حضرت محمد(ص)
۱۳۸۵/۱۲/۲۷ ۱۳:۳۲ شناسه مطلب: 3056
۱۳۸۵/۱۲/۱۱ ۲۰:۳۵ شناسه مطلب: 2941
۱۳۸۵/۱۰/۲۵ ۰۹:۱۶ شناسه مطلب: 2307
۱۳۸۵/۱۰/۱۶ ۱۶:۰۳ شناسه مطلب: 2264
۱۳۸۵/۱۰/۱۰ ۱۴:۲۲ شناسه مطلب: 2234
۱۳۸۵/۱۰/۰۸ ۲۰:۲۹ شناسه مطلب: 2230
۱۳۸۵/۰۹/۱۸ ۱۱:۰۰ شناسه مطلب: 2069
یکى از مباحث بسیار بحث انگیز در قرن حاضر مسئله نظام سیاسى و نظام اداریِ حکومت پیامبر اکرم(ص) بوده است. دیدگاه برخى این است که حکومت پیامبر اکرم(ص) اساساً نظام خاص ادارى و سیاسى نداشته است. به این دیدگاه از جنبه هاى گوناگون ـ خصوصاً کلامى ـ پاسخ گفته اند، اما از زاویه طرح عینیِ نظام سیاسى و ادارى پیامبراسلام(ص) کم تر بدین ساحت درآمده اند. نگارنده از کسانى است که به وجود نظامِ اداریِ کامل و پیشرفته اى در دوران رسول اللّه(ص) اعتقاد دارد، در جهت اثبات این اعتقاد، با روى کردى تاریخى به شیوه نظام ادارى پیامبر اکرم(ص) پرداخته و با کاوش در لابه لاى صفحات تاریخِ سیاسیِ پیامبر اکرم(ص) نمودهاى نظام مستحکم ادارى را به دست آورده است. این نوشته به اجمال به یکى از مهم ترین ارکان در نظام ادارى یعنى عضویابى از دیدگاه اسلام اشاره دارد. منابع نیروى انسانى(عضویابى) هر نظام ادارى ارکان گونه گونى دارد که یکى از آن ها عضویابى است. علماى مدیریت عضویابى را چنین تعریف مى کنند: (عملیات کاوش در منابع انسانى و کشف افراد شایسته و ترغیب و تشویق آنان به قبول مسئولیت در سازمان.)1 مراد ما از عضویابى در نظام اداریِ حکومتِ رسول اکرم(ص) لزوماً مطابقِ تعریف فوق نیست، زیرا ممکن است در اطلاعاتى که از آن عصر به دست ما رسیده چنین فعل و انفعالى را شاهد نباشیم و البته منکر وجود آن هم نیستیم و یا چه بسا اقتضاى آن زمان دقیقاً پیاده شدن مفاهیم فوق نبوده باشد. بنابراین مراد ما شناسایى منابع نیروى انسانى است که رسول خدا(ص) کادر حکومتى اش را از آن ها تأمین مى کرده است. شناسایى این منابع به ما کمک مى کند که در انتخاب معیار براى عضویابى و براى منابع انسانى توفیق یابیم تا مدیران سازمان هاى حکومت اسلامى در هر عصر و نسلى بر اساس آن معیارها به عضویابى بپردازند. در آن شرایط، منابع نیروى انسانى پیامبر اکرم(ص) این ها بودند: 1ـ منابع نژادى عرب و عجم; 2ـ منابع سرزمینى مانند مکه و مدینه و یمن، 3ـ منابع قبیله اى مانند قریش، 4ـ منابع ارزشى مانند مهاجرین, انصار, مجاهدین و تابعین; 5ـ منابع بومى; 6ـ منابع سرزمینى ـ اعتقادى مانند دارالکفر و دارالاسلام; 7ـ منابع اعتقادى مانند مسلمین, یهود و نصارى.1، منابع نژادى قرآن به زبان عربى نازل شده, پیامبر اکرم(ص) عرب است, اسلام در عربستان طلوع کرده است, اولین حکومت اسلامى در مدینه ـ که از شهرهاى عرب است ـ تشکیل یافته و عمده نیروهاى پیامبر اکرم(ص) در کادر ادارى و حکومتى عرب بوده اند, ولى با این همه, عربیت یک اولویت نبوده است. قرآن مى فرماید: (یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر وانثى وجعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عنداللّه اتقیکم)2، اى مردم ما شما را از دو جنسِ مرد و زن آفریدیم و شما را به شکل ملت ها و قبیله ها در آوردیم تا یکدیگر را بشناسید.) پیامبر اکرم در روز فتح مکه مى فرماید: (انّ اباکم واحد کلکم لآدم و آدم من تراب ان اکرمکم عنداللّه اتقیکم ولیس لعربى على عجمى فضل الاّ بالتقوى)3، پدر شما یکى است و آن, آدم(ع) است و آدم از خاک, با تقواترین شما نزد خدا گرامى ترین شما است, عرب را بر عجم برترى نیست مگر به تقوا.) بعضى از اعراب معاصر از تمدّن اسلامى با نام(تمدّن عربى) یاد مى کنند و مى گویند:(مسلمانِ غیر عرب اگر پیش رفت کرده است به خاطر روح عربى بوده است که در همه ملت ها پیدا شده بود و همه این ملت ها تحت نام و عنوانِ(عربیت) یک حرکت هم آهنگ به وجود آورده بودند).4، این نظریه, به طور آشکار تحریف تاریخ است, در حالى که ملت هاى مسلمان بر روى ملیّت خود پل زده بودند و خود را مسلمان مى دانستند. محور نبودن عربیت به صورت یک ارزش اسلامى باقى بود حتى خلفاى راشدین بر آن پاى فشرده اند ولى امویان سلسله جنبان تفکر تفوّق عرب شدند5، سیاست آن ها بر اصل تفوق عرب بر غیر عرب پایه گذارى شد, معاویه به صورت بخش نامه به همه عمّال خویش دستور داد که براى عرب, حق تقّدم قائل شوند. این عمل ضربه مهلکى به اسلام زد و منشاء تجزیه حکومت اسلامى به صورت حکومت هاى کوچک بود, زیرا بدیهى است که هیچ ملّتى حاضر نیست تفوق و قیمومت ملّت دیگر را بپذیرد. اسلام از آن جهت مقبول همه ملّت ها بود که علاوه بر سایر مزایایش رنگ نژادى و قومى نداشت.6، (آجرى) در اربعین از رسول خدا(ص) نقل مى کند که:(همانا خدا اختیار کرد مرا و اختیار کرد براى من اصحابى پس قرار داد براى من از آنها وزرائى.)7، در(استیعاب) از قول على(ع) آن وزرا چهارده نفر شمرده مى شوند:(حمزه, جعفر, ابوبکر, على, حسن, حسین, عبداللّه بن مسعود, سلمان, عماربن یاسر, حذیفه, اباذر, بلال و مصعب).8، جالب است اگر این مجموعه را به منزله کابینه فرض کنیم (هر چند حسنین کم سن بوده اند.) در این جمع دو نفر غیر عرب دیده مى شوند: سلمان فارسى و بلال حبشى. این دقیقاً همان عدم اولویت نژاد عرب را تأکید مى کند در شرایطى که زمین و زمان و زمینه اقتضاى عرب گرایى داشت حضور این دو نفر در سطح بالاى مسئولیت معناى خاص دارد. و وقتى هم پیامبر(ص) به سلمان لقب مى دهد نمى گوید سلمان عربى بلکه مى فرماید(سلمان محمّدى). پیامبر(ص) به همین دو اکتفا نکرد,(صهیب بن سنان) ملقّب به (ابو یحیى), رومى بوده است, وحشى ـ که بعد اهلى شد و به او مأموریت داده شد ـ حبشى است که شیعه و سنى او را صحابى مى دانند. ابن هشام در سیره خویش(ابو کبشه) را فارسى و(زیدبن حارثه) را حبشى مى داند.9، که در جنگ بدر حضور داشته اند, بعضى(ذو مخبر) را از صحابه پیامبر, که حبشى است, شمرده اند10، در این میان, نقشِ سلمان فارسى که سلمان الخیر و سلمان السلام و سلمان محمدى است, بسیار برجسته و کلیدى است, وى در جنگ خندق, خندق مى سازد و در جنگ طائف منجنیق مى سازد11، بعدها در زمان عثمان استان دار مدائن مى شود12، و امیرالمؤمنین(ع) وى را پس از مرگ تجهیز کرد و بر او نماز خواند و جعفر هم حاضر بود. در فروغ ابدیت آمده است:(مناطقِ خوش آب و هوایِ عربستان در آخرین قرن قبل از اسلام به طور کلّى تحت نفوذ سه دولت بزرگ یعنى ایران و روم و حبشه بود, شرق و شمال شرقى این منطقه زیر حمایت ایران و شمال غربى تابع روم و قطعات مرکزى و جنوب تحت نفوذ(حبشه) قرار داشت، بعدها در اثر مجاورت با اینان سه دولت عرب به نام هاى حیره, غسان و کنده هر کدام تحت نفوذ یکى از سه دولت نامبرده(ایران, روم و حبشه) قرار داشتند.) جالب است که پیامبر سلاطین هر سه قدرت را به اسلام دعوت کرد، خسرو پرویز که پیامبر او را به نام (کسرى عظیم فارس) در نامه اش یاد کرد قبول نکرد13، ولى نجاشى سلطان حبشه اسلام آورد14 و هرقلِ عظیم روم معروف به(قیصر) اسلام آورد.15 آن چه براى ما مفید است آن که طبق مدارک یاد شده پیامبر به کسری و قیصر نوشت:(اسلم تسلم; اسلام بیاور تا سالم بمانى). و در بعضى نامه هایش مى افزود:(اسلم تسلم فاجعل لک ما تحت یدیک)16 و یا مى فرمود:(ان تؤمن باللّه وحده لاشریک له یبقى ملکک).17 این جملات به آن معنا است که اگر اسلام بیاورید به حکومت ادامه مى دهید. اگر عربیت در کارگزارى حکومت رسول خدا(ص) اولویت داشت چنین وعده اى به حکّام غیر عرب نمى داد. این وعده ها گویاى نفى عرب محورى در حکومت است و این آن چیزى است که ما در این مبحث به دنبال آنیم. مسلمان شدن سلطان حبشه و بقاى او در حکومت با تأیید رسول خدا(ص) نشان مى دهد که کادر غیر عرب رسول خدا(ص) منحصر در بردگان حبشى مثل بلال و وحشى و ذومخبر نمى شود بلکه مَلِک حبشه هم در این حلقه وارد است و نه تنها صهیب رومى که برده است بلکه خود قیصر روم هم به نوعى در حکومت فراگیر و جهان گیرِ رسول خدا(ص) نقش دارد. آن چه منظور ما را بیش تر تقویت مى کند اسلام آوردن دسته جمعیِ(باذان) حاکم یمن و تمام کارمندانش که ایرانى بودند مى باشد,18 زیرا سرزمین حاصل خیز یمن که در جنوب مکّه قرار دارد و حکمرانان آن همواره دست نشانده شاهان ساسانى بودند19 و تمام کارمندانشان ایرانى بودند با نامه پیامبر و وعده اى که داد مبنى بر این که(اگر مسلمان شوى حکومتت دوام دارد)20 با لبیک به پیامبر و مسلمان شدنشان ایرانیان زیادى به کادر حکومتى رسول خدا(ص) اضافه شد. این روحیه حتى در حکومت امیرالمؤمنین هم مشاهده مى شد که فردى به نام(شنسب) را که ایرانى و از نسل غوریان است به عنوان فرمان دار ناحیه(غور) هرات منصوب فرموده بود.21 خلفاى دوم و سوم هم سلمان را در مدائن نصب کرده بودند, که ذکر آن رفت. همه این ها نشان مى دهد که نفیِ عرب محورى از دید کتاب و سنت و سیره, مسلّم است و پیامبراکرم(ص) در عضویابى، هیچ گاه به نیروهاى عرب به عنوان یک منبع نیروى انسانیِ داراى اولویت، تکیه نکرده است. 2 ـ منابع سرزمینى مکّه با همه اهمیتش هیچ گاه براى حکومت اسلامى به یک منبع اولویت دار تبدیل نشد، زیرا ارزش هاى مکه مخصوص اهل آن نیست و یک سرزمین عمومى و متعلق به همه است. حتى پس از این که مکه فتح شد و پیامبر به وطَنِ اصلى خود بازگشت آن جا را پایتخت قرار نداد و به مدینه بازگشت. در تاریخ حکومت هاى اسلامى هم هیچ گاه مکّه پایتخت نشده است. علّت آن بر ما مجهول است. آرى, مکه نه تنها پایتخت نشد بلکه با همین عمل پیامبر(ص) عملاً(هم شهرى گرى) و (هم وطن گرایى) نفى گردید. بسیارى از یاران اوّلیه پیامبر(ص), که مرتباً آزار مى شدند، مثلِ بلال، عمّار، صهیب، سلمان، اویس قرنى، معاذبن جبل، اباذر غفارى، مقداد، عدى بن حاتم و عبدالله بن مسعود، مکّى الاصل نبودند. در میان وزرایى که قبلاً شمردیم، شش نفر غیر مکّى اند و اگر حسن و حسین(ع) را لحاظ نکنیم سهم مکّى و غیر مکّى، مساوى است. در بین هفده استاندار ده نفر آن ها اهل یمن و یک نفر از مدینه و شش نفر مکّى هستند که یک نفر از آن ها(عتاب بن اسید) است که والى مکه است از طرف رسول خدا(ص)22 نه به خاطر این که مکّى است بلکه به خاطر بومى بودنش. پنج نفر باقى مانده که قرشى هستند یکى(ابوسفیان) است که به عنوان(مؤلفة قلوبهم) منصوب شد بر نجران23 نه به عنوان مکّى و سایرین هم به خاطر شایستگى و صلاحیت. و مکّى بودن هیچ دخلى نداشت. پس بنابر آمار وزرا که ستاد رسول خدا(ص) بودند و مطابق آمار استان داران در تشکیلات حکومتى رسول خدا(ص) برترى با عنصر مکّى نبود. در خصوص(عثمان بن طلحه بن شیبه) که به طور موروثى کلیددار کعبه بودند پیامبر او را ابقا کرد,24 ولى نه به خاطر مکّى بودنش بلکه براى ردّ امانت, زیرا این آیه نازل شد که:(انّ اللّه یامرکم ان تؤدو الامانات الى اهلها;25 خداوند به شما امر مى کند تا امانات را به اهل آن بازگردانید.) حضور حجم عظیمى از یمنى ها در بین استان داران و یک نفر به نام(حذیفه) در بین وزرا حاکى از این است که مکه اولویت ندارد. ب ـ مدینه(پایتخت گرایى ـ مرکزگرایى) مدینه الرسول(ص) که قبل از هجرت(یثرب) نام داشت مرکز اسلام و حکومت اسلامى و مدفن بسیارى از نیکان و پاکان است. رسول خدا(ص) این شهر را براى مرکزیت بر مکه مکرّمه هم ترجیح داد و حتى بعد از فتح مکه پایتخت را عوض نکرد. ولى آیا مدینه اولویت دار است، یعنى اهل مدینه به خاطر این که در این سرزمین و در مرکز و پایتخت هستند مزیتى بر دیگران دارند. و(مرکزگرایى) و(پایتخت گرایى) که در زمان رسول خدا تحت عنوان مدینه گرایى تبلور داشت، آیا معیارى براى عضویابى در حکومت اسلامى است؟ پاسخ این سؤال هم منفى است، زیرا در لیست وزرایى که دیده شد تنها یک نفر مدنى است و آن،(زیادبن لبید انصارى) است و نیروهاى یمنى که نه مکى اند و نه مدنى آمار بالایى را در بین استان داران رسول خدا(ص) داشتند. نیروهاى مهاجر هم که مکى و غیر مکى داخل آن ها بود پست هاى حکومتى را اشغال کرده بودند. در یک جمع بندى باید گفت: سرزمین, معیار نیست حتى مکه و مدینه و یمن و هیچ حاکم اسلامى نمى تواند فردى را چون هم شهرى او است یا مقیم پایتخت است یا مقیم یکى از استان هاى مهّم است(مثل یمن) اولویت دهد. 3 ـ منابع قبیله اى(قریش و…) قریش نام قبیله اى است پدر این قبیله(نضربن کنانه) است, این قبیله را از آن جهت قریش نامند که گرد حرم فراهم آمده اند. امویان و علویان و عباسیان از قریش هستند, محمد(ص) هم قرشى است و بزرگ ترین افتخار براى یک نفر این بوده که شاخه اى از آن محسوب و به آن منسوب شود. با توجّه به این که جامعه عرب دچار دردى ریشه دار و مزمن به نام تفاخر به فامیل و خانواده و قبیله بود لذا زمینه برترى این طائفه ممتاز فراهم بود. پیامبر که خود قرشى بود با شناخت درد مزبور قبل از بدخیم شدن، به علاج آن پرداخت و قبل از او قرآن کریم رسماً شعوب و قبائل را مایه تعارف و شناخت یک دیگر و نه سرمایه تفاخر مى داند:(جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا)26. رسول خدا(ص) وقتى مکّه را فتح کرد براى پیش گیرى از بیمارى قریش گرایى با قدرت مى فرماید: (ایها الناس انّ اللّه قد اذهب عنکم نخوة الجاهلیه و تفاخروها بآبائها الاوانکم من آدم و آدم من طین اِلاّ خیر عباداللّه عبدا تقاه)27. در جاى دیگر مى فرماید:(اشراف امّتى حَمَلةالقرآن و اصحاب اللیل28; اشرافِ قوم من, حاملانِ قرآن و شب زنده داران هستند). و یا آن جا که با کشتگان آن ها من جمله ابوجهل و عتبه و شیبه و امیّه که در چاه بودند صحبت مى کند، مى فرماید: (دیگران مرا تصدیق کردند…، دیگران مرا جاى دادند، دیگران مرا کمک کردند).29 این دیگران چه کسانى هستند که این همه در کلام رسول خدا(ص) تکرار مى شود; یعنى غیر قریش که ترکیبى از مهاجر و انصار و مکّى و غیر مکّى اند. معلوم مى شود اکثر قریش مانع راه بودند که پیامبر این گونه با چاه سخن مى گوید. البته بعضى از قریش، پیامبر(ص) را هم کمک کرده اند قبلاً خواندیم که از هفده استاندار، شش نفرشان قرشى بوده اند و هم چنین در میان وزراى آن حضرت، هشت نفر از قریش هستند: پنج نفر از بنى هاشم و سه نفر دیگر یعنى ابوبکر، عمر و مصعب از قریش هستند. قریشى ها در بین قضات و نیز در همه ارکان حکومتى حضور داشته اند، ولى نه به خاطر قرشى بودن بلکه ملاحظات دیگرى در نظر بوده است. البته روایتى از رسول خدا(ص) نقل شده که مى فرماید: (قدموّا قریشا ولاتقدمواها و تعلموا من قریش ولا تعلّموها ولولا ان تبطر قریش لاخبرتها مالخیارها عنداللّه تعالى)30 و در نقلى دیگر از امیرالمؤمنین(ع) آمده است:(قدموا قریشا ولاتقدّموها ولولا ان تبطّر قریش لاخبرتها بمالها عنداللّه تعالى)31 و در نقل سوم دارد که(قدمواّ قریشا ولا تقدموها و تعلموا منها ولا تعلموها)32. این روایات از طریق اهل سنت است و به قول(مناوى) در شرح جامع صغیر بعضى براى تقدیم قول شافعى بر غیر شافعى به این روایات استناد کرده اند،33 زیرا شافعى نسب به(مطّلب) فرزند هاشم مى رساند و جالب است که خیلى از فقهاى ما، در این که مطلبى را در احکام بنى هاشم وارد کنند تردید دارند. در کتاب(ذکری) آمده است که برخى از فقها مثل شیخ مفید و شیخ صدوق و پدرش و غیرهم در بحث نماز میّت براى این که اولویتى به هاشمى بدهند راهى ندارند جز این که به چنین روایاتى استناد کنند، در حالى که در روایات ما اثرى از آن ها مشاهده نمى شود.34 ما مى گوییم اولاّ: این روایات از حیث سند معتبر نیست، زیرا از طریق شیعه اثرى از آن نیست. ثانیاً: از همان طریق اهل سنّت هم اگر قبول کنیم این روایات به مقدّم داشتن(حذیفه یمانى) غیرقرشى توسط پیامبراکرم(ص) در یک نماز, نقض مى شود؛ در حالى که پشت سرش قرشى ها بودند، یعنى پیامبر او را امام قرشى ها کرد و بر آن ها مقدّم داشت. لذا بعضى مثل(عیاض) با شتاب در حل این تناقض به این توجیه روى آورده اند که مراد از تقدیم قریش بر غیر قریش تقدم در خلافت و حکومت است نه تقدیم در نماز جماعت یا میّت!35 ثالثاً: اگر قریش باید مقدم شود فقط بنى هاشم مراد است که ما این را قبول داریم, چرا که قریش رسول خدا(ص) را آزار دادند و اخراج کردند و با او جنگیدند و چگونه است که مقدّم شوند و معلّم همگان شوند و کسى معلّم آن ها نشود!؟ رابعاً: از همه که بگذریـم دلالت آن, مقابـل فرمایـش رسول خدا(ص) اسـت که فرمود: (لاحسب لقرشى ولاعربى الاّ بالتواضع). و نیز با آیه سیزدهم سوره حجرات و خطبه پیامبر(ص) در مکه ـ که به همه آن ها اشاره رفت ـ تعارض دارد. در مجموع این قبیل روایات عاجزند از اثبات تقدّم قریش مگر در بنى هاشم و آن چه در بحث حیض در جوامع فقهى ما آمده است که زنان قرشیه ده سال دیرتر به یائسگى مى رسند36 امرى تعبدى یا تکوینى است و بعید است کسى آن را امتیازى براى قریش حساب کند، زیرا در این صورت باید براى (نبطیه) هم امتیاز قائل شود که در روایات هم دوشِ قرشیه است. شیخ مفید در کتاب (مقنعه) مى گوید: (قد روى ان القرشیة من النساء والنبطیه تریان الدم الى ستّین سنه)37. و در نبطیه اصولاً تردید هست که عرب مستعجم هستند یا عجم مستعرب.38 هرچند از ابن عباس نقل شده است که: (نحن معاشر قریش حیّ من النبط).39 ولى وضوحى ندارد و در نهایت این که در زمان ما شناخته شده نیستند و قرشیه هم جز بنى هاشم در زمان حال شناخته شده نیست، هرچند صاحب جواهر از قبیله معروف به قریش در زمان ما نام مى برد40 که براى ما شناخته شده نیست. لذا راهى براى برترى قریش وجود ندارد نه آن روایات اهل سنت و نه این مسئله یائسگى قرشیه و نه امورى از این قبیل قادر به اولویت دادن به قریش نیستند و قریش گرایى به حکم کتاب و سنّت مطلوب نیست. اما آن چه در بحث ما مفید است این که(قبیله گرایى) که در خصوص رسول خدا(ص) به شکل(قریش گرایى) تبلور داشت, یک معیار منفى است; یعنى حاکم یا مدیر اسلامى در عضویابى نمى تواند به قبیله خویش به عنوان یک منبع اولویت دار بنگرد. البته تشخیص قبیله در صدر اسلام بسیار آسان مى نمود، زیرا نظام قبائلى حاکم آن چنان دقیق بودکه به قول قرآن یک عامل شناسایى و تعارف، قبایل بودند41 و هر کس را به قبیله اش مى شناختند و از امام صادق(ع) آموختیم که قبایل، کسانى اند که منسوب به آباء هستند42 که در زبان ما چنین نسبتى را در یک خاندان یا دودمان مى توان یافت یا آن چه که به (آل) معروف است؛ شبیه آن چه در کشورهاى خلیج فارس متعارف و متداول است مانند آل سعود، آل نهیان، آل صباح و… هر چند طبق فرهنگ قرآن، آل ابراهیم و آل عمران معنایى اعم دارد, زیرا (آل ابراهیم) به بنى اسحاق و بنى اسماعیل تقسیم مى شود که اوّلى یهود و دوّمى عرب را مى سازد.43 پس (آل) حتى معنایى فوق نژاد مى یابد، اما آن چه در زمان ما از آل فهمیده مى شود معنایى بسیار محدودتر است و شاید بهترین ترجمان آن (خاندان) یا (دودمان) باشد وگرنه مصداقى براى قبیله نخواهیم یافت. بر این اساس وقتى قریش گرایى و قبیله گرایى در زمان رسول خدا(ص) مطرود شد معیارى که متناسب با همه زمان ها به دست مى آید(عدم دودمان گرایى) و (عدم خاندان گرایى) است، به عبارت دیگر، دودمان و خاندان هیچ اولویتى به عنوان نیروى انسانى ندارند. 4 ـ منابع ارزشى الف ـ مهاجرین مراد از مهاجرین نیروهاى فداکارى هستند که در صدر اسلام با پیامبراکرم(ص) و یا بدون ایشان از مکه به مدینه یا به شعب ابى طالب یا به حبشه مهاجرت کردند و خود و فعلشان در قرآن کریم ممدوح شمرده شده اند. در ارزش هجرت همین بس که امیرالمؤمنین(ع) در نامه هاى متعدد به معاویه و دیگران, (هجرت) را از ارزش هاى اصلى خویش, ذکر مى کند، مثلاً مى فرماید: (سبقت الى الایمان والهجره)44, یا مى فرماید: (لیس المهاجر کالطلیق)45. بخش عظیمى از کادر رسول خدا(ص) بلکه حواریون و ربیّون او را مهاجرین تشکیل مى دادند. در جنگ بدر ـ طبق آمارى که ابن هشام مى دهد ـ 87 نفر از مهاجرین بوده اند.46 قبل از جنگ بدر هم مراحل شناسایى و اطلاعات عملیات را مهاجرین انجام مى دادند، چون انصار فقط پیمان حفاظت از پیامبر(ص) را در داخل مدینه داشتند نه خارج آن.47 بیش ترِ مسئولیتى که از طرف پیامبر با عنوان مکى یا قریشى یا بنى هاشم یا ذى القربی مسئولیت گرفتند هجرت هم کرده اند، مگر مؤلفه قلوبهم که بعد از فتح مکه، اسلام آوردند و یا برخى مثل عباس عموى پیامبر(ص) که عذر از هجرت داشت. لذا هجرت هم از لحاظ قرآن و هم از نظر رسول خدا(ص) یک ارزش و یک اولویت قطعى است؛ یعنى مهاجرین در عضویابى داراى اولویت هستند. امّا در این خصوص که عنوان مهاجر اکنون چه مصداقى دارد. بین مفسران و فقها اختلاف است و دو قول وجود دارد: قول اول: انقطاع هجرت بعد از فتح مکه و قول دوم: اتصال هجرت و تداوم آن تا مادامى که کفر باقى است48. دلیل قول اول این سخنِ پیامبر(ص) است که فرمود: (لاهجرة بعد الفتح) و این که بعد از فتح مکه از دارالکفر تبدیل به دارالایمان شده است و آمدن از مکه به مدینه معناى هجرت ندارد.49 دلیل دسته دوم آن است که مراد، هجرت از دارالکفر به دارالایمان است نه فقط از مکّه به مدینه. صاحب جواهر ادعاى عدم اختلاف مى کند.50 ما مى گوییم هجرت از قبیل حقیقت و مجاز نیست که از مکه به مدینه را حقیقى و باقى را مجازى بدانیم کما این که صاحب جواهر چنین تصور کرده است، بلکه هجرت یک معناى کلى و جامع است به معناى دورى از بدى ها به سمت خوبى ها و داراى مصادیقى است، مصداق بارز آن، همان هجرت از مکه به مدینه است ولى تنها مصداق نیست، هم چنان که در روایتى آمده است: (المهاجر من هجر نفسه)51 و یکى از گناهان کبیره را (تعرّب بعد الهجره) مى دانند که شاید عبارت آخرى از ارتداد و مصادیقى که صاحب (تذکره) و محقق کرکى و دیگران آوردند و شهید هم در (روضه) به آن اشاره دارد52 که یکى از آن ها را ما در معیار (شهرنشین گرایى) اشاره کردیم. و لذا هر نوع دورى از گناه و جهل و آمدن به سمت تعالى و تمدن مى تواند بدون مسامحه و مجاز, هجرت تلقى شود. مگر نه این که ما هجرت از مکه به حبشه را هم هجرت مى دانیم. آیا این جا از دارالکفر به دارالایمان است یا این که از دارالکفر به دارالکفر؟ لذا هجرت از همان زمان رسول خدا(ص) هم مصداقى غیر از هجرت مکه به مدینه داشته است کما این که شعب ابى طالب هم همین معنا را دارد. به طور کلى هجرت یک ارزش است که بزرگان به رخ دیگران مى کشیدند، امام سجاد(ع) در خطبه معروف خود در شام به افتخارات پدران خویش که اشاره مى کند مى فرماید: (وهاجر الهجرتین).53 در نماز جماعت هم تقدم با کسانى است که زودتر هجرت کرده اند، مگر نماز جماعت فقط مخصوص صدر اسلام است که (اقدم هجرة) ملاک تقدم تنها آن زمان باشد، نماز جماعت همیشگى است پس تقدُّم (اقدم هجرة) هم همیشگى است. یکى از مصادیق اصلى آن انسان هاى مجاهد و مبارزى هستند که سابقه مبارزاتى و پیشینه روشنى در مبارزه با طاغوت ها و دشمنان دین داشته باشند، انسان هاى فداکار و انقلابى که زودتر از دیگران پا به میدان نهاده اند و از بیت و بیتوته خارج شده اند: (و من یخرج من بیته مهاجراً الى اللّه ورسولهِ ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره على اللّه)54, (یاعبادى الذین آمنوا انّ ارضى واسعه فایاى فاعبدون)55, و آن جمله رسول خدا(ص) که گفتیم فرار از یک زمین به زمین دیگر را و لو به یک وجب، هجرت مى داند و صاحب آن را هم نشین ابراهیم(س) و محمد(ص) و… . بنابراین معیارِ (مهاجرگرایى) در عضویابیِ رسول خدا(ص) یک اصل مسلّم مبتنى بر گمان و عقل بود و به آن عمل کرد. آمار دقیقِ کارگزارانِ پیامبر(ص) این را نشان مى دهد. ما هم باید (مبارزگرایى) و (ایثارگرى) و (ایثارگرایى) را معیار بدانیم، یعنى هرکس تلاش و مجاهدت بیش ترى داشته و جان بازى کرده و پا و نخاع داده است را اولویت بدهیم. پس (سابقه مبارزاتى در راه اسلام) معیار است و(السابقون الاولون) در این زمینه پیش تاز و مقدّم هستند. شاید نام(مجاهدگرایى) مناسب تر باشد. بنابراین (مهاجرگرایى) با هر مصداقى در هر زمین و زمانى معیارِ مثبت در عضویابى است. ب ـ انصار نیز مثل مهاجرین از منابع اصلى تغذیه کننده نیروى انسانى پیامبر بوده اند و اولویت داشته اند و لقب انصار را قرآن به آن ها داده است. در کشاف و غیره مذکور است که رسول خدا(ص) بین آن ها و مهاجرین چگونه تعادل در ارزش برقرار مى کند. بعضى انصار بر قریش خود را برتر مى دانستند رسول خدا(ص) فرمود: اى انصاریان، مگرنه آن که شما ذلیل بودید و خداى تعالى شما را به واسطه من عزیز و ارجمند ساخت؟ گفتند: بلى یا رسول اللّه. سپس فرمود: مگر نه اینکه شما گمراه بودید و حق سبحانه به سبب من شما را هدایت کرد؟ گفتند: بلى یا رسول اللّه. بعد از آن فرمود: چرا جواب مرا نمى دهید؟ گفتند: چه بگوییم یا رسول اللّه؟ فرمود: در جواب من بگویید مگر نه آن که قومت تو را اخراج کردند و ما تو را جاى دادیم و در پناه خود آوردیم؟ مگر نه قومت تکذیب تو را نمودند، پس ما تو را تصدیق کردیم؟ نه تو را مخذول ساختند پس ما تو را نصرت دادیم؟ و بر همین طریق حضرت رسالت شمارش صفات جمیله ایشان مى نمود تا آن که همه به زانو در آمدند و گفتند: یا رسول اللّه تن و جان ما فداى تو باد.56 ییعنى آن حضرت با یک بیان زیبا و شیوا و عادلانه در محضر مهاجر و انصار به طور تلویحى ارزش هاى طرفین را گفت و آن ها را مثل دو بال براى خود قلمداد کرد. یا موقع کلنگ زدن در خندق این شعار را مى داد که: (اللهم اغفر الانصار والمهاجر)57. بحث درباره (نصرت) است که حدّ اعلاى آن ایثار است نصرت آن قدر ارزشمند است که هر کس لقب (انصارى) را مثل یک نشان بر دوش مى کشید و بدان افتخار مى کرد. انصارى ها به همین صورت در تاریخ به صورت لسان صدق در آخرین مانده اند. جابربن عبداللّه انصارى، ابوایوب انصارى، جناده انصارى، ابودجانه انصارى و غیرهم یعنى همان ارزش که بنى هاشم و سادات دارند که به وسیله پیشوند سیّد خود را ممتاز مى کنند اینها با پسوند انصارى چنین کارى مى کنند. انصارى ها در جنگ بدر، فتح مکّه و دیگر نبردهاى پیامبر(ص) نیز حضور چشم گیرى داشتند و تعدادشان از مهاجران هم بیش تر بود.58 ج ـ تابعین خداوند مى فرماید: (والسابقون الاولون من المهاجرین والانصار والذین اتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه)59 در این آیه به سه دسته از یاران رسول خدا(ص) که مورد رضایت خداوند بوده اند اشاره مى شود که عبارت اند از: مهاجرین، انصار و تابعین. در مورد تابعین دو نظر است: یکى این که پیامبر را درک نکردند و بعداً آمدند و معصومین دیگر را یارى کردند و یا این که تابع سابقین شدند (از مهاجرین و انصار) با احسان و ایمان و اطاعت.60 تابعین طبق برداشت دوم کسانى هستند که یا مهاجرند یا انصار منتها دیر به این قافله نور پیوسته اند و جزء(السابقون الاولون من المهاجرین والانصار) نیستند ولى جزء لاحقین هستند، به هر حال آمده اند و خداوند هم اعلام رضایت از آن ها مى کند: (رضى اللّه عنهم و رضوا عنه). د ـ مجاهدین جهاد نوعاً قرین مهاجر و انصار است چه بسا بگوییم آن چه به مهاجر و انصار و تابعین ارزش مى دهد همین جهاد آن ها است، قرآن مى فرماید: (إنَّ الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبیل اللّه والذین آووا ونصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض)61, یا مى فرماید: (والذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل اللّه والذین اووا و نصروا اولئک هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق کریم)62؛ یعنى هجرت و نصرت ضلع سومى دارد به نام جهاد و در نتیجه مى شوند (مؤمنون حقا)، (رضى اللّه عنهم و رضو عنه)، (لهم مغفرة و رزق کریم) و قرآن صریحاً مى فرماید: (فضل اللّه المجاهدین على القاعدین اجراً عظیما)63. در یک جمع بندى باید گفت که چهار عنوانِ (مهاجرین, انصار, تابعین, مجاهدین) که یک منبع و مجموعه ارزشى را تصویر مى کنند و مى توان آنان را(ایثارگران) نامید, رسول خدا(ص) به نص قرآن کریم به آن ها اهمیت و اولویت مى داد. بنابراین(ایثارگرى) معیار دیگرى براى عضویابى است. حکومت اسلامى نیروهاى خویش را باید از این چهار منبع سرشار و عظیم برگیرد. و اگر جنگ نبود, ایثارگران و مهاجران و انصار و تابعین کسانى خواهند شد که بیش ترین سوابق مبارزاتى و فداکارى و دل سوزى و از خودگذشتگى و تحمل رنج و مرارت را براى اسلام و حکومت اسلامى داشته اند. 5ـ منابع بومى قال اللّه تبارک و تعالى:(وما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه)64, (هوالذى بعث فى الامیین رسولاً منهم)65, (لقد منَّ اللّه على المؤمنین اذ بعث فیهم)66, (کما ارسلنا فیکم رسولاً منکم)67. رسول خدا(ص) عربى, قرشى, مکى, مدنى و بومى بود و خداوند در آیات چهارگانه به این نکته اشاره مى کند. نیروهاى بومیِ شایسته به خاطر سنخیّت و نیز شناخت و رگ و ریشه معلوم و مشخص , موفق ترند و لذا اولویت دارند.68 عتاب بن اسید, اهل مکه است و والى همان جا شد69, نصب خاندان(باذان) در یمن70, عدى بن حاتم در قبیله خود, طیّ71, قیس بن مالک در هَمْدان72, عین فروه در مراء73, مالک بن عوف, آتش افروز جنگ حنین, مردِ سرسختِ قبیله بنى سعد توسط پیامبر سرپرست قبیله نصر وسلمه شد74, نصب معاذبن جبلِ یمنى به عنوان قاضى یمن75, نصب یک جوان ثقفى در ثقیف76, نامه پیامبر به هوذه بن على حنفى زمام دار یمامه که فرمود: اسلام بیاور تا در امان باشى و قدرت و سلطنت تو باقى بماند77, نامه به حارث حاکم غسان با همین مضمون78 و نامه هایى از همین دست به سلطان حبشه, قیصر روم و کسراى ایران, حاکى از یک نوع اولویت دهى به نیروهاى بومى است که اگر اسلام آوردند طبق و عده بر منطقه و نقطه خویش حکومت مى کردند. در فتح مکه ابوسفیان مکى در مکه مسئولیت مى گیرد تا(مؤلفة قلوبهم) را در منزلش جمع کند79, عثمان بن طلحه مکى را در کلیددارى کعبه ابقا مى کند80, امیرالمؤمنین هم قثم بن عباس مکى را عامل مکه قرار داد81 و سهل بن حنیف انصارى را که مدنى بود عامل خود در مدینه قرار داد.82 در نقاط دیگر، حضرت کنترل آن چنانى نداشت، شام که در اختیار معاویه بود، بلاد عراق هم نوعاً به اشاره معاویه مست مى شدند و الاّ شامل نصب عناصر بومى با همان حجم زمان رسول خدا(ص) در زمان امیرالمؤمنین هم مى شدیم. البته قبلاً اشاره کردیم که شنسب که ایرانى و اهل غور هرات بود از طرف آن حضرت بر منطقه خویش حاکم شد83 استقصاى بیش تر ما را به اولویت نیروهاى بومى در سیره پیامبراکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بیش تر راهنمایى مى کند. پیامبران هم نوعاً از طرف خداى تبارک و تعالى بر مناطق خویش مبعوث و منصوب مى شدند: در سوره هاى هود و اعراف مرتباً با این جمله رو به رو مى شویم که: (الى عاد اخاهم هودا)، (الى ثمود اخاهم صالح)، (الى مدین اخاهم شعیبا)، (ولقد ارسلنا نوحاً الى قومه)، (لقد ارسلنا موسى بآیاتنا الى قومه ان اخرج قومک من الظلمات الى النور) و آیاتى دیگر از این قبیل که ما را کمک مى کند در جهت اتخاذ یک معیار مناسب در عضویابى که همان(بومى گرایى) باشد. یعنى نیروهاى بومى نسبت به نیروهاى غیر بومى، اولى و احق هستند، مگر این که نکته خاص مثل مسائل امنیتى در میان باشد، و گرنه اصلِ بومى گرایى در عضویابى اصلى عقلى، عرفى و شرعى است. 6ـ مؤلفة قلوبهم در آیه 60 سوره توبه (مؤلفة قلوبهم) به عنوان یکى از مصرف هاى زکات نام برده شده اند صاحب شرایع مى گوید: (المولفة قلوبهم هم الکفار الذین یتمالون الى الجهاد)84 صاحب جواهر اقوال مختلفى را در تعریف مؤلفة قلوبهم از اصحاب نقل مى کند و در پایان نظر خودش را به عنوان تحقیق بعد از مطالعه کامل در کلمات اصحاب و اخبار و اجماع و نفى خلاف چنین این گونه اعلام مى دارد: (ان المؤلفة قلوبهم عام للکافرین الذین یراد الفتهم للجهاد او الاسلام والمسلمین الضعفاء العقائد لا انهم خاصّون باحد القسمین)85. اختلاف بین فقها بر سر این است که (مؤلفة قلوبهم) چه کسانى هستند؟ بعضى فقط کفار را مصداق مى دانند عده اى کفّار را براى استمالت آن ها به جهاد و برخى کفار را براى استمالت آن ها به اسلام. گروهى هم مسلمانان ضعیف العقیده را براى بقاء شان در اسلام از مصادیق این عنوان مى دانند. خلاصه (مؤلفة قلوبهم) دو دسته اند: دسته اى که باید جذب شوند و دسته اى که باید دفع نشوند، به عبارت بهتر، یک تیره باید بیایند و یک تیره باید نروند. تیره اوّل کفارند یا براى جهاد، خواه مسلمانان شوند یا نه و یا براى مسلمان شدن و تیره دوم ضعیف العقیده ها هستند براى این که باقى بمانند، لذا از زکات بودجه اى براى این منظور در نظر گرفته شده است. امام باقر(ع) در صحیح زراره مى فرمایند:(مؤلفة قلوبهم) قومى هستند که خداى واحد را عبادت مى کنند و شهادت(لا اله الا اللّه و محمّد رسول اللّه) سر مى دهند ولى به بعضى از جنبه هاى وحى شک دارند. خداوند به پیامبرش فرمان داد که با پول و هدیه دل آن ها را به دست آورد تا اسلام آن ها محکم شود. رسول خدا(ص) در جنگ حنین با رؤساى قریش و مضر مانند ابوسفیان و غیره چنین کرد. انصار ناراحت شدند، خدمت رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: اگر اجازه دهى کلامى داریم و آن این که اگر این اموال که به اینان دادى دستور خدا است, تسلیم هستیم و اگر دستور توست راضى نیستیم. خداوند به خاطر این اعتراض نور آن ها را بُرد و براى (مؤلفة قلوبهم) سهمى از زکات قرار داد.86 (مؤلفة قلوبهم) مانند (مهاجرین) یک عنوان عام است که داراى مصادیقى است، مصداق بارز آن ابوسفیان و عیینه و دیگران است که در صدر اسلام بودند.87 در زمان هاى دیگر مصادیق دیگرى دارد و دلیل بر این مسئله اطلاق ادله امت که (مؤلفه قلوبهم) را مقید و منحصر به زمانى و زمینى خاص نکرده است و این ادله از حیث دیگرى هم اطلاق دارد که مقیّد به جهاد نیست، یعنى براى غیر جهاد هم مى توان آن ها را تألیف کرد؛ مثلاً براى عضویت در حکومت و استفاده از تخصّص آن ها صاحب جواهر هم مقید به جهاد نمى داند ما مى خواهیم حرف دیگرى هم بزنیم و آن این که تالیف قلوب منحصر به پرداخت زکات نیست، زیرا تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیّت است، یعنى علّت پرداخت زکات تألیف قلوب است یعنى تألیفِ قلوب اصل است و پرداخت زکاتِ واجب یکى از راه هاى تألیف قلوب است، بنابراین راه هاى دیگرى هم وجود دارد که او تألیف و تشویق شود؛ مثلاً ما به او پست و مقام بدهیم تا براى اهداف بلند اسلام استمالت شود.88 لذا آن چه ما به آن رسیده ایم دو وجه است: عضویت در سازمان حکومت اسلامى هم مى تواند مایه تألیف قلوب باشد و هم این که هدف از تألیف قلوب باشد; به این معنا که شما فرد لایقى را با پول تشویق کنید که عضو اداره اسلام شود و یا او را عضو اداره اسلام کنید تا تألیف قلوب شود، ما هر دو را از اطلاق ادله و از اعتبار وصف العینى تعلیق حکم بر وصف، متوجه مى شویم. بر این اساس، مؤلفه قلوبهم به یک منبع خوب انسانى براى حکومت اسلامى تبدیل مى شوند به این معنا که حکومت اسلامى براى تقویت پایه هاى مردمى و تحکیم ریشه حکومت در دل جامعه اسلامى نباید از این نیروى عظیم که طبق فرموده امام صادق و باقر(ع) بیش تر مردم را تشکیل مى دهند و در همه زمان ها هم هستند: (یکون ذلک فى کل زمان)89 غفلت شود. البته منظور ما در نظر گرفتن سهمیه اى در کادر حکومتى غیر کلیدى براى آنان بدون هیچ اولویتى است؛ یعنى (مؤلفة قلوبهم) مثل مهاجر و انصار و بنى هاشم نیستند که در عضویابى اولویتى داشته باشند، ولى غفلت از آن ها هم درست نیست. پیامبراکرم(ص) براى تألیف قلوب به پرداخت زکات اکتفا نفرمود بلکه مسئولیت هم مى داد; نمونه اش ابوسفیان بود که بلافاصله فرماندهى دو هزار نفر از قریش را در یک عملیات نظامى بر عهده گرفت90, و عمروعاص که در(ذات السلاسل) فرمانده شد91، ابوسفیان بت پرست حتى مأموریت بت شکنى بت هاى طائف را پیدا کرد، جالب است که او بت ها را شکست و از خرابه هاى آن هیزم درست کرد و فروخت و قرض هاى عده اى را پرداخت92, وحشى هم پس از این که اهلى شد مأموریت جنگى گرفت93, معاویه هم جزء کاتبان رسول خدا(ص) شد.94 7ـ منابع دینى منظور, مسلمین, یهود, نصارى, مجوس و به طور کلى اقلیت هاى دینى اند که به هر حال منابعى از نیروهاى انسانى را تحت عناوین دینى تشکیل مى دهند. در این درنگ و توقف نداریم که (اسلام گرایى) یک اولویت قطعى و صد درصد است و غیر اسلام هم و لو میلى به اسلام و جهاد نداشته باشند و مؤلفه قلوبهم نباشند سهمیه اى خواهند داشت. رسول خدا(ص) گاهى با آن ها پیمان مى بست مثل (بنى نضیر) یا (بنى قریظه) که یهود بودند تا از نیروهاى آن ها علیه کفار استفاده کند و یا درخواست نماینده اى از آنان مى کرد: (قل تعالوا الى کلمه…)95 یعنى نمایندگان آن ها را مى خواند با آن ها پیمان مى بست ولى هیچ وقت به آن ها فرصت فرادستى نمى داد. اسلام به همه کفار و اهل کتاب، بدبین نیست بلکه با آن ها که میل به سلطه دارند سر ناسازگارى دارد، اما استفاده از اهل جزیه آن هم به شکل (بطانه) بلکه به شکل نیروهاى کارگزار و متخصص به شکلى که حکومت اسلامى حالتِ تسلّط و نظارت را از دست ندهد منعى ندارد. سیره رسول خدا(ص) همین گونه بود, در تاریخ مى خوانیم که: فرمانروایِ مسیحى شهر(ایله) به نام (یوحنا بن رویه) در حالى که صلیب طلا به سینه انداخته بود و از مقر فرمانروایى خود به سرزمین تبوک آمده بود هدیه اى به رسول خدا(ص) داد و هدیه اى هم از آن بزرگوار گرفت و حاضر شد بر آیینِ مسیح بماند و جزیه بدهد، پیامبر با او پیمان بست که مسیحى بماند و به او مأموریت داد که از مسلمانان که از ایله مى گذرند پذیرایى کند.96 اصولاً فرمان روایانى که در مرزهاى سوریه و حجاز زندگى مى کردند در میان قوم و قبیله و منطقه زندگى خود, نفوذ کلمه داشتند و همگى مسیحى بودند و چون احتمال داشت که روزى سپاه روم از نیروهاى محلّى آنان استفاده کند. پیامبر(ص) با همه آن ها پیمان عدم تعرّض بست.97 یا (اکیدر) فرمان رواى مسیحیِ (دومة الجندل) حضور پیامبر رسید و از قبول اسلام امتناع ورزید ولى حاضر شد باج گذارِ مسلمانان باشد.98 جالب است که (یوحنا) و (اکیدر) مسیحى مى مانند ولى کارگزار و باج گذار پیامبر مى شوند؛ یعنى مى توان و جایز است از نیروهاى اهل کتاب استفاده کرد فقط به این شرط که نظارت و تسلّط را در دست نگیرند، زیرا با اصل مسلّمِ (لن یجعل اللّه للکافرین على المؤمنین سبیلا) و (یعطواالجزیه عن ید وهم صاغرون) منافات دارد. پس (اسلام گرایى) اولویت است ولى استفاده از غیر مسلمین جایز است به شرط عدم سلطه و بدون هیچ اولویتى. 8ـ منابع عقیدتى مراد، دارالاسلام و دارالکفر است. (دارالاسلام جایى است که اسلام در آن جا حاکم است و دارالکفر یا دارالشرک آن جا که کفر و شرک حاکم است)، مثل مکه و مدینه قبل از فتح مکه که مکه مصداق دارالکفر بود و مدینه دارالایمان و دارالاسلام. البته اکنون شرایط فرق مى کند بعضى کشورهاى اسلامى مثل ترکیه هرچند حکومت آن ها لائیک است، اما آن جا را نمى توان دارالکفر حساب کرد. پس دارالکفر جایى است که مسلمین یا در آن جا حاکم نیستند یا در اقلیت اند. مسلماً دارالکفرى که در صدر اسلام مطرح بوده با توجه به این که اسلام هنوز توسعه نداشت، کشورها و مناطقى بودند که اسلام هنوز وارد آن جا نشده بود. اکنون بحث در این است که آیا از نیروهاى مسلمان مقیم دارالکفر مى توان در حکومت اسلامى دعوت و استفاده کرد؟ به عبارت بهتر آیا نیروهایِ مسلمان دارالکفر منبعى مناسب براى عضویابى جهت تشکیلات حکومت اسلامى محسوب مى شوند یا نه؟ قرآن مى فرماید: (الذین آمنوا ولم یهاجروا ما لکم من ولایتهم من شىء حتى یهاجروا)99, بعضى مصداق این آیه را عباس عموى پیامبر مى دانند که هجرت نکرد ولى رسول خدا(ص) او را در همان دارالکفر مأموریت جاسوسى قریش داد و گزارش به پیامبر مى داد و حتى در جنگ بدر شرکت کرد و اسیر شد و پیامبر به رَزمندگانش سفارش کرده بود که او را ضربه نزنند و سالم بدارند و سرانجام اسیر شد.100 به هر حال اولویت با دارالاسلام است و در صورت عدم کفایت باید سراغ نیروهاى مسلمان دارالکفر رفت که از داستان عباس و نظایر آن جواز آن را یافتیم. بنابراین نیروهاى مسلمان که در دارالکفر اقامت و یا تحصیل کرده اند و مدتى به هر دلیل مانده اند, استفاده از آن ها جایز است, اما هیچ اولویتى بر نیروهاى دارالاسلام ندارند, بلکه اولویت از آن نیروهاى دارالاسلام است, زیرا مقیم هاى دارالکفر چه بسا از فرهنگ آن جا تأثیر گرفته اند و ممکن است تأثیرات منفى هم داشته باشند. --------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها: 1. حسن ستارى, مدیریت منابع انسانى, ص91.
2.حجرات(49) آیه13.
3. بحارالانوار, ج76, ص350.
4. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران, ص288 ـ 289.
5.همان, ص406.
6. همان, ص412.
7. تراتیب الاداریه, ج1, ص17.
8. همان, ج1, ص17.
9. سیره ابن هشام, ج2, ص333.
10. صحاح سته.
11. فروغ ابدیت, ص360 و 126.
12. شیخ عباس قمى, منتهى الآمال.
13. بحارالانوار, ج20, ص389; طبقات کبری§, ج1, ص260; تاریخ طبرى, ج2, ص295; کامل ابن اثیر, ج2, ص81; فروغ ابدیت, ج2, ص218.
14. سیره حلبى, ج3, ص279; طبقات کبری§, ج1, ص259; فروغ ابدیت, ج2, ص229.
15. طبقات کبری§, ج1, ص259; سیره حلبى, ج2, ص277; بحارالانوار, ج20, ص379.
16. همان, ج2, ص235.
17. همان, ج2, ص222.
18. فروغ ابدیت, ج2, ص222
19. همان, ص220.
20. همان, ص222.
21. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران, ج2, ص393.
22. جعفر سبحانى, فروغ ابدیت, ص352.
23. اسد الغابه.
24. فروغ ابدیت, ص338.
25. نساء(4) آیه58.
26. حجرات(49) آیه13.
27. جعفر سبحانى, همان, ج2, ص472 ـ 473.
28. بحارالانوار.
29. فروغ ابدیت, ص512; سیره ابن هشام, ج1, ص639; صحیح بخارى, ص98; بحارالانوار, ج19, ص346.
30. حدائق, ج10, ص396; سیوطى, جامع صغیر, ج2, ص85.
31. همان.
32. همان و کنزالعمّال, ج6, ص195.
33. سیوطى, شرح جامع صغیر, ج4, ص512 به نقل از حدائق, ج10, ص395.
34. حدائق, ج1, ص395; جواهر, ج13, ص353.
35. حدائق, ج10, ص395; سیوطى, شرح جامع(مناوى), ج4, ص512.
36. جواهرالکلام, ج3, ص161.
37. وسائل الشیعه, باب31 من ابواب الحیض, ح9.
38. جواهرالکلام, ج3, ص161.
39 و 40. همان.
41. حجرات(49) آیه13.
42. منهج الصادقین, ج8, ص429.
43. وسائل الشیعه, ج4, باب39; جواهرالکلام, ج21, ص215 ـ 216.
44. نهج البلاغه, خ56, ص146(فیض الاسلام).
45. همان, نامه17, ص864.
46. سیره ابن هشام, ج2, ص363.
47. فروغ ابدیت, ج1, ص480.
48. جواهرالکلام, ج21, ص26(مانند علامه و شهید اول و ثانى).
49. همان, ج13, ص363; منهج الصادقین, ج4, ص217.
50. همان, ج21, ص26.
51. بحارالانوار, ج11, ص28; ج67, ص302; ج67, ص358.
52. شهید ثانى, روضه البهیه, کتاب الصلواة, ج1, ص392(چاپ 10جلدى).
53. خطبه سجادیه.
54. نساء(4) آیه100 .
55. عنکبوت(29), آیه56.
56. منهج الصادقین, ج9, ص228:(لاعیش الاّ عیش الآخره اللهم اغفر الانصار والمهاجره).
57. فروع ابدیت, ج2, ص126.
58. ر.ک: سیره ابن هشام, ج2, ص363 و 615.
59. توبه(9) آیه100.
60. منهج الصادقین, ج9, ص234.
61. انفال(8) آیه72.
62. همان, آیه74.
63. نساء(4) آیه95.
64. ابراهیم(14) آیه4.
65. جمعه(62) آیه2.
66. آل عمران(3) آیه164 .
67. بقره(2) آیه151 .
68. محسن الموسوى, دولةالرسول, ص262.
69. فروغ ابدیت, ج2, ص352 و 452; سیره ابن هشام, ج2, ص500; تاریخ سیاسى اسلام, ج1, ص162; تراتیب الاداریه, ج1, ص240; اسد الغابه, ج3, ص556.
