ناسخ و منسوخ

واژه «نسخ» در لغت به معناي نوشتن چيزي از روي نوشته ديگر، تغيير دادن، باطل كردن و از بين بردن آمده است.

اما نسخ در اصطلاحِ مسلمانان به معناي اين است كه خداوند  حكمي از" احكام ثابت دين" را به دليل تمام شدن زمانِ آن حُكم، به وسيلة يك حُكم شرعي ديگر بردارد. دراين صورت، به حُكمِ برداشته شده «منسوخ» و به حكم جديد «ناسخ» و به اين كار «نَسخ» مي‌گويند.

در بارة امكان و جواز و وقوع نسخِ در احكام دين، هيچ يك از مسلمانان اختلافي ندارند؛ امّا برخي از يهوديان و مسيحيان، نسخِ در دين را غير ممكن مي‌دانند.

استدلال آنها اين است: نَسخِ حُكمي كه در سابق بوده ،با حِكمت و علم خداوند منافات دارد، چون اگر حكم قبلي داري مصلحت است، حكمت خداوند مانع از اين مي‌شود كه آن حكم نسخ شود. اگر حكم قبلي، داري مصلحت نيست، لازمه‌اش اين است كه  خداوند قبلاً جاهل بوده كه اين حكم زماني مصلحت نخواهد داشت و الان علم پيدا كرده و چون خداوند حكيم و عالم است، پس نسخ امكان ندارد.

در پاسخ به اين استدلال مي‌گوييم:

 اوامر و نواهي الهي، تابع مصالح و مفاسدي است كه در افعال وجود دارد و خداوند كه عالم به همه چيز است ،به افعالي كه داراي مصلحت هستند، امر مي‌كند و از افعالي كه داراي مفسده هستند، نهي مي‌كند.

افعال از لحاظ مصلحت و مفسده داشتن، يكسان نيستند .اختلافي كه در افعال از حيث مصلحت و مفسده وجود دارد ، ناشي از ذات افعال يا عوارض زماني و مكاني و ...است  كه بر افعال عارض مي‌شود.

اين گونه نيست كه همة افعال هميشه داراي مصلحت باشند يا هميشه داراي مفسده باشند بلكه برخي از افعال، مصلحت و مفسده آنها به دنبال عوارضي كه بر آنها بار مي شود ،تغيير پيدا مي‌كند. ممكن است كه برخي از افعال در يك زمان داراي مصلحت باشند و در زمان ديگر به دليل شرايط عارض شده، مصلحت خود را از دست داده باشند يا در تزاحم با مصلحت بالاتري باشند.

 موارد نسخ شده هم از همين موارد است؛ يعني حكم منسوخ، حكمي بوده كه در گذشته داري مصلحت بوده، خدا به آن امر كرده بود، ولي مصلحت آن هميشگي نبوده و در حال حاضر آن مصلحت وجود ندارد يا در تزاحم با مصلحت بالاتري است و خداوند  حكم جديدي را طبق مصلحت فعلي، صادر مي‌نمايد و اين كار نه تنها منافاتي با حكمت و علم خداوند ندارد، بلكه نشان از حكمت و علم بي منتهاي خداوند

 دارد.

البته  حكم نسخ شده، در ظاهر حكمي دائمي است. ولي آمدن آيه ناسخ نشان مي دهد در علم خداوند از ابتدا اين حكم مدت دار بوده و خداوند اين حكم را براي تا اين زمان وضع كرده بود. نسخ، اعلام موقتي بودن حكم قبلي است ،نه اينكه خداوند اول به اين تغيير وضعيت آگاه نبوده و حالا عالم شده و حكم جديد صادر كرده است.

به عبارت ديگر  نسخ دو معنا دارد:

أ) نسخ حقيقي كه نظر و رأي جديد حاصل شود و رأي قبلي را باطل كند.

 لازمه اين معنا، ضعف و جهل قانون گذار  است كه  اين معنا با علم بي پايان خداوند منافات داشته و از ساحت مقدّس پروردگار به دور است.

