معارف قرآن

سا 24: زنان شوهر دار بر شما حرام است مگر زنانی كه در جنگ مالك شدید... احزاب50: ای پیامبر بر تو حلال كردیم همسران تو را آنان كه مزدشان را پرداختی و كسانی كه مالك می شوی(كنیز یا اسیر) احزاب 52:از این پس زنها بر تو حلال نیستند هر چند زیباییشان تو را مجذوب كند مگر كسانی كه جزو ملكت تو هستند نسا3: اگر نمی توانید به مساوات با زنانتان رفتار كنید به یك همسر بسنده كنید یا به كنیزانتان اكتفا كنید معراج 29و30: و آنانكه خود را از شهوات نگاه می دارند مگر بر زنان حلال و همچنین كنیزان ملكی خویش كه در این صورت بر آنها نكوهشی نیست

اسلام برای آزاد کردن انسان ها آمده ،نه به بردگی کشاندن آن ها، اما در جاهایی به مصلحت جامعه و خود انسان ها اجازه به بردگی گرفته شدن بعض افراد داده شده است.
در گذشته جنگ معمولا قبیله ای بود . در جنگ همه افراد قبیله از زن و مرد و پیر و جوان شرکت می کردند. قبیله غالب، همه افراد قبیله مغلوب را به بردگی و اموال آنان را به غنیمت می گرفت.
اسلام اولا جنگ هجومی را اجازه نداده و مسلمانان حق ندارند به گروه ، قبیله و مردمی هجوم برند . مردان شان را کشته و زنان را به کنیزی و اموال شان را به غنیمت بگیرند مگر این که از جانب مشرکان و کافران مورد هجوم واقع شوند. در این صورت باید در صدد دفاع از خود و نظام و ناموس خود برآیند. مهاجمان را بکشند تا شکست آنان قطعی شود و آن گاه بقیه افراد حاضر در میدان جنگ اعم از زن و مرد را اسیر کنند .اموال را به غنیمت بگیرند و بعد حاکم اسلام حق دارد مطابق مصلحت بینی و رعایت مصالح جامعه و نظام اسلامی، اسیران را به منت آزاد کند یا در قبال آزادی آنان فدیه و جان بها بگیرد یا آنان را به بردگی گرفته و بین رزمندگان تقسیم کند.
به بردگی گرفتن افراد شرکت کننده در میدان جنگ هجومی علیه مسلمانان، مقابله به مثل است که از نظر همه عاقلان پذیرفته شده می باشد. اگر آن گروه غالب می شد، همین برخورد را با مسلمانان می کرد. البته به بردگی گرفتن زنان و مردان مشرک جنگنده علیه اسلام، جایز است، نه واجب. این که حاکم معصوم یا عادل اسلام حکم به بردگی گرفتن بدهد ، بستگی به اقتضائات زمان و مکان دارد.
برای اطلاع بیش تر از دلایل اسلام برای تجویز محدود بردگی مطلب زیر را مطالعه کرده و به کتب گفته شده مراجعه کنید:
اسلام برده داری را با محدودیت های متعدد، به مصالحی به رسمیت شناخت.برای این که موضع اسلام در برابر برده داری و حقانیت آن، روشن شود ،لازم است نیم نگاهی به تاریخ برده داری بیندازیم:
در قدیم از سه را انسان ها به بردگی گرفته می شدند:
1. زور و قلدری: مثلاً رئیس قبیله به زور می توانست دیگران را به بردگی بگیرد یا یک قبیله بدون دلیل به قبیله دیگری شبیخون زده و هجوم برده و افراد قبیله دیگر از زن و مرد و کودک را به اسیری بگیرد.
2. داشتن ولایت ارث و شوهری; به عنوان مثال: پدر می توانست فرزند خود را بفروشد;
3. جنگ ؛ برده گیری در جنگ های دفاعی حتی در بین ملل دارای تمدن نظیر روم، هند، یونان، ایران; نیز معمول بوده است. ابتدا این گونه بود که قبیلة پیروز در جنگ خواه مهاجم یا مدافع، تا آخرین نفر از طرف مغلوب را می کشت; امّا در طول زمان، و نیز از باب نوع دوستی، بنا را بر این گذاشتند که اسیران جنگی را به عنوان غنیمت تملک کنند، هر چند در آن دوران هم روش ها فرق می کرد و رومی ها و یونانی ها سختگیرتر بودند.(1)
دین اسلام قانونی به نام برده داری تأسیس نکرد; بلکه از سه روش فوق; دو روش زور و ارث را ردّ و روش سوم یعنی جنگ دفاعی را تحت شرایطی امضا کرد تا به مرور زمان و با شرایطی که قرار داده است، زمینه های آن نوع برده داری را هم از بین ببرد.
اما اینکه چرا اسلام راه سوم برده گیری را مردود ندانست; بلکه محدودیت هایی در آن ایجاد کرد؟ بدان خاطر بود که :
1. اصلاح عادات غلط به زمان نیازمند است;
2. در آن زمان بردگان فراوانی وجود داشتند . گاهی بخش عظیمی از جامعه را بردگان تشکیل می دادند. اگر از ابتدا بردگی به طور کلّی ملغا می شد، رهایی بردگان باعث نابودی آنان و خانواده های شان می شد; زیرا بردگان در آن زمان نه کسب و کار مستقلی داشتند و نه زندگی مستقلی.( 2)
حداقل اثر سوء آزاد کردن این جمعیت انبوه، مختل کردن امنیت جامعه بود. بررسی این نکته نشان می دهد که برخورد ضربتی و دفعی با مسألة برده داری، امری غیر حکیمانه، بلکه غیر ممکن است; از این رو اسلام، در برخورد با این مسأله ـ چنان که در مورد "شراب" عمل کرد ـ به اصلاح تدریجی پرداخت.
3. بندگان در آغاز اسلام منبع اقتصادی و نیروی نظامی نیرومندی برای مشرکان و حتی مسلمانان بودند. مشرکان آنان را در مزرعه ها، نخلستان ها و میدان های جنگ به کار می گرفتند; چنانچه اسلام در همان ابتدا دستور آزادی بردگان را می داد، بدیهی بود که تنها مسلمانان به آن عمل کنند; چرا که مشرکان به آن اعتقادی نداشتند.
این شیوه رفتار، پیامدهای بسیار ناخوشایند و ضربه مهلکی برای جامعه اسلامی نوپا در پی داشت، از جمله:
الف: مسلمانان به یکباره از نیروی اقتصادی و نظامی عظیمی محروم می شدند و این ضربه مهلک اقتصادی به آنان بود.
ب: بندگانی که به اسیری گرفته می شدند، چنانچه آزاد می شدند، چون جا و مکان و درآمد مناسبی نداشتند، به ناچار به پیش مشرکان باز می گشتند . آنان دوباره، از این ها برای تقویت بنیه اقتصادی و نیروی نظامی استفاده می کردند.
حاصل آن بود که آزادی بندگان به تدریج، مانع از خسارت اقتصادی و نظامی مسلمانان شد.
4. به طور کلی، دشمن محارب در صدد نابود ساختن است. فطرت بشر چنین فردی را محکوم به فنا دانسته و دست کم به بردگی گرفتن او را تجویز می کند.
5. علاوه بر حکم فطری، تا آن جا که تاریخ نشان داده است، انسان ها دشمنان خود را به عنوان غنیمت اسیر می گرفته اند.(3)
برده گیری که اسلام معتبر دانسته، حقی است که با فطرت بشر مطابقت دارد که برده گیری دشمنان اساس دین و مجتمع اسلامی است. چنین کسانی به حکم اجبار به داخل جامعه جذب می شوند . در لباس بردگی درمی آیند تا به تربیت صالح دینی تربیت یافته و به تدریج آزاد شوند ،همانند مریضی که طبیب آزادی عمل او را تحت کنترل در می آورد تا به سلامتی برسد.
