تفسير و علوم قرآني

آيات نسخ در احكام... را نمي خواهم. بلكه آيات نسخ اديان را طالبم.
دين همه پيامبران دين توحيد است كه يكي بيش نيست. بله پيامبران دستور العمل هايي داشته اند كه بعضي به مناسبت اقتضاهاي زمان و مكان توسط پيامبر ديگر تغيير كرده و ...

در صورت امكان، آياتي كه به صراحت بيانگر نسخ اديان گذشته همچون مسيحيت و يهوديت هستند را براي اينجانب ارسال نماييد. همچنين آياتي كه تلويحاً نسخ اديان گذشته را مطرح مي كنند با استدلال آنها بيان كنيد. مثلاً اگر آيه مباهله و يا آيه 85 سوره آل عمران بر اين نكته اشاره دارد نحوه استدلال آن را مطرح نماييد.

توجه داشته باشيد كه اينجانب آيات نسخ در احكام... را نمي خواهم. بلكه آيات نسخ اديان را طالبم.

پرسشگر محترم سؤال شما اشتباه است. ما پيامبران داريم اما اديان نداريم. پيامبران همه از جانب يك خدا و براي هدايت انسان به يك هدف كه همان خداگونه و خليفه خدا شدن است، آمده اند از اين رو پيام همه يكسان است و هر پيامبر مصدّق پيامبران قبل از خود، مؤيد پيامبران همزمان با خود و مبشّر به پيامبران بعد از خود است.

همه پيامبران به توحيد، نبوت، معاد، بندگي و عبادت، عمل صالح و ... دعوت كرده اند.

دين همه پيامبران دين توحيد است كه يكي بيش نيست. بله پيامبران دستور العمل هايي داشته اند كه بعضي به مناسبت اقتضاهاي زمان و مكان توسط پيامبر ديگر تغيير كرده و نسخ شده و دستور العمل جديد آمده است مثل تغيير قبله كه در اديان قبل مسجد الاقصي قبله بود و پيامبر هم تا مدتي به طرف مسجد الاقصي نماز خواند و بعد مكه قبله شد.

اديان، گرچه خود را منسوب به آسمان مي كنند ولي در واقع دين آسماني نيستند و از دين آسماني در آنها جز نام و بعضي تعاليم كمرنگ نمانده و در واقع فقط ادعاي آسماني بودن دارند.

ديني آسماني و قابل پيروي است كه متن وحياني آن قطعي باشد و تفسير آن متن از جانب پيامبر آن دين و جانشينان قطعي او به نحو معتبر  رسيده باشد و دين هاي آسماني فعلي هيچ كدام جز اسلام اين گونه نيستند و آنچه به عنوان متون وحياني و تفاسير آنها در دست است، هيچ كدام معتبر نمي باشد. اگر كتب آسماني قبلي و تفاسير آن در دست بود، مي ديديم كه همه يك حرف مي زنند و به يك حقيقت دعوت مي كنند و هر كدام مي گويد احكام من تا  آمدن دين بعد حجت است و بعد از آمدن آن دين اگر تاييد شد كه هيچ و گرنه، حجت نيست و با آمدن پيامبر بعد ، همه متدينان به من بايد به او ايمان آورده و تابع احكام دين او شوند.

پس نسخ مربوط به احكام است كه از آن به "مناسك و شريعت" هم تعبير مي شود ولي جوهر و اصل دين نسخ نمي شود و تعدد و تغيير ندارد.

ما امروز هم بايد تابع دين موسي و عيسي باشيم كه همان دين محمد است. موسي و عيسي پيروان خود را دستور داده اند به پيامبر خاتم ايمان بياورند و ما كه به او ايمان آورده ايم يهودي و مسيحي واقعي هستيم و اما يهوديان و مسيحيان خود را به موسي و عيسي منسوب مي كنند. ولي پيرو آنان نيستند. زيرا مطابق دستور آنان عمل نكرده و علاوه بر اين كه معارفي كه آنان به عنوان دين آورده اند، تحريف كرده، به پيامبر خاتم هم ايمان نياورده اند:

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ وَ عيسي‏ أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيه (1)

آييني را براي شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحي فرستاديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرديم اين بود كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد!

چون دين و دينداري حقيقي، يكي بيش نيست، قرآن به متدينان مؤمن اديان گذشته هم وعده نجات داده، متديناني كه همگي با هم همراه و هم مسير مي باشند  و تفاوتي با هم ندارند.

اهل كتاب مؤمن اين گونه معرفي شده اند: 

من اهل الكتاب امة قائمة يتلون آيات الله آناء اليل و هم يسجدون يؤمنون بالله و اليوم الاخر و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون في الخيرات و اولئك من الصالحين(2)

 از اهل كتاب، جمعيّتي هستند كه (به حق و ايمان) قيام مي‏كنند و پيوسته در اوقات شب، آيات خدا را مي‏خوانند در حالي كه سجده مي‏نمايند. به خدا و روز ديگر ايمان مي‏آورند امر به معروف و نهي از منكر مي‏كنند و در انجام كارهاي نيك، پيشي مي‏گيرند و آنها از صالحانند.

و ان من اهل الكتاب لمن يؤمن بالله و ما انزل اليكم و ما انزل اليهم خاشعين لله لايشترون بآيات الله ثمنا قليلا اولئك لهم اجرهم عند ربهم (3)   و از اهل كتاب، كساني هستند كه به خدا، و آنچه بر شما نازل شده، و آنچه بر خودشان نازل گرديده، ايمان دارند در برابر (فرمان) خدا خاضعند و آيات خدا را به بهاي ناچيزي نمي‏فروشند.

بنا بر اين دين حقيقي يك چيز بيش نيست، ايمان به توحيد، نبوت و پيامبران، معاد، عمل صالح ، دعوت به خوبي ها، نهي از بديها، عبادت و تلاوت آيات خدا و ...

