پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.
باسلام مبارزه امام علی (ع)باعمروبن عبدود مربوط به كدام جنگ وچه سالی می
پس از سرگرداني سپاه شرك،سرانجام عمرو بن عبدود

باسلام مبارزه امام علی (ع)باعمروبن عبدود مربوط به كدام جنگ وچه سالی می باشد؟توضیحات كامل این درگیری وجنگ راتوضیح دهید .باتشكر لطفا منابع پاسخ به سوال را ذكر كنید

پرسشگر گرامی با سلام و تشكر از ارتباطتان با این مركز

پس از سرگرداني سپاه شرك،سرانجام عمرو بن عبدود با چند تن دیگر از سران جنگ مانند ضرار بن خطاب و هبیرة بن ابی وهب و نوفل بن عبدالله و عكرمة و دیگران بر اسبان خود سوار شده و لباس جنگ پوشیدند. اطراف خندق را گردش كرده و بالاخره تنگنایی پیدا كردند كه عرضش كم تر از جاهای دیگر بود. بر اسبان خود ركاب زده و به هر ترتیبی بود خود را به این سوی خندق رساندند . اسبان را به جولان در آورده، شروع به تاخت و تاز كردند. برای جنگ مبارز و هماورد طلبیدند.هیچ یك از آنان در شجاعت،شهرت عمرو بن عبدود را نداشت. سالخورده‏تر و باتجربه‏تر از وی در جنگ ها نبود، بلكه به گفته اهل تاریخ در آن روزگار هیچ شجاعی در میان عرب شهرت عمرو بن عبدود را نداشت. او را«فارس یلیل»می‏نامیدند . با هزار سوار او را برابر می‏دانستند. از این رو مسلمانان نیز از جنگ با او واهمه داشتند و گرنه همراهان او چندان ابهتی برای آن ها نداشت. عمروبن عبدود كه توانسته بود خود را به این سوی خندق برساند و آرزوی خود را كه جنگ در میدان باز با مسلمانان باشد، برآورده سازد،با نخوت و غروری خاص ‏اسب خود را به جولان در آورده و مبارز طلبید.

دنباله ماجرا را راویان به دو گونه نقل كرده‏اند،در برخی از روایات است كه چون علی(ع)دید اینان خود را به این سوی خندق رسانده‏اند، با چند تن از مسلمانان به میدان آمده و خود را به تنگنایی كه عمرو بن عبدود و همراهانش از آن آمده بودند رساند. راه بازگشت را بر آن ها بست . در نتیجه عمرو ناچار به جنگ گردید و مبارز طلبید . علی(ع)به جنگ او آمد. او را به قتل رسانید. در روایات زیادی كه در سیره حلبی و كتاب های دیگر نقل شده ،چنین است كه چون عمرو مبارز طلبید ،كسی جرئت جنگ با او نكرد،جز علی(ع)كه برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه گرفت تا به جنگ او برود اما پیغمبر به او دستور داد بنشیند،برای بار دوم عمرو بن عبدود مبارز طلبید .به عنوان سرزنش و استهزای مسلمانان فریاد زد:

 كجاست  بهشتی كه می‏پندارید هر كس از شما كشته شود، داخل آن بهشت می شود؟ 

علی(ع)دوباره از جا برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه خواست به جنگ او برود . پیغمبر باز به او اجازه نداد و فرمود:بنشین كه او عمرو بن عبدود است!عمرو بار دیگر  رجزی خواند به صورت تعرض و ایراد و در حقیقت اندرزی ‏توأم با توبیخ و ملامت . رجز این بود :

 صداي من گرفت از بس كه فرياد زدم آيا مبارزي هست و در جايي كه دل شجاعان بلرزد، يعني جايگاه هماوردان سخت نيرو ايستاده‏ام . پيوسته به سوي جنگ هاي سخت كه پشت مردان را مي‏لرزاند شتاب مي‏كنم!به راستي كه شجاعت و سخاوت در جوانمرد بهترين خصلت هاست.

 اين بار نيز علي(ع)برخاست . ديگري جرئت اين كار را نكرد . به تعبير تواريخ مسلمانان چنان بودند كه گويا بر سر آن ها پرنده قرار داشتـ،كنايه از اينكه هيچ حركتي كه نشان دهنده عكس العملي از طرف آنان باشد ،ديده نمي‏شد.

علي(ع)اجازه خواست به جنگ او برود،پيغمبر فرمود:او عمرو است!علي(ع)عرض كرد:اگر چه عمرو باشد!

