از امامت تا شهادت

امام رضا علیه‌السلام به واسطه خوردن میوه سمی که توسط مأمون عباسی برای حضرت تهیه شده بود به شهادت رسید.
نحوه شهادت امام رضا علیه السلام

مأمون چگونه امام رضا علیه السلام را به شهادت رساند؟

امام رضا علیه‌السلام به واسطه خوردن میوه سمی که توسط مأمون عباسی برای حضرت تهیه شده بود به شهادت رسید. (1) شیخ مفید در مورد چگونه شهادت امام رضا علیه‌السلام از عبدالله بن بشیر نقل کرده است: «مأمون به من دستور داد که ناخن‌های خود را بلند کنم... سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمر هندی بود و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال... سپس نزد امام رضا علیه‌السلام رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور، من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند». (2) شهید مطهری درباره علت شهادت می‌نویسد: «قرائن نشان می‌دهد که امام رضا علیه‌السلام را مسموم کردند و یک علت اساسی همان قیام بنی العباس در بغداد (علیه مأمون) بود، مأمون در حالی حضرت رضا علیه‌السلام را مسموم کرد که از خراسان به طرف بغداد می‌رفت و مرتب اوضاع بغداد را به او گزارش می‌دادند، به او گزارش دادند که بغداد قیام کرده او دید که حضرت رضا علیه‌السلام را نمی‌تواند عزل کند و اگر با این وضع آشفته بخواهد وارد بغداد شود بسیار مشکل است، برای اینکه زمینه رفتن آن جا را فراهم کند و به بنی‌عباس بگوید کار تمام شد، حضرت را مسموم کرد و آن علت اساسی که می‌گویند و قابل‌قبول هم هست و با تاریخ وفق دارد، همین جهت است». (3)
پی‌نوشت‌ها:
1. ابن حبان، الثقات، حیدرآباد، مطبعه مجلس دائره‌المعارف العثمانیه، ۱۴۰۲ ق، ج ۸، ص ۴۵۶-۴۵۷؛ جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم، انصاریان، ۱۳۷۶ ش، ص ۴۶۰.
2. شیخ مفید، الارشاد، ترجمه سیده‌اشم رسولی محلاتی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ دوم، بی‌تا، ج 2، ص 262 ـ 261.
3. مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار علیهم‌السلام، تهران، صدرا، چاپ بیست و هفتم، 1384، ص 210.

اگر باخبر بودند چرا برای شهادت اقدام كردند؟
دانش و آگاهي پیامبران و امامان(ع) بر دو قسم است: 1ـ علم هایی كه از راه هاي عادي فراهم مي آید، 2ـ علومي كه از راه های ماوراي طبیعي (علم لدني) حاصل می شود.

 آيا امام رضا از شهادت خود با خبر بودند؟اگر باخبر بودند چرا برای شهادت اقدام كردند؟

دانش و آگاهي پیامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:

1ـ علم هایی كه از راه هاي عادي فراهم مي آید، كه در این دانش­ها با مردم دیگر تفاوت زیادي ندارند.

2ـ علومي كه از راه های ماوراي طبیعي (علم لدني = وحي و الهام) حاصل مي­گردد.

در كتاب كافی بابی (فصل) وجود دارد با عنوان: ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا، یعنی امامان هر گاه می خواستند كه چیزی را بدانند، از آن آگاه می شدند. در این باب روایات بسیاری جمع آوری شده است. (1)

 پیشوایان و امامان وظیفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومي كه از راه هاي غیر عادی حاصل مي­شد عمل كنند، بلكه تكالیف دیني آنان همواره طبق علومي بود كه از راه های عادي پیدا میشد.

روش و رفتار آنان در زندگی، در معاملات، معاشرت، زناشویی، پوشیدن، نوشیدن، خوردن، خوابیدن، تندرستي و بیماری، صلح و جنگ، فقر و توانگری، حكومت و سیاست، مثل سایر مردم است، مثلاً پیامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب مي شناختند. مي دانستند كه آنها ایمان واقعي ندارند، ولي هرگز با آنها مانند كفار برخورد نمي كردند، بلكه از نظر معاشرت و ازدواج و دیگر احكام با آنها مانند سایر مسلمانان رفتار می كردند.

هم چنین هنگامی كه در مسند قضاوت و حل و فصل مشكلات مردم مي نشستند، مطابق قوانین قضایي اسلام حكم مي كردند و از علم خدادادي خود استفاده نمي كردند. در موردي كه دلیل شرعي مثلاً بر قاتل بودن متهمي وجود نداشت، امام یا پیامبر با تكیه بر علم غیب، حكم قصاص صادر نمي­كرد.

 معصومان(ع) مي توانستند در خود مصونیتي به وجود بیاورند كه ضربة شمشیر و سم در آنها اثر نكند، یا اگر مؤثر شد، سریعاً از راه اعجاز خود را شفا بدهند، ولی این كار را نكرده اند، زیرا بشر هستند و قضاي كلي الهي بر این است كه در زندگی مانند سایر مردم عمل نمایند. از این رو وقتي مریض مي شدند، به طبیب مراجعه می كردند . از دارو استفاده مي نمودند . درد را تحمل مي­كردند و در بستر بیماري می­افتادند. اگر غیر از این بود، امتحان و آزمایش و صبر و مقاومت در برابر مشكلات معنا نداشت.

آن ها در این جهت مانند مردمان عادی بودند كه در معرض آزمون های سخت قرار می گرفتند .علم لدنی آن ها در این جا هیچ دخالتی نمی توانست داشته باشد.

گرچه امامان(ع) از علم خدادادي برخوردار بودند و از گذشته و آینده خبر مي دادند و از نحوه شهادت خود با خبر بودند، ولي مؤظف نبودند طبق علم شان عمل كنند، بلكه در همه موارد (مگر مصلحت ایجاب كند) مطابق آن چه علوم عادي اقتضا مي­كرد، عمل مي­نمودند. همان گونه كه خداوند مي توانست در تمام برخوردهاي بین كفر و توحید، پیامبران و امامان و اولیاي الهي و رهروان راه حق را پیروز گرداند و كفر و كافران را مغلوب نماید، وی این كار را جز در موارد استثنایي انجام نداد، چرا كه سنت الهي بر این است كه جریان امور دنیوي به طور عادي و طبیعي پیش رود. در غیر این صورت دنیا بستر آزمایش برای بشر نخواهد شد.

 دليل اين نوع سلوك و رفتار مي تواند امور و دلايل مختلفي باشد، از جمله :

1- عمل بر اساس علم غیب با حكمت بعثت انبیا و نصب ائمه منافات دارد، زیرا در این صورت جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد. افراد بشر از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی از وظیفه خود سرباز خواهند زد .

2- عمل بر اساس علم غیر عادی موجب اختلال در نظام عالم هستی است، زیرا مشیت و اراده خداوند به جریان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمه (ع) برای شفای بیماری خود و اطرافیان خویش از علم غیب استفاده نمی‏كردند. شاید یكی از حكمت‏های ممنوع بودن تمسك به نجوم، تسخیر جن، برای غیب گویی و كشف غیر عادی حوادث آینده، همين امر يعني اختلال در نظام عالم هستی باشد.

در نتیجه: گرچه امیر مؤمنان علی(ع) شهادت خود را می دانست و قاتل خویش را مي شناخت، لیكن این علم افاضي (خدادادی) بود . بر حضرت لازم نبود طبق آن عمل نماید و به مسجد نرود ، بلكه وظیفه آن بود كه طبق علم عادی رفتار نماید . ابن ملجم هم تصمیمش مبني بر شهادت علی(ع) را مخفي نگه داشته بود . از این امر كسي غیر از همدستانش با خبر نبود.