جهان متمدن هر چند به ظاهر، نظام برده داری را ملغا اعلام کرد، امّا هنوز همان نظام به شکلی دیگر در جهان معمول است. با نگاهی کوتاه به جنگ جهانی دوم و قیمومیت بر ملل محروم و مغلوب می بینید که چه فجایعی به بار آوردند. هنوز هم محرومان ملل، گرفتار آن نظام قیمومیتی غلط هستند.(4)
اسلام نه تنها برده داری را تأسیس نکرد; بلکه برای حل تدریجی اما سریع آن راه حل هایی را ارائه داده است که در محورهای زیر آن ها را مورد توجه قرار می دهیم:
الف) بستن سرچشمه بردگی:
اسلام از بین سه راه معمول برده گیری در آن زمان، دو راه را به کلی ردّ کرد و نپذیرفت (زور و قلدری، ولایت شوهر، ارث و غیره) و به عللی که گذشت، برای از بین بردن راه سوم (راه برده گیری در جنگ) محدودیت هایی ایجاد کرد، حتی در صورت پیروزی در جنگ هم گرفتن برده الزامی نبوده ، بلکه دستور اسلام در این مورد این است که بعد از خاتمة جنگ با کفار، افرادی که اسیر می شوند، به چند صورت با آنان برخورد شود:
ـ از آنان فدیه گرفته شده، آزاد شوند;
ـ با اسیران مسلمان مبادله شوند;
ـ و در نهایت، در مواردی که دو راه قبلی صلاح نبود، به جای این که آن ها را بکشند، اسیرشان کرده و برای خدمت، به کار بگمارند و بین مردم تقسیم کنند.(5)
ب) گشودن دریچة آزادی: اسلام، تمهیداتی دیگر برای آزادی بردگان اندیشیده است، از جمله
ـ آزادی اسیر را یکی از کفارات قرار داده است(6)
ـ با ازدواج زنی که برده است با یک انسان آزاد و بچه دار شدن آن زن، فروش آن زن ممنوع می شود تا از سهمیة ارث فرزندش آزاد شود.(7)
ـ سهمی از زکات برای خرید برده و آزاد کردن آنان قرار داده شد که بدین ترتیب یک بودجة دایمی برای این کار از بیت المال در نظر گرفته شده و تا آزادی کامل همة بردگان ادامه خواهد یافت.(8)
ـ آزادی بردگان یکی از عبادات شمرده شده و بزرگان در این زمینه پیش قدم بوده اند تا آن جا که گفته شده حضرت علی بن ابی طالب با دسترنج خود هزار بنده را آزاد کرد.(9)
ـ هر کس سهم خود از بردة مشترک را آزاد کند، سهم شریک دیگر به طور قهری آزاد می شود.(10)
ـ هرگاه کسی مالک یکی از پدر، مادر، اجداد، فرزندان، عمو، عمّه، دایی، خاله، برادر، خواهر، برادرزاده و یا خواهرزادة خود شود، آنها فوراً آزاد می شوند.(11)
ـ در برخی موارد، اگر صاحب بَرده نسبت به بردهاش مجازات های سختی انجام دهد، آن برده خود به خود آزاد خواهد شد.(12 ) و...
ج) احیای شخصیت بردگان: در دورانی که بناست بردگان به تدریج آزاد شوند; دین مبین اسلام برای اِحیای حقوق آنان اقدامات وسیعی کرده است; به طوری که هیچ فرقی بین بردگان و آزادها قرار نمی دهد; جز به تقوا و پرهیزکاری; به بردگان اجازه می دهد همه گونه پُست های اجتماعی را عهده دار شوند . از فرماندهی گرفته تا پست های حساس دیگر که به عنوان نمونه سلمان، بلال و قنبر را می توان نام برد.(13)
د) رفتار انسانی با بردگان، در اسلام دستورهای زیادی در مورد مدارا با بردگان آمده است، از جمله:
ـ پیامبر(ص) فرمود: جبرئیل آن قدر برای آزادی برده سفارش کرد که فکر کردم برای آزادی برده مهلت معینی مقرر گردید.(14)
روایاتی داریم که در مورد بردگان، أجل هفت سال را مطرح کرده و فرموده اند: بعد از هفت سال برده را از کار معاف و او را آزاد کنید.(15)
حضرت امام صادق می فرمود: هرگاه پدرم به غلامش دستوری می داد و ملاحظه می کرد که آن کار، سخت است، خودش
بسم الله می گفت و کمک می کرد.(16)
خوشرفتاری نسبت به بردگان در این دوران انتقالی، به حدی است که حتی بیگانگان نیز از آن تمجید کرده اند; به عنوان نمونه، جرجی زیدان می گوید: اسلام نسبت به بردگان فوق العاده مهربان است .پیامبر در مورد بردگان سفارش بسیار نموده است; به عنوان مثال: "کاری که برده تاب آن را ندارد، به او واگذار نکنید" یا "هرچه خودتان می خورید ،به او بدهید".(17)
بنا بر این اسلام در آن زمان که برده داری وجود داشت، وجود آن را تا حدودی تجویز کرد تا با یک برنامه حساب شده و موفق به مبارزه با آن پردازد . به هیچ وجه اسلام این قانون را ایجاد نکرد. طریقی هم که اسلام برای مبارزه برگزید، طریق تدریجی بود و با موفقیت قرین شد، در حالی که اگر طریق مبارزه یکباره را پیش می گرفت، علاوه بر اینکه زیان بزرگی به جامعه نوپای اسلامی می زد، با موفقیت هم قرین نمی شد. اتفاقا در تاریخ مبارزه با بردگی توسط غربیان با مبارزه قاطع و یکباره مواجهیم که به شکست انجامید.
اما در جامعه اسلامی کنیزان از دو راه وارد می شدند:
1-زنانی که در میدان های جنگ شرکت می کردند و اسیر می شدند. در قدیم در جنگ های معمولا قبیله - که سیار زندگی
می کرد - به تمامی در جنگ در گیر بود ،یعنی زنان و مردان و کودکان همگی اعضای میدان نبرد بودند و برای پیروزی بر طرف مقابل تلاش می کردند . سهم زنان کم تر از مردان نبود .وقتی یک طرف شکست می خورد، تمام مردان و زنان و کودکان و اموالی که در میدان بود،به تصاحب طرف مقابل در می آمد.
2- زنانی که قبلا در جامعه غیر اسلامی اسیر و کنیز شده بودند. برده فروش ها آن ها را به جامعه اسلامی می آوردند و می فروختند. در اسلام خرید و فروش اینان نیز جایز شمرده شد تا راهی برای ورود آنان به جامعه اسلامی و در معرض آزادی قرار گرفتن باشد.
پی نوشت ها:
1. المیزان، علامه طباطبایی، ترجمه موسوی همدانی، ج 6، ص 544، نشر رجأ.
2. همان.
3. همان، ص 549.
4. همان، ص 561 ـ 566.
5.همان، ج 18، ص 337 ـ 341، جامعه مدرسین.
6. تحریر الوسیله، امام خمینی، ج 2، ص 110 ـ 117،چ جامعه مدرسین.
7. مکاسب، شیخ انصاری، ص 175، سطر 14، دارالحکمة.
8. تفسیر نمونه، مکارم، ج 12، ص 418، اسلامیة تهران.
9. بحارالانوار، مجلسی، ج 41، ص 43، اسلامیه تهران.
10.جواهرالکلام، شیخ محمدحسن، ج 34، ص 154 ـ 158، چاپ بیروت.
11. تفسیر نمونه، آيت الله مكارم ، دارالكتب ج 21، ص 42.
12.وسایل الشیعه، ج 16، ص 26(20 جلدی).
13. تفسیر نمونه، ج 21، ص 421.
14.وسایل الشیعه، ج16،ص 26.
15. همان.
16. بحارالانوار، ج 74، ص 142، ح 13.
17. تاریخ تمدن، جرجی زیدان، ج 4، ص 54.
جهت اطلاع بیش تر می توانید به کتاب های ذیل مراجعه کنید.
1ـ ترجمه تفسیر المیزان، ج 6، ص 494 ـ 497، چاپ جامعه مدرسین.
2ـ بحارالانوار مجلسی، ج 74، ص 1141، چاپ اسلامیه تهران.
3ـ مناظرة دکتر و پیر، شهید هاشمی نژاد، ص 159 ـ 178.
4ـ تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ج 14، ص 451 ـ 467، چاپ اسلامیه تهران.

