پرسش وپاسخ

پسر است و یک برادر دارد. کانون توجه است وبی دلیل دروغ می گوید.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
کودکان وقتي با سرزنش و انتقاد زندگي مي کنند ،مي آموزند بي اعتماد به خود باشند. وقتي با خشونت زندگي مي کنند ،مي آموزند که جنگجو باشند. وقتي با ترس زندگي مي کنند، مي آموزند که بُزدل باشند. وقتي با ترحم زندگي مي کنند ، مي آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتي با تمسخر زندگي مي کنند ،مي آموزند که خجالتي باشند. وقتي با حسادت زندگي مي کنند ،مي آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند. اما اگر با شکيبايي زندگي کنند ،بردباري را مي آموزند. اگر با تشويق زندگي کنند، اعتماد و اطمينان را مي آموزند. اگر با پاداش زندگي کنند، با استعداد بودن و پذيرندگي را مي آموزند. اگر با تصديق شدن زندگي کنند ، عشق را مي آموزند. اگر با توافق زندگي کنند ، دوست داشتن خود را مي آموزند. اگر با تاييد زندگي کنند ،با هدف زندگي کردن را مي آموزند. اگر با صداقت زندگي کنند ، حقيقت را مي آموزند. اگر با انصاف زندگي کنند، دفاع از حقوق را مي آموزند. اگر با اطمينان زندگي کنند، اعتماد به خود و اعتماد به ديگران را مي آموزند. اگر با دوستي و محبت زندگي کنند، زندگي در دنياي امن را مي آموزند.
عــــــــوامل و انگيــــــــــــــزه هاي دروغ
1- تــــــــــرس از مجازات :
كودك وقتي دروغ مي گويد به خاطر اين است كه از مجازات مي ترسد . اگر راست بگويد، از مكافات امري كه مرتكب شده ايمني ندارد . بررسي هاي علمي نشان مي دهند كه بيش از 70% دروغ هاي كودكان به اين علت و دليل است ، اطمينان دهيد او را تنبيه نخواهيد كرد تا به شما راست بگويد .
2- احســـــــــاس فشــــــار :
كودك اصرار دارد امري را كه مرتكب شده ، از نظر شما مخفي باشد . در ضمنِ سؤالات بسيار، به بازجويي او مي پردازيد . پيداست كه او براي حفظ شخصيت خود همچنان به دفاع و انكار خواهد پرداخت .
3- ضعف و عجـــــــــــز :
در مواردي ديده مي شود كه والدين و مربيان تكاليف شاقي را بر فرزند تحميل كرده اند . او قدرت انجام آن تكاليف را ندارد. بدين نظر به دروغ مي گويد كه وقت ندارد ،‌ از اين كار سر در نمي آورد و آن را بلد نيست ، خود را به ناخوشي مي زند كه بيمارم و ... .
اين ضعف و عجز در مواردي مي تواند به صورت عكس قضيه ،يعني لاف زدن و گزافه گوئي در آيد تا از اين طريق ضعف خود را در انظار ديگران جبران و ترميم نمايد .
4- حســـــــــــادت و رقــــــــابت :
منشا ‌برخي از دروغ هاي كودكان حسادت و يا رقابت است . او مي بيند كه برادر يا خواهر كوچكش با شيرين زباني هاي خود نظر پدر و مادر را جلب كرده و محبت آن ها را به صورت انحصاري در گرو خود در آورده است . او از طريق رقابت كه در حقيقت منشائي جز حسادت ندارد ، مي خواهد جاي پايي براي خود ايجاد كند . چون قدرت انجام عمل و رقابت را ندارد ،تن به دروغ مي دهد . زماني هم ديده مي شود كه طفل خردسال را اذيت كرده و به گريه اش مي اندازد و بعد منكر قضيه مي شود .
5- جلب نظــــــــــــرها :
گاهي شما به عنوان پدر يا مادر در ميان جمعي از دوستان خود نشسته و سرگرم بحث و گفتگو هستيد . كودكي را كه در ميان جمع شماست، فراموش كرده و يا او را به حساب نمي آوريد . ناگهان مي بينيد كه كودك با بيان مسئله اي كه واقعيت ندارد ،لب به سخن مي گشايد و امري را با زرق و برق و با جلوه اي خاص بيان مي كند ، تا توجه تان را به سوي خود معطوف دارد .
6- كسب منافـــــــــــع :
به فرزندتان اعلام مي كنيد كه اگر در ثلث سوم و در امتحانات آخر سال بتواند رتبه اول شود و يا در فلان درس فلان نمره را بياورد ، برايش فلان اسباب بازي را كه بسيار مورد علاقه اوست، تهيه خواهيد كرد . حال وضع او را در نظر آوريد كه به فلان رتبه و نمره دست پيدا نكرده . ولي به آن اسباب بازي علاقه مند است . طبيعي است كه با گفتن دروغ و به كار گرفتن راه خطا و نادرستي بخواهد خود را به آن منفعت برساند .
7- خودنمائــــــــــــي و غـــــــــــــرور :
آدمي براي اينكه در ميان جمع خود را دستكم نگيرد و نشان دهد كه او هم كسي است ،به دروغ از شخصيت خود، از اهميت خانواده و وضع خود صحبت مي كند.
8- پــــــــــوشاندن لغـــــــــــزش :
كودك نيز چون ديگران داراي حب ذات است. خودش را دوست دارد و شخصيت او نزدش عزيز است. ممكن است درمواردي دچار لغزش و خطا شده باشد و مي داند كه در اين امر مورد طعنه و سرزنش ديگران قرار خواهد گرفت و شخصيت او به خطر خواهد افتاد.به همين دليل براي پوشاندن گناه و رهايي از خطر سرزنش و تمسخر تن به دروغ مي دهد . آماده مي گردد كه بر خلاف واقعيت حرف بزند. البته اگر او مي دانست كه لغزش و خطاي او بخشيده مي شود، تن به دروغ نمي داد .
9- آرزو ، اميــــــــــد :
دروغ كودك در مواردي مي تواند نشان دهنده اميد و آرزوي او در وصول به هدفي و مقصدي باشد. او آرزو دارد كه از فلان جوي بپرد و عبور كند ،پس همان آرزو را به صورت تحقق يافته آن مطرح مي سازد .

10- انتقـــــــــــام گيــــــــــــــري :
در مواردي دروغگويي نوعي انتقام گيري است . مي خواهد با زحمت انداختن پدر و مادر كه آزارش رسانده اند، ‌با سوزاندن دلِ آن ها كه روزي دل او را سوزانده اند انتقام بگيرد. آن ها معمولاً با گفتن دروغي پدر و مادر خود را مضطرب مي سازند، ‌ حتي در مواردي سعي دارند آبروي آن ها را ببرند. از آن بابت كه روزي آن ها آبروي او را نزد دوستش برده اند. اين گونه رفتار در كودكاني كه ظرفيت روحي مناسبي ندارند و اغلب احساس مظلوميت و ضعف وحقارت مي كنند ،بيش تر ديده مي شود. آن ها اعمال اين روش را براي خود نوعي دفاع و مقابله مي پندارند.
11- بــــازي كــــــــــودكانه :
كودك است و بازي،‌تمايل به لذت بازي او را وامي دارد كه در مواردي با دروغ هاي خود ديگران را هم بازي دهد .
12- تخيــــــــل كــــــودكانه :
اين از مسائل مهم و از نكات اساسي روانشناسي كودك است كه طفل در موارد بسياري بين واقعيت و تخيل فرق نمي گذارد. چه بسيارند مسائلي كه او در ذهن آن را تخيّل و تصوير مي كند و بعد همان را به عنوان يك واقعيت مطرح مي سازد. اين امر در كودكاني كه كم تر از پنج سال دارند، به فراواني ديده مي شود و والدين ناآگاه به جاي تفهيم كودك او را به باد مسخره و سرزنش مي گيرند . متهمش مي سازند كه دروغ گفته است. دروغ او به واقع دروغ نيست. نوعي تصور و خيال است . گاهي هم نتيجه داستان روز قبل مادر و يا رؤياي شب قبل اوست. به خصوص كه او از بيان واقع در رؤيا و تفاوت گذاري بين اين دو عاجز است .
13- ناشيگـــــــــــــري در تــــــــــربيت :
بررسي ها نشان داده اند والديني كه توانسته اند محيط خانه را محيطي پر از صدق و صفا سازند ، ضوابط اخلاقي را در خانه رعايت كرده ، هشيار باشند ، فرزندان شان صادق و راستگو بار خواهند آمد.
14- الگــــــــــــوي غلط :
چشم و گوش كودك دريچه هايي از او به سوي جهان خارج هستند. آن ها نگاه مي كنند شما چه مي گوييد و چه مي كنيد. ممكن است دائماً فرزندان خود را نصيحت كنيد كه راست بگويند ،ولي عمل شما خلاف آن باشد. فراموش نكنيد طفل آنچه را كه از شما ديده و شنيده است، مي آموزد يا در اجتماع امروز يا فرداي خود آن را پياده مي كند. همه رفتار و گفتار شما سرمشق اوست و به او سرايت خواهد كرد .
15- تشــــــــــويق غلط :
گاهي كودكي را مي بينيم كه به علت شيرين زباني دوران خردسالي دروغي را كه مثلاً از كسي ياد گرفته ، با زبان كودكانه اش در حضور پدر و مادر مي گويد و آن ها بدون توجه به عواقب آن شروع به تشويق و بوسيدن او مي كنند. طفل بي خبر از همه مسائل ، از اين پذيرش شاد شده و به ادامه راهش خواهد پرداخت . روز بعد براي اين كه محبت بيش تري ببيند، دروغ بزرگ تري را خواهد گفت و اين امر به تدريج در او به صورت عادت در مي آيد .
16- آزمــــــــــــودن والـــــــــدين :
گاهي كودكان دروغي را مي گويند تا در سايه آن بتوانند پدر و مادر را آزمايش كرده و موضع آن ها را در برابر اين امر دريابند. مي دانيد فرزندان ما به علت ناآگاهي و بي تجربگي در دنيايي از معماها و چراها قرار مي گيرند و نمي دانند در برابر آن ها چه موضعي اتخاذ كنند. سخني را به دروغ مي گويند و منتظر مي مانند كه عكس العمل آن ها را ببينند. اگر عكس العمل منفي بود ،مي گويند شوخي كردم و دروغ بود ، اگر مثبت بود ، به ادامه آن راه مي پردازند. بر اين اساس اين دروغ براي كشف است ، نه مسئله اي ديگر .
راه هاي درمان و اصلاح :
براي پيشگيري و درمان دروغگويي، والدين بايد واقعيات را بپذيرند . براي شنيدن موارد شيرين و تلخ از طرف كودكان آماده شوند . با رفتار خود به كودك بياموزند كه گفتن واقعيات به هر صورتي كه باشد مقبول است . موجبات تنبيه و آزار كودك را فراهم نخواهد كرد. اگر كودك پي ببرد كه والدين او را براي دروغگويي تشويق و براي راستگويي تنبيه نمي كنند، به تظاهر در رفتار و جعل واقعيت نخواهد پرداخت، همچنين والدين بايد از طرح پرسش هايي كه كودك به آن ها به احتمال قوي پاسخ نادرست خواهد داد، خودداري كنند. در صورت مشاهده دروغ، والدين و مربيان نبايد شتابزده عمل كنند و به تنبيه كودك مبادرت ورزند. براي بازداشتن كودك از دروغگويي و اصلاح رفتار آنان بايد روش برخورد با توجه به موقعيت انتخاب شود .برخي از روش ها به اختصار عبارت است از:
1- نشــــــان دادن ارزش راســـــت گفتــــن :
در وهله اول كودك بايد دريابد كه دروغگويي كار نادرست و ناپسند و راستگويي عملي با ارزش و پسنديده است. كودك بايد ارزش راست گفتن را درعمل تجربه كند. والدين و مربيان نبايد در برابر دروغ هاي كودكان برآشفته شوند و او را كتك بزنند. بيان نتايج زشت و تلخ دروغگويي به صورت داستان براي آن ها مي تواند در آموزش عواقب تلخ دروغگويي مفيد واقع شود. همچنين اگر والدين و مربيان، كودك را در خلوت ( نه در جمع ) در جوي محبت آميز و پرعطوفت با مضرات و نتايج دروغگويي آشنا سازند و به پند دادن او بپردازند، در جلوگيري و نيز درمان دروغگويي مي تواند مؤثر باشد.
