فقه الحديث

 

تاريخ تدوين حديث

درايه الحديث

رجال

حديث شناسي

زيارتنامه ها

دعاها

مجموعه هاي حديثي

جوامع حديثي شيعه

چهل حديث ها

مسانيد شيعه

معجم هاي حديثي

احاديث خاص

سوالات و شبهات حديثي

سوالات و شبهات موضوعي

سحر و جادو

استخاره

نماز

اعمال

مهدويت

آداب و مستحبات

مناسبت ها

دعا

در پاسخ به سوال بايد دو بحث را مطرح كرد

. اول اين كه پرسشگر مي خواهد از اصل صحت احاديث وارده آگاهي يابد به اين معنا كه فلان روايت و يا روايات آيا از معصومين(ع) نقل شده است يا نه كه بايد به كتاب هاي حديث شناسي و درايه مراجعه كند. دوم اين كه پرسشگر مي خواهد بداند. چرا ميان روايات و احاديث بعضا در مورد موضوع يا موضوعاتي اين اندازه تفاوت يا حتي تناقض وجود دارد كه به نظر مي آيد هدف پرسشگر از سوال، مورد دوم باشد كه در اين باره توضيح مي دهيم:

به طور كلي جداي از تبييني كه در ادامه خواهد آمد. ملاك مشخصي در متابعت همگاني از احاديث و روايات وجود دارد كه با داشتن آن ملاك، مي توان در مورد تعارض و ناسازگاري دو حديث يا احاديث قضاوت كرد.

از معصومين (ع) روايات متعددي نقل شده است كه فرمودند اگر از طرف ما دو حديث ناسازگار با هم نقل شد. آن دو را به كتاب خدا "قرآن"و "سنت رسول خدا (ص)عرضه كنيد، هر كدام كه موافق با كتاب خدا بود آن را نگاه داريد و آن ديگري كه مخالف بود را رها كنيد.

يكي از راويان از امام رضا(ع)در مورد تكليف نزاع بر سر دو حديث كه به شكل مختلف از رسول خدا(ع) بر سر يك موضوع نقل شده است، سوال كرد و حضرت در پاسخ فرمود:

" فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَبَرَيْنِ مُخْتَلِفَيْنِ فَاعْرِضُوهُمَا عَلَي كِتَابِ اللَّهِ فَمَا كَانَ فِي كِتَابِ اللَّهِ مَوْجُوداً حَلَالًا أَوْ حَرَاماً فَاتَّبِعُوا مَا وَافَقَ الْكِتَابَ وَ مَا لَمْ يَكُنْ فِي الْكِتَابِ فَاعْرِضُوهُ عَلَي سُنَنِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَمَا كَانَ فِي السُّنَّةِ مَوْجُوداً مَنْهِيّاً عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ أَوْ مَأْمُوراً بِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَمْرَ إِلْزَامٍ فَاتَّبِعُوا مِمَّا وَافَقَ نَهْيَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَمْرَه‏...(1)

يعني اگر دو خبر مختلف به شما رسيد آن دو را به كتاب خدا عرضه كنيد،...و متابعت كنيد از آن روايتي كه موافق كتاب خدا باشد و اگر آن روايت در كتاب خدا نبود، آن را بر سنّت و روش پيامبر (ص)عرضه كنيد، ...هر كدام كه موافق سنّت پيامبر (ص) بود از آن متابعت كنيد.

 امام صادق (ع) فرمود: هر چيزي به سوي كتاب خدا و سنت برگردانده مي‏شود، هر حديثي كه موافق كتاب خدا نبود، باطل است.(2)

و اما در توضيح سوال بايد گفت تفاوت در بيان روايات و احاديث در مثلا يك موضوع يا موضوعات مختلف تا جايي كه الفاظ آن متضاد يا متناقض با هم نباشد؛ نمي تواند موجب شبهه در اصل صدور روايت يا حديث باشد. اين اختلاف ها مي تواند ناشي از عواملي باشد كه به بعضي از آن اشاره مي شود1.معصومين (ع) همه در يك زمان نبودند 2.مخاطبين و پرسشگران يكسان نبودند.3.وضع مكاني و زماني و نوع سوال ها موجب مي شد كه آن چه از معصومين در فلان زمان روايتي ذكر شده در زمان ديگر فرا خور حال و زمان و حتي مخاطب و نوع مجلس و...عوض شود، اما چون مقصد يكي است و آن تعالي بشر و رسيدن به خداي متعال پس مي توان به همان دليلي كه بيان شد از راه ها و ابزارهاي مختلف استفاده و در مورد موضوعي نشانه هاي مختلف و متفاوتي عرضه كرد. 

مثلا در مورد سوال بايد گفت كه اگر چه در مورد بهترين اعمال همواره و در همه زمان ها موارد مشخص و حتي شمرده شده اي اعلام شده است، اما لزومي نداشت وقتي شخصي از معصومين(ع) در جلسه اي سوال كند كه بهترين عمل يا اعمال چيست، معصوم ملزم باشد كه يك به يك آن را در همان جلسه بر شمرد، بلكه به مقدار نياز و نيز فراخور حال پرسشگر يا  پرسش؛ مطالبي را بيان مي فرمودند و اگر دگر بار شخصي ديگر سوال مي نمود  و يا جلسه اي ديگر بر پا مي شد به همان دليل، مطالبي افزون يا حتي متفاوت از امام صادر مي شد. مثلا نماز يكي از بهترين و بالاترين عمل بندگان خداي متعال است و اگر در روايتي مي بينيم كه فقط نام نماز برده شده است. شايد به اين دليل بوده است كه پرسشگر از نماز پرسيده يا وضع مجلس صدور روايت به گونه اي بوده كه فقط به اهميت نماز معطوف شده است و معصوم در اين باب توسعه سخن داده اند. پس "اثبات شي نفي ما عدا" نمي كند.

در مورد نشانه هاي مومن نيز بايد گفت نشانه ها بسيار است، اما هنگام سوال از معصوم باز هم به همان دلايلي كه بيان شد،بر شمردن نشانه ها از يكي به موارد بسياري تغيير كند كه گفتن فقط يك نشانه مخاطب را به مقصود مي رساند و گاهي لازم است نشانه هاي ديگر و بعضا متفاوت از هم براي اقناع مخاطب يا مخاطبين نقل شود و يا اصلا جداي از اين توجيهات مخاطب در طلب نشانه هاي بيشتري بوده است و از معصوم با اين بيان"باز هم " توقع داشته كه حضرت ادامه دهد! پس، اين چنين موارد هرگز به صحت روايات و احاديث ضربه نمي زند.

البته و به طور معمول سعي و تلاش منتشر كنندگان و يا ناقلان احاديث بر اين بوده و هست تا رواياتي را كه بعضا با هم متضاد يا متناقض بوده را منتشر يا نقل نكنند و اين به خاطر صيانت و امانت داري از بيان معصومين(ع) بوده است.

در عين حال اين نكته را بايد اضافه كرد،گاهي تعارض ادله و احاديث به معناي نفي(تنافي)يكديگر نيست كه البته اين بحث اصولي است و بيان آن پاسخ را از مرز خود دور مي كند، ولي مي توانيد در كتاب هاي اصول فقه  بحث تعارض ادله آن را مطالعه كنيد.

پي نوشت ها:

1.مجلسي محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،تهران،انتشارات اسلاميه، ج‏2، ص 235.

2.مشكاة الانوار، ترجمه هوشمند و محمدي، قم، انتشارات دار الثقلين، سال 1379، ه.ش ،چاپ اول، ص 305.

 

در نگاه اول چنين احساس مي شود كه تضاد بين اين گونه احاديث وجود دارد. ولي با تامل و دقت بيشتر در احاديث متوجه خواهيد شد كه هيچ تضادي در اين نوع احاديث وجود ندارد. چرا كه هر كار خيري كه  موجب شادي مومني گردد به اندازه ظرف وجودي و اقتضايي خودش موثر واقع مي شود و اين علت ناقصه به حساب مي آيد و در صورتي مشمول بهشت خواهد شد كه شرايط ديگر هم رعايت گردد يعني علت تامه جمع گردد.

لذا عمل صالح در نزد پروردگار بي‏پاداش نمي‏ماند، حتّي اگر عامل آن غير مسلمان باشد. بنابر اين، براي پياده كردن مضامين بلند اين دسته روايات بايد به سوي ايمان مستحكم و عمل صالح گام برداريم و طيّ اين مسير براي همه ممكن است، هر چند هر كس به اندازه استعداد و توانايي و سعي و تلاش و اخلاصش موفّق خواهد شد.(1)

شرط قبولي و ورود به بهشت ايمان و عمل صالح است حتي حاتم طايي با آن بذل و بخشش هايي كه انجام داده است وارد بهشت نخواهد شد؛ زيرا از شرط ايمان و وحدانيت به خدا بي بهره بوده است؛ ولي به خاطر اين صفت ملكه راسخه سخاوت از عذاب جهنمي او كاسته خواهد شد.

در روايات ذيل هم كه از پيامبر (ص) نقل مي شود حضرت فرمودند: عذاب شديد برداشته شد ( نه تمام عذاب ):

1- از رسول خدا (ص) نقل شده است كه به «عُدَي»، فرزند «حاتم طايي» فرمود:

 «دُفِعَ عَنْ ابيكَ الْعَذابُ الشَّديدُ لِسَخاءِ نَفْسِه‏؛ عذاب شديد از پدرت به خاطر سخاوتش برداشته شد!». (2)

2- در حديث آمده است كه پيامبر (ص) دستور داد، گروهي از جنايتكاران يكي از جنگ ها را به قتل برسانند، ولي يكي از آن ها را استثنا كرد. آن مرد تعجّب كرد و گفت: «با اين كه گناه ما يكي است، چرا مرا از ميان آن جمعيت جدا كردي؟» حضرت (ص) فرمودند: «خداوند به من وحي فرستاد كه تو سخاوتمند قوم خود هستي و من نبايد تو را به قتل برسانم». (3)

نماز يكي از واجبات شرعي است كه نقش بنيادين در سعادت آدمي دارد. از اين رو در حديث امام صادق(ع) آمده است:

اوّلُ ما يحاسَبُ به العبدُ الصلوة؛ فإذا قُبِلَتْ منه، قُبِل سائرُ عَملهِ، و إذا رُدّت عليهِ رُدّ عنه سائرُ عملِه؛(4)

نخستين چيزي كه از بنده حساب مي‌كنند و مي‌پرسند، نماز است. اگر از او قبول شود، بقيه كارها و اعمالش نيز پذيرفته مي‌شود. اگر نمازش مردود گشت ساير اعمال او نيز پذيرفته نيست.

از ديدگاه اسلام ارزش انسان به آن است كه به هدف خلقت كه قرب الهي است نائل گردد. اين همان كمال انسان است. منظور از كمال، كمال روحي و نفساني است، چون روح اصل و مبناي هويت و شخصيت آدمي است. از نظر قرآن انساني سعادتمند است كه به اين هدف دست يابد. سعادت تنها در پيوند با خدا حاصل مي شود كه در قرآن از آن به عبادت تعبير شده است:

«و ما خلقتُ الجن و الانس الا ليعبدون؛ جن و انس را نيافريدم جز آن كه مرا بپرستند».(5)

 كسي كه مسلمان است. اما واجبات خود نظير نماز و روزه را انجام نمي دهد، ولي داراي اوصافي است كه به دليل ترك واجبات، در دوزخ كيفر كارش را خواهد چشيد. و به خاطر اعمال خوبش هم خدواند به او جزاي خير را خواهد داد.

 در مورد مسلمان  بايد توجه داشت كه خدمت براي مردم و دوري از زشتي ها و.... در صورتي  مايه سعادت اوست و به بهشت رهنمون خواهد شد كه عمل صالح تلقي شود. بر اساس آيات و روايات، بهشت براي كساني است كه ايمان به خدا و پيامبر داشته و عمل صالح و تقوا پيشه كرده باشند:

"الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مآب؛

كساني كه ايمان و عمل صالح دارند، خوشا به حال آنان كه خوش جايگاهي خواهند داشت"(6).

مراد از عمل صالح، عمل به دستورهاي قرآن و اطاعت از پيامبر است كه از جمله عمل به واجبات است، ولي كسي كه از روي عمد واجبات خود را ترك مي كند ولو كارهايي مثل شادكردن مومن را انجام دهد، باز اهل سعادت نيست و بايد كيفر خود را بيبيند .

افرادي كه حقانيت دين اسلام بر آن ها آشكار و واضح گشت، ولي از روي تعصب و يا عناد و يا هواي نفس و يا عوامل ديگر از حق پيروي نكردند، قطعا در قيامت در عذاب خواهند بود حتي اگر اعمال صالحي هم در دنيا انجام داده باشند، چون بر اساس ايمان حقيقي و باورديني درست نبوده و در راستاي اهداف دنيائي و جلب نظر مردم و يا فريب آن ها بوده ،مفيد نخواهد بود.

خلاصه آن كه مراد اين روايات اين نيست كه خوشحال كردن دل مومن به تنهايي باعث ورود به بهشت مي شود. بلكه منظور اين است كه يكي از چيزهايي كه در بهشت رفتن انسانها موثر است خوشحال كردن دل مومن است.

مانند اين كه شما مي گوييد آفتاب گل را روياند. آيا آفتاب به تنهايي در رويش گل اثر داشته يا يكي از عوامل ( در كنار خاك ، آب و..) بوده است. 

پي نوشت:

1.مكارم شيرازي ناصر، سوگندهاي پر بار قرآن، ص 233 .

