پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.

اول از همه سلام و تشکر از این سایت به این خوبی خدا خیرتون بده اما مشکل من داستان من خیلی طولانی و پیچیدس ولی خب به امید اینکه شاید کمکی یا راه حلی بتونه پایانی به این سختی ها بده تا جایی که بشه می نویسم 3 سال پیش یعنی سال آخر دوره لیسانسم من با دختری آشنا شدم (سارا)از طریق یک انجمن در اینترنت. انجمن متافیزیم و مسائل روحی بود. در ابتدا با sms زدن جمله های جالب و فلسفی شروع شد ....سارا اصرار داشت که من براش این پیام هارو بفرستم و یادمه که جمله ای نبود که از کتاب هایی مثل نهج البلاغه ، جملات قشنگ اینور اونور که بینمون رد و بدل نمی شد!! من و سارا خیلی به موضوعات متافیزیک علاقه داشتیم من کتاب هایی مثل انسان روح است نه جسد بهش معرفی می کردم و اونم از کتابخانه دانشگاهشون می گرفت..اینم بگم که اونموقع من اصفهان مهندسی عمران می خوندم و سارا هم زبان انگلیسی تو دانشگاه سمنان. بعد از یه هفته ای اولین تماس شروع شد و رابطمون جلو رفت. در مورد مسائل مختلف بحث می کردیم و اکثرا در مورد مرگ صحبت می کردیم چون سارا خیلی به مرگ علاقه داشت! نه اینکه بگم دوست داشت بمیره نه دوست داشت در این زمینه حرف بزنیم مخصوصا بچه ها که میمیرن چی میشن خودکشی آدمای خوب و.. کتاب تا کرانه های عالم اثیری هم خیلی کمک کننده بود و جالب. بعد از 3 ماه تونستیم اولین دیدارمون رو تهران داشته باشیم و ظاهر هم رو هم ببینیم!! من خوانوادم خیلی مذهبین و متعصب. مادر لیسانس معارف و معلم دینی!! خلاصه گذشت و یک روزی مادرم قضیه رو فهمید و گوش رو ازم گرفت و هرچی دهنش بود به سارا گفت. بعد هم من رو سین جین کرد که دختره کیه کجا زندگی می کنه و... منم اونموقع بچه + خوانواده بودم وتقریبا مذهبی و کسی انتظارشو نداشت! خلاصه این شد که من پخمه به حساب صادق بودن یه سری اطلاعاتی رو دادم مثل اینکه بابل زندگی می کنه و ... که الان 3 ساله دارم پاش می سوزم! بعد از این قضیه موبایل رو ازم گرفتن و تو جیبیم رو کم کردن. منم پول کمی که داشتم برای خرید کارت تلفن و تماس نگه می داشتم. این قضیه گذشت و یه وعده گذاشتیم برای دیدار. من براش یه ساعت خریدم که چون هم رو دیر به دیر می دیدیم یادگاری باشه! از شانس ما 3 روز قبل از دیدار مادر ما که خودش یه پا اطلاعاتی بود هدیه رو کشف کرد و باز همه چیز لو رفت. این بار به کتک رفت و فحش و ناسزا. دیدار لغو شد و مادرم به برادرم گفت که با یک تلفن عمومی همه چیز رو تموم کنه! یادمه داداشم زنگ زد و شروع کرد به بی احترامی..ما با هم حتی نماز شب می خوندیم اون موقع...داداشم همه چیز رو به مسخره گرفت و تحقیر کرد...ظاهرا همه چیز تموم شد ولی من از همه چیزم میزدم که بتونم یه کارت تلفن بگیرم و تماس بگیرم. دیدارمون به درازا کشید و نزدیک 6 ماه همو نتنستیم ببینیم. همش صحبت و ناراحتی و سختی. بلاخره من زدم به سیم آخر و نزدیکای تابستون بد که گفتم به بهونه تموم شدن امتحانا می خوام با دوستام برم مشهد! بحث شد که آره معلومه می خوای بری دختره رو ببینی و ... منم دیگه تحمل نداشتم یه روز زنگ زدم گفتم من با دوستام راحیه مشهدم خداحافظ! غافل از اینکه مادرم دفترچه خاطراتمو خونده بود! من یک روز رفتم شمال سارا رو دیدم. برگشتم اصفهان! روز بد نبینین کتک و فحش و انداختن بیرون از خونه..برادرم گفت تو بی غیرتی که دختر شمالی انتخاب کردی مگه جک رشتی نشنیدی!!!!!!!!!!!!!واقعا بعیده از این آدم های تحصیل کرده...منم پیاده زدم بیرونو رفتم تا زاینده رود و اینور اونور راه می رفتم تا زنگ زدن و با یه بدبختی برگردوندم خونه. گفتن یا دختره یا درس..اگه بخوای ادامه بدیم می رم دانشگاه ترک تحصیل کنی بعدم هرجا می خوای برو...منم که به حد کافی بی احترامی دیده بودم گفتم برام هیچی مهم نیست میرم!! اما غافل از اینکه در هر صورت زندانی بودم!! منو انداختن تو زیرمین و 4 روز فقط در حد اینکه برام غذا بیارن بود. دقیقا عین سلول زندان.