اخلاق

چرا نبايد با نامحرم ها رابطه داشته باشيم؟
پاسخ سؤال اول: اولا همه غربي ها لباس تنگ و نامناسب نمي پوشند. ثانيا ظاهر هر كس نماد باطن اوست.

اين جانب سوال هاي زيادي دارم ونمي دانم از كجا شروع كنم. لطفا جواب هاي كامل و واضع دهيد:

 1- مي خواستم بدونم چرا ما جوانان نبايد لباس هاي تنگ وغربي مثل لي شلوارك را بپوشيم؟

 2- چرا نبايد با نامحرم ها رابطه داشته باشيم؟

 3- اين كه بعضي از دوستان يقه 3سانتي مي پوشند درست و ريا كاري نيست.

 4- و اين كه بعضي از بسيجي ها با لوازم جنگي گشت مي زنند و فقط براي دل خودشون درسته و نه براي آسايش مردم؟

در صورت امكان كتابهايي معرفي كنيد

پاسخ سؤال اول: اولا همه غربي ها لباس تنگ و نامناسب نمي پوشند. ثانيا ظاهر هر كس نماد باطن اوست. انتخاب نوع و رنگ لباس، طرز حرف زدن، تعارف كردن، روش شوخي كردن، و نوع كلمات و اصطلاحاتي كه هنگام  حرف زدن و شوخي كردن و تعارف نمودن به كار مي برد، حتي شيوه راه رفتن، نشان دهنده ميزان شخصيت و عزت و كرامت هر انساني است. اسلام مي خواهد همه مسلمانان بلكه همه انسان ها از آبرو، عزت و  كرامت نفس برخوردار باشند. از همه ابزارها و راه هاي عزت ساز، شخصيت ذاتي و انساني خود را نشان دهند. از استقلال فكر و رأي، راه و روش برخوردار باشند. سعادت و خوشبختي، رشد و كمال، عزت و شخصيت خود را در شكوفايي استعداد هاي دروني و انساني خود ، و در سايه هدايت ها و راهنمايي هاي خداوند جستجو كنند. از اين رو قرآن كريم  مي فرمايد:  مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعا (1) هر كس سربلندي مي‏خواهد، سربلندي يكسره از آنِ خداست؛

در آيه ديگري مي فرمايد: عزّت از آنِ خدا و از آنِ پيامبر او و از آنِ مؤمنان است(2)  بر اين اساس مؤمنان حقيقي هر گز حاضر نيستند لباسي را كه كفار و دشمنان دين خدا مي پوشند، بر تن كنند. و به تقليد از برخي افراد غربي  لباس تنگ ونامناسب بپوشند.

نكته دوم: هر انساني دوست دارد عزيز و سرفراز و سربلند باشد. به بيان ديگر هرانسان عاقلي از ذلت و خواري، وابستگي و تحقير شدن تنفر دارد.به همين دليل است كه روان شناسان روحيه «استقلال طلبي، خود اتكايي و عدم وابستگي، خودباوري و اعتماد به نفس» را از ويژگي هاي اساسي انسان و وجه تمايز انسان از حيوانات معرفي مي كنند. و معتقدند براي داشتن جامعه سالم، و جوان ها و نوجوان هاي سالم، و تمدن سالم، و كشوري رو به پيشرفت و ترقي، بايد خانواده و والدين، معلمان و اولياي مدرسه و همه مسؤلين تربيتي اين ويژگي ها را در سر لوحه تربيت قرار دهند.قطعا نوجواني كه مي كوشد با نشان دادن استعداد خود در يك رشته ي ورزشي يا خلق يك اثر هنري ( و علمي ) يا كار در يك كارگاه صنعتي، تحسين ديگران را بر انگيزد و اعتماد آنان را جلب كند، با آن فرد ديگري كه با لباسي نا مناسب يا آرايش غير معمولي يا به كار بردن كلامي تند و نا بجا يا گذاشتن سيگاري بر لب اظهار وجود مي كند، بسيار متفاوت است. اين شخص به طور نا خود آگاه ضعف روحي و شخصيتي خود را به ديگران نشان داده و آن ديگري ارزش هاي وجودي خود را به زيبايي هر چه تمام تر آشكار كرده است.(3) اين ويژگي ها در قرآن كريم به اندازه اي اهميت دارد كه خداوند براي تأمين روحيه استقلال طلبي مسلمانان اولين قبله اي كه مسلمانان به مدت حدود چهارده سال به سمت آن نماز خواندند، تغيير داد. (4) و در آيات زيادي با توصيه مسلمانان به صبر و پايداري در برابر سختي ها و كمبودها، آنان را از هر گونه وابستگي به غير مسلمانان به شدت نهي  كرده است.در يكي از آيات فرموده: وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلا(5)خداوند هرگز بر [زيانِ‏] مؤمنان، براي كافران راه [تسلّطي‏] قرار نداده است.

بر اساس اين آيه شريفه مؤمنان وظيفه دارند راه هر گونه وابستگي و تسلط و نفوذ  كفار را ببندند و با آن مبارزه كنند. يكي از اموري كه استقلال طلبي و خود باوري و اعتماد به نفس هر جامعه اي را از بين مي برد، و افراد آن اجتماع را به دريوزگي و وابستگي ذلت بار سوق مي دهد، وابستگي فكري و فرهنگي است، هم چنين تقليد كردن از بيگانگان در طرز لباس پوشيدن و آرايش كردن، و در خوردني ها و نوشيدني ها، و طرز معاشرت ها و سلام و عليك ها و احوالپرسي ها، و در نتيجه كنار گذاشتن آداب و رسوم ملي و مذهبي خود است. از اين رو اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد، خداوند به يكي از پيامبران  از طريق وحي پيام فرستاد و فرمود: قُلْ  لِلْمُؤْمِنِينَ ( اَولِقَوْمِكَ )لَا تَطْعَمُوا مَطَاعِمَ أَعْدَائِي وَ لَا تَشْرَبُوا مَشَارِبَ أَعْدَائِي وَ لَا تَرْكَبُوا مَرَاكِبَ أَعْدَائِي وَ لَا تَلْبَسُوا مَلَابِسَ أَعْدَائِي وَ لَا تَسْكُنُوا مَسَاكِنَ أَعْدَائِي فَتَكُونُوا أَعْدَائِي كَمَا كَانَ أُولَئِكَ أَعْدَائِي (6) يعني به مؤمنان يا  به قوم و امت خود بگو: لباسي كه دشمنان من (يعني كفار) مي پوشند، شما نپوشيد، و با دشمنان من همراه و همسفر نشويد، غذاي آنان را نخوريد، و در مكانهاي دشمنان من وارد نشويد، كه اگر شما هم همان لباسي را بپوشيد يا غذايي را بخوريد و يا كارهايي را انجام بدهيد، كه كفار انجام مي دهند، شما نيز از دشمنان من محسوب مي‏گرديد، همان طور كه آنان دشمنان من هستند. پيامبر اكرم (ص) نيز به مسلمانان فرمود: وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ وَ النَّصَارَي(7) خودتان را – در لباس پوشيدن و آرايش كردن و در هيچ كاري – شبيه يهودي ها و مسيحي ها در نياوريد.

-همانطور كه گفته شد ظاهر هر كس نماد باطن اوست. نوع و رنگ لباس و ظاهر هر شخصي نشان دهنده فكر و فرهنگ و شخصيت و گرايش آن فرد به آرمان هاي ديني و ملي يا وابستگي به فكر و فرهنگ بيگانگان است.  بنا بر اين اگر پوشيدن پيراهن هاي سه سانتي با مقتضيات و لوازم آن يعني با تقوا و رعايت احكام الهي همراه باشد، بسيار ارزشمند است، و افرادي كه  به خصوص در اين روزگار،  چنين كاري را انجام مي دهند، در نزد خدا و فرشتگان و معصومين عليهم السلام محبوب و مقربند. و هيچ گاه نبايد كارهاي ارزشمند و پسنديده را به بهانه ريا و خود نمايي كنار گذاشت.

