‏آیت الله مصباح یزدی
واژه ((پلورالیسم)) از نظر لغوى, ابهامى نداردPLURAL . به معناى جمعى و کثیر, و پلورالیسم به معناى پذیرش تعدد و کثرت است. اصطلاح شناخته شده پلورالیسم, ماخوذ از فرهنگ غربى است و ابتدا در سنن کلیسایى مطرح بود. در مورد شخصى که داراى چند منصب کلیسائى بود, اصطلاح پلورالیسم را به کار مى برند.
اما امروزه در عرصه فرهنگى, بدینمعنى است که در یک عرصه فکرى و مذهبى, عقائد و روشهاى گوناگونى مورد قبول باشد. پس از گسترش دامنه ارتباط بین جوامع, به ویژه پس از جنگهاى شدید فرقه اى و مذهبى, اعم از جنگهاى صلیبى بین مسلمانان و مسیحیان و جنگ بین پیروان مذاهب مسیحى با یکدیگر که تا امروز هم بین کاتولیکها و پروتستانها ادامه دارد و یک نمونه آن در این اواخر در ایرلند نیز جریان داشت و پس از آثار شومى که این جنگها بر جاى گذاشتند, این تفکر تقویت شد که باید مذاهب دیگر را پذیرفت و با آنها از در آشتى درآمد و به نفع جامعه است که مذاهب و مکاتب مختلف با هم سازگار باشند. این جنگها موجب شد که سازش بین ادیان را بپذیرند تا دستکم انگیزه و زمینه براى جنگ افروزى کمتر شود.
البته تعریف کاملى که براساس آن, ویژگیهائى مورد اتفاق براى پلورالیسم در نظر بگیریم, وجود ندارد ولى دست کم سه نوع کاربرد مختلف براى این واژه سراغ داریم:
اول)
مدارا و همزیستى مسالمتآمیز براى جلوگیرى از جنگها و تخاصمات. بعبارت دیگر, کثرتها به عنوان واقعیتهاى اجتماعى پذیرفته شوند و مصلحت جامعه, این نیست که به جان هم بیافتند. بلکه باید همزیستى داشته باشند, نه این که با هم یکى شوند. این نوع از پلورالیسم البته بدان معنا نیست که از نظر ((حقیقت)) هم قائل به کثرت باشیم. کثرت در واقعیت اجتماعى است و منافات هم ندارد با اینکه هر گروهى مى گوید من حق هستم و دیگران باطل اند. اما در مقام عمل, معذالک با دیگران مى سازند این یک معناى پلورالیسم است هر چند عرصه سیاست, احزاب مختلفى هر کدام به اصول مختلفى معتقدند باشند و از آن دفاع کنند ولى در عمل, با هم درگیر نشوند. مثلاً با راى دادن و بردن اکثریت, عملاً یک حزب یا ائتلافى از چند حزب, حکومتى تشکیل دهند. این, تحمل کردن دیگران در عرصه اجتماع و سیاست است. در عین حال که اعتقاد نظرى هر گروهى به افکار و قوانین فکرى خودش پا برجاست و حتى مبارزه در عرصه کتاب و نشریات و مجالس بحث و مناظرات وجود دارد, هر کسى از مکتب خویش, دفاع و تصریح مى کند که نظرات دیگر را درست نمى دانیم, ولى در مقام معاشرت اجتماعى و سیاسى, با هم کار مى کنیم .
در قلمروى ادیان و مذاهب هم دو فرقه, در عین حال که گرایشهاى خاص و متفاوت از هم دارند, به هم احترام مى گذارند و عملاً با یکدیگر درگیر نمى شوند. مثلاً شیعه و سنى در جهان اسلام باید به مدارا و برادرى با هم زندگى کنند. یک وقت, کسانى معتقدند که پیروان مذهب دیگر را باید از بین برد و گرایشهایى که مثلاً در دوره هائى بوده و امروزه هم در بعضى مناطق, کم و بیش دیده مى شود; تعصبهاى تندى که مذاهب دیگر اسلامى را به کلى خارج از اسلام و پیروان آنها را اصلاً مشرک بدانند و به راحتى نسبت شرک, کفر و الحاد به اکثریت مسلمانان مى دهند. در مقابلش هم کسان دیگرى مى گویند مذاهب مختلف مورد قبول اند, این همزیستى یعنى که مى شود با آنها زندگى مسلمانانه کرد. در عین حال که هر کسى نظر خودش را صحیح و نظریه بقیه را نادرست مى داند اما در مقام عمل, برادرانه زندگى مى کنند. این مفهوم از پلورالیسم, از نظر ما کاملاً مورد قبول و مورد تائید اسلام است.
