دانش تاريخ

منظور از باب الحوائج چيست؟
مراد از "باب الحوائج" اين است كه انسان به روح والاي اين امام متوسل شود و از او درخواست دعا كند تا خدا بر اثر استجابت دعاي او، حاجت او را برآورده كند

منظور از باب الحوائج چيست؟ ايا اينان باب الحوائج از طريق خدا هستند؟ چه كساني باب الحوائج هستند؟ چرا همه ائمه باب الحوائج نيستند مگر فرقي بين آنهاست؟

حوائج جمع حاجة به معني نياز و خواسته است(1) و در برخي از كتب لغوي باب الحوائج به معناي  آستانة رفع حاجت ها آمده است(2) و در اصطلاح و مراد از "باب الحوائج" اين است كه انسان به روح والاي اين امام متوسل شود و از او درخواست دعا كند تا خدا بر اثر استجابت دعاي او، حاجت او را برآورده كند. لذا حتي در درخواست از ائمه نيز نوعي اراده خداوند در اعطاء قدرت به آنها مد نظر است.

در واقع مراد از باب الحوائج آن نيست كه آنها مستقلاً حاجات را برآورده مي كنند، بلكه اين امر با اذن و عنايت خداوند صورت مي پذيرد به عبارتي  اينان طريق به سوي خدا هستند. اما توجه داشته باشيد اراده خداوند بر آن تعلق گرفته است كه بزرگان دين از جمله اهل بيت(ع) به عنوان عاملي براي رفع نياز بندگان به عنوان باب الحوائج مقرر شوند يعني در چنين مواردي اراده خدا به آن تعلق گرفته است كه آنها، خود داراي قدرتي براي رفع حاجت باشند مثلاً رئيس اداره كسي را منصوب مي كند تا تمام امور مربوط به شهروندان را بررسي و مشكلات آنها را حل نمايد. لذا در اين موارد فرد هم مي تواند به خود رئيس و هم به منصوب رئيس، مراجعه كند.

بنابراين انسان در تمامي امور مختار است كه حاجات خود را مستقيماً از خداوند بخواهد يا به اهل بيت مراجعه كرده و با اراده خداوند از آنها طلب حاجت نمايد در واقع  باب الحوائج واسطه فيض از جانب خداوند است حال يا خود مستقيم فيض رحماني را عنايت و حاجت را برآورده مي كند و يا بواسطه دعا و درخواست از خداوند، خود خدا حاجت را برآورده مي كند.

اين مطلب اختصاص به برخي از اولياي خدا ندارد و تمامي آن بزرگواران و ائمه داراي اين مقام هستند، زيرا از يك نظر همه ائمه اطهار و اولياء الهي و فرزندان صالح آنان، باب الحوائج اند و وسيله تقرّب به خداوند و موجب گشايش گره هاي زندگي هستند.

و در اين ميان امام موسي كاظم (ع) و حضرت ابالفضل(ع) و حضرت علي اصغر(ع)، به اسم خاص شهرت پيدا كرده اند و اين  به لحاظ مناسبت هايي بوده كه آن اسامي مبارك در آن تجلّي نموده و ظهور پيدا كرده است به عبارت ديگر اطلاق نمودن لقب باب الحوائج به بعضي از ائمه معصومين (ع) شايد به جهت آن  باشد كه چون حوائج دوستان و شيعيان از ناحيه آن امام معصوم (ع)، بيشتر برآورده شده است از اين رو، در تعابير دوستان و ارادتمندان ، لقب باب الحوائج بر اين بزرگواران اطلاق شده است و اين امر به معناي انحصار واقعي اين لقب به برخي از آنها نيست چنانكه از حكمت دعاي توسل اين چنين استفاده مي شود كه هر مشكل و حاجتي را بايد به يكي از ائمه ـ عليهم السلام ـ متوسل شد.

همانگونه كه درباره خداوند نيز چنين است كه انسان مريض به اسم شافي و انسان بدهكار به اسم غني و انسان گناهكار به اسم غفور خداوند توسل جسته و او را به آن ياد مي كنند؛ به همين جهت مرسوم است كه در راه توفيق طاعت الهي و تقرّب به خداوند مستحب است به اسم مبارك رسول اكرم(ص) فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ و دو فرزند آن، امام حسن و امام حسين(ع)توسل جسته مي شود و انسان گرفتار، دردمند و مريض به اسم مبارك امام كاظم (ع) توسل مي يابد و ...

پس آنچه كه در بين امامان، امام كاظم(ع) و... به آن شهرت يافته اند، از اين باب بوده است كه بسياري كه به گرفتاري و مشكلات مبتلا بوده اند و دست بشري قادر به گره گشائي آن ها نبوده است، به آن امام متوسل شده و آن حضرت نيز در پيشگاه خداوند از آنان شفاعت كرده و در نزد باري تعالي مقبول واقع شده است و اين لقبي است كه ارادتمندان آنها داده اند و الا همه آنها باب الحوائج هستند و دليل خاصي وجود ندارد كه باب الحوائج را منحصر در افراد خاصي كند.(3)

پي نوشت ها:

1. ابن منظور، لسان العرب، چ دار احياء التراث، بيروت، 1405ق، ج1، ص192.

2. محمد معين، فرهنگ فارسي،چ بوستان توحيد، بي تا، ذيل واژه باب الحوائج.

3. اشتهاردي، محمد، سوگنامه آل محمد (ص)، چ كتابخانه مرعشي،قم بي تا، ص497.

تاريخچه ساخت و بناي كعبه و تاريخچه بناهاي اطراف آنرا بگوييد
نخستين خانه‏اي كه براي مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد در سرزمين مكه است كه پر بركت و مايه هدايت جهانيان است.

شبهه اعتقاديԞلطفا تاريخچه ساخت و بناي كعبه و تاريخچه بناهاي اطراف آنرا بگوييد

در سوره آل‏عمران (3): آيه 96 آمده

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُديً لِلْعالَمِينَ

 نخستين خانه‏اي كه براي مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد در سرزمين مكه است كه پر بركت و مايه هدايت جهانيان است.

در آيه فوق قرآن مي‏گويد اگر كعبه بعنوان قبله مسلمانان انتخاب شده است، جاي تعجب نيست، زيرا اين نخستين خانه توحيد است، و با سابقه‏ترين معبدي است كه در روي زمين وجود دارد، هيچ مركزي پيش از آن مركز نيايش و پرستش پروردگار نبوده، خانه‏اي است كه براي مردم و بسود جامعه بشريت در نقطه‏اي كه مركز اجتماع و محلي پربركت است ساخته شده است.

تاريخ و منابع اسلامي هم به ما مي‏گويد كه خانه كعبه بدست آدم(ع) ساخته شد و سپس در طوفان نوح آسيب ديد و به وسيله ابراهيم خليل تجديد بنا شد.

جالب توجه اينكه در اين آيه خانه كعبه كه نام ديگرش" بيت اللَّه" هست بعنوان خانه مردم معرفي شده، و اين تعبير بيان كننده اين حقيقت است كه آنچه بنام خدا و براي خدا است بايد در خدمت مردم و بندگان او باشد، و آنچه در خدمت مردم و بندگان خدا است براي خدا محسوب مي‏شود.

ضمنا از اين آيه اهميت سابقه داشتن در مسيرهاي الهي و سازنده، روشن مي‏شود، و لذا در آيه فوق نخستين فضيلتي كه براي خانه كعبه ذكر شده همان سابقه ممتد و طولاني آن است و از اينجا پاسخ ايرادي كه در مورد احترام" حجر الاسود" مي‏شود نيز روشن مي‏گردد، زيرا عده‏اي مي‏گويند يك قطعه سنگ چه ارزش و اهميتي دارد كه همه سال ميليونها مردم براي استلام آن (دست گذاشتن بر آن) بر يكديگر پيشي گيرند و بعنوان يك مستحبّ مؤكد در برنامه زائران خانه خدا گنجانيده شود؟

ولي توجه به تاريخچه اين سنگ مخصوص نشان مي‏دهد كه امتيازي در آن است كه در هيچ سنگ ديگري در جهان نمي توان پيدا كرد و آن اين كه پرسابقه‏ترين چيزي است كه بعنوان مصالح ساختمان، در يك مركز عبادت و پرستش خداوند، بكار رفته، زيرا مي‏دانيم تمام معابد روي زمين و حتي كعبه كه نخستين پرستشگاه است بارها تجديد بنا شده و مصالحي كه در ساختمان آنها بكار رفته، تغيير يافته است تنها همين قطعه سنگ است كه با مرور هزاران سال هنوز بعنوان مصالح ثابت در اين معبد پر سابقه پا بر جا مانده است، بنا بر اين اهميت آن در واقع همان سابقه داشتن در مسير خدا و خدمت به مردم است.                  

بعلاوه اين سنگ تاريخ خاموشي از نسلهاي فراوان مؤمنان در قرون و اعصار مختلف است، اين سنگ زنده كننده خاطره استلام انبياي بزرگ و بندگان خاص خدا است كه در كنار آن به نيايش پروردگار برخاستند.

