امام علي عليه السلام: عاقبتانديشى پيش از شروع به كار، از پشيمانى ايمن مى سازد . غرر الحكم و درر الكلم 1417
پرسش 1: تعريف چند واژه شرح 1- دل چيست ؟ پاسخ: با سلام و تشكر از تماستان با اين مركز ؛ منظور از دل در تعابير مختلف همان قلب است ؛ در واقع تعبير «دل» ترجمه فارسي «قلب » است كه البته اكنون هر دو تعبير در زبان فارسي رواج دارد اما در هر حال اين دو تعبير مشابه ، غالبا در چند معنا به كار مي روند ؛ در واقع در يك نگاه كلي دل يا قلب دو مفهوم مختلف فيزيکي و اخلاقي دارد. معناي لغوي و عرفي يا همان قلب فيزيولوژي كه در عرف عام، معناي روشني دارد، يکي از اندامهاي بدن انسان و عضوي است که معمولاً در طرف چپ سينه قرار دارد . وظيفه پمپاژ خون به سراسر اندام هاي بدن را بر عهده دارد . از مهم ترين اعضاي بدن است ؛ اما در اصطلاح ديني به خصوص در نظرقرآن مجيد معاني گوناگوني از قلب اراده شده ، امور مختلفي به قلب نسبت داده شده که با توجه به آن، مفهوم اصطلاحي قلب روشن ميشود. از نظر قرآن هم ادراک حصولي (که به وسيله تعقل و تدبر انجام ميشود) و هم ادراک حضوري و هم تلقي وحي به قلب مرتبط است. علاوه بر آن حالات انفعالي يا احساسات باطني مانند ترس، اضطراب، حسرت، غيظ، قساوت، بزمخويي، خشوع، رأفت، رحمت، غفلت، اطمينان، آرامش، نفاق، پاکي، امتحان، سلامت و مرض به قلب نسبت داده شده است که ميتوان نتيجه گرفت: قلب در اصطلاح قرآن با قلب مادي کاملاً متفاوت است .شايد بتوان گفت: قلب در هيچ کجاي قرآن به معني جسماني به کار نرفته ، چرا که هيچ يک از اين کارها را نميتوان به اندام بدني نسبت داد، بنابر اين قلب به اصطلاح قرآن، موجودي است که اين گونه کارها را انجام ميدهد: درک ميکند، ميانديشد، مرکز عواطف است تصميم ميگيرد، دوستي و دشمني ميکند و ... حقيقت قلب در اصطلاح ديني چيست ؟ منظور از قلب ، روح و نفس انساني است که ميتواند خاستگاه همه صفات عالي و ويژگيهاي انساني باشد، چنان که ميتواند منشأ سقوط انسان در رذايل باشد.(1) از کلام علامه طباطبايي استفاده ميشود به کار بردن واژه قلب در روح و صفات روحي به اين مناسبت است که قلب به معناي اندامياز بدن، تجليگاه روح است . نخستين عضوي است که روح به آن تعلق ميگيرد. به يک معني واسطه ارتباط روح با بدن است.(2) حالات روحي و منسوب به جان و روح نظير شادي، اضطراب،تشويش و غيره بيشتر و پيشتر از هر عضو ديگر در قلب و ناحيه قلب احساس ميشوند . انسان در بدن خويش قلب را به عنوان عضو مرتبط با اين حالات ميشناسد. در حالت غم و اندوه، اين سينه است که تنگ ميشود . قلب است که ميتپد. نبض است که به سختي ميزند . منشأ حرکات نبض، قلب است(3). پينوشتها: 1ـ محمدتقي مصباح، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 265 ـ، با تلخيص. 2ـ همان، ص 246. 3ـ همان، ص 247. پرسش 2: 2- آيا دل و قلب يکي است ؟ پاسخ: پاسخ اين سوال در سوال شماره يك داده شد. پرسش 3: آيا دل و مغز يکي است ؟ پاسخ: هر چند گاهي از تعبير «مغز» هر حقيقت مخفي و پوشيده شده در يك پوسته اراده مي شود اما شايد بتوان گفت براي مغر تنها يك معناي روشن و متعارف وجود دارد و آن هم بخشي از سيستم ادراكي انسان مي باشد ؛ در واقع معمولا هركجا تعبير مغز به كار مي رود ،منظور بخش اصلي سيستم ادراكي انسان كه در كاسه سر محافظت مي شود است كه نقش اصلي در ادراك و تعقل ما را بر عهده دارد ؛ بر خلاف تصور رايج كه تعقل و دانش و ادراك انسان به مغز نسبت داده مي شود ، در نگاه دقيق معرفتي اسلام و تفكر فلاسفه ،مغز و ساير اعضاي بدن تنها ابزاري براي ياري رساندن به روح و نفس به جهت دانايي و تعقل وادراك هستند . كار اصلي درك و تعقل مربوط به نفس است نه مغز ؛ در نتيجه مغز عضوي است مادي كه ابزار دل يا قلب در راه تعقل وادراك قرار مي گيرد.به غير از اين همكاري هيچ ارتباط و مشابهتي ندارند . پرسش 4: 3- منظور از سينه يا صدر چيست ؟ پاسخ: هر چند مفهوم سينه يا صدر در فرهنگ عرفانى ـ اسلامى ما غالبا همراه با مفاهيم شرح صدر و ضيق صدر به كار رفته ، در قرآن كريم نيز بارها از اين تعبير استفاده شده است اما از جمع بندي اين تعابير به دست مي آيد كه مراد از صدر يا سينه همان قلب يا روح انسان است ؛ نمونه هاي به كار رفته از اين تعبير در قرآن به خوبي مويد همين نظر است ؛ در چند جاي قرآن از صدر به عنوان ظرف و جايگاه اسلام نام برده شده : «افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نورمن ربه .. (1) آن را كه خداوند گشايش سينه كرامت فرمود و به مقام سلم و تسليم رسيد و واجد نور حق گرديد...» اسلام و ايمان جايگاهي غير از روح و جان انسان ندارند ، پس آمادگي محل پذيرش اسلام يا شرح صدر، به معناي بستر سازي روح و جان فرد در پذيرش اسلام است. به همين جهت مفسرين صدر در اين قبيل آيات را به نفس و روح انسان تفسير كرده اند ؛ در تفسير نمونه در ذيل يكي از اين تعابير آمده است : « منظور از" صدر" (سينه) ا روح و فكر است و اين كنايه در بسيارى از موارد به كار مىرود. منظور از شرح (گشاده ساختن) وسعت روح و بلندى فكر و گسترش افق عقل آدمى است، زيرا پذيرا شدن حق، احتياج به گذشت هاى فراوانى از منافع شخصى دارد كه جز صاحبان ارواح وسيع و افكار بلند آمادگى براى آن نخواهند داشت.»(2) پي نوشت ها : 1. سوره زمر ،آيه 22 2. تفسير نمونه، ج5، ص 435 پرسش 5: 4- عقل چيست ؟ پاسخ: هر چند در تعابير عرفي بخصوص در زبان فارسي گاهي «عقل» به معناي مغز انسان به كار مي رود اما در اصطلاح اين گونه نيست و مفهوم «عقل» داراي معاني گوناگوني است که ميتوان عقل را نسبت به آنها مشترک لفظي دانست؛ زيرا هر گروهي عقل را به معنايي به کار گرفته است .هر چند معاني اراده شده احياناً مناسبت هايي دارند؛ عقل در لغت معناي اصلي «عقل» در لغت عرب، منع، نهي، امساک، حبس و جلوگيري است.(1) اطلاقات ديگر عقل از همين معنا اخذ شده و با آن مناسبتي دارد. خليل نحوي ميگويد: «عقل نقيض جهل است».(2 )راغب اصفهاني معتقد است : «عقل، به قوهاي که آمادة قبول علم است گفته ميشود».(3) فارس بن زکريا وجه تسمية عقل را اين ميداند : «انسان را از گفتار و کردار زشت باز ميدارد».(4) جرجاني در اين باره ميگويد: «عقل، صاحبش را از انحراف از راه راست منع ميکند».