به حدی دپرس بودم که فکر خودکشی هم کردم ولی تنها چیزی که نجاتم داد ایمانم به اینکه خودکشی گناه بزرگیه و اینکه آینده روشنه! بعد از این قضیه مادرم منو برد پیش ییه مشاوره که بعد از 2 جلسه حق رو به من داد و کلی مادرم رو شماتت کرد که به جای این کار ها تحقیق می کردین بعد تهمت میزدین اونم تهمتی که خدا گفته اگه ثابت نکنی حکم رو رو تو اجرا می کنن!! بعد از این قضیه مادرم یکم نرم تر شد و مهربونتر. موبایل رو پس داد و پول تو جیبیم رو اضافه تر کردن!! بعد از این اتفاق تصمیم گرفتم امتحان فوق بدم!! عمدا رشته ای رو انتخاب کردم که فقط دانشگاه تهران داشت و اونم 10 تا بیشتر نمی گرفت کلا!! برای اینکه ثابت کنم که می تونم.همه می گفتن تو کنکور عمران رو ول کردی رفتی تکنولوژی معماری که فقط 5 تا روزانه میگیره 5 تا شبانه!!!؟ هیشکی باورش نمی شد که من چه جور قبول شدم! اصلا حوصله درس برام نبود 3 روز هم که درس های دوره لیسانسم بود بقیه رز هام روزی 8و9 ساعت خوندم! این قضیه راز جواب داد در کنار توکل به خدا. اونجا بود که فهمیدم که خدا رو اگه بهش اعتماد کنی دستت رو میگیره.و نتیجه ها که اومد من رتبم 5 شد!! آخرین فرد روزانه دانشگاه تهران!! در کنار کنکور سارا هم قصد ارشد جهانگردی رو کرد و رتبش 180 شد مجاز ولی قبول نشد! تا من برم تهران و اون به امید باهم بودن یه سال بشینه پا کنکور! امسال هم رتبش 130 شد باز...تو این مدت مجبور شدیم به دیدارهای کوتاه هر یک ماه یک بار بسنده کنیم و بسوزیم و بسازیم! ایندفعه من گام بزرگتری رو انتخاب کردم و تصمیم گرفتم برای دکتری از دانشگاه تاپ دنیا بورس بگیرم...اگه اراده کنم و توکل می دونم که میشه ولی یه سری مشکل جلو راهمه یک اینکه اگه اکسپت شم ما از هم دورتر میشیم و آوردن سارا هم زمان بره دو اینکه 3 سال دوری بس نیس..تا کی باید صبور باشم و فقط بخاطر اینکه مادرم رنجیده نشه چیزی نگم. برادرم تجربه مشابهی داشت و فقط چون یکی رو خودش انتخاب کرده بود مادرم مقاومت کرد...اون هم رفت و کنکور رتبه 2 شد و با ارشد باز اصرار کرد...آخرش با غش کردن طرفبن قبول کرد مادرم بیاد خ.استگاری و تازه مرحله تحقیق بره جلو!!!!!! اون جنگید و بلاخره پیروز شد و کار رو برام سخت کرد. مادرم هنوز متعصب و مغرور عروس رو تحقیر می کنه و من می ترسم که باز جنگ رو شروع کنم....نتیجش چیزی شبیه برادرم میشه! منم تصمیم خارج گرفتم تا سارا رو ببرم و خلاص شم می خواستم کمکم کنید..من با مادرم چی جور رفتار کنم تا نرم شه و بتونم باش حرف بزنم..اصلا به نظر شما راضی میشه؟ مادری که حاضر غش کنه ولی نره تحقیق برای یه دختر!!!!فقط چون سنتی انتخاب نشده...با اون همه خشونتی که من قبلا ازش دیدم و ترس و تنفر وجودمو گرفته؟ دارم پیر میشم 3 سال سخت با دیدار های دیر به دیر...یکی کمک کنه به نظرتون می چه جور می تونم با سختی کمتر مسئلمو حل کنم تحملم تموم شده و سارا هم شرایطش سختره...تو خانواده ما زن سالاریه و از اون مرد سالاری...پدرش یه چیزیه شبیه مادر من!! خانواده هامون از نظر مذهبی اختلافی ندارن از این نظر خیالم راحته چون مادرشم مذهبیه و مثل ماس تنها مشکل همین گفتنه که غوغا به پا می کنه البته این ترس منه شاید مادرم عوض شده باشه از نظر دینی آیا من باز کوتاه بیام و صبر پیشه کنم یا حکم اینه که چون کار خلافی نمی خوام بکنم و یک نفر هم پسندیدم طبق موازین اسلام هردومون هم مسلمون و مومن به خداییم می تونم خودم اقدام کنم. چرا باید مسلمان های ما اینجور رفتار کنن؟ خیلی ها بخاطر این مسائل از دین زده میشن تنها خدارو شکر میگم که این حوادث منو بی دین نکرد!! اگه کمکمک کنید یه عمر ممنون دارتونم ..چیکار کنم...راه حلش چیه؟ شبای قدر هم یادتون نره خیلی خیلی التماس دعا

باسلام و تشکر از اعتماد شما نسبت به مرکز
ما در مورد رفتار مادر و برادر شما با شما موافق هستيم، اگر واقعاً در همين وضعيت رخ داده باشند. اما اين هرگز به معناي موافق بودن با ارتباط نابهنگام براي ازدواج-از روي بهانه يا با قصد واقعي- نيستيم. علت آن هم مشخصاً به وضعيت وابستگي طرفين باز مي گردد که در آن شناخت‌ها مختل شده و ارزيابي دقيق امکان‌پذير نيست.
