پرسش:
درجایی میخواندم که خداباوری ریشه در ترس ما در کودکی دارد. ما چون از کودکی پدر را پناهگاه در مشکلات میدانیم؛ ازاینرو، برای حل مشکلات بزرگتر که خارج از توان پدر است، تمایل داریم که به پدری بزرگتر و مطلق و متعالی متوسل شویم که قدرت مطلق در حل همه مشکلات دارد و فقط باید با دعا از او بخواهیم و او هم آنقدر مهربان است که اگر شدنی باشد، حتماً مشکلات ما را حل میکند. اینکه پدر در ادیان غالباً حال و هوای مردانه دارد (با ضمایر مردانه از او یاد میشود و صفات مردانه مثل قدرت و سلطه و ... به او اسناد میشود یا او را پدر میخوانند)، گویای همین حقیقت است. آیا واقعاً این نظر درست است و خداباوری ریشه در دوران کودکی انسان دارد؟
پاسخ:
وجود خداوند، از مسائلی است که از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول کرده و همیشه در طول تاریخ، مورد نقد و بررسی و محل تضارب آراء و افکار قرارگرفته است. در این میان برخی معتقدند که منشأ باور به خداوند، قبل از هر چیز ترس از مسائلی نظیر بلاهای طبیعی، مرگ، جنگ و مانند آن است. (1)
با این مقدمه به سراغ سؤال یادشده رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم میکنیم:
نکته اول
ما نیز بر این باوریم که اعتقادات مذهبی، ایمان به خدا و انجام فرایض دینی، نقش بسیاری در بهداشت روانی افراد و کاهش اضطراب ایشان داشته و این مطلب هم ازنظر عقلی، هم ازنظر نقلی و هم از منظر تجربی کاملاً قابلاثبات است. (2) به عبارت دیگر، ایمان و باور به خدا میتواند به انسان، استحکامی بدهد که در برابر تندباد حوادث، سختی و شجاعت به خرج داده و ایشان را ازنظر روحی آماده بزرگترین چالشهای زندگی سازد.
اما به نظر میرسد در اینجا میان «اثر» و «انگیزه» خلط شده است؛ یعنی آنچه بهعنوان آثار باور به خدا برای افراد وجود دارد، بهجای «انگیزه» ی باور، قلمداد شده است. بدون اینکه برای چنین برداشت ناصوابی، دلیل یا حجت روشنی وجود داشته باشد. این در حالی است عدم تمسک به دلایل روشن عقلی، نقلی، علمی یا تاریخی، صرفاً به چینش موهوماتی در کنار یکدیگر انجامیده و مستندی جز قوه خیالپردازانه فرد ندارد، درنتیجه مصداق نقیصه ایست که از آن با عنوان «صرفاً داستانپردازی»(3) یاد میشود. درنتیجه تا ادعای خدای مخلوق توسط ترس بشر، ثابت نشود، حقیقتاً ارزش پاسخگویی نخواهد داشت.
نکته دوم
باید توجه داشت که اگر گرایش و باور به خدا معلول ترس انسان از مسائلی نظیر مرگ یا به خطر افتادن منافع باشد، در این صورت با از میان رفتن علت، معلول نیز باید از بین برود، یعنی اگر ترس، خدا را به وجود آورده است، شجاعت و نترسی نیز باید اثری داشته باشد که ایمان به خدا بهکلی از بین رفته و چیزی از باور دینی باقی نماند.
درحالیکه اولاً، چهبسا افرادی که هرگز ترس و هراسی نداشتهاند، ولی ایمان و اعتقاد ایشان از همه ما به خداوند تبارکوتعالی، استوارتر بوده است. نظیر شخصیت، شجاع و استوار روزگار معاصر، حضرت امام خمینی (ره) که فرمودند، «و الله من در عمرم یکلحظه هم نترسیدم». (4)
علاوه بر آن هنگام نظر به زندگی پیشوایان دینی، نظیر امامان و پیامبران الهی، ایشان را درنهایت شجاعت و سرسختی مییابیم. از سوی دیگر انسانهای ترسوی فراوانی هستند که حتی از سایه خود میترسند، اما هیچ اعتقادی به وجود خداوند، نداشته و باور دینی در ایشان بهکلی معدوم است. این در حالی است که اگر ترس، عامل باور به خدا بود، نباید چنین موارد نقضی در عالم تحقق مییافت.
نکته سوم
ترس در حیطه احساسات تعریف میشود درحالیکه اثبات وجود خدا و تأثیرات او در این عالم، در حوزه معقولات است که فراسوی رویکردهای احساسی بوده و قابلاثبات و استدلال است. درنتیجه خدشه در احساسات و رسیدن به دلالتهای غیرمنطقی در این حوزه، ربطی به معقولات ندارد تا بتوان از نفی اولی به نفی دومی رسید. به عبارت دیگر، اثبات وجود خدا، گزارهای واقعی و عینی است که صدق و کذب آن، قابلاثبات و استدلال است و اینگونه نیست که متکی به موهومات ادعایی یا خاستگاههای احساسی باشد که انگیزه افراد، صدق و کذب آن را رقم بزند.
