قرآن

نون ساكن و تنوين در علم تجويد داراي احكامي است:

 

1. ادغام  : وقتي اين دو به حروف يرملون ( ياء ، راء ، ميم ، لام ، واو ، نون ) برسند.

2. اظهار : وقتي به حروف حلقي ( هاء ، همزه ، عين ، حاء ، خاء ، غين  )  برسند .(1)

در قرآن هايي كه با خط عثمان طه نوشته شده ،بعضي جاها تنوين ها به صورت دو خط مساوي نيستند. اين در جاهايي است كه تنوين به حروف يرملون مي رسد و بايد ادغام صورت بگيرد.

 بعضي جاها تنوين به صورت دو خط مساوي نوشته شده ؛ اين در جاهايي است كه به حروف حلقي مي رسد و بايد اظهار شود.

بنا بر اين در واقع  فرق گذاشتن براي نشان دادن محل ادغام و اظهار است . دو نوع تنوين نداريم. اسم هر دو نوع هم همان تنوين است.

 

پي نوشت:سيد جواد سادات فاطمي‏،تجويد عمومي، ص: 31

 

براي آگاهي بيش تر به كتب تجويد مراجعه كنيد .

در عربي وقتي آخرين حرف كلمه اي "نون ساكن" باشد و اولين حرف كلمه بعدي يكي از حروف "ياء ،واو، راء ، ميم ، لام يا نون" باشد ، در خواندن ، اين نون ساكن تلفظ نمي شود، ولي حرف اول كلمه بعد تشديد دار مي شود . اين را ادغام نون ساكن در حروف "يرملون" گويند.

حالا اگر نون ساكن از حروفي متل "ان ، من " باشد، در رسم الخط و نوشتن گاهي اين نون نوشته مي شود، ولي خوانده نمي شود، مثل " ان لّو استقاموا ، من ما ، و ..." . گاهي نوشته هم نمي شود مثل " ا لّو استقاموا ، ممّا ، ...".

چون مطلب خيلي روشن  است كه در "و الّو استقاموا ..." نون ساكني بوده كه در لام ادغام شده و به همين جهت لام با تشديد خوانده مي شود ، نوشتن يا ننوشتن نون ساكن كه خوانده نمي شود ، اشتباهي ايجاد نمي كند .

ما يك مدّ صرفي داريم و يك مد تجويدي. مدّ صرفي در حروفي است كه بايد با صداي كشيده خوانده شوند. در عربي حروف يا سه صداي كوتاه فتحه ، ضمه يا كسره را دارند و يا صداهاي كشيده فتحه (آ)، صداي كشيده كسره و صداي كشيده ضمه كه دو برابر صداي كوتاه است. اين صداهاي كشيده را حروف مدي مي گويند كه عبارتند ا: ( َا، ِِي، ُو)

در تجويد و زيبا خواندن قرآن، يك حروف مدي داريم كه همين سه صداي كشيده هستند كه به حروف ديگر بار مي شوند و يك سبب مد كه عبارتند از : (تشديد ، همزه ، سكون)

اگر حروف مدي(حرف داراي صداي كشيده) در آخر كلمه اي باشند و سبب مد در ابتداي كلمه بعد باشد و اين دو كلمه را بخواهيم با هم و بدون وقف بخوانيم ، در اينجا بايد مد را دو برابر مد صرفي بكشيم (يعني به اندازه چهار صداي كوتاه) مثل:

يؤمنون بما اُنزل اليك    در اين آيه (ميم) در كلمه "ما" حرف مد دار است كه صداي كشيده فتحه دارد و در ابتداي كلمه بعد ، همزه وجود دارد كه سبب مد است پس بايد (ميم) كه داراي مد و صداي كشيده است، به هنگام تلاوت با كلمه بعد، به اندازه چهار صداي كوتاه كشيده شود.

اگر حرف مدي و سبب مد در يك كلمه و پشت سر هم باشند ، در اينجا حرف داراي صداي كشيده را بايد به اندازه شش صداي كوتاه بكشيم

در كلمه (الضالّين) حرف  ضاد داراي صداي كشيده فتحه است و بعد از آن حرف تشديد دار است كه سبب مد مي باشد و چون هر دو در يك كلمه هستند ، حرف مدي ضاد بايد به اندازه شش فتحه كشيده شود.