منظور از بكه چيست؟

" بكه" در اصل از ماده" بك" (بر وزن فك) به معني ازدحام و اجتماع است، و اين كه به خانه كعبه، يا زميني كه خانه كعبه در آن ساخته شده است" بكه" گفته‏اند به خاطر ازدحام و اجتماع مردم در آنجا است و بعيد نيست كه اين اسم از آغاز روي آن نبوده و پس از رسميت يافتن براي عبادت روي آن گذاشته شده باشد.

در روايتي از امام صادق(ع) نقل شده كه" مكه" نام مجموع شهر است و" بكه" نام محلي است كه خانه كعبه در آنجا بنا شده است.

بعضي از مفسران نيز احتمال داده‏اند كه بكه همان مكه بوده باشد كه" م" در آن تبديل به" ب" شده است نظير" لازم" و" لازب" كه هر دو در لغت عرب به- يك معني است.

 براي نامگذاري خانه كعبه و محل آن به" بكه" وجه ديگري نيز گفته‏اند و آن اين كه ماده مزبور به معني از بين بردن نخوت و غرور آمده است، و چون در اين مركز بزرگ، همه تبعيضات برچيده مي‏شود و گردنكشان و مغروران همانند مردم عادي بايد به نيايش برخيزند و غرور آنها به اين وسيله درهم شكسته مي شود به آن بكه گفته شده(1)

توسعه كعبه و مسجد الحرام

اين معنا، متواتر و قطعي است كه، باني كعبه (فعلي) ابراهيم خليل بوده و ساكنان اطراف كعبه بعد از بناي آن، تنها فرزندش اسماعيل و قومي از قبائل يمن بنام جرهم بوده‏اند. و كعبه تقريبا ساختماني به صورت مربع بنا شده كه هر ضلع آن به سمت يكي از جهات چهارگانه: شمال، جنوب، مشرق و مغرب بوده و بدين جهت اينطور بنا شده كه بادها هر قدر هم كه شديد باشد، با رسيدن به آن شكسته شود و نتواند آن را خراب كند.

و اين بناي ابراهيم (ع) هم چنان پاي بر جا بود تا آنكه يك بار عمالقه آن را تجديد بنا كردند. و يك بار ديگر قوم جرهم (و يا اول جرهم بعد عمالقه، هم چنان كه در روايت وارده از امير المؤمنين اينطور آمده بود.)

و آن گاه، وقتي زمام امر كعبه به دست قصي بن كلاب، يكي از اجداد رسول خدا ص افتاد (يعني قرن دوم قبل از هجرت) قصي آن را خراب كرد و از نو با استحكامي بيشتر بنا نمود و با چوب دوم (درختي شبيه به نخل) و كنده‏هاي نخل آن را پوشانيد، و در كنار آن بنائي ديگر نهاد به نام دار الندوة، كه در حقيقت مركز حكومت و شوراي با اصحابش بود. آن گاه جهات كعبه را بين طوائف قريش تقسيم نموده كه هر طايفه‏اي خانه‏هاي خود را بر لبه مطاف پيرامون كعبه بنا كردند و در خانه‏هاي خود را بطرف مطاف باز كردند.

بعضي گفته‏اند: پنج سال قبل از بعثت نيز يك بار ديگر كعبه به وسيله سيل منهدم شد، و طوائف قريش عمل ساختمان آن را در بين خود تقسيم كردند، و بنائي كه آن را مي‏ساخت مردي رومي بنام" ياقوم" بود و نجاري مصري او را كمك مي‏كرد، و چون رسيدند به محلي كه بايد حجر الاسود را كار بگذارند، در بين خود نزاع كردند، كه اين شرافت نصيب كداميك از طوائف باشد؟ در آخر همگي بر آن توافق كردند كه محمد ص را كه در آن روز سي و پنج‏ساله بود بين خود حكم قرار دهند، چون به وفور عقل و سداد رأي او آگاهي داشتند.

آن جناب دستور داد تا ردائي بياورند و حجر الاسود را در آن نهاده و به قبائل دستور داد تا اطراف آن را گرفته و بلند كنند، و حجر را در محل نصب يعني ركن شرقي بالا بياورند. آن گاه خودش سنگ را برداشت و در جايي كه مي‏بايست باشد، قرار داد.

و چون خرج بنائي آنان را به ستوه آورده بود، بلندي آن را به همين مقدار كه فعلا هست گرفتند. و يك مقدار از زمين زير بناي قبلي از طرف حجر اسماعيل خارج ماند و جزء حجر شد، چون بنا را كوچك‏تر از آنچه بود ساختند و اين بنا هم چنان بر جاي بود تا زماني كه عبد اللَّه زبير در عهد يزيد بن معاويه  مسلط بر حجاز شد و يزيد سرداري بنام حصين به سركوبيش فرستاد، و در اثر جنگ و سنگهاي بزرگي كه لشكر يزيد با منجنيق بطرف شهر مكه پرتاب مي‏كردند، كعبه خراب شد و آتش‏هايي كه باز با منجنيق به سوي شهر مي‏ريختند، پرده كعبه و قسمتي از چوبهايش را بسوزانيد، بعد از آنكه با مردن يزيد جنگ تمام شد، عبد اللَّه بن زبير به فكر افتاد، كعبه را خراب نموده بناي آن را تجديد كند، دستور داد گچي ممتاز از يمن آوردند، و آن را با گچ بنا نمود و حجر اسماعيل را جزء خانه كرد، و در كعبه را كه قبلا در بلندي قرار داشت، تا روي زمين پائين آورد. و در برابر در قديمي، دري ديگر كار گذاشت. تا مردم از يك در درآيند و از در ديگر خارج شوند و ارتفاع بيت را بيست و هفت ذراع (تقريبا سيزده متر و نيم) قرار داد و چون از بنايش فارغ شد، داخل و خارج آن را با مشك و عبير معطر كرد، و آن را با جامه‏اي از ابريشم پوشانيد، و در هفدهم رجب سال 64 هجري از اين كار فارغ گرديد.

و بعد از آنكه عبد الملك مروان متولي امر خلافت شد، حجاج بن يوسف به فرمانده لشكرش دستور داد تا به جنگ عبد اللَّه بن زبير برود كه لشكر حجاج بر عبد اللَّه غلبه كرد و او را شكست داده و در آخر كشت و خود داخل بيت شد و عبد الملك را بدآنچه ابن زبير كرده بود خبر داد. عبد الملك دستور داد، خانه‏اي را كه عبد اللَّه ساخته بود خراب نموده به شكل قبلي‏اش برگرداند. حجاج ديوار كعبه را از طرف شمال شش ذراع و يك وجب خراب نموده و به اساس قريش رسيد و بناي خود را از اين سمت بر آن اساس نهاد، و باب شرقي كعبه را كه ابن زبير پائين آورده بود در همان جاي قبليش (تقريبا يك متر و نيم يا دو متر بلندتر از كف) قرار داد و باب غربي را كه عبد اللَّه اضافه كرده بود مسدود كرد آن گاه زمين كعبه را با سنگهايي كه زياد آمده بود فرش كرد.

وضع كعبه بدين منوال باقي بود، تا آنكه سلطان سليمان عثماني در سال نهصد و شصت روي كار آمد، سقف كعبه را تغيير داد. و چون در سال هزار و صد و بيست و يك هجري احمد عثماني متولي امر خلافت گرديد، مرمت‏هايي در كعبه انجام داد، و چون سيل عظيم سال هزار و سي و نه بعضي از ديوارهاي سمت شمال و شرق و غرب آن را خراب كرده بود، سلطان مراد چهارم، يكي از پادشاهان آل عثمان دستور داد آن را ترميم كردند و كعبه ديگر دستكاري نشد تا امروز كه سال هزار و سيصد و هفتاد و پنج هجري قمري و يا سال هزار و سيصد و سي و پنج هجري شمسي است.(2)

در تفسير" عياشي" نقل شده كه در زمان منصور، خليفه عباسي، بر اثر كثرت حجاج مي‏خواستند مسجد الحرام را بار ديگر توسعه دهند، منصور مردمي را كه در اطراف مسجد خانه داشتند طلبيد، تا خانه آنها را خريداري كند، ولي آنها به هيچ قيمتي حاضر به فروش نشدند، منصور در بن‏بست سختي قرار گرفته بود (زيرا از يك طرف نمي‏خواست با اعمال زور خانه‏هاي آنها را خراب كند. چون انعكاس خوبي نداشت و از طرف ديگر آنها هم حاضر به واگذاري خانه خود نبودند) در اين باره از امام صادق (ع) سؤال كرد، امام فرمود غمناك مباش در اين باره دليل روشني است كه مي‏تواني با آن استدلال كني، پرسيد كدام دليل؟ فرمود: به- كتاب خدا، پرسيد به كجاي كلام الهي؟ فرمود: به اين آيه:" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً" زيرا خداوند مي‏گويد:" نخستين خانه‏اي كه براي مردمان ساخته شد، خانه كعبه بود" بنا بر اين اگر آنها پيش از بناي كعبه خانه ساخته بودند اطراف خانه كعبه مال آنها بود، ولي اگر خانه كعبه مقدم بوده، اين حريم (تا آنجا كه مورد نياز زائران خانه خداست) متعلق به كعبه است!.

