آيه مورد نظر به شرح زير است :
«قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُر؛ (امّا) كسي كه دانشي از كتاب (آسماني) داشت گفت: «پيش از آنكه چشم بر هم زني، آن را نزد تو خواهم آورد!» و هنگامي كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت: «اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا ميآورم يا كفران ميكنم؟! ».
در روايت وارد شده كه:
اسم اعظم خدا 73 حرف (مرتبه) دارد كه نزد آصف ( كه اين قدرت را از خود نشان داد) فقط يك حرف بود و نزد امامان 72 حرف است. (1)
علامه طباطبايي مي نويسد:
"در بحثي كه پيرامون اسماء حسنا داشتيم ؛ گفتيم كه محال است اسم اعظمي كه در هر چيز تصرف دارد ، از قبيل الفاظ و يا مفاهيمي باشد كه الفاظ بر آنها دلالت ميكند، بلكه اگر واقعا چنين اسمي باشد و چنين آثاري در آن باشد لا بد، حقيقت اسم خارجي است، كه مفهوم لفظ به نوعي با آن منطبق ميشود، خلاصه: آن اسم حقيقتي است كه اسم لفظي اسم آن اسم است.
و در الفاظ آيه شريفه هيچ خبري از اين اسمي كه مفسرين گفتهاند نيامده، تنها و تنها چيزي كه آيه در اين باره فرموده اين است كه شخص نامبرده كه تخت ملكه سبأ را حاضر كرد ، علمي از كتاب داشته و گفته است:" من آن را برايت ميآورم" غير از اين دو كلمه در باره او چيزي نيامده، البته اين در جاي خود معلوم و مسلم است، كه كار در حقيقت كار خدا بوده، پس معلوم ميشود كه آن شخص علم و ارتباطي با خدا داشته، كه هر وقت از پروردگارش چيزي ميخواسته و حاجتش را به درگاه او ميبرده ، خدا از اجابتش تخلف نميكرده. و به عبارت ديگر، هر وقت چيزي را ميخواسته خدا هم آن را ميخواسته است. از آنچه گذشت اين نيز روشن شد كه علم مذكور از سنخ علوم فكري و اكتسابي و تعلم بردار نبوده است." (2)
ايشان در جاي ديگر مي فرمايد:
در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم اسمي است لفظي از اسماي خداي تعالي كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب ميشود و در هيچ مقصدي از تاثير باز نميماند. چون در ميان اسماء حسناي خدا به چنين اسمي دست نيافته و در اسم جلاله (اللَّه) نيز چنين اثري نديدهاند ، معتقد شدهاند به اينكه اسم اعظم مركب از حروفي است كه هر كس آن حروف و نحوه تركيب آن را نميداند، و اگر كسي به آن دست بيابد ، همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در ميآيند و به نظر اصحاب عزيمت و دعوت، اسم اعظم داراي لفظي است كه به حسب طبع دلالت بر آن ميكند نه به حسب وضع لغوي، چيزي كه هست تركيب حروف آن بحسب اختلاف حوايج و مطالب مختلف ميشود، و براي بدست آوردن آن، طرق مخصوصي است كه نخست حروف آن، به آن طرق استخراج شده و سپس آن را تركيب نموده و با آن دعا ميكنند، و تفصيل آن محتاج به مراجعه به آن فن است. (3)
ايشان در ادامه اين برداشت هاي ظاهري و ابتدايي از "اسم اعظم" و اسم هاي خدا را رد كرده و اسم را نشانه حقيقت شمرده و عالم به اسم خدا را كسي مي داند كه مظهر اسمي از اسم هاي خدا و آيه و نشانه آن اسم شده باشد.
پس اسم هاي خدا و اسم اعظم را كسي مي داند كه واجد همه صفات جلال و جمال خدا شده باشد و راه رسيدن به اين علم حقيقي ، در مدرسه و كلاس و كتاب و تعليم و تعلم ظاهري نيست؛ بلكه بنده شدن و اطاعت از خدا و رسيدن به مراتب بالاي بندگي راه رسيدن به اسم هاي خدا و اسم اعظم است و اين راه ، براي همه سالكان به سوي خدا باز است تا چقدر همت كنند و به چه مرتبه اي برسند.
پي نوشت ها:
1. بحراني سيد هاشم ، البرهان ، اول ، تهران ، بنياد بعثت ف 1416 ق، ج 4 ، ص 216.
2. طباطبايي محمد حسين ، الميزان (ترجمه) ، موسوي همداني محمد باقر ، پنجم ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1374 ش، ج 15، ص 517 - 518.
3. همان ، ج 8 ، ص 483 - 464.