قرآن

وجود قران خودش دلالت مي كند كه وحي و از جانب خداست...

وجود قران خودش دلالت مي كند كه وحي و از جانب خداست و غير خدا حتي پيامبر را توان ايجاد چنين كتابي ندارد.  با صراحت تمام هم  اعلام كرده كه از جانب خداست و پيامبر و غير پيامبر را در ايجاد آن دخالتي نيست . خود را آيت خدايي  شمرده و اعلام كرده اگر در خدايي بودن  قرآن  شك داريد و مرا ساخته بشر از جمله پيامبر  مي دانيد ، و معتقديد و مدعي هستيد كه بشر را توان انشاي چنين كتابي هست ، پس يك سوره مثل سوره هاي من  بياوريد و به جامعه عرضه كنيد و در معرض قضاوت سخن شناسان قرار دهيد.

با وجود آن كه دشمنان از صدر اسلام  در صدد  بودند كه آسماني بودن قرآن را انكار كنند و آن را ساخته ذهن پيامبر يا ديگران معرفي كنند ولي  نتوانستند به مبارزه طلبي قرآن پاسخ دهند و تا ابد هم نخواهندتوانست . الان سرسخت ترين دشمن اسلام ، يهوديان صهيونيست هستند كه از تمام امكاناتشان براي نابودي اسلام استفاده مي كنند، ليكن تاكنون نتوانسته‌اند حتي يك سوره مثل قرآن را بنويسند.

قرآن مجيد از جهات گوناگون خدايي بودن خود را فرياد مي زند. چند نمونه را ذكر مي‌كنيم :

- از جنبه هاي اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است. قرآن از فصاحت و بلاغتي برخوردار است كه از عهده بشر خارج است. از اين رو عرب جاهلي كه  در فصاحت و بلاغت و  شعر و ادب تخصص بلكه نبوغ داشت، وقتي در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت كرد، به معجزه بودن آن پي برد و اظهار عجز و ناتواني نمود. به سبب اعجاز فصاحتي قرآن ، عده‌اي از آنان وحي بودن قرآن را پذيرفته و نبوت پيامبر اسلام را تصديق نمودند .بقيه نيز گر چه ايمان نياوردند ولي هماوردي نكردند و عجز خود را از آوردن حتي سوره اي كوچك فرياد زدند  و اين خود بزرگ ترين دليل بر آسماني بودن قرآن است و ثابت مي‌كند كه آوردن كتابي مثل قرآن از دايره قدرت بشر بيرون است . بنا بر اين  قرآن  بهترين گواه بر آسماني بودن خويش است.

- همه قبول دارند كه رسول خدا (ص) امي يعني درس نخوانده بود ، ولي با وجود اين، كتابي آورد كه پر است از معارف عقلي و دقايق علمي و فلسفي ، به طوري كه اين كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب كرده و متفكران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است.

امي و درس ناخوانده بودن پيامبر و بيگانه بودن ايشان و محيط زندگي شان از  دانش روز و ناتواني او از مراحل ابتدايي خواندن و نوشتن كه معلوم همگان بود ، بهترين دليل بر اين است كه قران محصول فكر و فهم ايشان يا تعليم گرفته از ديگران نبوده است . پيامبر پيش هيچ كسي زانوي شاگردي نزده است و از هيچ كس تعليم نگرفته و قبل از بعثت هيچ سخن و كلامي شبيه قرآن از او شنيده نشده و اين معارف و آيات به ناگاه بر زبان او جاري شد .

قرآن  بر اين موضوع تكيه كرده و آن را يكي از نشانه هاي آسماني بودن خود شمرده است:

و ما كنت تتلوا من قبله من  كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون(1)

تو پيش از نزول قرآن هيچ نوشته اي را نمي خواندي و با دست راست خود (كه وسيله نوشتن است)نمي نوشتي . اگر قبلا مي خواندي و مي نوشتي ، ياوه گويان شك و تهمت به وجود مي آوردند.

و كذلك اوحينا اليك روحا  من امرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان (2)

ما قرآن را كه روح و حيات است ،از امر خود بر تو وحي كرديم .تو قبلا نمي دانستي نوشته  و ايمان چيست.

اين آيات صراحت دارد كه پيامبر قبل از نزول قرآن با خواندن و نوشتن و معارف بلند قرآن بيگانه بوده ، اينها نه تراوش ذهن او بلكه نازل شده از جانب خداوند حكيم است.

-دليل محكم ديگر بر وحي بودن و آسماني بودن قرآن و اين كه حتي آيه اي از آن از جانب شخص پيامبر نمي باشد ، اين است كه پيامبر مومن و خدا ترس و راستگو بود . در اين ايمان و خداترسي و راستگويي هيچ شكي نيست. چنين كسي هيچ گاه به خود اجازه نمي دهد تراوش فكر و ذهن خود را به خدا و آسمان نسبت دهد زيرا يقين دارد كه نسبت دادن مطلبي به خدا،  افترا به خدا و بزرگ ترين گناه است و با قهر خدا مواجه خواهد شد و هيچ قدرتي نيست تا او را از قهر خدا برهاند.

 اگر افرادي غير از پيامبر بودند، ممكن بود به خود اين جرات را بدهند كه مطالب ساخته ذهن و روح خود را به خدا نسبت دهند تا بهتر مقبول خلق گردد ولي از مومن بي نظيري چون پيامبر با آن مرحله خداترسي چنين كاري محال است .

 قرآن افترا و نسبت دادن چيزي را  به خدا  بزرگ ترين گناهان مي شمارد :

و من اظلم ممن افتري علي الله كذبا (3)

و چه كي ستمكارتر از كسي است كه به دروغ چيزي به خدا ببندد؟!

 از زبان پيامبر اعلام مي كند كه  از خدا چنان ترسي دارد كه هيچ گاه چيزي بر خدا نمي بندد زيرا مي داند كسي نمي تواند نگهدار او از قهر خدا باشد:

قل ان افتريته فلا تملكون لي من الله شيئا (4)

بگو اگر آن را به خدا بسته باشم ، نمي توانيد در قبال خدا مالك و نگهدار من باشيد.

بارها بود كه مساله اي پيش مي آمد يا سوالي مطرح مي گرديد و پيامبر جواب و حكم آن را نمي دانست و منتظر نزول وحي مي نشست تا جواب و حكم آن را بگيرد. در مكه كه پيامبر زير ذره بين قريش بود، تعدادي از يهود آمدند و سوال هايي از رسول خدا مطرح كردند و پيامبر به پشت گرمي وحي وعده جواب در فردا را به آنان داد و خدا براي تاديب پيامبرش و تعليم پيروان ايشان چندين روز نزول وحي را به تاخير انداخت به نحوي كه مشركان شايعه كردند كه خداي محمد با او قهر كرده و او را واگذارده است. طبيعي است كه اگر قرآن جوشش روح و روان پيامبر بود، حضرت جواب آنان را به تاخير نمي انداخت تا دشمنان شادكام گردند و دوستان اندوهگين شوند و...

با توجه به دلايلي كه گذشت نمي توان گمان كرد قرآن جوشش روح پيامبر يا تعليم ديگران به او بوده و قطعا اين آيات و سوره ها از عالم غيب بر قلب ايشان نقش بسته و ايشان مامور به ابلاغ آنها بوده است.