منصور دستور داد آنها را حاضر ساختند و به همين سخن در برابر آنها استدلال كرد آنان در پاسخ فرو ماندند و گفتند: هر طور مايل باشي موافق خواهيم بود.

باز در همان تفسير نقل شده كه نظير اين حادثه در زمان مهدي عباسي تكرار شد، مهدي از فقهاي وقت سؤال كرد همه گفتند: اگر مالكان خانه‏ها راضي نباشند ملك غصبي را نمي‏توان داخل مسجد الحرام كرد، علي بن يقطين اجازه خواست تا اين مسئله را از موسي بن جعفر (ع) سؤال كند، مهدي به والي مدينه نوشت تا حل اين مشكل را از امام موسي بن جعفر(ع) بخواهد حضرت فرمود:

بنويس" بسم اللَّه الرحمن الرحيم اگر خانه كعبه اول بنا شده و مردم سپس در كنار آن فرود آمده‏اند فضاي اطراف آن متعلق به خانه كعبه است، و اگر سكونت مردم در آنجا مقدم بر خانه كعبه بوده آنها سزاوارترند".

چون پاسخ به" مهدي عباسي" رسيد بقدري خوشحال شد كه نامه را گرفت و بوسيد، سپس دستور داد خانه‏ها را خراب كردند، صاحبان خانه بخدمت امام- موسي بن جعفر ع رفتند و تقاضا كردند نامه‏اي در اين باب به مهدي بنويسد تا قيمت خانه‏هاي آنها را رد كند. حضرت در نامه نوشت: چيزي به آنان عطا كن. او هم آنها را راضي كرد.(3 )

براي آگاهي بيشتر به، كعبه و مسجد الحرام در گذر تاريخ - بعثه مقام معظم رهبري

newportal.hajj.ir/default.aspx?id=22LibID=412

مراجعه نمائيد.               

پي نوشت ها:

1. تفسير نمونه، ج‏3، ص 9 -13 .

2. ترجمه الميزان، ج‏3، ص 550 - 556 .

3. تفسير نمونه، همان؛ ترجمه الميزان، همان.

حج در چه سالي واجب شد بيان كنيد، پيامبر در طول تاريخ چند بار به حج رفت
به اتفاق فريقين، پيامبر بعد از هجرت، جز يك حج(حجة الوداع) بجا نياورد و اما در دوراني كه در مكه اقامت داشت، اختلاف است.

  ضمن بيان اينكه حج در چه سالي واجب شد بيان كنيد، پيامبر در طول تاريخ چند بار به حج رفتند؟

به اتفاق فريقين، پيامبر بعد از هجرت، جز يك حج(حجة الوداع) بجا نياورد و اما در دوراني كه در مكه اقامت داشت، چه پيش از بعثت و چه بعد از آن(و قبل از هجرت) اختلاف است.

در سال وجوب و تشريعِ حج اختلاف است. جمعي بر آنند كه حج در سال ششمِ اقامتِ آن حضرت در مدينه تشريع گرديد. مجلسي از گازروني نقل كرده كه در سال پنجم فريضه حج نزول يافت و پيغمبر آن را به تأخير انداخت. در سال هفتم به قصد قضاي عمره از مدينه خارج گرديد و حج نكرد. در سال هشتم مكه را فتح كرد و در سال نهم حاجيان را به امارت ابوبكر به مكه فرستاد و در سال دهم خودش به مكه مشرف شد و حج گزارد.

محقق حلّي در "معتبر"، ضمن نقل مذاهب اهل سنت نسبت به سعه و ضيق فريضه حج مي فرمايد: حج در سال ششم از هجرت نزول يافت و پيغمبر تا سال دهم به تأخير انداخت.

ارباب سيره نيز زمان صدور حكم را سال ششم دانسته اند و گفته اند آيه: "وَاَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه" در آن سال نزول يافته است، ليكن گروهي اين عقيده را درست ندانسته و گفته اند حكم حج در سال نهم تشريع شده چه، فتح مكه در سال هشتم بوده است و اگر حكم حج پيش از آن صادر گشته بود، بايد در سال هشتم اعمال حج انجام مي يافت در صورتي كه از سال نهم آغاز گرديد و در آن سال پيغمبر كساني را كه مي خواست به حج روند، با يكي از اصحاب گسيل مي داشت. ليكن آنچه قطعي و مسلّم به نظر مي رسد اين است كه پيغمبر چون در سال ششم نتوانست به مكه وارد شود، به موجب پيمان صلح با مشركان، از نزديك مكه به مدينه بازگشت و در سال هفتم به استناد پيمان مزبور در ماه ذيقعده به مكه مشرف شد و عمره قضا بجا آورد.

به نظر مي رسد كه مفاد ظاهر پاره اي از روايات معتبر در كتب حديث فريقين آن است كه سال وجوب حج همان سال دهم هجرت بوده باشد. در كافي آمده: عَنِ الصَّادِقِ(عليه السلام) "اِنَّ النَّبِيَّ أَقامَ بِالْمَدِينَةِ عَشَرَ سِنِينَ لَمْ يَحُجَّ فَلَمَّا نُزِلَتْ هذِهِ الاْيَة(يَعنِي قَوْلُهُ تَعالَي وَاَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ) اَمَرَ رَسُولُ اللهِ مُنادِيَهُ اَنْ يُؤَذِّنَ فِي النَّاسِ بِالْحَجّ...".

اين مطلب با آنچه در كتب سيره است منافات ندارد، بدين بيان كه اصل تشريع حج در اسلام، در سال ششم هجرت، با نزول آيه "وَاَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّه" تثبيت شده است، ليكن وجوب آن به آيه شريفه "وَلِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اِسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلا" تحقق يافته است و مي دانيم كه بين اصل تشريع و رجحان عمل با وجوب آن در زمان ديگر منافاتي نيست.

به هر حال مورد اتفاق مورخان است كه آن حضرت در سال دهم هجرت حج گزارد و پس از چند ماه از مراجعت از اين سفر بدرود زندگاني گفت. خود به جمعي كه با وي بودند فرمود: "لَعَلِّي لا أَلْقاكُمْ بَعْدَ عامِي هذَا"؛ "ممكن است بعد از اين سال، ديگر شما را نبينم" و از اين رو اين حج را "حجة الوداع" ناميدند.

بنابراين، سفرهاي زيارتي آن حضرت به مكه عنوان "عمره" داشته و پيش از اين سال بوده است.

عمره هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله)

ي عمره حديبيّه؛ كه رسول الله در ذيقعده سال ششم به اتفاق يييي نفر از مدينه به قصد عمره بيرون رفت ولي با ممانعت قريش روبرو گرديد و پس از مذاكرات فيمابين، قرار بر آن شد كه در اين سال فسخ عزيمت كند ولي در سال آينده عمره بجا آورد.

ي عمرة القضاء؛ كه طبق معاهده پيامبر با قريش، به عنوان قضاي عمره نافرجام حديبيه، در ذيقعده سال هفتم، انجام گرديد و در طواف و سعي با سرعت در راهپيمايي و گام هاي كوبنده، قدرت مسلمانان را به رخ مشركان قريش كشيد.

ي طواف فتح مكه؛ كه در سال هشتم پس از تصميم رسول خدا به فتح مكه(كه پيرو نقض عهد قريش صورت گرفت) با ده هزار نفر در رمضان راهي مكه شد و پس از تسليم مكه طواف خانه كرد و طواف را سواره انجام داد و اين روز مصادف با جمعه ده روز به پايان ماه رمضان صورت گرفت، ليكن ظاهراً در فتح مكه، پيغمبر از اعمال عمره فقط طواف بجا آورد و در كتب سيره و تواريخ سخني از احرام آن حضرت و اصحابش يا از سعي بين صفا و مروه نيست. در اين سفر پيغمبر خانه كعبه را از بتها پاك سازي نمود و از اين پس مكه به عنوان يكي از مراكز تحت قدرت مسلمانان در آمد.

ي عمره حجة الوداع؛ كه ضمن حج آن حضرت در سال دهم، در ماه ذيحجه انجام شد.

چنانكه مي بينيم نامي از عمره فتح مكه برده نشده است و همانطور كه گفتيم آن، تنها طواف زيارت بوده است.

منبع: حج پيغمبر(ص)، نوشته كاظم مدير شانه چي

چرا پيامبر(ص) دستور ترور مخالفان را صادر مي كرد؟
هرگز اينگونه نبوده است كه آن حضرت به صرف هرگونه مخالفتي، به ترور شخص مخالف اقدام كرده باشند.

