‏یکى‏از صریح‏ترین آیات در نکوهش غیبت که آن را گناهى کبیره دانسته، این آیه از سوره حجرات است:
یا ایها الذین امنوا اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم و لاتجسسوا و لایغتب بعضکم بعضا ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا فکرهتموه. [1]
اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از بسیارى گمان‏ها در حق یکدیگر بپرهیزید که برخى از گمان‏ها گناه است و درباره یکدیگر تجسس نکنید و برخى از شما از دیگرى غیبت نکند. آیا هیچ یک ازشما دوست دارد گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ البته از آن کراهت دارید.
گوشت هاى بندگان حق خورى غیبت ایشان کنى کیفر برى
[2]
یکى از راه‏هاى شناخت بزرگ بودن گناه، مقایسه آن با دیگر گناهان بزرگ (معاصى کبیره) است. در این آیه، غیبت، با خوردن مردار مقایسه شده که از گناهان بزرگ به شمار مى‏رود. اگر مردار، گوشت گوسفند باشد، حرام است؛ چه رسد به این که گوشت انسان باشد و از آن مهم‏تر این که انسان با مرده، رابطه برادرى هم داشته باشد.
از این مقایسه مى‏توان دریافت که غیبت تا چه اندازه زشت و ناپسند است!
پیشواى یازدهم، حضرت عسکرى (ع) در این باره مى‏فرماید:
اعلموا ان غیبتکم لاخیکم المومن من شیعه آل محمد (ص) اعظم فى التحریم من المیته. [3]
بدانید که غیبت شما از برادر مؤمنتان که از شیعیان اهل بیت است، از خوردن گوشت مرده حرام‏تر است.
از رسول خدا (ص) چنین روایت شده است:
ان الغیبه اشد من الزنا. [4]
به درستى که غیبت کردن از زنا بدتر است.
روشن است که زنا از گناهان بزرگ شمرده مى‏شود؛ پس غیبت هم که از آن بدتر است، گناه بزرگ (معصیت کبیره) خواهد بود.
راه دیگر براى شناخت بزرگ بودن گناه، بیم و وعید الاهى به عذاب دردناک است. آن جا که خداوند، جزاى رفتار زشتى را عذاب دردناک معرفى کند، آن رفتار از گناهان بزرگ خواهد بود.
خداوند متعالى در قرآن کریم مى‏فرماید:
ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فى الذین امنوا لهم عذاب الیم. [5]
همانا براى کسانى که دوست دارند زشتى در بین کسانى که ایمان آورده اند شایع شود، عذاب دردناکى است.
که مفسران، عبارت «ان تشیع الفاحشه» در آیه کریمه را به غیبت تفسیر کرده‏اند.
حضرت رضا (ع) از پدر بزرگوارش موسى بن جعفر (ع) نقل مى‏کند که امام صادق (ع) فرمود: ان الله یبغض البیت اللحم.
خداوند خانه‏اى را که در آن گوشت وجود دارد، دشمن مى‏دارد.
به امام عرض کردند که ما گوشت را دوست داریم و خانه هایمان از آن خالى نیست. حضرت فرمود: انما البیت اللحم البیت الذى تؤکل فیه لحوم الناس بالغیبه. [6]
خانه گوشت، خانه‏اى است که در آن گوشت مردم با غیبت، خورده مى‏شود.
در روایتى دیگر از حضرت آمده است که پیامبر اکرم (ص) در شب معراج به آتش جهنم نظر افکند و دید گروهى مشغول خوردن مردار هستند. به جبرئیل فرمود: این‏ها چه کسانى هستند؟
جبرئیل پاسخ داد: این‏ها کسانى هستند که گوشت مردم را مى‏خورند. [7]
از آن جا که در قیامت، اعمال انسان تجسم مى‏یابد؛ اگر عمل، گناه و سیئه باشد، شکل حیوانات را به خود مى‏گیرد و اگر حسنه باشد، مفرح است و به شکل حوریه و غلمان درمى‏آید و صالحان در قیامت عمل خود را به شکل حورالعین در آغوش مى‏گیرند و اهل غیبت، در دوزخ مردارخوارند.
امیرمؤمنان على (ع) مى‏فرماید: الغیبه قوت کلاب النار. [8]
غیبت، خوراک سگ‏هاى آتش است.
در روایت دیگرى با همین مضمون از پیامبراکرم (ص) آمده است:
اجتنبوا الغیبه فانها ادام کلاب النار. [9]
از غیبت بپرهیزید، چرا که خورش سگ‏هاى جهنم است.
ابعاد غیبت از دیدگاه روایى
به غیبت از سه بعد مى‏توان توجه کرد:
1. بعد عملى: در روایت پیشین به بعد عملى غیبت اشاره داشت.
2. بعد درونى (روانی): امام على (ع) مى‏فرماید:
الأم الناس المغتاب. [10]
پست‏ترین مردم کسى است که غیبت مى‏کند.
حضرت در این روایت به بعد درونى و روانى غیبت نظر دارد؛ به این معنا که حال درونى شخص غیبت کننده را بیان مى‏کند.
3. بعد معنوى (الهى): حضرت در روایت دیگرى به تأثیر منفى غیبت در بعد معنوى اشاره دارد و رابطه خداوند با اهل غیبت را روشن مى‏سازد:
ابغض الخلائق الى الله المغتاب. [11]
مبغوض ترین مردم در نظر خداوند کسى است که غیبت مى‏کند.
رسول اکرم (ص) مى‏فرماید: یا معشر من آمن بلسانه و لم یؤمن بقلبه لاتغتابوا المسلیمن. [12]
اى گروهى که به زبان ایمان آورده‏اید، اما دل‏هاى شما ایمان نیاورده است، از مسلمانان غیبت نکنید.
رسول خدا (ص) با صراحت ابراز مى‏دارد که غیبت کننده، فاقد ایمان قلبى است؛ زیرا فردى که با زبان، به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اقرار کند، مسلمان است؛ ولى اگر وابستگى قلبى، یعنى ایمان نداشته باشد و از مسلمانان غیبت کند، بعد معنوى‏اش ضعیف مى‏شود؛ بنابراین مسلمان واقعى کسى است که قلب و زبانش، هر دو معتقد، و از غیبت به دور باشند.
بدترین نوع غیبت
غیبت از هر مسلمانى زشت و ناروا است؛ اما غیبت از خوبان و صالحان، بسى زشت تر و ناپسندتر است. در روایات آمده است: انسانى که عیوب و نقایص نیکان را مطرح، و پشت سرشان غیبت کند، دچار یکى از زشت ترین پستى‏ها شده است: من اقبح اللؤم غیبه الاخیار. [13]
از زشت‏ترین پستى‏ها غیبت کردن از نیکان است.
غیبت کردن از اخیار، برگزیدگان و نیکان از نظر دنیایى، پیامدهاى منفى در زندگى انسان به بار مى‏آورد. عمر را کوتاه مى‏کند و گرفتارى‏هاى بسیارى پیش مى‏آورد و انسان را از خوبى‏هاى دنیا و آخرت محروم مى‏سازد.