ما این پلورالیسم را در بین دو فرقه از یک مذهب, بین دو مذهب از یک دین, و بین دو دین الاهى پذیرفته ایم. مثلاً پیروان اسلام و مسیحیت و یهودیت برخورد فیزیکى ندارند و با احترام و ادب نسبت به هم برخورد مى کنند و زندگى مسالمت آمیز دارند, بحث مى کنند, مناظره همسایه هستند, رفت و آمد دارند, تجارت مى کنند.ولى همسایه هستند, رفت و آمد دارند, تجارت مى کنند, این پلورالیزم, ربطى به عرصه فکر و نظر ندارد.
اگر کسى پلورالیسم را این گونه معنا کند البته این معنا در دین اسلام وجود دارد. در قرآن, سیره پیغمبر اکرم و اهل بیت (ص), تاکید بر روابط میان فرقه هاى مختلف مسلمانان است. شعار ما وحدت شیعه و سنى است و این موضوع, از زمان ائمه (ع) مطرح بوده و شیعیان و اهل تسنن تشویق مى شدند که در نمازها, تشییع جنازه و سایر امور یکدیگر مشارکت داشته باشند. به عیادت یکدیگر بروند, اگر کمکى از دستشان بر مىآید, انجام بدهند و امثال این نصایح که از صدر اسلام در بین همه مذاهب اسلامى وجود داشته است و هم بین ادیان الاهى مختلف.
ما آیات زیادى در این زمین داریم که نص است ((لا ینهیکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم.)): (آنهایى که با شما جنگ نکردند و شما را آواره نکردند, خدا شما را از ارتباط با اینها نهى نمى کند) یعنى با این کفار رفتار دوستانه و احسان و رفتار عادلانه داشته باشد. آیات صریحى در این باره داریم و نیازى به آیات متشابه و مواردى که در تفسیر آن اختلاف است, نداریم. به هر حال این از قطعیات اسلام است و جاى شکى نسبت به آن در نظر اندیشمندان اسلام ـ اعم از شیعه و سنى ـ وجود ندارد که در اسلام, زندگى مسالمتآمیز با اهل کتاب پذیرفته شده است. البته تفاوتهایى هم هست که ناشى از پذیرش اهل کتاب است. آنها طبق دستورات خودشان عمل مى کنند, در حالى که راه حلهایى براى مسائل مشترک و ارتباط وجود خواهد داشت. مثلاً آنها مالیات اسلامى بدهند یا نه؟ مسلمانان, این مالیات را طبق وظایف شرعى خود مى دهند و خمس و زکات را با قصد قربت مى دهند. خوب آنها که این وظایف شرعى را براى خود احساس نمى کنند, چه بکنند؟ براى آنها پرداخت جزیه مطرح است, اینها مباحث مختلفى است که در فقه و حقوق مطرح مى شوند. اما به هر حال پذیرفته شده است که چند دین در کنار هم زندگى مسالمتآمیز داشته باشند. کسانى که پلورالیسم را مطرح مى کنند. گاه به این گونه شواهد استناد مى کنند و ممکن است بگویند در اسلام یهودیها پذیرفته شده اند, نصرانیها پذیرفته شده اند و به همین آیات استناد بشود و در عین حال نتیجه دیگرى بگیرند. مثلاً معناى دوم یا سوم را نتیجه بگیرند. ولى آن معانى حساب دیگرى دارند که خواهیم گفت.
