پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.

‏آیة الله جعفر سبحانى: در گذشته پیرامون برهان نظم به گونه گسترده سخن گفتیم و «نظم‏» را چنین تعریف کردیم: «نظم یک نوع رابطه هماهنگ میان اجزاى یک مجموعه، براى تحقق یافتن هدف مشخص است، به گونه‏ اى که هر جزئى از اجزاى مجموعه مکمل دیگرى بوده، و فقدان هر یک سبب مى‏ شود که مجموعه، هدف خاص و اثر ویژه خود را از دست‏ بدهد. و به دیگر سخن: نظم عبارت است از گرد آمدن اجزاى مختلف از مجموعه‏ اى، از نظر کمیت وکیفیت، تا در اثرهمکارى اجزاى گوناگون مجموعه، هدف و غایت‏خاصى تحقق پذیرد. پیدایش حیات در روى زمین در گرو استقرار شرایط فراوانى است که به پدیده «حیات‏»، امکان تحقق بخشد، و با اختلال یکى یا چند تاى از آن، حیات در روى زمین، به صورت امر ممتنع درآمده و تحقق نمى‏ پذیرد. تحلیل‏گران برهان نظم از هماهنگى شرایط حاکم بر کره زمین با پیدایش پدیده حیات، بر وجود تدبیر استدلال کرده و همآهنگى را نشانه هدفدارى گرفته‏ اند که هرگز از اعتقاد به فاعل مدبّر دانا و توانا، جدا نمى‏ باشد و این هماهنگى با پیشرفت دانش طبیعى انسان، پرورش خاصى پیدا کرده و اخیرا به لایه‏ هاى ازن در جو زمین اشاره مى‏ کنند که به مقدار کافى اشعه سوزان ماوراى بنفش آفتاب را به زمین مى‏ فرستد، تا حیات آن‏گونه که ما آن را مى‏ شناسیم، در سطح زمین ممکن گردد، اینک خود تعبیر: «لایه ازن دلیل محکمى است‏بر دور اندیشى آفریننده جهان، آیا ممکن است کسى بتواند این طرح و تدبیر را به روند تکامل تصادفى نسبت دهد، دیوارى که مانع مرگ موجودات زنده گردد. دیوارى با ضخامت کافى و دفاع مناسب که شاهد گویایى است‏ بر طرح و تدبیر». (1) ناقدان این نوع تقریر از برهان نظم مى‏ گویند در این جا دو احتمال است و از نظر سنجش خرد هر دو یکسان است، یکى ما را به سوى اعتقاد به طرح و تدبیر سوق مى‏ دهد، در حالى که دیگرى نقطه مقابل آن است، و تصادف را در تحقق حیات کافى مى‏ داند. این دو احتمال عبارتند از: 1. آفریننده دانا و توانا براى تحقق یافتن پدیده حیات در روى زمین این دیوار دفاعى را به وجود آورد، تا پدیده حیات در روى زمین راه تکامل خود را بپیماید. 2. علت این‏که حیات بر روى زمین به این نحو شگفت‏ انگیز، به وساطت این دیوار دفاعى از نابودى مصون گشته، این نیست که خداوند در آغاز، حیوانات را آفرید و سپس لایه ازن را براى محافظت از آنها خلق کرد؛ بلکه به عکس، چون لایه ازن در آغاز، آن‏جا وجود داشت و تنها آن گونه از صور حیات که قادر به زیستن در سطح دقیق تشعشع ماوراى بنفش که از این لایه عبور مى‏ کند بوده‏ اند بر روى زمین تکامل پیدا کرده‏ اند. (2) یاد آور مى‏ شویم:هرگاه وجود این دو احتمال در نظر خرد یکسان باشد، باید ناقدان برهان، جزو شکاکان در مسائل ماوراى طبیعت‏ باشند، نه مادى نافى ماوراء طبیعت. وقتى از آنان سؤال مى‏ شود که چگونه این همه