اسماء و صفات الهي

چرا در قرآن وعده جهنم داده است؟
وعده عذاب مخصوص كسانی است كه گناه كرده و نافرمانی خدای متعال را كرده باشند و از كرده خود نادم و پشیمان نشده و توبه نكرده اند.

اگر خداوند رحیم است چرا در قرآن وعده جهنم داده است؟

از سوال شما دو احتمال به ذهن مي رسد :

1- چرا خدا با وجود صفت رحمانيت و رحيميت خود بندگان خود را نمي بخشد. يعني سوال از اصل بخشش خداوند است كه آيا خدا صفت بخشش دارد يا خير؟

2- چرا خدا همه را نمي بخشد ؟ چه توبه كرده باشند چه توبه نكرده باشند ، چه خوب باشند چه نباشند ، چه به راه خدا برگردند چه برنگردند. و نيز اصل تهديد به عذاب و خود عذاب خداي متعال به چه منظور است و چرا خدا در كنار بهشت ، محلي را به نام جهنم خلق كرده است؟

پاسخ سوال اول :

خدای متعال صفات متعدد دارد كه هر كدام جایگاه مخصوص به خود را دارند. یكی دیگر از صفات خدای متعال در كنار رحیمیت او توابیت و غفاریت او می باشد. به این معنی كه اگر انسان گناه كاری از روی غفلت یا جهل گناهی را مرتكب شد و بعد از گناه خود توبه كرد و اظهار ندامت و پشیمانی كرد خدای متعال او را خواهد بخشید.

این مطلب در جای جای قرآن كریم كه فرموده خدای متعال است ، تصریح شده است :

« فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّابا » " پس به ستايش پروردگارت تسبيح گوي و از او آمرزش بخواه، كه او توبه‏پذير است‏ " (1)

« وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً » " هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آنكه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان او شوند. و اگر به هنگامي كه مرتكب گناهي شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر برايشان آمرزش خواسته بود، خدا را توبه‏پذير و مهربان مي‏يافتند" (2)

در آیه دیگر از زبان نوح علیه السلام می فرماید كه : 

« فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً » " سپس گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او آمرزنده است‏ " (3)

در جواب كسانی كه ادعای دوستی خدا را دارند. ولی به دستورات او عمل نمی كنند و از گناهان اجتناب نمی كنند و همین دوستی را باعث نجات خود می دانند می فرماید :

« قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» " بگو: اگر خدا را دوست مي‏داريد از من پيروي كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد، كه آمرزنده و مهربان است."(4)

اما پس چرا خدای متعال وعده عذاب به برخی از انسانها داده است ؟

وعده عذاب مخصوص كسانی است كه گناه كرده و نافرمانی خدای متعال را كرده باشند و از كرده خود نادم و پشیمان نشده و توبه نكرده اند.

در آیات ذیل به این مطلب اشاره می فرماید كه كسانی كه از روی علم و آگاهی و با وجود شناخت حق از دستورات خدای متعال سرپیچی می كنند گرفتار عذاب اعمال خود می شوند. مگر كسانی كه توبه كنند و قبل از مرگ از راه اشتباه خود بازگردند.

« كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْمًا كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانهِِمْ وَ شَهِدُواْ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ  وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ*

أُوْلَئكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ*خَالِدِينَ فِيهَا لَا يخَُفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَا هُمْ يُنظَرُونَ*

إِلَّا الَّذِينَ تَابُواْ مِن بَعْدِ ذَالِكَ وَ أَصْلَحُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيم‏ * إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الضَّالُّون‏»

" چگونه خدا هدايت كند قومي را كه نخست ايمان آوردند و به حقانيت رسول شهادت دادند و دلايل و آيات روشن را مشاهده كردند، سپس كافر شدند؟ خدا ستمكاران را هدايت نمي‏كند. *جزای ايشان اين است كه لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان است. *جاويد در لعنت بمانند و از عذابشان كاسته نشود و مهلتشان ندهند. * مگر كساني كه پس از آن، توبه كنند و اصلاح نمايند (و در مقام جبران گناهان گذشته برآيند، كه توبه آنها پذيرفته خواهد شد) زيرا خداوند، آمرزنده و بخشنده است. * كساني كه پس از ايمان كافر شدند و سپس بر كفر (خود) افزودند، (و در اين راه اصرار ورزيدند،) هيچ گاه توبه آنان، (كه از روي ناچاري يا در آستانه مرگ صورت مي‏گيرد،) قبول نمي‏شود و آنها گمراهان (واقعي) اند (چرا كه هم راه خدا را گم كرده‏اند، و هم راه توبه را!). "(5)

پس نتیجه این كه خدای متعال نسبت به بندگان خود رحیم و مهربان است و اگر بنده ای را از عذاب جهنم و آخرت می ترساند به خاطر خود بنده است و الا به خدای متعال از عمل و گناه و سرپیچی بنده ، نفع و شری نمی رسد.

بعد از سرپیچی و نافرمانی نیز اگر تا قبل از مرگ توبه كند و اظهار ندامت و پشیمانی كند به خاطر همان رحمت و مهربانی اش آنها را می بخشد و حتی طبق برخی از آیات گناهان آنها را تبدیل به نیكی می كند.

« وَ الَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَاهًا ءَاخَرَ وَ لَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتيِ حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقّ‏ِ وَ لَا يَزْنُونَ  وَ مَن يَفْعَلْ ذَالِكَ يَلْقَ أَثَامًا*

يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يخَْلُدْ فِيهِ مُهَانًا* إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيَِّاتِهِمْ حَسَنَاتٍ  وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا »

" و كساني كه معبود ديگري را با خداوند نمي‏خوانند و انساني را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز بحق نمي‏كشند و زنا نمي‏كنند و هر كس چنين كند، مجازات سختي خواهد ديد! * عذاب او در قيامت مضاعف مي‏گردد، و هميشه با خواري در آن خواهد ماند! * مگر كساني كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مي‏كند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است!"(6)

پاسخ سوال دوم :

ماهيت عذاب و هشدار هاي خداي متعال نسبت به اين عذابها ، با ماهيت مجازات هاي دنيوي متفاوت است.

با اين توضيح كه اگر كسي ظلمي به فردي روا داشت براي او مجازاتهائي از قبيل زندان و قصاص و تنبيه هاي بدني و مالي در نظر گرفته مي شود. ظلم آن شخص با مجازاتي كه براي او در نظر گرفته مي شود رابطه علت و معلولي و يا رابطه ظاهر و باطني ندارد.

برخلاف مجازات هاي خداي متعال كه بسياري از آنها رابطه علت و معلولي و رابطه ظاهر و باطني با اعمال ما دارند. به اين معني كه مجازاتهاي خداي متعال باطن اعمال ما است و خداي متعال ما را از گرفتار شدن به باطن بد و سوزناك عمل خود ما هشدار مي دهد.