(5) معناي اصلي عقل، منع و جلوگيري است. در اين معنا دو جنبة (معرفتي) و «ارزشي» لحاظ شده ؛ يعني عقل منشأ معرفت است؛ معرفتي که انسان را به راه راست و اعمال نيکو رهنمون ميشود. البته رسيدن به راه راست مستلزم شناخت اعتقادات درست و مطابق با واقع است . لازمه اعمال نيکو، شناختن حسن و قبح اشيا و خوب و بد اعمال است؛ عقل چيزي است که عقايد درست و اعمال نيکو را به انسان مينماياند. عقل در قرآن و سنت معناي عقل در قرآن و حديث نيز از معناي لغوي دور نيفتاده و همين معنا لحاظ شده ؛ يعني در شرع، اصطلاح خاصي براي عقل وضع نشده بلکه عقل به معناي لغوي به کار گرفته شده ، تفسير ويژهاي از اين معنا انجام گرفته و اوصاف و قيودي بر آن اضافه گشته است که در اصطلاح به آن «تعدد دال و مدلول» ميگويند. در قرآن کريم و روايات اسلامي، هم در حوزة اعتقادي و هم در حوزة عملي و اخلاقي، مؤيداتي بر معناي لغوي عقل وارد شده که نشانگر اين معناست که عقل در شرع به معناي لغوي به کار گرفته شده است.(6) در حوزة اعتقادي، آيات متعددي از قرآن، انسان را به تعقل در آيات تکويني الهي امر ميکند و علت کفر و انحراف را عدم تعقل ذکر ميکند.(7) امام صادق(ع) فرمود: «انسان ها با عقلشان ميفهمند که مخلوقند و خالقي دارند که مدبّر آنهاست».(8) در احاديث از جمله آثار عقل، رشد و هدايت ذکر شده است(9)؛ امام صادق(ع) فرمود: «فطانت و فهم و حفظ و علم از عقل ناشي ميشود.»(10) در قرآن کريم آمده است : يجعل الرجس علي الذين لا يعقلون.(11) خداوند پليدي را بر آنهايي قرار داد که تعقل نميکنند. عقل در اصطلاح متکلمين عقلي که در زبان اهل کلام رايج است و مبناي احکام و قضاياي کلامي واقع ميشود، آراي محموده و مشهوريات است که عموم بشر بدان اعتراف دارند . عقل عملي انسان آن را با تمجيد و تحسين به خاطر مصالح خود پذيرفته است. متکلمين معيار حکم نفي و اثبات خود قرار ميدهند و ميگويند چيزي است که عقل آن را ايجاب ميکند و يا عقل آن را زشت ميدارد. عدالت نيکوست و ظلم قبيح است و از اين گونه آراي محموده و مشهوراتي که مردم بدان اعتراف جستهاند و از روي آن، قواعد و مقرراتي براي نظم افعال خود ترتيب دادهاند. عقل در اين جا به معناي معقولات و قضايايي است که فهم عملي و عمومي بشر آن را پذيرفته ،تمجيد و تحسين کرده است. عقل بدين معنا که عبارت از مشهورات معقولات است و آن را به اراي محموده تفسير کردهاند، در تمام قضايا يکسان نيست؛ چون برخي از اين قضايا مورد تأييد و اعتراف مردم در تمام ادوار تاريخ است . مثال آن به گفتة متکلمين مستقلات عقليه است که از قبيل عدالت نيکوست و ظلم قبيح است ميباشد. در برخي ديگر قضايايي است که آداب و رسوم ملتي مخصوص آن را تأييد کرده ، نظر به مصالح خود اجراي آن را تعهد کرده است ،مانند اين که حمايت از حيوانات را پسنديده و زجر آنها را زشت بداريم. دسته ديگري از مشهورات، قضاياي واجب القبول است که از ضروريّات اوّليّه به شمار ميرود. اين گروه نيز از مستقلاّت عقليه است . اين که آنها را مشهورات ميگويند ،به علت اين است که علاوه بر عقل محض ،مورد اعتراف عموم نيز ميباشد . اين گونه مشهورات به اعتبار ديگري که مورد اعتراف عقل محض است ،از ضروريات اوليه محسوب است.(12) عقل در اصطلاح روان شناسان در فلسفة روانشناسي،عاليترين مراتب درک را که درک کليات است، «عقل» گويند. خواجه طوسي(قدسسره) براي معرفي اين مرحلة ادراک ميگويد: «صورتي که از خارج به ذهن ميآيد، اگر تنها از مادة خارجية مجرد گرديده، درک حسي است. اگر از ماده و بعضي صفات آن همچون وضع و مکان برکنار شد، درک خيالي است .