۱۳۸۹/۰۹/۳۰ ۰۲:۲۹ شناسه مطلب: 23247
1- آیا آن بزرگواران (ائمه معصومین علیهم السلام) هرگز در زمان حیات خود ادعای معصومیت خود را مطرح و عنوان نموده بودند یا خیر؟ و اگر پاسخ مثبت است مستند این مهم کجاست؟ و چنین سندی از چه اعتباری برخوردار است؟
2- با عنایت به اینکه امر وحی با فوت حضرت رسول اکرم ( ص ) بسته شده است آیا می توان پذیرفت که ائمه اطهار (علیهم السلام) نیز از عالم غیب اطلاع داشته باشند؟
3- و اگر چنین بوده پس چگونه می توان شهادت آنان از طریق مسمومیت را می توان پذیرفت؟ مستند پاسختان چیست؟ و اگر چنین ارتباطی موجود بوده است پس تمایز بین ائمه اطهار (ع) با پیامبران (ع) در کجاست؟
پرسش1: آيا آن بزرگواران در زمان حيات خود ادعاي معصوميت خود را مطرح نموده بودند يا خير؟ و اگر پاسخ مثبت است مستند اين مهم از کجاست؟ و چنين سندي از چه اعتباري برخوردار است؟
پاسخ:
مقدمه:
شيخ صدوق ميفرمايد:
به اعتقاد ما پيامبران، رسولان، امامان و فرشتگان، معصوم و از هرگونه آلودگي پيراستهاند. آنها هيچ گناهي، چه كوچك و چه بزرگ، مرتكب نميشوند و با آنچه خدا به آنها امر فرموده، مخالفت نميورزند و به آن چه به آن امر شدهاند عمل ميكنند.
هر كس عصمت آنان را، در چيزي از احوال آن ها، نفي كند، ايشان را نشناخته است.
ما معتقديم آنها موصوف به كمال و تماماند و نسبت به ابتدا و انتهاي امور خود علم دارند. آنها را در مورد هيچ يك از احوالشان نميتوان به نقص، عصيان و ناداني متصف كرد.(1)
نمونه هايي از تصريح ائمه به عصمت:
ائمه(ع) در موارد متعددي تصريح به عصمت خود كردهاند؛ امام علي(ع) ميفرمايد:
«إنّ الله طهّرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علي خلقه».(2)
امام سجاد(ع) ميفرمايد:
امام از ما جز معصوم نيست. و عصمت در ظاهر آفرينش نيست تا كسي به آن شناخته شود. از اين رو امام بايد [از جانب خدا نصب] و به او تصريح شود. (3)
امام رضا(ع) نيز در روايتي، ضمن توصيف امامان، ويژگي عصمت آنان را اين گونه بيان ميكنند:
امام معصوم، تأييد شده، توفيق يافته و استوار شده است. او از اشتباه، لغزش و سقوط در امان است. (4)
اين روايات ارشاد به حكم عقلي مبني بر عصمت امامان است؛ چنانچه روايتي هم از اين بزرگواران نرسيده باشد، باز عصمت به دليل عقلي ثابت است .
پي نوشتها:
1. الاعتقادات في دين الإمامية، الشيخ الصدوق، ص96، سال چاپ : 1414 - 1993 م، ناشر : دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، لبنان.
2. الكافي،كليني، محمدبن يعقوب ج 1، ص191، ح5، ناشر: اسلاميه، مكان چاپ: تهران، سال چاپ: 1362 ش،چاپ: دوم.
3. معاني الأخبار،شيخ صدوق، ص132، ناشر: جامعه مدرسين، چاپ: قم، سال چاپ: 1403 ق، چاپ: اول.
4. أمالي الصدوق، شيخ صدوق، ص680، ناشر: اعلمى، چاپ: بيروت، سال چاپ: 1400 ق، چاپ: پنجم.
-------------------------------------
پرسش 2: با عنايت به اينکه امر وحي با فوت حضرت رسول اکرم ( ص ) بسته شده است، آيا مي توان پذيرفت که ائمه اطهار (ع) نيز از عالم غيب اطلاع دارند؟ اگر چنين ارتباطي (عصمت و وحي) بين پيامبر وامامان موجود بوده است، پس تمايز بين ائمه اطهار (ع) با پيامبران (ع) در کجاست؟
پاسخ:
وحي داراي دو معنا است:
يکي به معناي عام که شامل پيامبران، اوليا و موجودات ديگر مي شود. مانند وحي بر مادر موسي، حضرت مريم و زمين -که در آيات قرآن بدان اشاره شده است.
