قرآن

روابط زن وشوهر در قرآن چگونه است ؟
در امر ازدواج سخن از اين است كه دو انسان، يكديگر را درك كنند. مسلماً هيچ انساني فاقد نقطه هاي ضعف روحي و عاطفي و اخلاقي نيست.

روابط زن وشوهر در قرآن چگونه است ؟

   در امر ازدواج سخن از اين است كه دو انسان، يكديگر را درك كنند. مسلماً هيچ انساني فاقد نقطه هاي ضعف روحي و عاطفي و اخلاقي نيست. اگر بناست دو انسان به درك كامل يكديگر برسند، حق اين است كه همه نقطه هاي مثبت و منفي و جنبه هاي قوت و ضعف يك شخصيت، به ظهور و بروز برسد تا براي ديگري معلوم شود كه اين انسان، چند درصد قابل اعتماد و دوست داشتني و جذب شدني اس ما نمي خواهيم به يكي بي اندازه ميدان بدهيم و ديگري را خفه و خاموش كنيم

محيط خانواده، نبايد محيط قلدري و حاكميت مطلق مرد يا زن باشد. بايد حدود وظايف و مسؤوليت هاي هر يك مشخص شود، تا اگر تخلف كرد، قابل مؤاخذه و تعقيب و حتي تنبيه باشد. اكثر اختلافات خانوادگي، مخصوصاً اگر از جانب مرد باشد، نتيجه توقعات و انتظاراتي است كه از حدود وظايف و مسؤوليت هاي هر يك خارج است

زن چه وظايفي دارد حدود اين وظايف چيست قرآن در يك جمله با معرفي زنان صالح، حد و مرز وظايف آنها را مشخص كرده و مي فرمايد:.

فَالصّالِحِاتُ قِانِتِات حِافِظِات لِلْغَيْبِ؛1).

زنان صالح، در برابرشوهران مطيع و متواضعند و در غياب آنها حافظ مال و ناموس آنهايند.

زن شايسته از نظر قرآن، زني است كه در برابر شوهر (قانت) يعني در آنچه مربوط به وظايف (زناشويي) است و نه چيزهاي ديگر، مطيع و متواضع است. چنين زني در غياب شوهر، بستر و خانه و ثروت او را در معرض دستبرد خائنان قرار نمي دهد.

اگر در خارج از اين محدوده، مرد از زن توقعاتي دارد و زن نمي خواهد يا نمي تواند برآورده سازد، نبايد تحميل و اجبار كرد. در اين جا مرد حق قدرت نمايي و شكايت كردن و پرونده سازي ندارد. چرا با توقعات بي جا انساني را پريشان و محيط زندگي را صحنه نبرد و كشمكش سازيم! اگر هر كسي به وظيفه خود عمل كند و هر كسي مواظب باشد كه توقعات خود را در حدي كه وظيفه و تكليف ايجاب مي كند، محدود سازد، زندگي، آرامش بخش خواهد بود؛ آن وقت است كه هر كسي قدر گذشت و فداكاري و ايثار ديگران را مي داند و از جان و دل سپاسگزار است.

ما مي گوييم: زن فداكاري كند؛ مادري كند؛ در زندگي مشترك خانوادگي هر چه در توان دارد، به كار بيندازد و هرچه بهتر، مايه دلگرمي و سربلندي و اطمينان و آسايش شوهر باشد؛ اما مي گوييم: مرد هم بايد بداند كه اينها در قلمرو وظيفه و تكليف و مسؤوليت زن نيست. قرآن وظيفه او را محدود كرده است به آنچه گفتيم. بنابراين، اگر زن فداكاري مي كند، خود را طلبكار او نداند و اجرش را ضايع نكند و اگر فداكاري نكرد، جار و جنجال راه نيندازد و با قهر و غضب و تهديد و ضرب و جرح و پرونده سازي، او را به آنچه وظيفه اش نيست، مجبور نسازد. مرد بايد بداند كه در اين زندگي مشترك و در اين پيوند مقدس، كتاب آسماني اسلام دو وظيفه بر دوش او نهاده و حق هم همين است:.

1. انفاق هزينه زندگي زن در حد متعارف و معمول.

قرآن كريم مي فرمايد :.

الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ وَبِما أنْفَقُوا؛2).

مردان تكيه گاه زنانند. به خاطر اين كه خدا بعضي را بر بعضي برتري داده و به خاطراين كه مردان انفاق مي كنند.

واژه (قوّام) در زبان عربي مبالغه (قيّم) است و قيّم به كسي گفته مي شود كه به رفع حوايج زندگي ديگري قيام مي كند و از آن جا كه هم در جامعه و هم در خانواده، به واسطه نيرومندي بيشتر، مسؤوليت هاي سنگين تري بر عهده مردان گذاشته شده است قوام و قيم شده اند.

. 2 -حسن معاشرت و رفتار

قرآن مجيد به مردان چنين دستور مي دهد:.

وَعاشِرُوهُنَّ بِالمَعْرُوفِ؛3).

با زنان، به (خوبي) معاشرت كنيد.

مقصود از (معروف) پسنديده و نيكوست و هدف اين است كه در جامعه اسلامي، نيكي ها معروف و شناخته و بدي ها، منكر و ناشناخته باشد.

در نظام زندگي اجتماعي و خانوادگي، همه بايد نفع برسانند. معروف و پسنديده، در اين نظام اين است كه هرعضوي همان طور كه نفع مي رساند، نفع هم بگيرد و اصالت و استقلال هيچ كس فداي اصالت و استقلال ديگري نشود.

هنگامي كه قرآن از بعضي از سنت هاي ناپسنديده عربي در مورد زنان، از قبيل به ارث گرفتن آنها و زير فشار گذاشتن آنها براي آن كه از مهريه خود چشم بپوشند، سخن مي گويد، خاطر نشان مي فرمايد كه:.

(بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ. )4 يعني، شما زنان و مردان همه اعضاي يك پيكريد و همه به يكديگر نياز داريد و هيچ يك از شما نمي تواند اصالت و استقلال و فرديت ديگري را فداي اصالت و استقلال و فرديت خودسازد.

وَكَيْفَ تَأخُذُونَهُ وَقد أفضي بَعْضُكُم إلي بعض وَأخَذنَ مِنْكُم مِيثاقاً غليظاً؛5).

وچگونه آن را مي گيريد، در صورتي كه شما به يكديگر رسيده (ويگانه شده ايد) و زنان از شما پيماني استوار گرفته اند (و نبايد به يكديگر ضرر بزنيد).

تذكر يك نكته قرآني به همه مردان را لازم مي دانيم و آن اين است كه: حسن معاشرت با زنان، به قدري دامنه اش وسيع است كه حتي اگر در دل نسبت به همسر خويش احساس كراهتي هم بكنند، نبايد در رفتارِ آنها تأثيري بگذارد.

قرآن در اين باره مي فرمايد:.

فَإنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسي أنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً؛6).

اگر همسرانتان مورد كراهت شما باشند، بايد توجه داشته باشيد كه ممكن است چيزي را نپسنديد و خدا در همان چيز، خير فراوان قرار دهد.

اينجاست كه خدا در چنين مواردي توصيه به حسن معاشرت كرده و وعده خير فراوان مي دهد

اكنون مي خواهيم شمه اي نيز درباره كيفيت رفع اختلاف سخن بگوييم؛ توجه به وظايف و مسؤوليت هاي خود و طرف مقابل و محدود كردن توقعات به آنچه وظيفه ديگري است، نه تنها عامل جلوگيري از بروز اختلاف، بلكه عامل رفع اختلاف نيز هست.

مبارزه با هواي نفس و خودخواهي و غرور و خودپسندي، نه تنها جلو بروز اختلاف را مي گيرد، بلكه مي تواند اختلافات موجود را هم به صلح و آشتي و تفاهم تبديل كند.

گاهي چنين است كه هر يك از طرفين، از ديگري انتقاداتي دارد و هيچ يك نيز حاضر به پذيرفتن انتقادات ديگري و برداشتن گامي در جهت تفاهم و توافق نيست.

گاهي چنين است كه يكي از زن و شوهر، از انجام وظيفه خود تخلف مي ورزد، يا زن از اطاعت همسر در محدوده امور زناشويي سرباز مي زند و حاضر نيست طبق گفته قرآن در برابر همسر خويش (قانت) باشد و يا در غياب او حافظ مال و ناموسش باشد. و يا مرد، از دادن نفقه و حسن معاشرت، خودداري مي كند.