در صورتي که از ماده و تمام صفات آن غير از اضافه به ماده،تجرد حاصل کرد، درک وهمي است . در مرحله نهايي اگر از ماده و همة مضافات آن آراسته گرديد، عقل خواهد بود».(13) عقل در اصطلاح علماي اخلاق به عقل عملي، عقل گفته ميشود. معلم ثاني در مورد قوة علامه و عماله که عقل نظري و عقل عملي نفس است ميگويد: «عقل نظري انسان نيرويي است که به او امکان ميدهد به حقايق اشيايي که از اختيار او بيرون است، آگاهي يابد . عقل عملي نيرويي است که انسان را به چيزهايي که زير نفوذ قدرت اوست، بينا و بصير ميسازد». در اين که عقل عملي هم مانند عقل نظري از قدرت هاي درّاکة نفس و از مراتب عاقله محسوب ميشود، نميتوان ترديدي داشت.تفاوتي که يکي را از ديگري مشخص و ممتاز ميدارد ،معلومات و مدرکات آنهاست . در يکي، اين معلومات از اختيارات نفس است و در جاي ديگر از تأثير قدرت او بيرون است. حکيم فارابي هم همين فرق را معيار شناخت آنها قرار داده است . براساس اين تفاوت در معلومات، نه در علم، بايد گفت که عقل عملي درک معلومات مقدورات است . عقل نظري درک معلوماتي است که مقدور نفس نيست. اصطلاح مخصوص اين تقسيم در کتاب اخلاق، علم مکاشفه و علم معامله است . منظور از علم مکاشفه عقل نظري است که علم مطلوب بالذات است . عملي بر دانستن مترتب نيست . علم معامله عقل عملي است که دانستن براي عمل کردن است.(14) عقل در اصطلاح فلاسفه موجودي که ذاتاً و فعلاً مجرد بوده و به طور مستقل، يعني بدون تعلق به نفس و بدن موجود است. فلاسفه به مقتضاي قاعدة: «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» و قاعدة امکان اشرف و دلايل ديگر(15)، وجود سلسلهاي از عقول را تصوير کردهاند که واسطة فيض الهي است؛ بدين ترتيب که از خدا تنها يک موجود که عقل اوّل ناميده ميشود، صادر گشته و از آن عقل دوم، تا به عقل دهم که عقل فعال نام دارد برسد. عالم طبيعت از عقل فعال صادر شده است، اين عقول،عقول طولي هستند و در ميانشان رابطة عليت برقرار است. «شيخ اشراق» ضمن اثبات عقول طولي مشايين، تعداد آنها را بيش از ده دانسته ،گذشته از عقول طولي، به عقول عرضي يا ارباب انواع نيز معتقد گشته است. طبق اين نظر در مقابل هر نوع مادي ،يک عقل عرضي يا رب النوع قرار دارد که مدبر آن است . انواع مادي نسبت به اين عقول «اصنام» ناميده ميشوند.ميان اين عقول عرضي رابطة عليت برقرار نيست.(16) «صدرالدين شيرازي» ضمن پذيرفتن ارباب انواع و ارائة تبيين خاصي از آن، در مواردي از آن استفاده کرده است.(17) معناي ديگر عقل آن است که عقل، يکي از قواي نفس انساني است. طبق اين معنا عقل، مستقل نبوده بلکه با نفس متحد است و يکي از قوا و مراتب آن به شمار ميرود. عقل بشري در مقابل قوه خيال و وهم و حس قرار دارد . قادر به ادراک کليات است . ميتواند مسائل نظري را از مقدمات بديهي و معلوم استنباط کند. اين عقل به ملاحظه مدرکاتش دو نوع است: عقل نظري و عقل عملي؛ عقل نظري خود داراي چهار مرتبه است: عقل هيولاني، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل بالمستفاد.(18) پينوشتها: 1. صحاح اللغه: 5/1795؛ مصباح المنير: 3-422؛ معجم مقاييس اللغه: 4/69. 