نزدیکان

با سلام و تشکر،

1- در قرآن مجید حضرت آدم می فرماید رب انی ظلمت نفسی ... حضرت موسی علیه السلام نیز می فرماید فعلتها إذاً و أنا من الضالین (در مورد حضرت یوسف نیز آمده «فأنساه الشیطان ذکر ربه» که البته به نظر می رسد با توضیحات علامه بزرگوار در مورد اینکه فاعل این فعل آن زندانی باشد مشکلش حل می شود) در هر حال تعبیر ضالین که تعریف مشخصی دارد و حکایت از عدم هدایت و اشتباه دارد یا ظلم که حضرت آدم به کار خود منتسب کرده نمی دانم چرا اصرار داریم که همه انبیاء از جمله آنهایی را که تنها برای خانواده خود یا جمع کوچکی مبعوث شده اند را در همه ایام عمر حتی قبل از بعثت معصوم و به دور از هر گونه اشتباه و خطا بدانیم؟ در این بین اصرار داریم که برخی کارهای اشتباه انبیاء علیهم السلام را ترک اولی بدانیم. در صورتی که شاید نیاز به چنین فرضی نیز نباشد. لطفا توضیح دهید. اگر چنین است واقعا تأثیر بعثت روی خود انبیاء از حیث هدایت چیست؟ آنها که از قبل هدایت شده بودند؟

2- در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و روحی له الفداء آمده که تمام اجداد ایشان نیز موحد بودند که این موضوع اصلا قابل اثبات نیست، ضمن اینکه در قرآن برخی عموهای پیامبر اکرم قطعا کافر و مشرک قلمداد شده اند. در مورد عبدالمطلب و در هنگام حمله ابرهه به خانه خدا آمده که «انا رب الابل و للبیت رب» آیا این عمل او درست است که خانه خدا را بی دفاع رها کند و دست به هیچ کاری نزند و در عین حال تمام دغدعه اش شترهایش باشد؟

پاسخ1:
اصرار به عصمت انبیا و ائمه نه تنها عقلي، بلكه قرآن نيز در آيات متعدد انبياء را معصوم مي داند. آن چنانكه خداوند در سوره ي انعام پس ياد کردن نام چند تن از پيامبران(س) آنان را با وصف "هدايتگري" خطاب كرده و مي فرمايد"أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه..."(1)آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده پس به هدايت آنان اقتدا كن..." حال تعبير به هدايت گواه آن است كه آنها ضلال ناپذير بوده و در نتيجه هيچ چيز و هيچ کس ياراي گمراه کردن آنها را ندارد چرا كه در سوره زمر مي فرمايد"وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِل..."(2)و هر كس را خدا هدايت كند، هيچ گمراه‏كننده‏اى نخواهد داشت..."
در نتيجه پيامبران مشمول هدايت الهي هستند. هر کس مشمول هدايت الهي باشد گمراه نمي‏ شود. پس پيامبران گمراه نمي‏ شوند به علاوه آنكه در مورد حضرت موسي (ع) مي فرمايد"وَ اذْكُرْ فىِ الْكِتَابِ مُوسىَ إِنَّهُ كاَنَ مخُْلَصًا..."(3)و در اين كتاب (آسمانى) از موسى ياد كن، كه او مخلص بود..." و يا در مورد حضرت يوسف و. .. به همين تعبير آورده شده است حال مطابق آيه" قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ"إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين"(4) به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو، از ميان آنها" و " مخلصين" جمع" مخلص" (بفتح لام )كسى است كه به مرحله عالى ايمان و عمل پس از تعليم و تربيت و مجاهده با نفس رسيده باشد كه در برابر وسوسه‏ هاى شيطان و هر وسوسه‏ گر نفوذ ناپذير شود.(5) لذا آنها انسانهايي هستنند كه شيطان در آنها قدرت نفوذ نداشته و در نتيجه حداقل از عصمت در گناه معصومند.
به علاوه آنکه برخی از آیات حتی عصمت قبل از رسیدن به این مقام را ثابت می کند آنچنانکه قرآن در باره آنها می فرماید"وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ"(6)آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند" يعني ايمان و عمل صالح آنها قبل از رسیدن به این مقام سبب شده كه خدا آنان را از ميان بندگان برگزيند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد، و نيكوكارى آنها به حدى رسيده كه عنوان" اخيار" (نيكان) را به طور مطلق پيدا كرده‏ اند، افكارشان نيك، و اخلاقشان نيك و اعمال و برنامه‏ ها و سراسر زندگانيشان نيك است(7) و خيريت محض همان مقام عصمت است كه البته براي عصمت در غير اين موارد دلائل ديگري وجود دارد كه براي رعايت اختصار از ذكر آنها خودداري مي كنيم.
