نبوت عامه

آيا عصمت انبياء يك امر دروني است يا يك امر بيروني توضيح دهيد؟؟

پاسخ:
عصمت نيرويى است كه انسان را از وقوع در خطا و از ارتكاب گناه باز مى ‏دارد، اين نيرو حقيقتي درونى است، نه بيرونى و از درون باعث مى ‏شود كه انسان خطا و اشتباه و گناه نكند. در واقع عصمت ملك ه‏اى است نفسانى كه انسان را از اينكه در خطا واقع شود و مرتكب گناه گردد، باز مى ‏دارد.(1)
توضيح بيشتر اين كه اصل عصمت نوعي درك و معرفت دروني به همراه محبت نسبت به خداوند است كه فرد را از انجام امور نادرست و مخالف خواست خداوند باز مي دارد (2) و از اين جهت همه افراد بر حسب فطرت، به نوعي از درجات نازله عصمت برخوردارند. هيچ گاه دست به انجام برخي اشتباهات و گناهان نمي زنند. بخش ديگري از اين علم و محبت در طول زندگي مي تواند كسب شود و فرد را به درجات بالاتري از عصمت برساند.

پي نوشت ها:
1. الميزان فى تفسير القرآن‏، طباطبايى، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه قم‏، قم‏، 1417 ق‏، ج 2، ص 138.
2. همان، ج 5، ص 79.
موفق باشید.

سوال نخست من این بود که چرا ما شیعیان اصرار داریم که همه انبیاء قبل از بعثت هم دارای عصمت بودند و همه کارهایشان حجت الهی است. تمام پاسخ های ارائه شده در مورد این بود که انبیاء (بعد از اینکه نبی شدند) عصمت دارند. آیات اشاره شده نیز همگی در مورد انبیاء علیهم السلام هستند نه فردی که هنوز مبعوث نشده است. ضمن اینکه هر کدام از این آیات را با این پیش نظر که انبیاء قبل از رسیدن به نبوت می توانند عصمت نداشته باشند هم می توان تفسیر کرد. به نظر اینجانب هر چند که گفتار مفسرین قابل احترام و حتی مقدس است ولی می تواند حجت شرعی نباشد همانگونه که در بسیاری از موارد آنها پس از بیان نظرشان فرموده اند الله اعلم که نشانه باز یودن راه برای تکمیل موضوع است. ممنون می شوم اگر پاسخ این دو سوال را در این زمینه بدهید: 1- دلیل اصلی عصمت انبیاء قبل از رسیدن به مقام نبوتشان چیست؟ (لطفا دلایل عقلی یا نقلی و ترجیحا از قرآن ارائه فرمایید) 2- این سؤال درمورد بزرگانی است که به مقام نبوت رسیده اند. تا آنجا که من می دانم عصمت انبیاء در ابلاغ پیام الهی کاملا واضح است ولی غیر از انبیای اولوالعزم بخصوص نبی اکرم صلی الله علیه واله که لاینظق عن الهوی در مورد سایر انبیاء چگونه می توان اثبات کرد که همه امور آنان مانند وحی می باشد و به دور از هرگونه اشتباه است. حتی درمورد فردی که تنها نبی خانواده خود است.

