خدا شناسي

خداي متعال فرمود:
"وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ في‏ كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسيرٌ"(1)
و عمر هيچ سال خورده‏اي به درازا نكشد و از عمر كسي كاسته نگردد، جز آن كه همه در كتابي نوشته شده است. و اين كارها بر خدا آسان است.
در پاسخ سوال مي بايست بگوييم اين يك بحث ساده نيست كه بشود در ضمن پاسخي كوتاه آن را به انجام رساند و شما را به مطالعه كتاب هايي كه در باره نحوه علم خدا و و مسايل مربوط به لوح محفوظ و نيز مباحث مربوط به اجل حتمي و مسمي و نيز اجل معلق نوشته شده است، راهنمايي مي كنيم.
ذكر اين نكته مناسب است كه همه ما انسان ها و ديگر موجودات، در سايه تدبير و حكمت الهي كه ناشي از علم خداي متعال است زندگي كرده و عمرمان به سر مي آيد و مقصود اصلي آيه شريفه اين است كه نظام عالم وجود تحت فرمان و سيطره حق متعال است و در باره عمر انسان ها اوست كه مي داند، چه كسي بيشتر يا كمتر عمر مي كند.
البته وجود حوادث كه باز هم در دايره علم اوست به طور قطع موجب ازدياد يا نقصان عمر مي شوند و اگر كسي كه هنوز حق زندگي دارد با اقدام به خودكشي از خودش سلب حيات كند، اين شخص در دايره علم الهي محكوم به نقصان عمر است و خودكشي نتجه كاستي عمر مي باشد كه انسان را وارد دروازه پايان زندگي مي كند.
خداي متعال در اين آيه شريفه و آيات مشابه، از علم خود نسبت به همه مخلوقاتش و نيز از مقدراتي كه براي آنان تقدير كرده است، سخن مي گويد.
معناي آيه خود گويا و روشن است همه وقايع و حوادثي كه بر نظام خلقت جاري مي شود، در ام الكتاب يا لوح محفوظ ثبت شده است و اوست كه قدرت محو و اثبات همه حوادث را دارد"يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ‏"(2)
محو و اثبات حوادث نيز ناشي از علم خداي متعال است و اگر مي بينيم انساني با دادن صدقه، نيكي به پدر و مادر و اقوام، يا خداي نا كرده خودكشي، عمرش طولاني تر يا كوتاه تر شد و زمان مرگش به تاخير يا تعجيل افتاد، ازعلم و آگاهي الهي و دايره محو و اثباتش به دور نيست و چنين است كه آيه شريفه مي فرمايد:" يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ"
در تفاسير نوشته شده است:
" وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ" معناي جمله اين است كه از عمر احدي كم نمي‏شود ..." إِلَّا فِي كِتابٍ"- منظور از اين كتاب، لوح محفوظ است، كه دگرگوني بدان راه ندارد، و در آن نوشته شده: عمر فلان شخص به پاداش فلان عملش زياد مي‏شود، و عمر آن ديگري به خاطر فلان عملش كم مي ‏گردد، و خلاصه كتابي كه نوشته‏ هايش تغيير نمي‏يابد، لوح محفوظ است، نه كتاب محو و اثبات كه آن مورد تغيير است. و سياق آيه مي ‏فهماند كه در مقام توصيف علم ثابت است.(3)
به هر حال كاستي عمر كه به معناي تقدير الهي است، همواره با نتايجي همراه است و پاسخ اين سوال معلوم است كه چرا از عمر او كاسته شد؟ چون اقدام به خودكشي كرد يا با بي احتياطي هاي مكرر در رانندگي كشته شد و مسايلي از اين قبيل. پس مرگ هاي اين چنيني، نتيجه كاستي عمر و اجل معلق است كه درآيه شريفه به آن اشاره شد، پس كسي كه خودكشي مي كند، خود كاستي عمر خود را فراهم كرده و خداي متعال مي داند كه فلان شخص با خودكشي عمري را كه مي بايست مي گذراند و سپس با اجل حتمي از دنيا مي رفت، آن را زودتر از موقع با در آغوش كشيدن اجل معلق، به پايان رساند و اين گونه كاستي عمرش به ثمر نشست.
پي نوشت ها:
1. سوره فاطر، آيه 11.
2. سوره رعد، آيه 39.
3. طباطبايي سيد محمد حسين،تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش، چاپ پنجم، ج‏17، ص 34.

فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً

اگر خوب به آيه شريفه:"فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ"(1) اما هنگامي كه پروردگارش جلوه بر كوه كرد، آن را همسان زمين قرار داد و موسي مدهوش به زمين افتاد، موقعي كه به هوش آمد عرض كرد: خداوندا منزهي تو (از اينكه قابل مشاهده باشي) من به سوي تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم؛ توجه كنيم مي بينيم پاسخ قوم موسي در خود آيه بيان شده است، خداي متعال خودش را با تجلي نور بر كوه طور و متلاشي شدن كوه در مقابل چشمان موسي و پيروانش آشكار كرد، اين بهترين تجلي بود، و حادثه اي دهشتناك كه پس از تجلي بر كوه طور و مقابل چشمان حضرت و پيروانش اتفاق افتاد، موجب وحشت و عبرت بي سابقه آن پيامبر خدا و به زمين افتادن و مدهوش شدنش شد.

و البته مي دانيم"نور" نماد شاخص و زيباترين نشانه تجلي است. در واقع تجلي بدون نور معنا ندارد.

دليل تجلي خداي متعال بر كوه در توصيفي عارفانه اين گونه مي تواند باشد كه كوه سينه اي ستبر و ابهتي وهم انگيز دارد. كوه مظهر صلابت و محكمي و مقاومت است و شايد حكمت اين حادثه كه خداي متعال نسبت به درخواست موسي از طرف پيروانش تقاضاي ملاقات كرد اين بود كه چنين جلوه اي را بر كوه با آن توصيفاتي كه در آيه گذشت بنماياند تا نتيجه اين نمايش دهشتناك بر حضرت موسي عليه السلام و يارانش عبرت شود، اين يك نمايش واقعي از تجلي خداي متعال بر گوشه اي از  عالم خلقت بود كه در قامت طاقت و توان مشاهده حضرت آن هم با آن وضع در سينه كوه پديد آمد. اين تجلي بر كوه واقع شد تا حضرت قدرت خدا را با تمام وجود حس كند. خداي متعال بر كوه طور تجلي كرد و  نور خود را بر آن تاباند، در اثر چنين تابش و تجلي اي،كوه از هم متلاشي شد و قلب و جان موسي (ع) در اثر اين در خشش غير قابل توصيف،به هيجان آمد و او هر آن چه مي خواست به دست آورد.