2. معجم مقاييس اللغه: 4/69. 3. مفردات الفاظ القرآن: 577. 4. معجم مقاييس اللغه: 4/69. 5. التعريفات: 65. 6. مجله نقد و نظر ، شمارة 3 و 4، سال اوّل ، مقالة رضا برنجکار: 186. 7. آل عمران: 118؛ مؤمنون: 80؛ نور: 61؛ حديد: 17؛ بقره: 164؛ رعد: 4؛ نحل: 12 و 67. 8. ... فبالعقل عرف اعباد خالقهم، و أنهم مخلوقون... اصول کافي: 1/29. 9. کفاک من عقلک ما أو ضح لک سبل غيک من رشدک؛ از عقل و خرد تو را همين بس که راه هاي گمراهيات را از راه هاي رستگاريات براي تو آشکار ميسازد.نهج البلاغه صبحي صالح: 421. 10. العقل منه الفطنة و الفهم و الحفظ و العلم...اصولي کافي:1/25/ح23. 11. يونس: 100. 12. کاوش هاي علمي نظري: 241. 13 و 14. همان، ص 242. 15. به جلد 7 اسفار ملاصدرا از صفحة 262 به بعد مراجعه کنيد که در مجموع 13 برهان براي اثبات عقل مجرد اقامه نموده است. 16. مجموعة مصنفات شيخ اشراق: 2/139؛ کتاب حکمة الاشراق: 154 به بعد. 17. اسفار، 1/307 و: 2/ 46و:8/332. 18. کشف المراد: 234 - 235؛ نهايةالحکمة فصل بيستم از الهيات بالمعني الاخص. پرسش 6: 5- تفاوت عقل و دل چيست ؟ پاسخ: چنانكه در توضيح عقل ذكر شد ، معاني و مفاهيم گوناگوني از اين تعبير استفاده مي شود. با توجه به هريك از اين معاني ،نسبت خاصي با دل يا همان روح وجان پيدا مي كند ؛ از معناي معروف و رايج عقل و آنچه از موارد به كار رفته از اين تعبير در منابع ديني به دست مي آيد ، قوه كشف حقيقت وعامل بازدارنده انسان از ورود در حيطه انحرافات است. مهم ترين تفاوت عقل ودل اين است كه : -دل ، نفس وجان آدمي است اما عقل يكي از حالات و ويژگي هايي كه در برخي از نفوس قرار داشته ،منشا آثار و رفتارهاي گوناگون در وجود انسان مي شود . -دل حقيقت مشترك در بين همه انسان ها است ، در حالي كه عقل به اين معنا در همه انسان ها وجود ندارد . پرسش 7: 6- ذهن چيست ؟ پاسخ: «ذهن»، تعبير چندان متداولي در علوم عقلي وفلسفي نيست . نمي توان به درستي در خصوص آن قضاوت كرد ، اما از مجموعه تعابير به دست مي آيد كه مراد از ذهن در اكثر موارد ،قوه عاقله و قدرت تفكر و رسيدن از جزييات به كليات يا سير تفكر كردن به معناي رسيدن به پاسخ مجهولات از راه معلومات قبلي است ؛ منظور از ذهن همان عقل در تعابير رايج ، يعني به معناي قدرت درك و فكر و به خاطر آوردن حوادث و معلومات گذشته و رسيدن به پاسخ مجهولات است . ذهن غالباً در امور يا دانش هاي تجربي به كار مي رود . عقل غالباً در امور استدلالي و غير تجربي. پرسش 8: 7- تفاوت ذهن و عقل چيست ؟ پاسخ: تفاوت اين دو تعبير بر اساس پاسخ سوالات گذشته روشن مي شود ؛ اين دو تعبير در برخي از معاني عقل معناي واحدي داشته اما در برخي از معاني ديگر با هم متفاوتند . گاهي حيطه عمل آنان متفاوت مي شود. عقل در امور فرا تجربي و ذهن در امور تجربي و عيني. پرسش 9: فکر چيست و از کجا مي آيد ؟ پاسخ: اين تعبير گاهي به صورت مصدري يعني به معناي تفكر يا فكر كردن به كار مي رود .