2.علامه مجلسي، ‏بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشر اسلاميه‏، چاپ تهران‏، چاپ مختلف،‏ نوبت چاپ مكرر، ج 68، ص 354.

3. مكارم شيرازي ناصر ،اخلاق در قرآن، ج‏2، ص 409.

4. شيخ عباس ، سفينه البحار، ج4، ص233، ماده سلم.نشر دارالاسوه للطباعه و النشر،  1422 ق .

5. ذاريات (51) آية 56. 

6. مدّثر (74)آيه 38 - 48 .   

در مورد نسخ قرآن به وسيله سنت، نظرات گوناگوني از جانب انديشمندان مسلمان اعم از سني و شيعي ابراز شده است.

آيت الله خويي (ره) نسخ قرآن با سنت متواتر را عقلاً و نقلاً جايز مي داند. علامه طباطبايي (ره) نسخ قرآن با سنت متواتر را قبول ندارد و در اين زمينه با شافعي هم نظر است و برخي از علماي اهل سنت عقيده دارند كه خبر واحد نيز توان نسخ قرآن را دارد. (1)

 آنچه اجمالاً در اين باره بايد بگوئيم، اين است كه اگرچه نسخ قرآن با سنت، عقلاً و نقلاً جايز است ولي تاكنون، موردي در اين زمينه مشاهده نشده است  و آن موردي كه از كتاب پيام امام نقل نموده ايد با آنچه در تفسير نمونه ذكر شده روشن مي شود زيرا در تفسير نمونه ذيل تفسير آيه 15 سوره نساء آمده كه:

« از آنچه در بالا گفتيم، روشن مي‏شود، كه آيه فوق هرگز نسخ نشده، زيرا نسخ در مورد احكامي است كه از آغاز به صورت مطلق گفته شود، نه به صورت موقت و محدود، در حالي كه آيه فوق حكم «حبس ابد»، را به عنوان يك حكم محدود و موقت ذكر كرده است. و اگر مشاهده مي‏كنيم كه در پاره‏اي از روايات تصريح شده، كه آيه فوق به وسيله احكامي كه در باره مجازات عمل منافي عفت داد شده، نسخ گرديده است، منظور از آن نسخ اصطلاحي نيست، زيرا نسخ در زبان روايات به هر گونه تقييد و تخصيص حكم گفته مي‏شود. (2)

با توجه به توضيحات مذكور بايد بگوييم كه در نسخ قرآن بوسيله خبر واحد كه جاي بحثي نيست و مسلما مردود است اما درباره نسخ قرآن بوسيله سنت متواتر و قطعي بايد بگوييم كه بر فرض كه جواز و امكان آنرا بپذيريم با رواياتي كه درباره عرضه روايات به قرآن آمده منافاتي ندارد؛ زيرا عرضه روايات زماني پيش مي آيد كه ما در صدور آن از معصوم ترديد داريم و براي اثبات صدور يا عدم صدور آن را بر قرآن عرضه مي كنيم و روايت متواتر و قطعي از اين حالت خارج است و شك و ترديدي در صدور آن از معصوم نداريم.

همچنين درباره فتح باب شدن اين مسئله بايد بگوييم كه ملاك و معيار جواز اينگونه نسخ وجود روايت متواتر و قطعي است و چنانكه گفتيم چنين روايت متواتر و قطعي براي اينگونه نسخ نداريم و لذا فتح بابي صورت نمي گيرد.

پي نوشت ها:

1. شريفي علي، مقاله «نقد و بررسي ديدگاه هاي مشهور شرق شناسان در مورد نسخ»، فصلنامه انديشه صادق، تابستان 1383 ، شماره 15، ص 114 تا ص 133.

2. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش.

عبارت دو حديث به شرح زير است:

امام علي فرمود:

«ألا لا خير في قراءة ليس فيها تدبر» (1)

و پيامبر فرمود:

«خمس من العبادة : النظر إلي المصحف و ...» (2)

معنا و منظور هر دو حديث روشن است.

قرآن كتاب خدا براي هدايت خلق است و هر كس اين كتاب را چون كتاب محبوب حقيقي است ، تلاوت كند و به درك مفهوم آن همت نمايد و به معارف آن باور يافته و دستور هايش را به كار بندد و آن را چون كتاب محبوب است ، احترام كند و ببوسد و در آن به جهت نامه محبوب بودن نگاه كند و ... ، همه اين كارها سازنده و عبادت و ارزشمند است.

حالا اگر كسي همين كتاب را بدون توجه به موارد فوق ، فقط تلاوت كند و تلاوتش فقط لقلقه زبان باشد و به فهم معارف و احكام آن همت ننمايد تا معتقد شود و به كار بندد ، او در حقيقت كتاب خدا را به سخره گرفته و در تلاوت او خيري نيست زيرا تلاوت مقدمه فهميدن و باورمند شدن و عمل كردن بايد باشد و اگر مقدمه نشد، ارزشي ندارد.

خداوند در قرآن از تلاوت كنندگاني تمجيد مي كند و كارشان را ارج مي نهد كه "حق تلاوت" را ادا مي كنند:

«الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِه؛ (3)كساني كه كتابشان داده‏ايم و آن چنان كه سزاوار است آن را مي خوانند، مؤمنان به آن هستند».

و امام صادق كساني كه "حق تلاوت" را ادا مي كنند، اين گونه معرفي مي نمايد:

يرتلون آياته، ويتفهمون معانيه، ويعملون بأحكامه ، ويرجون وعده ، ويخشون عذابه ، ويتمثلون قصصه ، ويعتبرون أمثاله ، ويأتون أوامره ، ويجتنبون نواهيه ، ما هو والله بحفظ آياته وسرد حروفه، وتلاوة سوره ودرس أعشاره وأخماسه، حفظوا حروفه وأضاعوا حدوده، وإنما هو تدبر آياته يقول الله تعالي: * ( كتاب أنزلناه إليك مبارك ليدبروا آياته ) (4)

آيات آن را با ترتيل و دقت مي خوانند و معاني اش را مي فهمند و به احكامش عمل مي كنند و به وعده هايش اميد دارند و از عذابش مي ترسند و از قصه هايش درس مي گيرند و از مثال هايش عبرت، دستورهايش را به جا مي آورند و از نهي هايش دوري مي جويند و. فقط حفظ مخارج حرف و نظم آيات و خواندن سوره ها و عشر ها و خمس ها (يك دهم ها و يك پنجم ها) كافي نيست (گر چه اين هم خوب و لازم است) كه در اين صورت حرف ها حفظ شده و حدودش ضايع گرديده، بلكه هم حفظ حروف و هو تدبر و فهميدن معاني كه خداوند فرموده: اين كتاب با بركت را نازل كرده ايم   تا در آياتش تدبر كنند.

پس تلاوت بدون تدبر و فهم خيري ندارد يا خيرش بسيار كم است و مثل بي خيري است.

دين محبت به خدا و مظاهر خدا و بندگان خدا و اعمال رساننده به خدا است و حفظ حرمت مظاهر خدا از جمله قرآن كه كلام خداست ، مصداق تعظيم شعائر الهي و نشانه تقواي قلب است:  

«وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوب»؛ (5)

كساني كه شعاير خدا را بزرگ مي‏شمارند ، كارشان نشان پرهيزگاري دلهايشان باشد.

البته نگاه كردن به قرآن هم مانند تلاوت قرآن ، مراتب دارد. همان گونه كه بعض تلاوت ها خيري ندارند و  در بعضي حق تلاوت ادا شده ، بعضي نگاه ها به قرآن هم خيري ندارد. زيرا نگاه كننده به قرآن مانند ديگر كتاب ها نگاه مي كند و اين نگاه در او تاثير سازنده ندارد. ولي بعضي نگاه ها نگاه محب به نامه محبوب و بوييدن و بوسيدن و بر چشم نهادن است كه اين نگاه، سازنده و تحول زا مي باشد و چنين نگاهي عبادت بلكه از بزرگترين عبادات است.

خلاصه آن كه قرائت و نگاه هر دو بايد تحول زا باشند

پي نوشت ها:

1. كليني ، كافي ، تهران ، اسلاميه ، 1363 ش ، ج 1 ، ص 36.

2. سيوطي ، جامع صغير ، بيروت ، دار الفكر ، 1401 ق ، ج 1 ، ص 614.

3. بقره (2) آيه 121.

4. ري شهري ف ميزان الحكمه ،دار الحديث ، 1416 ، ج 3 ، ص 2526.

5. حج (22) آيه 32.

سوال:

يامعشرالشباب من استطاع منكم الباه فليتزوج فانّه اغضي للبصر و احسن للفرج و من لم يستطع فعليه بالصوم

هان اي جوانان! هر كدام از شما از شرايط لازم براي ازدواج بهره ‏ور است، تشكيل خانواده دهد؛ چراكه ازدواج براي پاكي چشم و دامان بهتر است؛ و هر كس توانايي و امكانات مالي اين كار را ندارد و در فشار غريزه جنسي است براي چيره ‏شدن بر آن، روزه بدارد؛ چراكه روزه، شكننده نيروي جنسي و آرام‏بخش آن است.

بالاخره تلكيف چيست؟ چرا قرآن جايي مي فرمايد اگر فقير هم بوديد خدا شما را به فضل خويش غني مي كند، در جاي ديگه من لم يستطع فعليه بالصوم و شرط استطاعت مي آورد؟

همچنين در آيه بعدي مراد از لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا عدم استطاعت در پرداخت مهر و نفقه دانسته مي شود كه به ظاهر با آيه 32 در تعارض است: إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ و هم لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا و لم يستطع ؟

پاسخ:

سوال شما داراي دو فراز است، فراز اول در مورد مقايسه بين آيه شريفه و حديث نبوي است و فراز دوم در مورد فهم شما بر تعارض دو آيه پي در پي از سوره نور است كه از نظر مفهوم و مطلب به نوعي با هم مرتبط اند.

ابتدا دو آيه مورد نظر را با هم قياس و سپس مفهوم حديث و مفهوم آن را بيان مي كنيم.

خداي متعال فرمود:

"وَ أَنْكِحُوا الْأَيامي‏ مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ" "وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّي يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ..."(1)

مردان و زنان بي ‏همسر خود را همسر دهيد، هم چنين غلامان و كنيزان صالح و درست كارتان را اگر فقير و تنگ دست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بي ‏نياز مي‏ كند خداوند گشايش ‏دهنده و آگاه است.

آنان كه استطاعت زناشويي ندارند، بايد پاك دامني پيشه كنند تا خدا از كرم خويش، توانگرشان گرداند.

ملاحظه مي كنيم. در هر دو آيه  سخن از فضل و عنايت خداي متعال نسبت به افرادي است كه استطاعت مالي درستي ندارند تا بتوانند ازدواج كنند.

 در آيه اول، يك نوع وظيفه اخلاقي و ديني عام وجود نسبت به همه افراد جامعه وجود دارد و در آيه دوم اين وظيفه محدود شده به شكل تكليفي شخصي خود را نشان مي دهد، اما هر دو آيه تاكيد بر اين موضوع دارند كه مبادا فقر و نداري مانع ازدواج افراد با هم بشود. چون فضل خدا شامل همه افراد خصوصا آن هايي كه به تشكيل خانواده اقدام مي كنند (به شرط اميدواري و صبر)؛ مي شود.

توضيح اين كه:

در آيه اول، به عموم مردم خطاب مي شود كه از  افراد بي سرپرست و بدون حامي  حمايت و آنان را بر امر ازدواج ياري كنند و از بابت فقرشان  نگراني نداشته باشند كه خداي متعال آنان را از فضل و رحمتش بي نياز خواهد كرد و در آيه دوم خطاب شخصي مي شود به اين معنا كه اگر افرادي باشند كه استطاعت مالي نداشته باشند و نيز از پشتيباني مناسبي در امر سامان دهي ازدواج بر خوردار نباشند و توان پرداخت نفقه و مهريه را نداشته باشند،  مي بايستي صبر و حيا پيشه كنند و به رحمت الهي اميدوار باشند كه قطعا خداي متعال اين افراد را نيز از فضل و رحمتش بي نياز خواهد كرد. 

و بايد دانست صبر و اميد، هر دو رمز موفقيت است و با اين دو حربه مي توان از رحمت الهي بر خوردار شد كه متاسفانه بسياري از مردم چون اميد شان را از دست مي دهند، به نتيجه نمي رسند.

و اما چگونه اين وعده الهي مبني بر رحمت و فضل نسبت به افرادي كه اقدام به ازدواج مي كنند، عملي مي شود.

در يكي از تفاسير، تحليل خوبي در اين باره ارائه شده است:

از آن جا كه بسياري از مردان و زنان براي فرار از زير بار اين مسئوليت الهي و انساني متعذر به عذرهايي از جمله نداشتن امكانات مالي مي‏شوند، در آيات فوق صريحا گفته شده است كه" فقر" نمي‏تواند مانع راه ازدواج گردد، بلكه چه بسا ازدواج سبب غنا و بي نيازي مي‏شود.

دليل آن هم با دقت روشن مي‏شود، زيرا انسان تا مجرد است، احساس مسئوليت نمي‏كند نه ابتكار و نيرو و استعداد خود را به اندازه كافي براي كسب در آمد مشروع بسيج مي‏كند، و نه به هنگامي كه در آمدي پيدا كرد در حفظ و بارور ساختن آن مي كوشد و به همين دليل مجردان غالبا خانه به دوش و تهي دست اند! اما بعد از ازدواج شخصيت انسان تبديل به يك شخصيت اجتماعي مي‏شود و خود را شديدا مسئول حفظ همسر و آبروي خانواده و تامين وسائل زندگي فرزندان آينده مي ‏بيند، به همين دليل تمام هوش و ابتكار و استعداد خود را به كار مي‏گيرد و در حفظ در آمدهاي خود و صرفه‏جويي، تلاش مي‏كند و در مدت كوتاهي مي‏تواند بر فقر چيره شود.