ب) نسخ مجازي:

حكم از همان آغاز و در واقع  محدود به زمان خاصي بوده كه خداوند به آن آگاه است؛ هر چند مردمان نسبت به آن جاهل بوده و اين گمان را داشته‏اند كه حكم دائمي است. نسخ به اين معنا هيچ اشكالي نداشته و با علم خدا و مصلحت الهي منافاتي ندارد؛ زيرا مدت حكم از اوّل موقتي و محدود بوده و سپري شدن دوران آن، به عنوان نسخ بعداً اعلان مي‌شود. نسخ احكام اديان قبلي به وسيله پيامبر جديد از اين سنخ است.

از جاهايي كه حكم را دائمي مي پنداريم و با نسخ، غير دائمي بودن آن آشكار مي شود، مورد زير است: 

در بعضي موارد احكام امتحاني است؛ يعني هدف از امر ايجاد و واقع گردانيدن آن نيست، بلكه ظاهر شدن آمادگي بنده براي ايجاد، آزمايش و امتحان يا اتمام حجت است و بعد از آشكار شدن آمادگي بنده و تمام شدن حجت، نسخ مي‌گردد. چنين نسخي نيز بر خلاف حكمت نبوده وناشي از عدم آگاهي نمي باشد؛ مثلا آيه نجوا در سوره مجادله (آيه 12)نازل مي شود تا معلوم گرداند چه كساني واقعا در صدد نجوا و استفاده از پيامبر هستند و حاضرند براي  استفاده بردن، هر هزينه اي را بپردازند و  چه كساني در صدد خود نمايي بوده و حاضر نيستند براي نجوا با پيامبر هيچ هزينه اي بدهند. وقتي اين حقيقت روشن مي گردد و باطن ها آشكار مي شود و...، ديگر مصلحت از نزول اين آيه محقق شده و با آيه بعد نسخ مي گردد.

يا آيه نازل مي شود و دستور مي دهد كه زناني كه مرتكب فحشاء مي شوند را در خانه زنداني دائمي كنيد (نساء ، آيه 15) و بعد  اين آيه نسخ مي شود.

پس نسخ حقيقي در احكام الهي وجود ندارد. آنچه هست ، نسخ مجازي است؛ يعني خداون با نازل كردن آيه ناسخ به ما اعلام مي كند كه آيه قبلي دائمي نبوده و مدتش تا اين جا بوده و از اين جا به بعد ديگر مصلحت ندارد و بايد حكم جديد جايگزين شود.

براي  نسخ انواع گوناگوني است كه بعضي محال است و بعضي ممكن است و بعضي واقع شده است. براي اطلاع بيشتر به كتاب "بيان در علوم و مسائل كلي قرآن "ترجمه "البيان" آيت الله خويي توسط آقايان محمد صادق نجمي و هاشم زاده هريسي، ج2، ص470 به بعد مراجعه كني

منظور از "نسخ" و "تبديل آيه" يك چيز است كه با دو بيان مطرح شده است.

علامه طباطبايي مي نويسد:

كلمه (نسخ) به معناي "زايل كردن" است، وقتي مي گويند: (نسخت الشمس الظل)، معنايش اين است كه آفتاب سايه را زايل كرد. پس از اين جهت نسخ و ناسخ و منسوخ گويند كه با آمدن آيه دوم و ناسخ ، حكم آيه اول (منسوخ) به وسيله آن زايل مي شود و از بين مي رود.

معناي ديگر كلمه نسخ، نقل محتواي كتاب به نسخه‏اي ديگر است. اين عمل را از اين جهت نسخ مي گويند كه گويي كتاب اولي را از بين برده،  كتابي ديگر به جايش آورده‏اند. به همين جهت در آيه اي از قرآن به جاي كلمه "ننسخ" ، كلمه "بدلنا" آمده،  يعني تا به حال حكم دين اين بود، ولي حكم بودن را از آن برداشتيم و به دومي  داديم و دومي را به جاي آن قرار داديم.(1)

پس اين عبارات مختلف براي بيان يك حقيقت است كه در هر كدام به يك وجه آن عنايت شده است. در نسخ به زايل شدن حكم اول نظر بوده و در تبديل ، به بدل شدن حكم از اول به دوم.