معناى دوم:
اینکه دین واحدى, از طرف خداوند آمده که چهره هایى مختلف دارد. مسیحیت, یهودیت و اسلام بمعنى خاص, همه ادیان, چهره هاى یک حقیقت اند. اختلاف در جوهر ادیان نیست بلکه در فهم دین است. کسانى به گونه اى آن امر الهى را فهمیدند و یهودى شدند, عده اى دیگر, به شکل دیگرى فهمیدند و مسیحى شدند و کسانى به شکل دیگرى فهمیدند و مسلمان شدند. حقیقت اینها یکى است, اما ((حقیقت عریان)) در دسترس هیچ کس نیست و هر کس, چهره اى ازاین حقیقت را به فهم خودش, درک مى کند و از نظر خودش هم, همان درست است. اصلاً بحث از درست و غلط, معنا ندارد. نباید بگوییم که این مذهب, درست است, و آن نادرست یا این دین, درست و دیگرى نادرست است. اصلاً این بحثها جائى ندارد. براى این که هر کس, طبق ذهنیت و شرائط خود, درکى از این واقعیت دارد.
این حرف, البته حرف غلطى است. پس خود پیغمبران, چرا نسبت به پیروان دین قبلى تعرض کردند؟ این قرآن است که مثلاً درباره مسیحیت مى گوید ((کبرت کلمه تخرج من افواههم)) این حرفهایى که مى زنید که خدا فرزند دارد, حرف بسیار غلط و افترا عظیمى است. ((یکاد السموات ان یتفطرن)) جا دارد که آسمانها در برابر چنین حرفى از هم بپاشند. خوب, اینها تعرض به دین دیگرى است. حال با اینها چه کنیم؟ براى این هم جوابى آماده کرده اند. منتها گاهى صلاح نمى بینند که صریح سخن بگویند و در لفافه مى گویند و گاهى هم شرائطى پیش مىآید که تصریح مى کنند. جوابشان این است که آن چه در دست ماست, کلمه به کلمه اینها که وحى الهى نیست. هر پیامبرى, طبق ذهنیت خود, گونه اى دریافت کرد و ممکن است اشتباه کرده باشد و خدا چنین چیزى را نگفته باشد. او این گونه دریافت کرده است. پس حتى خود پیغمبران هم ممکن است در فهم این حقیقت, اشتباه کنند. اصلاً ضمانتى وجود ندارد که درست بفهمند, آنها هم بشرند. فهمشان فهم بشرى است و تابع شرائط ذهنى خاص خودشانند. آن شرائط هم برخاسته از آگاهیهایى است که از علوم دیگرى به دست مىآورند پس معرفت دینى, حتى در مورد پیامبران, همیشه تابعى از معرفتهاى علمى, سیاسى, اجتماعى و ارزشهاى حاکم بر جامعه است. مجموع اینهاست که فهم انسان را مى سازد بنابراین, پلورالیسم در این جا معنى دیگرى پیدا مى کند. ظاهراً به یک حقیقت واحد و ثابت, اعتراف مى شود اما حقیقتى که بطور خالص, در دسترس هیچ انسانى حتى پیغمبر قرار نمى گیرد. حتى پیغمبران هم به این حقیقت, دسترسى ندارند. آن حقیقتى است که مال خداست. حالا خود خدا چگونه اثبات مى شود, آیا چنین چیزى قابل اثبات است یا نه؟ چگونه باید با این ارتباط برقرار کرد؟ مى شود یا نمى شود؟ بحث دیگر است. و ظاهراً جوابى هم ندارد.
