پرسش وپاسخ

با سلام با توجه به آيه 72 سوره الاسرا(هرکه در این دنیا کور دل باشد در آخرت هم کور دل و گمراه تر خواهد بود)/و آیه 38سوره مبارکه مریم (در آن روز که نزد ما می آیند چه گوشهای شنوا و چشمهای بینایی پیدا می کنند ولی این ستمکاران امروز در گمراهی آشکاری هستند) چگونه می توان تناقض بین این دو آیه شریف را توجیه نمود؟

با سلام و تشكر به خاطر ارتباط تان با اين مركز؛
آيه 72 اسراء به اين شرح است:
وَ مَنْ كانَ في‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبيلا؛
اما كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده ، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است!
و آيه 38 مريم به شرح زير است:
أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ؛
در آن روز كه نزد ما مى‏آيند، چه گوش هاى شنوا و چه چشم هاى بينايى پيدا مى‏كنند! ولى اين ستمگران امروز در گمراهى آشكارند!
کور در اصطلاح قرآن کسي است که حقايق را نمي بيند و نمي پذيرد . تسليم نمي شود و عبرت نمي گيرد. اين کور، چشم سر دارد و حقايق را مي بيند، ولي چشم دلش آن ها را نمي پذيرد و تسليم نمي شود.
به بيان آيه اول کساني که در دنيا حقايق را نمي بينند و تسليم نمي شوند و نمي پذيرند، در آخرت هم از ديدن راه نجات و بهشت و صراط مستقيم کورند . در گمر اهي و ضلالت و جهنم سرگردانند و نمي توانند خود را نجات دهند.
بنا بر اين کورهاي دنيا حقيقت را مي بينند و مي فهمند، ولي نمي پذيرند و تسليم نمي شوند ، مانند آن که نمي بينند و نمي فهمند. اين در قيامت هم مي بينند که نجات در چيست و عاقبت شان کجاست ،ولي نمي توانند راه نجات را بروند مانند کور که نمي تواند برود و در جهنم باقي مي مانند.
آيه دوم هم همين حقيقت را بيان مي کند که آن ها از دنيا تيز بين تر شده اند . عاقبت ايمان و عاقبت شر را به وضوح کامل مي بينند، ولي باز هم نمي توانند خود را نجات دهند و از رفتن راه حق و نجات عاجزند و به کور ناتوان مي مانند.
آخرت ملکوت دنيا است . هر کس اين جا از رفتن راه حق خود را به کوري زده، در آخرت از ديدن راه نجات کور است .از رفتن عاجز. در آن جا ديگر پرده اي نيست. اگر در دنيا مي دانست که راهي که مي رود ،به جهنم است و راهي که ترک کرده، به بهشت است، در آن دنيا مي بيند راهي که رفته ،به جهنم است و راهي که نرفته، به بهشت، ولي از رفتن راه بهشت کور و ناتوان است. براي رفتن نمي بيند و کور است، ولي براي حسرت خوردن و عذاب کشيدن مي بيند.
بنا بر اين دو آيه مزبور هيچ منافات و اختلافي ندارند.

یامبر وقتی به دنیا اومدند آتشکده خاموش شد، پادشاهان به رو افتادند، ایوان مداین ترک برداشت، این نشون می ده که پیامبر از وقتی که به دنیا اومدن پیامبر بودند و پیامبر نشدند، یا مثلا حضرت علی (ع) دیوار کعبه به خاطر ایشون شکافته شد، خوب یعنی خدا این بنده ها رو یه جور دیگه هدایت کرده، خدا خواسته که پیامبر پیامبر و حضرت علی حضرت علی بشن، بعد خدا ما رو با همین بنده هاش مقایسه می کنه و میگه اینا جاشون تو بهشته، خوب منم اگه خدا حضرت فاطمه(س) می آفرید جام تو بهشت بود.اما منو یه آدم معمولی آفرید و کاملا بی انصافیه که خدا پاداشهایی که به اونا دادند رو به رخ ما بکشند. تناقض شدیدیه. باعث شده که یه بدبینی بدی پیدا کنم. خواهش می کنم کمکم کنید.

