وقايع اسراي كربلا هنگام ورود به شام را بیان كنید؟
سر مطهر امام را همراه زنان و اسیران حركت دادند. نزدیك دمشق كه رسیدند، ام كلثوم كه جزو اسیران بود، نزد شمر رفت و گفت: خواستهای دارم. گفت: چیست؟ گفت: وقتی ما را وارد شهر میكنی، از دروازهای وارد كن كه تماشاگران كم تری باشند و بگو این سرها را هم از بین محمل ها كنار ببرند. بس كه ما را در این حال تماشا كردند، خوار شدیم. در پاسخ خواستهاش، شمر از روی دشمنی و طغیان دستور داد سرها را بر نیزهها وسط كجاوه قرار دهند . آنان را همان طور از میان تماشاچیان ببرند تا به دروازه دمشق رسیدند . در آستانه در مسجد جامع نگه داشته شدند؛ جایی كه اسیران را نگه می داشتند. (1)
اهل بیت در شام
خوارزمی نقل میكند:
سهل بن سعد گفت: به سوی بیت المقدس بیرون شدم. به شام رسیدم، به شهری پر آب و سر سبز و چراغانی شده، با پردهها و مردمی خوشحال و خندان و زنانی كه مشغول ساز و آواز بودند. پیش خودم گفتم: شاید شامیان عیدی دارند كه ما بی خبریم. گروهی را دیدم كه با هم حرف میزدند، از آنان پرسیدم: آیا در شام عیدی هست كه ما نمیدانیم؟ گفت: به نظر غریبه میآیی مرد؟ گفتم: من سهل بن سعدم، صحابی پیامبر و راوی حدیث او. گفتند: ای سعد! آیا تعجب نمیكنی كه آسمان خون نمیبارد و زمین مردم را به كام خود نمیبرد؟! گفتم: برای چه؟ گفتند: این سر امام حسین ـ علیه السّلام، عترت پیامبر است كه از عراق به شام هدیه برده میشود و هم اینك میرسد. گفتم: شگفتا! سر امام حسین ـ علیه السّلام ـ را هدیه میبرند و مردم خوشحالند. از كدام دروازه وارد میشود؟ اشاره به دروازه ساعات كردند. آن طرف رفتم. همان جا بودم كه پرچم هایی پی در پی آمد. اسب سواری را دیدم كه نیزهای در دست داشت كه پیكانش را در آورده ،سری را بر آن زده بودند. شبیهترین چهره به پیامبر خدا بود. در پی آن زنانی سوار بر شترهای بی كجاوهای بودند. نزدیك یكی رفتم و گفتم: خانم! شما كیستید؟ گفت: سكینه دختر حسین. گفتم: آیا خواستهای از من نداری؟ من سهل بن سعدم كه جدت را دیده و از او حدیث شنیدهام. گفت: ای سهل! به نیزهداری كه سر را دارد ،بگو سر را جلو ما ببرد تا مردم مشغول نگاه به آن شوند و به ما نگاه نكنند. ما حرم رسول خداییم. گوید: نزدیك صاحب سرشدم و گفتم: آیا ممكن است با دریافت 400 دینار خواستهام را انجام دهی؟ گفت: چه خواستهای؟ گفتم: سر را جلو این خانوادهها ببر. چنان كرد. من هم آنچه را وعده داده بودم پرداختم. آن گاه سر را در صندوقی گذاشته ،پیش یزید بردند. من نیز همراه شان بودم. یزید بر تخت نشسته بود. تاجی گهرنشان بر سر داشت. تعداد زیادی از بزرگان قریش اطرافش بودند. صاحب سر وارد شد و نزدیك او رفت و شعری خواند با این مضمون:
ركابم را پر از طلا كن كه من سرور بزرگواری را كشتهام؛ كسی را كه از نظر نسبت، پاك ترین و بهترین پدر و مادر و دودمان را دارد.