گاهي نيز چنين است كه هر يك از طرفين با سعه صدر، به تذكرات و انتقادات ديگري توجه مي كند و با صداقت و صميميت، مسائل و مشكلات را حل مي كنند و نيازي به هيچ گونه توصيه و اقدامي از هيچ ناحيه اي نيست.

يكي از حالاتي كه شديداً مورد توجه قرآن مجيد است و بايد براي آن چاره انديشي شود، حالت (نشوز) زنان در زندگي خانوادگي است. اين حالت، نقطه مقابل (قنوت) است. گفتيم: زن (قانت) زني است كه در محدوده زناشويي، در برابر شوهر، مطيع و متواضع است. بنابراين، زن (ناشزه) زني است كه در همان محدوده، به عصيان و سركشي روي مي آورد.

قرآن مجيد، از مردان خواسته است كه سعي كنند طبيبانه، در صدد علاج برآيند و گرمي و جذابيت را به كانون خانواده بر گردانند و در اين راه، استفاده از چند تاكتيك را تجويز و توصيه كرده است.

در اين باره مي گويد:.

وَالتي تَخِافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي المَضِاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ7).

زناني كه از نافرماني آنها بيم داريد، موعظه كنيد و آنها را در بسترها ترك كنيد و بزنيد.

در حقيقت، قرآن مجيد توصيه فرموده است كه از تاكتيك هاي سه گانه موعظه و بي اعتنايي به آنها در بستر خواب و زدن استفاده شود.

به كار بردن اين تاكتيك ها تدريجي است. در درجه اول بايد مرد سعي كند از راه ارشاد و موعظه، زن را به راه آورد؛ اگر اين تاكتيك مؤثر واقع نشد به تاكتيك دوم و سوم، روي مي آورد.

مقصود از رها كردن زن در بستر خواب كه دومين تاكتيك است و در صورت عدم تأثير موعظه و اندرز، به كار گرفته مي شود، چيست.

يك احتمال، ترك همخوابگي است و احتمال دوم، اين است كه بدون ترك همخوابگي، مرد در بستر نسبت به زن بي اعتنايي كند و او را مورد بي مهري قرار دهد؛ البته احتمال دوم با توجه به كلمه (مضاجع) قوي تر است.

طبيعي است كه اين تاكتيك ها همه مقدمه آشتي و جذب و انجذاب است و نبايد به صورتي عمل شود كه به جاي جذب و انجذاب، دافعه و گريز، حاكم گردد.

زبان موعظه بايد زباني شيرين و لحن آن بايد لحني دل نشين باشد. موعظه كننده، حتماً بايد ثابت كند كه دلسوز و امين و خيرخواه است و تسليم هواي نفس و اغراض و مقاصد شيطاني نيست.

مردي كه از اول او را موظف كرده اند كه واعظ باشد، چگونه قابل قبول است كه بلافاصله از او بخواهند كه به (قهر تمام عيار!) روي آورد و اقدام به ترك همخوابگي كند!.

مگر در زندگي زناشويي قاعده صحيح اين نيست كه مرد مظهر احسان باشد!.

آيا بهترين نوع احسان اين نيست كه اگر زن مرتكب خطا و جهالتي بشود، مرد با گذشت و بزرگواري در صدد اصلاح او بر آيد! آيا راه اصلاح، دوري كردن و فاصله گرفتن در حدي است كه راه آشتي و الفت باز بماند يا بستن اين راه!.

بهتر است براي اين كه مرد بداند تا چه حد وظيفه او در قبال همسر و تحكيم روابط همسري سنگين است، به سخني از امام صادق(ع) توجه كنيم.

از آن بزرگوار پرسيدند: حق زن بر مرد چيست كه اگر مرد آن حق را به جاي آورد، مظهر احسان باشد.

فرمود:.

يُشْبِعُها وَيَكْسُوها وَإنْ جَهِلَتْ غَفَرَلَها؛8

او را سير مي گرداند و بدنش را مي پوشاند و اگر جهالتي كند، او را مورد گذشت قرار مي دهد.

زني كه در برابر شوهر به نشوز روي آورده، گرفتار نوعي جهالت شده است. جهالت را نبايد با جهالت پاسخ داد. مهم اين است كه اشخاصي كه به جهالت روي آورده اند، اصلاح بشوند و راه اصلاح اين نيست كه جهالت را با جهالت پاسخ دهيم. چنين رويه اي هم براي زندگي خانوادگي مضر است و هم براي زندگي اجتماعي. شيريني زندگي خانوادگي و اجتماعي، در تجاذب است نه تدافع. جهالت را با جهالت پاسخ دادن، تدافع است؛ اما پاسخ جهالت با وعظ و ارشاد وحدِاقل قهر - كه همان بي اعتنايي در بستر خواب است - زمينه ساز تجاذب است و اميد مي رود كه با به كار گرفتن اين گونه تاكتيك ها بار ديگر پيوند الفت و وحدت، استحكام يابد و دفع و گريز و نفرت، از كانون خانواده رخت بربندد.

با اين توضيحاتي كه داده شد، در مورد تاكتيك سوم نيز معلوم است كه هدف، اعمال قدرت و درهم كوبيدن جسم نحيف و اندام لطيف زن نيست.

شايد انسان با يك نظر ابتدايي در مورد سومين تاكتيكي كه در قرآن توصيه شده است، فكر كند كه اسلام خواسته است دست مرد را باز بگذارد تا هرگونه بخواهد درباره زن اعمال قدرت كند و با كتك و مشت و سيلي و لگد او را در برابر خود تسليم نمايد، در حالي كه هرگز چنين نيست.

بديهي است كه زدن مراتبي دارد. از يك پس گردني بسيار معمولي و بي درد و رنج گرفته تا مرحله اي كه شخص از حركت بيفتد، ولي نميرد، همه زدن محسوب مي شود. تنها آن وقتي كه شخص بر اثر زدن، قلب و پيكرش از كار بيفتد، ديگر زدن نه، بلكه كشتن گفته مي شود!.

نكته مهم اين است كه حد و مرز زدن را چه كسي بايد مشخص كند آيا مرد حق دارد درباره حد و مرز زدن خودش تصميم بگيرد و پيكر نحيف زن مظلومي كه گفتيم: اسلام، (ريحانه) خلقت و گل زيبا و با طراوت بوستان هستي اش مي داند، آن چنان در زير ضربات شلاق و مشت و لگد و سيلي و چوب درهم بكوبد كه پژمرده و ناتوان و رنجور گردد!.

آيا زدن در چه موردي تجويز شده و آن جا كه تجويز شده، چگونه زدني مراد است! چه كسي بايد حد آن را تعيين كند! شوهر يا مقام ديگري!.

ما قبلاً گفته ايم كه وجوب اطاعت زن از شوهر و به اصطلاح قرآني (قنوت) زن، صرفاً در محدوده زناشويي است و شوهر حق اين كه او را به جاروكشي و كهنه شويي و آشپزي و لباسشويي و اين گونه كارها وادار كند ندارد. اينها چيزهايي است كه از راه تفاهم و صميميت و همكاري و همفكري و گذشت و ايثار بايد به وسيله خود زن و شوهر حل شود و بنابراين، شوهر در اين گونه امور، حتي حق مؤاخذه زن را هم ندارد، تا چه رسد به اين كه بخواهد قلدري كند و با ضرب و جرح، او را تسليم اراده خود سازد.

مرد بايد بداند كه كلفت يا كنيز به خانه نياورده، بلكه همسر، همكار، همفكر و يار و مددكار به خانه آورده است و از او بايد فقط انتظار (قنوت) و (حفظ) داشته باشد.

بنابراين، تاكتيك هاي سه گانه در محدوده خاص نشوز زن و ترك قنوت است و ربطي به مسائل و اموري كه معمولاً در محيط خانواده، زنان به خاطر همكاري و همفكري و همدلي انجام مي دهند ندارد. اين، پاسخِ سؤال اول.

اما پاسخ سؤال دوم؛ يعني: حد و مرز زدن تا كجاست.

خوشبختانه، در اين مورد، اين مرد نيست كه هرگونه بخواهد عمل مي كند، بلكه اسلام، اين قدر او را در اين راه محدود كرده كه اگر بگويم: اين گونه زدن ها به نوازش كردن شبيه تر است تا تنبيه بدني، گزاف نگفته ام.