اين چنين فردي اگر يهودي يا مسيحي باشد، مسلمان است. زيرا پيامبر اسلام را نشناخته كه به او ايمان بياورد و منتظر اوست تا وي را ببيند يا بشناسد و ايمان بياورد و تا او را بشناسد، بدون ترديد و فوت وقت ايمان مي آورد و سخن دل او اين گونه است:

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَري‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحينَ (4)   

و هر زمان آياتي را كه بر پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهاي آنها را مي‏بيني كه (از شوق،) اشك مي‏ريزد، بخاطر حقيقتي كه دريافته‏اند. آنها مي‏گويند:«پروردگارا! ايمان آورديم پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره ياران محمد) بنويس! چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسيده است، ايمان نياوريم، در حالي كه آرزو داريم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!»

بنا بر اين دين يكي بيش نيست و نسخ نمي شود و يهود و مسيحي و زرتشتي اگر اهل دين حق باشند، اهل نجات مي باشند. چون خدا را به يگانگي مي شناسند و به پيامبران ايمان و اعتقاد دارند و اهل عبادت و نماز و تلاوت آيات خدا بوده و امر به معروف و نهي از منكر مي كنند و منتظر پيامبر آخر الزمان هستند و تا او را بشناسند ، بدون درنگ به او ايمان مي آورند.

پي نوشت ها: 

1. شوري (43) آيه 13.

2. آل عمران(3)، آيه 113-114.

3. همان، آيه 199.

چرا از یك ریشه برای بیان مفهوم استفاده نشده است؟
كلمه (نسخ) به معناي "زايل كردن" است، وقتي مي گويند: (نسخت الشمس الظل)، معنايش اين است كه آفتاب سايه را زايل كرد. پس از اين جهت نسخ و ناسخ و منسوخ گويند كه با...

فرق بین نسخ و تبدیل آیه در چیست و اگر فرقی ندارند. چرا از یك ریشه برای بیان مفهوم استفاده نشده است؟

منظور از "نسخ" و "تبديل آيه"  يك چيز است كه با دو بيان مطرح شده است.

علامه طباطبايي مي نويسد:

كلمه (نسخ) به معناي "زايل كردن" است، وقتي مي گويند: (نسخت الشمس الظل)، معنايش اين است كه آفتاب سايه را زايل كرد. پس از اين جهت نسخ و ناسخ و منسوخ گويند كه با آمدن آيه دوم و ناسخ ، حكم آيه اول (منسوخ) به وسيله آن زايل مي شود و از بين مي رود.

معناي ديگر كلمه نسخ، نقل محتوای كتاب به نسخه‏اي ديگر است. اين عمل را از اين جهت نسخ مي گويند كه گويي كتاب اولي را از بين برده،  كتابي ديگر به جايش آورده‏اند. به همين جهت در آيه اي از قرآن به جاي كلمه "ننسخ" ، كلمه "بدلنا" آمده،  يعني تا به حال حكم دين اين بود، ولي حكم بودن را از آن برداشتيم و به دومي  داديم و دومي را به جاي آن قرار داديم.(1)

پس اين عبارات مختلف براي بيان يك حقيقت است كه در هر كدام به يك وجه آن عنايت شده است. در نسخ به زايل شدن حكم اول نظر بوده و در تبديل ، به بدل شدن حكم از اول به دوم.

يكي از مفسران تبديل را غير از نسخ و تغيير حكم ، معنا كرده و مي نويسد:

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً رسولية أو رسالية محمدية مَكانَ آيَةٍ قبلها، رسولا إسماعيليا بديل الإسرائيلي السالف، و آية قرآنية بديل التوراة، و معجزه هي القرآن نفسه بديل سائر المعجزات؛

تبديل ممكن است در مورد رسول باشد، يعني تا به حال رسول اسرائيلي بود (موسي و عيسي) و حالا رسول اسماعيلي (محمد) را جايگزين خاندان كرديم يا آيه و معجزه و كتاب وحي تا به حال تورات بود (كه الواح نازل شده آسماني بودند) و حالا قرآن را جايگزين ساختيم .

بنا بر اين تفسير، تبديل آيه غير از نسخ است ،گر چه دربردارنده نسخ است.

پي نوشت :

1.   طباطبايي ،الميزان، ترجمه موسوي همداني ،چ پنجم ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1374ق ،  ج‏1، ص 105.

آيا در قرآن آيه اي براي آنها هست؟
نسخ در اصطلاحِ مسلمانان به معناي اين است كه خداوند حكمي از" احكام ثابت دين" را به دليل تمام شدن زمانِ آن حُكم، به وسيلة يك حُكم شرعي ديگر بردارد. دراين صورت...

ناسخ و منسوخ چي هستند و آيا در قرآن آيه اي براي آنها هست؟

واژه «نسخ» در لغت به معناي نوشتن چيزي از روي نوشته ديگر، تغيير دادن، باطل كردن و از بين بردن آمده است.

اما نسخ در اصطلاحِ مسلمانان به معناي اين است كه خداوند  حكمي از" احكام ثابت دين" را به دليل تمام شدن زمانِ آن حُكم، به وسيلة يك حُكم شرعي ديگر بردارد. دراين صورت، به حُكمِ برداشته شده «منسوخ» و به حكم جديد «ناسخ» و به اين كار «نَسخ» ميگويند.

در بارة امكان و جواز و وقوع نسخِ در احكام دين، هيچ يك از مسلمانان اختلافي ندارند؛ امّا برخي از يهوديان و مسيحيان، نسخِ در دين را غير ممكن ميدانند.

استدلال آنها اين است: نَسخِ حُكمي كه در سابق بوده ،با حِكمت و علم خداوند منافات دارد، چون اگر حكم قبلي داري مصلحت است، حكمت خداوند مانع از اين ميشود كه آن حكم نسخ شود. اگر حكم قبلي، داري مصلحت نيست، لازمهاش اين است كه  خداوند قبلاً جاهل بوده كه اين حكم زماني مصلحت نخواهد داشت و الان علم پيدا كرده و چون خداوند حكيم و عالم است، پس نسخ امكان ندارد.

در پاسخ به اين استدلال ميگوييم:

 اوامر و نواهي الهي، تابع مصالح و مفاسدي است كه در افعال وجود دارد و خداوند كه عالم به همه چيز است ،به افعالي كه داراي مصلحت هستند، امر ميكند و از افعالي كه داراي مفسده هستند، نهي ميكند.