2- اجــــازه بيان احساســـات :
كودك بايد احساسات خود را آزادانه ابراز كند . در صورتي كه بيان احساسات، باعث آزار و اذيت اطرافيان شود، بايد به كودك آموخت كه به تدريج اين احساسات را جايگزين احساسات خوشايند سازند . نبايد براي احساساتش تنبيه شود. براي نمونه اگر كودكي از برادر كوچكش خوشش نمي آيد، بايد به او اجازه داده شود كه احساساتش را بيان كند، پس از شنيدن نظر كودك، والدين بايد ضمن تحليل رفتار خود با كودك و يافتن علل پيدايش چنان احساسي به راهنمايي كودك و تغيير رفتار و احساسات او مبادرت ورزند. در مواردي كه كودك مرتكب كار خطايي شده ،ولي راست مي گويد، بايد به ملايمت و به طور صحيح به او تذكر داده شود كه رفتارش درست و پسنديده نيست و بايد آن را تغيير دهد. هشدار به كودك، همدردي با او در مواردي كه لازم است، ناديده گرفتن حرف هاي كودك و بي توجهي به آن ها از روشهايي است كه در مواقع مشخص مي تواند براي پيشگيري و درمان دروغگويي كودكان استفاده شود.
3- تعـــــــديل انتظارات از كــــــودكان :
والدين و مربيان بايد از هر كودك انتظاراتي داشته باشند كه با واقعيات و امكانات او منطبق است .در غير اين صورت، دروغگويي كودك تقويت و تشديد خواهد شد. چون كودك توان عملي ساختن خواسته هاي اطرافيان را ندارد، به گفتن دروغ متوسل مي شود. بنابراين از كودك بايد انتظارات در حد توانش داشته باشيم.
4- دادن آگاهـــــي :
پس از شناخت علت يا علل، زمان دادن آگاهي و اطلاعاتِ لازم است. كودكي كه در اثر اشتباه در بيان تخيل و واقعيت دروغي گفته ،بايد بفهمد كه واقعيت چيست و خواب و خيال چيست . به او تفهيم گردد كه در بيان آن مسئله دچار اشتباه شده است.
به فردي كه در سن تشخيص است ،بايد تفهيم شود سخني را كه گفته ،ناپسند بوده ، مورد قبول و پذيرش پدر و مادر و ديگران نيست . ممكن است روزي اين گونه سخنان زيان و خطر پديد آورند و باعث آبروريزي هايي شوند و ...
5- ايجـــاد محيــــط سالــــــم :
محيط خانه و تربيت كودك را از ريا و نيرنگ دور سازيد . افراد را از معاشران دروغ پرداز ، حتي آن هايي كه گاهي به شوخي دروغ مي گويند بر حذر بداريد. زيرا كودك است و جنبه نقش پذيري و تقليد او .
6- رعـــايت انصــاف :
طفلي شاهد بي انصافي هاي والدين است. پدر و مادر را مي بيند كه مثلاً دراثر اشتباه ظرفي از دست شان مي افتد و مي شكند و كسي نيست آن ها را مورد بازخواست قرار دهد ، ولي همين كه نمونه اين لغزش توسط طفل صورت بگيرد، او را به باد ناسزا و متهم به سر به هوايي مي كنند. كودك چون انصافي از پدر و مادر نمي بيند و از سوي ديگر مايل به شكست و تحقير شخصيت خود نيست ،تن به دروغ مي دهد.
7- عفــــــــو و بخشـــــش :
در خانه و زندگي و در اداره فرزندان رعايت انضباط و ضوابط اخلاقي ضروري است؛ ولي زياده روي در اين امر نيز درست نيست. براي واداشتن طفل به راستگويي ضروري است در مواردي از بعضي لغزش ها كه گاهي خود هم مرتكب آن مي شويم ،طفل را ببخشاييم. حتي رعايت انصاف ايجاب مي كند كه او در مواردي كارهاي جزئي خود را كه علني كردن آن موجب شرم و حياست، از شما پنهان دارد ،البته به شرطي كه مخالف شرع و اخلاق نباشد.
8- محــــدود كـــــردن تـــــوقعات :
از او انتظار نداشته باشيد كه همه خواست هاي شما را برآورده كند . كاري كه شما در انجامش ناتوانيد و يا تنبلي تان مي آيد كه آن را انجام دهيد، او براي شما انجام دهد .
9- ايمــــن كــــردن از مجـازات :
فرزندان ما بايد در خانه احساس آرامش و اطمينان كنند. ‌مطمئن باشند كه خطاهاي بي اختيار بخشوده مي شود. تنبيه و سرزنش براي مواردي است كه تعمدي در كار باشد . تازه اگر در همان كار عمدي هم سخن راست گفته شود، موجب تخفيف در عقوبت است .
10- پنــــد و انـــدرز :
اين امر در كودكان مؤثرتر است از آن جهت كه هنوز با فطرت خود فاصله چنداني نگرفته اند . هنوز درون و ضميرشان پاك و صاف است. بيان يك مسئله كه اين روش فلان ضرر را دارد و خدا از آن راضي نيست و آدم را به جهنم مي برد ،مي تواند در بازداشتن او از اين راه مؤثر باشد .
11- ارائـــــه محبــــت :
به فرزند بايد محبت كرد ،به گونه اي كه او گرمي و لذت آن را بچشد و احساس كند. وجود محبت سبب مي شود كه طفل نيازي به تظاهر و تصنع نداشته باشد و به دروغ و فريب رو نياورد. محبت پيوند دهنده همه گسستگي هاست . باب ملاحظات را بين كودك و والدين پديد مي آورد. او را وامي دارد در چارچوب نظامي حركت كند كه والدين براي او ترسيم كرده اند. البته لازمه محبت آن است كه در مواردي لغزش او را ناديده بگيرند . اگر هم خطايي مستحق تنبيه انجام داد، بر او ببخشاييم .
12- هشـــــدار به كـــــودك :
ما معمولاً سعي داريم به كودك تفهيم كنيم كه راه او راهي درست و به صواب نيست . البته اين سخنان براي همه اطفال قابل فهم نيست. اگرچه كودك بايد از قبل بداند كه دوست داشتن والدين چه منافعي براي او دارد . دوست نداشتن چه زيان هايي. بعدها در سنين بالاتر مي توان به او گفت كه اين كار را خدا دوست ندارد . چيزي كه خدا دوست نداشته باشد، برايش عقوبت و مجازات تعيين مي كند ، او را به جهنم و آتش مي سوزاند و از محبت ها و لذت ها محروم مي سازد .
13- اعــــلام نارضايتـــــي :
پدر و مادر با نشان دادن حالت خود و با بيان خويش بايد به او تفهيم کنند كه از عمل او ناراضي هستند ، دوست ندارند دروغ او را بشنوند و از اين كه او در حضور جمع ، اين دروغ ،آن هم با اين عظمت را گفته ،خوشحال نيستند. والدين در مواردي با نشان دادن قيافه مظلومانه و حق به جانب به او نشان دهند كه آبروي شان در اين دروغ از ميان رفته و آن ها از اين مسئله ناراحت اند. بايد مسئله را به گونه اي در ذهن بزرگ كرد تا ديگر اين حالت مكرر نشود و او هوس دروغگويي نكند .
14- ايجـــــــاد ســـــرخــــوردگــــي :
در مواردي كه دروغگويي كودكان مكرر شود ، مي توان در حد متعادلي روحيه او را شكست . سرخوردگي در او ايجاد كرد؛ مثلاً آن گاه كه سرگرم دروغگويي و ميدان داري است ،با قيافه اي گرفته و بدون لبخند و بدون تصديق و تأييد با او مواجه شويم . در برابر سخنانش بي تفاوت باشيم . در وسط سخنش خودمان با ديگري صحبت كنيم و يا موضوع بحث را عوض كنيم تا او بداند در اين راه توفيق نيافته است.
15- مـــچ گيــــري :
در مورد حادتر مي توان موضع شديدتري گرفت . پس از بيان دروغ هايش آن را به رخش كشيد و به او تفهيم كرد كه ما مي دانيم تو دروغ مي گويي . البته لازم است اين مرحله پس از همه تذكرات، ‌اخطارها و اندرزها باشد .چنان نباشد كه در حضور جمعي صورت گيرد و او در اين زمينه احساس حقارت كند. چون به هنگامي كه كودك خود را رسوا ببيند، سر از كارهاي خطرناكي در مي آورد و دروغگويي حرفه اي مي شود.
16- تنبيــــه و تهــــــديد :
در مواردي كه هيچ يك از مواضع بالا سودي نبخشد، بهتر است از راه تهديد و يا تنبيه او را از دروغگويي دور داريم . البته اين راه، چندان عملي نيست و تنبيه ما نشان مي دهد كه ديگر در تربيت، كار از كار گذشته است .
موفق باشيد.

ضمن عرض سلام و خسته نباشید در آیه 282 بفره شرایط عقد قرارداد با انسان سفیه بیان شده است؛یکی از این شرایط ولی میباشد؛میخواستم بدانم چگونه انسان سفیه اجازه حضور در معاملات اقتصادی و یا گرفتن وام و قرض دارد در حالی که شرایط وی نامناسب است. و چرا مسئولیت قرض به گردن ولی وی نمیباشد؟ با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در فقه اسلام با استناد به آيات و روايات(از جمله آيه نامبرده) تصريح شده که سفيه و فرد ضعيف العقل که تدبير اقتصادي ندارد و ارزش واقعي اموال را نمي داند و سكه گرانبهايي را به يک آب نبات زيبا و شيرين مي دهد، مهجور است و حق تصرف مستقيم در اموالش را ندارد و معامله با او باطل است و ولي شرعي و قانوني وي بايد او و اموالش را اداره کند.
بنابراين برداشت شما از آيه اشتباه است زيرا حضور سفيه در معامله شرط نيست بلکه بايد با ولي او معامله شود و هيچ مسئوليت و تعهدي هم بر دوش سفيه قرار نمي گيرد. مسئوليت بر دوش عاقل مي آيد نه سفيه.

در تفسیر نمونه امده است که مولکولی که در بدن دو نفر شرکت داشته در روز رستاخیز به بدن شخص اول باز میگردد,ایا در این صورت امکان ناقص بودن بدن شخص دوم نیست؟ و ایا اصلا اصل این موضوع بدین شکل صحیح است؟ با تشکر و خسته نباشید.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اين پرسش به عنوان شبهه آکل و مأکول از دير زمان در مباحث اعتقادي مطرح بوده است.
اصل شبهه: ممکن است بدن يک شخصي به دو طريق (مستقيم و غيرمستقيم) جزو بدن ديگري شود.
1- مستقيم: مثلا در زمان قحطي انسان گرسنه اي از بدن يک انسان ديگر تغذيه کرده باشد.
2- غير مستقيم: پس از مردن بدن انسان به خاک تبديل شود و گياهان و درختان از آن خاک استفاده کنند و انسان ديگر از سبزي و ميوه درختان مذکور استفاده کرده باشد.