آیا در قرآن به مجرد بودن یا نبودن حضرت عیسی اشاره ای شده است؟ اگر هست در کدام آیه؟

پاسخ:
در قرآن آيه اي كه بر مجرد بودن حضرت عيسي به صراحت دلالت داشته باشد، وجود ندارد.
البته شايد بتوان با دو قرينه قرآني بر اين مطلب استدلال كرد:
1. قرآن در وصف حضرت يحيي وا‍ژه "حصورا" را آورده است. مفسران اين وا‍ژه را بر محدوديت و سختگيري بر خود تفسير كرده اند؛ يعني كسي كه خود را از شهوات و اميال نفساني مباح و مكروه و حرام باز دارد.(1)
بسياري اين وا‍ژه را به عنوان كسي كه رغبت به زنان ندارد و از آن ها اعراض دارد و از ازدواج روگردان است، تفسير كرده اند. (2)
بعد گفته اند كه يا ازدواج به خودي خود مستحب نبوده و با توجه به توصيه هاي پيامبر اكرم در شريعت اسلام مستحب شده،(3) يا در شريعت هاي سابق ترك نكاح، رهبانيت مستحب بوده و مذموم نبوده؛ از اين رو حضرت يحيي ترك نكاح كرده يا ترك از طرف ايشان اجبار شرايط بوده است، نه عملي به عنوان زهد و عبادت.(4)
در هر حال استفاده معناي عزب بودن و روگردان از نكاح بودن از اين وا‍‍ژه قطعي نيست.
2. وقتي حضرت زكريا از خدا تقاضاي فرزند كرد، خداوند به او فرمود:
أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى‏ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّه؛ (5)
خدا تو را به "يحيى" بشارت مى ‏دهد (كسى) كه كلمه خدا [مسيح‏] را تصديق مى‏ كند.
بعد او را به "سيد و حصور و نبي" بودن توصيف كرد. بعضي گفته اند اين كه خدا يحيي را "مصدّق كلمه الله و عيسي" مي شمارد، به معناي اين است كه يحيي شباهت تمامي با حضرت عيسي خواهد داشت. (6) آيينه او خواهد بود. اين يعني صفات او شبيه صفات عيسي مي باشد. پس عيسي هم بايد "حصور" و بريده از زنان و بي رغبت به آنان باشد (البته اگر حصور را به اين معنا پذيرفتيم).
بنا بر آنچه در تاريخ آمده، ايشان دائم در سفر بوده و ازدواج نكرده است. اما هيچ كدام از اين امور قطعي نيست.