عوامل فراوان با هم هماهنگ شده و پدیده حیات را در روى زمین مستقر ساخته است، فورا به فرضیه اپیکورى پناه برده و مى‏ گویند: «عالم مرکّب از تعداد بى شمارى از ذرات صغار است که به طور تصادفى در حرکت هستند، در یک زمان نامحدود، این ذرات صغار ترکیبات متعددى پیدا مى‏ کنند، و به انواع صورت هاى گوناگون ممکن در مى‏ آیند. اگر یکى از این ترکیبات، نظم ثابت و معینى پیدا کند (خواه موقت‏یا به طور دایم) این نظام در طى زمان مناسب صورت تحقق و استقرار خواهد یافت، و ممکن است کیهان با انتظامى که ما اکنون در آن زندگى مى‏ کنیم، از این ترکیبات ساخته شده باشد». «جان هیک‏» پس از نقل این بیان از «هیوم‏» مى‏ نویسد:« این فرضیه، مدل ساده‏ اى را براى تبیین طبیعت‏گرانه سرشت منظم عالم، فراهم مى‏ سازد؛ این مدل در پرتو علوم جدید، مورد تجدید نظر یا گسترش قرار مى‏ گیرد». (3) هیوم و متاثران از اندیشه او، نظم را انکار نمى‏ کنند و مى‏ گویند: « استمرار و دوام هر نوع حیاتى، در محیطى بالنسبه ثابت و معین، مستلزم نظم و انضباط پذیرى است، ولى مى‏ گوید این نظم مى‏ تواند معلول یکى از دو فرضیه پیشین باشد، یکى طرح آگاهانه، دیگرى طرح «اپیکورى‏»و بدون دلیل قاطع نمى‏توان، نظم را نتیجه عامل دوم دانست‏». هنگامى که بحث و جدال به این نقطه مى‏ رسد، برهان محاسبه احتمالات پا به میدان مى‏ نهد و در پیدایش نظم، طرح آگاهانه را، یک طرح خردپسند و قابل اعتماد مى‏ داند؛ در حالى که فرضیه پیدایش نظم را در سایه حرکات نامتناهى طبیعت، یک احتمال فاقد ارزش قلمداد مى‏ کند، و قاطعانه داورى مى‏ کند که بر چنین مدل سازى براى تبیین طبیعت نمى‏ توان اعتماد کرد، و خرد انسانى را بالاتر از آن مى‏ داند که در مقابل طرح آگاهانه که به روشنى مشکل را حل مى‏ کند به فرضیه اپیکورى، تمایل نشان دهد یا آن را در ردیف فرضیه‏ هاى علمى بیاورد، زیرا استقرار حیات در روى زمین در گرو عوامل بى شمارى است که جمع و جور شدن آن ها از طریق تصادف در نظر عقل، محال عادى است. و هر کس بخواهد نظم و هماهنگى عوامل حیاتى را از این راه توجیه کند، به یک نظریه فاقد ارزش علمى اعتماد کرده است. درگذشته یادآورى کردیم در هر برهانى سه چیز را نباید از نظر دور داشت: 1. جایگاه برهان 2. پیام برهان 3. مخاطبان آن برهان حساب احتمالات، برهان مستقل و جداگانه نیست.جایگاه آن داورى میان طرفداران نظریه‏ هاى تدبیرى و اپیکورى است. پیام آن قطعیت‏ بخشیدن و به حد صفر رسانیدن به معنى فلسفى نظر مخالف نیست، بلکه پیام آن ارزیابى دو نظر متضاد با توجه به اصول علمى است و اینک کدام یک از دو نظریه، با توجه به اصول علمى، قابل اعتماد و واجد ارزش علمى است. مخاطبان آن، دو گروه مجادل و مناظرند که هر یک سنگ یکى از دو نظریه را به سینه مى‏ زنند و محاسبه با بیان عالمانه ثابت مى‏ کند که نظریه دوم فاقد ارزش بوده و از نظر اصول علمى قابل اعتماد نیست.