حکم غیبت از نظر فقهى
پشتوانه احکام در فقه شیعی، ادله اربعه (کتاب، سنت، اجماع و عقل) است و بسیارى از فقیهان شیعى در بحث غیبت مى‏فرمایند:
الغیبه حرام بالادله الاربعه. [14]
غیبت به ادله اربعه حرام است؛
یعنى فتواى ایشان به هر چهار مرجع، مستند شده است که بر قوت و استحکام فتواى مورد نظر مى‏افزاید. از آن جا که این بحث فقهى به طور گسترده در این مجال نمى‏گنجد، فقط به ذکر روایتى از امام صادق (ع) در این مورد بسنده مى‏شود که مى‏فرماید:
الغیبه حرام على کل مسلم أ و الغیبه تأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب. [15]
غیبت بر هر مسلمانى حرام است و غیبت نیکویى‏ها را مى‏خورد، همان گونه که آتش هیزم را نابود مى‏کند.
رفیقى که غایب شد اى نیک نام دو چیز است از او بر رفیقان حرام
یکى آن که مالش به باطل خورند دوم آن که نامش به غیبت برند
[16]
شرایط حرمت غیبت حرمت غیبت از نظر فقهی، شرایطى دارد که عبارتند از:
1. شخصى که انسان در غیاب او، عیبش را بازگو مى‏کند، مؤمن باشد؛ یعنى بینشان اخوت ایمانى وجود داشته باشد؛ همان گونه که خداوند متعالى در آیه شریفه سوره حجرات، غیبت را به خوردن گوشت برادر مؤمن تشبیه فرمود.
در همین زمینه، روایتى از امام صادق (ع) به نقل از عبدالرحمن سیاب آمده است: ان من الغیبه ان تقول فى اخیک ما ستره الله علیه. [17]
غیبت این است که درباره برادر مؤمنت عیبى را که خدا براى او پوشانده است، بگویى؛
بنابراین، اگر عیب کافر پشت سرش گفته شود، غیبت به شمار نمى‏آید.
مؤمن کسى است که به همه اصول دین (توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد) اعتقاد داشته باشد.
2. از نظر شرعی، غیبت هنگامى‏پیش مى‏آید که پشت سر فرد، «عیب و نقص» او را بازگو کنند؛ ولى اگر کمالش را بگویند (راضى باشد یا نباشد) غیبت شمرده نمى‏شود.
3. عیب و نقصى که شخص در غیاب برادر یا خواهر مؤمنش مى‏گوید، نزد عموم ناخوشایند و ناپسند باشد؛ از این رو اگر عامه مردم آن عیب را زشت بشمارند؛ ولى خود فرد غایب به بازگفتن آن راضى باشد، غیبت به شمار مى‏رود.
پیش تر از رسول اکرم (ص) در بحث «تفاوت بهتان و غیبت» روایتى آورده شد که حضرت در تعریف غیبت فرمود: «ذکرک اخاک بما یکره». مقصود ار «یکره» در این حدیث، این نیست که آن چه را فقط برادرت خوش ندارد، ذکر کنی؛ بلکه منظور، امرى است که به طور طبیعى و نزد عامه ناخوشایند باشد، زیرا خداوند متعالى راضى نیست آبروى مؤمن در اجتماع بریزد. در روایات هم آمده است:
قوا اعراضکم. [18]
آبروهایتان را حفظ کنید.
امیرمؤمنان (ع): لیس للمؤمن ان یذل نفسه. [19]
مؤمن حق ندارد خودش را خوار کند.
پیامبر اکرم (ص): ان الله تبارک و تعالى فوض الى المؤمن کل شیء الا اذلال نفسه. [20]
خداوند بلندمرتبه همه چیز، جز ذلیل کردن نفس را به مؤمن تفویض کرده است.
امام صادق (ع): پس اگر مؤمن، عیب برادر مؤمن خود را که ناپسند تلقى مى‏شود، پشت سرش بگوید و آن فرد هم راضى باشد، رضایتش موجب برداشته شدن حرمت این عمل نمى‏شود.
4. عیب و نقصى در غیاب فرد بازگو شود که از مردم پوشیده بوده است؛ بنابراین اگر فردى به داشتن عیبى نزد مردم معروف باشد، بازگفتن آن نزد کسى که از آن آگاهى دارد، حرام نیست.
حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود: من ذکر رجلا من خلفه بما هو فیه مما عرفه الناس لم یغتبه و من ذکره من خلفه بما هو فیه مما لایعرفه الناس اغتابه. [21]
کسى که پشت سر شخصى چیزى را یادآور شود که همه مردم مى‏دانند، غیبت نیست و اگر کسى پشت سر شخصى نقص یا عیبى را بگوید که مردم نمى‏دانند، غیبت است.
5. قصد انتقاص وجود داشته باشد؛ یعنى شخص با بازگفتن عیب دیگرى، قصد کاستن از وجهه و شخصیت او را داشته باشد؛ پس اگر بازگفتن عیب، براى درمان و برطرف کردن آن باشد، مثل آن که انسان، حالات مریضى را به پزشک بگوید، چون قصد انتقاص ندارد، رفتار او غیبت به شمار نمى‏آید.
6. شنونده داشته باشد؛ پس اگر انسانى تنها نشسته باشد و از روى ناراحتى یادآور عیوب دیگرى شود، چون شنونده ندارد، رفتار او حرام نیست و غیبت به شمار نمى‏رود.
استماع غیبت
همان گونه که گفته شد، غیبت زمانى تحقق مى‏یابد که شنونده اى وجود داشته باشد؛ پس شنونده غیبت، همانند گوینده آن، در تحقق غیبت نقش دارد؛ از این رو حکم غیبت شامل حال او نیز مى‏شود.
با این وصف، فقیهان «گوش دادن» به غیبت را هم از لحاظ شرعى حرام دانسته‏اند و از این نظر اختلافى بین آن‏ها نیست. روایات بسیارى نیز در این زمینه وجود دارد که به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:
امام صادق (ع) نقل کرده است که پیغمبر اکرم (ص) افراد را از غیبت کردن و گوش دادن به آن نهى فرمود:
نهى عن الغیبه و الاستماع الیها. [22]
پیامبر گرامى(ص) فرمود: السامع للغیبه احد المغتابین. [23]
گوش کننده غیبت یکى از دو نفرى است که غیبت مى‏کند.
ما عمر مجلس بالغیبه الا خرب من الدین. [24]
هیچ مجلسى با غیبت آباد نشد، مگر این که از نظر دینى خراب شد.
فنزهوا أسماعکم من استماع الغیبه. [25]
گوش هاى خود را از شنیدن غیبت پاک کنید.
امام صادق (ع) نیز مى‏فرماید: الغیبه کفر و المستمع لها و الراضى بها مشرک. [26]
غیبت، کفر، و شنونده و خشنود از آن، مشرک است.
کفر بر دو گونه است:
الف: کفر اعتقادى
ب: کفر عملى.