 در نتيجه موقعي كه علی(ع) به مسجد تشریف برد ، در ظاهر مطلبي كه دلالت كند فردي در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت. از این رو حضرت مثل سایر روزها براي اقامه نماز جماعت به مسجد تشریف برد. بر اساس علم عادي خود رفتار نمود. به علم غیر عادي خود ترتیب اثر نداد، چون مكلف و مأمور نبود به علم غیبي خود عمل كند . اين حركت حضرت هم خودكشي نبود .

چنان كه در قضاوت و حكومت و تدبیر امور و انجام سایر تكالیف، طبق راه ها و علم هاي معمولي عمل مي فرمود، نه طبق علم غیب. اگر در ظاهر آب نبود، ولي از راه علم غیب از وجود آب اطلاع داشت، تكلیفش مثل دیگران تیمم بود. (2)

امام حسین طبق تكلیف الهي عمل كرد. از بیعت سر باز زد و دعوت كوفیان را اجابت نمود،  همان گونه كه روش طبیعی و مرسوم اقتضا می كرد، قبل از حركت سفیرانی را به كوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهید شد.

با توجه به معنای اخیر انداختن در هلاكت و خودكشی هم مورد ندارد، چون در امور عادی خود، علم و آگاهی غیبی به ماجرا نداشتند یا در این امور، اراده علم غیب نمی كردند تا از آن آگاه شوند و یا اگر علمی هم داشتند، مأمور بودند كه به علم عادی رفتار كنند . در حالي كه خودكشي و هلاكت به از بين بردن جان خود با اسباب عادي و از طريق علم عادي و طبيعي است .  

 مورد امام رضا عليه السلام امري غير اختياري بود و حضرت مجبور به نوشيدن آن جام زهر آلود يا خوردن ميوه مسموم شد و اختيار ترك براي ايشان وجود نداشت .

براي مطالعه بيش تر در اين خصوص مي توانيد به كتاب معارف دین، نوشته آیت الله لطف الله صافی گلپايگاني ( ج 1، ص 120 به بعد ) مراجعه نماييد .

پي نوشت ها:

1. ثقة الاسلام كليني، الكافي، ج1، باب : ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا ، دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش ،

2. علامه مجلسي ، بحارالأنوار، ج 42؛ ص 258 و 259. نشر اسلاميه ، تهران بي تا .

دليل پذيرش ولايتعهدي از سوي امام رضا (ع) چه بود؟
بنابر شواهد و قرائن موجود امام رضا(ع) از روي ميل و اختيار ولايتعهدي را نپذيرفتند بلكه هنگامي وليعهدي مأمون را پذيرفتند كه ديدند اگر امتناع ورزد، نه تنها جان ...

دليل پذيرش ولايتعهدي از سوي امام رضا (ع) چه بود؟

بنابر شواهد و قرائن موجود امام رضا(ع) از روي ميل و اختيار ولايتعهدي را نپذيرفتند بلكه هنگامي وليعهدي مأمون را پذيرفتند كه ديدند اگر امتناع ورزد، نه تنها جان خويش را به رايگان از دست مي دهد، بلكه علويان و شيعيان آن حضرت نيز در معرض خطر واقع خواهند شد. لذا بر امام(ع) لازم بود كه جان خود و شيعيانش را از گزند خطرات حفظ كند و اگر آن حضرت با رد ولايتعهدي، هم خود و هم شيعيانش را به دست نابودي مي سپرد، اين اقدام معلوم نبود همچون شهادت سيدالشهداء گرهي از كار بسته امت مي گشود.

امام رضا(ع) در رابطه با اجبار در پذيرفتن وليعهدي فرمودند:

« خدا مي داند كه من از قبول اين امر كراهت داشتم. ولي وقتي در وضعي قرار گرفتم كه ميان قبول ولايتعهدي يا قتل يكي را مي بايست اختيار كنم، بناچار پذيرش ولايتعهدي را بر كشته شدن ترجيح دادم».(1)

 از ديگر دلايل قبول ولايتعهدي از سوي امام آن بود كه مردم خاندان پيامبر(ص) را در صحنه سياست حاضر ببينند و آنها را به دست فراموشي نسپارند و نيز گمان نكنند كه آنان همانگونه كه شايعه شده بود، فقط علما و فقهايي هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمي آيند. شايد پاسخ آن حضرت به سوال ابن عرفه، ناظر به همين مطلب باشد.

 ابن عرفه از امام رضا(ع) پرسيد:

اي فرزند رسول خدا! به چه انگيزه اي وارد ماجراي ولايتعهدي شدي؟

 امام پاسخ داد: به همان انگيزه اي كه جدم علي(ع) را وادار به ورود در شورا نمود.(2)

 علاوه بر اين، نيل به اين مقام يك اعتراف ضمني از سوي عباسيان بر اين مطلب كه علويان نيز در حكومت سهم شايسته و قابل توجهي دارند محسوب مي شد. لذا امام(ع) فرمود:

« سپاس خدايي را كه آنچه مردم از ما تباه كرده بودند،حفظ كرد و قدر و منزلت ما را كه پايين برده بودند بالا برد. هشتاد سال بر بالاي چوبهاي كفر ما را لعن و نفرين كردند، فضايل ما را كتمان كردند و دارايي-هايي در دروغ بستن به ما هزينه شد و خداوند جز بلندي ياد ما و آشكار شدن فضايل ما را نخواست.(3)

 گذشته از همه اينها، امام رضا(ع) در ايام ولايتعهدي خويش، چهره مزورانه مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نيت و هدفهاي وي در كارهايي كه انجام مي داد، هر گونه شبهه و ترديدي را از ذهن مردم زدود.

پي نوشت¬ها:

1. شيخ صدوق، عيون الاخبار الرضا(ع)، انتشارات اعلمي، تهران، ج2، ص139.

2. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، انتشارات علامه، قم، ج4، ص364. شيخ صدوق،عيون اخبارالرضا(ع) ، ج2، ص141.

3. عيون الاخبار الرضا(ع)، ج2، ص162.

تاریخ و سیره شرح نحوه شهادت امام رضا(ع) را بيان نماييد
هنگامي مامون تصميم به قتل امام گرفت كه دريافته بود به هيچ روي نمي‏تواند امام را آلت دست‏خويش قرار دهد. عظمت امام و توجه جامعه نسبت‏ به آن گرامي نيز روز افزون..

تاریخ و سیره شرح نحوه شهادت امام رضا(ع)  را بيان نماييد

با سلام و تشكر به خاطر ارتباط تان با این مركز.

هنگامي مامون تصميم به قتل امام گرفت كه دريافته بود  به هيچ روي نمي‏تواند امام را آلت دست‏خويش قرار دهد. عظمت امام و توجه جامعه نسبت‏ به آن گرامي نيز روز افزون بود. با تمام كوشش هاي مامون كه مايل بود بر شخصيت اجتماعي امام لطمه‏ اي وارد سازد، شخصيت و احترام امام اوج بيش تري مي‏گرفت. مامون مي‏دانست هر چه وقت ‏بگذرد ،حقانيت امام و تزوير مامون بر ملاتر مي‏شود. از سوي ديگر عباسيان و طرفداران آنان از عمل مامون در واگذاري وليعهدي خود به امام،ناراضي بودند حتي به عنوان مخالفت در بغداد با«ابراهيم بن مهدي عباسي‏»بيعت كردند. بدين ترتيب حكومت مامون از جهات مختلف در خطر قرار گرفته بود. پنهاني در صدد نابودي امام بر آمد . او را مسموم ساخت تا هم از امام خلاصي يابد و هم بني عباس و طرفداران شان را به سوي خود جلب كند.