بي جهت نيست كه در حديثي از امام صادق(ع)مي‏خوانيم

"الرزق مع النساء و العيال"

روزي همراه همسر و فرزند است.(2)

نوشته اند:

" إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ"- و عده جميل و نيكويي است كه خداي تعالي داده، مبني بر اينكه از فقر نترسند كه خدا ايشان را بي نياز مي‏كند و وسعت رزق مي‏دهد، و آن را با جمله" وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ" تاكيد كرده البته رزق هر كس تابع صلاحيت او است، هر چه بيشتر بيشتر، البته به شرطي كه مشيت خدا هم تعلق گرفته باشد.(3)

و اما چگونه مي توان هر دو آيه را طوري تفسير كرد كه راه تعارض بسته شود.

همان طور كه بيان شد در هر دو آيه سخن از دو وظيفه است. 1. وظيفه عمومي اجتماعي يا حكومتي 2. وظيفه شخصي كه هر كدام در حيطه خود معنا خواهد داشت و اگر اين دو از هم تفكيك شود، هيچ گونه تعارضي ميان اين دو آيه ايجاد نخواهد شد، چون ممكن است در يك زمان كوتاه وضعي پيش آيد كه شخص نتواند ازدواج كند، از اين رو خداي متعال قيود " إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ"و" لا يَجِدُونَ نِكاحاً"را  در آيه شريفه  نسبت به اين گونه افراد اضافه كرده است تا شبهه نقض و تعارض دو آيه نسبت به هم، به وجود نيايد.

نوشته اند:

از آن جا كه گاه با تمام تلاش و كوشش كه خود انسان و ديگران مي‏كنند، وسيله ازدواج فراهم نمي‏گردد و خواه و ناخواه انسان مجبور است مدتي را با محروميت بگذراند، مبادا كساني در اين مرحله قرار دارند گمان كنند كه آلودگي جنسي براي آن ها مجاز است، و ضرورت چنين ايجاب مي‏كند، بنا بر اين، بلا فاصله در آيه بعد دستور پارسايي را هر چند مشكل باشد به آنها داده مي‏گويد:"و آنها كه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند، تا خداوند آنان را به فضلش بي نياز سازد." وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّي يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ".نكند در اين مرحله بحراني و در اين دوران آزمايش الهي تن به آلودگي در دهند و خود را معذور بشمرند كه هيچ عذري پذيرفته نيست، بلكه بايد قدرت ايمان و شخصيت و تقوا را در چنين مرحله‏اي آزمود. (4)

علاوه بر اين مطالب، اصولا آيات الهي جداي از شان نزول خاص به خود، در صدد بيان مسايل كلي ديني و اخلاقي واجتماعي و ابلاغ آن به جامعه است و تفسير آيات در ابتدا بر عهده پيامبر گرامي اسلام و امامان معصوم سلام الله عليهم اجمعين و سپس علماي بزرگ دين مي باشد كه مي توان نحوه اجراي حكم يا دستور ديني را درقالب جزييات، ملاحظه كرد.

و اما در مورد حديث شريف نبوي:

پيامبر اسلام صلوات الله عليه فرمود:"يا معشر الشّباب من استطاع منكم الباءة فليتزوّج ...".(5) 

يعني اي گروه جوانان، هر كس از شما كه از وضعيت زندگاني خوبي برخوردار باشد بايد كه ازدواج كند...

اين حديث شريف يك ابلاغي كلي و براي نوع افراد جامعه حديث صادر شده است كه اگر اين آمادگي را دارند، ازدواج كنند، اما آن هايي كه استطاعت مالي ندارند وشهوت به آنان روي آورد، روزه بگيرند تا بتوانند خود را كنترل كنند.

اين حديث مي تواند جداي از دو آيه، خود بخشي از احكام دين محسوب شود و اگر در كنار آن دو آيه باشد، باز موجب تعارض با آيات مورد نظر نخواهد شد.

اين نكته لازم است بيان شود كه:

احاديث صادره از معصوم نيز چون آيات الهي شأن نزول خاص به خود را دارند كه براي تفسير آن،( در مورد روايات و احاديث)،بايد هم زمان و هم مكان و هم تناسب حكم و موضوع و چگونگي حال مخاطبان را در نظر گرفت، زيرا ممكن است پرسش مورد نظر از معصوم، مربوط به موضوعي خاص بوده و تفسير خاص به خود را داشته باشد.

و از همه مهم تر، نوع سوال پرسشگر در نوع پاسخ گويي از هم متفاوت است كه در فرايند آن با توجه به تلقي عام ما، برداشت هايي نظير تناقض يا تعارض و از اين قبيل ايجاد خواهد شد كه بايد از فهم حديث شناسي در تفسير روايات بهره گرفت.

 و اما حد استطاعت در امر ازدواج با توجه به اوضاع  اجتماع و شرايط احتمالي متغير است، اما همين كه بتوان حد اقل در آمدي دست و پا كرد، مي تواند براي ازدواج آماده باشد و اما نرفتن به دوره سربازي و  نبود كارت پايان خدمت يا معافيت نمي تواند بهانه اي براي عدم استطاعت باشد، زيرا وجود دارند زن هايي كه با درك همين وضع نسبت به شوهر، مايل با ازدواج با آنان باشند.

برخي افراد با وجودي كه از نظر مالي وضع خوبي دارند و يا اين كه باور دارند خداوند آنها را فضل خود بي نياز مي كند اما به دلايلي الان نمي توانند ازدواج كنند از طرف ديگر از نظر شهوت در فشارند در حديث فوق روزه گرفتن  را به عنوان يك گزينه خوب براي اين گونه افراد مطرح مي كند.

در حديث آمده من لم يستطع (كسي كه توانايي ندارد ) عدم استطاعت هميشه اشاره به فقر و بي درآمدي ندارد .

مساله بعد اين كه بي نياز كردن خداوند هم داراي شرايطي است كه اگر بنده آنها را آماده كند محقق مي شود. اين مساله مانند رواياتي است كه مي فرمايد هر كس ازدواج كند نصف ايمان خود را به دست مي آورد در حالي كه برخي بعد از ازدواج بي ايمان تر مي شوند. پس بايد چندين حديث و آيه را در كنار همديگر قرار داد و بعد نتيجه گرفت.

پي نوشت ها:

1. سوره نور، آيات 32 و33.

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، سال 1374 ه ش، چاپ اول، ج‏14، ص 465.

3. طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه  موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش،چاپ پنجم، ج‏15، ص158

4. تفسير نمونه پيشين،ج 14، ص 459

5. خرمشاهي بهاء الدين و انصاري مسعود، پيام پيامبر، تهران، انتشارات منفرد، سال 1376 ه ش، چاپ اول، متن‏عربي، ص 172.

در كتب روايي آمده آن شخص كاسب نبود، بلكه سائلي بيابان نشين بود. در مناقب ابن شهر آشوب آمده كه :« سأله أعرابي شيئا...(1) ؛ بيابان نشيني از حضرت چيزي را درخواست نمود...».

 كمك نمودن حضرت به  سائل از اموال شخصي خود  صورت گرفته ،نه از بيت المال . در روايت مذكور تعبيري كه دلالت بر پرداخت آن از بيت المال باشد ،وجود ندارد، بلكه قرائني در روايت وجود دارد كه دلالت دارد بخشش از اموال شخصي حضرت بود، زيرا  اين جا فرمود: طلا و نقره نزد من يكسان هستند.

 روشن است  يكسان بودن در جايي مطرح است كه اموال مذكور شخصي باشد، نه اينكه حضرت نسبت به اموالي كه مربوط به بيت المال  است ،اين تعبير را داشته باشد.

 درخواست عقيل مربوط به زياده طلبي نسبت به بيت المال بوده  ، شايد گمان مي‏كرد اموال در اختيار حاكم اسلامي است كه هرگونه مايل باشد ،در آن تصرف كند ،به خصوص اينكه زمان عثمان را مشاهده كرده بود كه خليفه وقت با اين اموال چه‏ها مي‏كرد.

بنابراين تناقضي در رفتار حضرت وجود ندارد.

 حضرت مي دانست اين مراد دروغ نمي گويد و زياده خواه نيست . از اين رو فرمود :ببينيد مشكل او با چه حل مي شود. اگر با نقره ، نقره بدهيد ( نبايد طلا بدهيد ) اگر با طلا....پس حضرت اضافه بر نياز مرد را اجازه نداد.

 با توجه به شخصيت عقيل نمي توان گفت كه با علم به اين كه اين كار خلاف شرع است ، تقاضاي خلاف شرع كرده است، بلكه چه بسا فكر مي كرد حضرت  اين اجازه را دارد. از اين رو بعد از اين كه با عكس العمل حضرت مواجه شد، قانع شد  و اصرار نكرد.

پي نوشت :

1. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب (عليهم‏السلام)، قم، مؤسسه انتشارات علامه ، 1379ق، ج 2 ، ص118.

 

از جمله شبهاتي كه در باره جواز تخصيص قرآن كريم به وسيله روايت وارد شده ، همين شبهه است .فقهاي اصولي پاسخ داده اند مخالفتي كه منجر به طرد روايت مي شود ، مخالفتي است كه به نحو تباين يا عموم و خصوص من وجه باشد. مفاد روايت با آيه به هيچ وجه قابل جمع نباشد. اما اگر مخالفت به صورت عموم و خصوص و مطلق و مقيد باشد، نزد عرف مخالفت محسوب نمي شود و قابل جمع با مفاد آيه مي باشد.  در عرف هم مرسوم است كه عبارت خاص را قرينه اي براي تصرف در عام و عبارت مقيد را قرينه اي براي تصرف در مطلق قرار مي دهند.

دليل مطلب هم اين است كه  مشاهده مي كنيم  روايات متعدد و معتبري از معصومين (عليهم السلام) وارد شده كه مخصص و مقيد عمومات و اطلاقات آيات قرآن مي باشد. اگر اين گونه مخالفت هم مشمول حكم روايات دال بر طرد مخالف قرآن باشد، چگونه ممكن است كه اين گونه روايات از معصومين صادر شود؟!(1)

 به تعبير آيت الله جوادي روايت مي فرمايد: اگر مخالف قرآن بود، به ديوار بزنيد . نفرموده بايد موافق هم باشد ، زيرا خيلي از مسائل جزئي در روايات آمده كه در قرآن ذكر نشده است اما قرآن هم با آن مخالفتي ندارد.

 

 پي نوشت :

1. خوئي،  محاضرات في الاصول، انتشارات انصاريان، 1417ق، ج5، ص 312.

 

رابطه انسان و خدا در دعای عرفه امام حسین و امام سجاد (علیهما السلام)
آنچه در این مقاله می‌آید، بررسی ـ رابطه انسان و خدا ـ در دعاهای عرفه امام حسین و امام زین‌العابدین علیهماالسلام است. از آنجا که پرداختن کامل و همه جانبه ...

اشاره:

آنچه در این مقاله می‌آید، بررسی ـ رابطه انسان و خدا ـ در دعاهای عرفه امام حسین و امام زین‌العابدین علیهماالسلام است.
از آنجا که پرداختن کامل و همه جانبه به این موضوع، موجب بسط مقال و منافی با ضیق مجال است، لذا تنها به بررسی چند موضوع اکتفا گردید که علاوه بر رعایت اختصار، مناسب با موضوع کلّی ما؛ یعنی «عرفان عرفه» نیز می‌باشد.
در شماره‌های پیشین، موضوعات «شناخت خدا» و «تجلی در عرفه» تقریر شد و اکنون مسأله «رابطه انسان و خدا در دعای عرفه» تقدیم خوانندگان عزیز می‌گردد. امید است خداوند منان همه دوستانش را در عرفان ناب اسلامی که دعاهای عرفه، دو چشمه از چشمه‌سارهای زلال آن است بهره‌مند گرداند. به خصوص در این ایام، که مصادف با ماه ذی‌حجّه و ماه عرفه و عرفان و عروج ارواح به ملکوت و نزول ملکوت و روح به زمین است.
امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
أَنْتَ الَّذِی مَنَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَنْعَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَحْسَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَجْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَفْضَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْمَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی رَزَقْتَ، أَنْتَ الَّذِی وَفَّقْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْطَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَغْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقْنَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی آوَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی کَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی هَدَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَصَمْتَ، أَنْتَ الَّذِی سَتَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی غَفَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَقَلْتَ، أَنْتَ الَّذِی مَکَّنْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعْزَزْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَعَنْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَضَدْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَیَّدْتَ، أَنْتَ الَّذِی نَصَرْتَ، أَنْتَ الَّذِی شَفَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی عَافَیْتَ، أَنْتَ الَّذِی أَکْرَمْتَ، تَبَارَکْتَ وَتَعَالَیْتَ.
فَلَکَ الْحَمْدُ دَائِما وَ لَکَ الشُّکْرُ وَاصِبا أَبَدا، ثُمَّ أَنَا یَا إِلَهِی الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِی فَاغْفِرْهَا لِی.
أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِی أَخْطَأْتُ، أَنَا الَّذِی ...
«تو آن خدایی‌که منّت نهادی و نعمت دادی و احسان کردی؛ خدایی که جمال نمودی و برتری دادی و کامل ساختی و روزی رساندی و توفیق عطا کردی. تویی که بخشیدی و بی‌نیاز کردی و هدایت نمودی. تو آن خدایی که عیوب ما را پوشاندی و از گناهانمان در گذشتی. به همه ما امکان دادی و کمک کردی و یاری نمودی و شفا بخشیدی. برکت و علوّ در تو و از توست. پس حمد و سپاس همیشه مخصوص توست.
منم آن‌که خطا کردم و نادانی نمودم و غافل شدم و اشتباه کردم. منم آن‌که سهو کردم و راه خلاف پیمودم و پیمان شکستم.
من آنم که تو امر کردی و من عصیان. تو نهی کردی و من پرهیز نکردم. پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من از ظالمانم. بارالها! جز تو خدایی نیست و من از بخشش طلبانم.
پاک خدایا! جز تو خدایی نیست و من از خائفین هستم. تنها تو خدای پاک منی و من ازامیدواران هستم. پاک خدایی‌که جز تو خدایی نیست ومن‌از سائلین هستم.
این ستایش من است که تقدیم داشتم و خلوص من به وحدانیت تو که یادآور شدم و گواهی من به نعمت‌های تو که شمارش کردم، با این‌که اذعان دارم که نتوانستم نعمت‌های غیرقابل شمارش تو را بشمارم.
بارالها! تو نزدیک‌ترین خوانده شده و سریع‌ترین اجابت کننده هستی. گرامی‌ترین بخشنده و وسعت‌بخش‌ترین بخشاینده و شنواترین شنونده. ای که در دنیا و آخرت رحمان و رحیمی. همانندی نداری تا از او سؤال شود و غیر از تو کسی نیست تا به او امید بسته شود.
خدایا! من در عین بی‌نیازی نیازمندم، چگونه در نیازمندی‌ام بی‌نیاز باشم؟!
الهی! من در داناییم، نادان هستم، پس چگونه در عین جهالتم نادان نباشم؟!
ای خدا! همانا گوناگونی وجوه تدبیرات تو و سرعت فرا رسیدن قَدَر تو، بندگان عارفت را مانع شد که به یک عطای تو قانع و یک بلای تو مأیوس شوند.
بارالها! از من جز آنچه که سزاوار ملامت است بر نیاید و از تو جز آنچه سزاوار کرمت است بر نتابد.
خداوندا! مرا به حقایق اهل قرب متحقّق فرما و به سلک اهل جذب متسلّک نما.
پروردگارا! مرا به تدبیر خودت از تدبیرم و به اختیارت از اختیارم بی‌نیاز گردان و از افتادن در ورطه اضطرار بازم دار.
خداوندا! مرا از ذلّت نفس خویش خارج ساز و از پلیدی شرک پاکم گردان. قبل از آن‌که مرگم فرا رسد، از تو یاری می‌طلبم، پس یاری‌ام کن. بر تو توکّل دارم، پس تنهایم مگذار. از تو سؤال می‌کنم، پس ناامیدم مگردان و تنها به فضل تو راغب هستم، پس محرومم منما و بر در تو می‌ایستم، پس طردم مکن.
بارالها! رضای تو منزّه از آن است که معلول علتی از خودت باشد تا چه رسد به این‌که معلول علّتی از من باشد.
خدایا! ذات تو آنچنان بی‌نیاز است که حتی سودی از خودت به ذاتت نمی‌رسد تا چه رسد به این که نیازی به من داشته باشد و سودی از من به تو برسد.»
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
اَللَّهُمَّ وَ أَنَا عَبْدُکَ الَّذِی أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ قَبْلَ خَلْقِکَ لَهُ وَ بَعْدَ خَلْقِکَ إِیَّاهُ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَیْتَهُ لِدِینِکَ، وَ وَفَّقْتَهُ لِحَقِّکَ، وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِکَ، وَ أَدْخَلْتَهُ فِی حِزْبِکَ، وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاةِ أَوْلِیَائِکَ، وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِکَ. ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ یَأْتَمِرْ، وَ زَجَرْتَهُ فَلَمْ یَنْزَجِرْ، وَ نَهَیْتَهُ عَنْ مَعْصِیَتِکَ، فَخَالَفَ أَمْرَکَ إِلَی نَهْیِکَ، لا مُعَانَدَةً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ، بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَی مَا زَیَّلْتَهُ وَ إِلَی مَا حَذَّرْتَهُ، وَ أَعَانَهُ عَلَی ذَلِکَ عَدُوُّکَ وَ عَدُوُّهُ، فَأَقْدَمَ عَلَیْهِ عَارِفاً بِوَعِیدِکَ، رَاجِیاً لِعَفْوِکَ، وَاثِقاً بِتَجَاوُزِکَ، وَ کَانَ أَحَقَّ عِبَادِکَ مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَیْهِ أَلاَّ یَفْعَلَ. وَ هَا أَنَا ذَا بَیْنَ یَدَیْکَ صَاغِراً ذَلِیلاً خَاضِعاً خَاشِعاً خَائِفاً، مُعْتَرِفاً بِعَظِیمٍ مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ، وَ جَلِیلٍ مِنَ الْخَطَایَا اجْتَرَمْتُهُ...
«من آن بنده‌ای هستم که پیش آفریننشش به او نعمت دادی و بعد از آفریدنش نیز بر نعمتت افزودی و او را به دین خود هدایت نمودی و به حق خویش آگاه ساختی و به ریسمان خود، از افتادن در چاه گمراهی بازش داشتی و در حزب خود داخلش‌کردی وبه دوستی دوستانت ودشمنی دشمنانت مفتخرش فرمودی.
آنگاه به او امر کردی و اطاعت نکرد و نهی فرمودی و پرهیز ننمود. از این‌که به امرت روی نیاورد و از نهیت روی نگرداند، از روی دشمنی با تو و استکبار بر تو نبود بلکه هوای نفس او را به این سو کشید و دشمن تو و دشمن او نیز به کمک هوای نفس او شتافته و موجب اقدام وی بر گناه شده است. در حالی‌که به وعده و وعید تو آگاه بود و به عفو تو امیدوار و به بخششت ایمان داشت. البته حق این بود که چنین کسی سزاوارترین کسان برای پیروی از تو باشد و با این همه نعمت ومنّت که در حق وی روا داشتی نباید راه خلاف می‌پیماید.
اکنون ای خدا! من آنم که در مقابل تو حقیرانه و ذلیلانه و خاضعانه و خاشعانه و خائفانه ایستاده‌ام و به گناهان بزرگی که انجام داده‌ام و خطاهای سنگین و جرم‌های بزرگم اعتراف می‌کنم.
و از درهایی که خودت امر فرمودی به سوی تو آمدم و به وسیله تقرّب به چیزی به تو تقرب جسته‌ام که جز از این راه کسی نمی‌تواند به تو نزدیک شود.
و از تو سؤال کردم، سؤال کردن انسانی حقیر و ذلیل وفقیر و خائف مستجیر که به همراه ترس و تضرّع و تعوّذ و تلوّذ است. نه از روی گردن فرازی و تکبری که مختص گردنکشان است و نه از جایگاه والامقامان که مختص بعضی از اطاعت کنندگان است که از امیدشان به شفاعت شفاعت کنندگان حاصل شده است.
و من بعد از کمترین کمتران و خوارترین خواران و مانند یک ذره بی‌مقدار بلکه کمتر از آن هستم.
منم آن گناهکار اعتراف کننده و خطاکار لغزنده.
منم آن که در حق خودش جنایت کرده است.
منم آن کم‌حیا و گرفتار رنج‌های فراوان.
پاک از پلیدی گناه را بر من هدیه فرما و آلایش خطاها را از من دور نما و مرا بر نیّت صالح و و سخن مورد رضایت خود و عمل نیک یاری کن و مرا متکی به حرکت و حرف خود منما؛ به طوری که از حرکت و حرف تو باز مانم و یادت را از یادم مبر و رغبت مرا به خودت بالاتر از رغبت همه راغبین فرما، که من تسلیم تو بوده، می‌دانم که حجت تو بر همگان تمام است و تو به برتری بخشش سزاوارتری و به احسان عادتمندتری. تو اهل تقوی و مغفرتی و تنها تو به عفو سزاوارتر از انتقامی.
آنچه در این فرازها از دو امام هُمام نقل شد. اوصاف و احوالاتی است که میان خدا و بنده‌اش جاری است. در این عبارات، خداوند به صفاتی یاد می‌شود که مخصوص خداوندی او است. همچنین بنده خدا به صفات و حالاتی یاد می‌شود که لازمه انسانیت و مخلوقیّت اوست.
خداوند صاحب منّت و نعمت و هدایت و مکنت و نصرت و شفقت است. پیش از خلقت، نعمت را در حق مخلوقش تمام می‌کند و بعد از خلقت نیز راه را از چاه نشان داده و چراغ هدایت را پیش روی او روشن می‌کند. بیش از استحقاق می‌دهد و کمتر از استعداد می‌خواهد.
پیش از استحقاق بخشیده عطا
دیده از ما جمله کفران و خطا
امام علیه‌السلام در دعای عرفه تابلویی از خداوند ترسیم کرده و صفات خداوندی را در آن نوشته است. و در برابر آن، تابلویی از انسان رسم نموده و صفات و احوال وی را نیز در آن آورده است که این دو تابلو اسما و رسما و ظاهرا و باطنا مقابل هم هستند؛ برای مثال، به‌چند نمونه از آن‌هادر ذیل اشاره می‌کنیم و صفات معبود و عابد را مقابل هم می‌نویسیم.
صفات خدا
عالم
قوی
غفور
رازق
شافی
ستار
ناصر
توّاب
مجیر
صفات بنده خدا
جاهل
ضعیف
مذنب
مرزوق
مریض
عریان
منصور
تائب
مستجیر
صفات خدا
محمود
غنی
مُنعم
محسن
مجیب
رحمان ـ رحیم
عزیز
محسن
عظیم
صفات بنده خدا
حامد
فقیر
منعَم
محسن الیه
مستجاب
مرحوم
ذلیل
مسی‌ء
حقیر
در این دعا، هر دو امام همام ارتباط انسان با خدا را از ابعاد مختلف بیان کرده‌اند که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود:

1 ـ ارتباط عابد و معبود

یکی از افتخارات انسان این است که خداوند او را به بندگی خود بپذیرد و از دایره سرکشان و طاغیان و گمراهان بیرون آورد.
هر کس به این مقام رسد به نعمتی عظیم نائل شده است. از دیدگاه امام، جز به اراده خداوند صاحب منّت میسّر نیست. به همین جهت او را سزد که بر ما منّت نهد؛ زیرا هیچ کاری ارزش آن را ندارد که آدمی به زیر بار منت رود، جز آن نعمتی که فقط در حیطه قدرت خداوندی قرار دارد. یکی از آن‌ها نعمت خلقت و هستی بخشیدن است. همه چیز در پرتو هستی معنا و ارزش پیدا می‌کند، خودِ هستی نعمتی است از سوی خالق هستی که به عدم، لذت هستی بخشیده است.
ما عدم‌هاییم و هستی‌های ما
تو وجود مطلقی فانی نما(1)
لذّت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
لذت انعام خود را وا مگیر
نقل و باده جام خود را وا مگیر
ور بگیری کیت جستجو کند؟
نقش با نقاش چون نیرو کند؟(2)
تنها کسی که می‌تواند نعمت بدونِ استحقاق بخشد، خدای منان است؛ زیرا او قبل از خلقت، نعمت می‌دهد؛ یعنی عدم را لباس وجود پوشانده میِ عشق در دل مخلوق جوشانده است.
امام سجاد علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«من آن بنده تو هستم که پیش از آفریدنش، به او انعام کردی و آفریدی و بعد از خلقت نیز انعام فرمودی و راهِ هدایت نمودی. به جمال خود دلش ربودی و به حق دلبند ساختی و به طناب هدایت از ضلالت بازداشتی.»
امام حسین علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
«تو آن خدایی که منّت نهادی و نعمت رساندی. نیکی خواستی و به زیبایی آراستی. برتری دادی و کامل نمودی.»