کفر اعتقادى عدم اعتقاد به اصول حقه است؛ اما کفر عملى ندیده گرفتن چیزى است که از سوى خداوند مورد امر و نهى قرار مى‏گیرد؛ البته اگر کفر عملى ادامه یابد، چه بسا به کفر اعتقادى بینجامد؛ براى نمونه، تکلیفى مانند نماز که از ارکان و پایه هاى دین ما است، اگر به صورت عمدى ترک شود، در ایمان انسان خلل وارد مى‏شود چنان که رسول خدا (ص) فرمود: من ترک الصلوه متعمدا فقد کفر. [27]
کسى که نماز را به عمد ترک کند، کافر است.
غیبت، طبق فرموده امام صادق (ع) چنین است:
الغیبه ان تقول فى اخیک ما ستره الله علیه. [28]
غیبت آن است که آن چه عیبى را خداوند پنهان ساخته است، بازگویى.
از سویى، شنونده غیبت در آشکار شدن آن عیب همان اندازه نقش دارد که گوینده غیبت دارد؛ زیرا اگر گوشى براى شنیدن غیبت نباشد، گوینده کارى از پیش نمى‏برد؛ بنابراین، هر دو مرتکب گناه شده‏اند.
عبدالله‏بن سنان روایت مى‏کند که به امام صادق (ع) عرض کردم: عوره المؤمن على المؤمن حرام؟ قال: نعم. قلت: یعنى سفلته. قال: لیس حیث تذهب! انما هو اذاعه سره. [29]
آیا عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟ فرمودند: بله. گفتم: منظورت از عورت همان معناى عورتین‏ [30] است؟ گفت: نه، آن گونه که گمان کردى نیست. منظور از عورت نشر دادن سر او بود.
امام صادق (ع) از رسول اکرم (ص) چنین نقل کرده است: من اذاع الفاحشه کان کمبتدئها. [31]
کسى که عمل زشتى را نشر دهد، مثل کسى است که آن کار را آغاز کرده است.
همچنین امام صادق (ع) فرمود: من قال فى مؤمن ما رأته عیناه و سمعته اذناه فهو من الذین قال الله عز و جل ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فى‏الذین امنوا لهم عذاب الیم. [32]
کسى که از مؤمنى، چیزى را که با چشمش دیده یا با گوشش شنیده، به کس دیگر بگوید، از کسانى که ایمان آورده اند، نشر یابد و براى ایشان عذاب دردناکى است.
در غیبت، گوینده با گفتار، و شنونده با شنیدن خود، راز دیگرى را فاش مى‏کنند و منشأ نشر عمل زشت مى‏شوند، البته گوش کردن هرچیز دو حالت دارد:
1. یا شنیدن (سماع) است؛ بدین معنا که چیزى ناخودآگاه به گوش کسى مى‏رسد، بدون این که او خواسته باشد به آن گوش فرادهد.
2. یا گوش دادن (استماع) است؛ یعنى شخص به طور کامل توجه کند و آن چه را مى‏شنود، به ذهن خود بسپارد.
نکته قابل توجه دیگر آن که در مسأله غیبت، گوش ندادن به غیبت دیگران کافى نیست؛ بلکه افزون بر گوش نکردن، مقابله با آن نیز لازم است.
فقیهان بر این نظر اتفاق دارند که نه تنها نباید به غیبت گوش کرد، بلکه اگر کسى در جایى غیبت مى‏کند، باید او را از این کار بازداشت.
رد غیبت
هر جا رفتار زشت و امر حرامى‏واقع شود، بر هر مسلمان واجب است از منکر نهى کند و این مسأله به غیبت اختصاص ندارد، اما در این جا افزون بر نهى از غیبت، رد آن و دفاع از غیبت شونده نیز لازم است.
در این زمینه روایات متعددى وارد شده است که از جمله به موارد ذیل اشاره مى‏شود: پیامبر اکرم (ص) فرمود: من رد عن عرض اخیه بالغیب کان حقا على الله ان یعتقه من النار. [33]
کسى که (بدگویی) را از برادر مؤمنش در غیاب او دور کند، سزاوار است خداوند او را از آتش برهاند.
در جایى دیگر حضرت (ص) به سرزنش کسى که به یارى غیبت شونده اقدام نکند، پرداخته، به امیرمؤمنان على (ع) مى‏فرماید:
یا على من اغتیب عنده اخوه المسلم فاستطاع نصره فلم ینصره خذله الله فى الدنیا و الاخره. [34]
اى على! کسى که پیش او از برادر مسلمانش غیبت شود و بتواند آن برادر مسلمان را یارى کند، ولى کمک نکند، خداوند او را در دنیا و آخرت خوار مى‏کند.
حضرت باقر (ع) نیز در تأیید رد کننده غیبت، و سرزنش کسى که غیبت را بشنود و رد نکند فرمود:
من اغتیب عنده اخوه المؤمن فنصره و أعانه نصره الله و اعانه فى الدنیا و الاخره و من لم ینصره و لم یعنه و لم یدفع عنه و هو یقدر على نصرته و عونه خفضه الله فى الدنیا و الاخره. [35]
اگر پیش کسى، از برادر مؤمنش غیبت شود و او برادر مؤمنش را یارى کند، خداوند هم او را در دنیا و آخرت یارى مى‏کند؛ اما اگر بتواند کمک کند و آن غیبت را از برادرش برگرداند و این کار را نکند، خداوند او را در دنیا و آخرت خوار مى‏کند.
پیامبر اکرم (ص) پاداش رد غیبت را بزرگ شمرده است: من رد عن اخیه غیبه سمعها فى مجلس رد الله عنه الف باب من الشر فى الدنیا و الاخره فان لم یرد عنه و اعجبه کان علیه کوزر من اغتاب. [36]
اگر کسى از برادر مؤمنش غیبتى شنید و آن را رد کرد، خداوند هزار شر و بدى را از او برمى‏گرداند و اگر آن غیبت را رد نکرد، بلکه تعجب هم کرد، گناهش مثل همان شخصى است که غیبت مى‏کند.
براساس روایتى دیگر اگر در مجلسى، پشت سر برادر مؤمنى، غیبت شود، در حالى که شخص بتواند آن را رد کند، ولى نکند، گناهش هفتاد بار بیش‏تر از غیبت کننده است. [37]
همان گونه که از روایات پیشین برمى‏آید، اگر در مقابل غیبت سکوت شود، میدان براى غیبت کننده بازتر مى‏شود و رد نکردن آن به منزله تشویق شخص و امضاى عملى بر گفتار او است.