حال توجه داشته باشيد كه عصمت همه انبياء بدان معنا نيست كه همه در يك درجه از عصمت بوده در اين مقام مساوي باشند بلكه مثلاً انبیای اولوالعزم که در نبوت و رسالت درجه کامل‌تری دارند، در عصمت نیز از سایر انبیا برترند. خاتم انبیا که در همه کمالات وجودی از همه بیامبران برتر است در عصمت نیز از همه کامل‌تر و دارای عصمت مطلقه است. ائمه(ع) بدلیل آن که سرشت و طینتشان برگرفته از طینت خاتم انبیا و پرتوی از نور وجود او هستند مثل ختمی مرتبت دارای عصمت مطلقه‌اند.
به همین دلیل،پیامبر و اهل بیت(ع) نه تنها از گناه معصوم‌اند بلکه از آنچه اصطلاحاً ترک اولى نامیده می شود نیز معصوم‌اند در حالی که انبیا دیگر از گناه معصوم هستند. ولی از ترک اولى معصوم نیستند.
لذا آنچه در مورد حضرت آدم (ع) بيان شد از قبيل ترك اولي است نه گناه(8) آن چنانكه امام خمینی(ره) بدین نکته تصریح نموده که بعضی از انبیا دارای عصمت مطلقه نبوده‌اند و به همین دلیل از تصرف ابلیس مصون نماندند و شیطان توانست حضرت آدم را وادار کند تا از درخت نهی شده مصرف کند.(9)
و اما در مورد حضرت موسي (ع) بايد توجه داشته باشيد « جمله" فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ" جواب از اعتراض فرعون به او است که موسى علیه السلام را مجرم دانست و جرمش را بزرگ جلوه داد. لذا مراد از "ضالين" آن است كه چون قبطى قصد قتل ديگرى را داشت و او از من طلب نصرت كرد و دفع ظلم ظالم از مظلوم بحكم عقل لازم است و تصور مي كردم كه موجب خشنودى تو مي شود كه من مظلوم را نصرت كردم يعنى تو بايد خشنود شوى و عمل من پسنديده تو باشد ولى بعد از اينكه مورث خشم تو شد و در صدد قتل من بر آمدى(10)
لذا ضلالت حضرت حاکی از تصوری بود که فرعون از وی داشت نه آنکه حقیقتاً حضرت خود را گمراه می دانست كه البته براي تفصيل بيشتر مي توانيد به تفاسير مختلف مراجعه كنيد.
بر اين اساس از آنجا كه قرآن در موارد مختلف بر عصمت انبياء تاكيد كرده و عقل نيز آن را تائيد مي نمايد، ما چه اصراي بر اثبات گناه براي آنها داشته وتوجيهات مختلف مفسرين را در اين زمينه نپذيريم.
و اما در مورد تاثير بعثت در انبياء بايد توجه داشته باشيد ملكه عصمت به معناي رسيدن آنها به نهايت درجه كمال نيست. لذا خود عصمت در انبياء به عنوان ابزاري براي تكامل بوده و آنها بواسطه آن با انجام اعمال عبادي مانند نماز ،روزه و .... مانند تمامي انسانهاي ديگر مراحل عالي را طي كرده و با توجه به آنچه از مراتب عصمت بيان شد، قادرند به مراتب بالاتري از عصمت دست پيدا كنند.

پي نوشتها:
1. انعام (6)آيه 90.
2. زمر(39)آيه 38.
3.مريم (19)آيه 51.
4.ص(38)آيه 82-83.
5. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، چ دار الکتب الاسلامیه ، تهران،1374 ه ش، ج 11،ص 73.
6.ص (38)أيه 47.
7. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، چ دار الکتب الاسلامیه ، تهران،1374 ه ش، ج 19 ،ص 309
8.همان ج 6 ،ص 123
9.خمینی،روح الله ،آداب الصلوه، چ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، بي تا ،ص 60.
10. سيد عبد الحسين، طیب، اطيب البيان في تفسير القرآن، چ اسلام ، تهران 1378 ه ش ، ج 10، ص 16.