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز؛
خدا براى رساندن پيام خويش، پيامبرانى را از بين مردم برگزيده است . در هر زمان اين شخص برگزيده داراى بالاترين فضائل اخلاقى است . بين مردم زمان خويش عالم‏ترين و با كمال‏ترين و شايسته‏ترين انسان براى رساندن پيام الهى و به دست گرفتن اين مسئوليت بزرگ مى‏باشد.
وى بين مردم به تقوا و علم معروف مى‏باشد . شايستگى لازم را براى دريافت وحى و به دوش گرفتن بار مسئوليت الهى دارد.
طبق نص صريح قرآن بين پيامبر و مردم هيچ تفاوتى از جهت انسان بودن نيست: «قل انما أنا بشر مثلكم؛ اى پيامبر ما، به مردم بگو: من انسانى همانند شما هستم». (1) پس پيامبر، هيچ تفاوتى با انسان هاى ديگر ندارد، مثلاً پيامبر گرامى اسلام (ص) بسان ساير انسان‏ها داراى زندگى عادى و طبيعى بود . در عين زندگى عادى، با مجاهدت و كوشش فراوان، بندگى خود را به اثبات رساند.
وقتى با چله نشينى در غار حرا و عبادت خدا و محمد امين شدن بين مردم و ترك گناه، شايستگى خود را ثابت كرد و از هر جهت آماده دريافت وحى و پيام خداوند شد ، در چهل سالگى به پيامبرى مبعوث شد.
قبل از آن با الهام الهى و ارتباط قلبى با خدا ، عمر مى‏گذراند. مقاماتى كه پيامبر بدان‏ها رسيد، اكتسابى بود، نه اين كه مجبور باشد گناه نكند، بلكه با كمال اختيار، در مسير الهى گام مى‏نهاد، از ديگر سو، طبق آيه قرآن «الله يعلم حيث يجعل رسالته» خداوند اين مقام را در جايى قرار مى‏دهد كه شايستگى لازم فراهم آمده باشد. حال در زمان ما ديگر پيامبرى مبعوث نمى‏شود، چرا كه دين پيامبر خاتم اديان است. راه وحى تشريعى بسته شده اما راه دل و ضمير خداشناسى باز است . اگر انسان بتواند با خودسازى، هرگونه گناه و پليدى را از خود دور نمايد، بدان جا مى‏رسد كه مى‏تواند كارى پيامبر گونه انجام دهد و به مقامى عظيم برسد. براى هر انسانى امكان آن است كه به مقام عصمت نايل گردد. عقلاً هيچ محذورى ندارد و عصمت چيزى نيست كه به كسى تفويض شده باشد، بلكه هر كسى مى‏تواند شايستگى رسيدن به اين مقام را در سايه علم و عمل داشته باشد و به آن دست يابد.
اگر شما يا هر فرد ديگري هم شرايط لازم را داشتيد و پيامبر مى‏شديد، باز جاى اين سؤال براى ديگران بود كه چرا شما يا ديگري پيامبر شديد؟ جواب همان است كه گفتيم.
از ديگر سو، ميزان مسئوليت با مقام، ارتباط مستقيم دارد . هر چه مقام بالا رود، مسئوليت سنگين تر مى‏شود . تلاش و مجاهدت بسيار مى‏طلبد. اين گونه نيست كه اين مقام را به كسى بدهند و او ديگر خيالش راحت و آسوده باشد، بلكه هر چه مقام بالاتر رود، مسئوليت‏ها بيش تر، تكاليف سنگين تر، وسوسه‏هاى شيطانى بيش تر و تلاش و سختى و مصيبت و امتحان افزايش مى‏يابد، بلكه تنها با گذراندن سختى‏ها و تلاش‏ها و امتحان‏ها مى‏تواند به آن مقام دست يابد، مانند داستان حضرت ابراهيم (ع) و ذبح فرزند .

