سقيفه

مسئله جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مسئله بسیار مهمی است که اثبات آن برای برخی، نیاز به دلائل متقن دارد
جانشین پیامبر اکرم ص بعد از رحلت ایشان

سؤال:
با توجه به امامت ابوبكر در نماز جماعت به‌جای پيامبر (ص) و همراهي وي در هجرت رسول خدا (ص) به مدينه، آيا پيامبر (ص) وي را به جانشيني خود منصوب نكرده است؟
 

پاسخ:
 تنها گروهي که مدعي استخلاف است، شيعه است. شیعه مدعي است که پيامبر (صلی الله علیه و آله) از ابتداي بعثت تا روز وفات، بر جانشيني و خلافت علي بن ابی‌طالب (علیه السلام) اصرار داشت و به‌طور رسمي نیز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در غدير خم علي بن ابيطالب (علیه السلام) را به‌عنوان جانشين خود معرفي کرد و همه مردم بعد از معرفي پيامبر(صلی الله علیه و آله)، با او بيعت کردند. در سقيفه اصلاً سخن از استخلاف نبود و کسي ادعاي نصب از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) را نداشت.
هيچ سندي وجود ندارد که دلالت داشته باشد مهاجران حاضر در سقيفه براي قانع کردن انصار، به آيات هجرت يا به نماز ابوبکر يا به سخن صريح و غیرصریح ديگري از پيامبر(صلی الله علیه و آله) استناد کرده باشند؛ بلکه برعکس در ردّ ادعاي استخلاف شيعه و استناد آن‌ها به غدير و غير غدير، تصريح کرده‌اند که پيامبر(صلی الله علیه و آله) از دنيا رفت، بدون اين‌که کسي را به خلافت برگزيند.
ابوبکر و عمر در سقيفه و تا آخر عمر، بر اين‌که رسول خدا کسي را به‌صراحت يا به اشاره به خلافت نصب نکرده، اصرار داشتند. اين سخن ابوبکر هنگام وفات است که گفت:
«وأما الثلاث اللواتي وددت أني كنت سألت رسول‌الله (صلی‌الله عليه واله) عنهن، فوددت أني سألته هذا الأمر فكنا لا ننازعه أهله، وددت أني كنت سألته هل للأنصار في هذا الأمر نصيب...» (1) 
کاش از رسول خدا پرسيده بودم خلافت بعد از ایشان به عهده کيست تا با وي درباره خلافت نزاع نکنيم و کاش پرسیده بودم آيا انصار در خلافت نصيبي دارند؟
و عمر در آخر عمر بارها گفت:
«وإني إن لا أستخلف، فإن رسول‌الله (صلی‌الله عليه و اله) لم يستخلف، وإن أستخلف فإن أبا بكر قد استخلف.» (2) 
اگر من کسي را به‌جای خود نگمارم، (به) رسول خدا (اقتدا کرده‌ام که) کسي را به‌جای خود نگمارد و اگر بگمارم، (به) ابوبکر (اقتدا کرده‌ام که) به‌جای خود کسي را گمارد.
عالمان کلام اهل سنت هم با صداي بلند اعتراف کرده‌اند که امامت و خلافت به سه طريق منعقد می‌شود: 1. بيعت امت مثل خلافت ابوبکر 2. نصب از جانب خليفه قبلي مثل خلافت عمر 3. قهر و غلبه بازور مثل بسياري از خلافت‌ها.
«وتنعقد الإمامة بثلاثة طرق، أحدها: البيعة، كما بايعت الصحابة أبا بكر الطريق الثاني: استخلاف الامام من قبل، وعهده إليه، كما عهد أبو بكر إلى عمر... وأما الطريق الثالث، فهو القهر والاستيلاء، فإذا مات الامام، فتصدى للإمامة من جمع شرائطها من غير استخلاف ولا بيعة، وقهر الناس بشوكته وجنوده، انعقدت خلافته لينتظم شمل المسلمين...» (3) 
عالمان اهل سنت تصريح کرده‌اند که پيامبر(صلی الله علیه و آله) از دنيا رفت، بدون اين‌که کسي را به خلافت برگزيند و مشروعيت خلافت ابوبکر را مستند به بيعت امت می‌دانند؛ نه استخلاف پيامبر(صلی الله علیه و آله). البته بيعت هم نه بيعت همگي بعد از شور و آزادنه و اجماع امت يا جماعتي از آن‌ها؛ بلکه پيشنهاد يک نفر و قبول يک نفر ديگر و بعد هم بيعت گرفتن به‌زور از ديگران:
«تنعقد الامامة بقولنا و قول المعتزله و... باختيار أهل الحل والعقد وبيعتهم من غير أن يشترط إجماعهم على ذلك ولا عدد محدود بل ينعقد بعقد واحد منهم ولهذا لم يتوقف أبو بكر إلى انتشار الأخبار في الأقطار ولم ينكر عليه أحد وقال عمر لأبي عبيدة ابسط يدك أبايعك فقال أتقول هذا وأبو بكر حاضر فبايع أبا بكر وهذا مذهب الأشعري إلا أنه يشترط أن يكون العقد بمشهد من الشهود لئلا يدعي آخر أنه عقد عقدا سرا متقدما على هذا العقد.» (4) 
آري، در دوره‌هاي بعد به مستندسازي براي بيعت ابوبکر همت گماشتند و به موارد زيادي (جعلي يا غير جعلي) براي اثبات نصب ابوبکر به‌صراحت يا به اشاره از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) استناد کردند که از جمله آن‌ها آيات مربوط به هجرت و پيش‌نمازي ابوبکر هنگام بیماری رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌باشد که به‌تفصيل عدم دلالت آن‌ها بر مقصود را بيان می‌کنيم.