 مامون مي‏كوشيد طرفداران و پيروان امام رضا عليه السلام از شهادت امام مطلع نشوند. با تظاهر و عوام فريبي مي‏خواست نيت‏ خود را پنهان سازد . وانمود كند كه امام به مرگ طبيعي در گذشته است،اما حقيقت پنهان نماند و ياران ويژه‏ امام و وابستگان از ماجرا با خبر شدند.

«ابا صلت هروي‏»كه از ياران نزديك امام رضا عليه السلام است،گفتاري دارد كه چگونگي امور بين مامون و امام،و سر انجام قتل آن گرامي را براي ما بازگو مي‏كند:

«احمد بن علي انصاري‏»مي‏گويد: از«ابا صلت‏»پرسيدم:

چگونه مامون با آن كه به احترام و دوستداري امام تظاهر مي‏كرد و او را وليعهد خود ساخت، ممكن است ‏به قتل او اقدام كرده باشد؟

«ابا صلت‏»گفت:مامون چون عظمت و بزرگواري امام را ديده بود، اظهار احترام و دوستي مي‏كرد. او را وليعهد خود نمود تا به مردم وانمود كند كه امام دنيا دوست است. در چشم مردم سقوط كند، اما چون ديد بر زهد و تقواي امام لطمه‏ اي وارد نيامد و مردم از امام چيزي بر خلاف قدس و تقوي نديدند، به همين جهت مقام و فضيلت امام نزد مردم روزافزون شد. مامون از متكلمان شهرهاي مختلف افرادي را گرد آورد به اميد آن كه يكي از آنان در بحث علمي بر امام غلبه كند و مقام‏ علمي امام نزد دانشمندان شكست‏بخورد، آن گاه به وسيله‏ آنان ضعف امام نزد عامه‏ مردم مشهور شود،اما هيچ كس از يهوديان و مسيحيان و آتش پرستان و صائبين و برهمنان و ملحدان و دهري مذهبان و نيز هيچ جدل كننده‏ اي  از فرقه‏هاي مسلمانان با امام سخن نگفت مگر آن كه امام بر او پيروز شد . او را به استدلال خويش معترف ساخت. چون چنين شد، مردم مي‏گفتند:«به خدا سوگند! امام براي خلافت اولي و شايسته‏تر از مامون است‏». ماموران مامون اين خبرها را براي او بازگو مي‏كردند،و او سخت‏ خشمگين مي‏شد و آتش حسدش زبانه مي‏كشيد.

 نيز امام عليه السلام از گفتن حق در برابر مامون پروا نداشت. در بسياري مواقع چيزهايي كه ناخوشايند مامون بود مي‏فرمود. اين نيز موجب شدت خشم مامون و كينه‏ او نسبت ‏به امام مي‏شد. سر انجام چون از حيله‏هاي گوناگون خود عليه امام نتيجه نگرفت، پنهاني امام را مسموم ساخت‏. (1)

«ابا صلت‏»كه  همراه امام بوده،و در دفن امام  شركت داشته است مي‏گويد:

 در راه بازگشت از مرو به بغداد در طوس مامون، امام را با انگور مسموم به قتل رساند. (2)

ابو صلت هروي گويد : خدمت امام رضا (ع) ايستاده بودم كه فرمود: اي ابا صلت! برو زير گنبدي كه هرون در آن دفن است و از هر چهار سوي آن مشتي خاك برايم بياور. رفتم و آوردم، فرمود: آن ها را به من بده. از خاك و سمت در خانه بود. به او دادم. آن را گرفت و بوئيد و بر زمين ريخت و فرمود: در اينجا برايم قبري كنند و سنگي برآيد . اگر همه كلنگ هاي خراسان گرد آيند، نتوانند آن را كند . در باره آن كه از پائين پا و بالاي سر بود ،همان را فرمود.

سپس فرمود: از آن خاك ديگر به من بده كه خاك من است .

فرمود :در اين جا براي من قبر كنند، به آن ها دستور ده كه هفت پله آن را پائين برند و ضريح آن را زير زنند . اگر اصرار كردند لحد داشته باشد ،دستور بده آن را دو ذراع و يك وجب بگيرند...... اي ابا صلت !فردا  نزد اين فاجر روم. اگر با سرباز بيرون شدم، هر چه خواهي بگو . اگر سر بسته بيرون شدم ،با من سخن مكن.

 ابا صلت گويد: فردا صبح جامه پوشيد و در محراب خود به انتظار نشست . غلام مامون آمد و گفت: امير المؤمنين را اجابت كن .نعلين پوشيد و عبا به دوش كرد و مي رفت . من دنبالش بودم تا بر مامون وارد شد كه طبقي انگور و طبق هائي از ميوه‏هاي ديگر جلو او بود . خوشه انگوري در دست داشت كه قدري از آن را خورده بود و قدري مانده بود .چون چشمش به آن حضرت افتاد، برخاست و دويد و او را در آغوش كشيد و ميان دو چشمش را بوسيد و با خودش نشانيد . آن خوشه انگور را به دستش داد و عرض كرد : از اين انگوري بهتر ديدي؟

فرمود: بسا انگور خوبي كه از بهشت باشد. گفت: از آن بخور. امام رضا فرمود: مرا از آن معاف دار. گفت: ناچار بايد از آن بخوري. چه تو را مانع است؟ شايد به ما بدگماني؟ اين خوشه را بگير و از آن بخور. حضرت رضا گرفت و از آن سه دانه خورد و آن را انداخت و برخاست . من با او سخن نگفتم تا وارد خانه شد و فرمود در را بستند و در بستر افتاد. در صحن خانه غمنده و محزون ايستاده بودم، در اين ميان جواني خوشرو و پيچيده مو كه شبيه ترين مردم بود به حضرت رضا وارد خانه شد . پيش‏ جستم و به او گفتم: با در بسته از كجا وارد شدي؟ فرمود: آن كه در همين گاه مرا از مدينه آورده ،هم اوست كه مرا از در بسته درون آورده، گفتم: شما كيستيد؟ فرمود: منم حجت خدا بر تو، اي ابا صلت ! محمد بن علي هستم. به سوي پدر رفت و مرا با خود برد. چون چشم امام رضا به او افتاد، از جا جست . او را در آغوش كشيد و به سينه چسبانيد و ميان دو چشمش بوسيد . او را به بستر خود كشانيد . محمد بن علي به روي آن حضرت سرازير شد و او را مي بوسيد و با او رازي مي‏گفت تا امام (ع)به شهادت رسيد.‏(3)

البته برخي بر اين باورند كه حضرت را با آب انار مسموم نمودند. (4)

 

پيكر پاك امام،در همان بقعه‏ اي كه هارون قبلا مدفون شده بود،در جلوي قبر هارون به خاك سپرده شد.واقعه‏ شهادت امام رضا عليه السلام در روز آخر ماه صفر سال 203هجري بود و در اين هنگام امام پنجاه و پنج سال داشت...

پي نوشت ها :

1. عيون أخبار الرضا (ع) ، الشيخ الصدوق  ،تصحيح و تعليق و تقديم : الشيخ حسين الأعلمي،  سال چاپ : 1404 - 1984 م ، ناشر : مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت،  ج 2 ،ص 241 .

2. همان،ج 2 ،ص 245.

3. امالي شيخ صدوق- ترجمه كمره‏اي‏،ناشر: اسلاميه‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1376 ش‏،نوبت چاپ: ششم‏ ص662.

4.ارشاد مفيدج2،ص261،ناشر اسلاميه .