رسول خدا(ص)كه چنان ديد، رخصت جنگ بدو داده ،فرمود:پيش بيا! چون علي(ع)پيش رفت ،حضرت زره خود را بر او پوشانيد . دستار خويش بر سر او بست . شمشير مخصوص خود را به دست او داد و فرمود:پيش برو. چون به سوي ميدان حركت كرد، رسول خدا(ص)دست به دعا برداشت و درباره او دعا كرد:اللهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدميه؛

 خدايا! او را از پيش رو و از پشت سر و از راست و چپ و از بالاي سر و پايين پا محافظت و نگهداري كن.

 در روايت ديگري است كه وقتي علي دور شد،پيغمبر فرمود: لقد برز الايمان كله الي الشرك كله؛ همه ايمان با همه شرك رو به رو شد!

 علي(ع)به سرعت خود را به عمرو رسانده، پاسخ رجز او را اين گونه داد:

شتاب مكن كه پاسخ دهنده فريادت(و خفه كننده‏ات)آمد، با عزمي(آهنين)و بينشي(كامل). صدق و راستي هر رستگاري را نجات بخش است . من با اين عقيده به ميدان تو آمده‏ام كه نوحه نوحه‏گران مرگ را براي تو برپا كنم(و تو را از پاي در آورم)با ضربتي سخت  كه در جنگ ها آوازه‏اش به يادگار بماند.

عمرو كه باور نمي‏كرد كسي به زودي و آساني حاضر شود به ميدان او بيايد و به مبارزه او حاضر شود، با تعجب پرسيد: كيستي؟

فرمود: علي بن ابيطالب هستم،عمرو گفت:اي برادرزاده !خوب بود عموهايت كه از تو بزرگ تر هستند، به جنگ من مي‏آمدند،زيرا خوش ندارم خون تو را بريزم!

 در حديث ديگري است كه گفت: با پدرت ابوطالب رفيق بوده‏ام!

علي(ع)فرمود: لكني و الله احب أن أقتلك مادمت آبيا للحق؛

 من تا وقتي كه از حق روگردان باشي، دوست دارم خون تو را بريزم.

 عمرو بن عبدود به غيرت آمد و خشمناك به علي(ع)حمله كرد،علي(ع)بدو فرمود : در جاهليت با خود عهد كرده و به لات و عزي سوگند ياد كرده بودي كه هر كس سه چيز از تو بخواهد، يكي از آن سه چيز و يا هر سه را بپذيري.عمرو گفت:آري،علي(ع)فرمود:پس يكي از سه پيشنهاد مرا بپذير:

نخست: به وحدانيت خداي يكتا و نبوت پيغمبر گواهي دهي. تسليم پروردگار جهانيان باش.

عمرو گفت:اي برادر زاده! اين حرف را نزن و خواهش ديگري بكن!

علي(ع)فرمود:اما اگر آن را بپذيري، براي تو بهتر است؟ديگر آن كه از راهي كه آمده‏اي، باز گردي(و از جنگ با مسلمانان صرف نظر كن).

عمرو گفت:اين هم ممكن نيست . زنان قريش براي هميشه برای هم بازگو كنند(و گويند عمرو از ترس جنگ گريخت).

علي(ع)فرمود:پيشنهاد سوم آن است كه از اسب پياده شوي و با من جنگ كني.عمرو خنديد و گفت : گمان نمي‏كردم احدي از اعراب مرا به اين كار دعوت كند(و مرا به جنگ با خود بخواند)اين را گفت و از اسب پياده شد . اسب را پي كرده، به علي حمله كرد. شمشيري به جانب سر حضرت حواله نمود كه علي(ع)سپر كشيد و ضربت را رد كرد . با اين حال شمشير عمرو سپر را شكافت و جلوي سر علي(ع)را نيز زخمدار كرد اما علي(ع)در همان حال مهلتش نداده و شمشير را از پشت سر حواله گردن عمرو كرد . چنان ضربتي زد كه گردنش را قطع نمود و او را بر زمين انداخت.

 در روايت حذيفه است كه علي(ع)شمشير را حواله پاهاي عمرو كرد . هر دوپاي او را از بيخ قطع نمود . او بر زمين افتاد . علي(ع)روي سينه‏اش نشست،عمرو با ناراحتي گفت:بر جاي بزرگي نشسته‏اي.سپس از علي درخواست نمود كه پس از كشتن او جامه از تنش بيرون نياورد،حضرت در جوابش فرمود:اين براي من كار سهلي است. پس از آن كه سرش را بريد، تكبير گفت:رسول خدا(ص)فرمود:به خدا علي او را كشت. (1)

پي نوشت:

1. سید هاشم رسولي محلاتي، زندگاني حضرت محمد(ص)،دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 415؛ تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب ابن واضح يعقوبي (م بعد 292)، ترجمه محمد ابراهيم آيتي ، تهران ، انتشارات علمي و فرهنگي ، چ ششم ، 1371ش.،ج‏1،ص 409؛

 البداية و النهاية، أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي (م 774)، بيروت، دار الفكر، 1407/ 1986ج‏4،ص 106