يكي از مفسران تبديل را غير از نسخ و تغيير حكم ، معنا كرده و مي نويسد:

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً رسولية أو رسالية محمدية مَكانَ آيَةٍ قبلها، رسولا إسماعيليا بديل الإسرائيلي السالف، و آية قرآنية بديل التوراة، و معجزه هي القرآن نفسه بديل سائر المعجزات؛

تبديل ممكن است در مورد رسول باشد، يعني تا به حال رسول اسرائيلي بود (موسي و عيسي) و حالا رسول اسماعيلي (محمد) را جايگزين خاندان كرديم يا آيه و معجزه و كتاب وحي تا به حال تورات بود (كه الواح نازل شده آسماني بودند) و حالا قرآن را جايگزين ساختيم .

بنا بر اين تفسير، تبديل آيه غير از نسخ است ،گر چه دربردارنده نسخ است.

پي نوشت :

1.   طباطبايي ،الميزان، ترجمه موسوي همداني ،چ پنجم ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1374ق ،  ج‏1، ص 105.

 

در مورد اين نوع نسخ بحث هاي مفصلي در كتب اصولي صورت گرفته كه مي توانيد به دو منبع زير مراجعه كنيد:

- عدة الأصول (ط.ج) شيخ الطوسي ، ج 2 ،ص 543 - 553

- الذريعة (أصول فقه) سيد المرتضي ، ج 1 ، ص 460 - 470

آيت الله خويي در بحث "نسخ تلاوت قرآن و باقي بودن حكم آن ، مي نويسد :

وقوع نسخ از جانب خود پيامبر (ص) محتاج به دليل و گواه قطعي است . با اين روايات متزلزل نمي‏توان آن را اثبات نمود، زيرا به عقيده تمام دانشمندان، قرآن با خبر واحد قابل نسخ نيست . عده‏اي از آنان در كتب اصول و كتب ديگر (مثل شاطبي از عالمان اهل سنت در الموافقات ، ج3 ، ص 106 ) بر اين مطلب تصريح نموده‏اند. بلكه به عقيده گروهي از علما مانند شافعي و پيروان وي و آنان كه از ظاهر قرآن پيروي مي‏كنند، نسخ قرآن با سنت و اخبار قطعي نيز جايز نمي‏باشد . بنا به نقلي، احمد بن حنبل نيز بر همين عقيده بوده است . گروهي ديگر، گرچه نسخ قرآن را با اخبار متواتر و يقين‏آور جايز مي‏دانند ،ولي مي‏گويند چنين جرياني به وقوع نپيوسته است. (مثل الآمدي در الاحكام في اصول الاحكام ، ج 3 ، ص 217)(1)

ايشان در بحث نسخ  مي نويسد:

حكمي كه به وسيله قرآن ثابت شده است، با سنت قطعي و حديث‏هاي متواتر يا به وسيله اجماع قطعي كه كاشف از عقيده معصوم باشد، نسخ مي شود.

اين نوع نسخ عقلا و نقلا اشكالي ندارد . اگر در موردي چنين نسخي ثابت شود ، بايد از آن پيروي نمود . اگر در موردي سنت متواتر و يا اجماعي محقق نيست،  نسخ، مورد قبول نخواهد بود، زيرا  نسخ با خبر واحد ثابت نمي‏شود. (2)

پي نوشت ها :

1.خويي  ، بيان در علوم و مسائل كلي قرآن ،  ترجمه نجمي و هريسي ،چ پنجم ،  دانشگاه آزاد خوي ، 1375 ش ، ج 1 ، ص 318.

2. همان ، ج2 ، ص 486.

 

 

نظر شما درمورد جمله زير از نهج البلاغه مي باشد :

كتاب ربكم مبينا حلاله وحرامه ... و بين مثبت في الكتاب فرضه ، معلوم في السنة نسخه؛

كتاب خداي تان در دست شماست ،در حالي كه حلال و حرام را بيان كرده و  روشن نموده و... بعض احكام در قرآن واجب گرديده و در سنت ناسخ آن آمده است.

در مورد اين كه نسخ به چند صورت واقع مي شود ، فقيهان گفته اند:

نسخ شدن حكمي كه در قرآن وجود دارد، به سه صورت متصور است:

1- حكمي كه به وسيله قرآن ثابت شده است، با سنت قطعي و حديث‏هاي متواتر يا اجماع قطعي كه كاشف از عقيده معصوم باشد، نسخ شود.