  چرا پيامبر(ص) دستور ترور مخالفان را صادر مي كرد؟              

به فرموده خداوند متعال در قرآن كريم پيامبر اسلام(ص) رحمة للعالمين است.(1) نمونه بارز اين رحمت و بخشش را مي توان در عفو عمومي آن حضرت بعد از فتح مكه مشاهده كرد و هرگز اينگونه نبوده است كه آن حضرت به صرف هرگونه مخالفتي، به ترور شخص مخالف اقدام كرده باشند. با مطالعه تاريخ مشخص مي شود تعداد افرادي كه به دستور و يا رضايت آن حضرت ترور شده اند، از تعداد انگشتان يك دست هم كمتر است.

اين افراد از آنجايي كه در قالب شعر به هجو و توهين و بدگويي نسبت به پيامبر خدا(ص) و اهانت به مسلمانان بويژه زنان مسلمان و همچنين تحريك دشمنان بر عليه مسلمانان مي پرداختند،مورد برخورد شديد حكومت اسلامي قرار گرفتند.

 از جمله معروفترين اين افراد «كعب بن اشرف» است. قبل از بيان اقدامات كعب بن اشرف كه منجر به ترور او شد، از باب مقدمه لازم است به اين نكته تاريخي اشاره كنيم كه:

« يهوديان قبيله بني قريظه و بني نضير و بني قينقاع نزد پيامبر آمدند و عهدنامه اي نوشتند مبني بر آنكه اگر بر ضد مسلمين خصمانه يا مسلحانه اقدام كنند خونشان هدر است و اموالشان مصادره مي شود.»(2)

بعلاوه در قانون اساسي مدينه يا «عهد موادعه » قيد شده بود كه:« يهود بر كيش خود و مسلمانان بر كيش خويش اند، در اين حكم هم پيمانان يهود و خودشان برابرند، مگر كسي كه ستم كند و گناه (خيانت) ورزد كه در اين صورت كسي جز خود را به هلاكت نخواهد افكند.»(3)

اكنون با بررسي اقدامات كعب بن اشرف، مشخص خواهد شد كه كعب بن اشرف طبق مفاد آن پيمان نامه محكوم به مرگ بود.

كعب بن اشرف، يهودي مالداري بود كه بعد از جنگ بدر به مكه رفت تا مشركان را با اشعار خود بر ضد پيامبر اسلام بشوراند و كينه ها را در دلهايشان بجوش آورد!(4)

وي در برابر بت هاي مشركان سجده كرد تا آنها باوركنند آيينشان برتر از اسلام است تا به جنگ پيامبر بشتابند. او به مشركان وعده داد كه اگر به مدينه حمله كنند آنها را ياري كند.(5)

واقدي و ديگران مي نويسند چون ابونائله نزد كعب بن اشرف آمد و گفت من و دوستانم مي خواهيم مقداري خرما از تو بخريم و كالايي نزدت گرو بگذاريم، كعب پاسخ داد: « فماذا ترهنوني ابناءكم و نسائكم؟ يعني: چه چيزي را نزد من گرو ميگذاريد آيا پسران و زنانتان را گرو مي دهيد؟!»

ابونائله گفت: « زنانمان را به تو بسپاريم با آنكه از همه اهل يثرب خوشگذرانتري؟» (6)

كعب پس از آنكه مشركان مكه را به جنگ با پيامبر تحريك كرد به مدينه بازگشت و بجاي سكوت، درباره زنان مسلمين اشعار عاشقانه مي سرود! و با اين كار مردم مسلمان را آزار مي داد.»(7)

طبري نمونه اي از اشعار زشت و عاشقانه كعب درباره «ام الفضل بنت حارثه»را آورده  كه مي توانيد به جلد 2 تاريخ طبري زير اين عنوان رجوع كنيد.

جابر بن عبدالله انصاري درباره كعب ابن اشرف گويد:« با پيامبر پيمان بسته بود كه نه كسي را بر ضد پيامبر ياري دهد و نه خود به جنگ پيامبر آيد»(8) ولي بر خلاف پيمانش تلاش زيادي كرد تا مشركان و دشمنان پيامبر را به جنگ با آن حضرت وادار كند.

با توجه به اينگونه اقدامات كعب بن اشرف بود كه پيامبر(ص) فرمودند: « من لنا من ابن اشرف؟ كيست كه در برابر كعب بن اشرف از ما دفاع كند؟ او آشكارا به دشمني و هجو مسلمانان پرداخته و بسوي قريش رفته آنان را به جنگ با ما گرد آورد و خداوند مرا از اينكار آگاه كرد. سپس در ناپاكترين راهي كه از قريش انتظار داشت گام نهاد بدين معني كه قرار گذاشت پيشقدم شده به همراه آنان به پيكار با ما روي آورد. آنگاه پيامبر آياتي را در باره گرايش كعب و يارانش به بت هاي مشركان بر مسلمانان خواند.»(9)

 سرانجام محمد بن مسلمه، كه برادر رضاعي كعب بود،اعلام آمادگي كرد كه شرّ كعب را از سر مسلمانان كم كند و اينكار را هم انجام داد.و از آنجايي كه زشتي اقدامات كعب براي خود يهوديان هم مشخص بود، دوباره پيمان نامه اي با پيامبر(ص) نوشتند.(10)

 بنابراين كشتن و ترور افرادي همچون كعب بن اشرف به خاطر كارهايي بود كه بر خلاف پيمان مدينه مرتكب شده و ضمن تحريك دشمنان به جنگ با مسلمانان، موجبات ناراحتي پيامبر(ص) و ديگر مسلمانان را فراهم مي كردند.

پي نوشت ها:

1. سوره انبياء،آيه 107.

2. زيني دحلان، سيره نبويه، ج 1، ص 157؛ طبرسي، اعلام الوري، ص 69.

3. سيره ابن هشام، ج 1، ص 501 ؛ ابن كثير،البداية و النهاية ج 2، ص 322.

4. سيره ابن هشام، ج 2، ص 51؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 488.

5. ابن تيميه،الصارم المسلول علي شتم الرسول، چاپ قاهره، ص 76.

6. ابن هشام، ج 2، ص 55.

7. ابن هشام ج2 ص 54.

8. الصارم المسلول علي شتم الرسول، ص 77.

9. همان.

10. واقدي، المغازي، ج 1، ص 192.

شهید محمد علی رجایی چه كسی بود ؟ تفسیری از كار های وی را شرح دهید؟
در سال 1312 هجري قمري در شهرستان قزوين متولد شد، تحصيلات ابتدايي را تا اخذ گواهينامه ششم ابتداي در همين شهرستان به انجام رساند...

شهید محمد علی رجایی چه كسی بود ؟ تفسیری از كار های وی را شرح دهید؟

شهيد محمد علي رجايي ، در سال 1312 هجري قمري در شهرستان قزوين متولد شد، تحصيلات ابتدايي را تا اخذ گواهينامه ششم ابتداي در همين شهرستان به انجام رساند. در سن چهار سالگي از وجود داشتن نعمت پدر محروم شد و تحت تكفل مادر مهربان و منيع الطبع قرار گرفت . در سال 1327 به تهران مهاجرت كرد و سال بعد يعني در 1328 وارد نيروي هوايي شد. در مدت 5 سال خدمت در نيروي هوايي ، دوره متوسطه را با تحصيل شبانه گذراند، سپس در سال 1335 به دانشسراي عالي رفت و به سال 1338 دوره ليسانس خود را در رشته رياضي به پايان برد و به سمت دبير رياضي به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و به ترتيب در شهرستانهاي خوانسار، قزوين و تهران به تدريس ، اشتغال ورزيد.

شهيد رجائي در مدت تدريس ، هميشه آموزگاري دلسوز، پركار و شايسته بود و ضمن تدريس ، به فرا گرفتن علوم اسلامي و انجام فعاليتهاي سياسي همت مي گماشت . در سال 1340 به عضويت نهضت آزادي در آمد كه منجر به دستگيري وي (در ارديبهشت 1342) و پنجاه روز زندان شد. پس آزادي از زندان با شهيد باهنر به سازماندهي مجدد هيات موتلفه پرداخت و براي پرورش افرادي كه بتوانند نبردي مسلحانه را اداره نمايند به اعزام داوطلباني به جبهه فلسطين دست زد. در همين رابطه و براي تكميل برنامه مزبور (در سال 1350) خود شخصا به خارج از كشور سفر كرد. ابتدا به فرانسه و تركيه رفت و از آنجا عازم سوريه شد.

شهيد رجايي همگام با فعاليتهاي سياسي لحظه اي نيز از خدمات فرهنگي غافل نبود از آن جمله تدريس در مدارس كمال و رفاه ، همكاري با بنياد رفاه و تعاون اسلامي با همكاري شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتي و شهيد دكتر باهنر و آيت الله هاشمي رفسنجاني .