رعايت اين دو مد (مد صرفي و مد تجويدي) از لحاظ دو علم صرف و تجويد لازم است و قاري قرآن با رعايت اينها تلاوت خود را زيبا مي نمايد و به دستور " قرآن را با صوت زيبا تلاوت كنيد"(1) ، عمل مي نمايد.

پي نوشت ها:

1. كليني ، كافي ، پنجم ، تهران ، دار الكتب الاسلاميه ، 1362 ش، ج.2 ، ص615 و 616؛ شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا ، - ، بيروت ، اعلمي ، 1404 ق ف ج1 ف ص 75. 

حروف تشديد دار در زبان عربي در اصل دو حرف است كه...

حروف تشديد دار در زبان عربي در اصل دو حرف است كه با قرار گرفتن دو حرف مشابه كنار هم كه اولي آن ساكن است ايجاد مي شود. حرف اول در حرف دوم ادغام مي شود ،روي حرف دوم تشديد قرار مي گيرد. 

در علم صرف آمده فعل مضاعف در معرض ادغام است

محدوده فعاليت اين مركز پاسخ گويي به شبهات ديني و قرآني است و پاسخ گويي به سؤالات مربوط به ادبيات عرب و علم صرف از محدوده فعاليت اين مركز خارج است.

اما به اختصار بايد بگوييم كه چنانكه در علم صرف آمده فعل مضاعف در معرض ادغام است؛ ادغام در بعضي از صيغه‏هاي فعل مضاعف، واجب و در بعضي جائز و در بعضي ممتنع است.

در پنج صيغه اول ماضي ادغام واجب است. زيرا حرف دوم متحرك و حرف اول جائز التسكين است و يكي از جاهائي كه إدغام واجب است  صورتي است كه هر دو حرف متحرك در يك كلمه باشند، ولي اولي جائز التسكين باشد.

در بقيه صيغه‏هاي ماضي إدغام ممتنع مي‏باشد و فك ادغام مي شود زيرا حرف دوم ساكن و سكون آن به جهت اتصال به ضمير رفع متحرك است.

ادغام در دو صيغه جمع مؤنث مضارع ممتنع و در بقيه صيغه‏ها واجب است دليل امتناع و وجوب همان است كه در ماضي گفته شد.

ادغام در صيغه‏هاي 1، 4، 7، 13 و 14  امر جائز و در صيغه‏هاي 6 و 12 ممتنع و در بقيه واجب است دليل امتناع و وجوب همان است كه گذشت و دليل جواز در آن پنج صيغه اين است كه حرف دوم بخاطر عامل جزم يا بناء ساكن است روشن است كه در اين پنج صيغه اگر بخواهيم ادغام كنيم. بايد حرف دوم را حركت دهيم حركت آن مي‏تواند فتحه يا كسره و اگر عين الفعل مضموم است فتحه يا كسره يا ضمه باشد بنا بر اين در مضموم العين چهار وجه و در غير آن سه وجه جائز است.(1)

پي نوشت ها:

1. ر.ك: طباطبايي، محمد رضا، صرف ساده، قم، دار العلم، 1380، ص 131.

 

حرف " ض "در تلفظ آن كناره زبان از طرف چپ يا راست با دندانهاي آسياي همان طرف برخورد مي كند. حرف " ص " مخرج تلفظ آن ...

حرف " ض "در تلفظ آن  كناره زبان از طرف چپ يا راست با دندانهاي آسياي همان طرف برخورد مي كند.

حرف " ص " مخرج تلفظ آن بخش جلوي سطح زبان و سطح صاف پشت لثه ثناياي بالا مي باشد.

حرف " ط " قسمت جلو سطح زبان با برآمدگي كام بالا و لثه دندانهاي ثنايا مي باشد.

سه حرف " ظ ، ذ ، ث " بخش مجاور نوك زبان با لبه دندانهاي ثناياي بالا مي باشد.

دو حرف " ع ،ح ، " حروف حلقي هستند و از وسط حلق ادا مي شوند.

حروف ديگر تفاوت چنداني با  فارسي ندارند.(1)

براي آشنايي بيشتر به كتاب روان خواني و تجويد قرآن مراجعه كنيد.(2)

پي نوشت ها:

1. علي حبيبي،محمد رضا شهيدي، روان خواني و تجويد قرآن كريم، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم، ص94.

2. همان.

امالة بر وزن إجاره مصدر ثلاثي مزيد از باب افعال از ماده و ريشه «ميل» است.