پي نوشت ها:
1. مصطفوي ، التحقيق في كلمات القرآن الكريم ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، 1360 ش ، ج2 ، ص 232.
2. سبزواري نجفي ، ارشاد الاذهان ، اول ، بيروت ، دار التعارف ، 1419 ، ص 60.
3. بلاغی، آلاء الرحمن ، اول ، قم ، بنياد بعثت ، 1420 ،ج1 ، ص 281.
4. مكارم شيرازي ، تفسير نمونه ، اول ، تهران ، دار الكتب الاسلاميه ، 1374 ش ، ج2 ، ص 536.
5. آل عمران (3) آيه 39.
6. طباطبايي ، الميزان (ترجمه) پنجم ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1374 ، ج3 ، ص 275.

آيا پيامبر(ص) از فسق «ولید بن عقبه» آگاه نبود و اين منافات با عصمت ايشان ندارد؟

پاسخ:
درباره آيه 6 سوره حجرات كه مربوط به تحقيق از خبرهايي است كه افراد دروغگو مي دهند.
چند نكته بايد توجه شود:
اولا: آن آيه مربوط به وليد بن عقبه و نه كسي است كه در پرسش نامبرده شده .
دوم: اين آيه اگر هم سؤال برانگيز باشد، در باره علم پيامبر ممكن است جاي سؤال داشته باشد و ربطي به عصمت او ندارد.
سوم: در باره شان نزول آيه سه رويكرد مطرح شده كه تفصيل آن را در منبع ذيل جويا شويد.(1)
پيامبر وليد بن عقبه را براي جمع آوري زكات از طايفه بني مصطلق فرستاد. وقتي مردم از آمدن فرستاده پيامبر خبردار شدند، براي استقبال او جمع شدند، ولي او به دليل آن که در زمان جاهليت با آن مردم عداوت داشت، ترسيد و گمان كرد كه براي جنگ با او، آن اجتماع صورت گرفته؛ بدون تحقيق درباره آن برگشت و به پيامبر گفت: آن قوم از دادن زكات امتناع نمودند، پيامبر ناراحت شد،‌ و آيه ياد شده نازل شد كه در باره اين خبر تحقيق شود .
طبق دو شان نزول ديگر كه در جاي خود بايد ملاحظه شود(2) محذوريتی نداشته و سؤال برانگيز نخواهد بود ، ولي طبق اين شان نزول جاي طرح پرسش ياد شده وجود دارد كه در پاسخ بايد گفت: آيه ياد شده ناظر به اين است كه وظيفه مردم و مسلمانان را مشخص نموده، هنگامي كه اخباري را خدمت پيامبر(ص) مي آورند، بايد از روي تحقيق باشد و پيامبر را براي پذيرش آن خبر تحت فشار قرار ندهند، تعبير آيه اين است كه خطاب به مسلمانان و مومنان فرمود: اي كساني كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد. مبادا در صورت عمل كردن بدون تحقيق به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.
از لحن آيه به دست مي آيد كه جمعي اصرار بر اين پيكار داشته اند، ولي قرآن كريم آن ها را به تحقيق در مسئله فرا خواند. (3)
طبق اين بيان معلوم مي شود كه آيه خطاب به مؤمنان است و نه پيامبر .پس با علم و عصمت پيامبر منافات ندارد و سؤال برانگيز نخواهد بود.
گذشته از اين پيامبر در باره مسائل روزمره به علم غيب خود عمل نمي كرد، بلكه به گزارشات و علمي كه از طريق عادي به او مي رسيد، عمل مي نمود.
چه اينکه آگاهي از امور پنهان و غيب براي پيامبر از طريق وحي الهي بوده، اين آيه او را در جريان قرار داد. به همین دلیل پیامبر(ص) افرادی را جهت تحقیق فرستاند که معلوم شد آن گزارش دروغ بوده است.(4)
در هر صورت اين آيه منافات با عصمت و علم پيامبر ندارد .

پي نوشت ها:
1. ناصر مكارم ، تقسير نمونه، ج 22 ،ص 152 نشر دار الكتب الاسلاميه ، تهران، 1363 ش.
2. همان .
3. همان ،ص 155.
4. همان ،ص 152.