ايشان با نهايت شجاعت و شهامت مدت دو سال ، در زندانهاي انفرادي رژيم پهلوي انواع و اقسام شكنجه ها را تحمل نمود و چون كوهي استوار مقاومت كرد. در اثر اين مقاومتها او را به زندان قصر و سپس به اوين فرستادند. او در زندان به ماهيت واقعي منافقين پي برد و از آنها تبري جست . دوران زندان مجموعا چهار سال به درازا كشيد و شهيد رجائي در سال 1357 با اوج گيري انقلاب اسلامي همراه ديگر زندانيان سياسي آزاد شد و بلافاصله وارد مبارزات سياسي و فرهنگي گرديد و به اتفاق عده اي از همكارانش براي بسيج و سازماندهي مبارزات مخفي معلمان مسلمان ، تلاش گسترده اي را آغاز كرد و موفق به ايجاد انجمن اسلامي معلمان شد. او در راه پيماييهاي عظيم سال 1357 مخلصانه و با تمام توان كوشيد و نقش موثري در فعاليتهاي تبليغاتي آنها داشت .

شهيد رجائي پس از پيروزي انقلاب اسلامي و در سال 1358، مسئوليت وزارت آموزش و پرورش را به عهده گرفت و در زمان وزارت خود موفق به دولتي كردن كليه مدارس شد. سپس به عنوان نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي انتخاب گرديد و به دنبال تمايل مجلس شوراي اسلامي در تاريخ 18/5/1359 به عنوان اولين نخست وزير جمهوري اسلامي ايران به مجلس معرفي و با راي قاطع به نخست وزيري انتخاب شد. شهيد رجائي در اين مسئوليت خطير، علي رغم اين كه به فاصله بسيار كوتاهي با توطئه عظيم استكبار جهاني در ايجاد جنگ تحميلي از سوي رژيم صدام روبرو شد و همچنين كارشكني هاي بني صدر و متحدانش و خرابكاريهاي منافقين و ساواكيها را در پيش رو داشت ، اما توانست به بهترين وجه از عهده انجام وظايف و مسئوليتهاي سنگين خود بر آيد.

به دنبال عزل بني صدر از رياست جمهوري ، شهيد رجائي با راي اكثريت مردم محرومي كه شاهد تلاشهاي صادقانه ((اين فرزند صديق ملت و مقلد با وفاي امام ((ره )) بودند به رياست جمهوري انتخاب شد. دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامي كه توان تحمل وجود اين مايه اميد مستضعفان و عنصر ارزشمند و دلسوز را نداشتند در هشتم شهريور ماه 1360 او را به همراه يار قديمي اش شهيد باهنر در انفجار دفتر نخست وزيري به شهادت رساندند. (1)

پی نوشت:

www.ghadeer.org/site/dowran/mash/ma1/raja.HTM.1     

شهيد محمد جواد باهنر چه كسي بود و تفسير ي از كارهاي وي را بيان فرماييد
در سال 1312 در يك خانواده پيشه ور ساده در شهر كرمان به دنيا آمد و خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را در مكتب آموخت ...

شهيد محمد جواد باهنر چه كسي بود و تفسير ي از كارهاي وي را بيان فرماييد؟

شهيد حجت الاسلام دكتر محمد جواد باهنر، در سال 1312 در يك خانواده پيشه ور ساده در شهر كرمان به دنيا آمد و خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را در مكتب آموخت و سپس به تحصيل علوم ديني در مدرسه معصوميه آن شهر پرداخت . همزمان ، تحصيلات ابتدايي و متوسطه را نيز ادامه داد و پس از اخذ ديپلم در سال 1332 به قم رفت و سطوح عالي علوم اسلامي را در حوزه علميه قم طي كرد. وي فقه را در محضر مرحوم آيت الله بروجردي، فقه و اصول را در محضر امام خميني ((ره )) و تفسير و فلسفه را نزد علامه طباطبايي فراگرفت. شهيد باهنر سپس به تحصيلات دانشگاهي رو آورد و حدود سال 1337 موفق به اخذ ليسانس در رشته الهيات و بعد از آن موفق به اخذ فوق ليسانس در رشته علوم تربيتي و سپس دكتراي الهيات از دانشگاه تهران شد. شهيد باهنر ضمن تدريس و ايراد خطابه و برنامه ريزي، ديني، به تاليف كتب درسي اشتغال ورزيد و حدود سي كتاب و جزوه تعليمات ديني را براي تدريس (از دوره ابتدايي تا دانشسرا) تاليف كرد؛ وي همزمان، فعاليت هاي اجتماعي خود را نيز ادامه داد و در تاسيس ((دفتر نشر و فرهنگ اسلامي )) كانون توحيد و ((مدرسه رفاه) نقش موثري داشت.

 شهيد باهنر در سال 1341، همكاري خود را با نهضت اسلامي و سياسي روحانيت به رهبري امام خميني ((ره )) آغاز كرد و در اسفند ماه 1342 پس از ايراد سخنراني هايي در مساجد، ((هدايت ))، ((الجواد)) و ((حسينيه ارشاد))، به مناسبت سالگرد حادثه ((فيضيه ))، دستگير شد و پس از آن متناوبا شش بار به زندانهاي كوتاه مدت محكوم شد و از سال 1350 ممنوع المنبر گرديد و بالاجبار در جلساتي كه به عنوان كلاس درس برپا مي شد، سخنراني و به بيان نقطه نظرات اسلامي، انقلابي خود مي پرداخت.

وي در سال 1357 به فرمان امام ((ره )) و به همراه چندتن از ياران، مامور تنظيم اعتصابات شد و در همان سال نيز با فرمان امام ((ره )) به عضويت شوراي انقلاب اسلامي در آمد.

ديگر مسئوليتهاي شهيد باهنر پس از پيروزي انقلاب اسلامي عبارتند از:

مسئوليت نهضت سواد آموزي، نماينده مردم كرمان در مجلس خبرگان، نماينده شوراي انقلاب اسلامي در وزارت آموزش و پرورش، نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي.

شهيد باهنر كه به سرنوشت آموزش كشور و آينده نونهالان انقلاب بي اندازه توجه داشت و مدام در فكر بهبود و پيشرفت آن بود، سرانجام در كابينه محمد علي رجائي به سمت وزير آموزش و پرورش منصوب شد. پس از فاجعه شوم بمب گذاري در دفتر حزب جمهوري اسلامي و شهادت دكتر بهشتي، شهيد باهنر به عنوان دبير كل حزب جمهوري اسلامي انتخاب شد و به دنبال انتخاب شهيد رجائي به سمت رياست جمهوري، به عنوان نخست وزير جمهوري اسلامي به مجلس معرفي شد كه با راي قاطع مجلس به تشكيل كابينه خود پرداخت.

 اين شهيد فرزانه و سراسر اخلاق و اخلاص و تواضع، كه خود را وقف خدمت به مردم ستمديده كرده بود، سرانجام پس از سالها مبارزه تلاش، به همراه يار و ياور ديرينه اش ((محمد علي رجائي )) رئيس جمهور اسلامي ايران، در هشتم شهريور 1360 در انفجار ساختمان نخست وزيري كه به دست منافقين كوردل صورت گرفت به مقام منيع شهادت دست يافت(1) همچنين ايشان داراي آثار متعدد مي باشد كه غالباً با همكاري شهيد بهشتي و علي گلزاده غفوري و سيدرضا برقعي نوشته شده است.

پس از شهادت، بسياري از مقالات و سخنراني‌‌هاي وي با نامهاي «انسان و خودسازي»، «گفتارهاي تربيتي»، «فرهنگ انقلاب اسلامي»، «اسلام براي نوجوانان»، «مواضع ما در ولايت رهبري» و «گذرگاههاي الحاد» از سوي دفتر نشر فرهنگ اسلامي در تهران به چاپ رسيده است.

 جهت آگاهي بيشتر ب آدرسهاي زير مراجعه نماييد:

- كتاب روزها و رويدادها ج2، جمعي از نويسندگان. زندگي شهيدبا هنر.

http://www.aviny.com/Occasion/Enghelab_Jang/-8Shahrivar/87/Bahonar/Bi

-http://www.tebyan.net/Archive/Society_Politics/2004/8/26/8068.html

پي نوشت :

1. http://www.ghadeer.org/site/dowran/mash/ma1/bahonar.HTM

حوادث و اتفاقات زندگي امام حسين (ع) از شروع خلافت يزيد تا شهادت چه بود
حوادث و اتفاقات بسيار است به اهم حوادث اشاره نموده و شما رابه مطالعه منابعي كه ذيلا معرفي مي كنيم ارجاع مي دهيم .

حوادث و اتفاقات زندگي امام حسين (ع) از شروع خلافت يزيد تا شهادت چه بود؟

حوادث و اتفاقات بسيار است به اهم حوادث اشاره نموده و شما رابه مطالعه منابعي كه ذيلا معرفي مي كنيم ارجاع مي دهيم .