70. فروغ ابدیت, ص122; دولةالرسول, ص263; اسد الغابه, ج3, ص126.
71. اسد الغابه, ج4, ص442 و 214; الاصابه, ج5, ص264; فروغ ابدیت, ج2, ص382.
72. فروغ ابدیت; دولة الرسول, ص262.
73. دولةالرسول, ص372.
74. فروغ ابدیت, ص367; سیره ابن هشام, ج2, ص491.
75. همان, ص452.
76. همان, ص416; سیره ابن هشام, ج2, ص544; اسد الغابه, ج1, ص216.
77. همان, ص263.
78. طبقات ابن سعد, ج1, ص261; حلبى, ج3, ص286; فروغ ابدیت, ج2, ص235.
79. فروغ ابدیت, ج2, ص352.
80. همان, ج2, ص338.
81. نهج البلاغه فیض الاسلام, نامه67, ص1062.
82. همان, نامه70, ص107.
83. مرتضى مطهرى, خدمات متقابل اسلام و ایران.
84. شرایع الاسلام, ج1, ص149.
85. جواهرالکلام, ج15, ص341.
86. اصول کافى(چاپ جدید), ح2, ص411.
87. منهج الصادیقین, ج4, ص275.
88. جواهرالکلام, ج15, ص341.
89. مستدرک الوسائل, باب اول, ح11.
90. فروغ ابدیت, ج2, ص352.
91. همان, ج2, ص304.
92.همان, ج2, ص420.
93. همان, ج2; بحارالانوار, ج21, ص413.
94. همان و بحارالانوار, ج22, ص248; تراتیب الاداریه, ج1, ص120; اسد الغابه, ج5, ص209.
95. آل عمران(3) آیه61.
96. فروغ ابدیت, ج2, ص410; سیره ابن هشام, ج2, ص526; بحارالانوار, ج21, ص160; سیره حلبى, ج3, ص160.
97. همان.
98. فروغ ابدیت, ج2, ص401; سیره ابن هشام, ج2, ص526; بحارالانوار, ج21, ص160; سیره حلبى, ج3, ص160.
99.انفال(8) آیه72.
100. اسدالغابه, ج3, ص165.
--------------------------------------------------------------------------------
فصلنامه حکومت اسلامى شماره 9
۱۳۸۵/۰۹/۰۹ ۱۰:۳۷ شناسه مطلب: 2025
تشکیل حکومت و به عهده گرفتن زمام اداره امور جامعه از مواردى است که علاوه بر هدایت و نجات انسانها، نقش قابل تأمّلى را در جهت حفظ آیات الهى و آرمانهاى جامعه مسلمین ایفا مى کند. از این رو نبىّ مکرم اسلام (ص) بلافاصله پس از هجرت براى تشکیل حکومت و دولت اسلامى اقدام نمود. این حکومت اسلامى هر چند بعد از ارتحال آن حضرت (ص) عمرش کوتاه بود، امّا نمونه کامل حکومت دینى با ویژگى هاى خاص خود بود که در این نوشتار بر جسته آن به عنوان شاخصه هاى آموزنده و سازنده اشاره مى شود: عدالت خواهى مطالعه تاریخ زندگى پیامبر (ص) بیانگر این است که آن حضرت (ص) در روزگارى که در مدینه قدرت بزرگى پدید آورد، تمام سعى و تلاشش برقرارى عدالت و احیاى ارزشهاى الهى و انسانى بود. ایشان در یک منشور جهانى، عدالت خواهى و تساوى حقوق انسانها را در جوامع اعلام کرد و ملاک احترام به حقوق بشر را معین نمود. آن منادى راستین عدالت و آزادى هنگامى که مشاهده کرد یکى از اصحاب عرب وى «سلمان فارسى» را به خاطر غیر عرب بودن تحقیر مى کند، در کلمات حکیمانه و معروفى مى فرمود: «انّ الناس من عهد آدم الى یومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسود إلا بالتقوى؛(1) همه مردم از زمان حضرت آدم(ع) تا به امروز همانند دانه هاى شانه مساوى و برابر هستند. عرب بر عجم و سرخ برترى ندارد مگر با تقوى». آن حضرت در اجراى قانون عادلانه الهى اهتمام خاصّى داشت و اگر کسى از ایشان تقاضاى غیر قانونى مى کرد، شدیداً ناراحت مى شد. بعد از جنگ احزاب در مورد تقسیم غنایم بعضى از همسران پیامبر(ص) تقاضاى غیر معمول کردند، لذا آن بزرگوار ناراحت شد و حدود یک ماه از آنان فاصله گرفت. خداوند متعال نیزبه این مناسبت آیاتى را بر آن حضرت نازل کرد وفرمود: «یا ایهّاالنبى قل لازواجک ان کنتن تردن الحیوة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا؛(2) اى پیامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را مى خواهید، بیایید با هدیه اى شمارا بهره مند سازم و شما را به طرز نیکویى رها سازم». و به این ترتیب پیامبر اکرم (ص) حتى به نزیکترین افراد خانواده اش اجازه نداد از قانون الهى تخطّى کرده و عدالت اجتماعى را در حکومت اسلامى آن حضرت خدشه دار سازند. قاطعیّت و شهامت در سیره حکومتى رسول گرامى اسلام قاطعیّت و شهامت در مورد اجراى قانون و حدود الهى به بهترین وجه انعکاس یافته است. در فتح مکه زنى از قبیله «بنى مخزوم» مرتکب سرقت شد و از نظر قضایى جرمش محرز گردید . خویشاوندان آن زن که هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهلیت در مغزشان ماند ه بود، اجراى مجازات (حد سرقت) را نسبت به آن زن، ننگ خانواده اشرافى خود مى دانستند؛ به همین دلیل براى متوقف ساختن اجراى حد سرقت به تلاش افتادند و به همین منظور «اسامة بن زید» را- که مانند پدرش نزد پیامبر (ص) محبوبیت داشت - وادار به شفاعت نمودند. اما همین که اسامه زبان به شفاعت گشود، آن حضرت (ص) خشمگین شد و فرمود: چه جاى شفاعت است ؟ مگر مى توان حدود و قانون را بلااجرا گذاشت و فوراً دستور مجازات صادر نمود. اسامه متوجه لغزش خود شد و عذرخواهى نمود. پیامبر (ص) براى این که فکر تبعیض در اجراى قانون را از ذهن مردم بیرون نماید، عصر همان روز به ایراد خطبه اى پرداخت و به مسأله اجراى قانون الهى اشاره نمود وفرمود: «اقوام و ملل پیشین دچار سقوط وانقراض شدند؛ زیرا در اجراى قانون تبعیض روا مى داشتند. هرگاه یکى از طبقات بالا مرتکب جرم مى شد، او را از مجازات معاف مى کردند و اگر کسى از زیر دستان به جرم مشابه آن مبادرت مى ورزید، او را مجازات مى کردند. قسم به خدایى که جانم در دست اوست در اجراى قانون در باره هیچ کس کوتاهى و سستى نمى کنم. اگر چه مجرم از نزدیکان من باشد»(3) چنان که ملاحظه مى شود رسول گرامى(ص) در اجراى قوانین هیچ گونه تبعیضى روا نمى داشتند؛ شفاعت احدى را نمى پذیرفت و تحت تأثیر نظرات دیگران قرار نمى گرفت. آن حضرت به شدّت مسلمانان را از تعطیل شدن حدود الهى نهى مىکرد و مى فرمود: «انّما هلک بنو اسرائیل لانّهم کانوا یقیمون الحدود على الوضیع دون الشریف؛(4)بنى اسرائیل نابود شدند از آن جهت که حدود الهى را براى زیر دستان اجرا مى کردند نه براى اشراف!» وفاق اجتماعى با آغاز دولت رسول خدا(ص) در مدینه، وفاق اجتماعى به عنوان یک ساز وکار مهم از سوى پیامبر(ص) مطرح گردید. با درنگ در حیات سیاسى آن حضرت پس از تشکیل حکومت اسلامى و هم پاى ساماندهى به ساختار دولت، نمونه هاى فراوانى از وفاق اجتماعى را مىتوان یافت که در جهت یک دلى و سازگارى مسلمانان شکل گرفت؛ همچون ساختن مسجد، پیمان عمومى میان مسلمانان، یهودیان و مشرکان یثرب، هم دلى با قبایل عرب و قرار داد برادرى. وفاق اجتماعى در دولت کریمه پیامبر اعظم (ص) بر چند اصل راهبردى و بدون تغییر استوار بود که عبارت است از: 1- ایمان به خداى یکتا و اعتقاد به آموزههاى دینى و قوّت بخشیدن به گرایش توحیدى که پیامبر(ص) آن را مهمترین رکن وفاق و اتحاد مى دانست.(5) 2- پیامبر(ص) بهترین و استوارترین راستى را تنها در گروه مؤمنان مى دانست و با چنین دیدگاهى وفاق را در محدوده آنان تلقى مى نمود. این اصل در سال نهم هجرى و در اوج اقتدار دولت اسلامى و با الهام از آیه: «انّما المؤمنون اخوةٌ...»(6) نهادینه گردید؛ آیه اى که تمامى مؤمنان را بایکدیگر برادر مى داند. 3- سازگارى با غیر مسلمانان به عنوان یک تاکتیک و در جهت پیشبرد منافع اسلام وجود داشته است و چنین وفاقى عارى از امتیاز دهى یک سویه بوده و برترى اسلام و مسلمانان در آن لحاظ شده است.(7) شایستگى معنوى معیار مورد نظر پیامبر(ص) در انتخاب مدیران و مسؤولان، تقوا، سابقه خوب و پاى بندى به ارزشهاى دینى و سایر ملاکهاى شایسته بود. آن چه براى آن بزرگوار در انتخاب مدیران اهمیت نداشت، ملاک خویشاوندى و قوم گرایى بود؛ چنان که اصحاب خاص آن حضرت یعنى ؛ سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر غفارى و عمّار عربى هر یک از یک منطقه و نژاد بودند و وقتى آیه زکات (توبه - آیه 160) نازل شد چون سهمى براى کسانى که زکات جمع آورى مى کردند، داده شد، عدهاى از بنى هاشم نزد پیامبر(ص) آمدند و از ایشان تقاضا کردند که به سبب خویشاوندى جمع آورى زکات را به آنان واگذار نماید. رسول خدا(ص) به آنان فرمود: صدقه و زکات بر من و بنى هاشم حرام است، یعنى نه تنها به سراغ زکات نیایید، بلکه انتظار آن را هم نداشته باشیدکه از کارمندان جمع آورى آن شوید. سپس فرمود: آیا گمان مى کنید من دیگران را برشما ترجیح مى دهم؟ خیر بلکه من خوبى و صلاح شما را مى خواهم.(8) خدمت رسانى یکى از برنامه هاى زندگى رسول خدا(ص) رسیدگى به کارها و گرفتارىهاى مسلمانان بود. آن حضرت در بر آوردن حاجات مردم کوشش بسیار داشت و در این مورد اهل فضل و تقوا را بر دیگران ترجیح مى داد و نیازهاى آنان را برآورده مى ساخت . روزى بایکى از یاران خود درصحراى مدینه قدم مى زد که پیرزنى را بر سر چاهى مشاهده کرد؛ او مى خواست از چاه آب بکشد و به خانه اش ببرد، امّا در کار خود ناتوان بود. پیامبر (ص) نزدیک رفت و فرمود: اى مادر آیا مى خواهى برایت از چاه آب بکشم؟ آن بانوى سالخورده از پیشنهاد رسول خدا (ص) خوشحال شد. حضرت رسول (ص) بر سر چاه آمد و مشک را پر از آب کرد و تا خیمه آن پیرزن حمل نمود. شخصى که همراه پیامبر (ص) بود، هر چه اصرار کرد که مشک را از پیامبر(ص) بگیرد، آن حضرت قبول نکرد و فرمود: من به تحمّل مشقت و زحمات امت خود سزاوارترم! بعد از این که پیامبر (ص) خداحافظى کرد و به راه افتاد، پیرزن به فرزندانش گفت، مشک را از بیرون خیمه به داخل بیاورید آنها با تعجب پرسیدند: اى مادر! این مشک سنگین را چگونه به خیمه آوردى؟ او پاسخ داد: جوانمردى زیبا روى و خوش سخن با کمال مهربانى آن را به این جا آورد. آنها وقتى پیامبر را شناختند، به دنبالش دویدند و به دست وپاى آن حضرت افتادند و عذرخواهى نمودند. پیامبر (ص) آنان را دعا کرد و با لطف ومهربانى خویش نوازش داد.(9) آرى! روش زندگى پیامبر اکرم (ص) گره گشایى و نیکى و احسان بود، سیره حکومتى آن حضرت نشان مى دهد که ایشان پیروان خود را به کارگشایى و برآوردن حاجات برادر مؤمن تشویق و ترغیب مى کرد. آن حضرت مى فرماید: «من قضى لاخیه المؤمن حاجة کان کمن عبدالله دهرا؛(10) هر کس یک حاجت برادر خود را برآورد، چنان است که در همه روزگار خدا را عبادت کرده است». تفقد واحوالپرسى بزرگوارى و عنایت نبى اکرم (ص) به افراد را نباید فقط به خدمت رسانى جهت پیش برد امور جامعه دانست، بلکه تمام اقشار جامعه به نوعى از لطف و بزرگوارى آن حضرت برخوردار بودند و دراین میان تکریم آن رهبر بزرگوار نسبت به اصحاب از همه چشم گیرتر است. سیره کریمانه ایشان با اصحاب باعث ایجاد ارتباط عاشقانه و وحدت فکرى و اجتماعى مى شد که همه، خود را وابسته به این کانون عشق و ایثار و کرامت مى دیدند.و هیچگاه پیامبررااز خود جدا نمى دانستند. «انس بن مالک» نقل مى کند: هرگاه پیامبر(ص) یکى از اصحاب را سه روز نمى دید، در باره او سؤال مى کرد ؛ اگر آن فرد در شهر نبود برایش دعا مى کرد؛ اگر حضور داشت به دیدن او مى رفت و اگر مریض بود از او عیادت مى نمود.