زدني كه اسلام تجويزكرده، زدني است دوستانه و آشتي انگيز، نه قهر انگيز و رنج و رنجش آور.

وقتي مرد در برابر جهالت زن، حق جهالت كردن ندارد و موظف است كه مظهر احسان باشد، پرواضح است كه دست او براي زدن بسته شده و حق اعمال زور و قدرت مردانه خود را در اين مورد ندارد و بهتر است زور و قدرت خويش را براي جبهه هاي جنگ و دفاع از استقلال ميهن و مكتب نگاه داري كند.

فقهاي ما مي گويند:.

مرد حق ندارد زن خود را طوري بزند كه جاي آن بشكند، يا زخم و جراحت ايجاد شود و حتي رنگ پوست كبود و سرخ بشود.

لازمه اين مطلب اين است كه: اگر مردي زن خود را طوري بزند كه استخوان بشكند يا جاي آن مجروح شود يا كبود و سرخ گردد، بايد قصاص شود يا ديه آن را طبق دستور اسلام به زن بپردازد.

از امام صادق(ع) روايت شده است كه: (الضَرْبُ بِالسِواكِ‏ وغیره ضربا رقیقا 9؛ زدن با مسواك ونظیر آن؛ بصورت زدن خفیف است. 

معلوم است كه وقتي مرد براي زدن همسر، از حربه اي چون مسواك بتواند استفاده كند، تا چه اندازه حق اعمال قدرت پيدا مي كند!.

در قرآن راجع به زدن زن داستان شيريني داريم:.

ايوب در آن حالت رنجوري و دردمندي به واسطه شكوه همسرش خشمگين شد و او را كه يگانه پرستار مهربانش بود، از خود راند و سوگند ياد كرد كه اگر بهبود يابد، صد ضربه شلاق به او بزند؛ اما هنگامي كه بهبود يافت، خداوند به او دستور داد:.

وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلاتَحْنَثْ؛10

يك دسته گياه بردار و او را بزن و با سوگند خود مخالفت نكن.

معلوم است كه اين گونه زدن، به نوازش كردن شبيه تر است تا آزردن و ناراحت كردن!.

بدين ترتيب، بايد در برابر عظمت قرآن و رهبران اسلام سرتعظيم فرود آوريم كه در مسأله زدن زنان، عاملي باز دارنده هستند، نه عامل تحريك كننده!.

زني كه مي بيند شوهرش در برابر جهالت او، موعظه و ارشاد مي كند و عكس العمل او در برابر اين جهالت، در صورت عدم تأثير موعظه، يك بي اعتنايي در بستر خواب است و در عين داشتن قدرت، به هيچ وجه حاضر به آزردن جسمي او نيست و همچون ايوب، صبر و بردباري پيشه مي كند، چگونه واكنشي نشان مي دهد!.

يقيناً اگر قابل اصلاح است، با همين تاكتيك ها اصلاح مي شود، و اگر قابل اصلاح نيست، آزردن جسم او نيز دردي را دوا نمي كند و بايد فكر ديگري كرد.

يكي از نويسندگان مصري، در توجيه مسأله زدن زن گفته است: (بعضي دچار بيماري مازوشيسم - كه در مقابل بيماري ساديسم است - هستند. كسي كه بيماري ساديسم دارد، از آزار ديگران لذت جنسي مي برد و كسي كه بيماري مازوشيسم دارد، از آزار خويش.

وي مي گويد: (با توجه به اين كه بعضي از زنان به يك بيماري خفيف مازوشيسم مبتلا هستند، قرآن كريم تجويز كرده است كه وقتي موعظه و بي اعتنايي در بستر خواب مؤثر واقع نشد، او را بزنند. ).

از وي بايد سؤال كرد: اگر مرد به اين بيماري مبتلا شد، چه بايد كرد! اگر يكي از اينها گرفتار ساديسم شدند، تكليف چيست!.

وانگهي، در صورتي اين خود آزاري زن مي تواند به حال او مفيد باشد كه واقعا مرد، حقِ آزردن جسمي او را داشته باشد، درحالي كه او حتي حق اين كه طوري او را بزند كه جاي آن سرخ شود نيز ندارد.

به علاوه، اگر زن بيمار است، بايد درمان شود و معلوم است كه زدن، درمان بيماري او نيست، بلكه تشديد بيماري است!.

گمان من اين است كه تأثير عاطفي و اخلاقي اين گونه تغييرات، به مراتب بيشتر از اين است كه صريحاً دستور نزدن داده بشود؛ تا تو خواننده گرامي، چگونه بينديشي! اما اگر مرد نتواند با اين گونه تاكتيك ها زن را به راه آورد، چه بايد كرد! اگر خود مرد نيز مقصر باشد و زن هم نتواند با تذكرات، او را متنبه سازد، چاره چيست!.

خلاصه، اگر محبت، جاي خود را به عداوت و گذشت، جاي خود را به شدت عمل و وحدت، جاي خود را به كثرت داد، چه كنيم!.

شقاق به جاي وفاق و سازگاري.

آيا جامعه در برابر متلاشي شدن خانواده ها مي تواند بي تفاوت بماند! آيا محاكم خانوادگي وظيفه دارند گسيختن پيوند زناشويي و دادن اجازه نامه طلاق را اولين يا آخرين اقدام خود قرار دهند.

اگر توجه كنيم كه اسلام، طلاق را به عنوان يك (حلال منفور!) معرفي كرده است به هيچ وجه موافق متلاشي شدن خانواده ها نيست، جواب همه سؤالات فوق روشن مي شود.

خوشبختانه، باز خود قرآن، كليد حل معما را به دست ما داده و در اين مورد فرموده است:.

وَإنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنهما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أهْلِهِ وَحَكَماً مِنْ أهْلِها إنْ يُريدا إصْلاحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما؛11.

اگر بيم داريد كه در ميان آنها عداوت و دشمني واقع شود، يك داور از بستگان شوهر و يك داور از بستگان زن، مأمور حل اختلافات كنيد؛ اگر مايل به اصلاح باشند، خداوند ميان آنها توافق برقرارمي كند.

در اين دستورالعمل قرآني سه نكته، جلب توجه مي كند:.

1. داوران بايد از بستگان زن و شوهر باشند تا هم از مسائل خانوادگي آنها اطلاع بيشتري داشته باشند و هم طرح پاره اي از مسائل نزد آنها، به شؤونات خانوادگي صدمه و لطمه اي نزند و زن و شوهر بتوانند سفره دل خود را پيش آنها بگشايند و داوران خانوادگي را در راه حل اختلاف، ياري كنند.

در اين جا تكليف دادگاه هاي خانواده نيز روشن مي شود؛ اين گونه دادگاه ها، در چنين مواردي وظيفه دارند براي حل اختلافات، به داوران خانوادگي متوسل شوند تا در كار خود موفقيت بيشتري داشته باشند.

پيوند عاطفي موجود ميان زن و بستگان و همچنين شوهر و بستگان، نقش مهم و مؤثري مي تواند داشته باشد.

اسلام خواسته است براي التيام دادن ميان زن و شوهر و استوار داشتن بنيان مقدس خانواده، از همه اين جنبه ها استفاده كند و با به ميان كشيدن پاي بستگان زن و شوهر، از همه احتمالات و امكانات، براي رام كردن دو قلب و دو روحي كه از يكديگر گريزان گشته و احياناً نسبت به هم نفرتي پيدا كرده اند، استفاده كند.

با توجه به اين كه اسلام، در تقويت عواطف خويشاوندي نيز نقش مؤثري دارد، بهتر مي توانيم به اهميت داوري هاي خانوادگي پي ببريم.

گاهي زن نسبت به برادر يا خواهر يا يكي از بستگان خود علاقه شديدي دارد و مرد نيز در بين بستگان، فردي را بيشتر دوست مي دارد، اين گونه افراد، خوب مي توانند ميان زن و شوهر آشتي بدهند.

ريش سفيدهاي خانواده ها، هنوز هم در جامعه ما، سخت مورد احترامند. اسلام هم مي خواهد كه اين گونه افراد در ميان فاميل، نقش پيامبر در ميان امت را داشته باشند. به يقين، اينها مي توانند از تجارب و نفوذ كلام خود بهره گيرند و پيوند زناشويي را از پاره شدن حفظ كنند.