اولين اقدام امام: مخالفت امام حسين با خلافت يزيد

پس از هلاكت معاويه در رجب سال شصت، يزيد طبق قرار قبلي و بر اساس بيعتي كه از مردم براي وي گرفته شده بود، به خلافت رسيد. اين خبر هنوز به مدينه نرسيده بود كه يزيد همه‏ي كوشش خود را صرف گرفتن بيعت از مخالفيني كرد كه مخالفتشان مي‏توانست شورشي عليه او بر پا كند. (1) يزيد به وليد بن عتبه بن ابي‏سفيان، والي خود در مدينه، نوشت تا به سرعت از عبدالله بن زبير و حسين بن علي بيعت بگيرد. مروان، وليد را نيز واداشت تا همان شب در پي آنها فرستاده و اگر بيعت نكردند، همان جا گردنشان را بزند؛ چرا كه به نظر او گذشتن آن شب فرصتي بود تا آنها سر به مخالفت برداشته و مردم را به سوي خود دعوت كنند. (2)

امام پس از اصرار مروان در گرفتن بيعت فرمود: اگر قرار باشد كه يزيد سر كار آيد بايد فاتحه‏ي اسلام را خواند: «و علي الاسلام السلام» آن حضرت با استدلال به آيه‏ي شريفه‏ي تطهير، لياقت اهل بيت - عليهم السلام - را براي احراز خلافت اظهار كرد. (3).

اعزام مسلم به سمت عراق

اقدام بعدي امام پس از آنكه نامه هاي بسياري از حمايت كوفيان براي امام رسيده بود، فرستادن مسلم به كوفه بود. امام او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: و ان رايت الناس مجتمعين علي بيعتي فعجل لي بالخبر حتي اعمل علي حسب ذلك. (4) اگر ديدي كه مردم يكپارچه به بيعت با من تمايل دارند، به سرعت خبر آن را به من برسان تا بر اساس آن من اقدام كنم.

مدت سي و پنج روز پس از ورود مسلم - پنجم شوال شصت - حدود هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند.

جاسوسان بني‏اميه، كه وضع نعمان بن بشير حاكم كوفه بسيار ناراضي بودند، در نامه‏اي به يزيد نوشتند: اگر نياز به كوفه دارد، درباره‏ي آن هر چه زودتر تصميم مناسبي بگيرد. (5) مسلم مشغول جمع‏آوري نيروها و سلاحهاي جنگي لازم بود.

ابن‏زياد پس از ورود به كوفه دستور داد، تمامي كوفه را خانه به خانه بگردند و مسلم را دستگير كنند. (6)

سرانجام مسلم را يافتند، پس از درگيري مختصري، او را نزد ابن‏زياد بردند و به وضعيت مخصوصي به  شهادت رساندند.

حركت امام به سمت عراق

نماينده‏ي رسمي امام، آمادگي مردم كوفه را تاييد كرد بود، و ديگر جاي تامل نبود. چرا كه به طور مطمين با توجه به نامه‏ها و نامه‏ي مسلم، شرايط براي قيام عليه بني‏اميه آماده شده بود. امام در رفتن تسريع كرد، به طوري كه در هشتم ذيحجه، عازم عراق گرديد.

امام در برابر سپاه عراق

نخستين برخورد امام با سپاه عراق، برخورد با سپاه هزار نفري حر بن يزيد رياحي بود. (7)

دستور بستن آب

چند روز قبل از عاشورا، دستور اكيدي از ابن‏زياد رسيده بود كه مانع از دسترسي امام حسين (ع) به آب شوند: «حل بين الحسين و الماء فلا يذوقوا منه قطره كما صنع بالتقي الزكي عثمان» (8) بين او و آب جدايي بيندازيد؛ به طوري كه نتواند قطره‏اي آب بردارد؛

روز عاشورا

صبح عاشورا دو سپاه در مقابل يكديگر صف‏آرايي كردند.

آغاز جنگ و شهادت

سيره‏ي امام علي(ع) اين بود كه جنگ را آغاز نمي‏كرد. امام نيز در كربلا جنگ را آغاز نكرد، بلكه عمر بن سعد بود.كه اولين تير را در كمان خويش نهاد و به سوي لشكر امام پرتاب كرد. او پس از اين اقدام خود گفت: نزد ابن‏زياد شهادت دهيد كه من نخستين تير را رها كردم. (9)

در آغاز، و پس از شهادت جمعي از اصحاب در تيراندازي عمومي دشمن، افراد باقي مانده، تك تك روانه‏ي نبرد شدند.

پس از آن طي نبردهاي چندي، ابتدا ياران و سپس به ترتيب افراد خانواده‏ي امام به شهادت رسيدند.

واقعه‏ي كربلا با شهادت امام و بيش از هفتاد تن از يارانش و نيز كشته شدن نزديك به هشتاد و هشت نفر از سپاه دشمن خاتمه يافت. (10)

براي آگاهي بيشتر رك: تاريخ واقعه كربلا از مدينه تا مدينه،عبد الرحمن انصاري و مصطفي اخوندي ،تاملي در نهضت عاشورا وحيات فكري و سياسي امامان شيعه نوشته رسول جعفريان

پي نوشت ها :

1. دينوي،اخبار الطوال، قم منشورات رضي، ص 227.

2. ابن اعثم كوفي، الفتوح، بيروت، ج 5، ص 11.

3. الفتوح، ج 5، ص 17.

4. همان، ج 5، ص 53.

5. همان، ج 5، ص 60، 59.

6. شيخ مفيد،الارشاد، قم، آل البيت، ج 2، ص 53 -51.

7. بلازري،انساب الاشراف، بيروت، ج 3، ص 170.

8. اخبار الطوال، ص 255.

9. الفتوح، ج 5، ص 183.

10. طبقات، ابن سعد، ترجمه الامام الحسين عليه‏السلام، قم، آل البيت، ص 75.

چرا فقط حضرت فاطمه(س) ارث مي برد و ديگر مسلمانان بي بهره اند؟
فدك از بيت المال نبود تا متعلق به همه مسلمانان باشد، بلكه از اموالي بود كه اختصاص به پيامبر اسلام داشت.

 آيا  فدك غنيمت است براي پيامبر(ص) يا بخشش سران يهود به پيامبر كه اگر در صورت اول مسئله درست باشد، چرا فقط حضرت فاطمه(س) ارث مي برد و ديگر مسلمانان بي بهره اند؟

 در مورد فدك و علت اعطاي آن توسط پيامبر به حضرت فاطمه(س) آمده است: فدك از بيت المال نبود تا متعلق به همه مسلمانان باشد، بلكه از اموالي بود كه اختصاص به پيامبر اسلام داشت، كه هر جا صلاح ميدانست، به مصرف مي‏رساند. فدك از اموال خالصه پيامبر(ص) بود. (1)

اموال خالصه به اموالي گفته مي‏شود كه متعلق به حاكم اسلامي است. پيامبر(ص) به عنوان ولي مسلمانان در آن تصرف مي‏كند. مصرف پيامبر در امور جنگي و غيره نيز به صلاح ديد ايشان بوده است.

در مباحث فقهي بابي است به نام "فيئ" كه در كتاب جهاد و يا احياناً در باب صدقات از آن بحث مي‏شود: "فيئ" در لغت به معناي بازگشت است. مقصود ازآن سرزمين هايي است كه بدون جنگ و خونريزي به تصرف حكومت اسلامي درآيد. ساكنان آن تحت شرايطي تابع حكومت اسلامي شوند. اين نوع اراضي كه بدون مشقت و جنگ در اختيار پيامبر قرار مي‏گرفت، مربوط به حكومت اسلامي بود. سربازان مسلمان در آن حقي نداشتند. پيامبر(ص) در آمد آنها را در مصالح اسلامي به مصرف مي‏رساند. گاهي ميان افراد مستحق تقسيم مي‏كرد. (2)

محدثان و سيره نويسان اتفاق دارند كه فدك "فيئ"بود، از اين رو از اموال خالصه پيامبر مي‏باشد، زيرا فدك هرگز به جنگ و غلبه فتح نشد، بلكه هنگامي كه خبر شكست خيبريان به دهكده فدك رسيد، اهالي آن جا حاضر شدند با پيامبر از در صلح وارد شوند. نيمي از اراضي فدك را در اختيار حضرت بگذارند. در برابر آن در انجام مراسم مذهبي خود كاملاً آزاد باشند. متقابلاً حكومت اسلامي امنيت منطقه آنان را تأمين كند. طبق صريح آيات و روايات اين گونه سرزمين‏ها از اموال خالصه حاكم اسلامي است. در آيه‏هاي 6 و 7 سوره حشر مي‏خوانيم: "آنچه را خداوند به رسولش از آنها(يهوديان) باز گرداند، چيزي است كه شما براي به دست آوردن آن(زحمتي نكشيديد، نه اسبي تاختيد و نه شتري. . . آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چه را خداوند از اهل اين آبادي‏ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان. . . او است ".

مضمون آيه اين است: اگر كفار، بدون جنگ چيزي را براي صلح و تسليم شدن دادند، مانند ساير غنايم جنگي نيست كه يك پنجم آن خمس و چهار پنجم آن ميان مجاهدان تقسيم شود، بلكه آنان سهمي ندارند و همه آنها در اختيار پيامبر قرار مي‏گيرد. (3)

امام رضا(ع) فرمود: هنگامي كه آيه "و آتِ ذالقربي حقه" نازل شد، پيامبر به فاطمه فرمود: فدك از اموالي است كه بدون جنگ گرفته شده است و به من اختصاص دارد. و سپس آن را در اختيار حضرت زهرا قرار داد.

