پرسش:
اگر کسی اهل فلسفه باشد، شک کردن در وجود خدا یا اوصاف خدا را بد نمیداند، بلکه آن را لازمه تفکر فلسفی میداند و حتی پس از اثبات خدا نیز ممکن است دوباره به سبب اشکالات جدید فلسفی، به آنچه معتقد بوده، دوباره شک کند و مدتها برای اثبات خدا یا صفتی از صفاتش زمان بگذارد. در حالی که دیندار بودن و مؤمن بودن، یعنی ایمان به وجود خدا بدون شک و تردید. از منظر دینی، اگر کسی در وجود خدا شک کند، از ایمان خارج میشود و کافر بهحساب میآید! ازاینرو این سؤال برایم باقی است که چگونه میشود هم فیلسوف بود و هم مؤمن؟ آیا میتوان مؤمن بود و شک کرد؟ آیا مؤمن بودن، ضد شک و سؤال و فلسفیدن نیست؟
پاسخ:
شک و شکاکیت در هر چیزی اعم از وجود خدا و صفات خدا اگر واسطهای برای تحقیق و پژوهش و رسیدن بهیقین باشد از نگاه دین و عقل نهتنها مذموم و ناپسند نبوده، بلکه لازم و ضروری است؛ اما اگر شک کردن مانعی برای رسیدن بهیقین ثابت باشد نهتنها دین، بلکه فلسفه نیز با آن مخالف است. شهید مطهری دراینباره میگوید: شک، مقدمه یقین؛ پرسش، مقدمه وصول و اضطراب، مقدمه آرامش است. شک مَعبَر خوب و لازمی است؛ هرچند منزل و توقفگاه نامناسبی است. اسلام که اینهمه دعوت به تفکر و ایقان میکند بهطور ضمنی میفهماند که حالت اولیه بشر جهل و شک و تردید است و با تفکر و اندیشه صحیح باید به سرمنزل اطمینان و ایقان رسید. (1)
در ادامه به جهت توضیح بیشتر ابتدا در قالب دو نکته، معانی شک و فلسفه را مورد اشاره قرار داده و سپس همداستانی فلسفه و دین را در ردّ یا قبول هریک از معانی شک توضیح میدهیم:
نکته اول: معانی شک
سؤال اصلی از این جهت مطرح میشود که در ذهن اشکال کننده، شک، مورد تأیید و لازمه فلسفه و منافی ایمان است. ازاینرو باید معانی شک و سپس معانی و تعاریف فلسفه مدنظر (فلسفه اسلامی) را تبیین کرده و روشن سازیم فلسفه اسلامی به هیچوجه شک و شکاکیت را برنتافته و کاملاً جزمگرا عمل میکند.
بهطورکلی برای شک پنج معنای کلی میتوان ترسیم کرد:
معنای اول: انکار مطلق واقعیتهای خارجی.
معنای دوم: انکار مطلق شناخت به واقعیات خارجی.
معنای سوم: انکار مطلق شناخت یقینی به واقعیات خارجی.
معنای چهارم: انکار شناخت یقینی در یک حوزه خاص مثل اخلاق یا علوم تجربی.
معنای پنجم: شک روششناختی.
نکته دوم: تعریف فلسفه
تعاریف ذیل برای فلسفه ارائهشده است که با دقت در این تعاریف متوجه میشویم که لازمه تفکر فلسفی و فلسفیدن، شک و شک گرایی نبوده و شک گرایی و عدم جزمگرایی در فلسفه جایی ندارد.
الف) هر نوع تفکر عقلانی نظاممند که درباره مسائل بنیادی بشر باشد، فلسفه است. (2) این تعریف شامل مجموعهای از علوم مانند معرفتشناسی، فلسفه ذهن، فلسفه سیاست، فلسفه اخلاق، فلسفه علم و همه فلسفههای مضاف میشود.
ب) فلسفه علمی است که از روش تعقلی برای اثبات مسائل خود بهره میبرد. (3) طبق این تعریف که تعریف عام فلسفه است، تنها علوم قراردادی نظیر علم لغت، صرف، نحوه و... از قلمرو فلسفه خارج میشود.