وقتي كسي مال يتيمي مي خورد ، اين گونه نيست كه خداي متعال جهنمي را از آتشي پر كرده باشد و مال يتيم خور را در آن آتش بياندازد ، بلكه خوردن مال يتيم باطني آتشي و سوزناك دارد كه در قيامت كه روز پديدار شدن باطن ها است ، باطنش نمايان مي شود و آتشي مي شود كه مال يتيم خور را مي سوزاند. آتش و عذاب آن شخص در آخرت باطن عمل خود او است كه در دنيا با آن زندگي كرده است.

قرآن كريم مي فرمايد : « إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرا» "كساني كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مي‏خورند، (در حقيقت،) تنها آتش مي‏خورند و بزودي در شعله‏هاي آتش (دوزخ) مي‏سوزند." (7)

و نيز در مورد كساني كه دين خود را در مقابل دنيا مي فروشند مي فرمايد : « إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في‏ بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم‏» "كساني كه كتمان مي‏كنند آنچه را خدا از كتاب نازل كرده، و آن را به بهاي كمي مي‏فروشند، آنها جز آتش چيزي نمي‏خورند (و هدايا و اموالي كه از اين رهگذر به دست مي‏آورند، در حقيقت آتش سوزاني است.) و خداوند، روز قيامت، با آنها سخن نمي‏گويد و آنان را پاكيزه نمي‏كند و براي آنها عذاب دردناكي است‏" (8)

اگر خدا نسبت به اين عذاب و آتش خبر مي دهد در حقيقت هشدار از گرفتار شدن به باطن و نتيجه اعمال خود ما مي دهد و ما نبايد به خدا اعتراض كنيم كه چرا اين هشدار را به ما دادي و آتش را به او نسبت دهيم و بگوئيم كه خدايا چرا ما را به خاطر مثلا خوردن مال يتيم در آتش دردناك جهنم سوزاندي ؟

مانند هشداري كه پليس نسبت به تصادف و يا سقوط در دره ، به رانندگان خاطي مي دهد. اگر راننده اي خطا كرد و رعايت سرعت و نكات راهنمائي و رانندگي را نكرد و به دره سقوط كرد يا با ماشين ديگر تصادف كرد نمي تواند پليس را مقصر بداند كه چرا براي خطاي من چنين جريمه و عذابي را معين كردي ؟!  بلكه بايد خودش را سرزنش كند كه چرا عملي را مرتكب شدم كه نتيجه و باطني چنين دردناك و نابودگر داشت؟

هشدار هاي خداي متعال در قرآن نسبت به دوري از عذابها در حقيقت از رحمت خدا و از لطف خداي متعال نسبت به بندگان ناشي مي شود نه از نامهرباني خدا نسبت به آنان و اگر خداي متعال چنين هشدارهائي به ما نمي داد ما بايد اعتراض مي كرديم كه خدايا تو كه باطن اعمال ما را مي دانستي و به آنها آگاه بودي چرا ما را هشدار ندادي و ما را از آنها نترساندي ؟

علاوه آنكه تنبيه هاي خداي متعال جلوه اي ديگر از رحمت الهي را در خود دارد به اين صورت كه وقتي انسان ترسي از نزديك شدن به امور خطرناكي كه روح و جسم انسان را دچار فساد و نابودي مي كند ، نداشته باشد و از طرف ديگر وسوسه هاي شيطان نيز او را به ارتكاب آنها تشويق كند و آن اعمال را در نظر او جلوه و تزيين كند ، دچار غفلت شده و از اموري كه به ضرر اوست پرهيز نخواهد كرد. بنابراين به خيرات و كمالاتي كه خداي متعال براي او در نظر گرفته است نخواهد رسيد.

اقتضاي رحمت الهي در اين است كه علاوه بر تعيين ثواب و پاداش براي اعمال خوب ، تنبيه و تلنگرهائي هم به صورت بلا و مشكل و تهديد به عذاب براي انسان در نظر بگيرد تا انسان به خاطر ترس از گرفتار شدن به آنها به سمت پاداشهائي كه خدا براي او در نظر گرفته است حركت كند و خود را از فساد و نابودي نجات دهد.

مانند معلمي كه در كنار تشويق و دادن امتياز به شاگردان ، آنها را از تنبيه و كم كردن امتياز و مردودي هشدار مي دهد تا برخي از بيم گرفتار شدن به آن ها در خواندن درس تلاش و كوشش نمايند.

بنابراين عذاب و تهديد به عذاب از طرف خدا عين رحمت و مهرباني او نسبت به انسان است.

البته فوائد ديگر نيز در تهديدهاي خدا نسبت به عذاب هاي اخروي يا دنيوي وجود دارد كه به همين اندازه بسنده مي كنيم. براي مطالعه بيشتر در اين مورد شما را به مطالعه كتاب « عدل الهي » نوشته استاد شهيد مرتضي مطهري ارجاع مي دهيم.

 

پی نوشت :

1. سوره نصر (110) ، آیه 3.

2. سوره نساء (4) ، آیه 64.

3. سوره نوح (71) ، آیه 10.

4. سوره آل عمران (3) ، آیه 31.

5. سوره آل عمران (3) ، آیات 86 - 90 .

6. سوره فرقان (25) ، آیات 68 - 70.

7. سوره نساء (4) ، آيه 10.

8. سوره بقره (2) ، آيه 174.

منظور از خشم و رضایت خداوند چیست؟
صفاتي كه براي خداوند بكار مي روند گاه براي انسان ها هم استعمال مي شوند؛ اما نبايد فراموش كرد كه معناي بكار رفته براي ذات باري تعالي هيچ جهت نقصي را نبايد ...

منظور از خشم و رضایت خداوند چیست؟

در مورد راضی یا خشمگین همچنین خوشحال یا ناراحت شدن خداوند باید گفت:

صفاتي كه براي خداوند بكار مي روند گاه براي انسان ها هم استعمال مي شوند؛ اما نبايد فراموش كرد كه معناي بكار رفته براي ذات باري تعالي هيچ جهت نقصي را نبايد داشته باشد. چرا كه در جاي خود ثابت شده است خداوند متعال صفات را بطور تمام و كمال داراست و هيچ گونه نقص و عدمي در او راه ندارد. مثلا غضب در انسان حالتي است كه در اثر عوامل مخصوصي به فرد عارض مي‏شود و آن توأم با تأثر و تغيير حالت است. مي دانيم كه ذات باري تعالي ثابت و نا متغير است. پس بايد ديد مراد از غضب خدا كه در بسياري از آيات آمده است چيست؟