گاهي به معناي حاصل مصدري يا نتيجه كار ،يعني آنچه پس از فرايند تفكر حاصل مي گردد ؛ اگر مراد تفكر باشد، تفكر در منطق كه علم درست فكر كردن محسوب مي شود ،عبارت است از مربوط كردن چند معلوم به يك ديگر براي به دست آوردن يك معلوم جديد . تبديل كردن يك مجهول به معلوم، پس تفكر سير حركت ذهن از يك مطلوب مجهول به سوي مقدمات معلوم، سپس حركت از مقدمات معلوم به سوي آن مطلوب براي تبديل آن به معلوم است. اما در معناي نتيجه مصدري : فكر عبارت است از دانشي كه پس ار فرايند تفكر براي انسان حاصل مي شود ، يعني تصوير ذهني انسان از يك نتيجه و دانش خاص . جايگاه فكر ذهن انسان و قوه عاقله اوست . هر آنچه نتيجه تفكر انسان و به عنوان فكر براي او حاصل مي شود ، معمولا جمع بندي و ضميمه ساختارمند و حساب شده اي از معلومات جزيي قبلي است كه به رسيدن به معلومي جديد و نامكشوف منتهي مي گردد ؛ بر اين اساس مي توان گفت منشا فكر يا معلوم جديد انسان را درون ذهن او و مجموعه اطلاعات قبلي او بايد جستجو كرد . پرسش 10: 8- نفس چيست ؟ جنس آن چيست ؟ تفاوت آن با روح چيست ؟ مراتبش کدام است ؟ پاسخ: در لغت نفس با روح به يك معنا گرفته شده،ولي براي آن دو معاني ديگر گفته اند. نفس به معاني؛روح، چشم زخم، خون، جسم(بدن)، شخص انسان،عظمت و مردانگي .(1) روح به معاني؛وسيلة حيات و زنده ماندن، نفس، لطيف، وحي، ملاك، حكم الله و روح القدس .(2) ابوعلي سينا مي گويد: خداوند مردم را از گرد آمدن سه چيز آفريد: يكي تن كه او را به تازي بدن يا جسد خوانند . ديگري جان كه آن را روح خوانند. سوم روان كه آن را نفس خوانند. غزالي مي گويد:روح همان خود تو و حقيقت تو مي باشد. همان چيزي كه از هر چيز بر تو پنهان تر و تو به آن ناآگاه تري. روح تو همان بُعد ويژة انساني است كه منسوب به خدا است: "قل الروح من امر ربّي؛ بگو روح از امر پروردگارم است"، "و نفختُ فيه من روحي؛ از روح خود در آدم دميدم". البته اين روح غير از روح جسماني لطيف است كه منشأ آن قلب است و در سراسر اجزاي بدن ميان رگ ها منتشر است و حامل نيروي حسّ و حركت مي باشد. اين روح به انسان اختصاص ندارد،بلكه انسان در اين جهت با ديگر حيوانات شريك است. اين روح به واسطة مرگ نابود مي شود، زيرا عبارت است از بخاري كه اعتدال آن بر اثر اعتدال و انسجام اخلاط و عناصر مزاج است. چون انسجام به پراكندگي گراييد، بخار منعدم مي شود، مانند چراغ كه روغنش به اتمام مي رسد و خاموش مي شود. اين روح بار امانت و معرفت را نتواند حمل كند و آن روح كه حامل بار امانت و معرفت است، روح ويژة انسان است. وي مي گويد: روح فناپذير و مردني نيست، بلكه به مرگ بدن حال او به حال ديگر تبديل مي شود.(3) اميرالمؤمنين(ع) فرمود:"روح نكتة لطيفي و لمحة شريف است كه حكايت از خلقت و عظمت خالق دارد. آن را از خزائن ملكش به اين عالم آورده، پس آن وديعه و امانتي الهي است". حقيقت و كنه روح بر همگان نامعلوم است . بزرگان اهل تحقيق به عجز خود در اين باره معتقدند .آية "يسئلونك عن الروح...؛ از تو در بارة روح سؤال مي كنند، بگو: روح از امر پروردگارم است و اطلاعات كمي نسبت به آن داده شده ايد".(4) بيانگر اين حقيقت است. امام صادق(ع) فرمود: "روح را نتوان به سنگيني و سبكي توصيف كرد. روح جسمي رقيق است كه قالبي تيره بر آن پوشانيده شده است". از او پرسيدند: آيا بعد از مردن، روح از بين مي رود؟ فرمود: "خير، باقي مي ماند".