اين نوع نسخ از ديد عقل و نقل اشكالي ندارد . اگر در موردي چنين نسخي ثابت شود، بايد از آن پيروي نمود . اگر در موردي سنت متواتر و يا اجماعي محقق نيست،  نسخ، مورد قبول نخواهد بود، زيرا نسخ با خبر واحد ثابت نمي‏شود.

2- حكمي كه به وسيله قرآن ثابت شده است، به وسيله آيه ديگري كه ناظر بر آيه منسوخ بوده و حكم آن را بيان مي‏سازد، نسخ گردد. اين نوع نسخ نيز داراي اشكال و ايرادي نيست . آيه «نجوي» را از اين گونه نسخ مي‏دانند.

3- حكمي كه به وسيله قرآن ثابت شده است، با آيه ديگري نسخ شود، بدين گونه كه مفهوم آيه ناسخ هيچ گونه نظارت نسبت به مفهوم آيه منسوخ نداشته باشد . به ظاهر و به طور صريح آن را بيان نكند، بلكه تنها اختلاف و تضادي كه در مفهوم اين دو مشاهده مي‏شود، ما را به وجود چنين نسخي هدايت كند . ناسخ بودن آيه متأخر و منسوخ بودن آيه متقدم را نشان دهد.

تحقيق و بررسي نشان مي‏دهد كه اين گونه نسخ در قرآن وجود ندارد، زيرا قرآن مجيد هر نوع تنافي و اختلاف را از خود نفي مي‏كند.

عده زيادي از علماي تفسير و غير تفسير در معاني آيات دقيقا تأمّل نكرده‏ و در نتيجه چنين پنداشته‏اند كه در ميان بخشي از آيات قرآن تعارض و اختلاف وجود دارد . آيه متأخر را ناسخ آيه متقدم دانسته‏اند تا از اين طريق منافات و تضاد خيالي را در ميان اين گونه آيات حل كنند. بعضي  دامنه  تضاد و تنافي را چنان توسعه داده‏اند كه حتي در ميان دو آيه عام و خاص و يا مطلق و مقيد كه در واقع يكي مبيّن و مفسر آن ديگري است و هيچ اختلافي در ميان شان نيست، اختلاف و تنافي احساس نموده و در همه اين موارد ملتزم به نسخ شده‏اند.(1)

بنا بر اين ممكن است حكمي در قرآن به صورت كلي واجب باشد و در سنت مصداق هايي از آن نسخ شده و غير واجب اعلام گردد. البته بايد اين نسخ مستند به روايات متواتر و قطعي باشد .

اما اين كه مصداق هاي اين نسخ كدامند؟

در شروح و كتب فقهي شماره نشده اند و مواردي از باب مثال ذكر شده است:

 نمونه اين "وجوب در قرآن و نسخ در سنت"، در نماز ديده مي شود كه در قرآن وجوب آن بر همه امت ها آمده ،در حالي كه در شريعت قبل از اسلام نماز به هيئت و شكل ديگري انجام مي شد. نسخ شكل قبلي آن و واجب كردن شكل مخصوصي كه ما الان به جا مي آوريم ، در سنت صورت گرفته است. (2)

گفته اند در كتاب  واجب شده زن زاني محصنه را در خانه حبس كنند تا مرگ او برسد (3) ولي در سنت با حكم رجم اين حكم كتاب نسخ شده است.(4)

موارد اين نوع كم هست و ما بيش از اين نيافتيم.

پي نوشت ها:

1. بيان درمسائل قرآن، ص357- 358.

2. خطب امام علي ، شرح محمد عبده ،ج2،ص 26 - 27.

3. نساء (4) آيه15.

4. شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 1 - ص 122.