 گشت زني بسيجيان با سلاح نيز جزو مأموريت آنان براي حفاظت و دفاع از جان و مال و ناموس جامعه است. اگر حضور مقدس و پر رنگ آنان در جامعه نبود آنگاه مي فهميديم كه جامعه از جهت فقدان امنيت، فساد و فحشاء، دزدي و غارت، آدم كشي و جنايت چه وضعي دارد.

پاسخ سوال دوم را در مكاتبۀ بعدي از ما بخواهيد.

پي نوشت ها:

1. فاطر (35)، آيه 10.

2. منافقون ( 63)، آيه 8.

3. بقره (2)، آيات 143 تا 150

4. دين و زندگي، دكتر محمد مهدي اعتصامي، ص 141، ناشر، سازمان پژوهش و برنامه ريزي وزارت آموزش و پرورش، سال 1386.

5. نساء ( 4)، آيه 141.

6. مستدرك الوسايل، محدث نوري، ج 3، ص 248،  مؤسسه آل البيت، قم 1408 ش.

7. وسايل الشيعه  29 جلدي، شيخ حر عاملي، ج 2، ص 84، چاپ مؤسسه آل البيت، قم، سال انتشار 1409ق.

این كه اسلام دین اعتداله رو چه طور تو زندگی عملی كنیم؟
تنها راه پرهیز از افراط و تفریط، و عملیاتی كردن آیین اسلام و اعتدال در زندگی، بالا بردن سطح آگاهی و شناخت است.

 این كه اسلام دین اعتداله رو چه طور تو زندگی عملی كنیم؟

یكي از ویژگي هاي بارز دین مقدس اسلام كه آن را از ادیان دیگر متمایز مي سازد, اعتدال و میانه روي احكام و شرایع آن است.

تنها راه پرهیز از افراط و تفریط، و عملیاتی كردن آیین اسلام و اعتدال در زندگی، بالا بردن سطح آگاهی و شناخت است. امام علی(علیه السلام) منشأ افراط و تفریط را نادانی می داند:

 لا یری الجاهل الاّ مفرطاً أو مفرّطاً؛

نادان افراط یا تفریط می كند.(1)

در طول تاریخ افرادی كه به افراط یا تفریط كشیده شده،كسانی بوده اند كه یا جمود داشته و یا جاهل بوده اند، اما قرآن احكام و شرایع اسلامی و نیز افراد امت اسلامی را معتدل می داند، نه جاهل و نه جامد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: الیمین و الشمال مضلّة و الطریق الوسطی هی الجادّة؛

انحراف به چپ و راست هر دو غلط و گمراهی است. راه درست طریق میانه است.(2)

در اسلام, قرآن و اهل بیت، معیار اعتدال به شمار مي آیند. امام علي(علیه السلام) مي فرماید: از این امت هیچ كس با آل محمد قیاس نمي شود، زیرا این خاندان, پایه دین و تكیه گاه یقین هستند. تندروان به سوي آن ها باز خواهند گشت . واپس ماندگان، ناگزیر خود را به آن ها مي رسانند.(3)

استاد مطهري مي گوید: اگر ما آن راهي را كه ائمه اطهار در مقابل راه هاي دیگران براي ما باز كرده اند برویم, هم از افراط و تندروي هاي بعضي مصون مي مانیم و هم از تفریط و جمود بعضي دیگر. (4)

برای رسیدن به اعتدال و میانه روی در زندگی، باید شناخت خود را نسبت به واقعیت های زندگی و تعالیم اسلامی افزایش دهیم . در همه مراحل، زندگی پیشوایان دین را سرمشق خود سازیم و به دانسته های خود عمل كنیم.

 

پی نوشت ها :

1. نهج البلاغه، فیض الاسلام، چاپ آفتاب تهران،كلمات قصار 67.

2. همان، خطبة 16.

3. همان، خطبه 2.

4.شهید مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، انتشارات صدرا، تهران، ج 1، ص 113.

آیا تغییر ماهیت یك حكم اخلاقی میتواند در حرمت یا حلیت تأثیرگذار باشد؟
در ابتدا به شما دوست عزيز بايد اين تذكر را بدهم كه مثال شما با سوالتان بيگانه است. چرا كه در اينجا حكم مساله تغييري نكرده و تنها موضوع حكم است كه عوض شده است.

 آیا تغییر ماهیت یك حكم اخلاقی با توجه به شرایط زمانی ویا مكانی میتواند تغییر در حرمت ویا حلیت یك حكم یا گزاره اخلاقی كند؟ برای مثال استحاله سگ در نمك زار كه باعث تغییر در جنس سگ می شود

در ابتدا به شما دوست عزيز بايد اين تذكر را بدهم كه مثال شما با سوالتان بيگانه است. چرا كه در اينجا حكم مساله تغييري نكرده و تنها موضوع حكم است كه عوض شده است. به اين صورت كه سگ تا زماني كه اسم سگ بر آن صدق كند، نجس بوده و اين حكم تغيير ناپذير است. اما اگر به دلايلي (مثل همين مورد كه خودتان فرموده ايد) سگ ماهيت خود را از دست بدهد مثلا به نمك تبديل شود، ديگر نجس نيست. يعني موضوع نجاست كه سگ بود تغيير كرد و تبديل به نمك شد و الا حكم بر نجاست سگ هم چنان به قوت خود باقي است.

در ادامه بايد گفت قوانین ثابت اسلام به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نیستند. مگر آن كه قوانین دارای زمان و محدوده معینی باشند . پس از پایان زمان عمل به آن ها دیگر از اعتبار ساقط شوند . بیان قوانین و قانون جایگزین آن ها بر عهده شارع یعنی خداوند یا پیامبر اسلام است .

بعد از پیامبر تنها در صورتی می توان تغییری در قوانین ایجاد كرد كه مصالح خاصی تغییر و تبدیل را در زمانی خاص و موقت بطلبد كه از این امر به "عدول به قوانین ثانوی" یاد می شود ؛ چه بسا در برخی زمان ها مصالح عمومی جامعه اقتضای كنار گذاشتن موقت برخی قوانین را داشته . نیاز به بهره برداری از برخی قانون های جایگزین باشد كه این نوع قوانین بیش تر مربوط به امور عمومی و اجتماعی است تا تكالیف فردی و عبادی.

البته در تبیین مصادیق و شیوه عمل به قوانین هم در برهه های زمانی تفاوت هایی ایجاد می شود ، در واقع و براین اساس می توان گفت كه قوانین اسلام بر دو گونه است :

1 )  ثابت .

2 ) متغیر.

 برخی از قوانین به اوضاع زمان و مكان و محیط متوقف است . دلیل ثابت بودن بعضی قوانین، عدم تغییر و تبدّل حقیقت و هویت انسان است. انسان، انسان است؛ پس قانون هم، همان قانون باید باشد. ماهیت آدمی عوض نشده است كه قانون هم عوض بشود.

  قوانینی كه از ویژگیهای «غنا» و «انعطافپذیری» بهرهمند باشد، قابلیت تطبیق بر موقعیت های گوناگون را دارند. این دو ویژگی در قوانین اسلام وجود دارد. كارشناسان اسلامی به كمك این دو ویژگی میتوانند با توجّه به موقعیت ها ، قوانین اسلامی را تبیین نمایند . آن را برای اداره كردن امور فردی و اجتماعی بشر به كار ببرند . در این باره مرحوم نائینی مینویسد :

مجموع وظایف راجع به نظم و انضباط كشور و رهبری امور امت، خارج از دو قسم نیست :

1 ) قانون هایی كه شارع مقدس بیان كرده است و به هیچ وجه قابل تغییر و تبدیل نیست.

2 ) مقرراتی كه از طرف شارع صادر شده و تنظیم آنها به نظر و صلاحدید پیامبر و امام و پیشوای مسلمانان موكول شده است . به تفاوت زمان و مكان و اوضاع قابل اختلاف و تغییر میباشد.