پى‏نوشت‏:
1. كهف (18) آيه 110.

اگر دو نفر جوان در18سالگی با جنسیت مرد همجنس بازی کنند . والان که 26ساله هستند یکی از آنها (فاعل)با خواهردیگری(مفعول)می خواهد ازدواج کند آیا مشکلی دارد؟اگر حرام باشدآیاراهی هست که این دو جوان(دختر وپسر)بدون هیچ مشکلی باهم ازدواج کنند؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
مادر و خواهر و دختر پسري که لواط داده ، بنا بر احتياط بر لواط کننده - در صورتي که بالغ بوده - حرام است . اگر گمان کند که دخول شده يا شک کند که دخول شده يا نه ، بر او حرام نمي شود . ( 1 ) بنابراين اگر فاعل يقين به دخول ندارد ،مي تواند با خواهر مفعول ازدواج کند. اما اگر يقين صد درصد دارد که به مقدار ختنه گاه يا بيش تر دخول کرده است، نمي تواند با خواهر مفعول ازدواج کند.
پي نوشت :
1 . توضيح المسائل ، آيت الله تبريزي ، ص 423 ، م 2414 .

اینکه می گویند پیامبر فرموده به سادات اگر خوب هستند بخاطر خودشان و اگر بد هستند بخاطر من احترام بگذارید حقیقت دارد؟منبع و مرجع را معرفی کنید

با سلام و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز
از رسول خدا روايت شده:
أَنَا لَهُمْ شَفِيعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَوْ جَاءُوا بِذُنُوبِ أَهْلِ الدُّنْيَا الْمُكْرِمُ لِذُرِّيَّتِي وَ الْقَاضِي لَهُمْ حَوَائِجَهُمْ وَ السَّاعِي لَهُمْ عِنْدَ اضْطِرَارِهِمْ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ‏
وَ قَالَ أَكْرِمُوا أَوْلَادِي وَ حَسِّنُوا آدَابِي‏ أَوْلَادِي الصَّالِحُونَ لِلَّهِ وَ الطَّالِحُونَ لِي‏؛
کساني که به ذريه من احترام کنند ، آنان را گرامي بدارند ، حوائج شان را برآورده سازند ، در گرفتاري ها براي رفع گرفتاري آنان بکوشند ، به قلب و زبان دوستدار آنان باشند. اگر آنان با گناه برابر با گناه اهل دنيا در محشر حاضر شوند، من شفيع شان خواهم بود
و فرمود: فرزندان مرا گرامي بداريد ، خوبان شان را براي خدا و بدان شان را به خاطر من .آداب مرا به نيکي حفظ کنيد.(1)
پي نوشت:
1. جامع الأخبار،140 تاج الدين شعيري، انتشارات رضي.

چرا شیطان با انهمه عبادت که می گویند از مقربان درگاه بود یعنی خالصانه عبادت می کرد که اگه این نبود مقرب نمی شد دچار غرور شد ؟ و اینکه چرا عذر خواهی نکرد؟ و این همه مهلت به او داده شد بجای مزد او؟ یعنی خدا مزد او را چیزی قرار داد که به بد بختی ما انجامید؟ این درست نیست که برای رضای یک نفر این همه ادم به جهنم بروند؟ نگویید اختیار است چون اگه شیطان نبود ما منرف نمی شدیم