 در بعضي از تفاسير بيان شده است،ديگر مشاهده كنندگان اين واقعه تاب بر نياورده جان تسليم كردند.

نوشته اند:

آن گاه در همان بيابان خداي تعالي با موسي مواعده كرد كه چهل شبانه روز به كوه طور برود، تا تورات بر او نازل شود. موسي(ع) از بني اسرائيل هفتاد نفر را انتخاب كرد، تا تكلم كردن خدا با وي را بشنوند، (و به ديگران شهادت دهند) ولي آن هفتاد نفر با اينكه شنيدند با اين حال گفتند: ما ايمان نمي‏آوريم تا آنكه خدا را آشكارا ببينيم، خداي تعالي" جلوه‏اي به كوه كرد، كوه متلاشي شد"، ايشان از آن صاعقه مردند، و دوباره به دعاي موسي زنده شدند، و بعد از آنكه ميقات تمام شد خداي تعالي تورات را بر او نازل كرد آن گاه به او خبر داد كه بني اسرائيل بعد از بيرون شدنش گوساله‏ پرست شدند، و سامري گمراهشان كرد.(2) 

نوشته اند:

خداوند، پرتوي از يكي از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود او است) ...

گويا خداوند با اين كار مي‏خواست دو چيز را به موسي(ع) و بني اسرائيل نشان دهد:

نخست اين كه آن ها قادر نيستند پديده كوچكي از پديده‏ هاي عظيم جهان خلقت را مشاهده كنند،با اين حال چگونه تقاضاي مشاهده پروردگار و خالق را مي‏كنند.

ديگر اينكه همان طور كه اين آيت عظيم الهي مخلوقي بيش نبود خودش قابل مشاهده نبود. بلكه آثارش يعني لرزه عظيم، و صداي مهيب او شنيده مي‏شد، اما اصل آن يعني آن امواج مرموز يا نيروي عظيم، نه با چشم ديده مي‏شد و نه با حواس ديگر قابل درك بود، با اين حال آيا هيچ كسي در وجود چنين آيتي مي‏توانست ترديد كند و بگويد چون خودش را نمي‏بينم و تنها آثارش را مي ‏بينم نمي‏ توانم به آن ايمان بياورم؟ جايي كه درباره يك مخلوق چنين قضاوت كنيم درباره خداوند بزرگ چگونه مي‏توانيم بگوييم چون قابل مشاهده نيست به او ايمان نمي‏ آوريم با اينكه آثارش همه جا را پر كرده است.(3)

به همين دليل خداي متعال آيات خود را علاوه بر جلوه هاي عالم خلقت و مظاهر هستي در قالب معجزه نيز به آنان عرضه كرد،مثل اژدها شدن عصا و ... كه خود بهترين دليل براي ايمان آوردن بود.

پس بني اسرائيل به دنبال ايمان آوردن نبودند اينها بارها بار معجزات را ديدند و منكر شدند.

پي نوشت ها:

1. سوره اعراف، آيه 143.

2. طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي،سال 1374 ه ش.

 پنجم، ج‏16، ص 61.

3. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، سال 1374 ه ش، چاپ اول، ج 6، ص 358.

 

ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ .

اين بخش از آيه  گوشزد مي كند كه هيچ گونه سخت گيري در دستوراتي كه مربوط به عبادات الهي است در كار نبوده، بلكه همه آن ها به خاطر مصالح قابل توجهي تشريع شده ، مربوط به مشكلات و سختي هاي ديگر زندگي مثل از دست دادن دوست نيست . از اين رو  مي‏فرمايد:  خداوند نمي‏خواهد شما را به زحمت بيفكند، بلكه مي‏خواهد شما را پاكيزه سازد . نعمت خود را بر شما تمام كند تا سپاس نعمت هاي او را بگوئيد.

 جمله‏هاي فوق به دو مطلب اشاره دارد:

 يك: تمام دستورهاي الهي و برنامه‏هاي اسلامي به خاطر مردم و براي حفظ منافع آن ها قرار داده شده و به هيچ وجه هدف ديگري در كار نبوده است. خداوند مي‏خواهد با اين دستورها هم طهارت معنوي و هم جسماني براي مردم فراهم شود.

 دوم  : خداوند نمي‏خواهد  دستورها تكليف طاقت‏فرسايي بر دوش شما بگذارد. گرچه احكام مربوط به غسل و وضو و تيمم ذكر شده، اما يك قانون كلي را بيان مي‏كند كه احكام الهي در هيچ موردي به صورت تكليف شاق و طاقت‏فرسا نيست. بنا بر اين اگر مشاهده كنيم  پاره‏اي از تكاليف در مورد بعضي از اشخاص صورت مشقت باري به خود  مي گيرد و غير قابل تحمل مي‏شود، حكم در مورد آن ها به دليل اين آيه استثنا مي‏خورد و ساقط مي‏شود، مثلا اگر روزه براي افرادي همچون پيرمردان و پيرزنان ناتوان  مشقت بار گردد، به دليل اين آيه روزه بر آن ها واجب نيست.

البته نبايد فراموش كرد كه پاره‏اي از دستورات كه ذاتا مشكل است، و بايد به خاطر مصالح مهمي كه در كار است، مشكلات را تحمل كرد ،همانند حكم جهاد با دشمنان حق.

اين قانون كلي در فقه اسلامي تحت عنوان قاعده" لا حرج" به عنوان يك اصل اساسي در ابواب مختلف مورد استناد فقها مي‏باشد . احكام زيادي را از آن استنباط كرده‏اند. به هر حال اين بخش از آيه فوق مربوط به سختي هاي عبادات و دستور هاي الهي براي بشر است و نه مسائل ديگر از قبيل از دست دادن دوست . براي اطلاع بيش تر به ترجمه تفسير الميزان ذيل آيه مراجعه نماييد.    

 پي نوشت :

1. ناصر مكارم ، تفسير نمونه، تهران ، انتشارات دارالكتب ،1361، ج‏4، ص 296

براي روشن شدن و نيز جامع بودن پاسخ، مناسب است هم به مقدمه و هم به پژوهش و هم تفسير کوتاهي در اين باره اشاره کنيم:

سوال مورد نظر به طور مستقيم به دو آيه از آيات الهي با محوريت يکي از اسماي متعالي الهي به نام "بديع" ارتباط دارد. در اين دو آيه ، خالق متعال اين گونه معرفي شده که  موجودات را  بدون هر گونه سابقه،نمونه و يا تقليدي آفريده است و مي آفريند. البته طبيعي است وقتي خالق واقعي باشد، هر موجودي بدون هر گونه سابقه اي را مي آفريند، زيرا فقط آفريدگار دانا به احوال موجودات و توانا بر آفرينش آنان است . بدون هيچ گونه ماده اي از قبل و يا تقليدي از کار ديگري، موجودات را نو به نو و متفاوت از هم، ميهمان عرصه وجود مي کند.