اما آيه غار:
در اين‌که همراه پيامبر (صلی الله علیه و آله)در غار و در سفر به هجرت، ابوبکر بوده است و نه کسي ديگر، شک نيست. ما اختلافي در اين زمينه سراغ نداريم.
البته چگونگي همراه شدن ابوبکر، روشن نيست و اين از نقاط مبهم تاريخ است. سخناني که در اين مورد گفته شده، قطعي و مستند به سند محکم نیست. هيچ عالمي و هيچ سندي مدعي نشده که پيامبر(صلی الله علیه و آله) به امر خدا ابوبکر را براي همراهي خود انتخاب کرده و حداکثر سخني که عالمان اهل سنت با سند‌هاي ضعيف و عادي گفته‌اند، اين است که ابوبکر خواهان هجرت به مدينه بود و از پيامبر اجازه می‌طلبيد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌فرمود که صبر کن، شايد همراهي بيابي و ابوبکر احتمال می‌داد که اين همراه خود پيامبر(صلی الله علیه و آله) باشد. (5)  ‌
و گفته‌اند پيامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از تصميم به هجرت و خواباندن علي (علیه السلام) به‌جای خود، به‌طرف غار ثور رفت. بعد ابوبکر آمد و علي (علیه السلام) را ديد و از پيامبر (صلی الله علیه و آله)خبر گرفت و متوجه شد که پيامبر (صلی الله علیه و آله) به‌طرف غار ثور رفته، پس به او ملحق شد. (6)  ‌
 بنا به خبر ديگر، پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به علي (علیه السلام) فرمود: اگر ابوبکر نزد تو آمد، به او خبر بده که من به‌طرف غار ثور رفته‌ام و به من ملحق شود. (7)  ‌
و بنا به خبر ديگر، پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به خانه ابوبکر می‌رود و او را از تصميمش به هجرت خبر می‌دهد و ابوبکر می‌پرسد: من اجازه همراهي دارم؟ و پيامبر جواب مثبت می‌دهد و ابوبکر از شادي گريه می‌کند. (8)  ‌ درهرحال، ابوبکر به همراه پيامبر(صلی الله علیه و آله)  به‌طرف غار ثور رفت و سه شبانه‌روز در غار ماند. بعد به همراه بلدي به‌سوی مدينه رهسپار گشتند.
آيه 40 سوره توبه در مورد اين جريان است:
«إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ»
اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد (و در مشكل‌ترین ساعات، او را تنها نگذاشت)؛ آن هنگام كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند؛ درحالی‌که دوّمين نفر بود (و يك نفر بيش‌تر همراه نداشت). در آن هنگام كه آن دو در غار بودند و او به همراه خود مى‏گفت: غم مخور، خدا با ماست! در اين موقع، خداوند سكينه (و آرامش) خود را بر او فرستاد. با لشكرهايى كه مشاهده نمى‏كرديد، او را تقويت نمود. گفتار (و هدف) كافران را پايين قرارداد (و آن‌ها را با شكست مواجه ساخت). سخن خدا (و آيين او)، بالا (و پيروز) است و خداوند عزيز و حكيم است.
عالمان اهل سنت اين آيه را اثبات‌کننده بزرگ‌ترین فضيلت براي ابوبکر می‌دانند و می‌گويند شأن ابوبکر آن‌قدر بزرگ بوده که رسول خدا او را دلداري داده و آرامشش را بر ابوبکر نازل کرده است و او را اولين دو نفر شمرده (که رسول خدا دومینشان است) و...
اصل اين‌که اين آيه فضيلتي را براي ابوبکر اثبات کند، محل بحث است (که خواهيم گفت) و برفرض اثبات فضيلت، بر نصب او براي خلافت و جانشيني دلالت ندارد که اگر دلالتي بر فضيلت ابوبکر و صلاحيت او براي تصدي خلافت داشت، در سقيفه و بعدازآن بدان استناد می‌شد؛ درحالی‌که بعد‌ها وقتي مروان نزول آيه «والذي قال لوالديه اف لکما» (9)  را در شأن عبدالرحمن بن ابوبکر شمرد، عايشه به‌صراحت گفت: «ما أنزل الله فينا شيئا من القرآن الاّ أن الله أنزل عذري» (10)  خدا جز آيات سوره نور در جريان افک براي بيان عذر من، آيه‌ای ديگر در شأن خاندان ما نازل نکرده است.
این‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دومين دو نفر و ابوبکر (صاحبه) ناميده شده نيز بيان واقع است؛ زيرا در آن واقعه جز آن دو، کسي نبود و ابوبکر صاحب و همراه آن حضرت بود و صاحب و همراه بودن در يک واقعه، دلالت بر همرنگي و همفکري و همراهي واقعي ندارد. زيرا صاحب و همراه ممکن است از لحاظ فکر و اعتقاد و رفتار، هيچ همرنگي‌ای با فرد نداشته باشد؛ همچنان در سوره کهف از دو نفر صحبت می‌کند که همراه بودند (يقول لصاحبه)؛ درحالی‌که يکي مؤمن و ديگري کافر بود. (11)  ‌
اما این‌که ادعاشده در اين آيه صحبت از نزول سکينه از جانب خدا بر ابوبکر است و اين (برفرض صحت) فضيلتي است، صحيح نيست؛ زيرا بايد روشن شود مرجع ضمير در جمله «فانزل سکينته عليه»، چه کسي است؟ اگر مرجع ابوبکر باشد، ادعاي صحيحي است.

