وقتی انسان خودش می تواند همه امور زندگی خود را اداره كند، چه لزومی به شناخت خدا خواهد داشت؟
از ديدگاه جهان بيني اسلامي و توحيدي، هيچگاه انسان به گونه اي رها نشده كه خود همه كارها را مستقلاً انجام دهد و اتفاقاً يكي از دلائل لزوم شناخت خداوند در ك همين مطلب است كه انسان در افعال و حتي افكار خود نيازمند موجود برتري به نام خداوند است.
در واقع توحيد افعالي بيانگر اين عقيده است كه جهان هستي تنها يك فاعل حقيقي دارد و بر اساس آن جهان و هر چه در آن است [از جمله افعال انساني و ...] فعل خدا و ناشي از اراده اوست. لذا همانگونه كه موجودات در اصل وجود خود، وابسته به ذات او و عين ربط به او هستند، در تأثير و فعل خود نيز استقلالي نداشته و به او نيازمندند و هر كس هر چه دارد، از او و در حيطهء قدرت و سلطنت و مالكيت حقيقي اوست "وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين"(1) و شما اراده نميكنيد. مگر اينكه خداوند- پروردگار جهانيان- اراده كند و بخواهد."
در واقع غير خداوند، همگي موجودات و علتهاي ممكني بوده كه در نهايت به علتي مستقل ختم مي شوند. لذا گرچه در خارج علتهاي غير مستقل و تاثير گذاري آن ها را مي پذيريم. اما به ناچار اين علتهاي امكاني به علتي ختم مي شود كه خود علت چيز ديگري نبوده و همه موجودات در اصل وجود و افعال در نهايت به او نيازمندند.
البته توجه داشته باشيد اين امر بدان معنا نيست كه افعال در خارج از روي جبر صورت گرفته و تمام معلولهاي خارجي مستقيم به دست خدا انجام مي گيرد. بلكه مراد آن است كه تاثير گذاري تمام علتهاي جهان مانند گرماي آتش،تصادف و... بر اساس اراده خداوند بوده است به عبارت ديگر اراده خداوند بر آن تعلق گرفته كه افعال بر اساس علتهاي خاص خود صورت گرفته و هر معلولي علتي خاص داشته باشد و از معلولي خاص علتي خاص محقق شود مثلاً از آتش گرما صادر شود و...كه اگر اراده كلي و عمومي خداوند در اينگونه علتها نبود، به هيچ وجه علت تاثير گذار نخواهد بود.
در مورد افعال انسان نيز گر چه همت و اراده او را در ايجاد فعل دخيل مي دانيم. اما در عين حال همين تلاش و اراده او را ناشي از اراده الهي دانسته به اين بيان كه خداوند نيز اراده كرده است كه اين انسان در اين لحظه با اختيار خود تلاش كند و در واقع همه نكته در آن است كه اراده الهي به اختيار انسان در تلاش و... تعلق گرفته است.
مثلاً پدر خانواده به صورت كلي اراده كرده است افعال بر اساس ميل و اراده فرزند شكل گيرد حال در اين قضيه هم اراده پدر دخيل است و هم اراده فرزند لذا گر چه فرزند فاعل حقيقي است و در موارد خطا فرزند محاكمه مي شود، اما اين فعل به اعتبار اذن و اراده عام پدر، به پدر نيز نسبت مي دهند چون اصل وجود فرزند و اراده و اختيار او و اجازه اعمال اراده و قدرت او همه و همه ناشي از خواست و اراده پدر بوده است.
لذا در حوادث عالم، اراده عام خداوند بر آن تعلق گرفته است كه هر سببي در كميت و كيفيت تعريف شده،تاثير گذار باشد. از يك طرف مثلاً خشكسالي و...را به عواملي چون استفاده ناصحيح از منابع آب زير زميني يا برخي از گناهان و...نسبت مي دهند و از طرفي اسباب با خواست و ارداه خدا بوده و خداوند اراده كرده است كه حوادث با علل خود تاثير گذار باشند و به همين منظور به خدا نسبت مي دهند.
خلاصه تصور آنكه بنده خود، تمام امور خود را مي گذراند، امري باطل است.
به علاوه آنكه نياز بشر تنها به نياز مادي خلاصه نمي شود نيازي هاي روحي و معنوي و اتكاء به موجود برتر در مواقع حساس و... از اموري است كه بشر به آن نياز دارد به گونه اي كه هيچگاه نمي توان عطش بشر به آنها را انكار كرد حال با اين بيان ،آيا مي توان شناخت خداوند به عنوان يگانه خالق هستي را ضروري ندانست ؟ در طول تاريخ بشر همواره با چند پرسش اساسي درگير بوده است چه كسي او را به اين جا آورده است ؟ براي چه آورده است ؟ بعد آن چه خواهد شد ؟ ما چه وظيفه اي در برابر آفريننده خود داريم ؟ و...آيا به راستي مي توان بدون شناخت خداوند به اين نياز هاي بشر پاسخ داد؟
در نتيجه لزوم شناخت خداوند هيچگاه جاي انكار و سوال ندارد و اتفاقاً آنچه جاي سوال دارد آن است كه با اين وجود ، چرا برخي افراد آن را رها كرده و از رفع اين نياز فطري غافل شده اند ؟
پي نوشت:
1. تكوير(81)آيه 29