---------------------------------

پرسش2:
در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و روحی له الفداء آمده که تمام اجداد ایشان نیز موحد بودند که این موضوع اصلا قابل اثبات نیست ضمن اینکه در قرآن برخی عموهای پیامبر اکرم قطعا کافر و مشرک قلمداد شده اند. در مورد عبدالمطلب و در هنگام حمله ابرهه به خانه خدا آمده که انا رب الابل و للبیت رب آیا این عمل او درست است که خانه خدا را بی دفاع رها کند و دست به هیچ کاری نزند و در عین حال تمام دغدعه اش شترهایش باشد؟
پاسخ:
در ابتدا باید اشاره شود این مسله دلیل اش مستندات تاریخی است و امکان شناخت غیر نقلی ندارد. چون عقل در این گونه امور نقشی ایفا نمی تواند. لذا باید گفت: قبل از همه باید گفت قبل مطابق مدارک و اخبارى که از پیشوایان ما به ما رسیده است، پدران و اجداد پیغمبر(ص) همه موحّد و یکتاپرست بوده اند و منظور از پیروى از آیین ابراهیم(ع) هم همین است; زیرا ابراهیم(ع) یکى از قهرمانان بزرگ توحید و مبارزه کنندگان با بت پرستى و شرک بوده است و مجاهدت هاى این پیغمبر بزرگ در راه خداوند یگانه و بر انداختن آیین بت پرستى و شرک معروف است و لذا گاهى قرآن، ما مسلمانان را با این که داراى دین مقدّس اسلام هستیم ملّت ابراهیم و پیرو آیین ابراهیم مى نامد که منظور همان توحید خالص است.
تنها آیینى که در آن زمان در محیط حجاز و در میان عرب ها معروف بود و پیرو داشت، همان آیین ابراهیم (ع) بوده است; و برخى از سنن ابراهیم، حتّى درمیان بت پرستان شایع بود و در زبان عرب به آیین ابراهیم، دین حنیف مى گفتند؛ آیین یهود و مسیح کمتر به خاک حجاز نفوذ کرده بود و فقط در مدینه و خیبر و مرزهاى یمن، گروهى کلیمى و مسیحى زندگى مى کردند، روى این قراین مى توان گفت که نیاکان پیامبر پیرو آیین ابراهیم بوده اند.(1)
ملا محمد باقر مجلسى(ره)در بحار الانوار فرموده:
«اتفقت الامامیة رضوان الله علیهم على ان والدى الرسول و کل‏اجداده الى آدم علیه السلام کانوا مسلمین بل کانوا من الصدیقین،اما انبیاء مرسلین او اوصیاء معصومین،و لعل بعضهم لم یظهر الاسلام‏لتقیة او لمصلحة دینیة‏» (2)
یعنى-شیعه امامیه متفقا گفته‏ اند که پدر و مادر رسول خدا و همه‏ اجداد آن بزرگوار تا به آدم ابو البشر همگى مسلمان (و معتقد به خداى یکتا) بوده و بلکه از«صدیقین‏» بوده‏ اند که یا پیامبرمرسل و یا از اوصیاء معصومین بوده‏ اند، و شاید برخى از ایشان‏ بخاطر تقیه یا مصالح دینى دیگرى اسلام خود را اظهار نکرده‏ اند.
و شیخ طبرسى(ره) در مجمع البیان در مورد «آزر» که درقرآن به عنوان پدر ابراهیم نامش ذکر گردیده گوید:
«ان آزر کان جد ابراهیم علیه السلام لامه،او کان عمه من حیث صح عندهم ان آباء النبی-صلى الله علیه و آله-الى آدم کلهم کانواموحدین،و اجمعت الطائفة على ذلک...» (3)
یعنى-اصحاب ما-علماء شیعه-گفته‏ اند که‏ «آزر» جدّ مادرى ابراهیم علیه السلام و یا عموى آن حضرت بوده چون این‏ مطلب نزد آنها ثابت‏ شده که پدران رسول خدا-صلى الله‏ علیه و آله- تا آدم همه شان موحد بوده‏ اند،و طائفه شیعه بر این مطلب‏ اجماع دارند...
و چنانچه مشاهده مى‏ کنید در گفتار این دو عالم بزرگوار شیعه‏ ادعاى اجماع و اتفاق بر این مطلب شده و بلکه این مطلب نزد دانشمندان اهل سنت نیز معروف بوده که فخر رازى در تفسیر خود گوید:
«...و قالت الشیعه:ان احدا من آباء الرسول-صلى الله علیه و آله‏و اجداده ما کان کافرا...» (4)
یعنى -شیعه گفته‏ اند که احدى از پدران رسول خدا و اجداد آن حضرت کافر نبوده‏ اند...
و از اینکه بطور عموم این مطلب را به شیعه نسبت می دهد چنین ‏استفاده می شود، که این مطلب از مسائل مورد اتفاق و اجماع شیعه‏ بوده همانگونه که از مرحوم مجلسى و شیخ طبرسى نقل کردیم.