حال به فرض, اگر خدا هم باشد و وحى نیز واقعیت داشته باشد, به هر حال, مواردى خارج از دسترس مایندو در حوزه معرفت ما قرار نمى گیرند. آن چه در حوزه معرفت ما قرار دارد, صرفاً برداشتهاى ذهنى خود پیامبران است. چه بسا مثلاً در حوزه اسلام, 1400 سال پیش, پیغمبر اسلام (ص) که برداشتى از وحى الهى داشت و برداشت او تابعى از شناختهاى طبیعى, فیزیکى, اجتماعى و ارزشهاى زمان خودش بود که بدآنها رجوع مى کرد لیکن علوم امروز پیشرفت کرده است. فیزیک امروز با فیزیک آن زمان خیلى تفاوت دارد. امروزه کیهان شناسى, خیلى واقعبینانه تر از کیهان شناسى قدیم است. بنابراین اصلاً خود ما ممکن است خیلى بهتر از پیغمبران بفهمیم. به هر حال, آن چه در دسترس هر بشرى حتى پیغمبر قرار بگیرد, ضمانت و صحت مطلق ندارد. یک حقیقت ثابت الهى نیست. آن حقیقت را هیچ کس در نمى یابد. آن چه در اختیار ماست, فهمهاى مختلفى است که به صورت قاطع نمى توان ادعا کرد که کدام بهتر یا درست است. البته با یک سرى قراینى مى توان فهمى را بر فهم دیگر ترجیح داد. به عنوان مثال با توجه به گستردگى پیشرفت علوم امروزى, مى توانیم بگوییم که فهم ما از فهم قدیمیها بهتر است, ولى بالاخره هر کس از دین خود, فهمى دارد. پیروان مسیحیت, یهودیت و اسلام, هر کدام فهمى دارند و نمى توانیم یکى را بر دیگرى ارجح بدانیم. ما صراط مستقیم نداریم, بلکه صراطهاى مستقیم داریم. راههاى مختلفى وجود دارند و همه شان نیز درست محسوب مى شوند. به عبارت دیگر, تحت تاثیر شرائطى (مثلاً شرائط علمى حاکم بر جامعه, شرائط فیزیکى, شرائط اجتماعى) فهمى در یک فرد, ایجاد مى شود که همان را درست مى داند و راه دیگرى ندارد. این پلورالیسم یعنى پذیرفتن چند نوع فهم و چند نوع برداشت و چند نوع معرفت نسبت به یک حقیقت واحد, حتى اگر با یکدیگر متضاد باشند.
البته ((حقیقت واحد)) را هم ما فرض مى کنیم و گرنه همین که بگوییم حقیقت واحدى هست باز حداکثر, از فهم خود گفته ایم. این هم, یک فهمى است که ما داریم و شاید همین هم درست نباشد. اگر هم چنین حقیقت واحدى هم باشد, در دسترس ما نیست و باز آن چه در دسترس انسانهاست, فهمهاى مختلف است که هیچ ترجیحى بر یکدیگر ندارند. بنابراین همه را باى پذیرفت, باید صحه گذارد و از فهم درست یا غلط, سخن نگفت. طبق این نظر, ما حق نداریم بگوییم مثلاً مسلمانها درست تر از مسیحیها مى اندیشند یا بر عکس. اصلاً خوب و بد معنا ندارد, راست و دروغ معنا ندارد. دلیلى ندارد که یکى را بر دیگرى ترجیح بدهیم و تعصب بورزیم که حتماً باید دیگران مثل ما باشند و مثل ما فکر کنند. در داخل یک دین هم هیچ مذهبى بر دیگرى ترجیح ندارد و دلیلى هم ندارد که یک برداشت نسبت به برداشت دیگر, این مسلک به آن مسلک, مرجح شمرده شود.
معناى سوم:
اینکه ما حتى ((آن حقیقت)) واحد را در آن شکل مفروضش هم نداریم. در واقع, حقایق کثیرند. نظر دوم, دستکم به صورت یک فرض, حقیقت واحدى بنام اسلام را نزد خدا مى پذیرفت که حق است, منتها ما به آن دسترسى نداریم و لذا هر کسى هر چه مى فهمد, همان حق است. اما این دیدگاه سوم, دیدگاه دیگرى است و آن این که اصلاً در باطن هم حقایق, کثیرند. در این یکى, اشکالات بیشترى وجود دارد و در این قلمرو اصلاً با ((تناقض)) روبرو مى شویم. چون نمى توان گفت که هم راست, راست است و هم دورغ, راست است. نمى شود گفت: که هم توحید, درست است و هم شرک, درست است و هر دو هم, حقیقتند. پلورالیسم از نوع سوم, خیلى غلیظتر و عجیب تر از دومى است. مى گوید اصلاً در باطن هم هر دو صحیح است. این شکل از پلورالیسم خیلى رسوا است که عقاید متناقض, همه, حقیقت باشند, همه معتبر باشند, حتى صرف نظر از اختلاف فهمهاى ما.