یزید گفت: اگر میدانستی او بهترین مردم است، چرا او را كشتی؟ گفت: به امید جایزه. دستور داد گردنش را زدند. آن گاه سر را روی طبق طلایی جلو او گذاشتند. گفت: چگونه دیدی ای حسین! (2)
راوندی از منهال بن عمرو نقل میكند:
به خدا من سر حسین ـ علیه السلام ـ را دیدم كه میبرند. من در دمشق بودم، پیشاپیش سر مردی سوره كهف میخواند تا آن كه به آیه «ام حسبت ان اصحاب الكهف...» رسید. خدا آن سر را به زبانی فصیح و روشن گویا كرد و گفت: شگفتتر از اصحاب كهف، كشتن من و بردن سر من است.(3)
ابن حمزه از منهال بن عمرو نقل میكند:
به خدا قسم سر امام حسین ـ علیه السلام ـ را بر نیزه دیدم كه با زبانی فصیح و رسا سوره كهف میخواند تا به آیه «ام حسبت ان اصحاب الكهف....» رسید. مردی گفت: به خدا قسم یا ابا عبدالله! سر تو شگفتتر از شگفت است.(4)
سید بن طاووس از قول راوی نقل میكند:
پیرمردی به نزدیكی اهل بیت امام حسین ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: خدا را شكر كه شما را كشت و كشور را از مردان شما راحت كرد و امیر المؤمنین را بر شما پیروز ساخت.
امام سجاد ـ علیه السّلام ـبه او فرمود: پیرمرد قرآن خواندهای؟ گفت آری. فرمود: آیا این آیه را میدانی « قل لا اسئلكم علیه اجراً الا الموده فی القربی»(5) (بگو جز مودت خویشاوندان از شما مزدی نمیخواهم). گفت: آری، خواندهام فرمود: ای پیرمرد ما همان «ذوی القربی» هستیم. آیا این آیه را خواندهای: كه«حق خویشاوندان را ادا كن.»(6) گفت: خواندهام. فرمود: ما همان «ذوالقربی» هستیم. آیا این آیه را خواندهای: بدانید آنچه غنیمت به دست آوردید، خمس آن مال خدا و پیامبر و ذی القربی است.(7) گفت: آری. حضرت فرمود: پیرمرد آن «ذی القربی» ماییم. آیا این آیه را خواندهای: «خداوند اراده كرده كه پلیدی را از شما خاندان دور كند و شما را كاملاً پاك سازد.»(8) پیرمرد گفت: خواندهام. حضرت فرمود: ما همان اهل بیتی هستیم كه خداوند آیه پاكی را مخصوص ما ساخته است.
راوی گوید: آن مرد ساكت ماند و از حرفی كه زده بود ،پشیمان شد و گفت: به خدا آیا شما همان هایید؟ امام سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: به خدا بیتردید ما همان هاییم. به حق جدمان پیامبر خدا ما همان هاییم. آن مرد گریست. عمامهاش را از سر افكند، سر به سوی آسمان گرفت و گفت: خدایا من از دشمنان خاندان پیامبر، از جن و انس به درگاهت بیزاری میجویم. آن گاه گفت: آیا برای من راه توبه باز است؟ فرمود: آری، اگر توبه كنی ،خدا میپذیرد و با مایی. گفت: توبه كردم. این خبر به یزید رسید، دستور داد او را كشتند.(9)
پي نوشت ها:
1 . اللهوف في قتلي الطفوف ،ص101 السيد ابن طاووس ، 1417، أنوار الهدي - قم .
2 .العوالم ، الإمام الحسين ، الشيخ عبد الله البحراني ،ص427 ، 1407 - 1365 ش، قم ، مدرسة الإمام المهدي (عج) بالحوزة العلمية .
3 . الخرائج و الجرائح ،قطب الدين الراوندي، ج 7، ص 557،ذي الحجة 1409، مؤسسة الإمام المهدي - قم المقدسة
4. الثاقب في المناقب، ابن حمزة الطوسي، ص 333 ، 1412 ،مؤسسة أنصاريان للطباعة والنشر - قم المقدسة
5 . شوری(42) آیه 23.
6 . فات ذا القربی حقه ( روم، آیه 38).
7 . و اعملوا انما غنمتم .... ( انفال، آیه 41).
8 . انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل بیت ... ( احزاب، آیه 33).
9 . لهوف، ص 102.