخستين زائر امام حسين(ع) در اربعين چه کسي بود؟

 

پاسخ: 
جابر بن عبدالله انصاري از ياران حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) و مريد فرزندان گرامي ايشان بود. او آخرين صحابه پيامبـر بود که در مدينه وفـات کرد(1) و سلام رسول اکرم را به پنجمين وصي ايشان، حضرت امام محمد باقر رساند.(2) او به قولي در 94 سالگي در مدينه در حالي که نابينا شده بود در گذشت.(3) او اولين زاير اربعين حسيني است و کسي که به فوز عظيم زيارت مخصوص سيدالشهداء در بيستم صفر 61 هـ.ق نايل شد.
شيخ جليل القدر عماد الدين، ‌ابوالقاسم آملى، در کتاب ""بشاره المصطفى"" مى‌نويسد:
عطيه عوفى از اصحاب اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‌گويد: ""با جابر بن عبدالهي انصارى براى زيارت قبر شريف سالار شهيدان راهى کربلا شديم. زمانى که به کربلا رسيديم، جابر در نهر فرات غسل کرد؛ لباسى چون لباس احرام پوشيد؛ خود را خوشبو ساخت و با قدم‌هاى آرام به طرف قربآن گاه حسينى راهى شد و در هر قدم ذکر خدا را بر زبان مى‌آورد. چون نابينا بود، از من خواست تا دست او را روى قبر مولا قرار دهم؛ پس از اين کار ‌از شدت غصه بى‌هوش شد و افتاد. او را به هوش آوردم. ‌وقتى به هوش آمد، سه مرتبه فرياد زد: «يا حسين!» سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه! اى عزيز دلم،‌ آيا جواب دوست خود را نمى‌دهي؟» و در پاسخ به خويشتن گفت: «‌چگونه حسين(عليه السلام) که در خون خودش آغشته شده و بين سر و پيکر نازنينش جدايى انداخته‌اند، جواب تو را بدهد؟!»
سپس با ادب خطاب به حضرت گفت: «گواهى مى‌دهم که تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنان هستي،‌تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب کسا؛ تو فرزند سرور پيشوايان و فرزند فاطمه سيد بانوان هستى؛ ‌چرا چنين نباشد؟ چرا که دست سيّد المرسلين(صلي الله عليه و آله) تو را غذا داده و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از سينه ايمان شير خوردى و پاک زيستى و پاک رخت بربستى و قلب مؤمنان را از فراق خود اندوهگين کردى؛ پس سلام و رضوان پروردگار بر تو باد! گواهى مى‌دهم که تو بر همان راهى رفتى که برادرت يحيي بن زکريا رفت و شهيد گشت».
آن گاه ديگر شهيدان دشت نينوا را مخاطب قرار داد و گفت : «سلام بر شما اى ارواحى که در کنار حسين نزول کرده و آرميده ايد! ‌گواهى مى‌دهم که شما نماز را برپا داشتيد و زکات را ادا نموديد و امر به معروف و نهى از منکر کرديد و با ملحدان جهاد کرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد».(4)
منابع تاريخي زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) را توسط جابر دو گونه، گزارش کرده اند. گزارش نخست از طبري شيعي است که زيارت جابر را همراه با عطيه عوفي، به طور مسند و با تفصيل گزارش کرده ، اما در آن، سخني از ملاقات وي با اهل بيت امام حسين(عليه السلام) به ميان نياورده است. گزارش دوم از سيد ابن طاووس است که زيارت جابر را بدون همراهي عطيه و به اختصار ، بيان کرده و به دنبال آن، ملاقات جابر را با اسراي اهل بيت(عليهم السلام) که از شام بازگشته اند، آورده است. ابتدا گزارش طبري و سپس گزارش ابن طاووس را بررسي مي کنيم.
عماد الدين طبري (متوفاي 525 ق) در بشارة المصطفي به سندش از عطية بن سعد بن جناده کوفي جدلي نقل کرده که گفت: با جابر بن عبدالله به قصد زيارت امام حسين(عليه السلام)حرکت کرديم ، چون به کربلا رسيديم جابر به سوي فرات رفت و غسل کرد، سپس پارچه اي به کمر بست و پارچه اي به دوش انداخت و عطر زد ، سپس ذکرگويان به سوي قبر امام(عليه السلام) رفت. 