در بين دانشمندان اهل سنت در مورد مرجع اين ضمير چند نظر وجود دارد:
1. گروه اول قاطعانه مرجع ضمير را پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته و نزول بر غير آن حضرت را رد کرده‌اند. ازجمله: نويسنده (التحرير و التنوير)، ابن عاشورمحمد بن طاهر می‌نويسد:
بسياري از مفسران به اين نظر غريب و دور از ذهن پرداخته‌اند که ضمير در «عليه» به (صاحبه) ابي‌بکر برمی‌گردد؛ با این‌که جزم دارند ضمير در جمله و ايده به پيامبر (صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد. به همين جهت، گرفتار تشتت در ضمير‌ها شده‌اند. با يادآوري حالت ابي‌بکر، اسلوب کلام را به‌هم‌ریخته‌اند؛ درحالی‌که آيات در مقام بيان حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و پايمردي او و تأييدي است که خدا از او به عمل‌آورده؛ اگر سخن از ابي‌بکر رانده‌شده، فرعي و تبعي بوده (در مقام بيان حالات و مقامات او نيست). حيرت و سرگرداني ازآنجا حاصل‌شده که «فانزل الله» را فرع بر «اذ يقول لصاحبه لا تحزن» گرفته‌اند؛ زیرا آنان را واداشته که جمله «وايده بجنود لم تروها و...» را تأويل ببرند و... درحالی‌که اگر به اسلوب و نظم کلام دقت می‌کردند، گرفتار چنين پريشان‌خاطري نمی‌شدند. (12)  ‌
در «التفسير الوسيط للقرآن الکريم» آمده:
مراد از نزول سکينه طمأنينه و آرامشي است که در قلب پيامبر(صلی الله علیه و آله) مستقرشده بود. او را به‌گونه‌ای قرار داده بود که از اجتماع مشرکان دور غار هراسي نداشت و اهميتي نمی‌داد. بعضی مفسران بر اين رأیند که ضمير به صدّيق بر می‌گردد؛ زيرا اصل بر رجوع ضمير به نزديک‌ترین مرجع است. ديگر این‌که پيامبر(صلی اله علیه و آله) از قبل بر آرامش بود و احتياج به نزول آرامش جديد نداشت؛ ولي طرفداران رأي اول، اين استدلال‌ها را رد کرده‌اند؛ به این‌که رجوع ضمير در «و ايده بجنود» به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) معلوم است، نمی‌توان آن را به غير پيامبر (صلی الله علیه و آله) برگرداند و آن جمله، عطف بر جمله قبلي است. پس لازم است ضمير در جمله قبلي را هم به پيامبر برگردانیم تا کلام به‌هم‌ریختگی پيدا نکند. براي نزول آرامش هم لازم نيست قبل از آن خوف و ترس و اضطراب باشد؛ بلکه نزول آن براي زیادشدن ايمان و اطمينان است تا دلالت بر ‌شأن والاي پيامبر (صلی الله علیه و آله) کند. (13)  ‌

2. گروه دوم فقط مرجع را پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته و هيچ احتمال ديگري نداده‌اند (مانند گروه اول احتمال رجوع به ابوبکر را مطرح و رد نکرده‌اند؛ بلکه از آن بی‌اعتنا گذشته‌اند). احمد بن مصطفي از اين گروه است که در تفسيرش می‌نويسد:
 آرامش را بر او نازل کرد، يعني بر رسولش. (14)  ‌

3. گروهي هر دو احتمال را ذکر کرده‌اند؛ ولي نزول بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) را قوي‌تر دانسته‌اند. ازجمله، ابن کثير در تفسير مي‌نويسد:
پس خداوند بنا بر قول مشهور‌تر آرامش را بر رسولش نازل کرد. گفته‌شده بر ابوبکر. (15)  «قيل» به قولي گفته می‌شود که ازنظر نويسنده ضعيف است.
 صاحب روح المعاني هم می‌نويسد:
بر او، يعني بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) و از ابن عباس روايت کرده‌اند که ضمير به رفيق پيامبر (صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد. (16)  ‌
صاحب فتح القدير می‌نويسد: اگر ضمير را به ابوبکر برگردانيم، يعني با فرستادن آرامش، ترس را از او برديم و آرامش را جايگزينش ساختيم. اگر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) برگردانيم، يعني او را از این‌که سبب ترس برايش حاصل شود، در امان داشتيم. اين‌که ضمير در «و ايده» به پيامبر(صلی الله علیه و آله) برمی‌گردد، تأييد کننده اين است که در اینجا هم ضمير به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  برمی‌گردد. (17)  ‌