 

عرض سلام و خسته نباشید. پرسش من این است که: 1. نظر به اینکه قران در یونس:64 و انعام:34 میفرماید که تبدیلی برای کلام خدا ممکن نیست، آیا این امر با وجود ناسخ و منسوخ در قران ناسازگار نیست؟ 2.در ضمن اگر ممکن است بفرمایید آیا وجود ناسخ و منسوخ به معنای این نیست که خدا نظرش را تغییر داده است؟

پرسش 1:
ناسخ و منسوخ در قرآن شرح :
1. نظر به اينکه قران در يونس:64 و انعام:34 مي فرمايد که تبديلي براي کلام خدا ممکن نيست، آيا اين امر با وجود ناسخ و منسوخ در قرآن ناسازگار نيست؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در آيه 64 يونس مي فرمايد:
لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ؛
بشارت است ايشان را در دنيا و آخرت. سخن خدا دگرگون نمى‏شود.
در آيه 34 انعام مي فرمايد:
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى‏ ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ؛
پيامبرانى را هم كه پيش از تو بودند تكذيب كردند، ولى آن ها بر آن تكذيب و آزار صبر كردند تا يارى ما فرا رسيدشان. و سخنان خدا را تغييردهنده‏اى نيست‏.
در اين آيات تصريح مي کند که سخن خدا در وعده اي که مي دهد و معارف و حقايقي که بيان مي کند، تغيير پذير نيست . خطا يا خلف وعده در آن نيست، بر خلاف غير خدا که در خبر دادن از حقايق و معارف ممکن است خطا کند و بعد اصلاح نمايد يا وعده اي بدهد و بعد نتواند به آن وفا کند يا از وفاي به آن منصرف شود .
اما در باب احکام و دستور عمل ها خداوند نفي نسخ و تغيير و تبديل را نکرده ، زيراتغيير و تبديل در اين عرصه طبيعي و لازم است. احکام و امر و نهي ها براي تربيت است . در مراحل تربيت، در هر مرحله اي اقتضائاتي هست که بايد لحاظ شود.
مثلا در ابتدا که بشر زندگي ساده روستايي داشته، فقط به يک سري دستور هاي ساده محتاج بوده ، بعد که به زندگي گسترده و پيچيده شهر نشيني رو آورده، به دستور عمل هاي جديد محتاج شده است. دستور عمل ها تبديل شده و يا امتي به دليل کفران ها و طغيان ها مورد کيفر واقع شده ، تکاليف سخت يافته، حلال هايي بر آن ها حرام شده و حالا که آن امت منقرض و امت مطيع و مؤمني جايگزين آن ها شده، ديگر نبايد آن تکاليف سخت و محروميت هاي کيفري ادامه يابد . در ابتداي کار مردم ايمان قوي و محکم دارند . بار تکاليف سنگين را مي توانند حمل کنند، ولي با گذر زمان و زياد شدن مؤمنان، نوعي سستي و به دوش هم انداختن حاصل مي گردد . در اين جا ديگر توان و طاقت حمل بار سنگين مسؤوليت از غالب افراد سلب مي شود . لازم است تخفيفي صورت گيرد يا در باب تحريم چيزي به خاطر علاقه شديد و عادت گسترده بدان حرام است، اگر به سرعت و يکباره و با قاطعيت حرام بودنش اعلام شود، بسياري به سرپيچي سوق داده مي شوند و بايد تحريم با زمينه سازي و به تدريج اعلام گردد و...
موارد فوق عوامل و اقتضائاتي است که نسخ به معناي عام (تغيير حکم اول) را لازم مي کند .اين گونه تغيير، تغيير نفي شده در آيات بالا نيست . موضوع اين ها غير از موضوع آن آيات است.
آنچه در آيات بالا نفي شد، تغيير در سنت هايي بود که خدا قرار داده ،مثل سنت پاداش و کيفر و سنت امتحان و ابتلا و سنت ياري مؤمنان و سنت استدراج و مهلت دادن به کافران و...، اين سنت ها تغيير ناپذيرند ،ولي نسخ در باب احکام و شريعت است که با تغيير و تبديل عجين مي باشد.