البته همین معنا, یک شکل تعدیل شده اى هم دارد که شاید بتوان آن را نوع چهارمى از پلورالیزم دانست و آن اینکه: حقیقت, مجموعه اى از اجزا و عناصرى است که هر یک از این عناصر, در یک دین از ادیان یافت مى شوند. و در این صورت, حقیقت, مطلب واحدى نسبت به یک موضوع واحد نیست و ما هم هیچ دین جامعى نداریم بلکه مجموعى از ادیان, داراى حقیقتند که هر یک سهمى از حقیقت دارند. در اسلام, تنها بخش دیگرى و در یهودیت و در بت پرستى نیز, بخش دیگرى. و خلاصه هیچ دین که جامع همه حقایق و خالص از همه باطل ها باشد, وجود ندارد.
همچنین شاید هیچ دینى نداشته باشیم که هیچ سهمى از حقیقت نداشته باشد. این پلورالیسم, به آن معنى است که هر بخشى از حقیقت در یک دین یافت مى شود. نه مسلمان و نه هیچ کس دیگرى نمى تواند بگوید که دین من به تمام حقیقت رسیده است. این نظریه, شکل تعدیل شده اى از نظریه سوم است.
خوب! در نظر سوم نسبت به یک قضیه (با موضوع و محمول واحد) مثلاً ((خدا یکى است)) یا ((خدا چندتاست)), مى گویند ه هر دو صحیح است. هم این که ((خدا یکى است)), حقیقت است و هم آن که ((خدا یکى نیست)), حقیقت است!!
آیا واقعاً ممکن است کسانى چنین اعتقادى داشته باشند؟ بله شکاکین.
شکاکیت, ناشى از نوع معرفت شناسى این افراد بود که مى گفتند اصلاً تناقض هم محال نیست. عرض کردم این نظریه رسواست به دلیل این که فهم عمومى همه انسانهاى عاقل و سالم, این گونه سخنها را نمى تواند بپذیرد, این پلورالیسم, مستلزم تناقض است. ولى به هر حال, افراد شان و نادرى در طول تاریخ بشر پیدا شده اند که در این فضا سخن گفته اند. مثلاً کسى پیدا شد و گفت اصلاً وجودى در کار نیست (گورگیاس) و اگر باشد, قابل شناختن نیست و به فرض که قابل شناختن باشد, قابل شناساندن به دیگران نیست. این حرفهایى است که یک نفر (که به نام فیلسوف هم نامیده شده) گفته است و در کتب فلسفى هم مطرح شده است. خوب چنین کسى وقتى مى گوید که واقعیتى نیست و اصلاً قابل شناخت هم نیست, براحتى خواهد گفت که تناقض هم ممکن است .
مادر مورد معناى اول پلورالیسم گفتیم که هیچ مشکلى نداریم. در اسلام, از جمله همزیستى مسالمتآمیز با ادیان الاهى (نه مشرک) پذیرفته شده است. حتى ممکن است تحت شرائطى, جامعه اسلامى با یک ((جامعه مشرک)) هم قرار داد همزیستى امضا کند و مادامى که طرف, تخلف نکرده باشد, به آن عمل کند و این مسئله در احکام روابط بین المللى اسلام مذکور است. کما این که در صدراسلام, میان مشرکان و مسلمانان چنین قراردادى وجود داشت. لیکن آنها به این قرارداد خیانت کردند.
اسلام مى گوید: مادامى که آنها پایبندند, شما قراردادتان را به هم نزنید. پس همزیستى باادیان الاهى و حتى با مشرکین در فقه اسلامى وجود دارد. در داخل حکومت اسلامى هم فى الجمله, پلورالیسم بین ادیان الهى پذیرفته شده است. ما مسلمانها با فرقه ها و مسلکهاى مختلف در یک مذهب و نیز با فتاواى مختلف در یک مسلک آشناییم و برایمان تازگى هم ندارد. این معناى اول پلورالیسم است که مورد تایید است .