وقتي نزديک قبر شد، گفت: دستم را بگير و روي قبر بگذار. من دستش را روي قبر گذاشتم. جابر خود را به روي قبر انداخت و آن قدر گريه کرد که بي هوش شد. بر او آب پاشيدم تا به هوش آمد. 
آن گاه سه بار گفت: اي حسين! 
سپس گفت: دوست پاسخ دوستش را نمي دهد. بعد ادامه داد: تو چگونه جواب دهي در حالي که رگ هاي گردنت را بريدند و بين سر و بدنت جدايي انداختند. گواهي مي دهم که تو فرزند خاتم پيامبران و پسر سرور مؤمنان و هم پيمان تقوا و از نسل هدايت و پنجمين نفر از اصحاب کسايي ; فرزند سرور نقيبان و پسر فاطمه (عليها السلام) سرور زناني و چرا چنين نباشي که سالار پيامبران با دست خويش غذايت داده و در دامان متقين تربيت شده اي و از سينه ايمان، شير خورده اي و از دامان اسلام برآمده اي. خوشا به حالت در حيات و ممات. اما دل مؤمنان در فراق تو ناخرسند است و شک ندارد که آن چه بر تو گذشت، خير بوده است. سلام و خشنودي خدا بر تو باد. شهادت مي دهم که تو همان راهي را رفتي که برادرت يحيي بن زکريا پيمود.
آن گاه نگاهي به اطراف قبر افکند و گفت: سلام بر شما اي جان هاي پاک که در آستان حسين(عليه السلام) فرود آمديد. گواهي مي دهم که شما نماز را بر پا داشته و زکات پرداختيد ، امر به معروف و نهي از منکر کرديد و با ملحدان جهاد نموديد و خدا را پرستيديد تا آن که مرگ شما را فرا رسيد. سوگند به خدايي که محمد(صلي الله عليه وآله) را به حق فرستاد ، ما در راهي که رفتيد ، شريک شماييم.
عطيه گفت: به جابر گفتم: چگونه با آنان شريکيم در حالي که نه [با آنان] دشتي پيموديم و نه از بلندي و کوه بالا رفتيم و نه شمشير زديم، اما اينان سر از پيکرهاي شان جدا شد، فرزندان شان يتيم گشتند و همسران شان بيوه شدند؟
جابر گفت: اي عطيه! از حبيبم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم که مي فرمود: هر کس گروهي را دوست دارد در عمل آنان شريک است. سوگند به آن که محمد(صلي الله عليه وآله) را به حق به پيامبري فرستاد نيت من و نيت يارانم همان است که حسين(عليه السلام) و اصحابش داشتند. 
مرا به سوي خانه هاي کوفيان ببر. چون مقداري راه رفتيم، به من گفت: اي عطيه! به تو وصيتي بکنم؟
گمان نکنم پس از اين سفر ، ديگر تو را ببينم. دوست دار خاندان محمد (صلي الله عليه وآله) را دوست بدار تا وقتي در دوستي باقي است ، دشمن خاندان محمد(صلي الله عليه وآله) را تا زماني که دشمن است، دشمن بدار، هر چند اهل نماز و روزه بسيار باشد. 
با دوست دار آل محمد(عليهم السلام) مدارا کن; او هر چند به سبب گناهانش بلغزد، اما گام ديگرش با محبت اين خاندان ثابت مي ماند. دوست دار آل محمد(عليهم السلام)به بهشت مي رود و دشمنان شان به دوزخ.(5)
اما سيد ابن طاووس جريان زيارت جابر را اين گونه، گزارش کرده است:
چون اهل بيت حسين(عليهم السلام) از شام به عراق آمدند، به راهنماي کاروان گفتند که ما را از کربلا عبور بده. آنان چون به قتل گاه رسيدند، جابر بن عبدالله انصاري و جمعي از بني هاشم و مردان خاندان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را ملاقات کردند که براي زيارت قبر حسين(عليه السلام)آمده بودند. همه شروع به گريه و ناله نمودند و بر صورت هاي شان سيلي مي زدند و به گونه اي عزاداري و نوحه سرايي مي کردند که جگرها را آتش مي زد. زنان منطقه عراق نيز نزد اهل بيت(عليهم السلام) آمده و آنان نيز چند روزي عزاداري کردند.(6)