4. گروه چهارم دو احتمال (رجوع به پيامبر و به صاحبش) را ذکر کرده‌اند؛ بدون اين‌که يکي را تقويت يا ديگري را تضعيف کنند. ازجمله اينان، ابن عجينه احمد بن محمد، صاحب «البحر المديد في تفسير القرآن المجيد» است. او می‌نويسد: «انزل... عليه» يعني بر پيامبر يا رفيقش. (18) ‌

5. گروه پنجم فقط نزول بر ابوبکر را یادکرده است. ازجمله، عبدالله بن حسين عکبري نويسنده «التبيان في اعراب القرآن» می‌نويسد:
ضمير به ابوبکر برمی‌گردد؛ زيرا او تشويش خاطر داشت. (19)  ‌

6. گروه ششم ضمن ذکر هر دو احتمال، نزول بر ابوبکر را تقویت کرده‌اند. ازجمله، ابن آبی حاتم که می‌نويسد: از حبيب بن ابي ثابت نقل‌شده که بر ابوبکر نازل شد؛ اما پيامبر(صلی الله علیه و آله)  قبل از آن بر سکينه بود. (20)  ‌
مظهري در تفسير می‌نويسد: از ابن عباس نقل‌شده که آرامش بر ابوبکر نازل شد. پيامبر(صلی الله علیه و آله) قبل از آن بر آرامش بود. اين قول، اولي است؛ زيرا فاء در فانزل دلالت بر نزول آرامش بعد از کلام رسول(صلی الله علیه و آله) بر ابي‌بکر دارد. ضمير را هم بايد به مرجع نزديک‌تر، يعني ابي بکر ارجاع داد. (21)  ‌
احکام القرآن جصاص و البحر المحيط و تفسير الوسيط زهيلي هم از اين گروه هستند.

7. گروه هفتم که ضمير را فقط به ابوبکر برگردانده و احتمال ديگر را باطل کرده و فخر رازي اين راه را پیش‌گرفته است. او می‌نويسد: برگرداندن ضمير به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)،  از چند جهت باطل است:
اول. ضمير را بايد به مرجع نزديک‌تر، يعني ابوبکر برگردانيم.
دوم. ابوبکر ترسيده و ‌اندوهگين بود. پس بايد آرامش بر او نازل شود تا اطمينان يابد.
سوم. اگر بخواهيم ضمير را به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  برگردانيم، بايد بپذيريم که او قبل از آن ترسيده بود. اگر ترس او را گرفته بوده، چطور می‌توانسته به ابوبکر بگويد: نترس (22)  يعني پيامبر (صلی الله علیه و آله) قبل از آن بر آرامش بوده و تحصيل حاصل، محال است.
بنابراين، غالب مفسران اهل سنت ضمير را فقط به پيامبر(صلی الله علیه و آله) برمی‌گردانند يا برگشت آن به پيامبر(صلی الله علیه و آله)  را صحيح‌تر می‌دانند و تعداد اندکي آيه را در ‌شأن ابي‌بکر دانسته يا نزولش در مورد ابي‌بکر را تقويت کرده و قوي‌تر شمرده‌اند. در اين ميان، تنها فخر رازي است که آيه را فقط در ‌شأن ابوبکر دانسته و نزول آن در ‌شأن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را باطل شمرده است. اگر سستي دلايل وي را بيان کنيم، معلوم می‌گردد که آيه فقط در ‌شأن رسول خدا نازل‌شده و اگر مذمت ابي‌بکر نباشد، مدحي از او به‌حساب نمی‌آيد.

اما نقد دلايل فخر رازي:
دليل اولش اين بود که ضمير را بايد به مرجع نزديک‌تر برگردانيم و ابوبکر (صاحبه) مرجع نزديک‌تر است. بر اين حرف، چند اشکال وارد است. ازجمله:

1. اين حرف فخر، صحيح است؛ اما درجایی که يک ضمير آمده که قبل از آن دو نام ذکرشده و ارجاع ضمير به هر دو ممکن باشد؛ ولي در آيه فوق چندين بار ضمير تکرار شده که مرجع آن‌ها به قرينه مقام و حال و سياق کلام به‌يقين رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است. هيچ احتمال ديگر وجود ندارد. بعد نام ابوبکر آمده (صاحبه) و بعد دوباره ضمير‌ها تکرار شده است. اگر مرجع ضمير‌هاي بعد با مرجع ضمير‌هاي قبل يکي نباشد و ضميرهاي بعد به ابوبکر و ضمير‌هاي قبل به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردد، متکلم بايد قرينه لازم بر اين تغيير مرجع ضمير را نصب کند؛ وگرنه مخاطب را به خطا و اشتباه انداخته و از خداي حکيم چنين کاري (به خطا انداختن مخاطب) سر نمی‌زند.
در آيه، قبل از کلمه صاحبه سه بار ضمير مفرد غايب مذکر ذکرشده که مرجع هر سه، بدون‌ شک و ترديد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است. بعد در کلمه صاحبه و بعدازآن نيز دو بار تکرار شده که مرجع در دو مورد، بدون شک و ترديد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. فقط در يک مورد محل اختلاف است. اگر در آن مورد مرجع ابوبکر بود، بايد قرينه ذکر می‌شد.