در بحث معاد جسماني (يعني زمان بازگشت روح به بدن) اجزاي منتقل يافته جزو کدامين بدن است تا به جزاي خود برسد؟
حقيقت انسان به روح او است و آن چه او را از ديگران متمايز مي‌گرداند، صورت شخصي او است، مواد تشکيل دهنده سلول ها مي‌تواند مشترک باشد؛ زيرا همه سلول ها از فرآورده‌هاي غذائي و طبيعي تشکيل مي‌يابند. گاهي تعداد زيادي ميهمان از مواد غذائي يک سفره استفاده مي‌کنند، اما وقتي جذب بدن افراد سر سفره مي‌شود، جذب صورت‌هاي مختلف آن ها مي‌شود، در حالي که ماده غذائي مشترک بود. در قيامت نيز آنچه براي حسابرسي مهم است، تمايز افراد و صورت ها و سيرت‌ها و قابل شناخت بودن هر کدام است. حال ماده آن از هر چه باشد ،مهم نيست. به ويژه آن که، بدن انسان در قيامت متناسب با نظام آخرت است.
از آيات و روايات نيز استفاده مي‌‏شود که در قيامت روح به بدني جسماني در مي‌‏آيد که همانند بدن دنيايي اوست. در عالم دنيا هر چند پس از مدّتي بدن انسان‌ها تغيير مي‌‏کند، وقتي دو دوست پس از مدّت ها به هم مي‌‏رسند، يکديگر را مي‌‏شناسند، در حالي که شايد تمام سلول‌هاي بدن آن ها تغيير کرده باشد، اما اين تغيير کلّي در جسم، باعث بيگانگي نمي‌‏گردد؛ تغييري که در جسم دنيايي و اخروي حاصل مي‌‏گردد، نيز چنين است.
بنابراين آنچه در اثر تغيير بدن انسان‌ها و وارد شدن در بدن ديگري، انجام مي‌پذيرد، تنها جسم انسان‌ها است و آنچه در قيامت عذاب مي‌بيند، جسم انساني به همراه روح شخص است و روح انسان‌ها در اثر تغيير جا به جا نمي‌شود و براي هر شخصي ثابت است. در واقع اين روح انسان است که از طريق جسم عذاب مي‌بيند، حال هر جسمي که باشد و روح ها قابل انتقال و تغيير و دگرگوني نيستند.
وانگهي، جسم دنيايي براي دنيا آفريده شده که محل درد و رنج و خستگي و بيماري و گذر عمر است، در حالي که براي جسم اخروي ديگر رنج و بيماري و خستگي مطرح نيست. بنابراين، بايد جسم اخروي در عين شباهت کامل به جسم دنيوي، لطيف‌‏تر و کامل‌‏تر باشد تا براي استفاده از نعمت هاي آخرت آمادگي داشته باشد. پس بدن اخروي انسان‌ها صورت کامل شده همان بدن دنيوي است، نه دقيقا همان بدن مادي دنيوي که تغيير و جا به جا شده؛ زيرا در جهان آخرت به طور کامل نظام مادي برچيده مي‌شود؛ پس معنا ندارد همان بدن مادي دنيوي در آخرت باشد؛ در عين حال که مي‌دانيم همان بدن دنيوي در طول مدت رشد خود در دنيا بارها تغيير يافته و ثابت نمانده است.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام امروز یکی از دوستان اینترنتی من موضوعی را مطرح کرد که من نتوانستم به دلیل اطلاعات اندکم به ان پاسخ بدهم از انجا که من نمیتوانم(به علت کمبود وقت) در این مورد مطالعه کنم از شما خواهش میکنم به ادرس زیر رفه لطف کنید پاسخ دهید http://aqeedeh.wordpress.com/2010/04/18/%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%81-%... با سپاس

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در اين مركز نمي توانيم به همه ادعاهاي واهي در سايت ها و وبلاگ ها كه پاسخ هاي آن نيز در سايت هاي مختلف به شكل هاي متعدد پاسخ داده شده، مجدداً پاسخ دهيم.
بر همين اساس مبحث تحريف ناپذيري قرآن را از کتاب درسنامه علوم قرآن در اختيار شما مي گذاريم كه در آن پاسخ به تمام ادعاهاي نويسنده‌آمده است:
تحريف نا پذيري قرآن
اهداف مورد نظر در اين بخش:
1. آگاهى از جايگاه بحث تحريف در مباحث مربوط به تاريخ قرآن.
2. آشنايى با گونه‏هاى مختلف تحريف.
3. بررسى آراى دانشمندان شيعى و سنّى در زمينه تحريف.
4. اثبات تحريف‏ناپذيرى قرآن از زواياى مختلف و با دلايل متعدد.
5. نقل و نقد شبهات ارائه‏شده درباره تحريف.
برخى از منابع مهمّ در اين بخش:
البيان فى تفسيرالقرآن، آيه اللَّه خوئى؛ الميزان فى تفسيرالقرآن، ج‏12، علامه طباطبائى؛ حقائق هامّه حول القرآن‏كريم، سيدجعفر مرتضى؛ صيانه القرآن من التحريف، محمدهادى معرفت؛ قرآن‏پژوهى، بهاءالدين خرمشاهى؛ مدخل التفسير، آيه اللَّه فاضل؛ اُكذوبه تحريف القرآن، رسول جعفريان.
فصل اول كليّات
مقدمه
از مباحث مربوط به تاريخ قرآن، موضوع تحريف‏ناپذيرى آن است. كتب آسمانى قبل از اسلام دستخوش تغيير و تحريف گرديده‏اند. اين امر اعتماد و اعتقاد به معارف موجود در آن ها را متزلزل نموده است. اسلام به عنوان آخرين و كامل‏ترين و برترين دين الهى در برگيرنده قوانينى است كه تعالى و تكامل مادى و معنوى انسان را تضمين كرده‏ و اصيل‏ترين منبع جاودانه آن قرآن‏كريم است.
تغيير و تحريف در كتاب‏هاى آسمانىِ پيشين، گرچه راه را بر خدشه در اصول و اركان اديان الهى گشوده، اما به لحاظ سير تدريجى قوانين الهى و جايگزينى شرايع آسمانى يكى پس از ديگرى، خسارت ناشى از تحريف به نوعى تدارك و جبران شده‏است. اما آيا قرآن‏كريم در تاريخ پر فراز و نشيب خود با چنين امرى مواجه گشته ، دست تغيير و تحريف بدان راه يافته يا آن كه بى‏هيچ نقصان يا افزايشى بستر زمان را به سلامت زير پا نهاده و در اين جهت نيز افتخارى بر افتخارات خويش افزوده است؟ فراموش نكنيم كه قرآن خود را مُهيمن‏(1) بر كتاب‏هاى آسمانى مى‏داند. اين ويژگى به‏طور مشخص در دو زمينه تجلّى پيدا كرده است: يكى در زمينه اعجاز قرآن و ديگر تحريف‏ناپذيرى آن.
مهيمن بودن قرآن وقتى عينيّت و قطعيّت مى‏يابد كه در مورد آن، اين دو باور و اعتقادِ متّكى بر واقعيّت مسلم خارجى، يعنى اعتقاد به معجزه‏بودن آن و اعتقاد به سلامت آن از تحريف، وجود داشته باشد.
اعتقاد جزمى به اين‏كه قرآن كلام خدا و وحى نامه الهى و معجزه جاودانه پيامبر گرامى اسلام است، قرآن را فراتر از ديگر كتب آسمانى و جايگاه آن را در زندگى مسلمانان، جايگاهى بس رفيع و والا قرار داده ارزش و قداست آن را صد چندان مى‏نمايد.
اما آيا معجزه‏بودن قرآن به تنهايى كافى است يا آن‏كه براى اثبات قداست و اعتبار قرآن كريم به اثبات امر ديگرى، كه همان تحريف‏ناپذيرى آن است، نيازمنديم؟ اگراعتقاد به مصونيّت قرآن از تحريف وجود نداشته باشد، اثبات معجزه‏بودن آن چه‏ثمره‏اى در پى دارد؟ آيا ديگر مى‏توان براى چنين قرآنى اعتبار و ارزش و قداست قايل‏شد؟ آيا باز هم مى‏توان آن را كتاب مهيمن ناميد؟
از اين روى امروز ما به دو باور و اعتقاد در مورد قرآن نياز داريم:
اول: اعتقاد به اعجاز قرآن، كه در بخش هفتم به آن خواهيم پرداخت.
دوم: اعتقاد به تحريف‏ناپذيرى قرآن، كه موضوع بحث ما در اين بخش است.
دليل تقديم بحث تحريف‏ناپذيرى بر اعجاز، ارتباط آن با مباحث تاريخ قرآن است؛(2) هرچند نظم منطقى ايجاب مى‏نمود كه ابتدا اعجاز و سپس تحريف ناپذيرى مورد بحث قرار گيرد.
تاريخى‏بودن تحريف از آن جهت است كه وقوع يا عدم وقوع تحريف فقط در برهه‏اى خاص از تاريخ اسلام ممكن بوده‏است: دوره پس از رحلت پيامبر تا زمان جمع‏آورى مصاحف در زمان عثمان و تدوين مصاحف پنج‏گانه يا هفت‏گانه (درحدود سال سى‏ام‏هجرى) و از آن زمان تا اوايل قرن چهارم، يعنى مرحله حصر قراءت‏ها در قراءت‏هاى هفت‏گانه به‏دست ابن مجاهد. از قرن چهارم به بعد هيچ‏كس مدّعى تحريف نشده است و در عصر حاضر نيز موضوع تحريف به كلى منتفى است.
اهميّت ويژه با توجه به نظرگاه شيعه
علاوه بر اهميّتى كه اعتقاد به تحريف‏ناپذيرى قرآن در زمينه قداست و اعتبار خود قرآن دارد، پرداختن به اين بحث از سوى شيعيان از اهميّت ويژه‏اى برخوردار است. شيعيان كه راسخ‏ترين اعتقاد را به عدم تحريف دارند و اكنون پرچمدار احكام نورانى قرآن و مدافع سرسخت حريم قرآن و اسلام در جهان هستند،(3) به شيوه‏اى ناجوانمردانه متّهم به اعتقاد به تحريف قرآن شده‏اند و اين افترائات از گذشته دور تا به امروز چنان وسيع و گسترده بوده است كه بسيارى از برادران اهل سنّت آن را از مسلّمات مورد قبول شيعه اماميه تلقى كرده‏اند. دامن‏زدن به اين اتهام بى اساس به‏دست عده‏اى اندك از مغرضان، به اين هدف صورت مى‏گيرد كه چهره تابناك شيعه در نگاه ساير مسلمانان منفور جلوه داده شود و وحدت امت اسلام با دشوارى رو به رو گردد.
تعريف تحريف
ازهرى گويد:
«حَرفَ عن الشي‏ء حَرْفاً وانْحَرفَ وتحرَّفَ و اِحْرورَفَ؛ همگى به معناى عدول از چيزى به كار مى‏روند».(4)
حرفِ هر چيز، طرف و جانب آن را گويند.(5) به گفته راغب اصفهانى در مفردات، تحريف شى‏ء مايل‏نمودن آن است .........قلم محرَّف، يعنى قلمى كه اين گونه تراشيده شده و مقطع كج داشته‏باشد.(6)
تحريف كلام، يعنى آن‏را در يك طرف احتمال قراردادن، به گونه‏اى كه بتوان آن را به دو وجه حمل‏نمود؛ به تعبير ديگر، تحريف كلام نقل معناى كلام از جايگاه اصلى آن به قسمتى (معنايى) است كه مورد نظر نبوده‏است. به عنوان مثال وقتى قرآن مى‏فرمايد:« من الّذينَ هادوا يُحرّفونَ الكَلِمَ عن مواضِعِه»(7) همين معنا مورد نظر است.