روايات و شواهد نشان مي‏دهد كه اعطاي فدك به حضرت زهرا(س) طبق دستور خداوند بود. پيامبر(ص) با بخشيدن فدك به حضرت زهرا دستور خدا را اطاعت كرده است. (4)

ابان بن تغلب گويد: به امام صادق(ع) گفتم: آيا فدك را به فاطمه داد؟ امام فرمود: فدك از طرف خداوند براي فاطمه بود. (5)

جمعي از مفسران شيعي و سني شأن نزول آيه "فأتِ ذالقربي حقَّه. . . " را خويشاوندان پيامبر(ص) دانسته‏اند. (6)

جلال الدين سيوطي از مفسرين اهل سنت(متوفاي 909 هجري قمري) در تفسير خود مي‏نويسد: وقتي اين آيه نازل گرديد، پيامبر(ص) فاطمه را خواست و فدك را به او داد. (7)

ابو مريم گويد: هنگامي كه آيه "آت ذالقربي حقّه. . . " نازل شد، پيامبر فدك را به فاطمه اعطا كرد. ابان بن تغلب كه آن جا حاضر بود، به امام باقر(ع) عرض كرد: پيامبر فدك را به فاطمه داد، امام باقر فرمود: خدا فدك را به فاطمه داد. (8)

تاريخ زندگي پيامبر و خاندان او به خوبي گواهي مي‏دهد كه آنان هرگز دلبستگي به دنيا نداشته و چيزي كه از نظر آنان ارزشي نداشت، ثروت دنيا بود. با اين حال پيامبر(ص) فدك را به حضرت زهرا و خاندان علي(ع) اختصاص داد. به نظر مي‏رسد. در خصوص اعطاي فدك به حضرت زهرا(س) عوامل متعددي تأثير گزار بوده‏اند كه به بعضي اشاره مي‏شود

1- زمامداري مسلمانان پس از فوت پيامبر طبق تصريح مكرر حضرت، با اميرمؤمنان(ع) بود. اين مقام به هزينه سنگيني نياز داشت. حضرت علي(ع) براي اداره امور وابسته به منصب خلافت مي‏توانست از درآمد فدك به بهترين گونه استفاده كند. گويا دستگاه خلافت از پيش بيني پيامبر(ص) آگاه شده بود كه در همان روزهاي نخست، فدك را از دست خاندان پيامبر خارج كرد.

2- بي ترديد اموال حضرت خديجه درگسترش اسلام و روند زندگي شخصي پيامبر(ص) بسيار تأثير گزار بود. پيامبر با اعطاي فدك به حضرت زهرا(س) - يگانه دختر خديجه - زحمات و ايثارگري‏هاي خديجه را خواست جبران كند. از اين رو فدك را به فاطمه(س) بخشيد.

3-ممكن است اعطاي فدك جنبه سياسي داشته باشد، يعني به گونه اي زمينه سازي براي امامت حضرت علي(ع) و فرزندان معصومش باشد، با اين تحليل فدك تنها در ارتباط با حضرت فاطمه(س) نبود، بلكه متعلق به فرزندانش نيز بود. برخورد حكومتها در طول چند قرن اول با مساله فدك اين نظر را تقريب ميكند كه تعاملات در فدك به گونهاي رنگ سياسي داشت، به همين خاطر برخي از حاكمان آن را به فرزندان حضرت فاطمه ميدادند و برخي ديگر از دست آنان ميگرفتند.

بنابراين فدك مربوط به شخص پيامبر(ص) ودراختيار آن حضرت بود. مسلمانان هيچ حقي نسبت به آن نداشتند و حضرت براساس فرمان الهي به فاطمه بخشيد.

پينوشتها:

1. محمدباقر صدر، فدك في التاريخ، ص 36-35؛ مصطفي دشتي، معارف و معاريف، ج 7، ص 748.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 23، ص 59 - 58.

3. دانشنامه امام علي(ع)، ج 8، ص 356.

4. همان، ص 359؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 29، ص 128.

5. عياشي، تفسير عياشي، ج 2، ص 287.

6. تفسير نمونه، ج 16، ص 441.

7. سيوطي، الدرالمنثور، ذيل آيه 16، سوره اسراء.

8. مجلسي، بحارالانوار، ج 29، ص 121.

توسعه اسلام در گذشته بیشتر بوده یا الآن؟
توسعه اسلام مراحل متعددی را گذارنده است، كه بحث دراین باره نیاز به زمان دیگر دارد، در عین حال می توان گفت: اسلام در دهه هایی اخیر یكی از زمانهایی كه گسترش یافت

توسعه اسلام در گذشته بیشتر بوده یا الآن؟ سرعت توسعه اسلام بیشتر بوده یا فرقه های دیگر از جمله شیطان پرستی؟ اگه میشه نمودار هاشو برام ارسال كنید

توسعه اسلام مراحل متعددی را گذارنده است، كه بحث دراین باره نیاز به زمان دیگر دارد، در عین حال می توان گفت: اسلام در دهه هایی اخیر  یكی از زمانهایی كه گسترش یافته است. 

بنا بر اطلاعات معتبر وگزارش های مستند- نفوذ اسلام در قاره اروپا روز به روز در حال افزایش است. (1) برخی از شخصیت های فرهنگی اروپا در این باره اظهار می كنند:"ما شاهد افزایش باور نكردنی تعداد مسلمانان در قاره اروپاییم و هر ساله تعداد زیادی در اروپا به اسلام می گروند."(2)

پرفسور "اشناین باخ" محقق و سرشناس معروف آلمانی در سخنرانی خود در سمیناری در دانشگاه برلین با بیان این كه "اروپای آینده،اروپای سیاسی و اقتصادی و حتی تاریخی نخواهد بود." اظهار داشت: آینده اروپا مانند گذشته اش نیست، ادیان جهان به خصوص اسلام در آینده نقش موثری خواهند داشت و دیگر نمی توان آینده اروپا را اروپایی مسیحی تصور كرد.(3) روزنامه ایل جورنالد چاپ ایتالیا با چاپ مقاله ای با عنوان" اسلام اروپا را تسخیر می كند" با صراحت می نویسد: "اگر اوضاع به همین منوال پیش برود تا دویست سال دیگر اروپا مسلمان خواهد شد و تمامی شاخص ها از جمله رشد جمعیت این پیش بینی را تایید می كند". این روزنامه می افزاید: "با گسترش اسلام خواهی در میان شهروندان اروپایی كشورهایی چون فرانسه، انگلیس، آلمان،سوئد، اتریش،هلند، ایتالیا، اسپانیا، دانمارك و.... به فهرست كشورهایی كه شاهد ازدیاد سریع آمار تازه مسلمانان می باشند پیوسته اند. پژوهشگران بر این عقیده اند:" اسلام با سرعت خیره كننده ای اروپا را به تسخیر خود در می آورد. هم اكنون تعداد مسلمانان در انگلیس، آلمان و فرانسه به چهار تا شش میلیون رسیده و در كشورهای دیگر اروپایی نیز صدها هزار مسلمان زندگی می كنند."(4)

در اروپا قبل از سال 1979 تشكیلات بسیار وسیع اسلامی وجود نداشت اما امروزه هیچ كشوری در اروپا نیست كه در یك شهر آن چند تشكیلات اسلامی وجود نداشته باشد مثلاً در شهر منچستر انگلیس شانزده تشكیلات اسلامی وجود دارد، در اتریش 85 مسجد وتنها در وین پایتخت آن 33 مسجد وجود دارد. اكنون در تمام اروپا حدود 25-30 ملیون مسلمان وجود دارد. در انگلستان شاهد پارلمان ویژه مسلمانان هستیم ودر پارلمان هلند و آلمان نماینده مسلمان داریم، این در حالی است كه این آمار از سوی منابع دولتی تایید شده است. (5)

 درضمن توسعه اسلام نسبت به فرقه شیطان پرستی، به مراتب بیشتر است، زیرا اسلام دین جهانی است و برنامه های آن با عقل و فطرت همسویی دارد، و این در حالی است كه این فرقه منحرف ریشه الهی نداشته و دارای عقاید فاسد می باشد. لذا - این فرقه علی رغم اینكه ازسوی برخی دولت ها حمایت می شود-، ولی مانند اسلام در حال توسعه نیست.

برای اطلاع بیشتر- درباره گسترش اسلام به كتاب عصر امام خمینی، میر احمدرضا حاجتی مراجعه نمایید.

پي‏نوشت‏ها:

1 روزنامه آلموندو، چاپ اسپانیا، به نقل از هروه لگرانداز، از رهبران مسیحی فرانسه، ابرار، 28/8/1370.

2. احمد هوبر،روزنامه نگار و اندیشمند تازه مسلمان سوئدی، در مصاحبه با كیهان هوایی،1/1/1375.