پاسخ1:
در سوال قبلي به چند نكته از جمله عصمت قبل از بعثت اشاره كرده كه به نظر مي آيد به صورت مختصر به هر يك پاسخ داده شد و در خصوص عصمت قبل از بعثت بيان شد" برخی از آیات حتی عصمت ، قبل از رسیدن به این مقام را ثابت می کند آنچنانکه قرآن در باره آنها می فرماید"وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ"(1)آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند" يعني ايمان و عمل صالح آنها قبل از رسیدن به این مقام سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد، و نيكوكارى آنها به حدى رسيده كه عنوان" اخيار(نيكان)را به طور مطلق پيدا كرده‏اند، افكارشان نيك، و اخلاقشان نيك و اعمال و برنامه‏ها و سراسر زندگانيشان نيك است(2) و خيريت محض همان مقام عصمت است "
بر اين اساس اگر كلام مفسرين بدون هيچ پشتوانه اي ،به عنوان يگانه دليل و حجت شرعي مطرح مي شد سخن شما كاملاً منطقي و به حق بود و حال آنكه در اين ميان نقل كلام مفسرين در تفسير آيه به عنوان مؤيدي براي صحت حكم عقلي و ادبي برداشت شده از آيه است .
البته توجه به اين نكته لازم است كه براي عصمت نمی توان از دلیل شرعی محض استفاده كرد ، چراکه قبل از اثبات عصمت در انبیاء نمی توان از دلیل شرعی که خود انبیاء آن را آورده اند استفاده کرد ، زيرا با عدم اثبات عصمت آنها از طريق عقل، احتمال خطا و سهو و نسیان در خود همين دلیل شرعی وجود دارد بر اين اساس لازم است ابتدا با دلیل عقلی محض و یا ،عصمت انبیا در مقام تبلیغ و رساندن وحی را اثبات و سپس دلیل شرعی دال بر عصمت انبیا در سایر مقامات را استفاده کرد كه البته با توجه به نوع سوال قبلي شما ، چنين فرايندي يعني عصمت پيامبر(ص) در درياقت و ابلاغ وحي و در نتيجه صحت و حجيت قرآن مسلم گرفته شد. لذا آنچه عصمت انبياء قبل از بعثت را اثبات مي كند همان دلائل عقلي و يا دليلي مركب از عقل و نقل است
بر اين اساس بايد گفت اگر قبل از بعثت امکان معصیت ، کذب ، نسیان و خطا در آنها راه داشته باشد، چگونه می توان بعد بعثت به او اطمینان کرد ، چرا که ممکن است در ابتدا، ادعای بعثت او دروغ و با از روي خطا باشد و یا در ابلاغ دچار نسیان و خطا شده باشد و همین که احتمال ایجاد شود یقین از بین مي رود و به هيچ عنوان پيامبري و بعثت آنها قابل اثبات نيست و در نتيجه غرض خداوند در ارسال رسل كه پذيرش مردم مقدمه اي براي آن است، حاصل نخواهد شد. لذا در ذهن غالب افراد، خطا در اين گونه مسائل حتی در کودکی با خطا در احكام دينى ملازمه داشته و در نتيجه، ارتكاب خطا در اين مسائل، اطمينان مردم را نسبت به شخص پيامبر خدشه دار ساخته و نهايتاً مايه خدشه دار شدن غرض بعثت مى گردد.
البته مانند سوال قبل تاكيد مي كنيم عصمت همه انبياء بدان معنا نيست كه همه در يك درجه از عصمت بوده در اين مقام مساوي باشند به همین دلیل،پیامبر و اهل بیت(ع) نه تنها از گناه معصوم‌اند. بلکه از آنچه اصطلاحاً ترک اولى نامیده می شود نیز معصوم‌اند در حالی که انبیا دیگر از گناه معصوم هستند. ولی از ترک اولى معصوم نیستند.
پي نوشت ها:
1. ص (38)أيه 47.
2. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، چ دار الکتب الاسلامیه ، تهران،1374 ه ش، ج 19 ،ص 309.
---------------------------------------