قسم دوم همان طور كه در زمان پیامبر و امام به آنان موكول شده، در زمان غیبت امام هم به نواب عام حضرت ،یعنی حاكم شرع و مجتهد جامع الشرایط واگذار شده است . آنان اختیار دارند برای رعایت مصلحت جامعه و برطرف كردن نیازهای آن مقرراتی وضع كنند و مردم هم موظفند از دستورهای آنان اطاعت كنند . (1) این معنی را از این آیه مباركه  ( أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) استفاده كردند . ( 2 )

قوانین قطعی كه در نصوص قرآنی آمده قابل تغییر نیست . نمی شود آن ها را تغییر داد. مگر اینكه شرایط و ضرورت ها عوض بشود. مثلا خوردن گوشت خوك حرام است و در قرآن بدان تصریح شده و هیچ كس نمی تواند این حكم را عوض كند ، ولی اگر در حالت اضطرار كسی در بیابان مشرف بر مرگ شد و هیچ غذایی براي خوردن نيافت مگر گوشت خوك ، نه تنها خوردنش جایز ،بلكه واجب است.

البته اگر منظور شما از گزاره هاي اخلاقي، اخلاق عرفي و آن اموري است كه عرف مردم غالبا در مورد آن اظهار نظر كرده و به آن مي پردازند باشد، بايد گفت كه اين امور نيز در موارد خاصي بنا بر شرايط زماني و محيطي تغيير پذير هستند. مثلا اصل احترام به بزرگ تر حقيقتي ثابت است. اما در جايي اين احترام را با برداشتن كلاه از سر نشان مي دهند و در مكاني ديگر با سبقت گرفتن در سلام و ....... يا بحث احترام به پدر و مادر كه در گذشته فرزند اين حق را براي خود قايل نبود كه جلوي پدر خود مثلا پاهايش را دراز كند و يا حرف خاصي را بزند كه اگر جز اين مي كرد در عرف فردي بي ادب و به دور از نزاكت شناخته مي شد اما امروزه همان كارها لااقل در برخي مناطق در برابر والدين عادي بوده، دال بر بي ادبي فرد نيست و موارد ديگري در اين زمينه جايگزين مسايل گذشته شده است.

 

پی نوشت ها :

1. تنبیه الامّة و تنزیه الملّة، به نقل از كتاب خاتمیت، سبحانی، ص 240.

2. نساء ( 4 ) آیه 59 .

چرا گاهي انسان در عمل دچار تعارضات اخلاقي مي شود؟
به تعبير بهتر دو راهي هاي اخلاق، زماني پيش مي آيد كه تنها دو راه -به لحاظ اخلاقي- خلاف وجود داشته باشد. اگر اين دو راه به لحاظ اخلاقي ارزش مثبت داشته باشند ...

گاهي انسان در عمل دچار تعارضات اخلاقي مي شود، چرا؟ لطفا پاسخ جامع و كامل دهيد؟

در تعارض‏هايي كه طرفين آن از درجه اهميت و الزام بيشتري برخوردارند، با زير پا گذاشتن هر طرف، هزينه زيادي پرداخته مي‏شود و فرد در هر صورت احساس عذاب وجدان شديدي مي‏كند.

هر يك از ما همه روزه با اين‏گونه تعارض‏ها مواجه مي‏شويم، ولي به دليل كم‏اهميت انگاشتن آنها، به آساني يك طرف آنها را انتخاب مي‏كنيم و چندان احساس ناراحتي و ندامت هم نداريم و از كنارشان مي‏گذريم.

- تعارض اخلاقي، چرا؟

تعارضات اخلاقي يا به تعبير بهتر دو راهي هاي اخلاق، زماني پيش مي آيد كه تنها  دو راه -به لحاظ اخلاقي- خلاف وجود داشته باشد. اگر اين دو راه به لحاظ اخلاقي ارزش مثبت داشته باشند، مي توان با تبديل كردن اين گزاره ها به نقيض، آن ها را به گزاره هاي خلاف تبديل كرد و از اين راه توصيه شده براي حل اين تعارضات بهره جست.

نمونه اي از تعارض اخلاقي: گفتن راز كسي(كار اخلاقاً خلاف و زشت) يا راز داري پيشه كردن كه متضمن خيانت به دوست يا سازماني است، چرا كه آگاهي از اين راز، فايده هايي براي آن دوست يا سازماني كه در قبالش تعهد داريم خواهد داشت.

- اهميت تعارضات اخلاقي:

اما مسئله تعارض اخلاقي به اندازه‏اي مهم است كه عده‏اي، تعارض‏هاي اخلاقي را محل تجلّي عقلانيت انسان و آشكار شدن جوهره انساني او مي‏دانند.

دليل محكم ديگري كه نشان مي‏دهد انسان‏ها موجودات استدلال‏گري‏اند، آن است كه مفاهيم اخلاقي‏شان را در موقعيت‏ها و زمينه‏هاي خاص به صورت انعطاف‏پذيري به كار مي‏برند. افراد نوعاً در وقت اتخاذ تصميم و در نتيجه‏گيري‏ها، با در نظر گرفتن ويژگي‏هاي هر موقعيت، ملاحظات مختلفي را مي‏سنجند و (درجه اهميت و اولويت آن را) مقايسه مي‏كنند.

- حال چه بايد كرد؟

دو راه حل براي اين گونه تعارضات شنيده ايم:

۱- مي گويند يكي از دلايل نياز به رسالت پيامبران همين تعارضات اخلاقي است، يعني بايد براي پيدا كردن راه حل اينگونه تعارضات به دين و تعليمات ديني مراجعه كرد.

۲- راه دوم كه علم اخلاق حرفه اي مي آموزد، در اين گونه موارد پيدا كردن راه سوم است.

اما اگر پيدا كردن راه سوم محال بود، براي حل اين بلا تكليفي، راه حل ارسطو استفاده مي شود كه معتقد است بايد بين بد و بدتر دست به انتخاب زد. يعني از قاعدۀ دفع افسد به فاسد بهره برد. قاعده هايي كه ارزشش در بين علماي طراز اول همچون علامه مجلسي همچون ارزش حديث و سخن معصوم تعبير مي شود.

- توجه به اين نكته ضروري است:

اگر راه سوم وجود داشت، نبايد به سراغ دفع افسد به فاسد رفت! زيرا استفاده از اين قاعده باعث رواج همۀ بي اخلاقي هاي موجود در جامعه مي شود. همۀ آن ها كه براي اولين دفعه مي خواستند دستشان را به كار خلاف آلوده سازند، رشوه بگيرند، دزدي كنند و ... از اين قاعده استفاده كردند و بعد هم كه ديگر قبح آن گناه در نظرشان از بين رفته و تكرارش برايشان كاملا رايج شده، گناه و فسق وفجور در سطح جامعه رواج مي يابد.

بنابراين استفاده از قاعده دفع افسد به فاسد مشروط به دو شرط است.

1- محال بودن راه سوم.

2- اينكه افسد و فاسد به علم يقيني و عيني، افسد و فاسد باشد. يعني آنچه را كه بد و  بدتر مي دانيم واقعاً بد و بدتر باشند.

- براي اطلاعات بيشتر به اين كتاب مراجعه فرماييد:

«دين در ترازوي اخلاق»، نويسنده: دكتر ابوالقاسم فنايي.

انسان به معناي واقعي تهي از معني و مبدل به يك ماشين عظيم است
براساس تعاليم اسلام، روح انسان، هم براي تكامل استعداد دارد و هم براي سقوط و تنزل ...