چه آیه ای، عصمت اهل بیت را اثبات می کند؟

پاسخ:
آیات زیادی بر عصمت اهل بیت دلالت دارد؛ اما در این میان دلالت آیه تطهیر از همه وضوح و روشنی بیشتری دارد. آیه تطهیر به شرح زیر است:
این آیه دارای حرف حصر "انما" است و به صراحت اعلام کرده که خدا فقط اراده کرده که اهل بیت مطهر باشند در حالی که در آیه 5 مائده خطاب به همه مؤمنان در مورد فلسفه تشریع احکام می فرماید:
«یرید لیطهرکم و یتم نعمته علیکم»
بنابراین اراده تشریعی خدا بر تطهیر، اراده ای است عمومی در حالی که این اراده خاص است و بر افرادی خاص تعلق گرفته است و وقتی اراده تشریعی نشد، پس اراده تکوینی است که تخلف ناپذیر است و کسانی که مورد این اراده باشند، پاک و معصوم هستند؛ زیرا محال است اراده خدا بر تطهیر کسی باشد و لوث و رجس و پلیدی به او رو آورد.
افرادی که نمی خواهند این آیه را در شأن اهل بیت بدانند، آیه را این گونه تفسیر کرده اند که ای همسران پیامبر اگر خدا به شما سخت گرفته و تکلیف سنگین بار کرده و وعده و وعید خاص (دو برابری عذاب و ثواب ) داده است و...، همه و همه به خاطر این است که می خواهد شما پاک شوید. این تفسیر هم راستا و هم معنا با آيه 6 مائده مي شود . در آنجا هم خداوند بعد از بيان احکام وضو و غسل و تيمم مي فرمايد:
«ما يريد الله ليجعل عليکم من حرج و لکن يريد ليطهرکم » (1)
خدا از تشريع اين احکام و دستورات اراده اش اين است که شما را پاک کند.
بنا بر این تفسیر، اراده اي که در آيه آمده اراده تشريعي است و با توجه بدان ديگر "انما" و حصر زائد است زيرا از تشريع و امر و نهي جز پاک کردن هدف ديگري متصور نيست و معنا ندارد در اینجا بگوید از این تشدید امر و نهی جز پاک شدن شما هدف دیگری نداشتم . زیرا از امر و نهی و تشدید در تکلیف جر طاهر و پاک شدن، هدف دیگری وجود ندارد تا با انما آنها خارج شده و هدف منحصر در پاک شدن گردد.
هدف امر و نهي فقط پاک کردن و اذهاب رجس است و براي بيان اين انحصار احتياج به انما نيست. براي معنا پيدا کردن حصر بايد چند هدف موجود باشد تا با آوردن انما فقط در يکي حصر شود. پس حصری که در آیه با تاکید بیان شده، بی معنا می شود و این صحیح نیست.
با اين تفسير آيه هيچ فضيلتي براي "اهل بيت" اثبات نمي کند فقط اراده و حکمي که براي همه وجود دارد و امر و نهيي که براي همه است و براي پاک شدن آنان مي باشد، براي آن ها تاکيد شده است. به عبارت ديگر در مورد همه فرموده شما را امر و نهي مي کنم تا پاک شويد.
و در مورد اهل بيت مي فرمايد به شما امر و نهي غليظ و شديد مي کنم و وعده پاداش دو برابر و وعيد عقاب دو برابر مي دهم تا پاک شويد.
همچنان که آيه اول براي کسي فضيلتي ايجاد نمي کند، اين آيه هم براي اهل بيت فضيلتي ايجاد نمي کند. فضيلت بعد از عمل آنان به اوامر و خودداري آنها از نواهي حاصل مي شود در حالي که همه قبول دارند و واضح و روشن است که آيه در مقام مدح اهل بيت و مدال فضيلت است. همین که از صدر اسلام تا به امروز این همه در باره مصداق اهل بیت بحث شده، نشان از آن دارد که این آیه مدح و مدال فضیلت می باشد و گر نه اگر مدح و مدال فضیلت نبود، دیگر شناسایی مصداق ها اهمیتی نمی یافت.
اگراراده در آيه، اراده تشريعي باشد، دليل بر تحقق اين اراده وجود ندارد تا مدح آور باشد زيرا اراده تشريعي تخلف پذير است. آنچه حتمي و تخلف ناپذير است، اراده تکويني مي باشد.بنا بر این اراده در این آیه اراده تکوینی خداست که قطعا تحقق می یابد و اهل بیت به اراده خدا مطهر و معصومند.
مطلبی که اینجا در ذهن خلجان می کند این که وقتی اراده تکوینی و تخلف ناپذیر خدا بر عصمت تعلق گرفته باشد، دیگر آنها خواه ناخواه معصومند و این فضیلت نیست.
اشکال کنندگان توجه نکرده اند که اولا اراده خدا بر تطهیر چه کسانی تعلق می گیرد و ثانیا این تطهیر به چه معناست؟ آیا به معنای این است که آنها را از گناه باز می دارد و مثلا آنان را لجام می زند و نمی گذارد به طرف گناه بروند و یا مثلا گرایش به گناه و غریزه را در آنها می میراند یا نه، آنها از گناه فراری هستند و جز خدا در دل آنان حکومت ندارد و جز به سوی خدا نمی روند و اصلا به سوی گناه نمی روند تا لازم باشد آنان را از گناه بگردانند. بلکه خدا از آن فراریان از گناه به سوی خودش دفاع می کند و گناه و فسق و رجس را از آنان دور می سازد.
اگر به آیات قرآن دقت کنیم می بینیم اراده خدا بر تطهیر و اصفا و اجتبا و برگزیدن مخلَصان و عباد صالح است. به آیات زیر توجه کنید:
«اجتباه و هداه الي صراط مستقيم» (2)
«اجتبيناهم و هديناهم الي صراط مستقيم» (3)
«و ممن هدينا و اجتبينا » (4)
کسي که عبد محض خدا شود و به خدا پناه ببرد و خدا او را پناه دهد و هدايت کند و راه ببرد، چگونه شيطان مي تواند در او تصرف کند و او را گمراه سازد و بلغزاند؟
آيا نعوذ بالله خدا از شيطان ضعيف تر و شيطان از خدا قوي تر است که حتي بتواند پناه يافتگان به خدا را هم از چنگ او درآورد و با خود ببرد و خدا نتواند آنان را از شر وي در امان بدارد؟
حاشا و کلا! مگر خود شیطان اعتراف نمی کند که در بندگان مخلَص خدا تصرفی ندارد:
ِ«لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ اِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين ؛ ‏(5) همگى را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان مخلصت را».
و مگر خدا همین بندگان را استثنا نمی کند:
«إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ » (6)
«إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون‏» (7)
انسان وقتي راه بندگي و فطرت پيش گرفت و تابع عقل و دل شد و به فقر و نياز خود صادقانه اعتراف کرد و خود را به خدا سپرد، خدا که نيت پاک و صادقانه او را مي بيند ، او را مي پذيرد و در پناه مي گيرد و مدافع او مي شود و همه سوء و فحشاء ها را از او دور مي سازد. اين سنت خداست و اين است معناي بر گزيده شدن:
«کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين» (8)
ما برهان خود را به او نمايانديم تا سوء و فحشاء را از او دور سازيم.
یوسف (ع) بنده خدا و محب خدا بود و دلش به نور ايمان روشن بود و به سوي سوء و فحشاء نمي رفت و لازم نبود او را بر گردانيم؛ بلکه ما برهان خود را به او نمايانديم تا سوء و فحشاء را از او دور سازيم. توجه کنيد که نفرمود: «لنصرفه عن السوء و الفحشاء»؛ نشان دادن برهان رب براي اين نبود که او را از سوء و فحشاء منصرف کنيم؛ زيرا او به سوي آن ها نمي رفت تا منصرفش کنيم؛ بلکه اين سوء و فحشاء بود که به سوي او مي آمد و ما آن ها را بر گردانديم و اين است دفاع خدا از مخلَصان.
«انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا»
در اينجا هم سخن از اين نيست که خدا مي خواهد شما را از رجس و پليدي دور کند؛ زيرا آنان از پليدي دور بودند؛ بلکه مي فرمايد: خدا مي خواهد پليدي را از ساحت شما دور سازد .
بنا بر اين با توجه به اين آيات مخلَصان بندگان خاص خدايند که به مراتب نهايي بندگي رسيده و خدا آنان را در کنف حمايت خود گرفته و نه خودشان به گناه تمايلي دارند و نه خدا اجازه مي دهد شيطان در آنان که به او پناهنده شده اند ، تصرفي کند و اين همان عصمت است.