2 ـ ارتباط آمر و مأمور

آمریّت سزاوار کسی است که خالقیت سزای او است؛ زیرا صلاح و فسادِ مخلوق را خالق می‌داند. از این روی تنها او را سزد که امر و نهی کند و عبد را لایق است که به امر و نهیِ معبود توجه نماید.
تو را سزد که خدایی، نه جسم را و نه جان را
تو را سزد که خود آیی، نه جسم را و نه جان را
تویی تویی که تویی و منی و مایی و اویی
منی نشاید و مایی، نه جسم را و نه جان را(3)
لیکن غفلت و جهل و اقتضاهای هوای نفس، گاهی عبد را به عصیان می‌کشد و بندِ بندگی را می‌برد و آدمی را زمانی از مقصد دور می‌سازد و به غیر یار می‌پردازد.
در این صورت چشم حقیقت‌بین انسان کم سو شده و گوشش سنگین می‌گردد و ساز مخالفت می‌نوازد و یار از یاد می‌برد و در مرتع شیطان می‌چرد. زبان حال چنین مأمور غیر معذوری از زبان امام حسین علیه‌السلام چنین است:
«منم آن‌که خطا کرد و جاهل و غافل شد، آن‌که اشتباه کرد و خلف وعده نمود و پیمان شکست. خدای من! به من امر کردی و عصیان کردم، نهی نمودی و مرتکب شدم.»
در دعاهای امام سجاد علیه‌السلام نیز می‌خوانیم:
«من آنم که امر کردی و اطاعت نکرد. دور باش گفتی و دوری نگزید. از گناه نهی‌اش کردی ولی با تو مخالفت نمود.»
اما فرقی که بنده گناهکار با طاغی گناهکار دارد این است که طاغی از روی دشمنی طغیان می‌کند اما بنده از روی اعتماد به دوستی. کافر در گناه تعمّد دارد و مؤمن تغافل و تساهل. بنده در حین گناه نیز خدایش را دوست دارد و با شرمندگی تن به ذلّت گناه می‌دهد. به همین جهت وقتی آتش خشم و شهوت او فروکش کند و عقل و وجدانش از بند شیطان آزاد شوند، بی‌درنگ پشیمان شده، توبه می‌کند. حالِ چنین انسانی، از زبان امام سجاد علیه‌السلام چنین است:
«مخالفت من از روی استکبار و دشمنی با تو نبود، بلکه هوای نفس بدان سو سوقم داد و شیطان که دشمن تو و دشمن من است، در این راه به هوای نفس کمک کرد.»
وقتی انسان به خود می‌آید، خدایش را می‌ستاید و سر توبه به آستان او می‌ساید و می‌گوید:
«پاک پروردگارا! جز تو خدایی نیست و من به خودم ظلم کرده‌ام و اکنون از تو طلب بخشش دارم. به تو امیدوارم و چشم طمع به درگاه تو دارم.»
پس کجا زارد کجا نالد لئیم
گر تو نپذیری به جز نیک ای کریم
سر کجا بنهد ظلوم شرمسار
جز به درگاه تو ای آمرزگار
لطف شه جان را جنایت‌جو کند
زآنک او هر زشت را نیکو کند(4)

3 ـ رابطه سائل و مسؤول

سؤال دو گونه است؛ سؤال به زبان تکوین و سؤال به زبان تشریع.
همه موجودات به زبان تکوین، دم به دم از خدا سؤال و خواهش دارند و خدا نیز هر لحظه به خواسته آنان پاسخ می‌دهد.
یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ .(5)
«هر آنچه در آسمان‌ها و زمین است از او می‌خواهند و او نیز هر روز در کار جدیدی است.»
زبان استعداد و تکوین هر موجودی از خدا حیات می‌طلبد و خداوند حیّ، هر لحظه حیات آن‌ها را می‌دهد. مراد از روز در آیه شریفه، هر جزئی از اجزای روز است که از آن به «لحظه» و «آن»، تعبیر می‌شود.
مولوی این آیه شریفه را بسیار زیبا به شعر در آورده و گفته است:
کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ بخوان
مر ورا بی‌کار و بی‌فعلی مدان
کمترین کاریش به هر روز است آن
کو سه لشکر را کند این سو روان
لشکری ز اصلاب سوی امّهات
بهر آن تا در رحم روید نبات
لشکری ز ارحام سوی خاکدان
تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشکری از خاک زان سوی اجل
تا که بیند هر کسی حسن عمل
باز بی شک بیش از این‌ها می‌رسد
آنچه از حق سوی جان‌ها می‌رسد
آنچه از جان‌ها به دل‌ها می‌رسد
و آنچه از دل‌ها به گل‌ها می‌رسد
این‌است لشکرهای حق بی‌حدّ و مر
از پی آن گفت ذکری للبشر(6)
این‌ها سؤال به زبان تکوین و فطرت بود، اما سؤال به زبان تشریع و زبان انسانی عبارت است از آنچه ما آن را به گفتار آورده و بیان می‌کنیم.
انسان علاوه بر این‌که سؤال به زبان تکوین دارد، از این سؤال نیز بهره‌مند است. آدمی با هر زبانی و هر زمانی می‌تواند از خدای خود بپرسد و پاسخ دریافت کند؛ زیرا خداوند خیر المسؤولین است. بهترین کسی که می‌توان از او بهترین چیزها را درخواست کرد؛ زیرا او قدرت مطلق داشته و بر انجام هر خواسته‌ای قادر است.
امام حسین علیه‌السلام در این دعا خداوند را چنین می‌خواند:
«بارالها! تو نزدیک‌ترین کسی هستی که خوانده شود و زودترین اجابت کننده‌ای و شنونده‌ترین شنونده سؤال کنندگانی. هیچ مسؤول (سؤال شونده‌ای) همانند تو نیست».
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرضه می‌دارد:
«الهی من از تو سؤال می‌کنم سؤال یک انسان حقیر و ذلیل و فقیر، ترسان و امیدوار، کمترین کمترین‌ها و پست‌ترین پست‌ترین‌ها...»
خیر المسؤول بودن خدا باعث شده است که هرکس به هر زبانی و هر زمانی بتواند او را بخواند.
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
حافظ
امام حسین علیه‌السلام در اوایل دعای عرفه عرضه می‌دارد:
«بارالها! اگر خواندمت، اجابت کردی و اگر چیزی خواستمت عطا و عنایت کردی و اگر اطاعتت کردم شکر آن بجا آوردی و اگر شکر نعمت کردم بر نعمت افزودی.»

4 ـ رابطه غنیّ و فقیر

خداوندیِ خدا اقتضا می‌کند که غنیّ مطلق باشد؛ زیرا هر چه غیر اوست فقیر است.
اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنیُّ الْحَمید .(7)
«شما فقیرانِ در درگاه خدایید و تنها خداوند بی‌نیاز ستوده است.»
فقرِ فراگیر در جهان، لازمه‌اش غنای فراگیر است تا فقرا خود را بی‌پشتوانه ندانند و ناامید نگردند. آدمی هر قدر غنی باشد باز فقیر است تا چه رسد به این‌که فقیر نیز باشد.
همه استعدادها و توانمندی‌های انسان و سایر موجودات در پرتو خورشیدِ هستی معنا پیدا می‌کند، که هستی هر موجودی به لطف و کرم هستی‌بخش واحد؛ یعنی خداوند حیّ قادر است.
باد ما و بود ما از داد توست
هستی ما جمله از ایجاد توست(8)
حروف و خطوط هستی از اول به نام او مسجّل شده و همه رمیده‌ها و آرمیده‌ها آفریده اویند و دست تمنّایشان به سوی آفریدگارشان است.
ای هیچ خطی نگشته ز اول
بی‌حجّت نام تو مسجّل
ای هست کنِ اساس هستی
کوته ز درت دراز دستی
ای هر چه رمیده وآرمیده
در کن فیکون تو آفریده(9)
هستی از او پیدا شده و خاک ضعیف به قدرت او توانا شده و جاهل به علم او دانا گردیده است. هر چه هست از اوست و محتاج به اوست. اما او غنیّ علی الاطلاق است.
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین علمت کاینات
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
هستی تو صورت پیوند نی
تو به کس و کس به تو مانند نی(10)
امام حسین علیه‌السلام در این خصوص عرضه می‌دارد:
«خدایا! من در اوج بی‌نیازی، نیازمند به توام، پس چگونه در نهایت فقر محتاج تو نباشم؟! بارالها! من در نهایت دانشمندی، جاهلم، پس چگونه در عین جهالت خویش جاهل نباشم؟!»
امام سجاد علیه‌السلام نیز عرض می‌کند:
«خدایا! من از تو خواهش می‌کنم؛ خواهشِ انسان حقیر و ذلیل و فقیر بی‌چیز.»
بنابراین، همه باید بدانیم که هر چه داریم از اوست و هر چه نداریم کلیدش به دست اوست. همه هیچ‌اند و هر چه هست اوست و توجه به غیر او نه نکوست.
حال که ما فقیر تمام هستیم و او غنیّ تمام، بهتر است که حریم خود را با خدا محفوظ بداریم و همه امور را به او بسپاریم و اندوهِ کن فیکون در دل نداریم؛ زیرا:
بنده را با این کن و با آن چه کار
امر امر توست ای پروردگار
زیرا او خویش را صاحب چیزی نمی‌داند تا به خود اجازه دهد که در مورد چیزی اظهار نظر کند.
گر به ساحل شکند یا که به دریا فکند
ناخدایی است که هم کشتی و هم صَر صَر از اوست
بنده وقتی خود را متکی به خدای قادر مطلق می‌داند که حاضر و ناظر است و همه چیز را از سوی او بداند که کُلٌّ مِن عِنْدِ رَبِّنا(11) آدمی اگر مالک همه هستی شود باز فقیر است؛ زیرا خودش و هر چه دارد همه آفریده دیگری هستند و برای استفاده کردن از دارایی‌های خود، هر لحظه نیازمند به حیات است و حیات در اختیار حضرت مالک الموت و الحیات است. بدین سبب امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد: «إِلَهِی أَنَا الْفَقِیرُ فِی غِنَایَ فَکَیْفَ لا أَکُونُ فَقِیرا فِی فَقْرِی». در واقع عرفان حقیقی دریافت حقیقت خویش است که این حقیقت جز فقر چیزی نیست. هر چه را خارج از فقر بدانی، وسیله استدراج و ضلالت تو خواهد شد.
در این هر چیز کان جز باب فقر است
همه اسباب استدراج و مکر است(12)
دامنه این فقر فراتر از انسان است؛ یعنی هر چه نقش هستی یافته است، لباس فقر بر اندامش بافته است.
فقر در جوهره جهان بوده بلکه جوهر جهان است. آن‌که مقام فقر را می‌فهمد، به جوهر وجودش پی برده است و به قول مولانا جلال‌الدین رومی:
اَلْجَوْهَرُ فَقْرٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ عَرَض
الْفَقْرُ شِفاءٌ وَ سِویَ الْفَقْرِ مَرَض
الْعالَمُ کُلُّهُ خُداعٌ وَ غُرُور
وَ الْفَقْرُ مِنَ الْعالَمِ کَنْزٌ وَ غَرَض
این فقر، فقر توحیدی و عرفانی است که محصولش استغنای توحیدی است؛ زیرا انسان وقتی همه را فقیر و محتاج حضرت بی‌نیاز و قادر مطلق دید، دیگر جز خدا به سوی کسی دست دراز نمی‌کند.
پس تفاوت است میان فقر عرفانی و فقر اجتماعی. فقر عرفانی عین بی‌نیازی از نیازمندان است، اما فقر اجتماعی، نیازمندی به نیازمندان است.
فقر عرفانی سرشار از عزّت و آبروست.
فقر اجتماعی، فاقد عزّت و آبروست.
فقر عرفانی، بی نیازی از همه و نیازمندی به خدای همه است.
فقر اجتماعی، غفلت از خدا و وابسته شدن به غیر خداست.
فقر عرفانی، پادشاهان را به گدایی کوی خود می‌خواند.
فقر اجتماعی، به گدایی به درِ پادشاهان می‌رود.
و به قول شهریار:
که برد به پادشاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
و به قول حافظ :
ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
توکّل انسان فقیر فقط به خداوند قادر است؛ زیرا می‌داند که هرکس به خدا توکل کند، خدا او را کفایت خواهد کرد؛ وَ مَنْ یَتَوَکَّلُ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ .(13)
و چون هیچ حول و قوّه‌ای نیست مگر این‌که از سوی خدا است؛ «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ»، بنابراین، هیچ تکیه‌گاهی جز فضل و کرم الهی نیست. از این رو امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«وَ لا تَکِلْنِی إِلَی حَوْلِی وَ قُوَّتِی دُونَ حَوْلِکَ وَ قُوَّتِکَ».
«و مرابه‌حول وقوه‌ای متّکی مساز وتنها حول وقوّه خودرا تکیه‌گاه من قرار ده».
گویند که ناصرالدین شاه از مرحوم ملا هادی سبزواری معنای شعر زیر را پرسید که مولوی گفته است:
ما عدم‌هاییم هستی‌ها نما
تو وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران ولی شیران عَلَم
حمله مان از باد باشد دم به دم
حمله‌مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آن چه ناپیداست باد
جناب ملاّ هادی فرمود: یعنی چه؟ یعنی: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ».
مرحوم اقبال لاهوری از فقری که در دعای عرفه آمده، تعبیر به «فقر قرآنی» کرده و برای آن، مختصاتی بیان نموده است که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود:
ـ فقر قرآنی، ضعف و ناتوانی نیست. بلکه قدرتمندی، متّکی به قدرت مطلق یعنی خداوند متعال است.
ـ فقر قرآنی، شیری و شاهنشاهی است، نه روباهی و ناتوانی.
ـ فقر قرآنی، اختلاط ذکر با فکر است. انسان فقیر در پرتو فکر و ذکر زندگی می‌کند نه غفلت و احساس.
جز به قرآن ضیغمی روباهی است
فقر قرآن اصل شاهنشاهی است
فقر قرآن اختلاط ذکر و فکر
فکر را کامل ندیدم جز به ذکر(14)
بعضی از ساده‌نگرانِ فرقه‌های صوفی، فقر را به معنای لغوی آن گرفته و آن را مساوی با بی‌چیزی، عریانی و دربه‌دری دانسته‌اند، در حالی‌که مراد از فقر، همانطور که گفته شد، فهم رابطه خود با خدا و ادراک نسبت وابستگی مخلوق به خالق است. فقر یعنی احساس بی‌نیازی از آنچه که انسان را به خود وابسته می‌کند و از خدا دور می‌سازد.
ـ فقر قرآنی، سلطنت کردن بر همه چیز و خود را بزرگ‌تر از همه چیز دیدن در سایه عظمت الهی است.
فقر جوع و رقص و عریانی کجاست
فقر سلطانی است و رهبانی کجاست(15)
ـ فقر قرآنی، وارث حسین بودن و جبین بر در غیر خدا نسودن است.
ازنگاه خواجه بدر و حُنین
فقر سلطان وارث جذب حسین(16)
ـ فقر قرآنی، نان شعیر خوردن و درِ خیبر گشودن است.
ـ فقر قرآنی، سنجیدن کار خویش و پیچیدن در ردای «لا إِلَهَ إِلاَّ اللّه‌ُ» است.
فقر کار خویش را سنجیدن است
بر دو حرف «لا» «اله» پیچیدن است
فقر خیبر گیر با نان شعیر
بسته‌ای فتراک او سلطان و میر(17)
ـ فقر قرآنی، تفرّج در ملک الهی و تسلّط بر همه چیز آن و نیز تسلیم خدا بودن است.
ـ فقر قرآنی، از شیشه انسان الماس انسانیت تراشیدن است.
ـ فقر قرآنی، خود را بزرگ‌تر از عالم دیدن و همه چیز را پایین‌تر از آدم دیدن است.
ـ فقر قرآنی، شبیخون زدن به فرشتگان و آن را واله مقام انسان نمودن است.
ـ فقر قرآنی، در افتادن فقیر با سلاطین جور و انداختن لرزه بر اندام آن‌هاست.
فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست
ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر کرّوبیان شبخون زند
بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد تو را
از زجاج الماس می‌سازد تو را
برگ و ساز او ز قرآن عظیم
مرد درویشی نگنجد در گلیم
با سلاطین در فتد مرد فقیر
از شکوه بوریا لرزد سریر(18)
انسانِ قرآنی فقرش، فقر قرآنی است. بنابراین، مؤمن زندگی‌اش بر اساس قوانین قرآنی تنظیم می‌گردد و به بهانه درویشی و فقیری از جهاد و تلاش فرار نمی‌کند و شانه از زیر بار امور اجتماعی خالی نمی‌کند.
مؤمن می‌خواهد بر همه زمین حکمران گردد؛ زیرا اعتقاد دارد که خدا هر آنچه در زمین است را برای بندگانش آفریده است.
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی اْلأَرْضِ جَمِیعاً... .(19)
اما می‌داند که زمین برای انسان آفریده شده است، نه انسان برای زمین. مؤمن در اوج سلطنت، خود را فقیر و در پیشگاه حق حقیر می‌داند.
در مقابلِ فقر قرآنی و ایمانی، فقر کفر و کافری است که در حدیثی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز آمده است: «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً».(20)
فقر کفر و کافر، خلوت گزینی و عزلت نشینی و دور از نعمات دنیوی است.
فقر کفر و کافر، نوعی خودکشی و سوختن در فراق یار است.
فقر کفر و کافر، عریانی و بی‌چیزی است.
در مقابل، فقر ایمانی از خود به خدا رسیدن و خداگونه شدن است.
فقر ایمانی، هستی را رامِ خود کردن و لرزه بر تن برّ و بحر انداختن است.
فقر ایمانی، تکبیر حسین گفتن و فتح بدر و حُنین کردن است.
فقر مؤمن چیست؟ تسخیر جهات
بنده از تأثیر او مولا صفات
فقر کافر خلوت دشت و در است
فقر مؤمن لرزه بحر و بر است
زندگی آن را سکون غار و کوه
زندگی این را ز مرگ با شکوه
آن خدا را جستن از ترک بدن
این خودی را چون چراغ افروختن
فقر چون عریان شود زیر سپهر
از نهیب او بلرزد ماه و مهر
فقر عریان گرمی بدر و حُنین
فقر عریان بانگ تکبیر حسین(21)
با چنین فهمی از فقر، می‌فهمیم که چرا امام حسین علیه‌السلام فقر را وسیله توسّل و تقرّب به خدا قرار داده و در دعای عرفه عرضه داشته است:
«أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِفَقْرِی إِلَیْکَ وَ کَیْفَ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِمَا هُوَ مَحَالٌ أَنْ یَصِلَ إِلَیْکَ».
«من به واسطه فقرم به تو توسّل می‌جویم و چگونه به چیزی توسل جویم که آن بر تو راه ندارد.»
زیرا خداوند غنای مطلق است و فقر به بارگاه او راه ندارد و ما به وسیله ناداری به دارای دادار متوسّل می‌شویم.