چرا در غرب متمدن انسان مفهوم و معناي بلندش را از دست داده انسان به معناي واقعي تهي از معني و مبدل به يك ماشين عظيم است؟

1. براساس تعاليم اسلام، روح انسان، هم براي تكامل استعداد دارد و هم براي سقوط و تنزل.(1) تكامل انسان در «قرب الهي» است. هرچه انسان در مراتب قرب بالاتر رود به همان نسبت نيز روحش متكاملتر ميگردد. يگانه راه رسيدن به «قرب الي اللّه» نيز عبوديت و بندگي است(2)

2. كمال انسان كمالي اختياري است و اختيار ملازم با اين است كه دو يا چند راه پيش روي انسان وجود داشته باشد، به طوري كه انسان از هر راه كه بخواهد، بتواند برود. از اين رو خداوند هم خير و خوبي را به انسان شناساند و هم شناخت شر و بدي را در نهاد او قرار داد.(3) انسان هم ميتواند به اعلي عِلّيّين برسد و هم اين استعداد را دارد كه به اسفل سافلين سقوط كند. و هدايتگر و ياري رسان انسان در سير صعودي به مراتب كمال، خداي تبارك و تعالي است و طلايه دار مسير سقوط و اسفل السافلين نيز شيطان است؛ همان كه قسم ياد كرده كه همه انسان ها را به اين حضيض سقوط بكشاند: فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ(4) به عزتت سوگند كه همگي را از راه به در خواهم برد.

با توجه به اين دو نكته؛ اگر بخواهيم با صرف نظر از آيات و روايات، و صرفاً با اتكاي به عقل تحليل كنيم كه چه چيز باعث ميشود انسان هم پاي حيوانات و بلكه بدتر از آنها بشود و يا به تعبير شما مفهوم و معناي بلندش را از دست داده و  انسان به معناي واقعي تهي از معني و مبدل به يك ماشين عظيم است بايد بگوييم:

ممكن است گفته شود، غفلت از «خود انساني اش». اگر انسان «خودِ انساني» خويش را فراموش كند به چنين ورطهاي از سقوط گرفتار ميآيد.

اما اين پاسخ مبهم است. «خود انساني» چيست؟ در پاسخ ميتوان گفت: ما در بسياري از چيزها با ساير حيوانات مشتركيم. حيوانات غذا ميخورند، ما هم ميخوريم. حيوانات تشنه و گرسنه ميشوند، ما هم ميشويم. حيوانات خستگي دارند و نياز به استراحت پيدا ميكنند، ما نيز همينگونه هستيم. حيوانات غريزه و نياز جنسي دارند، ما نيز داريم. اين قبيل چيزها را ميتوانيم «خود حيواني» «خود طبيعي»، «خود مادي» (يا تعبيراتي از اين قبيل) بناميم. قطعاً مراد از توجه پيدا كردن، توجه به اين قبيل امور نيست؛ چون اولا حيوانات هم به اين امور توجه دارند و ثانياً، همه انسان ها، حتي كفار و مشركان نيز در طول زندگي خود از خور و خواب و شهوت و لذت هاي حيواني و مادي غافل نيستند. بنابراين غفلت از اين امور نيست كه موجب شقاوت انسان ميگردد. بايد چيزهايي را پيدا كنيم كه «انسانيت انسان» بسته به آنها است. غفلت از آن امور است كه انسان را از انسانيت تنزل ميدهد و به جرگه حيوانات و بلكه بدتر از آنها وارد ميكند.

فراموشي انسانيت، پي آمد غفلت از خدا

قرآن كريم در اين زمينه سرنخي را به دست داده است؛ ميفرمايد: اَلَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ(5) كساني كه خدا را از ياد بردند، پس خدا خودشان را از ياد ايشان برد. از اين آيه معلوم ميشود آن «خود انساني» انسان هرچه هست، با «خدا» ارتباط دارد؛ چرا كه از ياد بردن خدا با از ياد بردن خودْ ملازم دانسته شده است. اگر كسي خدا را فراموش كرد خود را نيز فراموش خواهد كرد. اگر كسي از خدا غافل شد از خود نيز غافل خواهد شد. عقوبت فراموشي خدا اين است كه انسان خود را نيز به ياد نخواهد آورد! اگر خدا را فراموش نميكرد به اين عقوبت دچار نميشد. از همين جا ميتوان رابطه و ملازمه ديگري را نيز كشف كرد و آن اين كه، اگر كسي به خود حقيقي و انساني خود توجه داشته باشد و آن را فراموش نكند، به خدا نيز توجه خواهد داشت و خدا را نيز از ياد نخواهد برد.

كم نيستند انسان هايي كه تحليلشان از خودشان اين است: «من موجودي هستم كه گرسنه و تشنه ميشوم، نياز به آب و غذا دارم، هيجانات جنسي در من وجود دارد كه از راه هاي به خصوصي ارضا ميشود، نياز به خواب و استراحت و تفريح دارم، آرزو دارم خانه و ماشيني شيك داشته باشم، ميخواهم خوش باشم و لذت ببرم.»

اگر كسي چنين تصوري از خودش داشته باشد، حيواني بيش نيست؛ حتي د رمتمدن ترين جامعه زندگي كند و علم صدها و هزاران كتاب را در سينه خود حمل كند! مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً(6)مَثَل كساني كه علم تورات به آنها داده شد اما آن را به كار نبستند، هم چون مَثَل الاغي است كه كتاب هايي را بر پشت خود ميكشد! نهايت تفاوتش اين است كه مثلاً الاغ كت و شلوار ندارد و تميزي و آراستگي و زيبايي ظاهرش مثل اين انسان نيست! آن حيوان هم هر وقت گرسنه ميشود دنبال غذا ميرود، اگر احساس خستگي كرد استراحت ميكند، اگر تشنه شود آب ميخورد و اگر هيجان جنسي پيدا كند به دنبال جنس مخالفش ميگردد. باز آن حيوان نسبت به بعضي انسان ها يك پله شرف دارد؛ او به دنبال جنس مخالفش ميرود، اما بعضي انسان ها به هنگام هيجان جنسي دنبال هم جنس خود نيز ميروند!

براي مطالعه مطالب تكميلي در اين خصوص، به كتاب " به سوي او " اثر آيت الله مصباح يزدي مراجعه نماييد.

پي نوشت ها:

1. شمس (91)آيات 7 ـ10.

2. ذاريات (51)آيه 56.

3. شمس (91)آيه 7ـ 8.

4. ص (38)آيه82.

5. حشر (59)آيه 19.

6. جمعه (62)ايه 5.

آیا سركوب خود با "عزت نفس" تناقض ندارد؟
منظور حافظ از حجابی که مانع کمال و تقرب الهی است ، گناه است، اما آن « خود» یا «من» که باید سرکوب شود ،«خود» یا «من» مجازی است نه حقیقی...

تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز

خوشا كسی كه در این راه بی‌حجاب رود.  چگونه می توان این حجاب را برداشت.  اگر قرار باشد كه  "خود" را سركوب كنیم پس علت وجود غریزه ای به نام "حب ذات" در انسان چیست. آیا سركوب خود با "عزت نفس"  تناقض ندارد؟

منظور حافظ از حجابی که مانع کمال و تقرب الهی است ، گناه است بنابراین راه رفع حجابی را که حافظ می گوید روشن است.(1)اما آن « خود» یا «من» که باید سرکوب شود ،«خود» یا «من» مجازی است نه حقیقی.چه آن که دو "من"  یا خود  در انسان است يكي "من" و شخصيت واقعي و حقيقي انسان، كه روح الهي در آن وجود داشته و مرتبط با خدا است. ديگري "من" و شخصيت مجازي انسان كه از طريق تقويت نفس اماره و پيروي آن ،در  درون انسان شكل مي گيرد و ساخته مي شود.