مسیر حركت امام رضا علیه السلام به طوس
مدینه، نقره، نباج، بصره، اهواز، بهبهان، شیراز، اصطخر، ابركوه(ابرقوه)، ده‌شیر، یزد، خرانق، رباط پشت بادام، نیشابور، ده سرخ، طوس، سرخس، مرو

سلام مسیر حركت امام رضا علیه السلام از بدو ورود به ایران از كدام شهرها بوده تا به طوس رسیدند؟

   بعضی از محققان اسلامی حركت امام را از غیر مسیر قم مسلّم گرفته و نوشتهاند كه مسیر مدینه به مرو در آن زمان از دو راه ممكن بود كه مسیر «مدینه، كوفه، بغداد، سپس به سمت جبال كه از قم و ری و خراسان میگذشت تا به مرو میرسید» بنا بر اسناد گوناگون، نمیتواند صحیح باشد.

در كتاب «جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا(ع) از مدینه تا مرو تالیف جلیل عرفان منش، ضمن بيان مسیرهای احتمالی حركت امام هشتم از مدینه تا مرو مسیر اصلی كه ایشان برای هجرت به ایران پیمودهاند را مسیری بدین شرح اعلام میدارد:«مدینه، نقره، نباج، بصره، اهواز، بهبهان، شیراز، اصطخر، ابركوه(ابرقوه)، دهشیر، یزد، خرانق، رباط پشت بادام، نیشابور، ده سرخ، طوس، سرخس، مرو.»

وی البته در این كتاب ذكر میكند كه «با اینكه مامون آگاهانه مسیر حركت امام از مدینه تا مرو را طوری انتخاب كرده بود كه شهرهای معروف به محبت اهل بیت مانند كوفه و قم در سر راه قرار نگیرند، امام در همان مسیر تعیین‏شده، از هر فرصتی برای ایجاد رابطه جدیدی میان خود و مردم استفاده كرد، در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهایی كه با او نامهربان بودند قرار داد، در نیشابور حدیث ‏سلسلة‏ الذهب را برای همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه‏ها و معجزه‏های دیگری نیز آشكار ساخت و در جای‏جای این سفر طولانی فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد. در مرو هم كه سرمنزل اصلی و اقامتگاه دستگاه خلافت‏بود هرگاه فرصتی دست‏ داد حصارهای ‏دستگاه حكومت را برای حضور در انبوه ‏جمعیت ‏مردم ‏شكافت».

كتاب «جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا(ع) از مدینه تا مرو» را بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی منتشر كرده و علاوه بر تحلیل اوضاع و احوال سیاسی اجتماعی زمان هجرت امام هشتم به ایران، دوران ولایتعهدی و همچنین اتفاقات و حوادث رخ داده شده در طول مسیر هجرت امام را ذكر و با نقل منابع و اسناد متعدد تاریخی ر كنار استفاده از تصاویر موجود، كتاب را به منبعی موثق و پژوهشی تبدیل كرده است. يراي آگاهي بيشتر مي توانيد به آن مراجعه داشته باشيد

آيا امام رضا از شهادت خود با خبر بودند؟
دانش و آگاهي پیامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:1ـ علم هایی كه از راه هاي عادي فراهم مي آید،2ـ علومي كه از راه های ماوراي طبیعي حاصل می شود.

آيا امام رضا از شهادت خود با خبر بودند؟اگر باخبر بودند چرا برای شهادت اقدام كردند؟

دانش و آگاهي پیامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:

1ـ علم هایی كه از راه هاي عادي فراهم مي آید، كه در این دانش­ها با مردم دیگر تفاوت زیادي ندارند.

2ـ علومي كه از راه های ماوراي طبیعي (علم لدني = وحي و الهام) حاصل مي­گردد.

در كتاب كافی بابی (فصل) وجود دارد با عنوان: ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا، یعنی امامان هر گاه می خواستند كه چیزی را بدانند، از آن آگاه می شدند. در این باب روایات بسیاری جمع آوری شده است. (1)

 پیشوایان و امامان وظیفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومي كه از راه هاي غیر عادی حاصل مي­شد عمل كنند، بلكه تكالیف دیني آنان همواره طبق علومي بود كه از راه های عادي پیدا میشد.

روش و رفتار آنان در زندگی، در معاملات، معاشرت، زناشویی، پوشیدن، نوشیدن، خوردن، خوابیدن، تندرستي و بیماری، صلح و جنگ، فقر و توانگری، حكومت و سیاست، مثل سایر مردم است، مثلاً پیامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب مي شناختند. مي دانستند كه آنها ایمان واقعي ندارند، ولي هرگز با آنها مانند كفار برخورد نمي كردند، بلكه از نظر معاشرت و ازدواج و دیگر احكام با آنها مانند سایر مسلمانان رفتار می كردند.

هم چنین هنگامی كه در مسند قضاوت و حل و فصل مشكلات مردم مي نشستند، مطابق قوانین قضایي اسلام حكم مي كردند و از علم خدادادي خود استفاده نمي كردند. در موردي كه دلیل شرعي مثلاً بر قاتل بودن متهمي وجود نداشت، امام یا پیامبر با تكیه بر علم غیب، حكم قصاص صادر نمي­كرد.

 معصومان(ع) مي توانستند در خود مصونیتي به وجود بیاورند كه ضربة شمشیر و سم در آنها اثر نكند، یا اگر مؤثر شد، سریعاً از راه اعجاز خود را شفا بدهند، ولی این كار را نكرده اند، زیرا بشر هستند و قضاي كلي الهي بر این است كه در زندگی مانند سایر مردم عمل نمایند. از این رو وقتي مریض مي شدند، به طبیب مراجعه می كردند . از دارو استفاده مي نمودند . درد را تحمل مي­كردند و در بستر بیماري می­افتادند. اگر غیر از این بود، امتحان و آزمایش و صبر و مقاومت در برابر مشكلات معنا نداشت.

آن ها در این جهت مانند مردمان عادی بودند كه در معرض آزمون های سخت قرار می گرفتند .علم لدنی آن ها در این جا هیچ دخالتی نمی توانست داشته باشد.

گرچه امامان(ع) از علم خدادادي برخوردار بودند و از گذشته و آینده خبر مي دادند و از نحوه شهادت خود با خبر بودند، ولي مؤظف نبودند طبق علم شان عمل كنند، بلكه در همه موارد (مگر مصلحت ایجاب كند) مطابق آن چه علوم عادي اقتضا مي­كرد، عمل مي­نمودند. همان گونه كه خداوند مي توانست در تمام برخوردهاي بین كفر و توحید، پیامبران و امامان و اولیاي الهي و رهروان راه حق را پیروز گرداند و كفر و كافران را مغلوب نماید، وی این كار را جز در موارد استثنایي انجام نداد، چرا كه سنت الهي بر این است كه جریان امور دنیوي به طور عادي و طبیعي پیش رود. در غیر این صورت دنیا بستر آزمایش برای بشر نخواهد شد.

 دليل اين نوع سلوك و رفتار مي تواند امور و دلايل مختلفي باشد، از جمله :

1- عمل بر اساس علم غیب با حكمت بعثت انبیا و نصب ائمه منافات دارد، زیرا در این صورت جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد. افراد بشر از وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و عمل بر اساس علم خدادادی از وظیفه خود سرباز خواهند زد .

2- عمل بر اساس علم غیر عادی موجب اختلال در نظام عالم هستی است، زیرا مشیت و اراده خداوند به جریان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمه (ع) برای شفای بیماری خود و اطرافیان خویش از علم غیب استفاده نمی‏كردند. شاید یكی از حكمت‏های ممنوع بودن تمسك به نجوم، تسخیر جن، برای غیب گویی و كشف غیر عادی حوادث آینده، همين امر يعني اختلال در نظام عالم هستی باشد.