تحريف در چنين مواردى تغيير و تبديل معناى كلام و تفسير و تأويل سخن به غير معناى واقعى آن است. با اين بيان هر كس قرآن را به صورتى غيرحقيقى تفسير نمايد، آن را تحريف نموده است؛ همان گونه كه برخى از يهوديان در مورد تورات چنين مى‏كرده‏اند.
در قرآن نظير تعبير فوق چهار بار به كار رفته و همگى مربوط به تحريف معنوى كتاب آسمانى يهوديان به‏دست گروهى از آنان است. در يك مورد تعبير« يُحرّفون الكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ‏»(8) آمده‏است . درنهايت تصوير برخورد آنان با تورات چنين است كه: «وقدكانَ فريقٌ منهم يسمَعوُنَ كلامَ‏اللَّه ثُمَّ يُحرّفونه من بعد ما عَقَلُوهُ و هم يَعْلمون؛(9) گروهى از ايشان (يهوديان) پس از شنيدن كلام خداوند آگاهانه آن را دگرگون و تحريف مى‏نمايند».
تحريف در اصطلاح
در تحريف اصطلاحى بر خلاف تحريف لغوى كه به معناى تصرف و تغيير در معناى كلمه است، تصرّف در الفاظ قرآن منظور است؛ به عبارت ديگر تحريف اصطلاحى اختصاص به تحريف لفظى دارد و تحريف لغوى اختصاص به تحريف معنوى. بنابراين مى‏توان گفت كه قرآن در استعمالات خود تحريف را جز در معناى لغوى آن به كار نبرده است؛ امّا محور در مباحث تحريف‏ناپذيرى قرآن اختصاص به تحريف لفظى و اصطلاحى دارد.
1. تحريف معنوى قرآن
گر چه قرآن تعبير تحريف را در اين زمينه به كار نبرده است، اما در آيه هفت سوره آل عمران در مورد آيات متشابه مى‏فرمايد:« فأمّا الذينَ فى قلوبهم زيغٌ فيتّبعونَ ما تشابَهَ منهُ ابْتِغاءَ الفتنة .... »اين آيه به صراحت اعلام مى‏دارد كه برخى فتنه جويانه آيات متشابه را براى تأويل باطل خويش دستاويز قرار مى‏دهند.
در مورد وقوع تحريف معنوى قرآن، هيچ ترديدى وجود ندارد؛ زيرا تفسير به‏رأى همان تحريف معنوى است كه بسيار اتفاق افتاده است. در تاريخ تفسير قرآن مكاتب كلامى و فرقه‏هايى پديد آمده‏اند كه منشأ اصلى پيدايش آن ها برداشت ناصحيح از آيات قرآن كريم بوده‏است، نظير مفوّضه و مجسّمه .
روايات نيز ضمن بيان وقوع چنين تحريفى، عاملان آن را به شدت نكوهش كرده‏اند. در روايتى به نقل از امام باقر(ع) آمده است كه:
«و كانَ مِن نَبْذِهِم الكتابَ أَنْ أَقامُوا حُرُوفَه وحَرَّفُوا حُدُودَه، فَهُمْ يَرْوَونه وَلايَرْعَونه والْجُهّال يُعْجِبُهم حِفْظُهم لِلرّواية والعلماء يَحْزُنُهم تَرْكُهُم للرّعاية...؛(10)
نشانه پشت سر انداختن كتاب توسط آنان، اين بود كه حروف آن را نگاه داشتند، ولى حدودش را تحريف نمودند. آنان كتاب را در حالى كه روايت مى‏كنند، رعايت نمى‏كنند! جاهلان از اين كه آنان حافظان روايت قرآنند، شگفت‏زده و عالمان از اين كه آنان تارك رعايت و حريم قرآنند ،محزون و غم‏زده‏اند!»
2. تحريف لفظى
ا) هيچ‏يك از مسلمانان به تحريف لفظى قرآن به افزايش، يعنى اضافه‏كردن به كلمات يا آيات قرآن‏كريم، قايل نبوده و مورد انكار شيعه و سنّى است.
دليل عقلى بر عدم آن نيز وجود دارد؛ چراكه اهتمام فوق‏العاده مسلمانان در حفظ و يادگيرى قرآن و قراءت آن در بين خود، وضعيتى را به وجود آورده‏ بود كه آيات نازل‏شده قرآن بر همگان مأنوس و معلوم بوده‏است. بنابراين، اگر جمله يا جملاتى به‏عنوان آيات قرآن قرار مى‏گرفت، به خوبى بر همه آشكار شده موجب طرد آن بود. افزون بر اين‏كه اساساً آيات نورانى قرآن از چنان فصاحت و زيبايى بى‏نظيرى برخوردار بوده‏اند كه آيه‏اى از قرآن اگر در ميان خطبه‏اى از خطبه‏هاى بليغ‏ترين افراد، قرار مى‏گرفته، هم‏چون چراغى روشن در فضايى تاريك رخ مى‏نموده‏است. حال آيا مى‏توان تصورنمود كه چنين تغيير و تحريفى در قرآن صورت گرفته‏است و جملاتى به آن اضافه شده كه از ديده ديگران پوشيده مانده باشد؟
البته احتمال افزودن حروف و يا تبديل و تغيير بعضى از حركات در قرآن‏مجيد را كسى نفى نمى‏كند، بلكه امكان اثبات آن نيز وجود دارد؛ ولى در اين حد، لطمه‏اى به مصونيت قرآن وارد نمى‏شود. اما افزودن كلمه يا كلماتى غير از قرآن، گرچه پيش از توحيد مصاحف در ميان مصاحف صحابه وجود داشته - به طورى كه حتى بعضى از علما مثل ابى‏داود سجستانى موارد اختلاف آنان را در كتاب خويش المصاحف گردآورى كرده‏اند - ولى بعد از توحيد مصاحف و جمع‏آورى قرآن به همان صورتى كه معروف ميان مسلمانان بود، بدون هيچ تغيير و تبديلى، اين مسأله نيز ديگر مطرح نبوده است.(11)
ب) تحريف لفظى قرآن به اين صورت كه از آن، كلمه و يا جمله و يا آيه و يا سوره‏اى حذف گرديده باشد، اصلى‏ترين قسمت بحث از تحريف است كه گرچه بعضى از اهل تسنن و نيز اخباريان شيعه قايل به اين‏گونه از تحريف شده‏اند؛ اما شيعه، تحريف به كاهش (تحريف بالنقيصه) را نيز با قاطعيت رد مى‏نمايد كه به‏زودى در اين زمينه سخن خواهيم‏گفت.
ج) در صورتى كه تبديل و جابه‏جايى سوره‏ها و آيات، نيز از انواع تحريف شمرده شوند، بايد گفت اين‏گونه از تحريف قطعاً در قرآن‏مجيد صورت گرفته‏است؛ چراكه تنظيم فعلى سور قرآن‏مجيد، مطابق با ترتيب نزول سوره‏ها نيست و در اين امر كسى ترديدى ندارد؛ حتى در مورد تنظيم بعضى از آيات در ميان سوره‏ها، گروهى بر اين عقيده‏اند كه در موارد نادرى، تنظيم‏ها را افراد صورت داده‏اند.(12)
البته روشن است كه وقوع اين‏گونه از تغييرات و جابه‏جايى سور، خدشه‏اى به مصونيت قرآن و اعتبار آن وارد نمى‏سازد.
نتيجه آن‏كه در تحريف لفظى تنها تحريف به كاهش و نقصان محل نزاع ميان قايلان به تحريف يا عدم تحريف است و محور بحث قرار مى‏گيرد.
گزيده مطالب
1. براى اثباتِ قداست و اعتبار قرآن‏كريم نياز به دو اعتقاد توأماً وجود دارد: اعتقاد به اعجاز قرآن و اعتقاد به تحريف‏ناپذيرى آن.
2. مصون‏ماندن قرآن از تحريف يكى از نشانه‏هاى مهيمن‏بودن قرآن بر ساير كتاب‏هاى آسمانى است.
3. تحريف‏ناپذيرى از مباحث مربوط به تاريخ قرآن است .اختصاص به دوره پس از رحلت تا جمع‏آورى مصاحف در زمان عثمان و از آن زمان تا اوايل قرن چهارم، يعنى دوره حصر قراءات در قراءت‏هاى هفت‏گانه دارد.
4. تحريف كلام به معناى تغيير و تبديل مفهوم آن و تفسير نمودن آن به گونه‏اى غيرصحيح است.
5. تعبير يُحرِّفُونَ الكَلِم كه چهاربار در قرآن به كار رفته‏است، همگى با همان معناى لغوى آن (تحريف معنوى) ارتباط دارد.
6. تحريف اصطلاحى، اختصاص به تحريف لفظى، يعنى افزايش يا كاهش كلمات يا آيات قرآن دارد . محل نزاع در بحث تحريف‏ناپذيرى همين تحريف اصطلاحى است.
7. اقسام تحريف لفظى عبارت است از: تحريف بالنّقيصه، تحريف بالزياده و تحريف بالترتيب.
8. وقوع تحريف معنوى و تحريف بالترتيب قطعى است؛ همان‏گونه كه عدم وقوع تحريف بالزياده اجماعى است و تنها قسمى كه محل بحث و نزاع است تحريف به كاهش است.
فصل دوم آراى دانشمندان اسلامى
مسلمانان با وجودِ داشتن اختلاف در بخش‏هايى از اصول و فروع دين در مورد عدم تحريف قرآن اتفاق نظر دارند؛ گرچه در مورد تحريف بالنقيصه، گروهى اندك از اخباريان شيعه و جمعى از علماى اهل‏سنت به خاطر عدم تفطّن و تحقيق، فريب ظاهر بعضى از اخبار و روايات را خورده و قائل به تحريف شده‏اند، ولى آن‏چه مشهور و معروف، بلكه امرى ترديدناپذير در ميان علماى اسلام -اعم از شيعه و سنى- است، آن است كه تحريف بالنقيصه نيز در قرآن واقع نشده ، آن‏ چه در دست ماست تمام قرآنى است كه بر پيامبر نازل گشته‏است. مراجعه به آراى بزرگان شيعه از متقدمان و متأخّران به اين حقيقت، شهادت مى‏دهد.
ابوالقاسم على‏بن حسين موسوى، معروف به‏سيدمرتضى و علم‏الهدى (م‏436ق.) فقيه، مفسر، متكلم، اديب و شاعر و رئيس اماميه پس از شيخ مفيد مى‏گويد:
علم به صحت نقل قرآن همانند علم به شهرها، حوادث و وقايع بزرگ، كتب مشهور و آشكار مدون عرب است؛ زيرا اهتمام و انگيزه براى نقل و حفظ قرآن‏كريم به حدى زياد بود كه در مورد ساير چيزهاى ذكرشده چنين اهتمامى وجود نداشته‏است، چرا كه قرآن معجزه‏اى براى نبوت و مأخذى براى علوم شرعى و احكام دينى بوده ‏است . دانشمندان اسلام در حفظ و حمايت از آن سعى بليغ نموده‏اند؛ تا جايى كه همه آن‏ چه را مربوط به اختلاف در قرآن از جهت اعراب و قراءت و حروف و آيات بوده فراگرفته‏اند. حال چگونه ممكن است تغيير يا نقصى در آن صورت گرفته باشد؟....(13)
استاد محمدهادى معرفت نظريات بيش از بيست تن از اعلام اماميه را در زمينه عدم تحريف بيان نموده‏است، كه برخى از آنان عبارتند از:
1. شيخ المحدثين ابوجعفر محمدبن على‏بن الحسين الصدوق (م‏381ق.)؛
2. عميد الطائفه، محمدبن محمدبن نعمان المفيد (م‏413ق.)؛
3. الشريف المرتضى، على‏بن الحسين علم‏الهدى (م‏436ق.)؛
4. شيخ الطائفه، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى (م‏460ق.)؛
5. امين‏الاسلام، فضل‏بن الحسن الطبرسى (م‏548ق.)؛
6. علاّمه حلى (م‏726ق.)؛
7. محقق اردبيلى (م‏993ق.)؛
8. شيخ جعفر كاشف‏الغطاء (م‏1228ق.)؛
9. الامام السيد شرف‏الدين العاملى (م‏1381ق.)؛
10. علاّمه امينى.