اما معناى دوم پلورالیسم که چند نظریه در عرض هم, معتبر باشند, این معنا هم در یک شکل ساده اش قابل قبول است. چون ما در دین خود, قطعیات و ضروریاتى داریم که اگر کسى آنها را انکار کند, از دین خارج است و هر کسى که آنها را بپذیرد, او را در جرگه دینداران به حساب مىآوریم. اما گذشته از این محکمات و ضروریات, مسائل جزئى اختلافى هم داریم. مثلاً در مذهب شیعه, نظریات فقهى مختلفى در چهارچوب مشخص وجود دارند. کسى که از این چارچوب خارج بشود, از مذهب شیعه خارج شده است. یعنى از دیدگاه نظرى, دیگر او را شیعه نمى دانیم. کما این که اگر کسى اصلى از اصول اسلام را انکار کند او را مسلمان نمى دانیم. اما در چارچوب محکمات مذهب, یک سلسله مسائلى هم داریم که نظرى است, یعنى با این که مثلاً همه, شیعه دوازده امامى اند اما در عین حال, فتواى یکى با دیگرى فرق مى کند. مثل دو فقیهى که در چارچوب دین, در مسئله اى فقهى اختلاف نظر دارند. فقیهى به نظرى رسیده و مى گوید که این نظر صحیح است و نظرهاى دیگر باطلند. نظر او هم از حد ظن تجاوز نمى کند. مثل بسیارى از مسائل فقهى که اصلاً ظن است و به همین علت یک فقیه در زمانهاى مختلف, ممکن است فتوایش تغییر کند. امروز یک فتوا مى دهد, سال بعد به دلیل جدیدى بر مى خورد و فتوایش را تغییر مى دهد یا با مرگ مرجعى, مرجع دیگرى مىآید و فتاوى او با قبلى تفاوت دارند. ما مى گوییم که هر دو معذورند, در مورد هیچ کدام ادعا نمى کنیم که حقیقت, فقط پیش اوست و نزد دیگرى نیست. مثلاً ظن من این است که نماز جمعه,واجب تخییرى است و ظن دیگرى, این است که واجب عینى است. البته اصطلاح ((تصویب)) را من نمى خواهم به کار ببرم. چون اصطلاح خاصى است و معانى مختلفى دارد... ولى به هر حال, این را همه مى پذیریم که دو فقیه نسبت به یک مسئله, فتاوى مختلف دارند و هیچ کدام ادعا نمى کنند که فتواى من, حتماً عین واقعیت است. ممکن است که فتواى آن طرف درست باشد. اما چون فتواى من بر این است, من باید طبق این عمل کنم. اصلاً در یک حوزه محدودى از احکام ظنى چنین است و البته براى بعضى مسائل اعتقادى هم مطرح مى شود و منحصر به مسائل فقهى نیست. مثلاً در اعتقادات جزئى, فرض کنید این که سوئالات شب اول قبر, از کدام بدن است؟ از بدن جسمانى یا از بدن مثالى یا از روح؟ اعتقادات, نظرى اند و اختلافاتى هم کم و بیش وجود دارد. هیچکدام هم ادعا ندارد که من صد در صد به واقعیت رسیدم و همه نظرهاى دیگر باطلند. اگر کسى این را هم یک نوع پلورالیسم بنامد, ما با این هم بشرطى که از خود مسلمات دین و مذهب تجاوز نکند, مشکلى نداریم و اشکالى ندارد. یعنى در محدوده خاصى از مسائل نظرى, اختلاف نظرهایى وجود داشته باشد اما معنایش این نیست که همگى, درست اند.
پلورالیسم به معناى دوم هم این بود که اختلاف در معرفتهاى دینى, اصلاً و مطلقاً قابل داورى نیست. این حتماً باطل است یعنى معنا ندارد که حقیقتى دور از دسترس بشر باشد, به قسمى که حتى نتوان گفت که توحید, حق است یا شرک؟ تردیدى وجود ندارد که این نوع از پلورالیزم, باطل است. این از قطعیات اسلام و بدیهیات قرآن است. ما پلورالیزم را فقط در مسائل ظنى که راهى به قطعیات نداریم و دلایل ما در آن بستر فقط ظنى اند, مى پذیریم نه مطلقاً.