 بعد از ذکر اين مقدمه کوتاه، بيان مي داريم:

 در قرآن و در ضمن دو آيه که هر دو با کلمه "بديع" يعني مبتکر و مخترع شروع مي شود، مي توان پاسخ سوال شما را به وضوح در آن ديد.

خدا  خود را چنين خطاب مي کند:

 بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛(1)

 آفريننده آسمان ها و زمين است. چون اراده چيزى كند،مى‏گويد: موجود شو و آن چيز موجود مى‏شود.

 در آيه ديگر  آمده : بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ........؛(2) پديد آورنده آسمان ها و زمين است.

در اين دو آيه،خدا به يکي از اسماي پر معنا و ممتاز الهي توصيف شده و آن صفت، صفت " بديع" است، يعني ابداع کننده، اختراع  کننده و به وجود آورنده موجودي بدون هر گونه سابقه قبلي!

در پژوهش هاي قرآني نوشته شده :

 واژه"بديع" از اسماي خداوند است که بنا به رأي مشهور، به معني "نو آورنده" مي باشد. خداوند مبدع اشيا است

که طبق علم ازلي، اشيا  را بدون ماده و پيشينه اي خلق مي کند.(3)

 در تفاسير نوشته اند: بديع به معنى ايجاد چيزي است بدون نقشه و بدون سابقه نظير اختراع. (4)    

 

فعل خدا تدريجى نيست، هم چنان كه فرمود: "إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً، أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"(5)

كلمه" بديع" به معنى وجود آورنده چيزى بدون سابقه است، يعنى خداوند آسمان و زمين را بدون هيچ ماده و يا طرح و نقشه قبلى ايجاد كرده است.

 چگونه ممكن است چيزى از عدم به وجود آيد؟

 خداوند موجودات را از عدم به وجود آورد، مفهومش اين نيست كه" عدم" ماده تشكيل دهنده موجودات جهان است، مثل اينكه مى‏گوييم نجار، ميز را از چوب ساخته، چنين چيزى مسلما محال است، زيرا" عدم" نمى‏تواند ماده" وجود" باشد، بلكه منظور اين است موجودات  جهان قبلا نبوده‏، سپس به وجود آمده‏اند.(6)

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2)آيه 117

2. انعام(6) آيه 101

3. خرمشاهي ،دانشنامه قرآن؛تهران، انتشارات دوستان،  1377 هجري شمسي،چاپ اول، جلد يکم، ص 361

4. طيب ، أطيب البيان في تفسير القرآن،تهران،انتشارات اسلام ، 1378 هجري شمسي،چاپ دوم، ج‏5، ص 156

5.طباطبايي ، تفسير الميزان ،ترجمه موسوي همداني ،قم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1374 هجري شمسي،چاپ پنجم ،ج‏1، ص 395

6.مکارم شيرازي ، تفسير نمونه،تهران، انتشارات دار الکتب الاسلاميه، 1374 هجري شمسي،چاپ اول، ج پنجم ، ص 386

 

 

 

 

ممكن است منظور آيه زير باشد :

وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ اَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ؛ (1)

معبودهايي را كه غير از خدا مي‏خوانند، چيزي را خلق نمي‏كنند، بلكه خودشان هم مخلوقند! آن ها مردگاني هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند و نمي‏دانند (عبادت‏كنندگانشان) در چه زماني محشور مي‏شوند!

اين آيه خطاب به مشركان و بت پرستان است كه بت هاي خود را مي خواندند و  نزد آنان حاجت مي بردند. خداوند مي فرمايد: بت ها نه قدرت بر خلق دارند و نه حيات .حاجت شما را نمي فهمند و توانايي برآوردنش را ندارند.

 آيه اصلا دلالت ندارد كه از مردگان چيزي نخواهيد، زيرا خواستن از غير خدا شرك است. غير خدا  فقير است. از خود هيچ ندارد. قادر نيست دعاي ديگري را بشنود و اجابت كند و برآورده سازد.

انسان هايي هستند كه سالك و پوينده راه بندگي هستند. خدا آنان را بر مي گزيند. مجراي اراده خود قرار مي دهد. آنان به اراده خدا زنده مي كنند و مي ميرانند و خلق مي كنند و از غيب خبر مي دهند و ... .

 حضرت عيسي عليه السلام به عنوان يكي از برگزيدگان خدا مي گويد:

أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتي‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ؛ (2)

 نشانه‏اي از طرف پروردگار شما، برايتان آورده‏ام . از گِل، چيزي به شكل پرنده مي‏سازم .سپس در آن مي‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اي مي‏گردد.  به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسي‏] را بهبودي مي‏بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مي‏كنم . از آنچه مي‏خوريد، و در خانه‏هاي خود ذخيره مي‏كنيد، به شما خبر مي‏دهم. مسلماً در اين ها، نشانه‏اي براي شماست، اگر ايمان داشته باشيد!

اين كه كسي به مقربان در حال حيات ظاهري يا بعد از حيات ظاهري متوسل شود و از خدا بخواهد به خاطر حرمت و مقام آنان حاجت او را بدهد يا به محضر بندگان برگزيده در حال حيات ظاهري يا به روح آنان بعد از حيات ظاهري متوسل شود و از آنان بخواهد كه به درگاه خدا شفاعت كنند و  از خدا برآورده شدن حاجت او را بخواهند و با قدرت و اختياري كه خدا به آنان داده ، براي برآورده شدن حاجت او  اقدام كنند ، با توحيد منافات ندارد . اجابت دستور خداست . آيه مذكور اين مورد را شامل نمي شود.  

پي نوشت ها:

1. نحل (16) آيه 20-21.

2. آل عمران (3) آيه 49.