عزت نفس مربوط به "من" و حقيقت واقعي انسان یعنی انسانيت انسان است. تكبر، غرور، خودپسندي و خودبيني، مربوط به "من" و شخصيت مجازي و غير حقيقي انسان است كه از آن به شخصيت و "من" كاذب تعبير مي شود.حب ذات یا خویشتن بانی مراتب دارد. نگامی که انسان از خود حقیقی خویش نگهبانی و پاسداری می کند ، صاحب کرامت و عزت نفس می شود، وبه کمال مطلق و قرب الهی نزدیک می شود . چنین حب ذاتی ممدوح و پسندیده است . ولی هنگامی که حب ذات منسوب به خود مجازی و نفس اماره شد ، مذموم و ناپسند می گردد و از آن تعبیر به خود خواهی و خود محوری می شود. (2)

 

پی نوشت ها :

1. جهت آگاهی بیشتر به کتاب عرفان حافظ شهید مطهری رجوع شود .

2. جهت آگاهی کامل و مفصل از این مقوله به کتاب ارزشمند « انسان کامل » شهید مطهری رجوع شود . 

در مورد خودشناسي و راه رسيدن به آن را توضيح دهيد.
مهم ترين رابطة انسان با خودش اين است كه خويش را بشناسد. منظور شناخت استعدادها و لياقت‌هاي روحي و جسمي خود و شناخت جايگاه و موقعيت خويش در جهان آفرينش مي باشد

 در مورد خودشناسي و راه رسيدن به آن را توضيح دهيد.

مهم ترين رابطة انسان با خودش اين است كه خويش را بشناسد. منظور شناخت  استعدادها و لياقتهاي روحي و جسمي خود و شناخت جايگاه و موقعيت خويش  در جهان آفرينش  مي باشد . انسان  نميتواند به شخصيت و ارزش وجودي خود پي ببرد و به هدف نهايي از آفرينش خويش دست يابد، مگر آن كه خود و توانايي ها و موقعيت خويش را در جهان بشناسد.

أديان آسماني و پيشوايان ديني و علماي اخلاق، تأكيد زيادي به خودشناسي و لزوم پرداختن به خويش دارند، البته اصرار و توصيه آن ها ارشادي است به يك حقيقت فطري و عقلي.

قرآن كريم و روايات معصومين (ع) توجّه خاصي به خودشناسي دارند و براي نفس انسان حساب جداگانه­اي را باز كرده اند. در سوره مائده آمده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ ؛ (1) اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، به خودتان بپردازيد. هر گاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زياني نمي‏رساند.»

مرحوم آمدي در كتاب شريف غررالحكم و دررالكلم، در اين زمينه، قريب به سي روايت را با مضامين گوناگون از مولاي متّقيان علي(ع)، جمع آوري نموده است. معروف ترين روايت در اين زمينه، از پيامبر گرامي (ص) مي­باشد كه خودشناسي را راه خداشناسي معرّفي فرموده اند:«من عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ (2) هر كس نفس خويش را شناخت، خداي خويش را شناخت».

تا انسان از شناخت صفات و ملكات خود غافل باشد،نمي تواند به اصلاح خويش بپردازد، تا با اين شناخت بتواند خدا را بشناسد. خويشتن شناسي مراتب مختلفي دارد: يك مرتبه آن خويشتن شناسي نوعي است كه در آن مباحث مربوط مي شود به شناخت خويش از نظر استعداد ها و سرمايه هاي خاصّي كه در هر يك از زن و مرد وجود دارد. نوع ديگر خويشتن شناسي اخلاقي است، كه شناخت خويشتن در اين مرتبه مربوط مي شود به شناخت صفات، استعداد ها و ملكات اخلاقي.

از ديدگاه ديني خودسازي منوط به خدا شناسي است و خداشناسي در پرتو خودشناسي قابل تبيين است: خودشناسي خداشناسي خودسازي.

شناخت انسان از ابعاد شخصيتي اش، منجر به كسب اطلاع از اموري مي شود كه به نحوي خارج ازوجود او در عين حال مرتبط با او است. براي انسان (در خودشناسي)، سه وضعيّت متصوّر است:

1ـ سرآغاز و اين كه از كجا آمده است.

2ـ وضعيت كنوني و اين كه چه بايد بكند.

3ـ سرانجام و اين كه به كجا خواهد رفت.

علي (ع) فرمود: «رحم الله امرءً عرف من أين و في أين و إلي أين؛ (3) خدا رحمت كند كسي را كه بداند از كجا آمده و در كجا قرار گرفته است و به سوي كجا مي رود».

منظور از اين كه انسان بايد خود را بشناسد، اين است كه: بايد وضعيّت هاي حاكم بر وجودش را بررسي كند. البته وضعيت هاي مذكور خارج از وجود انسان و در مقابل آن نيست، بلكه در واقع سير رو به تحول وجود خود انسان است. اگر بخواهد موضع وجودي خويش را در اين عالم مشخّص كند، ناچار است ابتدا تا انتهاي سير وجود خويش را بشناسد. شناخت مراحل سه گانة حاكم بر سير و جودي انسان دو فايده دارد:

1ـ شناخت كلّوجود خويش.

2- تأثير هريك از مراحل در شناخت مراحل ديگر.

در ديدگاه و آموزه هاي ديني، شناخت مراحل تكويني بُعد مادي انسان، ديدگاه او را نسبت به خود متحوّل مي كند. تعابيري كه قرآن مجيد براي بيان جنبة مادّي انسان به كار برده است، عبارتند از: خاك، (4) گل، (5) گل چسبنده، (6) لجن متعفّن، (7) نطفه، (8) آب جهنده (9) و لخته خون. (10)

آگاهي انسان از وضعيت ابتدايي اش او را واقع بين و ديدگاه او را معقول مي كند و وي را از غرور و تكبّر و خود بزرگ بيني باز مي دارد. از نظر قرآن يكي از عوامل كفر، شرك و انحراف، بي اطّلاعي از سر آغاز خلقت و قدرت خداوند در آفرينش موجودات است. (11)

به اين جهت قرآن ما را به تفكر در وضعيت آفرينش انسان ترغيب مي كند. (12) تا خود را بشناسيم و براي انجام تكاليف محوّل در دنيا آماده شويم.

با توجه به اين كه بعضي آيات دلالت بر عظمت انسان دارد و او را برگزيده و خليفه خداوند و مسجود فرشتگان بر مي شمرد، اما آياتي ديگر آدمي را ضعيف، عجول و حريص توصيف مي كند، آگاهي و شناخت انسان از چگونگي خلقت و جايگاه خويش كه هم استعداد ترقي و رشد در او وجود دارد و هم امكان انحراف و طغيان، باعث مي شود دست به انتخاب صحيح بزند. اين خودشناسي، شناخت استعداد و توانايي يا خودشناسي خلقتي است. خودشناسي خلقتي مقدّم بر خداشناسي و خداشناسي مقدّم بر خودسازي است.

پس از آگاهي از سرآغاز و مرحله اوليه سير وجودي خود مي توانيم به معرفت آفريننده خود دست يابيم، زيرا انسان وقتي خود را موجودي ضعيف و حقير دانست و وابستگي خويش را به قدرتي لايزال احساس كرد، راهي به سوي معرفت خدا فراروي او باز مي­شود.

بنابر اين خودشناسي از اين جهت (از جنبه ارتباط با مبدأ و شناخت آن)، مقدمه در زمينه­اي براي خداشناسي است. اين دو پشتوانه اطلاعاتي (شناخت خود و خدا)، توشه راه انسان در وضعيّت كنوني است و او را براي خودسازي آماده مي­كند. بنا بر اين خودسازي به طور مستقيم بر شناخت وضعيّت موجود و اطلاع از انگيزه­ها، حالات و رفتار انسان در اين وضعيّت موقوف است. اما زماني خودشناسي ضامن خودسازي خواهد بود كه با شناخت مرحله سوم سير وجودي يعني معاد و سرانجام زندگي، كامل شود.