اما بعضي دلايل تحريف نشدن قرآن :

1. نازل كننده قرآن خداست كه قادر مطلق است و همان گونه كه با گماردن ملائكه نگهبان بر وحي ، آن را سالم از تحريف و دستبرد هر شيطاني از لوح محفوظ به به قلب رسول نازل كرده و از زبان ايشان به قلب بندگان رسانده است ، همان خداي قادر اراده كرده آن را براي ابد بشر سالم نگه دارد زيرا حجت خدا بر بشر تا قيامت است و خدا حافظ حجت خويش است و بر حفظ حجتش توانا و كسي را قدرت ضربه زدن به حجت خدا كه در كنف حفظ خداست ، نمي باشد.

آيات قرآن دلالت دارد كه قرآن در لوح محفوظ است و توسط جبرئيل امين و ملائكه مقرب از آنجا به قلب رسول خدا نازل شده و ملائكه نگهبان كراقبند تا اين آيات از لوح محفوظ تا قلب رسول خدا و از آنجا تا قلب بندگان در امان از تحريف باشد:

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضي‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصي‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً (5)

داناي غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمي‏سازد، مگر رسولاني كه آنان را برگزيده و مراقبيني از پيش رو و پشت سر براي آنها قرار مي‏دهد تا بداند پيامبرانش رسالتهاي پروردگارشان را ابلاغ كرده‏اند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چيز را احصار كرده است!»

اگر خداوند قرآنش را كه حجت هدايتگر اوست در امان از تحريف به بندگان نرساند ، نمي تواند در قيامت آنان را برگمراهي توبيخ كند و چون اين قرآن حجت بر بندگان تا قيامت است ، پس بايد تا قيامت در امان از تحريف باقي بماند و اين اراده خدا بايد باشد و گر نه آيندگان بر گمراهي خود توجيه خواهند داشت. پس بر خدا لازم است همان گونه كه قرآن را در امان از تحريف از لوح محفوظ به قلب پيامبر و از آنجا به سمع و فهم بندگان معاصر رسانده براي هميشه تاريخ هم در امان از تحريف آن را نگه دارد و قطعا خدا بر اراده خود غتلب است و كسي نمي تواند بر اراده خدا غالب شده و در قرآن دخل و تصرف كند. آيه زير ناظر به اين وجوب عقلي است كه خدا بر خود قرار داده است:

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون (6)

ما قرآن را نازل كرديم و ما بطور قطع نگهدار آنيم!

يعني بر ما چون هدايتگريم ، هم قرآن را نازل كرديم و هم آن را حفظ خواهيم كرد.

با توجه به اين استدلال محكم عقلي ما يقين داريم قرآن در امان از دستبرد و تحريف و كم و زياد به دست ما رسيده و اگر چندين برابر روايات موجود هم روايت دلالت كننده بر تحريف داشته باشيم ، بدان اعتنا نخواهيم كرد.

 

2. قرآن بر قلب رسول خدا نازل شد و بر آن قلب حك گرديد . رسول خدا خود اولين حافظ قرآن بود كه همه آيات را در قلب خود و در امان از تصرف شيطان و فراموشي و سهو و اشتباه داشت .هر سال جبرئيل همه قرآن نازل شده را يك بار بر ايشان عرضه مي كرد و  سلامت آن را از دستبرد هر شيطاني اعلام مي نمود .

3. رسول خدا به امر خدا قرآن را بر مردم تلاوت مي كرد . آنان مستقيم به گوش خود  قرآن و نحوه خواندن آن را از زبان رسول خدا مي شنيدند و حفظ مي كردند .در زمان رسول خدا همه مسلمانان حافظ همه يا قسمت هايي از قرآن بودند، به خصوص كه در حجاز خواندن و نوشتن مرسوم نبود و بيش تر اتكاي مردم به قوه حافظه شان بود.

4. رسول خدا افرادي را كه قرآن را به خوبي حفظ داشتند و تلاوت مي كردند، به عنوان قاري معين كرده بود كه وظيفه آموزش قرآن به مردم را داشتند . اينان كه حافظ قرآن در قلب خود و از لحاظ ايمان و خداترسي و راستگويي امتحان شده بودند، زير نظر پيامبر به مردم خواندن صحيح قرآن را آموزش مي دادند.

5. به امر پيامبر تعدادي از افراد كه نوشتن بلد بودند، وظيفه داشتند آيات قرآن را بر نوشت افزار هاي مرسوم آن روز بنويسند . همه قرآن در لوح هاي گلي و سنگي و...نوشته شده و در همياني پشت منبر رسول خدا نگهداري مي شد.  افرادي نيز براي خود قرآن را به طور كامل يا قسمت هايي از آن را نوشته و در خانه خود داشتند.

6. تا زماني كه رسول خدا زنده بود ، نزول ادامه داشت . چند روز قبل از وفات رسول خدا آخرين آيات نازل شد .از اين رو در زمان ايشان نمي شد قرآن را به صورت كتابي كه بين دو جلد قرار گرفته و تمام شده، جمع آوري كرد و تحويل جامعه داد . بدين جهت امام علي به امر رسول خدا و بعضي از اصحاب به امر خليفه اول در فاصله كمي بعد از وفات رسول خدا طبق دستور هاي ايشان، قرآن را به صورت كتابي بين دو جلد تنظيم و به جامعه ارائه كردند. اين كار در كم ترين فاصله از وفات رسول خدا انجام شد . هنوز همه مردم دستور ها و بيانات رسول خدا در مورد قرآن را به ياد داشتند . علاوه بر اين كه داعيه اي بر تحريف نبود، كسي هم جرات نمي كرد و جامعه هم اجازه نمي داد كسي در قرآن دست ببرد. مسلمانان از همان زمان رسول خدا نسبت به قرآن و سالم ماندن آن از دستبرد و تحريف و كم و زياد شدن حساسيت فوق العاده داشتند به طوري كه هيچ كس جرأت نمي كرد يك واو بر قران بيفزايد يا از آن كم كند.

 از اين رو همه مسلمانان با وجود اختلافاتي كه بعد از رسول خدا به وجود آمد، در صحت و سلامت قرآن جمع آوري شده اتفاق داشتند.

با توجه به موارد فوق هر انسان منصفي يقين مي يابد كه قرآن موجود همان قرآن نازل شده بر رسول خداست كه بدون كم و زياد به دست ما رسيده است.

پي نوشت ها:

1.عنكبوت آيه 48

2.شوري آيه 52

3.انعام آيه 21

4.احقاف آيه8

5 جن(72) آيه 26-28.

