پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.

من پسری18ساله هستم که به یکی ازدخترهای فامیل های نسبتادورمان شدیداعلاقه دارم ماازبچگی به هم علاقه داشتیم،ولی ازموقعی که پدرم فوت کردومن آن هنگام6ساله بودم ومن دیگرنتوانستم بامعشوقه ام ارتباط برقرارکنم ماهنوزهم هنگامی که همدیگررامی بینیم آن هم توی جشن یاعزاآن هم چی بشوداتفاق بیفتد یعنی ماهیچ گونه رابطه ای بایکدیگر نداریم،ولی وقتی همدیگررامی بینیم آنقدرغرق درچشمان همدیگر می شویم که انگارسال هاحرف های ناگفته دردل مان بوده است ومن آن موقع نمی توانم هیچ عکس العملی ازخودم نشان دهم یعنی دست وپایم راکلاگم می کنم و نمی دانم که من خجالتی ام یادلیلش چیزدیگریست ومن ازطرفی هم نمی خواهم فرد مورد علاقه ام راازدست بدهم،خواهش میکنم من را کمک کنیدوبه من بگویید چگونه بافردموردعلاقه ام که واقعا دوستش دارم ارتباط برقرارکنم؟

آنچه در پي مي آيد نگاهي آسيب شناسانه و نه همدلانه به نامه شماست. اميد است كه از گزش احتمالي قلم دلگير نگرديد و بيشتر در آن تامل نماييد.
همان طور كه مي دانيد يكي از اشتباهات استراتژيك والدين عدم كنترل روابط دختران و پسران فاميل در سنين كودكي مي باشد. متأسفانه اين عدم مديريت ها، باعث كليد خوردن عشق هاي فيزيولوژيك و البته پاتولوژيك (آسيبي) مي گردد. عشق هايي كه با واقعيات طرفين هيچ سنخيتي ندارد. وقتي دو كودك غيرهمجنس براي مدتي در مجاورت فيزيكي يكديگر قرار مي گيرند، بسيار طبيعي است كه به دلايلي به يكديگر علاقمند گردند و به نوعي از همان كودكي براي بزرگسالي خود تصميم بگيرند. متأسفانه اين عشق ها فقط از ظواهر طرفين حاصل مي شود، حال آن كه امور باطني رقم زننده موفقيت يا عدم موفقيت ازدواج مي باشند.
اگر سري به دادگاه هاي طلاق بزنيد زوجين خواهان طلاق بسياري خواهيد يافت كه به دلايلي همچون عشق فاميلي دوران كودكي و بدون توجه به ساير مؤلفه ها و ملاك به يكديگر بله گفته اند. ما روان شناسان اساساً عشق را قاتل ملاكمندي مي دانيم و بدون ملاكمندي موفقيت هر ازدواجي در هاله اي از ابهام قرار دارد. مثلاً فرض كنيد اين دختر از يك يا چند اختلال خفيف يا شديد رواني همچون اختلال افسردگي دو قطبي، اختلال شخصيت و ... در رنج است. قطعاً در ظاهر، هيچ كدام از اين امور هويدا نمي باشند و شما چشم بسته بر همه اين مسائل، صرفاً به ظاهر ايشان اكتفا مي كنيد. همچنين همين مسأله در مورد شما صادق است. اگر شما سلامت رواني نسبي نداشته باشيد، قطعاً در آينده زندگي مشترك، ايشان را به ستوه خواهيد آورد و فرجامي جز طلاق عاطفي و قانوني فرار روي اين ازدواج غير ملاكمند نيست. اما از جمله آخرتان يعني چگونه ارتباط بر قرار كنم) برداشت ازدواج كرديم، چرا كه ارتباط خارج از چهارچوب شرع و عرف دو جنس مخالف، از شأن شما به دور است. متأسفانه بايد گفت علاقه شديد به هر كس و هر چيزي بيش از آن كه اميدوار كننده باشد بسيار نگران كننده است و در برخي موارد وابستگي عاطفي ريشه در سه اختلال عمده روانپزشكي يعني اضطراب، افسردگي و وسواس فكري دارد.
مثلاً اگر نيك در خود بنگريد مي بينيد اضطراب شما بسيار بالاست و همين اضطراب بالا باعث گم كردن دست و پايتان مي شود. اگر اضطرابتان متعادل بود، معنا نداشت كه دست و پايتان را براي يك دختر كاملاً معمولي گم كنيد. از سوي ديگر به نظر شما فردي كه از سلامت رواني –ديني بالا برخوردار است چه حرف ناگفته اي براي يك دختر صددرصد نامحرم دارد.
در هر صورت شما در شرايطي نيستيد كه پذيراي هيچ حرف مخالفي باشيد و فقط به يك چيز مي انديشيد و آن هم وصال اين دختر. چه بسا وصال اين دختر نقطه شروع فرايند عشق زدايي از شما باشد.
ما مخالف ازدواج شما با اين دختر نيستيم، ولي با توجه به اين كه تصويري كه شما از اين دختر در ذهن داريد (كه همچون يك تصوير وسواس گونه به آن مي انديشيد) با واقعيات اين دختر متفاوت است، توصيه مي شود در صورت تصميم قطعي به ازدواج با ايشان، حتماً مراحل الف. جلسات معارفه رسمي؛ ب. تحقيقات محلي؛ ج. مشاوره ازدواج را بگذرانيد. عشق را به كناري نهيد و همچون يك دختر معمولي او را به محك بگذاريد. البته همين مسأله بايد در مورد شما براي اين دختر اتفاق بيفتد.
به ياد داشته باشيد كه شما با سرنوشت يك دختر سر و كار داريد و هرگونه دست خوردگي عاطفي اين دختر (به خاطر روابط خارج از چارچوب) پيامدهاي سنگيني در آينده زندگي شما خواهد داشت. نابودي زندگي يك دختر به خاطر ناآرامي دروني پسر به هيچ وجه امر درستي نمي باشد. پس به هيچ وجه جز در شرايط قطعي ازدواج به حريم رواني ايشان پا نگذاريد.
موفق باشید.