و روایتى هم در این باره از رسول خدا-صلى الله علیه و آله- نقل‏ شده که فرمود:
«لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الى ارحام الطاهرات‏» (5)
یعنى پیوسته من منتقل شدم از صلب هاى مردان پاک به ‏رحم هاى زنان پاک...
و از اصبغ بن نباته روایت کرده که گوید: از امیر المؤمنین(ع) شنیدم که مى‏ فرمود: به خدا سوگند نه پدرم و نه‏ جدم عبد المطلب و نه هاشم و نه عبد مناف هیچکدام هرگز بتى ‏را پرستش نکردند، بد آن حضرت عرض شد: پس آنها چه چیزى را پرستش مى‏ کردند؟ فرمود:
«کانوا یصلون على البیت على دین ابراهیم علیه السلام‏ متمسکین به‏».(6) آنها طبق دین ابراهیم به سوی کعبه نماز می خواندند و به دین او باور داشتند.
اما به طور مشخص درباره «عبدالمطلب»، گفته شده پرستش بتان را ترک گفت، و توحید در عبادت را پیشه خود ساخت، و به نذر خود در راه خدا وفا نمود و سنت هائى را پى‏ ریزى کرد که وحى الهى اکثر آنها را تصویب نمود آنگاه به سنت هایى که نیاى پیامبر پى‏ریزى کرده بود اشاره مى‏ کند.(7)
در حمله «ابرهه» به سرزمین مکه به قصد تخریب خانه خدا، توحید و یکتاپرستى «عبدالمطلب» و روگردانى او از «بتان» قریش، به خوبى دیده مى‏ شود او وقتى از تصمیم ابرهه آگاه شد، و گزارش رسید که شتران او را سپاه پیل به یغما برده است، یک سره به اردوگاه «ابرهه» رفت و مورد تجلیل و احترام او قرار گرفت، تنها چیزى که از او درخواست کرد این بود که دستور دهد اموال به غارت رفته او را، بازگردانند.
«ابرهه» از درخواست کوچک او در برابر تصمیم خطرناکى که او نسبت به تخریب کعبه نموده بود، در شگفت فرو رفت، و گفت من از درخواست ناچیز تو در شگفتم من آمده‏ ام خانه‏ اى را ویران کنم که مایه افتخار قبیله و نیاکان تو است ولى تو سخن از شترهائى که به غارت رفته مى‏ رانى چه بهتر بود که از من درخواست مى‏ کردى تا از این کار صرف نظر کنم.
«عبدالمطلب» با چهره باز و قلبى مطمئن گفت: من صاحب شترم و براى مطالبه آن آمده‏ ام خانه نیز صاحبى دارد، که از آن حفاظت مى‏ کند ابرهه گفت چیزى نمى‏ تواند مانع از تصمیم من گردد این سخن را بگفت فوراً دستور داد که شتران او را بازگردانند او نیز پس از تحویل، همه را نذر کعبه کرد، و در حرم رها نمود که هر نوع دست درازى به آنها، مایه ظهور خشم الهى گردد آنگاه به سوى قریش آمد و همگان را از تصمیم ابرهه آگاه ساخت، سپس یک سره به سوى کعبه رفت و حلقه باب کعبه را با گروهى از قریش به دست گرفت و به مناجات با خداى خود پرداخت و در ضمن گفتگوى خود با خدا، چنین گفت:
پروردگارا! به جز تو به کسى امیدى ندارم، آنان را از حریم خانه خود بازدار، دشمن خانه تو، دشمن تو است، آنان را از تخریب جلوگرى نما!(8)
اگر نیاى پیامبر یک فرد بت پرست بود در این لحظات حساس باید بسان دیگر مشرکان به بتان کعبه پناه ببرد، و دست حاجت به سوى آنها دراز نماید.
در یکى از سالها، که آسمان از ریزش باران بخل مى‏ورزید، در چنین شرائطى قریش حضور «عبدالمطلب» رسیدند و همگان بر فراز کوه «ابى قبیس» قرار گرفتند نیاى پیامبر او را در حالى که آن روز کودکى بیش نبود همراه خود به کوه آورد و با خداى خود چنین راز و نیاز کرد:
خداوندا این افراد بندگان و کنیزان و کودکان آنها هستند، تو از وضع آنان و خشک سالیهاى پى‏درپى آگاه هستى، پروردگارا دامها نبود شده چیزى نمانده که نفوس نیز هلاک شوند، خداى قطحى را به فراخى تبدیل بفرما، او در حالى که با خداى خود سخن مى‏ گفت ناگهان رحمت حق فرود آمد، بیابان ها و گودال ها را پر آب نمود. در این مورد سرایندگان اشعارى عبدالمطلب سرورده‏ اند که یک بیت آن را مى‏ نگاریم:
«مبارک الاسم یستسقى الغمام به ما فى الانام له عدل ولا خطر (9)
«نام مبارک، نامى که به وسیله او از ابر آسمان، باران طلبیده مى‏ شود در میان مردم براى او لنگه و همتائى نیست» .
