آيه مورد نظر و آيه قبل :
أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللَّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ في أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُريبٍ قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي ؛(ابراهيم (14) آيه 9-10)
آيا خبر كساني كه پيش از شما بودهاند، چون قوم نوح و عاد و ثمود و نيز كساني كه بعد از آن ها بودهاند، به شما نرسيده است؟ جز خدا كسي را از آنان آگاهي نيست. پيامبران شان همراه با دلايل روشن آمدند و آن ها دست بر دهان بردند و گفتند: ما به آنچه بدان مأمور شدهايد، ايمان نميآوريم و در چيزي كه ما را بدان ميخوانيد، سخت در ترديد هستيم. پيامبران شان گفتند: آيا در خدا- آن آفريننده آسمان ها و زمين- شكي هست؟ شما را فرا ميخواند تا گناهان تان را بيامرزد و تا مدتي معين شما را زنده گذارد.
با توجه به آيه قبل كه سخن مشركان به پيامبران را يادآور شده بود كه توحيد و نبوت را منكر شده بودند، خداوند در اين آيه در مقام رد انكار آن ها و اثبات توحيد و نبوت و معاد است و با تعجب و انكار مي پرسد: آيا در وجود خدا و يگانگي اش شك داريد و آيا شايسته است كه شك داشته باشيد؟ با اينكه او ابداع كننده آسمان ها و زمين است و آن ها را از عدم خارج كرده و به وجود آورده و به فطرت سالم و عقل خود مي دانيد كه جز خدا كسي در ايجاد دخالت ندارد. همه خداياني كه به عبادت گرفته و شريك خدا مي دانيد، خود مخلوق و محتاج اويند. هيچ قدرتي و دخالتي در ايجاد شما يا در تدبير امور شما ندارند. خدا به فضل و رحمتش، بندگان را به ايمان دعوت كرده و براي آنان معارف وحياني و شريعت آسماني فرستاده تا با باور و اعتقاد به آن ها، آنان را بيامرزد. شايسته ورود به ميهمانخانه آخرت كند و در دنيا حافظ شان باشد تا به اجلي كه براي شان مقدر شده، برسند.
بنا بر اين آيه در مقام اين حقيقت است كه همه شما منكران اگر به فطرت و عقل خود رجوع كنيد ، به خدايي خدا اعتراف خواهيد كرد. يگانگي و بي نظيري اش را درك خواهيد نمود. به واقع شك و ترديد علمي نداريد ، بلكه خود را به ناداني زده ايد و بر فطرت خداشناس و خداجوي خود سرپوش مي نهيد.
علامه طباطبايي در تفسير آيه مي نويسد:
جمله مذكور، در مقام اثبات توحيد ربوبيت است، چون در مقابل اين كلام كافران است:" إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ". مشركان دو چيز را انكار كردهاند، يكي رسالت را و ديگري توحيد در ربوبيت را.
كلام رسولان هم بايد متضمن دو اثبات باشد. پس بايد جمله" أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" برهان بر اثبات توحيد ربوبيت باشد، و جمله" يَدْعُوكُمْ.. ." برهان بر اثبات رسالت و حقانيت ادعاي انبيا.
خداوند توجه مي دهد كه با دقت در عالم مشاهده ميكنيد كه موجودات محدود و محتاج اند، چون اگر قائم به ذات خود بودند، نه دستخوش دگرگوني ميشدند، و نه نابود ميگشتند. پس قائم به ديگري هستند كه آن ديگري، بايد خود، موجودي بدون حد باشد، و گرنه خود او هم محتاج به فوق است. ميفهميم واحدي است كه كثرت نميپذيرد، چون كسي كه در حد نميگنجد، متعدد هم نميشود. باز ميفهميم با اينكه يكتا است، تمامي امور را همان طور كه ايجاد كرده ، تدبير هم ميكند، زيرا مالك وجود آن ها و همه امور مربوط به آن ها است، و كسي در هيچ چيز شريك او نيست.
اين برهاني است تمام عيار. در عين حال ساده و همه كس فهم. هر انساني با فطرت و وجدان خود آن را مي فهمد.
جمله" يدعوكم.. ." اشاره است به برهان بر نبوت، كه ايشان آن را انكار ميكردند و ميگفتند:" إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ"
در اين جمله مي فرمايد از سنتهاي الهي اين است كه هر موجودي را به سوي كمال و سعادت نوعياش هدايت نمايد. انسان يكي از انواع موجودات و يكي از مشمولان هدايت است. عنايت الهي ايجاب ميكند كه او را هم به سوي سعادت زندگيش هدايت نمايد. چون زندگي او جاودانه و هميشگي است، و محدود به حدود دنيا و ختم پذير به رسيدن مرگ نيست، سعادت زندگي او هم به اين خواهد بود كه در دنيا به نحوي زندگي كند كه زندگي او را تا ابد قرين سعادت نمايد.
هر چند خداوند انسان را مجهز به فطرت كرده و فطرت همواره عقايد حق و اعمال صالح را به او گوشزد ميكند، ليكن تنها داشتن فطرت كافي نيست، كه او را بر پيروي روشهاي حق و عدل وادار سازد و براي هميشه در عقايد حق و اعمال صالح استوار بماند، و گرنه بايد اصلا گناهي موجود نشده و هيچ فردي از افراد و اجتماعي از اجتماعات، فاسد نگردد، چون همه مجهز به فطرت هستند، پس اينكه ميبينيم بعضي از افراد با داشتن فطرت، منحرف ميشوند، ميفهميم كه داشتن فطرت تنها كافي نيست.
عنايت الهي اقتضا ميكند كه انسان را علاوه بر فطرت، به يك عامل ديگر نيز مدد كند كه هدايت الهي را از درگاه خدا گرفته، به بندگان ميرساند و آن عامل، مقام نبوت است كه دارنده آن در مقامي از پاكي قرار دارد كه به خاطر آن مقام عقايد حق و عمل صالح، برايش كشف ميشود، به اين معنا كه رابطه وحي با او برقرار گشته و با غيب، سر سخن باز ميكند، و دستوراتي كه پيرويش ضامن سعادت فرد و اجتماع در دنيا و آخرت است ميگيرد. (1)
پي نوشت :
1. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ش، ج12، ص34-38 (تلخيص)