7. حجر (15) آيه9

 

ضرورت و نياز انسان به وحي و هدايت آسماني جوانب گوناگوني دارد كه عقل به تنهايي قادر به پاسخگويي به اين حوزه ها نيست

 ؛ منشا اصلي اين مساله هم به عدم امكان رسيدن عقل به شناخت دقيقي از حقيقت انسان ، هدفي كه در خلقت براي او ترسيم شده و مقصدي كه پيش رو دارد بر مي گردد ؛ در واقع وقتي عقل امكان درك حقيقت عالم آخرت و مسير پيش روي انسان و جزييات روح انسان كه حقيقت وجودي او را تشكيل مي دهد و سعادت و شقاوت حقيقي روح را ندارد ، چگونه مي تواند براي رسيدن به وضعيت مطلب راهكار ارائه نمايد ؟

البته حتي در عرصه زندگي دنيايي بشر نيز ضرورت وجود وحي امري غير قبال انكار است ، اما بخصوص با پذيرش حقايق ماوراء ماده و اصل معاد اين ضرورت بسيار جدي تر شده و ابعاد مختلفي به خود مي گيرد كه به برخي از آن ها در چند محور  اشاره مي شود  :

1- ضرورت وحي در حوزه رشد عقلي:

در اينكه عقل قادر به ادراك برخي از حقايق بوده و در برخي اصول بنيادين به تنهايي قادر است خوبي يا بدي را تشخيص دهد،شكي وجود ندارد. مثلاً عقل بدون بيان دين و شرع، مي تواند قبح ظلم يا حسن عدل را تشخيص داده و در نهايت حكم كند كه اجراء اين فرمان عقلي او را در رساندن به سعادت كمك مي كند (1) ، اما اين امر محدود بوده و منحصر در برخي افعال و موارد خاص است ، يعني در سائر افعال، امر بدين صورت نبوده و همه عقلاء در آن اتفاق نظر ندارند.

در واقع عقل علي رغم ادراك برخي كليات در درك دقيق جزييات و مصاديق داراي محدوديت هاي بسياري است و در تشخيص حق و باطل در بسياري از جزييات دچار مشكل مي‏شود. اين محدويت ها هم شامل ادراكات عقلي محض مي شود و هم امور مربوط به رفتارهاي انسان در حوزه عملكرد فردي و اجتماعي كه در اين خلأ اين وحي و شريعت است كه زمينه‏هاي حكم عقل را فراهم مي‏نمايد .(2) و به علاوه به عقل در تفسير زندگي، شناخت جهان و شناخت مبدأ و معاد كمك مي‏كند.(3)

بر اساس نياز عقل به دين است كه يكي از فلسفه‏هاي بعثت پيامبران «رشد عقلاني» بيان شده است. امام علي (ع) فرمود: «خداوند رسولانش را فرستاد... تا گنجينه‏هاي عقل را آشكار سازند...».(4)

استاد آيت اللَّه جوادي آملي مي‏نويسد: «... مثلاً عقل انسان، بعضي از صفات جزئيه خداوند، مانند سمع و بصر و كلام الهي و هم چنين حقيقت معاد و چگونگي آن و احكام الهي را كاملاً درك نمي‏كند و بايد آن‏ها را از نقل (قرآن يا حديث) استفاده كند...».(5)

2- ضرورت وحي در تشريع و قانونگزاري :

انديشمندان باور دارند كه انسان‏ها مدني بوده و نياز به زندگي دسته جمعي دارند تا نيازهاي خويش را با تعامل تأمين كنند. اولين مؤلفه زندگي دسته جمعي، وجود قانون و اجراي آن است؛ زيرا بدون قانون نمي‏توان امنيت و عدالت را برقرار كرد و از حقوق مردم دفاع نمود.

طرفداران دين معتقدند كه عقل و علم به تنهايي قادر نيستند كه همه مصالح و مفاسد انسان‏ها را درك كرده و بر اساس آن قانون وضع كند: «ما نبايد فراموش كنيم كه معلومات و ادراكات عقلي ما در برابر آنچه كه نمي‏دانيم، قطره‏اي در مقابل يك اقيانوس عظيم است، و اين حقيقتي است كه همه دانشمندان اعم از مادي و غير مادي به آن معترفند...».(6)

محدوديت عقل انسان از يك سو و نياز انسان به قانون از جانب ديگر اين امر را ضروري مي‏نمايد كه خداوند هم بايد قانون وضع كند و هم براي اجراي قانون پيامبران را ارسال نمايد تا آن‏ها با اجراي قانون، ارتباط انسان‏ها با خدا را بر قرار نمايند و سعادت آنان را تأمين كنند. اين قوانين همان شريعت است كه مجريان آن پيامبران هستند. 

امام صادق (ع) در خصوص فلسفه بعثت پيامبران فرمود:

«... هنگامي كه ثابت كرديم خالق و آفريدگاري داريم و آن آفريدگار هرگز به چشم ديده نمي‏شود و قابل لمس نيست تا بندگانش با او تماس مستقيم داشته باشند، ثابت مي‏شود كه او سفيراني ميان بندگانش دارد كه دستورهاي او را به آن‏ها مي‏رسانند و آن‏ها را به آنچه مصالح و منافع شان در آن است و مايه بقاي آن‏ها، و ترك آن مايه فناي آنان مي‏شود، رهنمون مي‏شوند».(7)

3-  ضرورت وحي در حوزه اخلاق و تربيت :

در حوزه اخلاق و تربيت نيز انسان‏ها به دين نياز دارند، زيرا عقل و دانش انسان در رشد فضايل اخلاقي و تفسير و شناخت مفاهيم آن عاجز است؛ از اين رو امروزه اين لغزش به وجود آمده است كه ارزش‏هاي اخلاقي و كرامت انساني، در لذت دنيوي، قدرت گرايي و ثروت ظهور مي‏كند.(8)

در مكاتب اخلاقي به وجود آمده، هر كدام خوشبختي انسان را در يك چيز دانسته‏اند: يكي در لذّت‏گرايي، ديگري در ترك لذّت، يكي در سود خواهي و ديگري در قدرت‏طلبي، كه «نيچه» فيلسوف آلماني، خوشبختي انسان را در رسيدن به قدرت هر چه بيش تر مي‏داند، حتي با از بين بردن انسان‏ها. و اين نشان از سردرگمي عقل در شناخت راه سعادت و نجات بشري است.  براي نجات بشريت و پيمودن راه سعادت بايد از دين كمك گرفت، ديني كه توسط رسولان الهي براي ما انسان‏ها آورده شده است.  

به همين جهت پيامبر (ص) فرمود: «اِنَّي بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخلاَق؛ (9) من براي كامل كردن فضيلت هاي اخلاقي  مبعوث شدم». اين حديث بيانگر آن است كه عقل به تنهايي براي كسب فضايل و مفاهيم اخلاقي كافي نيست، بلكه براي تشكيل جامعه آرماني نياز به مكمّل دارد كه آموزه‏هاي اخلاقي است. شايد بر همين اساس باشد كه يكي از فلسفه‏هاي بعثت پيامبر (ص) تعليم و تربيت بيان شده است. (10) دين نه تنها در تعريف و ارائه مفاهيم اخلاقي نقش دارد، بلكه پشتوانه مهم اجراي بايدها و نبايدهاي اخلاقي است.

تجربه بشر نيز به خوبي نشان داده كه عقل انسان‏ها نمي‏تواند هواهاي نفساني را مغلوب كند، بلكه در تضاد اين دو (عقل و شهوت) معمولا پيروز ميدان نفس اماره است. در نتيجه آموزه هاي بيروني وحياني مي تواند كمك شاياني در شناخت و مقابله با اين رذائل اخلاقي داشته باشد .

به علاوه شايد انسان‏ها خوب و بد و راه خوشبختي را بشناسند، اما انگيره و عاملي كه بتواند آن‏ها را به انجام برساند، نبوده يا ضعيف است. بنا بر اين،  وحي و آموزه هاي وحياني با ايجاد ايمان و باور به خداوند و رستاخيز و حسابرسي قيامت و بيان ارزش‏هاي الهي و انسان، پشتوانه بسيار محكمي براي اخلاق انساني است كه براي اجراي مفاهيم اخلاقي نياز به تشويق است.

 از اين رو پيامبران الهي معلمان جامعه خوانده شده اند و مردم، دانش آموزاني كه پيامبران با بهره‏گيري از دو عنصر «بشارت و انذار» به هدايت آنان مي‏پردازند. (11)

4- ضرورت وحي در راهنمايي به زندگي سعادت مندانه ابدي و آرامش دروني :

انسان داراي دو بُعد مادي و معنوي است كه پرورش و هدايت هر دو نياز به راهنمايي دارند. عقل و علم در پرورش بُعد مادي تا اندازه‏اي موفق بوده‏اند، ولي تقويت و پرورش بُعد معنوي، نياز به راهنماي ديگر دارد كه از طريق ر وحي حاصل مي شود . وحي و شريعت در ايجاد آرامش (كه يكي از نيازهاي روحي انسان است) نقش بنياديني دارد، زيرا دين با راهنمايي خود افق هاي بلند تري را در پيش روي انسان باز مي كند و حتي درسخت ترين شرايط زندگي انسان را هدفمند نموده و زمينه هايي را فراهم مي‏كند كه انسان خود را در آخر خط نبيند .

 اعتقاد به مبدأ و معاد و حقيقتي در نهايت قدرت و حكمت و ناظر بر همه امور، سختي‏ها و مشكلات زندگي را معنا دار نموده و به انسان آرامش مي‏دهد و او را از بريدن و درجا زدن باز مي دارد ؛ به تعبير ديگر: وحي و شريعت بين آدمي و جهان و زندگي و خويشتن او آشتي بر قرار مي كند تا به همه چيز به ديد مثبت بنگرد. به همين دليل قرآن كريم نيز يكي از پيام‏هاي معارف آسماني و التزام به آن را حصول آرامش رواني مي‏داند: «ألا بِذِكرِاللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب (12)  آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مي‏يابد » .

 

 

پي نوشت‏ها:

1. ر. ك فياض لاهيجي، ملا عبدالرزاق: گوهر مراد، تحقيق و تصحيح زين‏ العابدين قرباني ‏لاهيجي، چ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، ???? ه.ش، ص‏ ???.

2. ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن ،نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران،  بي تا، ج 7، ص 18 .

3. همان، ص 33.

4. محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي،نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1388 ق، ج 1، ص 16.

5.  جوادي آملي ، انتظار بشر از دين،نشر مركز اسرا، قم، 1387 ش،ص37.

6.  پيام قرآن، ج 7، ص 51. 

7. اصول كافي همان ، ج 1، ص 168.

8.  زين العابدين قرباني، اخلاق و تعليم  ،دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1378 ش، ص 34.

9.  علي متقي، كنزالعمال، نشر موسسه رسالت ،بيروت، 1413 ق، ج 11، ص 420.

10.  جمعه (62) آيه 2.

11. پيام قرآن همان ، ج 7، ص 28 - 29.

12 . رعد (13) آيه 28.

 

پديده «وحي» از مباحث مهم علوم قرآني مي‌باشد...

براي پاسخ كامل به اين سؤال مناسب است مسئله وحي، يعني گونه سخن گفتن خدا با پيامبر را بشناسيم.

پديده «وحي» از مباحث مهم علوم قرآني مي‌باشد و اهميت آن از اين جهت است كه قرآن كريم كه سخن خداي متعال و كتاب هدايت انسان‌ها به شمار مي‌رود، از طريق «وحي» نازل شده است.

در اين‌جا مناسب است ابتدا واژه «وحي» را معنا كنيم و سپس به چگونگي نزول آن بر پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ بپردازيم.

مرحوم علامه طباطبايي (ره) درباره «وحي» مي‌نويسد: «وحي، يك نوع تكليم آسماني (غير مادي) است كه از راه حس و تفكر عقلي درك نمي‌شود؛ بلكه با درك و شعور ديگري است كه گاهي در برخي از افراد ـ به حسب خواست خدايي ـ پيدا مي‌شود و دستورات غيبي، يعني نهان از حس و عقل را از وحي دريافت مي‌كند. عهده‌دار اين امر نيز نبوت ناميده مي‌شود». (1)

«شايسته هيچ انساني نيست كه خدا با او سخن گويد؛ مگر از راه وحي (مستقيم) يا از پشت حجاب، يا رسولي مي‏فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحي مي‏كند؛ چرا كه او بلند مقام و حكيم است». (2)

چگونگي نزول وحي بر پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم -:

«وحي» نسبت به پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ به سه صورت انجام مي‌گرفت: گاهي در خواب (از وراي حجاب) به او وحي مي‌شد كه اين بيش تر در اوايل رسالت حضرتش بود. زماني هم بدون وساطت فرشته‌اي، مستقيماً از جانب خداوند مورد وحي قرار مي‌گرفت. گاهي نيز جبرئيل واسطه وحي بود. قرآن كريم از دو طريق اخير، يعني مستقيماً و يا به وسيله جبرئيل، به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ وحي شده است. 

پس به يقين قسمتي از وحي به طور مستقيم و بدون وساطت فرشته، انجام مي‌گرفت. اصحاب پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل كرده‌اند كه: هنگام وحي، درد شديدي به پيامبر دست مي‌داد، حالت بيهوشي بر وي عارض مي‌شد، سر او به زير مي‌افتاد، رنگ صورتش تغيير مي‌كرد و عرق از روي او جاري مي‌شد. حاضران در جلسه نيز تحت تأثير اين وضع قرار مي‌گرفتند و بر اثر اين منظره ترسناك سرهاي آنان نيز به زير مي‌افتاد. خداوند متعال مي‌فرمايد: «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً»؛ (3) «ما گفتار سنگيني را به تو القا كرديم».

در توحيد صدوق از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: «آن حالت مدهوش شدن كه به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به هنگام وحي دست مي‌داد، چه بود؟ فرمود: اين در هنگامي بود كه در ميان او و خداوند هيچ كس واسطه نبود و خداوند مستقيماً بر او تجلي مي‌كرد». (4)

گاهي نيز هنگام وحي مستقيم خداوند بر پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنين حالتي به ايشان دست نمي‌داد؛ به عنوان نمونه مي توان به گفتگوي خداوند با پيامبر در شب معراج اشاره نمود. بنابراين، پيامبر اسلام(ص) انواع گوناگون وحي را دارا بوده است و در بعضي موارد كه وحي مستقيم بود، آن حالت فشار روحي هم براي او ايجاد نمي‌شد و شايد اين حالت روحي به جهت ماهيت آن وحي بوده است كه موجب فشار روح نمي‌شد؛ با آن‌ كه مستقيم بوده است. (10)

معرفي منابع جهت مطالعه بيش تر:

1. درس‌هايي از علوم قرآن، دكتر حبيب الله طاهري، تهران، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 258 ـ 251.

2. پيام قرآن، آيت الله مكارم شيرازي، قم، مطبوعاتي هدف، چاپ اول، 1371، ج 7، ص 326.

3. قرآن در اسلام، علامه طباطبايي، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ هشتم، 1375، ص 85.

 

پي نوشت ها:

1. طباطبايي، سيد محمّد حسين، قرآن در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ هشتم، 1375، ص 85.

2. سوره شوري (42) آيه 51.

3.  سوره شوري (42) آيه 51.

4.  طاهري، حبيب‌الله، درس‌هايي از علوم قرآن، تهران، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 251 ـ 258.

پيامبر در وحي قرآني مجاز به هيچ گونه دخل و تصرفي نبودند...

پيامبر در وحي قرآني مجاز به هيچ گونه دخل و تصرفي نبودند و آيات قرآن كه بر قلب ايشان نازل مي شد ، بدون كم و كاست توسط ايشان به مردم تلاوت و ابلاغ مي گرديد و خداوند از ملائكه نگهباناني براي مراقبت تعيين كرده تا وحي قرآني را از عرش تا قلب پيامبر و از آنجا تا رسيدن به گوش مردم مراقبت كنند كه بدون كم و كاست و در امان از هر گونه دستبرد بشري و غير بشري ، به گوش انسان ها برسد:

«عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي‏ غَيْبِهِ أَحَداً اِلاَّ مَنِ ارْتَضي‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصي‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً ؛ (1) داناي غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمي‏سازد، مگر رسولاني كه آنان را برگزيده و مراقبيني از پيش رو و پشت سر براي آن ها قرار مي‏دهد ... تا بداند پيامبرانش رسالت هاي پروردگارشان را ابلاغ كرده‏اند و او به آن چه نزد آن هاست ، احاطه دارد و همه چيز را احصاء (و شماره) كرده است!».

در خود قرآن هم به تاكيد اعلام شده كه پيامبر را قدرت و اجازه دست بردن در قرآن نيست:

«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزين؛‏ (2)

اگر او سخني دروغ بر ما مي‏بست، ما او را با قدرت مي‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مي‏كرديم، و هيچ كس از شما نمي‏توانست از (مجازات) او مانع شود».

يا مي فرمايد:

«وَ إِذا تُتْلي‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي‏ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحي‏ إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيم‏؛ (3) و هنگامي كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مي‏شود، كساني كه ايمان به لقاي ما (و روز رستاخيز) ندارند مي‏گويند: «قرآني غير از اين بياور، يا آن را تبديل كن! (و آيات نكوهش بتها را بردار)».  بگو: «من حق ندارم كه از پيش خود آن را تغيير دهم فقط از چيزي كه بر من وحي مي‏شود، پيروي مي‏كنم! من اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از مجازات روز بزرگ (قيامت) مي‏ترسم!».

نه خدا اجازه مي داد پيامبر در كتابش دست ببرد و از آن چيزي كم و زياد كند و يا از ابلاغ آن خودداري ورزد و نه ايمان فوق العاده پيامبر به او چنين اجازه اي مي داد و نه پيامبر را توان بر آوردن مثل سوره اي و اضافه كردن آن به قران بود؛ زيرا همه جن و انس از جمله خود پيامبر چنين تواني نداشتند و از انجام اين كار عاجز بودند و قرآن معجزه اي بود كه به اراده خدا بر قلب پيامبر نازل و به زبان ايشان جاري شد، همچنان كه پيامبران ديگر بدون اجازه و اراده خدا توان زنده كردن مرده و اژدها كردن عصا و ... نداشتند.

پيامبر در مورد مسائل دين از خود هيچ نظري نمي داد و حتي اجتهاد نمي كرد و فقط مبلغ از جانب خدا بود و اما در غير دين از مسائل سياسي اجتماعي حكومت، فكر و نظر حق خود را اعمال مي نمود.

او در مورد دين تابع صد در صد وحي بود:

«وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحي‏ ؛ (4) هنگامي كه (در نزول وحي تاخير افتد، و) آيه‏اي براي آنان نياوري، مي‏گويند: «چرا خودت (از پيش خود) آن را برنگزيدي؟!» بگو: «من تنها از چيزي پيروي مي‏كنم كه بر من وحي مي‏شود».

قريش قرآن را دروغ ها و بافته هاي پيامبر مي دانستند:

 «إِنْ هَذا إِلَّا إِفْكٌ افْتَراه‏ ؛(5) اين جز دروغي نيست كه او بافته و به خدا نسبت داده است».

از اين رو هر گاه نزول آيات قران به تاخير مي افتاد و واقعه اي اتفاق مي افتاد كه پيامبر منتظر نزول قران براي بيان حكم آن واقعه بود، اينان مي گفتند: چرا از جانب خود آيه نمي تراشي و خدا از زبان پيامبرش جواب مي دهد كه من فقط تابع وحي هستم و بر آن تصرف و قدرتي ندارم. (6)

پي نوشت ها:

1. جن (72) آيه 26-28. 

2. حاقه (69 ) آيه 42-46.

3. يونس (10) آيه 15.  

4. اعراف (7) آيه 203. 

5. فرقان (25) آيه 4.  

6. طباطبايي محمد حسين ، الميزان (ترجمه) ، موسوي همداني محمد باقر ، پنجم ، قم ، دفتر انتشارات اسلامي ، 1374 ش ، ج8 ، ص 499 ؛ ابوحيان اندلسي ، بحر المحيط ، - ف بيروت ، دار الفكر ، 1420 ق ، ج 5  ، ص 260.              

پيامبر در قرآن دخالتي نداشته است. بلكه ...

پيامبر در قرآن دخالتي نداشته است. بلكه آيات و سوره هاي اين كتاب به همين صورت بر قلب او نازل مي شد و توسط ايشان به عنوان وحي و كلام خدا بر مردم تلاوت مي گرديد.

اين خود خداوند است كه اين سوره را با اين الفاظ بر قلب رسولش نازل كرده تا به مردم ابلاغ كند«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلي‏ قَلْبِك‏»  (سوره شعراء،آيه193-194)، «وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ‏»( سوره نمل،آيه6)  و خداوند به نوع و اسلوب ابلاغ پيامش آگاه تر است و ما نمي توانيم وجه كارهاي خدا را بيابيم و علت آن را بيان كنيم.

بله اگر خداوند خود را به يگانگي به رسولش معرفي كرده بود و خواسته بود او را به يگانگي معرفي كند، پيامبرش در اجراي اراده خدا بايد به بندگان مي فرمود: او گفته من خداي يگانه هستم ، اما وحي اين گونه نيست. بلكه عين آيات بر قلب او القا مي شد و او آيات القا شده را بر مردم تلاوت مي كرد.

 

اين سخن همان نظريه «وحي نفسي» است.

وحي نفسي بدين معناست كه انسان هايي هستند كه از ظلم و ستمي كه در جوامع مي‏بينند، رنج مي‏برند و هميشه در فكر اصلاح اجتماع خود هستند و با خود درباره چگونگي اصلاح جامعه تفكر دارند. چنين افرادي گاهي مورد خطاب شخصيت دروني خود واقع مي‏شوند و مطالبي را از عمق ضمير خود مي‏شنوند و گويي فردي اين مطالب را به آن ها القا مي‏كند.

رشيد رضا در تعريف وحي نفسي مي‏گويد:

وحي نفسي عبارت از يك نوع الهامي است كه در اثر استعداد نفوس عاليه و برجسته سر مي‏زند و از آن گونه وجودها تراوش مي‏كند. افكار و آرزوهاي مدعي نبوت براي او الهامي آفريده كه از عقل باطن يا نفس روحاني بلند پايه‏اش سرزده و بر مخيّله عالي او مستولي شده و اعتقادي كه از آن برايش حاصل شده و برديده‏اش منعكس شده و در اثر آن فرشته را در برابر خود مجسم ديده و صدايي او به گوشش رسيده است. (1)

بر خلاف اين تصور و نظريه، وحي يك واقعيت قطعي خارجي است و وحي كننده، خداوند سبحان است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم پيامبر را مخاطب قرار مي‏دهد به چند دليل:

1. اگر پيامبران مخاطب نفس روحاني خود بودند و يقين داشتند يا احتمال مي دادند اين مطالب نداي ضمير خودشان است، استناد اين سخنان به خدا براي آنان حكم افترا داشت و كساني كه در آن درجه از خدا ترسي هستند، هيچ گاه به خود اجازه نمي‏دهند سخنان نفس قدسي خود يا سخناني كه به وحيانيت آن قطع و يقين ندارند را ـ هر چند ارزشمند و مفيد باشند ـ به خداوند نسبت دهند و ادعاي وحيانيت آن ها را بنمايند؛ زيرا مي‏دانند افترا ، بزرگ‏ترين ظلم است و مرتكب آن در محضر خدا به اشدّ عذاب گرفتار خواهد شد و هيچ كس هم نمي‏تواند در قبال خداوند ياور او باشد:

«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّه‏ِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ َّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ‏ء» (2)

كيست ستمكاتر از آن كه بر خدا دروغ مي‏بندد يا مي‏گويد:به من وحي شده است و حال آنكه چيزي به او وحي نشده است.

«وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقرآن غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ قُل لوْ شَاءَ اللّه‏ُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ». (4)

و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند مي‏گويند: قرآن ديگري جز اين بياور يا آن را عوض كن. »بگو:«مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آن چه را كه به من وحي مي‏شود پيروي نمي‏كنم اگر پروردگارم را نافرماني كنم، از عذاب روزي بزرگ مي‏ترسم، بگو:اگر خدا مي‏خواست آن را بر شما نمي‏خواندم و شما را بدان آگاه نمي‏گردانيد.قطعا پيش از آن، روزگاري در ميان شما به سر برده‏ام، آيا فكر نمي‏كنيد؟».

«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَـمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ». (5)

و اگر پاره‏اي گفته‏ها بر ما بسته بود دست راستش را سخت مي‏گرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره مي‏كرديم و هيچ يك از شما مانع از او نمي‏شد.

بنابراين براي خود پيامبران به قطع روشن شده كه آنچه بر آنان القا مي‏شود از طرف خداوند است و اگر اين مطلب برايشان يقيني و قطعي نبود ، به خود اجازه نمي دادند آن را به خدا نسبت دهند و وحي بخوانند.

2. از دلايل قوي ديگر بر اين كه وحي، سخن باطن و ضمير مدعي نبوت نيست ، اين كه اين ضمير ناخود آگاه در ديگر انسان‏ها هم هست و بسياري از انسان‏ها در طول تاريخ و در زمان‏هاي مختلف بوده‏اند كه مانند پيامبران از مشاهده جور و ظلم و جهل حاكم بر جوامع انساني در عذاب بوده‏اند و دغدغه اصلاح داشته‏اند و براي اصلاح اقدام كرده‏اند و برنامه هايي ارائه داده‏اند، ولي هيچ گاه برنامه‏هاي خود را مستند به منشأ غيبي نكرده و وحي نشمرده‏اند در حالي كه مي توانستند آن را وحي بشمرند تا مؤثرتر باشد .

3. برنامه‏هاي مصلحان هم با برنامه‏هاي پيامبران اصلاً قابل قياس نيست و تفاوت آنها از زمين تا آسمان است. آنان گرچه از سر اخلاص و تعهد و دلسوزي حرف زده‏اند، ولي حرفهايشان در افق انساني است و با افق وحي اصلاً قابل مقايسه نيست. قرآن مي‏فرمايد:

«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لاَّ يُؤْمِنُونَ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ». (6)

آيا مي‏گويند:آن را بر بافته، بلكه باور ندارند پس اگر راست مي‏گويند، سخني مثل آن بياورند.

4. پيامبران براي اثبات اين كه سخني كه ارائه مي دهند از خداست و از خودشان يا ديگري نيست، معجزه مي آورند و معجزه كاري است كه از توان جنس بشر بيرون است و تا خدا اجازه ندهد، معجزه تحقق نمي يابد و عقل حكم ميكند بر قبح ظاهر كردن معجزه به دست كسي كه خواسته يا نا خواسته بر خدا دروغ ببندد خداوند هم اجازه نمي دهد معجزه به دست كسي كه بر او افترا بسته است، جاري شود، و عقل بر قبح صدور اين امر از خداوند حاكم است ؛بنا بر اين، وقوع معجزات از طرف پيامبران دليل روشن بر اين است كه سخنشان خدايي است و جوشيده ضميرشان نمي باشد.

5- اگر اين گفته درست باشد، كتاب هاي آسماني از حجيت مي افتند و لازمه اين امر اين است كه در تمام اعصار دست انسان ها از دين كوتاه باشد و ادله لزوم دين با اين گفتار كاملا در تضاد است و ادله و براهين نياز به دين جداي از وضوح نياز انسان به دين در كتاب هاي كلامي مفصل بيان شده است. (7)

پي نوشت ها

1. محمد رشيد رضا، وحي محمدي، ترجمه محمدعلي خليلي، چاپ دوم ، تهران ، بنياد علوم اسلامي،1361، ص22 و 67 ـ 68.

2. انعام(6) آيه 93.

3. احقاف(46) آيه 8.

4. يونس (10) آيه 15 ـ 16.

5. حاقّه (69) آيه 46 ـ 47.

6. طور(52) آيه 33-34.

7. سيد عبد الحسين طيب ،كلم الطيب در تقرير عقايد اسلام‏؛ ناشر: كتابخانه اسلام‏.

إعجاز قرآن، نه تنها بر فرابشري بودن قرآن دلالت دارد، بلكه بر الهي بودن قرآن نيز دلالت دارد زيرا آورنده قرآن، يعني پيامبر (ص)، مدعي است كه قرآن از سوي خدا نازل شده و معجزه، دلالت بر صداقت آورنده معجزه دارد. از اين رو، صدور معجزه از سوي مدعي دروغين نبوت، محال است؛ زيرا معجزه تصديق خدا بر إدعاي نبوت است و تصديق شخصي كه به دروغ ادعاي نبوت نموده، قبيح است و صدور فعل قبيح، از خداوند متعال محال است.

علاوه بر اين، صدور معجزه از مدعي دروغين نبوت، با قاعده عقلي «لُطف» كه از سوي متكلمان إسلامي مطرح شده، منافات دارد. طبق «قاعده لطف» لازم است كه خداوند متعال مدعي دروغين نبوت را رسوا كند و اگر مدعي نبوت ادعاي نبوت كند و كاري را به عنوان معجزه ارائه دهد و مردم نتوانند تشخيص دهند كه آن امر معجزه است يا خير، در صورت دروغ‏گو بودن مدعي نبوت، خداوند بايد حقيقت را براي مردم روشن و مدعي نبوت را رسوا و يا مجازات كند؛ در حالي كه نه تنها آورنده قرآن را خداوند متعال رسوا نكرده، بلكه با ساير معجزات وي را تأييد نموده و بعد از گذشت هزار و اندي سال، بر عزت و اقتدار ايشان افزوده است.

در توضيح قاعده لطف بايد بگوييم كه يكي از اصول و قواعد مهم در كلام عدليه (شيعه و معتزله)، قاعده لطف است كه پس از قاعده حسن و قبح عقلي، مهم ترين قاعده كلامي به شمار مي رود. متكلمان عدليه بسياري از آموزه ها و عقايد ديني را براساس آن اثبات كرده اند. وجوب تكاليف ديني، ‌لزوم بعثت پيامبران و وجوب عصمت انبيا، وعده و وعيدهاي الهي، و وجوب امامت، از جمله مسائلي است كه بر اين قاعده استوار گرديده اند.

لطف در اصطلاح متكلمان، از صفات فعل الهي است؛ يعني افعالي كه به مكلفان مربوط مي شود و مقصود اين است كه خداوند آنچه را مايه گرايش مكلفان به طاعت و دوري گزيدن آنان از معصيت مي باشد،در حق آنان انجام داده و اين امر، مقتضاي عدل و حكمت الهي است.

مشهورترين دليل عقلي بر وجوب لطف بر خداوند، اصل حكمت است؛ به اين بيان كه ترك لطف، مستلزم نقض غرض است و نقض غرض، مخالف حكمت و باطل است. پس عمل به لطف، واجب است.

 

پي نوشت:

1.  براي مطالعه تفصيلي دلايل از سوي خدا بودن قرآن، ر.ك: آيت الله مصباح يزدي، قرآن‏شناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ، 1380 ش، ج ‏1، ص 107 - 1890.

يكي از دلائل حقانيت قرآن و اينكه از طرف خدا نازل شده اين است كه ...

يكي از دلائل حقانيت قرآن و اينكه از طرف خدا نازل شده اين است كه در سراسر آن تضاد و اختلاف نيست براي روشن شدن اين حقيقت به توضيح زير توجه فرمائيد.

" روحيات هر انساني دائما در تغيير است قانون تكامل در شرائط عادي در صورتي كه وضع استثنايي بوجود نيايد انسان و روحيات افكار او را هم در بر مي‏گيرد و دائما با گذشت روز و ماه و سال، زبان و فكر و سخنان انسانها را دگرگون ميسازد، اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته‏هاي يك نفر نويسنده يكسان نيست بلكه آغاز و انجام يك كتاب نيز تفاوت دارد، مخصوصا اگر كسي در كوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد حوادثي كه پايه يك انقلاب فكري و اجتماعي و عقيده‏اي همه جانبه را پي‏ريزي كند او هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يك نواخت و عطف به سابق تحويل دهد قادر نيست، بخصوص اگر او درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده ‏اي باشد.

اما قرآن كه در مدت 23 سال بر طبق احتياجات و نيازمنديهاي تربيتي مردم در شرائط و ظروف كاملا مختلف نازل شده، كتابي است كه درباره موضوعات كاملا متنوع سخن مي‏گويد و مانند كتابهاي معمولي كه تنها يك بحث اجتماعي يا سياسي يا فلسفي يا حقوقي يا تاريخي را تعقيب مي‏كند نيست، بلكه گاهي در باره توحيد و اسرار آفرينش، و زماني درباره احكام و قوانين و آداب و سنن، وقت ديگر درباره امتهاي پيشين و سرگذشت تكان دهنده آنان، و زماني درباره مواعظ و نصايح و عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن مي‏گويد، و بگفته دكتر گوستاولبون قرآن كتاب آسماني مسلمانان منحصر به تعاليم و دستورهاي مذهبي تنها نيست بلكه دستورهاي سياسي و اجتماعي مسلمانان نيز در آن درج است.

چنين كتاب با اين مشخصات عادتا ممكن نيست خالي از تضاد و تناقض و مختلف گويي و نوسانهاي زياد باشد، اما هنگامي كه مي‏بينيم باتمام اين جهات همه آيات آن هماهنگ، خالي از هر گونه تضاد و اختلاف و ناموزوني است، بخوبي مي‏توانيم حدس بزنيم كه اين كتاب زائيده افكار انسانها نيست بلكه از ناحيه خداوند است چنان كه خود قرآن اين حقيقت را در آيه فوق بيان كرده است".

آيه شريفه در صدد بيان اين مطلب است كه چنين كتابي با اين ويژگي ها اگر از جانب غير خدا بود حتما مي بايست در آن تناقض وجود داشته باشد. معني اش اين نيست كه هيچ كتاب بشري بدون تناقض نيست.

آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج‏4، ص: 28-29.

قرآن خود را كلام خدا ناميده...

قرآن خود را كلام خدا ناميده و نشانه خدايي بودن خود را اين اعلام كرده كه بشر از آوردن كتابي مثل آن بلكه از آوردن ده سوره مانند آن بلكه از آوردن يك سوره همانند آن ناتوان است . اعلام كرده اگر فرد يا جمعي از بشر و جن يا به كمك هم توانستند حداقل يك سوره مانند قرآن بياورند كه كلام شناسان منصف اعم از متدين يا غير متدين همانندي آن را امضا كنند،  نشانه غير خدايي بودن قرآن باشد . تا امروز كه بيش از 14 قرن از نزول قرآن مي گذرد ،با وجود انگيزه هاي قوي و  دشمني هاي آشكار و با وجود سعي و تلاش فراوان بشر و با وجود فصيحان و بليغان عرب در طول تاريخ  از اجابت اين هماورد طلبي ناتوان بوده و خود اين بهترين دليل بر خدايي بودن قرآن است.

خدا حق مطلق است . كلام خدا هم بايد حق مطلق باشد و هست . همين نشانه آشكار ديگر بر خدايي بودن قرآن است:

لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ؛ (1)

 هيچ گونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمي‏آيد ،چرا كه از سوي خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است!

اگر كسي توانست در اين كتاب سر سوزني باطل يا اختلاف و تناقض و ناهماهنگي بيابد، نشانه غير خدايي بودن آن را يافته است:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً ؛(2)

آيا درباره قرآن نمي‏انديشند؟! اگر از سوي غير خدا بود، اختلاف فراواني در آن مي‏يافتند.

 

پي نوشت ها:

1. فصلت (41) آيه 42.

2. نساء (4) آيه 82 .

تمام آيات الهي با شان نزول خاص به خودش مرتبط است ...

تمام آيات الهي با شان نزول خاص به خودش مرتبط است و محور آن علم خداي متعال است كه قبل از وقوع همه حوادث وجود داشته است و البته مي دانيم قرآن كتاب هدايت است و در امر هدايت نياز به وقوع حوادث دارد به اين معنا كه بايد حوادثي كه از قبل جزء معلومات الهي بود رخ مي داد تا خداي متعال آن حادثه ها را به عنوان آيه يا عبرتي بر پيامبرش عرضه مي كرد. پس خداي متعال مطابق با علم اش عمل كرد، زيرا حوادث قبل از ظهور قرآن جزء معلومات الهي بوده اند و خداي متعال عالم به همه احوال زمان چه گذشته و چه حال و چه آينده است.

كتاب خدا سرشار از حوادثي است كه بخش فراواني از آن به  سرگذشت امت هاي پيشين اختصاص دارد و البته در اين كتاب اشاره به واقعه هاي جديد هم چون واقعه "افك" و بسياري ديگر از حادثه  هم شده كه از نظر زماني نسبت به موضوع حوادث پيشينيان جديد بوده است، اما در ساحت علم الهي، حوادث جديد هم سابقه اي از قبل داشته و ترسيم بوده است و مي بايستي براي تكميل آيات الهي اين واقعه ها در خارج به ثبت مي رسيد و نيازي به زمينه سازي پيامبر (ص) براي نزول قرآن نبود. اگر چه پيامبر(ص) خواسته يا نا خواسته زمينه دريافت وحي الهي و كلام خدا را فراهم كردند. چون خداي متعال قلب پاك پيامبر را آماده دريافت وحي نمودند.

به هر حال شان نزول آيات، بهانه تفسير آيات اند نه بهانه نزول و كمترين فايده آن اين است كه هر آيه اي با شان نزول خاص به خود، موجب پر رنگ تر شدن مضمون آن آيه و معطوف شدنش در ذهن ها مي شود.

پس نتيجه اين كه از قبل زمينه همه حوادث در علم خدا نقش گرفته و ترسيم شده است و پيامبر خدا(ص) با ظرفيت وجودي شان منزل گاه وحي الهي شدند و حوادثي كه در طول زندگي ايشان رخ داده و بخشي از قرآن شده، زمينه اصلي اش از قبل در علم الهي تصوير شده بود و حوادث خود بخشي از قرآن است  و بايد اتفاق مي افتاد.

آيا علم خدا منافات با اراده پيامبر داشت؟

بايد گفت: اراده پيامبر(ص)، چون تابع وحي الهي بود، پس  نمي توانست از علم خدا خارج يا با آن منافات داشته باشد. 

آياتي كه در پي مي آيد، در تاييد اين سخن است.

"ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي‏"وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‏"إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي"‏ (1)

كه هرگز دوست شما (محمّد(ص)) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است. و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي‏گويد. آن چه مي‏گويد،چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست!

خداي متعال پيامبرش را مي ستايد كه از خود چيزي نمي گويد.

بنا بر اين؛ پيامبر(ص) مامور به تبليغ قرآني بود كه  ريشه در علم خدا  داشت و البته حضرت مامور بود تا بتواند چنين آيين با عظمتي را در دل هاي عوام و جاهل آن روزگار تبليغ كند.  

علاوه براين، اگر وحي نباشد، پيامبري معنا ندارد و مسير هدايت شكل نمي گيرد. همه پيامبران الهي در مسيرتبليغ دين و آيين مربوطه؛ تابع وحي و مامور به ابلاغ آن هستند.

آيا پيامبر در وحي قرآن نقشي نداشت؟

نقش پيامبر (ص) در وحي، نقش واسطه است.

با اين توضيح كه پيامبر هنگام وحي دو نوع ماموريت داشتند كه ماموريت اول ايشان، دريافت اصل وحي و ابلاغ آن به دليل داشتن ظرفيت وجودي بالاي حضرت بود و ماموريت دوم ايشان، تفسير و تبيين آن بوده كه به هر دو مطلب، قرآن اشاره كرده است.

نقش پيامبر در دريافت و ابلاغ وحي:

خداي متعال در كتابش فرمود:" كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ في‏ أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ..." (2)

همان گونه(كه پيامبران پيشين را مبعوث كرديم،) تو را به ميان امّتي فرستاديم كه پيش از آنها امّت هاي ديگري آمدند و رفتند، تا آن چه را به تو وحي نموده‏ايم، بر آنان بخواني.

قرآن، موضوع بعثت انبياء و ماموريت ديني ايشان از طرف خداي متعال را يك سنت جاري و هميشگي در عالم دانسته پيامبران را مامور تبيين و تفسير پيام الهي بر شمرده است. 

مفسرين در توضيح آيه شريفه گذشته نوشته اند:

1.معناي آيه اين است كه: تو را در امتي فرستاديم كه قبل از ايشان امت هاي ديگري بودند و گذشتند، و اين ارسال، نظير همان ارسال و بر طبق سنتي است كه همواره در عالم جريان داشته، ارسال تو نيز بدين منظور بوده كه بر امتت آن چه را كه به سويت وحي مي ‏كنيم تلاوت و براي آن ها مضامين اين كتاب را تبليغ كني.(3)                       

2.هدف از ارسال پيامبر اين است كه حقيقت رسالت را بيان كند. پيامبر در تمام كوشش هاي خود، فقط سخن خدا را بر مردم مي‏ خواند، يعني او پديد آورنده وحي نيست، بلكه نقش آينه را دارد و رسالت را به امّت خود منعكس مي‏كند.(4)

نقش پيامبر در تبيين و تفسير وحي:

خداي متعال فرمود:

" بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون"(5)

(از آن ها بپرسيد كه) از دلايل روشن و كتب (پيامبران پيشين آگاه اند!) و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم، تا آن چه به سوي مردم نازل شده است براي آن ها روشن كني و شايد انديشه كنند.

خداي متعال در اين آيه شريفه، وحي قرآني را بر قلب پيامبرش منعكس و او را مامور به تبيين و تفسير دين اسلام بر مردم كرد تا شايد آگاه شوند.

نتيجه اين كه پيامبراكرم(ص) درباره وحي، هم نقش واسطه و هم نقش هادي و مفسر را ايفا كرد و بايد بدانيم كه فقط انسان كاملي چون حضرت مي توانست تحمل شنيدن وحي را داشته باشد، در غير اين صورت وحي اي نازل نمي شد،هر چند هنگام شنيدن پيام الهي به دليل عظمت وحي، حال حضرت دگرگون مي شد.

پي نوشت ها:

1. سوره نجم، آيات 2 تا 4.

2. سوره رعد، آيه 30.

3. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، چاپ پنجم،سال 1374 ه ش، ج‏11، ص 490.

4. مترجمان، تفسير هدايت، مشهد،انتشارات بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اول، سال 1377 ه ش، ج‏5، ص 282.

5. سوره نحل، آيه 44.

صفحه‌ها