در روايتي امام باقر (ع) در پاسخ به منظور از غضب الهي در آيه 81 سوره طه فرمودند: « غضب خدا عقاب اوست، اي عمرو هر كه پندارد خدا از حالي به حالي در مي‏آيد او را با صفت مخلوق وصف كرده خدا را چيزي تحريك نمي‏كند تا او تغيير كند». (1)

 به عبارت ديگر فرق بين غضب انسان وغضب الهي اين است كه خشم در انسان يك نوع هيجان و برافروختگي دروني است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن مي‏شود، و نيروهاي وجود انسان را براي دفاع، يا گرفتن انتقام، بسيج مي‏كند، ولي در مورد پروردگار هيچ‏يك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهي به معني برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كساني است كه مرتكب اعمال زشتي شده‏اند.(2)

 اما پيرامون خوشنودی و رضایت خداوند بايد گفت:

 در قرآن تعابیری مانند« رضی الله عنهم » به دفعات در مورد برخی از افراد به كار رفته است ؛ مثلا آمده است :

« قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه(3) خداوند مي‏گويد: «امروز، روزي است كه راستي راستگويان، به آنها سود مي‏بخشد براي آنها باغهايي از بهشت است كه نهرها از زير (درختان) آن مي‏گذرد، و تا ابد، جاودانه در آن مي‏مانند هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند. »

 همچنين در تعابیر مشابه آمده است: «وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ» (4) (و او آمرزنده دوستدار (بندگان) است) با توجه به آيات شريفه اين سؤال مطرح مي‏شود كه مفهوم رضایت و محبت در مورد پروردگار چیست؟

ناگفته پيدا است مفهوم رضایت و محبت در خدا و انسان ها متفاوت است، محبت در انسان يك نوع، توجّه قلبي و جاذبه روحي است، در حالي كه خداوند نه قلب دارد و نه روح، بنا بر اين رضایت و محبّت در مورد او به معني انجام كارهائي است كه مايه خير و سعادت بندگان است، و نشانه لطف و عنايت او است.

محبّت هنگامي كه در مورد خداوند به كار مي‏رود به معني آثار خارجي آن است، و تنها در اينجا نيست كه به سراغ چنين تفسيري بايد رفت، در بسياري از اوصاف و افعال الهي، عين اين مطلب وجود دارد، مانند آنچه كه براي غضب الهي گفتيم كه خداوند، گنهكاران را «غضب» مي‏كند، به معناي اين است كه همچون يك شخص غضبناك با آن ها رفتار مي‏نمايد، وگرنه خشم و غضب كه به معني هيجان و برآشفتگي نفس آدمي است، در مورد خدا هرگز صادق نيست.  (5)

 رضایت خداوند می تواند ابعاد گوناگونی داشته باشد و با تعابیری همچون مورد تایید بودن یا مشمول عنایات ویژه قرار گرفتن تبیین و تصویر شود ؛ ولی در تمام این امور نمی توان فعل یا حالتی را به خداوند نسبت داد كه حاكی از تاثر و دگرگونی ذاتی باشد چون این تاثرات مربوط به موجودات حادث و متغیر و ممكن است نه خداوند كه این پیرایه ها در حریم وجوبی او راه ندارد .

 پي نوشت ها:

1. ثقه الاسلام كلینی، اصول كافی، نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران، 1365 ش ، ج1، ص 110.

2. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه.137، ج18، ص284.

3. مائده (5) آیه 119.

4. بروج (85) آيه 14.

5. ناصر مكارم شيرازي، يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ، دارالكتب الاسلاميه، تهران ، ص72.

صفات جمالیه و جلالیه خداوند یعنی چه؟
صفات جمال، به صفاتی گفته می‏شود كه بیانگر كمالی از كمالات خدا می‏باشد و از ثبوت واقعیتی در ذات الهی حكایت دارد. از این صفات، به صفات ثبوتی هم تعبیر می‏كنند؛ ...

صفات جمالیه و جلالیه خداوند یعنی چه؟ لطفا مثال بزنید.

صفات جمال، به صفاتی گفته می‏شود كه بیانگر كمالی از كمالات خدا می‏باشد و از ثبوت واقعیتی در ذات الهی حكایت دارد. از این صفات، به صفات ثبوتی هم تعبیر می‏كنند؛ مثال براي صفات جمال:

علم، قدرت، حیات، اراده، ادراك، پاك، وحدانيت، حكمت، عظمت، كرم، رحم، عزّ، یقین، جود، ستر، اول، آخر، ظهور، صمد، قدرت، حيات، قدم، فرد، بر، ملك، كرم، سمع، بصر، تكلم،عدل، ودّ، حلم،مجد، خلق، و... .

در مقابل، صفات جلال به معنای سلب نقص از ذات الهی می‏باشد و  چون نقص، یعنی سلب كمال است، پس سلب نقص در واقع «سلب سلب كمال» می‏باشد. بنابراین، سلب نقص تعبیر دیگری از ثبوت كمال است. پس صفات جلال یا به تعبیر دیگر صفات سلبی، بیانگر نقص نداشتن خدا می‏باشد و بیان سلب مفاهیمی می‏كند كه شایسته مقام و منزلت الهی نیست؛ مثال براي صفات جلال:

نفي تركیب، جسمانیت، مكان­دار بودن، جهت­دار بودن، ظلم، عبث و لغو، متحرك بودن، رنج، درد، نیاز، بیم، عیب، خطا، كمیت، مثل داشتن، ضد داشتن و... .

براي مطالعه دقيق صفات جمالي و جلالي خداوند، با توجه به تعريف بالا، رجوع كنيد به دعاي جوشن كبير كه مملو از اين اسامي مبارك است.

آیا" اول" و "آخر" بودن خدا با زمان و مكان مرتبط است؟
توصيف خدا وند به اول و آخر كه در قرآن آمده(1) تعبير لطيفي است از ازليت و ابديت او كه این امر هم ارتباطی با زمان ندارد بلكه مربوط به مرتبه وجودی خداوند است ...

آیا" اول" و "آخر" بودن خدا با زمان و مكان مرتبط است؟

توصيف خدا وند  به اول و آخر كه در قرآن آمده(1) تعبير لطيفي است از ازليت و ابديت او كه این امر هم ارتباطی با زمان ندارد بلكه مربوط به مرتبه وجودی خداوند است به این معنا كه ذات الهی دارای مرتبه اولین و بدون هرنوع سباقه عدم و نبودن است و همچنین لاحقه عدم و نبودن هم برای او متصور نیست ، زيرا مي‏دانيم او وجودي است بي انتها و واجب الوجود، يعني هستيش از درون ذات او است نه از بيرون، تا پايان گيرد يا آغازي داشته باشد، و بنا بر اين از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.او سرآغاز و ابتداي عالم هستي است، و او است كه بعد از فناي جهان نيز خواهد بود.