پرسشگر گرامي باسلام و تشکر از ارتباط با اين مرکز.
شيطان آفريده نشد تا خلايق را بفريبد. او فريب نفس خويش را خورد . از خداوند مهلت خواست تا دنيا هست، او نيز باشد، از آن پس قسم خورد تا انسان‏ها را بفريبد. مگر كسانى را كه مؤمن باشند.(1) . خداوند نيز اين مهلت را به شيطان داد.
اما چرا اين مهلت را از طرف خداوند يافت، مى‏توان گفت فلسفه وجود شيطان براى انسان، همانند وجود قواها و غرايز و نفس اماره درون انسان است كه انسان‏ها را به سوى بدى و دور شدن از خدا امر مى‏كنند. از طرف ديگر گرايش به سوى كمال و نيكى و خرد و رسولان و پيامبران الهى، در مقابل آن ها قرار مى‏گيرند تا انسان‏ها را به كمال و خوشبختى سوق دهند. تنها در صورت وجود هر دو نيرو در انسان است كه وى مى‏تواند با اختيار خود، يكى از دو راه را انتخاب كند تا به سعادت يا شقاوت برسد. بنابراين اگر نفس اماره و نيروهاى سركش و شيطان‏ها نبودند، انسان نمى‏توانست در معرض آزمون الهى قرار گيرد و با نفى و طرد و مبارزه با آن ها، موجب شكوفا شدن استعدادهاى عالى انسانى و سير در مسير كمال و خوشبختى و سعادت ابدى شود، پس شيطان شر مطلق نيست.
"علامه طباطبايى" فرموده است: "اگر شيطانى نبود، نظام عالم انسانى هم نبود، وجود شيطانى كه انسان را به شر و معصيت دعوت كند، از اركان نظام عالم بشر است، نسبت به صراط مستقيم، او به منزله كناره و لبه جاده است . معلوم است كه تا دو طرفى براى جاده نباشد، متن جاده هم فرض نمى‏شود".(2)
دنيا ميدان آزمايش است . انسان هدف اين آزمايش، پس حريف قدرى چون شيطان لازم است تا انسان بتواند در مصاف با او، استعدادهاى خارق‏ العاده خود را شكوفا كند.
بنابراين ماهيت وجود انساني، ماهيت موجود داراي اختيارو انتخاب است . چون مسئله انتخاب به ميان آيد، بايد دو طرف نيك و بد فرض شود تا انتخاب و اختيار معنا داشته باشد.
پس خداوند چون انسان را موجود داراي اختيار آفريد، نمي توان گفت چرا راه هاي گناه (و از جمله وجود شيطان) بسته نشد و چون راه هاي گناه بسته نشد،راه دوزخ هم بسته نيست.
خداوند انسان را آفريد . هدف اين است كه او به بهشت دست يابد، اما با اختيار و انتخاب خود او . طبعا انسان هائي وجود دارند كه با سوء اختيار خود راه بهشت و رحمت الهي را انتخاب نمي كنند، بلكه جايگاه دوزخ را انتخاب مي كنند.
بنابراين وجود بهشت و دوزخ، بنابر انتخاب و اختيار انسان ها است .انتخاب و اختيار انسان ها، لازمه وجود موجود داراي اختيار است. پس نمي توان گفت چرا خداوند فقط بهشت را نيافريد.
شيطان (چه شيطان جني و چه شيطان انسي) با انواع حيله‏ها و القاها و زينت دادن‏ها به زمينه گناه كه در نفس انسان است، ترغيب مي‏كند، امّا شيطان، علّت تامه گناه نيست، به اين معنا كه غرائز نفساني در وجود انسان، باعث و علّت گناه است . شيطان هم با ترفندهاي خود به آن كمك مي‏كند. بنابراين، اگر شيطان هم خلق نمي‏شد، انسان به وسيله غريزي كه در وجودش هست، گناه مي‏كرد، بله اگر شيطان نبود، انسان، كمتر گناه مي‏كرد، چون تحريكات شيطاني نبود. قلمرو قدرت شيطان در حد وسوسه است. "يوسوس في صدور النّاس" پيامبر(ص) در خطبه آخر شعبان فرمود: "يغلّ فيه الشياطين؛ يعني در ماه مبارك رمضان شياطين در غل و زنجيرند . قدرت بر وسوسه ندارند". اما معصيت و گناه انسان ها در اين ماه بسته و ختم نمي شود، اگر چه كمتر مي شود.
در مقابله وجود شيطان و نفس اماره در جود انسان، عقل و خرد وي و فطرت خداجوي و پيامبران الهي قرار دارند.
پس در يك طرف نيروهاي خير و در طرف ديگر نيروهاي شر وجود دارند.
حديثي را از امام صادق(ع) نقل مي‏كنيم: "اصول الكفر ثلاثة: الحرص و الاستكابر و الحسد، فامّا الحرص، فانّ آدم(ع) حين نهي عن الشجرة حمله الحرص علي أن أكل منها و امّا الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لآدم(ع) فأبي و امّا الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه؛
ريشه‏ هاي كفر سه چيز است: حرص و استكبار و حسد، امّا حرص، باعث شد كه آدم از درختي كه خوردن از آن ممنوع شده بود، بخورد .از بهشت رانده شد اما استكبار، باعث شد كه ابليس وقتي كه خدا به او امر كرد كه بر آدم سجده كن، سجده نكرد . باعث كفر او شد امّا حسد باعث شد كه قابيل، برادرش هابيل را بكشد.(3)
در اين روايت ريشه ‏هاي گناه را همان غرايز موجود در نفس انسان دانسته است. فريب شيطان از طريق همين نيروها در وجود انسان است . اگر كسي بتواند نيروهاي وجود خود را در كنترل خود قرار دهد و عقل و خرد بر هواهاي نفساني غالب كند، فريب شيطان را نخواهد خورد.