2. بعد از کلمه صاحبه نيز دو بار اين ضمير تکرار شده که برگرداندن هر دو به ابي بکر غلط است و هیچ‌کس نگفته است. همه عالمان، بدون هيچ شک و ترديد، ضمير در جمله «و ايده بجنود لم تروها» را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردانده‌اند. حالا چگونه و به چه دليل ضمير در فانزل سکينته عليه را به ابوبکر و در ايده بجنود لم تروها را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برگردانيم؟!
پس حرف فخر در مورد برگشت ضمير به مرجع نزديک‌تر در اين آيه، اصلاً جايي ندارد و کنار زدن دلايل آشکار و ادعاي بدون دليل است.
دليل دومش اين بود که ابوبکر اندوهگين بود. پس بايد آرامش بر او نازل شود تا اطمينان يابد.
بله ابوبکر اندوهگين بود و با تسلي پيامبر (صلی الله علیه و آله) آرام گرفت؛ ولي سخن در اين است که و انزل سکينته عليه مربوط به او نيست. این‌که او با تسلي پيامبر(صلی الله علیه و آله) آرامش گرفته، دليل بر نزول سکينه که مطلبي خاص است، بر او نیست.
دليل سومش این‌که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر سکينه بوده و ترس نداشته تا نزول سکينه بر ايشان معنا داشته باشد.
در جواب‌گوییم جداي از این‌که نزول سکينه بر هر کس واقع نمی‌شود و فقط بر انسان‌هايي که ملازمت بر تقوا داشته و دارند، نازل می‌گردد (که بحث آن مفصل است. طالبان به ترجمه الميزان ذيل آيات نزول سکينه مراجعه کنند). قرآن صراحت دارد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با این‌که هيچ جا و در هيچ ميدان و بحراني نترسيده و مضطرب نشده، ولي بارها سکينه بر او نازل‌شده است. سکينه يک امداد خاص خدا براي مؤمنان والا مرتبه است. به آيات زير توجه کنيد:
«ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرين.» (23) ‏
ـ «إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في‏ قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً.»  (24)‌
اين دو آيه، حاکي از نزول سکينه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روز صلح حديبيه و در روز حنين است، در حالي که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هیچ‌وقت ترس و اضطراب نداشته است.
بنابراين، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آن روز ترس نداشته، دليل نمی‌شود که نزول سکينه بر ايشان بی‌معنا باشد.
با توجه بدان چه گذشت، هيچ دليلي نداريم که ضمير را به ابوبکر برگردانيم؛ بلکه همه دلايل حاکي از نزول سکينه بر شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. البته با دلداري رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، ابوبکر هم آرامش يافته و ترسش زايل شده است.
بنابراين، آيه غار، نه‌تنها اثبات صلاحيت و افضليت ابوبکر براي تصدي خلافت و نشان از نصب ايشان به‌صورت غیرمستقیم از جانب خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيست، بلکه همان‌گونه که عايشه گفته، اصولاً نمی تواند فضيلتي را براي ابوبکر ثابت کند.