اصولا زمان از ویژگی ها و كمیت های مرتبط با امور مادی است و خداوند كه از هرنوع ماده و مادیت مبراست نمی تواند در محدوده زمان باشد ؛ به بیان روشن تر زمان خود مخلوق خداوند است ، در نتیجه نمی تواند در بردارنده خدا باشد و خدا را در خود جای دهد و محدود به حدود خود نماید ؛ بنا بر اين تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصي را دربر ندارد و اشاره به مدت معيني نيست.

 امير مؤمنان علي (ع) در این باره مي‏فرمايد:

" براي اوليت او آغازي نيست، و براي ازليت او پاياني نخواهد بود، نخستيني است كه همواره بوده، و جاويدي است كه سرآمدي ندارد، آشكاري است كه در باره‏اش نتوان گفت از چه چيز پيدا شده؟ و پنهاني است كه نتوان گفت در كجاست"؟ (2)

 

پی نوشت ها :

1. حدید (57) آیه 3.

2. سید رضی ، نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتی ، نشر مشهور ، قم 1379 ش ، خطبه 163.

آیا رفتار بندگان موجب خوشنودی یا ناخشنودی پروردگار می شود؟
یكی از صفات خدا رضا است.خداوند نسبت به اعمال بندگانش گاهی راضی است و گاهی راضی نیست، ولی تعبیر احساس خوشایندی و مانندآن در باره خدا دقیق و درست نیست، چون ...

آیا رفتار بندگان موجبات خوشنودی یا ناخشنودی را در پروردگار ایجاد می كند؟

یكی از صفات خدا رضا است.خداوند نسبت به اعمال بندگانش  گاهی راضی است و گاهی راضی نیست، ولی تعبیر احساس خوشایندی و مانندآن در باره خدا  دقیق و درست نیست، چون خدا منزه از احساس  و مانندآن است. با توجه به این نكته رضایت و خشنودی خدا امری نسبی است، به این معنا كه خداوند مجموعه قوانینی را برای تكامل و پیشرفت بشر و سعادت و خوشبختی آنان فرستاده است.

 قوانین تشریعی كه به صورت وحی و كتاب آسمانی و تفسیر و تفصیل آن توسط اولیای الهی و معصوم در اختیار انسان قرار گرفته، مجموعه‏ای از بایدها و نبایدها را تشكیل می‏دهد. انسان كامل كسی است كه با اطاعت كلیه قوانین الهی، رضایت و خشنودی خدا را كسب كرده باشد. از سویی می‏دانیم همه انسان‏ها از لحاظ معرفت و شناخت، ایمان و معنویت، اطاعت و تسلیم پذیری عملی فرمان الهی یكسان نیستند. خداوند از چهارده معصوم(ع) راضی و خشنود است، چنان كه از سلمان و ابوذر و مقداد راضی و خشنود است، اما میزان و نسبت رضایتمندی خداوند به میزان عمل آنان از لحاظ كمیت و كیفیت و اخلاص و معرفت آنان بستگی دارد. از سویی می‏دانیم برخی اعمال از ویژگی‏های برتر و ممتازی برخوردارند، به گونه‏ای كه می‏توان آن ها را به عنوان اصول و زیركارهای جلب رضایت و خشنودی خداوند دانست. باید به قرآن كه زبان خداوند است، مراجعه نمود . از زبان او كشف كرد كه انجام چه كارهایی موجب جلب رضایت حضرتش می‏گرد. رضایت و خشنودی خدا در بیش از سی آیه بیان شده است.(1)

 بنابراین خداوند دارای صفت رضا وخشنودی است. معنای رضا وخشنودی خدا چیست؟

 تغییر و تحول در ذات حق تعالي راه ندارد. او از این گونه اوصاف منزّه است، چون این گونه اوصاف از آن موجودات جسمانی است، اما خشنودی خداوند كه رضای اوست و ناخشنودی او كه مراد نارضایتی اوست ،معنای متفاوت با خشنودی و ناراحتی انسان دارد، زیرا:

 اولاً: آنچه در انسان به عنوان خشنودی و یا ناخشنودی پدید میآید، یك نوع انفعال و تأثیرپذیری از كاری است كه او و یا فردی دیگر انجام میدهد.

 انسان تحت پیامد مثبت آن و خوشایندی آن كار و یا ناخوشایندی آن خشنود یا ناخشنود میشود. در كل این حالت در انسان یك نوع انفعال روحی است. ولی خداوند از انفعال و تحت تأثیر قرار گرفتن منزه است.خشنودی و رضایت او تناسب با ساحت قدسی خود است كه حقیقت آن برای آدمی به طور كامل مشخص نیست، ولی این وصف به عنوان یك كمال وجودی در آموزههای وحیانی و عقلی و عرفان به حق تعالي نسبت داده شده است.

 همه اوصاف الهی این گونه است، مثلاً علم، قدرت، حیات و مانند آن در وجود آدمی به عنوان یك كمال مطرح است و عدم آن ها نقص است.  كمالات در سطح عالی و متناسب با شأن ربوبی و بدون شائبه نقص و كاستی به خداوند نسبت داده شده  و میگویم خداوند عالم، قادر و... است، در حالی كه این صفات در انسان همراه با تغییر و كاستی است، مثلاً وقتی به چیزی علم پیدا نمیكند یا علم و معرفت او به آن چیز بیش تر میشود، با حالت قبل از آن متفاوت میشود، ولی علم وقتی در باره خدا مطرح میشود، از این گونه تفاوتها منزه است، چون قبل از علم و بعد از علم در خدا معنا ندارد تا از این رهگذر تغییری در او به وجود آید. علم قبل از ایجاد و بعد از ایجاد اشیا در خداوند یكسان است، نه این كه تفاوت پیش آید.

صفت رضا و خشنودی نیز از همین باب است و موجب تغییر در خدا نمیشود.

دوم: رضا و سِخط (خشنودی و ناخشنودی) در خداوند از صفات فعل است و نه صفت ذات. تغییر در صفات فعل اشكالی ندارد، چنان كه خالقیت، رازقیت و مانند آن همه از صفات فعل خداست و همراه با تغییر است.(2)

سوم: مرحوم صدوق در كتاب گرانسنگ «التوحید» روایاتی زیبایی درباره مفهوم رضا و سِخط خداوند نقل كرده، كه در آن ها تأكید شده : معنای رضا و سِخط در خداوند به مفهوم آن در انسان نیست. خشنودی خدا به معنای اعطای ثواب به بنده، و ناخشنودی او به معنای كیفر بنده گناهكار است،بدون آن چیزی در او اثر بگذارد و او را از حالی به حالی نماید و تغییر در او ایجاد كند.(3)

پی نوشت ها:

1. توبه (9) آیه 19 ـ 21؛مائده (5) آیه 119؛ آل عمران (3) آیه 16 و 17.

2. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران 1379ش. ج 17، ص 256.

3. صدوق،توحید، نشر جامعة مدرسین، قم 1416ق. باب 26، ص 169، حدیث 3.

در قرآن چند صفت برای خداوند ذكر شده است؟
معمولاً اوصاف خداوند را به دو بخش تقسیم می كنند: صفات ذات و صفات فعل. صفات ذات را نیز به دو بخش تقسیم كرده اند:صفات جمال و جلال ...

در قرآن چند صفت برای خداوند ذكر شده است؟

معمولاً اوصاف خداوند را به دو بخش تقسیم می كنند: صفات ذات و صفات فعل. صفات ذات را نیز به دو بخش تقسیم كرده اند:صفات جمال و جلال

منظور از صفات جمال صفاتی است كه برای خداوند ثابت است مانند علم و قدرت و ازلیت و ابدیت لذا آن را صفات ثبوتیه می نامند و منظور از صفات جلال صفاتی است كه از خدا نفی می شود مانند جهل و عجز و جسمانیت لذا آنرا صفات سلبیه می نامند.(1)

اینها تقسیم بندی كلی در مورد صفات خدا بود و تمام صفات خدا در این تقسیم بندی جای می گیرد. اما در قرآن صفات زیادی برای خداوند ذكر شده است.

اگر« الرحمن و الرحیم» در بسم الله الرحمن الرحیم را ملاحظه كنیم ، می توان گفت در تمام سوره های قرآن از صفات خداوند نام برده شده است. از آنجا كه شمردن تمام آنها نیاز به تحقیق گسترده دارد و در این مجال نمی گنجد  به عنوان نمونه به بعضی از اوصاف خدا  اشاره می كنیم . می توانید در آیات قرآن آن ها را بیابید :

الشافی-اللطیف-الشكور-الدیان-الخالق-الخبیر-الجلیل-الجواد-التوّاب-الباعث- البرّ-الوارث-الوكیل-الوفی-الهادی-الودود-الواسع-الناصر-الرحمان-الرحیم- و... (2)

 در آخر سوره مباركه حشر بیش از ده صفت برای خدا ذكر شده است.

جهت مطالعه بیش تر به كتاب پیام قرآن آیت الله مكارم شیرازی ،جلد 4 ،صفحات 41 تا60؛  كتاب « كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد » ، علامه حلی ؛ معجم المفهرس الفاظ قرآن از فواد عبدالباقی مراجعه نمائید.

پی نوشت ها:

1.پیام قرآن، مكارم شیرازی،انتشارات نسل جوان، ج4 ، ص41-60.

2. همان.

یعنی چه؟
استاد حكیم و فرزانه آیت الله حسن‌زاده آملی در این باب رسالة گرانسنگ به نام «كلمه العلیا در توقفیت اسماء» به نگارش درآورده ، دیدگاه‌های مختلف را در آن ذكر ...

اسماء خدا توقیفی است، یعنی چه؟

مسأله ای میان فقها از یك طرف و متكلمین و اهل معرفت از طرف دیگر مطرح است كه آیا اسماء الله توقیفی است یا توفیقی نیست؟ یعنی آیا ما فقط آن اسمائی را می توانیم بر خدای متعال اطلاق كنیم كه در قرآن یا سنت اجازه داده شده است یا اطلاق نام هایی كه در این منابع نیامده هم ممكن و صحیح است ؟ مثلا اگر به خداوند می گوییم ''متكلم'' از باب این است كه در قرآن كریم به او گفته اند ''متكلم''. یا اگر ما به خدا بگوییم ''شافی''، چون در سنت مثلا آمده است. اما اگر اسمی در كتاب و سنت نیامده باشد آیا ما می توانیم به خداوند اطلاق كنیم یا نه؟

 استاد حكیم و فرزانه آیت الله حسنزاده آملی در این باب رسالة گرانسنگ به نام «كلمه العلیا در توقفیت اسماء» به نگارش درآورده ، دیدگاههای مختلف را در آن ذكر كرده ، مسئله را از نظرگاه كلامی، عرفانی، روایی و تفسیری به تفصیل بازكاوی و بیان فرموده ، گرچه بسیار از بزرگان نظرشان بر توقفیت اسما است و تصریح و تأكید دارند كه باید تنها اسمایی را بر خداوند اطلاق نمود كه در آموزههای دینی بر خدا اطلاق شده.

 نظر شریف استاد این است كه در عین توقیفیت اسما با حفظ ادب میتواند اسما و الفاظی را كه بیانگر كمال و جلال و جمال است و ادب در آن رعایت شده، بر خدا اطلاق نمود، گرچه در آموزههای دینی نیامده باشد. از این رو تصریح نموده: هر نام نیكو كه دلالت بر كمال و صفت كمالیه او كند، بر او اطلاق توان كرد.(1)

علامه طباطبایی نیز در بحث مبسوطی كه در این زمینه ارائه میدهند میفرمایند :

« ... از آنچه گذشت روشن گرديد كه در قرآن هيچ دليلي بر توقيفي بودن اسماء خداي تعالي وجود ندارد بلكه دليل بر عدم آن هست... و اما روايات بسياري كه از طرق شيعه و سني وارد شده كه پيغمبر اكرم فرمود:" براي خدا نود و نه، يعني صد منهاي يك اسم است، هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مي‏شود" و همچنين روايات ديگري كه قريب به اين مضمون است هيچ يك دلالت بر توقيف ندارد، البته همانطوري كه گفتيم اين از نظر بحث تفسيري است، نه بحث فقهي، احتياط اقتضا دارد كه در اسم بردن از خدا به همان اسمايي اكتفاء شود كه از طريق نقل رسيده باشد، همه اين حرفها راجع به اسم گذاردن است، و اما صرف اطلاق، بدون اينكه پاي اسم‏گذاري در ميان بيايد البته اشكالي نداشته و امر در آن آسان است. » (2)

در مجموع به نظر می رسد گرچه  اطلاق نامهایی كه شائبه نقصی و عیب ندارد بر خداوند، بیمحذور باشد، ولی همه كس به آسانی نمیتواند تشخیص دهد كه چه اسمی چنین ویژگی را دارد و مناسب شأن خداوند است، از این رو بهتر است كه غیر از عالمان و حكیمان بزرگ، افراد دیگر به همان اسمائی كه در آموزه‌‌های دینی آمده ،اكتفا كنند تا دچار محذوری نشوند.