پاسخ سوال مذكور را خود قرآن در لابلاي آياتش داده است، ولي به عنوان مقدمه مي توان گفت از واژه خلق بيش تر دو معني تداعي مي كند:

 1. خلق از عدم  كه مخصوص ذات اقدس الهي است . اين خلق، به معناي آفريدن و هستي بخشيدن است كه از عدم موجودي شكل بگيرد و قوامش در بهترين تقويم نمودار شود، بنا بر اين، هيچ موجودي نمي تواند موجودي را بيافريند كه مسبوق به عدم بوده و ديگر موجودات در مقام خلق؛ فقط سايه و اثري ضعيف از خود بر جاي مي گذارند و خلق واقعي از آن مقام  متعالي است.

 2.خلق به معناي تغيير و تبديل اشيا است  كه اين كار از عهده مخلوق هم بر مي آيد . مقصود آيه  از بيان " خالقين "، معناي دوم خلق است.

 آن چه عمدتا از مجموع  تفاسير  ذكر شده به دست آمد، اين است كه خدا اجازه خلق را به تمام موجودات داده است و به همين جهت قرآن فرمود " فتبارك الله احسن الخالقين."       

در نتيجه خدا خالق علي الاطلاق است. در سايه اين اطلاق و به اراده و اذن او، ساير موجودات از والاترين آن ها در نوع  انساني كه انبيا و اوليا هستند،تا پست ترين شان كه عامه مردم مي باشند ، مي توانند به نحوي،  از خود  اثري را خلق  كنند، نه خلق به معناي هستي بخشيدن ، بلكه خلق به معناي تبديل و تغيير در خدا  (البته اين عموميت شامل همه موجودات در پهنه هستي مي شود.)  خدا در قرآن از قول حضرت عيسي سلام الله عليه  نقل مي كند كه"  از گل شكل پرنده اي مي آفرينم و سپس در آن مي دمم و آن به اذن خداي متعال پرنده مي گردد" (1)

كاري كه عيساي پيامبر انجام داد ، يك نوع خلق و تصرف در امري است كه خدا به او اجازه اش را داده است . اگر چه اين كار حضرت، قدرت نمايي  و ايجاد معجزه و كاري مخصوص به پيامبر بود، ولي همان طور كه بيان كرديم عموم مردم  در طول زندگي خود خالق آثاري اند . اين آثار، تمام زواياي زندگي شان را از كارهاي روزمره تا خلق اثري ماندگار پر مي كند . اثري كه بر جاي مي ماند، خلق و ايجاد است.

اما اين كه خدا به "خلق احسن" ستوده مي شود، به اين معنا است كه اولا  موجودي  كه در قامت ارداه اش خلق مي شود، مسبوق به عدم بوده ؛

 ثانيا آن موجود  در قواره اي آفريده مي شود كه نمي توان هيچ نقصي در آن مشاهده نمود. خلقي كه مطابق با حكمت حكيم باشد،زيباترين خلق و استوارترين آن خواهد بود. آفريده الهي در تقويم احسن،به احسن التقويم تبديل مي شود كه چارچوب آن در مدار غيب شكل گرفته است. 

 اكنون و بعد از ذكر اين مقدمه، خوب است به تفسير اين آيه شريفه در كتاب هاي تفاسير مراجعه اي كوتاه داشته باشيم كه مفسران محترم به بيان اشكال و پاسخ در مورد تعدد خالق مي پردازند:

 1. بعضي از مفسران در تفسير آيه شريفه "فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ"‏ نوشته اند:

" خالقي غير از خداوند نداريم كه او احسن الخالقين باشد !

جواب: اولا معني اين است كه خداوند خلق مي‏فرمايد به بهترين خلق كه موافق با حكمت و صلاح و به جا و نيكو است . اگر امر خلقت به غير او واگذار شده بود ،به اين خوبي نبود. بلكه فاسد بود نظير آيه  "لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا" .

 ثانيا در باب خلقت اشيا بسا مربوط به مقدمات و اسبابي است، مثل اين كه توسط باران  و كشت زارعان و آبياري آن ها و تابش خورشيد و هواي مساعد ، حاصل به دست مي آيد.(2)

2.خالقيّت حقيقي اگر منحصر در خدا باشد ، واسطه‏هاي خلقت او از ملايكه و قوا و صنعت گرها بسيارند، اما خدا بهتر از همه است، چون در خلقتش احتياج به چيزي ندارد. (3)

3." اينكه فرمود: او بهترين خالق‏ها است، فهميده مي‏شود كه خلقت تنها مختص به او نيست . همين طور هست، چون خلقت به معناي تقدير است . تقدير يعني مقايسه چيزي با چيز ديگر و اين اختصاص به خدا ندارد، علاوه بر اين، در كلام خدا خلقت به غير خدا هم نسبت داده شده:" وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ؛ آن زمان كه از گل، چيزي به شكل مرغ خلق مي‏كردي.

 نيز فرموده:" وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً؛تهمتي خلق مي‏كنيد.(4)

4." حذيفه (يكي از اصحاب پيامبر ) گويد: اين آيه دلالت دارد بر اينكه آفرينش، فعل مخصوص خدا نيست جز اينكه آفرينش حقيقي مخصوص خداوند است. زيرا حقيقت آفرينش عبارت است از ايجاد چيزي با اندازه گيري و محاسبه دقيق، بدون تفاوت و اختلاف، بديهي است كه چنين عملي مخصوص خداوند است. به دليل: «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ؛ آفرينش و امر مخصوص خداوند است"(5)

5.فتح بن يزيد جرجاني مي‏گويد: به حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام گفتم:

 مگر جز خالق جليل بي‏همتا خالق ديگري هم هست!؟

فرمود: خدا مي‏فرمايد: "فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ" خدا در اين آيه خبر داده كه بعضي از بندگانش خالق و بعضي غير خالق مي‏باشند. از جمله آن ها: حضرت عيسي عليه السلام بود كه مجسمه‏اي از گل به شكل پرنده آفريد . با اجازه خدا به آن دميده و آن مجسمه به اجازه خدا پرواز كرد.  سامري هم مجسمه گوساله‏اي ساخت كه صدا مي‏كرد........"(6)

6." خالق" از ماده خلق، و در اصل به معني اندازه‏گيري است. هنگامي كه يك قطعه چرم را براي بريدن، اندازه‏گيري مي‏كنند، عرب واژه" خلق" در باره آن به كار مي‏برد.از آن جا كه در آفرينش اندازه‏گيري بيش از همه چيز اهميت دارد، اين كلمه خلق در باره آن به كار رفته است.