اما پلورالیزم به معناى شکاکیت, اصلاً تحلیل دیگرى مى طلبد که ریشه اش چه بوده است؟! علل تاریخى اش چه بود؟ چرا پیدا شده و نهایت به کجا مى انجامد؟ این بحث مفصل و جداگانه اى مى طلبد و ریشه آن بر مى گردد به مشکلات و اختلافاتى که کلیسا با نظریات تجربى از زمان گالیله و کپرنیک داشت و در همین زمان هم بود که تعارض بین دین مسیحیت و علم مطرح شد اما اینها به هیچوجه در اسلام, جایى ندارند. اصلاً ما نیازى به طرح این مسائل نداریم. در واقع, پلورالیسم به این معنا, مفهوم وارداتى است. کسانى در اروپا و در مغرب زمین براى حل تعارضات بین ((علم)) و کلیسا نیاز به طرح این مسائل داشتند و کارشان به این جاها انجامیده که مثلاً هیچ معرفت یقینى نسبت به مطالب دینى نداریم و هیچ ترجیحى بین این معرفتها نیست و چون ناگزیر بودند که این مشکل اجتماعى شان را حل بکنند, کارشان بدین جا رسید. اما مسلمانان, کجا چنین مشکلى داشته اند تا آنها را به این جا بکشاند؟ پس ما انگیزه اى براى طرح پلورالیسم به این معنا نداشتیم. زیرا تعارضى آنچنانى در بین ما مطرح نبود.
پلورالیسم به معناى سوم مطلقاً باطل است و هیچ قابل قبول نیست. ما در هر قضیه اى به حکم عقل, مى گوییم که یا وجه ایجابى آن درست است, یا وجه سلبى اش. ولى این که هم ایجابش درست باشد و هم سلبش, این معقول نیست و تناقض, بدیهى البطلان است. اسلام, حاصل همه ادیان است و ادیان دیگر, مقدمه و زمینه ساز اسلام بودند. ما اسلام را کامل و جامع مى دانیم. نصوص قرآنى ما این را مى گوید. برداشتهاى علماى شیعه و سنى و همه فرق اسلامى در طول تاریخ, همین بوده است. دعوت از اهل کتاب مى شده که بیایید مسلمان بشوید. بیایید از پیامبر اسلام, پیروى کنید. توبیخ شده اند که چرا نمى پذیرید؟ شما که مى دانید پیامبر اسلام حق است, چرا زیر بار نمى روید؟ این گونه آیات صریح در قرآن هست. پس پلورالیسم به معناى دوم و سوم قابل قبول نیست و از نظر ما اسلام, دینى واجد همه حقایق دینى است. ممکن است سایر ادیان, بخشى از حقیقت را در خود داشته باشد در یهودیت حقیقتى وجود دارد, در مسیحیت هم همین طور, اما فقط درآن جایى که تعارض بااسلام ندارند.بعبارت دیگر,آن حقائق, در اسلام هم هست ولى ((جامعیت)) با اسلام است.
سایر ادیان, البته هر کدام بخشى از حقیقت را دارند وگرنه, مقام و بقا پیدا نمى کردند. اصلاً بقاى هر دینى و هر گرایشى براى این است که بخشى و جزئى از حقیقت, درون آن وجود دارد وگرنه باطل محض که هیچ وقت بقا پیدا نمى کند. به این معنا, آرى در سایر ادیان هم بخشى از حقیقت هست, اما نه این که هر دینى فقط بخشى از حقیقت است. دین اسلام, جامع همه حقایق دینى است و اگر کسى اسلام را پذیرفت, پیش خدا مقبول است و اگرنپذیرفت و حقیقت را انکار کرد, مقبول نخواهد بود.