2. درست است كه داوران خانوادگي از نفوذ كلام و تجارب خود در راه حل اختلافات، استفاده مي كنند؛ اما خواست خود زن و شوهر، از هر چيزي مؤثرتر است. وقتي كار زن يا شوهر يا هر دو به مرحله اي رسيده است كه اگر طرف مقابل، خلق و خوي و جمال و كمال و صفاي حوران يا فرشتگان هم پيدا كند، باز احساس علاقه و دلبستگي نمي كند، چه مي شود كرد!.

گاه است كه هر يك از طرفينِ اختلاف، طرف مقابل را با شرايطي حاضر است بپذيرد، اين جاست كه داوران خانوادگي مي توانند ميان آنها ايجاد توافق كنند؛ در حقيقت، زمينه آشتي فراهم است، فقط داوران خانوادگي بايد سعي كنند، زمينه موجود را تقويت نمايند و مورد استفاده قرار دهند.

در اين جا خدا هم كمك مي كند؛ زيرا قرآن كريم مي فرمايد: (اگر زن و شوهر طالب اصلاح باشند، خداوند ميان آنها توافق برقرار مي كند. ).

اما گاهي هم هست كه يكي از آنها ديگري راحاضر نيست به هيچ وجه بپذيرد، اين جا ديگر از داوران كاري ساخته نيست و خدا نيز دخالتي نمي كند.

3. از آن جا كه ممكن است ريش سفيدها و بزرگترها به جاي كوشش در ايجاد تفاهم و توافق سعي كنند به اجبار و تهديد، آنها را رام و مقيد سازند و مخصوصاً چنين احتمالي در مورد بستگان بسيار قوي است، قرآن، رسيدن به آشتي و توافق را منوط به خواست هر دو آنها ساخته و براي هيچ كدام امتيازي قايل نشده و از هيچ يك نيز سلب اختيار نكرده است.

اين خود زن و شوهرند كه بايد طالب اصلاح و آشتي باشند. اصلاح و آشتي تحميلي چه دردي را دوا مي كند!.

همان طوري كه در بستن پيمان زناشويي، زن و شوهر بايد آزادي كامل داشته باشند، در آشتي و خاتمه دادن به جنگ و دعوا و دشمني نيز بايد خودشان، آزادي كامل داشته باشند.

همان طوري كه در بستن پيوند زناشويي، بستگانِ زن و مرد، نقش كدخدا منشي دارند و هيچ كس حق تحميل نظر و عقيده و سليقه خود بر آنها ندارد، در اين مرحله نيز آنها بايد كدخدامنشانه عمل كنند و به هيچ وجه در كار آنها دخالت نداشته و از آنها سلب آزادي ننمايند.

چنين برخوردي با مسأله، يك برخورد صددر صد قرآني و اسلامي است و اگر همه اين تدبيرها بي نتيجه ماند، راهي جز طلاق و متاركه، باقي نمي ماند.

پي‏نوشت ها:

1. همان.

2. نساء (4) آيه 34.

3. نساء (4) آيه 19.

4. نساء (4) آيه 19.

5. نساء (4) آيه 21.

6. نساء (4) آيه 18.

7. نساء (4) آيه 34.

8. روضة المتّقين، ج‏8، ص‏369.

9. من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 521.

10. ص 38 آيه 44.

11. نساء (4) آيه 35.

اقتباس از كتاب خانواده در قرآن

دكتر احمد بهشتي

آيا به تمام رفتارها توجه شده يا به رفتار هاي اصلي فقط اشاره شده است؟
رفتارهاي انساني در قرآن كريم به گونه هاي مختلفي تقسيم و بيان شده است كه بسياري از اين ها در قرآن مجيد و روايات اسلامي و كتب اخلاقي ذكر شده است .

 خواستم از شما بپرسم رفتارهاي انساني در قران كريم چه رفتار هايي هستند؟ آيا به تمام رفتارها توجه شده است يا به رفتار هاي اصلي فقط اشاره شده است؟ مثل ادب و...در اين باره خواستم برايم توضيح بدهيد.

رفتارهاي انساني در قرآن كريم به گونه هاي مختلفي تقسيم و بيان شده است كه بسياري از اين ها در قرآن مجيد و روايات اسلامي و كتب اخلاقي ذكر شده است .

رفتارهاي انساني به فردي و اجتماعي و خانوادگي و سياسي و... تقسيم مي شود و قرآن اين كتاب بزرگ آسماني ضمن جامع بودن به مسايل كلي به صورت اساسنامه اي اشاره دارد و در برخي موارد به جزئيات هم اشاره دارد ولي تمام مسايل را بيان نمي كند.

در مورد سوال شما هم بايد گفت بسياري از رفتارهاي انساني و اخلاقي در قرآن اشاره شده است و اگر بخواهيد به موارد كامل آن دسترسي پيدا كنيد بايد به كتب حديثي و اخلاقي كه در ذيل اشاره مي كنيم مراجعه نمائيد و ما هم كه تيمنا و تبركا به برخي از رفتارهاي انساني و اخلاقي در قرآن اشاره مي كنيم:

1- گفتار پسنديده:

قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذيً وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ : (1) گفتار پسنديده (در برابر نيازمندان)، و عفو (و گذشت از خشونتهاي آنها)، از بخششي كه آزاري به دنبال آن باشد، بهتر است، و خداوند، بي نياز و بردبار است.

2- عفو و بخشش:

وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ : (2 ) بسياري از اهل كتاب از روي حسد كه در وجود آنها ريشه دوانده دوست مي‏داشتند شما را بعد از اسلام و ايمان به حال كفر باز گردانند، با اينكه حق براي آنها كاملا روشن شده است، شما آنها را عفو كنيد و گذشت نمائيد تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را بفرستد، خداوند بر هر چيزي توانا است.

3- انفاق و دوري از اسراف و تبذير:

وَ الَّذِينَ إِذَا أَنفَقُواْ لَمْ يُسْرِفُواْ وَ لَمْ يَقْترُُواْ وَ كَانَ بَينْ‏َ ذَالِكَ قَوَامًا : ( 3) و كساني كه هر گاه انفاق كنند، نه اسراف مي‏نمايند و نه سخت‏گيري بلكه در ميان اين دو، حدّ اعتدالي دارند.

خوب است كه شما در اين زمينه به دو  كتاب اخلاق در قرآن آيت الله مكارم شيرازي و اخلاق در قرآن آيت الله مصباح يزدي مراجعه كنيد.

پي نوشت:

1. بقره (2) آيه 263.

2. همان ، آيه 109 .

3. فرقان (25) آيه 67.

اثبات کنیدكه فقط اميرالمؤمنين مصداق آیه ی ولایت است.
درباره اين سوال كه چگونه در آيه ولايت لفظ جمع آورده شده و مفرد اراده شده است بايد بگوئيم كه: اولا: ...

لطفا با ذكر مصاديق معتبر، آوردن لفظ جمع را براي مفرد از متون عربي و نيزقرآن، اثبات كنيد تا بتوان اثبات كرد كه فقط اميرالمؤمنين مصداق «...و الذين امنواالذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون » مي باشد.

•  براي ذكر در كتابم به جواب دقيق اين سؤالات نياز دارم ، و اميدوارم مرا از جوابهاي دقيق محروم نسازيد.

درباره اين سوال كه چگونه در آيه ولايت لفظ جمع آورده شده و مفرد اراده شده است بايد بگوئيم كه:

اولا: اين نوع استعمال و كاربرد امري رايج در ادبيات عرب مي باشد و در آيات ديگر قرآن مجيد نيز اين گونه كاربرد، استفاده شده كه به عنوان نمونه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1- در آيه 215 سوره بقره مي‏خوانيم:

«يَسْئَلُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَالْاقْرَبِينَ وَالْيَتامي‏ وَالْمَساكِينَ وَابْنِ السَّبِيلِ وَما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَانَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ‏»

 «(اي پيامبر ما) از تو سؤال مي‏كنند چه چيزي انفاق كنند، بگو: «هر خير و نيكي (و سرمايه سودمند مادّي و معنوي كه انفاق مي‏كنيد، بايد براي پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد.» و هر كار خيري كه انجام دهيد، خداوند از آن آگاه است (لازم نيست تظاهر كنيد، او مي‏داند).»