پی نوشت ها:
1. مائده (5) آیه 6.
2. نحل (16) آیه 121.
3. انعام (6) آیه 87.
4. مریم (19) آیه 58.
5. حجر (15) آیه 39-40.
6. همان ، آیه 42 . اسراء (17) آیه 65.
7. نحل (16) آیه 99.
8. یوسف (12) آیه 24.

ایا در قران بیشتر از هر کتاب دیگری در مورد مسائل جنسی وامیزش جنسی صحبت شده است؟

1. قرآن مجید به هر مسئله ای که انسان ها به آن ها محتاجند و جزء ضروریات زندگیشان به حساب می آید، پرداخته است؛ خصوصا موضوعاتی که روش صحیح و متعادل در انجام آن ها باعث بسیاری از موفقیت هایی در دنیا و سربلندی در آخرت هم بشود؛ لذا به آن ها و روش های درستش هم پرداخته است و در موضوع مسایل جنسی از جمله ازدواج و عفت و پاکدامنی و ... هم اشاره نموده است. گرچه به لذت ها و مسایل جنسی غیر صحیح مثل عمل قوم لوط و زنا و ... هم اشاره کرده است.
2. اما این که آیا در قرآن نسبت به کتاب های دیگر بیشتر به این مسئله اشاره شده است یا نه؛ باید عرض کنیم که:
منظور شما از کتاب های دیگر چیست؟ آیا کتب مقدس تورات و انجیل و ... است یا کتب دیگری که در دسترس شماست و ما نسبت به آن بی اطلاع هستیم و نمی دانیم و دسترسی به آن ها نداریم؟
در هر صورت در قرآن مجید به اندازه کافی و ضرورت نیاز انسان به این مسئله مثل صدها مسئله دیگر هم اشاره شده است .
در این زمینه می توانید از مطالعه کتاب اخلاق جنسی در اسلام و جهان از استاد شهید مطهری (ره) بهره مند شوید .

با سلام.من فقط میخواستم بدونم تو چه آیه ای از قرآن کریم در مورد اشکال داشتن استمنا گفته. با تشکر

راوی از امام صادق (ع) سوال می کند: از کدام آیه قرآن حکم استمناء فهمیده می‏شود؟ حضرت فرمود: از آیه : «فمن ابتغی وراء ذلک فاولئک هم العادون ؛ (1) هر کس با غیر از همسر و کنیزش شهوتش را دفع کند، تجاوزکار و سركش است». راوی می‏پرسد: گناه زنا بزرگ‏تر است یا استمنا؟ حضرت می‏فرماید: استمنا گناه بزرگی است. (2)
استمنا از جمله گناهان کبیره‏ است که طبق روایات اسلامی بر آن وعده عذاب داده شده و حتی مجازات دنیوی نیز برای آن تعیین شده است.
صاحب جواهر الکلام در آخر کتاب حدود می‏نویسد: هر کسی با دست یا عضو دیگرش استمنا کند، باید تعزیر شود، (يعني با صلاحديد قاضي حكمي براي او بريد مي شود ) چون کار حرام انجام داده و مرتکب کبیره شده است. چنان که از حضرت امام صادق (ع) در این باره (استمنا) می‏پرسند، حضرت می‏فرماید: (استمنا) گناه بزرگی است که خداوند در قرآن مجید آن را مورد نهی قرار داده است. استمنا کننده مثل این است که با خودش ازدواج کرده است. اگر کسی چنین کاری کند و من او را بشناسم، با او هم غذا نخواهم شد".
و نیز در روایات از معنای : "خضخضه"سوال شده ، امام آن را از فواحش دانسته ، معنای خضخضه همان استمنا است. (3)
علت اصلی حرمت استمنا آن است که:
استمنا دفع شهوت از راه غیر طبیعی است که هم به جسم و هم به روح آسیب جدی وارد می‏کند. به هر حال مسئله ممنوع بودن (استمناء ) هم در قرآن بیان شده است و هم در روایات .
پی‌نوشت‌ها:
1. مؤمنون (23) آیه 7.
2. عبد الحسین دستغیب، گناهان کبیره، قم ، انتشارات اسلامی ،سال 1376، ج 2، ص 331 و 334.
3. شیخ حر عاملی ، وسایل الشیعه، بیروت ، دار احیاء التراث ، سال 1412، ه ، ج 14، ص 267.