3. ماهنامه رایزنی جمهوری اسلامی. ایران در آلمان مورخ 5/5/1375.

4. الكسی مالاشنكو، محقق علوم اسلامی بنیاد كارانگی(شعبه روسیه)،روزنامه كیهان، 4/5/1378.

5.پرفسور محمدحسین هدی: ماهنامه اسلام و غرب، دفتر تحقیقات اسلامی وزارت امور خارجه ش 28 آذر 1378.

آيا تاريخ طبري كتاب معتبري است؟
به رغم اينكه از منابع كهن تاريخي به حساب مي‌آيد و مطالب مفيد و ارزشمند در آن وجود دارد، ولي از كتاب‌هاي معتبر به حساب نمي‌آيد،

 آيا تاريخ طبري كتاب معتبري است؟

كتاب تاريخ الرسل و الامم و الملوك ـكه از آن به عنوان تاريخ طبري ـ نيز ياد ميشود،به رغم اينكه از منابع كهن تاريخي به حساب ميآيد و مطالب مفيد و ارزشمند در آن وجود دارد، ولي از كتابهاي معتبر به حساب نميآيد، زيرا در سندبرخي مسايل و وقايع تاريخي سيف بن عمر قرار دارد كه خود طبري نيز به او اعتماد نداشته است.

 برخي سيف بن عمر را متهم به زنادقه نموده و گزارشهاي وي را فاقد ارزش دانستهاند.

جهت آگاهي بيشتر نظر شما را به مطالب زير جلب مينايم:

محمد بن جرير طبري (223/  5 310) ابوجعفر محمد بن جرير بن يزيد طبري از مورخان نامي دوران اسلامي است. كار عمده او در فقه بوده اما دو اثر مشهور او ، يكي در دانش تفسير و با نام جامع البيان و ديگري دانش تاريخ با نام تاريخ الرسل و الامم والملوك شهرت بسزايي برايش به ارمغان آورده است. تاريخ او از همان ابتدا مقبوليت عام يافت. چنين مقبوليتي مربوط به ويژگي هاي كتاب، از حيث تفصيل و استناد و متعادل بودن آن، از نظر جامعه اهل ست است. اين مقبوليت سبب شد تا كتاب هاي تاريخي بعدي، بر نقل هاي آن تكيه كرده و خلاصه اي از آن را بياورند. ابن مسكويه و ابن اثير وابن كثير چنين كاري را كرده اند.

طبري درآغاز كتاب ، با اشاره به اين كه نقل ها را مسند آورده، خواسته تا خود را به خاطر نقل مطالب نادرست تبرئه كند. چنين شيوه اي در عين حال كه سبب شده حجم زيادي از نقل هاي تاريخي محفوظ بماند، به دليل گزينش هاي نادرست طبري از نقل ها، به خصوص نقل از افراد دروغگويي چون سيف بن عمر، به حق مورد انكار برخي از محققان قرار گرفته است.

جواد علي نوشته است كه طبري در استفاده از مآخذ اصول اهل حديث را درنظر نگرفته و از چهره هاي ضعيف هم روايت كرده است. او روايات سيف بن عمر را در قضاياي رده بر روايات واقدي و مدائني ترجيح داده است. اين در حالي است كه او متهم به زندقه بوده و حتي خود طبري نظر مساعدي نسبت به وي نداشته است.  حضور سيف در تاريخ طبري ازجنگ هاي رده آغاز شده و تا پايان جنگ جمل ادامه مي يابد و بدين صورت ، طبري در حساس ترين مقطع تاريخي كه بخشي از تاريخ مذهبي براي همه فرقه هاست، تاريخ خود را با نقل هاي كذب سيف بن عمر مشوه مي كند.

 اين اخبار از طريق وهب بن منبه است كه بيش از هر كس در اواخر قرن نخست هجري اين قبيل اخبار را ميان مسلمانان منتشر كرد.

طبري كتاب تاريخي خود را در فاصله سال هاي 283 تا290 املا كرد، اما بعد از آن وقايع را تا ربيع الثاني سال 303 هجري برآن افزود. افزون بر آن كتابي با عنوان ذيل المذيل در شرح حال صحابه و تابعين بر اساس سال درگذشت آنها نوشت كه تنها تخليص آن توسط عريب بن سعد (م 370) انجام شده، باقي مانده و با عنوان المنتخب من ذيل المذيل در پايان تاريخش به چاپ رسيده است.

چندين نفر از نويسندگان دوره بعد، ذيولي بر كتاب تاريخ طبري نوشتند. عريب بن سعد حوادث تا سال 320 را عنوان صلة تاريخ الطبري نوشت. ثابت بن سنان صابي (م 363) آن را تاسال 360 ادامه داد. هلال بن محسن صابي تا سال 448 را نوشت. عيون التواريخ ادامه آن تا سال 479 است. پس از آن محمد بن عبدالملك همداني (م 521) تا سال 478 را نوشت. طبري به دليل بينش خاص تاريخي كه داشته، تفصيل بسيار راجع به حوادث آورده و در موارد متعددي ، اين تفصيلات در هيچ مأخذ ديگري نيامده است. طبيعي است كه شيوه طبري نمي توانسته دربرگيرنده آگاهي هاي اجتماعي باشد. او تنها به نقل متكي است و نقل ها صرفا تاريخي با به عبارتي صرفا سياسي هستند. در اين صورت ، يافتن آگاهي هايي در زمينه هاي تمدني و فرهنگي آن چنان كه در آثار مسعودي مي توان يافت، در تاريخ طبري بي ثمر است. موارد اندكي را بايد استثنا كرد.

طبري حوادث تا پيش از اسلام را به صورت موضوعي و ترتيب كلي تاريخي آورده است. اما پس از اسلام ، حوادث را به صورت سال شماري ارائه كرده است.

جواد علي شرح مبسوطي درباره منابع طبري به دست داده است. به عقيده وي، مآخذ طبري در بخش تاريخ انبيا و ايران پيش از اسلام، اخبار و آثار تفسيري بوده كه در مكتب شاگردان ابن عباس در شرح آيات قرآني با استفاده از مآخذ مختلف تا آن زمان فراهم آمده بود است. در مورد ايران ، بيشتر از آثار ترجمه شده از فارسي مانند آثار ابن مقفع و نيز كتاب هاي كلبي كه در اين زمينه بسيار غني بوده، استفاده كرده است. وي در اين بخش ها، نام آثر و يا مؤلفان را به طور غالب ياد نكرده و با تعبيرهايي مانند قال بعض العجم مطالب را نقل كرده است.

در بخش تاريخ عرب قبل از اسلام ، از آثار كلبي بهره برده، به ويژه درباره تاريخ عراق كه به طور منحصر از او نقل كرده است. در مورد تاريخ يمن از مطالب ابن اسحاق استفاده كرده كه او هم از وهب بن منبه و محمد بن كعب قرظي برگرفته است. در واقع دو نقر اخير به ضميمه كعب الاحبار، منبع اخبار مربوط به تاريخ انبيا ر مجلد نخست تاريخ طبري هستند. درباره تاريخ روم در قياس با آنچه درباره ايران آورده ، مطلب مهمي نيامده است . در بخش اول سيره اصل بر سيره ابن اسحاق است. اما موارد فرواني هم از عروة بن زبير، ابان عثمان بن عفان، شرحبيل، بن سعد وهيثم بن عدي آورده است. همان گونه كه اشاره شد، تكيه طبري بر جريانات رده تا پايان جمل ، بر روايات سيف بن عمر است.

پس ازآن در بيان حوادث عراق تا پايان عصر اموي، به طور عمده از ابومخنف نقل شده و روايات مدائني، عوانة بن حكم، واقدي، عمر بن شبه و كلبي در ادامه آورده مي شود.

بالاترين ارزش كتاب طبري، از آن روست كه از بسياري مكتوبات تاريخي رايج يا غير رايج آن عصر را كه در اختيار داشته استفاده كرده و امروزه جز آن چه طبري ازآن كتاب ها براي ما نگاه داشته، اثري بر جاي نمانده است . شايد يكي از بهترين آثار كتاب مقتل الحسين (ع ) ابومخنف بوده كه بخش مهم آن تنها از طريق تاريخ طبري حفظ شده است. همين امر درباره آثار وهب بن منبه در زمينه اخبار انبياي سلف، آثار عبيد بن شريه، اسمعي، شعبي و كلبي، درباره تاريخ عرب و فرس پيش از اسلام، نيز نسخه اصل سيره ابن اسحاق در بخش مغازي صادق است.(1)

براي آگاهي بيشتر درباره نقد و بررسي متون تاريخي به كتاب هاي الصحيح من سيره النبي الاعظم تاليف جعفر مرتضي العاملي و سيره رسول خدا و منابع تاريخ اسلام، هر دو تاليف  رسول جعفريان مراجعه نماييد.

پي نوشت:

1. رسول جعفريان، منابع تاريخ اسلامي، ص 159. قم، انتشارات انصاريان، 1382 چاپ دوم

صفحه‌ها