(5) نفس داراي معاني مختلفي است. از انسان يا حيوان، نفس تعبير مي شود، چون داراي حساسيّت و درک است. احتمال دارد چون انسان و حيوان تنفّس مي كنند، از آن ها به نفس تعبير شود. احتمال دارد چون انسان داراي ارزش است، چون روح، شريف ترين جزء انسان و حيوان است،اين كلمه بر انسان و حيوان اطلاق شود.(6) نفس در قرآن به اعتبار صفات مختلفي كه در آن است،به پنج مرتبه تقسيم شده است: 1- نفس امّاره: به خوي ملكوتي تهذيب نگشته، به هواي خود به پيش مي رود. 2- نفس لوامه كه مدام خود را به كوتاهي در انجام وظائف ملامت و سرزنش كند،هر "چند به نيكي كوشا باشد. 3- نفس مطمئنّه نفسي است كه از اضطراب شك به آرامش يقين گراييده و از هر بيم و هراسي ايمن است. 4- نفس راضيه :بدانچه بر او بگذرد ،خشنود است. 5- نفس مرضيه كه خدا از او راضي باشد. از كميل بن زياد نقل شده: عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! نفسم را برايم تعريف كن! فرمود:كدام نفست را؟ گفتم مگر چند نفس داريم؟ فرمود:چهار نفس است: نفس نامية نباتيه،حسيّة حيوانيه،ناطقة قدسيه كه ويژة انسان و مدار تكاليف الهي است و كلية الهيه كه خاص انبيا و اولياي الهي است.(7) پي نوشت ها: 1. المنجد. 2. همان. 3. سيد مصطفي دشتي، معارف و معاريف، ج 5، ص 712. 4. اسراء (17) آيه 85. 5. معارف و معاريف، ج 5، ص 713، به نقل از تفسير صافي. 6. همان،ج 10، ص 176، به نقل از تفسير مجمع البيان. 7. همان، ج 10، ص 178. پرسش 11: 9- روح چيست ؟ آيا روح درون بدن است ؟ پاسخ: در خصوص حقيقت روح پاسخ داده شد اما در مورد جايگاه روح در وجود انسان بايد گفت : رابطه روح با بدن رابطه ظرف و مظروف نظير آبي كه در ظرف ريخته مي شود نيست . تعبير درون يا بيرون در مورد اين رابطه صحيح نيست ، بلکه رابطه روح و بدن رابطه محيط و محاط است . روح به دليل تجردش بر بدن احاطه دارد . اين طور نيست که مثل آب در ظرف بدن قرار داشته باشد. انسان موجود مرکب از دو پديده است که يکي مجرد و ديگر مادي است. ترکيب آن دو اتحادي است و نه انضمامي. بنابراين تعبير به قرار گرفتن روح در بدن صحيح نيست . موجود مجرد در مادي قرار نمي گيرد ، آن گونه که يک شي مادي در شي ديگر مادي قرا مي گيرد. معناي اين كه تركيب روح و بدن يك تركيب اتحادى است ، آن است كه روح و بدن به يك وجود موجود هستند . بر اثر اين تركيب است كه حقيقتى به نام انسان شكل مىگيرد. روح بىبدن نمىتواند به هستى خود ادامه دهد و بدن هم بىروح نمىتواند موجوديت خود را حفظ كند. از اين رو مىگوييم تركيب روح و بدن تركيبى است كه بدون آن نمىتوانند موجود باشند؛ براساس اين تركيب است كه اين دو موجود مىشوند و وجودى يگانه مىيابند. در تركيب انضمامى، دو چيزى كه موجود هستند و هستى آنها مستقل از يكديگر است، به هم متصل شده، با هم تركيب مىشوند. يعنى اين طور نيست كه آن دو موجود بر اثر اين تركيب به عالم هستى باريابند؛ بلكه آن دو، هستى مستقل از يكديگر دارند و ما فقط با يك تركيب ميان آن دو، پيوند حاصل كردهايم. اما در تركيب اتحادى، مانند روح و بدن، آن دو به حدى با هم يگانه گشتهاند كه به يك وجود موجودند .