با سلام.من فقط میخواستم بدونم تو چه آیه ای از قرآن کریم در مورد اشکال داشتن استمنا گفته. با تشکر

راوی از امام صادق (ع) سوال می کند: از کدام آیه قرآن حکم استمناء فهمیده می‏شود؟ حضرت فرمود: از آیه : «فمن ابتغی وراء ذلک فاولئک هم العادون ؛ (1) هر کس با غیر از همسر و کنیزش شهوتش را دفع کند، تجاوزکار و سركش است». راوی می‏پرسد: گناه زنا بزرگ‏تر است یا استمنا؟ حضرت می‏فرماید: استمنا گناه بزرگی است. (2)
استمنا از جمله گناهان کبیره‏ است که طبق روایات اسلامی بر آن وعده عذاب داده شده و حتی مجازات دنیوی نیز برای آن تعیین شده است.
صاحب جواهر الکلام در آخر کتاب حدود می‏نویسد: هر کسی با دست یا عضو دیگرش استمنا کند، باید تعزیر شود، (يعني با صلاحديد قاضي حكمي براي او بريد مي شود ) چون کار حرام انجام داده و مرتکب کبیره شده است. چنان که از حضرت امام صادق (ع) در این باره (استمنا) می‏پرسند، حضرت می‏فرماید: (استمنا) گناه بزرگی است که خداوند در قرآن مجید آن را مورد نهی قرار داده است. استمنا کننده مثل این است که با خودش ازدواج کرده است. اگر کسی چنین کاری کند و من او را بشناسم، با او هم غذا نخواهم شد".
و نیز در روایات از معنای : "خضخضه"سوال شده ، امام آن را از فواحش دانسته ، معنای خضخضه همان استمنا است. (3)
علت اصلی حرمت استمنا آن است که:
استمنا دفع شهوت از راه غیر طبیعی است که هم به جسم و هم به روح آسیب جدی وارد می‏کند. به هر حال مسئله ممنوع بودن (استمناء ) هم در قرآن بیان شده است و هم در روایات .
پی‌نوشت‌ها:
1. مؤمنون (23) آیه 7.
2. عبد الحسین دستغیب، گناهان کبیره، قم ، انتشارات اسلامی ،سال 1376، ج 2، ص 331 و 334.
3. شیخ حر عاملی ، وسایل الشیعه، بیروت ، دار احیاء التراث ، سال 1412، ه ، ج 14، ص 267.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

در مائده آیه 54 آمده است «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و هم راکعون» معنا: تنها سرپرست شما خدا و رسول خدا و آنهایی هستند که ایمان آورده اند; آنان که نماز را بر پا داشته و در حالی که رکوع می کنند زکات می دهند.

مگر دراین (.الذین .یقیمون. راکعون ) جمع است اما حضرت علی که یک نفر بوده است؟

پاسخ:
استعمال لفظ جمع براي مفاهیمی که مصداق خارجي اش مفرد و یکی است، در ادبيات عرب بسيار فراوان می باشد؛ مثلاً قرآن مي گويد: «الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم».(1)
بنا بر روايات فراوان، گوينده فقط نعيم بن مسعود اشجعي بود؛ اما تعبیر آیه به صورت جمع آمده است.
در آیه مباهله نیز سخن از "انفس، نساء و ابناء" است که هر سه جمع هستند. جمع بر حداقل سه نفر گفته می شود و حال آن که مراد از "انفس" فقط علی بن ابی طالب (علیه السلام) و مراد از "ابناء" فقط حسن و حسین و مراد از "نساء" فقط فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود.
موارد اين گونه در قرآن و ادبيات عرب فراوان است و علماي عرب، وجوهي براي آن ذکر کرده اند.(2)

پی نوشت ها:
1. آل عمران(3) آیه 173.
2. رهبري امام علي(ع) در قرآن و سنت، ص283-287.

چرا در قرآن در برخی موارد این چنین مسائلی مثل ذنب برای پیامبر (آیه ی اول سوره ی فتح) مطرح می شود؟ البته بنده به ادامه ی آیه نیز توجه داشته ام ولی به دنبال توجیه قوی تری در این زمینه می باشم. با تشکر

 