ج) فلسفه علمی است که از موجود بماهو موجود بحث میکند. طبق این تعریف، فلسفه، دانشی است که از موجود مطلق و احکام و عوارض آن بحث میکند. علامه طباطبایی در توضیح این احکام و مسائل فلسفه میگوید: این احکام و عوارض به دو نحو محقق میشوند، قسم نخست احکامی که با خود وجود مساوی هستند و قسم دیگر احکامی که اگرچه اخص از موجود مطلق هستند ولی به همراه مقابلشان مساوی با موجود مطلق میشوند. (4)
د) فلسفه عامل استکمال نفوس انسانی بهواسطه شناخت حقیقی موجودات عالم از طریق برهان است. در این نگاه از اساس شک و شک گرایی در فلسفه جای ندارد و ازاینرو ملاصدرا میگوید: اگر امری غیر یقینی و ظنی و حتی یقینی غیرثابت (مثل یقینی که از روی تقلید است) باشد فلسفی محسوب نمیشود. (5)
نکته سوم: تحلیل نظر فلسفه و دین دربارهی معانی شک.
معنای اول شک: روشن است که دین در حوزه اعتقادات، تحقق واقعیات عینی و خارجی را امری مسلم میداند. اما فلسفه نیز تحقق واقعیات خارجی را قطعی و مفروض دانسته و درصدد تحلیل و کشف ویژگیها و صفات عمومی آن واقعیات خارجی برمیآید. با این وجود برخی از فلاسفه در رد این معنا از شک گرایی متمسک به پارهای از منبّهات شدهاند که به جهت اختصار به یک مورد اشاره میشود:
مقدمه اول: تمام انسانها وجداناً از وراء خود متأثر میشوند. مثلاً وقتی یک مظلومی را میبینیم، ناراحت میشویم.
مقدمه دوم: اگر در خارج از ما واقعیتی وجود نداشته باشد، لازم میآید امر معدوم در ما اثر گذاشته و عدم علت قرار بگیرد.
مقدمه سوم: عدم نمیتواند منشأ اثر باشد.
نتیجه: در وراء و خارج از ما موجودات عینی و واقعی هستند. (6)
معنای دوم و سوم شک: دین و فلسفه در رد این دو معنا از شک نیز کاملاً همراه بوده و در کتب فلسفی و معرفتشناسی استدلالهای متعدد در رد نظریه عدم امکان مطلق شناخت یقینی ذکرشده است. ازجمله ردیه¬های ذکرشده بر معنای دوم و سوم شک گرایی آن است که به شک گرا بگوییم: همین ادعای تو «هیچ شناخت و معرفت یقینی وجود ندارد»، یقینی فرض شده است و اگر شک گرا بخواهد در آن نیز تردید کند باید از ادعای خودش دست بردارد. به بیان دیگر منکِر مطلق معرفت یقینی، در همان زمان که ادعای خود را مطرح میکند، اعتراف ضمنی به تحقق معرفتهای یقینی متعددی چون معرفت به وجود مخاطب، معرفت به مقدمات استدلال خود، معرفت به امکان معرفت یافتن مخاطب به مدعا، معرفت به تأثیر استدلال در تحصیل معرفت و… کرده است. (7)
معنای چهارم شک: در این معنا از شک، شناخت یقینی به واقعیتهای خارجی مربوط به یک حیطه و یک علم خاص مطرح میشود. مثلاً معرفت یقینی ثابت در حوزه گزارههای اخلاقی مورد انکار قرار میگیرد. برطرف کردن شکاکیت نسبت به گزارههای مخصوص به یک علم در فلسفه همان علم بررسی میشود و به همین مناسبت رشتههای مختلف و کتب متعددی در زمینه فلسفه اخلاق، فلسفه علم و... نوشتهشده است.
معنای پنجم شک: این معنا از شک به معنای انکار شناخت و معرفت یقینی نبوده و صرفاً به سبب قانع نبودن به داشتههای خود و عطش جستوجوی حقیقت و وصول بهیقین و اطمینان ایجاد میشود. روشن است که این معنا مورد تأیید دین و فلسفه است و اساساً حرکت علمی و رسیدن بهیقین بدون آن بیمعنا است.