پي‌نوشت‌ها:
1. ص (38) آيه 82 و 83.
2. تفسير الميزان، ترجمه فارسى، ج 8، ص 50.
3. اصول كافي، ج 2، ص 289.

باسمه تعالی با سلام وارزوی سلامتی و موفقیت سوالی از محضرشما دارم درکتاب معراج السعاده مرحوم نراقی به مطلبی برخوردم که امید است راهنمایی ام بفرمایید . درباب مفاسد پیروی از شهوت امده است : " ..... چنان آتش شوق و محبت خدا در کانون سینه همایونش افروخته بود که اگر گاهگاهی آبی بر آن نریختی دل او آتش گرفتی و از آنجا سرایت به جسم مبارکش کردی واجزای وجود مسعودش را از هم پاشیدی و.. ..... به این جهت آن جناب زنان متعدده خواستند و نفس مقدس خود را به ایشان مشغول ساختند که فی الجمله التفاتی به دنیا از برای او همیشه باشد و از کثرت استغراق در لجه بحر شوق الهی منجر به مفارقت روح مقدسش نگردد و به این جهت بود که هرگاه کثرت استغراق او را فراگرفتی و از باده انس سرشار گشتی دست مبارک بر ران عایشه می زد و می فرمود : ( کلمینی یا حمیرا اشغلینی یا حمیرا) یعنی ای حمیرا با من سخن گوی و مرا مشغول دنیا کن و........ حال با توجه به آنچه مذکورشد ،آیا این مطالب درست است و در صورت درست بودن آیا نعوذبالله پیامبر شهوتران معرفی نشده اند !؟ واگر افرادی فقط این قسمت مطلب را گرفته ودایم به آن تاکید دارند چه جوابی بدهیم ؟ با تشکر