اینک توضیح: خواه ما پدیده حیات را یک پدیده صد در صد مادى بدانیم و آن را اثر شیمیایى هماهنگى ماده بشماریم، و یا این‏که آن را موجودى مجرد و فعلیتى اضافه بر ماده حساب کنیم، بالاخره تحقق پدیده «زندگى‏»در کره ما و یا کرات دیگر به عوامل و شرایط زیادى نیاز دارد که وجود آن را مثلا در زمین ممکن سازد و احتمال اجتماع این شرایط از روى تصادف آن چنان بعید است که نمى‏ توان آن را در ردیف احتمالات عقلایى در آورد. هرگاه براى پیدایش یک پدیده مادى، عوامل دهگانه یا صدگانه‏ اى لازم باشد، در این صورت هر یک از این عوامل، براى پدید آمدن آن پدیده، جزء علت‏ به شمار مى‏ رود و فقدان یکى، فقدان پدیده را قطعى مى‏ سازد، ولى در باره پدیده حیات، شماره اوضاع و احوالى که وجود حیات را در زمین ممکن مى‏ سازد، به قدرى زیاد است که آشنایى با همه آنها از فکر بشر بیرون است، و تصور این که همه آنها برحسب تصادف پیدا شده و با هم جمع وجور شده‏ اند، بسان یک احتمال در یک میلیارد احتمال است و هیچ عاقلى در تفسیر پدیده‏ اى در میان این همه احتمالات به یک چنین احتمالى تکیه نمى‏ کند و از این نظر دانشمند گرانمایه «کرسى موریسون‏» در اثر نفیس خود چنین مى‏ نویسد: «ممکن نیست تمام شرایط و لوازمى که براى ظهور و ادامه حیات ضرورى است صرفا بر حسب تصادف و اتفاق بر روى سیاره‏ اى فراهم شود». سپس به عنوان نمونه گازهاى مورد استنشاق را مورد بحث قرار مى‏ دهد و مى‏ نویسد: «اکسیژن‏» و «ئیدروژن‏» و «اسید کربونیک‏» چه به تنهایى و چه در حال ترکیب و اختلاط با همدیگر، از ارکان اولیه حیات جانداران به‏ شمار مى‏ روند و اساسا مبناى زندگى در زمین بر آنها استوار است، از میان میلیون ها احتمال حتى یک احتمال هم نمى‏ رود که همه‏ این گازها در آن‏ واحد در سیاره‏ اى جمع شوند و مقدار و کیفیت آنها هم به طورى معادل باشد که براى حیات کافى باشد و اگر هم بگوییم آن نظم و ترتیب، تصادفى بوده آن وقت‏بر خلاف منطق ریاضى استدلال کرده‏ ایم‏». (4) براى این‏که در باره این شرایط بیشتر غور کنیم یادآور مى‏ شویم: 1. یکى از عوامل حیات در روى زمین آب است، براى این‏که زندگى در اقیانوس ها و دریاها و رودخانه‏ ها در زمستان هاى دراز محفوظ بماند، این مایه حیات طورى آفریده شده که در درجه حرارت قریب به صفر یخ مى‏ بندد، وبسان سرپوش مانع از خروج حرارت از داخل آب مى‏ گردد و در نتیجه آب عمق دریاها و دریاچه‏ ها به حال مایع مى‏ ماند، و در این صورت باید شاهد یخبندهاى درون اقیانوسها و دریاها گردیم، علاوه بر این، وزن مخصوص یخ نیز به این هدف کمک مى‏ کند زیرا وزن مخصوص یخ کمتر از آب و یخ در سطح آب مى‏ ماند و پایین آب نمى‏ رود. 2. خاک نیز بسان آب مایه زندگى است و مواد معدنى خاصى دارد که گیاه آن را جذب مى‏ کند و به صورت خوراک هاى مورد نیاز جانوران در مى‏ آورد، وجود فلزات در نزدیکى زمین موجب پیدایش چهره‏ هایى از تمدن شده است که چشم گیرتر از همه، تمدن ماشینى امروز ماست. 3.زمین با قطر وجاذبه خاصى آفریده شده است که آب و هوا را در خود حفظ مى‏ کند، اگر زمین به کوچکى ماه و قطر آن یک چهارم قطر کنونى آن بود، نیروى جاذبه آن قادر به حفظ آب و هوا در روى آن نبود و درجه حرارت به صورت کشنده‏ اى بالا مى‏ رفت، اگر فاصله زمین تا خورشید دو برابر مدار کنونى آن بود، حرارتى که از خورشید به آن مى‏ رسید به ربع حرارت کنونى تنزل مى‏ کرد و طول مدت زمستان دوبرابر مى‏ شد و همه موجودات یخ مى‏ بستند. 4. اگر فاصله خورشید از وضع فعلى به نصف تقلیل مى‏ یافت، گرما به چهار برابر، و طول مدت فصل، نصف مى‏ گردید و زمین به اندازه‏ اى سوزان مى‏ شد که زندگى روى آن غیر ممکن مى‏ گشت. آیا مى‏ توان گفت که همه این شرایط به طور تصادف و اتفاق جمع و جور شده و حیات را در روى زمین ممکن ساخته‏ اند، در صورتى که امکان داشت‏ به هزاران صورت دیگر درآید و سرانجام تحقق حیات غیر ممکن شود.