در اين آيه شريفه صيغه‏هاي «يسألونك، ينفقون، انفقتم و ما تفعلوا» بصورت جمع آمده است و در ابتدا به نظر مي‏رسد كه جمعي از مسلمانان سؤال فوق را طرح كردند، ولي طبق شأن نزول آيه، يك نفر بيشتر اين سؤال را مطرح نكرد و او شخص ثروتمندي به نام «عمرو بن جموح» بود. بنابراين، در اين آيه شريفه لفظ جمع به جاي مفرد آمده است؛

2- در آيه شريفه 173 سوره آل عمران مي‏خوانيم:

«الَّذِينَ قالَ لَهُمُ الناسُ إِنَّ الناسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَقالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ‏»

اينها (مجاهدان جنگ احد) كساني بودند كه (بعضي از) مردم، به آنان گفتند: «مردم [لشگر دشمن‏] براي (حمله به) شما اجتماع كرده‏اند؛ از آنها بترسيد!» امّا اين سخن، بر ايمانشان افزود؛ و گفتند: «خدا ما را كافي است؛ و او بهترين حامي ماست.»

اين آيه پيرامون جنگ احد نازل شده است، وقتي كه گروهي از تازه مسلمانان‏ از فرمان پيامبر(ص) در جنگ احد تخلّف و سرپيچي كردند و محلّ مأموريّت خويش را ترك نموده و به جمع آوري غنائم جنگي پرداختند، دشمن شكست خورده از غفلت مسلمانان سوء استفاده كرد و كوه احد را دور زد و مسلمانان را محاصره نمود و بدينسان دشمن شكست خورده پيروز شد و هفتاد تن از مسلمانان به شهادت رسيدند!

كفّار و مشركين بدون اين كه كار را يكسره كنند، به همان پيروزي مختصر قناعت كرده و به سوي مكّه بازگشتند؛ در حين بازگشت به سمت مكّه، يكي از آنان گفت: ما كه تا اين مرحله پيروز شديم، چرا پيامبر اسلام(ص) را به قتل نرسانديم، تا كار اسلام تمام شود؟ اگر امروز اين كار را نكنيم، در آينده دوباره اسلام و مسلمانان مزاحم ما خواهند شد! سخنان او در ديگران تأثير كرد و همه آهنگ بازگشت و ادامه نبرد را سردادند! در بين مشركين شخصي به نام «نعيم بن مسعود» يا «معبد الخزاعي» بود كه ازا دامه جنگ ناراضي بود؛ او قبل از اين كه كفّار به مسلمانان برسند، خبر بازگشت كفّار و تصميم آنها را به اطّلاع مسلمانها رساند، برخي از مسلمانان از اين خبر وحشت كردند و گفتند: «آن زمان كه همه سالم بوديم چنين شكست سختي خورديم، اكنون كه اين مقدار كشته و مجروح داريم، چگونه مي‏توانيم در برابر آنها مقاومت كنيم! ولي عدّه‏اي ديگر از مسلمانها گفتند: «نه تنها با آنها نبرد مي‏كنيم، بلكه به استقبال آنها مي‏رويم» و حتّي مجروحين را پيشاپيش لشكر نهاده به سمت دشمن حركت كردند، دشمن وقتي متوجّه شد كه مسلمانها با مجروحين خود به استقبال آنها مي‏آيند، ترسيد و براي حفظ همان مقدار پيروزي و موفّقيّت، دست به عقب نشيني زد و از درگيري دوباره خودداري نمود.

آيه شريفه فوق در مورد اين داستان نازل شده است. و از «نعيم بن مسعود» يا «معبد الخزاعي» كه تصميم كفّار را به اطّلاع مسلمانان رساند، تعبير به «ناس: مردم» مي‏كند، در حالي كه او يك نفر بيشتر نبود؛ ولي، به جاي مفرد، از جمع استفاده شده است.

3- خداوند متعال در آيه هشتم سوره منافقين مي‏فرمايد:

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَي الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْاعَزُّ مِنْهَا الْاذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِه‏ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ‏

آنها مي‏گويند: اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مي‏كنند!» در حالي كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولي منافقان نمي‏دانند.

آيه فوق بعد از غزوه بني المصطلق، كه در سال ششم هجري در سرزمين «قديد» واقع شد، نازل گشت. در اختلافي كه بين يكي از مهاجرين و انصار رخ داد، سر كرده منافقين، عبداللَّه بن ابي، حرف بسيار زشتي زد و گفت: «ما، اين گروه مهاجرين را پناه داديم و به آنها كمك كرديم، امّا كار ما شبيه ضرب المثل معروفي است كه مي‏گويد: «سمن كلبك يأكُلك؛ سگَت را چاق و فربه كن تا تو را بخورد!» سپس قسم خورد كه پس از بازگشت به مدينه، مهاجرين را از آن شهر بيرون خواهد كرد، سپس آيه شريفه نازل شد.

همانگونه كه ملاحظه مي‏كنيد يك نفر بيشتر اين سخن را نگفت، ولي صيغه «يقولون، رجعنا» جمع آورده شده است.

نتيجه اين كه، در آيات مذكور و ديگر آيات قرآن، كه متعرّض آن نشديم، صيغه جمع در جايي كه بايد مفرد به كار رود استعمال شده است و اين يك فرهنگ رايج در قرآن مجيد است.

ثانيا: استعمال صيغه جمع و اراده مفرد به انگيزه افاده معاني خاصي است كه در علم بلاغت درباره آنها سخن گفته شده و در آيه ولايت هم انگيزه هايي وجود دارد كه خود علماي اهل سنت نيز اين انگيزه ها را مطرح نموده اند:

 الف: زمخشري از بزرگان و استوانههاي تفسيري اهل سنت و ميگويد:

گفته شده كه مراد از اين آيه، علي بن أبي طالب است كه در حالت ركوع انگشتر خود را به سائل داد و اگر بگويي كه چگونه امكان دارد كه لفظ جمع آمده باشد ولي مراد علي (ع) باشد مي گويم كه اگر صيغه جمع آمده است، به خاطر تشويق و ترغيب مردم به اين عمل است.

يعني زيبنده و شايسته است كه همه مردم اين كار را انجام بدهند.(1)

ب: چنانكه فخر رازي در تفسير مفاتيح الغيب (2) و آلوسي در تفسير روح المعاني (3) نوشته اند استعمال ضمير جمع درباره مفرد گاهي اوقات براي عظمت شخص، و گاه براي عظمت كار، كاربرد دارد. ولي چون اين استعمال، مجازي است نياز به قرينه دارد.

همانگونه كه در فارسي نيز چنين است و ما به جاي عباراتي همچون«تو رفتي، گفتي، آمدي و مانند آن» مي گوئيم: «شما رفتيد، گفتيد، آمديد و مانند آن» بنابراين در ادبيّات عرب گاهي جهت احترام لفظ جمع به جاي مفرد به كار برده مي‏شود و در آيه فوق نيز مي تواند چنين باشد.

پي نوشت ها:

1.  زمخشري محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دارالكتاب العربي، 1407ق، ج‏1، ص 649.

2. فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، بيروت،  دار احياء التراث العربي،1420ق، ج‏12، ص386.

3.  آلوسي، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق، ج‏3، ص 334.

چرا مراد از «انفسنا» در آيه مباهله خود پيغمبر نمي تواند باشد؟
پيامبر(ص) حضرت علي(ع) را هم همراه خود براي مباهله مي آورد و روشن است كه حضرت علي(ع) تحت عنوان ابنائنا و نسائنا نيست و لذا جزء انفسنا مي باشد.

چرا مراد از «انفسنا» در آيه مباهله خود پيغمبر نمي تواند باشد؟

درباره مراد از «أنفسنا» در اين آيه بايد بگوييم كه مراد از آن خصوص پيامبر(ص) نمي تواند باشد زيرا در اين آيه آمده كه:

«. . . فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ. . . »(1)

«. . . به آنها بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود را. . . »

چنانكه ملاحظه مي نماييد در اينجا سخن از دعوت نمودن است و نمي شود كسي خودش را دعوت كند و لذا اگر مراد از انفسنا خصوص پيامبر(ص) بود ذكر انفسنا و انفسكم لغو بود مثل اينكه ما با كسي قرار بگذاريم كه روز جمعه به يك تفريح گاه برويم و به وي بگوييم: « جمعه زن و بچه و خودت رو دعوت كن بريم تفريح»

از سوي ديگر بر فرض كه مراد از انفسنا خود پيامبر(ص) باشد ما مي بينيم كه پيامبر(ص) حضرت علي(ع) را هم همراه خود براي مباهله مي آورد و روشن است كه حضرت علي(ع) تحت عنوان ابنائنا و نسائنا نيست و لذا جزء انفسنا مي باشد.