البته در بررسى موضوع از دیدگاه برون دینى, ابتدا باید پرسید که ملاک براى تشخیص حقیقت چیست؟ و ملاک برترى را چه مى دانیم؟ تا ببینیم که دین در کجاى آن قرار دارد؟ این مسئله خواه یا ناخواه به معرفت شناسى بر مى گردد که مثلاً ملاک حق یا باطل بودن چیست؟ سپس بررسى کنیم که در اسلام یافت مى شود یا نه؟
اجمالاً بدانیم که در محدوده خیلى کوچکى, ما با ظنیات روبرو هستیم. اما آن قدرها در اسلام, یقینیات داریم که اگر کسى بخواهد, مى تواند به آنها برسد و کمبودى نخواهد داشت. مگر این که نخواهند به آنها بپردازند ولى اگر بخواهند اسلام را بشناسند مسائل قطعى, کم نیستند. ما هزاران مسائل قطعى حتى در قلمرو جزئى داریم. فرض کنید مثلاً تعداد مسائلى که فقهاى ما در مورد نماز صبح ذکر کرده اند حدود دو هزار مسئله است, ولى تنها در مورد 50 عدد از آنها اختلاف وجود دارد, بقیه مورد اتفاق اند. ما اگر این نسبت را بسنجیم, مى بینیم در مورد احکام فقهى, درصد کمى, مورد اختلاف است. این گونه نیست که نتوانیم به یقینیات برسیم. بنابراین اگر بخواهیم منصفانه صحبت بکنیم, تکثر و اختلاف نظر را در بخشى از مطالب دینى که دلیل یقینى ندارند, مى توانیم بپذیریم. اما این که هر جا که دلیل شرعى هست, قابلیت تفاسیر متضاد و فهمهاى مختلف دارد, این گونه نیست. ما دلایل بسیارى داریم که هم از نظر سند, قطعى اند و جاى خدشه اى ندارند و هم از نظر دلالت, روشن اند. و هیچ انسان عاقل و منصفى نمى تواند در مورد آنها شک کند و عملاً هم در بین مسلمانان, در این گونه موارد اختلافى وجود ندارد. پس معتقد بودن به صراطهاى مستقیم به معناى دوم و سوم به هیچ وجه قابل قبول نیستند .
مفسران, هم ذکر کرده اند که ((صراط)), شاهراه اصلى واحدى است که با قطعیات ثابت مى شود و در مواردى هم راههایى جزئى متعددى وجود دارند که ضررى به اصل دین و اصل شریعت نمى زنند و بعنوان ((سبل)), طرح شده که همه در همان صراط مستقیم واحد قرار مى گیرد. آن جا ممکن است اختلاف نظرهائى پیش بیاید, اما پذیرش این راههاى فرعى, معنایش این نیست که صراطهاى متناقض و متعددى وجود دارند.
و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوها ولا تتبعوا السبل
صراط را ((واحد)) در نظر گرفته و ((سبل)) را متعدد ذکر کرده است. البته در چهار چوب ((صراط مستقیم)), سبل متعددى هست که فى الجمله قابل قبولند. ((والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا)).
بنابراین سبل, مربوط به مسائل فرعى است اما صراط مستقیم, یکى است و تحمل تناقض و تکثر را ندارد.
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ براى آگاهى از نمونه هایى از این تحریفات, به کتاب ((الهدى الى دین المصطفى)) تالیف علامه شیخ محمد جواد بلاغى نجفى, مراجعه کنید.
2ـ ر.ک: سوره مائده ـ آیه 48, سوره حج ـ آیه 67.
3ـ ر.ک: سوره بقره ـ آیه 131 ـ 137, 285, سوره آل عمران ـ آیه 19 ـ 20.
4ـر.ک: سوره شوره ـ آیه 13, سوره نسا ـ آیه 136, 152, سوره آل عمران ـ آیه 84 ـ 85.
5ـ ر. ک: سوره نسا ـ آیه 150, و سوره بقره ـ آیه 85.
6ـ ر.ک: سوره فاطر ـ آیه 24, و سوره نحل ـ آیه 36.
7ـ ر.ک: سوره بقره ـ آیه 267, و آیه 256.
8ـ ر.ک: رساله اعتقادات صدوق, و بحارالانور (طبع جدید): ج 11, ص 28, ص 30, ص 32, و ص 41.
9ـ ر.ک: سوره بقره ـ آیه 213, و سوره نسا ـ آیه 165.
10ـ ر.ک: بحارالانوار, ج 11, ص 32.
(محمد تقى, مصباح یزدى, کتاب نقد, سال اول, شماره 4, ص 334)