افعال از لحاظ مصلحت و مفسده داشتن، يكسان نيستند .اختلافي كه در افعال از حيث مصلحت و مفسده وجود دارد ، ناشي از ذات افعال يا عوارض زماني و مكاني و ...است  كه بر افعال عارض ميشود.

اين گونه نيست كه همة افعال هميشه داراي مصلحت باشند يا هميشه داراي مفسده باشند بلكه برخي از افعال، مصلحت و مفسده آنها به دنبال عوارضي كه بر آنها بار مي شود ،تغيير پيدا ميكند. ممكن است كه برخي از افعال در يك زمان داراي مصلحت باشند و در زمان ديگر به دليل شرايط عارض شده، مصلحت خود را از دست داده باشند يا در تزاحم با مصلحت بالاتري باشند.

 موارد نسخ شده هم از همين موارد است؛ يعني حكم منسوخ، حكمي بوده كه در گذشته داري مصلحت بوده، خدا به آن امر كرده بود، ولي مصلحت آن هميشگي نبوده و در حال حاضر آن مصلحت وجود ندارد يا در تزاحم با مصلحت بالاتري است و خداوند  حكم جديدي را طبق مصلحت فعلي، صادر مينمايد و اين كار نه تنها منافاتي با حكمت و علم خداوند ندارد، بلكه نشان از حكمت و علم بي منتهاي خداوند

 دارد.

البته  حكم نسخ شده، در ظاهر حكمي دائمي است. ولي آمدن آيه ناسخ نشان مي دهد در علم خداوند از ابتدا اين حكم مدت دار بوده و خداوند اين حكم را براي تا اين زمان وضع كرده بود. نسخ، اعلام موقتي بودن حكم قبلي است ،نه اينكه خداوند اول به اين تغيير وضعيت آگاه نبوده و حالا عالم شده و حكم جديد صادر كرده است.

به عبارت ديگر  نسخ دو معنا دارد:

أ) نسخ حقيقي كه نظر و رأي جديد حاصل شود و رأي قبلي را باطل كند.

 لازمه اين معنا، ضعف و جهل قانون گذار  است كه  اين معنا با علم بي پايان خداوند منافات داشته و از ساحت مقدّس پروردگار به دور است.

ب) نسخ مجازي:

حكم از همان آغاز و در واقع  محدود به زمان خاصي بوده كه خداوند به آن آگاه است؛ هر چند مردمان نسبت به آن جاهل بوده و اين گمان را داشته‏اند كه حكم دائمي است. نسخ به اين معنا هيچ اشكالي نداشته و با علم خدا و مصلحت الهي منافاتي ندارد؛ زيرا مدت حكم از اوّل موقتي و محدود بوده و سپري شدن دوران آن، به عنوان نسخ بعداً اعلان ميشود. نسخ احكام اديان قبلي به وسيله پيامبر جديد از اين سنخ است.

از جاهايي كه حكم را دائمي مي پنداريم و با نسخ، غير دائمي بودن آن آشكار مي شود، مورد زير است: 

در بعضي موارد احكام امتحاني است؛ يعني هدف از امر ايجاد و واقع گردانيدن آن نيست، بلكه ظاهر شدن آمادگي بنده براي ايجاد، آزمايش و امتحان يا اتمام حجت است و بعد از آشكار شدن آمادگي بنده و تمام شدن حجت، نسخ ميگردد. چنين نسخي نيز بر خلاف حكمت نبوده وناشي از عدم آگاهي نمي باشد؛ مثلا آيه نجوا در سوره مجادله (آيه 12)نازل مي شود تا معلوم گرداند چه كساني واقعا در صدد نجوا و استفاده از پيامبر هستند و حاضرند براي  استفاده بردن، هر هزينه اي را بپردازند و  چه كساني در صدد خود نمايي بوده و حاضر نيستند براي نجوا با پيامبر هيچ هزينه اي بدهند. وقتي اين حقيقت روشن مي گردد و باطن ها آشكار مي شود و...، ديگر مصلحت از نزول اين آيه محقق شده و با آيه بعد نسخ مي گردد.

يا آيه نازل مي شود و دستور مي دهد كه زناني كه مرتكب فحشاء مي شوند را در خانه زنداني دائمي كنيد (نساء ، آيه 15) و بعد  اين آيه نسخ مي شود.

پس نسخ حقيقي در احكام الهي وجود ندارد. آنچه هست ، نسخ مجازي است؛ يعني خداون با نازل كردن آيه ناسخ به ما اعلام مي كند كه آيه قبلي دائمي نبوده و مدتش تا اين جا بوده و از اين جا به بعد ديگر مصلحت ندارد و بايد حكم جديد جايگزين شود.

براي  نسخ انواع گوناگوني است كه بعضي محال است و بعضي ممكن است و بعضي واقع شده است. براي اطلاع بيشتر به كتاب "بيان در علوم و مسائل كلي قرآن "ترجمه "البيان" آيت الله خويي توسط آقايان محمد صادق نجمي و هاشم زاده هريسي، ج2، ص470 به بعد مراجعه كنيد.

مسئله ي آيات ناسخ و منسوخ چه توجيهي دارد؟
شبهات مذكور از اينجا نشأت گرفته كه وجود نسخ در قرآن با علم الهي و وجود قرآن در لوح محفوظ متضاد پنداشته شده و منشأ پيدايش اين پندار نادرست عدم درك صحيح از ...

با توجه به اينكه گفته مي شود قرآن در لوح محفوظ بوده است مسئله ي آيات ناسخ و منسوخ  چه توجيهي دارد؟

شبهات مذكور از اينجا نشأت گرفته كه وجود نسخ در قرآن با علم الهي و وجود قرآن در لوح محفوظ متضاد پنداشته شده و منشأ پيدايش اين پندار نادرست عدم درك صحيح از معناي نسخ است. يعني اينگونه فرض شده كه شخص نسخ كننده، چون به مضرات و آثار سوء عبارت نسخ شده خود آگاه نبوده و علم نداشته، سپس آگاه شده و آن را با عبارت ديگري نسخ كرده است. با روشن شدن معناي نسخ و حقيقت نسخ اين شبهه زائل مي گردد.