چگونگى رد غیبت: رد غیبت و دفاع از کسى که مورد غیبت قرار گرفته، باید با نوع غیبت متناسب، و جامع و کامل باشد. اگر عیب نفسانى فردى بازگو شده، مانند آن که گفته شده است: فلانى متکبر یا حسود است، پاسخ هم باید با آن متناسب باشد؛ همانند آن که به غیبت کننده گفته شود: تو چگونه از درون و باطن دیگرى آگاه شده‏اى؟! انسان به صورت معمول از رذایل نفسانى خودش نیز غافل است و آگاه نیست، پس چگونه مى‏تواند به رذیله‏اى از رذایل درونى دیگرى پى ببرد!؟
ممکن است او در پاسخ به کردار ظاهرى که گویاى صفات زشت درونى است، استناد کند؛ مانند آن که بگوید: فلان کس بخیل است؛ زیرا مال و ثروت دارد؛ ولى استفاده نمى‏کند. در جواب او باید گفت: از کجا مى‏دانى که او این گونه است؟ چه بسا او براى خودش استفاده نمى‏کند؛ اما به دیگران مى‏دهد.
اگر عیب درباره بدن و جسم شخص باشد، در پاسخ مى‏توان گفت: عیب آن است که نزد خداوند نقص به شمار رود. پروردگار عالم فقط نقص هاى روحى یا علمى‏را براى انسان عیب مى‏شمرد. چه بسا افرادى با نقص جسمانى پیش پروردگار محبوب ترین، و افرادى با وجود برخوردارى از سیما و اندامى‏مناسب، نزد خدا مبغوض ترین باشند.
گاه غیبت در زمینه امور دینى است که البته درباره گناهان راه توجیه باز است و مى‏توان رفتارى به ظاهر نادرست را بر شکل درستى حمل کرد؛ چون ممکن است عملى دو چهره داشته باشد: یکى چهره گناه، و دیگرى چهره غیر آن که گناه شمرده نمى‏شود؛ ولى اگر راهى براى توجیه وجود نداشته باشد و درباره عمل شخص، پشت سرش بدگویى کنند مى‏توان گفت که هر مؤمنى { غیر از پیشوایان معصوم (ع) } مى‏لغزد و ممکن است دستش به گناه آلوده شود؛ پس نمى‏توان بر او عیب گرفت؛ چرا که ممکن است توبه کند، و دیگران به دلیل غیبت کردن از او، دچار معصیت شده و موفق به توبه نشوند؛ در نتیجه روز قیامت، او پاک باشد و دیگران آلوده باشند.
اگر موقعیتى پیش آید که شنونده غیبت به هیچ شکلى بر رد آن قدرت نداشته باشد، باید راه هاى دیگرى را پیش بگیرد؛ مانند آن که بکوشد مسیر سخن را منحرف یا به گونه اى حرف را عوض کند. اگر باز هم نتوانست جلو این گناه را بگیرد، مجلس غیبت را ترک کند؛ اما اگر این هم ممکن نبود، مانند آن که در جایى زندانى بود و نمى‏توانست غیبت را رد کند یا از مجلس برخیزد، باید در دل، ناخشنود، و از این کار ناراضى باشد؛ چرا که اگر کسى از غیبت دیگرى راضى باشد و از این که عیوب او بازگو شده خرسند شود، بدون آن که خود در غیبت نقشى داشته باشد، گناه کار است.
حضرت صادق (ع) فرمود: الغیبه کفر و المستمع لها و الراضى بها مشرک. [38]
غیبت کفر است و شنونده غیبت و راضى به آن مشرکند.
کفاره غیبت
توبه از گناهان واجب است و هر مسلمان باید بى درنگ از گناه خود پشیمان شده، توبه کند و اگر موفق به توبه نشود و از دنیا برود، در صحنه قیامت با گناهان بسیار خود رو به رو خواهد شد و هیچ گریزگاهى نخواهد داشت.
انسانى که غیبت مى‏کند، مرتکب گناهى بزرگ شده و بر او واجب است که بلافاصله توبه کند.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: من اغتاب اخاه المسلم بطل صومه و نقض وضوؤه فان مات و هو کذلک مات و هو مستحل لما حرم الله. [39]
هر کس از برادر مسلمانش غیبت کند، روزه اش باطل مى‏شود و وضویش از بین مى‏رود؛ پس اگر در این حالت بمیرد، در حالى مرده است که حلال شمرنده حرام الاهى است.
استحلال و استغفار: «استحلال» به این معنا است که شخص غیبت کننده، نزد کسى که از او غیبت کرده است برود و از او حلالیت بطلبد، و «استغفار» یعنى که شخص غیبت کننده پس از ارتکاب غیبت، از خداوند آمرزش بخواهد.
فقیهان درباره حکم «استحلال و استغفار» از غیبت، احتمال هایى را مطرح کرده اند؛ از جمله این که اگر بر «استحلال» مفسده اى مترتب نباشد و دشمنى و کدورتى پدید نیاورد یا آن را بیش تر نکند، باید انجام شود؛ اما اگر موجب مفسده اى شود، فرد فقط باید استغفار کند چه بسا اگر غیبت کننده به قصد طلب حلالیت، رفتار ناشایست خود را براى کسى که از او غیبت کرده، بازگوید، بذر دشمنى و کینه را در دل او بکارد. به هر حال، از نظر فقهى احتیاط آن است که از شخصى غیبت شده، استحلال کند تا توبه او مقبول افتد.
برخى فقیهان شرط قبولى توبه را استحلال مى‏دانند؛ بر این اساس، شخص غیبت کننده باید از کسى که غیبتش را کرده، حلالیت بطلبد و تا آن شخص او را نبخشاید، آمرزیده نمى‏شود.
از پیامبر گرامى(ص) نقل شده است: یا اباذر! ایاک و الغیبه و الغیبه لاتغفر حتى یغفرها صاحبها. [40]
اى اباذر! از غیبت بپرهیز غیبت آمرزیده نمى‏شود، مگر این که شخص غیبت شده آن را ببخشد.
و اما صاحب الغیبه فیتوب فلایتوب الله علیه حتى یکون صاحبه الذى یحله. [41]
غیبت کننده توبه مى‏کند خداوند توبه او را نمى‏پذیرد تا شخص غیبت شده، او را ببخشد.
در بعضى روایات آمده است که خداوند، مؤمنى را پس از توبه عذاب نمى‏کند، مگر دو کس را که یکى از آن دو، غیبت کننده است، و این شاید درباره غیبت کننده اى باشد که غیبت شونده از او نگذشته است.
در روایات دیگر، نه تنها قبولى توبه با عفو و حلالیت رابطه مستقیم دارد، بلکه قبولى اعمال نیک انسان نیز به حلال کردن کسى که از او غیبت شده، وابسته است.
رسول گرامى(ص) مى‏فرماید: من اغتاب مسلما او مسلمه، لم یقبل الله تعالى صلاته و لا صیامه اربعین یوما و لیله الا ان یغفر له صاحبه. [42]
کسى که از مرد یا زن مسلمانى غیبت کند، خداوند نماز و روزه اش را تا چهل روز و شب نمى‏پذیرد، مگر این که فرد غیبت شده او را ببخشد.
این روایت به آن معنا است که عبادت هاى او سازندگى ندارد و در او نورانیتى پدید نمى‏آورد، نه آن که تکلیف نماز و روزه از گردن او ساقط شده باشد.
