جبر واختیار

پرسشگر محترم شما مقداري در برداشت ها عجله کرده ايد و به اشتباه رفته ايد.

پرسشگر محترم شما مقداري در برداشت ها عجله کرده ايد و به اشتباه رفته ايد.

علت اين که ملائکه برداشت کردند که انسان اهل فساد و خونريزي است اين بود که آنان در خبري که خدا داد، دقت کافي نکردند يا نتوانستند مطلب را متوجه شوند. خداوند به آنان خبر داد:

إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة (1)

من در روى زمين، جانشينى [نماينده‏اى‏] قرار خواهم داد.

مهمترين مشخصه اي که اين جمله از آن خبر مي دهد "مقام خلافت و خدانمايي" است که قرار است انسان داشته باشد و دومين مطلب زميني بودن انسان است. ملائکه نتوانستند متوجه شوند که به چه ملاکي انسان خليفه و خدانما خواهد شد ولي از قسمت دوم کلام خدا و زميني بودن انسان متوجه شدند که در او اقتضاي فساد و خونريزي هست.

بعد خداوند به آنان اعلام کرد که من انسان را از زمين خواهم آفريد و از روح خود در آن خواهم دميد و آن گاه که از روح خود در او دميدم شايسته مقام خلافت شده و حق است که شما او را سجده کنيد.

پس مشخصه اصلي انسان دميده شدن روح خدا در او و زمينه و شايستگي است که براي رسيدن به مقام خلافت و خدا نمايي دارد.

بله ، ماهيت انسان به اجمال از همان اول روشن شد:

فساد و خونريزي از جانب کساني که فقط جنبه ماديت و زميني شدن را بگيرند و تقويت کنند.

نورانيت و خدانمايي از جانب کساني که تابع جنبه روح اللهي خود شوند .

نور و ظلمت در هم آميخته از جانب کساني که به هر دو طرف گرايش بيابند ، گاهي خدايي شوند و گاهي مادي.

اين خبر دادن از سرنوشت اجباري نيست بلکه خبر دادن از واقعيتي است که رخ خواهد داد و با توجه به انتخاب انسان ها محقق خواهد شد.

هيچ کس مجبور به خوب يا بد بودن نيست ولي هر کس بالاخره خوب خوب يا بد بد  يا بين اين دو خواهد شد و احتمال چهارمي نيست.

کسي که خوب خوب شده ، خوب خوب آفريده نشده که اگر اين گونه آفريده شده بود ، ديگر شايسته تمجيد نبود و کسي بد بد آفريده نشده که اگر اين گونه آفريده شده بود ، ديگر نبايد او را کيفر کنند. اين که شيطان گفت همه را گمراه مي کنم جز بندگان خاص تو ، اين خاص بودن آنان به انتخاب خودشان بود نه اين که اين گونه آفريده شده بودند. طبيعي است که شيطان کساني را که پيروي از عقل و فطرت را سرلوحه خود قرار داده باشند و خود را به خدا سپرده باشند ، نمي تواند گمراه کند و اين را نه شيطان که هر کس ديگر خبر مي دهد. شيطان را قدرت گمراه کردن کساني است که خود شيطان طلب باشند و گوشي به سوي شيطان خوابانده و منتظر اشارت اويند:

إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ (2) 

اين شيطان است كه فقط پيروان خود را (با سخنان و شايعات بى‏اساس،) مى‏ترساند .

تا کسي پذيراي شيطان نباشد، شيطان را در او راهي نيست .

اما چرا شيطان را مهلت داد؟ خلقت از همان ابتدا بر اساس ابتلا و فتنه بود. بشر بايد به فتنه مي افتاد و زمينه گمراهي اش فراهم مي شد تا معلوم شود چه کساني گمراهي طلب هستند و چه کساني خدا طلب. اين که در خمير مايه و خلقت فطري او هم لجن متعفن بود و هم روح الهي ، يعني در او هم گرايش به پستي و زشتي و تعفن بود و هم گرايش به نورانيت و خدايي شدن.

شيطان و ابليس به عنوان يک موجود ناپيداي دعوت کننده به زشتي و فساد باشد يا نباشد ، در وجود هر انساني اين شيطان نفس وجود دارد و بندگان ، خود اين شيطان را به بند کشيده و در خدمت عقل خود مي گيرند و اين است که رسول خدا فرمود:

ما منكم أحد الا وله شيطان " ، فقيل له : وأنت يا رسول الله ؟ فقال : " وأنا ، ولكن أعانني الله عليه فأسلم  (3)

هر انساني را شيطاني است . گفته شد : اي رسول خدا شما در اين حکم داخل هستيد؟ فرمود : آري و لکن من به ياري خدا بر شيطانم غلبه کرده و او را به تسليم واداشته ام.