در خصوص معناي نسخ بايد بگوييم كه نسخ در لغت، به معناي رونويسي از نوشته (نسخه‏برداري) و زايل كردن (از بين بردن چيزي كه پيش‏تر بدان عمل مي‏شد) يا ابطال چيزي و قرار گرفتن يا قرار دادن چيزي ديگر به جاي آن  است. (1) اما بايد توجه داشت كه يك واژه اينگونه نيست كه صرفا در همان معناي لغوي كاربرد داشته باشد. بلكه بسياري از واژه ها در اصطلاحات علوم مختلف معاني و كاربردهاي مختلفي پيدا مي كنند. واژه نسخ نير هم از اين حالت مستثني نيست و لذا واژه نسخ در اصطلاح علوم قرآني صرفا به معناي باطل كردن و زائل كردن نيست. بلكه به معناي«از ميان برداشتن حكم ثابت شرعي با سرآمدن زمان آن است‏.» (2) يعني آيه اي كه نسخ شده در حقيقت و در علم خداوند متعال به صورت موقت وضع شده بود و ما از موقت بودن آن آگاه نبوديم و با آمدن آيه ناسخ به موقت بودن آن پي مي بريم.

به عبارت ديگر  احكامي كه خداوند قرار داده، دوگونه است: بعضي دائمي و برخي‏ ديگر موقتي است. گاهي موقتي بودن برخي احكام، آشكار است و گاهي بنا به مصالحي در ظاهر به شكل احكام دائمي بيان مي‏شود. بنابراين عدم ذكر موقتي بودن حكم، به معناي جهل و ناآگاهي نيست، بلكه خداوند با آنكه به موقتي بودن برخي احكام داناست، مصلحت در مخفي نگه‏ داشتن آن است.(مانند پزشكي كه از اول مي داند اين دارو براي مدت موقتي است و بعد از گذشت زمان بايد عوض شود اما مريض از اين قضيه بي خبر است.)

اساسا در تشريع احكام الهي و بيان مسايل مربوط به شريعت، تنظيم و جريان كلي امور همواره با اين حكمت همراه است كه زمينه آزمايش افراد فراهم شود و انسان ها با استفاده از اراده و اختيار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهي الهي ـ كه در نهايت به تكامل آنها منجر مي شود ـ گام بردارند. مثلا خداوند مي توانست از ابتدا به پيامبر اكرم (ص) بگويد كه به طرف كعبه نماز بخواند، اما ابتدا بيت المقدس را قبله قرار مي دهد و آن گاه پس از مدتي آن را تغيير مي دهد. در تبيين فلسفه اين كار، خداي متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

«وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي‏ كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي‏ عَقِبَيْهِ» (3)

«و ما، آن قبله‏اي را كه قبلا بر آن بودي، تنها براي اين قرار داديم كه افرادي كه از پيامبر پيروي مي‏كنند، از آنها كه به جاهليت بازمي‏گردند، مشخص شوند»

يعني اين آزمايشي الهي بود تا از طريق آن، مؤمنان واقعي وكساني كه تابع محض اوامر خدا و پيامبر (ص) هستند، شناخته شوند و مشخص شود كه چه كساني تسليم امر ونهي خداوند هستند و چه كساني قلباً ايمان نياورده و به دنبال بهانه گيري اند. 

از اين رو در بيان مسايل مربوط به شريعت اگر تمام مطالب شفاف وبدون ابهام مطرح شود، در بسياري از موارد حكمت امتحان تحقق پيدا نمي كند.

پي نوشت ها:

1. فراهيدي، خليل بن احمد، كتاب العين، قم، نشر هجرت، 1410ق، ج‏4، ص 201.

2. آيت الله مصباح يزدي، قرآن‏شناسي، قم، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني‏، 1380 ش، ج‏2، ص 228.

3. بقره(2) آيه 143.

پس معلوم است آنها برای همه زمان ها نبوده اند
قوانینی كه در قرآن به عنوان قانون جاوید آمده، برای همه اعصار است به دلایلی كه در ادامه خواهد آمد. قانون یا به جهت ذات موضوع وضع شده كه در این صورت زمان و ...

 اگر همه قوانین قرآن برای همه اعصار می باشند چرا بعضی از آنها در خود قرآن نسخ شده اند، پس معلوم است آنها برای همه زمان ها نبوده اند بلكه برای دوره ای مشخص بوده اند كه پس از اتمام آن دوره نسخ شده اند. از كجا معلوم اگر با فوت پیامبر وحی قطع نشده بود، قوانین دیگری نیز با اتمام دوره شان فسخ نمی شدند.

قوانینی كه در قرآن به عنوان قانون جاوید آمده، برای همه اعصار است به دلایلی كه در ادامه خواهد آمد.

قانون یا به جهت ذات موضوع وضع شده كه در این صورت زمان و مكان در آن دخالت ندارد؛ مثلا مایع مسكر و مست كننده به جهت ذاتش حرام شده و این حكمی فرازمانی و فرامكانی است. به چنین احكامی "احكام اولیه" می گویند.

یا حكم به جهت شرایط خاص وضع شده مثل جایز بودن خوردن حرام برای كسی كه از شدت گرسنگی در معرض تلف شدن است. طبیعی است كه این یك حكم موقتی و تابع شرایط است؛ یعنی قبل از شرایط اضطرار، نیست و وقتی هم اضطرار بر طرف شد، حكم هم می رود. اینها را "حكم ثانوی" گویند.

یا حكمی است كه حاكم اسلامی برای اداره جامعه می دهد مثل وضع مالیاتی علاوه بر خمس و زكات در صورتی كه خمس و زكات كفاف ندهد و حكومت بودجه كافی نداشته باشد. اینها را "حكم حكومتی" می گویند كه به جهت مصلحت عمومی و برای اداره جامعه است و تا زمانی كه مصلحت باشد ، وجود دارند و فرازمانی و فرامكانی نیستند.