دانشمند گرانقدر «کرسى موریسون‏» این حقیقت را با مثالى روشن مى‏ کند: یک برهان ریاضى براى ابطال تصادف ده سکه که از یک تا ده شماره‏ گذارى شده باشند در جیب خود بریزید، خوب آنها را به هم بزنید سعى کنید که آنهارا به ترتیبى که شماره‏ گذارى کرده‏ اید خارج کنید، مثلا از سکه یک شروع کنید و به ترتیب تا شماره ده بالا بروید، البته هر دفعه سکه‏ اى را که بیرون آوردید پیش از در آوردن سکه دیگر، آن را به جیب خود بگذارید وکاملا مخلوط نمایید. پیش از آن که شما مشغول کار بشوید، ما قبلا حساب احتمالات مسئله را بررسى مى‏ کنیم تا ببینیم احتمال این که این شماره‏ ها از یک تا ده مرتب بیرون بیایند، یک در چند احتمال است، سپس به امید شانس و بخت وارد کار شوید. احتمال این که در نخستین دفعه سکه شماره یک بیرون بیاید، یک در ده است. احتمال این‏که یک و دو به ترتیب بیرون آیند، یک درصد است (ده ضرب در ده مساوى است‏ با صد براى به‏ دست آوردن مقدار احتمالات هر مرتبه، نتیجه احتمالات مرتبه قبلى را، ضرب در عدد سکه‏ ها مى‏ نماییم). احتمال این‏که شماره‏ هاى یک و دو و سه منظم استخراج شوند، یک در هزار است (1000 10×100). احتمال این‏که از یک تا چهار مرتب استخراج شوند، یک در ده هزار است(10000 10×1000). احتمال این‏که شماره‏ هاى یک الى پنج‏ به ترتیب بیرون آیند، یک در صد هزار است(100000 10×10000) و هکذا بنابراین، احتمال این که تمام شماره‏ هاى از یک تا ده به ترتیب شماره بیرون آیند، یک بر ده میلیارد است. حالا اگر شماره سکه‏ ها صد یا هزار باشد مثلا فرض کنید هزار سکه را شماره گذارى کرده در میان کیسه بزرگى ریخته‏ ایم و مى‏ خواهیم به همان ترتیب آنها را بیرون بیاوریم، احتمال بیرون آمدن یک و دو به ترتیب یک در میلیونم است، احتمال سه شماره از یک الى سه، یک در میلیارد است (نتیجه یک میلیون ضرب در هزار) بنابراین هر چه شماره بالا برود، شماره احتمالات به طور سرسام آور بالا مى‏ رود، کار به جایى مى‏ رسد که احتمال اصابت از نظر علمى (نه فلسفى) به درجه صفر مى‏ رسد و عددى را که بخواهیم شماره احتمالات را بیان کنیم، پیدا نمى‏ کنیم و به اعداد نجومى باید متوسل شویم. شرایط حیات، حکم سکه‏ ها و هماهنگى آنها، حکم شماره‏ هاى آنها را دارند، احتمال این‏که ذرات بى شمار ماده، در سایه حرکت کور و کر، بدون طرح «تدبیرى‏» از روى تصادف، به شرایط حیات تحقق بخشیده و در نتیجه حیات در روى زمین مستقر گردیده است؛ بسان احتمال خروج سکه‏ هاى موجود در کیسه به صورت منظم از یک تا ده است. درست است که وجود چنین احتمال را نمى‏ توان انکار کرد، ولى هرگز نمى‏ توان بر آن اعتماد نمود.