از معاصران نيز به نظريات قاطعانه بزرگانى چون علامه طباطبائى، آيةاللَّه خوئى و امام خمينى اشاره شده است.(14)
محدثان بزرگ شيعه از اولين آن ها، يعنى صدوق گرفته تا آخرين شان، يعنى شيخ حرّ عاملى و ملاّمحسن فيض كاشانى، همگى احتمال وقوع تحريف در قرآن را نفى نموده‏اند. البته انديشه تحريف به جهت نفى حجّيت ظواهر قرآن، از ناحيه گروهى اندك از اخباريان ساده‏انديش و زودباور مطرح شده‏است. سيدنعمت‏اللَّه جزايرى (1050 - 1112 ق.) پرچمدار اين گروه و مبتكر انديشه تحريف بر اساس برخى از اخبار عجيب و شاذ بوده است. كتاب وى با عنوان الانوار النّعمانيه انباشته از اخبار و داستان‏هاى خرافى و عجيبى است كه نظير آن اخبار در كتاب‏هاى اماميه يافت نمى‏شود. اين كتاب منبع اصلى قول به تحريف بوده و ميرزاى نورى نيز در فصل‏الخطاب به آن اعتماد نموده‏است.(15)
ميرزاى نورى و فصل الخطاب
مرحوم شيخ ميرزا حسين نورى (1254 - 1320ق.) از امامان حديث و بزرگان شيعه و داراى تأليفات متعددى است كه از جمله آن ها كتاب فصل الخطاب فى تحريف كتاب رَبِّ الارباب است. اين كتاب در سال 1292ق، در نجف اشرف تأليف و در سال 1298ق. چاپ شد.(16) پس از انتشار، بسيارى از علما و بزرگان شيعه با او به مخالفت برخاسته ، رساله‏هايى در ردّ آن نوشتند. حاجى نورى در دفاع از كتاب خويش و در پاسخ به كتاب كشف الارتياب عن تحريف الكتاب تأليف شيخ محمود تهرانى، مشهور به معرب، رساله فارسى جداگانه‏اى را نوشته مى‏گويد: راضى نيستم كسى فصل‏الخطاب را بدون مطالعه اين رساله بخواند.(17) علامه شيخ آقابزرگ تهرانى كه خود شاگرد حاجى نورى بوده است مى‏گويد:
استاد ما حاجى نورى در اواخر عمر خويش مى‏گفت: من در نامگذارى كتابم، اشتباه نمودم و سزاوار بود نام آن را فصل الخطاب فى عدم تحريف الكتاب بگذارم؛ چراكه در آن ثابت مى‏كنم قرآن شريف موجود بين دو جلد كه در همه عالم منتشر شده‏است، با تمامى سوره ها و آيات و جملاتش وحى الهى است كه هيچ‏گونه تغيير يا تبديل و زياده و نقصانى از هنگام جمع آن تا به امروز در آن واقع نشده است... من در مواضع متعددى از كتاب به جهت جلوگيرى از تيرهاى سرزنش و ملامت ديگران در تصريح به عقيده خودم، اهمال نمودم، بلكه از روى غفلت برخلاف عقيده خود سخن گفتم.(18)
حقيقت آن است كه كتاب فصل‏الخطاب به هيچ‏وجه قابل دفاع و توجيه نيست. حاجى نورى از آن جهت كه محدثى پژوهشگر بوده و نه محققى تحليل‏گر، فريب انبوه روايات و احاديثى را خورده است كه در ظاهر بر تحريف كتاب دلالت دارند . از تجزيه و تحليل و بررسى آن ها، چه در زمينه صحت صدور و چه در زمينه تحقيق در دلالت و مفاد آن ها، غفلت نموده است. دلايل دوازده‏گانه‏اى كه به تصور وى تحريف قرآن را ثابت مى‏كنند، هيچ يك براى اثبات تحريف كافى نيستند.
جاى اين پرسش هست كه آيا مى‏توان عقيده شخصى فرد يا افرادى معدود را به يك مكتب و مذهب نسبت داد؛ در حالى كه مجموعه‏اى عظيم از دانشمندان و مفسران و محققان آن مذهب از آغاز تا به امروز با صراحت به مخالفت با آن برخاسته‏اند؟
كسانى كه با دستاويز قراردادن چنين آراى ضعيف و بى‏پايه‏اى، چشم و گوش خود را در برابر قداست و جايگاه سترگ قرآن در نزد شيعه بسته‏اند، از تبليغات زهراگين خويش چه هدفى را دنبال مى‏كنند؟(19)
امروز قرآن به عنوان محور وحدت اسلامى و قانون اساسى اسلام، هنگامى مى‏تواند نقش هدايت‏گرانه خود را ايفا كند كه در اعتبار سندى آن ترديدى وجود نداشته‏باشد . آنان‏ كه به هدف تضعيف مذهب اهل‏بيت(ع) به اشاعه چنين اكاذيبى در مورد ساحت مقدس قرآن، دست مى‏زنند، آگاهانه يا ناآگاهانه، در مقام تضعيف قرآن برآمده‏اند.
گزيده مطالب
1. محدثان بزرگ شيعه از صدوق تا فيض كاشانى، همگى هرگونه احتمال وقوع تحريف در قرآن را نفى كرده‏اند.
2. نظريه گروهى اندك از اخباريان شيعه و جمعى از اهل سنت مبنى بر تحريف قرآن در برابر رأى قاطع دانشمندان و قرآن شناسان شيعى و سنّى بر مصونيت قرآن از تحريف، قابل ذكر و اعتنا نيست.
3. با وجود اظهار نظر صريح بزرگان شيعه از قرن چهارم تا كنون، تأليف دو كتاب الانوار النّعمانيه از سيد نعمت‏اللَّه جزايرى و فصل الخطاب فى تحريف كتاب ربّ الارباب از ميرزاى نورى، نقطه عطفى در تاريخ بحث تحريف به حساب مى‏آيد؛ به طورى كه با استناد به اين دو كتاب نارواترين تهمت‏ها به شيعيان زده شده است.
فصل سوم دلايل عدم تحريف
1- دلايل فراوانى بر عدم تحريف قرآن وجود دارد كه برخى از آن ها را مورد بررسى قرار مى‏دهيم:
اوّل: دليل قرآنى؛ مانند آيه حفظ و آيه عدم اتيان باطل:
«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُون».(20)
«وَإِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ لا يَأتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِم».(21)
قرآن در دو آيه فوق از مصونيت خويش سخن گفته ،با جملاتى اطمينان بخش و سرشار از تأكيد و تصريح، آن را اعلام مى‏دارد.
در آيه اول كه به صورت جمله اسميه و با اِنّ همراه با ضمير منفصل "نحن" و لام تأكيد بيان شده، همه عوامل تأكيد كننده در كلام، در كنار هم قرار گرفته‏اند؛ تا اين حقيقت مهم و جاودانه را بيان نمايند.
آيه سوره فصلت نيز با قاطعيت و صلابت، مسأله مصونيت و تحريف‏ناپذيرى قرآن را مطرح مى‏نمايد.
عزيز از ماده عزت است كه به معناى سختى است. البته موارد استعمال آن متفاوت است. در زبان عرب چيزى را كه تحت تأثير عامل خارجى قرار نگيرد عزيز مى‏گويند. قرآن عزيز است؛ يعنى كتابى است سخت و نفوذ ناپذير كه تحت تأثير و مغلوب عامل ديگرى واقع نمى‏شود. جملات بعدى آيه در واقع توضيحى در همين رابطه است:
لايأتيه الباطل من بين يديه.
اين بيان كنايه از آن است كه به هيچ صورتى، باطل در قرآن راه ندارد . قرآن يك حالت دفاعى در برابر باطل دارد؛ چنان آيات و جملاتش مستحكم و استوار است كه هر گونه نفوذ باطل را در خود عقيم مى‏نمايد.
وقوع تغيير و تبديل، چه در جهت افزايش و يا كاهش آيات، چيزى غير قرآن و باطل است. بنابراين، نفى باطل، نفى هر گونه تغيير و تحريف است. پس اين آيه، هم‏ امكان تحريف بالزياده و هم تحريف بالنقيصه را رد مى‏نمايد.
ممكن است اشكالى به اين صورت مطرح شود: استدلال به اين دو آيه براى اثبات عدم تحريف قرآن، تنها در صورتى صحيح است كه خود آن ها از قرآن باشند و از كجا معلوم است كه خود اين دو آيه از آيات تحريف‏شده نباشند؟
در پاسخ مى‏گوييم: اولاً،مخاطبان بحث ما در تحريف (مدعيان تحريف) هيچ يك قائل به تحريف بالزياده نيستند. بنابراين، عدم افزايش در قرآن اتفاقى است.
ثانياً، از آيات تحدّى در قرآن، به خوبى بر مى‏آيد كه آن‏چه فعلاً در اختيار ماست ،همان قرآن «مُنْزَل مِنْ عِنْدِاللَّه»(فرود آمده از نزد خدا) است؛ زيرا آوردن مثل آن امكان‏ناپذير نيست. گرچه با آيات تحدّى، عدم نقص در قرآن را نمى‏توان اثبات نمود، ولى مى‏توان ثابت نمود كه چيزى به قرآن اضافه نشده است. بنابراين دو آيه مورد بحث نيز از احتمال تحريف درامان مى‏مانند .با اثبات اين دو آيه، عدم وجود نقص در قرآن نيز مطابق مفاد صريح آ نها اثبات مى‏شود.
مصطفى را وعده‏ كرد الطاف حق
گر بميرى تو، نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را حافظم
بيش و كم كن را، ز قرآن رافضم
من تو را اندر دو عالم رافعم
طاغيان را از حديثت، دافعم
كس نتاند بيش و كم‏ كردن در او
تو به از من حافظى ديگر مجو
هست قرآن، مر تو را، هم‏چون عصا
كفرها را دركشد چون اژدها
(مولوى)
دوم: دليل روايى
ا) حديث متواتر ثقلين كه از طريق عامه و خاصه نقل شده است.(22) اين حديث با اختلاف اندكى در الفاظ و تعابير، سه نكته را به صراحت بيان مى‏كند:
اول آن كه پيامبر فرموده است:« إِنّي تاركٌ فيكم الثَّقلين كتابَ اللَّهِ و عترتي»؛
دوم : «ما إِنْ تمسَّكْتُم بهما لَنْ تَضِلُّوا»؛
سوم : «و إنّهما لن يفترقا حتّى يَرِدا عَلَيَّ الحوض».
اين حديث شاهد و گواهى قطعى بر عدم تحريف قرآن است . با صراحت اعلام مى‏كند كه قرآن براى هميشه و تا روز قيامت محفوظ است؛ زيرا اگر قرآن تحريف شده‏باشد، نه به قرآن مى‏توان تمسّك نمود و نه به عترت؛ چون عترت جداى از قرآن به عنوان يك حجّت مستقل شناخته نمى‏شود. اگر عترت باشد، ولى قرآن نباشد مفهوم آن افتراقِ عترت از قرآن است؛ در حالى كه حديث ثقلين مى‏گويد اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى‏شوند. با اين بيان از حديث ثقلين روشن مى‏شود كه اعتقاد به استقلال در حجّيت هر يك از قرآن و عترت - گر چه از سوى بعضى از بزرگان مطرح گرديده است -(23) اعتقادى ناصواب و نپذيرفتنى است؛ زيرا دقت در حديث ثقلين نشان مى‏دهد هر يك از كتاب و سنّت از جهتى به ديگرى وابسته و نيازمند است؛ به طورى كه اگر يكى از اين دو تحريف شود و از بين برود، ديگرى نيز از ميان مى‏رود.