امیر مؤمنان(ع) در نهج البلاغه ضمن بیان معناداری، خطاب به كسی كه چنین سؤالی داشته فرمود:

«فَانْظُرْ أَیهَا السَّائِلُ فَمَا دَلَّك الْقُرْآنُ عَلَیهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَاسْتَضِیءْ بِنُورِ هِدَایتِهِ، وَمَا كلَّفَك الشَّیطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیسَ فِی الْكتَابِ عَلَیك فَرْضُهُ، وَلاَ فِی سُنَّةِ النَّبِی صلی الله علیه وآله وَأَئِمَّةِ الْهُدَی أَثَرُهُ، فَكلْ عِلْمَهُ إِلَی اللهِ سُبْحَانَهُ، فَإِنَّ ذلِك مُنْتَهَی حَقِّ اللهِ عَلَیك؛(3) ‏

ای پرسش كننده‏ كه از صفات خدا سؤال كردی! درست‏ بنگر آنچه را كه قرآن ‏از صفات او بیان می‏كند، به آن اقتدا كن و از نور هدایتش بهره گیر. شیطان تو را به مشقت‏ فرا گرفتن بیش از آنچه در كتاب خدا بر تو واجب است و در سنت پیامبر(ص)و ائمه هدی‏آمده است، نیفكند. چیزی را كه از صفات او نمی‏دانی، به خدا واگذار ،چه این منتها حق‏ خداوند بر تو است».

از این سخن به خوبی به دست میآید كه بهتر آن است كه اسامی بر خداوند اطلاق شود كه در آموزههای دینی آمده است.

پینوشت:

1. حسن زاده آملی ، كلمه العلیا در توقفیت اسما ،نشر دفتر تبلیغات اسلامی ،قم، 1371 ش؛ ص 67.

2. طباطبايي سيد محمد حسين‏ ، الميزان في تفسير القرآن‏ ، دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم‏ ، قم‏ ، 1417 ق، ج 8 ص 358-359

3. سید رضی ، نهج البلاغه، فیض الاسلام ، خطبه 91.

به صفاتی چون "مذلّ"، "مانع"،"ضارّ" متصف می شود؟
هرگاه به آنان خوبي مي رسد ،مي گويند اين از ناحيه خداوند است و هرگاه به آن ها مصيبت بدي مي رسد، مي گويند اين از طرف توست. بگو: همه از سوي خداست.

چگونه خداوند كه خیر و كمال مطلق است به صفاتی چون "مذلّ"، "مانع"،"ضارّ" متصف می شود؟

در ابتدا بايد گفت: در قرآن كريم اين آيه آمده:

 وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ؛(1) هرگاه به آنان خوبي مي رسد ،مي گويند اين از ناحيه خداوند است و هرگاه به آن ها  مصيبت بدي مي رسد، مي گويند اين از طرف توست. بگو: همه از سوي خداست.

جمع بين آنچه در ذيل اين آيه آمده و آنچه در آيه ي مطرح شده در پرسش آمده ،به اين است كه گرچه خوبي از ناحيه خدا و بدي از طرف خود آدمي است، ولي همه امور بر اساس اراده  و مشيت الهي به وجود مي آيد.به تعبير آيات  خوبي ها ((من الله = از طرف خدا )) است، ولي بدي ها ((من الناس= از طرف مردم )) است، ولي ((كل من عندالله  = همه از طرف خدا)) است. منشا و سر چشمه همه امور خدا است.

 فرق است بين ((من الله =از خدا )) و ((من عندالله=از نزد خدا)) يعني همه امور از نزد خدا است، ولي همه از خدا نيست (2). اينكه همه امور به اراده و قدرت خداوند در جريان است، حقيقتي است كه تحت عنوان  توحيد افعالي از آن ياد مي شود ؛ گفتني است كه منظور از توحيد در افعال اين است كه خداوند فاعل همه امور عالم بوده و در اين امر يار و شريكي ندارد. فاعل هر فعلي كه در عالم تحقق پيدا مي كند، منحصراً ذات اوست.

همان گونه كه خداوند در ذات خود شريكي ندارد، در فاعليت نيز هيچ گونه شريكي ندارد:«ماشأ اللّه لا قوّة إلاّ باللّه »(3) هر چه خدا بخواهد، همان مي شود و نيرويي جز به [قدرت] خدا نيست.

پس فاعل هاي طبيعي و انساني در جهان، در عرض فاعليت خداوند نيستند ؛يعني خود آن ها مستقل در تأثير نيستند، بلكه چون خداوند قدرت و اراده داده، مي توانند در تحقق امري فاعل باشند؛ پس اين فاعل ها در طول فاعليت خداوند هستند.(4)

بنا بر اين اراده كار خدا در عرض اراده كار انسان نيست، بلكه اراده  عمل انسان در طول اراده خدا مي‏باشد؛ يعني، خداوند اراده كرده كه بتوانيم اراده كنيم. وقتي تمام وجود انسان و قدرت‏ها و توانايي‏هايش از خدا و به اراده اوست ،پس اراده عمل انسان نيز در طول اراده خدا مؤثر مي‏شود. مي‏توان فعل را هم به اراده انسان (به عنوان علت مياني) و هم به اراده خدا نسبت داد. مثلاً در نقش بر كاغذ كه از حركت قلم پيدا شده، حركت قلم از حركت دست و حركت دست از اراده انسان و اراده از نفس او پيدا شده، مي‏توان نقش‏هاي كاغذ را به هر يك از اين علت‏ها نسبت داد. نتيجه بحث اين شد كه بي ترديد خداوند در همه امور و كارهاي انسان نقش دارد و همه امر از نزد خدا است، ولي از خدا نيست.

باتوجه به مطالب ياد شده اسامي الهي نظير آنچه در پرسش آمده روشن است اينكه بر اثر عمل كرد خود آدمي خداوند با آن گونه صفات بر او تجلي مي كند و خداوند بالذات از آن صفات منزه است، ولي در مقام فعل عمل بندگان زمينه ظهور آن گونه امور را فراهم مي كند چه اين كه بر اثر عمل كرد بد انسان ها چه بسا ممكن است خداوند عطاي خود را از كسي بگيرد  ويا عزت را بگيرد و يا نفع ونعمت خود را بگي و در نتيجه زمينه براي بروز و ظهور منع و ذلت و ضرر فراهم شود.

پي نوشت ها:

1. نساء (4)آيه 78 .

2. ناصر مكارم، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه ،تهران، 1378 ش، ج4، ص20.

3. كهف(18)آيه 39.

4. آية اللّه مصباح يزدي، معارف قرآن، انتشارات در راه حق، قم 1368 ش؛  3 ـ 1، ص 78 ـ 116.

چرا عدّه اي از گرسنگي مي ميرند؟
به چند نكته توجه فرمائيد: 1. خداوند متعال جهان خلقت را بر اساس سنت هاي ثابتي اداره مي نمايد كه نتيجه آن هدايت و رشد انسان و رسيدن او به سوي سعادت باشد، 2- ...