از احكام سه گانه فوق فقط احكام اولیه فرازمانی و فرامكانی اند و احكامی كه در قرآن به عنوان حكم ثابت وضع شده اند، از این دسته اند زیرا :

1. قرآن خود به صراحت اعلام كرده كه هدايت براي "ناس =عموم مردم" است و پيامبر را، پيامبر  همه جهانيان معرفي كرده است.

قرآن شامل معارف و اخلاق و احكام است و معارف و اخلاق زماني و مكاني نيستند. توحيد و يگانگي خدا، نبوت و هدايتگري خدا توسط پيامبران، معاد و جهان آخرت و ...، حقايقي هستند كه در چنبره زمان و مكان نمي افتند؛ همچنين اصول اخلاقي مثل حسن عدالت و جود و راستگويي و خدمت به خلق و قبح دروغ و ظلم و بخل و...نيز فرازماني  و فرامكاني اند.

قرآن كتاب جاويد است و اگر احكام نقل شده در آن مربوط به آن زمان باشد، ديگر اين كتاب جاويد نخواهد بود.

آيات احكام بيش از 500 آيه اند و اگر اين آيات را مربوط به زمان بعثت بدانيم، جزء قابل ملاحظه اي از قرآن را از جاويد بودن انداخته ايم.

2. معمولا جزئيات احكام و قيد ها و شرايط آن در قرآن نيامده و در اين قيد ها و جزئيات طبق سيستمي كه خود شرع در نظر گرفته، تغييرات مناسب زمان و مكان اعمال مي شود و كليت آن كه در قرآن آمده، ثابت مي ماند. سيستم اجتهاد و احكام حكومتي براي اعمال تغييرات مناسب زمان و مكان است.

3. در مواردي قرآن جزئيات احكام را هم بيان كرده  است. اگر به آيات قرآن در اين موارد دقت كنيد، مشاهده خواهيد كرد كه در اين آيات بر جاويد بودن اين احكام تصريح شده است.

از جمله احكامي كه ممكن است زماني فرض شود ، احكام ارث و دو برابر بودن سهم اولاد مذكر يا دو برابر بردن سهم شوهر و...است. در سوره نساء كه اين احكام  آمده،بعد از بيان اين سهم ها مي فرمايد:

«آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَريضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيماً؛ (1) شما نمي‏دانيد پدران و مادران و فرزندانتان، كدام يك براي شما سودمندترند! اين فريضه الهي است و خداوند، دانا و حكيم است».

در اين فراز خداوند به صراحت اعلام مي كند: شما به ملاك ارث دسترسي نداريد و نمي توانيد بفهميد چه كسي براي شما سودمند تر است تا ارث خود را براي او قرار دهيد و اين خداوند است كه بر اين ملاك ها علم دارد و اين واجبي است از جانب خدايي كه عليم و هم حكيم است و معلوم است حكمي كه از علم و حكمت نشات گرفته و بدون قيد و شرط اعلام شده، جاويد و هميشگي است.

«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهين‏؛ (2) اينها مرزهاي الهي است و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، (و قوانين او را محترم بشمرد،) خداوند وي را در باغهايي از بهشت وارد مي‏كند كه همواره، آب از زير درختانش جاري است جاودانه در آن مي‏مانند و اين، پيروزي بزرگي است!و آن كس كه نافرماني خدا و پيامبرش را كند و از مرزهاي او تجاوز نمايد، او را در آتشي وارد مي‏كند كه جاودانه در آن خواهد ماند و براي او مجازات خواركننده‏اي است».

در اين آيه هم به صراحت اين احكام را "حدود خدا" شمرده و اطاعت اين حدود را رستگاري بزرگ  و مخالفت با اين احكام را سبب ماندگاري هميشگي در جهنم خوانده است.

اگر اين احكام جاويد و هميشگي نباشند، خداوند با اين صراحت آن ها را حدود خدا كه بايد مراعات شوند، نمي شمرد و براي اطاعت از آن ها چنين وعده عظيم و براي مخالفت با آن ها چنين تهديد هولناكي نمي كرد.

از ديگر احكامي كه ممكن است مربوط به آن زمان و آن اجتماع فرض شود، حد زنا (صد تازيانه) است. خداوند بعد از بيان اين حد مي فرمايد:

«وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في‏ دينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر؛(3)

و نبايد رأفت (و محبّت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراي حكم الهي مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد!

در اين آيه هم حد زنا به عنوان"دين الله" معرفي شده و اجراي آن به طور مطلق و بدون رافت و رحمت بيجا طلب شده و اين گونه اجرا نشانه ايمان به خدا و معاد معرفي شده است.

4. با توجه به آيات و روايات فراوان، احكام اسلام كه در قرآن و روايات آمده اند، جاويد و هميشگي هستند و براي اثبات موقت بودن حكمي بايد دليل خاص ارائه دهيم. كساني كه احكامي را موقتي و مربوط به زمان نزول مي دانند، بايد دليل قرآني يا ادله روایی قطعی  بر موقتي بودن ارائه دهند و با اين توجيهات غیر قطعی  نمي توان احكام را زماني و موقت شمرد.

احكام حكومتي معمولا تابع مصلحت هستند و با توجه به مصلحت سنجي ممكن است توسط حاكم بعدي تغيير يابند؛ اما احكامي كه در قرآن آمده اند، حكم حكومتي نيستند تا موقت و تابع وجود مصلحت موقتي شمرده شوند. خداوند به عنوان شارع و صاحب دين، احكام ثابت را بيان كرده است و احكام موقتي را به ولي امر واگذار نموده است.

اما این كه حكمی در قرآن آمده و بعد توسط آیِه دیگری نسخ شده باشد، با جاوید بودن بقیه احكام منافات ندارد؛ زیرا سخن از احكامی است كه بیانشان دائمی است و نسخ هم نشده اند و خدای نازل كننده قرآن كه می دانسته زمان وحی و عمر پیامبرش كی به سر می آید، آن ها را نسخ نكرده است.

نزول قرآن از جانب خدا طبق یك برنامه معین بوده و این گونه نیست كه اگر پیامبر عمر طولانی تری می كرد ، آیات قرآن بیشتر می شد؛ زیرا قرآن در لوح محفوظ عندالله می باشد و خداوند به علم و حكمت خود نزول آن را در این مدت تدبیر كرده و اگر پیامبر بیش از این هم عمر می كرد آیه ای از قرآن نسخ نمی شد.