بررسى برخى از اشکالات یکم: حساب احتمالات، احتمال وقوع تصادفى و اتفاقى یک مجموعه را گرچه به سوى صفر میل مى‏ دهد و لیکن هرگز به صفر نمى‏ رساند، و به همین دلیل تنها براى اطمینان عرفى و یقین روانشناختى مفید است و هیچ‏گاه یقین علمى (5) به دنبال نمى‏ آورد. (6) با توجه به پیام برهان و رسالتى که بر عهده دارد، این اشکال وارد نخواهد بود؛ زیرا برهان محاسبه احتمالات، برهان مستقل نیست، بلکه رسالت آن داورى میان دو نظریه «طرح تدبیر » و «تصادف‏» است و این‏که کدام یک از این دو نظریه در تبیین پدیده منظم، ارزش علمى دارد. انتظار از این دلیل، این نیست که احتمال مخالف (تصادف) را به حد صفر برساند، بلکه انتظار این است که آن را به حدى برساند که هیچ خردمندى در تبیین پدیده‏ ها به آن توجه نکند و ارجى بر آن ننهد. و برهان حساب احتمالات در این حد کارآیى دارد. طرفداران فرضیه «اپیکورى‏» همان طراحان فرضیه‏ هاى علمى در پدیده‏ هاى طبیعى هستند و هیچ‏گاه دیده نشده که این گروه در تحلیل هاى علمى خود، پدیده‏اى را با فرضیه‏ اى که احتمال صحت آن نسبت‏ به فرضیه مخالف، در حدیک میلیاردم است، تفسیر و تبیین کنند؛ چطور شد که همین گروه که در تبیین پدیده نظم و هماهنگ بودن طبیعت، بر چنین احتمال تکیه مى‏ کنند و به رخ مخالفان مى‏ کشند. احتمال تصادف در موجود منظم که مساوى با یک میلیاردم احتمال است، هرچند از نظر دقت فلسفى، منافى یقین به طرح و تدبیر است، ولى به خاطر فرط ضعف، آن‏چنان مغفول عنه است که انسان تحلیل‏گر به آن توجه نکرده و آن را به حساب نمى‏ آورد. و یقین خود را به قضیه آشکار مى‏ سازد، چنان که همین وضع در استقراى گسترده نیز حاکم است.