نتیجه:
با توجه به مقدمات ذکرشده روشن میشود که لازمهی تفکر فلسفی شک کردن در هر اعتقاد و واقعیتی نیست و نگاه فلسفی، شک در اصل واقعیت، شک در امکان معرفت یقینی و شکهای متوالی در اعتقادات را برنمیتابد؛ اما اینکه تفکر فلسفی چگونه به معرفت و شناختهای یقینی و غیرقابلشک و زوال در حوزههای مختلف ازجمله خداشناسی نائل میشود باید به کتب تفصیلی در معرفتشناسی اسلامی رجوع شود. ولی بهطور اجمالی باید بگوییم:
اولاً فلسفه با تحلیل اقسام علم و تبیین کامل علم حضوری روشن میکند: علم حضوری ارزش و اعتبار کامل داشته و ثابت و خطاناپذیر است و ازاینرو اگر آنچه مورد اعتقاد قرار میگیرد، معلوم به علم حضوری باشد از نگاه فلسفی شکی در آن راه نمییابد.
ثانیاً فلسفه با تحلیل علم حصولی و تقسیم آن به بدیهی و نظری روشن میکند که بدیهیات اولیه (تصدیقاتی که بهصرف تصور صحیح موضوع و محمول و نسبت بین آنها، یقین ثابت حاصل میشود) و وجدانیات کاملاً معتبر بوده و شکی در آنها راه ندارد.
ثالثاً اگر بتوان یک تصدیق غیر بدیهی را با یک یا چند استدلال معتبر بر این امور ثابت یعنی علوم حضوری، اولیات و وجدانیات ارجاع داد، آن تصدیق غیر بدیهی نیز یقینی و ثابت بوده و فلسفه بههیچوجه شک دوباره در آن را جایز نمیداند. (9)
پینوشتها:
1. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1390 ش، ج 1، ص 37.
2. ر.ک: فنایی اشکوری، محمد، فلسفه عرفان، قم، موسسه امام خمینی، صص 16-19.
3. فلسفه به معنای عام خود به دو بخش نظری و علمی تقسیم میشود: فلسفه نظری دانشی است که در آن به هستها و نیستها میپردازند و این فلسفه به افعال انسان مرتبط نیست. فلسفه نظری بهنوبه خود به طبیعیات، ریاضیات و الهیات تقسیم میشود و الهیات نیز به الهیات بالمعنی الأعم یعنی علمی که به بحث از عوارض کلی موجود بماهو موجود میپردازد (امورات عامه) و الهیات باالمعنی الأخص (خداشناسی)، تقسیم میشود. فلسفه عملی دانشی است که به بایدها و نبایدهای انسانی میپردازد و ازاینرو به افعال انسانی مرتبط است. فلسفه عملی هم بهنوبه خود به سه قسم اخلاق (رفتارهای فردی و شخصی)، تدبیر منزل (رفتار انسان در محیط خانواده و روابط میان آنها) و سیاست مدن (رفتار انسان در جامعه) تقسیم میشود.
4. طباطبایی، محمدحسین، نهایه الحکمه، قم، مرکز مدیریت حوزههای علمیه قم، مدخل، ص 11.
5. «أنّ الفلسفه استکمال النفس الإنسانیه بمعرفه حقائق الموجودات علی ماهی علیها و الحکم بوجودها تحقیقاً بالبراهین لا أخذاً بالظن و التقلید، بقدر الوسع الإنسانی». صدرالمتالهین، اسفار، قم، طلیعه نور، 1425 ق، ج 1، ص 20.
6. ر. ک: فیاضی، غلامرضا، تعلیقه بر نهایه، قم، موسسه امام خمینی، ج ۱، ص ۱۴.
7. ر. ک: حسین زاده، محمد، پژوهشی تطبیقی در معرفتشناسی، قم، موسسه امام خمینی، صص 95-134.
8. برای مطالعه بیشتر در زمینه ارجاع تصدیقات نظری به بدیهی و علوم حضوری و امکان یقینی و ثابت بودن معرفتهای مختلف، ر.ک: مجتبی مصباح و عبدالله محمدی، سلسله دروس مبانی اندیشه اسلامی، معرفتشناسی، قم، موسسه امام خمینی، 1394 ش، ج 1، 60-73.