این گونه مطالب در مورد انسان های عادی  كه از آینده علم ندارند و با رسیدن مرگ، خیلی از كارهایشان نیمه تمام می ماند، درست است؛ نه خدایی كه جهان در دست قدرت اوست و به گذشته و آینده آن علم دارد و همه اجزای جهان به امر و اراده اوست. 

پي نوشت ها:

1. نساء (4) آيه 11.

2. همان، آيه 13-14.

3. نور (24) آيه 2.

آیا چیزی كه از قرآن در می آید صددرصد درست است؟
چیزی كه به نام استخاره با باز كردن قرآن مرسوم است، ممنوع نیست. اگر مراجعه كننده به قرآن، در حیرت بوده و با مشورت و تامل و تفكر نتواند به تصمیم برسد و با خلوص...

اگر در مورد مشكلی با قرآن مشورت كردیم، آیا چیزی كه از قرآن در می آید صددرصد درست است؟

چیزی كه به نام استخاره با باز كردن قرآن مرسوم است، ممنوع نیست. اگر مراجعه كننده به قرآن، در حیرت بوده و با مشورت و تامل و تفكر نتواند به تصمیم برسد و با خلوص نیت به خدا پناه ببرد و  از خدا هدایت بطلبد و قرآن را باز كند، خداوند اجابت كننده دعا، با بشارت و امر و وعده،خوب بودن آن و با تهدید عذاب و انذار و نهی بد بودن را به او می فهماند، ولی  بدین معنا نیست كه هر كس به قرآن مراجعه كرد و خودش یا كسی قرآن را برایش باز كرد و از قرآن خوب یا بد بودن كاری را برداشت كرد ، حتما برداشت او سخن خدا و قرآن است و احتمال بدفهمی وجود ندارد و حتما همان گونه كه او برداشت كرده، می باشد.

استخاره واقعی به این است كه وقتی می خواهیم كاري كه خلاف شرع نيست انجام بدهيم، ابتدا به درگاه خدا رو آوریم. دو ركعت نماز استخاره (مثل نماز صبح به نیت استخاره) بخوانیم. با خواندن دعاهای وارده یا با نجوای با خدا به زبان خود به محضرش عرض حاجت كنیم. از خدا بخواهیم ما را بر كار خوب عازم و جازم كرده و از كار بد منصرف سازد. بعد با توكل، مشورت و بررسی، تصمیم بگیریم و عمل كنیم.

اما مراجعه به قرآن برای فهمیدن خوب و بد بودن كاری كه می خواهیم انجام دهیم، چندان وجهی ندارد. اگر مراجعه كردیم، ممكن است خودمان یا مراجعه كننده از طرف ما از آیاتی كه می آید، درست برداشت نكند. به اشتباه خوب و بد را برداشت كند. هیچ آیه و روایت و دلیلی نداریم كه حتما  برداشت ها صحیح است. عمل به استخاره ها واجب نیست. اگر بر عكس استخاره عمل كرد، نه گناهی مرتكب شده و نه به خدا یا قرآن بی حرمتی نموده است.

پس بهتر است استخاره به معنای صحیح را به كار بندیم. از استخاره های مرسوم و معمول حتی الامكان خودداری ورزیم.  

البته اكثر استخاره هايي كه مردم مي گيرند، تفال است كه در روايات نهي شده است، نه استخاره .

به این صورت كه بخواهیم خداوند با ما صحبت كند؟
در روايات داريم: اگر مي خواهيد خدا با شما سخن بگويد، قرآن بخوانيد . اگر مي خواهيد خود با خدا سخن بگوييد، دعا بخوانيد.

آیا تفأّل به قرآن جایز است؟ به این صورت كه بخواهیم خداوند با ما صحبت كند؟

در روايات داريم: اگر مي خواهيد خدا با شما سخن بگويد، قرآن بخوانيد . اگر مي خواهيد خود با خدا سخن بگوييد، دعا بخوانيد.(1)

اما اين كه بخواهيم به كمك قرآن نيات خود را بدانيم يا از آينده خبر دار شويم و ... ، همه غلط است. هيچ مبنايي ندارد. قرآن براي اين كارها نازل نشده و از تفال به قرآن نهي شده است.

در تفسير آسان آمده:

شيخ كليني از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت مي كند كه فرموده: (لا تفأل بالقرآن) يعني مبادا با قرآن فال بگيري.

 محقق كاشاني در كتاب وافي مي فرمايد: "بين اين حديث و اين نوع استخاره‏اي كه در اين زمان با قرآن مي كنند،  منافاتي نيست. چرا!  براي اين كه تفال غير از استخاره است. زيرا معناي تفأل اين مي باشد كه كسي بخواهد از آينده خبر بدهد و يك امر نامعلومي را واضح و روشن كند. مثلا: نظير اين كه فلان مريض شفا خواهد يافت، يا اين كه مي‏ميرد. يا اين كه فلان شيئي كه مفقود شده ، پيدا مي شود، يا نه؟ از تفأل زدن به قرآن و حكم قطعي از آن به دست آوردن ، نهي شده است.

برخلاف استخاره كه طلب رشد و صلاح در امري است كه مي خواهد آن را انجام دهد، يا ترك نمايد. (2)

پس استخاره آن هم بعد از تفكر و مشورت و توسل و دعا ، با قرآن جايز است كه گر چه در سيره پيامبر و امامان چنين رفتاري  وارد نشده، اما در بعض روايات استخاره و كسب تكليف با قران مجاز شمرده شده است . عالمان از باب طلب ياري از خدا ، آن را جايز مي دانند. پس ما در كارها جايز است اگر بعد از تامل و بررسي و مشورت نتوانستيم راهي را انتخاب كنيم ، به قرآن متوسل شده و از آن هدايت بخواهيم . با باز كردن قرآن و نظر در آيه اول صفحه (يا روش هاي ديگر كه در كتب مفصل آمده)، خوب و بد بودن كار مورد نظر را برداشت كنيم. اين هم قطعي نيست و فقط برداشت است . نمي توان آن را به خدا نسبت داد. اما اطلاع يافتن از آينده و پيش گويي با باز كردن كتاب خدا ممنوع مي باشد.