تعبير به" أَحْسَنُ الْخالِقِينَ‏"(بهترين آفرينندگان) اين سؤال را به وجود مي‏آورد كه مگر غير از خدا آفريدگار ديگري وجود دارد؟! بعضي از مفسران توجيهات گوناگوني براي آيه كرده‏اند، در حالي كه نيازي به اين توجيهات نيست. كلمه خلق به معني اندازه‏گيري و صنعت در باره غير خداوند نيز صادق است، ولي البته خلق خدا با خلق غير او از جهات گوناگوني متفاوت است:

- خداوند ماده و صورت اشيا را مي‏آفريند، در حالي كه اگر انسان بخواهد چيزي ايجاد كند، تنها مي‏تواند با استفاده از مواد موجود اين جهان صورت تازه‏اي به آن ببخشد ، مثلا از مصالح ساختماني خانه‏اي بسازد، يا از آهن و فولاد، اتومبيل يا كارخانه‏اي اختراع كند.

- از سويي ديگر خلقت و آفرينش خداوند، نامحدود است و او آفريدگار همه چيز است:

 «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ » در حالي انسان موجودات بسيار محدودي را مي‏تواند ابداع كند، و گاه توأم با انواع ضعف ها و نقص ها است كه در جريان عمل بايد آن ها را تكميل كند، اما خلق و ابداع پروردگار خالي از هر گونه عيب و نقص است.

-  در آن جا كه انسان توانايي بر اين امر پيدا مي‏كند، به اذن و فرمان خدا است كه بي اذن او در عالم حتي برگي بر درختي نمي‏جنبد . در باره حضرت مسيح  در سوره مائده آيه 110 مي‏خوانيم:

 وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي؛ در آن هنگام كه تو از گل،صورتي همچون صورت پرنده به اذن من خلق مي‏كردي.(7)

 در نتيجه آن چه مد نظر آيه  است، خلق به معناي دوم است تا معناي " خالقين" روشن شود.

 ورود در مباحث اعتقادي خصوصا مسايل مربوط به صفات خدا و نظام آفرينش مي طلبد كه در اين حيطه، عقل و فكر به تحمل و زحمت و نيز مواظبت بيش تري وا داشته شود، زيرا هر گونه اظهار و يا ابداع نظري در عرصه و ساحت خدا  بدون جواز و  تاييد شرعي كاري بي ثمر است .

پي نوشت ها:

1. آل عمران(3) آيه 49.

2.أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏9، ص 369.

3.ترجمه بيان السعادة، ج‏10، ص 177.

4. ترجمه الميزان، ج‏15، ص 28.

5.ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏17، ص 38.

6. تفسير آسان، ج‏13، ص 289.

7.تفسير نمونه، ج‏14، ص 210.

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوي‏ عَلَي الْعَرْشِ

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوي‏ عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ ؛ (1 )پروردگار شما خداوندي است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد، سپس به تدبير جهان هستي پرداخت، با (پرده تاريك) شب، روز را مي‏پوشاند و شب به دنبال روز به سرعت در حركت است، و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد در حالي كه مسخر فرمان او هستند، آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان) براي او (و به فرمان او) است. پر بركت (و زوال‏ناپذير) است خداوندي كه پروردگار جهانيان است.

در جواب شما بايد عرض كنيم  :

ما يك خلق و آفرينش داريم و يك امر و تدبير و خداوند مالك هر دو است:

أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ ؛ (2) آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان)، از آن او (و به فرمان او) است.

مشركان خدا را خالق مي دانستند. ولي تدبير و امر را به دست ارباب و شريكان خدا مي شمردند. اين آيات در رد اين توهم غلط آنها نازل شده است و مي فرمايد كه خدا جهان را خلق كرده و بر كرسي فرمانروايي نشسته و اداره جهان هم به دست خود اوست. ملائكه و مدبّرات امور كارگزاران او مي باشند كه به امر او كار مي كنند و كسي اراده مستقلي در اين موارد ندارد.بنا بر اين:

1- تسلط بر عرش ، به معناي نشستن بر تخت نيست زيرا خدا جسم ندارد تا بر تخت بنشيند بلكه به معناي حاكميت و تسلط و فرمانروايي است.

2- اين بدان معنا نيست كه از قبل خدا چيره نبوده و يا استيلا و تسلط نداشته است بلكه از قبل هم برهم چيز چيره و تسلط داشته است .

علامه طباطبايي مي نويسد:

در اين آيه منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چيست؟ شنونده در اولين لحظه كه آن را مي‏شنود در معنايش ترديد مي‏كند، ولي وقتي مراجعه به آيه:" لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ" (3) مي‏كند مي‏فهمد كه قرار گرفتن خدا مانند قرار گرفتن ساير موجودات نيست و منظور از كلمه" استوا و برقرار شدن" تسلط بر ملك و احاطه بر خلق است، نه روي تخت نشستن، و بر مكاني تكيه دادن، كه كار موجودات جسماني است، و چنين چيزي از خداي سبحان محال است. (4)                                                                                                            

 عرش هنگامي كه در مورد خداوند به كار ‏رود گفته مي‏شود" عرش خدا"، منظور از آن مجموعه جهان هستي است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مي‏شود.

اصولا جمله اسْتَوي‏ عَلَي الْعَرْشِ كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش است، همانطور كه جمله" ثل عرشه" (تختش فرو ريخت) به معني از دست دادن قدرت مي‏باشد، در فارسي نيز اين تعبير كنايي زياد به كار مي‏رود، مثلا مي‏گوئيم در فلان كشور، جمعي شورش كردند و زمامدارشان را از تخت فرو كشيدند، در حالي كه ممكن است اصلا تختي نداشته باشد، يا جمعي به هواخواهي فلان برخاستند و او را بر تخت نشاندند، همه اينها كنايه از قدرت يافتن يا از قدرت افتادن است.

لذا بايد عرض كنيم كه اصلا آيه در اين مقام نيست كه به اين سوال پاسخ دهد بلكه  كنايه از احاطه كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنها است.(5)     

پي نوشت :

1.اعراف(7) آيه 54.

2. همان.

3. شوري (42) آيه 11.

4.علامه طباطبايي،تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني،ناشر انتشارات اسلامي جامعه‏ي مدرسين حوزه علميه قم،سال 1374ش،ج 3،ص 31.

5. تفسير نمونه،مكارم شيرازي ناصر،ناشردار الكتب الإسلامية،تهران،سال  1374 ش،نوبت اول ج‏6، ص 204.

اينها مقام هاي علمي پروردگارند.

"لوح محفوظ" كتاب علم خداست كه آن را "كتاب مبين" هم ناميده و همه چيزدر آن ثبت است و غير خدا را بر آن احاطه نيست:

عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ(1)

خداوندي كه از غيب آگاه است و به اندازه سنگيني ذرّه‏اي در آسمانها و زمين از علم او دور نخواهد ماند، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه در كتابي آشكار ثبت است!