پاسخ:
برای فهم صحیح عصمت چند نكته كلى را گوشزد مى كنيم:
1. واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات، گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(1)براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى و ارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد. بر اين اساس مبارزه موسي با مرد ستمگر و متجاوز قِبطي و کشتن او ذنب است چون پی آمدی ناگوار دارد:
«و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون؛(2)
نزد آنان مرا گناهي است که مي ترسم به کيفر آن مرا بکشند».
همچنان که مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمارآورد،(3) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن می سازد:
«انّا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفر لك الله ماتقدم من ذنبك و ما تأخّر»(4)
استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب و منزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است، مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت.
آنچه با عصمت منافات دارد، ارتکاب یا ترک نهی و امر مولوی است، یعنی کاری که خدا به عنوان خالق و حاکم انجام آن را خواسته و امر کرده، انجام ندهد یا کاری که خدا ترک آن را خواسته و از آن نهی کرده، مرتکب شود. این ترک و ارتکاب، گناه و خلاف عبودیت است و از بنده برگزیده سر نمی زند. کسانی که مرتکب چنین اقدامی گردند، شایستگی وساطت بین خدا و خلق را ندارند. برگزیدن آن ها برای وساطت بین خدا و خلق خلاف حکمت است و از خدا محال می باشد.
از ديدگاه روايات، يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه برخى ازآيات به شيوه "ايّاك اعنى و اسمعى يا جاره = به در می گویم تا دیوار بشنود"(5) نازل شده اند.(6) مثلا هر چند پيامبر اكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، با جملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد:
اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند، پرسش نما.(7)
اين آيه، به هيچ وجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد. از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم را مى دانند، پرسش نمايند.(8) همچنين، در آيه اى ديگر، رسول خدا از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، بازخواست مى شود:
عفَا اللّه عنكَ لِمَ اَذنت لهم حتّى يتبيّن لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين؛(9)
خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال)راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى ،به آنان اجازه دادى؟
با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، در واقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند . بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خودمى سازند.(10) اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، در تصميم خود بازنگرى نمى كردند. قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خدا را نيز در هم مى شكستند. افزون بر اين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت. چنان كه در آيات بعدى همين سوره آمده است(11)، به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه ـ بر خلاف آن چه برخى پنداشته اند(12)ـ نه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه با ظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد. اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرم براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيز نمى پسندد. با موافقت با خواسته آنان، پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد.
از طرف دیگر بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه گفته اند: "حسنات الابرارسيئات المقربين =کارهای نیک ابرار برای مقربان گناه به حساب می آید".(13)
چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست و حتي صدور آن عمل از ديگران ارزشمند و شايسته تمجيد است، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و از آنان انتظار نمي رود. نسبت به مقام و مرتبه آنان در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود؛ يعني از آنان بسيار بيش از آن انتظار مي رود. لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه افراد ظاهربين و غير دقيق را به ترديد مى افكند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهد كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى بر لغزش هاى آنان چيست؟
اميرمؤمنان در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند. آنان را در جايگاه خدايى ننشانند. بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(14)
با توجه به موارد فوق معنای آیه مورد نظر روشن می شود. منظور از غفران در این جا از بین بردن پی آمد های ناگوار می باشد . منظور از "ذنب" اقدام های پیامبر که پیامد های ناگواری داشته و از نگاه مشرکان مکه "ذنب" و گناه به حساب می آمده است، می باشد.
آیه مورد بحث در ابتدای سوره فتح آمده که ناظر به فتح حدیبیه است. علت فتح را بیان می کند. علت فتح حدیبیه غفران و پوشاندن اقدامات رسول خداست که گناهان او نزد مشرکان به حساب می آمده است. به بیان علامه طباطبایی در این مورد توجه فرمایید:
لام در كلمه" ليغفر" به طورى كه از ظاهر عبارت برمى‏ آيد، لام تعليل است، ظاهرش اين است كه غرض از اين" فتح مبين" عبارت است از" آمرزش تو نسبت به گناهان گذشته و آينده‏ ات". ما مى‏ دانيم كه هيچ رابطه‏ اى بين فتح مذكور با آمرزش گناهان نيست. هيچ معناى معقولى براى تعليل آن فتح به مغفرت به ذهن نمى‏ رسد، پس چه بايد كرد، و چطور آيه را معنا كنيم؟
اين اشكال خود بهترين شاهد است بر اينكه مراد از كلمه" ذنب" در آيه شريفه، گناه به معناى معروف كلمه يعنى مخالفت تكليف مولوى الهى نيست.
نيز مراد از" مغفرت" معناى معروفش كه عبارت است از ترك عذاب در مقابل مخالفت نامبرده نمی باشد. كلمه" ذنب" در لغت آن طور كه از موارد استعمال آن استفاده مى‏ شود، عبارت است از عملى كه آثار و تبعات بدى دارد، حال هر چه باشد. مغفرت هم در لغت عبارت است از پرده افكندن بر روى هر چيز.
حال كه معناى لغوى و عرفى اين دو كلمه روشن شد، مى‏ گوييم قيام رسول خدا به دعوت مردم، نهضتش عليه كفر و وثنيت، از قبل هجرت و ادامه‏ اش تا بعد از آن، جنگ هايى كه بعد از هجرت با كفار مشرك به راه انداخت، عملى بود داراى آثار شوم، و مصداقى بود براى كلمه" ذنب" . خلاصه عملى بود حادثه آفرين و مساله ساز.
معلوم است كه كفار قريش تا وقتی كه شوكت و نيروى خود را محفوظ داشتند، هرگز او را مشمول مغفرت خود قرار نمى‏ دادند، يعنى از ايجاد دردسر براى آن جناب كوتاهى نمى‏ كردند، و هرگز زوال کیش و انهدام سنت و طريقه خود را و نيز خون‏ هايى كه از بزرگان ايشان ريخته شده، از ياد نمى‏ بردند. تا از راه انتقام و محو اسم و رسم پيامبر كينه‏ هاى درونى خود را تسكين نمى‏ دادند، دست بردار نبودند.
خداى سبحان با فتح مكه و يا فتح حديبيه كه آن نيز منتهى به فتح مكه شد، شوكت و نيروى قريش را از آنان گرفت، در نتيجه گناهانى كه رسول خدا در نظر مشركان داشت پوشانيد، و آن جناب را از شر قريش ايمنى داد.(15)
بنا بر این آیه فوق اصلا در صدد گناهکار معرفی کردن پیامبر و اعلام عفو و بخشش گناهان ایشان نیست تا با عصمت منافات داشته باشد.

پی نوشت ها:
1. المواقف، ص 361؛المیزان، ج 1، ص 138ـ137 ؛ پژوهشی در عصمت معصومان، ص 188ـ187.
2. شعراء(26)،آیه14.
3. عیون اخبار الرضا، ج1، ص 161ـ160؛ تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 57.56؛ مجمع البیان، ج 10ـ9،4ص 143ـ142 و المیزان، ج 18، ص 254ـ253
4. فتح(48)آیه2ـ1 .
5. مجمع البحرین، ج3، ص 252، ماده جور .
6. عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 161؛ بحارالانوار، ج 17، ص 71 و تفسیر القمی، ج 2، ص 251 .
7. یونس(10)آیه 94.
8. الهدی الی دین المصطفی، ج 1، ص 168 و آموزش عقاید، ج 2ـ1، ص 257
9. توبه(9)آیه 43 (ترجمه فولادوند)
10. بحارالانوار، ج 17، ص46 و المیزان، ج 9، ص 258
11. توبه،آیه 47
12. الکشاف، ج 2، ص274؛ تفسیر البیضاوی، ج 2، ص 186ـ185 .
13. کشف الغمه، ج 3، ص 45
14. الاحتجاج، ج 2ـ1،ص 249.
15. ترجمه المیزان،ج18، ص380-382.

صفحه‌ها