اما قرائت قرآن و آرامش یافتن با آن ، برای همه جایز است . خدا بدان دعوت كرده و باید با اخلاص و استغفار و هدایت طلبی به محضر قرآن مشرف شد ، و از آن طلب هدایت و آرامش نمود. 

پي نوشت ها:

1. محمدي ري شهري ، ميزان الحكمه  ، دار الحديث  ، ج3 ، ص 2524 .

2. نجفي خميني  ، تفسير آسان ، اول ، تهران ، اسلاميه ، 1398 ق ، ج5 ، ص 318.

تفاوت تفكّر و تعقّل وتدبّر از ديدگاه دين اسلام چيست؟
خداوند متعال در آيات قرآن بندگانش را به تفكر و تعقل و تدبر دعوت كرده است. هر چند در يك نگاه كلي مي توان گفت تمام اين الفاظ دعوت به تقويت قوه ادراك و به نوعي ...

تفاوت تفكّر و تعقّل وتدبّر از ديدگاه دين اسلام چيست؟

بیان تفاوت تفكر و تعقل و تدبر از ديدگاه دين اسلام ،نيازمند ارائه مقاله و بلكه كتابي مفصل است ولی به چند نكته در اين زمينه  اشاره مي كنيم.

به طور كلي بايد بدانيد:

خداوند متعال در آيات قرآن بندگانش را به تفكر و تعقل و تدبر دعوت كرده است. هر چند در يك نگاه كلي مي توان گفت تمام اين الفاظ دعوت به تقويت قوه ادراك و به نوعي انديشيدن است لكن چنان چه اين الفاظ در آياتي به دنبال هم بيايد مسلما جنبه تفنن در عبارت ندارد، بلكه آنچه از روش قرآن مي‏دانيم هر كدام اشاره به نكته‏اي است.

به عنوان مثال، مطالعه و تامل در آيات 9 تا 13 سوره مباركه نحل بخشي از تفاوت هاي بين اين واژگان را روشن مي كند. شايد نكته تفاوت بين واژگان تفكر و تعقل در آيات مذكور اين باشد كه مساله در مورد الوان نعمت هاي موجود در زمين آن قدر روشن است كه تنها تذكر و يادآوري كافي است، ولي در مورد زراعت و زيتون و نخل و انگور و به طور كلي ميوه‏ها كمي بيشتر انديشه لازم است، تا به خواص غذايي و درماني آنها آشنا شويم، به همين جهت تعبير به" تفكر" مي‏كند.

اما در مورد تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و اسرار شب و روز باز هم انديشه بيشتري لازم است، لذا تعبير به" تعقل" كه گوياي سطح بالاتري از انديشه است فرموده است. (1)به عبارت ديگر تعقل،مرحله گنجينه ساختن حوادث و پيشامدها و بهره‏مند شدن از آنها براي فهم و دريافت پيشامدهاي تازه است و اين فرايند همان چيزي است كه به نام «عقل» و «تعقل» ناميده مي‏شود. (2)

و اما تدبر: اين واژه در اصل از ماده" دبر" (بر وزن ابر) به معني پشت سر و عاقبت چيزي است، بنابراين تدبر يعني بررسي نتائج و عواقب و پشت و روي چيزي مي‏باشد، و تفاوت آن با" تفكر"، اين است كه تفكر مربوط به بررسي علل و خصوصيات يك موجود است، اما" تدبر" مربوط به بررسي عواقب و نتائج آن است. (3)

پي نوشت ها :

1. مكارم شيرازي،ناصر،تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه،تهران،ج‏11، ص 177.

2.  مترجمان،تفسير هدايت،بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، 1377 ش،چاپ اول، ج‏6، ص 30.

3. مكارم شيرازي،ناصر،تفسير نمونه، ج‏4، ص 28.

پاسخ این شبهه چیست؟
در آيه مذكور خداوند متعال مي فرمايد:« يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقي‏ وَ أَصْلَحَ فَلا ...

كتابي دارم كه ثابت مي كند رسولاني ممكن است از طرف خداوند باز بيايند و اينكه خاتم النبيين بمعناي خاتم الرسل نيست، پاسخ این شبهه چیست؟

در آيه مذكور خداوند متعال مي فرمايد:« يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقي‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(1)

بار ديگر خداوند متعال در اين آيه فرزندان آدم را مخاطب ساخته، مي‏فرمايد:« اي فرزندان آدم اگر رسولاني از خودتان (از طرف من) به سويتان آمدند كه آيات مرا به شما عرضه مي‏دارند از آنها پيروي كنيد، زيرا آنها كه پرهيزگاري پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند نه وحشتي از مجازات الهي خواهند داشت و نه اندوه و غمي».

چنانكه در تفسير نمونه آمده جمعي از دين‏سازان قرون اخير براي صاف كردن جاده ادعاهاي خود، پاره‏اي از آيات قرآن را مستمسك قرار داده و مدعي هستند كه اين آيات دلالت بر  نفي خاتميت دارند، در حالي كه ارتباطي با آن ندارند.

يكي از آنها آيه فوق است، آنها بدون اينكه قبل و بعد اين آيات را در نظر بگيرند، مي‏گويند: اين آيه با توجه به جمله «ياتينكم» كه فعل مضارع است دليل بر اين است كه امكان دارد در آينده پيامبران ديگري مبعوث شوند.

ولي اگر كمي به عقب برگرديم و آيات گذشته را كه از آفرينش آدم و سكونت او در بهشت و سپس رانده شدن او و همسرش از بهشت سخن مي‏گويد در نظر بگيريم و ملاحظه كنيم كه مخاطب در اين آيات مسلمانان نيستند، بلكه مجموع جامعه انساني و تمامي فرزندان آدمند پاسخ اين سخن روشن مي‏شود. زيرا ترديدي  نيست كه براي مجموعه فرزندان آدم رسولان زيادي آمدند كه نام تعدادي از آنها در قرآن آمده و نام عده ديگري نيز در كتب تواريخ ثبت است.