پاسخ2:
در ابتداء بايد توجه داشته باشيد كه اگرچه گروهي از انبياء براي برخي مناطق خاص مبعوث شده و مانند پيغمبر اسلام (ص) ماموريتي جهاني نداشته اند؛ اما به هر حال همان دلائلي كه لزوم بعثت انبياء اوللعزم و جهانی را ثابت مي كند، لزوم بعثت اين انبياء را نيز ثابت مي كند
حال در رابطه با لزوم عصمت بعد مقام نبوت بايد گفت اساساً عصمت در سه حوزۀ مختلف قابل بررسی است:الف) عصمت از ارتكاب گناه و مخالفت با دستورات الهی ب) عصمت از خطا و فراموشی در ابلاغ دستورات ديني ج)عصمت از خطا و فراموشی در انجام امور فردی و اجتماعی،كه البته براي هريك دلائل عقلي و نقلي متعددي بيان شده است كه در سوال قبلي در مجموع به آن پرداخته شد و اما آنچه در اين ميان توجه به آن لازم و ضروري است آن است كه هدف اصلی از بعثت پیامبران، راهنمایی بشر به سوی حقایق و سعادت اخروی است. حال اگر چنین سفیرانی خود برخلاف محتوای رسالت‌شان عمل كرده و يا در ابلاغ دستورات دچار خطا و فراموشي شوند، انسان­ها به گفتارشان اعتماد پیدا نمی‌كنند و در نتیجه هدف از بعثت ایشان، تحقق نخواهد یافت به علاوه آنكه احتمال خطا در امور شخصي و غير عمومي ، اطمينان و اعتماد را در غير آن نيز از بين مي برد و با این احتمال دیگر نمی‌توان بر سخنان و تعالیم او اعتماد ورزید. در نتیجه حجّت بر مردم تمام نمی‌شود و غرض از بعثت حاصل نمی‌گردد.
دومين دليل عقلى بر عصمت انبياء (عليهم السلام) اين است كه ايشان علاوه بر اينكه موظفند محتواى وحى و رسالت خود به مردم، ابلاغ كنند و راه راست را به ايشان نشان دهند همچنين وظيفه دارند كه به تزكيه و تربيت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرين مرحله كمال انسانى برسانند. به ديگر سخن ايشان علاوه بر وظيفه تعليم و راهنمايى، وظيفه تربيت و راهبرى را نيز به عهده دارند آن هم تربيتى همگانى كه شامل مستعدترين و برجسته ترين افراد جامعه نيز مى‌شود و چنين مقامى در خور كسانى است كه خودشان به عاليترين مدارج كمال انسانى رسيده باشند و داراى كاملترين ملكات نفسانى (ملكه عصمت) باشند.به علاوه آنكه اساساً نقش رفتار مربى در تربيت ديگران بسى مهمتر از نقش گفتار اوست و كسى كه از نظر رفتار، نقصها و كمبودهايى داشته باشد گفتارش هم تأثير مطلوب را نمى‌بخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پيامبران بعنوان مربيان جامعه، بطور كامل تحقق مى‌يابد كه ايشان از هرگونه لغزشى در گفتار و كردارشان مصون باشند و نكته اساسي در همه اين براهين آن است كه احتمال گناه، لغزش و خطا در امور عادي و شخصي اعتماد عمومي را در غير آن موارد نيز از بين برده و عمل ائمه و گفتار به عنوان الگوي جامعه و رابط خدا و خلق از اعتبار لازم برخوردار نخواهد بود (1)
و اما دلائل نقلي در سوال قبلي بيان و در نتيجه از ذكر آنها خودداري مي كنيم
پي نوشت:
1. ر. ك مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقائد،چ بين الملل، تهران 1381 ، ص 202.

پیامبران بدون استثنا مردم را به چیزی دعوت می کرده اند؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در اين باره که هدف مشترک همه انبيا چه بوده، امير مومنان در نهج البلاغه بيان زيبايي دارد :
« آن گاه که در عصر جاهليت‌ها بيش تر مردم پيمان خدا را ناديده انگاشتند و حق پروردگار را نشناختند و برابر او به خدايان دروغين روي آوردند، شيطان مردم را از معرفت خدا بازداشت. با خواسته‌هاي انسان‌ها، رسولان خود را پي ‌درپي اعزام کرد تا وفاداري به پيمان فطرت را از آنان بازجويند .نعمت‌هاي فراموش شده را به ياد آوردند . با ابلاغ احکام الهي حجت را بر آن ها تمام نمايند . توانمندي‌هاي پنهان شده عقل‌ها را آشکار سازند . نشانه‌هاي قدرت خدا را معرفي کنند.» (1)
از کلام حضرت به دست مي‌آيد که آموزه‌هاي ياد شده جزء اهداف مشترک همه انبيا بوده است.همه آنان براي تامين اهداف مذکور و لوازم و پيامد همان اهداف مبعوث شده‌اند. در واقع همه انبيا يک هدف را تعقيب مي‌کردند و آن تامين سعادت انسان‌ها از طريق نشان دادن راه صحيح زندگي و كسب معرفت كامل و درست نسبت به حقايق عالم ،يعني در حقيقت هدف اصلي انبيا رساندن بشر به درجه برخورداري از ايمان به خدا و روز رستاخيز و تعليم و تربيت صحيح ديني و تقويت اصول اخلاقي بوده است. (2)

پي‌نوشت‌ها:
1. نهج البلاغه ،خطبه 1.
2. پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني ،ص 243.