در روایات دیگرى عنوان شده است که باید براى شخص غیبت شونده، از درگاه خداوند آمرزش طلبید، یعنى غیبت کننده در برابر غیبتى که از او کرده، باید برایش دعا کند.
از حضرت صادق (ع) نقل شده است: سئل النبى (ص): ما کفاره الاغتیاب؟ قال: تستغفر الله لمن اغتبته کلما ذکرته. [43]
از پیامبر اکرم (ص) پرسیده شد: کفاره غیبت چیست؟ فرمود: این که هرگاه غیبت شده را به یادآورى، برایش از خداوند آمرزش بخواهی.
من ظلم احدا ففاته فلیستغفر الله کلما ذکره فانه کفاره له. [44]
کسى که حق دیگرى را به ستم پایمال کند، هرگاه او را به یاد مى‏آورد، از خداوند متعالى برایش آمرزش بطلبد، همانا این، کفاره گناه او است.
کفاره غیبت از دیدگاه اخلاقی: یکى از حقوق برادرى ایمانى این است که مؤمن، ازخواهر یا برادر مؤمنش غیبت نکند و اگر غیبت کرد، حق آن‏را پایمال کرده است و در نتیجه، حقى اخلاقى از سوى غیبت شونده بر عهده اش خواهد آمد.
در این زمینه نیز روایاتى وجود دارد:
حضرت رضا (ع) مى‏فرماید: حق المومن على المومن و لایغتابه. [45]
حق مؤمن بر مؤمن این است که از او غیبت نکند.
رسول خدا (ص) فرمود: للمؤمن على المؤمن سبعه حقوق واجبه من الله عز و جل و ان یحرم غیبته. [46]
براى هر مؤمن در برابر مؤمن دیگر، هفت حق واجب از سوى خداوند عز و جل وجود دارد أ و یکى از آن‏ها حرمت غیبت از او است.
امام صادق (ع) فرمود: للمسلم على اخیه ثلاثون حقا لابراءه منها الا بالاداء او العفو ان احدکم لیدع من حقوق اخیه شیئا فیطالبه به یوم القیامه فیقضى له و علیه. [47]
مسلمان بر گردن برادرش سى حق دارد که هیچ رهایى از آن‏ها نیست، مگر آن که صاحب حق او را ببخشاید. همانا هر یک از شما که چیزى از حقوق برادرش را نادیده بگیرد، آن برادر در روز قیامت از او خواهد طلبید؛ پس به ضرر او و به سود آن برادر حکم مى‏شود.
حق مؤمن این است که از او غیبت نشود، پس اگر حق او از بین برود، یا باید حقش ادا شود یا عفو کند.
نکته اخلاقى در مسأله درخواست حلالیت از غیبت شده، این است که وقتى انسان از برادر خود غیبت مى‏کند، نفسش سرکش مى‏شود و دیگرى را کوچک مى‏شمرد و درخواست گذشت، خود نوعى تحقیر نفس است و عذرخواهی، به نوعى جلو شرارت هاى نفس را مى‏گیرد یا آن را سرکوب مى‏کند.
با توجه به روایات پیش گفته، دانشمندان علم اخلاق معتقدند که به لحاظ حقوق اخلاقی، اگر شخصى از کسى که با او رابطه ایمانى دارد، غیبت کرد، در صورت دسترس داشتن به او و به وجود نیامدن دشمنى و کینه و هرگونه مفسده دیگر، شایسته است درخواست گذشت کند تا برایش جنبه سازندگى و سرکوب نفس داشته باشد؛ ولى اگر غیبت شده در دسترس نیست یا بر بازگفتن آن مفسده اى مترتب است، بهتر است از درگاه خداوند آمرزش بطلبد، و اگر او را در عبادت هایش شریک کند، براى جبران گناهش، اثر بیش ترى دارد.
طلب آمرزش، براى انسان، نیکى به همراه دارد و از سرکشى نفس او جلوگیرى مى‏کند.
موارد جواز غیبت
در این قسمت، سخن از موارد جواز غیبت است. مواردى که غیبت در آن ها حرام و ممنوع نیست، عبارتند از:
الف: متجاهر به فسق: متجاهر به فسق کسى است که آشکارا گناه مى‏کند و از ارتکاب گناه پیش چشم مردم باکى ندارد.
فقیهان درباره بازگفتن عیب شخصى که آشکارا گناه مى‏کند، دو نظر دارند: گروهى مى‏گویند: این عمل غیبت است، ولى حرام نیست و گروه دیگر مى‏گویند: این عمل نه غیبت است و نه حرام.
براى تشخیص فرد متجاهر به فسق، باید به چند نکته دقت شود:
1. شناخت تفاوت «متجاهر به گناه» و «مصر بر گناه»: متجاهر به گناه - همان طور که گفته شد ج کسى است که گناهى را آشکارا انجام مى‏دهد و باکى از دیدن مردم ندارد؛ ولى در این تعریف، تعداد مرتبه هایى که گناهى را انجام مى‏دهد، مطرح نیست؛ یعنى ممکن است شخص متجاهر به گناه، اصرارى بر تکرار گناه نداشته باشد و مرتب آن را انجام ندهد، در حالى که مصر بر گناه به کسى گفته مى‏شود که گناهى را پیاپى انجام دهد، و دیگر فرقى نیست میان آن که آشکارا گناه کند یا پنهانی؛ پس مصر بر گناه، ممکن است متجاهر به گناه نباشد، و متجاهر به گناه هم ممکن است مصر بر آن نباشد. از سویى ممکن است فردى، هم متجاهر به گناه باشد و هم مصر بر آن؛ یعنى گناهى را بى باکانه و آشکارا مرتب انجام دهد.
باید دقت داشت که مورد جواز غیبت، تجاهر به گناه است، نه اصرار بر آن؛ پس غیبت از کسى که پیاپی، اما پنهان گناهى را انجام مى‏دهد، و نمى‏خواهد دیگران از گناه او آگاه شوند، جایز نیست.
2. منظور از همگان در تعریف متجاهر (کسى که پیش روى همگان، آشکارا گناه مى‏کند)، همه اهالى منطقه اى که فرد در آن زندگى مى‏کند. نیست؛ زیرا بر فرض، اگر فردى در شهرى بزرگ با جمعیتى بسیار، گناهى انجام دهد، طبیعى است که رفتار او پیش روى بسیارى از آن‏ها قرار نمى‏گیرد؛ پس منظور از «تجاهر به گناه نزد همگان»، آن است که ابایى از انجام گناه نزد همگان نداشته باشد، اگر چه گناه او را همه نبینند.
3. تجاهر به گناه فقط به مرزهاى بى باکى شخص در ارتکاب گناه محدود مى‏شود. گاه بى باکى شخصى در ارتکاب گناه، همگان را در برمى‏گیرد و گاه به گروه خاصى محدود است؛ بنابراین اگر فردى در حضور دوستان صمیمى‏خود مرتکب گناه مى‏شود، ولى حاضر نیست آن را نزد دیگران انجام دهد، فقط نزد دوستانش متجاهر است و چون نزد دیگران متجاهر به گناه نیست، نمى‏توان از او غیبت کرد.