(11) احترام به نظرات دیگران در مسایل مربوط به جامعه با این که پیامبر (ص) هوش سرشارش در تشخیص امور بر همگان برترى داشت، امّا هرگز با تحکّم و استبداد رأى به افکار مردم بى اعتنایى نمى کرد. نظر مشورتى دیگران را مورد توجه قرار مى داد و دستور قرآن مجید را در عمل اجرا مى کرد و از مسلمانان مى خواست که این سنت را نصب العین قرار دهند. یکى از نمونه هاى مشورت آن حضرت با اصحاب در جنگ «بدر» است. مسلمانان به قصد مصادره کردن اموال کاروان تجارى قریش که از شام برمى گشت از مدینه بیرون آمدند، امّادر حال حرکت به سمت بدر خبر رسید که سپاه قریش عازم آن منطقه است. با این خبر اوضاع به کلى دگرگون شد و مسلمانان که خود را براى حمله به کاروان قریش آماده کرده بودند، در مقابل یک لشکر مسلح که در تعداد افراد سه برابر بودند، رو به رو شدند. رسول خدا (ص) از همراهان پرسید که آیا حاضرند در این شرایط در برابر قریش بایستند یا نه؟ «ابوبکر» و «عمر» هر کدام برخاستند و سخنانى گفتند که بوى تهدید و ترس مى داد، ولى پیامبر(ص) به حرف آنها اعتنایى نکرد. سپس «مقداد بن عمرو» سخنانى در اطاعت از حضرت بیان کرد، امّا باز پیامبر(ص) از مردم مشورت خواست، مخاطب آن بزرگوار در اصل «انصار» بودند، زیرا آنها در بیرون مدینه نسبت به پیامبر(ص) تعهدى نداشتند. درنهایت با اعلام حمایت انصار، رسول اکرم (ص) دستور حرکت صادر نمود و پرچم جنگ برافراشته شد.(12) دیگر مشورت رسول خدا(ص) با اصحاب در جنگ «احد» بود. وقتى خبر لشکرکشى قریش درمدینه به پیامبر(ص) و مسلمانان رسید، آن حضرت با مسلمانان مشورت کرد. عده اى که تعدادشان اندک بود و درمیان آنها «عبدالله بن ابى» حضور داشت، معتقد بودند در مدینه بمانند و از شهر دفاع کنند، اما عده اى از جوانان و کسانى که در بدر نبودند وبرخى بزرگ سالان مانند حضرت «حمزه» و «سعد بن عباده» اصرار داشتند که در بیرون مدینه با دشمن روبرو گردند تا مبادا متهم به ترس شوند. پیامبر (ص)نظر اکثریت را قبول کرد و زره جنگ پوشید. در این هنگام، صحابه - که احساس کردند با خواست رسول خدا(ص) مخالفت کرده اند - پشیمان شدند و نزد حضرت رفتند و اظهار ندامت کردند، ولى پیامبر (ص) فرمود: اکنون که زره به تن کرده ایم، سزاوار نیست آن را بیرون بیاوریم.(13) پس از اتمام جنگ و شکست مسلمانان شبهه اى مطرح شد که در این موضوع جاى مشورت نبوده است، لذا آیه «... وشاورهم فى الامر...»(14) نازل شد تااین شبهه را بر طرف کند؛ زیرا در هر صورت فایده مشورت بالا بردن شخصیت و تکریم آنهاست. مهر و عطوفت راز پیروزى رسول خدا (ص) در مدیریت حکومتى، مهرورزى و عشق به مردم بود. اگر این شیوه کارآمد در مدیریت رسول خدا نبود، هرگز توفیق رفع مشکلات و موانع طاقت فرسا را پیدا نمى کرد. به همین جهت خداوند فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک... ؛(15)به موجب رحمتى که خداوند به تو عنایت کرده بود، براى آنان نرم شدى که اگر تندخو و سخت دل بودى، همه از اطراف تو پراکنده مى شدند...» در سال هشتم هجرى که پیامبر گرامى اسلام (ص) با اقتدار و پیروزى کامل به شهر مکه وارد شد و آن را از دست کفّارو مشرکان خارج نمود، طرفداران جبهه باطل به ویژه کسانى که در مدت بیست سال گذشته، بدترین ستمها و جسارتها و دشمنى ها را در حق آن حضرت و یارانش کرده بودند، در هاله اى از رعب و وحشت گرفتار شدند و بعد از فتح مکه منتظر انتقام و عکس العمل متقابل پیامبر(ص) بودند. این نگرانى و اضطراب هنگامى به اوج خود رسید که اهل مکه از سعدبن عباده (پرچم دار پیامبر) شنیدند که فریاد مى زد: امروز روز جنگ و خونریزى و اسارت است.(16) هنگامى که این شعار به گوش رسول خدا(ص) رسید، آن حضرت ناراحت شد و دستور داد پرچم اسلام را از او گرفته و به دست حضرت على (ع) بسپارند، سپس با سخنان آرام بخش و ملاطفت آمیز خود، دشمنان دیرینه خویش را آرامش داد. آن حضرت فرمود: شما در مورد من چگونه مى اندیشید؟ مشرکان گفتند: ما جز نیکى و محبّت از تو انتظارى نداریم! ما تو را برادرى بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود مى دانیم. رسول خدا (ص) فرمود: من آنچه را برادرم یوسف (ع) در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان مى کنم و همانند او مى گویم: «... لا تثریب علیکم الیوم...؛(17) امروز ملامت و سرزنشى بر شما نیست...» هنگامى که آن رهبر مهربان، مردم هراسناک و نگران را آرام نمود، اضافه کرد که امروز روز نبرد و انتقام نیست، بلکه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنایات و گناهان شما گذشتم. آن گاه جمله معروفش را فرمود: «اذهبوا فانتم الطّلقاءُ ؛(18) به دنبال زندگیتان بروید که همه شما آزاد هستید». تمامى آنان گویا دوباره متولد شدند؛ بنابراین نفس راحتى کشیدند وبه غیر از افراد معدودى، همگى محبت و عشق رسول خدا در اعماق وجودشان نفوذ کرد و مسلمان شدند. مدارا با مخالفان عصر نبوى، عصر تأسیس نظام اسلامى و تکوین اعتقادات اسلامى در میان مردم بود. به همین دلیل رفتارهاى پیامبر (ص) بیشتر با مدارا همراه بود تا مردم بتوانند اصل دین را در جامعه بپذیرند. به همین جهت مخالفتها، استهزاها و تمسخرها با گذشت نبى مکرم (ص) همراه بود. بیشترین تحمل و مداراى پیامبر(ص) با منافقان مدینه بود؛ زیرا برخورد شدید با آنها خطرى جدّى علیه حکومت اسلامى به شمار مى آمد. عبد بن ابى رئیس منافقان مدینه بود که به رغم اقدامات و خیانت هایش در مراحل گوناگون، پیامبر(ص) علیه او اقدامى نکرد. او در مدینه از جایگاهى بر خوردار بود و پیامبر(ص) بااو مدارا مى کرد. پس از غزوه «بنى مصطلق» او گفت: اگر به مدینه برگردیم، پیامبر را از آن جا بیرون مى کنیم! این خبر به آن حضرت رسید و اصحاب خواستار برخورد شدید با او شدند تا جایى که مسأله قتل او شایع گردید؛ بنابراین پسرش از پیامبر (ص) خواست: اگر چنین است، او خود عامل این حکم باشد تا مبادا او بخواهد قاتل پدرش را بکشد و دستش به خون مسلمانى آغشته گردد، امّا رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: چنین حکمى مطرح نیست.(19) زهد و ساده زیستى از کردارهاى ستوده اى است که موجب بسیارى از کمالات روحى در وجود انسان مى باشد. از بارزترین صفات نبى مکرّم اسلام (ص) که ایشان را در امر تشکیل حکومت موفق ساخت، زهد و ساده زیستى بود. حضرت على (ع) در تشریح سیره نبوى به این ویژگى آن حضرت مى پردازد و مى فرماید: «رسول گرامى اسلام همواره بر روى زمین غذا مى خورد و همانند بندگان مى نشست و بادست خود کفشش را وصله مى زد و لباس خود را مى دوخت و بر الاغ برهنه سوار مى شد و شخص دیگرى را نیز به همراه خود سوار مى کرد. روزى متوجه شد که پرده اى بر خانه اش آویخته شده که نقش و نگار و تصویر داشت. به یکى از همراهانش فرمود: این پرده را از برابر چشمانم دورکن که هرگاه نگاهم به آن مى افتد، به یاد دنیا و زینت هاى آن مى افتم». (20) «زید بن حارث» روایت کرده است که در یکى از روزها رسول خدا(ص) روى حصیر خوابیده بود و نشانه هاى زبرى حصیر بر بدن مبارکش اثر گذاشته بود. عایشه از روى دلسوزى به آن حضرت عرضه داشت: یارسول الله! پادشاهان ایران وروم از همه گونه نعمت دنیوى برخوردار هستند، ولى شما که رسول خدا وپیامبر الهى هستید، از همه چیز تهى دست مى باشید تا آن جا که روى حصیر استراحت مى کنید و لباس ارزان قیمت مى پوشید! حضرت فرمود: عایشه! چه خیال مى کنى! هرگاه من بخواهم، کوهها طلا مى شوند و با من به حرکت در مى آیند. روزى جبرئیل(ع) بر من نازل شد و کلید خزانه و گنجینه هاى جهان را در اختیار من گذاشت، اما من نپذیرفتم. سپس حضرت رسول(ص) براى این که این حقیقت را آشکارا به عایشه نشان دهد، به او فرمود: اى عایشه! حصیر را بلند کن. او نیز دستور آن حضرت را اجرا کرد و مقدار زیادى طلا را مشاهده نمود. سپس به عایشه فرمود: نگاه کن و طلاها را از نزدیک ببین! اما بدان که دنیا و تمام زیبایى هاى فریبنده و ظاهرى آن از نظر خداوند متعال ارزش بال یک پشّه را ندارد.(21) البته بهره گرفتن از دنیابراى آخرت امرى مذموم نیست، بلکه علاقه به دنیا و دوست داشتن آن در مقابل آخرت و ارزشهاى معنوى ناپسند است. فرجام سخن پیامبر (ص) با هجرت به مدینه حکومت و دولت اسلامى را تشکیل داد و وجود خود را وقف اصلاح جامعه مسلمانان نمود، اما متأسفانه عمر این حکومت کوتاه بود و با ارتحال جانگداز آن رسول گرامى، مردم به عقب برگشتند؛ افراد نالایقى روى کار آمدند و جامعه مسلمین را به هر سویى که مى خواستند، کشاندند؛ دلها از یاد خدا غافل و احادیث نبوى دستخوش کتمان و تحریف قرار گرفت. در چنین وضعیّتى جامعه از نور هدایت منقطع گردید و معنویت افول کرد و سرانجام آن باعث شد که حضرت على (ع) خانه نشین شده؛ امام مجتبى (ع) مسموم و سر منّور امام حسین(ع) در گودال غربت با تیغ کین ازبدن جدا شد. پى نوشت ها: - 1 - مستدرک الوسایل، میرزا حسین نورى، ج 12، ص 89. 2 - سوره احزاب، آیه 28. 3 - صحیح بخارى، محمد بن اسماعیل بخارى، ج 5، ص 269. 4 - مستدرک الوسایل، ج 18، ص 7. 5 - سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 436. 6 - سوره حجرات، آیه 10. 7 - فصلنامه فرهنگ کوثر، شماره 50، تابستان 1381، ص 127. 8 - اصول کافى، کلینى، ج 4، ص 58. 9 - تفسیر منهج الصادقین، ذیل آیه 4 سوره قلم . 10 - بحارلانوار، مجلسى، ج 93، ص 383. 11 - همان، ج 16، ص 232. 12 - سیره ابن هشام، ج1، ص 615. 13 - همان، ج3، ص 67 و 68. 14 - سوره آل عمران، آیه 159. 15 - همان . 16 - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 17، ص 272. 17 - سوره یوسف، آیه 92. 18 - بحارلانوار، ج 21، ص 132. 19 - سیره ابن هشام، ج 2، ص 372. 20 - نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 160، ص 301. 21 - حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانى، ج 8، ص 138. پاسدار اسلام ـ ش 294 - خرداد 85
۱۳۸۵/۰۹/۰۶ ۰۹:۲۵ شناسه مطلب: 2001