در نتیجه: گرچه امیر مؤمنان علی(ع) شهادت خود را می دانست و قاتل خویش را مي شناخت، لیكن این علم افاضي (خدادادی) بود . بر حضرت لازم نبود طبق آن عمل نماید و به مسجد نرود ، بلكه وظیفه آن بود كه طبق علم عادی رفتار نماید . ابن ملجم هم تصمیمش مبني بر شهادت علی(ع) را مخفي نگه داشته بود . از این امر كسي غیر از همدستانش با خبر نبود.

 در نتيجه موقعي كه علی(ع) به مسجد تشریف برد ، در ظاهر مطلبي كه دلالت كند فردي در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت. از این رو حضرت مثل سایر روزها براي اقامه نماز جماعت به مسجد تشریف برد. بر اساس علم عادي خود رفتار نمود. به علم غیر عادي خود ترتیب اثر نداد، چون مكلف و مأمور نبود به علم غیبي خود عمل كند . اين حركت حضرت هم خودكشي نبود .

چنان كه در قضاوت و حكومت و تدبیر امور و انجام سایر تكالیف، طبق راه ها و علم هاي معمولي عمل مي فرمود، نه طبق علم غیب. اگر در ظاهر آب نبود، ولي از راه علم غیب از وجود آب اطلاع داشت، تكلیفش مثل دیگران تیمم بود. (2)

امام حسین طبق تكلیف الهي عمل كرد. از بیعت سر باز زد و دعوت كوفیان را اجابت نمود،  همان گونه كه روش طبیعی و مرسوم اقتضا می كرد، قبل از حركت سفیرانی را به كوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهید شد.

با توجه به معنای اخیر انداختن در هلاكت و خودكشی هم مورد ندارد، چون در امور عادی خود، علم و آگاهی غیبی به ماجرا نداشتند یا در این امور، اراده علم غیب نمی كردند تا از آن آگاه شوند و یا اگر علمی هم داشتند، مأمور بودند كه به علم عادی رفتار كنند . در حالي كه خودكشي و هلاكت به از بين بردن جان خود با اسباب عادي و از طريق علم عادي و طبيعي است .  

 مورد امام رضا عليه السلام امري غير اختياري بود و حضرت مجبور به نوشيدن آن جام زهر آلود يا خوردن ميوه مسموم شد و اختيار ترك براي ايشان وجود نداشت .

براي مطالعه بيش تر در اين خصوص مي توانيد به كتاب معارف دین، نوشته آیت الله لطف الله صافی گلپايگاني ( ج 1، ص 120 به بعد ) مراجعه نماييد .

پي نوشت ها:

1. ثقة الاسلام كليني، الكافي، ج1، باب : ان الائمة اذا شاؤوا ان یعلموا علموا ، دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش ،

2. علامه مجلسي ، بحارالأنوار، ج 42؛ ص 258 و 259. نشر اسلاميه ، تهران بي تا .

مناظرات امام رضا (ع) با فرق گوناگون و مذاهب جهانی مناظراتی شیرین و غرور آفرین برای مسلمانان و شیعیان است.
امام رضا

امام علی بن موسی الرضا (ع) در سال 148 هجری در مدینه متولد شدند. آن حضرت در سال 183 هجری به امامت رسیدند. در این زمان هارون خلیفه ستمگر عباسی حکومت جامعه اسلامی را در دست داشت. بعد از هارون امر خلافت در اختیار امین قرار داشت. سپس مأمون با شکست دادن برادرش در سال 198 هجری توانست حکومت را در اختیار گیرد.

در سال 200 هجری مأمون امام رضا(ع) را به برای مقاصد شوم سیاسی‌اش به مرو فراخواند و سپس ولایتعهدی را بر آن حضرت تحمیل کرد. امام رضا(ع) خود در این زمینه می‌فرماید: خداوندا تو می‌دانی که مرا اکراه نمودند و به ضرورت این امر را اختیار کردم ... خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو. پس توفیق ده مرا که دین تو را به پا دارم و سنت پیغمبر تو را زنده بدارم.

یکی از اقدامات مأمون هنگام حضور امام رضا(ع) تشکیل دادن جلسات بحث با فرق و مذاهب کلامی و علمای سایر ادیان بود. هر چند حضرت قبل از تشکیل این مجالسِ مناظره، مناظراتی با فرق و مذاهب کلامی گوناگون داشتند، اما هدف مأمون این بود که امام رضا(ع) را در این جلسات شکست دهد. تا موقعیت معنوی امام رضا(ع) در نظر مردم کاهش یابد.

در این رابطه جعفر مرتضی عاملی می‌نویسد: «مأمون برای مغلوب ساختن امام رضا(ع) شروع به گردآوری علما و معتزلیان و اهل کلام که اصحاب جدل و کلام و استدلال و مو شکافی بودند نمود. تا با امام رضا (ع) درافتند و در هر مجلسی از قدر علمی امام بکاهند. و او را در زمینه بزرگترین چیزی که خود و پدرانش (علیهم السّلام) ادعا می‌کردند، یعنی علم و شناختِ آثار و علوم پیامبر خدا (ص)، که بر حسب اعتقاد شیعیان، بزرگترین شرط و لازمه پیشوایی امام بود، شکست دهند.»

آن حضرت در مجالس مناظره، با فصاحت و بلاغت، میراث جد بزرگوارشان را در مقابل اشکال تراشی‌های دیگران محافظت نموده و بدون استثنا تمام دانشمندان را مغلوب ساختند. برخی از آنها به حقانیت آن حضرت و دین اسلام اعتراف کردند و برخی همانند عمران صابی مسلمان شدند. بیان همه جلسات مناظره و تمام گفتگوها و سئوال‌ و جوابها خود کتابی مفصل است که ما به گوشه‌‌ای از این مباحث اشاره می‌کنیم.

یکی از مهمترین مجالس مناظرات آن حضرت، مناظرات مرو است. در این جلسه مأمون رهبران مکاتب (کلامی و خلفی) و مذاهب (اسلام، یهود، مسیح، صابئی و هندو) را جمع‌آوری کرد که شاید امام رضا(ع) را در یک مناظره علمی شکست دهند. ولی مقصود او حاصل نشد. علاوه بر اینکه در این مناظرات آن حضرت، با رهبران چهار مکتب و مذهب معروف مناظره کردند از این جهت می‌بینیم این مناظره از طلوع آفتاب تا بعد از نماز مغرب طول کشیده است.

آن حضرت در این جلسه با جاثلیق دانشمند مسیحیان، رأس الجالوت دانشمند یهودی، هیربذ اکبر بزرگ زرتشتیان و عمران صابی مناظره کردند. سپس در جلسه‌ای جداگانه با علی بن محمّد جهم و سلیمان مروزی هم مناظره نمودند.

مناظره اوّل با جاثلیق

در ابتدای این مناظره جاثلیق گفت: من چگونه با شما بحث کنم و حال آنکه استدلال شما به کتابی است که من آن را قبول ندارم. حضرت فرمود: ای نصرانی اگر از انجیل خودت برای تو استدلال کنم اقرار خواهی کرد؟ گفت: آری به خدا سوگند اقرار خواهم کرد.