در اين صورت، هيچ نقطه ابهام و ضعفي در فراهم كردن زمينه براي خودسازي و بناي شخصيت معنوي وجود نخواهد داشت و چنانچه ضعفي وجود داشته باشد، از ناحيه گرايش ها و دل بستگي ها است، نه از ناحيه شناخت ها. (13)

نتيجه:

1ـ خود شناسي صرفاً در بُعد اخلاقي مطرح نمي­شود، بلكه شامل تمام ابعاد وجودي (اعم از مادي و معنوي) است، اگر چه نتيجه آن صرفاً اخلاقي و معنوي است، چرا كه انسان براي گزينش مناسب در بُعد روح و روان، ناچار است.

خود را به طور كامل بشناسد.

2- خودشناسي امري دروني نيست، بلكه كسب اطلاعاتي براي شناخت هر چه بيشتر خود مي باشد كه داراي سه مرحله است:

الف) خودشناسي خلقتي، يعني شناخت استعدادهاي به كار رفته در آفرينش انسان و كيفيّت تكوين او.

ب) خودشناسي دنيوي، يعني شناخت موقعيّت و جايگاه خود در دنيا.

ج) خودشناسي اخروي يعني شناخت سرانجام حيات خود.

3- خودشناسي خلقتي مقدّم بر خداشناسي و خداشناسي مقدّم بر خود سازي است.

4- ثمره خودشناسي و خداشناسي در خود سازي و تربيت خويش ظاهر مي شود. بنا بر اين بدون شناخت انسان به موضوع هاي تربيتي، امكان گذشتن از وضعيّت موجود [در انسان] و رسيدن به وضعيت مطلوب امكان نخواهد داشت.

نكته:

انسان ها در وجدان ناخودآگاه خويش، از اين معرفت (خودشناسي) كم و بيش بي بهره نيستند، چنان كه آيه سي ام سوره روم به آن اشاره شده است، ولي اكثر مردم در وجدان خود آگاه خويش از آن غافل اند. به عبارتي:

بيشتر مردم، آگاهي به وجدان و احساس فطري خويش ندارند و به اصطلاح علم به علم ندارند.

يكي از موضوعاتي كه در خودشناسي و شناخت انسان مهم است، كمال خواهي است؛ چرا كه انسان طالب كمال است و عامل فطرت نيز او را به سوي كمال دعوت ميكند، چرا كه تا انسان كمال خويش را نشناسد، از تهذيب نفس و خودسازي باز ميماند.

يكي ديگر از موضوعات مهمي كه در خودشناسي و ارتباط و تقرّب به خداوند نقش دارد، جاودانگي است، يعني انسان دوست دارد كه به حيات جاودان برسد، چرا كه انسان از مرگ ترس دارد، زيرا خيال مي كند كه با مرگ، زندگي اش به پايان مي رسد. براي او زندگي از هر چيزي عزيزتر است و بالاتر از اين آرزوي رسيدن به حيات ابدي است و اين مهمّ در اطاعت خداوند (و با خودشناسي و خداشناسي - خودسازي) رقم مي­خورد.

پي نوشت ها :

1. مائده (5) آيه 105.

2. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 2،ص 32، موسسه الوفاء، بيروت، 1404ق.

3. دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، درآمدي بر تعليم و تربيت، ص 110، تهران.

4. حج (22) آيه 5.

5. انعام(6) آيه 2.

6. صافات (37) آيه 11.

7. حجر (15) آيه 26.

8. فاطر (35) آيه 11.

9. طارق (86) آيهو 6.

10. علقه (96) آيه 1 و 2.

11. انفطار (82) آيه 6 و 7.

12. يس (36) آيه 77.

13. دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، اهداف تربيت از ديدگاه اسلام، ص 139 - 110، با اقتباس و تخليص.

نعمت اون دنيا به چه كار من مياد؟ من الان نياز دارم.
« زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي است و اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، پاداشهاي شما را مي‏دهد و اموال شما را نمي‏طلبد»

من شنيدم وقتي خدا چيزي رو از ما بگيره حتما اون دنيا اون نعمت رو بهمون ميده نميدونم درسته يا نه! ولي ميخوام بدونم اين نعمت اون دنيا به چه كار من مياد؟ من الان نياز دارم. من خيلي از نعمتايي كه دختراي ديگه دارن؛ ندارم اين منو خيلي عذاب ميده. منظورم از لحاظ مالي نيست من از لحاظ جسمي خيلي چيزا رو ندارم. اينجوري بگم من خيلي تو زندگيم بدشانسم. اخه چرا من؟ اگه مربوط به گناه باشه كه خيلي از دختراي ديگه هم گناه ميكنند چرا اون ها مثل من نيستن. من حتي به حجابمم اهميت ميدم ولي هنوز علت اين نقص ها مو نميدونم

در مورد  نقص جسمی خود خیلی اجمالی اشاره نمودید. ولی به هر حال  چند نكته محضرتان ارائه می نمائیم:

1.این نكته حقیقت دارد كه خداوند حكیم و قادر و مهربان، حتما تبعیضها و نابرابری هاو سختیهای ناخواسته ای كه در دنیا نصیب برخی از افراد مؤمن می گردد جبران می نماید، اما نحوه جبران آن با تلقی ذهنی شما متفاوت است. یعنی این جبران صرفا به  معنای دادن همان نعمت (مثل صورت زیبا و بدنی سالم و جسمی توانمند و ...) در آخرت به افراد مؤمن و صالح محروم شده در دنیا  نیست  بلكه این گونه نعمتها در مقایسه با دیگر  نعمتهای بهشتی و در كنار آن لذتهای متنوع معنوی ویژه كه بسیاری از آنها به لحاظ عظمت حتی اكنون  در تصور  انسان نمی گنجند(1) و  اصلا قابل مقایسه نمی باشد.

2. افراد مؤمن كه در دنیا با  كاستی ها و نواقص جسمی و معنوی و مریضیها و ... مواجه شده اند و در عین حال با رضایت به تقدیر الهی و  تحمل مؤمنانه این كاستی ها و تلاش در جهت جبران این نواقص با برجسته نمودن دیگر توانائی ها و داشته های خود، این آزمون الهی را با تحمل همه سختی ها پشت سر می گذارند در قیامت در قبال كوچك ترین این سختی ها چنان پاداش عظیمی دریافت می نمایند كه  آرزو می كنند كه ای كاش در دنیا تمام زندگی ما سرشار از این بلاها و سختیها و كاستیها بود و اكنون در قبال آن به ما پاداش عطا می شد.(2)

3. اینگونه نیست كه  نواقصی كه در جسم و جان افراد بوجود می آید ،بخصوص نواقصی كه از بدو تولد همراه انسان می باشد مثل نقص در چهره و زیبائی و یا نقص در چشم و یا گوش و یا دست و پا و دیگر اعضا ،كه خود افراد در انتخاب آن نقشی نداشته اند، مربوط به گناه وخطای آنها باشد. بلكه علت و عوامل خاص خود را دارد، و لذا همانطور كه خود شما اشاره نمودید بسیاری از افراد كه در مقایسه با دیگران  گناه بیشتر و خطاهای بیشتری مرتكب شده اند و می شوند فاقد بسیاری از این نواقص می باشند. بسیاری از این نواقص معلول عوامل طبیعی خود مثل ارث  از والدین و یا قرار گرفتن ناخواسته افراد در معرض پرتوهای جهش زای ژنتیكی و یا خوردن برخی غذاهای خاص  در دوران بارداری و ... می باشند كه نمی توان كسی را در رخ دادن آنها مقصر تلقی نمود، ولی به هر حال برای برخی از افراد كم وبیش اتفاق می افتد ،اما با توجه به چند نكته ان شاء الله نگرش شما در مورد بد شانسی خود بر طرف می گردد:

اول:نگرش واقعی به ارزش داشته های دنیوی و تاثیر آنها در تامین سعادت اخروی: یعنی در عین حال كه می پذیریم بسیاری از این نواقص ما را در زندگی دنیوی مان از بسیاری از لذتها و نعمتها و همراهی با همسالان و هم نوعان محروم نمودند. اما حقیقتا مانع رشد معنوی و حقیقی ما نخواهند بود بلكه بالعكس بسیاری از این محرومیتها زمینه توجه بیشتر به توانمندیهای دیگر جسمی و معنوی را ناخواسته فراهم می نماید و در نهایت باعث سعادت فرد می گردد ولو در نظر ظاهری دیگران در دنیا محروم تلقی گردد.