حجةالاسلام و المسلمین محمد محمدى اشتهاردى فلسفه تعدّد ازدواجهاى پیامبر اعظم(ص) معاندین اسلام از قدیم و ندیم خواستهاند با طرح تعدّد ازدواجهاى پیامبر اسلام (ص) آن را دستاویز شدیدترین حملات مغرضانه، و تهمتهاى ناروا قرار دهند، و از آن با آب و تاب و رنگ و لعاب افسانهها بسازند، و به پندار خود با این گونه ترفندها و شگردها، به اسلام ضربه بزنند، و گاهى بى شرمى را به جایى رساندهاند که آن حضرت را داراى حرم سرا با زنهاى متعدد دانسته و وانمود کنند که آن بزرگوار به امور جنسى اهمیت بسیار مىداد، و بخشى از زندگیش در این راستا خلاصه مىشد. و با القاء چنین شبههاى حریم پاکترین و زاهدترین و کاملترین انسانها را لکه دار سازند، با این که خانههاى محقر گلین، و غالباً اجارهاى و غیر قابل سکونت، به هیچ وجه به شیوه حرم سرایى این سازگار نخواهد بود، در اینجا با تبیین و تشریح گوشه هایى از فلسفه تعدد ازدواجهاى پیامبر(ص) نظر شما را به بى اساسى این شبهه و مغرضانه بودن آن از سوى دشمنان جلب مىکنیم. ازدواج در بیست و پنج سالگى با بیوهاى چهل ساله پیامبر اکرم (ص) در میان قوم خود و مردم جزیرة العرب، زیباترین، با وقارترین، پاکترین و خوش قامتترین انسانها بود، چنان که پدرش عبدالله و مادرش آمنه، از نظر جمال و کمال زبانزد همه مردم بودند. آن حضرت پانزده سال قبل از هجرت در حالى که بیست و پنج سال از عمرش گذشته بود، با بانویى بیوه به نام خدیجه (س) که بنا به مشهور قبلاً دو شوهر کرده، و از دنیا رفته بودند، و چهل سال از عمرش مىگذشت ازدواج کرد، و با توجه به این که حضرت خدیجه (س) در سال دهم بعثت در شصت و پنج سالگى از دنیا رفت، پیامبر (ص) بیست و پنج سال با او زندگى کرد، و تا او بود با هیچ زنى ازدواج نکرد.(1) تاریخ نویسانى مانند: کلبى، واقدى، ابن سعد، یعقوبى، سبط بن جوزى و... بر این مطلب اتفاق نظر دارند.(2) توضیح این که آن حضرت در عنفوان جوانى (از پانزده سالگى تا بیست و پنج سالگى) ازدواج نکرد، و از 25 سالگى با یک زن بیوه، حضرت خدیجه (س) زندگى را ادامه داد، بنابراین تا پنجاه سالگى تنها یک زن داشت. با توجه به این که از نظر کمال و جمالو قبیله در سطحى بود، که مىتوانست بازیباترین و ثروتمندترین دوشیزگان ازدواج نماید. حتى مشرکان به ویژه از قبیله قریش عالىترین پیشنهادها را که جنبه مادى از زرق و برق دنیا داشت توسط ابوطالب عموى پیامبر (ص) به پیامبر(ص) نمودند، مشروط به این که پیامبر(ص) دست از مبارزه با بتپرستى و... بردارد، اما پیامبر(ص) در عنفوان جوانى در برابر این پیشنهادها فرمود: «اى عمو! اگر مشرکان خورشید را در کف راستم و ماه را در کف چپم بگذارند که دست از کارم بردارم دست بر نخواهم برداشت، تا این که خداوند آن را پیروز سازد، یا در این راه کشته شوم.»(3) به راستى کسى که تا این اندازه در راه پیشرفت اسلام، آرمانى فکر کند، آیا مىتوان به ساحت مقدس چنین کسى نسبت داشتن حرم سرا، و توجه به امور شهوانى و جنسى داد؟! تعدّد همسران پیامبر(ص) قبل از آن که به پاسخ شبهه مذکور بپردازیم، شایسته است به طور خلاصه به تعدد ازدواجهاى پیامبر (ص) اشاره کنیم. چنان که گفتیم آن حضرت در 25 سالگى با زنى چهل ساله به نام خدیجه(س) ازدواج کرد، و زندگى این دو تا 25 سال ادامه یافت، و پیامبر (ص) در پنجاه سالگى با وفات خدیجه (س) روبرو شد، بنابراین تا این هنگام اصلاً ازدواج با زنى دیگر نکرد. پس از وفات خدیجه (س) که در سال دهم بعثت رخ داد، با این که مىتوانست در عصر خدیجه (س) و بعد از او تا یک سال ازدواج کند، و هیچ مانعى سر راه آن حضرت براى ازدواج مجدّد نبود. آیا به راستى شخصى که با وجود امکانات، سى پنج سال از شادمانى عمرش را (از 15 تا 50 سالگى) این گونه بگذراند، مىتوان به ساحت اقدس او نسبت نارواى شهوت خواهى را روا داشت، زهى بىانصافى. پیامبر (ص) یک سال بعد از رحلت خدیجه (س) در سال یازدهم بعثت با زن بیوهاى به نام سوده دختر ذمعه ازدواج کرد، این زن شوهرى به نام سکران بن عمر داشت که در صدر اسلام، مسلمان شده بود، و بر اثر فشار مشرکان، همراه عدهاى به حبشه هجرت کرد، ولى در حبشه مسیحى شد، سپس در همانجا از دنیا رفت، سوده بى سرپرست ماند، شرایط به گونهاى بود که بى سرپرستى این زن آبرومند مهاجر، به شخصیت و کرامت او لطمه مىزد، پیامبر(ص) براى جبران این چالش با او ازدواج کرد، و در حقیقت سرپرستى او را بر عهده گرفت، پس از مدتى پیامبر (ص) با عایشه دختر ابوبکر، که وصلت با او یک نوع رابطه خویشاوندى با قبیله تیم مىشد، و همین موجب پیشرفت اسلام مىگردید، ازدواج نمود، و در میان همسران پیامبر(ص) تنها بانویى که دوشیزه بود(4)عایشه بود، قابل توجه این که او وقتى که همسر پیامبر(ص) شد بسیار کم سن و سال بود، و سالها گذشت تا توانست یک همسر واقعى براى پیامبر(ص) باشد، این نشان مىدهد که ازدواجهاى پیامبر انگیزهاى دیگرى، و بیشتر جنبه سیاسى داشته است. پیامبر (ص) در راستاى تثبیت اسلام در شرایطى قرار داشت که لازم بود از تمام وسایل براى شکستن اتحاد و نا مقدس دشمنان استفاده کند، که یکى از آنها ایجاد رابطه خویشاوندى از طریق ازدواج با قبایل طوایف مختلف بود، زیرا محکمترین رابطه در میان عرب جاهلى، رابطه خویشاوندى به حساب مىآمد، و داماد قبیله را همواره از خود مىدانستند، و دفاع از او را لازم، و تنها گذاشتن او را گناه مىشمردند. رسوبات این تعصب حتى سالها بعد از اسلام ادامه داشت، تا آنجا که در سال 61 هجرى در ماجراى کربلا، شمربن ذى الجوشن که با امّالبنین مادر حضرت ابوالفضل(ع) خویشاوندى داشت، در روز تاسوعا براى حضرت عباس و برادران مادریش، امان نامه آورد، که از طرف آن حضرت به شدّت رد شد.(5) پیامبر (ص) تا در مکه بود همین دو همسر (عایشه و سوده) را داشت، با توجه به این که از هیچ کدام از آنها داراى فرزند نشد. پس از آن که آن حضرت به مدینه هجرت کرد، تا سال چهارم با زنى ازدواج نکرد، در سال چهارم یک حادثهاى که بیشتر جنبه عاطفى و رعایت حریم کرامت زن بود، باعث گردید که پیامبر(ص) با زن بیوهاى به نام ام سلمه که داراى چند یتیم بود ازدواج کرد. ماجرا چنین بود که ام سلمه (هند دختر امیه مخزومى) دختر عاتکه عمّه پیامبر(ص) بود، او که دختر عمه پیامبر (ص) بود با ابوسلمة بن عبدالاسد ازدواج کرد، ابوسلمه در جنگ احد که در رکاب پیامبر(ص) با دشمن مىجنگید به سختى مجروح شد، و پس از گذشت هشت ماه از جنگ احد، بر اثر همان جراحات به شهادت رسید، روزى پیامبر(ص) به عنوان تسلیت به ام سلمه و بچههایش، به خاطر شهادت شوهرش ابوسلمه، به خانه ام سلمه آمد، و او را دلدارى داده و به او تسلیت گفت. و در حق او چنین دعا کرد: «خدایا اندوه ام سلمه را برطرف ساز، و مصیبت او را (در مورد از دست دادن شوهرش) به برتر از آن عوض بده.» وقتى که عدّه ام سلمه (چهار ماه و ده روز) تمام شد، عدهاى از او خواستگارى کردند، جواب منفى داد، تا این که رسول خدا (ص) از او خواستگارى کرد، او که مایل به رسول خدا (ص) بود، گفت: «من یک زن سالمند هستم، به علاوه چند یتیم دارم...» پیامبر(ص) در مورد سن و سال او فرمود: سن من بیشتر از تو است، و در مورد یتیمان، از آنها سرپرستى مىکنم، غصه آنها را نخور. سرانجام ام سلمه با پیامبر (ص) ازدواج کرد، و همسر پیامبر(ص) گردید(6) بنابراین ازدواج پیامبر(ص) با ام سلمه، جنبه عاطفى و سرپرستى، و حفظ کرامت و شخصیت دختر عمهاش ام سلمه را داشت. یکى از ازدواجهاى پیامبر(ص) ازدواج با حفصه دختر عمربن خطاب بود، که در سال سوم یا چهارم هجرت رخ داد، او قبلاً همسر خنیس بن خدانه، هم سوگند و هم پیمان با آل خطّاب بود، با حفصه دختر عمر ازدواج کرد، او از مسلمانان صدر اسلام بود، و همراه مهاجران به حبشه هجرت کرد، سپس همراه همسرش پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه، هجرت به مدینه کرد، و در جنگ بدر حضور داشت، و در جنگ احد که در سال سوم هجرت رخ داد از مجاهدان پر تلاش بود، مجروح شد، سپس بر اثر همین جراحت جنگى به شهادت رسید.(7) پیامبر (ص) با این زن بیوه نیز ازدواج کرد، ازدواج آن حضرت با حفصه، به عمر بن خطاب آرامش داد، و موجب پیوستگى پیامبر(ص) به دودمان عدى شد، که از نظر سیاسى نقش مهمى در پیشرفت اسلام، و نابودى موانع سر راه آن حضرت گردید. طبق نقل بعضى خنیس شوهر حفصه در سال سوم هجرت در مدینه از دنیا رفت، پس از اتمام عدّه حفصه، عمر ازدواج او را به ابوبکر پیشنهاد کرد، ابوبکر جواب منفى داد، سپس به عثمان پیشنهاد کرد، عثمان نیز جواب مثبت نداد، عمر به عنوان شکایت به مجضر پیامبر (ص) آمد، پیامبر(ص) براى آرامش عمر (و جذب او و دودمانش) به او فرمود: «شخصى بهتر از عثمان با حفصه ازدواج مىکند.» آنگاه دستور داد تا حفصه را برایش خواستگارى نمودند(8)بنابراین ازدواج پیامبر (ص) با حفصه نیز جنبه سیاسى عاطفى داشت، و با پیشنهاد و درخواست خود عمر، و براى آرامش او انجام پذیرفت. یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) که آن هم جنبه عاطفى و سیاسى داشت، ازدواج آن حضرت با ام حبیبه دختر ابوسفیان بود. توضیح این که ام حبیبه که نامش رمله بود، با این که دختر ابوسفیان و خواهر معاویه بود، در همان سالهاى اول بعثت، اسلام را پذیرفت، و با شوهرش عبیدالله که او نیز مسلمان شده بود، بر اثر فشار و آزار مشرکان، همراه گروهى به حبشه هجرت نموده و به پادشاه حبشه به نام نجاشى پناهنده شدند. ولى پس از مدتى شوهرش عبیدالله در حبشه به مسیحیت گروید و مسیحى شد، سرانجام در همان حبشه از دنیا رفت، ام حبیبه بى سرپرست ماند، پیامبر(ص) از بى سرپرستى و رنجهاى ام حبیبه در راه اسلام، آگاه شد، و دریافت که او نیاز به سرپرست مهربان دارد، تا چالش رنجهاى او جبران گردد، نامهاى براى نجاشى شاه حبشه نوشت، و از او خواست که ام حبیبه را برایش خواستگارى کند. نجاشى که پادشاه عادل بود و در باطن مسلمان شده بود، به نامه پیامبر(ص) احترام کرد، و ام حبیبه را براى پیامبر(ص) خواستگارى نمود. ام حبیبه با کمال میل پاسخ مثبت داد، و خالدبن سعید یکى از مسلمانان را وکیل نمود که او را به عقد ازدواج پیامبر (ص) در آورد، عقد اجرا شد، و نجاشى در مراسم عقد به مسلمانان مهاجر ولیمه داد. وقتى این خبر به ابوسفیان رسید گفت: «محمد(ص) دامادى است که او را رد نمىکنند.» جالب این که ام حبیبه به قدرى شیفته اسلام و پیامبر(ص) بود، وقتى که به مدینه به محضر رسول خدا (ص) آمد و به او پیوست، پس از مدتى در ماجراى صلح حُدیبیّه (که در سال ششم هجرت رخ داد) ابوسفیان براى تمدید صلح، به مدینه به خانه پیامبر(ص) آمد، خواست بر روى تشک پیامبر(ص) بنشیند، ام حبیبه از او جلوگیرى کرد، و گفت: «تو مشرک و نجس هستى و نمىتوانى در این مسند بنشینى، زیرا این مسند جایگاه پاکترین افراد است»(9) آیا به راستى رواست چنین بانویى رها شود و بر گرامتش ضربه برسد، با این که او افتخار مىکرد که به چنین موقعیتى رسیده و همسر پیامبر (ص) شده است، به علاوه این ازدواج مىتوانست زمینهاى براى جذب خاندان ابوسفیان به اسلام گردد، و دستکم آزار و کارشکنى این خاندان را نسبت به آن حضرت و آیین اسلام کاهش دهد. یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) با جُویْریه بود، توضیح این که در سال ششم هجرت به پیامبر(ص) خبر رسید حارث بن ابى ضرار (پدر جویریه) رییس قبیله بنى مصطلق در صدد جمع آورى اسلحه و سرباز، براى یورش به مدینه است، پیامبر اکرم (ص) با یاران خود به سوى آن قبیله براى جلوگیرى از گزند آنها حرکت کرد، و در کنار چاه مریسیع به جنگ با آنها پرداخت، آنها با دادن ده نفر کشته و مقدارى غنائم جنگى و چند اسیر، عقب نشینى کردند. در میان اسیران بانویى به نام جویریه دختر حارث به عنوان کنیز، سهمیه یکى از رزمندگان به نام ثابت بن قیس شد. ثابت با جویریه مکاتبه کرد، یعنى قراردادى بست که اگر فلان مبلغ پول به اقساط بپردازد، قیس او را آزاد خواهد کرد. او مقدارى از مبلغ مورد مکاتبه را پرداخت، و از دادن بقیه درمانده شد، به محضر پیامبر مهربان (ص) رسید، و از او تقاضاى کمک براى آزادى کامل خود کرد. حضرت به او قول مساعد داد که هم با دادن بقیه بدهکارى او، وى را آزاد سازد، و پس از آزادى، با او ازدواج کند، او خوشحال شد، و همین پیشنهاد تحقق یافت. مسلمانان وقتى که دیدند جویریه همسر پیامبر(ص) شده به احترام او هر کس سهمیه خود از اسیران طایفه او را آزاد نموده، و در نتیجه صد نفر دودمان بنى مصطلق آزاد شدند، پدر جویریه که براى آزادسازى دخترش به مدینه رهسپار مىشد، پس از دیدن معجزهاى (که یک خبر غیبى بود) به اسلام گروید، و به طفیل او و دخترش گروهى از طایفه بنى مصطلق مسلمان شدند.