سلام چرااكثرپيامبران درناحيه  بيت المقدس وعرب زبان ها مي باشندوماپيامبري براي سرخ پوستان نداشتيم لطفانگوييدكه داشتيم ولي نام انهاذكرنشده چون اگراينگونه بودحتمادرتاريخشان ذكرميشدياچراپيامبري براي مردم چين نداريم؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اين گونه نيست که اگر پيامبري براي سرخ پوستان بود، حتما نام او ذکر ودر تاريخ ثبت مي شد، تعداد زيادي از پيامبران مبعوث شدند بودند، وحال اينکه معلوم نيست که در کدام سرزمين بودند وبراي کدام از مردم وقوم مبعوث شده اند. نمي توان گفت: اگر پيامبري براي سرخ پوستان وچين بودند، حتما نام آن ها درتاريخ بود. افزون برآن از آيات وروايات استفاده مي شود براي هر امتي پيامبر و يا هادي بوده. و همه امت‌ها از خود پيامبر داشته وظهور پيامبران اختصاص به منطقه خاصي ندارد:" و ان من امّة الا خلافيها نذير: (1 )؛ در هر امتي نذير و هشداردهنده اي وجود دارد: " لقد بعثنا في کلّ أمة رسولاً أنِ اعبدواالله و اجتنبوا الطاغوت"؛ (2) در هر امتي پيامبري فرستاديم (تا به مردم بگويند) که خدا را بپرستيد و از بت اجتناب کنيد .
اگر در قرآن مجيد، تنها نام عدّه معدودي از پيامبران بزرگ برده شده؛ بدين معنا نيست که تعداد ايشان منحصر به همين افراد است؛ در خود قرآن تصريح شده که بسياري از پيامبران بوده‏اند که نامي از ايشان در قرآن به ميان نيامده است:" ورسلاً لم نقصصهم عليک" (3)
بنابراين نمي‏توان گفت که همه پيامبران در يک منطقه خاص ظهور نموده ‏اندويا همه پيامبران عرب بودند، بلکه طبق احاديثي که در مورد تعداد آنان رسيده ؛يعني124 چهار هزار نفر، از اين تعداد چند پيامبر مشخص مربوط به آسيا و خاورميانه است، از بقيه خبري نيست.
اين احتمال نيز بعيد نيست که بسياري از مناطق جهان همانند هند، چين، آمريکا و... در گذشته‌هاي دور که امکان ارتباط وجود نداشته، بر حسب ضرورت پيامبراني مبعوث شدند. شواهد تاريخي بشر گواه اين معناست. مثلا" بودا گر چه نامش را به عنوان پيامبر نمي‌برند، ولي وقتي زندگي او بررسي مي‌شود ،بسياري از خصوصيات پيامبران را در زندگي او و شکل تماس وي با جهان غيب مشاهده مي‌کنيم.
از نظر عقلي نيز منطقه جغرافيايي پيامبر مهم نيست؛ بلکه آن چه مهم است، تسليم حقيقت شدن است، چنان که گروندگان به اسلام از نقاط مختلف دنيا بوده و هستند.البته ازاين نکته غافل نشويم که پيامبران بزرگ در منطقه خاور ميانه ظهور نموده اند. پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت و کتاب آسماني، از شرق ميانه برخاستند. نوح(ع) از عراق برخاست . مرکز دعوت ابراهيم(ع) عراق و شام بود، به مصر و حجاز نيز سفر کرد. موسي(ع) از مصر برخاست. چون که در زمان ظهور پيامبران، منطقه مسکوني عمده انسان‏ها مناطق آسيايي بود . خاور ميانه مهد تمدن قرار داشت.
مورخان بزرگ جهان تصريح مي‌کنند که مشرق زمين (مخصوصاً شرق ميانه) گهواره تمدن انساني است و منطقه اي که به نام هلال خصيب است.
تمدن مصر باستان که قديمي ترين تمدّن شناخته شده جهان است، تمدّن بابل در عراق، تمدن يمن در جنوب حجاز، همچنين تمدّن ايران و شامات، همه نمونة تمدن‌هاي معروف بشري هستند... قدمت تمدن انساني در اين مناطق به هفت هزار سال يا بيش تر باز مي‌گردد. از سوي ديگر، رابطة نزديکي ميان تمدن انساني و ظهور پيامبران بزرگ است، زيرا انسان‌هاي متمدن نياز بيش تري به آيين‌هاي الهي دارند، تا هم قوانين حقوقي و اجتماعي را تضمين کرده، جلو تعديات و مفاسد را بگيرد، هم فطرت الهي آن‌ها را شکوفا سازد. به همين دليل مي‌گوييم نياز بشر امروز مخصوصاً کشورهايي که از تمدن و صنعت سهم بيش تري دارند، به مذهب، از هر زمين بيش تر است.
با اين وجود برخي از مورخان باور دارند که پيامبران از مناطق معتدل ظهور نموده اند، زيرا در مناطق معتدل به دليل ظهور دانش‌ها و صنعت، بيش تر زمينة کمال انسان‌ها فراهم مي‌شود و بيش تر آمادة پذيرش پيامبران هستند. ابن خلدون از طرفداران اين نگرش است. وي مي‌نويسد: حتي بعثت پيامبران بيش تر در نواحي معتدل بوده و خبر بعثت پيامبري را در اقليم جنوبي و شمالي نيافته ايم، از آن جهت که پيامبران بايد از نظر خلقت، کامل ترين افراد باشند تا پيامي که از جانب خدا مي‌آورند، مورد قبول واقع شود.(4)
پي‌نوشت‌ها:
1. فاطر (35) آيه 24.
2. نحل (16) آيه 36.
3. نساء (4)آيه 124.
4. براي اطلاع بيش تر ر.ک: جعفر سبحاني، منشور جاويد ج10، ص100- 105وناصر مکارم، پيام قرآن ،ج7 ،ص396-398.