دوم: هیچ انسان عادی در دنیا از تمام نعمتهای دنیوی بهره مند نیست اگر چه افراد سعی می كنند خود را اینگونه نشان دهند ولی با دقت در  زندگی ظاهری آنها و گفتار خودشان نواقص متعدد آنها آشكار می گردد ،توجه به این نواقص(البته بدون كنجكاوی زیاد از حد  وبدون  تجسس)مشخص می گردد  كه بسیاری از آن نواقص در ما وجود ندارد  كه این آگاهی انسان را در قدر شناسی نسبت به نعمتهائی كه دارد ولو كمتر از دیگران باشد كمك می كند.

سوم: البته شما توضیحی در مورد آنچه نواقص خود گمان می كنید بیان نفرمودید، ولی اطمینان داریم كه دارائی ها و توانمندی های شما كمتر از آنچه نواقص خود می انگارید نیست كه با تكیه بر آنها و تقویت و بر جسته سازی آنها به جلب اعتماد به نفستان هم برای خودتان و هم در مقابل دیگران كمك تاثیر زیادی خواد داشت.

همانطور كه از كلام شما مشخص می باشد شما دختری اهل تقوا و ایمان هستید ،همین خصلت شما یكی از برترین داشته های شما می باشد كه در صورت تكیه بر آن و اتكاء به خداوند و رعایت حریم الهی مطمئن باشید نصرت ویژه الهی شامل حال شما خواهد شد.

خداوند متعال می فرمایند:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ »؛«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر (آيين) خدا را ياري كنيد، شما را ياري مي‏كند و گامهايتان را استوار مي‏دارد.»(3 )

«إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ » ؛« زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي است و اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، پاداشهاي شما را مي‏دهد و اموال شما را نمي‏طلبد»(4)

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ »؛«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براي شما وسيله‏اي جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مي‏دهد (روشن‏بيني خاصّي كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت) و گناهانتان را مي‏پوشاند و شما را ميآمرزد و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است»(5)

پی نوشتها:

1. نمل (27)، آیه 21 / فرقان (25)، آیه 16 / زمر (39)، آیه 34 / فصلت (41)، آیه 31 / شوری (42)، آیه 22/ زخرف(43)، آیات 71 و 70 و سوره  ق (50)، آیه 35.

2. كلینی،الكافی ،ج2، ص255،دارالكتب الاسلامی، 1365ش

3. محمد(47) آیه7.

4. محمد(47) آیه 36.

5. انفال(8) آیه29.

ازدواج وطلاق دست خود انسان است؟
انسان در ازدواج یا طلاق مختار است، چنین نیست كه پیوند دو نفر از قبل در آسمان بسته شده باشد و مجبور به ازدواج یا طلاق باشند.

 ميخواستم بپرسم كه آيا قسمت در ازدواج وجود دارد يا اينكه ازدواج وطلاق دست خود انسان است؟

با ذكر یك مقدمه به جواب تان می پردازیم.

مقدمه : قضا و قدر، همان مشیت الهی است كه در نظام هستی، هر چیز را با محاسبه دقیق و معین به طور قانون‏مند و سازگار در چارچوب نظام علت و معلول قرار داده است. شناخت صحیح مشیت خداوند و خواست انسان، مبتنی بر داشتن تصور صحیح از مشیت خداوند در نظام جهان و انسان است. تردیدی نیست كه هیچ رخدادی در جهان جز به مشیت خداوند اتفاق نمی‏افتد. برگی كه از درخت ساقط می‏شود و یا كاری كه از انسان سر می‏زند ،هر دو به مشیت خداوند است. اما چگونگی جریان مشیت در این دو تفاوت دارد؛ زیرا انسان تفاوتی عمده و اساسی با دیگر موجودات دارد و آن اینكه دارای اختیار است . مشیت انسانی كارهای اختیاری انسان آن است كه اراده  در آن دخالت داشته باشد.

 خداوند خواسته است كه انسان مختار باشد . به اختیار خود بتواند كاری را انجام دهد. بر این اساس اختیار انسان در طول مشیت و قضا و قدر خداوند است؛ یعنی، خداوند خواسته كه انسان توان خواستن و انتخاب كردن را داشته باشد. از همین رو اگر علت‏ها و عوامل كاری را كاملا فراهم و بر آن اقدام كردید، آن واقعه اتفاق خواهد افتاد؛ مثلا اگر آتش، بنزین و اكسیژن را  كنار هم قرار

دادید، قطعا انفجار رخ خواهد داد. این همان نظام متقن و تخلف ناپذیر هستی است.

مشیت خدا چیزی زاید بر در دسترس قرار دادن  اسباب و علل و تأثیر بخشی به آن نیست. در مورد انسان هم

مشیت او بر آزاد و مختار بودن  است. بنابراین فعالیتهای ارادی انسان جبراً از او صادر نمی‏شود . مستند به خواست آزاد خود اوست. در عین حال به مشیت الهی نیز استناد دارد؛ به این معنا كه اگر تكویناً نمی‏خواست چنین بشود، به او آزادی و اختیار نمی‏داد . مانند دیگر اجزای طبیعی در مسیر واحدی انسان را به حركت در می‏آورد.

 قضا و قدر الهی به عمل انسان با تمام خصوصیاتش از جمله اراده  تعلق می‏گیرد. در واقع خداوند خواسته كه انسان آزاد و مختار باشد. پس خواست بالذات خداوند آزاد بودن انسان است . لازمه آزادی انسان صدور افعال ارادی از اوست . در واقع افعال ارادی انسان خواست بالتبع خدا می‏باشد.

خدا می‏خواهد كه انسان با اختیار خود عملی را انجام دهد.  قضا و قدر الهی در چارچوب نظام علت و معلول تحقق می‏پذیرد . اراده انسان یكی از علل افعال اختیاری اوست. البته واضح است كه این گونه نیست كه هر آنچه انسان اختیار كند، حتما تحقق می‏یابد، زیرا بسیاری از عوامل   یك واقعه برای ما یا پنهان است و یا خارج از اختیار ما است.

 علل مؤثر در عالم طبیعت به دو دسته كلی می‏باشد:

 علل مادی و علل معنوی. علل معنوی قوی‏تر از علل مادی است، البته تأثیر علل معنوی نیز در چارچوب نظام علت و معلول است.

یكی از عوامل بسیار مؤثر در سرنوشت انسان علل معنوی است . یاری گرفتن از آن ها تا حدودی در اختیار انسان است . نباید از آن غافل شد (مثل دعا، توسل، صدقه، ذكر و...) اعمال انسان نیز در سرنوشت او مؤثر است.

ذكر روایتی در این جا خالی از لطف نیست. علی(ع) از سایه دیوار كجی به كنار دیوار دیگری رفت. شخصی گفت: آیا از قضا و قدر الهی فرار می‏كنی. امام فرمود: «از قضا خدا به قدر او پناه می‏برم» (1) یعنی، از یك قضای الهی به قضای دیگری پناه می‏برم . قضا و قدر انسان در این موارد حتمی نیست.

متأسفانه باید اقرار كرد كه اندیشه جبر در فرهنگ دینی عوام ما رسوخ كرده و بسیاری از سخنان رایج ما بوی جبر می‏دهد، مثل این تعبیر رایج كه «تقدیر بود كه چنین شد» یا «هر چه تقدیر باشد ،همان می‏شود» و امثال آن. این تعابیر یك معنای درست دارد و یك معنای نادرست ،ولی اكثر افراد از  تعابیر، معانی جبری اراده كرده و می‏فهمند.