پي نوشت:

1. آل عمران(3) آيه 61.

معنای عبارت « لیذهب» در آیه ی تطهیر
دقت كنید كه آیه فرموده است: خداوند مي‏خواهد پليدي را از شما دور گرداند و نفرموده خداوند مي‏خواهد شما را از پليدي دور گرداند.

در آيه تطهير كلمه «ليذهب» يعني اينكه خداوند اراده كرد و رجس را از ائمه برداشت اين معنا است كه ائمه عصمت ذاتي نداشتند اين شبهه را چگونه مي توان پاسخ گفت؟

دقت كنید كه آیه فرموده است: خداوند مي‏خواهد پليدي را از شما دور گرداند و نفرموده خداوند مي‏خواهد شما را از پليدي دور گرداند.

مطابق بیان قرآن ساحت آن ها آن قدر مقدس و متعالي است كه خداوند خود مدافع آن تقدس گشته و نمي‏گذارد رجس و پليدي بدان نزديك گردد. كسی كه طالب و خواستار رجس و پلیدی بوده و دنبال آن برود ، ارزش این كه برگزیده شود و تحت حمایت خاص قرار گیرد ، ندارد؛ ولی اگر كسی پاكی طلب بود و از رجس و پلیدی گریزان و منزه بود ، ارزش دارد كه برگزیده شده و تحت حمایت قرار گیرد .

مشابه اين تعبير و عنايت خاص در سوره يوسف نسبت به آن جناب نيز مطرح شده و علت آن عنايت نيز بيان گردیده است:

«كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ؛(1) اين چنين (با يوسف عمل كرديم) تا سوء و فحشا را از او بگردانيم زيرا او از بندگان مخلَص ما بود».

از مقايسه اين دو آيه معلوم مي‏گردد در اينجا نيز خداوند اهل بيت (ع) را به خاطر مخلص بودنشان مورد عنايت قرار داده و هر نوع پليدي را از ساحت آنان دور ساخته است.

"مخلص" اسم مفعول يعني خالص شده ، كسي كه خدا او را براي خود خالص كرده و متولي وي شده و براي غير خودش در او نصيبي قرار نداده است. (2)

مخلَصين آنانند كه پس از آن كه ايشان خود را براي خدا خالص كردند ( و مخلِص شدند)، خدا آنان را براي خود خاص گردانيده است. كساني كه به بندگي محض رسيده و نور و محبت و عشق به خدا تمام وجودشان را فرا گرفته و خدا هم دوستدار آنان شده و آنان را براي قرب خود بر گزيده است . برگزيدگان خدا از بين بندگان، كساني كه به مقام اصطفاء و اجتباء رسيده و خدا آنان را از بين بندگان دست چين كرده و بر گزيده ، مخلص و خالص شده و به خدا اختصاص يافته اند.  كسي كه به بندگي محض رسيد و خدا او را بر گزيد و به خود اختصاص داد ، چنين كسي از "مخلَصين " مي شود .(3)

در آیه تطهیر هم سخن از این نیست كه خدا می خواهد شما را از ارتكاب پلیدی و گناه و زشتی بازدارد؛ زيرا  آنان از پليدي دور بودند. بلكه مي فرمايد: خدا مي خواهد پليدي را از ساحت شما دور سازد . ("لیذهب عنكم الرجس" نه لیذهبكم عن الرجس)

البته پیامبران مانند ملائكه نیستند كه ذاتا اقتضای گناه نداشته باشند. ملك ذاتا از نور است و اقتضا و اسباب و دعوت كننده به  گناه ندارد؛ ولی امامان و معصومان بشر هستند و خلقتشان از خاك و ماده است كه از روح خدا در او دمیده شده و به این جهت مانند بقیه انسان ها خشم و شهوت و نیاز جنسی و ... دارند. ولی آن ها نفس و گرایش های مادی را مهار كرده و در خدمت عقل و نورانیت خدایی خود گرفته اند. شیطان نفس و شیطان جن برای دعوت آنان به گناه و زشتی اقدام می كنند ولی نورانیت آنان چنان  قوی است كه شیطان ها راهی به اغوای آنان نمی یابند و به تسلیم وا داشته و منصرف می شوند.

خلاصه آن كه مساله دفع نيست؛ رفع است . به عبارت ديگر درمان نيست پيشگيري است.

پی نوشت ها:

1. یوسف (12) آیه 24.

2. طباطبایی، الميزان ، قم ، انتشارات اسلامی ، ج11، ص 79.

3. ر. ك. آيات:بقره،130؛آل عمران ،33 و 42 و 87؛ نمل، 59؛ يوسف، 6؛ نحل، 121؛ مريم، 58؛ طه، 122؛ حج، 75؛ نمل،59؛ ص، 47؛ قلم،50.

1- كاملترین نرم افزار قرآن پژوهی شامل كاملترین آمارگیری باشد كدام است؟
نرم افزارهای مشكاه الانوار و جامع تفاسیر نور، كتاب هدایت در قرآن آیت الله جوادی آملی، ترجمه آيت الله مكارم، حسين انصاريان، فولادوند، مجتبوي و..

   1- كاملترین نرم افزار قرآن پژوهی شامل كاملترین آمارگیری و غیره باشد كدام است ؟

    2- چگونه می توان به تمامی قرائت های قرآن دسترسی پیدا كرد ( هر هفت قرائت )؟

   3- بهترین ترجمه قرآن كدام است ؟

 4- كاملترین كتاب در زمینه موضوع هدایت در قرآن كدام است ؟

          می توانید از نرم افزارهای مشكاه الانوار و جامع تفاسیر نور تولیدی مركز تحقیقات كامپیوتر علوم اسلامی و نیز كتاب هدایت در قرآن آیت الله جوادی آملی استفاده كنید. بهترين ترجمه ها هم ترجمه آيت الله مكارم، حسين انصاريان، فولادوند، مجتبوي و..است. دست پيدا كردن به قرائت هاي هفت گانه هيچ ضررورتي ندارد. چون ما همين روايت حفص از عاصم را قبول داريم. بلكه مي توانيد وقت گرانبهاي خود را در تفسير قرآن صرف نماييد.

در ایه ای از قرآن كریم برتری جویی نهی و در ایه ای دیگر بدان امر شده
آیاتی در قرآن وجود ندارد كه امر به علو و برتری جویی شده باشد لذا اصلا تناقضی در میان نیست.

در ایه ای از قرآن كریم علو و برتری جویی نهی و در ایه ای دیگر بدان امر شده است، آیا این تناقض نیست؟

در آیات قرآن مجید و داستان های فراوانی كه در آن نقل شده است از علو و برتری جویی بر دیگران نهی جدی شده است.

اما آیاتی در قرآن وجود ندارد كه امر به علو و برتری جویی شده باشد لذا اصلا تناقضی در میان نیست.

 به چند آیه ای كه از برتری جویی و علو نهی شده است اشاره می كنیم :

- تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً ؛ (1) اين سراي آخرت است، كه آن را براي كساني قرار مي‏دهيم كه اراده برتري جويي در زمين و فساد ندارند.          

مثلا قرآن مجید انگيزه انكار فرعونيان را دو چيز مي‏شمرد: يكي" ظلم" و ديگري" برتري جويي" كه برتري جويي اشاره به تفوق ‏طلبي آنها نسبت به بني اسرائيل، يعني آنها مي‏ديدند. اگر در برابر آيات و معجزات موسي سر تسليم فرود آورند هم منافع نامشروعشان به خطر مي‏افتد، و هم بايد هم رديف بردگانشان بني اسرائيل قرار گيرند، و هيچ يك از اين دو براي آنها قابل تحمل نبود. (2)                  

2-أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ؛ (3) توصيه‏ام به شما اين است برتري جويي در برابر من نكنيد، و به سوي من آئيد و تسليم حق شويد.

البته انسان نبايد خود را در برابر دشمن خوار و ذليل جلوه دهد بلكه ادعاي علو و برتري جويي در برابر دشمن امري پسنديده است

پی نوشت:

1. قصص(27 ) آیه83.

2. مكارم شیرازی، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية ،چاپ تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏15، ص 413.

3. نمل(27)آیه 31.