اين واژه از حيث لغوي به معناي ميل دادن است و در اصطلاح علم  تجويد، ميل دادن فتحه به جانب كسره و الف بطرف ياء است. البته در كتب تجويد اماله بمعاني ديگر نيز نگاشته شده از جمله ميل دادن كسره به ياء مانند بسم اللّه ولي مشهورترين آنها همانست كه گفته شد.

اماله بر دو قسم است: صغري و كبري.

1- اماله صغري: آنست كه فتحه و الف اندكي به سمت كسره و ياء ميل داده شوند يعني بين فتحه و كسره يا بين الف و ياء مانند:

 إِنَّا (بدرستيكه ما)- إِيَّاكَ (تو را)- كه فتحه ما بعد كسره در هر دو كلمه اماله مي شود.

2- اماله كبري: ميل دادن بسيار فتحه به طرف كسره و الف به جانب ياء است. وجود اين نوع إماله در قرآن و موارد آن با توجه به اختلاف قرائاتي كه وجود دارد مختلف مي شود. مثلا در خصوص كلمه مجريها در آيه 41 سوره هود طبق روايت حفض از عاصم اماله كبري صورت مي گيرد يعني فتحه راء به كسره ادا مي شود و براي اينكه اماله حاصل گردد. بايد حرف مزبور اندكي كشيده شود.

حمزه و كسائي و حفص كلمه مزبور را مصدر ميمي (بر وزن مفعل) دانسته و بشرح بالا اماله كبري نموده‏اند قراء غير كوفي بضم ميم و الف بعد از راء «مجريها و مرسيها» قرائت كرده‏اند تا هر دو كلمه مشابه باشند و ابوبكر كلمه اوّل را بفتح ميم و ترك اماله «مجريها» خوانده.

ابو رجاء عطاردي بنا بر فاعليّت از إجري و إرسي از باب افعال بضم ميم و كسر راء «مجريها و مرسيها» خوانده تا صفت نام خدا باشد.

عمر بن عبد الرحمن بن محيصن و ابو بكر آنرا اسم مكان دانسته و بفتح ميم و با الف بعد از راء و بدون اماله «مجراها و مرساها» قرائت كرده‏اند.

ابو عمرو و كسائي در تمام قرآن كلمه كافِرِينَ را اماله كبري كرده و فتحه كاف را بكسر خوانده‏اند.

بنابراين معيار إماله كبري اختلاف قرائاتي است كه وجود دارد.

اما فائده اماله: سهولت و آساني تلفظ است، زيرا كه زبان با فتح بالا مي‏رود و با اماله پايين مي‏آيد، و پايين آوردن زبان سبك تر از بالا بردن آن است، و هر كس اماله داده روي همين جهت است‏. وجه ديگر اماله اشعار باين است كه اصل الف، خود از «ي» يا «و» مكسوره مي باشد مانند زاغَ (ميل به باطل كرد)- خافَ (ترسيد) كه در اصل زيغ- خوف بوده و ياء و واو متحرك ما قبل مفتوح، قلب به الف شده است.(1)

پي نوشت ها:

1. ر.ك بيگلري، حسن، سر البيان في علم القرآن، بي جا، كتابخانه سنايي، بي تا، ص 222. 

حرف حاء در  زبان فارسي به شكل (هـاء) تـلفّظ مي شود. اما مخرج و محل توليد حرف حاء در زبان عربي در وسط حلق و با فشردگي است تا با حرف (هاء) اشتباه نشود.(1) اين حرف به نحوي توليد مي‌شود كه در اثر تنگ ‌شدن ديواره‌هاي حلق، هواي بازدم بدون اينكه مرتعش‌شود سايش پيدا مي‌كند و صداي گرفته حاء ايجاد مي‌شود.  نكته مهم اين است كه افراط و فشار در حرف حاء آن را به حرف خاء تبديل مي‌كند كه اگر اينگونه تلفظ در حالت نماز و به صورت عمدي صورت بگيرد موجب بطلان نماز مي گردد.

پي نوشت ها:

1. حبيبي، علي و شهيدي، محمد رضا، روانخواني و تجويد قرآن كريم، قم، روحاني، پاييز 1378، ص 106.

 

 

اين دو كلمه از حيث ادبيات عرب، مصدر ثلاثي مزيد باب تفعُّل هستند و طبق قواعد صرفي كه در آنها اجرا مي شود همانند كلمه «ترقّي» لام الفعل آنها به صورت ياء ما قبل مكسور قرائت مي شود. البته كلمه «تولي» (مختوم به الف) نيز در زبان عربي داريم. اما مصدر نيست و معناي آن با آنچه به عنوان عنصري از فروع دين است تفاوت دارد.