اما نماز ابوبکر:
يکي ديگر از دلایل اهل سنت در اثبات حقانيت خلافت ابي‌بکر، قضيه نماز او است. 
آن‌ها می‌گويند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روزهاي آخر عمر که بیمار بوده و نمی‌توانسته خودش اقامه جماعت کند، ابوبکر را امام جماعت قرار داده و اين، خود بهترين دليل بر آن است که می‌خواسته فضيلت و شايستگي او را گوشزد کند تا امت بعد از وي بدانند چه کسي را به خلافت منصوب کنند.
بر اين ادعا ايراد‌هاي اساسي فراواني وارد است. ازجمله:
روايات نماز ابي‌بکر که در کتب اهل سنت از طريق عايشه، انس بن مالک، عبدالله بن عمر و عبیدالله بن عبدالله بن عتبه واردشده، که دلالت این اخبار دارای اختلاف است به‌گونه‌ای که نمی‌توان به اصل آن باور پيدا کرد و اگر اصل آن‌هم اتفاق افتاده باشد، نمی‌توان باور کرد که به امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده؛ بلکه قراين موجود در همين احاديث نشان می‌دهد که به امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نبوده است. بعضي از اين روايات دلالت دارد که بعضی همسران پيامبر در امام جماعت ساختن ابي‌بکر دخالت داشته‌اند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خطاب به آن‌ها فرموده: «إنكن صواحب يوسف.» (25) 
در روايتي عايشه گفت که پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: ابوبکر را بگوييد به مردم نماز بخواند و او خواسته پدرش معذور شود و عمر يا علي نماز بخواند؛ ولي پيامبر(صلی الله علیه و آله) با اصرار فقط امامت ابوبکر را می‌خواسته است. (26)  ‌در روايت ديگر عبدالله بن زمعه گويد: بلال پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به نماز خبر داد و حضرت فرمود: کسي را بگوييد بر مردم نماز بخواند (يعني مهم نبود چه کسي باشد). من خارج شدم و عمر را ديدم و ابوبکر غايب بود و از او خواستم نماز بخواند و او برخاست و جلو ايستاد و تکبير گفت و چون صدايش بلند بود، پيامبر (صلی الله علیه و آله) شنيد و گفت: فأين أبوبكر؟ يأبى الله ذلك والمسلمون، يأبى الله ذلك والمسلمون؛ ابوبکر کجاست؟ خدا و پيامبر ابا دارند غير ابوبکر امام باشد.
پس آمد و نمازهاي بعد را او بر مردم خواند؛ بعد از این‌که اين نماز به امامت عمر اقامه شد. (27)  ‌
بنابر روايت ديگر، وقتي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) صداي عمر را شنيد، از حجره خارج شد و با غضب فرياد برآورد: نه نه نه بايد ابن ابي قحافه امامت کند. (28)  ‌
بنا به روايت ديگر، اين جريان، نه در مريضي رسول خدا (صلی الله علیه و آله)؛ بلکه در جنگ با بني عمرو بن عوف بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نماز ظهر را با مردم خواند و به بلال گفت: اگر من براي عصر نيامدم، ابوبکر نماز بخواند و به هنگام عصر ابوبکر به نماز ايستاد و تکبير نماز گفت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسيد و صف‌ها را شکافت تا پشت سر ابوبکر ايستاد و ابوبکر متوجه نشد؛ ولي از قراین متوجه شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او اشاره کرد که ادامه بده و ابوبکر به پشت سر پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفت و پيامبر جلو آمد و نماز را خواند و بعد از نماز به ابوبکر گفت: چرا وقتي با اشاره گفتم نماز را ادامه بده، ادامه ندادي؟ ابوبکر گفت: نخواستم بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) امام باشم. (29)  ‌
اين برخی از تعارض‌هاي روايات نماز ابوبکر است که نشان می‌دهد نمی‌توان به اين روايات اعتنا کرد.
از طرف ديگر، در روايات تأکيد شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چند روز قبل از وفات، سپاهي به فرماندهي اسامه بن زيد را براي جنگ با روميان تجهيز می‌کرد و ابوبکر و عمر هم از افراد اين سپاه بودند و بر فرستادن آن‌ها اصرار فراوان داشت (30)  و کساني را که از همراهي با اين سپاه تخلف ورزند، لعن کرد (31)  بااین‌حال، محال است که ايشان هم ابوبکر را براي رفتن به سپاه ابوبکر مأموريت اکيد داده باشد و هم از ايشان بخواهد که نماز جماعت اقامه کند.
ديگر این‌که برفرض که ابوبکر از جانب ايشان به اقامه نماز منصوب‌شده باشد، دليلي بر افضل بودن او و منصوب بودن او براي خلافت و داشتن صلاحيت اين کار ندارد؛ زيرا افراد بسياري از جانب رسول خدا براي اقامه جماعت در مدينه يا غير آن معین‌شده‌اند و هیچ‌کس آنان را بدان جهت بر مأمومينشان افضل نشمرده است؛ ازجمله، عمرو بن عاص که در ذات السلاسل بر ابوبکر و عمر امام بود. به‌خصوص این‌که اهل سنت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روايت کرده‌اند که اقتدا به هر امیری چه صالح باشد يا فاجر، در جماعت جايز است.
بنابراين، موارد مذکور نمی‌تواند دليل بر صلاحيت ابوبکر يا دليل بر نصب او از جانب پيامبر(صلی الله علیه و آله) باشد؛ به‌ویژه که اصلاً در سقيفه اين موارد مطرح نبود و خاصه این‌که علي بن ابي طالب (علیه السلام) هم به ادله فراوان منصوب پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود و هم از همه اصحاب افضل و به تصدي اين مقام اولي بود.

نتیجه:
اهل سنت با اشاره به موضوع همراه بودن ابوبکر با پیامبر در مسیر هجرت به مدینه و پناه در غار ثور، این جریان را علاوه بر فضیلت ابوبکر، دلیل بر جانشینی او پس از پیامبر می‌دانند. درحالی‌که ابوبکر در لحظات آخر عمر گفته بود ای‌کاش از پیامبر پرسیده بودم که بعد از ایشان حکومت بر عهده کیست؟ خلیفه دوم می گفت: «إنّ بیعه أبی بکر کانت فلته وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه»  بیعت با ابوبکر، یک امر ناگهانی بود؛ ولی خداوند ما را از شر آن حفظ کرد و اگر کسی دوباره خواست با چنین بیعتی، خلیفه شود، او را بکشید. بااین‌حال آیا می¬توان پذیرفت همراهی پیامبر درون غار دلیل جانشینی آن حضرت شود؟