اين طور نيست كه نخست بدنى موجود شود و آن گاه روحى جدا از آن؛ سپس اين دو را به هم پيوند بزنيم و تركيب كنيم؛ بلكه با وجود انسان، روح و بدن موجود مىشوند . اصلاً در پرتو اين تركيب است كه آن دو به عالم هستى قدم مىگذارند. در تركيب اتحادى، بايد دو موجودى كه به يك وجود موجود مىشوند، داراى مرتبه يكسانى باشند؛ يعنى، اگر يكى در مرتبه قوه و استعداد محض بود و يكى در مرتبه فعليت، نمىتوان اين دو را با يكديگر متحد ساخت؛ چرا كه اين دو بر اثر تركيب يكى مىشوند . يگانگى در حدى است كه به يك وجود موجودند . نمىتوان موجودى را كه در مرتبه قوه بوده، وجودش ضعيفتر از فعليت و پايينتر از آن است با مرتبه فعليت كه وجودش قوى و بالاتر است، تركيب اتحادى نمود. مرتبه پايين در عين پايين بودن نمىتواند بر اثر تركيب به مرتبه بالا ارتقا يابد؛ چنان كه مرتبه بالا نيز - در عين بالا بودن - نمىتواند بر اثر تركيب به مرتبه پايين تنزل كند. از اين رو، تركيب اتحادى يك موجود بالقوه با يك موجود بالفعل محال است. تركيب بين نفس و بدن اتحادي است . پرسش 12: 10- رابطه روح با جسم , ذهن , دل , عقل و نفس چگونه است ؟ پاسخ: از پاسخ هاي قبل روشن شد كه تقريبا تعابير روح ، دل ، نفس يكي بوده ؛ذهن و عقل داراي معاني مشتركي هستند ؛ اما عقل يا قوه تعقل در انسان يكي از قواي نفس انساني بوده ، در نگاه فلاسفه يكي از ابعاد روح و نفس انسان محسوب مي شود.رابطه اينها رابطه يك حقيقت كامل به يكي از ابعاد وجودي اش است . اما رابطه روح با بدن رابطه اي نظير رابطه راكب و مركب ،يعني رابطه وسيله نقليه با راننده خوانده شده ؛ بدن انسان با همه اعضا و قوايش و با همه كارآيي ها و توانمندي هايش همانند ابزاري براي انجام كارها و رسيدن به اهدافي است كه نفس و روح انسان خواهان آن است . پرسش 13: 11- کالبد چيست ؟ آيا ما چندين کالبد داريم ؟ پاسخ: در تعابير فارسي کالبد به معني جسم است؛ مي توان كالبد را ترجمه «جسم»، كه واژه اي عربي است دانست؛در فرهنگ معين آمده :کالبد : قالب هر چيز، تن، بدن ؛ براين اساس کالبد، جسم مادي ماست که جايگاه روح است و آن را احساس مي کنيم . هر انساني در دنيا يك كالبد و جسم دارد ، يعني جسم ما در دنيا داراي يك جسم معين و مشخص و با ويژگي هاي تقريبا منحصر به فرد است ؛ هرچند اين جسم در طول مراحل زندگي انسان و در فراز و نشيب هاي زندگي تغييرات و دگرگوني هاي بسياري مي يابد . چه بسا در طول يك زندگي متوسط چندين بار تمام مولكول هاي آن تعويض شوند ، اما در مجموع همان جسم معين با خصوصيات خاص خود مانند DNA ثابت و ديگر خصوصيات مشخص مادي است . طبق ديدگاه فلسفي، در حکمت متعاليه، انسان ها حقيقتي ديگر نيز در حال حيات به نام جسم برزخي دارند که داراي ويژگي هاي عالم مثال بوده ،به واسطه رفتارهاي انسان ها در دنيا شکل مي گيرد . گاه ممکن است حقيقت برزخي افراد براي برخي از صاحبان نفوس عالي و حتي براي خودشان( اگر به درجات عالي کمالات نفساني برسند) روشن شود ،هرچند شايد اين ادراک به نحو احساس مادي نباشد. در هر صورت چه اين امر را بپذيريم و چه نه ، پس از مرگ و انتقال انسان به عالم برزخ ، روح انساني وارد كالبد جديد خود در عالم مثال خواهد شد . اين كالبد شباهت هاي بسياري به جسم دنيايي دارد ،هرچند متناسب با همان عالم است . به علاوه پس ار انتقال به عالم آخرت در بهشت يا جهنم ، باز كالبدي متناسب با همان عالم در انتظار روح ما خواهد بود .