بنا بر اين شيطان نفس همه انسان ها دعوت کننده به زشتي و پستي هست و ابليس با توجه به همين زمينه هاي نفساني به خدا اعلام کرد اگر فرصت بيابد همه را جز همان تعداد اندکي که در همه لحظات زندگي تابع عقل و فطرت بوده و خود را به خدا سپرده اند ، گمراه مي کند و خداوند هم به او اجازه داد تا در فتنه و امتحان انسان ها شريک باشد و در قبال او ، علاوه بر عقل و فطرت پيامبران را فرستاد تا انسان را هشدار دهند که مبادا شيطان آنان را به زمين بزند.

پس شيطان به عنوان فتنه گر و دعوت کننده به زشتي و فساد در همان جبهه نفس است و لازمه خلقت و امتحان در اين دنيا.

اما چه لزومي به غربالگري هست؟

بله خدا مي توانست انسان ها را طوري بيافريند که جز خير و ايمان و پاکي نطلبند و ملک وار باشند اما اين گونه نپسنديد و خواست انسان داراي گراريش هاي خوب و بد بوده و به هر دو گرايش هم دعوت کننده داشته باشد و خواست که انسان ها به اختيار خود ، خوب و ملک وار شوند . او نخواست ملک هاي ديگري بيافريند که اقتضاي شر و فساد نداشته و جز خير و خوبي نخواهند .

فتنه و غربال هم براي اين است که معلوم شود کدام آن گونه که او خواسته ، شده اند و کدام آن گونه نشده اند.

بهشتي که حضرت آدم در آن سکونت داشته اند، بهشت اُخروي نبوده و بهشت برزخي بوده است، به دلائل مختلفه‌اي، از آن جمله اين که بهشت اُخروي هرگز جاي ابليس نمي‌باشد و آنجا محدوده اي نيست که شيطان و شيطنت و عصيان در آن راه داشته باشد. اساساً خيال باطل و نافرماني در آن جا نيست.(4)

از سوي ديگر کسي که به جنت الخلد وارد شود، ديگر خارج نخواهد شد.(5)

پس بهشتي که آدم و حوا در آن بوده‌اند، بهشتي برزخي بوده است و اسکان در اين بهشت از همان ابتدا اسکاني موقّت براي پيمودن مرحله اي آزمايشي بوده، تا آدم، با مکرها و حيله‌هاي دشمن خود آشنا شود و تلخي عصيان و آثار دردآور آن را بچشد. نيز راه توبه و بازگشت را بياموزد.(6)

يا اين که لذت بهشت و نعمت‌هاي بهشتي را به انسان بچشاند تا در او شوق رسيدن به آن و ترک هواهاي نفساني را در درون انسان زنده نگهدارد و به انسان بفهماند که جايگاه اصلي تو آن جا است و بايد به آن دست يابي.

 

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 30.

2. آل عمران (3) آيه 157.

3. ابن ابي جمهور احسائي، عوالي اللئالي، قم، سيد الشهداء، 1403 ق ، ج 4، ص 97.

4. جوادي آملي، تفسير تسنيم، قم، اسراء ، 1381ش ، ج 3، ص 337.

5. همان، ص 329.

6. همان، ص 335.

 

تاثیر علم امامان در مجبور یا مختار بودن آنها

با سلام در مورد جبر و اختیار ما معتقد به معتدله هستیم و سوال این است که امامان و بخصوصر حضرت علی با اینکه میدانست کجا و به دست چه کسی شهید میشود باز هم به مسجد رفت یا امام حسین به کربلا رفت ایا این یک نوع خود کشی نیست یا انها بنا به حکمت الهی مجبور به این کار بودند که با تعالیم ما مطابقت ندارد.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در زمينه علم امام چند پاسخ وجود دارد:

هر چند ائمه (ع) از علم غيب برخوردارند و به وقايع گذشته و حوادث حال و آينده آگاهي دارند اما تكليف آنان مانند ساير افراد بشر بر اساس علم عادي است . علم غيب براي آنان تكليفي به دنبال نمي‏آورد. به همين دليل علم غيب ائمه (ع) از نحوه شهادت خود براي آنان تكليف آور نيست. امام بر اساس علم عادي خود ميوه‏اي را پيش روي خود مي‏بيند كه مانعي از خوردن آن نيست . بر همين اساس تناول آن ميوه جايز است، اگر چه بر اساس علم غيب از مسموم بودن آن آگاهي دارد.
براي علي (ع) بر اساس علم عادي بشري شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجري مانند ساير شب هاست .به همين جهت به سمت مسجد حركت مي‏كند. علم غيبي كه به اذن خداوند در مورد شهادت خود دارد ،براي ايشان تكليفي ايجاد نمي‏كند. او مأمور است که بر اساس علم عادي عمل نمايد.
برخي از كساني كه اين پاسخ را ذكر كرده‏اند ،در تأييد اين مطلب كه ائمه (ع) بر اساس علم عادي خود مكلف هستند ،دو دليل ذكر مي‏كنند:
1- عمل بر اساس علم غيب با حكمت بعثت انبيا و نصب ائمه منافات دارد، زيرا در اين صورت جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد . افراد بشر از وظايف فردي و اصلاحات اجتماعي به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غيب و عمل بر اساس علم خدادادي از وظيفه خود سرباز خواهند زد.
2- عمل براساس علم غير عادي موجب اختلال در نظام عالم هستي است، زيرا مشيت و اراده خداوند به جريان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات طبيعي و علم عادي نوع بشر تعلق گرفته است. به همين جهت پيامبر و ائمه (ع) براي شفاي بيماري خود و اطرافيان خويش از علم غيب استفاده نمي‏كردند. شايد يكي از حكمت‏هاي ممنوع بودن تمسك به نجوم، تسخير جن، براي غيب گويي و كشف غير عادي حوادث آينده، اختلال در نظام عالم هستي باشد.(1)
پاسخ دوم:
هر چند طبق روايات فراوان ائمه (ع) نسبت به همه آنچه كه در گذشته واقع شده و در آينده حادث خواهد شد و در زمان حاضر در حال رخ دادن است ،علم و آگاهي دارند.(2) اما به موجب روايات متعدد ديگر كه در زمينه علم غيب امام (ع) آمده است، استفاده مي‏شود كه اين علم به صورت بالفعل نيست، بلكه شأني است؛ يعني هر گاه اراده كنند و بخواهند كه چيزي را بدانند ؛خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد:
«اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه الله ذالك ؛هر گاه امام اراده كند كه چيزي را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد»(3)
در اين موضوع روايات بسياري در کافي وارد شده و باب مستقلي نيز براي آن وجود دارد که بيش تر روايات بيانگر همين مسئله اند.
علم غيب امام (ع) شأني است ،نه فعلي. بر اساس همين نكته ممكن است نسبت به نحوه شهادت خود علم نداشته‏اند ،چون اراده نكرده‏اند كه بدانند.(4) در واقع آنان مطيع خواست الهي هستند و خواست الهي آن است که اينان در چنين اموري علم غيب را ارده نکنند.
پاسخ سوم:
اساساً پيامبر اكرم و ائمه (ع) تكاليف و وظايف مخصوص به خود دارند .به همين جهت آنان در عين اين كه مي‏دانستند در فلان جنگ دشمن غلبه خواهد كرد ، وظيفه داشته‏اند اقدام كنند يا مي‏دانستند كاري كه انجام مي‏دهند ،منجر به شهادت شان خواهد شد، مثل خوردن ميوه مسموم يا رفتن علي (ع) به مسجد كوفه در شب نوزدهم رمضان، با اين حال وظيفه داشته‏اند اين كارها را انجام دهند .اين اعمال هر چند براي ما به هلاكت انداختن نفس و حرام است اما براي آنان وظيفه‏اي مخصوص است مثل نماز شب كه براي رسول اكرم (ص) واجب بوده اما براي ساير مسلمان ها مستحب است.(5)
پاسخ چهارم (از علامه طباطبايي):
جواب اساسي در اين زمينه همين پاسخ است و پاسخ‏هاي قبلي در صورتي كه با اين بيان تفسير شوند، توجيه صحيحي پيدا مي‏كنند. نكته اصلي در اين پاسخ شناخت چگونگي علم غيب امام (ع) است كه متوقف بر ذكر چند مقدمه است:
ا) قضا و قدر الهي:
قدر به معناي حد و اندازه است . مقصود از قدر الهي اين است كه خداوند براي هر پديده و مخلوقي خصوصيات وجودي خاصي قرار داده است .تحت تأثير علت خاصي آن را موجود مي‏گرداند. يعني پديد آمدن يك شي‏ء از علت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگي‏هاي وجودي خاص، قدر آن شي‏ء است. حد و اندازه وجودي آن شي‏ء است كه خداوند براي آن قرار داده است. تقدير الهي همان نظام علت و معلولي حاكم بر جهان هستي است كه هر پديده‏اي معلول علت خاصي است . قهرا اوصاف و خصوصيات وجودي‏اش نيز متناسب و بر آمده از همان علت است.
قضا به معناي قطعي كردن، فيصله دادن و به انجام رساندن كار است . مقصود از قضاي الهي اين است كه خداوند به هر پديده‏اي پس از تحقق علت تامه‏اش ضرورت وجود را اعطا كرده. تحقق حتمي معلول، به دنبال تحقق علت تامه، قضاي الهي است. قضا و قدر الهي در حقيقت از شئون خلق و ايجاد خداوند است و مي‏توان آن را به صفت خالقيت برگرداند.
ب) علم الهي:
علم الهي به قضا و قدر پديده‏هاي عالم هستي تعلق مي‏گيرد. خداوند از ازل عالم است به اين كه چه پديده‏اي با چه اوصاف و ويژگي‏هايي تحت تأثير علت تامه‏اش موجود است .بايد توجه داشت كه علم خداوند به پديده‏هاي هستي علم با واسطه يعني علم به صورت آن‏ها نيست بلكه خود پديده‏ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند.
بنابراين علم خداوند تعلق مي‏گيرد به حقايق عالم هستي ،همان گونه كه در متن واقع موجودند. علم خداوند علم حضوري به واقع عيني است. از سوي ديگر چون در مرتبه وجودي خداوند زمان و مكان معني ندارد ،علم او به پديده‏هاي عالم هستي در بستر زمان نيست ،بلكه گذشته و حال و آينده به صورت يك پارچه نزد او حاضر است اما براي ما كه موجودات زماني و محصور به زمان هستيم و تحقق عيني حوادث و پديده‏ها را از دريچه زمان مي‏نگريم، در گذشته نبوده و در آينده موجود خواهد شد .بنابراين علم خداوند به مخلوقات خويش بدين معناست كه:
حقايق و حوادث هستي، همراه با بستر زماني شان (گذشته و حال و آينده) به صورت يك جا نزد خداوند حاضرند. به همين جهت اين علم خداوند تأثيري در حوادث عالم ندارد و موجب تغيير آن ها نمي‏تواند باشد ،چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عين واقع نزد خداست؛ يعني علم خداوند تعلق مي‏گيرد به مخلوقات و پديده‏هاي هستي، به همان صورت كه در متن واقع موجودند.
علم خداوند به افعال اختياري انسان نيز بر همين منوال است. افعال اختياري انسان نيز يكي از پديده‏هاي عالم هستي است كه بر اساس نظام علت و معلولي كه حاكم بر جهان هستي، تحت تأثير علت تامه‏اش محقق مي‏شود. يكي از اجزاي علت تامه افعال انسان، اراده است. علم خداوند به قضا و قدر افعال اختياري انسان تعلق مي‏گيرد . به همين جهت موجب جبر نيست ؛يعني خداوند از ازل به افعالي كه بر اساس اراده و اختيار انسان از او صادر مي‏شود ،علم دارد. همان گونه كه بيان شد ،علم الهي تعلق مي‏گيرد به اين واقعيات عيني ،همان گونه كه در خارج موجودند . به همين جهت اين علم موجب تغيير واقع عيني (تحقق فعل اختياري به دنبال تحقق علت تامه‏اش) نمي‏شود.
ج) علم امام:
امام علاوه بر علم عادي كه براي نوع بشر قابل تحصيل است، از علم لدني و خدادادي (علم غيب) نيز بهره‏مند است. امام (ع) به حسب علو رتبه وجودي‏اش با لطف و اذن الهي به سرچشمه علم الهي متصل مي‏شود . از حقايق حوادث عالم همان گونه كه در متن واقع هستند، آگاه مي‏شود ؛يعني علم غيب امام از سنخ علم الهي و اتصال به منبع علم الهي است .
همان گونه كه در علم الهي بيان شد، اين علم علم به واقع عيني است .معني ندارد كه منشأ تغيير در حوادث عالم باشد. بر اساس علم غيب حقايق حوادث عالم از جمله افعال اختياري خود امام همراه با علت تامه‏اش كه علم عادي واراده از اجزاء اين علت است، نزد امام حاضر است. اين حضور، حضور بي‏واسطه‏ي عين معلوم و واقع عيني نزد امام است.
بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختياري خود را، مانند خوردن ميوه مسموم يا ضربت خوردن به دنبال حركت به مسجد كوفه، از منظري بالاتر كه همان منظر علم الهي است، مي‏نگرد. به همين جهت از آن‏جا كه علم غيب امام از سنخ علم الهي است، تأثيري در حوادث عالم ندارد .به همين علت، اين علم براي امام تكليف آور نيست چون علمي موجب تكليف است كه مكلف بتواند بر اساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد.
علاوه بر اين، وقتي امام با لطف و اذن الهي به مرتبه اعلاي كمال و علو وجودي مي‏رسد و با منبع علم الهي تماس پيدا مي‏كند، در اوج مقام فناي در ذات الهي است. او در اين مقام خود نمي‏بيند و خود نمي‏پسندد، فقط خدا را مي‏بيند و تنها مشيت الهي را مي‏پسندد. خواسته‏اي غير از خواست و مشيت الهي ندارد. در اين مقام وقتي اراده و مشيت الهي را (بر اساس نظام علت و معلولي و قضاو قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاي هستي به دنبال علت تامه شان مي‏يابد ،خواسته‏اي بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براي تغيير اين حوادث، از جمله شهادت خود، با قطع نظر از اين كه تأثيري ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله نيز سازگار نيست.
با توجه به پاسخ چهارم، ساير پاسخ‏ها مي‏توانند توجيه درستي پيدا كنند:
پاسخ اول كه ائمه (ع) را مكلف به علم عادي مي‏دانست ،نه بر اساس علم غيب. با توجه به حقيقت علم غيب مستدل و موجه مي‏شود زيرا روشن شد علم غيب امام از سنخ علم الهي است كه علم به واقع عيني است و تأثيري در تغيير حوادث عالم ندارد و تكليف آور نيست.
پاسخ دوم نيز با توجه به حقيقت علم امام كامل مي‏شود ،زيرا اين كه علم غيب امام بالفعل نيست ،بلكه شأني است ؛يعني هر گاه امام اراده كند كه بداند، مي‏داند ،هر چند مطلب كاملًا درستي است اما باز جاي اين سؤال باقي است كه شايد ائمه با علم شأني از كيفيت شهادت خود آگاه بوده‏اند؛ يعني اراده كرده‏اند كه بدانند كه اتفاقا روايات متعددي دلالت بر علم ائمه به شهادت شان دارد.(6)
پاسخ كامل اين است كه علم غيب امام به نحوه شهادت خود، از سنخ علم الهي است كه تأثيري در حوادث عالم ندارد .هم‏چنين پاسخ سوم با همين تفسير اگر توجيه شود ،صحيح خواهد بود زيرا:
اگر مقصود از اين كه تكليف ائمه با ساير افراد بشر متفاوت است ،اين باشد كه خداوند اصلًا دو سنخ تكليف تشريع كرده ، يك دسته براي پيامبر (ص) و امام و يك دسته براي ساير افراد بشر، سخني كاملًا نادرست و غير مطابق با واقع است. تكاليف الهي بر اساس مصالح و مفاسدي كه متوجه انسان است ،تشريع شده ؛ همه افراد بشر از جمله پيامبر و امام در آن مشتركند، به جز چند حكم خاصي كه نبي اكرم (ص) داشته‏اند و به دليل معتبر اختصاصي بودن آن ها ثابت شده است.
اما اگر مقصود اين باشد كه علم غيب ائمه به نحوه شهادت شان چون از سنخ علم الهي است ،بر خلاف علوم عادي بشر تكليف «وجوب حفظ جان از خطر و هلاكت» را براي آنان به دنبال نمي‏آورد ،پاسخ صحيحي است كه در گرو شناخت حقيقت علم الهي است كه پاسخ چهارم به آن مي‏پردازد. در زمينه پاسخ چهارم مي‏توانيد به آثار زير مراجعه كنيد:
1- الميزان، ج 18، ص 192، ج 13، ص 74 و 72، ج 19، ص 92، ج 12، ص 144، ج 4، ص 28.
2- معنويت تشيع، علامه طباطبايي، مقاله علم امام، ص 215.
3- در محضر علامه طباطبايي، محمد حسين رشاد، ص 121.
پي‏نوشت‏‌ها:
1. آيت الله لطف الله صافي، معارف دين، ج 1، ص 121.
2. اصول كافي، ج 1، باب ان الائمه(ع) يعلمون علم ما كان و ما يكون؛ بحارالانوار، ج 16، باب 41.
3. همان، باب ان الائمه اذا شاؤوا ان يعلموا، علموا؛ بحارالانوار، ج 26، ص 56، حديث 117 و 611.
4. محمدرضا مظفر، علم امام، ترجمه و مقدمه علي شيرواني، ص 73، علامه مظفر اين پاسخ را به عنوان يك احتمال ذكر مي‏كند ولي آن را نمي‏پذيرد.
5. الميزان، ج 18، ص 194، به عنوان يك قول نقل كرده‏اند.
6. اصول كافي، ج 1، ص 258، احاديث 1 تا 8.