پی نوشت:
1. جوهري، السقيفة وفدك، ص 43.
2 . مسلم، صحيح، ج 6، ص 4- 5؛ عبد الرزاق صنعاني، المصنف، ج 5، ص 448- 449؛ احمد بن حنبل، مسند، ابن الاشعث سجستاني، سنن، ج 2، ص 15
3 . محيى الدين النووي، روضة الطالبين، ج 7، ص 263- 266.
4 . التفتازانی، شرح المقاصد في علم الكلام، ج 2، ص 281.
5 . طبري، تاریخ، ج 2، ص 97.
6 . همان، ج 2 ص 101-102
7 . همان، ج 2، ص 99
8 . همان، ج 2، ص 102
9 . احقاف 17
10 . صحيح، بخاري، ج 6، ص 42.
11 . کهف 32-44
12 . ابن عاشور، التحرير و التنوير، ج 10، ص 101.
13 . طنطاوي سيد محمد، التفسير الوسيط للقرآن الکريم، ج 6، ص 293.
14 . احمد بن مصطفي مراغي، تفسير المراغي، ج 10، ص 122.
15 . ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 136.
16 . آلوسي بغدادي، روح المعاني، ج 5، ص 289.
17 . شوکاني محمد بن علي، فتح القدير، ج 2، ص 289.
18 . ابن عجيبه احمد بن محمد، البحر المديد، ج 2، ص 383.
19 . عکبری، عبدالله بن حسین، التبيان في اعراب القرآن، ص 184.
20 . ابن ابي حاتم، تفسير القرآن العظيم، ج 6، ص 1802.
21 . محمد ثناء الله مظهري، التفسير المظهري، ج 4، ص 213.
22 . فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 16، ص 49.
23 . توبه 26
24 . فتح 26
25 . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج1، ص133، ح664، بَابٌ: حَدُّ المَرِيضِ أَنْ يَشْهَدَ الجَمَاعَةَ. و...
26 . محيي الدين نووي، المجموع، ج 4، ص 241.
27 . ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام أحمد بن حنبل،ج31، ص 203و ج41، ص271.
28 . ابوداود، سليمان بن اشعث، سنن أبي داود، ج4، ص1994.
29 . نسائى، احمد بن على، المجتبى من السنن، ح793.
30 . عبد الرزاق الصنعاني، المصنف، ج 6، ص 57- 58؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 196- 197؛ محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ج 2، ص 249.
31 . ايجي، المواقف، ج 3، ص 650؛ ابن ابي الحديد، همان، ج 6، ص 52.
 

اقدامات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به حدی دقیق و هوشیارانه بودکه اگرعموم مسلمانان بعد ازآن حضرت اگر اهل تأمل در سیره نبوی بودند،حق را ازباطل تشخیص میدادند

پرسش:
چرا حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله امت را نسبت به (فتنه ی) سقیفه آگاه نفرمودند؟

 

