۱۴۰۲/۱۲/۲۴ ۱۲:۲۶ شناسه مطلب: 99228
پرسش:
نضر بن حارث برای مبارزه با محمد چند سوال از او پرسید که پیامبر جوابی برایش نداشت و قرار شد دو روز بعد بیاید و جواب بدهد. رفت و بعد از دو هفته برگشت و جوابش درباره روح این بود: «و در باره روح از تو مى پرسند بگو روح از دستورات پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است». همچنین درباره تعداد اصحاب کهف نیز این جواب را داد: «خواهند گفت که سه تن بوده اند و چهارمین آنها سگشان بود و مى گویند پنج تن بوده اند و ششمین آنها سگشان بود تیر در تاریکى مى اندازند و عده ای مى گویند هفت تن بوده اند و هشتمین آنها سگشان بود بگو پروردگارم تعدادشان را میداند.»
این پاسخها چیزی جز شکست در برابر نضر بن حارث نیست. حالا چگونه این قرآن را بدون مبارز می دانید و از اعجازش سخن می گویید و آن را گواه بر ارتباط پیامبر با خدا می دانید؟! قرآن کلام محمد بود و چون او درس نخوانده بود، اطلاعاتش کم بود و نتوانست درباره نضر بن حارث پیروز شود!
پاسخ:
در مورد سؤالهایی که بنا بر فرمایش شما «نضربن حارث» از پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله پرسید و حضرت نتوانستند جواب قانعکنندهای را بدهند باید بگوییم:
اولاً: سند و اعتبار قرآن کریم آنقدر محکم و قوی است که صحت اینگونه داستانها با آن سنجیده میشود نه اینکه صحت قرآن کریم با اینگونه داستانها سنجیده شود.
ثانیاً: چنین داستانی به این کیفیتی که شما نقل کردید در هیچ جا نیامده است.
ثالثاً: شبیه به این داستان به دو صورت تنها در بعضی کتابها آمده است و از جهت سندی اعتبار لازم را ندارد و نمیشود قرآن کریم را با آن داستانها تفسیر کرد.
اما داستان اول:
«آوردهاند که کفار عرب «نضر بن حارث» و «ابى بن خلف» و «عتبه ابن ابى معیط» را به مدینه فرستادند تا از دانشمندان یهود مدینه درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تحقیق کنند. چون با ایشان ملاقات کردند، یهود متعجب شده گفتند اى بزرگان عرب ما دانستهایم که زمان ظهور پیغمبرى نزدیک است. شما به جهت آزمایش از او بپرسید آن که زمين را دور زد و به شرق و غرب رسيد که بود؟ و احوال جوانانى که در زمان پیشین گم شدند چگونه است؟ و روح چیست؟ اگر هر سه سؤال را جواب دهد یا هیچکدام را جواب ندهد بدانید که او پیغمبر نیست و اگر دو تا را جواب دهد و از روح هیچ نگوید پیغمبر است زیرا ما در کتاب خود چنین یافتهایم.
ایشان به مکه آمده مجلسی تشکیل دادند و از آن حضرت سؤال کردند. حقتعالی در باب مفقودان و گم شدگان آن زمان این آیه فرستاد که ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً﴾؛ و در باب آنکه در شرق و غرب عالم سیر کرد این آیه آمد که ﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً﴾؛ و در باب روح فرموده که «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» و میپرسند تو را از کیفیت روح، ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ بگو روح از امر پروردگار من است و مخصوص است به علم خدا و غیر حقتعالی به آن دانا نیست...» (1)
این داستان بههیچوجه تأییدکننده شبهه نیست زیرا:
اولاً: یهودیان به این سه نفر گفتند: که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله اگر هر سه سؤال را جواب بدهد یا هیچکدام را جواب ندهد بدانید که او پیغمبر نیست و اگر دو سؤال را جواب بدهد و از روح هیچچیزی نگوید پیغمبر است پس یکی از علائم پیغمبری ایشان که در کتب یهود ذکرشده این بوده است که سؤال در مورد روح را جواب ندهد.