وحي در اين موارد، هدايتي است خاص که پنهان از ديگران است. اين معنا از وحي، شامل امامان نيز مي شود.
اما معناي خاص از وحي تنها در مورد پيامبران الهي است و در مورد امامان استفاده نمي شود. ظاهراً مقصود از سؤال نيز همين معنا است.
اين صورت از وحي، اختصاص به پيامبران دارد، زيرا آن ها داراي شريعت و آئين هستند. خداوند برنامه زندگي انسان ها را در قالب يک شريعت و آئين جديد بر پيامبران وحي مي نمود و آن ها بر مردم ابلاغ مي کردند. با رفتن آخرين پيامبر الهي و ختم نبوت، وحي به معناي خاص نيز- که تنها بر پيامبران مي شد - قطع شده است. با وجود ختم نبوت، ديگر پيامبر جديد و آئين و شريعت جديدي نخواهد بود. وحي (به معناي خاص) بر هيچ انساني حتي بر امامان نيز نخواهد شد. اگر غير از اين بود، ختم نبوت معنا نداشت و پيامبر به عنوان خاتم الانبيا نبود.
در عين حال قطع شدن وحي، به معناي قطع رابطه خداوند با انسان کامل، مانند: امام و پيشواي معصوم نيست. آن ها به طريق ديگر به منبع غيب اتصال دارند و حقايق را از منبع پرفيض الهي دريافت مي کنند. آن ها به جهت آن که پيشوا و امام هستند، علم و دانش هاي خويش را از طرف خداوند دريافت مي کنند و داراي علم لدني الهي هستند. دريافت حقايق، علوم و دانشها و اطلاع بر اسرار غيب را وحي نمي گويند، بلکه به آن الهام مي گويند. بنابراين اگر چه وحي قطع شده است، اما الهام الهي که نوع ديگري از وحي مي باشد، براي امامان وجود دارد. براساس روايات، امامان دست آموز الهام غيبي اند. آنان صداي غيب را مي شنوند؛ اما طبق عقيده برخي از بزرگان، فرشته را نمي بينند، به خلاف پيامبر که سخن فرشته را مي شنيد و گاه خود ملک را مي ديد، نه اين که تنها صدا را بشنود. (1)
اين الهام نظير الهامي است که به حضرت خضر و ذوالقرنين و حضرت مريم و مادر موسي(ع) شده است. (2)
بعضاً در قرآن کريم، تعبير به وحي گرديده که البته منظور از آن، وحي نبوت نيست.
حضرت رضا (علیه السلام) در ضمن حديث مفصلي درباره امامت فرمود:
هنگامي که خدا کسي را به عنوان امام براي مردم برمي گزيند، به او سعه صدر، عطا مي کند. چشمه هاي حکمت را در دلش قرار مي دهد. علم را به وي الهام مي کند تا براي جواب از هيچ سؤالي در نماند. در تشخيص حق سرگردان نشود، پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق الهي بوده، از خطاها و لغزش ها در امان خواهد بود. (3)
امام کسي است که از وجودي برتر در عصر خود برخوردار بوده، در نقطه اوج و قلّه هرم هستي قرار دارد، از اين رو باطن امام هم همانند باطن پيامبر، با نور ولايت حق روشن بوده، با عالم حقايق و معاني غيبي ارتباط دارد.
امام هم همانند پيامبر واسطه فيض ميان خلق و حق، عامل ارتباط خلق با حق و حافظ حريم وحي و شريعت است، امّا پيامبر نيست ، يعني مقام و شأن و مسئوليت نبوي و رسالت را به او نداده اند.
امام رضا(ع) مي فرمايد:
فرق ميان پيامبر و رسول و امام اين است که رسول فرشته وحي را مي بيند و صدايش را مي شنود. وحي بر او نازل مي شود، گاه در خواب مي بيند، چنان که حضرت ابراهيم ديد .پيامبر سخن فرشته را مي شنود و گاه فرشته را مي ببيند، نه اين که تنها صدا را بشنود. امام کسي است که فرشته را نمي بيند اما سخن او را مي شنود. (4)
البته بنا بر برخي تفاسير، شنيدن معصوم عقلي است، به اين معني که امام، سخن فرشته را با گوش نمي شنود، بلکه مقصود از شنيدن آن است که باطن امام، تعاليم و الهام هاي الهي را فرا مي گيرد و مي پذيرد. براي اين که کلام الهي جز اين نيست که حقايقي را به آگاهي اوليا برساند؛ زيرا کلام الهي نمي تواند از نوع صوت و لفظ باشد. (5)
البته غير از راه وحي، راه هاي ديگري نيز براي دريافت حقايق و دستور از جانب خداوند وجود دارد، مانند راه الهام و اتصال به مبدأ الهي .