پاسخ:
در پاسخ به این سؤال ابتدا باید به این واقعیت توجه داشت که علم عادی پیامبر( صلی الله علیه و آله) تکلیف آور است و نه علم غیبی، چرا که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از طرف خداوند مکلف به عمل به علم ظاهری بود و باید طبق علم ظاهری حکم می‌کرد پس با این دید به بررسی ظاهری مسئله عملکرد سران ثقیفه در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‌پردازیم.
بر اساس گزارشات تاریخی خلفای سه گانه ازجمله افرادی بودند که قبل از هجرت پیامبر به مدینه اسلام را پذیرفته بودند جز صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حساب می‌آمدند و پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم در این مورد هم مثل سایر موارد عمل به ظاهر می‌نمود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسی را قبل از وقوع جرمش محکوم نمی‌‌ کرد. چرا که قصاص قبل از جنایت شرعاً کاری حرام است. علاوه بر این برخی شرایط اجتماعی و سیاسی مانعی بزرگ برای افشای اسرار برخی از صحابه و مجازات آن‌ها توسط پیامبر بود. به عنوان مثال در جریان توطئه برخی از اصحاب برای قتل پیامبر در مسیر برگشت از غزوه تبوک با آنکه ایشان توطئه گران را می‌شناخت و آن‌ها را به حذیفه نیز نشان داد اما وقتی حذیفه پرسید: آیا آنان را به قتل نمی‌‌ رسانی؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «نمی خواهم عرب بگویند، چون محمد به کمک اصحابش پیروزی یافت، به کشتن آن‌ها پرداخت.» (1) علاوه بر اینکه در دوره حیات پیامبر اکرم اسلام و مسلمین از هر طرف مورد هجوم دشمنان و کفار بود اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) این افراد به ظاهر مسلمان را از خود می‌راند و یا با آن‌ها برخورد می‌کرد این همان کاری بود که دشمنان اسلام می‌خواستند و برعلیه پیامبر شروع به تبلیغ می‌کردند که پیامبر مسلمانان و یا ران خودش را از خود می‌راند و یا آن‌ها را می‌کشد. و این کار باعث می‌شد عده کثیری از اطراف پیامبر پراکنده شده و موجب تضعیف اسلام و مسلمین می‌شد.
 از نظر اخلاقی و شرعی نیز این کار امکان پذیر نبود، چون اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) به عنوان اسوه اخلاق و رحمت للعالمین کسی را که ادعای مسلمانی دارد و نماز و روزه می‌گیرد  از خود براند یا برخورد کند، این کار با اخلاق پیامبری که مأمور به صبر و حسن اخلاق حتی در مقابل کفار و یهود و منافقین است منافات دارد .
اما این بدان معنا نیست که حضرت هیچ اقدامی در مقابل این افراد انجام ندهند و دست روی دست بگذارند. در ادامه برخی از اقدامات نبوی را برای آگاهی بخشی به جامعه بیان خواهیم کرد:
1.توجه دادن مسلمانان به خطر منافقان و توجه دادن به روی آوردن فتنه‌ها
 پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به خیانت ها، کارشکنی‌ها و نقشه‌های خطرناک منافقان، که همیشه در میان جامعه اسلامی وجود دارند، به صورت جدّی در امّت خود و جامعه اسلامی احساس خطر می‌کردند و نسبت به آن‌ها هشدار می‌ دادند.
به عنوان مثال آن حضرت در حدیثی، مسلمانان را به اهمیت و بزرگی خطر آنان چنین توجه می‌دهند: «انّی لا اَتَخَوَّفُ علی اُمّتی مؤمناً و لا مشرکاً، فامّا المؤمنُ فَیَحْجُزُهُ ایمانُهُ و اما المشرکُ فَیَقْمَعُهُ کُفْرُهُ، ولکن اَتَخَوَّفُ علیکم منافقاً عَلیمَ اللسان، یقولُ ما تَعْرِفُونَ و یَعملُ ما تُنْکِرُون؛ من هرگز بر امتم از سوی مؤمن و مشرک بیمناک نیستم؛ مؤمن را ایمانش بازمی دارد و مشرک را کفرش ریشه کن می‌سازد. لیکن نگرانی و بیم من بر شما از سوی منافق دانا زبان است که می‌گوید آنچه را می‌شناسید و عمل می‌کند آنچه را نمی‌‌ شناسید». (2)
2.نشان دادن عدم صلاحیت این افراد برای متصدی شدن امور
اگرچه پیامبر (صلی الله علیه و آله) با این افراد برخورد جدی نداشت، اما در موارد متعددی پیامبر (صلی الله علیه و آله) به طور مستقیم و غیرمستقیم عدم صلاحیت این‌ها را در عمل نشان دادند و در عوض ارزشمندی و لیاقت علی ( علیه السلام) را به مناسبت‌های مختلف تبیین می‌کردند و فضایل و شخصیت علی( علیه السلام) را بازگو می‌کردند. نمونه بارز این برخورد هنگام نزول سوره برائت بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله) ابلاغ این پیام بزرگ را به ابوبکر سپرد. سپس علی( علیه السلام) را به دنبال وی فرستاد و گفت نامه را از او بگیر و به سوی مکه برو و پیامبر مرا برسان.این واقعه را تمام علمای اهل سنت نقل کرده‌اند که به روشنی فضیلت و بزرگی علی ( علیه السلام) را اثبات و عدم کفایت دیگران مانند ابوبکر را می‌رساند.(3)
3.جلوگیری از عوام فریبی جریان مهاجران اولیه .
این جریان از قریشی بودن و نزدیکی خود به بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بهره می‌برد و سعی می‌کرد خود را موجه و مورد لطف ایشان نشان دهند. در مرض فوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اینان از بیت عایشه خبرها را دریافت می‌کردند. اینان به بهانه نگرانی از احوال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از حضور در سپاه اسامه روی می‌گرداندند. به هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) نتوانست نماز جماعت را اقامه کند، تلاش کردند با عنوان نیابت از ایشان به امامت جماعت بایستند.
در برابر این نوع فعالیت‌ها حضرت(صلی الله علیه و آله) هوشیار بودند که موقعیت مناسبی نصیب اینان نشود. وقتی آن‌ها از دل نگرانی برای حال پیامبر(صلی الله علیه و آله) در توجیه ترک اردوگاه اسامه سخن می‌گفتند، حضرت بر اعزام سپاه اصرار کرد (4) و حتی ترک کنندگان اردوی اسامه را لعن کرد.(5)
4.جدایی ناپذیری قرآن و اهل بیت .
جریان مهاجران اولیه، سعی می‌کرد تا تفکر کافی بودن قرآن را مطرح کند. «کتاب خدا برای ما کافی است »(6) و با این شعار جامعه را از توجه نسبت به اهل بیت پیامبر غافل کنند. از دیگر سو رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر همراهی قرآن و اهل بیت و عدم جدایی آن دو تأکید داشتند. (7)و به صورت ویژه پیامبر(صلی الله علیه و آله) همواره قرآن را با علی(ع) و علی(ع) را همراه قرآن معرفی می‌کند.(8)
5.معیار بودن فاطمه
با توجه به شخصیت و جایگاه زهرا(س) به عنوان تنها بازمانده از نسل نبوت، وی می‌توانست معیار مناسبی برای تشخیص جانشین شایسته رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باشد . همین امر را می‌توان یکی از دلایل بازگو کردن فضائل آن حضرت توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله) دانست. بخصوص سخنانی که رضا و غضب حضرت فاطمه(س) را رضا و غضب الهی برشمردند.(9)
در پایان باید گفت اقدامات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به حدی دقیق و هوشیارانه بود که اگر عموم مسلمانان بعد ازآن حضرت اگر اهل تأمل در سیره نبوی بودند، به راحتی می‌توانستند حق را از باطل تشخیص دهند.

پی نوشت ها:
1.رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ص 647.
2.علامه مجلسی، بحارالانوار، ، ج 2، ص 110 و ج 33، ص 549 و 582.
3.این واقعه را منابع حدیثی و تاریخی بسیاری (هم شیعه و هم سنی) نقل کرده اند. علامه امینی نام ۷۳ منبع را که این واقعه را نقل کرده اند، می‌آورد و همچنین می‌نویسد این حدیث به صورت مُتواتر از راویان گوناگون نقل شده است. امینی، الغدیر، ج۶، ص۳۳۸ـ۳۴۱.
4.واقدی، مغازی واقدی، ج 3، صص 1119-1120.
5. جوهری، السقیفه و الفدک، ص 75 ؛ مجلسی، همان، ج 30 ، صص 432-431.
6.ابن سعد، طبقات ابن سعد، ج 2، ص188.
7.ابن سعد، همان، ج 2، ص 150 ؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 111 ؛ مفید، ارشاد، ج 1، صص 176 و 180.
8. مجلسی ، همان، ج 22 ، ص 476.
9.علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج 2، ص 196.