منتها اين عده از دين‏سازان براي اغفال مردم، آيات گذشته را به دست فراموشي مي‏سپارند و مخاطب در اين آيه را خصوص مسلمانان مي‏گيرند و از آن نتيجه‏گيري مي‏كنند كه امكان رسولان ديگري در كار است.

اينگونه سفسطه‏ها سابقه بسيار دارد مخصوصا اين سفسطه كه آيه يا جمله‏اي از يك آيه را از بقيه جدا مي‏كنند و قبل و بعد آن را ناديده مي‏گيرند و بر مفهومي كه تمايل دارند تطبيق مي‏دهند هر چند ضد مفهوم واقعي آن باشد.(2)

اما در مورد بحث خاتم النبيين و خاتم الرسل بودن پيامبر اسلام بايد بگوييم كه «نبي» از نظر مصداق اعم از رسول است. يعني همه پيامبران، داراي مقام نبوت بودهاند ولي مقام رسالت اختصاص به گروهي از ايشان داشته است.(3) بنابراين اينكه پيامبري رسول باشد ولي نبي نباشد تحقق نيافته و  لذا اگر رسولي بعد از پيامبر اسلام (ص) بيايد وي نبي نيز خواهد بود و از آنجا كه پيامبر اسلام (ص) خاتم النبيين است و لذا يقينا خاتم الرسل نيز مي باشد.

در تفسير نمونه نيز مي خوانيم:« اين نكته نيز قابل توجه است كه خاتم انبياء بودن، به معني" خاتم المرسلين" بودن نيز هست، و اينكه بعضي از دين‏سازان عصر ما براي مخدوش كردن مساله خاتميت به اين معني چسبيده‏اند كه قرآن پيامبر اسلام (ص) را خاتم انبياء شمرده، نه" خاتم رسولان" اين يك اشتباه بزرگ است، چرا كه اگر كسي خاتم انبياء شد به طريق اولي خاتم رسولان نيز هست، زيرا مرحله" رسالت" مرحله‏اي است فراتر از مرحله" نبوت"»(4)

پي نوشت ها:

1. أعراف(7) آيه 35.

2. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏6، ص 161.

3. آيت الله مصباح يزدي، آموزش عقايد، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، 1384ش، ص 238.

4. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏17، ص 338.

در آیه10 سوره ي أنبياء منظور از تفكّر چيست؟
اين آيه شريفه كه مسلمانان را توبيخ مي كند كه چرا در قرآن تفكر و تعقل نمي كنيد، بعد از آياتي نازل شده است كه در آن مي فرمايد مشركان و دشمنان پيامبر(ص) و قرآن ...

 در آیه10 سوره ي أنبياء منظور از تفكّر چيست؟

«لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»(1)؛ در حقيقت، ما كتابي به سوي شما نازل كرديم كه يادِ شما در آن است. آيا نمي‏انديشيد؟

اين آيه شريفه كه مسلمانان را توبيخ مي كند كه چرا در قرآن تفكر و تعقل نمي كنيد، بعد از آياتي نازل شده است كه در آن مي فرمايد مشركان و دشمنان پيامبر(ص) و قرآن به ايشان و به آيات قرآني كه مي خواندند، تهمت و افترا مي زدند و آن را سحر و شعر و خوابهاي دروغين مي خواندند: «هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ»(2)؛ آيا اين شخص جز آن است كه بشري مانند شماست؟ چرا شما كه مردمي بصير و دانا هستيد سحر او را مي‏پذيريد؟

و نيز «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (5)؛ بلكه اين مردم (غافل نادان) گفتند كه سخنان قرآن خواب و خيالي بي‏اساس است، بلكه اين كلمات را خود فرا بافته، بلكه شاعر بزرگي است و گر نه بايد مانند پيغمبران گذشته آيت و معجزه‏اي براي ما بياورد.

خداوند بعد از بيان اينكه مشركان چه تهمت ها و سخناني به پيامبر(ص) و قرآن مي زدند، بر مسلمانان منت گذاشته و در آيه مورد بحث به آنها مي فرمايد اگر در اين كتابي كه براي شما نازل كرديم تفكر و تعقل كنيد، مي بينيد كه سحر و شعر و خواب و... نيست. بلكه معجزه اي جاويد از طرف خداست كه آن را براي هدايت و سعادت شما نازل كرده است. علامه طباطبايي درباره اين آيه مي نويسد: اين آيه امتناني است از خداي تعالي بر اين امت به منت انزال قرآن، پس مراد از" ذكر ايشان" ذكري است كه مختص به اين امت است، و ذكري است كه لايق حال اين امت است، ذكري است كه آخرين و بلندترين معارف را كه حوصله بشر توانايي تحمل آن را دارد متضمن است، و عالي‏ترين برنامه را كه ممكن است در جامعه بشري اجرا شود در بر دارد، و آن عبارت است از شريعت حنيفيت، پس خطاب در آيه خطاب به همه امت است.(4)

بنابراين منظور از تفكر و تعقل در قرآن، به كار انداختن قوه فكر و انديشه در آيات قرآن و معارف بلند آن است كه هر كس آيات اين كتاب را كه مايه تذكر و بيداري دل و حركت انديشه و پاكي جامعه‏ها است، بررسي كند و در آنها تفكر و تدبر نمايد، به خوبي مي‏داند كه قرآن يك معجزه روشن و جاويدان است و آيات آن سخن و دستورات خداست. با فكر كردن در آيات قرآن به خوبي مي فهمد كه از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمايان است، از جهت جاذبه فوق العاده، از جهت محتوي، فصاحت و بلاغت، احكام و قوانين، عقائد و معارف و ...

در ضمن كلمه «ذكركم» در آيه نيز به اين معنا است كه آيات قرآن، مايه تذكر و بيداري انديشه‏هاي شما است.(5)

پي نوشت ها:

1. انبياء(21)آيه10.

2. همان، آيه3.

3. همان، آيه5.

4. طباطبايي، محمد حسين، الميزان(ترجمه)، انتشارات جامعه مدرسين، ج‏14، ص 357.

5. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج‏13، ص 364.

صفحه‌ها