سلام ما معتقدیم همه آدمها از نسل آدم وحوا هستن نه؟خب پس دراین صورت چرا بعضیا سفیدپوست بعضیا سرخ پوست و... هستن؟از این گذشته اگه فرض کنیم آدم و حوا اولین انسانهایی هستن که پا روی زمین گذاشتن خب هرچقدرهم تولید مثل کرده باشن همه ی بچه هاشون به هم محرم هستن کس دیگه ای هم که روی زمین نیست که بابچه های آدم و حواازدواج کنه خب پس نسل انسانها چطور تداوم پیدا کرده و به اینجا رسیده؟؟؟؟!!!

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباط تان با اين مركز
در نامه خود دو سوال را مطرح كرده ايد كه به تفكيك پاسخ آن تقديم مي شود:
1)مفسر حکيم علام طباطبايي در اين باره اظهار داشته است: چه بسا گفته مي شود که اختلاف رنگ پوست بدن انسان‌ها نشانه اين است که شايد همه بشر از يک مبدء (آدم و حوا) متولد نشده‌اند. اما اين تصور صحيح نيست، زيرا اختلاف خون‌ها و به دنبالش اختلاف رنگ‌ها هيچ دلالتي بر مدعاي ياد شده ندارد، به خصوص آن که ره آورد علمي امروز اساس خود را بر اين پايه نهاده که انواع کائنات در حال دگرگوني و تحولند .با چنين مبنايي چگونه اطمينان پيدا مي‌شود به اين که اختلاف خون‌ها و به دنبالش اختلاف رنگ‌ها مستند به دگرگوني در اين نوع نباشد؟
با اين که دانشمندان جزم و قطع دارند بر اين که تحول در بسياري از انواع جانداران واقع شده، علاوه بر اين دانشمندان امروز هيچ اعتنايي به اختلاف رنگ‌ها ندارند حتي بسياري تلاش دارند از طريق طيب جديد رنگ پوست بدن انسان را مثلا از سياه به سفيد تبديل کنند. (1)
طبق اين تحليل معلوم مي‌شود تفاوت رنگ‌ها هرگز نبايد موجب ترديد در اين حقيقت بشود که همه بشر موجود نسل‌شان به آدم و حوا برمي‌گردد. چه اين که در قرآن کريم به اين مسئله تصريح شده است. (2)
اکنون بسيارند کساني که از يک پدر و مادر به دنيا مي‌آيند، ولي از نظر رنگ صورت و قيافه و حتي رفتار و اخلاق کاملا متفاوت بلکه متضادند، بنابراين اختلاف رنگ‌ها هرگز دليل بر آن نيست که در مبدء نسل بشر غير از آدم و حوا کسي و يا کساني ديگر نيز نقش داشته‌اند.
پي نوشت:
1-2 .الميزان ، ج 4 ،ص23 2 -224
===========================================================
2)در مورد کيفيت ازدواج فرزندان آدم و حوا چند قول هست:
1-با توجه به علم ديرينه شناسي و با توجه به مکالمه فرشتگان با خدا، فهميده مي شود که قبل از حضرت آدم انسان هايي شبيه به حضرت آدم زندگي مي کرده اند . فرزندان آدم و حوا با افرادي از انسان نماهاي پيشين ازدواج کرده اند .
اين نظريه هيچ تاييدي از قرآن و روايات ندارد ،بلکه با ظاهر قرآن مخالف است . چون افرادي ازدواج خواهر و برادر را حرام ذاتي و فطري مي دانسته اند، براي فرار از محذور ازدواج خواهر و برادر بدان متوسل شده اند.
2-خداوند براي فرزندان آدم همسراني از حوريان يا جنيان فرستاد.