(10) چنانکه ملاحظه مىکنید این ازدواج نیز پربرکت براى مسلمین و دودمان بنى مصطلق بود، همین وصلت باعث گرایش جمعى به اسلام، و رفع و دفع شورش گروهى به اسلام گردید. هم جنبه عاطفى و سیاسى داشت و هم جنبه نظامى و آتش بس و صلح. یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) ازدواج با ماریه قبطیه (به عنوان ملک یمین و کنیز) بود، توضیح این که پیامبر اعظم (ص) در سال هفتم هجرت براى شاهان و رؤساى کشورها نامه نوشت و آنها را دعوت به اسلام نمود، یکى از این نامهها را براى مقوقس رئیس قبطیان که مسیحى بود و در اسکندریه مصر سکونت داشت نوشت، او به نامه پیامبر(ص) و نامه رسان آن حضرت، حاطب بن ابى بلْتعه احترام شایان کرد، ولى براى حفظ سلطنتش، اسلام را نپذیرفت، و به جاى آن هدایاى بسیار نفیس از جمله سه کنیز که یکى از آنها ماریه قبطیه بود به محضر پیامبر(ص) فرستاد، پیامبر(ص) هدایاى او را پذیرفت.(11) پیامبر(ص) با ماریه که با برادرش مسلمان شده بود، و افتخار ازدواج با آن حضرت را داشت، ازدواج کرد، و با این ازدواج شخصیت او را بالا برد، و از کنیزى، به عنوان همسر رسول خدا(ص) ارتقاء یافت و در ماه ذیحجه سال هشتم هجرت از آن پسرى به نام ابراهیم شد، ولى ابراهیم یک سال و دو ماه یا یک سال و شش ماه بیشتر عمر نکرد، و در سال دهم هجرت از دنیا رفت.(12) بنابراین ازدواج با ماریه نیز به عنوان کنیز بود، موجب حفظ کرامت ماریه مىشد، که از دیار مصر به مدینه آمده بود، و نیاز شدید به پناهگاه مطمئن و آرام بخشى داشت. یکى از ازدواجهاى پیامبر(ص) با میمونه دختر حارث بن حزن هلالى، خواهر ام الفضل همسر عباس عموى پیامبر(ص) بود. توضیح این که میمونه بیوهاى بود که قبلاً دو شوهر کرده بود، و آخرین بانویى بود که در سال هفتم هجرت در حالى که آن حضرت حدود 59 سال داشت، همسر پیامبر(ص) گردید. او در مکه مىزیست، و عباس عموى پیامبر(ص) عقد او را براى پیامبر(ص) اجرا نمود. میمونه و خواهرانش از زنان با ایمان بودند، پیامبر(ص) آنها را اهل بهشت معرفى کرد. میمونه از محبان حضرت على (ع) بود و روایاتى در شأن آن حضرت، از پیامبر(ص) نقل کرده است.(13) از قرائن و شواهد استفاده مىشود که میمونه پس از مرگ شوهران سابقش، بى سرپرست بود، و نیاز به پناهگاهى داشت، عباس عموى پیامبر(ص) او را که خواهر همسرش بود، به عقد ازدواج پیامبر(ص) درآورد، تا زندگیش سروسامان یابد. یکى از همسران پیامبر(ص) که در قرآن در شأن او آیهاى نازل شد، ام شریک است، این بانو که در صفاء مىزیست، بعد از شوهرش ابوعکر مسلمان شد، ابوعکر به مدینه هجرت کرد، ولى از دنیا رفت، او که تنها مانده بود، و مشرکان فهمیده بودند که ام شریک نیز مسلمان شده، بسیار او را مورد آزار و شکنجه قرار دادند که داستان طولانى است، سرانجام خود را که بیوهاى بى سرپرست بود، و نیاز شدید به پناهگاه داشت، به مدینه رسانید، و خدمت پیامبر(ص) رسید و عرض کرد: «من مدتى است که شوهر ندارم، اینک به محضرت آمدهام تا خود را به تو ببخشم.» پیامبر(ص) فرمود: «فعلاً صبر کن تا از طرف خداوند دستورى برسد» طولى نکشید که آیه 50 سوره احزاب نازل شد، که بخشى از آن چنین است: «و امْرأةً مؤمنةً انْ وهبتْ نفسها للنّبىّ انْ اراد النّبىُّ انْ یستنْکحها خالصةً من دون المؤمنین ؛ هرگاه زن با ایمانى خود را به پیامبر(ص) ببخشد (و مهرى براى خود قائل نشود) چنانچه پیامبر(ص) بخواهد، مىتواند با او ازدواج کند، اما چنین ازدواجى تنها براى تو (اى پیامبر) مجاز است، نه سایر مؤمنان.» در پایان آیه مىفرماید: «لکیْلا یکون علیک حرج ؛ این براى آن است که (در راه رسالت) مشکلى براى تو (اى پیامبر) نبوده باشد. و بتوانى مسؤولیتهاى خود را ادا کنى.» «و دستت براى تأمین نیاز نیازمندان، و جواب شادآفرین به آنها باز باشد، و در این جهت محدودیتى نداشته باشى. البته این موضوع از مختصات پیامبر(ص) است.» بدون شک این گونه زنان مىخواستند به افتخار معنوى همسرى پیامبر(ص) برسند، و این موضوع تنها براى پیامبر(ص) مجاز شد، که بیشتر جنبه عاطفى و حفظ کرامت زن را داشته است. یکى دیگر از ازدواجهاى پیامبر(ص) ازدواج با زینب دختر جحش، دختر عمه پیامبر(ص) است، که در قرآن به آن اشاره شده است، او بانویى با جمال و با کمالى بود، همراه پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت نمود. روزى خواهرش را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و توسط او به پیامبر(ص) پیشنهاد ازدواج کرد، ولى پیامبر(ص) زیدبن حازثه غلام آزاد شده خود را براى ازدواج با او پیشنهاد کرد. زینب نخست تمایل به ازدواج با زید را نداشت، ولى پس از نزول آیه 36 احزاب که بیانگر اطاعت از پیامبر(ص) است، زینب پیشنهاد پیامبر (ص) را پذیرفت، پیامبر(ص) او را به عقد ازدواج زیدبن حارثه درآورد. ولى طولى نکشید که زینب که از خاندان قریش بود، با زید که سابقه بردگى داشت، نتوانست زندگى کند، و ناسازگارى بین آنها آشکار گردید. و زید خواهان طلاق او شد، چنان که آیه شریفه «فلمّا قضى زیدٌ منها وطراً؛(14)هنگامى که زید به طور کامل از زینب، کامیاب و سیر شد و بى نیاز گردید.» به این مطلب دلالت دارد.سرانجام زید، زینب را طلاق داد. پس از آن که عده او گذشت، پیامبر(ص) با او ازدواج کرد. قرآن فلسفه ازدواج پیامبر (ص) با زینب را چنین بیان مىکند: «زوّجنا کها لکیلا یکون على المؤمنین حرج فى ازواج ادعیائهم...؛(15) او را به همسرى تو در آوردیم تا مشکل براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هایشان هنگامى که طلاق گیرند نباشد.» بنابراین با توجه به اینکه زید پسر خوانده پیامبر(ص) بود، و مردم خیال مىکردند که پسر خوانده در احکام مانند پسر حقیقى است، و نمىتوان با زن طلاق داده او ازدواج کرد. پیامبر(ص) براى شکستن این سنّت خیالى جاهلى، با زینب ازدواج کرد، تا سنتشکنى کرده باشد. در عین حال یهودیان به پیامبر(ص) تهمت زدند که خود مىگوید ازدواج زن پسر حرام است، ولى خودش با زینب زن پسر خواندهاش ازدواج نموده است، در رد آنها آیه 4 و 5 سوره احزاب نازل گردید، که ترجمهاش این است: «خداوند فرزند خواندههاى شما را فرزند حقیقى شما قرار نداده است، این سخن شما است که به دهان خود مىگویید (سخنى بى پایه و باطل) اما خداوند حق را مىگوید و به سوى حق هدایت مىکند، آنها را به نام پدرانشان بخوانید، که این کار نزد خدا عادلانهتر است...» ازدواجهاى دیگرى نیز پیامبر(ص) داشته که خداوند به خاطر مصالح و امورى به او چنین اجازهاى داده بود، و هیچ کدام به خاطر مسایل جنسى و امور شهوانى نبوده است، بلکه جنبه انسانى، فرهنگى، عاطفى، سیاسى، شکستن سنتهاى باطل، و سرپرستى ایتام و ضعیف نوازى و امورى از این قبیل بوده است. حتى در بعضى از تواریخ مىخوانیم که پیامبر(ص) با زنان متعددى ازدواج کرد، و جز مراسم عقد، و یا صرف خواستگارى چیزى انجام نشد، و این امور به خاطر آن بود که زنان بى نوا با همین اندازه با پیامبر(ص) احساس افتخار و شخصیت کنند، و روحیه عزّتمندى خود را حفظ نمایند. نتیجه و جمع بندى از مجموع مطالب یاد شده چنین نتیجه مىگیریم که ازدواجهاى متعدد پیامبر(ص) بر اثر یکى یا چندى از شرایط و مصالح زیر بوده است. 1- پیامبر (ص) در 25 سالگى با بیوهاى 40 ساله ازدواج نمود، و تا آخر عمر او یعنى 25 سال تنها همسرش بود، و پس از پنجاه سالگى که دوران کهولت را مىگذراند، با زنان متعدد ازدواج نموده است، و این خود حاکى است که جنبههاى دیگر غیر از امود جنسى مد نظر آن حضرت بوده است. 2- در میان همسرانش تنها یکى از آنها (عایشه) باکره بوده است، و ازدواج با او جنبه سیاسى داشته است. 3- ازدواج او با همسرانى مانند ام حبیبه دختر ابوسفیان، یا حفصه دختر عمر، به خاطر تقویت اسلام، و حمایت قبیله آنها از آن حضرت، و ایجاد اختلاف در بین صفوف دشمنان و تضعیف آنها بوده است. 4- بعضى از ازدواجهاى آن حضرت جنبه ترحّم و حفظ کرامت و شخصیت زنان بوده است. 5- و بعضى دیگر به عنوان سرپرستى زنهایى که شوهرشان به شهادت رسیده، و بچههایى داشتند، جهت سرپرستى آنها و یتیمانشان بوده است. 6- بعضى افتخار ازدواج با آن حضرت را داشتند، و وضع آنها به گونهاى بود، که جواب منفى آن حضرت در آنها عقده حقارت ایجاد مىکرد، و از زندگى فلج مىنمود، خداوند این محدودیت را از او برداشته بود، و با اجازه به او، موجب رفع مشکلات زنان بى نوا مىشد. 7- بعضى از این ازدواجها به خاطر شکستن سنتهاى جاهلى بوده است. 8- و بعضى صرفاً در مراسم عفد یا خوستگارى متوقف شده، و همین موجب آثار مثبت براى آن زنان شده است. 9- بعضى از ازدواجهاى آن حضرت براى رفع یک سلسله مشکلات و گره گشایى اقتصادى فرهنگى و اخلاقى و سیاسى بوده است، محیط عصر پیامبر(ص)، و سایه افکندن بعضى خرافات جاهلى نیز مىطلبید که پیامبر(ص) با سرپنجه تدبیر از جمله ازدواج، به تبدیل محیط جاهلى بپردازد. 10- بعضى از ازدواجها، براى کاستن عداوت، و طرح دوستى با اقوام، یا گسترش اسلام و جذب دشمنان بود، چنانکه در ازدواج با جویریه از طایفه بنى مصطلق رخ داد، با توجه به این که در آن عصر، ازدواجها بسیار ساده و خودمانى، و دور از هرگونه تشریفات و دست اندازها انجام مىشد، و تعدد زن براى افراد یک امر عادى بود، به طورى که گاهى همسر اول به خواستگارى همسر دوم مىرفت. پىنوشتها: - 1. کشف الغمه، ج 2، بحارالانوار، ج 16، ص 19. 2. شیخ محمد هادى الیوسفى ؛ موسوعة التاریخ الاسلامى، چاپ مؤسسه الهادى، ج 1، ص 333 و 334. 3. سیره ابن هشام، ج 1، ص 285، تاریخ طبرى، ج 2، ص 65، کامل ابن اثیر، ج 1، ص 489. 4. اقتباس از بحارالانوار، ج 22، ص 191. 5. مقتل ابن نما، ص 28. 6. شیخ ذبیح الله محلاتى، ریاحین الشریعه، ج 2، ص 284 و 285 ؛ اسدالغابه، ج 5، ص 218 و 589. 7. سیره ابن هشام، ج 1، ص 274 (پاورقى). 8. اسدالغابه، ج 5، ص 25، اصابه، ج 4، ص 264، بحار، ج 22، ص 202. 9. اسدالغابه، ج 5، ص 420، ج 1، ص 325. 10. اقتباس از احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 1، ص 100 و 101. 11. منتهى الآمال، ج 1، ص 80. 12. ریاحین الشریعه، ج 2، ص 324. 13و14. احزاب، آیه 37. پاسدار اسلام ـ ش 296 - مرداد 85