پينوشتها:
1. اصول کافي، روايات شماره 705، 706، 435.
2. کهف(18) آيات 65 - 98 ؛ آل عمران(3) آيه 42 ؛ مريم(19) آيات 17 - 21 ؛ طه(20) آيه 38و قصص(28) آيه 7.
3. اصول کافي، ج 1، ص 198 - 203.
4. اصول کافي، حديث 435.
5. صدرالمتألهين، شرح اصول کافي، کتاب حجت، باب 3، حديث اول.
-----------------------------
پرسش 3: و اگر چنين بوده (امامان علم غيب داشتند) پس چگونه مي توان شهادت آنان از طريق مسموميت را مي توان پذيرفت؟ مستند پاسختان چيست؟
پاسخ:
دانش و آگاهى پيامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:
1. علم هايي که از راه هاى عادى فراهم مى آيد، که در اين دانش ها با مردم ديگرتفاوت زيادى ندارند.
2. علومى که از راه هاي غير عادي وغير معمولي نظير (علم لدنى، وحى و الهام) حاصل مى گردد.
بديهى است که پيشوايان و امامان وظيفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومى که از راه هاى غير عادي حاصل مى شد، عمل کنند، بلکه تکاليف دينى آنان طبق علومى بود که از راه هاي عادى پيدا ميشد.
روش و رفتار آنان در زندگي، در معاملات، معاشرت، زناشويي، پوشيدن، نوشيدن، خوردن، خوابيدن، تندرستى و بيماري، صلح و جنگ، فقر و توانگري، حکومت و سياست، مثل ساير مردم است، مثلاً پيامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب مى شناختند و مى دانستند که آنها ايمان واقعى ندارند، ولى هرگز با آنها مانند کفار برخورد نمى کردند، بلکه از نظر معاشرت و ازدواج و ديگر احکام با آنها مانند ساير مسلمانان رفتار مي کردند.
هم چنين هنگامي که در مسند قضاوت و حل و فصل مشکلات مردم مى نشستند، مطابق قوانين قضايى اسلام حکم مى کردند و از علم خدادادى خود استفاده نمى کردند. در موردى که دليل شرعى مثلاً بر قاتل بودن متهمى وجود نداشت، امام يا پيامبر با تکيه بر علم غيب، حکم قصاص صادر نمى کرد.
قضاى کلى الهى بر اين است که معصومين در زندگي، مانند ساير مردم عمل نمايند. از اين رو وقتى مريض مى شدند، به طبيب مراجعه مي کردند و از دارو استفاده مى نمودند و درد را تحمل مى کردند و در بستر بيمارى مي افتادند.
گرچه امامان(ع) از علم خدادادى برخوردار بودند و گاهي از گذشته و آينده خبر مى دادند و از نحوه شهادت خود با خبر بودند، ولى مؤظف نبودند طبق علمشان عمل کنند، بلکه در همه موارد (مگر مصلحت ايجاب کند) مطابق آن چه علم و دانش از راه عادى اقتضا مى کرد، عمل مى نمودند. همان گونه که خداوند مى توانست در تمام برخوردهاى بين کفر و توحيد، پيامبران و امامان و اولياى الهى و رهروان راه حق را پيروز گرداند و کفر و کافران را مغلوب نمايد، اما اين کار را جز در موارد خاص انجام نداد، چرا که سنت الهى بر اين است که جريان امور دنيوى به طور عادى و طبيعى پيش رود. در غير اين صورت دنيا بستر آزمايش براي بشر نخواهد شد.