دوم:در صورتى که وجود مدبرى حکیم به شیوه‏ اى عقلى اثبات نشده باشد و احتمال وقوع تصادفى هیئت موجود برود، بین احتمال وقوع نظام موجود ویا نظام احسن، و احتمال وقوع هر یک از حالت هاى ممکن، و یا متصور و از جمله احتمال وقوع بدترین و زشت‏ ترین مجموعه، تفاوتى نخواهد بود و در این صورت چون یکایک شکل هاى متصوّر با یکدیگر سنجیده شود، از جهت احتمال، امتیازى بین هیچ‏یک از آنها با دیگرى نیست. امتیاز وقتى به وجود مى‏ آید که احتمال وقوع چند مورد با یکدیگر جمع شود و یا این که احتمال وقوع نظام موجود و یا نظام احسن، در برابر دیگر احتمال هایى قرار گیرد که در ردیف آن قرار دارند، در این حال هرچه احتمال وقوع نظام احسن به سوى صفر میل کرده باشد، احتمال ظهور طرف مقابل که حاصل جمع دیگر احتمال هاست، به یک نزدیک خواهد شد و لیکن نکته مهم این است که واقعیت‏ خارجى همواره یکى از حالت هاى مفروض است و جامعى که بین چند حالت و یا بین همه حالت هایى که غیر از نظام احسن هستند، در نظر گرفته مى‏ شود، یک امر ذهنى است و به بیان دیگر، در واقع همواره یکى از شکل هاى متصور تحقق مى‏ پذیرد و آن شکل هر کدام که باشد، احتمال مساوى با احتمال نظام موجود و یا نظام احسن خواهد داشت. در تحلیل این اشکال باید سه چیز را در نظر گرفت: الف: مطابق قانون علیت و معلولیت در حرکت نامتناهى ذرات صغار، باید یکى از این صور تحقق پذیرد و تعین یکى از آن صور، بستگى به تحقق علت تامه آن دارد، یعنى علت تامه هر یک از این صور مختلف، تحقق پذیرفت، معلول تحقق خواهد یافت و قانون محاسبه احتمالات با این نقطه سر و کارى ندارد. ب: مقصود از نظم در این مورد، نظم غایى است، یعنى نظم هماهنگ اجزا و ذرات بى شمار که به نتیجه خاصى منتهى مى‏ گردد، مانند هماهنگى اجزاى دستگاه بینایى به نحوى که به دیدن مى‏ انجامد، در حالى که ترکیب اجزاى آن مثلا به یک میلیون صورت امکان پذیر است، اما هیچ کدام از آن صور هماهنگ نبوده و به این نتیجه نمى‏ رسد. ج: تحقق هریک از این صورت ها اعم از ناهماهنگ و هماهنگ، جز یک احتمال آن را تأیید نمى‏ کند و همه صور از نظر احتمال، یکسان مى‏ باشند. با توجه به این سه اصل، به توضیح برهان مى‏ پردازیم: فرض مى‏ کنیم شماره صورت هاى غیر منظم از پدیده حیات قریب به یک میلیون صورت است، و در حالى که صورت منظم که در آن هماهنگى و آینده‏ نگرى صورت گیرد، یک صورت بیش نیست، در این هنگام تحقق پدیده به صورت غیر منظم (اگر طرح و تدبیر در کار نباشد)، مورد تأیید نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه احتمال است در حالى که صورت منظم از پدیده را فقط یک احتمال تأیید مى‏ کند. شما مى‏ توانید، این اختلاف بارز در احتمال را با یک مثال توضیح دهید، فرض کنید مکانیکى تمام اجزاى یک خودرو را پیاده کرده و همه را در بشکه‏ اى مى‏ ریزد و با وسیله‏ اى روزها و یا ماه ها آن را تکان مى‏ دهد، صور نامنظم اجزاى آن، با صورت منظم که غایت و غرض بر آن مترتب شود، قابل قیاس نیست، ترکیب نامنظم آن مى‏ تواند به هزاران صورت درآید، در حالى که ترکیب منظم و هماهنگ آن یک صورت بیش ندارد. این جاست که مى‏ گوییم (اگر طرح و تدبیر نباشد)، احتمال پیدایش یک خودرو منظم بر اثر حرکت کور وکر، یک احتمال بسیار ضعیف و نادرى است که مورد توجه قرار نمى‏ گیرد، در حالى که احتمال پیدایش یک