اين كتاب را لوح محفوظ خوانده چون در امان از تغيير و محو و اثبات است بر خلاف لوح محو و اثبات.

ان را "امّ الكتاب" هم خوانده چون مرجع و مآل همه كتاب ها و مقام هاي علمي ديگر است. (2)

كرسي اشاره به احاطه قيّومي خدا بر همه جهان مادي و غير مادي دارد.(3)

قلم شايد اشاره به مقام ايجادي خداوند باشد كه بر لوح وجود رفته است. در روايتي اينها نام فرشتگان و وسائط علمي خداوند خوانده شده اند:

سفيان ثوري مي‏گويد به امام  صادق(ع) گفتم: يا بن رسول اللَّه امر لوح و قلم و مداد را برايم بيشتر شرح بده و از آنچه خدا به تو آموخته تعليمم بفرما.

فرمود: اي ابن سعيد اگر نبود كه تو اهليت پاسخ را داري پاسخت نمي‏دادم، بدانكه" نون" فرشته‏اي است كه به قلم گزارش مي‏دهد، و قلم فرشته‏اي است كه به لوح گزارش مي‏دهد، لوح هم فرشته‏اي است كه به اسرافيل گزارش مي‏دهد، و او نيز فرشته‏اي است كه به ميكائيل گزارش مي‏دهد و ميكائيل هم به جبرئيل، و جبرئيل به انبيا و رسولان. آن گاه فرمود اي سفيان برخيز برو كه بيش از اين را صلاحت نمي‏دانم.(4)

عرش هم اشاره به مقام فرمانروايي و احاطه تدبيري و سلطنت مطلقه خداوند است.

در روايتي در باره عرش و كرسي و تفاوت آن دو  آمده:

 عرش همان علم به كيفيت دادن به اشياء است و در جايي كه عرش و كرسي جداي از هم ذكر شوند هر يك معنايي جداگانه دارند، براي اينكه عرش و كرسي دو باب از بزرگترين ابواب غيب بوده، و خود آن دو نيز غيب هستند و همچنين آن دو مقرون با غيب هستند، چون كرسي باب ظاهر از غيب است كه براي اولين بار موجودات بي سابقه از آن باب طلوع مي‏كنند، و آن گاه همه اشياء از همانجا به وجود مي‏آيند، اما عرش، باب باطن غيب است كه علم چگونگي‏ها و علم عالم كون و علم قدر و اندازه‏گيريها، و نيز مشيت و صفت اراده و علم الفاظ و حركات و سكنات و علم بازگشت و ابتدا، همه در آن باب است، پس عرش و كرسي در علم دو باب قرين همديگرند، چون ملك عرش، غير ملك كرسي است، و علم آن پنهان‏تر از علم كرسي است.

از اين جهت است كه خداي تعالي در باره عرش مي‏فرمايد:" رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ" يعني عرشي كه صفتش عظيم‏تر از صفت كرسي است، در عين اينكه هر دو، علم قرين هم هستند.(5)

در باره اين مقامات علمي سخن فراوان است كه از سطح درك و فهم ما بالاتر است و شما مي توانيد به ترجمه الميزان ذيل آيات مربوطه مراجعه فرمائيد.

پي نوشت ها:

1. سبأ (34) آيه 3.

2. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374ش، ج18، ص123.

3. همان، ج2، ص513.

4. همان، ج19، ص630.

5. همان، ج2، ص519. 

اين سوره در جواب سؤال كنندگاني نازل شد كه از رسول خدا خواستند خداي خود را معرفي كرده و حسب و نسبش را بگويد.

واحدي در اسباب النزول مي نويسد:

 جاء (ناسٌ من اليهود) إلي النبي(ص)فقالوا: صفْ لنا ربَّكَ، فإن اللَّه أنزل نَعْتَه في التَّوراة، فأخبرْنا: مِن أيِّ شي‏ء هو؟ و من أيِّ جِنْس هو؟ [مِنْ‏] ذَهبٍ هو، أَمْ نُحاسٍ أمْ فِضّةٍ؟ و هل يأكلُ و يشربُ؟ و ممن وَرِثَ الدنيا؟ و مَنْ يُوَرِّثُها؟ فأنزل اللَّه تبارك و تعالي هذه السورةَ، و هي نِسْبةُ اللَّهِ خاصَّةً.(1)

گروهي از يهود از رسول خدا خواستند همان گونه كه تورات خدا را معرفي كرده، خدايش را معرفي كند و بگويد آيا خدا طلايي است يا نقره اي يا مسي؟ مي خورد ومي آشامد؟ دنيا را از چه كسي به ارث برده، چه كسي از اوبه ارث مي برد؟

خداوند در جواب آنها اين سوره را نازل كرد كه جواب همه سؤال هاي آنان بود.

دقت در صفات ياد شده در اين سوره هم مؤيد تعريف كامل خدا براي كساني است كه با توجه به اديان گذشته و موجود در آن زمان خدا را مي شناختند. مردم در آن زمان يا ثنوي بودند و براي خدا كفو و همتاي مستقل در تاثير قائل بودند يا قائل به الهه پدر و الهه مادر و الله فرزند بودند يا مانند مسيحيان كه به اب و ابن قائل بودند و ...؛ خداوند با اين توصيف خداوند را احدي الذاتي معرفي مي كند كه نه كفو دارد نه زائيده شده و نه مي زايد و غني مطلق است و با اين معرفي تمام عقايد گذشتگان راجع به خدا را باطل مي كند.

در برخي تفاسير مي خوانيم:

خداوند با آيه "قل هو الله احد" مذهب دوگانه پرستي را باطل كرده كه قائل به دو منشاء نور و ظلمت بودند و با مذهب نصارا كه قائل به تثليث بودند و مذهب صابئي را كه افلاك و نجوم را مستقل در تاثير مي پنداشتند.

با آيه "الله الصمد" مذاهبي را باطل كرده كه غير خدا صمد و مقصد ديگري براي خلقت ذكر كرده اند زيرا خداي غني مطلق است و اگر صمد و بي نياز نباشد، محتاج و قاصد خواهد شد و با آيه "لم يلد و لم يولد" مذهب يهود در باره عزير و نصارا در باره مسيح و مشركان در باره الهه هايشان را باطل كرده كه آنها را پسران و دختران خدا مي دانستند و با آيه "و لم يكن له كفوا احد" مذهب مشركان را باطل كرد كه الهه هاي خود را شريك و همتاي خدا مي پنداشتند. (2)

پي نوشت ها:

1. واحدي، اسباب النزول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق، ص500.