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز .
اساسا اين جمله نقل شده در معراج السعاده نراقي از کتاب احياء العلوم ابو حامد غزالي سني گرفته شده است. پيش از غزالي چنين حديثي در هيچ يک از منابع حديثي سني و شيعي نقل نشده است.
علامه الفتني سني متوفاي 986 نويسد: اين مطلبي را که غزالي نقل کرده هيچ اصل و ريشه‌اي ندارد. (1)
علامه زين ابوالفضل عبدالرحيم بن الحسين العرفي متوفاي 806 در کتاب «تخريج ما في الاحياء من الاخبار» مي‌نويسد: براي اين حديثي را که ابوحامد غزالي به پيامبر اکرم (ص) نسبت داده من هر چه در منابع حديثي گشتم، اصل و اساسي براي آن پيدا نکردم. (2)
علامه سيد مرتضي عسکري از علماي شيعه معاصر نيز مي‌گويد: من اين حديثي را که برخي از عرفا از ابوحامد غزالي نقل کرده‌اند بعد به توجيه عارفانه آن پرداخته اند ، خيلي تفحص کردم اما سند و ريشه‌اي براي آن نيافتم. چون اصل و اساس نداشته تا من آن را پيدا کنم. زيرا پيامبر اکرم (ص) چنين حرفي را نزده است. اين مطلب از جعليات و ساخته هاي شخص غزالي است. او اين حديث را جعل کرده ، بعد به دروغ و افتراء آن را به پيامبر نسبت داده است. اين اولين يا آخرين افتراء غزالي نيست بلکه او به خيال خودش با قصد تقرب به خدا و جهت تربيت و تهذيب نفس اهل سلوک از اين جعليات و افترائات زياد دارد.
علامه عسکري سپس مي‌نويسد: و نحن لا نشک ان الغزالي کتب ما کتب في الاحياء من کل کتب و افتراء و تدليس احتسابا للخير و بقصد التقرب الي الله في تربيته السالکين اليه (3)
يعني ما شک و ترديد نداريم که غزالي در کتاب احياء العلوم خود، از هر کتابي مطلبي ديده آن را نوشته است بدون آن که به راست و دروغ بودن آن کاري داشته باشد. بلکه در اين کتاب مطالب افتراء آميز و غير واقعي و بي‌اصل و ريشه آورده است. تا بتواند از طريق باطل و اين مطالب دروغين کساني را که قصد سير و سلوک الي الله را دارند، هدايت نمايد. او اين عمل را خير و پسنديده مي داند و عامل نزديکي و تقرب به سوي خدا مي‌پندارد .
در حالي که از نظر شيعه و ائمه طاهرين عليهم السلام عملي ارزشمند است که هم هدف فاعلي آن نزديکي به خدا باشد (حُسن فاعلي) و هم راه و عمل بر اساس دستور خدا و رسول باشد (حُسن فعلي) هيچ گاه از راه باطل و دروغ و افتراء نمي‌توان ديگران را به سوي حق و راستگويي و صداقت هدايت کرد.
پي‌نوشت‌ها:
1.الفتني السني، تذکره الموضوعات، ص 196.
2.علامه سيد مرتضي عسگري، احاديث ام المومنين عايشه، ج 2 ص 25.
3.همان، ص 26.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام و ارزوی قبولی طاعات و عبادات شما ایا صیغه زنی که شهره به زنا است درست است ؟؟ اگر من و یکی از دوستانم بخواهیم یک زنی را صیغه کنیم میشود؟؟ یعنی به فاصله مثلا 1 ساعت ؟؟؟ با تشکر

پرسشگر گرامي با درود و سلام :
زني که شهره به زنا است، صيغه کردن او درست است ، فساد شخص مانع از صحت عقد نيست . (1)
اگر شما و يکي از دوستانت بخواهيد زني را به فاصله مثلا يک ساعت صيغه کنيد ،هر کس چنين زني را اول صيغه کرده ،صيغه او درست است اما نفر بعدي در صورتي مي تواند چنين زني را بلا فاصله بعد تمام شدن مدت يا بخشيده شدن مدت توسط شوهر(نفر اول) صيغه کند که زن يائسه باشد يا اگر يائسه نباشد ، نفر اول پس از صيغه کردن با او از جلو يا از عقب نزديکي نکرده باشد .اما اگر يائسه نباشد و نفر اول به مقدار ختنه گاه يا بيش تر دخول کرده باشد، نفر دوم نمي تواند بلا فاصله او را صيغه کند ،بلکه بايد صبر کند تا عده زن تمام شود . عده صيغه دوبار حيض ديدن است. وقتي از حيض دوم پاک شد ،عده اش تمام مي شود.
پي نوشت :
1 . سؤال تلفني (7746666-0251) از دفتر آيت الله خامنه اي (کراهت شديده دارد) و رساله دانشجويي ، ص 227،پرسش354 .