مرکب کج و معوج و خالى از هدف، مورد تایید هزاران احتمال مى ‏باشد، به گونه‏ اى اگر احتمال منظم (احتمال بسیار ضعیف) به هر دلیلى از بین برود، یقین فلسفى دست مى‏ دهد که محصول این حرکت‏ یک موجود ناهماهنگ است. عقل و خرد در پرتو محاسبه احتمالات مى‏ گوید: اگر طرح تدبیر در کار نباشد، احتمال پیدایش موجود هماهنگ در آستانه صفر است، در حالى که احتمال پیدایش یک مرکب ناهماهنگ و ناهنجار در آستانه یقین فلسفى و از نظر علمى و عقلانى، مورد یقین است. هرگاه ما در مقابل پدیده نامنظم قرار بگیریم، توجیه پدیده ناهماهنگ از طریق تصادف و شانس، یک توجیه عقلانى خواهد بود و در حقیقت پدیده را با عاملى تفسیر کردیم که قبل از روشن شدن وضع، تقریبا یک میلیون احتمال آن را تایید مى‏ کرد و در چنین صورت حق نداریم آن را با عامل دوم به نام طرح و تدبیر توجیه کنیم. ولى اگر در مقابل یک پدیده منظم و هماهنگ قرار گرفتیم، در این صورت جریان بر عکس خواهد بود؛ توجیه آن از طریق تصادف و شانس، تفسیر پدیده با یک احتمال بسیار ناچیز خواهد بود که در نظر عقلا و خردمندان بى ارزش بوده و در هیچ علم و دانشى به چنین احتمالى ارزش قائل نمى‏ شوند. بلکه عقلا مى‏ گویند: اگر عامل تصادف و شانس تعیین کننده بود، بایستى وضعى بر خلاف وضع موجود پدید آمده باشد که نتیجه آن هرچه باشد، پیدایش پدیده منظم به مفهوم غایى آن نخواهد بود، در حالى که اکنون پدیده منظم تحقق یافته است،پس در این صورت باید آن را با عامل دیگرى نام طرح و تدبیر تفسیر کرد که صد در صد با هدفدارى متلازم است، نه عامل تصادف که فقط در یک میلیونیم احتمال مى‏ تواند با هدفدارى همگام باشد. اساس اشکال را این تشکیل مى‏ دهد که تصور شده جایگاه داورى، محاسبه احتمالات، فرد فرد صور ناهماهنگ است و مسلّما در این وقت همه صورت ها از نظر شانس وقوع، احتمال و شانس مساوى دارند; در حالى که مورد داورى، عصاره و قدر مشترک صورت هاى ناهماهنگ و احتمال صورت هماهنگ است؛ احتمال صور ناهماهنگ را نهصد و نود و نه هزار و اندى تایید مى‏ کند. در حالى که صورت هماهنگ را یک احتمال از یک میلیون احتمال پشیبانى مى‏ نماید. هرگاه یکى از صور ناهماهنگ تحقق مى‏ پذیرفت، طبعا بر خلاف انتظار نبوده، زیرا احتمال بسیار بالایى آن را قبلا تایید مى‏ کرد. ولى هرگاه نتیجه بر عکس شد، یعنى 999 هزار احتمال تحقق نیافت، ولى یک احتمال، جامه عمل پوشیده، این نشان مى‏ دهد که عامل تصادف تعیین کننده نبوده است، بلکه عامل طرح و تدبیر نظم کنونى را رقم زده است. فرض کنید یک میلیون نفر از نژاد سفید در نقطه‏ اى گرد آمده‏ اند و در میان آنان فقط یک سیاه‏پوست است و بناست‏ به وسیله هواپیما سکه‏ اى پرتاب شود که نصیب یکى از آنها گردد، هریک از این افراد در برخوردارى از این سکه شانس مساوى دارند، ولى شانس برخوردارى، عنصر سفید (نه فرد فرد سفید) بسیار بالاست، در حالى که احتمال این‏که سکه به دست فرد سیاه‏پوست‏ برسد، بسیار ضعیف است. اکنون اگر احتمال قوى تحقق پذیرفت و سکه به دست عنصر سفید افتاد، تفسیر پدیده از طریق «تصادف‏» صحیح خواهد بود، ولى اگر احتمال ضعیف تحقق یافت و سکه به دست فرد منحصر به فرد سیاه‏پوست افتاد، عقل متعارف ( نه عقل دقیق فلسفى) مى‏گوید حتما در پرتاب سکه طرح و نقشه‏ اى درکار بوده که سبب شده است‏ سکه به دست فرد سیاه‏پوست‏ برسد.