اگر شخصى در شهرى متجاهر به گناهى باشد، ولى در شهرى دیگر چنین نباشد، غیبت از او در شهرى که تجاهر نمى‏کند، جایز نیست. به عبارت دیگر، تجاهر به گناه قابل مرزبندى است.
4. متجاهر به گناه کسى است که از نظر شرعى براى رفتارش توجیه درستى نداشته باشد؛ به این معنا که گناه بودن آن عمل نزد او و همگان مسلم باشد و با این حال آن را آشکارا انجام دهد؛ اما در صورتى که حقیقت رفتارى از نظر شخص غیبت کننده گناه باشد، ولى انجام دهنده عمل (کسى که از او غیبت مى‏شود) براى آن توجیه شرعى درستى داشته باشد، آن فرد متجاهر به فسق شمرده نمى‏شود و غیبت از او نیز جایز نیست؛ چه رسد به این که غیبت کننده، وجود توجیه صحیحى براى آن عمل را محتمل بداند.
5. تجاهر به گناه سبب جواز غیبت از همان گناه است؛ بنابراین اگر کسى متجاهر به گناهى است، در غیاب او، فقط مى‏توان همان گناه را باز گفت، متجاهر بودن شخص به گناه خاص، مجوزى براى بیان تمام عیوب و نقایص او نیست.
پیامبرگرامى(ص) فرمود: لا غیبه لثلاثه: سلطان جائر و فاسق معلن و صاحب بدعه. [48]
غیبت درباره سه گروه اشکال ندارد: اول پادشاه ستمگر، دوم فاسقى که آشکارا گناه مى‏کند و سوم بدعت گذار.
لا غیبه لفاسق. [49]
غیبت درباره فاسق، غیبت شمرده نمى‏شود.
اربعه لیس غیبتهم غیبه الفاسق المعلن بفسقه. [50]
غیبت چهار دسته حرام نیست، اول گناه کارى که گناهش را آشکارا انجام دهد.
امیرمؤمنان على (ع) نیز فرمود: الفاسق لا غیبه له. [51]
غیبت درباره کسى که فاسق است، اشکال ندارد.
در زمینه بعد اخلاقى تجاهر به گناه، دو نکته قابل ذکر است:
نکته نخست: غیبت کردن از زن و مرد با ایمان حرام است و درباره غیر مؤمن اشکال ندارد؛ چرا که مؤمن نزد خداوند محترم است و حریم او نزد بندگان خدا نیز باید پاس داشته شد؛ پس اگر عیوب و نقایصش را آشکار کنند، حرمتش را پایمال کرده اند که این عمل حرام بوده، خدا را به خشم مى‏آورد؛ ولى اگر خود مؤمن حرمت خویش را پاس نداشت و بى باکانه گناه کرد، حرمتش را به دست خویش پایمال کرده و حریم خویش را شکسته است. حضرت صادق (ع) مى‏فرماید: اذا جاهر الفاسق بفسقه فلا حرمه له و لا غیبه. [52]
اگر انسان گناهش را آشکارا انجام دهد درباره آن بى باک باشد، احترام ندارد و غیبتش بدون اشکال است.
حضرت باقر (ع) هم مى‏فرماید: ثلاثه لیس لهم حرمه: صاحب هوى مبتدع و الامام الجائر و الفاسق المعلن بالفسق. [53]
سه دسته احترام ندارند: کسى که در پیروى خواهش هاى نفسانى خود در دین خدا بدعت گذارد، و حاکم ستمگر، و فاسق متجاهر به فسق.
نکته دوم: در فرهنگ مکتب هاى الاهى پرده دارى و پرده پوشى مسأله مهمى‏است و براى جامعه بشرى، محورى اساسى به شمار مى‏رود؛ در حالى که غیبت، پرده درى است، و باپرده دارى متناقض و بر آن به شدت ناسازگار است و کسى که آشکارا پرده درى مى‏کند و بى باکانه خود را به گناه مى‏آلاید، دیگر باز گفتن گناه او، پرده درى از او نیست.
رسول خدا (ص) مى‏فرماید: من القى جلباب الحیاء فلا غیبه له. [54]
کسى که پرده حیا را به دور افکنده است، غیبت درباره اش معنا ندارد.
پرده دارى براى کسى که از گناه کردن باکى ندارد، بى مفهوم است؛ چه رسد به کسى که از عمل ناشایست خود خشنود مى‏شود و به آن افتخار هم مى‏کند. چه ناپسند است که انسان، با غرور و افتخار گناهش را وصف کند.
ب: ستمگر: مورد دوم از موارد جواز غیبت آن جا است که در غیاب ستمگر، ستم او را بازگویند که این عمل غیبت نبوده و حرام نیست.
خداوند متعالى مى‏فرماید:
لایحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و کان الله سمیعا علیما. [55]
خداوند دوست ندارد کسى با سخنان خود، بدى هاى دیگران را اظهار کند، مگر آن کس که مورد ستم واقع شده باشد. خداوند شنوا و دانا است.
شایان ذکر است که در این مورد، میان ظالم متجاهر به ظلم با غیر متجاهر فرقى نیست؛ یعنى چه از بازگو شدن ظلمش باک داشته باشد و چه نداشته باشد، این عمل غیبت به شمار نمى‏آید و لزومى‏ندارد که شنونده از مطلبى که پشت سر ظالم مطرح مى‏شود، آگاهى قبلى داشته باشد؛ به این معنا که اگر چیزى هم در این باره نداند، باز هم به جواز این غیبت خللى وارد نمى‏شود.
براى جواز غیبت از ستمگر شرایطى وجود دارد که عبارتند از:
1. نیت و قصد مظلوم از غیبت کردن درباره ظالم، دفع یا رفع ظلم او باشد؛ پس اگر مظلوم فقط قصد تنقیص یا تحقیر ظالم را داشته باشد و بخواهد آبروى او را بریزد، غیبتش جایز نخواهد بود؛ البته این شرط درونى است و به قصد و نیت غیبت کننده برمى‏گردد.
2. شرط دوم درباره گفتار مظلوم است. مظلوم فقط اجازه دارد درباره ستمى‏که در حق او شده است سخن بگوید و اگر در غیاب ظالم، عیب هاى دیگر او را که با ظلمش ارتباطى ندارد، بیان کند، گفتار او غیبت به شمار رفته، حرام است.
3. شرط سوم درباره شنونده غیبت است. مظلوم فقط حق دارد نزد کسى از ستمگر غیبت کند که هم توان کمک کردن به او و هم امید به یارى و حمایت او داشته باشد. چه بسیار کسانى که توان کمک و یارى به ستمدیده را دارند، ولى در این باره اقدامى‏نمى‏کنند و حتى نمى‏توان به کمک آن‏ها امید داشت که در این صورت، غیبت کردن از ظالم نزد ایشان جایز نخواهد بود.