اين نظر گر چه در روايات مؤيداتي دارد ، ولي با ظاهر قرآن و اعتبار عقل مخالف است، زيرا حور و جنيان از جنس آدميان نيستند و نمي توانند از آدميان فرزند بزايند.(1)
3-فرزندان آدم خواهر و برادر با هم ازدواج کرده اند. خداوند مى‏فرمايد: «وبث منهما رجالاً كثيرا و نساءا ؛(2)
از آن دو (آدم و حوا) مردان و زنان فراوانى در روى زمين منتشر ساخت».
ظاهر آيه مى‏گويد كه نسل بشر فقط به وسيله اين دو تن به وجود آمده ، اگر غير از اين دو در بقاى نسل او دخالت داشتند، بايد مي فرمود: «وبث منهما و من غيرهما = به وسيله اين دو و غير آنان... ».
اما محذور ازدواج محارم هم پيش نمي آيد، زيرا اين حکم و حرمت شرعي و قراردادي است . تا ابلاغ نشده باشد ، ممنوع نيست . در آن زمان هنوز از جانب خدا اعلام نشده بود.
امام سجاد (ع) به مردي قريشى جريان ازدواج هابيل را با بلوزا خواهر همزاد (دوقلو) قابيل و ازدواج قابيل را با قليما خواهر همزاد هابيل شرح مى‏داد که گفت:آيا آنان خواهران خود را حامله کردند؟اين که عمل مجوسيان است؟
فرمود: اين مطلب را انكار مكن زيرا جواز اين در آن روز و حرمتش در امروز هر دو حکم خداست. مگر خدا همسر آدم را از جنس خودش نيافريد و بعد او را بر وي حلال نکرد؟ اگر مجوسيان در ازدواج محارم محکومند ،چون با وجود نهي و حرمت اين کار را مي کنند.(3)
بنابراين حرام و حلال يك اعتبار شرعي و ديني است؛ بنابراين اگر حكم خدا در يك شرايط خاص( مانند نبود هيچ انساني براي ازدواج جز خواهر) با توجه به ضرورت تغيير نمايد، حرمت نيز تغيير مي يابد، مانند حرمت خوردن گوشت مردار يا گوشت سك و خوك كه اگر شخص در حال مرگ باشد و مجبور به خوردن باشد، نه تنها حرام نيست، بلكه واجب مي شود.
علامه طباطبايى مى‏فرمايد: حكم ازدواج، يك حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسد است . حكم تكوينى نيست كه قابل تغيير نباشد. از اين‏رو ممكن است كه در ابتداى خلقت به خاطر ضرورت بقاى نسل در جامعه محدود آن روز كه فقط دو برادر و دو خواهر بودند، از جانب خدا حرام نگردد . بعد كه ضرورت برطرف شد، حكم حرمت بيايد. به جهت اين كه ادامه جواز ازدواج با توجه به گسترش نسل و ازدياد برادران و خواهران، موجب اشاعه فحشا و از بين رفتن غريزه عفت مي گردد.
افزون بر اين نمى‏توان گفت فطرت با اين ازدواج مخالف است، زيرا متمايل نبودن طبع ،نه از آن جهت است كه ذاتا از آن تنفر دارد ، بلكه به جهت آن است كه اين را موجب اشاعه فحشا و اعمال زشت و از بين رفتن غريزه عفت مى‏داند. شاهد بر اين مطلب (قبيح ذاتي نبودن اين عمل) اين كه، ازدواج خواهر و برادر براى مدتى طولانى در بين مجوس شايع بوده است.(4)
پي نوشت ها:
1.ترجمه الميزان،ج4،ص230.
2.نساء(4)آيه1.
3.ترجمه الميزان،ج4،ص232.
4.همان،ص229-230.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها