إعجاز قرآن
۱۳۸۹/۰۶/۰۳ ۱۴:۳۱ شناسه مطلب: 17517
اگر ممکن است جزئيات کاملي از اعجاز قرآن کريم بگوييد. آيا آيه 109 سوره توبه به حادثه 11 سپتامبر اشاره دارد ؟
پرسش: اگر ممکن است جزئيات کاملي از اعجاز قرآن کريم بگوييد.
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
پرسش شما داراي دو بخش است که به تفکيک پاسخ داده مي شود :
1 - اعجاز قرآن قرآن از ابعاد و زواياى مختلف معجزه است و اعجاز آن اختصاصى به فصاحت و بلاغت ندارد. برخى از اين ابعاد را قرآن خود به صراحت بيان نموده و در مورد آن ها تحدّى(1) كردهاست. برخى ديگر از وجوه اعجاز وجود دارند كه در مورد آن ها تحدّىِ خاصى در قرآن صورت نگرفته است. اين موارد مشمول آيات تحدّى به صورت عام قرار مىگيرند. در اين فصل ابعاد تحدّى را، صرف نظر از اين كه تحدّى خاصى داشته باشند يا نه، مورد بررسى قرار مىدهيم. هيچكس نمىتواند مدّعى بررسى همه جانبه ابعاد اعجازِ قرآن باشد؛ چرا كه مسلّماً بسيارى از رموز و شگفتىهاى قرآن بر ما هنوز پوشيده مانده است. شايد بتوان گفت: حصر و برشمردن همه وجوه اعجاز قرآن و بازشناسىِ دقيق آن ها، خودْ اعجازى ديگر است.
با اين مقدمه به بررسى ابعاد اعجاز مىپردازيم:
1. شخصيت پيامبر
يكى از نكات مهمّى كه قرآن براى اعجازش به آن اشاره نموده ، توجه به شخصيّت پيامبر و آورنده قرآن است. پيامبر در مكتب هيچ دانشمند و معلّمى حاضر نگشته بود . همگان مىدانستند كه او اُمّى و درس ناخوانده است. در دوره چهلساله زندگىِ قبل از بعثت كه دو ثلث عمر او را تشكيل مىدهد، از او هيچ شعر و نثرى ديده نشده است.(2) ناگهان چنين پيامبرى، كتابى را عرضه مىدارد كه بزرگان روزگار در مقابلش درمىمانند.
قرآن همين نكته را بخشى از اعجاز خويش دانسته ،به آن تحدّى مىكند:
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيكُمْ ولا أَدريكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمراً مِن قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُون؛(3)
بگو: اگر خدا مىخواست، آن را بر شما نمىخواندم و خدا شما را بدان آگاه نمىگردانيد. قطعاً پيش از آن روزگارى در ميان شما به سر بردهام. آيا فكر نمىكنيد؟
قرآن در ردّ سخنان كسانى كه مىگفتند فردى از روميان معلّم پيامبر بوده است(4) مىفرمايد:
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهم يَقُولُونَ إنّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الّذى يُلحِدوُن إليه أَعْجَمىٌّ و هذا لِسانٌ عَربىّ مُبينٌ؛(5)
و نيك مىدانيم كه آنان مىگويند: جز اين نيست كه بشرى به او مىآموزد . چنين نيست. زبان كسى كه اين نسبت را به او مىدهند، غيرعربى است و اين قرآن به زبان عربى روشن است.
حال پيامبرى كه در جايى درس نخوانده است، كتابى بر بشر و درس آموختگان عرضه مىكند كه سرشار از معارف و حكمتها و هدايتهاست و خود معلّم كتاب و حكمت مىگردد.(6)
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسألهآموز صد مدرّس شد
2. فصاحت و بلاغت (اعجاز بيانى)
در اين مورد نيز تحدّى صورت گرفته است. آيات پنجگانه تحدّى - كه در فصل دوم بررسى نموديم - حداقل ناظر بر فصاحت و بلاغت بودهاند؛(7) زيرا ويژگى مهم مخاطبان پيامبر، كه به مقابله فرا خوانده شدند، فصاحت و بلاغت آنان بود.
بر هيچ كس پوشيده نيست كه عرب در زمان ظهور اسلام به مرحلهاى از كمال و بلاغت در كلام رسيده بود كه تاريخ براى هيچ ملتى نه پيش و نه پس از آن، هماوردى سراغ ندارد. در چنين فضايى، آيات نورانى الهى بر پيامبر نازل گرديد. زيبايى و رسايى اين آيات به حدّى اعجابآور است كه عرصه را بر شاعران و اديبان و صاحبان ذوق و قريحههاى سرشار، تنگ كرده آنان را وادار به اعتراف به عجز مىنمايد. قرآن با شيوه بديع و منحصر به فردِ خويش در بيان مفاهيم و معانى بلند و پرمحتواى خود كه نه نثر است و نه نظم، چنان جلوهگرى مىكند كه همه سخنان و آثار ادبى را تحتالشعاع خويش قرار مىدهد. در تاريخ، حكايات متعدد و مختلفى در اين زمينه به چشم مىخورد. آيات قرآن در هنگام تلاوت، به گونهاى در جان و دل افراد مىنشست كه آنان را از خود بىخود مىكرد.
وليدبن مغيره مخزومى، شخصى است كه در ميان عرب به حسن تدبير، مشهور است . او را گل سرسبد قريش مىناميدند. پس از نزول آيات اوليه سوره مباركه غافر، پيامبر در مسجد حضور يافت و اين آيات را، در حالى كه وليد در نزديكى آن حضرت بود، قراءت فرمود. پيامبر چون توجه وليد به آيات را مشاهده نمود، بار ديگر نيز آيات را قراءت نمود. وليدبن مغيره از مسجد خارج و در مجلسى از طايفه بنىمخزوم حاضر شد و اين گونه شروع به سخن نمود:
به خدا سوگند، از محمد سخنى شنيدم كه نه به گفتار انسانها شباهت دارد و نه به سخن جنّيان. گفتار او حلاوت خاصى دارد و بس زيباست. بالاى آن (نظير درختان) پرثمر و پايين آن (همانند ريشههاى درختان كهن) پرمايه است. گفتارى است كه بر همه چيز پيروز مىشود و چيزى بر آن پيروز نخواهدشد.(8)
ابوعبيده گويد: مردى اعرابى آيه «فاصْدَع بما تُؤمَرْ» را از شخصى شنيد و به سجده افتاد و گفت: به خاطر فصاحتش سجده نمودم. زيرا تأثيرگذارى كلمه اِصْدَع در معناى اظهار دعوت، افشاى دعوت و شجاعت در دعوت و زيبايى ما تُؤْمَر در ايجاز و در عين حال جامعيت آن است.(9)
مناسب است براى آن كه تحدّى قرآن در بعد فصاحت و بلاغت بيش تر ملموس گردد، مقايسه يك نمونه از آيات قرآن را با موجزترين عبارت در نزد عرب، در همان معنا ملاحظه گردد. قرآن مجيد در مورد قصاص و فلسفه آن تعبير بسيار زيبا و دلنشين «ولَكُمْ فى القصاص حيوةٌ»(10) را به كار برده است. مثل مشهورى كه عرب در اين مورد داشته، القَتْل أَنْفى لِلْقَتْل بودهاست.
جلالالدين سيوطى در مقام مقايسه ميان اين دو جمله، بيست امتياز براى آيه قرآن نسبت به جمله مشهور در ميان عرب ذكر مىنمايد(11) كه به بعضى اشاره مىشود:
1. حروف آيه فى القصاص حيوة از جمله القَتْل أَنْفى لِلْقَتْل كم تر است.
2. تعبير قصاص در آيه، حساب شده است؛ زيرا هرگونه قتلى نافىِ قتل ديگر نيست، بلكه بسا قتلى كه خود موجب قتل ديگر مىشود؛ مثل اينكه كشتارى از روى ظلم صورت گرفته باشد. بنابراين قتلى كه موجب حيات است، يك قتلِ خاص است كه از آن تعبير به قصاص مىگردد.
3. آيه مراد خويش را به صورت جامعتر و كاملتر بيان نموده ؛ زيرا قصاص هم قتل را شامل مىشود و هم جرح و قطع عضو را؛ در حالى كه در مَثَل تنها مسأله قتل عنوان گرديدهاست.
4. در مَثَل، كلمه القتل تكرار شده و عدمِ تكرار -حتى اگر وجود آن مُخِلِّ به فصاحت نيز نباشد- از تكرار بهتر است.
5. آيه دربرگيرنده صنعت بديعى است، چرا كه يكى از دو چيز متضاد، يعنى فنا و مرگ را، ظرفِ ضد ديگر قرار داده و با آوردن كلمه «فى» بر سر قصاص آن را منبع و سرچشمه حيات دانسته است.
6. فصاحت كلمات آنگاه آشكار مىشود كه در كلمه، توالىِ حركات وجود داشتهباشد. در اين صورت زبان در حال نطق بهخوبى به حركت درمىآيد؛ برخلاف جايى كه در كلمه بعد از هر حركت، سكونى وجود داشته باشد و اين اختلاف در مقايسه آيه با مَثَل به خوبى پيداست.
7. جمله القَتْل أَنْفى لِلْقَتْل در ظاهر كلامى متناقض است؛ زيرا چيزى، نافىِ نفسِ خويش نمىتواند باشد.
8. آيه از تعبير به قتل كه لفظى خشن بوده و بوى مرگ مىدهد خالى است . در عوض همان معنا را با جاذبهاى كه در لفظِ حيوة نهفته است، بيان مىكند.
9. بيان آيه مبتنى بر اِثبات و بيانِ مَثَل مبتنى بر نفى است. پرواضح است كه اثبات بر نفى برترى دارد.
10. لفظ قصاص به امر ديگرى نيز كه مساوات باشد، اشاره دارد .درواقع، قصاص خبر از عدالت مىدهد؛ در حالى كه اين معنا از مطلقِ قتل، فهميده نمىشود.
در پايان اين قسمت دو نمونه از اظهارات دانشمندان را درباره قرآن يادآور مىشويم:
جانديون پورت مؤلف كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن مىنويسد:
همه اين معنا را قبول دارند كه قرآن با بليغترين و فصيحترين لسان و به لهجه قريش، كه نجيبترين و مؤدبترين عربها هستند، نازل شده... مملو از درخشندهترين اَشكال و محكمترين تشبيهات است....(12)
بخشى از اعجاز ادبى قرآن كريم در اسلوب خاص و ويژه آن نهفته است. قرآن از نظر سبك كلامى، شيوهاى بديع را، كه هرگز سابقه نداشته، به وجود آورده است؛ قرآن نه نظم است و نه نثر.
در قرآن سجع فراوان هست كه احتراماً و براى آنكه به سَجْع كاهنان و شعر تشبيه نشود، به آن فاصله مىگويند و مراد از آن، كلمات مشابه پايانى هر آيه است. قرآن با شعر عربى هم، كه سابقه درخشانى دارد، شباهت ندارد. قرآن قول كسانى را كه مىگويند قرآن شعر و پيامبر(ص) شاعر است به شدّت نفى مىكند و مىفرمايد كه: به او شعر نياموختهايم و سزاوار او نيست(13). اما در قرآن جوهر شعرى بسيار است؛ يعنى بيان ظريف و مجازى و انواع استعارهها و تمثيلات و تشبيهات هنرى. همچنين آياتِ موزون يا موزون افتاده قرآن نيز از يكصد فقره بيش تر است. با وجود اين و با آنكه نفوذ قرآن در شعر و ادب عربى و فارسى، بسيار عظيم است؛ ولى قرآن شعر نيست و بايد گفت كه قرآن نوعى منحصر به فرد و تافتهاى است جدا بافته. ارزش موسيقايى كلمات و جملات قرآن نيز از ديرباز مورد توجه محققان بودهاست. قابليّت خوشخوانى قرآن و تغنّى و همخوانى آن كمنظير يا بىنظير است.(14)
اين سبك (ساختار) جديدى كه قرآن ارائه داده و در فرهنگ ادبى عرب، تحوّلى غريب ايجاد نموده كاملاً بىسابقه است و آيندگان را به عجز و تاب انداخته، جاذبه دارد، كشش دارد، افسون مىكند، به وجد مىآورد، لذّتبخش است، آرامش مىدهد، با فطرت دمساز، با طبيعت همساز، با وجدان سروكار داشته و با هستى سَر و سرّى دارد.(15)
3. آموزهها و معارف عالى (اعجاز معانى)
زيبايى قرآن فقط در الفاظ و عبارات و فصاحت و بلاغت آن نيست. اين كتاب مقدس برخوردار از يك زيبايى برتر و ارزش والاتر، يعنى مفاهيم و معانى عميق و دقيق است. قرآن رسالت خويش را هدايت بشر شناساندهاست، و كتابى است كه پيامبر، با آن، مردم را از ظُلمتها به نور رهنمون مىگردد.(16)
قرآن به عنوان قانون اساسى اسلام دربرگيرنده مجموعهاى از اصول و ضوابط هماهنگ با فطرت انسانى است كه همواره بر تارك انديشهها چون خورشيدى مىدرخشد و عزّت و عظمت را در گرو آشنايى و عمل به قوانين خود مىداند.
قرآن در اين بخش بدون شك اعجاز است. در زمانى كه انحطاط در اخلاق و آداب و رسوم اجتماعى به اوج خود رسيده ، غارت و چپاول، امتياز بهحساب مىآمد ، دختران زنده به گور مىشدند ، خيانت و فساد و فحشا و بىعدالتى فراگير شدهبود، قرآن، كه پرچمدار مترقىترين قوانين و مطرحكننده ارزشها و فضايل انسانى است ظهور مىكند . به مردم صداقت، امانت، اخوت، وحدت و انسانيت را يادآور مىشود؛ آنان را از جهل به سوى علم، از تاريكى به سوى نور و روشنايى و از رذايل به سوى فضايل سوق مىدهد. در سايه همين تعليمات و قوانين حياتبخش است كه اسلام شرق تا غرب عالم را فرا مىگيرد . پرچم تمدن شكوهمند اسلامى در همه اقطار به اهتزاز درمىآيد. نمونههايى از اين اصول و قوانين را در قرآن يادآور مىشويم:
ا) اصل عدالت و امانت
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأماناتِ إِلى أَهْلِها وَإِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالعَدْلِ.(17)
ب) اصل كلى امر به نيكىها و نهى از زشتىها
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسانِ وَإِيتاءِ ذِى القُربى وَيَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْكَرِ وَالبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.(18)
ج) اصل مقابله به مثل در برابر متجاوزان
فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ ما اعْتَدى عَلَيْكُمْ.(19)
د) اصل مساوات و برابرى مردم و تعيين معيار امتياز، در ارزشهايى چون تقوا، علم و جهاد در راهخدا
إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ.(20)
قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ....(21)
... وَفَضَّلَ اللَّهُ المُجاهِدِينَ عَلى القاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً.(22)
ه) اصل نفى هرگونه استبداد
...وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيْهِمْ.(23)
و) اصل عدم سلطه كافران بر مؤمنان
وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى المُؤْمِنِينَ سَبِيلاً.(24)
ز) اصل شدّت در برابر كافران و رحمت در برابر مؤمنان
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ.(25)
ح) اصل صلح و اخوت
إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ.(26)
ط) اصل توصيه به وحدت
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلاتَفَرَّقُوا....(27)
ى) اصل بهرهبردارى از نعمتهاى الهى
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ.(28)
ك) اصل وفاى به عقود
يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالعُقُودِ.(29)
ل) اصل لاحَرَج
وَما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.(30)
م) اصل تكليف به قدر طاعت
لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلّا وُسْعَها.(31)
ن) اصل پذيرش اختيارى دين
لا إكْراهَ فِى الدِّينِ.(32)
اصولى را كه اشاره نموديم تنها گوشهاى از معارف قرآن است. قرآن سراسر شفا، نور، رحمت، هدايت و حقانيّت است. جاودانگى آن به گونهاى است كه گذشتزمان تأثيرى در طراوت و حلاوت آن ندارد. همه اين اصولِ مترقى را در بدترين دوره انحطاط اخلاقى و در دوران رواج وحشيگرى مطرح و در بخشهاى مختلف زندگى از قبيل امور اقتصادى، مالى، اجتماعى و سياسى، امور نظامى و دفاعى، امور حقوقى، ثروتهاى عمومى، معاملات، ازدواج، طلاق، ارث و ... در عالىترين شكل تبيين نمودهاست.
معارف دينى در قرآن در اين مجموعه از اصول و مقرّرات خلاصه نمىگردند، بلكه در بخش اعتقادى و اثبات وحدانيت، نبوّت، امامت و قيامت و خلاصه از مبدأ تا معاد، آنچه را قرآن مطرح نموده، مطابق با عقل سليم و برهان است. آيات مربوط به خداپرستى و توحيد، آيات معرفىكننده پيامبران و رسولان الهى، آيات مربوط به قيامت و معاد، آنگاه كه با مطالب دو كتاب تحريف شده تورات و انجيل مقايسه مىگردند، نزاهت و قداست قرآن را بيش از پيش جلوهگر مىكنند.(33)
اكنون برخى از آيات مربوط به خداشناسى در قرآن را مرور مىكنيم:
آنگونه كه سزاوار اوست، قرآن خداوند را از هر گونه عيب و نقص مبرا دانسته و او را توصيف نموده است.
وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَالْأَرضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ.(34)
وَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ.(35)
لاتُدْرِكُهُ الأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.(36)
هُوَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلهَ إِلّا هُوَ عالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ هُوَاللَّهُ الَّذِى لا إِلهَ إِلّا هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبّارُ المَتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الخالِقُ البارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ.(37)
آيا اينگونه معرّفى خداوند در زمانى كه مردم گرفتار عقايد موهوم و خرافى در پرستش خدايان خويش بودهاند، مىتواند از انديشه فردى از ميان همين قوم نشأت گرفته باشد؟
آيا اين مجموعه عظيم از اصول و قواعد و مقرّرات مترقّى در كنار معارف بلند و پرمحتواى اعتقادى و اخلاقى - تربيتى، مىتوانند به چيزى جز معجزهبودن اين كتاب شهادت دهند؟ مقررات و معارفى كه با فطرت و سنن خلقت هماهنگى داشته و به همين جهت بقا و دوام آن ها تضمين گشته است؛ هر دو بخش جسم و روح انسانها را در نظر گرفته و با تكيه بر ارزشهاى اخلاقى و معنوى در ضمن بهرهمند كردن انسان از مواهب مادى و طبيعى، او را در مسيرى متعادل و موزون قرار داده است. هم رهبانيت را نكوهيده و هم شأن انسان را فراتر از وابستگى به ماديات دانسته است و در يك كلام قرآنكريم در دو بُعد علمى و عملى، يعنى تعليم معارف و حقايق هستى و تشريع قوانين و مقرّرات زندگى، آنچه را بشر نيازمند به آن بوده، در اختيار او گذارده است.
4. هماهنگى و عدم وجود اختلاف
يكى از ابعاد اعجاز قرآن، كه قرآن نيز به آن اشاره و تحدّى نموده است، عدم وجود اختلاف در قرآن است. همه مىدانيم كه اين كتاب در طى 23سال تدريجاً در مكه و مدينه، در شب و روز، در جنگ و صلح به هنگام پيروزى و شكست، در مواقع شدت و راحتى، و خلاصه در حالات مختلف نازل شده است. از سوى ديگر در مورد همه امور، دادِ سخن داده است. در قرآن از حِكَم و مواعظ گرفته تا مسائل اقتصادى، اجتماعى، سياسى، اخلاقى، اعتقادى و هنرى مطرح شده است. احتجاجها و استدلالهاى عقلى، به اضافه امثله و قِصَص نيز در آن فراوان به چشم مىخورد. مسائل مربوط به دنيا و امور مرتبط با آخرت و قيامت به گونهاى بسيار پندآموز و سازنده ذكر گرديده، و در عين حال ميان اين همه مباحث متنوع و مختلف هيچگونه اعوجاج و اختلافى مشاهده نمىشود؛ بلكه همسويى و يكنواختى شگفتى در مجموعه اين كتاب آسمانى نمايان است. حتى داستانهايى از پيامبران و يا امتهاى پيشين كه احياناً در قرآن تكرار شده، در هرجا از مزيت و خصوصيتى برخوردارند؛ بدون اينكه در جوهر و اصل معنا خللى وارد آيد. حال اگر اين كتاب، ساخته دست بشرى بود، موارد متعددى از اختلاف و عدم هماهنگى و تضاد -آنهم در مدت نزولى نزديك به ربع قرن- در آن به چشم مىخورد؛ چراكه انسان در دنياى مادى همواره از نقص به سوى كمال در حركت است. حتى نويسندهاى كه كتابى مىنويسد، در يك فاصله زمانى كوتاه، اصلاحاتى در اثر خويش به وجود مىآورد و يا مطالبى متفاوت با مطالب قبلى خويش را در اثر بعدى خود جاى مىدهد. به همين جهت است كه قرآن تحدّى خود را به اين صورت بيان مىكند:
أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً؛(38)
آيا در معانى قرآن نمىانديشند؟ اگر از جانب غيرخدا بود قطعاً در آن اختلاف بسيارى مىيافتند.
بنابراين، فقدان اختلاف در كتابى با محتوايى اينچنين، آنهم با تنظيمى تدريجى و در شرايط مختلف نزول، از سوى فردى درس ناخوانده و تعليمنديده، خود اعجازى آشكار و غيرقابل انكار است.
5. خبرهاى غيبى
قرآنكريم، هم از زندگى اقوام و پيامبران گذشته پرده برداشته و هم نسبت به آينده خبرهايى را از پيش گفتهاست. در هر دو زمينه، خبرهاى داده شده خبرهايى غيبى بودهاند. تحدّى به اخبار غيبى در چندين آيه مطرح گرديده است:
تِلْكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَلاقَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا...؛(39) اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مىكنيم، پيش از اين نه تو آن را مىدانستى و نه قوم تو.
اين يادآورى در داستان حضرت مريم و حضرت يوسف(ع) نيز آمدهاست(40). بنابراين بخش عظيمى از قرآن كريم كه سرگذشت پيشينيان و داستان پيامبران الهى را بيان نموده است -در حالى كه خود پيامبر هيچ اطلاعى از آن ها نداشته است- در حوزه اعجاز غيبى قرآن كريم قرار مىگيرند.
اعجاز در مورد خبرهاى غيبى مربوط به آينده بيش تر قابل توجه است؛ بهويژه هنگامى كه همه آنچه خبر داده شده، عيناً به وقوع پيوست. به چند نمونه اشاره مىكنيم:
ا) خبر پيروزى روميان بر ايرانيان
غُلِبَتِ الرُّوم فى أَدْنَى الأَرْضِ وَهُم من بَعْدِ غَلَبِهمْ سَيَغْلِبُونَ فى بِضْع سنين؛(41) روميان شكست خوردند. در نزديكترين سرزمين. ولى بعد از شكستشان، در ظرف چند سالى، به زودى پيروز خواهند گرديد.
همانگونه كه قرآن خبر داده بود، ارتش روم در فاصله كم تر از ده سال بر ايران غلبه يافت و پيروز شد.
ب) خبر پيروزى مسلمانان در جنگ بدر
أَمْ يَقُولونَ نَحْنُ جميعٌ مُنْتَصِرٌ سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُر؛(42) آيه خبر از گفتار ابوجهل در جنگ بدر مىدهد كه مىگفت: نَحْنُ ننْتصرُ الْيومَ منْ مُحمّدٍ وأصحابِهِ. درحالى كه خداوند مسلمانان را طبق همين وعده پيروز نمود.
در آيه هفتم سوره بدر نيز خدا به مسلمانان وعده پيروزى مىدهد؛ در حالى كه عدد آنان در حدود يكسوم مشركان، و تجهيزات آنان به مراتب كمتر از كفار است و اين وعده محقق مىگردد.
ج) وعده بازگشت پيروزمندانه به مكه
إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيْكَ القُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ؛(43) همان كسى كه اين قرآن را بر تو فرضكرد، يقيناً تو را به سوى وعدهگاه باز مىگرداند.
اكثر مفسّران بر اين عقيدهاند كه مراد از معاد مكه است كه پيامبر پيروزمندانه وارد آنجا مىگردد.
د) وعده حفاظت از قرآن
إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ.(44) در بخش تحريفناپذيرى روشن گرديد كه برخلاف كتب آسمانى گذشته، قرآن بىهيچ افزايش و نقصانى از گزند حوادث مصون مانده است.
ه) پيروزى دين اسلام بر ديگر اديان
هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْكَرِهَ المُشْرِكُونَ؛(45) او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هرچه دين است پيروز گرداند؛ هرچند مشركان خوش نداشتهباشند.
اين آيه سه بار در قرآن تكرار گرديده است . اعجاز غيبى آن امروز، از هر زمان ديگر بيش تر قابل درك است. اسلام به اعتراف دوست و دشمن به عنوان برترين مكتب، زندهترين دين و الهام بخشترين آيين به ميدان آمده و به سرعت در حال گسترش و نفوذ به دنياهاى جديد است.
6. طرح مسائل دقيق علمى
قرآن در زمينه طرح مباحث علمى در مواردى به صراحت و در پارهاى از موارد -كه براى بشر آن زمان قابل درك و هضم نبوده، بلكه احياناً مخالف با اصول مسلم پذيرفته شده در بين آنان تلقى مىشد- تلويحاً سخن گفته است.
به عنوان نمونه: وَأرْسلنا الرّياح لواقح.(46)
امروز علم ثابت نموده است كه باردارشدن درختان و گياهان، نياز به لِقاح دارد . اين مهم در مواردى با بادها صورت مىگيرد؛ آنگونه كه در درختانى مثل زردآلو، صنوبر، انار و در بوتههاى حبوبات و غير آن ها ديده مىشود.
خداوند در آيهاى ديگر تصريح مىنمايد كه وجود جنس مخالف تنها مختص به حيوانات نيست؛ بلكه در همه انواع گياهان نيز وجود دارد: ومِنْ كُلِّ الثمرات جعل فيها زوْجَيْنِ اثْنَيْنِ.(47) سُبْحان الّذى خَلَق الأَزْواجَ كُلّها ممّا تُنْبِتُ الاَرْضُ وَمِنْ أنفُسهم وممّا لايعْلمُون.(48)
مسأله حركت و گردش زمين نيز به صورت خاصى مطرح گرديده است: اَلّذى جعل لَكُمُ الأَرْضَ مَهْداً.(49) زمين، به صورت مهد و گهواره براى موجودات روى آن قرار داده شدهاست . اين خود ناشى از حركت وضعى و انتقالى زمين است. همانگونه كه حركت گهواره مايه آرامش و رشد طفل و كودك است، حركت زمين نيز در جهت رشد و شكوفايى انسان است. البته بيان كنايى و سربسته اين حقيقت در قرآن، بدان جهت است كه در زمانِ نزول قرآن، مردم اعتقاد به سكون زمين داشتند. آن را از بديهياتى مىدانستند كه قابل تشكيك نبوده و نخواهد بود. مسأله بيضوى و كروى بودن زمين نيز از بعضى از آيات استفاده مىگردد:
فَلا اُقسمُ بربّ الْمشارق والْمغارب.(50) رَبُّ الْمَشْرقين وربّ الْمغربين.(51)
اگر زمين، مسطح بود، ناچار، يك مشرق و مغرب بيش نداشت. تنها با فرضِ كروىبودن آن است كه در اثر جابهجايى حالت نسبت به خورشيد، مىتوان در يك زمان براى زمين، مشارق و مغارب متعدد را تصور كرد.
7. آفرينشهاى هنرى
يكى ديگر از رازهاى جاذبه قرآن كه پرده از اعجازى ديگر برمىدارد، جنبه خيالانگيزى و صحنهپردازى و به تصوير كشيدن معانى گوناگون است. اين هنر قرآنى، چه در بيان صحنههاى طبيعت و چه در تبيين ارزشها و ضد ارزشها، پاكىها و ناپاكىها و چه در قصهها و داستانسرايىها و چه در طرح مثلها و چه در به تصوير كشيدن مراحلى از معاد و قيامت و حساب و كتاب، چنان كارآمد و مؤثر بوده است كه بعضى از آن به سحر و افسون قرآن ياد مىكنند. آنچه را قرآن از قول برخى از كفار نقل مىكند، به اين حقيقت رهنمون است:
وقال الّذين كَفَروُا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرآنِ وَأَلْغَوا فيهِ لَعَلَّكُم تَغْلِبُونَ؛(52)
به اين قرآن گوش ندهيد و سخن لغو در آن اندازيد؛ شايد شما پيروز شويد.
اين گفتار آنان از آنجا ناشى مىگردد كه تنها يكبار گوش فرا دادن به آيات قرآن، براى تسليم منكران، كافى بوده است. البته روشن است كه درك صحيح از اين همه لطافتها و ظرافتهاى هنرى قرآن، تنها هنگامى ميسر خواهد بود كه انسان با ادبيات عرب و فنون معانى و بيان، آشنايى داشته، از نمايش و هنر و زيبايى و شعر نيز آگاه باشد. آنگاه مىتواند با تدبّر در آيات قرآنى و توجه به آن از زاويه هنرى، اوج زيبايى و هنرمندى را در قرآن بيابد.
اين بخش از وجوه اعجاز قرآن تاكنون مورد غفلت دانشمندان و محققان علوم قرآنى واقع شده، جز افرادى معدود در عصر ما، به اين مهم اقدام ننمودهاند. ما در اين مختصر نمونههايى از صحنهپردازىها و داستانهاى قرآن كريم را از كتاب التصوير الفنى فى القرآن(53) كه با عنوان آفرينش هنرى در قرآن(54) ترجمه شدهاست، ذكر مىكنيم. به اين اميد كه با توجه بيش تر دوستداران قرآن كريم در اين زمينه و غور در محتواى آيات، اعجاز هنرى قرآن بيش از پيش آشكار گردد.
سيد قطب در بحث تصوير هنرى مىگويد:
قرآن در هر كجا كه بخواهد بيان غرضى يا تعبير از معناى مجردى كند، يا حالتى نفسانى يا صفتى معنوى يا نمونهاى انسانى يا حادثه يا ماجرا يا منظرهاى از مناظر قيامت يا حالتى از حالات نعيم يا عذاب اليم را وصفكند، يا در مقام احتجاج و جَدَل مثلى زند، يا به طور مطلق، جدلى را عنوان كند، در همه جا تكيه بر واقعِ محسوس يا مُخَيَّل مىنمايد. منظور ما نيز از گفتن اين مطلب كه تصوير ابزار مناسب و مخصوصِ اسلوب قرآنى است، همين است؛ يعنى صرف آرايش و تزيين اسلوب نيست و به نحو تصادف نيز نيامده است، بلكه يك قانون كلى و عام و شامل است كه ما مىتوانيم از آن به قاعده تصوير تعبير كنيم.(55)
وَمَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَل الَّذى يَنْعِقُ بِما لايَسْمَعُ اِلاّ دُعاءً وَنِداء؛(56) و مَثَل آن هايى كه كفر آوردند، مانند داستان كسى است كه به حيوانى كه جز صدايى و ندايى نمىشنود، بانگ مىزند. صُمٌّ، بُكْمٌ، عُمْىٌ فَهُمْ لايَعْقِلُون؛(57) كرند و لالند و كورند و در نمىيابند.
اين تصويرِ نغز، جماعتى را در نظر ما مجسم مىكند كه دست اِنابت به اميد اِجابت پيش چيزهايى دراز كردهاند كه كمال بىبصرى و نهايتِ كَرى و گنگى خودِ آن ها را مىرساند؛ هم دعوت پوچ است و هم اجابت محال، او خود گم است، كه را رهبرى كند؟(58)
و باز تصويرى ديگر: واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَلاتَفَرَّقوا...؛(59) همگان به ريسمان خدا درآويزيد و پراكنده مشويد و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد؛ آنگاه كه دشمنان يكديگر بوديد، پس دلهاى شما را به هم پيوند داد تا از بركت لطفش برادران هم شديد و بر كنار حفرهاى از آتش بوديد و شما را از (خطر افتادن در) آن رهانيد.
در تعبير كُنْتُم عَلى شَفا حُفْرةٍ مِنَ النَّارِ دقت كنيد! چگونه حالت آن ها را رقم مىزند كه بر لب پرتگاه در شرف سقوط بودند. اگر نگارگرى قادر بود، با اَلوان سحرآميز و كِلْك چيره خود اين منظره را در قالب خط و رنگ درآورد، شاهكارى از نقاشى به شمار مىرفت. ولى قرآن تنها با تعدادى كلمه اين فكر را در ما القا مىكند. دقيقه ديگرى كه در اين تعبير نهفته: هنگامى كه آن ها را بر لبه پرتگاه آتش براى شما مجسم مىكند، به ناگاه فاصلهاى ميان آن ها در آن زندگى كفرآميز با حيات سرمد جديد قرار مىدهد و فضل خود را بر آنان آشكار مىگرداند و نقش اِكسير ايمان را در اين قلبِ ماهيت، عيان مىنمايد؛ زيرا از عالَمِ كفر تا يقين، يك نفس است.(60)
اينك به مناظر رستاخيز و تصاوير نَعيم و جَحيم نظرى بيندازيم كه از ديدگاه هنرى بهرهاى هر چه تمام دارند:
يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىءٌ عَظيمٌ يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مرضعة عَمّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَتَرَى النَّاسَ سُكارى وَما هُمْ بِسُكارى وَلكنَّ عَذابَ اللَّهِ شَديدٌ؛(61) اى مردم، از پروردگار خود بترسيد، چرا كه زلزله آن ساعت امرى هولناك است. روزى كه آن را ببينيد هر مادر شيردهى، آنكه را شير دهد فروگذارد . هر آبستنى، وضع حمل نمايد . مردم را مست پندارى در حالى كه مست نيستند، ليكن اين عذاب خداست كه شديد است.
هول و هراس فوق، قابل اندازهگيرى نيست. عظمت چنين روز هولناكى را فقط قرآن مىتواند با افسون كلمات و تركيب و تلفيقِ خاص خود القا نمايد. هر ترجمه كلمه به كلمهاى نيز، چون خالى از موسيقى ويژه كتاب خداست، اثر اعجازآميز متن آيات را ندارد. آنچه بيش تر جلب نظر مىكند، تصاوير سهگانه مادران شيرده و زنان آبستنى است كه از بيم، بچه مىاندازند . حالت مستگونه مردم است كه از ترس عذاب، مست به نظر مىآيند.(62)
آياتِ پايانى سوره دُخان جايگاه نهايى دوزخيان و بهشتيان را چنان به تصوير مىكشد كه انسان گويى خود را لحظهاى در محاصره مأموران الهى و زبانههاى آتش احساس مىنمايد. در لحظهاى ديگر خود را همدوش با پارسايان در كنار بوستانها و چشمهسارها مىيابد. ما در انتهاى بحث اعجاز قرآن و به جهت حسن ختامِ آن، سرى به جايگاه متقين و پارسايان مىزنيم . با آيات قرآن به آن ديار سفر مىكنيم.
إِنَّ المُتَّقِينَ فِى مَقامٍ أَمِينٍ فِى جَنّاتٍ وَعُيُونٍ يَلْبَسُونَ مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلِينَ كَذلِكَ وَزَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ لايَذُوقُونَ فِيهَا المَوْتَ إِلّا الْمَوْتَةَ الأُولى وَوَقاهُمْ عَذابَ الجَحِيمِ؛(63)
تقوا طلبان در جايگاهى آسودهاند. در ميان بوستانها و چشمهسارها. لباسهايى از حرير نازك و ستبر پوشيده در مقابل يكديگر مىنشينند. آرى چنين خواهد بود. آنان را با حوريان درشتچشم تزويج مىكنيم. هر نوع ميوهاى را طلب نمايند در اختيارشان مىگذاريم. در آنجا جز مرگ نخستين، ديگر مرگى نخواهند چشيد . خداى بزرگ آنان را از عذاب دوزخ نگاه خواهد داشت.
بيان ويژگىهاى هنرى داستانها در قرآن مجيد و نيز آهنگ خاص و دلنواز قرآن، بهويژه در سورههاى كوتاه كه فواصل در آن به هم نزديكند و توجه به فضاى خاص هر سوره و هر آيه و وجود موسيقىِ خاصِ هماهنگ با متن آيات، خود نياز به نوشتارى مستقل دارد. امروزه در بعضى از كشورها همچون مصر، قاريان قرآن قبل از ورود به قراءت قرآن در دورههايى از يادگيرى فنون موسيقى حاضر مىشوند، تا سورهها و آيات قرآن را با آهنگ متناسب با آن قراءت نمايند.
8. اعجاز عددى
برخى از قرآنپژوهان معاصر، بعد ديگرى از اعجاز قرآن را مطرح نمودهاند. اين بُعد اختصاص به نظم اعجازگونه رياضى قرآن دارد. سه تن از كسانى كه در اين زمينه گام نهادهاند؛ عبارتند از دكتر رشاد خليفه، عبدالرّزاق نوفل و ابوزهراء النّجدى. كتاب عبدالرّزاق نوفل، اعجاز عددى در قرآن كريم نام دارد. نام كتاب دكتر ابوزهراء النجدى، كه شيعه است، من الاعجاز البلاغى والعددى للقرآن الكريم است.
گزيده مطالب
1. اعجاز قرآن اختصاصى به فصاحت و بلاغت آن نداشته در ابعاد گوناگون مطرح است. در برخى از اين موارد قرآن، تحدّى خاصى نموده است.
2. بعضى از ابعاد اعجاز قرآن در اين زمينهها قابل بررسى است: شخصيت پيامبر، فصاحت و بلاغت (اعجاز بيانى)، تعاليم و معارف عالى (اعجاز معانى)، هماهنگى و عدم وجود اختلاف، خبرهاى غيبى، طرح مسائل دقيق علمى، آفرينشهاى هنرى و اعجاز عددى.
3. عرضه قرآن، كه سرشار از معارف و حكمتهاست، از سوى پيامبرى كه در عمر چهلساله خود هيچ درسى نياموخته است، معجزهاى است كه خداوند به آن تحدّى نمودهاست.
4. مشهورترين بعد اعجاز قرآن، فصاحت و بلاغت آن است. اين ويژگى به همراه ساختار و اسلوب ويژهاى كه نه نثر است و نه نظم، مخاطبان قرآن را به حيرت انداخته است. برخى از نويسندگان براى آيه «ولكم فى القصاص حيوة »در مقابل «القتلُ أَنْفى لِلقتل»، كه مثل مشهور عرب بودهاست، بيست امتياز برشمردهاند.
5. معارف اعتقادى و دينى مطرح شده در قرآن در بخشهاى خداشناسى، پيامبرشناسى، معادشناسى و ديگر تعليمات تربيتى و اخلاقى و نيز اصول، قوانين و مقرّرات گوناگون در زمينههاى مختلف اقتصادى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى، نظامى و حقوقى در نهايت اتقان و استحكام صورتگرفته و نابترين معارف و انديشهها را در اختيار بشر قرار داده است.
6. با آنكه قرآن تدريجى نازل شده است؛ يعنى نزول آن در زمانهاى مختلف، مكانهاى مختلف، حالات و شرايط متفاوت در طى 23سال انجام پذيرفته و موضوعات متنوع و متعددى را نيز در بر گرفته است، هيچگونه اختلاف و عدم هماهنگى در آياتش مشاهده نمىگردد. خداوند به اين بعد از اعجاز، يعنى عدم وجود اختلاف در قرآن تحدّى نموده است.
7. خبرهاى غيبى در قرآن چه نسبت به گذشته و چه نسبت به آينده كه به وقوع پيوسته است، بُعد ديگرى از اعجاز قرآن است.
8. طرح مسائل دقيق علمى از قبيل تلقيح گياهان توسط بادها، گردش زمين، كروىبودن زمين و جز اين ها نمونه ديگرى از اعجاز قرآن است.
9. آفرينشهاى هنرى در قرآن در داستانها و تصويرگرى صحنههاى قيامت و... يكى ديگر از جنبههاى اعجاز قرآن است.
10. برخى از قرآنپژوهان معاصر اخيراً به بعد ديگرى از اعجاز دست يافتهاند كه اعجاز عددى قرآن نام گرفته است و به نظم شگفت رياضى در قرآن مربوط مىگردد.
پي نوشت ها:
1 . منظور از تحدّى در اين فصل، تحدّى به صورت خاص است.
2 . الميزان، ج1، ص63.
3 . يونس (10) آيه 16.
4 . الميزان، ج1، ص63.
5 . نحل(16) آيه 103.
6 . ...و يعلّمهم الكتاب والحكمة. جمعه(62) آيه 2.
7 . بعضىاز اين آيات مثل آيه 88 سوره اِسراء اختصاصى به فصاحت و بلاغت ندارند.
8 . مجمع البيان، ج10، ص584.
9 . علوم القرآن عندالمفسّرين، ج2، ص489.
10 . بقره(2) آيه179.
11 . معترك الاقران فى اعجاز القرآن، ج1، ص300 - 303.
12 . تفسير نمونه، ج1، ص136.
13 . يس(36) آيه 69.
14 . قرآنپژوهى، ص8.
15 . از استاد محمدهادى معرفت ،نقش آهنگ در تلاوت قرآن، كيهان انديشه، ش28، مقاله.
16 . كتابٌ أنزلناه إليك لِتُخْرِجَ النّاسَ من الظّلمات إلى النّور. ابراهيم (14) آيه 1.
17 . نساء(4) آيه 58.
18 . نحل(16) آيه 90.
19 . بقره(2) آيه 194.
20 . حجرات(49) آيه 13.
21 . زمر(39) آيه 9.
22 . نساء(4) آيه 95.
23 . اعراف(7) آيه 157.
24 . نساء(4) آيه 141.
25 . فتح(48) آيه 29.
26 . حجرات(49) آيه 10.
27 . آلعمران(3) آيه 103.
28 . اعراف(7) آيه 32.
29 . مائده(5) آيه 1.
30 . حج(22) آيه 78.
31 . بقره(2) آيه 286.
32 . همان، آيه 256.
33 . نسبتهاى ناروايى همچون زنا و شرب خمر به پيامبران الهى و امورى ديگر كه انسان از بيان آن شرم دارد، معرّف حالات پيامبران در تورات و انجيل است. ( البيان، بخش مربوط به اعجاز در معارف دينى).
34 . بقره(2) آيه116.
35 . همان، آيه 163.
36 . انعام (6) آيه103.
37 . حشر (59) آيه24-22.
38 . نساء(4) آيه82.
39 . هود(11) آيه 49.
40 . آلعمران(3) آيه 4؛ يوسف(12) آيه 102.
41 . روم(30) آيه2 و 3.
42 . قمر(54) آيه44 و 45.
43 . قصص(28) آيه 85.
44 . حجر(15) آيه 9.
45 . توبه(9) آيه33؛ فتح(48) آيه28؛ صفّ(61) آيه9.
46 . حجر(15) آيه22.
47 . رعد(13) آيه 3.
48 . يس(36) آيه36.
49 . طه(20) آيه 3.
50 . معارج(70) آيه 40.
51 . رحمن(55) آيه 17.
52 . فصّلت(41) آيه 26.
53 . سيد قطب.
54 . ترجمه دكتر محمدمهدى فولادوند.
55 . آفرينش هنرى در قرآن، ص 45.
56 . آفرينش هنرى در قرآن، ص 45.
57 . بقره (2) آيه 171.
58 . بقره (2) آيه 171.
59 . آفرينش هنرى در قرآن، ص52.
60 . آلعمران (3) آيه 103.
61 . آفرينش هنرى در قرآن، ص56.
62 . حج (22) آيه1 و 2.
63 . آفرينش هنرى در قرآن، ص69.
64 . دخان (44) آيه 51 - 56.
درسنامه علوم قرآني سطح 2 جوان آراسته، حسين
پرسش: آيا آيه 109 سوره توبه به حادثه 11 سپتامبر اشاره دارد ؟
پاسخ: گرچه بعضي خواسته ادعا کنند آيه 109 سوره توبه بر اين حادثه اشاره دارد اما سخن پذيرفته اي نيست .خداي متعال در آيه 109 سوره توبه مي فرمايد: آيا کسي که بناي کار خود را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودي او نهاده ، بهتر است يا کسي که شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستي در کنار دوزخ نهاده که به زودي در آتش جهنم سقوط خواهد کرد ؟!
در آيه "شفا جرف هار" به معناي لبه پرتگاهي سست است . علامه طباطبايي نوشته :
کلمه "شفا "به معناي لبه هر چيز است ،مثلا "شفا البئر "به معناي لبه چاه است ، کلمه "جرف " به معناي آب روفته و محلي است که سيل زير آن را شسته باشد، به طوري که بالاي آن هر لحظه در شرف ريختن باشد . "هار" اصلش "هائر" بوده و با قلب بدين صورت در آمده. ، پس اين که فرمود: "علي شفا جرف هار فانهار به في نار جهنم " استعاره اي است تخيلي که حال منافقان مورد نظر را تشبيه مي کند به حال کسي که بنايي بسازد که اساس و بنيانش برلبه اي باشد که زير آن روفته باشد که هيچ اطميناني برثبات و استواري آن نباشد . در نتيجه خود و بنايش در آن وادي فرو ريزد......(1)
داستان آيه مربوط به مسجد ضرار و حکم الهي آن است که به دستور خدا، پيامبر حکم به تخريب آن دادند . مي توانيد تفصيل ماجرا را از تفاسير مربوطه جويا شويد.(2)
اين آيه حاوي اين پيام است که عمل خوب زمينه ايمان و تقوا و براي جلب رضاي خدا بنا مي شود. در اين صورت شبيه بنايي مستحکم است . در برابر تند باد ها مقاوم و حافظ از سرما و گرما و حوادث ناگوار مي باشد. اين عمل مبني بر ايمان و تقوا ، مستحکم و پايدار و بادوام است . توشه آخرتي شخص مي گردد . در مهلکه ها نجاتبخش او مي شود .
اما عمل و ايماني که بر زمينه نفاق و دو رويي و تظاهر و بي ايماني و بي تقوايي و تقوا نمايي بنا شده ، به منزله بنايي است که بر زميني بنا شده که لبه پرتگاه است .زير آن خالي بوده و جهنم خروشان نهر ويرانگر در زير خالي شده آن، جاري و مانند جهنم خروشان و بلعنده است . هر لحظه پرتگاه در معرض فروريختن در نهر خروشان و ويرانگر مي باشد. عمل منافقانه و غير استوار بر مبناي ايمان و تقوا، بي ثباتي بناي بر زمين پرتگاه را دارد . با تندبادهاي سهمگين ابتلاها و سکرات مرگ و قيامت نابود شده ، در جهنم شعله ور سقوط کرده ، نابود شده ، براي صاحبش دادرس و توشه راه نخواهد بود. صاحبش در سکرات مرگ و قيامت دست خالي از عمل صالح و با انباني مملو از عمل ناصالح است که عذاب هاي دردناک او خواهد بود.
ظاهر اين آيه هيچ ارتباطي به حادثه يازده سپتامبر ندارد و پيشگويي آن حادثه نيست . تا به حال هم هيچ دانشمند معتبري چنين نظريه اي نداده است. البته همچنان که قبلا نظريه اعجاز عددي قرآن سر و صداي زيادي به پا کرد و بعد کم کم ضعف آن آشکار شد، بعضي از محققان نيز با اشاره به ارقام و اعدادي که مربوط به سوره توبه و اين آيات بود و تطبيق آن ها با جريان يازده سپتامبر، خواستند اين آيه را پيش بيني آن واقعه قلمداد کنند.
آنان گفتند آيات 108 و 109 سوره توبه که نهمين سوره قرآن است پيشگويي اين حادثه است ، زيرا برج هاي دو قلو هم پلاک 108 و 109خيابان"جرف هار"نيويورک بوده ، در بعضي قرآن ها آيه 109 و 110 است که 110 اشاره به تعداد طبقه هاي اين ساختمان ها است . سوره توبه نيز نهمين سوره قرآن است . سپتامبر نيز نهمين ماه سال است . تعداد حروف سوره توبه 2001 است . سال وقوع اين حادثه نيز 2001 بوده است.
هيچ کدام اين اطلاعات قطعي نيست . چه بسا در آن ها دخل و تصرف شده تا بتوانند بر ذهنيت خود آن را تطبيق دهند،(3)
نمي توانيم اين آيات را اشاره به اين واقعه دانسته ، "شفا جرف هار" اصلا اسم نيست . به نام اين برج ها و خياباني که در آن واقع شده اند، ربطي ندارد. اسم آن خيابان هم "جرف هار" يا شبيه به آن نيست، بلکه با تکلف هايي آن را با اين کلمه تطبيق داده اند .اين ذهنيت ها است که با دخل و تصرف خود چنين تصويرهايي را مي سازد.
البته چه بسا که حقايقي هم در بين باشد که هنوز به طور يقيني بر ما ثابت نشده است . تا دلايل محکم نباشد، نمي توان به اين احتمالات ضعيف اعتنا کرد.
پي نوشت ها :
1. ترجمه تفسير الميزان ، ج 9 ، ص 532.
2. همان؛ تفسير نمونه ،ج 8 ،ص 143.
3.سايت هاي اينترنتي مربوط به "يازده سپتامبر و قرآن".
پي نوشت ها:
1. مجمع البيان، ج 9، ص 387.
2. هود (11) آيه 44.
3. مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 8، ص 190 - 180.
4. نساء (4) آيه 82.
۱۳۸۹/۰۶/۰۱ ۱۴:۱۲ شناسه مطلب: 17329
سلام و خسته نباشید. در مورد جنین در قرآن چنین وصف شده است: «آن گاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان ساختيم و سپس بر استخوانها گوشت پوشانيديم (و پيكرى كامل كرديم) پس از آن (به دميدن روح پاك مجرد) خلقتى ديگرش انشا نموديم آفرين بر (قدرت كامل) خداى كه بهترين آفرينندگان است.»(سوره مؤمنون:آیه 14) ولی چنین چیزی را علم پزشکی تأیید نمیکند؟ لطفاً در این مورد توضیح بفرمایید. به امید ظهور
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در مورد اين آيه چند نکته را به اجمال عرض مي کنيم، شايد براي شما راهگشا باشد.
1. قرآن کتاب علمي نيست . براي شرح و تفسير علمي مسائل نازل نشده است. قرآن کتاب هدايت است . براي تحقق اين هدف به تناسب، از حقايق علمي استفاده کرده و گاهي نقبي به مسائل علمي زده است.
البته شک نيست که اشارات علمي قرآن مطابق حق و واقعيت خارجي است، زيرا «أنزله الذي يعلم السرّ في السموات و الارض؛(1) خداي عالم به پنهان آسمانها و زمين قرآن را نازل کرده» ولي مهم اين است که حقايق علمي در جامعه اي نازل شده که در جاهليت علمي بودند . از دانش بهرهاي نداشتند. قرآن هم اين حقايق را به گونهاي گفته که ضمن حق بودن، براي آنان مفيد و آموزنده و به زبان آنان باشد، از اين رو حقايق به صورت اشاره و کنابه مطرح شدهاند.
هر جا اين مطالب مجمل توسط عالمان مسلمان (نه پيامبر و معصومان) شرح و تفسير شده، به طور طبيعي آن ها از فهم و علم خود براي تفسير آيات مجمل و اشارهاي استفاده کرده، آيات را بر فهم علمي خود تطبيق کرده اند . چه بسا بعدها معلوم شده تفسير آنان مطابق واقع نبوده، مقصود و منظور آيات چيز ديگري بوده است. اين ايراد از قرآن نيست بلکه ناشي از فهم علمي ناقص بشر است.
2ـ مراحل تکوين بشر مطابق آيات مطرح شده عبارت است از: نطفه، علقه، مضغه، عظام، لحم کسو العظام، التسويه و التصوير و التعديل (خلقاً آخر) و نفخ روح.
منظور از نطفه سلول اوليهاي است که از ترکيب سلول جنسي نر و سلول جنسي ماده به دست ميآيد . به آن «نطفة امشاج» هم گفته ميشود.
مطابق تحقيقات علمي اين ترکيب (که معمولاً در لولههاي رحمي و لولههايي که تخمکها را به رحم وصل ميکند، صورت ميگيرد) بعد از مدت حدود يک هفته که تکثير ميشود و يک سلول به دو قسمت و هر کدام نيز به دو قسمت و به همين صورت زياد ميشود، به اندازه يک کرة ربع ميليمتري درميآيد .به جداره رحم ميچسبد . با تغذيه از جداره رحم به رشد خود ادامه ميدهد، تا مدت بيش از سه هفته.
اين مدت (از آخر هفته اوّل بعد از ترکيب تا روز بيست و چهارم تقريباً) را علقه گويند.
آنچه از نظر بعضي مورد اشکال قرار گرفته، نامگذاري اين مرحله به عَلَقه است. علقه به خون بسته يا «خون خشک شده يا غليظ يا لخته شده» ترجمه شده است.
اما اينکه بسياري علقه را به خون بسته ترجمه و تفسيرکرده اند، هيچ قطعيت و الزامي ندارد، زيرا واژههاي عربي داراي معاني مختلفي هستند . علقه در لغت به معناي خون بسته يا خون خشک هم هست . تا زماني که معصوم عليه السلام آن هم مطابق نقل قطعي چنين تفسيري نکرده باشد، نميتوان گفت که اين تفاسير عين حقاند.
در لغت عرب «علقه» را از قديم به موجودي شبيه زالو که به بدنه رحم مي چسبد و از آن تغذيه مي کند،معنا کردهاند. به کتاب مجمع البحرين از فقيه حديث شناس فخرالدين طريحي که در 1085 هجري قمري از دنيا رفته است، مراجعه کنيد.
او در ترجمه علقه آورده:
«العلقه القطعه الجامده من الدم بعد ان کانت منيّاً؛ علقه قطعه خون جامد است که قبلاً مني بود».
«العلق الدم الغليظ؛ علقه يعني خون سفت و غليظ».
بعد در ادامه آورده: «العَلَق شيءٌ اسود مثل الدود يکون في الماء. الواحده علقه و في حياه الحيوان هو دود اسود احمر يکون في الماء يعلق في البدن و يمصّ الدم؛ علق چيزي شبيه کرم که در آب زندگي ميکند و به يکي از آن علقه گفته ميشود و در حيات الحيوان آمده: کرم .......... سياه و قرمزي است که در آب است و به بدن (علق) ميچسبد و خون را ميمکد».(2)
پس علقه ناميدن نطفهاي که به ديوارة رحم چسبيده و از آن تغذيه ميکند، معناي لغوي اين کلمه بوده و هست و مطابق يافته هاي علمي روز هم مي باشد.
علقه ناميدن نطفه چسبيده به ديواره رحم يا به اين جهت است که شکل ظاهري آن با زالو يکي است يا ممکن است به سبب شباهت عملي آن دو باشد که مثل زالو به بدنه رحم مي چسبد و از آن تغذيه مي کند و يا شباهتي ديگر که آن را علقه ناميدهاند.
3. در آيه مرحله بعد از نطفه و علقه ، "مضغه" ناميده شده، يعني مثل قطعه گوشتي له و جويده شده ، در مرحله بعد اين موجود که مثل قطعه گوشت جويده شده اي بود، به صورت استخوان در مي آيد و محکم مي گردد و بر روي آن گوشت مي رويد.
جالب اين است كه علم جنين شناسي، امروز ثابت كرده كه وقتي جنين مرحله علقه و مضغه را پشت سر گذاشت، تمام سلول هاي آن تبديل به سلول هاي استخواني مي شود، بعد از آن تدريجاً عضلات و گوشت روي آن را مي پوشاند. اين دقيقاً همان چيزي است كه در آيه فوق آمده : «مضغه را تبديل به استخوان مي كنيم، سپس لباس گوشت بر استخوان ها مي پوشانيم» . اين يكي از معجزات علمي قرآن مجيد است، چرا كه در آن روز چيزي به نام علم «تشريح جنين» وجود نداشت، مخصوصاً در محيط جزيره عربستان كه از ساده ترين مسائل علمي نيز خبري نبود. (3)
اين توضيحي از آيه بود که دقيقا کشفيات امروز علم پزشکي مؤيد آن و خود از معجزات علمي قرآن است. حالا اگر غير از اين تعارضي مي دانيد و مي بينيد، مطرح کنيد تا به بررسي بگذاريم.
پينوشتها:
1.فرقان(25) آيه 6.
2. اسد الغابه، ج 1، ص 345.
3. مجمع البحرين،ج3،ص232.
في ظلال، سيد قطب،ج6،ص16.
۱۳۸۹/۰۶/۰۱ ۱۴:۰۹ شناسه مطلب: 17328
با عرض سلام. در مورد معجزات علمی قرآن دو پرسش داشتم: 1.علم بشر همواره در حال تحول است، و ممکن است آیه ای که ما با یک گزاره صحیح علمی سازگار میدانیم، فردا با گزاره های علمی ناسازگار باشد، پس چگونه باید مطمئن باشیم که این آیه معجزه علمی در بر دارد؟ 2.آیا این نگرش که قرآن را بخواهیم یک کتاب علمی فرض کنیم، ممکن نیست باعث شود روزی با دانشمندان آن برخوردی بشود که کلیسا با گالیله کرد؟ موفق باشید. به امید ظهور
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
براى بررسى رابطه علم و وحى که آيا ممکن است با هم معارض در آيند يا اين که هميشه هم راستا هستند، چند مقدمه لازم است:
مقدمه اول ـ منظور ما از علم در اين جا علم تجربى است. علم و شناخت به حقايق جهان هستى كه در اثر تجربه، استقرا، تفكر و تعميم عقلانى به دست مىآيد.
مقدمه دوم ـ معارف و مطالبى كه در كتاب و سنت راجع به جهان آفرينش و رشته هاى مختلف علوم مطرح شده، غالبا اشارهاى، گذرا و نمادين مىباشند. قرآن كتاب هدايت است، نه كتاب زمينشناسى، زيستشناسى، كيهانشناسى، فيزيك، شيمى و... از اين رو مطالب مطرح شده در قرآن و حديث همه بر محور هدايت چيده شده اند . اگر مطلبى راجع به زمين شناسى، كيهانشناسى و غير آن در كتاب و سنت آمده، از باب استفاده اى است كه در زمينه هدايتگرى از آن مدنظر بوده است. البته آنچه در كتاب و سنت راجع به جهان و كيفيت خلقت و... مطرح شده، قطعا حق و مطابق واقع است ، زيرا متون وحى سخن خالق جهان هستى هستند . خالق جهان هستى به خلقت خود علم مطلق دارد . سخنش نيز طبق علم مطلق او و مطابق واقع است. ولى
چون خالق هدف اصلى اش بيان چگونگى خلقت يا ديگر مسائل پيرامون آن نبوده، بلكه هدفش هدايت انسان بوده وبيان چگونگى خلقت را براى هدايتگرى مناسب ديده، ريز ومفصل و واضح پيرامون جهان خلقت و ريزه كاري هاى تجربى در زمينههاى مختلف، سخن نگفته، بلكه به اجمال اشارهاى كرده ، در حالي كه مثلاً در زمينه توحيد و صفات خدا يا نبوت و معاد، به تفصيل و وضوح و صريح سخن گفته است ؛ بسيارى از برداشتهاى ما از متون وحيانى در زمينههاى توحيد و نبوت و معاد و احكام و اخلاق قطعى و صددرصد است، ولى بسيارى از برداشت هاى ما از آيات مربوط به خلقت يا آيات مربوط به علوم تجربى، ظنى و احتمالى است. خداوند در قرآن به آسمانهاى هفتگانه، به خلقت جهان آفرينش در شش روز و... اشاره كرده و از آن ها به اجمال سخن گفته و هنوز به طور قطع نمىدانيم منظور از خلقت جهان در شش روز چيست؟ اگر منظور دوره است، هر دورهاى چقدر طول كشيده و در هر دورهاى چه اندازه از خلقت جهان شكل گرفته است؟
مقدمه سوم ـ گفتيم كه علوم تجربى ـ كه اصطلاح علم برآن اطلاق مىشود ـ در زمينه معارف اعتقادى و احكام اخلاقى و عملى سخنى ندارد . سخن آن در باب خلقت مادى و اسرار آن است .سخن قرآن و حديث در اين باب، سخن فرعى و تبعى است.