نکته دیگر درباره این نوع غیبت آن است که اگر ظالمى‏به کسى ظلم کرده باشد، آیا جایز است شخص ثالثی، ظلم او را نقل کند؟ در پاسخ باید گفت: خیر، فقط خود مظلوم مى‏تواند با بیان ستمى‏که در حق او شده است، از خودش دفاع کند.
نکته دیگر این که آیا بیان ظلم به دادگاه اختصاص دارد و ففط در محضر قاضى باید عنوان شود؟ در پاسخ به این پرسش نیز باید گفت: خیر، هرگاه جان، مال و آبروى انسان تهدید شود و خودش به تنهایى نتواند از خویش دفاع کند و به کمک نیاز داشته باشد، جایز است از طریق بیان ستم به دیگران، از خود دفاع کند.
خداوند متعالى در قرآن کریم مى‏فرماید:
و الذین اذا اصابهم البغى هم ینتصرون أ و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل. [56]
و کسانى که هرگاه ستمى‏به آن‏ها رسد، یارى مى‏طلبند و کسى که پس از مظلوم شدن یارى طلبد، ایرادى برایشان نیست.
ج: بدعت گذار: مورد سوم از موارد جواز غیبت آن است که بدعت شخص بدعت گذار را در غیابش، بازگویند تا مردم از راه نادرست او مصون بمانند. بدعت گذار کسى است که با نام دین، چیزى را که از دین نیست پایه مى‏گذارد و مردم را با این کار منحرف مى‏کند. بدعت گاه در اصلى از اصول اعتقادى گذاشته مى‏شود و گاه در فرعى از احکام دین.
صاحبان فرقه هاى گوناگون مذهبى که عقایدى انحرافى دارند، از جمله بدعت گذاران به شمار مى‏روند و غیبت از ایشان جایز است؛ البته توجه به این نکته لازم است که چون غیبت از بدعت گذار براى جلوگیرى از ایجاد انحراف به وسیله او است، اگر شخصى داراى عقاید انحرافى باشد، ولى قصد اشاعه و آموزش آن‏ها را نداشته باشد، و ترسى از منحرف کردن او در میان نباشد، غیبت از او جایز نخواهد بود.
سه کس را شنیدم که غیبت روا است و زین درگذشتى چهارم خطا است
یکى پادشاهى ملامت پسند کزو بر دل خلق بینى گزند
حلال است از او نقل کردن خیر مگر خلق باشند از او برحذر
دوم پرده بر بى حیایى مکن که خود مى‏درد پرده بر خویشتن
ز حوضش مدار اى برادر نگاه که او مى‏درافتد به گردن به چاه
سوم کژ ترازوى ناراست خوى ز فعل بدش هر چه دانى بگوى
[57]
موارد مشتبه با موارد جواز غیبت
گاه انسان به اشتباه، غیبت کردن خود را از موارد جواز غیبت مى‏پندارد، در حالى که این گونه نبوده، رفتار او حرام است که از آن جمله مى‏توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. رضایت کسى که درباره او غیبت مى‏شود: رضایت یا عدم رضایت انسان از این که عیوب او گفته شود، هیچ نقشى در اصل غیبت نداشته، حرمت و گناه غیبت را برطرف نمى‏کند. راضى بودن کسى که از او غیبت مى‏شود، موجب جواز غیبت نمى‏شود.
باید توجه داشت که رضایت انسان در بازگو شدن عیوبش، با تجاهر به گناه متفاوت است؛ زیرا ممکن است آن شخص با غیبت کننده رابطه شخصى یا حتى عاطفى داشته باشد؛ ولى حاضر نباشد آن عمل را پیش هر کسى انجام دهد که در این صورت در انجام گناه بى باک نیست؛ پس تعریف متجاهر به فسق، شامل او نمى‏شود و غیبت از اوحرام است.
2. آگاهى قبلى شنونده غیبت از عیب کسى که از او غیبت شده: اگر غیبت کننده، عیب و نقص فردى را نزد کسى که از آن آگاه است بیان کند، این رفتار، غیبت به شمار رفته، حرام است. آگاهى شنونده غیبت از عیب کسى که از او غیبت مى‏شود، موجب جواز غیبت او نیست؛ زیرا مقصود از دانستن و آشکار بودنى که حرمت غیبت را برطرف مى‏کند، دانستن شخصى نیست؛ بلکه منظور، معروف بودن و اشتهار عرفى است؛ به این معنا که اگر کسى عیب و نقصى داشته و این عیب نزد همگان معروف باشد، آن گاه بیان عیب او غیبت به شمار نمى‏رود؛ زیرا عیب او شهرت عرفى دارد؛ البته منظور از شهرت عرفى این نیست که همه مردم بدون استثناء از عیب او آگاه باشند؛ بنابراین، غیبت فقط در مورد نقصى که معروف است اشکال ندارد؛ به شرط این که شنونده، آن نقص را بداند؛ ولى اگر نداند، این هم حرام خواهد بود.
امورى که به موارد جواز غیبت ملحق مى‏شوند
موارد دیگرى هم وجود دارند که غیبت در آن‏ها جایز است. این موارد از موارد استثنا شده غیبت در روایات نیستند و جواز آن‏ها از برخى ضوابط کلى فقهى به دست مى‏آید:
1. نصیحت مستشیر: [58] در مواردى که بازنگفتن عیب و نقص کسى مایه گرفتارى و دردسر مؤمن دیگرى شود و مفسده بزرگى به بار آورد، بحث تزاحم اهم و مهم پیش مى‏آید به این معنا که انسان میان امرى مهم و امرى مهم تر قرار مى‏گیرد که به حکم عقل، باید مهم تر را مقدم بدارد.
در چنین حالی، گاه مصلحت گفتن عیب، از مفسده نگفتن آن بیش‏تر است که در این صورت، غیبت جایز مى‏شود؛ همانند بیان عیب‏هاى کسى که به خواستگارى دختر مؤمنى رفته است. در این جا اگر از فردى که به طور کامل از وضعیت خواستگار آگاه است، تحقیق، و از او درخواست مشورت کند، غیبت از خواستگار جایز مى‏شود؛ زیرا در این جا مسأله نصیحت کسى که خواهان مشورت است، پیش مى‏آید.
نصیحت به معناى خیرخواهى است و فرد غیبت کننده هم در واقع خیر شخص مستشیر را مى‏خواهد؛ یعنى اگر خواستگار، انسان منحرف و منحطى باشد یا عیب هاى جسمى‏و روحى داشته باشد، نباید به سبب اعتقاد به این که بیان عیوب افراد، غیبت به شمار مى‏آید، دختر مؤمنى را دچار مفسده اى بزرگ کند؛ البته در این مورد، جواز غیبت فقط به طلب مشورت نیست؛ یعنى این گونه نیست که فقط وقتى از او بپرسند و مشورت بخواهند، گفتن جایز باشد؛ بلکه بدون درخواست مشورت هم مى‏تواند خود عیوب را بگوید؛ زیرا وقتى انسان مى‏بیند برادر یا خواهر مؤمنى دچار گرفتارى بزرگى مى‏شود و او بر دفع این گرفتارى توانا است، و یگانه راه هم غیبت کردن است، با وجود حکم عقل در مسأله «تزاحم اهم و مهم» باید به اهمیت گفتن در مقایسه با نگفتن دقت کند به این معنا که اگر راه جلوگیرى از این مفسده به بیان عیب ونقص شخص منحصر باشد مى‏تواند از آن راه استفاده کند.