شيطان اسم خاص نيست، بلكه «اسم عام» است و...

شيطان اسم خاص نيست، بلكه «اسم عام» است و بر هر موجود طغيانگر و گمراه كننده اطلاق مي‌شود. به همين خاطر آيات قرآن از شياطين جنّي و انسان سخن گفته است. اما آن كه بر آدم سجده نكرد، ابليس است كه به خاطر فريبكاري نام شيطان بر او نهاده شد. بنابر اين به هر موجود وسوسه‌گر و گمراه كننده، شيطان گفته مي‌شود.

اما اگر بخواهيم به صورت مفصل تري به سوال شما بپردازيم، بايد بگوييم: شياطين جمع شيطان است، شيطان به معناي موجود شرير است و موجودي كه شرّ در وجود او ملكه راسخه شده، او را شيطان گويند. ابليس نيز چون منشأ و مركز همه شرارت هاست، شيطان گفته است. (1) بنابراين شياطين متعدد و فراوان اند. هم از جنس جنيان اند و هم از نوع آدميان. قرآن كريم فرمود:«... لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ... »(2) براي هر پيامبري دشمني انساني و جني وجود دارد. پس شياطين دسته ي ويژه اي از جنيان و آدميان هستند كه كارشان شرارت است. ميان شياطين جن فرد ممتازي در شيطنت وجود دارد كه او را ابليس گويند. (3)

اما درباره چگونگي تكثير و پيدايش شياطين بايد گفت: براي اين مفهوم سه مصداق در قرآن ذكر شده :

1 . ابليس كه همان "الشيطان الرجيم" است:

«إِنِّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ؛ (4) او و فرزندانش را از (وسوسه‏هاي) شيطان رانده شده، در پناه تو قرار مي‏دهم». منظور از شيطان رجيم كه در اينجا مادر مريم او و ذريه اش را از شرّ وي به خدا پناه مي دهد، و در هر جاي قرآن كه ذكر شده، شيطان جن و "ابليس" است كه مظهر عصيان در برابر حق مي باشد.

2. شيطان هاي جني كه ظاهرا ذريه و لشكر ابليس هستند: «فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني‏ وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلا ؛ (5) همگي سجده كردند جز ابليس- كه از جن بود- و از فرمان پروردگارش بيرون شد آيا (با اين حال،) او و فرزندانش را به جاي من اولياي خود انتخاب مي‏كنيد، در حالي كه آنها دشمن شما هستند؟! (فرمانبرداري از شيطان و فرزندانش به جاي اطاعت خدا،) چه جايگزيني بدي است براي ستمكاران!».

3. شيطان هاي انساني كه مريدان و ياوران ابليس و ذريه او مي باشند:

«وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلي‏ شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ؛ (6) و هنگامي كه با شيطان هاي خود خلوت مي‏كنند، مي‏گويند:«ما با شمائيم! ما فقط (آن ها را) مسخره مي‏كنيم».

اين شياطيني كه منافقان به هنگام خلوت با آن ها ، خود را مسخره كننده مؤمنان معرفي مي كنند، شياطين انساني هستند؛ يعني همان رهبران نفاق و گمراهي.

بنا بر اين شيطان يك مفهوم است كه مصداق هاي مختلفي مي تواند داشته باشد كه هم از جن هستند و هم از انسان ها و جمع آن شياطين است.

نتيجه گيري: از آنجايي كه شيطان بزرگ و معلم، شيطان رانده شد? از درگاه الهي است، وقتي شما "اعوذبالله من الشيطان الرجيم" مي گوييد، شياطين ديگر كه شاگردان اين شيطان است را در بر مي گيرد؛ لذا واژ? شيطان رجيم از آل شيطان، عام و كلي تر است و با گفتن شيطان، بقي? شياطين را هم در بر مي گيرد.

پي نوشت ها:

1. محمدتقي مصباح، معارف قرآن، ص297-298، قم: نشر مؤسسه در راه حق، 1366ش.

2. انعام(6)آيه 112.

3.محمدتقي مصباح،  معارف قرآن، ص498. قم: نشر مؤسسه در راه حق، 1366ش.

4. آل عمران (3) آيه 36.

5. كهف (18) آيه 50.

6. بقره (2) آيه 14.

صفحه‌ها