ثانیاً: سؤال از تعداد اصحاب کهف نبوده، بلکه سؤال از احوال جوانانى بوده که در زمان پیشین گم شدند و قرآن بر اساس آنچه میخواستند جواب داده است.
اما داستان دوم:
در جای دیگر این داستان اینگونه آمده است:
طبرى: عکرمه از ابن عباس نقل کرده است: قریش «نضر بن حارث» و «عقبه ابن أبى معیط» را به مدینه فرستادند تا با علماى یهود ملاقات کند و اخلاق و گفتار پیغمبر را براى آنها نقل کنند و آنها درستى و نادرستى دعواى آن حضرت را روشن کنند، علماى یهود که این را شنیدند گفتند: شما از او بپرسید سرگذشت شگفتآور آن جوانان که به روزگار نخستین رفتند و مردند چه بوده است؟ و نیز آن مرد که به همهجا میرفت تا مشرق و مغرب زمین را دید که بود و چه کرد؟ و باز بپرسید که روح چى است؟ اگر جواب این پرسشها را گفت او پیغمبر است پیرو او شوید وگرنه دروغگو است خود دانید با او.
آن دو عرب به مکه برگشتند و به یاران خود گفتند و همگی پرسشها را به پیغمبر عرضه داشتند. آن حضرت فرمود بامداد پاسخ شما را میگویم و انشاءاللّه بر زبان نیاورد، آنها رفتند و پیغمبر پانزده روز از رسیدن جبرئیل و شنیدن وحى محروم شد و نتوانست جواب اعراب را بگوید. آنها آغاز بدگوئى و زشتى کردند و آن حضرت سخت آزردهدل بود که جبرئیل این سوره اصحاب کهف را براى پیغمبر آورد و خبردارش کرد که اندوه بر کفر و انحراف اعراب نیکو نیست و قصّه جوانان و آن مرد جهانگرد را براى او روشن کرد و در تعریف روح گفت «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی.» (2)
داستان دوم از جهت اعتبار بسیار ضعیف است چون اولاً: از عکرمه نقلشده، که شخص قابلاعتمادی نیست. ثانیاً: از کتاب طبری نقلشده که پر از روایتهای اسرائیلی است. ثالثاً: اختلافهایی با داستان اول دارد که در بعضی جاها با آن متناقض است.
برفرض قبول داستان دوم، این داستان نمیتواند دلالتی بر شبهه واردشده داشته باشد، زیرا تأخیر در جواب پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله به دلیل نگفتن انشاءالله بوده است و خداوند متعال میخواسته به ایشان بگوید که گفتن انشاءالله را فراموش نکن و به همین دلیل جواب سؤالها را با تأخیر ارسال کرده است؛ پس معلوم میشود که پیامبر از خودش جواب نمیداده و هر آنچه میگفته سخن خداوند متعال بوده است.
نتیجه:
بنا بر مطالبی که گفته شد روشن می شود که:
1.چنین داستانهایی در صورت اختلاف با قرآن کریم آن اعتبار لازم را ندارند که در مقابل این کتاب آسمانی بایستند.
2.چنین داستانی با این کیفیت در هیچ کتابی نیامده است.
3.دو داستان شبیه به چیزی که پرسشگر محترم بیان کرده است در منابع تفسیری وجود دارد که هیچکدام مؤیّد شبهه مطرحشده نیست.
منابع بیشتر جهت مطالعه:
1.حسین بن علی کاشفی، تفسیر حسینى (مواهب علّیه)، سراوان، کتابفروشی نور، ص 628.
2.اسماعیل بن مصطفی حقی برسوی، تفسیر روح البیان، بیروت: دارالفکر، ج 5، ص 196.
پی نوشت:
1 . ر.ک: کاشانی، فتحالله، منهج الصادقین فى إلزام المخالفین، ج5، ص 300-301.
2 . عاملی، ابراهیم، تفسیر عاملى، ج 5، ص 490.