5 ـ رابطه توکّل و استغنای بنده به خدا

یکی از نشانه‌های صداقتِ عابد با معبود و عاشق با معشوق این است که عابد اختیار خود را به دست معبود دهد و زمام امورش را تسلیم معشوق نماید.
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
سعدی
اینان راضی به قضای الهی بوده و پروردگار عالم را صاحب اختیار خود می‌دانند و از اختیار خود می‌کاهند و تنها به بارگاه معبود می‌نالند و همه چیز را از او می‌خواهند و به بندگی و بی‌اختیاری خویش می‌بالند.
بدین جهت حضرت امام حسین علیه‌السلام از خدا می‌خواهد که او را از تدبیر خود غنی سازد و جز به تدبیر خداوندی نپردازد. این غنا و بی‌نیازی محصول فقر بندگی است؛ فقری که موجب فخر انسان است.
«إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِکَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِکَ عَنِ اخْتِیَارِی».
«خدایا! مرا با تکیه بر تدبیرت از تدبیر خودم بی‌نیاز گردان و به اختیارت از اختیارم غنی کن.»
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
کار آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اوّل کاشته است
هرچه کاری از برای او بکار
چون اسیر دوستی ای دوستدار(22)
این اعتقاد نظری نتیجه‌اش در میدان توحید عملی چنین آشکار می‌شود که روز عاشورا عزیزترین کسان خود را در راه خدا قربانی کرده و خون مبارکش را با دستانش به آسمان می‌پاشد و می‌گوید:
«اِلهی رِضیً بِرِضاکَ مُطیعاً لاِءَمْرِ قَضاکَ لا مَعْبُودَ سِوَاکَ»
«خداوندا! راضی به رضای تو و مطیع قضای تو هستم. جز تو معبودی را نمی‌شناسم.»
اینگونه توکّل و تسلیم، به انسان استغنا می‌دهد؛ استغنایی که آدمی را از غیر خدا بی‌نیاز کرده و به قول اقبال لاهوری؛ رنگ حق پوشیدن و رنگ غیر حق از لباس خود شوییدن است.
البته این مقام به راحتی رام کسی نمی‌شود، تا انسان راضی به قضای حق و مرضیّ او نشود به استغنا نمی‌رسد؛ زیرا:
بی‌نیازی نازها دارد بسی
ناز او اندازها دارد بسی
بی‌نیازی رنگ حق پوشیدن است
رنگ غیر از پیرهن شوییدن است(23)
آن‌که به خدا توکّل دارد، از ترس بیگانه است؛ زیرا با داشتن حافظی چون خدا، ترس برای او بی‌معنی می‌شود. با توکّل به خدا خرقه «لا تَحْزَنُوا» در بر کرده و تاج «أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» بر سر نهاده و بر غیر خدا وقعی ننهاده است. وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ... .(24)
خرقه «لا تَحْزَنُوا» اندر برش
«أَنْتُمْ الاْءَعْلَوْنَ» تاجی بر سرش(25)
آنان‌که به خدا توکّل ندارند، بی‌نیازی خود را به دست آوردن مال و مقام دنیایی می‌دانند و گمان می‌کنند که مالشان حافظ جانشان است.
یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ(26) ، غافل از این‌که مالشان قاتل جانشان است؛ زیرا از جان مایه می‌گذارند تا به مال برسند. از فکر و ذکر شب و روزشان خرج می‌کنند تا به مالی برسند. در حالی‌که انسان متوکّل، خود را بی‌نیاز از این امور می‌داند؛ چون یقین دارد که «نیم نانی می‌رسد تا نیم جانی در تن است» زیرا خالقِ عالم را رازقِ عالم نیز می‌داند و با وجود خداوند، عارش می‌آید که به غیر او روی کند.
چون علی در ساز با نان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منّت از اهل کرم بردن چرا
نشتر «لا» و «نعم» خوردن چرا
رزق خود را از کف دونان مگیر
یوسف استی خویش را ارزان مگیر
گر چه باشی مور هم بی‌بال و پر
حاجتی پیش سلیمانی مبر(27)
به تو نیازی ندارم، خدا هم به نیازم آگاه است.
به هر نفس که برآری جهان دگرگون کن
درین رباط کهن، صورت زمانه گذر
اگر عنان تو جبریل و حور می‌گیرند
کرشمه بر دلشان ریز و دلبرانه گذر(28)
بدین جهت بهترین بی‌نیازی، غنای نفس است که امام علیه‌السلام از خداوند سبحان چنین طلب می‌کند:
«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی»؛ «بارالها! بی‌نیازی مرا در نفسم قرار ده.»
انسان چون به خداوند عزیز و غنی مرتبط است، می‌تواند عزیز و غنی باشد؛ زیرا:
اندازه معشوق بود عزّت عاشق
ای عاشق بیچاره ببین تا ز چه تیری
زیبایی پروانه به اندازه شمع است
آخر نه که پروانه این شمع منیری؟!(29)
بنابراین، آن‌که خود را در محضر غنیِ مطلق می‌بیند، با این‌که در عالم فقر و در میان فقرا زندگی می‌کند خود را به جهت ارتباطش با خداوند عزیز و غنی، عزیز و غنی می‌یابد. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام در نیایش عرفه عرض می‌کند:
«أَمْ کَیْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَیْکَ نَسَبْتَنِی إِلَهِی کَیْفَ لا أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی فِی الْفُقَرَاءِ أَقَمْتَنِی أَمْ کَیْفَ أَفْتَقِرُ وَ أَنْتَ الَّذِی بِجُودِکَ أَغْنَیْتَنِی».
«بارالها! چگونه عزیز نباشم در حالی که تو مرا به خود نسبت دادی و چگونه فقیر نباشم در حالی که تو مرا در میان فقرا قرار دادی. و چگونه خود را فقیر بدانم حال آن‌که به واسطه جود و کرمت مرا غنی ساخته‌ای.»
غنای حقیقی وقتی حاصل می‌شود که آدمی حقیقت خویش را دریابد و به ارتباط میان خود و خدای بی‌نیاز آگاه گردد و او را حافظ و ناظر خویش بداند. در این صورت به مقام اطمینان نفس می‌رسد که نفس مطمئنه نفس مستغنیه نیز هست. آدمی در این حال، نه تنها از دیگران بی‌نیاز می‌شود که به ملائکه نیز ناز کرده و نوای بی‌نیازی خود را ساز می‌کند و ابراهیم خلیل می‌شود که به جبرئیل می‌گوید: «أَمّا إِلَیْکَ فَلا، حَسْبِیَ اللّه‌ وَنِعْمَ الوَکِیلْ».

6 ـ رابطه عصیان و غفران

«إِلَهِی أَمَرْتَنِی فَعَصَیْتُکَ وَ نَهَیْتَنِی فَارْتَکَبْتُ نَهْیَکَ...»
«لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ».
او امر می‌کند و ما عصیان. لطف می‌کند و ما کفران. این همه ناشایسته‌ها چگونه می‌شود جبران؟ جز پناه گرفتن در خانه غفران.
او چون غافر است ما مستغفریم. چون ناصر است ما مستنصریم. اقرار می‌کنیم که ظالمیم و به عفو بی‌منتهای او عالمیم.
همانطور که عطایش بی‌حساب است(30) گذشت از خطایش نیز بی‌حساب است(31) که عطا از او و خطا از ماست.
با توجه به این مسائل است که امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«من آن بنده‌ای هستم که او را از معصیت نهی کردی اما مخالف نهی تو رفتار کرد... اما امیدوار عفو تو بود و به گذشت تو ایمان داشت و اکنون خاضعانه و ذلیلانه و خاشعانه و خائفانه در پیشگاه تو ایستاده و به گناهان خود اعتراف می‌کند.»
انسان مؤمن همیشه دل به عفو الهی بسته است؛ زیرا وقتی دریای عفو الهی به جوش آید، همه کرده‌ها و ناکرده‌ها را می‌شوید و انسان را از لوث گناه پاک می‌سازد و به لطف خود می‌نوازد. از این رو همیشه زبان حالش این است که:
ماییم به عفو تو تولّی کرده
و ز طاعت و معصیت تبرّی کرده
آنجا که عنایت تو باشد، باشد
ناکرده چون کرده، کرده چون ناکرده
ابن سینا
عفو غفران الهی آنقدر زیاد است که مدام در پی بنده عاصی است تا او را در خود پیچد.
تشنه به جوی آب و خود تشنه تشنه است آب
گدا خدا خدا کند، خدا گدا گدا کند
علامه حسن زاده آملی
آنان‌که عفو می‌کنند، لذّت عفو و غفران الهی را چشیده‌اند و گُلی از باغ رحمت چیده‌اند و بهتر از آن ندیده‌اند. آنان‌که در زندگی فردی و اجتماعی خود لحظاتی در کنار دریای مغفرت و رحمت نشسته‌اند و جام‌هایی از سیل عظیم بخشش الهی برداشته و به کام خود برده‌اند و از سفره بی‌کران الهی خورده‌اند. آن‌که می‌بخشد، بخشیده شده است و بخشندگی‌اش چون قطره‌ای است از سیل بخشندگی الهی.
عفو خلقان همچو جو و همچو سیل
هم بدان دریای خود تا زند خیل
عفوها هر شب از این دل پارها
چون کبوتر سوی تو آید شها
بازشان وقت سحر پرّان کنی
یا به شب محبوس این ابدان کنی(32)
اگر بنده عاصی هر از چندگاهی مرتکب عصیان می‌شود و پرده عصمت می‌درد، از مرتع شیطان می‌چرد و مصالح ابلیس می‌خرد، نه از روی دشمنی و استکبار است که امام زین‌العابدین علیه‌السلام عرض کرد:
«لا مُعَانَدَةً لَکَ، وَ لا اسْتِکْبَاراً عَلَیْکَ».
بلکه به چشم امید به غفران بی‌پایان خداوند جهان داشته و برای لحظاتی عَلَم معصیت برافراشته، نهال نفس در مزرعه شیطان کاشته است. غفلت و گستاخی بنده شرمنده از وفور عفو خداوند عفوّ و غفور است.
از غفوری تو غفران چشم سیر
روبهان بر شیر از غفو تو چیر
جز که عفو تو کرا دارد سند
هر که با امر تو بی‌باکی کند
غفلت و گستاخی این مجرمان
از وفور عفو توست ای عفولان...
عضوهای جمله عالم ذره‌ای
عکس عفوت ای ز تو هر بهره‌ای
عضوها گفته ثنای عفو تو
نیست کفوش «أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا»...
عفو کن زین مجرمان تن پرست
عفو از دریای عفو اولی‌تر است(33)