2. فخر رازي، مفاتيح الغيب، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1420ق، ج32، ص366. 

سخن در بيان اسم اعظم خداي متعال است و البته هيچ كسي جز معصوم از تفسير دقيق آن آگاهي ندارد

و نزد ما معلوم نيست كه اسم اعظم اسمي است غير از اسماء  خدا كه معروف است و در دعاها خصوصا دعاي جوشن كبير آمده است و يا اين كه تركيب خاصي از حروف است و يا اسم اعظم اسم متشكل از الفاظ غير معلوم نيست بلكه معنايي خاص است كه در هر صورت عقل و ذهن ما از فهم آن عاجز است و جز آن كه در بعضي از كتاب هاي تفسيري و عرفاني توضيحاتي در اين باره داده شده است و به قرينه بعضي از روايات و احاديث مصاديقي هم براي آن در نظر گرفته شده است.

علامه طباطبايي در اين باره كه معناي اسم اعظم چيست توضيح  خوبي داده است: 

در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم اسمي است لفظي از اسماي خداي تعالي كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مي‏شود، و در هيچ مقصدي از تاثير باز نمي‏ماند. و چون در ميان اسماء حسناي خدا به چنين اسمي دست نيافته و در اسم جلاله (اللَّه) نيز چنين اثري نديده‏اند معتقد شده‏اند به اينكه اسم اعظم مركب از حروفي است كه هر كس آن حروف و نحوه تركيب آن را نمي‏داند، و اگر كسي به آن دست بيابد همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در مي‏آيند. و به نظر اصحاب عزيمت(كساني كه داراي تصميم و عزم و جزم اند) و دعوت، اسم اعظم داراي لفظي است كه به حسب طبع دلالت بر آن مي‏كند نه به حسب وضع لغوي، چيزي كه هست تركيب حروف آن بحسب اختلاف حوايج و مطالب مختلف مي‏شود، و براي به دست آوردن آن، طرق مخصوصي است كه نخست حروف آن، به آن طرق استخراج شده و سپس آن را تركيب نموده و با آن دعا مي‏كنند، و تفصيل آن محتاج به مراجعه به آن فن است. (1)

با اين حال بعضي از روايت ها چنين دلالت دارد كه اسم اعظم خدا لفظي از الفاظ است مثل كلمه: " الله" و يا در آيه اي از قرآن نهفته است و يا حقيقت و باطن پيامبر خدا صلوات الله عليه و يا امام زمان است.

در بعضي روايات وارده نيز مختصر اشعاري به اين معنا هست، مثل آن روايتي كه مي‏گويد:"بسم اللَّه الرحمن الرحيم" نسبت به اسم اعظم نزديك تر است از سفيدي چشم به سياهي آن، و آن روايتي كه مي‏گويد: اسم اعظم در" آية الكرسي" و اول سوره" آل عمران" است، و نيز روايتي كه مي‏گويد: حروف اسم اعظم متفرق در سوره حمد است، و امام آن حروف را مي‏شناسد و هر وقت بخواهد آن را تركيب نموده و با آن دعا مي‏كند، و در نتيجه دعايش مستجاب مي‏شود. (2)

علامه در ادامه به بحثي جالب اشاره مي كند كه بايد حقيقتي وراي لفظ در كار باشد تا بتواند تاثير گذار باشد و صرف خارج شدن يك صوت كه با تركيب چند حرف همراه باشد نمي تواند معجزه اي از خود نشان دهد.

ايشان نوشته است:

 محال است كه يك صوتي كه ما آن را از حنجره خود خارج مي‏كنيم، و يا صورت خياليي كه ما آن را در ذهن خود تصور مي‏نماييم كارش بجايي برسد كه به وجود خود، وجود هر چيزي را مقهور سازد، و در آنچه كه ما ميل داريم به دلخواه ما تصرف نموده آسمان را زمين و زمين را آسمان كند، دنيا را آخرت و آخرت را دنيا كند، و ... و حال آنكه خود آن صوت معلول اراده ما است و اسماء الهي( و مخصوصا اسم اعظم او) هر چند مؤثر در عالم بوده و اسباب و وسائطي براي نزول فيض از ذات خداي تعالي در اين عالم مشهود بوده باشند، ليكن اين تاثيرشان به خاطر حقايق‏شان است، نه به الفاظشان كه در فلان لغت دلالت بر فلان معنا دارد، و همچنين نه به معانيشان كه از الفاظ فهميده شده و در ذهن تصور مي‏شود، بلكه معناي اين تاثير اين است كه خداي تعالي كه پديد آورنده هر چيزي است، هر چيزي را به يكي از صفات كريمه‏اش كه مناسب آن چيز است و در قالب اسمي است، ايجاد مي‏كند، نه اينكه لفظ خشك و خالي اسم و يا معناي مفهوم از آن و يا حقيقت ديگري غير ذات متعالي خدا چنين تاثيري داشته باشد، چيزي كه هست خداي تعالي وعده داده كه دعاي دعا كننده را اجابت كند، و فرموده:

" أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ"  و اين اجابت موقوف بر دعا و طلب حقيقي و جدي است، و ...، كسي كه دست از تمامي وسائل و اسباب برداشته و در حاجتي از حوائجش به پروردگارش متصل شود، در حقيقت متصل به حقيقت اسمي شده كه مناسب با حاجتش است، در نتيجه آن اسم نيز به حقيقتش تاثير كرده و دعاي او مستجاب مي‏شود، اين است حقيقت دعاي به اسم، و به همين جهت خصوصيت و عموميت تاثير بحسب حال آن اسمي است كه حاجت مند به آن تمسك جسته است، پس اگر اين اسم، اسم اعظم باشد، تمامي اشياء رام و به فرمان حقيقت آن شده، و دعاي دعا كننده به طور مطلق و همه جا مستجاب مي‏شود، بنا بر اين، روايات و ادعيه اين باب بايد به اين معنا حمل شود. (3)

در عين حال و در مورد تعيين اعظم الهي بحث هاي زيادي شده است از جمله:

روايات فراواني در تعيين اسم اعظم وارد شده است كه در اين مجال به برخي اشاره مي‏كنيم:

1- امام عسكري (ع) فرمود: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم، به اسم اعظم نزديك‏تر است از سياهي چشم به سفيدي آن». (4)

 2- در برخي روايات گفتن يكصد مرتبه «بسم اللَّه الرحمن الرحيم، لا حول و لا قوه الاّ باللَّه العليّ العظيم» بعد از نماز صبح را اسم اعظم الهي شمرده‏اند.