درباره مسائل دیگر فقهى هم عناوین ثانویه وجود دارد؛ همانند مسأله خوردن آشامیدنى‏ها و خوردنى هاى حرام که اگر کسى چیزى براى خوردن نداشته باشد و احتمال این باشد که از گرسنگى بمیرد، جایز است به مقدار ضرورت از خوردنى هاى حرام استفاده کند.
درباره تشخیص اهمیت گفتن عیوب بر نگفتن آن ها، به صورت معمول، تشخیص شارع ملاک است و باید در این زمینه به فقیهان رجوع شود؛ اما مهم تر از هر چیز این است که انسان خودش را از نظر درونى بسنجد و ببیند منشأ درونى غیبتش چیست. آیا به واقع براى دین دل مى‏سوزاند و یا از خواهش هاى نفسانى خویش پیروى مى‏کند و چون موقعیتى به دست آورده، عیب و نقص هاى دیگرى را که مدت‏ها در دل نگه داشته است، باز مى‏گوید. در این صورت، او عقده دل خویش را باز کرده است و نیتش کسب رضاى خدا نیست؛ پس اگر در مواردى، غیبت جایز هم باشد، باز انسان باید به درون خود مراجعه و خود را مقید کند تا اسیر هواهاى نفسانى نشود و اعمال، گفتار و اهدافش فقط در جهت کسب رضاى الاهى باشد.
2. رفع و دفع منکر: اگر فقط با غیبت بتوان گناه یا منکر مهمى‏را دفع کرد، باید این کار را انجام داد، براى نمونه کسانى که در دین بدعت مى‏گذارند، اگر یگانه راه جلوگیرى از عمل ایشان که باعث منحرف شدن افراد از مسیر درست دین مى‏شود، بیان نقایص و عیوب مربوط به رفتار ناشایست آن‏ها باشد، باید گفته شود.
3. گواهى دادن نزد قاضى: اگر شخص براى دفع مفسده یا منکرى، نقایص دیگرى را نزد قاضى گواهى کند، کار حرامى‏انجام نداده است، و اگر قاضى هم شهادت بطلبد، هیچ اشکال شرعى بر طلب او وجود نخواهد داشت البته روشن است که مقصود از نقایص، آن دسته از نقیصه هایى است که به آن منکر مربوط بوده، در دفع آن مؤثر باشد.
4. آگاهى دادن: اگر انسان در غیاب کسى در نفى کمال او سخنى بر زبان آورد، ولى قصد تنقیص او را نداشته باشد، این عمل او غیبت شمرده نمى‏شود؛ همانند نفى مهارت یک پزشک یا ضعیف بودن قدرت علمى‏یک مجتهد که در این حالت‏ها غیبت جایز است.
پاورقى:
________________________________________
[1]. حجرات (49): 12.
[2]. مولوى: مثنوى معنوى، دفتر سوم، قصه خورندگان پیل بچه.
[3]. محدث نورى: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 113، ح 10389.
[4]. حر عاملی: وسائل الشیعه، ج 12، ص 280، ح 16308.
[5]. نور (24): 19.
[6]. حر عاملى: وسائل الشیعه، ج 12، ص 283، ح 16316.
[7]. محدث نورى: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 125، ح 10431.
[8]. آمدى: غررالحکم، ص 221، ح 4424.
[9]. محدث نورى: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 121، ح 10419.
[10]. آمدى: غررالحکم، ص 221، ح 4427.
[11]. همان، ح 4428.
[12]. محدث نورى: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 119، ح 10412.
[13]. آمدى: غررالحکم، ص 221، ح 4433.
[14]. شیخ انصارى: مکاسب محرمه، باب غیبت.
[15]. محدث نورى: مستدرک الوسائل، ج‏9، ص 117 و 118، ح 10407.
[16]. سعدى: بوستان.
[17]. حر عاملی: وسائل الشیعه، ج 12، ص 282، ح 16313.
[18]. محدث نورى: مستدرک الوسائل، ج 15، ص 268.
[19]. همان، ج‏12، ص 210، ح 13908.
[20]. کلینى: کافی، ج 5، ص 63، ح‏3.
[21]. همان، ج 2، ص 358، ح 6.
[22]. حر عاملى: وسائل الشیعه، ج 12، ص 282، ح 16312.
[23]. محدث نورى: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 133، ح 10463.
[24]. همان، ص 121، ح 10420.
[25]. همان.
[26]. همان، ص 133، ح 10462.
[27]. ابن ابى جمهور: عوالى اللآلى، ج 2، ص 224، ح 36.
[28]. کلینى: کافى، ج 2، ص 358، ح 7.
[29]. حر عاملی: وسائل الشیعه، ج 12، ص 294، ح 16340.
[30]. مجارى «بول و غائط».
[31]. حر عاملى: وسائل الشیعه، ج 12، ص 296، ح 16345.
[32]. کلینی: کافى، ج 2، ص 357، ح 2.
[33]. علامه مجلسى: بحارالانوار، ج 72، ص 226.
[34]. حر عاملى: وسائل الشیعه، ج 12، ص 291، ح 16332.
[35]. همان، ح 16333.
[36]. همان، ص 292، ح 16336.
[37]. همان، ص 282، ح 16312.
[38]. محدث نورى: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 133، ح 10462.
[39]. حر عاملى: وسائل الشیعه، ج 10، ص 34، ح 12760.
[40]. همان، ج 12، ص 280، ح 16308.
[41]. همان، ص 284، ح 16317.
[42]. محدث نورى: مستدرک الوسائل، ج 7، ص 322، ح 8293.
[43]. کلینى: کافى، ج 2، ص 357، ح 4.
[44]. محدث نورى: مستدرک الوسائل، ج 12، ص 103، ح 13637.
[45]. همان، ج 9، ص 45، ح 10160.
[46]. حر عاملى: وسائل الشیعه، ج 12، ص 208، ح 16103.
[47]. همان، ص 212، ح 16114.
[48]. محدث نورى: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 128، ح 10448.
[49]. همان، ص 129، ح 10453.
[50]. همان، ص 128، ح 10449.
[51]. آمدى: غررالحکم، ص 463، ح 10612.
[52]. حر عاملى: وسائل الشیعه، ج 12، ص 289، ح 16327.
[53]. همان، ح 16328.
[54]. محدث نورى، مستدرک الوسائل. ج 8، ص 461، ح 10012.
[55]. نساء (4): 148.
[56]. شورى (42): 39 و 41.
[57]. سعدى: بوستان.
[58]. مستشیر به کسى گفته مى‏شود که خواهان مشورت باشد.