در سایه اختلافى که میان او و قریش پس از حفر چاه زمزم رخ داد، قریش براى رفع اختلاف تصمیم گرفتند که همراه عبدالمطلب به کاهنى که در جانب شام زندگى مى‏ کرد، مراجعه کنند در نیمه راه، عطش بر آنان غلبه کرد و همگى در آستان مرگ قرار گرفتند، در این موقع تصویب شد که هر فردى از آنان براى خود گودالى به عنوان قبر بکند، که اگر مرگ او فرا رسد کسى که در کنار او است او را در گودال دفن کند و بدین صورت همگى جز آخرین نفر، در زیر خاک قرار گیرند و طعمه درندگان نشوند. هر فردى براى خود قبرى کند و در انتظار فرا رسیدن مرگ خود نشست و همگى در این حالت به سر مى‏ بردند که ناگهان «عبدالمطلب» گفت برخیزید در این بیابان گشت بزنیم شاید برآبى دست یابیم زیرا دراز کشیدن و در انتظار مرگ نشستن جز ناتوانى، چیزى نیست، گشت زنى آغاز گردید، افراد در اطراف بیابان پراکنده شدند، ناگهان آبى از زیر پاى شتر عبدالمطلب فوران کرد «عبدالمطلب» و یاران او تکبیر گفتند و با شادى و خرسندى خاصى از آن نوشیدند و ظرفها را پر کرده و در همان نقطه از مخاصمه با عبدالمطلب دست برداشتند و گفتند: خدائى که در این بیابان ترا با این آب زلال سیراب کرده همان خدا نیز زمزم را در اختیار تو نهاده است لازم است همگى به مکه بازگردیم و سرپرستى «سقایت حجاج» را بر عهده بگیرى. (10)
ام ایمن مى‏ گوید «سرپرستى محمد» - پس از بازگشت از صحرا - بر عهده من بود، روزى از او غفلت کردم ناگهان «عبدالمطلب» را بر بالین خود دیدم و به من گفت من فرزندم را در نقطه‏اى به نام «سدره» یافتم مبادا از او غفلت ورزى، اهل کتاب مى‏ گویند او پیامبر این امت است و من از شر آنان نسبت به او در امام نیستم. ام ایمن افزود: عبدالمطلب غذائى صرف نمى‏کرد، مگر اینکه مى‏گفت: فرزندم را حاضر کنید و او را گاهى در کنار خود و گاهى روى زانوى مى‏ نشاند و در همه چیز او را بر خود مقدم مى‏ داشت. (11)
با توجه به آنچه در باره ما جرای جناب عبدالمطلب بیان شد پاسخ فرازی پایانی نیز روشن است چون از سیره عملی او بخصوص ماجرای واگذاری حفظ کعبه به صاحب نشانه توحید واعتقاد راسخ به حفظ کعبه از سوی خداوند است. پس عمل عبدالمطلب از باب بی دفاع رها نمودن وبی توجهی به خانه خدا نیست. بلکه بر عکس دلیل اعتقاد عمیق او بر حفظ وقدرت الهی بر پایگاه توحید ونشانه توکل او به خدا است.

پى‏ نوشت ها:
1. ناصر مکارم شیرازی و جعفر سبحانی پاسخ به پرسشهای مذهبی، نشر نسل جوان قم، ص 110.
2. محمد باقر مجلسی بحار الانوار نشر دار الاحیا التراث العربی، بیروت 1403 ق ، ج 15، ص 117.
3. طبرسی، مجمع البیان، نشر دار العرفیه، بیروت 1408 ق، ج 4، ص 322.
4. فخر رازی، مفاتیح الغیب، نشر دار العلمیه، بیروت، 1411 ق ، ج 4 ص 103.
5. بحار الانوار نشر پیشین ج 15، ص 118.
6. همان .
7. تاریخ یعقوبى، چاپ نجف اشرف بی تا ج 2، ص 8 .
8. سیره ابن هشام، نشر دار الاحیا التراث العربی 1421 ق ، ج 1، ص 50 .
9. سیره حلبى، نشر دار الفکر بیروت بی تا ج 1، ص 131 - 133.
10. سیره ابن هشام، ج 1، ص 144 - 140.
11. سیره زینى دحلان در حاشیه سیره حلبى، نشر پیشین ج 1، ص 64.