البته چون قرآن به زبان قومـ عرب هزار و چهار صد سال پيش ـ نازل شده و پيامبر و امامان نيز به زبان همان قوم و متناسب فهم آنان سخن گفتهاند، حقايق مربوطه به عالم خلقت از جمله مربوط به جهان مادى را با زبان آن ها بيان كردهاند. اگر آن بزرگواران امروز مىخواستند سخن بگويند ،مطابق فهم مردم امروز سخن مىگفتند. مثلاً وقتى معصوم در آن زمان مىخواهد در باب بهداشت سخن بگويد و مردم را به نظافت و بهداشت ترغيب كند و از آلودگى بپرهيزاند، بايد از مفهومهاى قابل درك آنان استفاده كند .چارهاى ندارد جز اينكه بفرمايد مثلاً زير ناخنهاى شما آشيانه شيطان است . با وضو گرفتن و شستن دست ها و زير ناخنها شيطان را فرارى مىدهيد. اگر در آن روز معصوم مىفرمود كه زير ناخن شما ميكروبهاى خطرناك است و با مواد شوينده ضد عفونى كننده مثلاً با صابون آن ها را خوب بشوييد يا با خمير دندان، دندان هاي تان را مسواك بزنيد، مخاطبان مىگفتند: ميكروب چيست؟ مواد شوينده ضد عفونى كننده چيستند و كجايند؟ خمير دندان چيست و از كجا بايد تهيه كرد؟ آن گاه پيامبر بايد كلاس زيستشناسى مىگذاشت و ميكروب را معرفى مىكرد و كارخانه توليد كننده مواد پاك كننده درست مىكرد و...! در حالي كه نه پيامبر براى اين كار آمده بود و نه اين كار ممكن بود. پيشرفت علمى بشر بايد به طور طبيعى در گذر زمان و اندك اندك حاصل شود.
بنابراين پروردگار و پيامبران سخن خود را در اين زمينه مطابق فهم روز گفته اند. حالا كه علم تجربى پيشرفت كرده و بشر بسيارى از مسائل را درك نموده ، بايد بداند كه آن نحوه سخن گفتن ناشى از جهل گوينده نبوده ، بلكه گوينده مخاطبانى داشته كه بيش از آن نمىفهميده اند. امروز بايد از لاك آن الفاظ بيرون آمد و روح سخن را فهميد كه در آن صورت خواهيم ديد كه نه تنها با علم هيچ گونه تعارضى نداشته، بلكه علم، روز به روز بهتر آن ها را مىفهمد و رموز آن را مىيابد .
مقدمه چهارم ـ گفتيم كه كتاب و سنت در باب مسائل علوم تجربى، بيانى راز گونه دارند. اگر معصوم امروز حضور محسوس و ملموس داشت، سخن وحى را در همه زمينه ها و از جمله در اين زمينه تفسير مىكرد و ما مىديديم كه هيچ گونه تعارضى بين علوم قطعى تجربى با متون وحيانى وجود ندارد ، ولى امروز دست ما در اين زمينه از دامن معصوم كوتاه است . چاره اى نداريم جز اينكه به كمك عقل خود به محضر متون وحيانى مشرف شويم و پيامهاى آن ها را در زمينه هاى مختلف از جمله در زمينه علوم
تجربى دريابيم . پيامهاى معقول و در زمينه هاى اعتقادى و اخلاقى و احكام حجت اند . در زمينه هاى ديگر راهگشا و معرفت زا.
سخن وحى در باب مسائل طبيعى و علوم تجربى با واقعيت خارجى كاملاً با هم مطابق اند . محال است متن وحى يا تفسير معصوم از وحى با حقيقت و واقعيت خارجى مخالف باشد. اگر ره آورد علمى ما با تفسير معصوم يا سخن قطعى وحى در اين زمينه مخالف است، معلوم مىشود ما در مراحل كسب آن ره آورد، دچار خطا و اشتباه شدهايم، زيرا ممكن نيست واقعيت خارجى را جز آن گونه كه معصوم تفسير كرده، بيابيم.
اما بين استنباط و فهم ما از كتاب و سنت در زمينه مسائل تجربى با علوم تجربى ممكن است تعارض پيش آيد كه در اين صورت تعارض وحى با علم نيست. بلكه بين برداشت عقلانى ما از متون وحيانى با علم تجربى تعارض حاصل شده است.
سخن از تعارض بين علم و وحى بلاموضوع است. زيرا باب وحى بعد از نبوت رسول خدا (ص) بسته شده است . مفسر معصوم وحى نيز حضور محسوس ندارد تا تفسير قطعى وحى را در زمينه هاى مربوط به علوم تجربى بيان كند _گر چه اگر معصوم حضور داشته باشد و تفسير آيات را بگويد و بين تفسير معصوم با رهآورد علوم تجربى تعارض باشد، خود تفسير معصوم دليل بر اشتباه و علم نبودن رهآورد تجربه است . معلوم مىشود در مراحل كسب آن ره آورد خطايى رخ داده است _آنچه امروز در اين زمينه وجود دارد، تفسير معقول ما از متون وحيانى است كه ممكن است با تفسير معقول متكى بر تجربه ما از جهان طبيعت منافات داشته باشد.
با توجه به مقدمات مذكور اگر بين برداشت معقول ما از متن وحيانى با علم تجربى و برداشت معقول ما از كتاب طبيعت، تنافى و تعارض افتاد ،نمىتوان حكم به تقدم مطلق يكى از آن ها داد. هم آنان كه در اين مورد به طور مطلق برداشت عقلانى از متون وحيانى را بر رهآورد علوم تجربى مقدم مىشمارند، بر خطا هستند و هم آنان كه به طور مطلق رهآورد علوم تجربى را بر برداشت عقلانى از متون وحيانى ترجيح داده وحكم به تأويل نصوص مىدهند. در اين جا چند فرض است كه هر كدام حكم جداگانه دارد:
1ـ ممكن است متن وحيانى در آن مورد صريح باشد و ما به نحوقطع و يقين مطلبى را از آن برداشت كنيم. در چنين زمانى فرض كنيم كه داده هاى تجربى به مرحله يقين رسيده و فرضيه ها اثبات شده و مطلبى خلاف آنچه از متن وحيانى برداشت كرديم، به ما ارائه دهند. در اين فرض دو علم با هم تعارض كردهاند. چنين فرضى محال است زيرا كتاب وحى را همان كاتبى نوشته كه كتاب خلقت را ايجاد كرده ، ممكن نيست در كتاب وحى تصويرى خلاف آنچه خلق كرده، ارائه دهد يا خلاف تصويرى كه در كتاب وحى ارئه داده، خلق كرده باشد. بنابراين محال است بين يك علم تجربى قطعى و يقينى با برداشت عقلانى قطعى و يقينى از متن وحى تعارض پيش آيد . وجود چنين تعارضى حكم به فساد عقل يا شرع است . هر دو محال. اين فرض مانند فرض وجود دو خدا است كه قرآن مىفرمايد:
«لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتَا؛(1)
اگر در آسمان و زمين جز خدا، خدايانى وجود داشت، قطعا تباه مىشدند».
2ـ ممكن است متن وحيانى صريح و فهم معقول ما از آن قطعى و يقينى باشد ، ولى رهآورد تجربه عالمان و متخصصان، فرضيه و تئورى باشد . بين فهم قطعى ما از وحى صريح با فرضيه ارائه شده، منافات وجود داشته باشد. در اين فرض وجود اين منافات
دليل بر بطلان اين فرضيه است ، زيرا مدلول قطعى متن صريح وحيانى، مطابق با واقع است . فرضيه خلاف آن، فرضيه اى خلاف واقع مىباشد.
3ـ ممكن است متن وحيانى صريح نباشد و فهم ما نيز قطعى نباشد، ولى ازظاهر متن وحيانى چنان برداشتى كرده باشيم اما ره آورد علمِ قطعى و اثبات شده مخالف آن باشد.
در چنين صورتى اين ره آورد قطعى علمى به ما مىفهماند كه آن برداشت معقول غير قطعى ما از متن وحى، صحيح نبوده ، بايد دست از آن شسته ، وحى را طورى تفسير و تأويل كنيم كه با اين داده قطعى علم منافات نداشته باشد.
4ـ نه متن وحيانى صريح است و نه داده علمى قطعى است. در اين جا هيچ كدام از دو طرف، علمى و قطعى و يقينى نيستند تا مقدم باشند . دليل قطعى مخالف هيچ كدام هم نداريم تا از آن دست بشوييم. بنابراين در اين جا بايد بدون نفى يكى از دو طرف به انتظار بنشينيم تا آينده علم پيشرفت كند و فرضيه را ابطال كند يا اثبات نمايد.
اگر ابطال كرد كه ما مىمانيم و برداشت عقلانى از متن وحى .اگر اثبات كرد كه مىفهميم برداشت ما از وحى صحيح نبوده و بايد برداشت خود را تصحيح و تعديل كنيم.
پي نوشت :
1.انبياء(21)آيه22.