چرا برای حضرت علی (ع) عزاداری میکنیم مگر نه این است که ایشان موقع شهادتشان گفتند فزت و رب الکعبه پس چرا ما عزاداری میکنیم؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
سوال شما را به صورت كلي تر مطرح مي كنيم و آن اين كه فلسفه عزاداري ها چيست چون سوال مختص به امام علي نيست و در مورد بقيه امامان نيز مي توان اين سوال را مطرح كرد.
اصل عزاداري و سوگواري از اهل بيت پيامبر به ما رسيده است. فلسفه و برخي از حكمت‌هاي عزاداري عبارتند از :
1- محبت و دوستي:
قرآن و روايات، دوستي خاندان رسول اكرم(ص) و اهل‏بيت(ع) را بر مسلمانان واجب كرده است.(1)
روشن است كه دوستي لوازمي دارد که با وجود آن لوازم مي¬توان گفت که محبت و دوستي وجود دارد. محبّ در مورد كسي صادق است كه شرط دوستي را - چنان كه بايد و شايد - به جا آورد.
يكي از مهم‏ترين لوازم دوستي همدردي و همدلي با دوستان در مواقع سوگ يا شادي آنان است؛(2)
از اين رو در احاديث، به برپايي جشن و سرور در ايام شادي اهل‏بيت(ع) و ابراز حزن و اندوه در مواقع سوگ آنان، تأكيد فراوان شده است. حضرت علي(ع) در روايتي مي‏فرمايد:
«شيعه و پيروان ما در شادي و حزن ما شريكند،يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا» (3)
امام صادق(ع) فرمود : «شيعتنا جزء منا خلقوا من فضل طينتنا يسوؤهم ما يسؤنا و يسرّهم ما يسرّنا؛
شيعيان ما پاره‏اي از خود ما هستند و از زيادي گل ما خلق شده‏اند؛ آن چه كه ما را بدحال يا خوشحال مي‏سازد، آنان را نيز بدحال و خوشحال مي‏گرداند».(4)
بنا بر اين لازم است كه در ايام عزاداري اهل‏بيت به ويژه امام حسين (ع)، حزن و اندوه خود را با «زبان حال» ابراز بداريم؛ يعني، با اشك، آه و ناله و زاري و کم خوردن و کم آشاميدن و...‏
امام صادق(ع) به معاويه بن وهب فرمود: «عزاداران سيدالشهدا در روز عاشورا از آب و غذا دوري جويند تا آن كه يك ساعت از وقت فضيلت نماز عصر بگذرد، و در حد لزوم به غذاي معمول صاحبان مصيبت، سدّ جوع و عطش كنند.(5)
نيز از نظر پوشاك، با پوشيدن لباسي كه از حيث جنس و رنگ و نحوه پوشش در عرف، حكايتگر اندوه و ناراحتي است، آشكار سازيم.
2- رشد معنوي و انسان‏سازي:
از آن جا كه در فرهنگ شيعي، عزاداري بايد از سر معرفت و شناخت باشد؛ همدردي با آن عزيزان، در واقع يادآوري فضايل، مناقب و آرمان‏هاي آنان بوده و بدين شكل، آدمي را به سمت الگوگيري و الگوپذيري از آنان سوق مي‏دهد.
فردي كه با معرفت در مجالس عزاداري، شركت مي‏كند؛ شعور و شور، شناخت و عاطفه را درهم مي‏آميزد .در پرتو آن، انگيزه‏اي قوي در او پديدار مي¬شود . هنگام خروج از مراسم عزاداري، مانند محبي مي‏شود كه فعّال و شتابان، به دنبال پياده كردن اوصاف محبوب در وجود خويشتن است.
3- فرهنگ سازي:
هنگامي كه مجلس عزاداري، موجب رشد معنوي و انسان‏سازي مي¬شود، تغيير دروني انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مي‏شود . آدمي مي‏كوشد تا آرمان‏هاي اهل‏بيت(ع) را در جامعه حكم‏فرما كند.
عزاداري بر اهل‏بيت(ع) با يك واسطه زمينه را براي حفظ آرمان‏هاي آنان و پياده كردن آن‌ها فراهم مي‏سازد. به همين دليل مي‏توان گفت: يكي از حكمت‏هاي عزاداري، ساختن جامعه براساس الگوي ارائه شده از سوي اسلام است.
4- انتقال‏دهنده فرهنگ شيعي به نسل بعد:
كسي نمي‏تواند منكر اين حقيقت شود كه نسل جديد در سنين كودكي، در مجالس عزاداري با فرهنگ اهل‏بيت(ع) آشنا مي‏شوند. به راستي عزاداري و مجالس تعزيه، يكي از عناصر و عوامل برجسته‏اي است تا آموزه‏هاي نظري و عملي امامان راستين، به نسل‏هاي آينده منتقل شود. مراسم عزاداري، به دليل قالب و محتوا، بهترين راه براي تعليم و تربيت نسل جديد و آشنايي آنان با گفتار و كردار اهل‏بيت(ع) است.
با توجه به مواردي که بيان شد، روشن است که اين عمل براي همة زمان‌ها مي تواند مفيد، سازنده، حرکت‌بخش و شورآفرين باشد.
پي¬نوشت¬ها:
1. شوري (42)، آيه 23؛ هود (11)، آيه 29؛ ميزان‏الحكمه، ج 2، ص 236.
2. المحبة في الكتاب والسنة، ص 169 - 170 و 181 - 182.
3. بحارالانوار، ج 44، ص 287.
4. امالي، ص 305.
5. تاريخ النياحة الامام الشهيد الحسين بن علي، ج 1، ص 157-159.