قرآن به عنوان ثقل اكبر در تبيين و تشريح حدود و ثغور و معانىِ خويش نياز به حديث دارد - گرچه اصل حجّيت آن ذاتى است - و احاديث و روايات به عنوان ثقل اصغر در اصل اعتبار و سنديّت خويش نيازمند به قرآنند(24) . در حقيقت قرآن و عترت به عنوان يك حجّت به هم آميخته‏اند؛ به طورى كه مكمّل يكديگرند . تمسّك به يكى بدون ديگرى معقول نيست. اگر هر يك از قرآن و حديث به عنوان دو حجت و دليل مستقل مطرح بودند، با نبودِ يكى امكان تمسك به ديگرى وجود داشت؛ در حالى كه پيامبر فرموده است: در صورتى كه به اين دو تمسك نماييد ،هرگز گمراه نمى‏شويد. نيز فرموده‏اند: اين دو از هم جدا نمى‏شوند، تا آن كه در حوض بر من وارد شوند.
ب) رواياتى از ائمه به ما رسيده است كه در حوادث و فتنه‏هاى روزگار، ما را به قرآن ارجاع داده‏(25) قرآن را به عنوان پناهگاهى مطمئن معرفى مى‏نمايند. حال اگر كتابى، خود از آسيب فتنه‏هاى روزگار در امان نمانده باشد، آيا مى‏تواند ديگران را از گزند فتنه‏ها مصون نگه‏دارد؟
ج) دليل ديگرى كه بر عدم تحريف قرآن وجود دارد، روايات عَرْض بر قرآن است. احاديثى از ائمه وجود دارد كه فرموده‏اند: آن‏چه را از ما به شما رسيده، بر قرآن عرضه كنيد؛ اگر موافق با كتاب اللَّه بود ،اخذ نماييد، و گرنه ،آن ها را طرد كنيد:« ما وافَقَ كِتابَ‏اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ ما خالَفَ كِتابَ اللَّه فَرُدُّوه».(26)
نيز فرموده‏اند: هر سخنى و حديثى كه موافق با كتاب خدا نباشد، باطل است: «وَ كُلُّ حَديثٍ لا يُوافِقُ كِتابَ اللَّه فَهُو زُخْرُفٌ.(27) يا ما لَمْ يُوافِقْ مِنَ الْحديث القرآنَ فَهُوَ زُخْرفٌ».(28)
تعابير ديگرى نيز مشابه با تعابير فوق در روايات وارد شده است؛ به گونه‏اى كه مجموعه اين روايات در حد استفاضه است. در اين جا به يك نمونه ديگر از اين روايات اشاره مى‏كنيم:
قال رسول اللَّه(ص):« إِنَّ عَلى‏ كُلِّ حَقٍّ حقيقَةً وَ عَلى‏ كُلِّ صَوابٍ نُوراً، فَما وافَقَ كِتابَ‏اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ ما خالَفَ كِتابَ اللَّهِ فَدَعوُه».(29)
مطابق اين نقل رسول خدا فرموده است: حقيقت هر حقى و نورانيت هر صوابى، قرآن كريم است. پس آن‏چه را موافق با كتاب خداست ،بگيريد و آن‏چه را مخالف بااوست، رها كنيد.
نظير همين روايت، روايت ديگرى است از على بن ابى‏طالب در بحار الانوار.(30) ازمجموع اين روايات بر مى‏آيد كه آن‏چه اصالت دارد و حق است، قرآن‏كريم است. همانند قرآن را ديگران نمى‏توانند جعل كنند؛ در حالى كه شبيه سخنان معصومان را مى‏توانند، جعل نمايند. بنابراين ميزان و ترازوى سنجش حق از باطل، قرآن است. به‏همين جهت همه رواياتى كه در آن ها به گونه‏اى از تحريف قرآن، سخن به ميان آمده‏است، اگر قابل تأويل و توجيه نباشد، به استناد اين دسته از روايات باطل و زخرف و مجعولند و هيچ گونه ارزش و اعتبارى ندارند.
سوم: دليل عقلى
قرآن، كتابى است كه براى هدايت و راهنمايى بشر نازل شده‏، به تصريح آيات آن خداوند انسان را از مراجعه به قرآن ناگزير مى‏داند. به ضرورت عقل نيز، بايد معارف دينى و اصول كلى و قانون اساسى اسلام در قالب يك كتاب مدون همواره دراختيار بشر باشد؛ همان گونه كه در اديان گذشته نيز وجود داشته است؛ حال اين معقول نيست كه خداوند كتابى را در اختيار بشر قرار دهد، سپس آن را رهاكند تا هر كس به ميل خود از آن كم نمايد و يا بر آن بيفزايد؛ به عبارت ديگر : نقض‏ غرض الهى مى‏شود؛ زيرا كه در صورت وقوع تحريف در كتابى كه «هُدًى لِلنّاس و نذيراً للعالمين »و براى همه عصرها و نسل‏هاست، هدف از انزالش تأمين نگشته و اعتبار آن از بين رفته‏است.
ممكن است گفته شود مسأله هدايت و راهنمايى انسان‏ها از رهگذر كتاب دين، در تورات و انجيل نيز وجود داشته و در عين حال امروز همه، حتى دانشمندان مسيحيت و يهوديت قبول دارند كه اين دو كتاب تحريف شده‏اند. بنابراين با همه آن‏چه در مورد ارزش قرآن گفته مى‏شود، احتمال تحريف در اين كتاب هم وجود دارد.
پاسخ:
مى‏پذيريم كه همه كتب آسمانى پيشين در اصل هدايت و نورانيت و بيان اصول و معارف حقه با قرآن مشترك بوده‏اند . تفاوت اين كتب در فروعات و جزئيات و نيز در درجه كمال و مراتب معارف بوده است. اما ويژگى خاص قرآن در خاتميت و مهيمن‏بودن آن است. قرآن به عنوان آخرين كتاب آسمانى و حجت الهى، هم تصديق‏كننده تورات و انجيل و هم حافظ و نگهبان اصول و معارفى است كه همه كتاب‏هاى آسمانى در آن مشترك بوده‏اند. حال اگر قرآن نيز همانند ساير كتب آسمانى دستخوش تغيير و تحريف قرار گيرد، لازمه آن از دست رفتن اصول معارف دينى است . ديگر هيچ اعتبارى براى وحى باقى نمى‏ماند.
از سوى ديگر با از بين رفتن حجيت و اعتبار قرآن، اعتبار سنت و روايات نيز از بين خواهدرفت؛ زيرا حجيت كلام معصومان به حجيت قرآن باز مى‏گردد.
اين بدان خاطر است كه ما معتقديم دليل اعتبار و حجيت گفتار معصومان(ع) احاديثى همانند حديث متواتر ثقلين است. ائمه معصومين، ثقل اصغرند و تمسك به آنان موجب هدايت و رهايى از ضلالت شمرده شده‏است.
به چه دليل كلام پيامبر(ص) براى ما حجّت است و سنديت دارد؟
چون قرآن كه كتاب خداست، كلام پيامبر را حجت قرار داده و افتخار تعليم و تبيين كتاب را به او داده‏(31) اطاعت از دستورهاى او را واجب شمرده است.(32) از اين جا روشن مى‏شود كه حجّيت گفتار معصومان از حجيت گفتار پيامبر ناشى شده و حجيت گفتار پيامبر نيز از قرآن كه حجت بالذات است.
چهارم: تحليل تاريخى
دليل ديگر بر عدم تحريف، تحليلى تاريخى از جايگاه قرآن در ميان مسلمانان است. به شهادت تاريخ، حفظ و قراءت قرآن از آغاز تا كنون در ميان مسلمانان از جايگاه ويژه‏اى برخوردار بوده است، به گونه‏اى كه در اندك زمانى پس از نزول آيات كه به صورت تدريجى صورت مى‏گرفته است، مسلمانان صدر اسلام با اشتياقى وصف‏ناپذير به حفظ و تعليم و تعلم آن برخاسته‏اند.
كاتبان مخصوصى براى كتابت قرآن وجود داشته و قُرّاى قرآن داراى بهترين مقام و منزلت اجتماعى بوده‏اند. با گسترش فتوحات اسلامى در زمان خليفه اول و دوم و گرايش ملل ديگر به اسلام و قرآن تا قلب اروپا و از سوى ديگر تا شبه قاره هند، در همه شهرها و خانه‏ها قرآن تلاوت مى‏گردد. در واقع گسترش اسلام به قدرى سريع و پرشتاب است كه در اندك زمانى در ميان هر يك از شهرهاى اسلامى آن روز ده‏ها قارى و حافظ قرآن يافت و قرآن‏ها يكى پس از ديگرى استنساخ مى‏شود.
استنساخ قرآن‏ها گرچه به جهت رسم‏الخط و كتابت ابتدايى آن زمان موجب اختلاف قراءات مى‏گردد؛ اما اين‏امر هيچ‏گاه، در اصل قرآن و صيانت آن خدشه‏اى وارد نمى‏سازد. حال آيا امكان‏پذير است كتابى اين چنين، كه در حافظه‏ها سپرده شده و نسخه‏هايى بى‏شمار از آن استنساخ گرديده است، از سوى فرد يا افرادى در معرض ازدياد يا نقصان قرار گيرد و ديگران شاهد اين خيانت باشند و دم بر نياورند؟!
اگر از عموم مردم چنين انتظار و توقعى نباشد، آيا منطقى است كه دستگاه خلافت اسلامى و در رأس آنان على بن ابى‏طالب(ع) در هنگام قدرت خويش شاهد تحريف كتاب الهى باشد و در مقابل آن برنخيزد؟ در حالى كه آن حضرت در باره مسايلى از فروع دين نيز از خود حساسيت نشان مى‏دهد . به عنوان مثال در مورد بيت المال مسلمين و حيف و ميل و حاتم بخشى آن مى‏فرمايد:
وَاللَّهِ لَوْ وَجَدْتُه قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّساء ومُلك بِهِ الإِماء لَرَدَدْتُه؛ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سِعَة وَمَنْ ضاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ اَضْيَق؛(33)
به خدا قسم اگر از هدايا و بخشش‏هاى عثمان اموالى را بيابم كه با آن ها زن‏ها تزويج گشته و كنيزانى خريده شده، آن ها را به صاحبانش برمى‏گردانم؛ زيرا در عدل و داد براى مردم وسعت است . هر كه از عدالت دلتنگ شود ،ظلم و ستم او را دلتنگ‏تر سازد.
اين برخورد على با اموال مسلمانان است، چه رسد به قرآن و تعرّض به آن، كه امام خود را حامى و پاسدار آن مى‏داند .در كلمات متعددى به توصيف و تبيين و ارزش قرآن پرداخته است. ساير امامان و پيشوايان دينى نيز همين سيره و روش را در برخورد با قرآن داشته ، با عمل و تأييد خويش، عدم تحريف در قرآن را ثابت نموده‏اند.