7 ـ راضی و مرضی

رابطه دیگر میان انسان و خدا، رضایت آدمی از معبود خویش است؛ زیرا انسان هیچگونه حقّی بر خداوند ندارد تا خود را طلبکار و ذی حق بداند. آنچه خدا به انسان داده، لطف و کرم خودش اقتضا کرده و آنچه نداده مشیت و عدالت او صلاح ندیده است.
انسان باید به تعداد تک تک اعضا و جوارح و لحظه‌های زندگی‌اش خدا را شاکر و از او راضی باشد، بلکه به تعداد ذرّات موجودی که با زندگی انسان در ارتباط بوده و مستقیم یا غیر مستقیم در خدمت اویند.
بنابراین، انسان حق شناس راهی برای نارضایتی از خداوند متعال ندارد. از طرفی باید ضمن راضی بودن از مرضی او نیز باشد؛ یعنی مورد رضایت پروردگار واقع شده و او را از خود راضی نماید.
رضایت الهی در پیروی از احکام اوست. ایمان آوردن به فرستادگان خدا و پیروی از فرامین رسولان الهی و کتب سماوی در حدّ توان فردی موجب رضایت الهی است. البته این مسأله دارای مراتبی است و هرکس به میزان قابلیت خود به مرتبه‌ای از مراتب آن نایل می‌شود که نهایت آن، مرحله اطمینان نفس است که مقام انبیا و اولیا است.
قرآن کریم در این خصوص می‌فرماید:
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی .(34)
«ای نفس مطمئن، به سوی پروردگار خود برگرد، در حالی‌که تو از او راضی و او از تو راضی است. پس در جمع بندگانم و در بهشتم داخل شو.»
از دیدگاه حضرت سید الشهدا علیه‌السلام رضایت الهی از بندگانش از باب لطف اوست نه عملکرد بندگان؛ زیرا انسان هر عمل نیکی انجام دهد، به کمک خدا است. در واقع خداست که بنده‌اش را موفق به انجام کارهای نیکی می‌کند. پس کار نیک نیز توسط خدا انجام می‌شود ولی ما آن را به خودمان نسبت می‌دهیم، پس ما نمی‌توانیم موجبات رضایت الهی را فراهم کنیم.
مطلب دیگر این‌که، رضایت الهی اصلاً سبب بردار نیست، چه رسد به این‌که ما سبب این رضایت باشیم؛ زیرا خداوند خود سبب بلکه مسبّب الأسباب است. همه چیز از او متأثر می‌شود و او از چیزی متأثر نمی‌گردد.
امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد که:
«خدایا! رضای تو والاتر از آن است که چیزی از سوی تو علت و سبب آن گردد، چه رسد به این‌که من سبب آن باشم؛ زیرا رضایت پیرو نفعی است که به صاحب رضا می‌رسد و تو غنی‌تر از آنی که خودت از خودت نفع ببری تا چه رسد که از من منتفع شوی.»
بدیهی است، وقتی رضای خدا بی‌علّت باشد عطا و بخشش او نیز بی‌علت خواهد بود. همچنین قبول عبادات نیز بی‌علّت است؛ زیرا عبادات ما نمی‌تواند علّت قبولی در بارگاه ربوبی باشد.
تا بدانی تو که این آن علت است
کانچه آنجا می‌رود بی‌علت است
گر برین درگه نداری هیچ تو
هیچ نیست افکنده کمتر پیچ تو
نی همه زهد مسلّم می‌خرند
هیچ بر درگاه او هم می‌خرند(35)
خدایی که بی‌علت آفریده است، بی‌علت روزی می‌دهد و بی‌علت نیز می‌آمرزد.
بود خوش دیوانه‌ای در زیر دلق
گفت هر چیزی که در وی ماند خلق
علت است و من چو هستم دولتی
می‌رسم از عالم بی‌علّتی
از ره بی‌علّتیم آورده‌اند
درجنون دولتیم آورده‌اند
هر که در بی علّتی حق فتاد
در خوشی جاودان مطلق فتاد(36)
چون به علّت نیست نیکویی ز تو
بد نبیند هیچ بدگویی ز تو(37)
کار من بی‌علت است و مستقیم
نیست تقدیرم به علّت ای سقیم
عادت خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش بنشانم به وقت
مثنوی مولوی
رضای محض در تسلیم محض است. تسلیم محض یعنی خشنودی از هر آنچه اتفاق می‌افتد؛ به طوری‌که آدمی در هر حال شاکر خداوند سبحان باشد. آنچه را که وقتش نرسیده است طالب نشود و آنچه را که وقتش رسیده است کاذب نگردد. از خداوند تقدّم و تأخّرِ چیزی را نخواهد، بلکه جان و دل را به خواسته‌های الهی بدهد. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«...حَتَّی لا أُحِبَّ تَعْجِیلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لا تَأْخِیرَ مَا عَجَّلْتَ...».
«تا این‌که دوست نداشته باشم که چیز پسین را به پیش و چیز پیشین را به پس بیندازی.»
انسان باید بدانچه مقسوم است، راضی و ملزم باشد و طالب کمتر یا بیشتر از آنچه که هست نباشد.
از دیدگاه عارف، گله از تقسیم نوعی کفر است؛ زیرا نوعی اعتراض به عدالت یا به حکمت قسّام علاّم است.
چونکه قسّام اوست کفر آمد گله
صبر باید، صبر مفتاح الصله
راضیم من قسمت قسّام را
کو خداوند است خاص و عام را
مرغ و ماهی قسمت خود می‌خورند
مور و مار از نعمت او می‌چرند
باش راضی گر تویی دل زنده‌ای
کو رساند روزی هر بنده‌ای(38)
8 و 9 ـ شاکر و مشکور ـ حامد و محمود
بنده را سزد که شاکر باشد و خدای را سزد که مشکور گردد؛ زیرا بنده منعَم است و خدایش مُنعِم. هر نعمتی را شکری است و هر شکری خود نعمتی دیگر است. پس در هر نعمتی دو شکر نهفته است.
چون نعمت‌های الهی بی‌پایان است، بنابراین، شکر این نعمت‌ها نیز بی‌پایان‌تر از خودشان است. از این رو هیچ کس را قدرت به جا آوردن شکر نعمت‌های الهی نبوده و نخواهد بود و جناب سعدی چه نیکو گفته است که:
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد(39)
یکی از علل ناتوانی و عجز انسان از شکر نعمت‌ها، این است که خودِ وی محصول و معلول نعمت الهی است؛ زیرا هستی انسان در اثر نعمت خداوندِ صاحب منّت است. چنین نیست که انسان باشد، سپس به نعمتی برسد و بخواهد شکر آن را به جا آورد. بلکه بودنش نعمتی است و توسط نعمت الهی از عدم به عرصه وجود آمده است. بدین جهت امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارد:
«مرا به واسطه نعمت به وجود آوردی، قبل از آن‌که وجود داشته باشم.»
بنابراین، نعمت ابتدایی، همان ابتدای خلقت آدمی است. نعمت‌های بعدی بعد از هستی یافتن انسان، هر لحظه به او روی‌آور می‌شوند. هر یک از لوازم زندگی نعمتی است در حق انسان زنده و به تعداد هر کدام شکری لازم است و به تعداد هر شکری که توفیق انجامش را یافت نیز شکری دیگر واجب است. بدین جهت همه انسان‌ها عاجزند از این‌که شاکری کامل برای خداوند سبحان باشند.
از این روی، امام حسین علیه‌السلام عرضه می‌دارند:
«خدایا! کدام‌یک از نعمت‌های تو را بشمارم و شکر کدام یک از عطایای تو را به‌جا آورم؟! در حالی که خارج از شمارش شمارشگران و علم حساب‌رسان است.»
نه تنها نعمت‌های الهی غیر قابل شمارش بوده و در نتیجه غیر قابل شکرگزاری است، بلکه از نظر امام حسین علیه‌السلام اگر آدمی طی اعصار متمادی، همه لحظات عمرش را به شکرگزاری سپری کند نمی‌تواند حتی شکر یک نعمت از نِعَم بی‌نهایت الهی را به جای آورد، مگر به لطف الهی که خود این لطف لازمه‌اش شکری دیگر است.
بنابراین، همه از ادای شکر عاجزند، لیکن اعتراف به این عجز خود شکری عظیم است.
شکر نعمت چون کنی، چون شکر تو
نعمت تازه بود ز احسان او
عجز تو از شکر شکر آمد تمام
فهم کن دریاب قد تمّ الکلام(40)
امام صادق علیه‌السلام گفت: خداوند به موسی علیه‌السلام فرمود: ای موسی مرا آن چنانکه سزاوار من است شکرگزار. موسی عرض کرد: پرودگارا! چگونه تو را چنانکه سزاوار است شکر گزارم، در صورتی که هر شکر من نعمتی است که تو به من عطا فرموده‌ای. خطاب آمد: ای موسی اکنون که دانستی که شکرگزاریت از من است، مرا شکر کردی.(41)

انواع شکر

شکر یا زبانی است یا غیر زبانی. شکر زبانی همان سپاسگزاری به زبان است؛ مانند گفتن جمله: «شکرا لِلّه»، شکر غیرزبانی گاه به اعضا و جوارح است و گاهی به قلب.
شکر به قلب؛ یعنی توجه قلبی به نعمت‌های الهی و تشکر قلبی از صاحب این همه نعمت. فهم این‌که هر شکری را شکری واجب است، کار قلب است. همچنین ادراک عجز از انجام سپاس‌های لایق خداوندی نیز عمل قلبی است.
شکر به اعضا و جوارح، عبارت است از به کارگیری هر یک از این اعضا در راهی که خداوند سبحان معین فرموده است. شکر دست، دستگیری از دیگران است. شکر ثروت انفاق در راه خیر است.
وجوب شکر یک امر عقلانی و خردمندانه است. آن‌که نعمتی ببیند به حکم عقل باید شکر آن را به جای آورد.
شکر مُنعم واجب آمد در خرد
ور نه بگشاید درِ خشم ابد
هین کرم بینید و این خود کس کند
کز چنین نعمت به شکری بس کند
سر ببخشد شکر خواهد سجده‌ای
یا ببخشد شکر خواهد قعده‌ای...
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
صد هزاران گل ز خاری سرزند(42)
همچنین در انواع شکر گفته‌اند:
شکر عوام بر طعام و لباس بود و شکر خواص بر آنچه بر دل ایشان درآید از معانی.(43)