امام رضا (ع) فرمود: هر چه می‌خواهی بپرس و جوابش را بشنو! جاثلیق گفت: درباره نبوت عیسی و کتابش چه می‌گویی؟

امام رضا (ع) فرمود: من به نبوت عیسی و کتابش و آنچه به امتش بشارت داد، و حواریون به آن اقرار کرده‌اند، اعتراف می‌کنم و به نبوت عیسی که اقرار به نبوت محمّد (ص) و کتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم. سپس جاثلیق 2 شاهد بر این مطلب از امام درخواست کرد.

امام رضا(ع) فرمود: سوگندت می‌دهم. آیا انجیل این سخن را بیان نمی‌کند که یوحنا گفت، حضرت مسیح (ع)، مرا از دین محمّد (ص) عربی باخبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبری خواهد آمد؟ جاثلیق گفت: آری این سخن یوحنا از مسیح نقل شده اما نگفته این در چه زمانی واقع می‌شود و این گروه را برای ما نام نبرده تا آنها را بشناسیم.

امام فرمود: اگر ما کسی را بیاوریم که انجیل را بخواند و نام محمد(ص) و اهل بیتش(ع) راتلاوت کند آیا به او ایمان می‌آوری؟

جاثلیق گفت: بسیار خوب. سپس امام به نسطاس رومی فرمود: آیا سِفر سوم انجیل را در حفظ داری؟ نسطاس گفت: بسیار خوب از حفظ دارم. سپس امام به رأس الجالوت بزرگ یهودیان فرمود: آیا تو هم انجیل می‌خوانی؟ گفت: آری به جان خودم سوگند. امام رضا (ع) فرمود: آن سِفر سوم را بخوان اگر در آن ذکری از محمّد(ص) و اهل بیتش (علیهم السّلام) بود به نفع من شهادت بده.

سپس خود آن حضرت سِفر سوم را قرائت کرد تا به نام پیامبر(ص) رسید، متوقف شد. رو به جاثلیق کرد و فرمود: ای نصرانی، تو را به حق مسیح و مادرش آیا می‌دانی من از انجیل باخبرم؟ جاثلیق گفت: آری.

سپس امام نام پیامبر (ص) و اهل بیت و امّتش را برای او تلاوت کرد. سپس فرمود: ای نصرانی چه می‌گویی آیا این سخن عیسی بن مریم است؟ جاثلیق گفت: من انکار نمی‌کنم آنچه در انجیل برای من روشن شده است، و به آن اعتراف دارم.

امام رضا (ع) فرمود: همگی شاهد باشید که او اقرار کرد. در ادامه این مناظره آن حضرت با جاثلیق در رابطه با الوهیت عیسی (ع) مناظره کرد و جاثلیق که پاسخی نداشت تسلیم شد و گفت: القول قولک و لا اله الا الله.

مناظره امام رضا (ع) با جاثلیق به گونه‌ای بود که جاثلیق درمانده شد و گفت: به مسیح قسم گمان نمی‌کردم بین مسلمانان فردی مثل تو پیدا شود.

مناظره دوم امام رضا (ع) در مرو با رأس الجالوت بزرگ یهودیان

در این مناظره رأس الجالوت از اثبات نبوت حضرت محمّد (ص) پرسید؛ امام رضا (ع) دلائل قانع‌کننده‌ای برای او ذکر کرد. سپس امام رضا (ع) از اثبات پیامبری موسی (ع) از وی سؤال کرد.

رأس الجالوت جواب داد: او کارهای خارق‌العاده انجام داده که احدی از انبیای پیشین انجام نداده‌اند. امام رضا (ع) فرموند: پس چرا اقرار به نبوت حضرت مسیح نمی‌کنید که مردگان را زنده می‌کرد؟

رأس الجالوت گفت: می‌گویند چنین کارهایی را می‌کرده ولی ما هرگز ندیده‌ایم. امام رضا (ع) فرمود: آیا معجزات موسی را با چشم خود دیده‌ای؟ رأس الجالوت در اینجا جوابی نداشت که بدهد.

مناظره سوم با بزرگ هیربدان

در این مناظره امام رضا (ع) رو به بزرگ هیر بدان کرد و فرمود: به من بگو این زرتشت را که پیامبر می‌دانی بر طبق کدام دلیل است؟ بزرگ هیر بدان گفت: او کارهای خارق‌العاده‌ای انجام داده که احدی قبل از او انجام نداده است. گرچه ما آن را ندیده‌ایم ولی اخبار پیشینیان ما گواه بر این معنی است. امام (ع) فرمود: آیا جز این است که اخبار پیشینیان به شما رسیده و پیروی کرده‌اید؟ گفت: آری. امام رضا (ع) فرمود: همین گونه است سایر امت‌ها و پیامبران پس چرا این پیامبران را قبول ندارید و تنها تکیه روی زرتشت می‌کنید؟ بزرگ هیربدان خاموش گشت و پاسخی نداشت.

یکی دیگر از مناظرات آن حضرت در مرو با عمران صابی ( یکی از متکلمان) می‌باشد. این مناظره از مناظرات طولانی آن حضرت است در این مناظره بارها عمران‌ صابی سکوت کرد و نتوانست پاسخ امام (ع) را بدهد. سرانجام این مناظره به اسلام عمران صابی منجر شد. از دیگر مناظرات آن حضرت در مرو مناظره آن حضرت است با علی بن محمد الجهم بود. وی عقایدی انحرافی درباره عصمت انبیاء داشت. در پایان این مناظره علی بن محمد الجهم گریه کرد و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا من توبه می‌کنم و تعهد می‌نمایم از امروز به بعد درباره پیامبران خدا، جز آن چه شما فرمودید نگویم.

نتیجه بحث

مناظرات امام رضا (ع) با فرق گوناگون و مذاهب جهانی مناظراتی شیرین و غرور آفرین برای مسلمانان و شیعیان است. ذکر همه این مناظرات در فراخور این مقاله مختصر نبود. لذا به موارد کوتاهی از مناظرات اشاره شد. در این مناظرات، امام رضا (ع) به مدد دانش بی‌کرانشان عالمان سایر فرق و ادیان جهانی را شکست دادند و در برخی از موارد باعث اسلام آوردن آنها شدند.

علت شهادت امام رضا (علیه السلام) چه بود و ایشان دقیقا با خوردن چه چیزی به شهادت رسیدند؟

پاسخ:
درباره چگونگی شهادت آن حضرت اختلاف است در برخی متون تاريخي آمده است.
اباصلت گويد: امام جامه پوشيد و در محراب خود به انتظار نشست. غلام مأمون آمد و گفت: اميرالمؤمنين را اجابت كن. نعلين پوشيد و عبا به دوش كرد و مي رفت. من دنبالش بودم تا بر مأمون وارد شد كه طبقى انگور و طبق هائى از ميوه‏ هاى ديگر جلو او بود. خوشه انگورى در دست داشت كه قدرى از آن را خورده بود و قدرى مانده بود. چون چشمش به آن حضرت افتاد، برخاست و دويد و او را در آغوش كشيد و ميان دو چشمش را بوسيد و با خودش نشانيد. آن خوشه انگور را به دستش داد و عرض كرد: از اين انگورى بهتر ديدى؟
فرمود: بسا انگور خوبى كه از بهشت باشد. گفت: از آن بخور. امام رضا فرمود: مرا از آن معاف دار. گفت: ناچار بايد از آن بخورى. چه تو را مانع است؟ شايد به ما بدگمانى؟ اين خوشه را بگير و از آن بخور. حضرت رضا گرفت و از آن سه دانه خورد و آن را انداخت و برخاست. من با او سخن نگفتم تا وارد خانه شد و فرمود در را بستند و در بستر افتاد. در صحن خانه غمنده و محزون ايستاده بودم، .... تا امام (ع) به شهادت رسيد.‏(1)
و در برخي منابع آمده كه حضرت را با آب انار مسموم نمودند. (2)

پي نوشت ها:
1. امالى شيخ صدوق- ترجمه كمره‏اى‏، ناشر اسلاميه تهران‏،سال چاپ 1376 ش‏، نوبت چاپ ششم،‏ ص662.
2. ارشاد مفيد، ترجمه رسولي محلاتي،ناشر اسلاميه، ج2، ص261.