براي فهم بيشتر قرآن چه كارهایي بايد كرد؟
براي فهم بیش تر و بهتر قرآن، علاوه بر مقدماتي كه لازم است و در جاي خود بيان شده، روش هايي بايد لحاظ شود

براي فهم بيشتر قرآن چه كارهایي بايد كرد؟

براي فهم بیش تر و بهتر  قرآن، علاوه بر مقدماتي كه لازم است و در جاي خود بيان شده، روش هايي بايد لحاظ شود ،از جمله:

1.بايد براي فهم صحيح آيات، آيه را در مجموعه قرآن ديد و مطالعه كرد ،زيرا قرآن يك مجموعه به هم پيوسته است كه بعض آن مفسر بعض ديگر است . همه آيات در يك راستا و همساز با هم مي باشند .هيچ آيه اي با آيات ديگر ناهمخواني ندارد . تناقض و تنافي در آن نيست.

2. بايد بر سنت كلامي و تفسيري پيامبر و امامان احاطه خوبي داشت .پيامبر و امامان در كلام و عمل مفسر و مبين و معلم قرآن هستند . بدون مراجعه به سنت معصومين، مراجعه كننده به قرآن در معرض نافهمي و بد فهمي است. 

3. همراستا دانستن قرآن و عقل در معارف و حقايق، زيرا هر دو از جانب خدا هستند و مؤيد و مصدق يكديگرند.

4. در قرآن آياتي محكم و مرجع و اصل و اساس هستند . بقيه آيات را كه بيش تر متشابهات هستند، بايد با ارجاع به محكمات فهميد و اين از روش هاي اصولي در فهم قرآن است.

5. روايات زيادي در بيان مصاديق وارد شده و براي فهم درست قرآن بايد اين اصل اساسي را مدنظر داشت كه روايات از باب تطبيق و جري است . نبايد كليت آيه را فراموش كرد و آن را در مصاديق محدود نمود.

براي آگاهي بیش تر از روش هاي فهم قرآن به كتاب هاي زير مراجعه كنيد:

مباني و روش هاي تفسيري، محمد كاظم شاكر.

روش شناسي تفسير قرآن.

كليد هاي فهم قرآن.

تفسير و مفسران.

مقدمه ترجمه الميزان از آيت الله جوادي آملي.

مقدمه تفسير تسنيم از آيت الله جوادي آملي.

چرا قرآن طوري نازل شده كه احتياج به تفسير داشته باشد؟
براي اين كه از بدفهمي ها و نافهمي ها و اختلاف برداشت ها در امان باشيم، بايد معلمان قرآن يعني ابتدا پيامبر و بعد از ايشان جانشينانش يعني امامان معصوم كه ...

چرا قرآن طوري نازل شده كه احتياج به تفسير داشته باشد؟

تفسير در لغت كشف وآشكار كردن معناي لفظ است. (1) نيز به معناي برگرفتن نقاب از چهره و پرده برداري و اظهار كردن و بيان كردن معناي لفظ .

 قرآن نور و هدايت و عربي آشكار و هدايتگر است. كتاب معما نيست كه  از فهم آن عاجز باشيم و بيان آن به عهده معما شناسان واگذار شده باشد، با اين وجود به چند دليل عموم مردم از فهم همه معاني قرآن ناتوانند. براي فهم مفاهيم آن به تفسير كنندگان محتاجند.

مفاهيم قرآن از عمق و ژرفاي بي نهايت برخوردار است ،همچنان كه اوج بي نهايت دارد. عموم مردم گرچه به هنگام مراجعه به قرآن از سفره گسترده آن طعام هايي ارزشمند بر مي گيرند، ولي درك و فهم شان از رسيدن به اوج و ژرفاي قرآن عاجز است. بايد غواصان ماهر و عقابان تيز پرواز را به مدد بطلبند و به كمك آنان مرواريد ها شكار كنند.

قرآن به زبان قوم و مردم نازل شده، براي بيان مفاهيم متعالي، راهي جز به كار گيري همين الفاظي كه براي مفاهيم محسوس  وضع شده اند، نداشته، پس به ناچار براي بيان بسياري از مفاهيم چاره نبوده جز اين كه  همين الفاظ را با كنايه و قرينه در آن معاني برتر از حس به كار گيرد. ما انسان هاي مانوس با معاني حسي وقتي آن آيات را تلاوت مي كنيم، معاني محسوس به ذهن مان مي آيد.

از طرف ديگر چون انسان ها از لحاظ سطح درك و آگاهي ها و انگيزه ها و ...اختلاف دارند، آگاهانه يا ناآگاهانه گرفتار اختلاف برداشت و بد فهمي و اشتباه مي شوند. اختلاف و بدفهمي و اشتباه ها كم كم عميق مي شود. با گذشت مدت كوتاهي كتابي كه براي رفع اختلاف آمده، خود منشا و منبع اختلاف مي گردد.

براي اين كه از بدفهمي ها و نافهمي ها و اختلاف برداشت ها در امان باشيم، بايد معلمان قرآن يعني ابتدا پيامبر و بعد از ايشان جانشينانش يعني امامان معصوم كه از جانب خدا تعليم يافته اند، آيات را براي ما بيان كنند.

به آيات زير توجه كنيد:

«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ اَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّه‏ِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ؛(2)

چگونه كفر مي‏ورزيد و حال آن كه آيات خدا بر شما تلاوت مي‏شود و رسول خدا در بين شماست».

در اين آيه دو عامل براي هدايت مردم و حفظ آنان از گمراهي معرفي شده است:

يكي آيات كتاب خدا كه بر مردم تلاوت مي‏شود.

 دوم رسول خدا كه در بين آن ها ست و مضمون وحي را تبيين مي‏كند. از ظهور كلام فهميده مي‏شود كه كتاب خدا بدون ضميمه شدن تفسير پيامبر، به تنهايي براي در امان نگه داشتن آن ها از كفر، كافي نيست. زيرا ممكن است مضمون وحي را درست نفهمند و آن را بد تفسير كنند و گمراه شوند.

«اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبيِّنَ لِلنّاسِ مُا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ»(3)

در اين آيه به صراحت وظيفه رسول خدا تبيين و تفسير قرآن معرفي شده است.

در آيات متعددي رسول خدا، معلم كتاب معرفي شده است:

«اَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلوْ عَلَيْكُمْ اياتِنا وَ يُزَكّيكُمُ وُ يُعَلِّمُكُمْ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛(4)

در ميان شما فرستاده‏اي از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مي‏خواند و تعليم مي دهد و شما را پاك مي‏گرداند».

«رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ اياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ؛(5)

پروردگارا !در ميان آنان فرستاده‏اي از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت بدانان بياموزد و پاك شان گرداند».

 منظور از تعليم كتاب، آموزش خواندن آن نبوده است. زيرا آنان عرب بودند. هم معاني ظاهري الفاظ قرآن را مي‏فهميدند و هم باسوادهاي آنان مي‏توانستند نوشته‏هاي قرآن را تلاوت كنند. تعليم خواندن ونوشتن به بي سوادهاي آنان هم، تعليم قرآن نبود. بلكه تعليم خواندن و نوشتن عربي بود. پس منظور از تعليم كتاب يعني تبيين مضامين و پيام‏هاي قرآن و تفسير آيات آن.

از آن جا كه رسول خدا در مدت كوتاه دوران رسالت فرصت نيافت همه آيات را تبيين و تفسير كند و اگر بعد از ايشان مفسراني معصوم و عالم معرفي نمي‏شدند، دوباره در تفسير آيات قرآن اختلاف پيش مي‏آمد و مذاهب مختلف رخ مي‏نمود و حجيت و حقانيت هيچ كدام از آن ها قطعي نبود و پيروان پيامبر دوباره به حيرت و گمراهي مي‏افتادند، همان حكمت و لطفي كه ارسال رسول را اقتضا مي‏كرد، نصب امام و مرجع معصوم ديني را هم اقتضا داشت تا بعد از پيامبر، مسلمانان در موارد اختلافي به او رجوع كنند و با خيال راحت به تفسير او گردن نهند و حجت بر منحرفان تمام باشد و در قيامت هيچ عذري نداشته باشند. حديث متواتر و قطعي ثقلين براي تعيين مفسر رسمي بعد از پيامبر است. رسول خدا فرمود:

«من دو چيز گران بها و ارزشمند در بين شما به ارث مي‏گذارم. اگر بعد از من به آن دو متمسك شويد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو عبارتند از:كتاب خدا و عترت و اهل بيتم».(6)

اين بيان مشابه همان آيه 101 آل عمران است كه سبب صيانت از گمراهي را كتاب خدا و رسول خدا معرفي كرده بود. علاوه بر اين روايات فراوان ديگري دلالت دارد كه اهل بيت مفسران رسمي قرآن هستند و قول و فعل آنان مانند قول و فعل رسول خدا حجت قطعي و مطابق حق است.