اگر خدا رزّاق است، چرا عدّه اي از گرسنگي مي ميرند؟

به چند نكته توجه فرمائيد:

1. خداوند متعال جهان خلقت را بر اساس سنت هاي ثابتي اداره مي نمايد كه نتيجه آن هدايت و رشد انسان و رسيدن او به سوي سعادت و كمال باشد، يكي از مهمترين سنتهاي الهي در اين جهت دادن قدرت اختيار و انتخاب به انسان مي باشد تا هر انساني پس از شناخت راه درست  از بيراهه با انتخاب و اختيار در مسير هدايت قدم بگذارد. زيرا هدايت اجباري افراد هيچ بهره اي در رشد و كمال آنها نخواهد داشت  خداوند متعال نيز به اين مطلب اشاره مي نمايد كه مسير هدايت را به انسان نشان داديم و او را در انتخاب  راه آزاد گذاشتيم:«إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا»؛«ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!»(1) طبيعي است كه لازمه اين حق انتخاب اين است كه اگر عده اي با وجود همه اين ارشادات و راهنمائي ها اراده كنند كه احكام و ضوابط راهنماي الهي را ناديده گرفته و نسبت به خود و يا ديگران ظلم و تعدي نمايند نبايد خداوند به صورت كامل مانع تحقق انتخاب آنها شود، اگر چه مي تواند از طريق دستور به مؤمنان در جهت امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ظلم و تعدي به گونه اي افراد را از مسير تعدي و ظلم باز نگه داشته و يا حق مظلومان را به آنها باز گرداند. ولي عملي شدن اين راه نيز وابسته به ميزان اطاعت و فرمانبرداري مؤمنان دارد.

2. همان طور كه اشاره كرديد يكي از سنت هاي قطعي الهي روزي رساني به همه بندگان و مخلوقات و روزي خواران  مي باشد. اگر چه اين روزي مقدر براي همه يكسان نيست، و با اهداف خاصي نظير فراهم شدن زمينه حركت در جامعه و يا زمينه امتحاب برخي ديگر يراي عده اي بيشتر و براي عده اي كمتر ارزاني شده است (2)، اما در عين حال خداوند روزي عموم افراد را متناسب با تقدير آنها از طرق طبيعي به آنها مي رساند، يعني جهان آفرينش به گونه اي تنظيم شده است كه اگر دخل و تصرف عدواني و خارج از ضابطه برخي انسانهاي سود جو نباشد روزي مقدر همه افراد از طرق خود به آنها مي رسد. اما به هر حال بر اساس همين قدرت انتخاب و اختياري كه انسان دارد، عده اي از افراد همواره در طول تاريخ با سوء استفاده  از اختيار خود، با ظلم و تعدي نسبت به ديگران روزي مقدر الهي كه براي همه بندگان خود اعم از مؤمن و كافر ارزاني داشته است را از مسير طبيعي آن خارج نموده و به نفع خود جلب مي نمايند، معني اين سخن اين است كه نرسيدن روزي برخي افراد كه به خاطر فقر و گرسنگي تحميلي نظامهاي سلطه و استكباري عالم به آنها بوجود مي آيد به صورت مستقيم به خواست و اراده الهي مربوط نمي شود. بلكه مربوط به ظلم ديگران است.

3. در عين حال برخي از گرسنگي ها و فقر ها علاوه بر ظلم و تعدي حاكمان و يا مستكبران عالم به عدم تلاش كافي و لازم از سوي خود افراد و يا جوامع فقير نيز بر مي گردد، زيرا همان طور كه اشاره شد خداوند عالم را بر اساس سنت هاي ثابت و طبيعي اراده مي نمايد و يكي از همين سنتها اين است كه به هر كس به همان مقدار كه تلاش مي كند نتيجه داده خواهد شد: «وَ أَن لَّيْسَ لِلْانسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»؛«و اينكه براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست»(3)يعني براي رسيدن به همان ميزان روزي مقدر نيز تلاشي متناسب از ناحيه خود بندگان لازم است كه گاهي بايد در جهت كسب و اقتصاد تلاش كنند و گاهي در زمينه رفع ظلم مستكبران و گرفتن حق خود از زورگويان و ... به هر حال به همين ميزان نيز نمي توان قصور و كوتاهي خود افراد را در برخي مواقع از ناحيه خداوند دانست.

پي نوشت ها:

1. انسان(76)آيه 3.

2. سبأ(34)آيه 39.

3. نجم(53)آيه 39.

پس بدی ها از كجا نشأت گرفته اند؟
در ابتدا بايد گفت: تعبير "بدي" فارسي در عين حال كه تعبيري عام و تا حدي مبهم است. اما در شايع ترين استعمالش در برابر خوبي به كار مي رود. اين دو تعبير هم معادل...

اگر خداوند خیر مطلق و كمال مطلق است پس بدی ها از كجا نشأت گرفته اند؟

 در ابتدا بايد گفت: تعبير "بدي" فارسي در عين حال كه تعبيري عام و تا حدي مبهم است. اما در شايع ترين استعمالش در برابر خوبي به كار مي رود. اين دو تعبير هم معادل"خير"و "شر" در عربي هستند؛ اگر از همين معنا به بدي نگاه كنيم، ابتدا لازم است شناخت درستي از اصل بدي و شر و آن گاه از شروري كه در عالم وجود دارد، داشته باشيم، سپس به تحليل منشا آن بپردازيم.

شر چيست؟

شر در مقابل خير است. خير در مورد ما انسان‏ها به چيزي گفته مي شود كه با وجود ما هماهنگ بوده، مايه پيشرفت و بهره مندي و منفعت ما شود. در نتيجه شر چيزي است كه ناهماهنگ با وجود ما باشد و مايه ضرر و نقصان و زيان ما گردد؛ اما آيا شر امري وجودي است كه خلق شده باشد يا عدم وجود است و ما به لحاظ نبود خيري كه مد نظرمان است، عنواني براي آن قرار داده ايم؟ 

  اگر دقت كنيم در مي يابيم كه شر امر وجودي نيست، بلكه  به نوعي نبود يا منشا  نبودي است؛ مثلا كوري، نبود بينايي است. ناداني، نبود دانايي است. فقر، نبود دارايي است. موجودات شر موجوداتي هستند كه منشا فقدان مي گردند مثلا گزندگان با گزيدن سبب از دست دادن سلامتي و مرگ مي شوند وگرنه شر به معناي چيزي كه در خارج وجود داشته باشد، بي معنا است. بنابراين، شر چيزي نيست تا مخلوق باشد و نياز به خالق داشته باشد.(1)

اما مي توان پرسيد كه فارغ از اينكه آنچه وجود دارد چيست و چه نام و عنواني دارد، چرا خداوند عالم را به گونه اي آفريد كه چنين مشكلات و نابساماني هايي در آن وجود داشته باشد؟ قبول داريم كه شر در عالم نيست. اما يقينا برخي عوامل هستند كه مانع بهره مندي ما از همه خير ها و خوبي ها هستند مانند بيماري ها و يا حيوانات درنده يا حوادث ناگوار طبيعي مانند سيل و زلزله و... چرا اين ها در عالم قرار گرفت و خداوند عالم را خالي از  بدبختي ها و مشكلات و موانع خوشبختي خلق نكرد؟

 اگر اين گونه امور شر محسوب گردند، بايد ببينيم كه اين گونه امور حقيقتا چيستند؛ آيا شرور كاملا شر هستند يا به نوعي خير هم محسوب مي شوند؟

اگر خوب دقت كنيم مي بينيم كه در عالم شر مطلق وجود ندارد، زيرا بر حسب فرض خير و شر بر سه گونه است:

أ) خير مطلق كه هيچ گونه بدي در آن راه ندارد، مانند خداوند كه خير مطلق است.