پنجم: اعجاز قرآن
هر مسلمانى اعتقاد دارد كه قرآن معجزه جاودانه الهى است. اعجاز قرآن داراى ابعاد گوناگونى است كه يكى از آن ها و شايد مهم‏ترين آن فصاحت و بلاغت آن باشد، كه بستگى تمام به لفظ و معناى قرآن دارد. قرآن خود براى اعجازش تحدّى نموده و مخالفان را به مقابله خوانده است. آيات متعددى كه بيانگر تحدّى مى‏باشند، با قاطعيّت، بر وحيانى‏بودن قرآن و فراتربودن ظاهر و باطن و لفظ و معناى آن از درك و فهم بشرى صحّه مى‏گذارند. اين اعجاز با هرگونه تحريف منافات دارد؛ چراكه تحريف موجب بروز خلل و نقصان در لفظ و معناى قرآنى كه خداوند براى آن تحدّى نموده است، مى‏شود. آيا مى‏توان تصوّر نمود كه اعجاز قرآن فقط براى برهه‏اى خاص، يعنى همان نيم‏قرن اول از تاريخ اسلام بوده‏ و پس از آن با وقوع تحريف، اعجاز قرآن نيز از ميان رفته‏است؟
به نظر مى‏رسد اگر رابطه اعجاز قرآن با عدم تحريف از اين منظر مورد عنايت قرارگيرد و به پيامدهاى التزام به تحريف - كه درواقع التزام به لغويت و بطلان اعجاز قرآن است - توجه شود، هرگز براى هيچ مسلمانى ترديدى در عدم تحريف باقى نخواهدماند.
ششم: شيوه‏هاى اختصاصى و انحصارى قرآن در ايجاد مصونيّت براى خويش
قرآن از ساختار و بافتى خاص و ويژه برخوردار است؛ هم از جهت تفاوت‏هايى كه سوره‏هاى مكى با سوره‏هاى مدنى دارند و هم از حيث تدريجى‏بودن نزول آيات و هم به لحاظ محتواى دعوت‏ها و پيام‏ها و دستورالعمل‏هايش.
تأمّل در اين ساختار ويژه از سويى هنرمندى و اعجاز قرآن را در ابعادى ديگر آشكار مى‏سازد، از طرفى باور انسان را در عدم وقوع هرگونه تحريف و دستبردى در اين كتاب مقدس، افزون‏تر مى‏كند. اينك به موارد فوق به اختصار اشاره مى‏كنيم:
ا) سور مكى كه در ترتيب نزول مقدم بر سور مدنى بوده‏اند، غالباً سوره‏هايى كوچك با آياتى كوتاه و موزون مى‏باشند.(34) اين امر حفظ و فراگيرى آن ها را به غايت آسان ‏نموده‏است؛ به‏ويژه آن‏كه تعداد مسلمانان در مكه كم و محدود و افراد باسواد انگشت‏شمار بوده‏اند. نزول سوره‏هاى قرآن با چنين كيفيتى، جبران‏كننده كمبودها و نواقص شده و اين سوره‏ها هرگز از حافظه‏ها محو نمى‏گرديده‏اند.
ب) تدريجى‏بودن نزول قرآن مجيد، اين فرصت را به مسلمان مى‏داد كه آيات را به‏آسانى فرا گرفته، در حفظ و قراءت آن بكوشند. بدون شك اگر آيات قرآن يك مرتبه و با نزولى دفعى بر مردم نازل مى‏شد، تحمل و هضم و درك و حفظ و حراست از آيات در آن شرايط براى مسلمانان كارى طاقت‏فرسا و شايد غير ممكن بود.
ج) محتواى پيام‏ها و دستورها و دعوت‏هاى كتب آسمانى، همواره با منافع زورمندان و سلطه‏جويان در تعارض و تضاد بوده است. از اين‏رو گروهى از آنان به كتمان حقايق كتب آسمانى و تحريف آن كمر مى‏بستند. قرآن كه آخرين حلقه از سلسله كتاب‏هاى آسمانى است، شيوه‏اى در طرح پيام‏ها و دستورهاى خود برگزيده است كه راه را بر هر گونه كتمان و تحريف بسته و اين كتاب جاودانه را از دستبرد مغرضان و معاندان و منافقان محفوظ نگه داشته‏است. قرآن در بيان مطالب خويش به بيان كليات و اصول اكتفا نموده ، شرح و تفسير آن ها را به سنت واگذاشته است. به‏عنوان مثال در قرآن ‏مجيد هر جا نام برگزيدگان الهى و انسان‏هاى شايسته زمان نزول‏وحى به ميان آمده و از كسى تعريف و يا تمجيد شده، به نام او تصريح نشده‏است؛ چنان كه هر جا فرد يا جريانى مورد مذمت و لعنت قرارگرفته، نام آن فرد يا جريان در متن قرآن ذكر نگرديده‏است. اين شيوه عمومى قرآن بوده و فقط در مورد مذمت ابولهب و همسرش استثناءاً اين شيوه به كار گرفته نشده كه البته
حكمتى دارد؛ زيرا عداوت خاص ابولهب و همسرش به اسلام بر همگان روشن بوده ، وابستگى او به قريش و نسبتش با پيامبر باعث مى‏شده خطرى از اين جهت متوجه قرآن نگردد.(35)
در يك مورد ديگر نيز قرآن نام زيد (زيد بن حارثه) پسر خوانده رسول خدا را ذكر مى‏كند(36) كه جريان آن مربوط به مدح و يا ذم فرد نيست.
در اين‏جا نمونه‏هايى از آياتى را كه ناظر به مدح و يا مذمت افراد در قرآن است و از ذكر نام آنان خوددارى شده‏است ذكر مى‏كنيم:
1. آيه تطهير(37) كه مصداق آن در سنت مشخص شده است.
2. آيه مباهله‏(38) كه نام امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و حضرت على(ع) و زهرا(س) در آيه ذكر نگرديد.
3. آيه ليلة الفراش‏(39) كه طبق روايات متعدد از شيعه و سنى در شأن على بن ابى‏طالب در شامگاه هجرت پيامبر نازل شده‏است.
4. سوره مباركه كوثر به گزارش بعضى از روايات، مراد وجود با بركت حضرت زهرا(س) است. در همين سوره نام توهين كنندگان به پيامبر، يعنى عاص بن وائل و يا امية بن خلف نيز ذكر نگرديده‏است.
5. آيه «إِنْ جاءَكُمْ فاسِق بِنَبَأٍ...»(40) درباره وليد برادر رضاعى عثمان نازل شده است.
6. سوره منافقون درباره عبداللَّه بن اُبَىّ سركرده منافقان نازل شده‏است؛ در عين حال نامى از او به ميان نيامده‏است.
آن‏چه ذكر شد، تنها اندكى از انبوه مواردى است كه در قرآن به چشم مى‏خورد. راستى اگر قرآن در همه موارد با صراحت از گروهى تعريف و تمجيد و علناً در مورد عده‏اى زبان به مذمت و نكوهش مى‏گشود، مخالفان گروه اول و مخاطبان گروه دوم چه بلايى بر سر قرآن مى‏آوردند؟ به ويژه آن كه دودمان بنى‏اميه كه قرآن از آن ها باعنوان شجره ملعونه‏(41) ياد مى‏كند بعدها خود به خلافت دست يافتند.
شگفتا كه اين همه دقت و ظرافت در بيان پيام‏هاى الهى و يك چنين روان‏شناسى در آن برهه از زمان در مورد اين كتاب آسمانى اتفاق مى‏افتد تا زمينه و بهانه هر گونه دستبرد و تحريف را از ساحت مقدس قرآن‏مجيد از بيخ و بُن بركند و آن را تا هميشه تاريخ جاودانه سازد و آن بشارت الهى محقق گردد كه« إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُون».
عدم تصريح آيات به نام و القاب افراد، مسلمانان را به خطا نينداخت؛ زيرا قرآن، براى حلّ اين اشكال راهى روشن ارائه كرده‏است. در خبرى صحيح از ابوبصير(42) نقل شده كه از حضرت صادق(ع) در مورد آيه« أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أُولى الأمر منكم »سؤال نمودم كه مراد از اولوالامر كيست؟
حضرت فرمود: اين آيه در مورد على بن ابى‏طالب، امام حسن و امام حسين نازل شده‏ است.
عرض كردم: مردم مى‏گويند چرا نام على(ع) و اهل بيت او در كتاب خدا نيامده‏است؟
حضرت فرمود: به آنان بگو، نماز بر پيامبر نازل شد؛ در حالى كه خداوند براى مردم عدد ركعات آن را مشخص ننموده بود؛ چرا كه پيامبر بايد براى آنان تفسير نمايد، همين طور زكات بر پيامبر نازل شد، اما خداوند بيان نفرمود از هر چهل مثقال نقره، يك نقره زكات دارد. حج بر پيامبر نازل شد؛ در حالى كه خداوند به مردم نفرمود هفت مرتبه طواف نماييد؛ چون پيامبر كسى است كه تبيين و تفسير اين آيات و كليات را به عهده دارد.
آن‏گاه امام صادق فرمود:
آيه« أَطيعوا اللَّه وأَطيعوا الرسول وأُولى الأَمر منكم »در شأن على بن ابى‏طالب و امام حسن و امام حسين(ع) نازل شد. رسول خدا در روز عيد غديرخم فرمود :
«مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فهذا عَليٌّ مولاه»، از اين روايت و رواياتى نظير آن به‏خوبى استفاده مى‏شود كه بيان كليات معارف دينى را قرآن بر عهده دارد. تفسير و تبيين و توضيح آن بر عهده پيامبر و امامان است. خود قرآن كريم در مواردى اين امر را از جمله امتيازات پيامبر(ص) شمرده است.آن‏جا كه پيامبر را مُعلِّم كتاب الهى معرفى مى‏نمايد:
«هُوَ الّذى بَعَثَ فى‏ الأُمّيينَ رَسُولاً مِنْهم يَتْلُوا عَلَيْهِم آياتِهِ وَ يُزَكّيهم و يُعَلِّمُهُم الْكِتابَ والْحِكْمَة....»(43)
آن جا كه پيامبر را مُبَيّن و مُفَسّر قرآن معرفى مى‏كند:
« و َأَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم».(44)
و آن‏جا كه به طور كلى و با فرمانى عام همگان را به اطاعت از اوامر و نواهى رسول خويش فرا مى‏خواند: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوه وَ ما نَهاكُمْ عَنْه فانْتَهُوا».(45)
بنابراين هيچ گونه دغدغه‏اى درمورد عدم ذكر شأن نزول آيات در قرآن باقى نمى‏ماند؛ زيرا مصلحتى ايجاب كرده تا قرآن به صراحت از شايستگان و اهل بيت عصمت و طهارت نام نبرد . در همان حال با معرفى پيامبر به عنوان معلّم و مبيّن ومفسّر كتاب، راه را براى وصول به حقايق قرآنى براى انسان‏ها هموار كرده است .قرآن در عين آن‏كه از خطر تعرض و تحريف مصون مانده، حقايق آن نيز كتمان نشده است.
هفتم: وجوب قراءت يك سوره كامل پس از حمد در نمازهاى واجب روزانه
به دستور امامان معصوم(ع) قراءت يك سوره كامل بعد از حمد در ركعت اول و دوم نمازهاى پنج‏گانه روزانه، واجب است .اين حاكى از اعتقاد اماميه به نيفتادن چيزى از قرآن است. قائلان به تحريف نمى‏توانند قراءت سوره‏اى را كه محتمل تحريف است، جايز و مُجزى بدانند؛ زيرا اشتغال يقينى، براءت يقينى مى‏خواهد. بنابراين، اين ترخيص از سوى ائمه فى‏نفسه دليل عدم وقوع تحريف در قرآن خواهدبود.(46)
هشتم: ذِكْر بودن قرآن
علّامه طباطبائى با استناد به دو آيه حفظ(47) و عدم اتيان باطل(48) كه واژه ذكر در هر دو آيه به كار رفته است، اين واژه را جامع و دربردارنده همه اوصاف و حقايق معارف قرآنى دانسته است . از آن‏جا كه قرآن موجود به كامل‏ترين نحو ممكن، واجد همه آثار و خصوصيات بيان‏شده از سوى خداوند است، صفت ذكر بودن و زنده و جاويد بودن آن هم‏چنان باقى است. همين امر دليل عدم تحريف قرآن است؛ چون درصورت تغيير، ديگر قرآن برخوردار از اوصاف ذكر شده نمى‏بود.(49)
نهم: استناد امامان معصوم(ع) به آيات قرآن
اخبارى وجود دارد كه امامان معصوم(ع) در ابواب مختلف به آيات متعددى از قرآن‏كريم به همان نحوى كه در قرآن فعلى وجود دارد، استناد و تمسّك نموده‏اند؛ حتى در مورد آياتى كه روايات تحريف در زمينه آن ها وجود دارد. اين امر بهترين شاهد است بر اين كه مراد معصومان(ع) از اين سخن كه قرآن اين‏گونه نازل شده، تفسير آن بوده‏است.