حضرت امام رضا - علیه السلام - پس از شهادت پدر بزرگوارش، در سال‏183 هجرى در 35 سالگى، عهده‏ دار مقام امامت‏ شد. دوره امامت ایشان بیست‏ سال بود که ده سال نخست آن با خلافت «هارون‏ الرشید»، پنج‏ سال با خلافت «محمد امین‏» و پنج‏ سال آخر با خلافت «عبدالله المامون‏» معاصر بود. با شهادت امام موسى کاظم(ع)، سیاست ضد علوى عباسیان با شکست مواجه شد. مردم بیش از پیش به اهل بیت عصمت(ع) گرایش پیدا کردند و این گرایش حتى در میان خانواده خلفا و درباریان نیز رسوخ کرد. چنانکه گویند: زبیده، همسر رشید و نوه منصور و بزرگترین زن عباسى، شیعه شد و چون هارون الرشید از آن آگاهى یافت، سوگند خورد که طلاقش دهد. روایت‏ شده است که وقتى جسد مطهر امام کاظم(ع) را به جمع پاسبانان حکومت آوردند و با سخنان زشت‏ خبر مرگ آن بزرگوار را اعلام کردند، سلیمان، پسر منصور دوانیقى، فرزندان و غلامانش را فرمان داد جلوى این کار را بگیرند. او، خود، با پاى برهنه در پى جنازه حرکت کرد و قضیه را کتبا به اطلاع هارون الرشید رساند. هارون در پاسخ گفت: اى عمو، صله رحم کردى، خداوند به تو پاداش نیک دهد؛ به خدا سوگند، سندى بن‏ شاهک این کار را به دستور ما انجام نداده است. همه این کارها به خاطر هراس از شورش علویان سامان یافت. چه اینکه سلیمان بن ابى‏ جعفر نیز از برگزیدگان دولت عباسى بود. مؤید این سخن اظهارات هارون در پاسخ به یحیى بن‏ خالد برمکى است. یحیى نخست در باره امام کاظم(ع) سعایت کرد و مقدمات شهادت آن حضرت را فراهم آورد؛ آنگاه در باره امام رضا(ع) به هارون گفت: پس از موسى بن‏ جعفر پسرش جاى او نشسته، ادعاى امامت مى‏ کند. هارون، از عواقب قتل موسى بن‏ جعفر(ع) بیم داشت، به یحیى گفت: آنچه با پدرش کردیم کافى نیست؟ مى‏ خواهى یکباره شمشیر بردارم و همه علویان را بکشم؟ امام رضا(ع) با استفاده از فرصت‏ به دست آمده، آشکارا اظهار امامت کرده؛ در حالى که مى‏ دانیم امام صادق(ع)، پنج نفر را وصى خود خواند تا وصى برگزیده از گزند دشمنان در امان ماند. بدین ترتیب باید گفت که عباسیان طى 15 سال آغازین امامت امام رضا(ع) یا در هراس از علویان به سر مى‏ بردند و یا به منازعات داخلى بین دو برادر، امین و مامون، مشغول بودند. سرانجام، پنج روز پیش از پایان محرم سال 198 ق، امین از خلافت‏ خلع و به قتل رسید. در این دوره حکومت هاى مستقلى چون «ادارسه‏» و «اغالبه‏» پاى گرفتند و قیام ابوالسرایا روى داد. در این قیام بیش از بیست‏ هزار نفر شرکت داشتند و شهرهاى زیادى به تصرف قیام‏ کنندگان در آمد. در سال‏199 هجرى، ابوالسرایا به دست نظامیان مامون کشته شد. نام برخى از والیان شهرهاى تصرف شده چنین بود: والى کوفه، اسماعیل بن‏ على بن‏ اسماعیل بن‏ امام جفعرصادق(ع) والى یمن، ابراهیم بن‏ موسى بن‏ جعفر(ع)والى اهواز، زید بن‏ موسى بن‏ جعفر(ع) (زیدالنار) والى بصره، عباس بن‏ محمد بن‏ عیسى بن‏ محمد بن‏ على بن‏ عبدالله بن‏ جعفر بن‏ ابی طالب‏ والى مکه؛ حسن بن‏ حسن افطس‏ والى واسط، جعفر بن‏ محمد بن‏ زید بن‏ على‏ واسط، حسین بن‏ابراهیم بن‏امام حسن(ع) ولایتعهدى امام رضا(ع) تزلزل شخصیت مامون و قیامها و حکومتهاى مستقلى که در اندک مدتى جان گرفته بود، او را بر آن داشت تا به همان سیاست پیشین عباسیان، که با شعارهایى به نفع علویان حکومت عباسى را از آن خود ساختند، تمسک جوید و رژیم عباسى را با تدبیرى زیرکانه از سقوط حتمى نجات بخشد. بیشتر حکومتهاى به استقلال رسیده و عموم قیام کنندگان و رهبران آنها از خاندان پیامبر بودند. چنانکه در قیام ابوالسرایا دو تن از برادران امام رضا(ع) ولایت‏یمن و اهواز را به دست گرفته بودند. مامون، که پس از شهادت امام کاظم(ع) از امامت على بن‏ موسى الرضا(ع) آگاهى داشت، وى را ولیعهد خود ساخت تا آتش انقلاب ها و شورش هاى شیعى را فرو نشاند. احمد شبلى مى‏ گوید: ... چه بسا انگیزه بیعت گرفتن مامون براى ولایتعهدى امام رضا(ع) آن بود که مى‏ خواست‏ به آمال اهل خراسان پاسخ بدهد، زیرا آنان به اولاد على(ع) تمایل بیشترى داشتند. علامه جعفر مرتضى حسینى مى‏ گوید: در ارزیابى شورش هاى ضد عباسى به این نکته پى مى‏ بریم که از سوى علویان خطرى جدى آنان را تهدید مى‏ کرد، زیرا این شورش ها در مناطق بسیار حساسى برمى‏ خاست و رهبریشان نیز در دست افرادى بود که از استدلال قوى و شایستگى غیر قابل انکارى برخوردار بودند و بدان لحاظ هرگز با عباسیان قابل مقایسه نبودند. اینکه مردم رهبران این شورش ها را تأیید مى‏ کردند و دعوتشان را به سرعت پاسخ مى‏ گفتند، خود دلیلى بود بر میزان درک طبقات مختلف ملت از خلافت عباسیان و نیز شدت خشمشان که بر اثر استبداد، ظلم و رفتارشان با مردم و به ویژه با علویان برانگیخته شده بود. در این میان، مأمون بیش از هر کس دیگرى مى‏ دانست که اگر امام رضا(ع) بخواهد از آن فرصت استفاده کند و به تحکیم موقعیت و نفوذ خویش بر ضد حکومت جارى بپردازد، چه فاجعه‏ اى در انتظارش است. با توجه به موقعیت پیش آمده، مأمون باید دست‏ به کارى مى‏ زد تا از ورطه هلاکت رهایى یابد. فرو نشاندن شورش هاى علویان، مشروعیت‏ بخشیدن‏ به حکومت عباسى، از میان بردن محبوبیت علویان، جلب اعتماد و مهر اعراب، خشنود ساختن عباسیان، مستمر ساختن تأیید ایرانیان، تقویت‏ حسن اطمینان مردم به خلیفه‏ اى که برادر خود را کشته است و از میان بردن خطر قیام رضوى بخشى از حقایقى بود که مأمون را در اندیشه نیرنگ فرو برد. او چنان اندیشید که براى خلافت امام رضا(ع) از مردم بیعت‏ بگیرد، تا امام را خلیفه مسلمانان و امیر بنى‏ هاشم، اعم از عباسیان و طالبیان، قرار دهد. حضرت امام رضا(ع) با پیشنهاد مأمون مخالفت کرد. اصرار مأمون و خوددارى امام دو ماه به طول انجامید. سرانجام خلیفه به حضرت رضا(ع) چنین پیام داد: «... تو همیشه به گونه ناخوشایندى با من برخورد مى‏ کنى، در حالى که تو را از خشم خود ایمنى بخشیدم. به خدا سوگند، اگر ولیعهدى را پذیرفتى که هیچ، و گر نه مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیرى، اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد». ناگفته پیداست که پیشنهاد خلافت هرگز جدى نبود، چگونه ممکن بود مأمون، که براى به دست آوردن خلافت‏ برادرش را از میان بردارد  و عباسیان را از خود برنجاند، آن را به امام(ع) واگذار کند؟ این برنامه، مقدمه مسأله ولایتعهدى امام رضا(ع) بود، مسأله‏ اى که حضرت(ع) دلایل پذیرش آن را چنین بیان کرده است: 1. روزى «ابن عرفه‏» از امام پرسید: به چه انگیزه‏ اى وارد ماجراى ولعیهدى شدى؟ امام جواب داد: به همان انگیزه‏ اى که جدّم على(ع) را به ورود در شورا وادار کرد. 2. امام در پاسخ ریان، یکى از یارانش، فرمود: ... خدا مى‏ داند چقدر از این کار بدم مى‏ آمد. ولى چون مرا مجبور کردند که میان کشته شدن یا ولایتعهدى یکى را برگزینم ... در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار بودم. در این روایت امام پذیرش ولایتعهدى را به پذیرش خزانه‏ دارى از سوى حضرت یوسف مانند مى‏ کند. مأمون در برابر اعتراض عباسیان به مساله ولایتعهدى امام رضا(ع) چنین گفت: «این مرد کارهاى خود را از ما پنهان کرده، مردم را به امامت‏ خود مى‏ خواند. ما او را بدین جهت ولیعهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما بخواند و به ملک و خلافت ما اعتراف کند. در ضمن شیفتگانش بدانند که او چنانکه ادعا مى‏ کند نیست و این امر (خلافت) شایسته ماست نه او. همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم، در کار ما شکافى به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامى علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم. اکنون که این شیوه را پیش گرفته، در کارش مرتکب خطا شدیم، و با بزرگ کردن او خود را در لبه پرتگاه قرار دادیم، نباید در کارش سهل‏ انگارى کنیم. بدین جهت‏ باید کم‏کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم; باید او را پیش مردم به صورتى درآوریم که از نظر آنها شایستگى خلافت نداشته باشد. سپس در باره او چنان چاره‏ اندیشى کنیم که از خطرات احتمالى‏ اش جلوگیرى کرده باشیم‏». هجرت امام رضا(ع) به ایران وقتى کار امین پایان یافت و حکومت مامون استقرار پذیرفت. مأمون ضمن نامه‏ هاى متعدد از امام رضا(ع) خواست تا همراه بزرگان علوى به خراسان بیاید و چون با مخالفت امام رو به رو شد، پیکى براى انتقال امام رضا(ع) روانه مدینه کرد. صدوق از محول سجستانى نقل مى‏ کند: زمانى که پیکى براى بردن امام رضا(ع) به خراسان وارد مدینه شد، من آنجا بودم. امام براى خداحافظى از رسول خدا(ص) به حرم آمد. او را دیدم که چندین بار از حرم بیرون آمده، دوباره به سوى آرامگاه رسول خدا(ص) بازگشت و با صداى بلند گریست. من به امام نزدیک شده، سلام کردم و علت این امر را جویا شدم. امام در جواب فرمود: «من از جوار جدم بیرون مى‏ روم و در غربت از دنیا خواهم رفت...» حسن بن‏ على وشاء نقل مى‏ کند که، امام به من فرمود: وقتى خواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، اعضاى خانواده‏ ام را جمع کردم و دستور دادم برایم چنان گریه کنند که صدایشان را بشنوم. سپس میان آنها دوازده هزار دینار تقسیم کردم و گفتم: من دیگر به سوى شما باز نخواهم گشت. مامون دستور داد امام رضا(ع) را از مسیر بصره، اهواز و فارس به مرو ببرند. چون بیم آن داشت اگر امام از راه کوفه، جبل و قم حرکت کند، مهرورزى شیعیان شهرهاى فوق، حکومت مآمون را به خطر اندازد. «تاریخ قم‏»، که از کهن‏ ترین کتب موجود جهان تشیع است، هجرت امام رضا(ع) را چنین نقل مى‏ کند: «... مأمون رضا را از مرو به مدینه در صحبت رجاء بن‏ ضحاک به راه بصره و فارس و اهواز [به طوس آورد] و از براى او در آخر سنه مأتین بیعت‏ به ولایتعهدی بستند و امام على بن‏ موسى الرضا علیهما السلام را به طوس زهر داد و روز دوشنبه، شش روز از ماه صفر مانده، سنه ثلاث و ماتین مدفون آمد و عمر او چهل و نه سال و چند ماه بوده است، و مدت ولایت عهد دو سال و چهار ماه و قبر و تربت او به دیهیست از دیه هاى طوس که آنرا سناباد مى‏ خوانند، به نزدیک نوقان در سراى حمید بن‏ عبدالحمید الطائى الطوسى در پهلوى رشید...». هجرت امام رضا(ع) یک مهاجرت سیاسى اجبارى بود که در سال 200 هجرى به دستور خلیفه وقت انجام شد. مسیر هجرت امام از مدینه به مرو چنین است: 1. مدینه‏2. مکه (برخى این شهر را مسیر هجرت نمى‏ دانند). 3. نباج‏ 4. بصره 5. اهواز 6. اربق (اربک) 7. ارجان (بهبهان) 8. ابرکوه (ابرقوه) 9. ده شیر (فراشاه) 10. یزد 11. قدمگاه خرانق (مشهدک) 12. رباط پشت‏بادام‏ 13. نیشابور 14. قدمگاه نیشابور 15. ده سرخ‏ 16. طوس‏ 17. سرخس‏ 18. مرو. در جریان هجرت حضرت رضا(ع) سه مسأله عمده روى داد که به ترتیب عبارت است از: بیمارى آن بزرگوار در اهواز، استقبال مردم در نیشابور و بیان حدیث‏ سلسلة الذهب و زندانى شدن در سرخس. با توجه به استقبال بى‏ نظیر مردم نیشابور از امام رضا(ع) و بیان حدیث‏ سلسلة الذهب از سوى آن حضرت، رژیم عباسى چنان شایع کرد که امام رضا(ع) ادعاى الوهیت کرده، او را بدین اتهام در سرخس زندانى ساخت. اینکه امام(ع) چه مدت در زندان بود، معلوم نیست. ولى این واقعه نشان مى‏ دهد که پذیرش ولایتعهدى امرى تحمیلى بود. با ورود امام به مرو، مأمون براى انجام یافتن نقشه‏ اش استقبال باشکوهى از وى به عمل آورد و پس از پذیرش ولایتعهدى از سوى امام، به نام آن جناب سکه زد. --------------------------------------------------------------------------------

ماهنامه کوثر شماره 4