فرض کنید کسی این ادعا را داشته باشد که بشر، ریاضی را بر اساس یک توهم و مشکل روحی به وجود آورده است، درنتیجه حاصل جمع دو در دو، چهار نمیشود! آیا این سخن را از وی میپذیرید؟ قطعاً خیر؟ چراکه مقوله ریاضی، در حوزه معقولات بوده و صدق و کذب آن قابل استدلال و تحقیق است و اینگونه نیست که انگیزه افراد در صدق گزارههای آن اثری داشته باشد. باور به خدا هم متکی به براهین عقلی بسیار بوده و انگیزه افراد، در صدق و کذب آن دخالتی ندارد.
نکته چهارم
بیایید فرض کنیم که سخن موردادعا در پرسش، سخن درستی است و انگیزه انسانها برای باور به خدا و آنچه ایشان را به دین سوق داده است، «ترس» از مرگ و مواردی نظیر آن است. در این صورت ازنظر منطقی چه رابطهای بین این مسئله و مسئله عدم وجود خدا وجود دارد؟! به عبارت دیگر، اگر کسی از راه اشتباه و باانگیزه نادرست، به نتیجهای خاص رسید، آیا باید گفت که نتیجه اشتباه است یا باید صرفنظر از انگیزهای که برای حصول آن نتیجه، صرف شده است، خود آن نتیجه در بوته امکانسنجی و اعتبار قرار گیرد؟ بهعنوان مثال، اگر شخص ادعا کند که در کره مریخ، آب وجود دارد و ما نسبت بهقصد و نیت او شک داشته یا حتی او را فردی دروغگو و دچار اختلال بدانیم، آیا میتوان گفت که چون انگیزه او مخدوش است، پس سخن او در خصوص وجود آب در مریخ نیز سخن باطلی است و اصلاً آب در مریخ وجود ندارد؟! منطقاً این امر درست نیست، چراکه مسئله وجود آب، در مریخ، مسئلهای مستقل است که باید برای امکانسنجی آن، تحقیقات متناسب و درخوری صورت گیرد و نمیتوان با تخطئه گوینده، منطقاً به عدم صدق گفتار او رسید.
درنتیجه، حتی اگر فرض بگیریم (به فرض محال) که باور به وجود خدا در هستی، خاستگاهی روانشناختی داشته و ناشی از ترس خداباوران است، منطقاً نمیتوان حکم کرد که «پس خدایی در عالم نیست»! چراکه امکانسنجی وجود خدا، ابزار و روش خاص خود را میطلبد.
نتیجه
ازآنچه بیان شد روشن میشود که:
اولاً، شجاعت و آرامش و مقاومت در برابر ترس از مرگ و علل طبیعی که به دنبال باور به خدا به دست میآید، اثر این باور است، نه علت آن؛ و نباید میان اثر و انگیزه خلط کرد یا به تعبیر دیگر، آنچه معلول و اثر باور است را علت پیدایش باور دانست.
دوم اینکه اگر باور به خدا، معلول ترس باشد، ترسوها خداباورتر و شجاعان بیخداتر خواهند بود. درحالیکه مصادیق نقض زیادی برای این مطلب وجود دارد.
سوم اینکه، باور به خدا همچون همه قضایای عقلی، مستند به اثبات و استدلال بوده و صدق و کذب آن بهوسیله ارجاع به رویکردهای احساسی، گمراهکننده است.
چهارم اینکه، حتی اگر فرض کنیم که مبادی روانشناختی در باور به خدا تأثیر داشته، باز منطقاً از این سخن نمیتوان به این نتیجه رسید که «پس خدایی وجود ندارد».
پینوشتها:
1. دورانت، ویل، تاریخ تمدن، مترجم: حسن کامیاب، تهران، بهنود، 1391 ش، ج 1، ص 89؛ راسل، برتراند، جهانى که من مىشناسم، مترجم: روحالله عباسی، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۴۲ ش، ص 54.
2. صفورایى پاریزى، محمدمهدى، ایمان به خدا و نقش آن در کاهش اضطراب، معرفت، 1382 ش، شماره 75.
3. Just so story
4. آذرگون، جواد، نکتههای نابی از نماز (جلد اول و دوم): 105 موضوع از آیات نماز همراه با 11 تفسیر و حکایتهای متناسب با موضوع، تهران، نشر آذرگون، 1390 ش، ص ۱۲۴ و ۱۲۵.