سوم: «حساب احتمال ها به شرحى که گذشت در هیچ حالت، حتى در موردى که نسبت‏ به یک پدیده خاص و نه جامع ذهنى در نظر گرفته مى‏ شود، ناظر به اوصاف حقیقى و واقعى آن پدیده نیست؛ بلکه از اعتبارهاى ذهنى و عملى انسان است و اگر حکایتى براى آن باشد، تنها در قیاس با مقدار امید و انتظار انسان بوده و کشفى حقیقى نسبت‏ به جهان خارج ندارد». «حساب احتمال ها براى عقل عملى و براى تنظیم رفتار فردى و اجتماعى مفید بوده، به همین جهت در علومى که کشف حقیقت و واقع در آن کمتر مورد نظر بوده و کاربرد عملى آنها تعیین کننده و مفید است، استفاده از حساب احتمال ها پر رونق، بلکه ضرورى و لازم است و لیکن در مسائل فلسفى و الهى که متفکر در جستجوى حقیقت‏به تفکر و تامل مى‏ پردازد و به کمتر از یقین دل نمى‏ بندد، استفاده از آن بى فایده و خطاست‏». (7) در آغاز بحث‏ یاد آور شدیم که هر برهانى براى خود جایگاه و پیام و مخاطبان خاصى دارد و با توجه به این سه مطلب، باید به نقد آن پرداخت؛ مخاطبان این برهان دانشمندان علوم طبیعى هستند که پیوسته با فرضیه سازى مشکلات پدیده‏ ها را حل مى‏ کنند. و براى چنین افراد یقین عقلایى و اطمینان قلبى کافى است و هرگز لازم نیست که از یقین فلسفى که حتى یک میلیاردم احتمال را باید نفى کند، برخوردار باشند. بنابر این، این‏که مى‏ گویند «در مسائل فلسفى و الهى که متفکر در جستجوى حقیقت‏ به تفکر و تامل مى‏ پردازد، استفاده از آن خطاست‏» در این مورد صحیح نیست. این که مى‏ گویند « این نوع محاسبه از اعتبارهاى ذهنى و عملى انسان است و اگر حکایتى براى آن باشد در حد امید است‏»، بازگشت‏ به همان اشکال اول است. در پایان یادآور مى‏ شویم که محاسبه احتمالات جنبه کشف از واقع دارد و تنها اعتبار ذهنى نیست، البته کشف در حدتوان خود. مثلا علم هواشناسى با گردآورى اطلاعات خاص از وضع هوا در 24 ساعت، در حد توان خبر مى‏ دهد و اگر اطلاع جامعى داشت‏به طور قاطع گزارش مى‏ داد. فرض کنید یک آتش سوزى در کارگاه بزرگى رخ مى‏ دهد، کارشناسان براى تعیین عامل آن به تکاپو افتاده، فرضیه‏ ها را یکى پس از دیگرى، به محک مى‏ زنند و گاهى به صورت قاطعانه (البته علمى نه فلسفى) عاملى را نفى مى‏ کنند. مثلا احتمال این که از طریق پرواز هواپیما در سطح بالا جرقه‏ اى از آن در آمده و به کارگاه افتاده و آتش سوزى رخ داده است این احتمال از نظر فلسفى مردود نیست، چون به حد امتناع نرسیده است، اما از نظر علمى کاملا مردود است و هیچ کارشناسى براى آن ارزش قائل نمى‏ شود. اصولا یقین، ظن و احتمال یک رشته پدیده‏ هاى نفسانى‏ اند که با کشف از واقعیت ملازمه ندارند، ولى هرگاه بر اساس محاسبه‏ هاى معقول و استوار صورت گیرند، ناظر به عالم واقع خواهند بود و اگر محاسبات عقلانى مبتنى بر بدیهیات عقلى و منتهى به آنها باشد، کاشف واقعیت نیز خواهد بود.

پى‏ نوشت‏ ها:

.سال سوم، شماره یکم.

1و2. جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، ص‏62 61.

3. جان هیک، فلسفه دین، ص‏62.

4. راز آفرینش، ص 36 35.

5.و به تعبیر بهتر«یقین فلسفى‏» 6.

تبیین براهین اثبات خدا،ص‏234.

7. هر سه اشکال از کتاب «تبیین براهین اثبات خدا»، ص 235-234 برگرفته شده است.