پرسش 2:

آيا وجود ناسخ و منسوخ به معناي اين نيست که خدا نظرش را تغيير داده است؟

پاسخ: معناي واقعي نسخ يعني حکم دائمي به وسيله حکم ديگر برداشته شود.
اگر حکمي موقت باشد و موقت بودن بيان شده باشد،بعد از تمام شدن مدت، خود به خود رفع مي شود و آن را نسخ نمي گويند، زيرا با تمام شدن وقت، ديگر حکمي نيست تا نسخ شود.
بنا بر اين حکم بايد حداقل در ظاهر دائمي بنمايد تا در مورد آن نسخ معنا پيدا کند.
اما نسخ واقعي و برداشتن حکم دائمي در مورد خداوند محال است، زيرا معنايش اين است که خدا در قانون اولي که نسخ شده ،مصلحت را لحاظ نکرده است يا اين که نمي دانسته عمل به اين حکم چه عواقب ناگواري پيش خواهد آورد و بعد که عواقب ناگوار آشگار شده، آن را نسخ کرده است.
بله اگر خدا حکمي را که به بيان دائمي و ثابت و مطلق اعلام کرده، براي اجراي دائمي وضع کرده باشد و بعد آن حکم را نسخ کند، يکي از اين دو اشکال وارد است.
اما گاهي حکمي که به بيان دائمي و مطلق و ثابت بيان شده، براي اجراي دائمي وضع نشده يا اصلا براي اجرا وضع نشده بلکه هدف ديگري از آن حکم ، در نظر است مثلا خداوند به بنده اش دستور ذبح فرزند مي دهد .هدفش اين نيست که بنده فرزندش را ذبح کند و فرزند ذبح شود ،بلکه فقط اقدام بنده به ذبح کردن و روشن شدن اطاعت او مدنظر است. از اين رو به صورت مطلق و بدون قيد و شرط امر به ذبح فرزند مي کند . وقتي بنده اش به ذبح فرزند اقدام کرد و از فرزند دل بريد و کارد بر گلوي فرزند نهاد و براي بريدن کشيد، مي فرمايد: ديگر لازم نيست ادامه دهي . منظور از حکم همين بود که تسليم و اطاعت تو معلوم شود و تو به امر عمل کردي.
گاهي نيز به صورت مطلق و ثابت امر مي کند و مثلا مي فرمايد: براي نجوا و سخن گفتن درگوشي با رسول خدا بايد اول صدقه بدهيد تا معلوم کند چه کساني براي نجوا و سخن گفتن و استفاده بردن از رسول خدا واقعا اشتياق دارند .چه کساني نجوا کردن شان براي خودنمايي و کسب وجهه مي باشد . بعد از مدت کمي که چهره ها آشکار مي گردد، مي فرمايد ديگر لازم نيست براي نجوا کردن صدقه بدهيد . حکم وجوب اولي که دائم و مطلق و بدون قيد و شرط بود، نسخ مي کند.
بنا بر اين اگر حکمي دائمي براي عمل شدن وضع شود و بعد نسخ گردد، معنايش اين است که مصلحت عملي يا از اول وجود نداشته و مفسده داشته و خدا جاهل بوده يا از حالا به بعد مصلحت عملي ديگر وجود ندارد و خدا نمي دانست که از اين زمان به بعد مصلحت عملي ندارد و حالا که مي بيند ديگر مصلحت عملي ندارد، آن را نسخ مي کند اما نبايد در خدا براي جهل راهي بدانيم.
اما حکم را به لسان دائمي گفت تا بندگان را بيازمايد و پذيرش و عمل آنان را روشن گرداند . بعد از روشن شدن پذيرش و عمل آنان حکم را برداشتن ،نسخ است . بر خدا هم محال نيست بلکه خدا در شريعت چنين نسخي دارد و هيچ عيب و محذوري هم ندارد.

گاهي نيز حکمي که بر مبناي مصلحت واقعي تشريع شده، پس از مدتي نسخ مي شود . در اين جا نسخ يعني آشکار شدن اين که حکم از اول موقت بوده ،ولي ما آن را دائم تصور مي کرديم و با نسخ ، خدا اعلام مي کند که اين حکم تا به حال مصلحت داشته ، ولي از حالا ديگر مصلحت ندارد. از اين رو نسخ مي شود.
براي توضيح بيش تر به "بيان در علوم و مسائل کلي قرآن" از آيت الله خويي ترجمه محمد صادق نجمي و هاشم زاده هريسي،ج2،ص470 به بعد مراجعه کنيد.

صفحه‌ها