پي نوشت ها:
1. شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ص 169.
2. صدوق، امالي، ص 353 ؛  مجلسي محمد باقر، بحارالانوار، ج 46، ص 223.
3.ابن عبد البر، الاستيعاب، ج 1، ص 219.
4.  شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ص 620.
5. عمادالدين ابوجعفر محمد بن ابى القاسم طبرى، بشارة المصطفى، ص 125 و126.
6.  سيد بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، ص 114.
 

 نسبت به اين موضوع داده هاي تاريخي متفاوت است

پرسش:

چه شخص يا اشخاصي بدن مطهر امام حسين(ع) را دفن نمودند؟ آيا امام سجاد(ع) كه در زندان كوفه بسر مي بردند در تدفين حاضر شدند؟

پاسخ:

 نسبت به اين موضوع داده هاي تاريخي متفاوت است

الف: بني اسد

در برخي از منابع حديثي و تاريخي گفته شده؛ وقتي عمر سعد از كربلا به طرف كوفه حركت كرد و از آن مكان دور شد، گروهي از قبيله بني اسد كه ساكن قريه ""غاضريه"" بودند آمدند و بر حسين(ع) و اصحابش نماز خواندند و دفن كردند و حسين(ع) را در همين مكاني كه هم اكنون مرقد مطهرش مي باشد به خاك سپردند و علي بن حسين را پائين پاي آن حضرت دفن كردند و براي ديگر شهداي اهل بيت و اصحاب كه در آن حوالي بودند حفره اي كندند از جانب پاي آن حضرت و همه را با هم در يك جا به خاك سپردند و عباس بن علي را در آن جا كه به شهادت رسيده بود در راه ""غاضريه""(1) دفن كردند و اكنون قبر او در آن مكان قرار دارد.

ب: امام سجاد(ع)

نخست لازم است بيان كنيم كه برخي از احاديث شيعه متضمن اين معنا است كه لازم است هر امامي را هنگام كفن و دفن امام بعدي تجهيز و تدفين و نماز بخواند.

در احتجاج امام رضا بر واقفيه است كه علي بن حمزه به آن حضرت گفت: ""ما از پدران تو روايت كرده ايم كه متولي امر امام نمي شود مگر امامي مثل او، حضرت در جواب فرمودند: مرا خبر ده كه حسين(ع) امام بود يا نبود گفت: امام بود، امام فرمود متولي امر او كه شد؟ علي بن حمزه گفت: علي بن حسين(ع) امام فرمودند: علي بن حسين كجا بود؟ او كه در زندان و محبوس به دست عبيدالله بود! علي گفت: پنهان و پوشيده از كسان عبيدالله بيرون رفت و متولي امر پدر شد و بازگشت، امام فرمود: آن كسي كه علي بن حسين را قدرت داد كه به كربلا آمده و عهده دار دفن و كفن شهدا باشد، قدرت مي دهد صاحب اين امر به بغداد آمده و وظيفه كفن ودفن پدربزگوار خودرا انجام دهد، در حالي كه نه در زندان بود و نه اسير. (2) و آن حضرت را بدون غسل دفن كردند. چون شهيد نيازي به غسل ندارد.

پي نوشت ها:

1. شيخ مفيد، الارشاد، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، ج2، ص114.

2. مقرم، عبد الرزاق، مقتل الحسين(ع)، بيروت، دارالكتاب الاسلامي، 1399ق، ص 319 و 320.

صفحه‌ها