وابستگي امري جداي از دلبستگي است. هر يک از ما افرادي را مي‌شناسيم که نسبت به آن ها دلبستگي خاصي داريم؛ اما وجود يک دلبستگي هرگز منجر به وابسته بودن نخواهد شد. وابستگي الزاماً امري نامطلوب و نابهنجار به شمار مي آيد . مي‌توان به آن به ديدة يک اختلال نگريست. ما به افراد دلبسته هستيم اما مي‌توانيم بدون آن ها به زندگي ادامه دهيم و در عين حال به ياد آنان باشيم.
از جهات متعددي مي‌توان اجمالاً با اين عقيده موافق بود که «ازدواج پايان راه عشق است»؛ چون نگاه‌ها کاملاً پخته شده و هر يک از طرف مقابل مي‌خواهد که به مسؤوليت خود عمل کند .بر اساس تعهدات خود رفتار نمايد. در اين بين افرادي که پيش‌تر عاقلانه دست به انتخاب نزده‌اند و نگاه صرفاً عاشقانه ـ توام با هوس و شور جنسي- به موضوع داشته اند، چيزي براي تضمين ادامه دادن ندارند. به همين دليل آنچه مي‌توانست به عنوان يک مقوم براي کانون ازدواج باشد، اکنون موجود نيست و اين به معناي يک دردسرحداکثري است.
هرگز از ماهيت مسايل شما مطلع نيستيم. شرايط شما و طرف مقابل را نمي دانيم . بنا بر آن نيست که به تخريب يا محکوم نمودن آن بپردازيم؛ اما به ياد داشتن اين نکته نيز ضروري است که ما در بهترين و آرماني‌ترين شرايط نيز ملتزم به بررسي و دريافت يک تفسير روانشناختي هستيم.
به همين دليل يکي از توصيه‌هاي جدي ما به عموم دختران و پسران آن است که فرصت يک انتخاب خردمندانه را با پيشروي در برقراري روابط از خود نگيريد.
اما دربارة سن خودتان و پدرتان چيزي ننوشته ايد. اين مسأله همچنان در هاله ابهام قرار دارد.
هميشه تلاش کنيد تا با مسايل به صورت خلاق و فعال برخورد نماييد .تا اندازه اي وجود آن در شما محسوس است؛ بنابراين متقابلاً، همواره از رفتار واکنشي در برابر برادر و مادرتان بپرهيزيد. در پايان مشاوره روانشناختي را بهترين و امن‌ترين گزينه مي‌دانم . بهترين روش براي دست يابي به ميزان تناسب و سنخيت شما با يکديگر روش علمي است؛ هر چند معمولاً پس از يک دورة وابستگي طرفيني دست کشيدن و پاسخ ردّ شنيدن دشوار خواهد بود.
اما براي کسب رضايت والدين و به ويژه مادرتان بايد اطمينان آفريني کنيد. اين مسأله با وعده دادن و گفتگوي زود هنگام قطعاً محقق نخواهد شد بلکه با صبر و استفاده از روش هاي ارتباطي مستقر خواهد شد. اطمينان آفريني يک فرايند است که تدريجاً محقق مي‌گردد. ما نمي‌توانيم گذر زمان را در آن دخيل ندانيم.
الزاماً بايد تمام مراحل يک خواستگاري رسمي را طي کنيد و بدون آن همواره در معرض يک خطر بالقوه قرار داريد.