معنای صحیحی كه برای قسمت و سرنوشت وجود دارد ،قضا و قدر الهی است . ازدواج یكی از موارد

سرنوشت ساز است . اراده انسان تا حدودی در سرنوشت او مؤثر است.  اراده انسان تنها عامل تعیین‏كننده رخدادهای زندگی او نیست .چه بسا انسان اراده كاری را دارد، ولی موانع بسیاری برای او پدید می‏آید یا اراده چیزی را ندارد اما آن امر برای او به راحتی محقق می‏شود.

 سرتاسر زندگی انسان ابتلا و امتحان الهی است. ابتلا هم برای مؤمن است و هم فاسق. (2) ابتلا منحصر در موارد شر و نامطلوب انسان نیست، بلكه در خیر و نعمت هم ابتلا می‏باشد: و نبلوكم بالشر و الخیر فتنه.(3) در نعمت‏ها باید شكرگزار بود . در سختی‏ها صابر».(4)

 انسان در انتخاب همسر، همچنین طلاق دادن او آزاد و مختار است . هرگز چنین نیست كه پیوند دو نفر از قبل در آسمان بسته شده باشد و آن دو نفر مجبور باشند حتما با هم ازدواج كنند، یا از هم جدا شوند ، هر چند نتیجه برخی از اعمال انسان می‏تواند در مراحل انتخاب همسر تأثیر بگذارد و انسان را به سمت و سوی خاصی و تصمیم‏گیری خاصی سوق دهد.

آن چه بین مردم معروف است، قسمت به معنای عدم تأثیر فرد در سرنوشت خود و تعیین همسر از قبل و سلب اختیار از انسان می‏باشد ، كه از نظر اسلام مردود است، چون خداوند به آدمی، اختیار و اراده داده است . در همه امور از جمله ازدواج، حق انتخاب و گزینش محفوظ می‏باشد. شاهد آن روایات زیادی است كه همگان را به دقت در انتخاب همسر فراخوانده و ضوابطی را در این امر منظور داشته‏اند. امام صادق(ع) می‏فرماید: «زن همچون گردنبندی است كه شخص آن را بر گردن خود آویزان می‏كند، پس بنگر چه چیزی را بر گردن آویخته‏ای!».(5)

از رسول اكرم(ص) نقل شده: «فردی مناسب برای ازدواج را در نظر بگیرید و انتخاب كنید، زیرا زنان تان فرزندانی شبیه خواهران و برادران خود متولد می‏كنند».(6) اگر انسان در انتخاب همسر نقشی نداشته باشد، این روایات معنی ندارد.

ازدواج و طلاق مانند امور دیگر،در قلمرو علم الهی است،یعنی خداوند می‏داند فلان شخص با چه كسی ازدواج خواهد كرد، ولی علم پرودگار اختیار را از او نمی‏گیرد، زیرا علم الهی به عمل اختیاری انسان تعلق گرفته است.

پی‏نوشت‏ها:

1. توحید صدوق،شیخ صدوق ، ص 369، ج 8، چاپ جامعه مدرسین قم.

2. انفال(8) آیه 17؛ اعراف (7) آیه 163.

3. انبیاء(21) آیه 35.

4. بقره(2) آیه 155.

5. میزان‏الحكمه، محمدی ری شهری ، انتشارات دارالحدیث ،ج 2، ص 1182.

6. همان، ص 1183.

دارم بیراهه می رم به هردری زدم تا یكی بشه هادی من !!! اما جوابی نگرفتم
مطمئن باشید در دنیا و آخرت، هیچ كس شما را به اندازۀ خداوند دوست ندارد. شما مخلوق اویید و او به شما عشق می ورزد.

شدیدا محتاج به كمكتون هستم. دارم بیراهه می رم به هردری زدم تا یكی بشه هادی من !!! اما جوابی نگرفتم تو رو خدا به هر چیزی كه واستون مقدسه یه كاری كنید بیام سمت خدا، دنیای من خدام بود؛ اما الان خدایی ندارم كه باهاش حرف بزنم خودم با گناهام كاری كردم كه فراموشم كنه یا راحت بگم فراموشش كردم دیگه نمی دونم چی بگم تا دل سیاهم آروم بگیره شماها اگه صدای دلمو شنیدین یه نفرو به من معرفی كنید تا باهاش حرف بزنم؟

خواهر گرامی!

اگر قرآن كریم را پیش روی خود باز كنید، می بینید خداوند كتاب خود را با «بسم الله الرحمن الرحیم» با دو صفت جمالی و رحمت آغاز كرده است و خبری از صفات جلالی او نیست. در بند 19 دعای جوشن كبیر هم آمده: «یا من سبقت رحمته غضبه»؛ «ای كسی كه رحمتش بر غضبش سبقت دارد».

در دعای كمیل هم می خوانیم: «اللهم انی اسئلك برحمتك التی وسعت كل شیء»؛ رحمتی كه همۀ اشیا را در بر گرفته است. پس برخورد خدا با مخلوقات، از روی رحمت و محبت است. حال كه چنین است، چرا بنده از روی دوستی و محبت با خدا رفتار نكند؟ محبتی كه منشأ همۀ خیرها است. 

مطمئن باشید در دنیا و آخرت، هیچ كس شما را به اندازۀ خداوند دوست ندارد. شما مخلوق اویید و او به شما عشق می ورزد. قبل از این كه شما دوستش بدارید، اوست كه شما را دوست دارد؛ زیرا در كلام خود می فرماید: «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَه‏». (1) ابتدا دوست داشتن خدا ذكر شده، بعد دوست داشتن بندگان.

برای این كه خود را از شرّ گناه حفظ نمایید، چاره ای ندارید جز این كه ارتباط خود را باگناه قطع كنید و با خداوند ارتباط برقرار نمایيد.

خداوند  در آیه ای به بندگان بشارت داده كه: «قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلي‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ»؛ (2) «بگو: اي بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده‏ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مي‏آمرزد؛ زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است»‏.

با وجود این آیۀ شریفه، جایی برای نا امیدی باقی نمانده است. پس از توبه، از دوستان خدا شمرده می شوید؛ زیرا خداوند می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ»؛ (3) «خداوند توبه كنندگان را دوست دارد و پاكان را نیز دوست دارد». چه پیامی لذت بخش تر از این سخن الهی كه انسان گناهكار، پس از توبه، محبوب خدا شود.

پس با این پیام الهی معلوم است كه هیچ گاه در رحمت خداوند به روی انسان ها بسته نیست.

پیامبر اكرم - صلی الله علیه و آله - نیز فرمودند: «التائب مِن الذنب كمن لا ذنب به»؛ (4) «توبه كننده از گناه، مثل كسی است كه هیچ گناهی را مرتكب نشده است». البته توبه واقعي، شرايطي دارد. در اين مورد، امير مؤمنان - عليه السلام - مي فرمايد: «توبه، به دل پشیمان شدن و به زبان آمرزش خواستن و به اندام ترك نمودن است».(5)

بنابراین، توبه سه ركن دارد:

1. پشيماني؛ 2. استغفار زباني؛ 3. تصميم بر ترك گناه براي هميشه.

وقتی توبه كنید و به طرف خدا بروید، باز مطمئناً حضورش را حس خواهید نمود و توجه اش را بيش از پيش خواهيد ديد.

در تماس بعدی، از ویژگی ها و شرایط خود بنویسید تا در زمینه پیشرفت معنوی شما را راهنمایی كنیم. همچنین می توانید با بخش تلفنی مركز به شماره 09640 ارتباط برقرار كرده و در امور مختلف مشاوره بگیرید.

موفق و پیروز باشید.

 

پی نوشت ها:

1. المائده (5)، آيه 54.

2. الزمر (39)، آیه 53.

3. البقره (2)، آیه 222.

4. پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، دنیای دانش، تهران، 1382ش.

5. محمدي ريشهري، محمد، ميزان الحكمه، ج 2، ص 997، ماده "ذنب"، دار الحديث، 1416 ه.ق. 

صفحه‌ها