سلام و خسته نباشید.برخی می گویند نماز خواندن به این شیوه سیره پیامبر می باشد و نه دستور خدا و ما می توانیم به سبک دیگری نیز خدا را عبادت کنیم.اصولا روش و اداب نماز خواندن چگونه به وجود امده است.متشکر از تلاش شما.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نماز خواندن به اين شيوه رائج به دستور خداوند مي باشد . نمي توانيم در عبادات به سبک ديگري نماز يا عبادت کنيم.
چگونگي نماز خواندن پيامبر از طرف خداوند بدين گونه بيان شده. برخي گفته اند جبرئيل امين درروز دوم بعثت رسول خدا براي تعليم نماز و وضو نازل شد. نخستين نمازي كه واجب شد نماز ظهر بود. نماز در ابتدا دو ركعتي بود وسپس در حضر(در مقابل سفر) چهار ركعت شد. نماز هاي پنج گانه در شب معراج يعني درشب هفدهم رمضان ، هيجده ماه قبل از هجرت واجب شد. نماز هاي چهار ركعتي در مكه دو ركعتي بود ويك ماه پس از هجرت چهار ركعت شده بود . (1) پس نماز خواندن به اين شيوه و سيره پيامبر در حقيقت به دستور خداوند مي باشد . چون خدا در آيه شريفه: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ 000 (2) اطاعت خدا و رسول را واجب كرده ، بايد نماز ها و عبادات را به روش پيامبر عمل کنيم .بنا بر اين هر حكمى كه رسول خدا تشريع كند، به اذن خدا تشريع مى‏كند، هم چنان كه در اين آيه شريفه فرموده : ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (3). معلوم است كه منظور از عبارت (آنچه رسول براي تان آورده) به قرينه جمله : وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ اين است كه هر چه رسول خدا واجب كرده امتثال كرد، از هر چه كه نهى كرده ، بايد اجتناب و دوري کرد. بنابراين اطاعت از سيره پيامبر، اطاعت از دستور خدا است.
پي نوشت ها:
1 تاريخ پيامبر اسلام ،دكتر آيتي ،ص90و 91 و173 و237.
2 . نساء ( 4 ) آيه 59 .
3 . حشر ( 59 ) آيه 7 .

صفحه‌ها