 3- در روايات ديگري نام‏هاي مقدّس ديگري از نام‏هاي خداوند و اسماي حسني ذكر شده است. (5) 

 در توجيه اين اختلاف و تعدد، سه قول ذكر شده است:

 أ) اسم اعظم يك كلمه يا يك جمله يا آيه‏اي است . اين همه تأثير و قدرت، در الفاظ و حروف آن نهفته شده، بي آن كه قيد و شرطي داشته باشد.

 ب) اثر از الفاظ است، به ضميمه حالات و شرايطي در گوينده از نظر تقوا و پاكي و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع اميد از غير او و توكل كامل بر ذات پاك خدا.

 پ) اسم اعظم از مقوله لفظ نيست. اگر پاي الفاظ به ميان آمده، اشاره به حقايق و محتواي اين الفاظ است . بايد معاني اين الفاظ در جان آدمي نهادينه شده و آراسته به اين معاني گردد. به مرحله‏اي از كمال برسد كه دعاي او مستجاب و حتّي تصرف او در موجودات تكويني به فرمان خدا نافذ گردد.

 از اين سه احتمال، احتمال اوّل بسيار بعيد به نظر مي‏رسد كه حروف و الفاظ بدون تكيه بر محتوا و بدون توجه به اوصاف و حالات گوينده چنان اثري داشته باشد. اين گونه برداشت از اسم اعظم، از روح تعليمات اسلام دور است.

در روايت آمده است: بلعم باعورا پس از انحراف از مسير پاكي و تقوا، اسم اعظم را از دست داد، يعني حقيقت اسم اعظم را از دست داد، نه آن كه لفظ را فراموش كرده و از دست داده باشد.

 احتمال دوم و سوم بسيار به واقع نزديك‏تر است. علامه طباطبائي بعد از اشاره به اسم اعظم مي‏فرمايد:

«نام‏هاي خداوند عموماً و اسم اعظمش خصوصاً، هر چند در عالم هستي و وسائط و اسباب نزول فيض در اين جهان موثر است، ولي تأثير آن مربوط به حقايق اين اسما است، نه الفاظي كه دلالت بر آن مي‏كند و نه به معاني متصوره در ذهن».(6)

تفاوت در روايات ممكن است به خاطر تعدد اسم اعظم، يا تفاوت خواسته‏ها باشد، ولي آن چه مهم است، پاكي دل و خلوص نيّت و توجه به خدا و قطع اميد از غير او و آراستگي به اين اوصاف است كه روح اسم اعظم را تشكيل مي‏دهد. از رسول خدا (ص) در مورد اسم اعظم سؤال شد، حضرت فرمود:

«هر اسمي از اسماي الهي، اعظم است؛ پس قلب خويش را از غير خدا خالي كن (و تمام توجهت به حق باشد). خدا را به هر اسمي كه مي‏خواهي بخوان. براي خداوند اسمي متفاوت با اسم ديگر نيست، بلكه او خداوند واحد قهار است». (7) 

اسم اعظم خدا در تعليم پيامبران:

 از امام صادق عليه السلام روايت شده فرمود: به حضرت عيسي عليه السلام دو حرف- از علم داده شده بود و با آن دو حرف كار ميكرد، و به حضرت موسي عليه السلام چهار حرف، و به حضرت ابراهيم عليه السلام هشت حرف، و به نوح عليه السلام پانزده حرف، و به آدم عليه السلام بيست و پنج حرف داده شده بود. خداوند متعال همه آنها را در وجود «محمد صلّي اللَّه عليه و آله» جمع كرده بود- سپس فرمود:

اسم أعظم خدا هفتاد و سه حرف است كه هفتاد و دو حرف آن را به رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله عطا كرده و يك حرف ديگر را از آن حضرت پنهان داشت. (8)        

و اما نزد عرفا اسم اعظم خدا مصداق خاص خودش كه فردي از افراد بشر است را دارد و او وجود مقدس رسول گرامي اسلام صلولات الله عليه است:

نوشته اند:

آن حضرت معناي اسم اعظم و جامع جميع اسماء كليه و جزئيه و تنزيهيه و تشبيهيه است. شهود حقايق قدريه و إبلاغ احكام شرعيه از عهده همه انبيا خارج بود، جز حضرت ختمي مقام لذا حق تعالي،كه خود مربي آن حقيقة الحقائق أي الإنسان الحادث الأزلي و الأبدي بود. (9)

و اما سخن در اين باب فراوان است و تفاسير بسيار و متفاوت كه از مجال پاسخ خارج است و واكاوي دقيق آن  نيز از عهده و توان بيرون با اين حساب معلوم نيست به طور دقيق منظور از معناي اسم اعظم چيست و اگر لفظ و يا الفظ است باز هم چه معنايي مي دهد و چه تعداد است و علاوه بر اين سعي علما رسيدن به حقايق جهان هستي از طريق تقواي الهي است و آنان مي كوشند در حد توان خود در مسير حق گام بردارند تا نور الهي بر آنان متجلي شود و از اسم اعضم خدا بهره برند. 

پي نوشت ها:

1. موسوي همداني محمد باقر، ترجمه تفسير الميزان، قم، انتشارات جامعه مدرسين، سال 1374 شمسي، ج‏8، ص 464.

2. همان.

3. همان، ص 465.

4. مجلسي، محمد باقر، بحار االانوار، ج 78، بيروت، انتشارات موسسه الوفا، سال 1404 قمري، ص 371، باب 6.

5. براي اطّلاع بيش تر به جلد 90 بحارالأنوار، ص 223، باب اسم اعظم رجوع شود.

6. طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان، قم، انشارات مكتبة النشر الإسلامي‏،سال 1417 قمري، چاپ پنجم،  ج 8، ص 372.

7. مصباح الشريعه، منسوب به امام صادق عليه السلام‏، بيروت، انتشارات مؤسسة الأعلمي للمطبوعات‏، سال 1400 هجري قمري،  باب 31.

8. طباطبايي محمد حسين ، سنن النبي صلي الله عليه و آله با ترجمه فارسي محمد هادي فقهي‏، تهران، انتشارات كتاب فروشي اسلاميه،سال 1378 هجري شمسي،چاپ هفتم،  ص 411.

9.امام خميني روح الله، مصباح الهداية، با مقدمه آشتياني، تهران، انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني،سال 1376 شمسي، ص 95.

 

 

صفحه‌ها