ب) شر مطلق كه هيچ گونه جهت مثبتي در آن وجود ندارد.

ج) خير و شر نسبي كه بين دو قسم بالا است.

با تحقيق و تجربه مي توان به اين يقين رسيد كه هيچ موجودي در جهان هستي نيست كه شر مطلق بوده و هيچ جهت خيري در آن نباشد؛ در تفكر ديني، از شيطان شرتر سراغ نداريم، ولي شيطان شر مطلق نيست، بلكه براي آشكار شدن انسان هاي خدا ترس از غير خداترسان ، وجود اين موجود دعوت كننده به گمراهي لازم است. وقتي شيطان تمام توانش را براي گمراه كردن بنده به كار مي گيرد و بنده خدا ترس با توكل و پناه بردن به خدا از مبارزه با او سربلند بيرون مي آيد، ارزش بنده براي كائنات آشكار مي گردد. شايسته مي شود كه خدا به  بنده بر موجودات مباهات كند.

 بنا بر اين وجود شيطان به عنوان دام گمراهي بر راه مؤمن لازم آمد. از جهت اين لزوم، شيطان از شر مطلق بودن خارج شد.

 از نظر ديگر مي توان ديد كه غالب شرور "نسبي" هستند، يعني به خودي خود بد نيستند، بلكه وقتي نسبت به چيزي سنجيده مي شوند، شر به حساب مي آيند. به طور مثال گرگ ذاتاً حيوان خوبي است كه داراي خلقتي عجيب و يكي از مخلوقات الهي است كه باعث تعادل چرخه طبيعت مي شود. گرگ نسبت به ذات خود و مجموع نظام هستي مفيد و خير است. اگر گرگ با درختان، گياهان و سنگ‏ها سنجيده شود، نسبت به آن‏ها هيچ گونه بدي ندارد، لكن نسبت به گوسفند يا انسان شر است. (2)

نيز عقرب و مارهاي گزنده كه نيش آن‏ها براي جانداران مضر است، ولي براي خودش لازم است. مولوي مي گويد:

پس بد مطلق نباشد در جهان

بد به نسبت باشد، اين را هم بدان

زهر مار آن مار را باشد حيات

نسبتش با آدمي باشد ممات

پس در عالم، شر و بدي مطلق وجود ندارد. آنچه شر دانسته مي شود، نسبي است، يعني به نسبت با حيات موجودي مانند ما انسان ها بد و شر خوانده مي شود، ولي به خودي خود خير است، اما اين كه چرا خداوند آن‏ها را آفريده است، مصالح و فوايد بسياري مي تواند داشته باشد. بايد در مجموع جهان هستي سنجيده شود، يعني فلسفه  اين گونه مشكلات و به اصطلاح شرور در زندگي را بايد در نگاهي عميق و گسترده كه دنيا و آخرت و فلسفه خلقت انسان و قرار گرفتنش در جهان ماده را مد نظر داشته باشد، مورد توجه قرار داد.

 در اين باره نسبت به انسان‏ها مي توان گفت هدف اين بوده كه آدمي دل بسته و اسير زَرق و برق جهان نباشد . آن را جاودانه نپندارد، زيرا دل بستگي مانع تكامل انسان است. برخي از شرور و مصائب، شكننده تفاخر و غرور انسان‏ها هستند. خطراتي كه مي تواند باعث غفلت فرد از حيات حقيقي آخرتي  گردد و او را در دنيا و دنيا طلبي غرق نمايد. اصولا شرور و مشكلات داراي آثار تربيتي فراواني هستند، مانند شكوفايي استعداهاي نهفته، زيرا انسان در پرتو مصائب و مشكلات، قواي ادراكي خود را به كار مي اندازد و به قله‏هاي رفيع علم و آگاهي مي رسد.

اگر سختي‏ها و محروميت‏ها نبود، هرگز بشر از نردبان علم بالا نمي‏رفت. شرور در انسان روح مقاومت و پايداري را تقويت مي كند. او را در برابر حوادث، صبور و بردبار بار مي آورد. طوفان حوادث نمي‏تواند درخت و جود او را از جا بركند. نيز زندگي او را از يكنواختي بيرون مي بَرد و او را از غفلت بيدار مي كند.(3)

البته خداوند هيچ گاه سختي و بلا و مصيبت ما را نخواسته، بايد تلاش كنيم  با تلاش علمي و كوشش هاي اجتماعي جلوي بسياري از بيماري ها و حوادث طبيعي را بگيريم. بلا بودن يك زلزله كوچك تنها به خاطر كمبود و  رفتار ما در مقاوم سازي ساختمان ها و... است. سيل بزرگ با وجود سد هاي محكم و سيل بند هاي متعدد بزرگ ترين رحمت خداوند است، نه بلايي خانمان برانداز؛ همچنين آشوب ها و مشكلات بشر در غالب موارد مربوط به رفتارهاي غير عقلاني و غير انساني ما است و ربطي به خداوند ندارد.

به علاوه مهم ترين فلسفه قرار گرفتن انسان در عالم دنيا بروز ماهيت و حقيقت دروني او در برابر آزمون هاي دنياست تا با كيفيت برخوردش با آزمون ها و گزينه هاي مختلف، مرتبه و جايگاه خود در زندگي آخرتي را براي خود رقم بزند. اين گونه مشكلات و شرور و بلاها بالاترين و سخت ترين آزمون هاي خداوند براي انسان ها هستند. اگراين امور نباشد، خلقت انسان و قرار گرفتنش در مجموعه نظام هستي و عالم ماده بي معنا و بي هدف خواهد بود.

پي نوشت‏ها:

1. مطهري، عدل الهي، نشر صدرا،1370 ش، ج 1، ص 216.

2. استاد سبحاني، الهيات و معارف اسلامي، نشر توحيد، قم 1378ش، ص 158.

3. ر ك به عدل الهي از شهيد مطهري.

صفحه‌ها