بنا بر اين همان قرآني كه خود را "نور"، "هدايت"،"عربي مبين" و "آسان براي فهم و يادآوري" معرفي كرده، همان قرآن هم مي گويد پيامبر وظيفه دارد آيات اين كتاب را براي شما تبيين و روشن كند و به شما ياد دهد و شما موظفيد فهم خود را به او و جانشينان معصومش ارائه دهيد و بعد از تاييد يا اصلاح، به آن فهم پايبند باشيد و شما در معرض نافهمي و بد فهمي هستيد.

مطلب مهم ديگر اين كه آيات قرآن منسوخ و ناسخ، مطلق و مقيد، محكم و متشابه ، مجمل و مبين و خاص و عام دارد و بسياري آيات شان نزول هايي دارند كه با توجه به آنها معناي واقعي آيه روشن مي شود و عموم مردم كه از اين موارد اطلاع ندارند از درك و فهم معناي بسياري از آيات محرومند و كسي مي تواند قران را خوب بفهمد و بفهماند كه از اين موارد اطلاع كامل و متقن داشته باشد.

بنا بر اين قرآن در عين نور و هدايت و قابل فهم بودن براي عموم، داراي معاني و مراحل و مراتبي فراتر از فهم و درك عموم است و براي فهم همه معاني آن(در حد مقدور) و براي در امان ماندن از بدفهمي و نافهمي چاره اي جز مراجعه به مفسران خدايي قرآن يعني پيامبر و جانشينان معصومش و بعد از آنان، عالمان رباني تربيت شده در اين مكتب نيست.

نكته ديگر اين كه بيان و تفسير قرآن تا آنجا كه از زبان معصوم يعني پيامبر و امامان نقل مي شود، اگر سند روايت معتبر باشد، حجت است و مثل قرآن از طرف خود خدا نازل شده است.

اما مفسران و مترجمان غير معصوم گر چه ممكن است اشتباه كنند يا فهم و درك غلط خود را در تفسير و ترجمه راه دهند، اما آنان  هم آزاد نيستند كه به دلخواه خود قرآن را ترجمه و تفسير كرده و به قول شما بر جهل آورنده و ... سرپوش بگذارند و آن را ماست مالي كنند و ...

ترجمه و تفسير بايد مستند به روايت معتبر يا اصول عقلي و برهاني و نقل عالمان لغت و ... باشد.

مگر شاهنامه يا گلستان يا غزليلات حافظ توسط اهل فن ترجمه و تفسير نمي شود؟ آيا آنان هر طور بخواهند آن اشعار و مطالب را تفسير مي كنند؟ آيا هيچ ضابطه و چارچوبي بر كار آنان حاكم نيست؟

تفسير و ترجمه هم چارچوب دارد و هر متن تخصصي و علمي براي استفاده عموم بايد ترجمه و شرح و تفسير شود و ترجمه و شرح و تفسير هم اصول و قاعده و ضابطه دارد و بي در و پيكر نيست تا هر كس هر طور خواست متن را ترجمه كند.

پي نوشت:

1. مجمع البحرين، ج1، ص 401.

2. آل عمران(3)آيه101.     

3. نحل(16)آيه44.

4. بقره(2)آيه151.

5. همان، آيه129.

6. محمد قمي، حديث ثقلين مصر: دارالتقريب، 1371 ق، ص 9.

وحي در فرهنگ قرآن به چه مواردي اطلاق ميشود؟
وحي در لغت به معني فهماندن مطلب به صورت سريع و پنهاني است.

وحي در فرهنگ قرآن به چه مواردي اطلاق ميشود؟

وحي در لغت به معني فهماندن مطلب به صورت سريع و پنهاني است. با كلام يا بي كلام و با رمز و اشاره. در اصطلاح شرعي و ديني وحي عبارت است از علومي كه انساني كامل از طريق غير عادي ( غير از راه حس و عقل ) و با ارتباط با غيب دريافت مي كند. به وسيله فرشته باشد يا در بيداري باشد يا در خواب فرقي نمي كند. (1)

در فرهنگ قرآني «وحي» در معاني مختلفي به كار رفته است كه گرچه از جهات گوناگون قابل تقسيم بندي است اما ما آنها را در 5 مورد بر مي شماريم:

1. اشاره پنهاني: كه همان معناي لغوي است. چنان‏كه درباره زكريّا(ع) در قرآن مي‏خوانيم: «فَخَرَجَ عَلي‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (2)  او محراب عبادتش به سوي مردم بيرون آمد و با اشاره به آنان گفت: به شكرانه اين موهبت صبح و شام خدا را تسبيح كنيد».

2. هدايت غريزي: يعني رهنمودهاي طبيعي كه در نهاد تمام موجودات به وديعت نهاده شده است. هر موجودي اعم از جماد، نبات، حيوان و انسان، به‏طور غريزي راه بقا و تداوم حيات خود را مي‏داند. از اين هدايت طبيعي با نام وحي در قرآن ياد شده است: «وَ أَوْحي‏ رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا ... (3) « پروردگارت به زنبور عسل وحي [الهام غريزي‏] نمود كه از كوه و درخت و داربست‏هايي كه مردم مي‏سازند، خانه‏هايي درست كن، سپس از همه ميوه‏ها [شيره گل‏ها] بخور [بنوش‏] و راه‏هاي پروردگارت را به راحتي بپوي».

3. الهام (سروش غيبي): گاه انسان پيامي را دريافت مي‏دارد كه منشأ آن را نمي‏داند، به ويژه در حالت اضطرار كه گمان مي‏برد راه به جايي ندارد. ناگهان درخششي در دل او پديد مي‏آيد كه راه را بر او روشن مي‏سازد و او را از آن تنگنا بيرون مي‏آورد. اين پيام‏هاي ره‏گشا، همان سروش غيبي است كه از پشت پرده ظاهر شده و به مدد انسان مي‏آيد. از اين سروش غيبي كه از عنايت الهي سرچشمه گرفته، در قرآن با نام وحي تعبير شده است. قرآن درباره مادر موسي(ع) مي‏فرمايد:

 «وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ أُمِّ مُوسي‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»(4) «ما به مادر موسي الهام كرديم كه: «او را شير ده و هنگامي كه بر او ترسيدي، وي را در دريا (ي نيل) بيفكن و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو بازمي‏گردانيم، و او را از رسولان قرار مي‏دهيم»

4. وسوسه هاي شيطاني: قرآن وحي را به معناي وسوسه‏هاي شيطان نيز به‏كار برده است، «وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ ...»(5) « و در حقيقت، شيطانها به دوستان خود وسوسه مي‏كنند تا با شما ستيزه نمايند.»

5. وحي رسالي: وحي بدين معنا شاخصه نبوّت است و در قرآن بيش از هفتاد بار از آن ياد شده است: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري‏ وَ مَنْ حَوْلَها»(6) « و اين گونه قرآني عربي [فصيح و گويا] را بر تو وحي كرديم تا «أمّ القري» و مردم پيرامون آن را انذار كني.»

در پايان ناگفته نماند كه از مجموع موارد استعمال «وحي» و مشتقات آن مي‏توان نتيجه گرفت كه وحي از سوي پروردگار دو گونه است: «وحي تشريعي» و «وحي تكويني»؛ وحي تشريعي همان است كه بر پيامبران فرستاده مي‏شد و رابطه خاصي ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاي الهي و حقايق را از اين طريق دريافت مي‏داشتند.

 «وحي تكويني» در حقيقت همان غرايز و استعدادها و شرايط و قوانين تكويني خاصي است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.

پي نوشت ها:

1. راغب اصفهاني، مفردات راغب، نشر دار الاحيا التراث العربي، بيروت، 1411 ق، ص 515.

2. مريم(19) آيه 11.

3. نحل(16) آيه 68.

4. قصص(28) آيه 7.

5. انعام(6) آيه 121.

6. شوري(42) آيه 7.

صفحه‌ها