دهم: ضرورت تواتر قرآن
در مباحث مربوط به قراءات بيان گرديد كه گرچه قراءات گوناگون متواتر نيستند اما نصّ قرآن بالضروره متواتر است؛ يعنى از هر نسلى به نسل ديگر به تواتر نقل شده‏است. اين امر نيز با قول به تحريف ناسازگار است.(50)
گزيده مطالب
دلايل عدم تحريف عبارتند از:
1. دو آيه حفظ (حجر، 9) و عدم اتيان باطل در قرآن (فصلت، 41).
2. حديث متواتر ثقلين كه تفكيك‏ناپذيرى قرآن و سنّت را از يكديگر بيان مى‏كند. از آن‏جا كه اين دو توأم با هم حجّيت دارند، تحريف در قرآن مستلزم بى‏اعتبارشدن سنّت و تمسّك به آن منهاى قرآن ممنوع خواهد بود.
3. روايات ارجاع به قرآن در حوادث و فتنه‏هاى روزگار.
4. احاديث لزوم عرضه حديث بر قرآن، جهت سنجش صحّت و سقم آن.
5. دليل عقلىِ لزوم محفوظ ماندن اصلى‏ترين منبع دين و قانون اساسى اسلام كه هُدىً للنّاس بودن ويژگى آن است. قرآن تحريف شده ديگر نمى‏تواند هُدىً للناس باشد و اين نقض غرض است.
6. يك تحليل ساده تاريخى از جايگاه قرآن در ميان مسلمانان و اشتياق وصف‏ناپذير آنان در حفظ و تعليم و تعلّم آن و وجود قاريان و حافظان ممتاز در طول تاريخ اسلام و نيز امامان معصوم، كه خود را حافظ قرآن و كيان اسلام دانسته ،درباره قداست آن از خود حساسيت نشان مى‏داده‏اند، عدم تحريف را ثابت مى‏نمايد.
7. قرآن براى اعجاز خويش تحدّى نموده‏است. اعجاز با هرگونه تحريفى منافات دارد؛ زيرا تحريف موجب بروز خلل و نقص در قرآن مى‏شود و چنين قرآنى ديگر نمى‏تواند معجزه‏اى جاودانه باشد.
8. ويژگى سوره‏هاى مكى كه مقدم بر سوره‏هاى مدنى بوده‏اند، تدريجى‏بودن نزول آيات و شيوه خاص بيان معارف و تعريف و تمجيد و يا مذمّت و نكوهش افراد و گروه‏ها در قرآن، ساختار و بافتى از قرآن ارائه داده است كه اساساً اين كتاب مقدّس را تحريف‏ناپذير كرده‏است.
9. وجوب قراءت يك سوره كامل پس از حمد در نمازهاى واجب روزانه.
10. ذكربودن قرآن و بقاى اين وصف كه جامع همه اوصاف و معارف قرآنى است در همين قرآنى كه نزد ماست.
11. استناد امامان معصوم به آيات قرآن در موارد مختلف.
12. متواتر بودن قرآن و منافات آن با تحريف.

پي نوشت ها:
1 . وأنزلنا إليكَ الكتابَ بالحقّ، مُصدِّقاً لما بين يديه من الكتاب و مهُيمناً عليه. (مائده(5) آيه‏48)
2 . مباحث پنج بخش گذشته همگى مربوط به تاريخ قرآن بوده است.
3 . به عنوان نمونه: فتواى تاريخى امام خمينى(ره) درباره سلمان رشدى و كتاب آيات شيطانى.
4 . ابن منظور، لسان العرب.
5 . همان؛ قاموس قرآن؛ مفردات.
6 . قرآن‏پژوهى، ص‏86.
7 . نساء(4) آيه‏46؛ مائده(5) آيه‏13.
8 . مائده، آيه‏41.
9 . بقره (2) آيه‏75.
10 . البيان فى تفسير القرآن، ص‏227.
11 . همان، ص‏199.
12 . بخش جمع‏آورى و تدوين قرآن، در كتاب حاضر.
13 . مدخل التفسير، ص‏187.
14 . صيانة القرآن من التحريف، ص‏59 - 78.
15 . همان، ص‏111 - 113.
16 . مستدرك الوسائل، ج‏1، ص‏50.
17 . آقابزرگ تهرانى، الذريعه، ج‏16، ص‏231.
18 . مستدرك الوسائل، ج‏1، ص‏50؛ الذريعه، ج‏16، ص‏232.
19 . يكى از اين نويسندگان احسان‏الهى‏ظهير است كه كتاب‏خويش الشيعة والقرآن را بر مبناى‏فصل‏الخطاب حاجى نورى نوشته ، در آن از هيچ تهمت و ناسزايى فروگذار نكرده است. عنوان باب چهارم اين كتاب چنين است: ألف حديث شيعيّ في إثبات التّحريف فى القرآن! من كتاب فصلِ الخطاب لمحدّثٍ شيعيّ النوري الطّبرسي.
20 . حجر (15) آيه 9.
21 . فصّلت (41) آيه 41 و 42.
22 . الغدير و علوم القرآن عند المفسّرين، ج‏1، ص‏206-187.
23 . البيان، ص‏212.
24 . توضيح بيش تر در اين زمينه در دليل سوم آمده است.
25 . اصول كافى، كتاب فضل القرآن، ج‏4، ص‏398.
26 . وسائل الشيعه، ج‏18، باب‏9 از ابواب صفات قاضى، ح 19، 29 و 35.
27 . همان، ح‏14.
28 . همان، ح‏12.
29 . همان، ح‏10.
30 . بحارالانوار، ج‏2، ص‏227.
31 . بقره(2) آيه 129 و151؛ آل‏عمران(3) آيه 164.
32 . حشر(59) آيه‏7؛ آل‏عمران، آيه 32 و 132؛ محمد(47) آيه‏33.
33 . نهج‏البلاغه، خ‏15.
34 . دقت شود در جزء 29 و 30 قرآن‏مجيد.
35 . كيهان انديشه، شماره 28، مقاله استاد سيد مرتضى عسكرى.
36 . احزاب(33) آيه‏37.
37 . اِنّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ....
38 . آل‏عمران (3) آيه‏61: قُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبناءَنا....
39 . بقره ، آيه 207: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري....
40 . حجرات(49) آيه 6.
41 . اسراء(17) آيه 60.
42 . الوافى، ج‏2، باب‏30، ص‏63، به نقل از البيان، ص‏251.
43 . جمعه(62) آيه‏2؛ بقره، آيه 129 و 151.
44 . نحل(16) آيه‏44.
45 . حشر(59) آيه 7.
46 . قرآن‏پژوهى، ص‏116، به نقل از البيان، و التحقيق.
47 . حجر(15) آيه 9.
48 . فصّلت(41) آيه 41.
49 . الميزان، ج‏12، ص‏110-103.
50 . صيانة القرآن من التحريف، ص‏37.
از کتاب درسنامه علوم قرآني سطح2/حسين جوان آراسته‏.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

آیا جراحی بینی برای زیبایی و همچنین کاشت مو چه حکمی دارد؛ و اگر جایز نیست و شخصی به واسطه این که عمل زیبایی بر روی او انجام نشود به همسر دلخواه خود نمی رسد آیا باز هم اجازه چنین عمل زیبایی را ندارد؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
عمل زيبايي بيني و کاشت مو اگر با کار حرامي همراه نباشد (مثل نگاه پزشک مرد به موي زن)اشکال ندارد .
اگر همراه با حرام باشد ،جايز نيست، مگر در صورت ضرورت.(1)
پي نوشت:
1. آيت الله فاضل لنکراني,احکام پزشکي,س 409و339 .

سلام من اخیرا با خانمی آشنا شده ام که بیوه است و به همدیگر علاقهمند شده ایم با توجه به اینکه من اعتقادات مذهبی زیادی دارم و او حاضر به جاری شدن صیغه محرمیت نمی باشد به این دلیل که من اعتقادی به این عمل ندارم. آیا به نظر شما من به درخواستم مبنی بر ازدواج ادامه دهم با توجه به اینکه ما رابطه ی جدی با هم نداشتیم.ضمنا من میترسم رابطه ام با خدا با این کار ضعیف شود لطفا راهنمایی کنید

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
شما را به جهت تدين و تقيد به احكام ديني تحسين كرده و براي تان موفقيت روز افزون و سعادت آرزومنديم.
آنچه بيش از همه به صلاح شما است، ازدواج دائم با زني مومن و پاك است كه همسري خوب براي شما و مادري پاك و مهربان براي فرزندان نسل بعدي تان باشد . اگر شرايط آن فراهم نيست، براي فراهم كردن شرايط آن اقدام نماييد . نگران رزق و روزي هم نباشيد؛ زيرا خدا به انسان هاي مومن وعده داده كه از فضل و رحمت خود آن ها را بي نياز مي سازد.
اما اگر قصد صيغه داريد، صيغه با خانم مورد نظر اشكال ندارد، گر چه به آن اعتقاد هم نداشته باشد، اما اگر به صيغه رضايت نمي دهد و رابطه بدون ايجاد محرميت را قبول دارد، ادامه ارتباط تان به هيچ روي به صلاح تان نيست . نتيجه آن جز فرو رفتن تدريجي در گناه و سست شدن ارتباط با خدا و لطف و عنايت حضرت حق چيز ديگري نيست.
موفق و سربلند باشيد.

با سلام نذری کرده ام که در هنگام نذر کردن گفته ام که برای همیشه به آن عمل خواهم کرد چندسالی به آن عمل کرده ام حالا دیگر قادر به عمل به آن نیستم چه کار کنم جایگزینی دارد یا نه ؟ من وقتی در شهری بودم این نذر را کرده ام وحالا به شهر دیگری میروم و شاید دیگر اصلا نتوانم به آن عمل کنم .حتی اگر به شهر دیگری هم نروم باز نمی توانم به آن عمل کنم -لطفا راهنمایی دقیق فرمایید . لطفا پاسخ را حتما به آدرس ایمیلم بفرستید . با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اگر صيغه نذر(براي خدا بر من است که اگر حاجتم برآورده شد، فلان عمل را انجام دهم) را نخوانده و بر زبان نياورده اي، نذر منعقد نشده و عمل به آن لازم نيست. اگر صيغه نذر را خوانده اي، نذر صحيح واقع شده و لازم است عمل کني، ولي اگر قدرت بر عمل نداري، عمل به نذر لازم نيست.هر وقت توان عمل پيدا کردي ، عمل مي کني. چون در نذرت گفته اي : هميشه به آن عمل خواهي کرد.
بنابراين اگر مثلا گفته باشي :هرجمعه دو رکعت نماز بخواني. هر جمعه که قدرت خواندن نماز نداشتي، عمل به نذر ساقط مي شود و هر جمعه که توان داشتي، بايد بخواني.(1)
پي نوشت:
1. امام خميني، تحريرالوسيله ،ج2 ،ص123؛سوال تلفني(02517746666) از دفتر آيت الله خامنه اي.

صفحه‌ها