امام صادق(ع) فرمود:
خداوند از جريان و تحقق اشيا جز از راه اسباب و علل ابا دارد. (1)
رهبران الهي اگر زندگى شان بر مبناى علم لدنى (دانش خدادادي) و اعجاز بود، عمل و زندگى شان سر مشق و قابل پيروى نمى گرديد. بدين خاطر امير مؤمنان(ع) با اين که ميتواند در شناسايى افراد و قبايل، از علم غير عادى خود استفاده کند، ولى اين کار را نمي کند. در ماجراى ازدواج با ام البنين (مادر حضرت ابوالفضل(ع)) به برادرش عقيل -که در نسب شناسى وارد بود- ميفرمايد: از قبيله ايى شجاع براى من دخترى خواستگارى کن تا فرزندي دلاور از وى متولد شود. (2)
نتيجه: گرچه امير مؤمنان شهادت خود را ميدانست و قاتل خويش را مى شناخت، اما اين علم افاضى (خدادادي) بود و بر حضرت لازم نبود طبق آن عمل نمايد و به مسجد نرود. ابن ملجم تصميمش مبنى بر شهادت علي(ع) را مخفى نگه داشته بود و از اين امر کسى غير از همدستانش با خبر نبود. موقعى که علي(ع) به مسجد تشريف برد، در ظاهر مطلبى که دلالت کند فردى در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت. از اين رو حضرت مثل ساير روزها براى اقامه نماز جماعت به مسجد تشريف برد، و بر اساس علم عادى خود رفتار نمود، چنان که در قضاوت و حکومت و تدبير امور و انجام ساير تکاليف، طبق راه ها و علم هاى معمولى عمل مى فرمود، نه طبق علم غيب. مثلا اگر در ظاهر آب نبود، ولى از راه علم غيب از وجود آب اطلاع داشت، تکليفش مثل ديگران تيمم بود. (3)
امام حسين طبق تکليف الهى عمل کرد. از بيعت سر باز زد و دعوت کوفيان را اجابت نمود، و همان گونه که روش طبيعي و مرسوم اقتضا مي کرد ، پيش از حرکت سفيراني را به کوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهيد شد.
بنا بر اين آنها وظيفه داشتند که در زندگي خود از دانش ظاهري استفاده کنند و طبق آن عمل نمايند و علم غيب و دانش برتر را در راه بيان احکام الهي و هدايت مردم به کار مي بردند، نه براي نفع و سود شخصي.
در کتاب شريف اصول کافي، بابي با عنوان« الائمة إذا شاووا أن يعلموا علموا» وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع آوري شده که بيانگر آن است كه امامان هر گاه اراده علم و دانش چيزي مي نمايند، بر آن آگاه مي شوند .
از بيان اين گونه روايات به دست مي آيد که علم ائمه(ع) به امور ماوراي حس و عالم غيب به صورت فعلي نبوده است؛ بلکه حقيقت وجودي آنان در مرتبه اي قرار داشت که چون اراده دانش خاصي (مانندغيب) مي نمودند، به اذن الهي آگاه مي شدند و در امور عادي زندگي، تکليف آنان بر اساس علم عادي بود و مکلف بودند که بر اساس علم و نشانههاي عادي عمل نمايند.
بنابراين آنها برخلاف تکليف الهي عمل نمي کردند و در اين سلسله امور از علم غيب استفاده نمي کردند. اگر در مواردي خداوند نخواهد که آنها از علم غيب آگاه شوند، تابع خواست خداوند هستند و در آن موارد اراده علم غيب نمي کنند تا آزمون الهي که در مورد همه انسان ها جاري است ، در مورد آنان نيز جاري باشد و به اجر و پاداشي که خداوند براي پذيرفته شدگان در آزمايش هاي بزرگ و سخت مقرر داشته ، نائل شوند؛ هم چنين الگو و نمونه اي براي تمام انسان ها قرار گيرند.
علاوه بر اين وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى کمال و علو وجودى مىرسد و با منبع علم الهى تماس پيدا مىکند، در اوج مقام فناى در ذات الهى است. او در اين مقام، خود را نمىبيند و خود را نمىپسندد. فقط خدا را مىبيند و فقط مشيت الهى را مىپسندد. خواستهاى غير از خواست و مشيت الهى ندارد. در اين مقام وقتى اراده و مشيت الهى را (بر اساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر) در تحقق حوادث و پديدههاى هستى به دنبال علت کامل شان مىيابد، خواستهاى بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از اين که تأثيرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله هم سازگار نيست.
پس: علم ائمه به آينده مانند علوم عادى ما نيست، بنابراين اقدام به امورى که منجر به شهادت مىشود، خود را در هلاکت انداختن و خودکشي نيست و درجات و کمالاتى براى ائمه مقدر شده بود که راه رسيدن به آن از طريق تحمل اين بلاها و مصائب است.
پي نوشت:
1. بحارالانوار، ج 2، ص 90، حديث 13.
2. مصطفى حسينى دشتي، معارف و معاريف، ج 4، ص 414.
3. لطف الله صافي، معارف دين، ص 118 ـ 123؛ موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت (ع), در راه حق، بيست پاسخ، ص 113؛ ابراهيم اميني، مسايل کلى امامت، ص 324؛ بحارالأنوار، ج 42، ص 258 و 259.