خاصیت شکر و اهمیت آن

در اهمیت و ارزش شکر همین بس که خداوند سبحان خود را بدان متّصف کرده و خویش را «شکور» نامیده است. شکور یعنی بسیار شکرگزار. برای انسان این افتخاری بس عظیم است که مشکور او (خدا) خود شکور است، که: اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ .(44)
البته شکرگزاری خداوند با شکرگزاری انسان فرق دارد. شکرگزار او پاداش دادن به شکر انسان و به عبارت دیگر پذیرفتن سپاس بندگان شاکر است.
یکی از خواص شکر زیادت یافتن نعمت است. علی علیه‌السلام فرمود:
«فِی الشُّکْرِ تَکُونُ الزِّیادَةُ»؛ «زیادی نعمت در شکرگزاری است.»(45)
خاصیت دیگر آن، نقصان نعمت است، در صورتی که شکر بهجا آورده شود؛ یعنی به عکس صورت اوّل.
«مَنْ لَمْ یَشْکُرْ عُوقِبَ بِزَوالِها».(46)
«هر که ناسپاسی کند به زوال آن نعمت عقاب می‌شود.»
این دو کلام از حضرت امیر المؤمنین، ترجمه این آیه شریف است که:
لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاَءَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ .(47)
«اگر سپاسگزاری کنید بر نعمت‌هایتان، می‌افزایم و اگر ناسپاسی کنید، یقینا به عذابی شدید گرفتار خواهید شد.»
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کَفَت بیرون کند
بسیاری از اقوام گذشته به خاطر کفران نعمت به زوال نعمت که خود عذابی الیم است گرفتار شدند.
قوم سبأ یکی از آن اقوام است. آنان به جای اینکه قدردان نعمتهای الهی گردند و از هر نعمتی فراخور شأن آن بهره‌برداری کنند، به دام اصراف و تبذیر و غفلت و گرفتار گشته و پند پیامبران را نادیده گرفتند، بدین جهت هرچه داشتند از آنان گرفتند.
چون ز حد بردند نا شکری چنان
غیر ما حق کارگر شد در زمان
سیزده پیغمبر آنجا آمدند
گمرهان را ره نمودندی به پند
که هلا نعمت فزون شد شکر کو
مرک شکر ار بخسبد حَرِّکُوا
قوم گفته شکر ما را برد غول
ما شدیم از شکر و از نعمت ملول(48)
این بود خوی لئیمان دنیبد کند با تو چو نیکو می‌کنی
کافران کآرند در نعمت جفاباز در دوزخ نداشان ربّنا(49)
آن سبا ز اهل سبا بودند خامکارشان کفران نعمت به اکرام
یکی دیگر از خواص شکر، دوام نعمت است. شکر نعمت موجب ادامه یافتن آن نعمت و نعمت‌های دیگر الهی در حق بنده شاکرش می‌گردد. که علی علیه‌السلام فرمود:
«فِی شُکْرِ النِّعَمِ دَوامُها.»
همچنین فرمود: «اِسْتَدِمِ الشُّکْرَ تَدُمْ عَلَیْکَ النِّعْمَةُ».(50)
(مدام شکر کن تا نعمت بر تو مدام گردد).
این بود خوی لئیمان دنی
بد کند با تو چو نیکی می کنی
کافران کآرند در نعمت جفا
باز در دوزخ نداشان ربنا(49)
آن سبا زاهل سبا بودند خام
کارشان کفران نعمت به اکرامیکی دیگر از خواص شکر، دوام نعمت است. شکر نعمت موجب ادامه یافتن آن نعمت و نعمت های دیگر الهی در حق بنده شاکرش می گردد. که علی (ع) فرمود:
«فی شکر النعم دوامها.»
همچنین فرمود: «استدم الشکر تدم علیک النعمة».(50)
(مدام شکر کن تا نعمت بر تو مدام گردد).

پي نوشت :

1 . مثنوی، دفتر اول، ص14، تصحیح رمضانی.
2 . همان، ص15
3 . کلیات فیض کاشانی، ص2
4 . مثنوی، دفتر دوم، ص84 5 . الرحمن : 37
6 . مثنوی، دفتر اول، ص61 7 . فاطر : 15
8 . مثنوی معنوی.
9 . نظامی، لیلی و مجنون، ص429، انتشارات امیر کبیر.
10 . نظامی، مثنوی، مخزن الأسرار، مقدمه کتاب، ص13 11 . آل عمران : 7
12 . گلشن راز، شیخ محمود شبستری، بیت 901 13 . طلاق : 3
14 . دیوان اشعار، ص316
15 . همان، ص312
16 . همان، ص366
17 . همان، ص 396
18 . همان، ص 396 19 . بقره : 29
20 . الکافی، ج2، ص307
21 . همان، ص397
22 . مثنوی، دفتر دوم، ص95، تصحیح رمضانی.
23 . کلیات اشعار اقبال لاهوری، ص 108 24 . آل عمران : 139
25 . کلیات اقبال لاهوری، ص 111 26 . همزه : 3
27 . کلیات اقبال لاهوری، ص106
28 . کلیات اقبال لاهوری، ص 146
29 . کلیات شمس تبریزی، ص 975، چاپ امیرکبیر. 30 . نور : 38 . ... وَ اللّه‌ُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ .
31 . زمر : 53 . ...لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّه‌ِ إِنَّ اللّه‌َ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً... .
32 . مثنوی، دفتر 5 ، ص 267، تصحیح نیکلسون.
33 . مثنوی، دفتر 5 ، صص 261 و 267، تصحیح نیکلسون. 34 . فجر : 28
35 . منطق الطیر، ص120، تصحیح دکتر مشکور.
36 . مصیبت نامه، ص 119، انتشارات زوار.
37 . مصیبت نامه، ص377، انتشارات زوار.
38 . مثنوی، دفتر 5 ، صص 318 و 319
39 . گلستان، مقدمه کتاب.
40 . مثنوی، دفتر 2، ص116 41 . اصول کافی، ج3، ص155
42 . مثنوی، دفتر 3، ص 179 43 . شرح التعرف، ج 3، ص 264
44 . شوری : 23
45 . غرر و درر آمدی، ج4، ص402، چاپ دانشگاه.
46 . غرر و درر آمدی، ج5، ص228، چاپ دانشگاه.
47 . ابراهیم : 70
48 . دفتر سوّم، ص185 و 184
49 . دفتر سوّم، ص143
50 . غرر و درر آمدی، ج4، ص401، چاپ دانشگاه.
منبع: فصلنامه میقات حج

در خطبه امام سجاد (علیه السلام) در شام منظور از دومرتبه بیعت و دو مرتبه هجرت و با دو شمشیر نبرد کردن و با دو نیزه جنگیدن حضرت علی (علیه السلام) چیست؟

پاسخ:
در بعض نقل ها از جمله در خطبه امام سجاد(علیه السلام) در شام مطابق بعضی نقل ها در توصيف امام علي(علیه السلام) در كنار «بايع البيعتين» آمده: «هاجر الهجرتين» ولي اين وصف در غالب نقل ها موجود نيست.(1) در بحار الانوار اين نقل آمده است: «...أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ...»(2)؛ من فرزند آن كسى هستم كه پيشاپيش پيامبر با دشمن و با دو شمشير و دو نيزه پيكار مى‏كرد، و دو بار در راه خدا، بار هجرت بست، و دو بار در اوج تنهايى پيامبر با او بيعت كرد...
در مورد "بايع البيعتين"؛ اين جمله از امام علي(ع) در محاجه با معاويه آمده كه من در دو بيعت شركت كردم كه تو نسبت به اولي "كافر" بودي و آن بيعت رضوان در سال ششم هجري در صلح حيبيه بود كه معاويه در اين زمان از مشركان و كافران به اين بيعت بود و بيعت دوم بعيت بعد از فتح مكه است كه گر چه معاويه هم در اين بيعت شركت داشته، ولي نسبت به آن ناكث و بيعت شكن بوده است: «وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ كِلْتَيْهِمَا بَيْعَةَ الرِّضْوَانِ وَ بَيْعَةَ الْفَتْحِ وَ أَنْتَ يَا مُعَاوِيَةُ بِالْأُولَى كَافِرٌ وَ بِالْأُخْرَى نَاكِثٌ» (3)
اما منظور از دو هجرت: قطعا يكي از آنها هجرت امام علي(ع) از مكه به مدينه است. ولي هجرت ديگر ايشان كدام است، قطعي نيست زيرا ايشان از مهاجران به حبشه نبود و هجرت ديگري هم سراغ نداريم مگر هجرت از بدي كه امام در اين هجرت پيشقدم بوده و مرتبه اش قابل دستيابي نمي باشد.
در بعضي نقل ها از ابن عباس رسيده كه امام علي(ع) با برادرش جعفر به حبشه هجرت كرده است و از حبشه به مدينه آمده است(4) ولي اين نقل ضعيف است چون در هيچ تاريخ معتبري از امام علي(ع) به عنوان هجرت به حبشه نام برده نشده است و علاوه اين كه امام از مكه به مدينه هجرت كرده و در سال هايي كه مهاجران در حبشه بودند، كنار پيامبر بوده و اصولا از افتخارات امام علي اين است كه هيچ گاه از پيامبر جدا نشده مگر در مأموريت هايي كه از جانب پيامبر به ايشان واگذار مي گرديده است و ايشان تحت امر هيچ كس ديگري غير از پيامبر قرار نگرفته اند و در هجرت به حبشه برادرش جعفر امير بود.
بعضي نيز هجرت اول را هجرت از مكه به شعب ابي طالب در سال هاي عسرت مسلمانان دانسته اند كه پيامبر(ص) به همراه بني هاشم از مكه خارج شده و در شعب ابي طالب سه سال محصور بودند و هجرت ديگر همان هجرت از مكه به مدينه بود.(5)
خود حضرت اميرالمومنين(ع) در بعضي سخنانشان به اين فضائل اشاره كرده اند: «أَنَا الَّذِي هَاجَرْتُ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعْتُ الْبَيْعَتَيْنِ أَنَا صَاحِبُ بَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ أَنَا الضَّارِبُ بِالسَّيْفَيْن...‏»(6)؛ من كسي هستم كه دو هجرت كردم و دو بار بيعت كردم، من صاحب بدر و حنينم، من كسي هستم كه با دو شمشير مي جنگيد.
علامه مجلسي در توضيح «جنگيدن با دو شمشير» احتمالاتي را بيان كرده اند و مي نويسند: «سخن امام كه فرمود من با دو شمشير جنگيدم يعني با شمشير تنزيل در زمان حيات رسول الله(ص) و با شمشير تأويل بعد از حيات ايشان، يا اينكه حضرت در بعضي جنگها با دو شمشير با هم مي جنگيد، يا اينكه بعد از شمشير اول شمشير ديگري مي گرفت و مي جنگيد مثل جنگ احد كه بعد از شكسته شدن شمشيرش، پيامبر (ص) ذوالفقار را به ايشان داد، يا اشاره به ذوالفقار است كه داراي دو شعبه بود.»(7)

پي نوشت ها:
1. سيد مرتضي عسكري، معالم المدرستين ، بيروت ، مؤسسه النعمان، 1410 ق، ج 3 ، ص 165 به نقل از فتوح ابن اعثم و مقتل خوارزمي؛ محمد حسين الحاج ، حقوق اهل البيت في الكتاب و السنه باتفاق الامه، قم، مهر، 1415 ق ، ص 86.
2. مجلسي، بحار الانوار، چاپ بيروت، الوفاء، ج 45، ص 138.
3. همان ، ج44، ص74 .
4. ابن شهر آشوب، مناقب، نجف، حيدريه، 1376 ق ، ج 1، ص 290.
5. جعفر عباس الحائري، بلاغه الحسين، قم، دار الحديث ، 1383 ش ، ص 98 (پاورقي).
6. بحار الانوار، ج39، ص341.
7. همان.
موفق باشید.

چرا امام علی (علیه السلام) در دعای وضوی خود از خداوند می خواهد که کتاب اعمالش را به دست راستش و جاودانگی در بهشت را به دست چپش بدهد؟ در وقت شستن دست راست فرمود: « اَللّهُمَّ اَعْطِني كِتابي بِيَميني وَ الْخُلْدَ فِي الْجَنانِ بِيَساري وَ حاسِبْني حِساباً يَسيراً؛ پروردگارا! كتاب و نامة اعمالم را در روز قيامت به دست راستم و جاودانگي در بهشت را در دست چپم قرار ده و محاسبة مرا سهل و آسان نما.»

پاسخ:
در ابتدا باید اشاره شود این که حضرت در وقت شستن دست راست فرمودند:
« اَللّهُمَّ اَعْطِنی کِتابی بِیَمینی وَ الْخُلْدَ فِی الْجَنانِ بِیَساری وَ حاسِبْنی حِساباً یَسیراً؛(1) پروردگارا! کتاب و نامة اعمالم را در روز قیامت به دست راستم و جاودانگی در بهشت را در دست چپم قرار ده و محاسبة مرا سهل و آسان نما.»
به گفته مرحوم مجلسی این نقل دچار اضطراب است. یعنی در روایات متعدد یا اختلاف زیاد در تعبیر ذکر شده، (2) و ممکن است. تغییری در اصل نقل آن رخ داده باشد. ولی در هر صورت درباره فراز اول این آموزه باید گفت: دادن نامه عمل در دست راست که در کلام یاد شده آمده ناظر به نکته ای است که در قرآن کریم بدان اشاره شده (3) و چون خداوند فرموده نامه اعمال بهشتیان به دست راستشان داده می شود. حضرت نیز از خدواند خواسته که نامه عمل او را به دست راستش بدهد. چون دست راست نوعی یمن و برکت به همراه دارد.
درباره فراز دوم پرسش باید گفت در این باره مرحوم مجلسی چند گزینه مطرح نموده است:
اولا: ممکن است مراد، ظاهر همان جمله باشد و حضرت از خدا خواسته است که سند و نوشته مشتمل بر جاودانگی در بهشت را به دست چپ او بدهد.
ثانیا: ممکن است مراد این باشد که خداوند با سهولت وآسانی و بدون تقدم عذاب جاودانگی بهشت را نصیب او نماید و از باب این آیه باشد که فرمود: ( فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى‏)(4) ما او را در مسير آسانى قرار مى‏ دهيم!
ثالثا: واژه یسار ممکن است مقابل اعسار و فقدان عبادات ومراد از آن این باشد که جاودانگی را به سبب کثرت عبادات و آسانی انجام آن نصیب او نماید. (5)

پی نوشت ها:
1. حر عاملی، وسائل الشیعه، نشر درا الاحیا التراث العربی بیروت 1412 ق، ج 1، ص 282 و 297؛ و نیز: مجلسی، بحارالانوار، نشر دار الحیا التراث العربی بیروت 1403 ق، ج 77 ، ص 319 ‌.
2. مجلسی، بحار الانوار ،نشر دار الاحیاء التراث العربی، بیروت 1403 ق، 77، ص320 .
3. الحاقه (69) آیه 19.
4. اللیل (97) آیه 7.
5. بحار الانوار همان، ص325.

صفحه‌ها